مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
تو همه بود منی
تو در این کوره ره خلوت عمر
همه مقصود منی
چه کسی باورکرد
که تو معبود منی
يکشب دلي به مسلخ خونم کشيد و رفت
ديوانه اي به دام جنونم کشيد و رفت
پس کوچه هاي قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشيد و رفت
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سکونم کشيد و رفت
شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت
تا بدان زنجیرهی داناپسند
ساختی پای دل شهزاده، بند
گاه مشکین موی را بشکافتی
فرق کرده، ز آن دو گیسو بافتی
گه نهادی چون بتان دلفروز
بر کمان ابروان از وسمه، توز
Mahdi Hero
16-11-2007, 15:16
یارم گذشت بی غم و بی یاورم گذاشت
ای غم تو یار باش اگر یاورم گذشت
سلام بر پايان و فرانک عزيز
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
سلام
با اجازه برای اینکه ادامه پیدا کنه با شعر اقا مهدی ادامه دادم
Mahdi Hero
16-11-2007, 16:00
نيكي و بدي كه در نهاد بشر است
شادي و غمي كه در قضا و قدر است
با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است
تازگي ها خواب مي بينم
رفته ايي !
در اين چند سال
در بيداري باور نکرده ام که ، رفته ايي !
حال مي فهمم که چرا سالهاست
چشمانم از خواب گریزان است ...
خواب هم باور کرد
که رفته ايي ! ...
اما ...
من ...
Doyenfery
16-11-2007, 16:44
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی از آن کوچه گذر هم ..
بی تو ، اما ، به چه حالی از آن کوچه گذشتم .
__________Good Bye
Mahdi Hero
16-11-2007, 17:12
من آن نيم كه حلال و حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام
مائــــدهای تازه بــــــرون آمـــدهست
چاشنــیای گیر! کـه چون آمدهست
ور نچشـــی، نکهت آن بس تــــــو را
بوی خوشش طعمهی جان بس تو را
آنچــه نگــارد ز پــــی ایـــــن رقـــــم
بــــــر ســـــر هـــــــر نامه دبیر قلم،
حمد خداییست کـــه از کلک «کن»
بــــــــــر ورق بــــاد نویســد سخــن
چـون رقــــم او بـــــود ایـن تازه حرف
جـــــز بـــــه ثنایش نتــوان کرد صرف
فقط تویی که می رسی به داد این شکسته پر
فقط منم که مانده ام از آن همه برای تو
بیا ببار بر دلم _زلال یک ترا نه ای –
ببین چقدر شاعرم زلطف ماجرای تو
سحر سحر شکفتنی غزل غزل ترا نه ام
چه کرده ای تو با دلم_ تمام من فدای تو _
قشنگ سر به زیر من ! تو هدیه ی دل منی
چه منتی نهاده بر سر دلم خدای تو
...
Mahdi Hero
16-11-2007, 22:03
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دی گر می کنند
دایرهی چرخ مدار از تــو یافت
مرحلهی خاک قرار از تو بافت
Mahdi Hero
16-11-2007, 22:59
تير عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون میچکيد
در کف ما مشعل توفیق نه!
ره به نهانخانهی تحقیق ده!
اهل دل از نظم چون محفل نهند
بادهی راز از قدح دل دهند
Mahdi Hero
16-11-2007, 23:36
ïñ åãå úçáã æýçïçñí ßìçóê
ûã èå îñæçñóê ûãîæçñí ßìçóê
در کف ما مشعل توفیق نه!
ره به نهانخانهی تحقیق ده!
اهل دل از نظم چون محفل نهند
بادهی راز از قدح دل دهند
در قاب های پوسیده ی ایوان
لبخندی خشک،
بر ستون ها سایه افکنده است
از کران تا بی کران،دیوار کشیده اند؛
ابرهای سپید در آسمان آبی غوطه ورند
و از روشنی آسمان کسالت می بارد
Mahdi Hero
16-11-2007, 23:54
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم بگدائی برکرام و نشد
دیدهی عالم به تو روشن شود
گلخن گیتی ز تو گلشن شود
دولتیان از تو علم بر کشند
ظلمتیان رو به عدم درکشند
Mahdi Hero
17-11-2007, 01:24
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
mohammad99
17-11-2007, 01:25
همون که فکر نمی کردیم نموندش
دیدی رفت و دل مارو سوزوندش
دیدی عشقی نبود در تارو پودش
دیدی گفت عاشقه ٬ عاشق نبودش
*-*
سلام
سلام
........
شکسته پیمان، تو پرده دار قلب من بودی
چگونه غافل از ناله های درد من بودی
در روزگار درد و تباهی یاورت بودم
تو خالی از عشق من عاشقانه سنگرت بودم
زخمی شد از عشق دل اسیرم
این انتقام و از کی بگیرم
خسته و تنها همدم غمها
در حصار خلوت دل پیچیده فریادم
...
مبتلائیست که امید خلاصش نبود
هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد
تا دم بازپسین غرقهی دریای غمش
مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد
هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل آنست که اندیشهی باطل دارد
mohammad99
17-11-2007, 02:15
داره از درودیوارش غم عشق تو میباره
دیگه بارون نمیباره ٬ اگر چه ابر بسیاره
توکه نیستی تو خونه ٬ دیگه آشفته بازاره
تمومه گلها خشکیدن مثل خار بیابونها
دیکه از رنگ و رو رفته کوچه و خیابانها
امید و شوق و دلگرمی همه رفته از این خونه
بی تو زندگی سخته اما مردن چه اسونه ... اما مردن چه اسونه
توکه رفتی ٬ توکه رفتی هوای خونه تب داره
هنگام آن است که تمامت نفرتام را به نعرهيی بیپايان تفکنم.
من بامداد نخستين و آخرينام
هابيلام من
بر سکوی تحقير
شرف کيهانام من
تازيانهخوردهی خويش
که آتش سياه اندوهام
دوزخ را
از بضاعت ناچيزش شرمسار میکند
...
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینه دل هر آن چه میدارم
بجز خیال جمالت نمینماید باز
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا ...
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد
...
در آسمان خیال تو
تنها ترین پرنده منم
راهی دراز و مقصدی نزدیک
در پیش
من کوله بارم را بر می دارم
تا در انزوای باورم پنهانش کنم
شب را به خاطر روز با تو بودن
و روز را به دلیل خاطره های هر شب
دوست دارم
می پرستم!
cityslicker
17-11-2007, 07:59
مرگ آمد
حيرت مارا برد
ترس شما آورد
در خاكي صبح آمد سيب طلا از باغ طلا آورد
salma_ar
17-11-2007, 09:08
دود اگر بالا نشیند کسر شأ ن شعله نیست
جایچشم ابرو نگیرد گر چه او بالا تر است
تحفهای افزون ز لقای تـو چیسـت؟
گر روی از جای، به جای تو کیست؟
نیست جهان را به صفای تـــو کس
غافل از این، تیره دلاناند و بـس!»
جامی، ازیــن تیره دلان پیش باش!
صیقلــــــی آینـــهی خـویش بـاش
Mahdi Hero
17-11-2007, 10:22
شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس
سرگرمی تو
شده بازی با این دل غمگین و خستم
یادت نمیاد
اون همه قول و قرارایی که با تو بستم
با این همه ظلم
تو بیبین باز چه جوری پای این همه قول و قرارامون من نشستم
نشکن دلمو
به خدا آهم می گیره دامنت رو عاقبت یه روز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی وقتی که نیستی گریه شده کار
این دل عاشق شب و روز
دیوونه نکن
دلمو
آهم می گیره دامنت رو عاقبت یه روز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی وقتی که نیستی گریه شده کار
این دل عاشق شب و روز
Asalbanoo
17-11-2007, 12:38
زاری ام را بشنوید
گوش بر آوای غمهایم کنید
پشت پرده باغ اما
در هراس
باز پاییز است و در راهند آن دژخیم و داس
سنگ ها هم حرفهایی می زنند
گوش کن
خاموش خا گویا ترند
از در و دیوار می بارد سخن
تا کجا دریابد آن را جان من
در خموشی های من فریاد هاست
آن که دریابد چه می گویم کجاست
آشنایی با زبان بی زبانان چو ما
دشوار نیست
چشم و گوشی هست مردم را دریغ
گوش ها هشیار نه
چشم ها بیدار نیست
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
ژولی لسکو
17-11-2007, 13:09
الا یا ایها الساقی ادرکهسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
غلط املایی و انشایی رو به بزرگی خودتون بخشید
Asalbanoo
17-11-2007, 13:34
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
.
.
.
.
تن حريرت جوي عطر جاري
صداي گرمت غيرت قناري
بذار بگيرم مثل تور دريا
تو رو در اغوش ماهي فراري
بيا كنارم سرو ناز بيتاب
بيا كنارم زير طاق مهتاب
.
.
.
بیا که دوست دارمت !!
بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد.
بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد...
شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...
بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.
شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.
آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.
شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.
دوش تا آتش مـــــــــــي از دل پيمانه دميد
نيمه شب صبح جهــــان تاب ز ميخانه دميد
جلوه ها كردم و نشـــــناخت مرا اهل دلي
منم آن سوسن وحشي كه به ويرانه دميد
آتش انگيز بــــــــــــــــود باده نوشين گويي
نفس گرم رهــــــــــ ـــي از دل پيمانه دميد
-----------
اين ابيات اگر چه با ت شروع نشد ولي شما به بزرگي خويش ببخشيد
شما هم آيا اين ابيات را شنيده بوديد ؟
اما بذارين يه آمار جالب از اين تاپيك رو هم بنويسم.
اين آمار نشون ميده كه magmagf و پس از اون sise با يه اختلاف و سپس ... قرار دارند
همچنين ميشود به علاقه اين دوستان به شعر پي برد .
شش نفر اول
magmagf 3,350
sise 2,332
mohammad99 1,582
Monica 1,009
saye 896
Asalbanoo 818
و البته دوستان ديگر payan و gazall و ... در تعقيب اين دوستان هستند.
در قافیه ها به دنبال وزن خود بودم
در آینه ها زشتی می جستم
در شب خورشید
و در روز امید،
هه...خنده دار و تلخ است
آری،اما شیرین و زهر آلود.
ممنون ماریو عزیز
آمار خیلی جالبی بود
پس امار مشاعره ام زیادی بالاست :دی
diana_1989
17-11-2007, 19:36
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
Mahdi Hero
17-11-2007, 19:37
دانی که چیست حاصل ایام عاشقی؟
معشوقه را ببینی و جان را فدا کنی
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
اگر ایران به جز ویران سرا نیست ....
من این ویران سرا را دوست دارم
ما زان دغل کژبین شده با بیگنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را
کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
Asalbanoo
17-11-2007, 20:42
اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ ترا از خدا میگرفتم
وگر سنگ یودم بههرجا که بودی
سر رهگذر تو جا میگرفتم
اگر مادر بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب باممن مینشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا میشکستی مرا می شکستی
---------
ماریو جان ممنونم
جالب بود
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
Asalbanoo
17-11-2007, 21:21
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ
موج خون است ایم که می رانید بر آن کشتی خودکامگی موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هاتان یک لحظه سکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است
کاندرین شبهای وححشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مردهاست
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است وجدان شماست
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید
بابا سرعت عمل!
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
mohammad99
17-11-2007, 22:32
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
سلام
چه اماری بود
به یادمان باشید به یادتان هستیم
E_Safjou
17-11-2007, 22:35
بابا سرعت عمل!
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای نام تو بهترین سرآغاز...................................... ...................بی نام تو نامه کی کنم باز
سلام
دوستان خوبم قرار این بود که اشعار تکراری ارسال نشه
حد اقل این کار رو میکنید اشعار بسیار بسیار تابلو رو تکرار نکنید
مثلا میازار موری که باز اید به کنعان و ................!
ممنون میشم !
ای نام تو بهترین سرآغاز...................................... ............ .......بی نام تو نامه کی کنم باز
زان دختري که قصه ي ناکامي
بر سنگ سخت تيره فرو مي خواند
ياران دل سياه ، کم از سنگند
زين رو فسانه ، در بر او مي خواند
ليکن مرا چو دختر پندارم
هم صحبتي و سنگ صبوري نيست
سنگ صبور پيشکش دوران
سنگ سياه خانه ي گوري نيست
ياري چه چشم دارم از اين ياران ؟
کاينان هزار صورت و صد رنگند
در روي من به ياوريم کوشند
پنهان ز من ، به خصم هماهنگند
اشکم ز ديده رفت و نمي دانم
کاين اشک ها نثار که م يبايد
وين نيمه جان خسته ز ناکامي
بر لب به انتظار که مي بايد
...
Asalbanoo
18-11-2007, 05:33
دو شاخه نرگست ای یار دلبند
چه خوش عطری درین ایوان پرکند
اگر صد گونه غم داری چو نرگس
به روی زندگی لبخند لبخند
گل نارنج و تنگ آب و ماهی
صفای آسمان صبحگاهی
بیا تا عیدی از حافظ بگیریم
که از او می ستانی هر چه می خواهی
من سلسله جنبان دل عاشق خويشم
بر زندگیام سايه ای از سلسلهای نيست
يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزيزان و مرا قافلهای نيست
Mahdi Hero
18-11-2007, 10:45
تا که بودیم نبود کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که اقبال شکست
ترک سر گفتم و از پای تو سر بر نگرفتم
در تو پیوستم و از هر دو جهان مهر گسستم
دست شستم ز دل و دیده خونبار ولیکن
نقش رخسار تو از لوح دل و دیده نشستم
گفتی از چشم خوش دلکش من نیستی آگه
بدو چشمت که ز خود نیستم آگاه که هستم
Asalbanoo
18-11-2007, 13:10
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید
دو قطره پنهانی
شبی که با تو درافتد غم پشیمانی
سرشک تلخی در مرگ من می افشانی
تویی
همین تو
که می آوری به یادمرا
از اين جا
تا جايي كه تويي
قدم نمي رسد
دست دراز مي كنم
چيزي مي نويسم
دريايي
دلي
قابي
غمي
از بي نشان
تا نشاني كه تويي
مرهم نمي رسد
در اين جا و اين دَم
رونقي نيست
عطشناك آنم
آن دَم نمي رسد ...
Asalbanoo
18-11-2007, 13:31
دنیا چه کوچک است
وین راه شرق و غرب چه کوتاه
تنها دو روز راه میان زمین و ماه
اما من و تو دور
آنگونه دور دور که اعجاز عشق نیز
ما را به یکدیگر نرساند ز هیچ راه
آه
هيچكس از من نمي پرسد
بعد از اين همه ترانه بي چراغ
چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟
همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند
حالا
دوباره اين من و
اين تاريكي و
اين از پي كاغذ و قلم گشتن
Asalbanoo
18-11-2007, 14:02
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم ایی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت
تا قیامت تو مپندار که هشیار توان شد
زین صفت مست می عشق تو کز جام الستم
چشم میگون ترا دیدم و سرمست فتادم
گره زلف تو بگشادم و زنار ببستم
تو اگر مهرگسستی و شکستی دل خواجو
بدرستی که من آن عهد که بستم نشکستم
Asalbanoo
18-11-2007, 14:17
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
ما هم مي تونيم شركت كنيم؟!
لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا
تا از لب دلدار شود مست و شکرخا
تا از لب تو بوی لب غیر نیاید
تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا
آن لب که بود کون خری بوسه گه او
کی یابد آن لب شکربوس مسیحا
ما هم مي تونيم شركت كنيم؟!
سلام:
چرا که نه. منتظریم
Asalbanoo
18-11-2007, 14:34
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند
---------------
پست بالایی(که شعر داشت) عجب شعری بود!!!!!:دی
دير به دنيا آمدم
بايد در همان عصر حجر به دنيا مي آمدم
شايد با يک سرماخوردگي ساده مي مردم
شايد آن هنگام
از درد مرگ انسانيت تب نمي کردم
فلج نمي شدم ...
کاش در عصر حجر مي زيستم ...
کدوم؟ "دی
Asalbanoo
18-11-2007, 14:40
مرو ! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
چرا؟...او شبنم پکیزه ای بود
که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
----------
اونی که ارسال کرده خودش به خوبی می دونه...
منظوری داشته ایا؟
در عشق ترک کام کن ترک حبوب و دام کن
مر سنگ را زر نام کن شکر لقب نه بر جفا
Mahdi Hero
18-11-2007, 14:44
این پل بشکسته کی آخر می ریزد
در دل بی باورم باور می ریزد
دل خرد لعل تو و ارزان خرد
جان برد جزع تو و آسان برد
کیست آن کو پیش تو سجده نبرد
بنده باری از بن دندان برد
زلف تو چوگان به دست آمد پدید
صبر کن تا گوی در میدان برد
Asalbanoo
18-11-2007, 14:48
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
Asalbanoo
18-11-2007, 14:49
سلام
نمی شه پارتی کنید
من این شعرو ویرایش نکنم؟
اسمایلی لوس کردن
خواهش!!!!!!!!!!!!
cityslicker
18-11-2007, 14:50
ما جدا افتاده ايم و ستاره همدردی از شب هستي سر مي زند
ما مي رويم و آيا در پي ما يادي از درها خواهد گذشت؟
Mahdi Hero
18-11-2007, 14:54
تو بیخود و ایام در تکاپو است
توخفته و ره پر ز پیچ وتاب است
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست
به لالههای چمن چشم بسته میگذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست
درست شد
تیرش عجبتر یا کمان چشمش تهیتر یا دهان
او بیوفاتر یا جهان او محتجبتر یا هما
Asalbanoo
18-11-2007, 14:59
از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
-
مرسی جلال جان
نبینم این همه مهربون بشی دادا
:دی:دی
Mahdi Hero
18-11-2007, 15:01
ای گل تو مرغ نادری , برعکس مرغان می پری
کامد پیامت زان سری, پرها بنه بی پر بیا
آيينه دلم ز چه زنگار غم گرفت
تار اميدها همه پود الم گرفت
گفتم مرا نياز به نازش نمانده است
فرصت طلب رسيد و سخن مغتنم گرفت
او را كه با سخن به دلش ره نبرده ام
از ره رسيده اي به سپاه درم گرفت
اشك از غرور گرچه ز چشمان من نريخت
هنگام رفتنش نگهم رنگ نم گرفت
يك عمر گشتم از پي آن عمر جاودان
گشت زمانه عمر مرا دم به دم گرفت
نازم بدان نگاه كه او با اشاره اي
نام مرا ز دفتر هستي قلم گرفت
برای رعایت حق تساوی شعر ایشون هم بدون ویرایش قبول کردیم:دی
Asalbanoo
18-11-2007, 15:17
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانیان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
بدور افکن حدیث نام ای مرد
-------------
بابا
منجی بشیریت
بابا سهام عدالت
بابا
and justice for all
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
دیگه اینیم دیگه:دی
Asalbanoo
18-11-2007, 15:21
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
-------------------------
خوش به حالشون
یا خوش به حالش که تو اینی:دی
تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره كرديم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب كرده خط كشيد
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا كور سوي اختركان بشكند همه
از نام تو به بام افق ها ، علم زدم
با وامي از نگاه تو خورشيد هاي شب
نظم قديم شام و سحر را به هم زدم
اوهوم:دی
Asalbanoo
18-11-2007, 15:28
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
لب سوزان ترا می جوید
میتپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق ترا میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه بک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک
----------------
burning heart
كاش آن آينه اي بودم من
كه به هر صبح تو را مي ديدم
مي كشيدم همه اندام تو را در آغوش
سرو اندام تو با آنهمه پيچ
آنهمه تاب
آنگه از باغ تنت مي چيدم
گل صد بوسه ناب
It passes!
Asalbanoo
18-11-2007, 15:38
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود
-
yep
but for ones..do not loose their hearts
در آن دقايق پر اضطراب پر تشويش
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنه
Asalbanoo
18-11-2007, 15:46
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ديدم آن چشم درخشان را ولی در اين صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پيدا نبود
Asalbanoo
18-11-2007, 15:57
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
Mahdi Hero
18-11-2007, 16:47
تو با من كاري كردي دشمنم با من نكرد
تو من را با خودم بيگانه كردي
Asalbanoo
18-11-2007, 16:57
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
E_Safjou
18-11-2007, 17:16
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
دانی که را سزد صفت پاکی؟
آن کاو وجود پاک نیالاید
تا خلق ازو رسند به آسایش
هرگز به عمر خویش نیاساید
تا دیگران گرسنه و مسکین اند
بر مال و جاه خویش نیفزاید
مردم بدین صفات اگر یابی
گر نام او فرشته نهی شاید
از پروین اعتصامی
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت
Asalbanoo
18-11-2007, 18:03
بر پرده های در هم امیال سر کشم
نقش عجیب چهره یک ناشناس بود
نقشی ز چهره یی که چو می جستمش به شوق
پیوسته میرمید و به من رخ نمی نمود
یک شب نگاه خسته مردی بروی من
لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه
قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
نو مید و خسته بودم از آن جستجوی خویش
با ناز خنده کردم و گفتم بیا بیا
اينجا دلم خون است باور کن عزيز من
اينجا دلم خون است از اين دلهاي سيماني
مردان اين سامان زبانم را نمي دانند
من مانده ام اي عشق و سنگستان ناداني
مي خواهم امشب با تو باشم هرچه بادا باد
چون روزقي کوچک در اين درياي طوفاني
Asalbanoo
18-11-2007, 18:28
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
----------
سلامیدم
فرانک خانوم
diana_1989
18-11-2007, 18:33
من از دشمن نمی ترسم ** که دشمن های و هو داره
تو میدون جرات و جان ** نبرد از رو به رو داره
از اون دوست هراس من ** که مظلوم سر به تو داره
به عشق و صلح بی تزویر** تظاهر تا گلو داره
همه گويند پيش ما منشين
هيچ جا بهر من نشيمن نيست
بر پلاسم نشانده اند از آن
كه مرا جامه خز ادكن نيست
نزد استاد فرش رفتم گفت:
«در تو فرسوده فهم اين فن نيست
همگنانم قفا زنند همي
كه تو را جز زبان الك نيست
سلام به روی ماهت
diana_1989
18-11-2007, 19:48
تا قیامت تو مپندار که هشیار توان شد
زین صفت مست می عشق تو کز جام الستم
چشم میگون ترا دیدم و سرمست فتادم
گره زلف تو بگشادم و زنار ببستم
تو اگر مهرگسستی و شکستی دل خواجو
بدرستی که من آن عهد که بستم نشکستم
....
سلام به دوستان ادیبم
mohammad99
18-11-2007, 21:16
ما هم از مستان این می بوده ایم
عاشقان درگه وی بوده ایم
در بلا هم می چشم لذات او
مات اویم مات اویم مات او
*-*
سلام من به تو یار قدیمی
Mahdi Hero
18-11-2007, 21:24
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
mohammad99
18-11-2007, 23:05
آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غمها به سر آمد
زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
مامور کــــم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
diana_1989
18-11-2007, 23:53
در عشق ترک کام کن ترک حبوب و دام کن
مر سنگ را زر نام کن شکر لقب نه بر جفا
Mahdi Hero
19-11-2007, 00:01
آتش دل را ننشانی ، تا به دامانم ننشینی
دل سیهی ، که مرادِ رهی ندهی
جن از تن مرد آهسته بیرون می آمد
و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند
یا با نگاهی بر او می گذشتند
یا سکه ای بر زمین می نهادند
دیدیم و با هم شنیدیم
آن مرد کی را که می گفت و می رفت : این بازی اوست
و آن دیگری را که می رفت و می گفت : این کار هر روزی اوست
Mahdi Hero
19-11-2007, 00:23
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
یک عمر خسته منتظر دیدن کسی
بیدارم آه... ،فرصت خوابم نمی دهید
لب تشنه تا جهنم عصیان شتافتم
حتا امید کذب سرابم نمی دهید
بیگانه نیستید اگر دشمن منید ، ...!!
نشنیده اید ، یا که جوابم نمی دهید
diana_1989
19-11-2007, 02:10
دگر ره گفت بعد از زندگانی
بیاد آرم حدیث این جهانی
جوابش داد پیر دانش آموز
که ای روشن چراغ عالمافروز
تو آن نوری که پیش از صحبت
خاک ولایت داشتی بر بام افلاک
ز تو گر باز پرسند آن نشانها
نیاری هیچ حرفی یاد از آنها
چو روزی بگذری زین محنتآباد
از آن ترسم کز این هم ناوری یاد
کسی کو یاد نارد قصه دوش
تواند کردن امشب را فراموش
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
...
..تکیه داده ام به باد
روی ریسمان آسمان ایستاده ام..
بر لب دو پرتگاه ناگهان....
ناگهانی از صدا..
ناگهانی از سکوت...
زیرپای من دهان درهءسقوط باز مانده است..
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه...
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم..
سرنوشت من ..سرودن است!
چرا ..
...
تو بودي آسمان با ستاره هايش
تو بودي درختي با پرنده هايش
رفتي آسمان آبي خانمان پر زد
رفتي پروانه هاي گلهايمان پر زد
لحظه لحظه ديدم گلها پر پر شدن
خاطرات را ديدم كه پر پر شدن
Mahdi Hero
19-11-2007, 09:25
ندانم رسم ياري بي وفا ياري كه من دارم
دلم كوشد دلازاري كه من دارم
وگر دل را به خداي رهانم از گرفتاري
دلازاري دگر جويد دل زاري كه من دارم
Asalbanoo
19-11-2007, 12:21
می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
تا تواني دلــــي بدست آور
دل شكستن هنر نميباشد
----------
شرمنده شعرم نميومد
و تشكر از بچه هايي كه بابت اون آمار تشكر كردند
موفق باشيد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Asalbanoo
19-11-2007, 12:59
امشب آن حسرت دیرینه من
در بر دوست به سر می اید
در فروبند و بگو خانه تهی است
زین سپس هر که به در می اید
شانه کو تا که سر و زلفم را
در هم و وحشی و زیبا سازم
باید از تازگی و نرمی و لطف
گونه را چون گل رویا سازم
Mahdi Hero
19-11-2007, 13:01
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
Asalbanoo
19-11-2007, 13:25
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم
diana_1989
19-11-2007, 14:32
مگذار که فرزانهء فرزانه بمیرم
بگذار که دیوانهء دیوانه بمیرم
میخانه اگر جای منه بی سروپا نیست
بگذار که پشت در میخانه بمیرم
محروم چو از آن لب شیرین چو قندم
بگذار که لب بر لب پیمانه بمیرم
از عشق پر آشوب تو چون خانه خرابم
بگذار که آواره و بی خانه بمیرم
Asalbanoo
19-11-2007, 14:33
من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا بمن اگر بجز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک سربدار
سر بدامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
Mahdi Hero
19-11-2007, 14:59
تو از پیش من ساده نباید بروی
دردمندی به تو دل داده نباید بروی
Asalbanoo
19-11-2007, 15:06
یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که ترا بخواب دیدم
diana_1989
19-11-2007, 15:06
ياد آن ايام، كز خوش باورى
هر چه مىديدم به چشمم خوب بود!
مىفشارندم چو مىبينم كنون
خوش گمانىها سزايش چوب بود!
یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که ترا بخواب دیدم
مرا روزی که کارم با تو افتاد
به اوج کهکشانها برده بودی
به لبهایم سرودی تازه دادی
دلم این تازگی را دوست دارد
ولی روزی که رفتی تا همیشه
غروب یک خزان درمن نهادی
دلم دیوانه شد از درد دوری
ولی دیوانگی را دوست دارد
سه شنبه ساعت نه یا ده شب
نوشتم تا بماند یادگاری
که دل آواره دیدار تو گشت
و این آوارگی را دوست دارد
Asalbanoo
19-11-2007, 17:07
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده یی ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
آه ... ایا ناله ام ره می برد در تو ؟
تا زنی بر سنگ جام خود پرستی را
یک زمان با من نشینی ‚ با من خکی
از لب شعر م بنوشی درد هستی را
از کوير آمدهام
چشمم از خاطره ريگ پُر است
ابر من باش و دلم را بتکان.
Asalbanoo
19-11-2007, 17:13
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ دردآلود انسانها
دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها
-----
فرانک این شعر بالایت چه قشنگ بود
ضمنا دارم به فروغ علاقه مند می شم
قشنگن شعرهاش که
از دست عزيزان چه بگويم گلهای نيست
گر هم گلهای هست، دگر حوصلهای نيست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز اين دست مرا مشغلهای نيست
سلام
مرسی
اره گفتم که شعراش قشنگه شعرهای لطیف هم زیاد داره در ضمن
Asalbanoo
19-11-2007, 17:27
تا سایه سیاه تو اینسان
پیوسته در کنار تو باشد
هرگز گمان نبر که در آنجا
چشمی به انتظار تو باشد
بنشسته خانه تو چو گوری
در ابری از غبار درختان
تاجی بسر نهاده چو دیروز
از تارهای نقره باران
از گوشه های سکت و تاریک
چون در گشوده گشت به رویت
صدها سلام خامش و مرموز
پر میکشند خسته به سویت
گویی که میتپد دل ظلمت
در آن اتاق کوچک غمگین
نفس آدمها
سربسر افسرده ست .
روزگاري است در اين گوشۀ پژمرده هوا
هر نشاطي مرده ست .
دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد .
مي كنم هر چه تلاش ،
او به من مي خندد
diana_1989
19-11-2007, 17:55
در کدامين نگاه تو گم شد
خنده ها و نشاط ديرينم
بر لبم نقش بست از آن روز
حسرت روزهای شيرينم
آه آخر بگو چه سودی داشت
مرگ احساس من برای تو
من که با قلبی عاری از کينه
ريختم اشک ها به پای تو
Mahdi Hero
19-11-2007, 18:03
وقت تموم كردن كار شهامت دل بريدن
خط كشيدن دور همه به حس پرواز رسيدن
diana_1989
19-11-2007, 18:15
نکنه هوس گري بوم دلت رو بگيره؟
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دل بميره؟
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
.........
ببخشید شعر با مفهوم پیدا نکردم !
Mahdi Hero
19-11-2007, 18:25
يادمان باشد از امروز خطايي نكنيم
گرچه در عشق شكستيم صدايي نكنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نكنيم
منم شاید زمانی با دلی دیگر در آمیزم
و شاید تا ابد از عشق بگریزم
ولی نام تورا از هر درخت مهر
که در باغ دلم روید درآویزم
به یادت باز می گریم
به یادت باز می خندم
ولی من روزن آن خاطرات با تو بودن را
بدان هرگز نمی بندم
Mahdi Hero
19-11-2007, 19:52
ميتوان هر لحظه هر جا عاشق دلداده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
Asalbanoo
19-11-2007, 19:57
چه گریزیت ز من ؟
چه شتابیت به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟
مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که زما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می
گر بهم آویزیم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !
زندگي برگ بودن در مسير باد نيست
امتحان ريشه هاست
ريشه هم هرگز در مسير باد نيست
زندگي چون پيچكي است
انتهايش مي رسد پيش خدا
Mahdi Hero
19-11-2007, 21:14
اندكي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه ي عشق گذران است
boy iran
19-11-2007, 21:34
تشنه سايه ،توي قلب خورشيد
جاده پر از تگرگ و خيس بارون
ميزنه شب به لختي خيابون
پرسه باد تو كوچه هاي پاييز
كوچه ي بارون زده غم انگيز...
Mahdi Hero
19-11-2007, 21:56
ز دست ديده ُدل هر دو فريــــــاد
كه هر چه ديده بيند , دل كند يــاد
بسازم خنجري نيشش ز فولــــاد
زنم بر ديـده تــا دل گــــردد آ ز ا د
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
در چشم من شکفته گل آتشین عشق
لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
Mahdi Hero
19-11-2007, 22:32
قصه از گرمي قـلبـت مــي گــفــت
تا يك شب كه زمين تشنه باران بود
يك شـب تاريـك و سردو عـــبـــوس
تو بـه ميـهمــاني تــاريـكـــي هــــا
امشب ای ساقی مرا هم می بده
یک نیستان ناله های نی بده
نیست اینجا مأمن و مأوای من
من غریبم ، نیست اینجا جای من
مرغ دریایم ، مرا دریا ببخش
گر شبستانم ، کمی فردا ببخش
Mahdi Hero
19-11-2007, 23:00
شباهنگام آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
وزآن دلخستگانت راست اندوهي فراهم
تو را من چشم در راهم
مهر مفگن برین سرای سپنج
کین جهان پاک بازیی نیرنج
نیک او را فسانه واری شو
بد او را کمرت سخت بتنج
جا مانده است
چيزي جايي
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهاي سياه و
نه دندانهاي سفيد
Asalbanoo
19-11-2007, 23:57
چه گریزیت ز من ؟
چه شتابیت به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟
مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که زما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می
گر بهم آویزیم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !
Mahdi Hero
20-11-2007, 00:28
چون صبا با تن بيمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم کش و ديده گريان بروم
Mahdi Hero
20-11-2007, 00:29
شرمنده من با ج چيزی به ذهنم نرسيد با گزاشتم
mohammad99
20-11-2007, 00:48
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
*-*
سلام
Mahdi Hero
20-11-2007, 00:52
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
عليکه سلام عزيز دله خودم
mohammad99
20-11-2007, 00:57
ما دیگه حوصلۀ حرف های پوچو نداریم
ما دیگه خسته شدیم
طاقت کوچو نداریم
سر به سرم بذار
ولی سر به سر دلم نذار
یه باری از دوشم بگیر
مشکل رو مشکلم نذار
نکنه اشک ما را تو هم بخواهی در بیاری
نکنه حوصلمون تو بخواهی سر بیاری
قربونت رفیق
Mahdi Hero
20-11-2007, 01:08
يا بده جامي و از ساغر بنوشانم دمي
يا فدايم كن به چشمت تا دم صبح ازل
mohammad99
20-11-2007, 01:23
لول لولم
ز دست دلبر نامهربونم
در اين دنيا ميخوام تنها بمونم
محبت پيشه کردم ، ناز کردی
برام نامهربونی ساز کردی
شکستی قلبمو رفتی ز پيشم
زدی آتش تو براین قلب ريشم
cityslicker
20-11-2007, 01:25
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
mohammad99
20-11-2007, 01:31
از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
از عقب از توي برج شبگير مي اومد...
g
� - پريا! گشنه تونه؟
پريا! تشنه تونه؟
پريا! خسته شدين؟
مرغ پر بسه شدين؟
چيه اين هاي هاي تون
گريه تون واي واي تون؟ �
*-*
رفیق اون شعر قطار خیلی خیلی جالب بود.مر30+90
Mahdi Hero
20-11-2007, 01:35
نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
mohammad99
20-11-2007, 01:41
در میکده غافل ،در مدرسه عاقل ،در صومعه عابد
هم سوخته ی خاکی ،هم بیدل افلاکی ،هم ساکن مسجد
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
...
Mahdi Hero
20-11-2007, 02:42
ديدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهي
اي عشق تو را دارم و داراي جهانم
همواره تويي هر چه تو گويي و تو خواهي
يك كوچه دركنار من و كودكي بكش
تصوير مرد پير خيابان براي بعد
جا مانده است دفتر فرياد در حياط
فرصت دهید، بارش باران براي بعد
در این روز های سفید و خاکستری
خیال ریخته و دست واژه های سرما زده
روی بر گ های حسرت
من چه می کنم؟
سکوت سکوت سکوت!
...
nasim1984
20-11-2007, 09:44
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم!
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من
آرام
آرام
خش خش گاه تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما
سیب نداشت
Asalbanoo
20-11-2007, 09:47
لیک دیدم کز آن گذشته تلخ
هیچ باقی نمانده جز نامی
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
ghazal_ak
20-11-2007, 10:17
دل همان بسته زنجير وفا هست که بود
ديده مخمور همان برق نگاه است که بود
شمع دل در طلب ديدن تو مى سوزد
ورنه پروانه بدان قدر و مقام است که بود
Asalbanoo
20-11-2007, 10:26
دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه ای از راز نهانی
دشت تف کرده و بر خویش ندیده
نم نم بوسه باران بهاران
جاده ای گم شده در دامن ظلمت
خالی از ضربه پاهای سواران
تو به کس مهر نبندی مگر آن دم
که ز خود رفته در آغوش تو باشد
در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم
هشیار و عاقلیم که بر دست و پای دل
زنجیر و بند از خم گیسو نهاده ایم
فرما اشارتی که دو چشم امیدوار
بر گوشه های آن خم ابرو نهاده ایم
Asalbanoo
20-11-2007, 12:04
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
diana_1989
20-11-2007, 12:09
من جسمم تو روح من
من کشتی تو نوح من من زخمم تو مرحمم
من ظلمت تو روشنی من واهی تو ماندنی
من تنها تو همدمی
تو اولین و آخرین برای من چو عاشقم
عزیرترین همسفری در همه ی دقایقم
درگاهت سجده گاه من بگذر از گناه من ، من خلقم تو خالقی
Asalbanoo
20-11-2007, 12:12
یکی مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده سخت وامانده
رسیده نیمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
نهاده سر بروی سینه رنگین کوسن هایی
که من در سالهای پیش
همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم
هزاران نقش رویایی بر آنها در خیال خویش
و چون خاموش می افتاد بر هم پلکهای داغ و سنگینم
گیاهی سبز میرویید در مرداب رویاهای شیرینم
ز دشت آسمان گویی غبار نور بر می خاست
گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم
خوبی زهرا جان؟
diana_1989
20-11-2007, 12:15
مثل سرگذشت درياست قصهات ٬ عزيز از دست رفتهام !
هميشه آبی ٬
هميشه آرام ٬
ميان موجی از دلواپسیها ٬ هميشه غمين
به که آويزم ميان اين همه دلتنگی؟
ميان اين خزان نو رسيده بهار؟
به که برم شکايت اين خاک سرد ؟
شکايت غريبانه اين سفر بی کلام ؟
ممنون مژگان جون ، شما چطوری خانومم !
Mahdi Hero
20-11-2007, 12:36
ميتوان هر لحظه هر جا عاشق دلداده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
diana_1989
20-11-2007, 12:49
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود
Mahdi Hero
20-11-2007, 12:52
در پای اجل چو من سرافکنده شوم ، وز بيخ امید عمر برکنده شوم
زينهار، گلم به جز صراحی نکنيد ، باشد که ز بوی می دمی زنده شوم
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
فردا می بینیمش
نه ...
آره ، آره فردا می بینیمش ...
خداحافظ ...
خداحافظ ...
چند قدم جلوتر ...
سیگار ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
Asalbanoo
20-11-2007, 13:14
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خک دامنگیر خک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
Mahdi Hero
20-11-2007, 13:15
گفتم غمه تو دارم گفتا غمت سر آيد
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آيد
Asalbanoo
20-11-2007, 13:19
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم ترا هدر کردم
غافل از آنکه تو به جایی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شون زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
diana_1989
20-11-2007, 14:05
من مستم و مست مست مستم
من مست ز باده ی الستم
گر مست نی ام باده پرستم
دانم که تو پا و سر نداری
از حال دلم خبر که داری
Asalbanoo
20-11-2007, 14:47
سینه اش پنهان بزیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد ... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند
آه ... او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست
بیگمان شهزاده ای والاست
دختران سر می شکند از پشت روزنها
گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق پندار
شاید او خواهان من باشد
Mahdi Hero
20-11-2007, 14:52
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
Asalbanoo
20-11-2007, 14:55
ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست ... آری ... اوست
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب میدیدم که می ایی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است
لیک در پایان این ره ...قصر پر نور است
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش
بازهم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته میگویند
دختر خوشبخت ...!
Mahdi Hero
20-11-2007, 15:01
تو رفته اي بي من تنها سفر كني
من مانده ام بي تو شبها سحر كنم
تو رفته اي عشق من از سر بدر كني
من مانده ام عشق تو را تاج سر كنم
روزي كه پيك مرگ مرا مي بردبه گور
من شب چراغ عشق تو را نيز مي برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست
خورشيد جاوداني دنياي ديگرم
Asalbanoo
20-11-2007, 15:06
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است ؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است ؟
Mahdi Hero
20-11-2007, 15:22
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک ديده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم
diana_1989
20-11-2007, 15:58
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
Mahdi Hero
20-11-2007, 16:58
تا چند زنم به روی درياها خشت
بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارسا وار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
diana_1989
20-11-2007, 20:19
مردان اين سامان زبانم را نمي دانند
من مانده ام اي عشق و سنگستان ناداني
مي خواهم امشب با تو باشم هرچه بادا باد
چون روزقي کوچک در اين درياي طوفاني
شايد كه سفره هاي پر از نان براي بعد
در خانه فقر آمده،ايمان براي بعد
يك روز دوست پشت در خانه اش نوشت:
ما خسته ايم، ديدن مهمان براي بعد
بودم به کارگاه جوانی
دوران روزهای جوانی مرا گذشت
در عشق های دلکش و شیرین
(شیرین چو وعده ها)
یا عشق های تلخ کز آنم نبود کام.
فی الجمله گشت دور جوانی مرا تمام.
سلام شب بخير
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !
Asalbanoo
20-11-2007, 22:17
می روم ... اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
او چو در من مرد نا گه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوییا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
او که در من بود دیگر نیست نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود آخر کیست کیست ؟
diana_1989
20-11-2007, 22:31
تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه
قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
نو مید و خسته بودم از آن جستجوی خویش
با ناز خنده کردم و گفتم بیا بیا
سلام شب بخیر دوستای گلم ! میبینم آقا جلال هم افتخار دادن
tanhatarin mard
20-11-2007, 22:39
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
نان مال مفتخواران از کجا آماده می گردید ؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا میکرد ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له میشد ؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
mohammad99
20-11-2007, 22:41
دست کم، یک ذره درتاب وتب خورشید باش
لااقل، یک شب بگو : کی صبح صادق می شود؟
می رسد روزی که شرط عاشقی، دلدادگی ست
آن زمان، هردل فقط یک بارعاشق می شود!
*-*
سلام
tanhatarin mard
20-11-2007, 22:48
یه چیزی بگم؟؟؟
چطوره تا حد ممکن اسم شاعرا رو هم بذارین
خوبه نه؟؟؟
خودم آغازگر این کار میشم
شعر بالا از شهید خلق مردم
خسرو گسرخی بود
البته یه قسمتی از شعر بود
Mahdi Hero
20-11-2007, 23:17
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دائما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
روز ها شب ها شدند
پشت دیوار اطاقی تنگ و تاریک
برایت مینوازم زندگی را
در شباهنگام تنهایی ...
که لبهایت دوباره بار لبخندی بگیرد
همه ساز زندگی را
برایت کوک کردم
ولی حالا چه شد
دائم چنین ساز مخالف میزنی؟ جانم.
mohammad99
20-11-2007, 23:28
ما صداي گريه مان به آسمان رسيد
از خدا چرا صدا نمی رسد
بگذريم ازين ترانه هاي درد
بگذريم ازين فسانه هاي تلخ
بگذر از من اي ستاره شب گذشت
قصه سياه مردم زمين
بسته راه خواب ناز تو
ميگريزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بي نياز تو
شب خوش
حالی مان نشد که حماليم
هی گفتند اما
نفهميديم که سياهی آخرين رنگ نيست
و پستی از دوستی شروع می شود
تازه گاهی چشمهايی که رئال نيستند
روی صندلی ايده آل می نشينند
و بعضی وقتها شعر از پله ها بالا می رود
واز ارابه های چرخ و فلک پائين می آيد
تا نگاهها بدانند که حرف و برف يکی است
Mahdi Hero
21-11-2007, 01:04
تقدیر من از عشق همین است که بود
قلب شکسته است و لبهای کبود
در بند نقشهای سرابی و غافلی
برگرد ... این لبان من این جام بوسه ها
از دام بوسه راه گریزی اگر که بود
ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها !
Asalbanoo
21-11-2007, 07:25
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم
Kolubive
21-11-2007, 07:36
چه تاپیک رمانتیکی ادم غرق در گل و لای احساسات میشه ....
درکل این جور تاپیکا با مزاج من نمیسازه ...
اما جاداره از همه ی زحمتکشا بابتش تشکر کنم !
موفق باشین
Mahdi Hero
21-11-2007, 08:40
دولت از مرغ همايون طلب و سايه ي او
زان كه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
Asalbanoo
21-11-2007, 09:28
دولت از مرغ همايون طلب و سايه ي او
زان كه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
سلام
مهدی جان اخرین حرف شعر قبل م بود
اما ادامه می دهیم
-------
در کنار قلب عاشق شعله میزد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستانی جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم
Mahdi Hero
21-11-2007, 13:08
مرا بر ململ چشمت بیاویز
که من قندیل معبدهای دردم
از این راه پر از هجر و مصیبت
قسم خورم که دیگر بر نگردم
شرمنده مژگان جان
Asalbanoo
21-11-2007, 13:42
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
-
خواهش می کنم عزیز
Doyenfery
21-11-2007, 14:14
همیشه میون قاب ِ خالیه دستای بسته
طرح اندام ِ قشنگت پاکو رویایی نشسته
Mahdi Hero
21-11-2007, 14:20
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
Asalbanoo
21-11-2007, 15:46
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
بچه ها منم بازی !
++++++++++++++++++
دل می شکفد در چمن از نم نم باران
گل می کند این باغچه از شبنم باران
باغ است و درختان همه چون دختر عریان!
پوشد تنشان جامه ی ابریشم باران
Mahdi Hero
21-11-2007, 16:31
نيل مراد بر حسب فكر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوري
یاران همه رفتند و در این باغ نماندند
بی یار،خزانست دلم،وقت بهاران
ای وای چه شد قصه افسانه سرایان؟
کو زمزمه ی دلکش اندوه گساران؟
Asalbanoo
21-11-2007, 17:18
نگهی گمشده در پرده رویایی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟
دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی که بر آن خفته به امید نیاز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب
ای بسا در پی آن هدیه زیبنده تست
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
-----------
سلام کوروش جان خوش اومدی
نمی گیرد کسی از ما سراغی
نمانده در چمن، جز بانگ زاغی
نه پایی، تا ز تاریکی گریزم
نه دستی، تا بر افروزم چراغی!
++++++++++++++
چاکرتیم مژگان جون (جان!)
Asalbanoo
21-11-2007, 17:28
یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید
اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز
چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
---------
خواهش می کنم
آقایی
لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان ميرفت
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غايت حرمان ميرفت
Asalbanoo
21-11-2007, 17:32
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم
ما زنده به عشقیم و نمردبم و نمیریم
فرزند بقائیم و فنا را نپذیریم
ما نغمه زن باغ بهشتیم و غمی نیست
امروز اگر در قفس تنگ، اسیریم!
محبوبم... اشک هایت را پاک کن !
زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته
موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد .
اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر
زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم
و برای آن عشق است که رنج نداری ،تلخی ، بی نوایی و درد جدایی را تاب می آوریم
Asalbanoo
21-11-2007, 17:40
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
یک روز، عاقبت-
همراه لک لکان مهاجر به عشق یار
پر باز می کنم
فرمان چو در رسد
با شوق وصل، هجرت جاوید خویش را
آغاز می کنم
Asalbanoo
21-11-2007, 17:44
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش
گویی که خک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
می و میخانه کجا، حال نگاه تو کجا؟
که ندارد بشری حالت چشمان تو را
لب به دندان گزم از حسرت یک بوسه ی گرم
چون به لبخند ببینم لب و دندان تو را! :31:
RohAm Ram2
21-11-2007, 18:20
از آن روزی که به دنیایم رها کردند
دو چشمم را به اشک جلا دادند
و آن روزی که مرگ دادند وجودم را
شکستند آیینه سکوتم را
Asalbanoo
21-11-2007, 18:49
آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
Mahdi Hero
21-11-2007, 18:51
اي بـس به ســــنـگ آمـده آن پــاي پــر ز داغ
اي بـس به ســر فتـاده در آغوش ســـنـگ ها
Asalbanoo
21-11-2007, 18:54
از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
بنگرم رقص دوار انگیز طوفانهای دریا را
در غروبی دور
چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
دشتها را کوهها را آسمانها را
بشنوم از لابلای بوته های خشک
نغمه های شادی مرغان صحرا را
آی انسان بزرگ!
هیچ در یاد تو هست
که گل سرخ بهاری بودی؟
کودکی را تو به خاطر داری
که ز اندوه، فراری بودی؟
diana_1989
21-11-2007, 19:47
ياد تو ميرفت و ما عاشق و بيدل بديم
پرده برانداختي كار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چيست كه در خانه تافت
سرو نرويد به بام كيست كه بر بام رفت
مشعلهاي بر فروخت پرتو خورشيد عشق
خرمن خاصان بسوخت خانهگه عام رفت
عارف مجموع را در پس ديوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خويش با تو برآرم دمي
حاصل عمر آن دم است باقي ايام رفت
RohAm Ram2
21-11-2007, 19:53
تو را میپرستم تا دم مرگ
گمان دارم بمانی در کنارم
بخواه از من تا شوم آسمانت
تا دم مرگ باران اشک ببارم
:40:
من و تو چشم باطن بین نداریم
همین چشم است و غیر از این نداریم
تو مو بینی و او پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
Asalbanoo
21-11-2007, 20:06
و درون شهر ...
درب سنگین طلایی قصر رویا را
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار میسازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار میسازد
عاقبت یکروز ...
میگریزم از فسون دیده تردید
می تروام همچو عطری از گل رنگین رویا ها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاوید
نرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور میریزد بروی آسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار میسازد
با اسب زنده گی بر ساحل زمان می تازیم
و امواج خروشان و کف آلود دریا
رد مارا از ذهن ساحل پاک می کنند ...
و تنها ساحلی بجای می ماند که
انتظار رهگذران جدید را می کشد
و همچنان ساحل بر جای می ماند ...
مگ مگ جان،کدوم یکی از شعرای این صفحه با ب شروع میشد؟ :31:
و درون شهر ...
درب سنگین طلایی قصر رویا را
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار میسازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار میسازد
عاقبت یکروز ...
میگریزم از فسون دیده تردید
می تروام همچو عطری از گل رنگین رویا ها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاوید
نرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور میریزد بروی آسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار میسازد
ديریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ريختهام چلچلهای نيست
در حسرت ديدار تو ، آواره ترينم
هرچند که تا خانهی تو فاصلهای نيست
بگذشتهام از خود ولی از تو گذشتن
مرزیست که مشکلتر از آن مرحلهای نيست
سرگشته ترين کشتی دريای زمانم
میکوچم و در رهگذرم اسکلهای نيست
تو از من بی خبر،من از تو دلتنگ
جدایی بین ما،فرسنگ فرسنگ
دلم از شیشه است اما ندانم
چه کس بر شیشه ی من،می زند سنگ؟
diana_1989
21-11-2007, 20:33
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگير نوشت
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هايند
دو چهره داری و هر چهره ات به رنگی و نقشی
یکی چو شام ضلالت، یکی چو شمع هدایت
گهی به چهر پر از مهر تو ،نگاه غضبناک
گهی دو چشم پر از خشم تو،چراغ عنایت
RohAm Ram2
21-11-2007, 21:10
تمام لحظه های عمر
بنوشیدم بیادت خمر
ولی افسوس از این مستی
که چشمانت بروی اشک من بستی
Asalbanoo
21-11-2007, 21:12
یاسمن ها را به بوی عشق بوییده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست
اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
رنگ ظلمت میدود در رنگ آه من
لیک من با خشم میگویم
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم
RohAm Ram2
21-11-2007, 21:16
یاسمن ها را به بوی عشق بوییده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
باز کن در ... اوست
باز کن در ... اوست
اشک حسرت می نشیند بر نگاه من
رنگ ظلمت میدود در رنگ آه من
لیک من با خشم میگویم
باز هم رویا
آنهم اینسان تیره و درهم
باید از داروی تلخ خواب
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
می فشارم پلکهای خسته را بر هم
مرا با خود تنها رها کردی
ندیدی با این دل چه ها کردی
رها کردم اشک از دو دیده
فغان سر دادم هر شب تا سپیده
Asalbanoo
21-11-2007, 21:19
همچنان شب کور
میگریزم روز و شب از نور
تا نتابد سایه ام بر خک
در اتاق تیره ام با پنجه لرزان
راه می بندم بر وزنها
می خزم در گوشه ای تنها
ای هزاران روح سرگردان
گرد من لغزیده در امواج تاریکی
سایه من کو ؟
نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم
سایه من کو ؟
سایه من کو ؟
او چو رویایی درون پیکرم آهسته می روید
من من گمگشته را در خویش می جوید
پنجه او چون مهی تاریک
میخزد در تار و پود سرد رگهایم
در سیاهی رنگ می گیرد
RohAm Ram2
21-11-2007, 21:25
دلم گرفته است از این همه سیاهی
به خود دلگرمی داده ام به رویاهای واهی
درون چشمان من گشته است بی فروغ و نور
ندارم قطره اشکی که بسازم به آن سوز و آهی
Asalbanoo
21-11-2007, 21:27
یاور همیشه مومن ..تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری ..برای من شده عادت
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.