مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانهی تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانهی تست
تا منزل آدمی سرای دنیاست/کارش همه جرم و، کار حق لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود/سالی که نکوست از بهارش پیداست
شب بخیر
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحب دل و صاحب نظرم
_____________________________
شب بخیر
مطلوبت
نشان از پری سبزی است
که جوانه های عشقت را
با خونی که در رگهای
سیب حوا جریان داشت
آبیاری می کند
پری خسته و تنهای وجودت را
به پری سبز و بشاشی مبدل می کند
که با هر پروازش
نسیم اقتدارش را
بر صورت سیلی خورده ی تو
می نوازد
گونه هایت آن اقتدار را
لمس می کند
اما....
به کدامین نوا
تو می کوبی و
جاودان می شوی!
علامت تعجب ديــــــدهاي اينگونه زيبا
گهي اينجا نشيند گه آنجا گه همه جا
همين حالاست آنكه زده پست قبلي
بيايد بگويد چندين فحــش به من جانا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:11:
"ا" لطفا
اه ، در شهر شما یاری نبود ؟!
قصه هایم را خریداری نبود؟!
وای رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما اباد بود
از در و دیوارتان خون می چکد
خون من ، فرهاد ، مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
ای ول ذوق ادبی
علامت تعجب ديــــــدهاي اينگونه زيبا
گهي اينجا نشيند گه آنجا گه همه جا
همين حالاست آنكه زده پست قبلي
بيايد بگويد چندين فحــش به من جانا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:11:
"ا" لطفا
ای تو که دانی "تی ان تی" خواهدت داد بر باد/ از بهر چه سازی تو این گونه اشعار
آن تعجب که بینی در پست بالا/ ساینی* است که از دست فرانک به سهو افتاد
* Sign به معنای نشانه
حکیم "تی ان تی"
:38:
(لطفا به سبک شعر خرده نگیرید، چه بسا که در آینده سبکی جدید از این ابیات پا گیرد!)
**********
PS: وقفه ای در ارسال پست پیش آمد و متاسفانه پست مگ مگ گرامی را ندیدم!
در ادامه ی پست فرانک، با "ن"
نه آبستن در بود هر صدف، نه هر بار شاطر زند بر هدف
سعدی
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
ای ول ذوق ادبی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ای تو که دانی "تی ان تی" خواهدت داد بر باد/ از بهر چه سازی تو این گونه اشعار
آن تعجب که بینی در پست بالا/ ساینی* است که از دست فرانک به سهو افتاد
* Sign به معنای نشانه
حکیم "تی ان تی"
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
(لطفا به سبک شعر خرده نگیرید، چه بسا که در آینده سبکی جدید از این ابیات پا گیرد!)
**********
PS: وقفه ای در ارسال پست پیش آمد و متاسفانه پست مگ مگ گرامی را ندیدم!
سلام بر تيانتي خودمـــــــــــــــــــــ ون [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اميدوارم بيشتر از اينا وقت كني و باشي [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين يه بيت شعر نبود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين شعره :
ميازار موري كه اعضـــــــــاي يكديگرند
كه در آفرينش جان شيرين خوش است
من شعر نگم فكر كنم بهتر باشه. نه ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
عـشـق را با آب چـشم و شیـره جان مینویسم
زیـربـاران میـنشیـنم زیـربــاران مـیـنویـسـم
مصلحـت درعـاشقی را از دل دریـا بـجـویـم
جـلوه ی معـصومیـت را ازغـزالان مینویسم
لای اوراق گـلی با رنـگ اشـک ارغــوانـی
نـالـه را آهـسـتـه با پـرکارمـژگان میـنـویـسم
Mahdi Hero
17-04-2008, 14:32
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
با بال و پر سوخته پرواز چه سازم
گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات
با این همه افسونگری و ناز چه سازم
جاهايي به تعداد نام هايت
به تعداد كودكاني كه با لبخندهايشان
خيابان ها را مي آرايند
در آرزوي خانه اي كه در وجود تو اقامت كند.
مثل عشق
مثل زندگي
مثل داستان هايم درباره ي اتاقك هايي
كه ديوارها را مي شكافند
و قهوه خانه اي كه صندلي هايش
قطره اشكي به من بخشيد
دلم
آن تيشه
دلت
اين قطعه سنگ.
گر ازیادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گهگاهی تو هم از من کنی یادی
خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی
يک روز که روي سکوي مترو قدم مي زني
با انتظار خط کمربندي در چشمانت
مردم را مي شنوي که به هم مي گويند
چه روز آفتابي قشنگي اينطور نيست
تو به سوي بالا نگاه مي کني و مي بيني
سقف دارد روي سرت فشار مي آورد ...
دلت اومد عزیزت رو جلوی چشمای من بغل بگیری؟
دلت اومد عهد و پیمونی که بستیم درشون رو گِل بگیری؟!
دلت اومد توی سالگرد تولدم منو تنها بذاری؟
دلت اومد کادوی تولدم برام عزیزت رو بیاری؟
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
Mahdi Hero
17-04-2008, 23:45
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
ناله می لرزد , می رقصد اشک
آه , بگذار که بگریزم من
از تو , ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعاه آه شدم , صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب , خونین دل
می روم , از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل
لاله ها پيك باغ خورشيدند
كه نصيبي به خاك بخشيدند
چون پيامي كه بود، آوردند
هم به خورشيد باز مي گردند
Mahdi Hero
18-04-2008, 00:44
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی
ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی
یادته بهت می گفتم دل من هواتو کرده؟
یادته بهم می گفتی عزیز دل منی بهونه گیری؟!
یادته بهت می گفتم با تو بُستان و بهارم؟
دلت اومد دِلِ ساده مثل آب بشه کویری؟!
...؟!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
tekno2006
18-04-2008, 09:49
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
حافظ
اینهمه خنجر ، دل کس خون نشد ؟!
این همه لیلی کسی مجنون نشد ؟!
اسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور ، پایم لنگ بود
قیمتش بسیار دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
اینم "د" بدون ؟ یا ! :دی
دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منّت کش ِ خیالِ تواَم کز سر ِ کَرَم
همخوابه یِ شبم شد و بر بسترم گذشت
"یک عصر شنبه خسته و با یک غمِ بزرگ
از انقلاب یک تنه رفتم سرِ وصال"
از لحظه های فاجعه تا سالهای سال
حالا چه مانده غیر سکوتی پر از زوال
حالا چه مانده از شب و از گزمه های شب
غیر غبار ترس ویا بغضهای کال
دیگر نمانده فرصت آغاز تازه ای
حتی برای حرف زدن طرح یک سوال
پرواز را ندیده شکستند بال مان
فصل عبور بود و مرغی شکسته بال
?
در نا گزیرترین لحظه های مرگ
اسم تو می دوید در این واژه های لال
تنها پناهِ خستگی کوچه شعرها
هربار خستگی ز تنم میگرفت حال
اینک منم که فراسوی شهر شب
تکرار می شوم دوباره به احساسی از محال
??
از شهر چشمهای تو یک روز می روم
یک روز پا به پای تو تا آن سر خیال
...
لطف آیتیست در حق اینان و کبر و ناز
پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیرپن
شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند
Mahdi Hero
18-04-2008, 13:54
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول آن است كه مجنون باشي
samane joon
18-04-2008, 13:58
ياى باد ان كو به قصد خون ما زلف را بشكست و بيمان نيز هم
منّت کش ِ خیال توام کز سر ِ کرَم
همخوابه ی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله، لیک
دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
Mahdi Hero
18-04-2008, 14:18
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت
محتسب مستي به ره ديـــــــــــــــــــــــ ــــد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست اين پيراهن است افسار نيست ،!":}"؟
،!":}"؟ لطفا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو را در خویش میجویم ودر بیگانه مییابم
چرا اینقدر من خود را ز تو بیگانه مییابم
تمام کوچه را گشتم سراغ ردِ پای تو
ولی من کفشهایت را درون خانه مییابم
کجا پا میگذارم نیستی ـ انگار هم هستی ـ
نمی دانم چه تعبیری است این افسانه مییابم؟
تو دیشب خواب من بودی و مویت شانه میکردم
سحر یک تار گیسویت کنار شانه مییابم
تو را این تا زگیها هر شب و هر روز میجویم
تو را از شمع میجویم وبا پروانه مییابم
نشانت از تمام شهر میگیرم و میایم
چه تفسیری است شهرِ عشق را ویرانه مییابم
دل من سالها دنبال صیاد نگاهت بود
گناهم چیست وقتی دام را بی دانه مییابم
?
تو را آنقدرها جستم که خود را نیز گم کردم
و کنون آشکارا خویش را دیوانه مییابم.
...
ما با می و مینا سر تقوی داریم/دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیا و دین به یکدیگر جمع شوند/اینست که نه دین و نه دنیا داریم
شبخ بهایی
Mahdi Hero
18-04-2008, 17:13
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا
.................................................. ...............
ترسیدن هرکه هست از چشم بد است/ بیچاره من، از چشم نکو میترسم!
! اي كه آتيش ميزني بر قلب خسته
بيا زن ما بشــــــــــو با چشم بسته
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------
tnt اون امضات رو درست كن. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بردار اون آخرش رو. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ترسیدن هرکه هست از چشم بد است/ بیچاره من، از چشم نکو میترسم!
می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصه ی در دست که پرورده ی دردم
! اي كه آتيش ميزني بر قلب خسته
بيا زن ما بشــــــــــو با چشم بسته
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------
tnt اون امضات رو درست كن. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بردار اون آخرش رو. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوست گرامی مشاعره با علائم کاری ندارد...
بلکه این حرف آخر است که مهم است
می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصه ی در دست که پرورده ی دردم
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت/از اهل دوزخ کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی بربطی بر لب کشت/این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
tnt اون امضات رو درست كن. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بردار اون آخرش رو.
... و این هم سخنی گوهر بار از ادیب فاضل، ماریو!
بله در فکرش بودم، البته فعالیت بنده مقطعی است، چرا که خرواری از مشتقات بر دستم مانده!
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصه ی در دست که پرورده ی دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
دوست گرامی مشاعره با علائم کاری ندارد...
بلکه این حرف آخر است که مهم استعزیز، ایشان را عفو بفرمایید.... قادر به تمیز علائم نگارشی از حروف نیستند!
ماییم که اصل شادی و غمیم/سرمایه ی دادیم و نهادیم و ستمیم
پستیم و بلندیم و کمال و کمیم/آیینه ی زنگ خورده و جام جمیم
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
______________________
نرنجیده ام...تنها یادآوری بود دوست من
Mahdi Hero
18-04-2008, 20:05
رنجها برده، فراوان هنر آموخته ام
وز همه، عشق تو را خوبتر آموخته ام
نظری دوست به حالم ز عنایت فرمود
آنچه آموخته ام، زان نظر آموخته ام
من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
Mahdi Hero
18-04-2008, 21:43
مزن بر سر ناتوان دست زور ...
که روزی درفتی به پایش چو مور
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
Mahdi Hero
18-04-2008, 22:54
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
مه شود حلقه به گوش تو که گردنبندی
فلک افروزتر از عقد ثریا داری
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی
چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری
Mahdi Hero
19-04-2008, 01:15
يادها انبوه شد
در سر پر سرگذشت
جز طنين خسته افسوس نیست
رفته ها را بازگشت
تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم
صد بهارم نقش زد بر پرده ی گل پوش چشم
مردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست
خفته ای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم
Mahdi Hero
19-04-2008, 01:25
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
مانده ام با آب چشم و آتش دل، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان، اکنون ببین
Mahdi Hero
19-04-2008, 01:43
نا اميدم مكن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه داني كه كه خوب است و كه زشت؟
تن تو مطلع تابان روشنایی هاست
اگر روان تو زیباست از تن زیباست
شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع
که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست
تمام حرفات يه دروغه
كسي نگفت خودم ديدم
خونه ي قلب تو شلوغه
چيزي نگو
لياقتت عشق مقدسم نبود
حس ميكنم نبودي و
بودنتم يه قصه بود
diana_1989
19-04-2008, 07:20
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
دشنه ای نا مرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
عشق اخرتیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
تو ترک آبخورد محبت نمیکنی
اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
ای غنچهی گلی که لب از خنده بستهای
بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت
Mahdi Hero
19-04-2008, 16:18
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
آنگاه که ترنم شرقی نگاهت
روحم را در نوردید
آن زمان قلبم
باهر پلک زدنت
چون طبل سنگی می نواخت
سلول سلولم با
عطرتن تو
سرمست
جاده عشق را می دوید
و نمی فهمید که
در خم دیوارها
چگونه می جنگد
یا دیو آشوبگر را
چگونه
رام لحظه های بودن می کند
و پری قصه های کودکانه اش را
در اوج آسمانهای آبی
به پرواز در می آورد
درین غم بنشینید که غمخوار سفر کرد
درین درد بمانید که امید دوا رفت
دگر شمع میارید که این جمع پراکند
دگر عود مسوزید کزین بزم صفا رفت
Mahdi Hero
19-04-2008, 17:04
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
تو را چه غم که سوی پایمال عشق تو گردد
که بر عزای عزیزان سمند شوق برانی
چگونه خوار گذاری مرا که جان عزیزی
چگونه پیر سندی مرا که بخت جوانی
Mahdi Hero
19-04-2008, 18:23
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
نازم به بی نیازیت ای شوخ سنگدل
می خواستم که بهتر از اینها ببینمت
تاب بنفشه ميدهد ؛ طره مشك ساي تو
پرده غنچه ميدرد ؛ خنده دلگشاي تو
منكه ملول گشتمي از نفس فرشتگان !
قال و مقال عالمي ؛ ميكشم از براي تو
شور و شراب عشق ِ تو ؛ آن نفسم رود ز سر
كاين سر پر هوس شود ؛ خاك در سراي تو
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
Mahdi Hero
19-04-2008, 22:45
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستارانرا چه شد؟
دلِ شکسته ی ما هم چو آینه پاک است
بهای دُر نشود کم اگرچه در خاک است
ز چاک پیراهن یوسف آشکارا شد
که دست و دیده ی پاکیزه دامنان پاک است
Mahdi Hero
19-04-2008, 23:06
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیــــــــر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست
تو سخت ساخته می آیی و نمی دانم
که روز آمدنت روزی که خواهد بود
زهی امید شکیب آفرین که در غم تو
ز عمر خسته ی من هر چه کاست عشق افزود
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام ؟
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوشباورم گولم مزن
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم ، دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ ، نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین ، شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بیحاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مال خویشتن
نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را
نمیدانم که حس کردی حضورت در سکوتم را
و می دانم که می دانی ز عاشق بودنت مستم
وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم
مرغ ِ دل در قفس ِ سینهی من مینالد
بلبل ِ ساز ِ ترا دیده همآواز امشب
زیر هر پردهی ساز ِ تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فِتد راز امشب
به دیدارم بیا ای گل که من دربندپائیزم
مرا هم خانه کن با خویش که ازعشق تو لبریزم
از این شبهای تکراری ببر من رو به بیداری
رفیق فصل دلتنگی تو از دردم خبر داری
یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار
با همرهان وفا کن و پیمان نگاه دار
در راه عشق گر برود جان ما چه باک
ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
روز هم همين است
هوا كه روشن مي شود
حتما اوايل صبح است
ما لا به لاي ورق خوردن همين واژه هاست
كه از راز آن كتاب سربسته خواهيم گذشت
چه معني دارد
مزاحم مهتابي ترين بوسه هاي باد و بنفشه مي شويم
ghazal_ak
20-04-2008, 10:48
ما کارو دکان و پیشه را سوخته ایم
شعر رو غزل و دو بیتی اموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست
جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم
Mahdi Hero
20-04-2008, 11:58
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم
آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
منم و شمع دل سوخته، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
Mahdi Hero
20-04-2008, 12:12
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
درکوی او که جز دل بیدار ره نیافت
کی می رسند خانه پرستان خوابگرد
خونی که ریخت از دل ما، سایه! حیف نیست
گر زین میانه آب خورد تیغ هم نبرد
ghazal_ak
20-04-2008, 12:16
دفتر کهنه دلت رنگ غمو دوست نداره
بهش نگو تو راه عشق هیچ کسی پا نمیذاره
از شب و تنهایی نگو خورشید مون جلوه گره
نگو نسیم سحری از کوچه مون نمیگذره
Mahdi Hero
20-04-2008, 12:28
هزارن بار منعش کردم از عشق ..
مگر برگشت از راه خطا دل
لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت
خون می خوریم باز که بازش بپروریم
ای روشن از جمال تو ایینه ی خیال
بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم
Mahdi Hero
20-04-2008, 13:40
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
من دستان تو را
زمانی که
بر تن برهنه باورهایم
سیلی می زدی،
دیده ام
دیدم که شانه های زمانه
تو را خم کرده است
و باز چون درختی
که ریشه ایی استوار
در زمین دارد
فرو نریخته ای
برای تو واژه ها دگرگونه اند
عشق
بودن است
و آدمیان
داشتن
من می دانم
که تو
چون آدمیان نیستی
ghazal_ak
20-04-2008, 17:06
یکی از همین روزای گم شده
یکی از همین روزای بی نشون
تو همین ثانیه های در بدر
تو همین دقیقه های نیمه جون
تو میای میای به دادم میرسی
یارا یارا گاهی دل مارا به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن آهی روشن کن
Mahdi Hero
20-04-2008, 18:13
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
Mahdi Hero
20-04-2008, 21:56
در ره نفس كزو سينه ي ما بتكده بود
تير آهي بگشاييم غزايي بكنيم
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
رقص پریان نور را نظاره می کنی
که چه سان شادمانه گام در راه نهاده
و مشتاق رفتن چه زخمها که نمی خورند
و این همه از چشمان عقاب گونت پنهان نمانده
به لطافت باران عشق فرود آمده
بر گیسوان دختران نور بوسه می زنی
مرهمی بر زخمهایشان
و ایشان به پاس هم دلیت
بی ترس از افتادن، فقط رفتن را زندگی می کنند.
دوست گرامی مشاعره با علائم کاری ندارد...
بلکه این حرف آخر است که مهم است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عزیز، ایشان را عفو بفرمایید.... قادر به تمیز علائم نگارشی از حروف نیستند!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
...
بی ترس از افتادن، فقط رفتن را زندگی می کنند.
باز هم نقطه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------
دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمـــــزدهاي سوخته بود
Mahdi Hero
21-04-2008, 10:10
در آنـجـایی کـه مـردانـش عـصـا از کـور مـی دزدنـد
مـن از خـوشـبـاوری آنـجـا مـحـبـت جـسـتـجـو کـردم
سلام دوستان من تازه با اين تايپيك آشنا شدم
راستش را بخواهي من خودم هم گاهي شعر ميگوييم
براي همين هم از اشعار خودم در اين تايپيك استفاده ميكنم
********************************************
لبت چون لب ليلي
دلت چون گلشن راز
رحمي كن اي نازنين
دمي ، بنده نواز
:40:
در آنـجـایی کـه مـردانـش عـصـا از کـور مـی دزدنـد
مـن از خـوشـبـاوری آنـجـا مـحـبـت جـسـتـجـو کـردم
ماندم درین نشیب و شب آمد، خدای را
آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو
ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت
آن پیک ره شناس حکایت گزار کو
سلام دوستان من تازه با اين تايپيك آشنا شدم
راستش را بخواهي من خودم هم گاهي شعر ميگوييم
براي همين هم از اشعار خودم در اين تايپيك استفاده ميكنم
********************************************
لبت چون لب ليلي
دلت چون گلشن راز
رحمي كن اي نازنين
دمي ، بنده نواز
:40:
سلام دوست عزیز...
خوش آمدی...
اشعار زیبایی ست ..
اما قوانین مشاعره می گوید با آخرین حرف پست قبلی شعرت را آغاز کن...
...بسم الله...
وزيدن وظيفه ي باد است
علاقه عادت آدمي
زندگي همين است
كنار همين كم و بسيار هر چه هست خوب است
ورنه بايد به يادآوري
از روي چند جوي تشنه گذشته اي
تو .... تو كه بند كفشت باز است هنوز
ز موج ِ چشم ِ مستت چون دلِ سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
مِی از جام ِ مَوَدت نوش و در کار ِ محبّت کوش
به مستی، بی خمارست این مِی ِ نوشین اگر نوشی
malakeyetanhaye
21-04-2008, 17:03
يار من باش كه زيب فلك و زينت دهر
از مه روي تو و اشك چو پروين من است
Mahdi Hero
21-04-2008, 17:49
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند
خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما
عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم
ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود
دور از تو من دل شده آواز چه سازم
Mahdi Hero
21-04-2008, 21:18
ملامـتگــو چه دریابد میان عـاشـق و مـعـشـــوق
نبیــنـد چـشـــم نابینـــا خصــوص اســـرار پـنهــــانی
یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمان کشی، دلاوری در آمدی
اگر به قصد خون من نبود، دست غم چرا
از آستین عشق او چو خنجری در آمدی
يک جواب:
نيمه شب است.
ساکن و سرد...!
ران هاي روشن آسمان!
جواب تازه اي از اعماق تفکر مردانه من.
آوريل است...
ماه آوريل
بايد دوباره ببينم—آوريل!
همان ران هاي گرد و بي نظير زن گروهبان را
که در سکون کامل
در پي بچه هاست
تن كه بر تن هميشه مشتاق است
جفت جويي ز جفت خود طاق است
رود بودي روان به سير و سفر
از چه دريا شدي درنگ آور
راهى كه من مىسپارم، گرم است و داغ و كويرى
در سايه ات مىنشيند، مردى كه تنهاى تنهاست
گفتم كه سعىِ صبورم، راهى برد رو به ساحل
گفتند و باور نكردم كانجا نه موج و نه درياست
هم بر سر موج آبم، هم شعله در سينه دارم
گاهى صبور صبورم، گاهى دلم ناشكيباست
چون شعله طاقت ستيزم، تنها و مردم گريزم
زخمى كه در سينه دارم، در طاقت سنگ خاراست
اى شب فرازى، فرودى، بدرود تلخى، درودى
ديروزها مثل امروز، امروزها مثل فرداست
تنگ و تاري اسير ِ آب و گِل است
صنمي، سنگ چشم و سنگ دل است
صنما، گر بدي و گر نيكي
تو شبي، بي چراغ ِ تاريكي
Mahdi Hero
22-04-2008, 00:24
يک چند به کودکی به استاد شديم
يک چند ز استادی خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
چون آب برآمديم و چون باد شديم
مشرق و مغرب است هر گوشَت
آسمان و زمين در آغوشَت
گل سوري كه خونِ جوشيده ست
شيره يِ آفتاب نوشيده ست
((تو تکيه گاه منی تا هميشه بمان))
چه سرنوشت...پناهی شدم که نبود
کبوترانه پلنگ هميشه دردم که
اسير پنجه ی ماهی شدم که نبود
دلم در درياي آتش تو سوخت تا بي نهايت
مرا غم آكنده بود ، جانم به فدايت
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پيله رقص پروانه ست
جنبشي در نهفت پرده ي جان
در بن جان زندگي پنهان
ghazal_ak
22-04-2008, 12:31
نوشتم عاشقم جز این دلیلی
دلیل گرمی بازار من نیست
اگر عاشق نباشم وای بر من
بجز خار مغیلان بار من نیست
تب و تاب غم ِ عشقت، دلِ دریا طلبد
هر تنگ حوصله را طاقت این توفان نیست
سایه ی صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوقِ مرا پایان نیست
ببخش اگر بهانه تمام نا تماممي
به محض بوي تو دلم به كوچه شما زده
اگر اقامت تو در ضمير سينه دائم است
اگر كه بي اراده مي سرايمت مرا ببخش
تو بگذر از جسارت مركب نياز من
شبانه ها كه در تن ترانه دست و پا زده
در اين دقيقه هاي آخرين غزل كه زنده ام
اگر فقط براي توست كه ميروم مرا ببخش
mohammad99
22-04-2008, 20:52
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با غم و غصه رو به رو عاشق او
پایان حکایت شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او...!
سلام سلام
هرچه ازهرکسی غیرممکن
به خدا ممکنش می نمودم
وحی منزل تو بودی تورا از
جبرئیل امین می ربودم
تا ببینی به جای محمد
من رسول خدای ودودم
درب خیبر اگر گفته بودی
من به جای علی می گشودم
سلام کم پیدا
مگرش كوره در گذار آرد
آن روان روانه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسايي تنگ
به جهد آتش از ميانِ دو سنگ
گفتم سلام ، هیچ جوابم نمی دهید
از چیست ، عاشقانه عذابم نمی دهید
می خواهم ازطریق شما مرگ خویش را
لطف کمی نموده ، طنابم نمی دهید؟
دستِ هيزم شكن فرود آمد
در دلِ هيمه بويِ دود آمد
كُنده يِ پُر آتش انديشم
آرزومندِ آتش ِ خويشم
مالی که ز تو کس نستاند علم است/ حرزی که ترا به حق رساند علم است
جز علم طلب مکن اندر عالم/ چیزی که ترا ز غم رهاند علم است
Mahdi Hero
23-04-2008, 00:58
تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
نگاه من ز میانت فرو نمی آید
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
حریفِ وسعتِ عشق ِتو سینه یِ سایه ست
چو آفتاب که ایینه دار ِاو دریاست
تلخ است كه لبريز حقايق شده است
زرد است كه با درد موافق شده است
شاعر نشدي ،وگرنه مي فهميدي
پاييز بهاريست كه عاشق شده است
تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم
کنون به خواری ام ای گلبن شکفته چه رانی
به پاس عشق ز بد عهدی ات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی
Mahdi Hero
23-04-2008, 12:02
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو و پیشتر زما مست شدند
در خراب آبادِ دنیا نامه ای بی ننگ نیست
از من ِخلوت نشین، نام و نشانی گو مباش
چون که من از پا فِتادم، دستگیری گو مخیز
چون که من از سر گذشتم، آستانی گو مباش
شاقيا امشب شدايت با شـــــدايم شاژ نيشت
يا كه من مشت شرابم يا كه شازت شاژ نيشت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شهر سرد است
مردمانش سرد تر
مي گذرند از کنار هم چو دو ديوار موازي
چو دو ريل قطار بي تقاطع
تا بي نهايت در کنار هم ميروند
اما هيچ يک سرش را کج نمي کند
تا ديگري را بنگرد
سر ها همه پايين ابروان در هم
عده اي در روز ابري
عينک افتابي دارند بر چشم
مي ترسند نکند رهگذري
حرف دلشان را در چشمشان بيند
گروهي در تابستان
يقه اسکي پوشند
مي ترسنذ نکند دست باد تنشان را بنوازد
Mahdi Hero
23-04-2008, 17:59
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول آن است كه مجنون باشي
يك شادي كوچك اگر از روي بام دل گذشت
هر چند اندك باشد آن را با تو قسمت ميكنم
خسته شدي از شعر من زيبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت ميكنم
محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید
این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
ابتدای شعر من انتهای درد شد
شعر های سبز من مثل برگ زرد شد
روزگار را ببین پشت می کند به من
فصل گرم زندگی، سرد سرد سرد شد
ازدحام کوچه ها گول من نمی زند
چشم های منتظر، تا ز کوچه طرد شد
دلا در یالِ آن گلگون گردن تاز چنگ انداز
مبادا کز نشیب این شب سنگین فرومانیم
شقایق خوش رهی در پرده ی خون می زند، سایه
چه بی راهیم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم
Mahdi Hero
24-04-2008, 00:33
ما چشمه نوريم، بتابيم و بخنديم
ما زنده عشقيم، نمرديم و نميريم
هم صحبت ما باش، كه چون اشك سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاك ضميريم
از شوق تو، بي تاب از باد صبائيم
بي روي تو، خاموش تر از مرغ اسيريم
آن كيست كه مدهوش غزل هاي رهي نيست؟
جز حاسد مسكين كه بر او خرده نگيريم
ما را نابوده خواستيد
رُستنمان را باور نداشتيد
و آنگاه که سرانجام قد راست کرديم
جز به نفرت پذيرايمان نشديد.
ما، اما، پاگرفتيم
و برآمديم
رخ در رخ ماه
چهره به چهره خورشيد ...
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
یادته گفتم بهت من از نگاه تو می خونم؟
دلت اومد خاطراتم رو بدیگری بدی و من ندونم؟!
دلت اومد که به احساسم تو نامه هام بخندی؟!
یادته که نامه هام رو روزی صد دفعه می خوندی؟
Mahdi Hero
24-04-2008, 01:27
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو كه دستم بو ز دست او گرفت
تو تنها اتفاقی تازه بودی
که در پای دلم افتاده بودی
مد غربی پرستيژی کلاسيک
جلوی راه من ايستاده بودی
وکافی شاپ و هر شب ساعت ۹
سر ميز ششم اماده بودی
وبعد از ان قرار يک ملاقات
برای پچ پچستان داده بودی
وفردا دست مردی توی د ستت
مسافر در غروب جاده بودی
پری قصه های خوب اين مرد
به مرد ديگری دل داده بودی
یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم
گر جان بدهند ای غم از من نستانندت
گر دست بیفشانند بر سایه ، نمی دانند
جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت
تیکه بر شفق زدم، درد را ورق زدم
پنجه های دست من، خسته از نبرد شد
سایه های شمو مرگ چنگ می زند به دل
قلب من شکسته تر از غرور مرد شد
سیب سرخ زندگی، قسمتم نمی شود
دل به هرکه داده ام، رفت و دوره گرد شد
سهم من از آسمان یک دریچه التماس
سهم تو از این غزل واژه های درد شد
درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست
تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت
از بزم سیه دستان هرگز قدحی مستان
زهر است اگر آبی در کام چکانندت
تن می تکانم از ته جل های کاغذی
سر می نهم به دامن گلهای کاغذی
حرفی بزن وگرنه که ميزان نمی شوم
اين نت کليد کرده به سل های کاغذی
حرفی بزن عزيز! دلم تير می کشد
از دم دم سطور دهل های کاغذی
از اين همه تريبون فرياد ...فحش...حرف
فک های کف گرفته فکل های کاغذی
چشمت زدند اين همه سه در چهار عکس؟
قاب دو چشم مرده و زل های کاغذي؟
ها؟ چند بار گفتم از اين صفحه ها بکوچ
از چار قفل بسته به قل های کاغذي؟
یکی لذت مستی ست، نهان زیر لب کیست؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت، پی دانه بگردید
sooshiyanet
24-04-2008, 02:20
میان پرده :
در این سراب سوختگی تو مانده ای برای من
نه تن دگر یار من و نه من دگر همره من
ستاره شو اوج بگیر بمان و هر هزار سال عبور کن برای من
==
ماگما جی اف (( شوخی بید ))
==
صبح همگی بخیر
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
_____________
بامداد عالی هم به خیر
درباره ي خودم که تويي فکر مي کنم
ساعت به سوي لحظه ي تکرار مي رود
ذهنم براي ماندن اين بيت خوب شعر
در جستجوي قافيه اي « آر » ! مي دود
دستی به سینه ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
ما را به رخت و چوب شباني فريفته است
اين گرگ سالــهاست كه با گله آشناست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت
Mahdi Hero
24-04-2008, 12:02
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد
من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد
هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد
هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد
یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد
در راه عشق گر برود جان ما چه باک
ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید
این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار
روزي گذشت پادشــــــــهي از گذرگهي
فرياد شوق بر سر هر كوي و بام خاست
تناور درختی که هرچه َش ببُری
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
malakeyetanhaye
24-04-2008, 17:28
شبان آهسته مي نالم كه اين رازم نهان ماند
به گوش هر كه در عالم رسد آواز پنهانم
ما قصه ی دل، جز به بر ِ یار نبردیم
و ز یار شکایت، سویِ اغیار نبردیم
معلوم نشد، صدقِ دل و سرّ ِ محبت
تا این سر ِ سودازده بر دار نبردیم
معني کن اين شبي که هراس از نهايتي
مي گيرد از لبم غزل عاشقانه را
ترديد از تنفس ياسم که مي دمد
پر مي کند هواي پر از رنج خانه را
شب مي رود ... دوباره سحر مي شود و باز
يک « شبسروده » از من و آن هم تمام نيست
تا صبح اين شکسته ترين عاشق تو را
رويي براي گفتن حتي سلام نيست
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دست از طلـب ندارم تا كام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن درآيد
گويند ذكر خيرش در خيل عشقبازان
هر جا كه نام ماريو در انجـــمن برآيد
:31:
در اشتباهي نازنين تو فكر كردي اين چنين
من دارم از چشمان زيبايت شكايت مي كنم
نه مهربان من بدان بي لطف چشم عاشقت
هر جاي دنيا كه روم احساس غربت مي كنم
بر روي باغ شانه ات هر وقت اندوهي نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شركت ميكنم
bidastar
25-04-2008, 00:49
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بيچاره ی دو چشم سياهش شوم، نشد
می خواستم که در دل شبها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد
می خواستم که وقت هماغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد
bidastar
25-04-2008, 01:34
دلم گرفته تر از روزهای بارانی است
فضای سینه چو پاییز سرد و طوفانی است
مبین به ظاهر آرام دل که چون گرداب
ز غم پر است ولی ژرفکاو و پنهانی است
سکوت پاک شما نازم ای سگان و ددان
که هرچه می کشم از های و هوی انسانی ست
به نیستی و فنا می گریزم از هستی
که لحظه ها همه آبستن پشیمانی ست
سکوت مرگ مگر وارهاند از غوغا
مرا که مایه آبادیم ز ویرانی است
تو غزال رمیده را مانی
من، کمانِ خمیده را مانم
به من اُفتادگی، صفا بخشید
سایه ی آرمیده را مانم
می خواستم به شيوه ی ايثار و معجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد
گفتم به خود هميشه ی او می شوم ولی
حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
در آتش از دل آزاده ام ولی غم نیست
پسند خاطر آزادگان پسند من است
رهی به مشت غباری چه التفات کنم؟
که آفتاب جهانتاب در کمند من است
Mahdi Hero
25-04-2008, 13:07
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
در ميخانه بستهاند دگر
افتتح يا مفتح الابواب
بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی
اشک لرزان کِی تواند خویشتن داری کند؟
چاره ساز اهل دل باشد، مِی اندیشد سوز
کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند
در زندگی هم می توان با مرگ نسبت داشت
ساید نه، بی شک، دشمنی با خویشتن دارد
وقتی گره روی گره در کار او افتاد
حس کرد نیمی از خودش را در لجن دارد
در سینه ی سوزانم، مستوری و مهجوری
در دیده ی بیدارم، پیدایی و پنهانی
من زمزمه ی عودم، تو زمزمه پردازی
من سلسله ی موجم، تو سلسله جنبانی
Mahdi Hero
25-04-2008, 19:08
یارب چه چشمه ایست محبت
که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
Mahdi Hero
25-04-2008, 20:08
منم قاضی خشم آلود و
هر دو خصم خشنودند
که جانان طالب جانست و
جان جویای جانانست
تا بود اشکِ روان از آتش ِ غم باک نیست
برق اگر سوزد چمن را، جویبار آسوده است
شب سرآمد، یک دم آخر دیده بر هم نِه رهی
صبحگاهان، اختر ِ شب زنده دار آسوده است
bidastar
25-04-2008, 22:13
تا كي به تمناي وصال تو يگانه ************ اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
اي تير غمت را دل عشاق نشانه ********* جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه
هزار سال ز من دور شد ستاره یِ صبح
ببین کزین شبِ ظلمت، جهان چه خواهد دید
دریغ جانِ فرو رفتگانِ این دریا
که رفت در سر ِ سودایِ صیدِ مروارید
در اینجا سیب حق همه است
گاز می زنند
دور می اندازند
و کسی نمی پرسد
چرا سیب حق همه است
کسی نمی پرسد
چرا حیوانها سیب نمی خورند
اینجا تکرار هر چیز
جذابتر از اصل است
کسی نمی پرسد
چرا آسمان همیشه آبی ست
تنم افتاده خونین زیر این آوار شب، اما
دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شب های ناباور منت آواز می دادم
bidastar
25-04-2008, 22:36
مرغ در بالا پران و سايه اش
ميرود بر روي صحرا مرغ وش
ابلهي صياد آن سايه شود
مي دود چندان كه بي مايه شود
دلا منال و ببین هستی یگانه ی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست
ز خواب زلف سیاهت چه دم زنم که هنوز
خیال سایه پریشان ز فکر شبگردست
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم
ز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابد
که در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادم
bidastar
25-04-2008, 22:42
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم
مردم دیده ی صاحب نظران جای تو بود
اینک ای جان نگران باش که جای تو کجاست
چه پریشانم ازین فکر پریشان شب و روز
که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست
bidastar
25-04-2008, 22:45
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
bidastar
25-04-2008, 22:47
ميرسد روزي كه بي من روزها را سر كني
ميرسد روزي كه مرگ يار را باور كني
ميرسد روزي كه تنها در كنار قبر من
شعرهاي كهنه ام را مو به مو از بر كني...
یاران چو گل به سایه ی سرو آرمیده اند
ما و هوایِ قامتِ با اعتدالِ تو
در چشم کَس وجودِ ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیالِ تو
bidastar
25-04-2008, 22:52
وگر به چشم ارادت نگه کنی در دیو
فرشته ایت نماید به چشم کروبی
یافتم روشندلی از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمه شب
شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمه شب
به ياد يار رو ديـــــــــار چنان بگريم زار
كه از جهان راه و رسم سفر براندازم
bidastar
25-04-2008, 22:58
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
bidastar
25-04-2008, 22:59
من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازين بي خبري رنج مبر هيچ مگو
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران
ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران
نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پبچیده ام
شاخه تکم بگرد خویشتن پیچیده ام
گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
bidastar
25-04-2008, 23:07
من ان پروانه ام اتش پرستم
من از ناب مي عشق تومستم
گرفته گرچه جسمم شعله ي غم
بنازم بر جهاني شيعه هستم
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
bidastar
25-04-2008, 23:10
ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
bidastar
25-04-2008, 23:17
يا رب امان ده تا باز بيند
چشم محبان،روي حبيبان
دُر محبت بر مهر خود نيست
يا رب مبادا كام رقيبان
ناز نوشخند صبح اگر تو راست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگر چه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
bidastar
25-04-2008, 23:23
تا در ره عشق او مجرد نشوي
هرگز ز خودي خويش بي خود نشوي
دنيا همه بنديست بر درگه او
در بند قبول باش تا رد نشوي
ياران ره عشق منزل ندارد
كين بحر مواج ساخل ندارد
سلام همه...
چقدر امشب شلوغ ياد گذشته ها بخير
شب همه خوش
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد بازسپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
bidastar
25-04-2008, 23:26
نميگويم فراموشش بكن
گاهي بياد آور
اسيري(یا رفیقی را) را كه ميداني نخواهي رفت از يادش
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه! مکشته ی عشقیم، که این شیرین کار
مصلحت را، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت
Mahdi Hero
25-04-2008, 23:38
ترسم كه صرفه اي نبرد روز باز خواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد
پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد بیاد
Mahdi Hero
25-04-2008, 23:43
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
bidastar
25-04-2008, 23:43
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
ترا چو نکهت گل تاب آرمیدن نیست
نسیم غیر ندانم چه گفت در گوشت؟
رهی اگر چه لب از گفتگو فروبستی
هزار شکوه سراید نگاه خاموشت
Mahdi Hero
25-04-2008, 23:46
تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
bidastar
25-04-2008, 23:48
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت برگيرم و تا ملك سلمان بروم
Mahdi Hero
25-04-2008, 23:50
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت.
bidastar
25-04-2008, 23:52
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود ليك به خون جگر شود
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
bidastar
25-04-2008, 23:53
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
دیشب که یار، انجمن افروز ِ غیر بود
ای شمع تا سپیده به جایِ تو سوختیم
کوتاه کن حکایتِ شب هایِ غم رهی
کز برقِ آه و سوز ِ نوایِ تو سوختیم
Mahdi Hero
25-04-2008, 23:56
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد!
bidastar
25-04-2008, 23:57
دوش بيماري چشم تو ببرد از دستم
ليكن از لطف لبت صورت جان مي بستم
من شکسته سبو چاره از کجا جویم
که سنگ فتنه سر خم شکست ای ساقی
صفای خاطر دردی کشان ببین که هنوز
ز داشت نکشیدند دست ای ساقی
Mahdi Hero
25-04-2008, 23:59
یاد آن شبها که در چشمان ما خوابی نبود.
غیر تاب عشق در جانها تب و تابی نبود
دست تو در دست من گردش کنان با شو و شوق
جز فروغ چهره ات در باغ مهتابی نبود
یاد آن شبها که در میخانه عشق و امید
جز لبان بوسه خواهت بادهء نابی نبود
در آسمان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شد ستاره ی صبح
ببین کزین شب طلمت جهان چه خواهد دید
Mahdi Hero
26-04-2008, 00:06
در فراقت می نویسم نامه و از دست من
خامه خون می گرید و خط، خاک بر سر می کند
در این شبِ سیه که فرو مرده شمع ِماه
ای مه چراغ ِکلبه یِ من باش، ساعتی
لیکن، جوان ز جنبش طوفان نداشت باک
دریادلان ز موج ندارند دهشتی
Mahdi Hero
26-04-2008, 00:49
كاووس كياني كه كي اش نام نهادند
كي بود؟ كجا بود؟ كي اش نام نهادند؟
خاكي ست كه رنگين شده از خون ضعيفان
اين ملك كه بغداد و ري اش نام نهادند
با خاك عجين آمد و از تاك عيان شد
خون دل شاهان كه مي اش نام نهادند
صد تيغ جفا بر سر و تن ديد يكي چوب
تا شد تهي از خويش و ني اش نام نهادند
دل گرمي و دم سردي ما بود كه گاهي
مرداد مه و گاه دي اش نام نهادند
آيين، طريق از نفس پير مغان يافت
آن خضر كه فرخنده پي اش نام نهادند
Mahdi Hero
26-04-2008, 01:07
يادها انبوه شد
در سر پر سرگذشت
جز طنين خسته افسوس نیست
رفته ها را بازگشت
تا گریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم
در غمت از لاغری چون شاخه ی نیلوفرم
تا گرفتی از حریفان جام ِسیمین چون هلال
چون شفق خونابه ی دل می چکد از ساغرم
من عاشقم قبول ندارم که عاشقم ...
...با چشمهاي تنگ مردد تو نيستي
حالا که بذل مي کنم از دوست داشتن
از دستهام هر چه برويد تو نيستي
اين چند شنبه هم که رسيد آنچنان که بود
بانوي شعرهايم - شايد تو نيستي
Mahdi Hero
26-04-2008, 12:38
يك قطره آب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندر اين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
در زندگی هم می توان با مرگ نسبت داشت
ساید نه، بی شک، دشمنی با خویشتن دارد
وقتی گره روی گره در کار او افتاد
حس کرد نیمی از خودش را در لجن دارد
هی اعتماد و خنجرِ از پشت، هی تکرار
دیگر به چشم خویشتن هم سوء ظن دارد
باران گرفته عکس چشمان سیاهش را
و این بلاها بر سر او آمدن دارد
از بسکه باران باز باران باز باران باز...
هر شب لباسی از تب و باران به تن دارد
این مرد دیوانه ست آه ولله دیوانه ست
در شعر هایش عقده ی آدم شدن دارد
malakeyetanhaye
26-04-2008, 16:22
دل مظلوم را ايمن كن از ترس
دل او را تو لرزيدن مياموز
تو ظالم را مده رخصت به تاويل
ستيزا را ستيزيدن مياموز
زندگی شد من و یک سلسله ناکامی ها
مستم از ساغر خون جگر آشامی ها
بس که با شاهد ناکامیم الفت ها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامی ها
bidastar
26-04-2008, 20:03
از حادثه ی جهان زاینده مترس
از هرچه رسد چونیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت می دان
بر رفته میندیش و ز آینده مترس
سرو بلندمن که به دادم نمیرسی
دستم اگر رسد به خدا میرسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
bidastar
26-04-2008, 20:43
تو شمع انجمني يك زبان و يك دل شو
خيال و كوشش پروانه بين و خندان باش
كمال دلبري و حسن در نظر بازي است
به شيوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور يار ناله مكن
ترا كه گفت كه در روي خوب حيران باش
شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر ِدست
تا نسیم سحرم بال و پرافشان ببرآید
رَوَد از دیده چو با یادمنش اشکِ ندامت
لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید
bidastar
26-04-2008, 23:11
دلي دارم خريدار محبت
كزو گرم است بازار محبت
لباسي بافتم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.