مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
mehraria
25-06-2007, 15:00
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم بخون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
دست ويرانگر شوق
پرپرم مي كند اي غنچه رنگين پر پر
من در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد
برگ خشكيده ايمان را
در پنجه باد
رقص شيطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهاني بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابديت را مي بينم
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
كاش مي گفتي چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
mehraria
25-06-2007, 15:14
به دليل همزماني در فرستادن ويرايش كردم
در نگاه عاشقان از صد کتاب
خط سبز چشم تو, خوانا ترين
تاتويي با من ,جهاني با منست
ورجدا باشي ,منم تنهاترين
Sasan Info
25-06-2007, 15:27
نگراني بيقراري
زسر من تو بي پناهي
كز تو داري سرپناهي
تا شوم با تو فراري
ramyar.v
25-06-2007, 16:02
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و ابیه
میزنم زمین هوا میره
نمیدونی تا کجا میره
عجب شعری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هدف من و تو از حرفهای زیبامون چیه
کاشکی تصمیم بگیریم با یکی آشنا بشیم
می دونی دیدم نمی شه من و تو با هم باشیم
هر کدوم باید بریم دوباره مبتلا بشیم
mohammad99
25-06-2007, 19:15
و من به جفت گیری گلها میاندیشم
به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
-سلام
- سلام
و من به جفت گیری گل ها میاندیشم
سلام دوستم
چرا با "و" محمد؟ درستش کن!
ramyar.v
25-06-2007, 19:35
من نگفتم که مرا ازقفس ازاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
خب ادامه میدیم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سرزمينِ دور بروم، جائي كه پسرانِ نوجوان
در حال دويدن، براي عشق رنج ميكشند؛
جايي كه دخترانِ نوجوان
در عصرهايي كه جشن است
ميان پنجرههاي پُر از گُل نشستهاند
و پنهاني ميگريند، با اندوهي آسماني ...
آنا ماريا ارتزه (Anna Maria Ortese)
ramyar.v
25-06-2007, 19:54
یاقــــــــوت ها را پیچیــــــــــده با هم
در گو شه ای نــــــــــرم پروردگارم:31:
ما رو باش خيال مي کرديم هميشه يکي رو داريم
يکي که به وقت گريه سر رو شونه هاش بذاريم
ما رو باش خيال مي کرديم که يکي به فکرمون هست
ميون اين همه وحشت توي اين کوچه بن بست
ما رو باش دل به کي بستيم
چشم به راه کي نشستيم
ما که واسه خاطر تو قرق ماهو شکستيم
وقتي خورشيد حقيقت از خواب قصه برآشفت
تازه فهميدم كه آسون چشم تو به من دروغ گفت
هاج و واج رد نگاتو به گلاي قالي دوختي
بگو اون همه عشقو به چه قيمتي فروختي؟
ramyar.v
25-06-2007, 20:25
یادم اید روز دیرین
گردش یک روز شیرین
خوب و خرم
نرم و نازک
چست و چابک:31:
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها میبینی
تو هم ای بادیه ی پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
شعرای مدرسه خوب یادتون مونده ها !!!!!!!! معلومه درس خون بودین
ramyar.v
25-06-2007, 20:42
یه روز یه مرغی داشتم
خوب نگهش نداشتم
شغال اومدو بردش
تو غار نشستو خوردش
........
============
تا همین دو سه سال پیش درس حسنک کجایی رو خط به خطش حفظم مونده بود:31:
شب از نيمه گذشت و ديده باز است
چرا امشب شبم دور و دراز است؟
وضو كن با سرشك چشمم اي دوست
كه امشب فرصت راز و نياز است
از كاست به ياد ماندني "نيلوفرانه" افتخاري
تو فکر می کنی من بر می گردم ؟ .
تو بیا منّت را بر من تمام کن ،
و با من زیبا ترین بانوی دنیا شو ! ؛
تو بیا قدم بر گوی چشمم ،
و خوشبخت ترین دختر شرق شو !
و بیا تا به این باور برسم
که هنوز فرهاد بالای صخره هاست ،
که آن شب ِ منظور با تو صبح خواهد شد .
و این عاشقانه اگر چه ترین نیست ،
امّا ، به تو ! ،
که محکومی به اثبات حضور ِ هنوز ِ عشق
قدحي دركش و سرخوش بتماشا بخرام
تا ببيني كه نگارت بچه آيين آمد
حافظ
سلام فرانك خانوم شعر تكراري نبود؟
دوباره جذبه پرواز میدهد شعرم
کبوتران مرا اگر تو بال و پر باشی
نگاه میکنی و من ز شوق میمیرم
همیشه بهر من ای چشم خوش خبر باشی
من عاشق خطری با توام ــ خوشا آن روز
که بی دریغ تو هم عاشق خطر باشی »
شعر من ؟ نه گمون نکنم
hojjat_game_carbon
25-06-2007, 23:13
اينجا شعر دبستانيم ميشه گفت؟؟؟!!!!!
يار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
يار تويی غار تويی خواجه نگهدار مرا
نوح تويی روح تويی فاتح و مفتوح تويی
سينه ی مشروح تويی بر در اسرار مرا
نور تويی سور تويی دولت منصور تويی
مرغ که طور تويی خسته به منقار مرا
قطره تويی بحر تويی لطف تويی قهر تويی
قند تويی زهر تويی بيش ميازار مرا
حجره ی خورشيد تويی خانه ی ناهيد تويی
روضه ی اميد تويی راه ده ای يار مرا
روز تويی روزه تويی حاصل دريوزه تويی
آب تويی کوزه تويی آب ده اين بار مرا
دانه تويی دام تويی باده تويی جام تويی
پخته تويی خام تويی خام به مگذار مرا
اين تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی اين همه گفتار مرا
مولانا
نمي دونم از اساتيد بايد پرسيد
فرانك خانوم حق با شماست تكراري نبود اين هموني بود كه متن كاملش رو برام فرستاده بوديد
ای کاش خدا با همه بینایی و تدبیر
یاریگر این قلب ستمدیده ی من بود
پرواز نمی خواهم از این محبس تاریک
گر با خبر از این دل شوریده ی من بود !
اینجا همه کورند! کسی نیست ببیند
رنجوری و ماتمزدگی های شبم را
می سوزم از این آتش افتاده به جانم
ویران شدن روز و شب و چشم ترم را !
فروغ
اي ساربان آهسته ران
كآرام جانم مي رود
وان دل كه با خود داشتم
با دل سِتانم مي رود
محمل بدار اي ساربان
تندي مكن با كاروان
كز هجر آن سرو روان
گويي روانم مي رود
در رفتن جان از بدن
گويند هر نوعي سخن
من خود به چشم خويشتن
ديدم كه جانم مي رود
باز اي و بر چشمم نشين
اي دلستان نازنين
كآشوب و فرياد از زمين
بر آسمانم مي رود
دستهايم می لرزند
پاهايم خشکيده اند...
من تنهايم٬ تنها٬ تنها
درست به بلندايِ سکوتی خفته
چه سخت است
ياد نداشتنِ طريقِ اشک
های.............
اينبار نگاهت را به جای گذاشتی!
ramyar.v
25-06-2007, 23:33
یه پرسپولیس یه ایران
یه تیم پر از دلیران
گر چه حریفت قدره
اما تو میشی قهرمان
hojjat_game_carbon
25-06-2007, 23:34
كسي جواب نداد؟؟
اينجا شعر دبستانيم ميشه گفت؟؟؟!!!!!
نازار دلي را كه تو جانش باشي
معشوقه ي پيدا و نهانش باشي
زان مي ترسم كه از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در ميانش باشي
تكراري شد ببخشيد
نازار دلي را كه تو جانش باشي
معشوقه ي پيدا و نهانش باشي
زان مي ترسم كه از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در ميانش باشي
soleares
25-06-2007, 23:36
یار مرا عارش و غذار نه این بود
باغ مرا نخل و برگ . بار نه این بود
عهد شکن گشته اند خاصه و عامه
قاعده ی اهل این دیار نه این بود
در اتاقي که به اندازه يک تنهايي است ،
دل من که به اندازه يک عشق است ،
به بهانه هاي ساده خوشبختي خود مي نگرد .
من تمام ساده لوحي يك قلب را با خود به قصر قصه ها مي برم !
و تو مي آيي
بالاخره مي آيي ...
فقط كمي دير كرده اي ! همين !!!
SIMON137
25-06-2007, 23:47
فکر بلبل همه آن است که گل شَد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داند
نه هركسي كه كله كج نهاد و تند نشست كلاهداري و آيين سروري داند
هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
حافظ
خيلي دير كرده ها نگران شدم:46:
فرانك خانوم جواب اين بنده خدا رو بده
دست ما و من به چشمت خاک ریخت
هست را چون نیست با من کار نیست
می پرم با بال خورشید و دگر
جان من زنجیری رفتار نیست
آن شبانگردی که غرق نور گشت
دیگرش پروای ساحل نیست ، نیست
دام ظلمت ناتوان از صید اوست
بر کران بنشستگان باید گریست
صالح وحدت
جواب کی رو ؟
soleares
26-06-2007, 00:02
تا ز می خانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه ی پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیادت گه رندان جهان خواهد بود ...
دیگر در این دیار
گویا
خیل قلندران جوان را
غیر از شرابخانه پناهی نیست
ای تک های مستی خیام
بر دار بست کهنه ی پاییز
من با زبان مرده ی نسلی
که هر کتیبه اش
زیر هزار خروار خکستر دروغ
مدفون شده ست
با که بگویم
طفلان ما به لهجه ی تاتاری
تاریخ پر شکوه نیکان را
می آموزند ؟
شفیعی کدکنی
شب خوش
در امتداد جنونم بیا و رو در رو
به خندههای عجیبم بخند حرفی نیست
از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند
به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند
تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
مسعود سلاجقه
سلام و خداحافظ؟
تو هرگز رسيدي به فرياد كس؟
كه مي خواهي امروز فرياد رس؟
سعدي
جواب اون دوستي كه گفته بود مي شه شعر دبستانم گفت؟
شب خوش امشب زود رفتي؟
mohammad99
26-06-2007, 00:16
لا اي همنشين دل که يارانت برفت از ياد مرا روزي مباد آن دم که بي ياد تو بنشينم
سلام
سلام سامان!!!
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد
جواب اون دوستي كه گفته بود مي شه شعر دبستانم گفت؟
با اجازه "همکار فعال انجمن":
هر چه میخواهد دل تنگت بگو(فقط زیاد خرابش نکنه!)
از تخصصهای آقا مخمد هم پیدا کردن نام واقعی اعضاست(کلی هم کیف میکنه از این کارش!! )[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دكـــــــه علـــــــم و خرد بست، درِ عشق گشود آنكه مىداشت به سر علّت سوداى تو را
امام خميني
محمد جان اين دفعه اشتباه كردي سامان نه پايان:31:
sise عزيز اسم شما چيه؟ متن كامل شعر قبلي رو داريد؟ مي دونيد از كيه؟ من اينو خيلي دوست دارم
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
غوغای عارفان و تمنّّای عاشقان
حرص بهشت نیست که شوق لقای توست
گر تاج می دهی غرض ما قبول تو
ور تیغ می زنی طلب ما رضای توست
گر بنده می نوازی و گر بنده می کشی
زجر و نواخت هرچه کنی رای رای توست
حالا درست گفت یا نه اقا "سامان"؟
تــــــا شد به زلف يار سرشانه آشنا
مسجود قدسيان همگى، شانه من است
امام خميني(ره)
نه ديگه اشتباه گفت
پايان
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
سعدی
شب خوش
مرو اي گل مرو مشو از من جدا
شب غربت كجا مه تابان كجا
شب همگي به خير
ramyar.v
26-06-2007, 00:59
این قسمت من بود
حرفاتو میفهمم
فرصت بده کم شم
از خاطرت کم کم
مرامه بي مرامي تون قسمت ما بوده فقط
تيکه ما نيستين شما آخر آخر ته تش
از عشقه فانتزي تونم چيزي نماسيد بدلم
يه چيزي موند ته دلم پس بذاريد اينم بگم
تيشه به ريشم ميزني منکه دلم پيش تو است
حسابه من با تو عزيز حالا ديگه۱ به ۲ است
توبه ، توبه ، توبه ...
خاطرم هست آخرین بار که مریمی مرا در پاییز تنها گذاشت
عهد کردم انار دلم را برای خودم نگه دارم
عهد کردم هیچوقت سفره ایی دو نفره نچینم
توبه ، توبه ...
em_golkar
26-06-2007, 08:02
هرآن شمعی که ایزد برفروزد
هران کس پف کند ریشش بسوزد
mohammad99
26-06-2007, 10:12
در پرده اسرار کسی را ره نيست زين تعبيه جان هيچکس آگه نيست
جز در دل خاک هيچ منزلگه نيست می خور که چنين فسانهها کوته نيست
***
نگاه کن تو رو خدا چه پشت سر ادم غیبت میکنن!!!
سامان چه ربطی داره به پایان!!!!سامان یکی ازبچه ها بود که دیروز بعد از بسی مدت زیادی تو مشاعره اومد!
من هم از این به بعد هیچکی رو به اسم نمیگم خوبه!!!!
کاربر شماره 28142 یه خورده احساس خواب الودگی نمیکنی!!!من نگرانتم ابجی ها!!!!یه خورده بیشتربخواب تورو خدا!!!
mehraria
26-06-2007, 14:49
تو چون مه بودي و نامت ستاره
نشاط آور چو مهتاب بهاره
تو را كز اسمانم پر کشيدي
خدا داند که کي بينم دوباره !
michael666
26-06-2007, 16:37
هر چه که گفتم قبلا" هیچ کس نگفته بود
هر چه کردم قبلا" هیچ کس نکرده بود
از لحظه تولد فکرم دنبالش دویده بود
سوالی که در کنج ذهنم جای گزیده بود:
انسان کی میوه بهشت را چشیده بود؟
ابلیس با خدا به توافق رسیده بود!
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يارب مباد آنكه گدا معتبر شود
حافظ
محمد جان ناراحت نشو خوشحال ميشم منو با اسم صدا كني
ببخشيد حالا:46:
دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگی هایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را
mohammad99
26-06-2007, 22:08
امان از اختر شوريده ى مو
فغان از بخت برگرديده ى مو
فلک از کينه ورزى کى گذاره
رود خون از دل غمديده ى مو
***
سلام دوستان
نه قربونت برم من ناراحت نشدم
aftabkhanom
26-06-2007, 22:49
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
mohammad99
26-06-2007, 22:52
اندوه چيست عشق کدام است غم کجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمريست در هواي تو از آشيان جداست
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرمتر بتاب
دلتنگم آنچنانکه اگر بينمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شايد که جاودانه بماني کنار من
اي نازنين که هيچ وفا نيست با منت
به به افتاب خانوم خوش امدید
aftabkhanom
26-06-2007, 23:03
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت
سلام - گفتم که ویندوز درست شه می یام
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
چه عجب يه معشوق با فكر و درست و حسابي پيدا شد هرچند نوشداروش بعد از مرگ سهرابه اما كاچي بعض هيچي
ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم
آنقدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم
فرخي يزدي
mohammad99
26-06-2007, 23:34
9
ميروي و مژگانت فتنه ها مي انگيزد.
مي روي و مي ريزي خون خلق و مي داني
خدا منو قربونت کنه ايشالا
قربون چشمونت کنه ايشالا
کجا مي ري فلوني.
ترسم بري و بموني
الهی شکر
خواستی بیا اونا رو که بهت گفتم بگیر
aftabkhanom
26-06-2007, 23:40
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
هركه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بي گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد
سعدي
محمد جان با كي بيدي؟
mohammad99
26-06-2007, 23:49
در اين سراي بي كسي ، كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان، چراغ برنمي كند
كسي به كوچه سار شب، در سحر نمي زند
با کاربر شماره ... بودم(از بردن اسم معذوریم):27: :27: :27: :11: :10:
هر وقت نصب شد من هستم
aftabkhanom
26-06-2007, 23:52
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
...
mohammad99
26-06-2007, 23:54
محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که میرود اینسان
صبور ،
سنگین ،
سرگردان .
فرمان ایست داد .
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت
زنده نبوده است.
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده شود
حافظ
بابا محمد خان كوتاه بيا لج نكن
ضمنا : به كوچه سار شب كسي در سحر نمي زند
aftabkhanom
26-06-2007, 23:58
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
mohammad99
26-06-2007, 23:59
مفلسانيم و هوای می و مطرب داريم
آه اگر خرقه پشمين به گرو نستانند
وصل خورشيد به شبپره اعمی نرسد
که در آن آينه صاحب نظران حيرانند
aftabkhanom
27-06-2007, 00:00
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
کنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
mohammad99
27-06-2007, 00:04
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زيرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همين میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
يك شب آتش در نيستان مي فتاد
سوخت چون اشكي كه بر جاني فتاد
تكراري كه نبود؟
mohammad99
27-06-2007, 00:06
ماه و خورشيد به منزل چو به امر تو رسند
يار مه روی مرا نيز به من بازرسان
ديدهها در طلب لعل يمانی خون شد
يا رب آن کوکب رخشان به يمن بازرسان
aftabkhanom
27-06-2007, 00:08
نه ... دگر هرگز نمی اید بدیدارم
پیکری گم میشود در ظلمت دهلیز
باد در را با صدایی خشک میبندد
مرده ای گویی درون حفره ی گوری
بر امیدی سست و بی بنیاد میخندد
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پربشان حالي و درماندگي
سعدي
شب خوش
aftabkhanom
27-06-2007, 00:18
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می ایم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
مرسی
mohammad99
27-06-2007, 00:20
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالی مقام را
شب بخیر استاد
aftabkhanom
27-06-2007, 00:23
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
mohammad99
27-06-2007, 00:30
می كشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد ... پرهای كلاهش را
يا بر آن پيشانی روشن
حلقه موی سياهش را
شب بخیر
aftabkhanom
27-06-2007, 00:32
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تامل گفت
او یک زن ساده لوح عادی بود ...
شب خوش
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد
از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
تا تواني به جهان حاجت محتاجان ده
به دمي يا درمي يا قلمي يا قدمي
نمي دونم
یک شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد
روح و روان ما شد ...
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده
چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره
تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده
همون بهتر که بشماری ستاره
همون بهتر که چشمات وا بمونه
که ماه غصه اش نشه تنها بيداره
لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت
mohammad99
27-06-2007, 10:26
تا به کنار من بودي ، بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام
سلام دوستان
جاتون خالی دیشب برد جانانه ای داشتیم!!!
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
سلام:
چه بردی؟ از چی صحبت میکنی؟
mohammad99
27-06-2007, 10:46
ترك من اي نگار من
هرچه بري ، ببر ، مبر
سنگدلي به كار من
هرچه بري ، ببر، مبر
رشته الفت مرا
هرچه كني ، بكن ، مكن
خانه اختيار من
هرچه روي برو ، مرو
راه خلاف دوستي
هرچه زني ، بزن ، مزن
طعنه به روزگار من
جلال جون سلام ن جاش افتاد نبرد
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
mohammad99
27-06-2007, 10:54
یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مزد همه ی زجرهای او
اینده بود و قصه ی بی مادری من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر اورده از مغاک
.....
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می امد و به مغز من اهسته می خلید
"تنها شدی پسر"
باز امدم به خانه، چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود
"بردی مرا به خاک سپردی و امدی؟"
می خوا ستم به خنده در ایم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم!!!!
مکن قبول ز کس دعوی محبت پاک
که درد را بگذارد دوا قبول کند
اگر قبول کند مرد هر کجا دردیست
کسی که درد ندارد کجا قبول کند
فقیه قابل عفو و فقیر نا قابل
ازین میانه کرم تا که را قبول کند
mohammad99
27-06-2007, 11:11
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آيد
اندوهگين و غمزده می گويم
شايد ز روی ناز نمی آيد
aftabkhanom
27-06-2007, 11:43
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
روي يك مبل لميد
پيپ را آتش زد
روي يك كاغذ براق نوشت :
" آه اي تشنه لبان ما چقدر همدرديم "
آب سيبش را خورد
در دلش گفت سلامت باشم
روي يك سطر نوشت :
" آه اي مرد عليلي كه گلويت خشك است من ترا مي فهمم "
مرغ دل پر مي زند تا زين قفس بيرون شود
جان بجان آمد توانش تا دمي مجنون شود
امام خميني(ره)
سلام فرانك خانوم
محمد شعر اي واي مادرم خيلي قشنگ بود از شهريار؟ كاملشو داري؟
:40: اي واي مادرم!!!!!!!!:40:
aftabkhanom
27-06-2007, 12:30
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
هركس به خانماني دارند مهرباني
من مهربان ندارم ؛ نامهربان من كو
aftabkhanom
27-06-2007, 12:45
وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
سینه سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پائی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
می نشینم خیره در چشمان تاریکی
می شود یک دم از این قالب جدا باشم
منم ياسي که وا مانده
تو گوئي آخر جاده است
تو باور کن نگاهم را
که بعد رفتنت تر شد
نمي داني که شبهايم
چگونه بعد تو سر شد
سلام پایان جان
خوبی؟
در اميد ز هرسوي به رويم بسته است
جز در ميكده اميد به راهي نبود
امام خميني (ره)
ممنون شما خوبي؟
دیگه دنیا واسه من تاریکه
زندگی کوره رهی تاریکه
آخر قصه من نزدیکه
این منم از همه جا وا ماانده
از همه مردم دنیا رانده
رانده و خسته و تنها مانده
عشق بی غم توی خونه
خنده های بچه گونه
بدلم شد آرزو
بازی عشقمو باختم
کاخ امیدی که ساختم
عاقبت شد زیر و رو
مرسی ممنون
aftabkhanom
27-06-2007, 12:59
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
يك قطره مي ز جام تو اي يار دلفريب
آن مي دهد كه در همه ملك جهان نبود
امام خميني(ره)
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
مرد را اگر دردي باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
تا تو كنار من بدي بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام
سلام آقا جلال گل
مائیم آن گدای که سلطان گدای ماست
ما زیر دست مهر و فلک زیر پای ماست
تا بر در سرای شما سر نهادهایم
اقبال بندهی در دولتسرای ماست
بودی بسیط خاک پر از های و هوی ما
و کنون جهان ز گریه پر از های هاست ماست
سلام آقا پایان(واقعا اسمت همینه؟!!)
تا سحر اي شمع بر بالين من
امشب از بهر خدا بيدار باش
دكتر شريعتي
چرا؟ مگه اشكالي داره؟
شاپرک ها هم فهميده اند شمع شده ام
به دورم می رقصند
بر گوش هايم نجوا سر می دهند
با هم می سوزيم ...
آری آری ...
می دانم ...
با هم مي سوزيم ...
نه فقط به قول موسی خواستم قلبم مطمئن و یقینم کامل گردد!
bakhishman
27-06-2007, 14:00
ما زنده یه عشقیم و تو مارا نشناسی
مارا نه عجب-بلکه خدا را نشناسی
از جن و ملک نغمه ی توحید بلند است
گوش تو گرانست و صدا را نشناسی
در هر نفس زنده دلان عطر دعائیست
اما چه کنم عطر دعا رانشناسی
با پنجه ی تقدیر به تدبیر چه کوشی
بیچاره از آنی که قضا را نشناسی
فرمانبر نفسی که خدا را نپذیری
در چنگ((منایی)) که ((منا))را نشناسی
تا بر رخ ابنای زمان پرده ی مکرست
دشمن صفت دوست نما را نشناسی
درکعبه چه پویی که نه در فکر طوافی
در مروه چه مانی که صفا را نشناسی
سرمست خداییم و تو این را نپسندی
ما زنده به عشقیم و تو مارا نشناسی
یـادم آمد شوق روزگار کودکی، مستی بهار کودکی
یـادم آمد آن همه صفای دل که بود، خفته در کنارکودکی
رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت آسمان جلال دیگر، پیش من داشت
شوروحال کودکی ، برنگردد، دریغا قیل وقال کودکی ،برنگردد، دریغا
اگر بی نام و ناموسم فراغم بیشتر باشد
وگر بی خانمانم، گوشه ی ویرانه ای کمتر
از آن سیمرغ را در قاف قربت آشیان دادند
که شد زین دامگه مشغول آب و دانه ای کمتر
نکو بزمی ست عالم، لیک ساقی جام غم دارد
خوش آن مهمان که خورد از دست او پیمانه ای کمتر
روي ديدار توام نيست وضو از چه كنم؟
ديگر اين جامه ي صد وصله رفو از چه كنم؟
معين كرمانشاهي
فرانك خانوم شاعر شعر كودكي كيه؟ اين از اون شعرايي كه خيلي دوست دارم آدم رو مي بره به بچگي ها:20:
گمونم از ترانه های اقای افتخاری هست در البوم یاد استاد اما شاعرش را نمی دونم
من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب
برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب
ای سام تو بر سحر وی شور تو در شکر
در سنبلهات قمر در عقربت آفتاب
برمشک مزن گره برآب مکش ز ره
یا ترک خطا بده یا روی ز ما متاب
در بر رخ ما مبند بر گریهی ما مخند
بگشای ز مه کمند بردار ز رخ نقاب
خواجوی کرمانی
Asalbanoo
27-06-2007, 14:23
گمونم از ترانه های اقای افتخاری هست در البوم یاد استاد اما شاعرش را نمی دونم
سلام باید یا از معینی کرمانشاهی یا رهی معیری باشه
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
حافظ
اينم براي مژگان خانوم
فرانك خانوم ولي افتخاري اين بيت رو نمي خونه:
یـادم آمد آن همه صفای دل که بود، خفته در کنارکودکی
مرا بر قول مطرب گوش و مطرب در سماع
من از بادام ساقی مست وساقی مست خواب
چو هندو زلف دود آسای او آتش نشین
چو طوطی لعل شکر خای او شیرین جواب
من اینجا خرد و خونین و خرابم کاش بودی
چنان ماهی که دور از تنگ ابم کاش بودی
با غمت هزار تا خنجر تو دلم فرو می ره
ماه اگه برق چشاتو ببینه از رو می ره
زیبا چشم تو اگه با رؤیاهام قهر کنه
آسمون دلش می خواد شهر و پر از ابر کنه
چه قدر اسمتو نوشتم روی هر صخره و سنگ
چه قدر کشته منو اون دو تا چشمای قشنگ
گفتی فاصلس میون من و رؤیاهام با تو
باشه اما نمی دم هرگز به هیچکسی جاتو
نمی دونم من افتخاری گوش نمی دم
توی یک جایی که راجع به اقای افتخاری حرف زده بود این شعر رو خوندم
وفا به قیمت جان هم نمیشود پیدا
فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست
...
تو را در عمق دستانم
تمنا کردم اما آه ه ه
تو را از دست من دزديد
دروغ يک حرام راه
تو را من در تن عمرم
سيه روزانه مي پوشم
براي بردنت از ياد
تمام عمر مي کوشم
ما هم شکسته خاطر و ديوانه بودهايم
ما هم اسير طره جانانه بودهايم
ما نيز چون نسيم سحر در حريم باغ
روزی نديم بلبل و پروانه بودهايم
ما هم به روزگار جوانی ز شور عشق
عشرت فزای مردم فرزانه بودهايم
بر کام خشک ما به حقارت نظر مکن
ما هم رفيق ساغر و پيمانه بودهايم
ای عاقلان به لذت ديوانگی قسم
ما نيز دل شکسته و ديوانه بودهايم
...
aftabkhanom
27-06-2007, 18:03
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
ای عبورظریف بال را معنی کن
تا پرهوش من از حسادت بسوزد
aftabkhanom
27-06-2007, 18:31
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
باز هم دستی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها
چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
سینه سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پائی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
فروغ
mohammad99
27-06-2007, 20:42
هر آن باغي که نخلش سر به در بي
مدامش باغبون خونين جگر بي
ببايد کندنش از بيخ و از بن
مگر بارش همه لعل و گوهر بي
سلام بچها دعا برا یادتون نرده ها!!!
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما
قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم
گو عدو کور شود از حسرت بینایی ما
افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد
حالی كه ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد كه او كی آمد كی شد
دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
سلام. حال شما؟
aftabkhanom
27-06-2007, 21:58
می توانی به همه عمر دلم را بفریبی
ور بکوشی ز دل من بگریزی نتوانی
دل من سوی تو اید بزنی یا بپذیری
بوسه ات جان بفزاید بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی
مهدی سهیلی
"حال شما" که جزئ شعر نبودaftabkhanom
يكي مي گفت ... با من
چشم واكن،
براي لحظه هاي سرد و خاموش
براي صبح هاي مانده در دشت
براي چشم هاي قرمز گريه
دعا كن.
سلام اقا جلال
خوبی؟
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امید خاطر"سیمین" دلشکسته توئی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا
دیر دیر میاین؟
اي صميمي اي خوب !
گاه بيگاه لب پنجرهء خاطره من مي آي
اي قديمي اي دوست !
تو مرا ياد كني يا نكني
من به يادت هستم
آرزويم همه سرسبزي توست
دائم از خنده لبانت لبريز
دامنت پر گل باد.
می یام می بینم کسی جواب نمی ده اخه منم می رم
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
از ما فروتنیست بکش تیغ انتقام
بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
نقدینه وفاست همان بر عیار خویش
قفلی که بود بر در گنجینه باقی است
وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقهی پشمینه باقی است
من که یه 2ساعتیه اینجام! در ضمن شعر چی شد؟ یافتید؟
ترا گم نکردم خودت گم شدی
منِ شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست
در این عرصه مردی جسورم هنوز
پیدا می شه عجله نکن:31:
زبس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپید شکفت و سحر دمید بیا
شهاب یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خط زرد کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
به هوش باش که هنگام آن رسید بیا
شاعر میفرمایند: هزار وعده خوبان یکی وفا نکند!
اون ور جنگل تن سبز
پشت دشت سر به دامن
اون ور روزای تاریک
پشت نیم شبای روشن
برای باور بودن
جایی شاید باشه شاید
برای لمس تن عشق
کسی باید باشه باید
که سر خستگیاتو
به روی سینه بگیره
برای دلواپسی هات
واسه سادگیت بمیره
خوبان منظور منم دیگه . اره؟
هنوز دست ها و لب ها و گونه هايم
بويِ خوشِ خرد سالگي را خراب نكرده اند
جيب هاي پيراهنم
پر از ترانه و تبسم است .
هنوز داغِ آن پروانه كه پرپر شد
به سينه سبز دارم .
قسم مي خورم
آن دو ماهي هفت سين كودكيم را سوگوارم
گناهم به گمانم همين هاست .
باور نمي كني ؟
دوزخِ تو ارزاني من !...
چه فایده که یکی وفا نکند؟ !
نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ ،
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
من به این جمله نمی اندیشم
ان شا ا ... وفا هم می کند
مكن بد كه بيني سرانجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
فردوسي
سلام به همگي
محمد رو چرا بايد دعا كنيم؟
دست رو تن غروب بکش
که از تو گل بارون بشه
بذار که از حضور تو
لحظه ترانه خون بشه
همسایه خدا میشم
مجاور شگفتنت
خورشید و باور میکنم
نزدیک رفتار تنت
قطره ام از تو من ولی
در گیر دریا شدنم
دچار سحر عشق تو
در حال زیبا شدنم
امتحان داره
منظورم کنکور هست
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
سلام پایان عزیز.
آره محمد کنکور داره
روزها رفتند و در چشم سیاهی ریخت
ظلمت شبهای کور دیرپای تو
روزها رفتند و آن آوای لالایی
مرد و پر شد گوشهایم از صدای تو
کودکی همچون پرستوهای رنگین بال
رو بسوی آسمانهای دگر پر زد
نطفه اندیشه در مغزم بخود جنبید
میهمانی بی خبر انگشت بر در زد
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
دوستان در پرده مي گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
ان شا ا...موفق باشه محمد عزيز
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم ... که عاشقت بودم!!»
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت ، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه ، هنوز عاشـق بود ...
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدرکه این تازه براتم دادند
بعد ازین روی من و آینه ی وصف جمال
که درآن جا خبر از جلوه ی ذاتم دادند
من اگر کام روا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریز
د اجرصبری است کزان شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که زبند غم ایام نجاتم دادند
خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام
ره دیو لاخ و قافله بی مقصد و مرام
گر عاقلی، چرا بردت توسن هوی
ور مردمی، چگونه شدستی به دیو رام
کس را نماند از تک این خنگ بادپای
پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام
در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست
کالات میبرند و تو خوابیدهای مدام
پروین اعتصامی
می گریم و می سوزم شاید که از این آتش
لبخند شعف بینم بر غنچه لبهایت
رخسار نمی پوشی از غیر عجب دارم
در پرده نهان داری از من گل پیدایت
بر بام سرم بنشین تکبیر اذان برکش
تا بوسه زنم دستت تا سجده کنم پایت
خاموش نخواهد شد خاکستر من هرگز
امروز نمی میرم در وعده فردایت
تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
حميد مصدق
من چقدر از شعراي پروين اعتصامي خوشم مياد ممنون آقا جلال
نم نم بيا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خيس درختان که آمدی!
امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئيت بنمايان که آمدی
فواره های يخ زده يکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
قابلی نداشت. پروین کارش درست بود
يك غزل صبر وشقایق ،بردار
زير پرچين اقاقي و دوبيتي وسكوت
روي شن هاي كنار احساس
پاي درس جنگل
صبح را زمزمه کن
شب نمي ماند با تو با من
تو نماني با شب
با خموشي سياهِ ماندن.
نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روح دردمند ولگردم
بستری می جوید
بالینی می خواهد
تا شاید دمی بیاساید
نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو
نادر ابراهیمی
حالا این خوب کی به وعدش عمل میکنه؟!
وقتي درختهاي مرتعش خزانزده،
آواز شوم زرد سر ميدهند.
وز آسمان قطههاي سياه رخوت و مستي ميبارد
ـ بجاي آفرينش و زايش
وقتي كه مرگ صامت تو،
مثل فتادن برگيست در حيطهي خزان
وقتي كه انجماد،
در جويهاي آبي خون تو جاري است
وقتي كه عشق هم،
با قدمت تعالي قدساش
در اين ترازوي بيتعديل
با انزجار و دهشت دشمن،
همسنگ ميشود.
در بيبهار ازمنهي پاييز،
بايد چو باد،
آشفته بود و سركش و مغرور.
یک چندتا دیگه از این شعرای خوب دار بخونی به زودی:31:
روزگاريست كه آنسوي دعايم خاليست
محض روي گل سجاده كمك ميخواهم
چشم پروانهءقلبم به گل روي شماست
آي اي مردم آزاده كمك مي خواهم
دست كوتاه مرا از دهن موج بگير
همنفس!سينه به دريا ده كمك مي خواهم
عاشقي معترفم جرم بزرگيست ولي
اتفاقيست كه افتاده كمك ميخواهم
ما دو تا اسیر همدیگه شدیم یه جور بد
کاش فراموش کنیم و از دست هم رها بشیم
دور شدیم از حرفهای روزای آشنایی مون
سخته اما بیا باز مث غریبه ها بشیم
ستاره خواستم بچینیم دیگه دستم نرسید
ما باید نزدیکتر از این ستاره ها بشیم
مي خواستم عزيز تو باشم خدا نخواست
همراه و همگريز تو باشم خدا نخواست
مي خواستم كه ماهي غمگين بركه اي
در دست هاي ليز تو باشم خدا نخواست
گفتم در اين زمانه كج فهمِ كند ذهن
مجنون چشم تيز تو باشم خدا نخواست
مي خواستم كه مجلس ختمي براي اين
پائيز برگريز تو باشم خدا نخواست
تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان
بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم
تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا
دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را
ازدست عزيزان چه بگويم ؟ گله ای نیست
گرهم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هرلحظه جزاين دست مرا مشغله ای نیست
ديري است كه از خانه خرابان جهانم
بر سقـف فروريختـــــه ام چلچله ای نیست
درحســـــرت ديـدار تو آواره ترینم
هرچند كـه تــا خانه تو فاصله ای نيست
این شعرو دوست دارم
تو تاریکی داشتی
سرم داد می زدی!
آخه چرا عزیز من؟؟؟
گناه من چی بود که تو
بهم گفتی دیگه برو
تو خلوت ستاره ها
قلبت رو بردار و برو
یه جایی بی سر و صدا
گناه من مگه چی بود که تو
فراموشم کردی یهو
قلبمو با تیر و کمون
شکستی و گفتی برو
اما بدون نا مهربون
دوست دارم تا پای جون
می خوای بدون، می خوای ندون
نيستم از مردم خنجر به دست
بت برستم بت برستم بت برست
بت برستم بت برستي کار ماست
چشم مستي تحفه بازار ماست
درد مي بارد چون لب تر مي کنم
طالعم شوم است باور مي کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن
نسيم زلف تو در باغ خاطرم پيچيد
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد
چراغ خانه ي آن دلفروز روشن باد
که ظلمت شب ما را ستاره باران کرد
شب خوش
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
شب شما هم
ramyar.v
28-06-2007, 01:06
تو این زمونه
عشق نمی مونه
عاشقیو عشق چیه
وفا کدومه
همچو موجم يك نفس آرام نيست
بسكه طوفان زا بود درياي دل
دل اگر از من گريزد واي من
غم اگر از دل گريزد واي دل
لحظه ای با من باش
تا به باغ چشم تو،پنجره ای باز کنم
از تو شعر و قصه و ترانه ای ساز کنم
شعری هم صدای بارون
رنگ سبز جنگل وآبی دريا
قصه ای به رنگ و عطر
قصه های عشق عاشقای دنيا
ای دوست دوا فرست بیماران را
روزی ده جن و انس و هم یاران را
ما تشنه لبان وادی حرمانیم
بر کشت امید ما بده باران را
aftabkhanom
28-06-2007, 09:27
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
قيصر امين پور
یه چیزی مث یه شک من و رها نمی کنه
بیا امشب و من و تو غرق دعا بشیم
فکرش و کردی دیگه خدا ما رو دوست نداره
بیا باز بنده های عزیز واسه خدا بشیم
خواستم امتحان کنم تو رو ببینم چی می گی
بیا به هر چی که بود تو شعر بی اعتنابشیم
aftabkhanom
28-06-2007, 09:49
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند
از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟
قيصر امين پور
مردمان گويند روزي بر مراد دل رسد
مرد اگر سعي و عمل سازد شعار خويشتن
اديب طوسي
نگو اين گفتن و رفتن
به چشم خيس من ساده است
خدا حافظ تو اي رويا
که ديگر دادمت از کف
فراق آمد و از ديدگان فروغ ربود
اگر جفا نكند يار، دوستيش چه سود؟
امام خميني(ره)
سلام فرانك خانوم حال شما؟
يه پيشنهاد داشتم!
هر كس كه پست مي ده يه امتيازم به شعر قبلي بده مثلا از 1 تا 5 يا از 1 تا 10 آخه من يه بار گفتم درباره شعرا نظر بديم يكي از دوستان گفت نه اينجا مشاعره است اما اينطوري فكر نمي كنم نظم تاپيكم بهم بريزه نظرتون چيه؟
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
aftabkhanom
28-06-2007, 11:13
«روزي آيد که دل آزار تو باشم»
بعد از اين از تو دگر هيچ نخواهم
نه درودي، نه پيامي، نه نشاني
ره خود گيرم و ره بر تو گشايم
زانکه ديگر تو نه آني، تو نه آني
يكروز ، ما از هم جدا خواهيم شد غمناك
يك روز، من در شهر احساس تو خواهم مرد
يك روز ، آن روزيكه نامش واپسين ديدار ما باشد
تو ، بر صليب شعر من ، مصلوب خواهي شد
آن روز ما از هم گريزانيم
آن روز ما - هر يك درون خويشتن - يك نيمه انسانيم
آن روز چشم عاشقان در ماتم عشقي كه مي ميرد ، خاموش ، گريانست
آن روز قلب باغ ها در سوگ گلبرگي كه مي افتد
بي تاب ، لرزانست
aftabkhanom
28-06-2007, 11:25
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون
او با سکوت خویش
از یاد رفته ای ست در آن دخمه سیاه
هر چه زیبا بود بیرحمانه بخشیدیش
شعر شد ‚ فریاد شد ‚ عشق و جوانی شد
عطر گلها شد بروی دشتها پاشید
رنگ دنیا شد فریب زندگانی شد
موج شد بر دامن مواج رقاصان
آتش می شد درون خم به جوش آمد
آن چنان در جان می خواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه بانگ نوش نوش آمد
بچه ها یک نظری راجع به پیش نهاد پایان می دادید
به نظر من امتیاز جالب نیست اما خوبه نظرمون را راجع به شعرها بگیم
یا سعی کنیم شعرهامون در جواب هم باشه
aftabkhanom
28-06-2007, 11:56
هرگز بر او نتافته خورشید نیم روز
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه
بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود
کان ناله بشنود
بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت
در گود آن کبود
به نظر من نظر دادن يه كمي تاپيكو شلوغ مي كنه امتياز ا تا 20 خيلي بهتره
و اگه لازم بود يه توضيح كوتاه يك خطي هم ادامه امتياز بياريم
و در رابطه با اينكه شعرهامون در جواب هم باشه يه كمي سخته نمي تونيم كامل اجراش كنيم پيدا كردن شعرها زمان مي برده و ممكنه سوء تفاهماتي هم پيش بياد
ولي فرانك جان اگه دقت كرده باشي گهگاهي اين اتفاق مي افته و شعرها در جواب هم ادامه پيدا مي كنه ولي قاعده و قانون نباشه فكر مي كنم بهتر نتيجه ميگيريم
البته اين نظر شخصي منه ...
در ره جستن آتشكده سر بايد باخت
به جفا كاري او سينه سپر بايد كرد
امام خميني(ره)
ما منتظريم تا همه به يه تفاهمي برسيم !!!(چطوره آزمايشي انجام بديم ببينيم چطور مي شه؟)
aftabkhanom
28-06-2007, 12:31
در جان ماست آتش و در ساغر است اشک
با دردمند عشق تو همخانه است آه
با آشنای چشم تو هم بستر است اشک
لب بسته ای ز گفتن راز نهان رهی
غافل که از زبان تو گویاتر است اشک
بايد فرانك تصميم بگيره ما اجرا كنيم
پيشكسوتي گفتن ... :46:
افتاب جان با شما موافقم منظور منم از در جواب هم بودن فقط این بود اگه امکانش بود
یعنی فقط متوجه شعرهای همدیگه باشیم همین
کسی را هم نمی شه مجبور کرد کاری بکنه چون قاعده مشاعره نیست پس اگه کسی دوست داشت می تونه نظرشو بگه کسی هم ممکنه کلا از نظر دادن بدش بیاد
اما به نظرم امتیاز شاید یک موقع یک نفر را دلگیر کنه
نه عزیزم افتاب جان این چه حرفیه
تاپیک مال همه ماست
اما گمونم نمی شه تصمیمی گرفت شاید کسی دوست نداشته باشه
خوب هر کس دوست داشن نظر بده یا بگه شعر از کیه
کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده
من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تار سرد آسمون
پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون
aftabkhanom
28-06-2007, 12:37
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سراسیمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبک بال تر از نسیم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمیدانم
ورژن اصلاح شده نظر من!
با اجازه تمام صاحب نظران محترم:
1- با امتیاز دادن مخالفم. من چه امتیازی میتونم به شعر حافظ یا هر کس دیگه بدم؟ امتیاز دادن شعر را تا حد تفنن پایین میاره شاید بهتر باشه نظرمونو بصورت یک کلمه یا جمله بگیم
2- به بحث کشیدن زیاد هم تاپیکو شلوغ میکنه
3- میتونیم اگه احساس یا خاطره یا ...خاصی نسبت به شعری داریم بیان کنیم. مختصر و مفید تا مشاعره از حالت خشکی درآید. چون در مشاعره واقعی افراد روبروی همند و با هم ارتباط معنایی بیشتری دارند.
4- جواب شعر قبلی دادن هم همیشه امکانپذیر نیست سبک اشعار را یکنواخت میکنه.(من که نمیتونم جواب یک شعر سپیدو با شاهنامه فردوسی بدم)
5- شانس آوردین دارن داد میزنن نهار. وگرنه کلی نظر دیگه میدادم!!
mohammad99
28-06-2007, 14:10
مدامم مست میدارد نسيم جعد گيسويت
خرابم میکند هر دم فريب چشم جادويت
پس از چندين شکيبايی شبی يا رب توان ديدن
که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
ای بابا همه چی تو این فروم دارم واسش قانون میزارن وتو رو خدا دیگه این مشاعره رو ول کنید
هر وقت قانوناتون تصویب شد بگید دیگه من نیام (دیگه قانون زده شدم)
خواهم که بر چشمت ، چشمت ، چشمت
هر دم کشم سرمه ، هر دم کشم سرمه
ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی
چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه
خواهم که بر رویت ، رویت ، رویت
هر دم زنم بوسه ، هر دم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست جانانه جانانه ، جانانه جانانه
حالا کی قانون گذاشت. پیشنهادهایی بود که دوستان گذاشتند.امتحان چطور بود محمد؟
mohammad99
28-06-2007, 14:32
تنها مریض خانه، به امید دیگران
یک روز هم خبر:"که بیا او تمام کرد"
در یاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
اره قربونت خوب بود
از تمام بچه ها هم که یا من بودن تشکر میکنم
b0o0o0o0o0o0o0o0os
تنها تر از هميشه ام از نفس افتاده ترين
بچهء بچه ام هنوز ساده ترين ساده ترين
آخ ! اگه تو مونده بودي دنيا يه جور ديگه بود
كوچه به اون قشنگي كه همين ترانه ميگه بود
رفتي و بي تو كوچه اون كوچهء آشنا نشد
بي تو محلمون پر از صداي بچه ها نشد
تنها منم كه كوچه رو مثل قديما دوس دارم
منم كه چارشنبه سوري فشفشه بيرون ميارم
آخ ! اگه تو مونده بودي دنيا يه جور ديگه بود
كوچه به اون قشنگي كه همين ترانه ميگه بود
دل پر از تنهايي ست
که حتي اشکي هم در او خانه ندارد
دل پر از لحظه هاي باراني ست
صدايي غمگين و پر سوز در کوچه مي پيچد
مي خواند و مي رود.
او هم دلش گرفته
او هم پرسوز است نگاهش
مثل من
نبايد بستن اندر چيز و كس دل
كه دل برداشتن كاريست مشكل
سعدي
سلام دوستان
راستش من پيشنهادم رو پس مي گيرم به نظرم حرف دوستان كاملا منطقيه مثلا ما چه امتيازي مي تونيم به حافظ و سعدي و...بديم ؟ يا معمولا دوستان شعراي مورد علاقشون رو مي ذارن خود من تو خيلي از پستام نوشتم من اينو خيلي دوست دارم حالا نفر بعدي يا مجبور الكي نمره بده يا اگه نمره كم بده خوب من مسلما ناراحت مي شم
به هر حال يه پيشنهاد بود خواستم تاپيك از اين حال و هوا دربياد راستش تعداد افرادي كه ميان كمه خواستم يه كاري كرده باشم.......:5:
محمد خان سوالا چطور بود؟حالا چرا اينقدر عصباني؟؟؟؟؟:13:
mohammad99
28-06-2007, 15:21
يا رب اين نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
به ادب نافه گشايی کن از آن زلف سياه
جای دلهای عزيز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به ياد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خويشتنش
عرض و مال از در ميخانه نشايد اندوخت
هر که اين آب خورد رخت به دريا فکنش
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش يا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است
آفرين بر نفس دلکش و لطف سخنش
شاعرش رو نمیشناختم شرمنده-من زیاد سواد ادبیم خوب نیست
من عصبانی نیستم-اگه ناراحت شدی ببخشید
aftabkhanom
28-06-2007, 15:26
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مردم از این حسرت
که چرا نیست ...
محمد جان امیدوارم اولویت اول قبول شی
mohammad99
28-06-2007, 15:27
ا
ين يه عكس جالب در مورد اقاي احمدي نژاده كه چون اندازه هاش بزرگه اول دانلود كنيد بعد ببينيد بهتره
ادرس عكس : [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این فایل exe هست صبر کنید بمونه تا تتکلیفش روشن شه
تانبيندرنج و سختي مرد كي گردد تمام
تا نيايد باد و باران گل كجا بويا شود
ناصر خسرو
شاعر شعرتون حافظ محمد جان شكسته نفسي هم نفرما
اختيار داري محمد آقا(آقاش اولش باشه يا آخرش؟) من اصلا ناراحت نشدم براي چي ناراحت بشم؟
نگفتي سوالا چطور بود كجا قبول ميشي؟شريف؟
mohammad99
28-06-2007, 15:35
در غريبی و فراق و غم دل پير شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منکران را هم از اين می دو سه ساغر بچشان
وگر ايشان نستانند روانی به من آر
ساقيا عشرت امروز به فردا مفکن
يا ز ديوان قضا خط امانی به من آر
دلم از دست بشد دوش چو حافظ میگفت
کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
اینم نفهمیدم یکه'@'
***
مرسی افتاب خانوم
سوالا خوب بود ولی 7 تا سوال بیخودی پرید-نوشته بود ایا فکر میکنید بالای 50% زدید یا پایین و باید درست مینوشتی!!امسال از هر درس یه سوال کم کرده بودن به جاش اینو گزاشته بودن!!تازه نمره منفی هم داره!!!
aftabkhanom
28-06-2007, 15:42
روزنه ای از امید ، گرم و گرامی
روشنی افکنده باز بر دل سردم
دایم از آن لذتی که خواهم آمد
مستم و با سرنوشت بد به نبردم
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد
جدي ميگي محمد؟خيلي جالبه به هر حال موفق باشي حالا اونا رو چي زدي؟:31:
اون فايلم ويروسه دانلود نكنيد يه دور كامپيوترم رو ريست كرد
mohammad99
28-06-2007, 15:48
دوش سودای رخش گفتم ز سر بيرون کنم
گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من به خشم
دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم
نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار
عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم
زردرويی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقيا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسيم منزل ليلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جيحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بیپايان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از اين قارون کنم
ای مه صاحب قران از بنده حافظ ياد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم
هیچی دیگه همه رو زدم بالای 50%%%!!!
مكن تعجيل در تحصيل مقصود
بسا ديري كه باشد خوشتر از زود
جامي
دلتنگم آن چنان كه اگر ببينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
فریدون مشیری
و شيطان استکان روح را سر مي کشد يکجا
و بر ته مانده تن تهمتِ تابوت مي ماند
خودت آقا قضاوت کن ببين بي التفات تو
غزل در بند مشتي بيت نامربوط مي ماند.
دلم اندازه ي اين ابرا پره
بس که بدبختي تو تورم مي خوره
بيگناه توي جهنم افتاديم
ديگه از چشم خدا هم افتاديم
آقا جون ميگن که رخصت نميدي
به کسي برگ ضمانت نميدي
ميگن از اين آدما دلت پره
ميگن از برو بيا دلت پره
mohammad99
28-06-2007, 17:49
هشيار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بيدار شو که خواب عدم در پی است هی
خوش نازکانه میچمی ای شاخ نوبهار
کشفتگی مبادت از آشوب باد دی
به جلال و پایان سلام کردم میمونه فرانک
سلام فرانک
يك عهد بستم با خودم وقتي بيايي پيش من
به احترام رجعتت من ناز كمتر ميكنم
يك شب اگر گفتي برو ديگر ز دستت خسته ام
ان شب براي خلوتت يك فكر ديگر ميكنم
سلام محمد جان
هر وقت من می یام می خورم به "ی"
mohammad99
28-06-2007, 18:01
میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم
میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل يار حسن گشته و بلبل قرين عشق
آن را تفضلی نه و اين را تبدلی
ی هم تو رو دوست داره!!!یادته یه مدت همش به ما د مینداختی!!!
یادش بخیر
یادته بهت میگفتم
یه روزی میزاری میری
دنبال یه عشق تازه
تو میگفتی که میبینیم
حالا تو دنیا رو دیدی
روزگار چطور ورق خورد
تو شدی عروس دنیا
من شدم همدم رویا
بذار می رم یک ارشیو جمع می کنم از شعرایی که به "ی" ختم شه
حالا که دارم می رم بیرون وقتی برگشتم:31:
mohammad99
28-06-2007, 18:10
ای که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختی
لطف کردی سايهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حاليا نيرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
بیا اجی جون من همیشه اینجام!!!
aftabkhanom
28-06-2007, 18:17
یک شب نگاه خسته مردی بروی من
لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه
قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
mohammad99
28-06-2007, 18:21
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
سلام تو که با ی مشکل نداری؟!؟!؟
یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست
رحم گویا در دل بیرحم آن مه پاره نیست
کو دلی کز آن دل بیرحم سنگین نیست چاک
کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست
mohammad99
28-06-2007, 18:50
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرويی
امروز که بازارت پرجوش خريدار است
درياب و بنه گنجی از مايه نيکويی
چون شمع نکورويی در رهگذر باد است
طرف هنری بربند از شمع نکورويی
آن طره که هر جعدش صد نافه چين ارزد
خوش بودی اگر بودی بوييش ز خوش خويی
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گويی
aftabkhanom
28-06-2007, 18:52
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
سلام محمد من هنوز تو کفم که چطور هفت تا سئوال بی خودی دادند و نمره منفی هم براش گذاشتن
تا بيكران خويشم راه دگر نمانده است
آغوش مهر بگشا اي راز روزگاران
سلام به همه
محمد چقدر غلط تايپيي داري!!!!
mohammad99
28-06-2007, 18:58
نمیبينم از همدمان هيچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجايی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشايی
سلام پایان یه خورده خستم
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد
بر دل آن کس که تافت یک سر مو زین حدیث
صومعه بتخانه گشت خرقه چو زنار شد
mohammad99
28-06-2007, 19:41
ديشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زين فکرت سودايی
صد باد صبا اين جا با سلسله میرقصند
اين است حريف ای دل تا باد نپيمايی
سلام جلال
یا دست به زیر سنگم آید
یا زلف تو زیر چنگم آید
در عشق تو خرقه درفکندم
تا خود پس ازین چه رنگم آید
هر دم ز جهان عشق سنگی
بر شیشهی نام و ننگم آید
آن دم ز حساب عمر نبود
گر بی تو دمی درنگم آید
چون بندیشم ز هستی تو
از هستی خویش ننگم آید
چون زندگیم به توست بی تو
صحرای دو کون تنگم آید
تا مرغ تو گشت جان عطار
عالم ز حسد به جنگم آید
سلام محمد جان.
mohammad99
28-06-2007, 19:51
دانی که چيست دولت ديدار يار ديدن
در کوی او گدايی بر خسروی گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليکن
از دوستان جانی مشکل توان بريدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان جا به نيک نامی پيراهنی دريدن
گه چون نسيم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنيدن
بوسيدن لب يار اول ز دست مگذار
کخر ملول گردی از دست و لب گزيدن
فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
گويی برفت حافظ از ياد شاه يحيی
يا رب به يادش آور درويش پروريدن
نه یار هرکسی را رخسار مینماید
نه هر حقیر دل را دیدار مینماید
در آرزوی رویش در خاک خفت و خون
خور کان ماهروی رخ را دشوار مینماید
بر چار سوی دعوی از بینیازی خود
سرهای سرکشان بین کز دار مینماید
سلطان غیرت او خون همه عزیزان
بر خاک اگر بریزد بس خوار مینماید
محمد میبینم که دوباره تو موسیقی فعال شدی؟
mohammad99
28-06-2007, 20:05
دمی با غم به سر بردن جهان يک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز اين بهتر نمیارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگيرند
زهی سجاده تقوا که يک ساغر نمیارزد
اره.تازه بزار ای دی اس ال برسه.شاید یه وبلاگ دست و پا کردیم
دو جهان بیتوام نمیباید
نه یکی بس دو ام نمیباید
هرچه خواهم ز تو تو به زانی
از توام جز توام نمیباید
قبلهام چون جمال روی تو بس
رویی از هر سوم نمیباید
جان من چون بشنید قول الست
این تن بدخوم نمیباید
آخرین کار "قربانی" با "داریوش طلایی" را گوش کردی؟
mohammad99
28-06-2007, 20:15
در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبين به ترحم غلام را
تو هم که عشق تار و ... قشنگ بود
الان یه ترکش رو میزارم تو دانلود
آن ماه برای کس نمیآید
کو با غم خویش بس نمیآید
در آینه روی خویش میبیند
در دام هوای کس نمیآید
گر تو به هوس جمال او خواهی
او در طلب و هوس نمیآید
mohammad99
28-06-2007, 20:35
دفتر دانش ما جمله بشوييد به می
که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاين کسی گفت که در علم نظر بينا بود
فعلا من میرم یه چرت کوچیک بزنم
reza.majazi
28-06-2007, 20:43
ای که تو گوشه ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد.
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهی تو را
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را
اجازه دادیم!
ای وزش عشق
ای شدیدترین شکل خدا
سایهء لیوان آب را تا عطش این صداقت متلاشی راهنمایی کن
نازم آن دلبر پر شور كه با صهبايش
پرده بردار رخ عابد و معبود نمود
امام خميني(ره)
هيچ كس كه نيست
پاشو محمد پاشو بسه كم بخواب گفتي يه چرت بيدار شو ديگه.......
دل برکم چیزی بگو
به من كه از گريه پرم
به من كه بی صدای تو
از شب شكست ميخورم
دلبركم چيزی بگو
به من كه گرم هق هق ام
به من كه آخرينه
آواره هاي عاشقم
چيزي بگو كه آينه
خسته نشه از بی كسی
غزل بشن گلايه ها
نه هق هق دلواپسی
mohammad99
28-06-2007, 22:01
يک دم غريق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به يک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
صبح بخییر
بابا من دیشب ساعت 1خوابیده بودم-3 بلندشدم تا 1 ساعت پیش یه کله -اصلا نمیفهمیدم چی تایپ میکنم
این ی هم مخصوص فرانک هست!!!
ياد وصال ميكنم ديده پر آب ميشود
شرح فراق ميدهم سينه كباب مي شود
سلام به همه
محمد كه بيدار شد همه اومدن محمد ببين بقيه چقدر دوست دارن
دگرم وعده ي ديدار وفايي نكند
مگر اي وعده ، به ديدار قيامت باشي
شبنم آويخت به گلبرگ كه اي دامن چاك
سزدت گر همه با اشك ندامت باشي
سلام همگی
من کاری کردم که همون "ی" بمونه. سزای بدقول همینه!
mohammad99
28-06-2007, 22:05
ياران همنشين همه از هم جدا شدند
ماييم و آستانه دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنايت که عاقبت
آتش زند به خرمن غم دود آه تو
سعدی
این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو
نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی، ترانه هم باشد
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
«محبوبه های شب» هم باشند.
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي
افسوس
بر سر گورم نباريدي
mohammad99
28-06-2007, 22:25
يک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم ليکن طلاق افتاده بود
ديگر براي شوكتِ دريا غزل نباف!
موجي كه در هواي تو يخ زد نجيب نيست
بس كن عزيز! فاجعه از جاي ديگر است
تحريمِ زندگي فقط از ننگِ سيب نيست
ميخوانم از نگاهِ پر از اضطراب تو
حتّي براي كشتنمان هم صليب نيست
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشاشي كجا آيد به جوش؟
مولانا
ببخشد من به خيال پست فرانك خانوم پست بعدي رو دادم كاش ايشان اونو حذف كنن
لطفا اين پست رو حذف بفرماييد
شاعري بر قله هاي برفي عمرش ايستاده و شعر مي خواند
اگر مي خواهي يك عمر زنده بماني
شاعر مشو
يكي از عقل مي لافد يكي طامات مي بافد
بيا كاين داوري ها را به پيش داور اندازيم
aftabkhanom
28-06-2007, 22:44
من پریشان دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
سلام - وقت همگی خوش
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
نه
از آن پاكتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
سبزي چشم تو
سلام من هم به شما
وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
كه خفته ايي تو در آغوش بخت خواب زده
حافظ
سلام وقت شما هم به خير
يه بيت گذاشتم كه نظم تاپيكم بهم نريزه
aftabkhanom
28-06-2007, 22:55
همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم نمی دانی
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.