مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
الف:يک نخ سيگار وينستون
يک فندک شيک
يک دود غليظ که ميشود ابرهای آسمان تو
و باز پک ميزنی
ميسوزانی تمام وجودم را
و بعد مانند همان ته سيگار
مرا زير کفش های مشکی واکس زده له ميکنی
از بالا تن له شده خاکی ام را نگاه ميکنی
ميروی سراغ يک نخ سيگار ديگر
يک زن ديگر.
ب:صدای زوزه گرگ های هيز
پار سگ های به ظاهر رفيق
زن و دفتر کثيف زندگی اش
افتادن قلم
و
يک قطره خون غليظ از بينی او
تا تم جنايی زندگی اش کامل شود
sonata20
07-07-2008, 09:51
در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری
شاید که دستی سرخ
کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد
در همین نزدیکی
زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام
چنگ در گریبان هم می زنند
دستی سبز از طراوت گونه ها ی فقر
تیله های بلورین دلی شکسته را
سوال می کند!
شاید که این هجوم کهنه می خواهد
از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده
سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد
بر خود می لرزند را
بستاند
Mahdi Hero
07-07-2008, 10:51
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
وآن گل به زبان حال با او میگفت
من همچو تو بوده ام مرا نیکو دار
- رو لبش خنده شاد
داش می دید میون خواب
یه ماهی عین خودش
کنارش تو تنگ آب!
ولی خورشید بلا
با تلنگرای نور
می گرفت با شیطنت
خوابو از چشاش به زور!
bidastar
07-07-2008, 18:51
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
در قاه قاه مست هياهوي بي دليل
گرچه كسي نديد و توجه نكرد ، ليك –
- مي ريخت اشك تبزده شاهدخت شعر
بر جشن نور وكاغذ و خودكارهاي بيك …!
bidastar
07-07-2008, 19:19
که باور می کند در باغ ما داغ ِ صنوبر را
که باور می کند افتادن سرو ِ تناور را
که باور می کند آسایش ِ موج ِ خروشان را
که باور می کند آرامش طوفان و تندر را
در این شب ها که دیو از باختر صد آتش افروزد
که باور می کند خاموشی ِ خورشید خاور را
آدمكاي صفر و يك!
( (E-mail)اي ميل من يادت نره!)
(الان تو سايت (site) حافظم!)
(يه فال بگير، دلم پره!!)
آدماي نظر به چپ
آدماي نظر به راست
آدماي بادبادكي
هر چي رئيس دلش مي خواست!
اينجوري عشق و مي كشين
آدماي سر به هوا !
زمستونو صدا زدين
دلاتونم يه لا قبا!!
eshghe eskate
07-07-2008, 20:55
آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه
که در این مزرعه جز دانهی خیرات نکشت
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف
که به گلشن شد و این گلخن پر دود بهشت
آنکه میلش سوی حقبینی و حقگویی بود
سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت
bidastar
07-07-2008, 22:12
تو از دشت وفا یاد مرا گیر
سراغ داغ فریاد مرا گیر
قدم نه در کویر دیدگانم
ازین نامردمان داد مرا گیر
روی رف یه دست خیس
آینه ای رو پاک می کرد!...
اون طرف دستی دیگه
یه ماهی رو خاک می کرد!!
اما خورشید می دونست
تا هزار سال دیگه
لکه ای رو آینه
قصه بوسه می گه
قصه بوسه اون
ماهی پولک طلا
که یه روزی پی هیچ
رفت به شهر آینه ها...!
آی شما ها که شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان!
Mahdi Hero
07-07-2008, 22:54
ناگاه طوفانی تاریک
چشم هایم را با خود می برد
و تابستانی تشته
آوازهایم را
در عطش گام هایش ذوب می کند
و درد
این همه درد...
چیزی نمی گویم
تنها در اندوهم مچاله می شوم
با جهانی از سکوت پرپر شده
seied-taher
08-07-2008, 00:34
هرکی گرفتاری داره
ذکر اباالفضل میگیره
نداره هیچ راه چاره
ذکر اباالفضل میگیره
هم تپش همیشگی! لرزش دستام رو بگیر
برق نگات خط می کِشه، رو این سیاهی ِ حقیر
توی ضیافتِ صدا تا تهِ شعر ِ من برقص
اطلس ِ آواز رو بکِش رو سر ِ واژه های پیر
seied-taher
08-07-2008, 01:54
روز شادی است بیا تا همگان یار شویم
دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم
چون در او دنگ شویم و همه یک رنگ شویم
همچنین رقص کنان جانب بازار شویم
من به قلّه مي رسيدم
اگه هم ترانه بودي
صد تا سدُّ مي شكستم
اگه تو بهانه بودي
Marichka
08-07-2008, 02:00
ياد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود
ياد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عيسويت در لب شکرخا بود
ياد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
ياد باد آن که رخت شمع طرب میافروخت
وين دل سوخته پروانه ناپروا بود
ياد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدی
در ميان من و لعل تو حکايتها بود
ياد باد آن که نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پيک جهان پيما بود
ياد باد آن که خرابات نشين بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
ياد باد آن که به اصلاح شما میشد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
seied-taher
08-07-2008, 02:04
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
Marichka
08-07-2008, 02:08
...
دل در جهان مبند و به مستی سال کن
از فيض جام و قصه جمشيد کامگار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
کان نيز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتيست خرم و خوش خسروی کريم
يا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زيبی دگر دهد
جام مرصع تو بدين در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان يار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نيز میرود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
من به قلّه مي رسيدم
اگه هم ترانه بودي
صد تا سدُّ مي شكستم
اگه تو بهانه بودي
ياد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود
ياد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عيسويت در لب شکرخا بود
ياد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
ياد باد آن که رخت شمع طرب میافروخت
وين دل سوخته پروانه ناپروا بود
ياد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدی
در ميان من و لعل تو حکايتها بود
ياد باد آن که نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پيک جهان پيما بود
ياد باد آن که خرابات نشين بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
ياد باد آن که به اصلاح شما میشد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
دیانلای عزیز سلام... به پست قبلتون توجه نکردید... باید با "ی" شروع می کردید:20:
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
سلام سید گرامی... شما هم که توجه نکردید:20:
seied-taher
08-07-2008, 02:11
روی تو گل تازه و خط سبزهی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزهی خونریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز
از راه وفا، بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز
از دیدهی خونبار، نثار قدم او
کردم گهر اشک، من مفلس بیچیز
چون رفت دل گمشدهام گفت: بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز
seied-taher
08-07-2008, 02:13
سلام سید گرامی... شما هم که توجه نکردید[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
تو ویرایشای پستای قبلی ، پست ما هم ریخت به هم ....
ببخشید .
Marichka
08-07-2008, 02:16
دیانلای عزیز سلام... به پست قبلتون توجه نکردید... باید با "ی" شروع می کردید:20:
سلام سید گرامی... شما هم که توجه نکردید:20:
سلام
"دل تنگم" جان درسته که؟! نیست؟ :19: به ترتیب از آخرین حرف شعر قبلی ادامه داریم میدیم :20:
روی تو گل تازه و خط سبزهی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزهی خونریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز
از راه وفا، بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز
از دیدهی خونبار، نثار قدم او
کردم گهر اشک، من مفلس بیچیز
چون رفت دل گمشدهام گفت: بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
ميان ماه و رخ يار من مقابله بود
دهان يار که درمان درد حافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
سلام
"دل تنگم" جان درسته که؟! نیست؟ :19: به ترتیب از آخرین حرف شعر قبلی ادامه داریم میدیم :20:
سپاسگزارم دیانلا جان:11:
خواهش می کنم سید گرامی:11:
دست تكون دادن آخر
توي اون كوچه ي خلوت
بغض بي وقفه ي آواز
گريه هاي بي نهايت..
تو
درخت زنانگي هستي
برآمده از تاريكي
بي نياز از آفتاب و آب!
پري دريايي اي
كه به همه مردان عشق مي ورزد
اما عاشق هيچ يك نيست!
با همه مردان مي خوابدو
با هيچ يك!
تو
بانويي اساطيري هستي
كه با تمام قبايل رفت
و باكره بازگشت !
بر همين طريق بمان!
Mahdi Hero
08-07-2008, 10:12
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
eshghe eskate
08-07-2008, 10:40
یوسفی کانجم سپندش سوختند
ده برادر چون ورا بفروختند
مالک دعرش چو زیشان میخرید
خط ایشان خواست، کار زان میخرید
خط ستد زان قوم هم بر جایگاه
پس گرفت آن ده برادر را گواه
diana_1989
08-07-2008, 11:44
هزار بار بگفتی :نکو کنم کارت
نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی
Mahdi Hero
08-07-2008, 12:37
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو، كه دستم بو ز دست او گرفت
diana_1989
08-07-2008, 15:35
تو رفتی و روی چمن زرد شد
دل باغبان تو پر درد شد
گل ارغوان تو بر خاک ریخت
پرستو ازین بام ویران گریخت
Mahdi Hero
08-07-2008, 15:53
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
diana_1989
08-07-2008, 16:14
تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم
اگه من نَمُردَم از عشق تو بدون که رو سیاهم
اگه عاشقی یه دَردِ، چه کسی این دَردو ندیده
تو بگو کُدوم عاشق ، رنج دوری نکِشیده
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست
نه هر آن چشم که بیند سیاهست و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصرست
seied-taher
08-07-2008, 19:09
تو زمن پرس قدر روز وصال
تشنه داند که چیست آب زلال
ذوق آن جستن از قفس ناگاه
من شناسم نه مرغ فارغ بال
میتوان مرد بهر آن هجران
کش وصال تو باشد از دنبال
این منم، این منم به خدمت تو
ای خوشم حال و ای خوشم احوال
لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی
به تماشای من آن لاله عذار آمده باشد
شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند
روز روشن که به خواب شب تار آمده باشد
Mahdi Hero
08-07-2008, 19:59
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
seied-taher
08-07-2008, 20:06
حسن هر جا که در جهان برود
عشق در پی چو بیدلان برود
حسن هر جا به دلستانی رفت
عشق بر کف نهاده جان برود
حسن لیلی صفت چو حکمی کرد
عشق مجنون سلب بر آن برود
در پی حسن دلربا هر روز
عشق بیبال جان فشان برود
Mahdi Hero
08-07-2008, 20:13
دزدان دغل پيشه گرگان دغا دارد
اي خانه خراب اينجا آماده زلت شو
خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو
جائيكه همه دزدند تو دزد چپوگر باش
بزمي كه همه مستند تو مست و مخمر باش
شهري كه همه كورند تو كور شو و كر باش
ديدي كه همه لالند تو لال ز صحبت شو
خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو
بي حضور
و...
بي حضورت خواهم زيست
بي فروغت روشنا يي خواهم يافت
و اينچنين است که عشق را به ميدان نبرد مي طلبم
وسکوت سهمگينت را عاشقانه در آغوش مي گيرم
حال سبزتر از هميشه خواهم روييد
و صعودم را چه با اشتياق طي خواهم کرد .
diana_1989
08-07-2008, 20:22
دل سر حیات اگر کماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
امروز که با خودی ندانستی هیچ
فردا که ز خود شوی چه خواهی دانست
دانشمند خیام نیشابوری
Mahdi Hero
08-07-2008, 20:27
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه كردن مرگه
زندگي كردن بي تو
Mahdi Hero
08-07-2008, 22:46
....وای از آن دمی که بی خبر ز من
بر کشی تو رخت خویش از این دیار
سایه ی توام بهر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بر گزینمش به جای تو....
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
غم باز كار قلب مرا شاق مي كند
قليان خاطرات تو را چاق مي كند !
پك مي زنم…و حلقه دودي شبيه قلب
دارد دوباره طاقت من طاق مي كند!
تنديس پر غبار تو را با نوازشي
دستان سبز عاطفه براق مي كند
اين گونه دل دوباره به درياي يادها
غواص خويش راهي اعماق مي كند…
پرونده هاي عشق تو را مي زند ورق
يك بوسه روي عكس تو الصاق مي كند!
از برف گير گونه تو ، بوسه هاي من
بر سرخي لبان تو قشلاق مي كند!
حاتم كه بود پيش نگاهت كه مي دهد
هم خمس و هم زكات و هم انفاق مي كند!
Mahdi Hero
09-07-2008, 13:31
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
سبزپوشان خطت بر گرد لب
همچو مورانند گرد سلسبیل
cityslicker
09-07-2008, 16:56
لالایی شبام تویی نذار که بی خواب بمونم
دارم برات شعر می خونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت می خوام همیشه عاشق بمونی
دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون
Mahdi Hero
09-07-2008, 17:18
نفس خروس بگرفت كه نوبتي بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابي
نفحات صبح داني ز چه روي دوست دارم؟
كه به روي دوست ماند كه بر افكند نقابي
يكشنبه طولاني
يكشنبه سنگين
لندن
سرگرم طلاق دياناست
و از جنون گاوي هراسان!
اتوبوس بايد بيايد و
نمي آيد
شعر هم !
وگوشواره بلند طلايي ات
به گردشم نمي خواند
Mahdi Hero
09-07-2008, 22:55
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
bidastar
09-07-2008, 22:59
زلال شوق از نام تو گل کرد
صفای آرزو ها را به دل کرد
تراوش کرد ایمان تپش ها
دورنگی و تردد را خجل کرد
دوباره قصه سيب ست و جاذبه : يك كشف!
هبوط آدم و حوا به روي بستر من!!
هجوم بوسه من روي دست مخملي ات
و روي سرخ لبانت جهاد اكبر من !
...
و اين خداست كه اينگونه شاد مي خندد
به شادي من و تو توي بيت آخر من ...!
bidastar
09-07-2008, 23:29
نگاه من چراگاه بهار است
مسیر آرزو ها را گذار است
چرا از ژنده سبزش نیابی
که مهماندار فصل انتظار است
seied-taher
09-07-2008, 23:53
سلام
تا چند کشم غصهی هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمیآید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
bidastar
10-07-2008, 00:27
آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت
و ز دیدهی خون گرفته، بیرون شد و رفت
روزی، به هوای عشق، سیری میکرد
لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت
seied-taher
10-07-2008, 00:40
تو آن ماهی که در گردون نگنجی
تو آن آبی که در جیحون نگنجی
تو آن دری که از دریا فزونی
تو آن کوهی که در هامون نگنجی
چه خوانم من فسون ای شاه پریان
که تو در شیشه و افسون نگنجی
تو لیلیی ولیک از رشک مولی
به کنج خاطر مجنون نگنجی
diana_1989
10-07-2008, 01:23
يادمان باشد از امروز جفايي نکنيم
گر که درخويش شکستيم صدايي نکنيم
خودبسازيم به هردرد که ازدوست رسد
بهر بهبود ولي فکر دوايي نکنيم
جاي پرداخت به خودبردگران انديشيم
شکوه از غير خطا هست خطايي نکنيم
باز دوباره چشماي تو
داد مي زنن: بي دست وپا!
بسه ديگه ! د ...حرف بزن!
بجنب ديگه! يالا بابا!
مي خوام بگم دوست دارم
اما ديگه پا نمي ده!
مي خوام بگم ديوونتم
اما زبون را نمي ده!
جمله ها توي ذهن من
اين پا و اون پا مي كنن
چشام دوست دارم رو هي
مي گن و حاشا مي كنن!
چشماي تو منتظرن
داد مي زنن:بگو بگو!
آتيشي مي شي دوباره
لپات مي شن عين لبو!
bidastar
10-07-2008, 10:21
وقتی دیدم تو چشمات یه دنیا غم نشسته
بغض سیاه حسرت راه گلوتو بسته
برای آخرین بار دست منو گرفتی
وقتی هنوز نرفته بهونه میگرفتی
وقتی که گفتی نرو گریه امونم نداد
وقتی میخواستم بگم میخوام بمونم باهات
به جاده دل سپردم غمهارو بی تو بردم
منو نبر از يادت منی كه بی تو مردم
Mahdi Hero
10-07-2008, 11:31
من بي دل و دستارم در خانه خمارم
يك سينه سخن دارم آن شرح دهم يا نه؟
bidastar
10-07-2008, 11:51
هراسان سایۀ سرو خرام است
چمن در دست باد بی لجام است
به چنگ هر خسی آلالۀ چند
که اینجا موج بازار سهام است
cityslicker
10-07-2008, 11:58
تکیه گاه دل من نسترن است
با تو ام ای همه آزاد و رها
دست های دل من منتظرند
که بیاویزند بر شاخه ی سرسبز دعا
bidastar
10-07-2008, 12:00
اگر چه بی نشان بی نشانم
نشان قلۀ آتش فشانم
سری بر دیدۀ همسایه ها زن
که ما آئینۀ زخم زبانیم
cityslicker
10-07-2008, 12:03
مهتاب به نور دامن شب بشكافت
مي خور كه دمي خوشتر ازين نتوان يافت
خوش باش و بينديش كه مهتاب شبي
خوش بر سر خاك يك به يك خواهد تافت.
bidastar
10-07-2008, 12:05
تلاش ناله ها بیر نگ و بو نیست
نماز ما نماز بی وضونیست
شبی در بزم دل مست عرق شو
مپنداری که چیزی در سبو نیست
cityslicker
10-07-2008, 12:10
تو خود اي گوهر يكدانه كجايي آخر
كز غمت ديده ي مردم همه دريا باشد
eshghe eskate
10-07-2008, 12:14
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
تو افق خورشید خانوم
دل نازکش شکست
غم ماهی مونو دید
دوباره به خون نشست
ماهی پولک طلا
تو دلش دریای درد
تو چشاش اشکای شور
رو لبش یه آه سرد-
eshghe eskate
10-07-2008, 12:36
دل ز فریب حسن او بزم فسوس و اندرو
انجمنی به هر طرف آرزوی محال را
وحشی محو مانده را قوت شکر وصل کو
حیرت دیده گو به گو عذر زبان لال را
Mahdi Hero
10-07-2008, 12:45
آنکس که منع ما زخرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
وقتي به دنبال تكه اي نان
در خيابان ها مي دويدم
با آواز پرنده اي كوچك
يادم مي آمد بهار مي آيد !
وقتي آيينه هاي خرد شده را
در زمين دفن مي كردم
يادم آمد
بهار مي آيد.
eshghe eskate
10-07-2008, 13:21
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
diana_1989
10-07-2008, 13:33
تو تنها نمي ماني اي مانده بي من
تو را مي سپارم به دلهاي خسته
خداحافظ اي برگ و بار دل من
خداحافظ اي سايه سار هميشه
اگر سبز رفتي اگر زرد ماندم
خداحافظ اي نوبهار هميشه...
اگر شب نشينم اگر شب شكسته
تو را مي سپارم به رؤياي فردا
eshghe eskate
10-07-2008, 13:35
ته که ناخواندهای علم سماوات
ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
Mahdi Hero
10-07-2008, 14:21
تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
cityslicker
10-07-2008, 16:47
تا عاشقان ببوي نسيمش دهند جان
بگشود نافه اي و در آرزو ببست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
cityslicker
10-07-2008, 16:58
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيمست
همواره مرا كوي خرابات مقامست
bidastar
10-07-2008, 17:53
تو از دشت وفا یاد مرا گیر
سراغ داغ فریاد مرا گیر
قدم نه در کویر دیدگانم
ازین نامردمان داد مرا گیر
eshghe eskate
10-07-2008, 18:01
روز بگذشت، ز خواب سحری بگذر
کاروان رفت، رهی گیر و برو،
منشین به چمنزار دو، ای خوش خط و خال آهو
به سموات شو، ای طایر علیین
بچه امید درین کوه کنی خارا
چو تو کشتست بسی کوهکن این شیرین
bidastar
10-07-2008, 18:04
نگارا خانه ی دل را عروسی
میان هر چه دلبر توس توسی
کلاس ناز تو بالای بالاست
ببازی بازی همدرس ونوسی
eshghe eskate
10-07-2008, 18:34
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
seied-taher
10-07-2008, 18:59
تهران شب از تو دور است
تهران همیشه نور است
تهران و کوچخ هایش
یاداور غرور است ....
Mahdi Hero
10-07-2008, 19:04
تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
در خَمر و خماری خُم بودم، از فرطِ تعیّن گم بودم
در انجمنت انجم بودم ، تو هیئتِ انسانم کردی
تخریبم کن، اخراجم کن! ازعشق پشیمانم کردی
سجّیل ِ ابابیلت بودم، حمله به کعبه ی جانم کردی
seied-taher
10-07-2008, 19:52
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
....................
رستم از خوانش هفت آمده سهراب شده
رخش، اين شيههكش مسلخ بيشيون، رقص
خنجري كو كه به زخمت جگري تازه كنم؟
خنجر و خون، طرب و زخم پياپي زن... رقص
seied-taher
10-07-2008, 20:05
صبر که ساکنترین عالم عشق است
زلف تو هر ساعتش به رقص درآرد
با توبه بیشی صبر درنتوان بست
زانکه به یک روزه غم شکم ز بر آرد
در دهانم شراب ميجوشد
در دهانم چه ميكند فوران؟
جوششي جاري است در جانم
جذبهاي ساري است در جريان
seied-taher
10-07-2008, 20:22
نسیم زلف تو از نوبهار میشنوم
نشان روی تو از لالهزار میشنوم
ز چین زلف تو تاری مگر بدست صباست
کزو شامه مشک تتار میشنوم
بهر دیار که دور از تو میکنم منزل
ندای عشق تو از آن دیار میشنوم
diana_1989
10-07-2008, 20:35
مي زند نبض دلم مي رود پاي تو دور
بغض دارد به تنم مي پيچد
جنس دريا شده ام
غرق اشکي که فرو مي ريزد
از دو چشمان ترم
کاش لرزش دستان مرا مي ديدي
کاش عشق مرا از نفسم مي خواندي
لحظه رفتن تو
لحظه مردن احساس من است
عشق هر لحظه مرا مي خواند
بايد از شهر دلم کوچ کنم
از تو خالي شده ام
مي وزد در سر من فکر عبور
مي روم
خاک دلم را به شما خواهم داد
شايد از خاک تنم سود به مردم برسد
مي روم گل بشوم
تا که يک روز مرا دست تو همراه شود ...
دوباره بارش باران به روي دفتر من
دوباره خواهر كاغذ ، قلم برادر من !
سرود سبز ملائك ، بهار لالايي
دوباره دست خدا و نوازش سر من !
خودش به داد دلم مي رسد ! اجابت شد
دعاي قلب شكسته : دعاي مضطر من !
چه مهربان به دلم امر مي كند : بنويس!
و عشق مي چكد آهسته توي جوهر من!
Mojtaba N87
10-07-2008, 22:13
نوشتم روی کاغذ های بی خط ، روی بی رنگی ،
دلم از آرزو هایش شکسته ...
می نوازد سازی را...
ساز بی رنگی...
نه ، نه ، ببين ! به جان خود ت رسم مرد نيست -
- اين رفتنت و ماندن من ، صبر كن ! سوار !…
زن توي ترس و تلخي و ترديد ، گيج گيج
فرياد مرد : هاي ! دولول مرا بيار !
يك مرد پر حرارت و بانوي منجمد !
يك دست ، يك دولول … سپس بغض در غبار …!
diana_1989
10-07-2008, 23:29
روي قبرم بنويسيد مسافر بوده است
بنويسيد که يک مرغ مهاجر بوده است
بنويسيد زمين کوچه سر گرداني است
او در اين معبر پر حادثه عابر بوده است
صفت شاعر اگر همدلي و هم درد است
در رثايم بنويسيد که شاعر بوده است
غزل هجرت مرا همه جا بنويسيد
بنويسيد که او يک دم مسافر بوده است
تو( سعي ) سبز بهاري براي روييدن
من از ( صفا )ي تو گفتم هميشه ، ( هاجر ) من!
شكوفه هاي تنت دانه دانه مي شكفند
تو جلوه زار تجلي ... و محو منظره : من !
eshghe eskate
11-07-2008, 10:49
نارفته به شاهراه وصلت گامی
نایافته از حسن جمالت کامی
ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی:
کز خم فراق نوش بادت جامی!
یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرَم نداشت
eshghe eskate
11-07-2008, 11:38
تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت
اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
eshghe eskate
11-07-2008, 20:31
تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
درون چشم سياهش بهار مي آيد
و برگ برگ غزل مي رسد به سبزينه !
براي كسب بهارش جواز لازم نيست!
نه حسن سابقه مطرح ، نه سوء پيشينه!!
چه كارمند عجيبي ! هميشه كارش عشق!
نه ( شنبه ) دارد و ( يكشنبه اي )، نه ( آدينه ) !!
چه هرم مهر لطيفي ميان دستش هست!
همان دو دست صميمي … دو دست پر پينه!
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
seied-taher
11-07-2008, 23:35
لاله افیون در شراب انداختست
نرگس و گل را خراب انداختست
از ریاحین چرخ در ناف زمین
نافهای مشک ناب انداختست
نغمهی شیرین مرغان سحر
شور در مستان خواب انداختست
عندلیب از عشق گل در بوستان
نالهی چنگ و رباب انداختست
تو را من چشم در راهم شبا هنگام!
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار که کِشت
همه کس طالبِ یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشق است، چه مسجد، چه کِنِشت
تو خواهي آمد !
و ما دستادست بر فراز سيلاب زمان خواهيم گذشت.
كسي ديگر در گذر از سايه ها همسفرم نخواهد بود
تنها تو ، هميشه سبز!
هميشه خورشيد!
هميشه ماه!
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه ،خوشه گندم به دانه ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دريا به موج و موج به ريگ کرانه ها
باران قصيده اي است تر و تازه و روان
آتش ترانه اي به زبان زبانه ها
اما مرا زبان غزلخواني تو نيست
شبنم چگونه دم زند از بي کرانه ها
کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوي تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها
يک لحظه از نگاه تو کافي است تا دلم
سودا کند دمي به همه جاودانه ها
( ثانيه ها رفت به دلدادگي…)!
عشق كجا رفت به اين سادگي؟!
آدم اين عشق نبودي ، نشد
عاقبت سيب جز افتادگي !
عشق مرا سوي غزل مي برد
عشق تو را تا شب نر مادگي !!
خصلت احساس نوازشگريست
خصلت احساس تو سمبادگي!
قصر خيالي كه تو مي ساختي
من… و ني و شور شبانزادگي!
بيد شدي ، باد تو را مي برد
سرو تو و … سايه آزادگي!!
طفل تو و مشق و غلطهاي بد
قبل دبستان برو آمادگي !!
عشق همان همسفري هاست ، نه ؟
من ، تو و يك فاجعه : بي جادگي!
…
…
باز تو و خويش فريبي كه : نه !
ثانيه ها رفت به دلدادگي …!
يك شب نشان خانه ي ما را به ياد آر
شيرين ترين ترانه ي ما را به ياد آر
محنت كش زمانه شدم آشناي عشق
فرياد عاشقانه ي ما را به ياد آر
در كوچه هاي شهر طنين صداي ماست
گلبانگ صادقانه ي ما را به ياد آر
هر دم به ياد تو دل ما را بهانه اي ست
گلواژه ي بهانه ي ما را به ياد آر
يك لحظه اين زمانه به كامم نبوده است
كج بودن زمانه ي ما را به ياد آر
در آسمان بخت من هم يك ستاره نيست
يك شب نشان خانه ي ما را به ياد آر
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم
مینا فروش چرخ ز مینا هر آنچه ساخت
سوگند یاد کرد که یاقوت احمر است
از سنگ اهرمن نتوان داشت ایمنی
تا بر درخت بارور زندگی بر است
تلخ ِ سکوت بود و نبودم درون چای
لبریز ِ حرف کم کم و کم کم درون چای
این اسب های وحشی مه بوسه عاشقند
لب نه. نده که بیشتر روم درون چای
برگرد روز اول خلقت: خدا، بهشت
حوا و طرح ِ بوسه ی آدم ... درون چای
در من برقص مثل ِ وحید ِ درونِ من
با این زنِ سلیطه ی مبهم درون چای
این زن که با غزل به توازن رسید و رفت
سَم ریخت توی هشتی ِ روحم درون چای
بیچاره عشق تهمت صد جور نارواست
نفرین به تو اگر که بفهمم درون چای ...
برداشت در دقیقه ی آخر به لب نبرد
حل کرد بعدِ بوسه مرا هم درون چای
يك ضبط صوت كهنه ، نوار ( مرا ببوس )!
من جاي خالي تو كنار( مرا ببوس )!
فرياد آرشه بر ويولن ، سحر سادگي
گلهاي عشق و غم … و بهار ( مرا ببوس )
سال و فال و مال و حال و نمیدونم چیچی نمدونم چیچی اصل و نسل و تخت و بخت
باشد اندر شهریاری برقرار و بر دوام .
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
نمدونم چیچی
نمدونم چیچی
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام!!
يك ضبط صوت كهنه ، نوار ( مرا ببوس )!
من جاي خالي تو كنار( مرا ببوس )!
فرياد آرشه بر ويولن ، سحر سادگي
گلهاي عشق و غم … و بهار ( مرا ببوس )
سواد نامه موي سياه چون طي شد
بياض کم نشود گر صد انتخاب رود
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاه داريش اندر سر شراب رود
حجاب راه تويي حافظ از ميان برخيز
خوشا کسي که در اين راه بيحجاب رود
درون چشم سياهش بهار مي آيد
و برگ برگ غزل مي رسد به سبزينه !
براي كسب بهارش جواز لازم نيست!
نه حسن سابقه مطرح ، نه سوء پيشينه!!
چه كارمند عجيبي ! هميشه كارش عشق!
نه ( شنبه ) دارد و ( يكشنبه اي )، نه ( آدينه ) !!
چه هرم مهر لطيفي ميان دستش هست!
همان دو دست صميمي … دو دست پر پينه!
Enter_The_Love
13-07-2008, 18:25
هنوز بدرود نگفته ای
دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی؟
هر وقت که کاری نداری انحام دهی
تنها به من بیندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره ی چشم هایت
و
دلتنگی
- مانند قاصدك… و نسيم و … بنفشه زار
- من… ياد تو … و خاطره زار ( مرا ببوس )!
يا مثل يك مسافر تنهاي بي بليط
در واژه كوپه هاي قطار ( مرا ببوس )-
bidastar
13-07-2008, 22:51
سعادت را زنام ونان مجوئيد
ز اين بستان گلي هرگز مبوئيد
هماي بخت تان در طور اخلاص
غنوده ، نک بجوئيدش بجوئيد
دو هفته رفت که ننواختی به نیم نگاهم
هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم
کرشمهای که نکاهد ز حسن اگر بنوازی
به لطف گاه به گاه و نگاه ماه به ماهم
میان ما و تو سد گونه خشم شد همه بیجا
چنین مکن که مرا عیب میکنند و ترا هم
bidastar
13-07-2008, 23:58
میان سنگر دل موج خون بین
نمایی از تصاویر جنون بین
بیا یک لحظه دندان بر جگرنه
درفش انجمن را واژگون بین
نوبر است اين چشم ها حيف است خوابش می کنی
تا به کی قلب مرا هر شب جوابش می کنی
آن قدر سيب گناه از چشم هايت می کند
مطمئناً يک شبی آدم حسابش می کنی
کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
با قدم هايت دچار اضطرابش می کنی
باشد از جنس خدايی پس خدايی کن بگو
کی دعايی را که کردم مستجابش می کنی
خانه ای می سازم از عشق تو در رويای محض
با وجود اين که می دانم خرابش می کنی
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
( روی رف تنگ بلور )
توی تنگ یه ماهی بود
ماهی پولک طلا
رو تنش بازی نور
باله هاش رنگین کمون
چش بد الهی دور !
اما انگار تو دلش
یه غم قدیمی بود
تو دلش یه عالمه
حرفای صمیمی بود
( با صدای بی صدا )
لابه لای صدفا
زیر لب می گفت که :هی !
روزگار بی وفا !!
الف:يک نخ سيگار وينستون
يک فندک شيک
يک دود غليظ که ميشود ابرهای آسمان تو
و باز پک ميزنی
ميسوزانی تمام وجودم را
و بعد مانند همان ته سيگار
مرا زير کفش های مشکی واکس زده له ميکنی
از بالا تن له شده خاکی ام را نگاه ميکنی
ميروی سراغ يک نخ سيگار ديگر
يک زن ديگر.
ب:صدای زوزه گرگ های هيز
پار سگ های به ظاهر رفيق
زن و دفتر کثيف زندگی اش
افتادن قلم
و
يک قطره خون غليظ از بينی او
تا تم جنايی زندگی اش کامل شود
eshghe eskate
14-07-2008, 16:16
دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم میان آتشستان
که این نه آسمانها مجمرستم
seied-taher
14-07-2008, 17:23
ما خانه بدوشان بیابان بلاییم
دلسوختگان پسر فاطمه ماییم
( من هيچ!… من حقيرترين!… من فروتنم ! )
گنجشگكان من من شان گرم چيك جيك !
بعدش سكوت و يك نفر و آه و ميكروفن !
با چشم خيس اشك ، حسابي فتوژنيك !
… ( بد جور عاشقم …به خدا!… مثل آس دل!
مانند ساعت مچي ات!… آه!… تاك …تيك ! )…
جمعي كه مات اين همه خلاقيت شدند
كف مي زنند و آن ور سن ، ده نفر كشيك –
- بر روي پنجه ، با دو سه واكمن ، و صد سوال :
( استاد مي شود كه بگوييد تاكتيك –
کوچه به کوچه سر زده ام کو به کوي تو
چون حلقه در به در زده ام سر به خانه ها
يک لحظه از نگاه تو کافي است تا دلم
سودا کند دمي به همه جاودانه ها
Enter_The_Love
14-07-2008, 19:55
از پا تا سرت
سراسرت
نوری و نیرویی
وجود مقدست را در بر گرفته است
جنس تو ، جنس نان
نانی که آتش او را می پرستد
عشقم خاکستری زیر خاک بود
من با تو گر گرفتم
عشق من
عزیزم
پیشانی ات . پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام می دارد
آتش به تو درس خون داد
از آرد تقدس را فرا بگیر
و از نان بوی خوش را
Rainy eye
14-07-2008, 20:08
ای خدا این وصل را هجران مکن
سر خوشان عشق را نالان مکن
نیست در عالم ز هجران سخت تر
هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن
نميدانم چقدر بزرگ شدهام!
كفشهايم …
به تو ميرسم؟!
×××
ـ پردهي اول
{ حق با شماست
عشق را بي تو به تماشا نشستهام. }
ـ مزهي گس بودن ـ
و ريلهاي زندگيام،
تداوم ناهنجار رفتن
گناه موهايم در آينهي مادربزرگ
غربت چشمهايم با خاك
و ناخنهايم،
كه از رنگ تهي ميشوند.
بيست و چهار پارهي ذهنم، مفهومي گنگ،
در انتظار فصلي خاكستري
ـ فاصلههايي كه رج ميزنند … بودن را ـ
كودكاني كه به آسمان ميرسند
و آرزوهايشان در حجم فاسد زندگي ميپوسد.
×××
ـ پردهي آخر
{ حق با من است
به زندگي نرسيده، مردهام }
ـ مرگ قهرمان ـ
و سنگي سرد
با هزاران خاطره
ـ تداوم آمدنها و رفتنها
و پرده فرو ميافتد …
دست عشق از دامن دل دور باد!
ميتوان آيا به دل دستور داد؟
ميتوان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟
موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بيگزاره در نهاد ما نهاد
خوب ميدانست تيغ تيز را
در كف مستي نميبايست داد
دوباره معجزه کن تا جهان به پاخیزد
زمین به سجده رود، آسمان به پاخیزد
پس از گذشتن ِ یک قرن، غیر ممکن نیست
که در مقابل آرش کمان به پاخیزد
کمی مقابله کن با پدیده ها نگذار
که موج با کمکِ ماهیان به پا خیزد
بخواه هر چه دلت خواست از خدا، اما
نخواه غیرتِ آتشفشان به پا خیزد
غزل بخوان به همان لهجه ی شمالی خود
توقعی که ندارم زبان به پاخیزد
بچین شبیه غزلواره استکان ها را
که بوی چای یکی در میان به پاخیزد
خدا کند برسد روزگار شیرینی
که تو الهه شوی و بنان به پاخیزد
دور سفره
اعضای خانواده بی کارد و چنگال بودند.
پساز شام - مادر بزرگ پیر احساس سردرد کرد.
از یخدان رازآلودش
گزنگبین و نبات درآورد.
آن ایه بنام را خواند:
سه بار
- نه بیشتر-
به خاور و جنوب و باختر
سه فوت کرد.
seied-taher
15-07-2008, 17:45
دور سفره
اعضای خانواده بی کارد و چنگال بودند.
پساز شام - مادر بزرگ پیر احساس سردرد کرد.
از یخدان رازآلودش
گزنگبین و نبات درآورد.
آن ایه بنام را خواند:
سه بار
- نه بیشتر-
به خاور و جنوب و باختر
سه فوت کرد.
ببخشید این اشعار از کیه؟
=================
دل بردی از من به یغما
ای ترک غارتگر دل
ببخشید این اشعار از کیه؟
=================
دل بردی از من به یغما
ای ترک غارتگر دل
بیژن باران
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
Enter_The_Love
16-07-2008, 09:03
من تمام راه می چرخم به سمتی که سمتی نیست...
شاید تو اینگونه نباشی...
همه ی گلها را رنگ می کنم
جای قناری می فروشم
شاید تو اینگونه نباشی...
نانها دیگر برکت سفره هامان نیستند،
عطر و بو هم ندارند
و من تمام راه شرم دارم به روی هیچ کس،
حتی خودم،
که در آینه نیستم آنچه هستم،
نگاه کنم؛
شاید تو اینگونه نباشی...
و من تمام راه می چرخم به راهی که راهی نیست؛
می بینم همه سکوت می کنند؛
من هم می بینم و همرنگ جماعت می شوم
شاید تو اینگونه نباشی...
من بودم وقتی که دیدم آن کودک را
و هیچ نگفتم و نکردم در آن شب که تنها بود
و به ناحق گرفته شد حقش؛
اصلا شاید تو اینگونه باشی!
از کجا معلوم؟!
شاید تو آن قناری که من فروختم،
سالها پیش رنگ کرده باشی...
شاید صدای آن شب که من هیچ نکردم
و نگفتم و کودک به ناحق گرفته شد حقش،
صدای سکوت تو بود!...
در این حجم ترسناک
مرا آویخته اند
قهرمانان، همانند هیولاهایی رنگ باخته، زندگی مرا آویخته اند
دم نزنم، طوفانی نخواهد رسید
بازدم هایم چون باران های تند فصلی در کالبدم می بارند
وای، ای وای
که دیدم، با قلبم دیدم
که گاهی رویش انسان، پست تر از رویش عقیده هایش
همچو گردبادی، جسد زنده نمایش
را درخود فرو می برد
به حقیقت دیده ام
اما دم نزنم طوفانی نخواهد رسید
وقتی انسان، پست تر از عقیده هایش بود
می پوسد
و دراین لجن بارور
عقیده می ماند
می روید
باران تاسف بر جسم سنگینش می ریزد
همچنان عقیده می روید
پیش می رود
دیده ام، به حقیقت دیده ام
مردی صفای صحبت آیینه دیده از روزن شب شوکت دیرینه دیده
مردی حوادث پایمال همت او عالم ثناگوی جلال همت او
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارترست هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال م
ما همه از الست همدستيم
عاقبت شكر باز پيوستيم
از شعاع تو است اگر لعليم
از تو هستيم ما اگر هستيم
من قول داده ام غزلم را نياورم
تا حرف روی حرف شماها نياورم
يعنی که زير خم شدن شانه های باغ
بنشينم و به روی خود امّا نياورم
اصلا قرار بود مترسک بمانم و
ايمان به پا گرفتن رويا نياورم
جانم به تنگ آمده امّا اجازه چيست؟
آن را بياورم به لبم يا نياورم؟
مي خواستم که سِقط کنم هر چه شعر را
نوزاد های زنده بدنيا نياورم
امّا نشد عفونت اين چند ساله را
در خود فرو بريزم و بالا نياورم
- مي آيم و به دختر زيبا نمي رسم
آري به تو ، به آينه دار ( مرا ببوس )!
( آتش زدم به كوه )! نديدي مگر ؟! كجاست -
-( پيمان نيمه شب ) ، شب تار ( مرا ببوس )!
من روي خرده آينه ها راه مي روم
بر روي پاي آبله دار ( مرا ببوس )!
سهمم از عشق، از اين دردِ سر ِ وامانده
ردّ پايیست که بر ساحل ِ شب جا مانده
دستِ کم، کاش به پا بوسی باران می رفت
اين نم ِاشک که در حسرتِ دريا مانده
شور ِشبگردیِ باران و شب و شيدايی
ذره ای زان همه در ذهن ِ تو آيا مانده؟
در هيا بانگ هوس هایِ دروغين بانو
کلبه یِ عشق در اين دهکده برپا مانده
اين حوالی همه از قصه ی ما بو بُردند
سهمم از عشق، دلی بود که رسوا مانده
همیشه سبز و نغز و آبدار است تو پنداری که هر روزش بهار است
تو رت در دل درخت مهربانی به چه ماند؟به گلزار خزانی
- یه ماهی عین خودش ؟!
نه جونم! یه شاپری
رو به روش رو صدفا
پر ناز و یکوری-
- لم داده تو تنگ آب
داره می خنده چشاش
یه غزل یه شعر ناب
حس توی عمق نگاش!
ماهی فلک زده
ماهی پولک طلا
دیگه معطلش نکرد
یه هویی پرید هوا
ای صبح دو ببین به کجا میفرستمت/ نزدیک آفتاب وفا میفرستمت
ای سر به مهر نامه بدان مهربان/
رسان کس را خبر نکن به کجا میفرستمت
تو چنين نهان دريغي كه مهي به زير ميغي
بدران تو ميغ تن را كه مهي و خوش لقايي
ياد دارم، يك غروبِ سرد سرد
مي گذشت از توي كوچه دوره گرد:
"دوره گردم، كهنه قالي مي خرم
دست دوم جنس عالي مي خرم
گر نداري، كوزه خالي مي خرم
كاسه و ظرف سفالي مي خرم "
اشك در چشمانِ بابا حلقه بست
عاقبت آهي زد و بغضش شكست
اول سال است و نان در خانه نيست
اي خدا شكرت ولي اين زندگي ست؟!
بوي نان تازه هوش از ما رُبود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود.
چهره اش ديدم كه لك برداشته،
دستِ خوش رنگش ترك برداشته.
سوختم، ديدم كه بابا پير بود؛
بدتر از اين خواهرم دلگير بود.
مشكل ما درد نان، تنها نبود؛
حتم دارم كه خدا آنجا نبود!
باز آواز ِ درشتِ دوره گرد
پرده ی انديشه ام را پاره كرد:
"دوره گردم، كهنه قالي مي خرم
دست دوم جنس عالي مي خرم"
خواهرم بي روسري بيرون دويد؛
گفت: آقا سفره خالي مي خريد؟
Rainy eye
17-07-2008, 16:09
دل خون شد از امید و نشد یار یارمن
ای ای وای بر من ودل امیدوار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیاه شد وهم روزگار من
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوه رندان بلاكش باشد
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
cityslicker
17-07-2008, 18:26
من بجا ماندم در اين سو ، شسته ديگر دست از كارم.
نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته ها مي داد آزارم.
ليك پندارم، پس ديوار
نقش هاي تيره مي انگيخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن مي ريخت.
تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش
بي صدا از پا در آمد پيكر ديوار:
حسرتي با حيرتي آميخت.
تک و تنها تو یه تنگ
دارم از دست می رم
آخرش هم می دونم
باید اینجا بمیرم !
تنگ تنهایی من
مثه دریای غمه
واسه این گوی بلور
یه ماهی خیلی کمه !!
چی می شد یه روزی صبح
وقتی پا می شم ز خواب
ببینم یه همزبون
کنارم تو تنگ آب
cityslicker
17-07-2008, 19:23
به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر.
غمي بزرگ ، پر از وهم
به صخره سار نشسته است.
درون دره تاريك
سكوت بند گسسته است
من توان شكستن عاداتت را ندارم
30 سال اينگونه بوده اي
توان تغيير طبيعتت را ندارم
كتابهايم سودي برايت ندارد
و عقائد من متقاعدت نمي كند !
تو
ملكه آشوبي و
ديوانگي!
كه به هيچكس تعلق ندارد.
بر همين طريق بمان!
نظاره گو مباش درين راه و منتظر
والله كه هيچ مرگ بتر ز انتظار نيست
تا شدم سلسله ی زلف ترا بنده ی عشق
بر سر کوی طلب حلقه به دوشم بردند
سال ها راز دل خویش نگفتم به کسی
شکر کامروز بر راز نیوشم بردند
در این غزل نشسته ام از سَر بگیرمت
شاید به موج ِ این غزلم در بگیرمت
نه تو شکار هستی و نه من شکارچی
بگذار کودکانه، کبوتر! بگیرمت
این دست ها که وقت دعا باز می کنم
آغوش ِ وا شده است که بهتر بگیرمت
هر شب صدایِ در، و کسی پشتِ در نبود
امشب نشسته ام پس ِ این در، بگیرمت
از کودکی دویده ام و گُرگِ بازی ام
آنقدر می دوم که در آخر بگیرمت
عمری ست می روی و به گَردَت نمی رسم
عمری ست گفته ام به خودم گَر بگیرمت....!
دنیا فقط میان من و تو زیادی است
چیزی نمانده است که دیگر بگیرمت
تیر او مرغیست دست آموز و مرغ روح ما
چون دل طفلان به پرواز است از پرواز او
هر کرا بینم که دم گرمست ازو ایمن نیم
زان که میترسم به تقریبی شود دمساز او
وقتي نگاه ميكند از پشتِ ابر، ماه
سر مينهم به بالش ِ مهتابرنگِ آه
گُل ميكند ميان لبم نام ِ پاكِ عشق
رو ميكند دوباره به من فرصتِ گناه!
يا مريم ِ مقدس! از اين تهمتِ بزرگ
امشب به چشم ِ مشرقيات ميبرم پناه
اين بار نيم شب به سراغ ِ دلم بيا
پنهان ز چشمهايِ خطابين ِ سر به راه!
تا عيد من ز بام ِ دو چشم ِ تو كي دمد
پيوسته ابروانِ تو را ميكنم نگاه
خورشيد، در حصار ِ نظرهاي تنگِ عصر
فريادِ زخم كيست، فرو ميرود به چاه؟
گفتند اشتباهِ بزرگي ست عاشقي
بگذار تا هميشه بمانم در اشتباه
هر مردي كه پس از من
تو را ببوسد
بر لبانت تاكستاني خواهد يافت
كه من كاشته ام !
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
من ، ميز ،جاي خالي تو، چاي ، پنجره
شب ، زنجره ، سقوط ستاره ، ( مرا ببوس )!
سيگار و بوسه هاي پياپي ! هجوم اشك
هي قطره قطره روي مزار ( مرا ببوس )
آواي گل نراقي و امواج مست نت
مي كوچم از اتاق ، سوار ( مرا ببوس )-
سَر می کشم در آینه، حیرانم از خودم
بر من چه رفته است که پنهانم از خودم؟
خود را مرور می کنم و فکر می کنم
من جز حدیث رنج چه می دانم از خودم
عُمری ست هرچه می کِشم، از خویش می کِشم
باید دوباره روی بگردانم از خودم
آن رهبرم که گرچه همه رهرُوَم شدند
برگشته در هوایِ تو، ایمانم از خودم
باید دگر به خویش بگویم که عاشقم
تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم
از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما
تا چهره ای دوباره برویانم از خودم
هر روز می روم سَر ِآن کوچه ی قدیم
آنقدر پر شتاب، که می مانم از خودم
شاید دگر نبینیَم، امّا برای توست
این آخرین ترانه که می خوانم از خودم
امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه...
چیزی ندارم از تو پشیمانم از خودم
seied-taher
19-07-2008, 08:50
میخوام امشب به نوا و زمزمه
هم نوا بشم کمی با فاطمه
جون بدم کنار نهر علقمه
داره بارون میباره
هر چه خودم را
کش بدهم
از تو دورتر میشوم
عشق را تحت هر تخت زنده به گور کنید
تحت هر شرایطی
من سانتی مانتال نمیشوم
فقط در صورتی که رژیم برگردد مینی ژوپ تن میکنم
قهوه میخورم
و به همه فاحشه های مودب قاه قاه میخندم
ان وقت سیگار روشن میکنم
و برای دوستان دهن لقم تعریف میکنم که چطور
هر چه خودم را کش دادم ازش دورتر دورتر دورتر ..
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست انجا جز آنکه جان بسپاری چاره نیست
تیغ لب لعلوشت بار دگر آب مده
زلف سیه تاب مده، نیست مرا تاب و توان
از غم و تنهایی خود شکوه مکن مویه مکن
تا که ز خوناب جگر، سر ندهم اشک روان
نه اهل صلاحيم و نه مستان خرابيم
اينجا نه و آنجا نه كه گوييم كجاييم
حلاج وشانيم كه از دار نترسيم
مجنون صفتانيم كه در عشق خداييم
ترسيدن ما هم چو از بيم بلا بود
اكنون ز چه ترسيم كه در عين بلاييم
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
مولاي من، تلاوتِ باراني ِ تو سبز
دنياي پاک و روشن و عرفاني ِ تو سبز
پيچيده بويِ سيبِ بهشتي به خانه ات
اي خانه ی معطر و نوراني ِ تو سبز
آئينه ی خيالِ تو، روشن چو آفتاب
دستانِ مهرپرور و قرآني ِ تو سبز
خواندي مرا به فصل ِ تماشائي ِ حضور
اي تا هميشه رنگِ بهاراني ِ تو سبز
مثل نگاهِ هر شبِ درياپذير من
باشد نگاهِ سرکش و طوفاني ِ تو سبز
بُهتِ کبودِ چشم ِ من از معجزاتِ تو
گاهي شود به رنگِ مسلماني ِ تو سبز
گل هايِ آرزويِ تماشائي ام شود
مثل ِ نماز ِ خالص و طولانيِ تو سبز
ز خوشباوری ها مرا در خیال
چو او نازنینی به دنیا نبود
عیان شد که آن پست پیمان شکن
به فطرت چو دیدار زیبا نبود
به عهدش نپایید و پیمان شکست
فریبنده بود و فریبا نبود
گمان برده بودم پری زاده است
چو دیدم ز خیل پری ها نبود
دلخسته ام از این تفکر هایِ بی درد
ای زخم ِ خوبِ خانگی، برگرد، برگرد!
یادش به خیر آن روزهایِ دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
از بس که با پاییز گشتم، باورم شد
یک روز هم دریایِ آبی می شود زرد
قد می کشد از بین بیداری و خوابم
تصویر ِ نعشی، شکل ِ من در جاده ای سرد
چیزی به پایانِ دلم باقی نمانده
پایانِ تلخ ِ عابری، تنها و ولگرد
یک عمر داغ عاشقی مان کُشت، اما
می سوزد عشق از حسرتِ تکرار ِ یک درد
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو ولعب زندگانی برفت
cityslicker
20-07-2008, 13:55
تاب بنفشه مي دهد طره ي مشك ساي تو.
پرده ي غنچه مي درد خنده دلگشاي تو ...
Dolphin 7
20-07-2008, 16:53
تاب بنفشه مي دهد طره ي مشك ساي تو.
پرده ي غنچه مي درد خنده دلگشاي تو ...
ورزش كنين هميشه
اي بچه هاي باهوش
به حرف من كنين گوش
لامپ اضافي خاموش
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ورزش كنين هميشه
اي بچه هاي باهوش
به حرف من كنين گوش
لامپ اضافي خاموش
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شبا همش به ميخونه ميرم من:40:
سراغ مي و پيمونه ميرم من:40:
تو اين ميخونه ها خسته دردم:40:
به دنبال دل خودم ميگردم :40:
شاعر سرود : (ساق تو مفهوم الكل است!)
حقا كه هر چه مي كند اين ساق مي كند!!
من من نكن ! بگو ! دل بيچاره ! سعي كن!
استاد عشق هم به تو ارفاق مي كند!!
حتي شهاب نيز به زائرسراي شب
يك شمع ، نذر خنده عشاق مي كند
اين هم كه گفته است كه :ديگر نه من نه تو!
جدي نگير ! جان تو اغراق مي كند!!
Snow_Girl
20-07-2008, 22:09
داد از اين روزگار
اين بماند يادگار
گرچه اين روزگار
برد ز من تاب و توان را
اي ياران بي وفائي نكنين
از عاشق دل خسته جدائي نكنين
يا وفا كنين تا آخر عمر
يا از اول آشنائي نكنين
داد از اين روزگار
اين بماند يادگار
گرچه اين روزگار
برد ز من تاب و توان را
اي ياران بي وفائي نكنين
از عاشق دل خسته جدائي نكنين
يا وفا كنين تا آخر عمر
يا از اول آشنائي نكنين
نوبَر است اين چشم ها، حيف است خوابش می کُنی
تا به کِی قلبِ مرا هر شب جوابش می کُنی
آن قَدَر سيبِ گناه از چشم هايت می کَنَد
مطمئناً يک شبی آدم حسابش می کنی
کاش می شد، کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
با قدم هايت دچار ِ اضطرابش می کنی
باشد از جنس ِ خدايی، پس خدايی کن، بگو
کِی دعايی را که کردم، مُستجابَش می کنی؟
خانه ای می سازم از عشق ِ تو در رويایِ محض
با وجودِ اين که می دانم، خرابش می کنی
seied-taher
21-07-2008, 08:13
یوسفی گم کردهام در چاهسار
بازیابم آخرش در روزگار
گر بیابم یوسف خود را ز چاه
بر پرم با او من از ماهی به ماه
ghazal_ak
21-07-2008, 13:33
هر دلی کو به عشق مایل نیست
حجرهی دیو خوان، که آن دل نیست
زاغ گو، بیخبر بمیر از عشق
که ز گل عندلیب غافل نیست
دل بیعشق چشم بینور است
خود بدین حاجت دلایل نیست
بیدلان را جز آستانهی عشق
در ره کوی دوست منزل نیست
تو از شکوفه پُری، از بهار لبریزی
تو سرو ِ سبزتنی، با خزان نمی ریزی
تو آفتابِ بلندی، ز عشق سرشاری
و در حوالی ِ این شب، ستاره می ریزی
تمام خانه پر از نور ِ ناب خواهد شد
اگر به صبحدم، ای آفتاب، برخیزی
شبی که مرگ می آید به قصدِ کوچه یِ عشق
چو بالِ شوق ز بالای ما می آویزی
بهار با تو درختی ست، بینهایت سبز
دریغ و درد از این بادهای پاییزی
شبی چو ابر بیا تا به باغ ِ خاطر من
چنان که با همه یِ جانِ من درآمیزی
bidastar
22-07-2008, 00:14
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
از خودم خط کشیده ام تا تو
قطره، من. رود: راه. دریا: تو.
دست هایم دو جاده از خاکند
از زمین با دعا به بالا، تو
از تو دورم که اندکم، اما
با تو بسیار می شوم، با تو
مانده با یک کلاف سرگم، من
پاسخ این همه معما، تو
رو به هر سو که می کنم هستی
بین هر ازدحام، تنها تو
هر چه بیراهه رفته، برگشتم
از "همیشه خودم" به "حالا تو"
نام تو بر دل و لبم جاری
ذکر من "لا اله الا" تو
لاله ها تکان می خورند
پنجره باز است
باد می اید
و هوا سرد است
لاله ها تکان می خورند
پنجره باز است
باد می اید
و هوا سرد است
سلام گرامی
تاپیک مشاعره است و شما می بایست با حرف "و" شروع کنید
برقرار باشید
sourena_8888
22-07-2008, 16:21
واعظان کا این جلوه در محراب میکنند ...
چو به خلوت میرونر ان کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس ....
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
seied-taher
22-07-2008, 19:05
در دادگاه عشق به شاهد نیاز نیست
ثابت شده بخاطر تو بی گناهی ام
از پای درس مکتب چشم تو آمدم
این پاره پاره دل، دل خونین گواهی ام
در خیمه نگاه تو آتش گرفته ام
من روضه خوان چشم توام!... قتلگاهی ام!
در موج اشک غرق شدم تا بجویمش
در حیرت از تلظّی آن بچه ماهی ام
در چشم من تمام زمین بارگاه تست
من هر کجا روم، بحضور تو راهی ام!!!...
sourena_8888
22-07-2008, 20:36
می خور که شیخ و حافظ و مفتی ومحتسب ...
چو نیک بنگری همه تزویر میکنند
نامـوس عشق و رونق عشاق می برند...
منع جوان و سرزنش پیر میکنند
در گیر و دار گریه و سنگینی لَحَد
لبخند می زنم به تو در جلد یک جَسد
تصویر ِ محو ِ چشم ِ تو! سهم ِ من است از
تعقیب لحظه لحظه ی این فیلم ِ مستند
اصلا عجیب نیست اگر می نویسمت
وقتی سکوت، راه به جایی نمی برد
حس دوباره از تو نوشتن، اگر چه دیر،
اما نمی تواند از این شعر بگذرد
اِبلیس می شوم به لباس ِ فرشته ای
تسلیم ِ دست های تو... آن خوب های بد
لبخند می زنم و نگاهت نمی کنم
مثل کبوتری که بنا نیست بپَرد...
لعنت به من... به تو... به تمام ِ گذشته ها
لعنت به هر چه یاد تو را، یادم آورد
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده
زهی مبارک و زیبا به فال در دیده
به بوی وصل دو دیده خراب و مست شدهست
چگونه باشد یا رب وصال در دیده
seied-taher
22-07-2008, 22:45
هر کجا نام ز دانش همه افلاک حجاب
هر کجا ذکر به نامش همه آفاق حیا
Mahdi Hero
23-07-2008, 00:26
از حادثه ترسند همه كاخ نشينان
ما خانه به دوشان غم سيلاب نداريم
مرا ز هر چه که نيکوست در جهان، پي ِ آن
به طِيب خاطر ِ روشن، مدام کوشيدن
خوش است مثل بَهائِم، گريز از رهِ شهر
چو رود از پي ِ کُهسارها خروشيدن
شبِ دراز نشستن به صحبتِ ياران
به يادِ رفته و ذکر ِ گذشته، جوشيدن
seied-taher
23-07-2008, 09:08
نشانت کی جوید که تو بینشانی
مکانت کی یابد که تو بیمکانی
چه صورت کنیمت که صورت نبندی
که کفست صورت به بحر معانی
Mahdi Hero
23-07-2008, 12:24
یه روز یه باغبونی یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون باغچه مهربونی
یادش به خیر آن روزهای دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
قد می کشد از بین بیداری و خوابم
تصویر نعشی، شکل من در جاده ای سرد
چیزی به پایان دلم باقی نمانده
پایان تلخ عابری تنها و ولگرد
یک عمر داغ عاشقی مان کشت، اما
می سوزد عشق از حسرت تکرار یک درد
Mahdi Hero
23-07-2008, 17:53
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه
با نیازی که رنگ می گیرد
دل گمراه من چه خواهد کرد
با نسیمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان
ghazal_ak
23-07-2008, 18:20
نشست و دفتر دل را به نامت وا کرد
برای از تو سرودن بهانه پیدا کرد
قلم به دست گرفت و تمام دردش را
به روی صفحه ی کاغذ هجا هجا جا کرد
گناه رانده شدن را به پای سیب نوشت
و هر چه وسوسه را نیز نذر حوا کرد
کمی به حال خودش گریه اش گرفت و بعد،
دو دست تب زده اش را به سمت دریا کرد
دوباره یوسف زیبای داستان ترنج
میان دخترکان قبیله غوغا کرد
Mahdi Hero
23-07-2008, 19:57
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم
cityslicker
23-07-2008, 20:01
میروی مست ز بیغوله و میید
با تو این دزد فریبندهی غارتگر
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر
Mahdi Hero
23-07-2008, 21:56
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
seied-taher
23-07-2008, 22:54
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهند خوان و کنند سور
Mahdi Hero
23-07-2008, 23:16
ره كجا منزل كجا مقصود چيست ؟
بوسه مي بخشم ولي خود غافلم
كاين دل ديوانه را معبود كيست
روزها نام ِ تو از بَر مي کنم
بي تو هر شب، ديده را تَر مي کنم
تا که هر فصلت نصيبِ من شود
روزگار ِ غصه را سَر مي کنم
شام هايِ تيره را با چشم ِ تو
روشن هم چون ماه و اختر مي کنم
با من از رفتن مگو، اي مهربان
رفتنت را روز ِ محشر مي کنم
اي بهانه هاي من در بي کَسي
با تو تنهايي رو پَرپَر مي کنم
seied-taher
23-07-2008, 23:39
مرا درد آموه و درمان چه حاصل
مرا وصل آموه و هجران چه حاصل
بسوته بی گل و آلاله بی سر
سر سوته کله یاران چه حاصل
لب از لب وانکرده، آتشی افروختی در شب
شکُفتی چون گل ِ آیینه در باغ ِ تماشا تو
ندیدم آبشاری در جهان از گریه زیباتر
که پنهان بود ماهی در من و آیینه امّا تو
وقتي قلب شكسته ام را
جمع مي كردم
و گياهي كوچك
انبوه سيمان ها را كنار زد
يادم آمد
بهار مي آيد
seied-taher
24-07-2008, 07:11
درخت چنار را دوست دارم
چون هر وقت از بالا به آن نگاه می کنم
هزار دست به سوی آسمان بلند شده می بینم
و پاییز بیشتر دوستش دارم.
که حنا می بندد
تا در قنوت
آتش را از یاد نبرد!
تا بر باد دادن هستی اش را جشن بگیرد
تا مرگ را برقصد
و پایکوبی کند
که فردا
هزاران هزار جوانه خواهد داشت...!
بگذار باران باشم
در خاطرات جشن حنا بندان
و شکوه برگ ریزان!
ghazal_ak
24-07-2008, 08:26
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی شیطان و بازیگوش
و او هر دم , دم گرم خویش را در آن بدمد
و خواب خفته گان خفته را آشفته تر سازد
seied-taher
24-07-2008, 12:35
در غلط افکندهست نام و نشان خلق را
عمر شکربسته را مرگ نهادند نام
از جهت این رسول گفت که الفقر کنز
فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام
Mahdi Hero
24-07-2008, 12:35
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت ان کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
seied-taher
24-07-2008, 13:09
دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست
عالمی بر منظر معمور بود
او چرا در خانهی ویران نشست
گنج در جای خراب اولیتر است
گنج بود او در خرابی زان نشست
هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج
چون دلش بگرفت در زندان نشست
گرچه پیدا برد دل از دست من
آمد و بر جان من پنهان نشست
چون مرا تنها بدید آن ماه روی
گفت تنها بیش ازین نتوان نشست
جان بده وانگه نشست ما طلب
که توان با جان بر جانان نشست
از سر جان چون تو برخیزی تمام
من کنم آن ساعتت در جان نشست
چون ز جانان این سخن بشنید جان
خویش را درباخت و سرگردان نشست
خویشتن را خویشتن آن وقت دید
کو چو گویی در خم چوگان نشست
تا کی من و دل اسیر و پابند شما
تا چند شما دریغ تا چند شما
تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما
ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من من دیگری همانند شما
تا داد کشم تمام فریادم را
در همهمه سکوت مانند شما
افسوس میان من و دل دستی نیست
تا پس بزنیم دست پیوند شما
شاید که شما نیز مرا می دانید
اینگونه که من تمام ترفند شما
هر چند که تا همیشه ام می خواهید
من خسته ام از بودن تا چند شما
باشید که من سردترین فصل من است
پایان دی و بهمن و اسفند شما
با آنکه نمی گویمتان می دانم
خرسندی من نیست خوش ایند شما
با اینهمه خرسندم اگر بنویسند
تاریخ نویسان خردمند شما
یک بیت ز شعرهای گریانم را
در دفتر خاطرات لبخند شما
...
seied-taher
24-07-2008, 20:47
تا کی من و دل اسیر و پابند شما
تا چند شما دریغ تا چند شما
تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما
ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من من دیگری همانند شما
تا داد کشم تمام فریادم را
در همهمه سکوت مانند شما
افسوس میان من و دل دستی نیست
تا پس بزنیم دست پیوند شما
شاید که شما نیز مرا می دانید
اینگونه که من تمام ترفند شما
هر چند که تا همیشه ام می خواهید
من خسته ام از بودن تا چند شما
باشید که من سردترین فصل من است
پایان دی و بهمن و اسفند شما
با آنکه نمی گویمتان می دانم
خرسندی من نیست خوش ایند شما
با اینهمه خرسندم اگر بنویسند
تاریخ نویسان خردمند شما
یک بیت ز شعرهای گریانم را
در دفتر خاطرات لبخند شما
سلام
من وقتی آواترتونو میبینم یه جوری میشم ....
===========================
امان ز لحظه غفلت
که شاهدم هستی ....
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
seied-taher
25-07-2008, 10:06
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
Mahdi Hero
25-07-2008, 17:59
يك نظر بر ابر كردم ابر باريدن گرفت
يك نظر بر يار كردم يار ناليدن گرفت
تكيه بر ديوار كردم خاك بر فرقم نشست
خاك بر فرقش نشيند آن كه يار از من گرفت
seied-taher
25-07-2008, 19:31
تو خود یوسفی اما
به درون نظر نداری ....
eshghe eskate
25-07-2008, 19:36
یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
هي فحش مي دهم به خودم، زندگي،… و عشق!
دل در حريم فاجعه اتراق مي كند
سيلي زند به صورتم و زار مي زند
باران چه مادرانه مرا عاق مي كند…!
eshghe eskate
25-07-2008, 19:46
دلم مثل دلت خونه شقایق
چشام دریای بارونه شقایق
مثل مردن می مونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
Mojtaba N87
25-07-2008, 20:26
قشنگ ترین رویای من ... همیشه با دلم بمون...
دستای سردم رو بگیر ... لالایت رو واسم بخون...
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........
-------------------------------------------------------
eshghe eskate
25-07-2008, 20:36
اگه اون روز برسه منم برات ناز میکنم
با غم و غصه و دردم تو رو دمساز میکنم
اگه دل تاب بیاره منم به اون روز میرسم
روی ابرها میشینم به آسمون ها میرسم
من خواب ديده ام كسي از راه مي رسد
تعبير كن خيـال مرا با دو چشـم كـال
شايد نگاه سبـز تو بـارانـي ام كـند
حالا كه باد مي وزد از جانب شمـال
eshghe eskate
25-07-2008, 20:43
لالالالا گل زیره بابات دستاش به زنجیره
میگه هرگز نگو دیره که هر روز روز تقدیره
لالالالا گل گندم چی اومد بر سر مردم
میون آتش افتادیم شدیم از روی دنیا گم
Mahdi Hero
25-07-2008, 21:00
مرغي بنشسته كو به رنگ معماست.
نيست هم آهنگ او صدايي، رنگي.
چون من در اين ديار، تنها، تنهاست
MOHAMMAD2010
25-07-2008, 21:08
تو که نیستی از خودم بیخبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بی تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم وای
دیگه غم یکی دوتا نیست
تو که نیستی از خودم بیخبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
من جریح تیغ عشقم زخمی خنجر دوست
تو جدالی که همیشه سخته و نابرابره
چی بگم چی بگم وقتی رفیقان همه نا رفیق شدند
چی بگم وقتی برادر دیگه نا برادره
هر شب صدای در، و کسی پشت در نبود
امشب نشسته ام پس این در، بگیرمت
از کودکی دویده ام و گرگِ بازی ام
آنقدر می دوم که در آخر بگیرمت
عمری ست می روی و به گردت نمیرسم
عمری ست گفته ام به خودم گر بگیرمت
تو حرف نداری
این منم که
گم می شوم هر روز
در گستره نا محدود زندگی!
گم می شوم هر روز در
این دلتنگی ها!
و این سایه روشن ها!
eshghe eskate
25-07-2008, 22:25
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
Mahdi Hero
25-07-2008, 22:43
هر كس به تو گفت به خاطر تو ميميرم دروغ است
من راست ميگويم كه به خاطر تو زنده ام
من که گفتم
تو حرف نداری!
به همه سپرده ام
اگر چیزی از من باقی ماند
در تو جستجویش کنند
اگر تا آن وقت
چیزی از تو باقی مانده باشد!
eshghe eskate
25-07-2008, 23:39
دویدیم،دویدیم،دویدیم به شبهای پر از غصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی که سالار تموم عاشقایی
یک نفس با دوست بودن همنفس
آرزوی عاشقان اینست و بس
واحه های دوردست دل کجاست
تا بیاساییم در خود یک نفس؟
(قیصر امین پور)
ساقی ِ میخانه امشب رهگشایِ عاشقان
خالی از پاسخ شدم، با صد معما آمدم
عطر ِ جان افزایِ صهبا بُرده از جانم توان
یک قدح پُر کرده و با جام ِ صهبا آمدم
از هوایِ شور ِ مستان بر دلم افتاد شور
این دلِ افسرده را با نِی هم آوا آمدم
بر دو دستم شاخه های گل برایِ مهربان
دامن از گل پُر شده، از دشت و صحرا آمدم
با دو صد جام ِ وفا با دوست همیاری کنم
لطفِ بی چون و چرا بَهر ِ تمنا آمدم
گر شبی پیمانه ای از جام وصلش سَر کِشم
صبح می گویم چه خوش از خوابِ رؤیا آمدم
شاعر سرود : (ساق تو مفهوم الكل است!)
حقا كه هر چه مي كند اين ساق مي كند!!
من من نكن ! بگو ! دل بيچاره ! سعي كن!
استاد عشق هم به تو ارفاق مي كند!!
حتي شهاب نيز به زائرسراي شب
يك شمع ، نذر خنده عشاق مي كند
اين هم كه گفته است كه :ديگر نه من نه تو!
جدي نگير ! جان تو اغراق مي كند!!
Mahdi Hero
26-07-2008, 09:17
دوست دارم ودانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
Doyenfery
26-07-2008, 09:55
من دیده ام :
تصویر آفتاب های شکسته
یک زن ،
یک سکه ، یک درخت ، یک آیینه
بیدار گشته ام :
در انتظار خواب پر آیینه
اینجا نشسته ام .
مجنون تمام كرد، مجنون حرام شد
ليلي تورو خّدا! ليـلي كمـك كـمك
هي ساخت هي نواخت هي سوخت هي گداخت
«فرياد كـن مرا اي درد مشترك»
گرد سرش نگو، گرد سرش نپرس
هي دور زد زمين، هي چرخ زد فلك
از دست هرچه بود ازدست هرچه هست
از دست پينه دار از دسـت بي نمك
يكهو به گلّه زد، يك بره ی عجيب
يك ميش نانجيب، يك گرگ تيزتك
زد، بُرد، كُشت، [خُورد] چوپان ولي دريغ
هي گفت«به درك»هي گفت« به درك»
چوپان بي چماق، چوپان باتلاق
نه «ياعلي مدد!» نه «اي خداكمك!»
او را نزن كتك، اي «ياهو الغفور»
او را نكن فلك اي «لاشريك لك»
او را نزن كه ما، ما نيز بي خيال
ما نيز به درك، ما نيـز بـه درك
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.