مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
lovergod14amorousand
23-08-2006, 19:32
دلی که با یادت آرامشی نگیرد دل نیست سنگ است وچه گویم که سنگ نیز خلقت شماست
ای پروردگار عالمیان دلم را به یادت کن روان....
نِگا کن مثل قديما
مي باره نم نم بارون
اما توي ساحل عشق
حتي نيست يه رَدِ پامون
من و تو غرق سکوتيم
مثل شبهاي زمستون
مثل مرداب پُرِ حسرت
که اسيره تو بيابون
lovergod14amorousand
23-08-2006, 19:54
نه تو هم عاشق عشقي اما راهو اشتباه هشتي...
اينو هم بهت بگم كه عاشقي آخر مشتي...
روزي كه دلم برا عشق مونده بود بي يارو ياور... خدايي بود كه دادش عشق به دل بدون داور...
مارو هم عاشق خود كرد ديوونه يه عشق خود كرد ...ديگه اين زبون ما هم واسه دلم بروز كرد...
درون سينه ام صد ارزو مرد
گل صد ارزو نشكفته پژمرد
دلم بي روي او درياي درد است
همين دريا مرا در خود فرو برد
lovergod14amorousand
23-08-2006, 20:18
دلا تا کجا میروی در گناه××× بیا تا شوی عاشق خدا...
آنچه بگذشت نمي آيد باز
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
--------------------
ببینم امشب می تونید خاطراته 4 ، 5 ماه پیشو زنده کنید [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
اين فانوس دريا پرست پر عطش مست
بر سكوي كاشي افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد
زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد
باران پرخزه مستي
بر ديوار تشنه روحم مي چكد
من ستاره چكيده ام
از چشم ناپيداي خطا چكيده ام
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم
ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما
آه ، وقتي كه تو ، لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي كه تو چشمانت ،
آن جام لبالب از جاندارو را
سوي اين تشنه ی جان سوخته ، مي گرداني
موج موسيقيِ عشق
از دلم مي گذرد
دريای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
آسمان لك افتاده است
پشت پنجره مي نشينيم رويا مي چينيم
و لك لك ها بر طاق بلند روياهامان لانه مي گذارند
پاورچين، پاورچين از پشت پلك هايم مي گذري
تمام سايه هاي جهان را دور مي زني
يك چشمه در حوالي اين خاك تشنه نيست
جاريست اين حقيقت تلخ و زلال نيست
آدم دچار غفلت مطلق گراييست
يعني هواي آينه در اعتدال نيست
عمريست بر مدار خطر ميرود زمين
ديگر ظهور حضرت حق را مجال نيست
شمشير جلوه گاه تمام قبيله هاست
وقتي كه در سرشت بشر جز جدال نيست
امروز پهلوان مصافيم و روز حشر
در بارگاه خوف كسي را مجال نيست
مرغيم ودر هواي پريدن نشسته ايم
خاكستر است چاره پرواز... بال نيست
اينگونه كآفتاب حقيقت نهان شده ست
اي سايه هاي سرد شما را زوال نيست
با اين شكسته بالي ودرماندگي چرا
دنيا در انتظار ظهور و وصال نيست
تنها به یک نگاه ، آری به یک نگاه
آماج شوق و شور ، اینگونه آشکار
در جان و در دلم فواره میزند .
در شب ساحلي شكاك
شب تعقيب
پنجره ها را
باد
برگ مي زد
بوي گل مي آيد
هوم
بوي گل مي آيد شايد گلداني
از هجوم من
در پنجره اي
ايمن مانده است
باني اين هوس ناميمون كيست ؟
تو به دستان خدا نزديکی!
من کجا و تو کجا؟
تو گل ياس گلستان بهار
من غم سرد شبستان خزان
تو صدای تپش عشق طلوع
من پر از خستگی شوق غروب
تو شميم نفس رويش باغ
من سکوت تب شنهای کوير
من غروبم
تو طلوع!
من خزانم
تو بهار!
من کويرم
تو بر اين تشنگی دشت ببار..
lovergod14amorousand
24-08-2006, 06:33
راز در دل خود دارم و آواره اويم×××زندگي را به خدا با او بجويم...
مپرسيد چرا ، گوش كنيد مردم
علتش اين بود ... علتش اين است
و اين نه تنها مربوط به هند و چين است
بلكه از خانه هاي بي نام ، تا سفره هاي بي شام
از شكستگي سر جوبه ي دار خون آلود ، تا كنج زندان
از ديروز مرده ،تا امروز خونين
تا فرداي خندان
از آسياي رميده ، تا افريقاي اسير
حلقه به حلقه ، شعله به شعله ، قطعه به قطعه
زنجير به زنجير
بر پا مي شود توفان زندگي
lovergod14amorousand
24-08-2006, 07:15
يك دل نه صد نه بيشتر عاشقت شدم×××حيران عشقت مانده ام ويرانه ات شدم...يا الله...
amir 110
24-08-2006, 09:34
مرا عاقبت اين غرورم به خاك سيه مي نشاند
مرا چون پلنگان مغرور
شبي از فراز يكي قله كوه
به رفاترين ژرفي دره اي مي كشاند
غروري ست در من
كه يك شب به من شربت مرگ را مي چشاند
غروري ست در من
lovergod14amorousand
24-08-2006, 11:02
نه اين نيست راه عاشقي×××به ظاهر شوي عاشق در درونت تهي...
amir 110
24-08-2006, 12:37
يك لحظه ماند آن شبح ني نواز و باز
او نيز در مزار خود آهسته جا گرفت
سنگ لحد به سينه اش افتاد بي درنگ
زان پس سكوت محض ، فضا را فراگرفت
گويي نه مرده بود ، نه غوغاي مرده ها
شب بود و وهم باطل شب در تو پا گرفت
تا تو را ديدم نبستم دل به كس
عاشقم كردي به فريادم برس
سالها رفت و شبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده او
روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته هدر
روزش چو شب سیاه ، عمرش شده تباه
در نازک نگاه .
امروز کار او
در آن شب سیاه
هر آن به صد روش
انکار آن نگاه !
هشت سال پيش از اين بود
كه از اعماق تيرگي
از تيرگي اعماق و نظامي كه مي رفت
تا بخوابد خاموش ، و بميرد آرام
ناله ها برخاست
از اعماق تيرگي
یاد آن ایام لرزه بر اندامم زد !
یاد آن اعماق ، آن اعماق سیاه
همچو یک آدم که در چاهی چنبر زده ! نومید
میهراسد سخت ، از سکوت بید ! ! ! !
دم رفتن كسي گفت سفر به خير
كه واسم غريب و ناشناخته بود
اما اون وقتي رسيد كه قلب من
همه ي آرزوهاشو باخته بود
دل من ديگه حطا نكن
با غريبه ها وفا نكن
زندگي رو باختي دل من
مردمو شناختي دل من
اگه باام همصدا بودي
هيچ كس حريفم نميشد
درون سينه ام صد ارزو مرد
گل صد ارزو نشكفته پژمرد
دلم بي روي او درياي درد است
همين دريا مرا در خود فرو برد
دگر از وحشت مرداب خودم دلگيرم
به خدا منتظر فرصت يك تغييرم
مثل كاشانه از ريشه خراب
رو به ويراني ام و كس نكند تعميرم
Behroooz
24-08-2006, 17:43
مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و ان والا
قدم زين هر دو بيرون نه ؛ نه اينجا باش و نه انجا
آسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به اواز شباهنگ
Behroooz
24-08-2006, 18:06
گل در بر و مي در كف و معشوق بكام است
سلطان جهانم به چنين روز غلام است
soleares
24-08-2006, 18:15
تو كز مهتن ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهند آدمي
يه نگهبان كه ما رو نگا مي كرد
زير لب گفت ، به سلامتي كجا ؟
اشك و خندم دو تايي كنار هم
با يه لحن مهربون جواب دادن
انگاري يه عالمه كوهاي سخت
از رو شهر شونه ي من ، افتادن
اين سوال مهربونو ، بي ريا
پرسش ساده ي يه غريبه بود
كسي كه اسم منم نمي دونست
زير چشماش غمي بود ، داغ و كبود
soleares
24-08-2006, 18:46
در آن روز كز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول
لب را به هم فشرد ، آهسته فکر کرد !
تصنیف هجر را
هجران یاورش
باور نمیکند ذهن و خیال او ! !
lovergod14amorousand
24-08-2006, 20:45
و اينك اين دلم مست تو باشد...همه عالم فداي عشقت باشد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن در ختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در د کان شکر دارد
ترازو کس نداری، پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
ترا در نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به دیگی که می جوشد نیاور کاسبی ومنشین
که هر یکی که می جوشد درون چیزی دگر دارد
نه کلکی شکر دارد،
نه هر زیر وزبر دارد،
نه هر پشمی نظر دارد،
نه بحری گوهر دارد .
در قافله راه پر اندوه بهشت
که در آن عشق به مهتاب عبادت به خداست
همسفر با تو شدم
من درونم تنهاست
تو به من گفتی از اين تنهايی
می توان رفت به دريای گناه
می توان خفت در آغوش خدا
تو به دستان خدا نزديکی!
من کجا و تو کجا؟
آدمگاي آرزو ، ماهياي خاطره
ديگه صدايي نمي ياد از شيشه ي پنجره
ديگه كسي نيس كه باش هزار و يك شب بگم
رفت اوني كه از اولم همش قرار بود بره
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راخت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
يك روز باد بي نشان
آهسته و پاورچين
بر سر شاخه هاي شكسته ام وزيد
و بذر آفتاب را
بر مزار دلم پاشيد
دلم آفتابي شد
شگفتم دراقليم عشق
زمستانم بهاري شد
غافل كه جام سرد تقدير
از گرماي عشق ترك خواهد خورد
بيادت هست ؟
تمام آنچه بود یادم هست
آنروز بارانی
آفتاب تموز
سوز سردستان
تمام آنچه بود یادم هست !
و ترک چین خورده ی رویایت را
آن نیز یادم هست !
تا رها سازم سرودم را
عشق را آيينه كردم
در دل آيينه تصويري ندانم از كجا
روييد
جان شكفت از شوق ديدار و سرودم را
در شكوه سبز آينه رهاتر كرد
در تب و تاب نسيان اين سالها
تنها صداي قلم بود
كه خواب مردمكان تاريخ را
آشفته مي ساخت .
توشه ی عشق رهایی است
نصیحت وار میگویم
که پیر دلی ام رویین روی .
soleares
25-08-2006, 00:40
يكي خوب خلق و خلق پوش بود
كه در مصر يك چند خاموش بود
.....
خادم زاده كجا بودي بابا ؟!!
داوری را به سالک بخش و حکمت را بگیر
در حضور حاضران خاموش میباش ای مرید
-----------------------------------------------------
شرمندم سولاریس جان یه کم سرم شلوغ بود ، مرسی که یاد ما بودی .
soleares
25-08-2006, 01:36
در اوراق سعدي نگنجد ملال
كه دارد پس پرده چندين جمال
لنگ لنگان قدمي بر مي داشت
هر قذم دانه شكري مي كاشت
lovergod14amorousand
25-08-2006, 07:23
تمنا ميكنم با حال زارم×××خداوندا تو خود بنما نظارم...
مايه اميد مدان غير را
كعبه حاجات مخوان دير را
خواهش مرهم ز دل ريش كن
هرچه طلب ميكني از خويش كن
lovergod14amorousand
25-08-2006, 09:17
نه طلب خویش کنم راهی نیست×××عاشقی آن نبود خود خواهیست...
تو اي گمكرده راه زندگاني
نداده فرق، پيري از جواني
« تو پنداري جهاني غير از اين نيست ؟»
« زمين و آسماني غير از اين نيست ؟»
« چنان كرمي كه در سيبي نهان است »
« زمين و آسمان او همانست »
گمان داري جهان هست و خدا نيست ؟
در اين كشتي اثر از ناخدا نيست
رهت روشن، ولي چشم تو تاريك
تو در بيراهه، اما راه، نزديك
من و تو، قطره درياي جوديم
من و تو، رهرو شط وجوديم .
رسيم آنجا كه در آغاز بوديم .
به نعمت بر سرير ناز بوديم
lovergod14amorousand
25-08-2006, 09:44
پایینی درست هستش
lovergod14amorousand
25-08-2006, 09:44
مرا با خود مکن آوای دیگر ×××دلم را با خدایم بگذارو دیگر...
دلا ای همنشین عشق اعظم***بگو تا میتوانی از گنه زم...
مگر که عاشقی را کرده ای خواب*** بدان خوابی که باشد از دل آب...
خداوند حکیم زندگی بخش***بداده هر کسی را نوای عاشقی کش...
شب سرگذشت ما را
از پيش چشم مي گذرانيد
ما نيز مي گذشتيم
زنجيرهاي ثانيه بر خواب هاي ما
و قيچي طلايي
در خاوران مهيا مي شد
صبحي كه مي رسيد به تنهايي تو بود
lovergod14amorousand
25-08-2006, 10:25
دل را چونان عاشقت کرده ام×××نمازم به نام جان کرده ام...جانم تویی ای خدا...
آری منم اما
دوش را به سحر به چه سان پیمودی ؟
صبح را به چه گون به شام آوردی ؟
همه گویند مدح وستایش از من
تو به خود بنگر که چه پیشم آوردی ؟ !
-----------------------------------------------
lovergod14amorousand
25-08-2006, 12:11
يادم آمد روزهاي عاشقي×××دل بدادن به خدا عاشقي...
یه روزی بوسه شادی یه روز بوسه از غم ها
همین راز این دنیا برای ما حلالم کن
قسم می دم تو را همراز تو هم آغاز و هم پرواز
تو ای ماه و تو ای دریا تو ای زیبا حلالم کن
نوشتم زیر نور ماه برایت آخرین مصرع
اگر خوب یا که بد بودم ببخش من را حلالم کن
lovergod14amorousand
25-08-2006, 12:38
ندارم غصه اي چون با خدايم×××دلي دارم كه عاشق بر خدايم...
ما را به هر کجا که دید قایم نگاه کرد
تعبیرم به آن نگاه یکی از هزار کرد !
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخهي نوري كه به لب داشت به تاريكي شنها بخشيد و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت كوچه باغي ست ...
تمام هستی من
چو یک پیاله شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمناک
چو دود بر می خاست ، ز شهر زنجره ها
چو دود می لغزید، به روی پنجره ها
lovergod14amorousand
25-08-2006, 13:17
ترا تا جان به لب دارم صداي×××نهانم در درونم با وفايي...
lovergod14amorousand
25-08-2006, 13:18
هر جا كه روم مهرت گسترده است×××عشقت به ابد دوخته دو خته است...
تیراژ صورتم به چندین نسخ رسید
آخر ازل کجاست تمامم جدا کند
مائیم و روز وروزی و نهار و لیل
این گونه ایم چنان گونه که خویش ندانیم .
lovergod14amorousand
25-08-2006, 13:33
مارا مصلحت همين كه عاشقت مانيم×××اگر نبود مصلحت ميمانيم...عاشقت هستم خدايا...
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم و ترانـه از توست
آن بانگ بلنـــــــد صبحگــــــاهی وین زمزمـــــه شبانــه از توست
مــــــــــن اندوه خـــویش را ندانم این گریــــه بی بهانــــه از توست
ای آتش جـــــــــــان پاکبـــــــــازان در خرمــــــن من زبانــــه از توست
تاوان آنچه دادم همین حال کنون است
گمراه شدم
بیراه شدم
گرم هشیار نیز شدم
تاوانم همین حال کنون است .
تو خسته چون پرنده پيري
رو مي كني به گرمي بستر
با پلك هاي بسته لرزان
سر مي نهي به سينه دفتر
گريند در كنار تو گويي
ارواح مردگان گذشته
انها كه خفته اند براين تخت
پيش از تو در زمان گذشته
هميشه از روزنهاي ناپيدا
اين صدا در تاريكي زندگيام رها شده بود .
سرچشمه صدا گم بود :
من ناگاه آمده بودم
من به نام خویش نامدم
من به شناسه ی نا شناس
من به حیله ای ساده
من به سادگی آب
من به سکوت یک خالق
ناگهان امده ام اینجا !
آسمان پر شد از خال پروانههاي تماشا.
عكس گنجشك افتاد در آبهاي رفاقت.
فصل پرپر شد از روي ديوار در امتداد غريزه
باد ميآمد از سمت زنبيل سبز كرامت.
شاخه مو به انگور . مبتلا بود.
lovergod14amorousand
25-08-2006, 14:52
آدمي عشق خدا رابشناس باز×××كافري را مسلماني بشناس باز...
زخم شب ميشد كبود.
در بياباني كه من بودم
نه پر مرغي هواي صاف را ميسود
نه صداي پاي من همچون دگر شبها
ضربهاي بر ضربه ميافزود.
تا بسازم گرد خود ديوارهاي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگهاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
lovergod14amorousand
25-08-2006, 15:00
ياد باد آن روزگاران ياد باد×××روز وصل دوستان ياد باد...
دادار بود و ما بودیم وسر عشق بود
درس سلوک بود و داغ هجر بود و . . .
خوب بود .
lovergod14amorousand
25-08-2006, 15:22
دنيا به خدا ارزش كاه ندارد×××اي رهروه عشق پايدار بمان...
soleares
25-08-2006, 16:58
نابرده رنج گنج ميسر نميشود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد !!
lovergod14amorousand
25-08-2006, 17:00
دلی دارم که با عشقت سرشته×××هوای عاشقی رویش نوشته...
lovergod14amorousand
25-08-2006, 17:01
دلی دارم که با نامت سرشته×××هوای عاشقی رویش نوشته...الله...
soleares
25-08-2006, 17:08
اي بابا دوبار نوشتي كه !
-----
همي گفت غلغل كنان از فرح
و من دق باب الكريم انفتح
lovergod14amorousand
25-08-2006, 17:30
حرم تا قتلگه راهی ندارد×××حسین فاطمه یاری ندارد...
soleares
25-08-2006, 17:51
در آرند بنياد رويين ز پاي
جوانان بنيروي و پيروان براي
سلام
...
یاد باد آن خوشنوا آواز دهقانان شاد
یاد باد آن دلنشین آهنگ رود
یاد باد آن مهربانی های باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دلم ميگه مبارکه وقتی که گريم می گيره !!
قدر اشکاتو بدون هنوز چشات بی کلکه
وقتی که گريم می گيره يه آسمون بارونيم
اما به کی بگم خــــدا من تو دلم زندونيم ؟؟!!
سرمو بالا می گيرم کسی جوابم نمی ده
خيلی شباست يه رهگذر به گريه هام نخنديده
هر نفس دختر دلبند غزل
در كنار من و پهلوي منست
تو نداني كه چه گل ها بدمد از قلمم
روح گلزار جهان گوشه ي مشكوي منست
باز هم خنده بزن
كه گل خنده ي تو
در زمستان اميد
در غمم تنهايي
يا به هر مرحله داروي منست
lovergod14amorousand
25-08-2006, 22:25
تورا اي دل همين امشب بخواهم×××كه فرداهاي ديگر هم بيايد...يا الله...
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راحت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
آي پونه ها ، اقاقيا ، شقايقاي خسته
كبوترا ، قناريا ، جغداي دل شكسته
قصه ي كهنه ي شما آخر اونو نخوابوند
ترس از لولو مرده ديگه پشت دراي بسته
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راخت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
lovergod14amorousand
25-08-2006, 22:36
يه عنايتي كه خراب دلم×××بديمو نذار به حساب دلم...
من شمع بی جانت شدم اینگونه خاموشم مکن
از چشم تو افتاده ام اما فراموشم مکن
من در رهت آواره ام تو ترک آغوشم مکن
قصه رفتن تا ابد اینگونه در گوشم مکن
من تشنه عشق توام اینگونه رسوایم مکن
بهر تو هر جا رفته ام بیچاره در چاهم مکن
من مست چشمانت شدم جام مرا بی می مکن
ساز مرا چون نی بود سوز مرا بی می مکن
من با نگاهت زنده ام اینگونه بی جانم مکن
lovergod14amorousand
25-08-2006, 22:57
نميدونم دل من چي شده×××عاشق يار يا كه ديوونه شده...
هر روز به آب چشمه گل مي پاشيد
انگار به آب هم بدهکاري داشت
حتي به نگاه بچه ها مي خنديد
گاهي که خيال مردم آزاري داشت
در اکثر قصه هاي بي بي نرگس
يک چهره ی بي گناه تکراري داشت
بعدا که ميان شهر گم شد گفتند:
يک سابقه ی کلاهبرداري داشت
soleares
26-08-2006, 00:19
تنهایی ام را با تو قسمت میکنم ، سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصل ها را
بر سفره رنگین خود بنشانم ات ، بنشین غمی نیست
حوای من ، بر من نگیر این خود ستایی را که بی شک
تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آئینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه ، ! فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که میپوشم زچشم شهر آن را
در دستهای بینهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
تیر از کمان جهید و دل آسمان را شکافت
حتی صعود هم از پی تغییر بر نتافت
آن تیر کز کمان آرش کمانگیر میجهد
زوزه کشان نشانه ی تقدیر میدهد
تکیه به شونه هامنده من از تو افتاده ترم
ما که بهم نمی رسیم بسه دیگه بزار برم
من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها
نه برده ی حلقه بگوش نه ناجی فرشته ها
اگه که یک شب سیاه فاصله انداخت بین ما
بدون اینه عاقبت دروغ و نیرنگ و ریا..........
عزیزم می خوام بگم برو نمی تونم بگم بمون
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم ميبندد
ميكنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد .
soleares
26-08-2006, 03:10
ترانه جان اون شعر ماله امضا هست نبايد با نون شروع مي كرديد البته اينو ميزينم به پاي عضو جديد /
-----
در آن مرز كين پير هوشيار بود
يكي مرز بان ستمكار بود ...
در بيداري لحظهها
پيكرم كنار نهر خروشان لغزيد.
مرغي روشن فرود آمد
و لبخند گيج مرا برچيد و پريد.
ابري پيدا شد
و بخار سرشكم را در شتاب شفافش نوشيد .
نسيني برهنه و بي پايان سر كرد
و خطوط چهرهام را آشفت و گذشت.
درختي تابان
پيكرم را در سايه سياهش بلعيد.
طوفاني سر رسيد.
و جاپايم را ربود.
نگاهي به روي نهر خروشان خم شد:
تصويري شكست.
خيالي از هم گسيخت.
تو فراموش نکن
خانه اي را که پر از ياد تو است
همچنان منتظرم
من فراموش نکردم قدمي
که تو برداشته اي سوي دلم
تو فراموش نکن
گرچه آن روز گذشت...
که تو رفتي و هنوز...
مانده برگشتن تو...
من فراموش نکردم
غم آن لحظه سرد
ديدن رفتن تو...
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب
آوردم، سيب سرخ خورشيد...
دلم گرفت از اين لحظه هاي تنهايي
ترحمي كن و بازآ بمان با من
چه سالها كه گذشت و نرفتي از يادم
هنوز عشق تو اين عشق جاودان با من
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
دست جادويي شب
در به روي من و غم ميبندد
ميكنم هر چه تلاش،
او به من مي خندد...
lovergod14amorousand
26-08-2006, 11:39
ديوونگي اينگار بدم نيست خدا×××دوستت دارم دست خودم نيست خدا...
Marichka
26-08-2006, 13:23
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
soleares
26-08-2006, 13:28
رو قشنگا خط كشيده زشتا رو برام نوشته
باز كه ابري شد نگاهت بغضتم واسم عزيزه
اما اشكات رو نگه دار نذار اينجوري بريزه
من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد
باقيش و بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد
حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني
من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببيني
يادته من و تو داشتيم ساده زندگي مي كرديم
از همين چشمه ي شفاف رفع تشنگي مي كرديم
يه دفه يه مهمون اومد عقلم رو يه جوري دزديد
دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد
اولش فكر نمي كردم كه دلم رو برده باشه
يا دلم گول چشاي روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و ديدم دل من ديوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ي من با خبر شد
اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده
اما بعد ديدم كه عشقه آخه اندازش زياده
تو بازم طاقت آوردي مث پونه ها تو پاييز
سرنوشت تو سفيده ماجراي من غم انگيزه
بد جوري ديوونتم من فكر نكن اين اعترافه
هميشه نبودن تو كرده اين دل و كلافه
مي دونم فرقي نداره واست عاشق بودن من
مي دونم واست يكي شد بودن و نبودن من
مي دونم دوسم نداري مث روزاي گذشته
من خودم خوندم تو چشمات يه كسي اين رو نوشته
اما روح من يه درياست پره از موج و تلاطم
ساحلش تويي و موجاش خنجراي حرف مردم
آخ چه لذتي داره ناز چشماتو كشيدن
رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن
من كه آسمون نبودم اما عشق تو يه ماهه
سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بي گناهه
تو كه چشماي قشنگت خونه ي صد تا ستاره س
تو كه لبخند طلاييت واسه من عمر دوباره س
بيا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن
من بدون تو مي ميرم بيا و بهم كمك كن
-----
اين طولاني ترين شعري بود كه من توي اين تاپيك نوشتم ! راستي نظرتون چيه دربارش ؟
lovergod14amorousand
26-08-2006, 13:44
نميدون عشقت چيكارا كرده×××كه اين دلم همش خدايا كرده...
امروز اگه عاشقت ميدوني×××يه عالمه دلم مياد ميدوني...
ناله ي من زمزمه نام توست×××اينم نگم عاشقي ابزار توست...
كعبه تو دلارو هم ميبره×××تا عرش اعلا همرو ميبره...
اگه نگم بازم اينو ميدوني×××دلپيرشونم خدايا ميدوني...
هر نفس بلا مياد ذكر توست×××اينم نگم عاشقي ابزار توست...
عشقت خدا رفته ز ياد مردم×××عاشقي از هوشت پريده مردم...
نگيد كه عاقبت وجود نداره×××يه روز مياد كه همتون بيچاره...
ميريد حضور اون خدايي×××كه خود بودش شاهد ماجرايي...
آره دلم ميسوزه واسه شما×××اين زندگي كجاش داره يه صفا...
عاقبتو به زندگي نفروشيد×××خداتون به هوسا نفروشيد...
--------------------------------------------------------------------
شب و باران و نماز است و هماواز قنوت×××باقي مثنوي ام را بسرايم به سكوت
خدايا مارا ببخش و بيامرز...
دیگر چیزی نمینویسم
سکوت ...
تمامی عشق همین است
[u][i]
lovergod14amorousand
26-08-2006, 13:57
تير خلاص بر سرم زنم يا دلم×××كه هردو عاشقند و ديوانه دوست...با گفتن نامت اي معشوقم...
مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست
وز کبر و ز لطف آتش و آبی دگرست
بی شک داند آنکه خردمند بود
کان آفت آب آفتاب دگرست .
من فاصله گرفته ام از غربت نگاههایی آشنا
و انقدر نفسهایم از گلویم دور شده
که صدای هق هقم نمیاید
lovergod14amorousand
26-08-2006, 14:05
جواب آرفو:تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم×××روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم...
جواب ترانه:دلم را به نامت دهم جلا×××تا باز هم عاشق شوم و با صفا...
soleares
26-08-2006, 14:11
ازين دوستان خدا بر سرند
كه از خلق بسيار بر سر خورند .
lovergod14amorousand
26-08-2006, 14:13
دلم سوزان از اين عشق خدايي×××كه ليلي را كند مرغ هوايي....
soleares
26-08-2006, 14:29
يكي در نجوم اندكي دست داشت
ولي از تكبر سري مست داشت
بر كوشيار آمد از راه دور
ولي پرارادت سري پر غرور
خردمند ازو ديده بردوختي
يكي حرف در وي نياموختي
چو بي بهره عزم سفر كرد باز
بدو گفت داناي گردنفراز ...
زوزه ی باد
خش برگ
چرخش پا
رقص مستانه ی ابر سپید
به وجد میآوردم
سبزینه ی بهار
روبان قهوهای
از درخت بید
بالا میرود
کودکی شاد
زمختی باد
و زیبا مهمانی طاقت فرسای کوهستان
lovergod14amorousand
26-08-2006, 18:07
ندانم كه بشر چرا ناسپاس شد×××دلش را به گناه با سپاس شد...
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد
می دانم می دانم می دانم
...
مبصر امروز چو اسمم را خواند
بي خبر داد کشيدم غائب
رفقايم همگي خنديدند
که جنون گشته به طفلک غالب
بچه ها هيچ نمي دانستند
که من آنجايم و دل جاي دگر
دل آنهاست پي درس و کتاب
دل من در پي سوادي دگر
روزی که پیک مرگ می برد مرا به گور
من شب چراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ تو است
خورشید جاودانی دنیای دیگرم
...
lovergod14amorousand
26-08-2006, 23:03
مرا صد هزار سودا بود×××همش اين رضايت با خدايم بود...
در بياباني دور
كه نرويد جز خار
كه نخيزد جز مرگ
كه نجنبد نفسي از نفسي
خفته در خاك كسي
زير يك سنگ كبود
دردل خاك سياه
مي درخشد دو نگاه
كه به ناكامي ازين محنت گاه
كرده افسانه هستي كوتاه
باز مي خندد مهر
باز مي تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوي صحراي عدم پويد راه
با دلي خسته و غمگين همه سال
دور از اين جوش و خروش
مي روم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ كبود
تا كشم چهره بر آن خاك سياه
وندرين راه دراز
مي چكد بر رخ من اشك نياز
مي دود در رگ من زهر ملال
منم امروز و همان راه دراز
منم اكنون و همان دشت خموش
من و آن زهر ملال
من و آن اشك نياز
بينم از دور در آن خلوت سرد
در دياري كه نجنبد نفسي از نفسي
ايستادست كسي
روح آواره كسيت
پاي آن سنگ كبود
كه در اين تنگ غروب
پر زنان آمده از ابر فرود
مي تپد سينه ام از وحشت مرگ
مي رمد روحم از آن سايه دور
مي شكافد دلم از زهر سكوت
مانده ام خيره به راه
نه مرا پاي گريز
نه مرا تاب نگاه
شرمگين مي شوم از وحشت بيهوده
خويش
سرو نازي است كه شاداب تر از
صبح بهار
قد برافراشته از سينه دشت
سر خوش از باده تنهايي خويش
شايد اين شاهد غمگين غروب
چشم در راه من است
شايد اين بندي صحراي عدم
با منش سخن است
من در اين انديشه كه اين سرو
بلند
وينهمه تازگي و شادابي
در بياباني دور
كه نرويد جز خار
كه نتوفد جز باد
كه نخيزد جز مرگ
كه نجنبد نفسي از نفسي
غرق در ظلمت اين راز شگفتم
ناگاه
خنده اي مي رسد از سنگ به گوش
سايه اي مي شود از سرو جدا
در گذرگاه غروب
در غم آويز افق
لحظه اي چند بهم مي نگريم
سايه مي خندد و مي بينم واي
مادرم مي خندد
مادر اي مادر خوب
اين چه روحي است عظيم
وين چه عشقي است بزرگ
كه پس از مرگ نگيري آرام
تن بيجان تو در سينه خاك
به نهالي كه در اين غمكده تنها
ماندست
باز جان مي بخشد
قطره خوني كه به جا مانده در آن
پيكر سرد
سرو را تاب و توان مي بخشد
شب هم آغوش سكوت
مي رسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
باز رو كرده به اين شهر پر از
جوش و خروش
مي روم خوش به سبكبالي باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فرياد
...
lovergod14amorousand
26-08-2006, 23:16
دنيا به كسي روي خوشي نشان نداد×××زيرا كه اين بشر خود اسير آن نمود...
سرد و تاريك و دور
چقدر از هم دوريم
دور
لب هايمان با هم قهر
نه سخني ، نه پيغام عاشقانه اي ، نه قهقهه خنده اي
هيچ
گوشهايمان فراري
هيچ چيز نمي شنوند جز گلايه .
نگاههايمان در حرست و پر از اندوه
دست هايمان پر از حرارت ولي غريبه
غريبه
سرد است
تابستان براي من زمستان است
دلم سرد است
اميدم يخ زده است
دلم مي خواهد فرياد بزنم
مثل هميشه به تو بگويم
مرا ببين
چه چي از من تو را اينچنين رنج مي دهد ،
كه از من در من فرار مي كني ؟
چرا مرا غريبه مي پنداري ؟
نمي خواهي برگردي ؟
نمي خواي زندگي را نوراني سازي ؟
اينجا تاريك است
مگر نميبيني ؟
ترس را هنوز نشناخته اي .
مي ترسم نگاههايمان بي فروغ گردند،
مي ترسم لب هايمان خاموش گردند،
مي ترسم گوشهايمان جز اندوه چيزي نشنوند،
...............
دست هايمان چون دلهايمان
پر از حسرت تا ابد ...
lovergod14amorousand
26-08-2006, 23:35
دم از عاشقي زنم تا رهايي×××بنوشم مي جام خدايي...
دل عاشق ندارد تاب دوري
ندارد لحظه اي ديگر صبوري
خودش را مي زند در آب و آتش
نپرسيدش کجاها يا چه جوري
به هر ضربه خودش را مي سرايد
که شايد سوي دلبر ره بيابد
به هر جايي که دلبر پا گذارد
خودش را زير پاي او مي يابد
lovergod14amorousand
26-08-2006, 23:40
دواي درد اين دل عشق ياراست×××تمناي دلم اين راه چاره است...
تو داني كاين سفر هرگز به سوي اسمان ها نيست
سوي بهرام اين جاويد خون اشام
سوي ناهيد اين بد بيوه گرگ قحبه بي غم
كه مي زد جام شومش را به جام حافظ و خيام
و مي رقصيد دست افشان و پاكوبان به سان دختر كولي
و اكنون مي زند با ساغر ملك نيس يا نيما
و فردا نيز خواهد زد به جام هر كه بعد از ما .
سوي اينها و انها نيست
به سوي پهن دشت بي خداونديست
كه با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاك افتند .
lovergod14amorousand
26-08-2006, 23:49
مرگم اگر نزديك شد راهم به عشقم باز شد
دختر دانش طلب مكتبي
وين همه رعنايي و شيرين لبي
شب شده و شيفته اي بي قرار
رفته پي دل به سر كوي يار
سايه صفت در بن ديوار او
مانده در انديشه ي ديدار او
و آن بت عاشق كش عابد فريب
فارغ ازين منتظر ناشكيب
آمده بنشسته لب پنجره
فتنه به پا كرده ازين منظره
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــ
كاشك يك ذره بيشتر از شعر را مي نوشتيد
شعر قبلي را نفهميدم اخه
lovergod14amorousand
27-08-2006, 00:10
دلم را چه شد عاشق شدي×××به نام خدايت جان شدي...
یورش چکاوک بر باد
عطر یک ساقه سبز سبزی !
و قیام خورشید
در ورود هر روز
همه اثبات خداست !> >! >!
تو مي داني صدف هاي دو چشمت
در اين درياي هستي بي نظيرند
دو افسونگر دو عاشق كش دو مجنون
دو تا صياد مست وشير گيرند
navid_mansour
27-08-2006, 01:10
دشت بی فرهگیه ما
هزره تموم علفاش
شب از ستارگان پیشی می گیرد
گستره ی کبودی که از انکار بر می خیزد
.از حذف
.از نبود هر بودی که بود را نبود میکند
بود بود بود هست
تاریکی پیچک وار به چپرها پیچید به حنا ها افراها
پایان شبی ما در خواب یک خوشه رسید مرغی چید
آواز پرش بیداری ما: ساقه ی لرزان پیام
مائیم و یک دل خراب دیوانه ی تو
مائیم و یک جام شراب پیمانه ی تو
در حسرت دیدار تو نماندیم هرگز
بازا که دگر باز بگوئیم افسانه ی تو .
FX64 Dual Core
27-08-2006, 02:24
با سلام
منو با خودت ببر هر جا دلت خواست
دیگه چیزی نمی خوام این آخریشه
هواي باغ از من ميگذشت
و شاخ و برگش در وجودم ميلغزيد.
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظهاي بر مرداب زندگي خم شده بود؟
دی ، روز خوشم بود ، تو هم
آزاد شدی از بند جدایی ، منم
آرام شدم از درد جدایی .
پست متفرقه نديد
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
يك سفره مأنوس
پهن
بود
چيزي وسط سفره، شبيه
ادراك منور:
يك خوشه انگور
روي همه شايبه را پوشيد.
تعمير سكوت
گيجم كرد.
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده ی پاک!
كوه از خواب سنگين پر بود.
ديري گذشت،
خوابش بخار شد.
طنين گمشدهاي به رگهايش وزيد
پناهم بده، تنها مرز آشنا، پناهم بده.
سوزش تلخي به تار و پودش ريخت.
خواب خطاكارش را نفرين فرستاد
و نگاهش را روانه كرد.
انتظاري نوسان داشت.
نگاهي در راه مانده بود
و صدايي در تنهايي مي گريست.
lovergod14amorousand
27-08-2006, 07:18
تبسم كرد از پيشم برفت×××عاشقي را در دلم بنهاد رفت...
manmanman
27-08-2006, 08:45
تو از کجا و امید وصال او ز کجا
بدامنش نرسد دست هر گدا حافظ
mirmohammadi
27-08-2006, 09:02
ظفر چيست كز من گريزد همي
عدو كيست با من ستيزد همي
lovergod14amorousand
27-08-2006, 11:36
يه عالمه حرف نگفته دارم×××عاشقي رفته باز زيادم...
[b]
ميروي تا قصه را غمنامه تدفين گل
ميروي تا واژه را باران خاكستر كني
ثانيه تا ثانيه پلوارهي ويران شدن
ميروي تا بخشي از جان مرا پرپركني
]e]
lovergod14amorousand
27-08-2006, 12:32
پایینی درسته...
lovergod14amorousand
27-08-2006, 12:33
یارا دل افتاده مارا نظری×××که تمام دل خود را به تو امکان دادم...
soleares
27-08-2006, 12:43
مريدي بشيخ اين سخن نقل كرد
گر انصاف پرسي نه از عقل كرد
lovergod14amorousand
27-08-2006, 12:48
دوای درد من عشق تو باشد×××تمنای دلم ذکر تو باشد...
soleares
27-08-2006, 12:59
دوم باب احسان نهاده اساس
كه منعم كند فضل حق را سپاس
lovergod14amorousand
27-08-2006, 13:01
سرم را دهم در ره عشق تو×××سرم قابل این همه لطف تو؟
soleares
27-08-2006, 13:06
وگر سالكي محرم راز گشت
ببندند بر وي در بازگشت
lovergod14amorousand
27-08-2006, 13:08
تمنايم بود عشق خدايم×××كه عاشق ميكند هر آن دلارم...
soleares
27-08-2006, 13:13
مده بوسه بر دست من دوستوار
برو دوستداران من دوست دار ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
lovergod14amorousand
27-08-2006, 13:16
ربنا اي عشق هر دل را دهي×××من خودت را تا ابد تا دلبري...
soleares
27-08-2006, 13:27
يتيمي كه ناكرده1 قرآن درست
كتبخانه چند ملت بشست
1- كرده يعني خوانده
lovergod14amorousand
27-08-2006, 13:30
تسليم قدرت عشقت شدم معشوق×××دلم را به نامت كت شووق...
soleares
27-08-2006, 14:27
قديمان خود را بيفزاي قدر
كه هرگز نيايد ز پرورده غدر
mirmohammadi
27-08-2006, 15:03
روزي آمد ز قضا بز گم شد
بز ملا به سوي مردم شد
جست ملا، كسل و سرگردان
همه ده، خانه ي اين خانه ي آن
soleares
27-08-2006, 18:06
ندیدم ز غمار سرگشته تر
نگون طالع و بخت برگشته تر
lovergod14amorousand
27-08-2006, 18:17
راه عاشقي رو بلد شدم×××اينكه برات فدا بشم...خدايا
soleares
27-08-2006, 18:25
اگر هشمندست و وگر بيخرد
غم او مخور كو غم خود خورد
lovergod14amorousand
27-08-2006, 18:35
در را بستن و ماندم تنها×××خدايا شهادت نصيبم بكن...
نگاهی گر مرا باشد، تو پا تا سر نظر بازی
نیازی گر مرا سوزد، تو سر تا پا تمنّایی
یا برو دیگر نیا
یا دگر با رفتنت کاریم نیست
یا بگو هر دم بگو
یا دگر با گفتنت کاریم نیست .
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده ميآرايد
با گوشواره پژواك.
amir 110
28-08-2006, 07:18
كسي را قرباني كردند
و هيچ نشانه اي در ميان نبود
نه سرخي خون شفق و نه سرخي خون فلق
چرا كه در چنين سرزميني شاعران را
بي هيچ نشانه اي مصلوب مي كنند
در خلوت روشن با تو گریسته ام ,
برای خاطر زندگان.
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام ,
زیباترینٍ سرودها را ....
زیرا که مردگان این سال ,
عاشقترین زندگان بوده اند .
lovergod14amorousand
28-08-2006, 11:51
داد ازين غم كه كند حيرانم×××عاشقي رفته ز ياد كامم...
amir 110
28-08-2006, 12:13
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه سخن ها گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست
lovergod14amorousand
28-08-2006, 12:20
تو اي بهترين ياور و عشق ما×××تمام دلا را فداي شما...خدايا...
amir 110
28-08-2006, 12:46
امروز آزادي را به رگبار بستند
و من از ندامت انساني بي تفاوت آكنده شدم
آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم
از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم
تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم
شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميرم
...
lovergod14amorousand
28-08-2006, 12:50
شماها باهم پست دادين براي همين جواب جفتتون رو ميدم با يه بيت چون آخر هر دوتاش م هست...
مارا قصه اين عشق بسوخت×××عاشقانه هاي اين دل را بسوخت...
amir 110
28-08-2006, 12:56
تو از بيم كركسان
به دور من مرز مي كشي و مرز مي كشي
چرا كه مي داني آباد خواهم شد
و اينك اي منجي شوره زار بشارت ها
سطح جسم و روحم را به تو مي سپارم
تا مرا از خود سرشار كني
lovergod14amorousand
28-08-2006, 13:00
يك روز تا به سحر آواره كويت بودم×××اما دگران تا به آخر عمر با تو بودند...
amir 110
28-08-2006, 13:05
ديگر كدام نسيم نوازشگر
به لاله هاي داغدار
تسليت خواهد گفت ؟
آيا كسي چراغ خواهد آورد ؟
تا آنان خويشتن خويش را در آينه ها بنگرند
و يادشان بيايد
يادشان
كه شب در آستين خويش
چيزي جز مسخ نداشت
lovergod14amorousand
28-08-2006, 13:10
تا كي دل را خوش كنم و بگويم مهدي اين جمعه مياد كه دلم خود بدرد آيد و گويد كي مي آيد...الهم عجل الوليك الفرج...
amir 110
28-08-2006, 13:20
در شگفت از اين غبار بي سوار
خشمگين ، ما ناشريفان مانده ايم
آبها از آسيا افتاده ، ليك
باز ما با موج و توفان مانده ايم
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل ، جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد ، اميد
كاشكي اسكندري پيدا شود
lovergod14amorousand
28-08-2006, 13:31
داد و فغان ازين انسان پست×××كه از دلش عشق برست...
من مثه يه تك درختم ، ته يك كوچه ي باريك
تو يه گنجشك قشنگي گاهي دوري گاهي نزديك
گاهي وقتا مهربوني ، مي شيني رو شونه ي من
گاهي نيستي كه ببيني ، بغض بي بهونه ي من
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم .........
وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم
بي تو زرد زرد زردم ! بي صداي تو مي ميرم
اما وقتي كه مي خوني ، من ميشم پر از جوانه
يه ترانه ساز عاشق ، با هزار و يك ترانه
تويي حرف اولين و آخرين شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پريدنت مي افته
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم.....
lovergod14amorousand
28-08-2006, 13:51
من حاجتي بغير عاشقي ندارم....خدايا عاشقم كن...
soleares
28-08-2006, 15:17
نه موري كه مويي كزان كمترست
چو پرشد ز زنجير محكمتر است
تو رفتي و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به ياد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من
soleares
28-08-2006, 16:40
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
در سينه ام نهال غمش نشاند عشق
باري گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
تا بگذرد ز كوه غم عشق او حميد
دستي شكسته داشت به پاي قلم گرفت
soleares
28-08-2006, 16:54
تبه گردد آن مملكت عن قريب
كزو خاطر آزرده آيد غريب
lovergod14amorousand
28-08-2006, 17:23
نمانده صبري كه كنم سودايي×××اين دل شده غم زده از غوغايي...
lovergod14amorousand
28-08-2006, 17:26
باز باران باز هم حس عاشقي×××لحضه هاي ماندني در شاهدي...
soleares
28-08-2006, 17:55
توجه توجه
يكي نام نيكو ببرد از جهان
يكي رسم بد ماند ازو جاودان !
lovergod14amorousand
28-08-2006, 17:59
نكند اين دل ما عاشقي را ببرد از يادش×××كه چنين روز بيايد نكنم هيچ فرجام...
soleares
28-08-2006, 18:27
ملك در دل اين راز پوشيده داشت
كه قول حكيمان نيوشيده داشت !
(نيوش رو خيلي وقت بود نشنيده بودم )
rahman.akbari
28-08-2006, 18:30
توانا بود هرکه دانا بود-----ز دانش دل پیر برنا بود
lovergod14amorousand
28-08-2006, 18:31
تاز بهاران گل خود كاشته×××عاشقي از جان ز خود افراشته....
soleares
28-08-2006, 18:48
توانا بود هرکه دانا بود-----ز دانش دل پیر برنا بود
تكراري بود من خودم اينو 1 بار گفته بودم حالا نميدونم كس ديگه اي قبل از نمنم گفته بود يا نه ...
...
همه شب ز فرياد و زاري نخفت
يكي بر سرش كوفت سنگي و گفت : ...
lovergod14amorousand
28-08-2006, 18:55
تاييد ميشه توانا رو كه همه گفتن...اما واسه اينكه دلخور نشي رحمان جان مومن خدا...دلم خسته از اين هم جفاي و ظلم×××كه انسان به خود كرد اينهمه ظلم...
وجواب مومن خداي ديگه...تبسم كرد بابا رفت و ديگر×××منو مادر رها كرد و ديگر...تقديم به شهدا و خانواده با عزتشان...
راستی کینه چه سوغاتی بود
که برای رفقا اوردم
soleares
28-08-2006, 19:02
جواب مجير مومن بزرگ خدا !
ره راست رو تا بمنزل رسي
تو بر ره نهاي زين قبل واپسي
soleares
28-08-2006, 19:03
و اون يكي :
مگو شايد اين مار كشتن بچوب
چو سر زير سنگ تو دارد بكوب
lovergod14amorousand
28-08-2006, 19:05
جواب سامان جان كه هنوزم از ما دلخوري داره اما دوستش دارم...
برادري كن اي دوست به من خسته دل×××كه برادري فقط از خدا بيايد وبس...همه چيزم خدا هست وبس...
soleares
28-08-2006, 19:10
من از هيچ كس دلخور نيستم !
...
ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش
شاهد آن نيست كه موئي و مياني دارد؛
بندة طلعت آن باش كه آني دارد!
شيوة حور و پري خوب و لطيف است؛ ولي
خوبي آن است و لطافت، كه فلاني دارد.
گوي خوبي كه برد از تو؟ كه خورشيد، اين جا
ني سواري است كه در دست عناني دارد!
چشمة چشم مرا، اي گل خندان، درياب!
كه به اميد تو خوش آب رواني دارد.
در ره عشق نشد كس به يقيين محرم راز:
هر كسي بر حسب فهم گماني دارد.
با خراباتنشينان ز كرامات ملاف،
هر سخن وقتي و هر نكته مكاني دارد.
مدعي گو لغز و نكته به حافظ مفروش،
كلك ما نيز زباني و بياني دارد.
lovergod14amorousand
28-08-2006, 19:32
خب پس بگو كه دوستم داري يانه سامان جان...
جواب مومنه خدا ترانه...
دلي دارم كه عشق را تفسير گو×××به نام معشوق خود احسنت گو...
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود.
lovergod14amorousand
28-08-2006, 19:44
دعوي دلم عاشقيست×××چه كارم به چيز ديگريست...اينو فالبداعه گفتم همين الان...
اینجا که معلوم نیست چه خبره
توصيف مكن ازخط و خالم مفريبم
پروانهِ پرسوخته زيبا شدني نيست
lovergod14amorousand
28-08-2006, 20:06
تا به امروز خيالي داشتم×××كه منم بنده عشقت كه ميپنداشتم...
ليك فهميدم كه هر روزم عاشقيست×××بي تو بودن گناهي نابخششودنيست...
تو به کس مهر نبندی مگر اندم
که زخود رفته در اغوش تو باشد
لیک تا حلقه بازو بگشایی
نیک دانم که فراموش تو باشد
lovergod14amorousand
28-08-2006, 20:31
دارد به سحر دعا اثرها××دست من ودامان سحرها...
آبان بود ، مثل همیشه
سوز پاییز فراوان بود ، مثل همیشه
من بودم و تو بودی و جهان بود ، مثل همیشه
تردید شروع تر چشممان بود
و این ناگهان بود مثل همیشه ! ! !
هم خویش را بیگانه کن
هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان
همخانه شو همخانه شو
...
amir 110
29-08-2006, 00:25
داد و فغان ازين انسان پست×××كه از دلش عشق برست...
:exclamati
ور زمين گهواره ي فرسوده ي آفاق
دست نرم سبزه هايش را به پيش آرد
تا كه سنگ از ما نهان دارد
چهره اش را ژرف بخشاييم
ما فاتحان قلعه هاي فخر تاريخيم
شاهدان شهرهاي شوكت هر قرن
ما يادگار عصمت غمگين اعصاريم
ما راويان صه هاي شاد و شيرينيم
hamed_shams
29-08-2006, 01:01
قاصدك بر ما چه خبر آوردي
از اين از آن, از كه خبر اوردي
مرا با يه بوسه ببر تا سپيده
بمون و يه لحظه نگام کن دوباره
...
hamed_shams
29-08-2006, 01:03
قاصدك بر ما چه خبر آوردي
از اين از آن, از كه خبر اوردي
اين همين الان فالبداعه گفتم
دوست عزیز اینجا تاپیک مشاعره هست لطفا رعایت کنید ...
ميرفتيم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سياه!
راهي بود از ما تا گل هيچ.
مرگي در دامنهها، ابري سر كوه، مرغان لب زيست.
ميخوانديم: «بي تو دري بودم به برون، و نگاهي به
كران، و صدايي به كوير».
ميرفتيم، خاك از ما ميترسيد، و زمان بر سر ما
ميباريد
خنديديم: ورطه پريد از خواب، و نهانها آوايي
افشاندند.
ما خاموش، و بيابان نگران، و افق يك رشته نگاه.
بنشستيم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهايي، و
زمينها پر خواب.
خوابيديم، ميگويند: دستي در خوابي گل ميچيد
دانی که چرا خدا به تو داده دو دست؟
من معتقدم که اندر آن سری هست
یک دست به کاره خویشتن پردازی
با دست دگر ز دیگران گیری دست
تصویر یک تصور بود
تندیس آرامشی یکسو
تردید گفتن با سکوت
تشبیه مشابه یک اشتباه ! !
همه ميدانند
همه ميدانند
که من و تو از آن روزنه ي سرد عبوس
باغ را ديديم
و از آن شاخه ي بازيگر دور از دست
سيب را چيديم
همه ميترسند
همه ميترسند ، اما من و تو
به چراغ و آب و آينه پيوستيم
و نترسيديم
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم....
منکربودم عشق بتان را یک چند
ان انکارم مرا بدین روز افکند
amir 110
29-08-2006, 07:28
در پاكتي درگشوده
برايت مشتي سلام و بوسه فرستادم
با اندكي هواي نيالوده
و چن قطعه عكس نان براي تبرك
كه پشتشان نوشته ام
آيا دوباره مي بينمت ؟
آيا هنوز
وقتي كه مي دوم
دلت هواي شانه هاي مرا دارد ؟
آيا هنوز بر اين عقيده اي كه
دو دو تا مساوي چار است ؟
و هيچ قصد توبه نداري ؟
ناچارم برايت دعا كنم
از فرط عشق بميري
soleares
29-08-2006, 12:26
قاصدك بر ما چه خبر آوردي
از اين از آن, از كه خبر اوردي
اين همين الان فالبداعه گفتم
عزیز با توجه به اینکه شما تازه عضو شدید باید خدمتتون عرض کنم که این انجمن کاملا بر قوانین خود تاکید دارد لطف کنید قوانین کل و قوانین مختص به هر تاپیک رو بخونید .
... رعايت كنيد ...
سايه جان اگر شما قانون هاي محكم بذاري مديران بهت كمك مي كنن و نميگذارند كه تاپيك به اين بزرگي بي خودي بسته بشه !
متشكرم .
...
يكي پنج بيتم خوش آمد بگوش
كه در مجلسي مي سرودند دوش
يكي پنج بيتم خوش آمد بگوش
كه در مجلسي مي سرودند دوش
شب امد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت
soleares
29-08-2006, 12:42
تو گر خشم بر وي نگيري رواست
كه خود خوي بد دشمنش در قفاست
تور ماهیگیر تنها
تنها در عمق سکوت
گوش به آواز ماهی ها میداد
ناگهان در پی احساس گناه
و پشیمان از خود
قلب دهها ماهی به درون خویش فکند
و دگر بار در عمق
گوش به آواز ماهی ها سرداد . !
دل از من برد و رو از من نهان کرد
خدایا با که این بازی توان کرد
soleares
29-08-2006, 13:12
khademzadeh جان كم پيدايي ؟
...
دمادم بشويند چون گربه روي
طمع كرده در صيد موشان كوي..
lovergod14amorousand
29-08-2006, 13:25
سلام اومدم مومنين ومومنات...
يازا به جهان بهتر از تو نباشد به خودت×××تو خدايي كه منم بنده عشقت باشم...يا الله...
چه شد كه انسان به خداي خويش ناسپاس شد...
soleares
29-08-2006, 13:31
lovergod14amorousand سلام عزيز
دگر زير دستان پزندم خورش
راحت دهم روح را پرورش
lovergod14amorousand
29-08-2006, 13:34
پاييني درسته...
lovergod14amorousand
29-08-2006, 13:35
سلام مومن خدا خوبي سامان گلم...
شرف اين بود مرد عاشق شود×××كمالش به عشقش آيين شود...
soleares
29-08-2006, 13:39
دگر روز باز اتفاق اوفتاد
كه روزي رسان قوت روزش بداد
...
چند ساعت ديگه بر مي گردم ..
lovergod14amorousand
29-08-2006, 13:41
دلي دارم كه هر لحضه اميدست×××خدايش ناخداي اين غريبه است...
mirmohammadi
29-08-2006, 14:18
تعبير يافتش همه انديشه ها بخواب
نقشي كه بسته بود فرو شد همه بر آب
lovergod14amorousand
29-08-2006, 14:21
باز باران بازهم شور عاشقي×××ما كجا و عاشقي در اين هوا...
mirmohammadi
29-08-2006, 14:24
آنكه نشناخت قدر وقت درست
زير اين طاس لاجورد چه جست؟
lovergod14amorousand
29-08-2006, 14:33
تازه جوان مادر من×××ميكشدم قد خمت...تا به ابد گريه كنم بر توي بر عمر كمت...مرو مادر...
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.