مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
diana_1989
12-12-2007, 18:14
مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
هر که نشناسد امام خويش را
بر که بسپارد زمان خويش را
اگر دنياي ما دنياي سنگ است
بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است
اگر دنياي ما دنياي درد است
بدان عاشق شدن از بحر رنج است
khore mobile
12-12-2007, 18:28
تورا من چشم در راهم
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم!
diana_1989
12-12-2007, 18:29
من عاشق تر از پيشم ،دارم عاشق تر هم ميشم
با تو چون شبهاي خوب ، شراره ي آتيشم
من رو در بوسه غرقم كن ، نميخوام عشق پنهوني
برقصيم زير اين بارون در اين درياي طوفاني!
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
Mahdi Hero
12-12-2007, 18:30
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
diana_1989
12-12-2007, 18:35
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
تو نيروي من بودي وقتي من ضعيف بودم
تو صداي من بودي زماني که نمي توانستم حرفي بزنم
تو چشمان من بودي هنگامي که نمي توانستم ببينم
تو بهترين چيز را که در وجود من بود ديدي
من را بالا کشيدي هنگامي که نمي توانستم برسم
تو به من ايمان دادي چون تو باور داشتي
من همان چيزي هستم که هستم
چون تو مرا دوست داشتي
diana_1989
12-12-2007, 21:21
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
Mahdi Hero
12-12-2007, 21:47
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
Mahdi Hero
12-12-2007, 22:10
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو آسمون دنیا ،هر کسی ستاره داره،
چرا وقتی نوبت ماست،آسمون جایی نداره
واسه من ،واسه من ،
تنهایی درده، درد هیچ کس و نداشتن
هر گل پژمرده ای رو تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم
soleares
12-12-2007, 22:34
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
من هر چه دیده ام ز دل و دیده تا کنون
از دل ندیده ام همه از دیده دیده ام
گویند بوی زلف تو جان تازه می کند
"سلمان" قبول کن که من از جان شنیده ام ...
---
به افتخار دوست بزرگوارم فرانک عزیز
Mahdi Hero
12-12-2007, 22:34
مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
soleares
12-12-2007, 22:41
قاف یکی از کمیاب ترین ها !!!
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکيه داده ام
سلام سامان جان
خوبی ؟ کم پیدایی؟
چه خبر از کنکور؟
soleares
12-12-2007, 23:01
من سالک راه خویشم کس راه ننهاده پیشم
اسرار میخانه کیشم پیمانه پیغمبر من
آزرده از حال و ماضی زائیده ام غیر راضی
بیزارم از آنچه قاضی بنوشته در دفتر من ...
--
مگی خانم اینجا نباید بگم
ولی همه چی خوبه
خستگی هم داره دیگه
sin2x=2sinxcosx
12-12-2007, 23:21
من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست . و چرا در لانه ی هیچ کسی کرکس نیست . گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد . چشم ها را باید شست . جور دیگر نگریست . کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ...
من سالک راه خویشم کس راه ننهاده پیشم
اسرار میخانه کیشم پیمانه پیغمبر من
آزرده از حال و ماضی زائیده ام غیر راضی
بیزارم از آنچه قاضی بنوشته در دفتر من ...
--
مگی خانم اینجا نباید بگم
ولی همه چی خوبه
خستگی هم داره دیگه
نوازشم کن...!!! نترس....؟؟؟ تنهایی واگیر نداره...
آنقدر مرده ام كه هيچ چيز نمي تواند
مردنم را ثابت كند
و آنقدر از اين دنيا سيرم كه روز مرگم را
جشن ميگيرم
و اگر اين دنيا را دوست داشتم روز تولدم
نمي گريستم...!!
خدا را شکر:31:
diana_1989
13-12-2007, 00:34
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم ، دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ ، نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین ، شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
شب میگه که ستاره هام خواب تو رو ندیدن
دیگه تو رویام نمی یاد تصویر باتو بودن
چرا به خوابم نمی یاد چشمای مهربون تو
نگو که قهری با دلم جز این ندارم آرزو
واي....اگر امشب نيايد
چه كنم
با دل تنها و بي كس
دستان سرد
چشمان غم زده
اشك حلقه زده
چه كنم.....
من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت؟
کاول نظر بديدن او ديده ور شدم
او را خود التفات نبودش به صيد من
من خويشتن اسير کمند نظر شدم
diana_1989
13-12-2007, 14:40
مثل باد مثل باد
عينهو يك سنگ
در آلونكهاي محقر نان شامگاهي
برف
و خرده چوبهاي ريزان
دستمالي نخي و
آكاردئوني لال
دندانهاش برق ميزنند در تاريكي
ميلرزد به رعشه تن كشيده در تاريكي
تنها خواب جدامان ميكند
تنها برف
دور هم جمعمان ميكند
تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعلهور
اي مادر
مهرۀ ساكت صدف
نگاهي بيهمتا
لبخندي دردانه
عينهو باد عينهو باد
عينهو آهنگي سنگي و دور
كه حامي ماست
Mahdi Hero
13-12-2007, 14:56
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
توهم پدیدارت میان مه نهان می شد *هزار نقش می بست یکی نبود انگارت*هزار نقش می بستم یکیش اشکاراتر*تو می شدیبه پندارم که هان ببین منم یارت!
SG_12719
13-12-2007, 17:44
چرا صفحه ی آخر رو برای من بالا نمی آورد؟
diana_1989
13-12-2007, 18:45
در اين درگه ، كه گه گه
كه كه و كه كه شود ناگه
به امروزت مشو غره
كه از فردا نه اي آگه
khore mobile
13-12-2007, 18:58
چرا صفحه ی آخر رو برای من بالا نمی آورد؟
همچنین!!!!!!!!!!!!!
همیشه سبز بمان ای سرو همیشه باد بهارانت* ببین که ابر شبانگاهی چه خوب شسته بارانت
همچنین!!!!!!!!!!!!!
غصه نخور برای منم باز نمی کنه:27:
Eshghe_door
13-12-2007, 19:29
غصه نخور برای منم باز نمی کنه:27:
me2
آخه چرا:41::13:
همیشه سبز بمان ای سرو همیشه باد بهارانت* ببین که ابر شبانگاهی چه خوب شسته بارانت
تو که نازنده بالا دلربایی
تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به ما گویی که سرگردون چرایی
diana_1989
13-12-2007, 21:03
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
یاد باد آن که به اصلاح شما میشد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
دانمت که بر سـرم گذر کنی بهرحمـت اما
آن زمان که بر کشد گیاه غـم سـر از مزارم
diana_1989
13-12-2007, 21:15
من ماهیم
نیلوفری گریزان بر آبم
تصویر ناشکیب درختی
در آبهای خوابم امشب
من
در کوچه باغ خاطره ای دورفانوس چرب سوزی
دردست خوابگردی غمنکم
شایدفانوس نیستم من
من آفتابم امشب
بیرونم از مدار خود امشب
هر جا دلم بخواهد
از راه من کناره شو ای هوشیار
امشب
خرابم
امشب
بديدار اجل باشد اگر شادي كنم روزي
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهي
كيم من؟ آرزو گم كردهاي تنها و سرگردان
نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي
گهي افتان و خيزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهي بر نظرگاهي
رهي تا چند سوزم در دل شبها چو كوكبها
به اقبال شرر نازم كه دارد عمر كوتاهی
diana_1989
13-12-2007, 21:48
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم
مثل یک حادثه اسمش تو کتابها اومده
تن او شعرهای عاشقانه گفتن بلده
سلام جلال جان !
هيچ گاه
از عرصه تصورم نگذشت
عرابه اين خيال
كه تو بال و پر واژه هايم را با خود خواهي برد
و پرنده خواهد مرد...
Mahdi Hero
14-12-2007, 00:17
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
Mahdi Hero
14-12-2007, 00:47
داني كه را سزد صفت پاكي
آن كه او وجود پاك نيالايد
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
آدم اگه عاشق باشه یکی همیشه باهاشه
من عاشقم - تو عاشقی-عاشق که تنها نمیشه
pooya-tataloo
14-12-2007, 09:38
هراسی ندارم زنیروی مشت
مرا ناجوانمردی خلق کشت
Mahdi Hero
14-12-2007, 09:58
تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
ناله کردم : آفتاب ...ای آفتاب
بر گل خشکیده ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
Marichka
14-12-2007, 12:30
...
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
در گوشه ی امید چو نظاره گان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست
در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم
مثل غریبه ها
نمی توانم
که رد شوم از رفتنت
هزار پاییز کوشیدم و نتوانستم
Mahdi Hero
14-12-2007, 15:39
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
يك شب اگرم بود سري بر سر بالين
در آينه ي روشن رويا تو نبودي
چون دور جوانيت گذشت آمدي از در
اي واي تو بودي برم اما تو نبودي
diana_1989
14-12-2007, 16:32
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در پاش فتاده ام به زاری
باید که مرا به شصت گیرد
دلم در سينه مي گيرد
كسي هرگز نمي فهمد
خطوط سردو بي پايان عمرم را
كسي از چهره دردم نمي خواند
دلم در حلقه ماتم
نگاهم بر گل قالي
و باران خداوندي چه معصومانه مي بارد
مثل اشك يتيماني
كه دورند از خانه وبندند
مثل حال دلي تنها و درمانده و من امشب به چشمان مستم قسم دادم
دلي را نشكنم هرگز ...
mohammad99
14-12-2007, 16:56
زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:
� - دلنگ دلنگ، شاد شديم
از ستم آزاد شديم
خورشيد خانم آفتاب كرد
كلي برنج تو آب كرد.
خورشيد خانوم! بفرمائين!
از اون بالا بياين پائين
ما ظلمو نفله كرديم
از وقتي خلق پا شد
زندگي مال ما شد.
از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم
ها جستيم و واجستيم
تو حوض نقره جستيم
سيب طلا رو چيديم
به خونه مون رسيديم ... �
*-*
سلام
diana_1989
14-12-2007, 17:03
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
mohammad99
14-12-2007, 17:12
در کارگه کوزهگري رفتم دوش ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
ناگاه يکي کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
شب آغاز هجرت تو
شب در خود شکستنم بود
شب بي رحم رفتن تو
شب از پا نشستنم بود
شب بي تو
شب بي من
شب دل مرده هاي تنها بود
شب رفتن
شب مرد ن
شب دل کندن من از ما بود
سلام
mohammad99
14-12-2007, 17:25
دلم دیگر نمیجویی به لب هرگز نمیگویی بجز نام رقیبم
من از بی خبری ز ناز و دلستانی تو
شدم فتنه بر ان محبت زبانی تو
غم خود به فسون بر دل من چون بنشاندی
زدی بر دل من اتش و چون خون بنشاندی
گر چه ای پری ز دوریت بی قرار و بی شکیبم
بر کنم دل از تو بس بود هر چه داده ای فریبم
من تحمل جفای تو بیش از این نمی توانم
گر فرشته ای دگر تو را از حریم دل برانم
*-*
خوبی؟
وقتی برگردیم.در نقد خدمتتون میرسیم همکار محترم دی:
مي دوني دوست دارم بارون
اخه بارون از جنس خداست
صاف و زلال از اسمون خدا
مثل تو براي من
Mahdi Hero
14-12-2007, 17:53
نماز بي ولاي او عبادتي ست بي وضو
به منكر علي بگو نماز خود قضا كند
در غنچه به هم پیچیده ذهنت
به دنبال شکوفایی دلت
سالهاست اشک چشمانم را
برای دیدن گل سلام تو
به زیر پایت ریختم
میگویند شکفته ای
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
میگویند سرخ فام شکفته ای
همانند قطره های خون چشمانم
که به جای اشک
بوسه بر پایت زدند
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند...
تشریف بیارید محمد جان
mohammad99
14-12-2007, 18:03
ديدي که رسوا شد دلم ~ غرق تمنّا شد دلم
ديدي که من با اين دل ~ بي آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی ~ بر زلف او عاشق شدم
اي واي اگر صياد من ~ غافل شود از ياد من ~ قدرم نداند
فرياد اگر از کوي خود ~ وز رشته گيسوي خود ~ بازم رهاند
*-*
شما دعا کن ما برگردیم.حتما مزاحم میشیم دی:
بی تو دنیا بر سرم آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد
درد عاشق بودن ما ریشه داشت
رفتن و مردن علاج کار شد
آنکه اول نوشدارو مینمود
بر لب ما زهر نیش مار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
تا که یاری یار شد دل ز دل بیزار شد
عاقبت با ناله سوداگران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟
مردم از بس زندگی تکرار شد...
عجب شعر بامحتوایی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کجا می ری مگه؟
mohammad99
14-12-2007, 18:12
در پيش بي دردان چرا ~ فرياد بي حاصل کنم
گر شکوه اي دارم ز دل ~ با يار صاحبدل کنم
واي،ز دردي که درمان ندارد ~ فتادم به راهي که پايان ندارم
از گل شنيدم بوي او ~ مستانه رفتم سوي او
تا چون غبار کوي او ~ در کوي جان منزل کنم
*-*
فعلا تو گیر و دار رفت و امدم دی:
شعرامون هم که به پای شعرای شما نمیرسه
فعلا خدافاظ همکار عزیز و فعال و پرکار و منقد (همون مورد نقد وارد شده)!!!
دلم گرفته ای دوست !هوای گریه با من *گر از قفس گریزم کجا روم کجا من*کجا روم که راهی به گلشنی ندانم*
مثل سايه تو شب سياهي
از كجا اومدي كي اومدي
يادم نيست چجوري اومدي
تازه اول جوونيم بود
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخي و خوشي و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه جفا بر ما كرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
تا كه در دنيا تو را ديدم
دنيا رو با تو بي تو ديدم
خار و خاشاك در نگاه چشمانم
رفته از بدسگالي روزگار در نگاهم
خار بود از دست جفاگر زندگاني
خاشاك بود همچو ابري در روز افتالبي
Mahdi Hero
14-12-2007, 22:06
يك قطره آب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندر اين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
Asalbanoo
14-12-2007, 22:11
دیروز که باز می گشتم،
همه ی راه را آفتاب غروب می کرد.
می دانی غروب چیست؟
آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:
دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.
می دانی کویر چیست؟
در راه بازگشت،
در تمام راه،
آفتابی در کویری غروب می کرد.
می دانی دل چیست؟
در روزگار خود با دنيا بودم
حال و خيالي از دنيا داشتم
در دام و تاب روزگار امدم
اسير ان روياي خيالي امدم
من با تو گر گرفتم
عشق من
عزیزم
پیشانی ات ، پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام می دارد
آتش به تو درس خون داد
از آرد تقدس را فرا بگیر
و از نان بوی خوش را
Mahdi Hero
14-12-2007, 23:26
اینجا
ابرهای خاکستری
بر آسمان دلم
هزاران نقش بسته اند
بی تو تنها
نقشی از بودن را در نبودنت
تکرار می کند
دلا خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو كه خوبان اين پسندند
ARIAN ZARGAMI
14-12-2007, 23:44
به هنگامی که همگنان من
عشق را در رویایی زیستن اصرار میکردند
من ایستاده بودم تا زمان
لنگ لنگان از برابرم بگذرد
و اکنون در استانه ظلوت
زمان به ریش خند ایستاده
تا منش از برابر بگذرم
به دریغ و حسرت چشم به قفا دوخته
انجا که تو ایستاده ای
Mahdi Hero
14-12-2007, 23:51
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
شعره بالا از استاد شهرياره هست که جديد سرياله زيباشو از شبکه 2 پخش ميکنند
با سلام به همگی
ARIAN ZARGAMI
14-12-2007, 23:52
آب کم جو تشنگی آور به دست
ساز من ، با تو بگویم !
اولین عشق نگاهی گذرا بود .
بعد آن ثانیه های زندگی ،
همه زیبا بودند .
روز دوم که دلم باز به تمنای نگاهش نگران بود ،
توی کوچه باغ عشق
ناز و غمزه های چشمش
همچو تیری ز کمان آزاد شد !
هدفش نشانه ای بود که به آن دل گوییم .
وه چه پر قدرت و زیبا دل من نشانه رفت !
زخم آن کاری بود !
آری عاشق گشتم .
بعد آن عشق به من داد امید .
خمار
زیبا چشم
مرهم
سلام اقا مهدی
من از عبور نگاهی شکستهام، آری
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست
Mahdi Hero
15-12-2007, 00:15
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
به اين كه ناله مي كشم از دل كه: آب......آب....
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
RohAm Ram2
15-12-2007, 03:52
دستت به دست خراب من بده
تا دهمت جرعه ای سبوی ناب
از مهر خود جرعه ای محبتم بده
تا تو را رها نمایمت از سراب
عاشقانه تا کنار خوابگاهت آمده ست
نازک اندامی که خوابت را پریشان کرده است
بیقرار لحظه های خوب دیدار شماست
چشم بادامی که خوابت را پریشان کرده است
می شود بر کوچه ی نیمایی اش آبی شوی
نشکنی گامی که خوابت را پریشان کرده است
RohAm Ram2
15-12-2007, 07:00
تن به خواب ندارد رغبت
میلش به آن چشم بادامی است
به آن قدمی که زیر باران ها
رهگذر خوابگاه تنهایی است
تدبیر تن چگونه کنم منشین چنین خموش بگو:40:چندین نیاز و طاعت من کم نیست در بهای سخن:40: ای خون من به گردن تو گل کرده دست دامن تو:40: شرم چه کس ردای تو بودای سرخ پوش بگو:40:
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو کار من
NOOSHIN_29
15-12-2007, 14:28
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوی دهلیزش
به امید دریچه ای
دل بسته بودم.
Asalbanoo
15-12-2007, 15:13
دیکته می نویسم.
دیکته ی عشق
می نویسم.
مشق می نوازم.
سرود می سُرایم.
کلمه می بُرّم
و می دوزم به اصوات
تا پیراهنی شود
بر پیکرِعریانِ تنهاییِ من.
تا مرهمی شود
بر درد ِبی درمانِ رسواییِ من.
NOOSHIN_29
15-12-2007, 16:48
نه
این برف را دیگر
سر باز ایستادن نیست،
برفی که بر باروی و به موی ما می نشیند
تا در استانه ی ائینه چنان در خویشتن نظر کنیم
که به وحشت
از بلند فریادوار گداری
به اعماق مغاک نظر بر دوزی.
باری
مگر اتش قطبی را
برافروزی.
که برق مهربان نگاهت
افتاب را
بر پولاد خنجری می گشاید
که می باید
به دلیری
با درد شبچراغی اش
تاب ارام
به هنگامی که انعطاف قلب مرا
با سختی تیغه ی خویش
ازمونی می کند.
نه
تردیدی بر جای بنمانده است
مگر قاطعیت وجود تو
کز سرانجام خویش
به تردیدم می افکند،
که تو ان جرعه ی ابی
که غلامان به کبوتران می نوشانند
از ان پیشتر
که خنجر
به گلوگاه شان نهند.
(مژگان جون باید میم میدادی)
دزد آنچه برده باز نياورده هيچ گاه
هرگز به اهرمن مده ايمان خويش وام
Mahdi Hero
15-12-2007, 17:36
می کشد غیرت مرا غیری اگر آهی کشد
زآانکه می ترسم که از عشق تو باشد آه او
بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ شده
وقتی نیستی دلتنگی هایم را قاب می کنم
لحظه لحظه غروب را که دلتنگ تو و چشمان
بارانی ات هستم می شوم
قاب می کنم تا وقتی آمدی نشانت دهم تا
شاید دیگر تنهایم نگذاری
NOOSHIN_29
15-12-2007, 20:02
یا رب تو جمال ان مه مهرانگیز
اراسته ای به سنبل و عنبر نیز
پس حکم چنان کنی که در وی منگر
این حکم چنان بود که کج دار و مریز
زمين گوئي غمي بنهفته دارد
سخنها در دهان ناگفته دارد
ز هر چشمش هزاران چشمه جوشيد
که در دل صد شهيد خفته دارد
NOOSHIN_29
15-12-2007, 20:34
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می دارم.
در ان دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
دريا چه دل پاك و نجيبي دارد
چندي است كه حالت غريبي دارد
آن موج كه سر به صخره ها مي كوبد
با من چه شباهت عجيبي دارد !
NOOSHIN_29
15-12-2007, 21:24
در به در تر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در ان نمی روید
ای تیز خرامان!
لنگی پای من
از ناهمواری راه شما بود
دهقانِ دلم بودن شالی شده است
هم صحبت سبزه ای خیالی شده است
بر مزرعه ی سینه ی من دانـه مپاش
امسال ؛ دچار خشکسالی شده است
NOOSHIN_29
15-12-2007, 23:12
تا در ائینه پدیدار ایی
عمری دراز در ان نگریستم
من برکه ها و دریاها را گریستم
من که ز پا نشسته ام ، مرغک پر شکسته ام
زود بیا که خسته ام ، زین همه خسته تر مکن
هرچه که ناله می کنم گوش به من نمی کنی
یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن
نامه ی بی پایان عشق را میخوانم ....
خبری از لیلی من نیست ....
شاید قاصدکی مراد دل من را به نسیم بسپارد ......
به سر خط میرسم و میگریم ...
که چرا اینگونه ؟
soheilsmart
16-12-2007, 12:20
توبه بر لب . سبحه بر کف. دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغار ما
توبه بر لب . سبحه بر کف. دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغار ما
عزیز باید با ه شروع میکردی ...
diana_1989
16-12-2007, 13:48
اینقدر به من زبان بازی نکنید
در غیاب من صحنه سازی نکنید
این بار صدم بود که گفتم به شما
با قلب شکسته عشق بازی نکنید
NOOSHIN_29
16-12-2007, 15:53
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر اشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می دانست
و اتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه می گفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و ان سنگین دل
در پیش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف اورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
ان که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی ز که اموخته بود
Mahdi Hero
16-12-2007, 17:25
در شعله آن شمع که افروخته بودم
ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
آئین وفا نیست در این جامعه یا رب
من درس وفا را ز که آموخته بودم
ميگردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جستجوي چشم خوش دلرباي تو
Mahdi Hero
16-12-2007, 22:05
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا
فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست
گاه مي گويم كاش نام تو ، هم نام يكي بود ز آشنايانم
تا آن گاه كه از من پرسند...
آخر اين كيست
اين نام غريب
كه تو گاه و ناگاه بر زبان مي آري ؟
من توانم گويم ...
پسر همسايه ...
دايي پروانه ...
يا ...
...
واي چه مي گويم من !!!
گر چنين بود نداشتم پاسخ ...
وقت پرسيدن اين كه :
آخر اين كيست كه تو ،
اينچنين با احساس نام او را بر زبان مي آري ؟
Mahdi Hero
16-12-2007, 22:29
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
من با ستاره ها
من با پرنده ها
من با شکوفه های سحر ، زاده می شوم
من با نسیم هر نفس آشنا، چو موج
از نو برای زیستن آماده می شوم
Mahdi Hero
16-12-2007, 22:37
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
من :
سايه اي كه در شب مهتاب ديده اي...
اصلا
خيال كن كه مرا خواب ديده اي !
از پشت شيشه ي اتوبوسي
به اتفاق
مرغ مهاجري
لب تالاب ديده اي
يا در نگارخانه ي
نقاش ِشاعري
يك پر كشيده
در قفس قاب ديده اي
یاد آنروز که بر صفحه ی شطرنج دلت
تکیه بر پیل غمت روبه خرابات شدم
حالیا غمزده ی کنج سیه خانه منم
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
Mahdi Hero
17-12-2007, 00:13
من اگر نظر حرام است، بسی گناه دارم
چه کنم؟ نمی توانم که نطر نگاه دارم
مرا که نام شراب از کتاب می شستم
زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
Mahdi Hero
17-12-2007, 02:00
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
نامي براي مردن
نامي براي تا به ابد زيستن
نامي براي بي كه بداني چرا
گاهي گريستن ...
نرفته ام راه را ...
ندیده ام ماه را ....
خورشید گویی زبانه میکشد ...
در این بازی بی پایان .....
نيست نه جامي كش نگه دارد نه پرستويي كش بنوشد
يخچه نوری كه بكاهد التهابش را
نه سرودی خوش و خرمني از گل
نيست نه بلوری كش به سيم خام در پوشد
soheilsmart
17-12-2007, 11:46
دانی چه کنی مرا به من باز گذار
وین دست عنایت از سر ما بردار
soheilsmart
17-12-2007, 11:48
ریگی از زمین بر داریم
وزن بودن را احساس کنیم
(س.سپهری اهل کاشان)
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
Mahdi Hero
17-12-2007, 12:41
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
ميكشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
diana_1989
17-12-2007, 14:53
آسمان سفید می شود...
فرشته ای با ظرافت پرده پنجره روز می کشد
میان غربت حروف
آرام می گویم:
من عاشق شده ام...
در آسمان آش دندان هم می زنند !!
Mahdi Hero
17-12-2007, 17:00
در حيرتم از باده فروشان كايشان
زين به كه فروشند چه خواهند خريد
دانی که شمع به دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
Mahdi Hero
17-12-2007, 18:50
ياد رخ تو در من
عطر نفست جاري
ياد رخ تو در دل
دستان توام در دست
mohammad99
17-12-2007, 20:36
تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه
تو همونی که میگفتی قلبم ماله تو باشه واسه همیشه
باورم نمیشه که چشمات بره ماله دیگرون شه
با غریبه آشنا شه با غریبه مهربون شه
تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه
تو همونی که میگفتی قلبم ماله تو باشه واسه همیشه
Mahdi Hero
17-12-2007, 20:52
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
mohammad99
17-12-2007, 22:12
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارهـا ایـن کـــودک احســــاس من
زیـر بارانـهای اشــک من نـشـت
من تورا آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشـستـن کارآسانی نبود
راه رابراشک بستن کارآسانی نبود
باغروری هـم قدبـالای بـام آسـمـان
بارهادرخود شکستن کارآسانی نبود
بارها ایـن دل به جرم عــاشــقــی
زیر سـنــگینی بـار غم شـکـســت
من تورا آسان نیاوردم به دست
*-*
ما اومدیم
تو هميشه به خاطر من آنجا حضور داشتي
نسيم ملايمي که مرا به دوش مي کشيد
روشنايي اي که در تاريکي مي درخشد
عشق تو در زندگي من
تو الهام بخش من بودي
در ميان تمام دروغ ها تو يک حقيقت هستي
زندگي من به يک مکان بهتر تبديل شده
به خاطر وجود تو
mohammad99
18-12-2007, 00:00
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل «آذر» بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار ما بسر شد
*-*
ما امیدم
Mahdi Hero
18-12-2007, 01:21
داني كه را سزد صفت پاكي
آن كه او وجود پاك نيالايد
mohammad99
18-12-2007, 01:28
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصدک تجربه های همه تلخ ،
با دلم می گويند ،
که دروغی تو دروغ
که فريبی تو فريب
باور نكردم تو بي وفاي روزگارن باشي
باور نكردم تو لعنتي تنها روزگاران باشي
به خاطر مي سپارم سيباهي سكوت
كفن سپيدت با آرامش سكوت
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
محمد هم خوش آمد
Asalbanoo
18-12-2007, 09:21
نگو تمومه عمر اشنایی
نگو رسیده لحظه جدایی
قسم به اون خدایی که می پرستی
دار و ندار این زن فقط تو هستی
سلام
جلال جان جریان این امضاهای خوشگل خوشگلت چیه؟
این یکی هم خیلی قشنگه
RohAm Ram2
18-12-2007, 09:35
یکی مانند تو عشق باران است خانه اش
یکی مثل من بی سقف است کاشانه اش
یکی بر زیر چتر معشوقه گانش
یکی غم سر میدهد در زیر باران مثل من
mohamad_iq20072000
18-12-2007, 10:09
عاشقم دیوانه ام از خود ندارم خانه ای عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای
RohAm Ram2
18-12-2007, 10:16
یس ! آیم وری کریزی
ولی نبردم از زندگیم فیضی
آیم الون این آل تایم آف لایف
خسته است تنم شدم هاف لایف
ایم نات هو ا هوز ، ایم نات
بات
میخونم شاد ، میگیرم سواری از باد
میزنم داد ، فریاد میکشم
از زندگیم دست میکشم
فور آل اور
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سـرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس در غمت کردهام زاری
نوگلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
نا پسندیده بود دل شکستن
رشتهی الفت و یاری گسستن
سلام
جلال جان جریان این امضاهای خوشگل خوشگلت چیه؟
این یکی هم خیلی قشنگه
سلام مژگان خانوم.
ماجراش مفصله:دی
Asalbanoo
18-12-2007, 12:56
بنا بر این :
نخواهم گفت هرگز
آنچه را آنها بِگفتند و مَنَش هرگز نخواهم گفت!
نخواهم کرد هرگز
آنچه را آنها بِکردند و مَنَش هرگز نخواهم کرد!
نخواهم فکر کرد هرگز
به آنچه فکر می کردند آنها و مَنَش هرگز نپندارم!
چون که من :
جمله ام صدق است و فعلم نیک و افکارم سپید.
-----------
ایول جلال جون می بینم کمرنگ شدی
ماجرا دار هم شدی:دی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی
که هر کو شمع جان جوید غم جانش نمیبینم
برو عطار بیرون آی با جانان به جان بازی
که هر کو جان درو بازد پشیمانش نمیبینم
نیگاش کنا:دی
NOOSHIN_29
18-12-2007, 14:19
من محکوم شکنجه ای مضاعفم:
این چنین زیستن،
و این چنین
در میان شما زیستن
با شما زیستن
که دیری دوستدارتان بوده ام
Mahdi Hero
18-12-2007, 14:40
من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نمي گردد بدين بالانشيني ها
اي غم اگر چه عهد تو بشكسته ام به مي
نازم ترا كه بر سر پيمان نشسته اي
اي اشك هر چه ريزمت از ديده زير پا
بينم كه باز سر مژگان نشسته اي
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
سلام
من اصلا نمیفهمم اینی که قرمز کردین واسه چیه:دی
در باغ خواهش های تن روییدی اما
آنقدر بالیدی که جانم از تو پر شد
پیش گل سرخ تو ،برگ زرد من کیست ؟
آه ای بهاری که خزانم از تو پر شد
با هر چه و هر کس تو را تکرار کردم
تا فصل فصل داستانم از تو پر شد
ایینه ها در پیش خورشیدت نشاندم
و آنقدر ماندم تا جهانم از تو پر شد
این اسم یکی هست که خیلی دوسش دارم
موجود دوست داشنی هست . یادتون اومد ؟
حالا
هم من ، هم تو !
هر دو خوب مي دانيم
اين راه نه پاياني دارد ، نه وصالي
اما هنوز دوش به دوش مي رانيم !
قانون خط هاي موازي يادت هست !؟
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند !
و سکوت مي کنيم
هم من ، هم تو !
اصلا بيا
يک خط زير قانون خط هاي موازي بنويسيم
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند
اما اين دليل نمي شود همديگر را دوست نداشته باشند ...
هم من ، هم تو !
نه. میشه بیشتر توضیح بدین؟
ولی من روزن آن خاطرات با تو بودن را
بدان هرگز نمی بندم
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
اگر در این زمان دنیا غم انگیز است
اگر گلزار عشق و مهر هم در خواب پاییز است
به جان من آرزو دارم
که فردا در دل پاک و پر از مهرت
نسیمی خوش،معطر از بهار آید
دوباره لاله ی عشقی ببار آید
خداحافظ تورا زین پس درون سینه می جویم
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
وای چه شعر قشنگی نوشتید چه حس خوبی به ادم دست می ده
خوب بعضی شعرها قشنگن و ادم با خوندنشون حس خوبی پیدا می کنه
بعضی ادمها هم مهربونن و با بودن کنارشون حس خوبی پیدا می کنیم
حالا یادتون اومد ؟:دی
Mahdi Hero
18-12-2007, 16:54
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
Mahdi Hero
18-12-2007, 16:56
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینیم
شاعر شنیدنی ست...ولی میل، میل توست
آماده ای که بشنویم یا ببینیم
این واژه ها صراحت تنهایی من است
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن شبی
بی خویش - در سماع غزل ها ببینیم
این شعری که شما نوشتین هم قشنگ بود.
فکر کنم یه چیزایی داره یادم میاد ولی هنوز مطمئن نیستم:دی
Mahdi Hero
18-12-2007, 17:05
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد
درست اول اين نوبهار عاشق شد
دلم ميان همين گيرو دار عاشق شد
زني که صاعقه وار آمد و ببادم داد
به يک اشاره دلش بيقرار عاشق شد
به شوق لحظه ديدار اشک مي ريزم
دوباره ساعت شماته دار عاشق شد
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
درپرده اسرار فنا خوا هی رفت
می نوش ندانی از کجا امده ای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
بازم جای شکرش باقیه :دی
Mahdi Hero
18-12-2007, 17:09
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
Mahdi Hero
18-12-2007, 17:10
داری هوس که غیر برای تو جان دهد؟
آه این چه آرزوست، مگر مرده ایم ما؟!
آرامش نيلوفر مرداب من پژمرد
نيلوفر سوداي صدها راز بي چشمت
هندوستان چشم من آرام خواهد شد
اما نمي خواهم بگويم ،باز بي چشمت
اين آخرين شعر ضعيف غربت من بود
آرامگاه حافظ شيراز، بي چشمت
خب آدم گاهی دچار فراموشی احساسی(!!) میشه دیگه!
Asalbanoo
18-12-2007, 17:33
تا تو نگاه می کنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
-------------
ببخشید شعر شدیدا در پیتی هست
واسه این دادم بگم که جلال جان دچار فراموشی چی می شی؟
متوجه نمی شم
تو نباشی چه کسی منو نوازش ميکنه
با صبوری با منه دل خسته سازش ميکنه
تو نباشی نمي خوام لحظه ای رو سر بکنم
نميدونم بعد تو من چی رو باور بکنم
Mahdi Hero
18-12-2007, 18:43
ملک اين مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املاک انداز
ز رویا دهی مستی به جامی که می نوشم:40: خوشا خواب شیرینم که در او تو پیدایی:40: زخلقش نهان خواهم بر او پلک می پوشم :40:چنان از تو سرشارم که طاقت نمی ارم :40: به چشم خریداری نظر می کنی درمن :40:من از خویش می پرسم چه دارم بفروشم:40:
مرتعي كه روز آفتابي اش يك نگاه روشن است و باز
قوس هاي با شكوه آن جفتي ابروي كماني اند
طرح تازه اي كه صاحبش فكر مي كند كه رنگ هاش
مثل مصدر و مثالشان بي زوال و جاوداني اند
رنگ هاي طرح تازه ام رنگ هاي ذات نيستند
ذات رنگ هاي معني اند ذات رنگي معاني اند
نقش تازه اي كشيده ام از دو چشم مهربان دوست
كه تمام رنگ ها در آن وامدار مهرباني اند
Mahdi Hero
18-12-2007, 20:28
دلم از نام خزان مي لرزد
زان كه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله كشد در جانم
diana_1989
18-12-2007, 20:43
مرا ديوانه و شيدا ته ديرى
مرا سرگشته و رسوا ته ديرى
نميدونم دلم دارد کجا جاى
هميدونم که دردى جا ته ديرى
يک بار ديگر
من رشته ها را پنبه کردم
در خود فرو رفتم به خود باز آمدم ، باز
ديدم در آنجائی که بودم ايستاده ام .
diana_1989
18-12-2007, 21:55
می دونی .. قصه ی کوچ ما سرانجامی نداشت
غیراز اینکه یه مسافر پا تو ساحل می گذاشت.
تو شدی مسافری که پشت دریا روشکست,
من شدم یه قایقی که عاقبت به گِل نشست
Mahdi Hero
18-12-2007, 22:05
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
mohammad99
18-12-2007, 23:13
مرا
تو
بي سببي
نيستي.
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي
به آفتاب
از دريچه تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد.
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
*-*
سلام
دقت کردید چقدر خشک شدیم : D
قدیما مهربون تر نبود اینجا :x
Mahdi Hero
18-12-2007, 23:35
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
سلام بر عزيزان دل
اکنون ديگه بايد مهربون شد:دی
mohammad99
18-12-2007, 23:39
پیش اندام تو هیچ اندام نیست سرو را با جمله زیبایی که هست
و آن کجا داند که درد آشام نیست مستی از من پرس و شور عاشقی
هر که را در وی گرفت آرام نیست باد صبح و خاک شیراز آتشیست
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست خواب بیهنگامت از ره میبرد
امیر مسخره میکنی دادا :d
diana_1989
18-12-2007, 23:56
دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نيست
روز وشب منتظر اسب و سواری است که نيست
در دلم اين عطش کيست خدا می داند
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
mohammad99
19-12-2007, 00:02
در میان، با که گذارم، غم پنهانی خویش
اندر این بحر بلا، ساحل امیدی نیست
تا بدان سوی کشم کشتی طوفانی خویش
زنده ام باز، پس از این همه ناکامی ها
diana_1989
19-12-2007, 00:06
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی ؟
یا به قول خواهرم فروغ :
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی ؟
mohammad99
19-12-2007, 00:14
یار مرا , غار مرا , عشق جگر خوار مرا
یار تویی , غار تویی , خواجه نگهدار مرا
نوح تویی , روح تویی , فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی , بر در اسرار مرا
شب خوش
diana_1989
19-12-2007, 00:36
اي اميد، اي اختر شب هاي من!
نغمه ات افسرد بر لب هاي من
اي اميد، از نو شبم را روز كن
روز كن وان روز را پيروز كن
RohAm Ram2
19-12-2007, 01:41
نو شروعی دیگر بر من غم یافت
خیالات بر سرم کلاهی بافت
فریب فردا ها را خوردم من
فردا جز غم چیزی بر من نیافت
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
diana_1989
19-12-2007, 01:50
میتوان راحت از این دنیای فانی دل گسست
میتوان چشم را بر این دنیای بی مقدار بست
میتوان در آن جهان در انتظار تو نشست
آری ای زیبای من ای حسرت فردای من
میتوان با عشق تو از جاده های شب گذشت
میتوان جای غمت با یاد تو همخانه گشت
میتوان مانند مجنون سر نهاد بر کوه و دشت
میتوان ای جان من ای نیمه پنهان من
Mahdi Hero
19-12-2007, 01:53
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
RohAm Ram2
19-12-2007, 02:09
تاریک نیست آیا زمان من
باریک نیست آیا توان من
چاق و فربه نیست آیا غم هایم
باغ و بوستان محروق نیست آیا
یا
(ته کشید هر چی داشتم قافیه
آغا تو رو خدا ت ندین دیگه کافیه)
diana_1989
19-12-2007, 02:40
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
مي کنم الفبا را، روي لوحه ي سنگي
واو مثل ويراني، دال مثل دلتنگي
بعد از اين اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بيتابي مثل رنگ بيرنگي
یا رب نظری کن که من فتاده ز پایم
راه دراز و من اول راهم ..
خداوندا جدا کردن هنر نیست ..
دوستان قلب انسانند ..
بدون قلب چگونه میتوان زیست ؟
تا این دل ما غالب هر دل گردد
هر روز به صورتی برون می آییم...
من با صدای تو می خوانم در اوج ابی باورها:40:دارد ترانه پروازم تحریر بال کبوتر ها:40:من در هوای تو می رقصم با موج دامن پر پولک :40:رقصی چنان که تو را اید یاد از نسیم و صنوبرها:40:
از کرامات شیخ ما اینست
شیره را خورد و گفت شیرین است
armin-radin
19-12-2007, 15:18
تا این برادران ریا کار زنده اند
این گرگ سیرتان جفا کار زنده اند
یعقوب درد میکشدو کور میشود
یوسف همیشه وصله ی ناجور میشود
RohAm Ram2
19-12-2007, 15:31
دوباره غم هوای با دل بودن کرده
نمیخواد باور کنه تن هوای مرگ کرده
هوای من خسته از این باور ها
واسه گفتن این بیت فکر کردم ساعتها
armin-radin
19-12-2007, 15:38
اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند
منصور را هر اینه بر دار میزنند
RohAm Ram2
19-12-2007, 15:47
در گفتارت ای دوست چه بود
این کلامت را کنون چه سود
من همان منصور حلاج هستم
که از ترس نقاب منصور جلالی بستم : دی
armin-radin
19-12-2007, 15:50
مامیرویم چون دلمان جای دیگر است
ما میرویم هر که بماند مخیر است
RohAm Ram2
19-12-2007, 15:56
تنها نرو ای دوست مرا نیز ببر
نمیخواهی مرا جای برده بخر
خیری نباشد به تنهایی
باش بگویم که با مایی
armin-radin
19-12-2007, 16:02
یا مرا با لب پر خند پذیرا باشید
یابرانید زکاشانه ی خود بیرونم
RohAm Ram2
19-12-2007, 16:14
مینمایم تو را بیرون ز کاشانه ات
تا کم نمایی بار دیگر بهانه ات
گر میخواهی بمانی خب باور کن
بشین و کلاه خویش را داور کن
armin-radin
19-12-2007, 16:19
نو بگوییم ونو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم
وزباران کمی بیاموزیم که بباریم و حرف کم بزنیم
RohAm Ram2
19-12-2007, 16:24
مرغ بارانم من
دائمن میبارم
گل شادیها را
در دلها میکارم
من
کم حرف و پر کارم
غافیه سازم من
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
Mahdi Hero
19-12-2007, 17:44
آنان كه بسته اند كمر اندر شكست ما
غير از صفا ز آيينه ما چه ديده اند ؟
آنان كه ترك دولت جاويد گفته اند
زين پنج روز دولت دنيا چه ديده اند ؟
در آن آني که از خود بگذري و از تنگ خودخواهي برايي
در فراخ روشن فرداي انساني،
در آن آني که دل برهانده از وسوسه شيطاني،
روانت شعله اي گردد،
فرو سوزد پليدي را
بدرد موج دود آلود شک و نا اميدي را
به سير سال ها بايد تدارک ديد آن آن را
چه صيغل ها که بايد داد
از رنج و طلب جان را
به راه خويش پاي افشرد و
ايمان داشت پيمان را
diana_1989
19-12-2007, 18:11
آمدنت را خواب دیدم یا رفتنت را ؟
به گمانم هر دو !
چه شیرین بود آمدنت ،
مثل رویاهای کودکانه ، با تبسمی آسمانی همراه
کوتاه ...
کوتاه ...
کوتاه ...
و چه تلخ و آشفته بود رفتنت ،
مثل آمدنت بی خبر ، ناگهان
moosavimaleki
19-12-2007, 18:26
هرگز هرگز هرگز بی تو نمیخندم
هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم
بحث داغ و پر ترفدار
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه سر بزنيد
Mahdi Hero
19-12-2007, 19:11
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
آواره همچو خار هراسان ز باد مست
خاکستر خیال ز دستم عنان گسست
نخلی تکیده ام که ز تاج نگون بخت
در سایه ام گمان درنگ عابری نبست
مرغی به شاخه ام نتکانیده پر ز خواب
برگی به باورم ز شبیخون غم نرست
mohammad99
19-12-2007, 22:09
بگین بباره بارون ،دلم هواشو کرده
بگین تموم شدم من، بگین که برنگرده
بهش بگین شکستم ،بهش بگین بریدم
نه اون به من رسید و نه من به اون رسیدم
***
برهنه زیر بارون،خراب و درب داغون
از آدما فراری ، از عاشقا گریزون
بزار کسی نبینه غرور گریه هام رو
بزار کسی نفهمه غم تو خنده هامو
***
یه داغ سخت سختم ، یه باغ بی درختم
سفیده دفتر عمرم ،سیاهه روزه بختم
تنم داره میلرزه،تو این هوای هرزه
گاهی نداشتن دل،به داشتن می ارزه
*-*
سلام
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
سلام محمد
Asalbanoo
19-12-2007, 22:37
نگاه ها خیره
دستها به حالت دعا
در آسمان
بازی نور و سیاهی بالا گرفت
در هم پیچیدند
بر هم غلطیدند
به ناگاه صدای گلوله ای ... !
خون پاشید
خونابه ریز شد
افتاد پرنده ی ... !
صدای هوهوی بوم ها برخاست
هلهله ی پیروزی !
شهر در اسارت آنها بود
پنجره ها بسته شد
گیلاس ها سر کشیده شد
مداد ها نوشتند
و چشم ها گذر کردند
پرنده ی نور
پرنده ی غمگین درد
پرنده ی رنج
پرنده ی آزادی !
-------
سلام و شب همگی خوش
يك جهان حرف نگفته در دلم دارم هنوز
چشم عالم خواب ومن چون ماه بيدارم هنوز
کسی نمی گوید
نترس!
ماه سقوط نخواهد کرد !
زمان در این غروب همیشه نخواهد ماند !
زمین زمین نخواهد خورد !
کسی نمی گوید
و من
به امتداد ِ دست ِ تو می چسبم
بلند می شوم از روی سنگ های شکسته ...
Asalbanoo
19-12-2007, 22:59
هنوز انگار منتظرن این چشای خسته من
مثنوی غصه شده هزارو یک شبای من
همش میکن روزای خوب تو راه باز داره میاد
آهای بفهم روزای ما ، سخت میره سخت ترش میاد
غصه دیگه تو این روزا دوست صمیمی منه
از خنده های غم واست هرچی بگم بازم کمه
------------
فکر کنم سلام کردم..واقعا که....ادم از فامیل نباس انتظار داشته باشه:دی
همچون گله رمیده گیج و درمانده مباش
چون قهرمان در این میدان ایستادگی کن!
به آینده، هر چند شیرین و دلپسند، اعتماد مکن
بگذار گذشته از دست رفته به خاک سپرده شود
عمل کن - عمل در زمان زنده حال
قلب در درون و خدا بالای سر توست!
زندگی مردان بزرگ جملگی به ما یادآور می شود
که ما نیز می توانیم چون آنان برجسته و شاخص باشیم
و هنگام عزیمت (از این دنیا) رد پاهایی بر شن های زمان به جا گذاریم.
رد پاهایی که شاید ملوانی دیگر در ساحل زندگی، ملوانی از
یک کشتی شکسته و تنها، بتواند با رؤیت آنها امیدوار شود
پس بگذار مردانه قد برافرازیم و وارد میدان عمل شویم
با قلبی برای هر سرنوشت
هنوز به دست می آوریم، هنوز دنبال می کنیم
می آموزیم که زحمت بکشیم و چشم انتظار باشیم.
ببخشید من ندیدم. ولی خداییش راست میگین. از فامیل انتظار بیشتر میره.
من از طرف ایشون معذرت میخوام:دی
Mahdi Hero
19-12-2007, 23:46
مائيم كه اصل شادي و كان غميم
سرمايه ي داديم و نهاد ستميم
پستيم و بلنديم و كماليم و كميم
آئينه ي زنگ خورده ي جام جميم
من با تو گفتن از تو ، تو را دور مي شوم
اي من ، منِ هميشه ،من ات را به من بده
… حرفي نمانده است ، ولي محضِ يك حضور
فريادهاي بي دهنت را به من بده
مردن مرا نشانهي تلخي ست ، بعد از اين
نامِ قشنگِ زيستن ات را به من بده
mohammad99
20-12-2007, 00:29
همه وجودمو از کوچیکی با کینه ساختن
جای عشق ریشه نفرت رو تو سینه کاشتن
گفتن اینجا فرشته ها از از آدما بیشترن
*خدا مگه فرشته ها ساده دل رو میشکنن*
اگه رفته به درک دیگه فکرشو نکن
لیاقتت رو نداره بگیر عشقتو از اون
دل سنگتو بده دست بقیه
*خدا بازم دلم گرفتار حس بدیه*
دور و برت همه بودن دیگه من رو میخوای چی کار
روز تولدمه خبر مرگت رو بیار
*دل دیوونه چته نکنه هوایی شدی باز*
باید بسازی با بی کسی و روز و شب دراز
اینجا غریبه میکشن باید بسازی با غماش
جاشون سنگه نشین به پای ادماش
*-*
سلام
Sam Fisher 11
20-12-2007, 00:33
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع
حیفم آید که تورا دست خدا بسپارم
Sam Fisher 11
20-12-2007, 00:47
ماییم و نوای بی نوایی
بسم ا... اگر حریف مایی
یاد آنروز که بر صفحه ی شطرنج دلت
تکیه بر پیل غمت رو به خرابات شدم
حالیا غمزده ی کنج سیه خانه منم
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
بهمن زدوار
Sam Fisher 11
20-12-2007, 00:53
ما را نبود دلی که کار آید از او
جز ناله که هر دمی هزار آید از او
وگر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
(در متن کتاب عینا کلمه وگر ذکر شده نه اگر)
RohAm Ram2
20-12-2007, 01:52
تن خسته چه داند معصیت را
من پر بسته را چه ماند شخصیت را
نشستن نیز نتانم * بر زمین کرد
سکوتم پر کرد ، غم ظرفیت را
* این کلمه دقیقن همین الان به ذهنم رسید ، همون تنوانم میباشد
Mahdi Hero
20-12-2007, 02:02
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی
رفتی بسوز این همه آتش سزای توست
RohAm Ram2
20-12-2007, 02:13
بازم ت ؟ بابا شدم خسته !
تن سوخته هزار بار در آتش عشق سوخت
عزیذ حالا که جزغاله شدم پند میدهی
سوختم و کباب شده در این راه
سهمیه بندی سوخت پس کی میاد ؟
بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره
سیری نمی پذیرفت از بوسه روحت انگار
با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی
از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار
دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست
از عمر ما ندارد ،دیگر نصیب تکرار
آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم
چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار ؟
diana_1989
20-12-2007, 11:20
رشته ای در گردنم افکنده دوست
می برد هر جا که خاطر خواه اوست
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهی کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
Mahdi Hero
20-12-2007, 12:51
من دوست ندارم که ترا دوست ندارم
تو شرم نداری که زمن شرم نداری؟
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود
Mahdi Hero
20-12-2007, 14:43
در شعله آن شمع که افروخته بودم
ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
آئین وفا نیست در این جامعه یا رب
من درس وفا را ز که آموخته بودم
مگر نه اينكه تو خورشيد آسمان مني
چگونه شبم بي تو شد سحر؟ زبانم لال
هنوز مانده بفهمم تو شاعرم كردي
نگفتم از تو، از اين بيشتر؟ زبانم لال
بگو كه دل بكنم از تمام آدم ها
نگو فقط ز تو، تو يك نفر، زبانم لال
زده ست چوب حراج اين غزل به احساسم
تو را اگر كه نبينم؟ اگر...؟ زبانم لال
لحظه ای که خواستم به آسمان دست دراز کنم و تو را در آغوش بگیرم
تو دیگر پر کشیده بودی
خانه ای سوخته دل نورانی
غم پنهان و شبی عرفانی
میچکد قطره ی اشک از دل شب
باز کِی نامه رسد پنهانی؟
تا دل آسوده شود از شب تار
تا دم صبح کشم بیماری
آفتاب شب این مزرعه کیست؟
که دهد بر دل من دلداری
ماه و مهتاب فروزان امشب
شعله ایست باد سحر طوفانی
جای دست من و غم خنده کنان
نقش بسته بر دلم طولانی
یارب این حادثه ی سرزده چیست؟
که شده عالم از آن ویرانی
میرسم لحظه ای بر دار حریق
که شده روحم از آن قربانی
...
يك گام دور گشتي و نزديك تر شدي
عشق است و هيچ سوي غريبش هزار سوست
سرگشته چون من و تو در آيا و كاشكي
صد پي خجسته گمشده ي اين هزار توست
Mahdi Hero
21-12-2007, 00:12
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دستهايم را که ميگيري...
حجم نوازش لبريز ميشود!
گويي تمام رزهاي زرد باغها
با دستهاي بي دريغ تو
براي من
چيده ميشوند
و قلب من
پرنده اي ميشود
به پاکي بيکران نگاهت
پر ميکشد...
و در آن وسعت بي انتها
در خاکستري اندوه ابرها
گم ميشود
Mahdi Hero
21-12-2007, 01:49
دي كوزه گري بديدم اندر بازار
بر پاره گلي لگد همي زد بسيار
وآن گل به زبان حال با او ميگفت
من همچو تو بوده ام مرا نيكو دار
رها می شوم در باد
به جستجوی
دستان بریده یک شاعر
یک آوازه خوان
یک انسان...!
Mahdi Hero
21-12-2007, 10:37
نه سرو سامان توان گفت نه خورشید نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هر کس بر هن میرود اندر طلبت
گر ره بتو بودی نبدی اینهمه راه
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
در واديه اي که هيچ کس
پي تنهايي هيچ کس نرفت
سکوت بود و سکوت
حاشا که سکوت خود نقابيست از مرگ
و مرگ را سکوتي ست بي انتها
آه اي پري هر چه غزلگريه! خواستم
بيت ترانهاي ز تو باشم خدا نخواست
مظلوم ساكتم! به خدا دوست داشتم
يار ستم ستيز تو باشم خدا نخواست
نفرين به من كه پوچي دستم بزرگ بود
مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست
Mahdi Hero
21-12-2007, 14:54
تاریک تر است هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گویی
Sam Fisher 11
21-12-2007, 17:09
یاران ره عشق منزل ندارد
این بحر مواج ساحل ندارد
در هر درخت اينجا صليبي خفته ، اما
با هر جنين ، جانمايه عيسي شدن نيست
وقتي كه رودش زاد و كوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نيما شدن نيست
با ريشه ها در خاك ، بي چشمي به افلاك
اين تاك ها را حسرت طوبي شدن نيست
آيا چه توفاني است آن بالا كه ديگر
با هر كه افتاد ، اشتياق پا شدن نيست
سيب و فريب ؟ آري بده . آدم نصيبش
از سفره ي حوا به جز اغوا شدن نيست
وقتي تو رويا روي اينان مي نشيني
آيينه ها را چاره جز زيبا شدن نيست
آنجا كه انشا از من ، املا از تو باشد
راهي براي شعر جز شيوا شدن نيست
Mahdi Hero
21-12-2007, 17:50
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هرگز حضور حاضر غايب شنيدهاي
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
Mahdi Hero
21-12-2007, 17:58
تو هم در آینه حیران حسن خویشی
زمانه ایست که هر کس بخود گرفتار است
Sam Fisher 11
21-12-2007, 18:34
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.