مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
mohammad99
11-07-2007, 03:26
همه قصه همه رويا همه واهي
دنبال يه روزنه يه روشنايي
گشتم ونديدم اما جز سياهي
چه دل شهر فرنگي داشتي تو
مرحبا به اين همه عشق و وفا
چه دل زبر و زرنگي داشتي تو
وقتی که تنگ غروب بارون به شيشه ميزنه!
همه غصه های دنيا توی سينهی منه!
توی قطرههای بارون، ميشکنه بغض صدام!
ديگه غير از يه دونه پنجره هيچی نميخوام!
پشت اين پنجره ميشينمُ آواز ميخونم!
منتظر واسه رسیدنت تو بارون میمونم!
mohammad99
11-07-2007, 03:32
من عاشق چشمت شدم نه عقل بو د و نه دلي
چـيزي نمـي دانـم از اين ديوانـگي و عـاقـلي
يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده کرد
مـن بودم و چشمان تـو نه آتشي و نـه گلـي
چيزي نـمي دانـم از اين ديوانگي و عاقلي...
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟
شعر خیلی قشنگیه
شب به خیر
mohammad99
11-07-2007, 03:38
تکيه بر ديوار کــــردم خاک بر فرقم نشست
خاک بر فرقش نشيند آن که يار ازمن گرفت
قربانت
شب تو هم بخیر
ميرسم از پيچ كوچه خسته تر از هر زماني
آه از اين كوچه ها و خاطرات جاوداني
من فقط يك بچه بودم دختري سرشار احساس
عاشق پروانه ها و عاشق بوي گل ياس
تو ولي شيطان و مغرور .مهربان و خوب بودي
غير از آن ديوانگي ها ساده و محجوب بودي
عصرهامان توي كوچه .به .چه معصومانه بودند
آرزوهاي دل ما كوچك و در دانه بودند
توي عمق چشمهايت موج ميزد مهر و خوبي
من عروسك داشتم .تو يك تفنگ سبز چوبي
روزها مان غرق رويا ميگذشتند از پي هم
آه!ما بي درد بوديم .بچه هايي شاد و بي غم
تا كه روزي توي كوچه پر شد از بوي جدايي
بوي رفتن از ديار روزهاي آشنايي
من شنيدم مادرت گفت مي برندت سوي غربت
تا كه درس خواني دور از اينجا.توي غربت
گرچه كوچك بودم اما.غم به قلبم چنگ ميزد
وحشت نام جدايي توي گوشم زنگ ميزد
وقت رفتن بود و شايد؟ وقت يك آغاز ديگر
يك شروع سرد و پر درد.وقت يك پرواز ديگر
گفتي اما وقت رفتن .منتظر باشم برايت
توي قلب كوچك من ثبت شد رمز صدايت
رفتي و بعد از تو كوچه همدم تنهايي ام بود
ياد تو ياد تفنگت درس رويا يي ام بود
سالهاي دوري تو . مثل شب آهسته مي رفت
درد دوري در تن من مثل تب آهسته ميرفت
سالها اما گذشتند .سالها ي بي قراري
سالهاي سرد پاييز .سالهاي بي بهاري
رفتي و اما به جايت سايه اي با قلب سنگي
من به جز پوچي نديدم از پس اين قاب سنگي
اين زمان يك كوچه است و سايه اش با رنگ غربت
غنچه عشق تو پر سرد در دل تاريك غربت
مي رسم از پيچ كوچه مثل يك روياي كوچك
آشناييها همان بود .يك تفنگ و يك عروسك
...
ای بس که تماشای به بستان تو باشم
مرغ سر دیوار گلستان تو باشم
کافیست همین بهره ام از قاعده ی وصل
کز دور مگس ران سر خوان تو باشم
این منصب من بس که چو رخش تو شود زین
جاروب کش عرصه ی جولان تو باشم
خواهم که شود دست سراپای وجودم
در شغل عنانگیری یکران تو باشم
در بزمگه یوسف اگر ره دهدم بخت
در آرزوی گوشه ی زندان تو باشم
در تشنگیم طالع بد جان به لب آرد
گر خود بسر چشمه ی حیوان تو باشم
من وحشی ام و نغمه سرای چمن حسن
معذورم اگر مرغ غزلخوان تو باشم
...
Blue Ray
11-07-2007, 07:49
مشو تا توانــی ز رحمــت بــری
که رحمت برندت چو رحمت بری
سعدی
یادته ؟ تماس گرفتم که ببینم چی شده ؟
گفتی بعدا ، جایی ام ، صحبتش اینجا نمی شه
دفترم عادتشه ، فقط تو روش خط بکشی
خودتم خوب می دونی بدون امضا نمی شه
همچو فرهاد بود کوهکنی پيشهی ما
کوه ما سينهی ما، ناخن ما تيشهی ما
بَهرِ يک جرعهی می ، منّت ساقی نکشيم
اشک ما بادهی ما ، ديدهی ما شيشهی ما
mohammad99
11-07-2007, 12:05
جان جهان، دوش كجا بودهاى
بىغلط، اندر دل ما بودهاى
آه، كه من دوش چه سان بودهام
آه، كه تو دوش كه را بودهاى
رشك برم كاش قبا بودمى
چون كه در آغوش قبا بودهاى
سلام دوستان
یادته واست نوشتم روی صفحه های رنگی
حیفه که پیشم نمونن چشای به این قشنگی
گفتی تنها راهه پرواز ولی آسمون چه دوره
واسه تو کاری نداره که دسات مثل بلوره
کی میگه سرمای بهمن واسه باریدن برفه
ایراد از عشق من و توست که همش اسیر حرفه
سلام
aftabkhanom
11-07-2007, 12:45
همه گفتن بی وفایی من که اعتنا نکردم
عازم سفر شدی تو من دلم می خواست بمونی
واسه موندن تو اما بخدا دعا نکردم
واسه تو کلی نوشتم که یه جوری مبتلا شی
تقصیر منه که آخر تو رو مبتلا نکردم
سلام
همه خوب و سلامتيد؟
من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
سلام
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
mohammad99
11-07-2007, 13:25
ســرو را باجمله زيبايـــــي که هست پيش اندام تو هيـــــــچ اندام نيست
مستي ازمن پرس و شورعاشقـــــي و آن کجـــا داند که دردآشام نيست
سلام
داش جلال سوالات باحال بود-چرا دیگه نمیپرسی
Asalbanoo
11-07-2007, 13:40
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
..
سلام به هر که هست.
محمد جان حالا به بقیه پاسخ بده تا دوباره نوبت من شه
Asalbanoo
11-07-2007, 13:57
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
دیدهها در طلب لعل یمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
----------
سلام جلال جان
روز بخیر.....همه رفقا
نازنين يار من
غافل از كار من تا به كي؟
از غم روي تو
ناله ي زار من تا به كي؟
سلام به همه
آقا ما بريم فوتبال نگاه كنيم
به اميد پيروزي پر گل ايران :33:
شما هم دعا كنيد
Asalbanoo
11-07-2007, 14:03
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
-
سلام .....خوش بگذره پایان جان...
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
پایان رفتی؟
شما چی مژگان خانوم؟ فوتبالی نیستین؟
Asalbanoo
11-07-2007, 14:06
شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بیگنهند
جفا نه پیشه درویشیست و راهروی
بیار باده که این سالکان نه مرد رهند
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهن
------------
سلام.. چرا هستم.. اما نمی بینم...(بین خودمون باشه به خاطر مربی هست)
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانهای به کف آور ز گنج قارون بیش
بین خودمون میمونه!! حالا چرا؟
Asalbanoo
11-07-2007, 14:10
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذیتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاریک میبینم شب هجر
------------
مربی استقلالی هست....منم شدید قرمزم دوست ندارم ببینم.. گرچه که الان یه گل خوردیم
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
صداشو دارم میشنوم. ظاهرا گل مفتی هم بود
Asalbanoo
11-07-2007, 14:17
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله
ای بخت سرکش تنگش به بر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه
---------
الان دارم تصنیف شوق دوست از همایون شجریان را گوش می کنم چقدر زیباست
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
گوشش کردم. خوبه. یه تصنیف هم داره تو مخالف سه گاه که اونم قشنگه از همین آلبوم اینجوری شروع میشه:
رفت از دستم اختیار...
Asalbanoo
11-07-2007, 14:23
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
----------
این فقط همین یک ترک هست که یکی از دوستان بهم داد.. می شه لطف کنید و اسم البوم را بگید
در زوایای طربخانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع
آلبوم "شوق دوست"
mohammad99
11-07-2007, 14:41
عجب علميست علم هيت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمين است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبين است
ای بابا در حد بچه های دبستان فوتبال بازی کردن
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
mohammad99
11-07-2007, 14:47
کی شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد
يک نکته از اين معنی گفتيم و همين باشد
مژگان چرا دیگه شبا نمیای(1/5 و 2 منظورمه)
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
به ممنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
محمد خودتو برا سوالای سخت تر آماده کن
قرار بعدی
تالار مردگان
اولین پنجشنبه ای که نیستم
نه گل
نه گلاب
و نه خیرات
تو را می خواهم که پای هیچ یک از قرارها نیامدی
mohammad99
11-07-2007, 15:52
يک شب آتش در نيستاني فتاد
سوخت چون اشکي که بر جاني فتاد
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
سلام فرانک.
من تو ترک ی هستما [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا(محمد جان شما رو ميگه ها كه تو صندلي داغ رازهات برملا ميشه:21: )
حافظ
سلام به همه
فرانك خانوم شعر قشنگيه
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
....
hamid_hitman47
11-07-2007, 18:40
نکنه تنها بمونی
دل به غصه ها بدوزی
تو بشی مثل ستاره
تو دل شبها بسوزی...
aftabkhanom
11-07-2007, 19:05
یادت باشه اینجا هوا غرق یه دلواپسیه
اما از اینجا که بریم فقط گل اطلسیه
ترو خدا منو بدون شریک شادی و غمت
مثل همیشه عاشقت مثل گذشته مریمت
سلام بچه ها
hishki69
11-07-2007, 19:13
تو را در همه ی شبهای تنهایی
توی همه ی شیشه ها دیده ام
مادر مرا میترساند
لولو پشت شیشه هاست
و من تو ی شیشه ها تو را میدیدم
aftabkhanom
11-07-2007, 19:17
من می نشینم با تو و تنها صبوری می کنم
یک روز عاشق می شوی من پیش بینی می کنم
مرو اي گل مرو
مشو از من جدا
شب غربت كجا
مه تابان كجا؟
به سلام آفتاب خانوم
كم پيداييد؟
كسالتون كه برطرف شده؟
aftabkhanom
11-07-2007, 19:39
ای کاش من یک قلب بودم
شب تا سحرگاه می تپیدم
آن قدر می رفتم فراتر
تا آه شب را می شنیدم
سلام پایان جان
آخه من جمعه کنکور دارم
برام دعا کن
hishki69
11-07-2007, 19:40
مفشار
وه بدین سان مفشار این تن بیمار مرا
تنگ آغوش سیه ای شب دیوانه ی گیج
دست بردار برو
دست و پای دل بیرحمو گنه کار مرا
بر تن مرده ی این عشق فسونکار مپیچ
چله چله مستم، از شما چه پنهان
در خودم نشستم ، از شما چه پنهان
گفتگوی بی می مایه ای ندارد
توبه را شکستم ، از شما چه پنهان
سلام همگی
hishki69
11-07-2007, 20:02
نه آن دریا که شعرش جاودانست
نه آن دریا که لبریز از ترانست
به چشمانت بگو بسپا ر مارا
به آن دریا که ناپیدا کرانست
hishki69
11-07-2007, 20:03
سلام علیکم میتونم یه سوال کوچولو بپرسم؟چرا پست های من همیشه صفره؟
نه آن دریا که شعرش جاودانست
نه آن دریا که لبریز از ترانست
به چشمانت بگو بسپا ر مارا
به آن دریا که ناپیدا کرانست
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
سلام دوست عزیز:
در انجمن متفرقه هر پستی داده بشه شمارش نخواهد شد.
mohammad99
11-07-2007, 20:22
دريغا عيش شبگيري که در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل مگر وقتي که درماني
ملول از همرهان بودن طريق کارداني نيست
بکش دشواري منزل به ياد عهد آساني
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
hishki69
11-07-2007, 20:34
sise جان ممنون
hishki69
11-07-2007, 20:37
دیر امدی موسی
دوره ی اعجازها گذشته
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
تا کمی بخندیم
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
خواهش میکنم.
دارم آن سر كه سرم در سر كار تو شود
با من دلشده هرچند سري نيست ترا
سلام به همه
آفتاب خانوم ايشالا موفق باشي
دیر امدی موسی
دوره ی اعجازها گذشته
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
تا کمی بخندیم
شعرش يه جوريه
اصلا باهش حال نكردم:13:
يه حسه........بماند
شايد من درست متوجه منظور شاعر نشدم
دارم آن سر كه سرم در سر كار تو شود
با من دلشده هرچند سري نيست ترا
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
سر سعدي بخواهد رفتن از دست
همان بهتر كه در پاي تو باشد
دوستان شب خوش
(خيلي خوابم مياد)
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
شب خوش
mohammad99
12-07-2007, 00:30
سقاي هزار تشنه ي آواره
سيراب شدند جملگي از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
در آينه ات بنگر، حيوان صفتي بيني
حاشا مکن اين باور، اين دست تو نيست ، ايني !
اين است ترازوي عدالت :
تو پادشه مکر و رذالت
ارزاني آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پيشکش و قصه ي ما هم به سلامت !
اي زاده ي هفت پشت اصالت
لعنت به تو و ذات خرابت
سلام بر شب بیداران عزیز
تو رو محض لحظههامون / نشه باورت یه وقتی
که دوست ندارم اینو / به خدا گفتم به سختی
تو كه تنها نمىمونى / من تنها رو دعا كن
خاطراتمو نگه دار / اما دستامو رها كن
آقایون میبخشید رشته افکارتون رو پاره کردم اینجا Text(رپ) هم میشه بنویسیم؟!
mohammad99
12-07-2007, 01:31
اگه توش کلمه زشت نداره بزار عزیز
دیگه زندگی بی تو معنی نداره دیگه می بینی این همون طناب داره
همون که خودت دادی به دستم دستام سرده آخه عشقم داره میره ازدستم
لعنت این محمد هستش که پی ام میده میگه نکش بچه از دست میره داره میره که بمیره حالا میدونی اون کیه پووووووووووف آره اون خود منه
تقدیم به دوست عزیزم(البته اگه منو به دوستی قبول کنه) محمد آقا گل.:11:
mohammad99
12-07-2007, 01:52
هر کسي رانام معشوقـي که هست*** ميبرد، معشــــوق ما را نام نيست
من مخلص شما هم هستم.من کی باشم اخه؟!؟!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو که گریه میکنی شبا آخه توکه اشک میریزی رو لبات تو دل سیاه اون چی میگذره
تاحالا فکر کردی بگی دوست دارم به خدات
mohammad99
12-07-2007, 02:36
تو که تازه رسيدي از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسيدي
تو چه جوري ما رو ديوونه ديدي
تو چه جور نقشه برامون کشيدي
نکنه حوس گريبون دلت رو بگيره
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دل بميره
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري
نکنه حوصلمونو تو بخواي سر بياري
ما ديگه حوصله ي حرفاي پوچ رو نداريم
ما ديگه خسته شديم طاقت کوچ رو نداريم
دست به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار
يه باري از دوشم بگير مشکل رو مشکلم نذار
بيچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه يه ذره و فا عمري هلاکه دل ما
دل ما رو تو ديگه در به در اين در و اون درش نکن
گل ما رو به خزونه تو با عشقت ديگه پرپرش نکن
عمريه که عاشق خداييه اين دل ما
آخر خطه و باز فدائيه اين دل ما
بيا با ما تو يکي از ته دل يار بشو
راستي راستي بيا با ما عمري گرفتار بشو
سلامابجی.چطوری؟خوبی؟میزون ؟
چی میگی این منم که هر روز میام p30world
نگام به اینه که یه کی برام نوشته باشه حتی یه word
اما کی دیگه میزنه به من حتی یه PM
اون وقت به من میگی گوش نده Eminem
بازم تقدیم به آقا محمد(چرا؟)
واسه دلهایی که نا مهربونن
همون بهتر که تو غربت بمونن
همون بهتر که چشماشون بباره
تا بیشتر قدر بارونو بدونن
دلاشون کاش، جایی گیر باشه
بخوان دل بکنن، اما نتونن
مرسی
ممنون
تو خوبی ؟
mohammad99
12-07-2007, 02:57
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذرگهيست پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چون شما به من لطف داری [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
***
مرسی ممنون منم خوبم
گندش بزنن تا حالا دیدی خروس قدقد کنه؟!
حالا که می بینی شده نمیدونم کی ظهور میکنه؟
همه چی وارونه گند زدم به تاپیک به این خوبی چرا کسی به پاکر نمیگه که گورش رو گم کنه؟!
در خط دید من گذرگاهیست
روید سراب از زیر هر گامی
گامی دگر باقی ست
گامی دگر گامی
گامی چو تیری بر مسیری گنگ
در نعره اش شوق رسیدن ها
گامی هدف گم کرده در مرز سرانجامی
گامی که پاسخ بود خواهد هر سوالی را
گامی دگر مانده است
mohammad99
12-07-2007, 03:22
تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
اينک تو و اين مرداب، اينک تو و اين مهتاب
بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب
اي کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتيم و از اين رفتن ، بسيار تو را بخشيد
آزادي و قلب تو، بر رفتن من خنديد
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد
گو شکر خدا گفتم و راضي به ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت !
پاکر استعدادت خوبه ها!!!
وقتی MagMagf غصه داره
وقتی 99 اینویزیبله
دیگه چی از پاکر میخوای تا بگه
بگه به 99 که بگه که مگ چشه
تا حالا کی پرسیده MagMag اون f برای چیه؟؟!
مرسی فقط تو چرت و پرت گفتن!
تو زیاد دوسم نداشتی ، خوب مقصر نبودی
کی میاد امضا زیر قول یه کودک می زنه ؟
نه که بچه ها بدن ، پاک و زلاله قلبشون
ولی نبض عقلشون یه قدری کوچک می زنه
فکر نکن فقط تویی رسمه یه وقتا حوصله
میره آسمون ، خودش رو جای لک لک می زنه
f اول اسمم هست فرانک
mohammad99
12-07-2007, 03:27
***
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشهام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون کبوترهاي وحشي ميکند پرواز
رود آنجا که ميبافتند کوليهاي جادو گيسوي شب را
همان جاها که شبها در رواق کهکشانها عود ميسوزند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
به هر سو چشم من رو ميکند فرداست
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور ميبينم که ميآيي
ترا از دور ميبينم که ميخندي
ترا از دور ميبينم که ميخندي و ميآيي
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
بي تو هر شب مينشينم در كنار خويشتن
اشك ميريزم به حال روزگار خويشتن
سخت دلتنگ از اين پس كوچه هاي روزگار
دوست دارم زندگي را در حصار خويشتن
بي تو من هم آهنگ رفتن ميكنم
ميگزارم غم بماند يادگار خويشتن
لحظه هايم بوي پائيزي ز غربت ميدهند
عاقبت جان ميدهم در پاي دار خويشتن
بي تو در كنج اتاق خانه خلوت ميكنم
اشك ميريزم به حال روزگار خويشتن
mohammad99
12-07-2007, 03:31
نه زمان را درد کسي
نه کسي را درد زمان
بهار مردمي ها طي شد
زمان مهرباني طي شد
آه از اين دم سرديها، خدايا (2)
نه اميدي در دل من
که گشايد مشکل من
نه فروغ روي مهي
که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهي
که ناله اي خرد با آهي
داد از اين بي درديها، خدايا (2)
نه صفايي ز دمسازي به جام مي
که گرد غم ز دل شويد
که بگويم راز پنهان
که چه دردي دارم بر جان
واي از اين بي همرازي خدايا (2)
وه که به حسرت عمر گراني سر شد
همچو شراري از دل آذر بر شد و خاکستر شد
يک نفس زد و هدر شد
يک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جام به خون زد
آه .. دلبرم زنا شکيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسون سازي، خدايا (2
I want write something about you
but I can't know who are you!
I know that maybe this is a dream
That I can meet you in my dreams
But know that I love you
I write about you
so man Love me too
Maybe I said something that made you sad
cause sometimes I think that somebodies are mad
I must have good behavior,but this world...
It makes me bad haviour, I can't use this words...
every time bad words come out
fall down and fade out
some one said that this is Rap-tool
and you have to use it as fools
but I know that rhapsody is ending
no more game come on, I'm breaking
someones gaze on the screen
and they enjoy my screams
maybe they think I say nonsense
but this is not nonsense this is my sense!
hey you! yeah, you that read this sentence
sometimes think about it, about mense
Black, Yellow, Red, White
We can be friend 'cause this is right!
"we must be together as brothers
or perish as fools"
PS
This is Paker KOL
اینو قبلا گفته بودم!
mohammad99
12-07-2007, 03:39
لعنت به تو و ذات خرابت
اي عاشق پوشالي بر اصل و نسب بالي
اي کاش نبيني تو آنروز که پامالي
آنروز که پامالي
اي شناگره قابل تو آب نميديدي
بازيچهء شب گردان مهتاب نميديدي
اينک تو و اين مرداب
اينک تو واين مهتاب
بيداري اگر اين است
رفتيم دگر درخواب
پاکر جان شب خوش.همه ما از اشناییت خوشحالیم
اين چه وضع مشاعرهست! :13:
ببخشید همش تقصیر من بود
Barlog جان یه سر به پست 12101 بزن
می بینی که من خودم راه حلش رو گفتم
لعنت به تو و ذات خرابت
.
.
.
اينک تو و اين مرداب
اينک تو واين مهتاب
بيداري اگر اين است
رفتيم دگر درخواب
با من صنما دل يك دله كن
گر سر ننهم وانگه گله كن
محمد شعر نه زمان را درد كسي توي كدوم كاسته؟فراموش كردم
نگاهت پرنده معصومی است
در جستجوی دانه
و قلبت در آرزوی آشیانه ای پر می کشد
افق پرده ایست دود آگند
و جهان ظلمتی است
که تو را در حسرت فرداها می گذارد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
بلبل پر بسته ز كنج قفس درا
نغمه ي آزادي نوع بشر سرا
ملك الشعرا (كلشو كه همه حفظن)
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش
یاد می اید مرکز کودکی
همره من بوده همواره یکی
قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود
او مرا همراه بودی هر دمی
سیرها می کردم اندر عالمی
یک نگارستانم آمد در نظر
اندرو هر گونه حس و زیب و فر
هر نگاری را جمالی خاص بود
یک صفت ، یک غمزه و یک رنگ سود
هر یکی محنت زدا ،خاطر نواز
شیوه ی جلوه گری را کرده ساز
هر یکی با یک کرشمه ،یک هنر
هوش بردی و شکیبایی ز سر
هر نگاری را به دست اندر کمند
می کشیدی هر که افتادی به بند
بهر ایشان عالمی گرد آمده
محو گشته ، عاشق و حیرت زده
من که در این حلقه بودم بیقرار
عاقبت کردم نگاری اختیار
مهر او به سرشت با بنیاد من
کودکی شد محو ، بگذشت آن ز من
رفت از من طاقت و صبر و قرار
باز می جستم همیشه وصل یار
هر کجا بودم ، به هر جا می شدم
بود آن همراه دیرین در پیم
من نمی دانستم این همراه کیست
قصدش از همراهی در کار چیست ؟
بس که دیدم نیکی و یاری او
مار سازی و مددکاری او
گفتم : ای غافل بباید جست او
هر که باشد دوستار توست او
شادی تو از مدد کاری اوست
بازپرس از حال این دیرینه دوست
گفتمش : ای نازنین یار نکو
همرها ،تو چه کسی ؟ آخر بگو
کیستی ؟ چه نام داری ؟ گفت : عشق
گفت : چونی ؟ حال تو چون است ؟ من
گفتمش : روی تو بزداید محن
تو کجایی ؟ من خوشم ؟ گفتم : خوشی
خوب صورت ، خوب سیرت ، دلکشی
به به از کردار و رفتار خوشت
به به از این جلوه های دلکشت
بی تو یک لحظه نخواهم زندگی
خیر بینی ، باش در پایندگی
باز ای و ره نما ، در پیش رو
که منم آماده و مفتون تو
در ره افتاد و من از دنبال وی
شاد می رفتم بدی نی ، بیم نی
در پی او سیرها کردم بسی
از همه دور و نمی دیدیم کسی
چون که در من سوز او تاثیر کرد
عالمی در نزد من تغییر کرد
عشق ، کاول صورتی نیکوی داشت
بس بدی ها عاقبت در خوی داشت
روز درد و روز نکامی رسید
عشق خوش ظاهر مرا در غم کشید
ناگهان دیدم خطا کردم ،خطا
که بدو کردم ز خامی اقتفا
آدم کم تجربه ظاهر پرست
ز آفت و شر زمان هرگز نرست
من ز خامی عشق را خوردم فریب
که شدم از شادمانی بی نصیب
در پشیمانی سر آمد روزگار
یک شبی تنها بدم در کوهسار
سر به زانوی تفکر برده پیش
محو گشته در پریشانی خویش
زار می نالیدم از خامی خود
در نخستین درد و نکامی خود
که : چرا بی تجربه ، بی معرفت
بی تأمل ،بی خبر ،بی مشورت
من که هیچ از خوی او نشناختم
از چه آخر جانب او تاختم ؟
دیدم از افسوس و ناله نیست سود
درد را باید یکی چاره نمود
چاره می جستم که تا گردم رها
زان جهان درد وطوفان بلا
سعی می کردم بهر جیله شود
چاره ی این عشق بد پیله شود
عشق کز اول مرا درحکم بود
س آنچه می گفتم بکن ، آن می نمود
من ندانستم چه شد کان روزگار
اندک اندک برد از من اختیار
هر چه کردم که از او گردم رها
در نهان می گفت با من این ندا
بایدت جویی همیشه وصل او
که فکنده ست او تو را در جست و جو
ترک آن زیبارخ فرخنده حال
از محال است ، از محال است از محال
گفتم : ای یار من شوریده سر
سوختم در محنت و درد و خطر
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
هر چه کردم لابه و افغان و داد
گوش بست و چشم را بر هم نهاد
یعنی : ای بیچاره باید سوختن
نه به آزادی سرور اندوختن
بایدت داری سر تسلیم پیش
تا ز سوز من بسوزی جان خویش
چون که دیدم سرنوشت خویش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا
مبتلا را چیست چاره جز رضا
چون نیابد راه دفع ابتلا ؟
این سزای آن کسان خام را
که نیندیشند هیچ انجام را
سالها بگذشت و در بندم اسیر
کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
می کشد هر لحظه ام در بند سخت
او چه خواهد از من برگشته بخت ؟
ای دریغا روزگارم شد سیاه
آه از این عشق قوی پی آه ! آه
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟
تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده ،رنگ من از رنج و درد
این منم : رنگ پریده ،خون سرد
عشقم آخر در جهان بدنام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد
...
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن
تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی
بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی
که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی
نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق
نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی
mohammad99
12-07-2007, 14:33
يا رب از ابر هدايت برسان بارانی
پيشتر زان که چو گردی ز ميان برخيزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشين
تا به بويت ز لحد رقص کنان برخيزم
سلام
پایان کنسرت سرو چمان هست
مرا ز کیش محبت همین پسند افتاد
که گر چه هست سد آواز سرگرانی نیست
تو خون مردهی وحشی چرا نمیریزی
بریز تا برود ، آب زندگانی نیست
سلام. چطوری اخوی؟
mohammad99
12-07-2007, 14:37
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
قربانت.تو چطوری
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست
اثر شیوهی منظور کند هر چه کند
میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست
مرسی. صندلی چطوره؟
mohammad99
12-07-2007, 14:43
تو را گفتم كه: مشنو گفت بد گوي
عليرغم من مسكين شنيدي
مرا گفتي: رسم روزيت فرياد
عفا الله نيك فريادم رسيدي!
دمي از پرده بيرون آي، باري
كه كلي پرده صبرم دريدي
هم از لطف تو بگشايد مرا كار
كه جمله بستگيها را كليدي
نخستم برگزيدي از دو عالم
چو طفلي در برم ميپروريدي
لب خود بر لب من مينهادي
حيات تازه در من ميدميدي
خوشا آن دم كه با من شاد و خرم
ميان انجمن خوش ميچميدي
ز بيم دشمنان با من نهاني
لب زيرين به دندان ميگزيدي
چو عنقا، تا به چنگ آري مرا باز
وراي هر دو عالم ميپريدي
مرا چون صيد خود كردي، به آخر
شدي با آشيان و آرميدي
تو با من آن زمان پيوستي، اي جان
كه بر قدم لباس خود بريدي
از آن دم بازگشتي عاشق من
كه در من روي خوب خود بديدي
من ار چه از تو ميآيم پديدار
تو نيز اندر جهان از من پديدي
مراد تو منم، آري، وليكن
چو وابيني تو خود خود را مريدي
گزيدي هر كسي را بهر كاري
عراقي را براي خود گزيدي
فخر الدين عراقي ( قرن هفتم )
کماکان خوبه
یک خندهی رسمی ز تو ننهاده ذخیره
این چشم به حسرت نگرانی که مرا هست
زایل نکند چین جبین و نگه چشم بر
لطف نهان تو گمانی که مرا هست
mohammad99
12-07-2007, 14:53
دستي افشان
تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد هر قطره شود خورشيدي
باشد که بصد سوزن نور شب ما را بکند روزن روزن
ما بي تاب و نيايش بي رنگ
از مهرت لبخندي کن بنشان بر لب ما
باشد که سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو
ما هسته پنهان تماشائيم
ز تجلي ابري کن بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوري بشکافيم باشد که بباليم و بخورشيد تو بپيونديم
هر سونام رشته کن از بي شکلي
گذران از مرواريد زمان و مکان
باشد که بهم پيوندد همه چيز باشد که نماند مرز که نماند نام
اي دور از دست پر تنهايي خسته است
گهگاه شوري بوزان باشد که شيار بريدن در تو شود خاموش
***
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
همینی که تو شعر گفته را داری محمد؟
mohammad99
12-07-2007, 15:03
دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هوشياران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بيداران
الا اي باد شبگيري بگوي آن ماه مجلس را
تو آزادي و خلقي در غم رويت گرفتار
گر آن عيار شهر اشوب روزي حال من پرسد
بگو خوابش نمي گيرد به شب از دست عياران
چند پیاله میخوای؟
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
هرچی بیشتر بهتر. اوضاع خرابه
mohammad99
12-07-2007, 15:17
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
حديث آرزومندي که در اين نامه ثبت افتاد همانا بيغلط باشد که حافظ داد تلقينم
میری بقالی سر کوچه باهاش درمیون میزاری.5 دقیقه ای کارت حله(بقالی های ما که اینطورین)
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
جنس توپ که تو مغازه گیر نمیاد.
mohammad99
12-07-2007, 15:31
شعله تا سرگرم کار خويش شد
هر نيي شمع مزار خويش شد
ني به آتش گفت:
کين آشوب چيست؟
مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم
زانکه مي گفتي نيم با صد نمود
همچنان در بند خود بودي که بود
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
سر کیسه رو شل کن.همه چی گیر میاد
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
همش عرق سگیه!
mohammad99
12-07-2007, 15:40
شکست عهد مودّت نگار دلبندم
بريد مهر و وفا يار سست پيوندم
به خاک پاي عزيزان که از محبت دوست
دل از محبت دنيا و آخرت کندم
eeee با مغازده داره پس خوب راه نیومدی.باهش مهربون تر باش
محل نور تجلیست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش محرم پیام سروش
بروم ببینم چیزی گیر میاد. فعلا بای
hamid_hitman47
12-07-2007, 15:51
شب
شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
mohammad99
12-07-2007, 16:34
هماي گو مفکن سايه شرف هرگز
در آن ديار که طوطي کم از زغن باشد
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
بودیم بر کنار ز تیمار روزگار
تا داشت روزگار ترا در کنار ما
mohammad99
12-07-2007, 16:47
آه، كه من دوش چه سان بودهام
آه، كه تو دوش كه را بودهاى
رشك برم كاش قبا بودمى
چون كه در آغوش قبا بودهاى
چیزی گیر اومد
باز بدان گه که می به دست بگیرد
ابر بهاری چنو نبارد باران
ابر بهاری جز آب تیره نبارد
او همه دیبا به تخت و زر به انبان
با دو کف او، ز بس عطا که ببخشد
خوار نماید حدیث و قصهی توفان
نه ولش. بقول شاعر: شب شراب نیرزد به بامداد خمار
hamid_hitman47
12-07-2007, 17:36
نمیتونم...نمیتونم عزیزم
خاطره های تو رو دور بریزم...
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
برای هزارمین بار پا بر راه هزارها ساله می گذارم
روبه سوی خانه ات
ای مهربان
انتظار فشار قلب است و اشک خستگی نگاه
پاهای من خوارند یا راه خانه تو دور
دلم اما آشفتهء دیدار
mohammad99
12-07-2007, 18:45
رود آنجا که ميبافتند کوليهاي جادو گيسوي شب را
همان جاها که شبها در رواق کهکشانها عود ميسوزند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
به هر سو چشم من رو ميکند فرداست
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور ميبينم که ميآيي
ترا از دور ميبينم که ميخندي
ترا از دور ميبينم که ميخندي و ميآيي
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
دوستان ما از تنهایی دق کردیم.میریم بیرون
ساعت1 برمیگردم
فعلا
سر بلندي گر تو خواهي با همه يك رنگ باش
قالي از صد رنگي خود زير پا افتاده است
تلخ تلخم
مثل يك خارك سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به كودكي ...
سلام. چطورید؟
Asalbanoo
12-07-2007, 20:14
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
دل ديوانه تنها دل تنگ
منشين در پس اين بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مكن اي خسته درين بغض درنگ
دل ديوانه تنها دلتنگ
پيش اين سنگدلان قدر دل و سنگ يكي است
سلام. شما چطورید؟
Asalbanoo
12-07-2007, 20:26
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار
چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادس
---
سلام.. مرسی خوبم به خوبی دوستان....
حوصله ام به شدت سر رفته
سرخ رو باش ازين عشق و سرافراز بمان
راه عشق است كه همواره شود از خون رنگ
دل ديوانه تنها دل تنگ
سی چه؟
Asalbanoo
12-07-2007, 20:33
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
---------
نیمیدونم والا
من برم ببین دختر عمه گرامی چی کار هاستو بلکی مشترکا یه فکری کردیم
فعلا با اجازه
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست
به لالههای چمن چشم بسته میگذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست
اجازه فرمودیم!
تو رابه سرو اين بالا قياس نتوان كرد
كه سرو را قد و بالا بدان تو ماند
دقيقي
سلام عزيزان
آقا جلال اجازه هست ما هم فعلا رفع زحمت كنيم؟
دفتر خاطره اي پاك سپيد
نه در او رسته گياهي ، نه گلي
نه بر او مانده نشاني نه، خطي
اضطرابي تپشي ، خون دلي
اي خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخ سرازير شدن
اي خوشا زير و زبرها ديدين
راه پر بيم و بلا پيمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابديت بودن
اجازه ما هم دست شماست استاد
نمي گم دلت گرفته ؛ مي دونم كه تنها نيستي
همدمت بودم يه روزي ؛حالا با ديگري نشستي!!
نكنه عاشقش نباشي ؛ اون كه امروز تو باهاشي
بگو كه دلم باهاته ؛ هر جاي دنيا كه باشي
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند ببینند که:
آواز از توست
aftabkhanom
12-07-2007, 22:52
تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم
سلام
موج می امد چون کوه به احل می خورد
از دل تیره امواج بلند آوا
که غرقی را در خویش فرو می برد
aftabkhanom
12-07-2007, 23:10
دلت اومد من رو تنها بذاری ؟
دلت اومد چمدون دلم رو
تو فرودگاه دلت جا بذاری ؟
یه نفر دستاشو برده آسمون
از خدا چیزی تقاضا می کنه
یه نفر واسه کسی که نمی یاد
در خونش رو داره وا می کنه
Doyenfery
12-07-2007, 23:13
..................
aftabkhanom
12-07-2007, 23:15
..................
این کار یعنی چی!!
دلت اومد من رو تنها بذاری ؟
دلت اومد چمدون دلم رو
تو فرودگاه دلت جا بذاری ؟
یه نفر دستاشو برده آسمون
از خدا چیزی تقاضا می کنه
یه نفر واسه کسی که نمی یاد
در خونش رو داره وا می کنه
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی
سلام
Doyenfery
12-07-2007, 23:28
یک بار هم ندید
آن بلبل جوان غزلخوان باغ را
یا دید و حس نکرد
آن روح عاشقانه دور از کلاغ را
___________
یعنی که شما زود تر از من جواب دادی و من مجبور شدم ویرایش کنم ;)
الهی راست گویم فتنه از توست
ولیک از ترس نتوانم جکیدن .
اگر ریگی به کفش خود نداری
چرا بایست شیطان آفریدن ؟
به آهو می زنی هی هی که بگریز
به تازی می زنی هی - بر دویدن !
سلام
نشکن دلمو
به خدا آهم می گیره دامنت رو عاقبت یه روز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی وقتی که نیستی گریه شده کار
این دل عاشق شب و روز
دیوونه نکن
دلمو
آهم می گیره دامنت رو عاقبت یه روز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی دلم پر از یه نفرین سینه سوز
نگو بی خبری
نگو نمی دونی وقتی که نیستی گریه شده کار
این دل عاشق شب و روز
سلام .خوبید؟
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به نا کامی سر آید
و را دارم که مرگم زندگانی ست
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
نيما
سلام به همه ي عزيزان
من می گم عاشقتم فقط به قیمت یه جون
تو قبول نمی کنی دل اشتبا نمی کنه
من می گم خدا کنه یه جوری مال من بشی
نمی دونم چرا این کار و خدا نمی کنه
سلام
ممنون شما خوبید؟
Doyenfery
12-07-2007, 23:49
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
نيما
سلام به همه ي عزيزان
مگر دارد بهار نورسیده
دلو جانی چو ما ,در خون کشیده !
مگر گل نو عروس شوی مرده است ؟
که روی از سوگ و غم در پرده برده است
مگر خورشید را پاس زمین است ؟
که زه خون شهیدان شرمگین است !
هر دم جگر در سوز و تاب از ديده ريزم خون ناب
اينكه مي و اينك كباب آن ميهمان من كجا؟
تا كي ز چشم نيكوان بر جان و دل ناوك خورم
اي كاش تيري آمدي اين ديدگان باز را
هر دو پست قبلي رو پوشش ميده
•*´• pegah •´*•
12-07-2007, 23:57
آدمك آخر دنياست بخند
آدمك مرگ همينجاست بخند
آن خــدايي كه بزرگش خوانـدي
به خدا مثل تو تنهاست بخنــــد
دستخطي كه تو را عاشق كرد
شوخي كاغذي ماست بخنــــد
دگر قمار محبت نمیبرد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
•*´• pegah •´*•
12-07-2007, 23:59
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
وهمین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی
یک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حیرت آمد
نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خیال حیرت آمد
Asalbanoo
13-07-2007, 00:11
در كلاس روزگار
درس هاي گونه گونه هست :
درس دست يافتن به آب ونان
درس زيستن كنار اين و آن.
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن.
درس با سرشك غم زهم جدا شدن!
در كنار اين معلمان .درسها ,
در كنار نمره هاي صفر و نمره هاي بيست!
يك معلم بزرگ نيز
در تمام لحظه ها ,تمام عمر!
نام اوست :
مرگ !
وآنچه را که درس می دهد,
(( زندگی) است!
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:11
تو تماشا كن
كه بهار ديگر
پاورچين پاورچين
از دل تاريكي مي گذر
و تو در خوابي
و پرستوها خوابند
و تو مي انديشي
به بهار ديگر
و به ياري ديگر
نه بهاري
و نه ياري ديگر
روزها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيست
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:19
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبنک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
فريدون مشيري
شب همگي خوش
نه بهاري
و نه ياري ديگر
حيف
اما من و تو
دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بي تو دراين لحظه پر دلهره است
شب شما هم
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:24
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدن
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدرآیینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که اقبال شکست
ترکیب پیالهای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
mohammad99
13-07-2007, 00:37
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت
سلام
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:37
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
سلام. هر دوتا با هم پست دادین ولی درست از آب دراومد!
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:40
دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی ‚ رنگی
چون من دراین دیار ‚ تنها ‚ تنهاست
گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف
بام و دراین سرای میرود از هوش
راه فروبسته گرچه مرغ به آوا
قالب خاموش او صدایی گویاست
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:46
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
همه اين است و جز اين چيزي نيست
عمر بي حادثه ي بي جر و جوش
دفتر خاطره اي پاك سپيد
نه در او رسته گياهي ، نه گلي
نه بر او مانده نشاني نه، خطي
اضطرابي تپشي ، خون دلي
اي خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخ سرازير شدن
اي خوشا زير و زبرها ديدين
راه پر بيم و بلا پيمودن
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:49
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود
سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگویی نشود
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:52
در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد
نسیم از دیوارها می ترواد
گلهای قالی می لرزد
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو درتاریکی گم شده ای
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
باز هم "د" شد!!
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:57
درخت بید از خک بسترت روییده
و خود را در حوض کاشی می جوید
تصویری به شاخه بید آویخته
کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد
گویی ترا می نگرد
و تو از میان هزاران نقش تهی
گویی مرا می نگری
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 00:59
مادر مرا می ترساند
لولو پشت شیشه هاست
و من توی شیشه ها ترا می دیدم
لولوی سرگردان
پیش آ
بیا در سایه هامان بخزیم
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد
بگذار پنجره را به رویت بگشایم
انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت
و گریان سویم پرید
شیشه پنجره شکست و فرو ریخت
لولوی شیشه ها
شیشه عمرش شکسته بود
در قمار غم عشق
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 01:06
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 01:09
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زیمن مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
دیروزها را
باد برده است
و فرداها
آمیزه ای است
از امید
و تصور مبهم یک خوشبختی
کاش
در این دایره
ابر بطالت
نقطه ی روشن کنون را
پنهان نکند
دل سپردن رمز قفل اين حصار تو به تو نيست
با تو بودن بهترينه ! اما ختم جستجو نيست
اونور ديوار شب باش ! تا من از تو ما بسازم
انعكاس اين ترانه ‚ آخرين آواز قو نيست
بايد بري تا بتونم اين شب رو نقاشي كنم
طعم گس نيشاي اين عقرب رو نقاشي كنم
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 01:12
مرگ پایان کبوترنیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
persian365
13-07-2007, 01:12
. ديگر ماندن را
. مجالي نيست،
. هنگامه ي عبور است،
. همه لحظه ها
. طلب رفتن مي كنند،
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من میدانی
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
یادآور حــماسه
در دشت لالـه زاران
هر برگِ گشته پرپر
یادآور بهــار است
یا اوج سربلـندی
از قلبِ بیقرارسـت
این خاك خشك و تشنه
دل میـدهد به بـاران
یكسر پر از شـــقایق
میــگردد ایـن بیابان
نه من من ‚ نه من تو ‚ تو اين شبا ما نميشه
عشق عظيم ما دوتا ‚ زير يه سقف جا نميشه
دل سپردن رمز قفل اين حصار تو به تو نيست
با تو بودن بهترينه ! اما ختم جستجو نيست
اونور ديوار شب باش ! تا من از تو ما بسازم
انعكاس اين ترانه ‚ آخرين آواز قو نيست
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 01:20
تور در آب بیندازیم
وبگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب ماه می اید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 01:24
تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه
من به یک اینه یک بستگی پک قناعت دارم
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد
و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند
من صدای پر بلدرچین را می شناسم
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 01:39
تاریکی پیچک وار به چپر ها پیچید به حناها افراها
و هنوز یک خوشه کشت در خور چیدن نه یاد رسیدن نه
و هزاران روز و هزاران بار
تاریکی پیچک وار به چپر ها پیچید به حناها افراها
پایان شبی ما در خواب یک خوشه رسید مرغی چید
آواز پوش بیداری ما ساقه لرزان پیام
من و تو ماهي نبوديم مثه اون قصه ي ناب
تنها اين شبا رو مهتابي مي خواستيم عسلك
همه ي سهم ما از دنيا همين بود عسلك
سايه ي ستاره هم ستاره چين بود عسلك
اما بين چشماي مرده و مات آدما
برق چشماي ما آفتابي ترين بود عسلك
persian365
13-07-2007, 01:41
كاش می شد از زندگی گلی ساخت---تا از آن گل گلبرگی به کسی هديه دهيم
. زين گل پر گلبرگ--- هديه باران کنيم---شاد کنيم---قلب هر دريا دل
لحظه موعود نزدیک است ....
من هم ، نقاب می زنم ....
آقا ، ببخشید....
دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
قشنگ بود
mohammad99
13-07-2007, 02:22
مطربان رفتند و صوفي در سمــــــــاع عشق را آغاز هست، انجام نيست
کام هر جويندهاي را آخـــــــــري است عارفـــان را منتهـــــــاي کـام نيست
mohammad99
13-07-2007, 02:39
تو پادشه مکر و رذالت
ارزاني آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پيشکش و قصه ي ما هم به سلامت !
اي زاده ي هفت پشت اصالت
لعنت به تو و ذات خرابت
mohammad99
13-07-2007, 02:40
تو نازک طبعی و طاقت نياری
گرانیهای مشتی دلق پوشان
چو مستم کردهای مستور منشين
چو نوشم دادهای زهرم منوشان
سلام اقا محمد حالتون خوبه؟
mohammad99
13-07-2007, 02:46
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين
گفت ای عاشق ديرينه من خوابت هست
من هم خوبم شما چطوری؟چه خبر؟
mohammad99
13-07-2007, 02:49
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
در ميخانه بستهاند دگر
افتتح يا مفتح الابواب
هیچی میگزرونیم.شما چه خبر؟
mohammad99
13-07-2007, 02:50
بيشتر از آنکه تصور کني خيانت ديده ام
وبيشتر از انکه باور کني قلبم را شکسته اند
اما تو نه خيانت کرده اي نه قلبم را شکستي
تو جگرم را آتش زدي
زبانم ميگويد به اميد روزي که روزگارت سياه تر از پر کلاغ
تيره تر از غروب
و غمگين تر از دم جدايي باشد.
اما دلم مي گويد ! اما دلم ميگويد ! به اميد روزي که
ديدگانت زيبا تر از بهشت
بر لبانت لبخنده
و صد هزار پري کنيزت باشد.
i.m fine TANX(دلم من گرفته اینجا.سفری در راه هست)
mohammad99
13-07-2007, 02:56
درويش نمیپرسی و ترسم که نباشد
انديشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
به سلامتی کجا.
mohammad99
13-07-2007, 02:58
تو که تازه رسيدي از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسيدي
تو چه جوري ما رو ديوونه ديدي
تو چه جور نقشه برامون کشيدي
نکنه حوس گريبون دلت رو بگيره
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دل بميره
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري
نکنه حوصلمونو تو بخواي سر بياري
ما ديگه حوصله ي حرفاي پوچ رو نداريم
ما ديگه خسته شديم طاقت کوچ رو نداريم
دست به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار
يه باري از دوشم بگير مشکل رو مشکلم نذار
بيچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه يه ذره و فا عمري هلاکه دل ما
دل ما رو تو ديگه در به در اين در و اون درش نکن
گل ما رو به خزونه تو با عشقت ديگه پرپرش نکن
عمريه که عاشق خداييه اين دل ما
آخر خطه و باز فدائيه اين دل ما
بيا با ما تو يکي از ته دل يار بشو
راستي راستي بيا با ما عمري گرفتار بشو
سفرمون کجا بود مومن.خواستم بگم شعر معاصر هم بلدم
mohammad99
13-07-2007, 03:06
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم تورا پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمانها مي کشيد
وقتي عطش طعم تورا با اشکهايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بو د و نه دلي
چـيزي نمـي دانـم از اين ديوانـگي و عـاقـلي
يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده کرد
مـن بودم و چشمان تـو نه آتشي و نـه گلـي
چيزي نـمي دانـم از اين ديوانگي و عاقلي...
چه جالب باز اون بحث امروزی شدن ما دنبال تنوعیم؟ چرا نمیتونیم 2 شب یه غذا بخوریم؟ مگه کشک بادمجون چش بود جاش رو داد مرغ کنتاکی وناگت مرغ
mohammad99
13-07-2007, 03:09
يار من باش که زيب فلک و زينت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروين من است
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
چون اونقت بهت میگن کهنه پرست.امل و ... خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو.وقتی بهت گقتن غذا چی خوردی نگی چه میدونم مسمی بادمجون.بگو فست فود خوردیم با بکس تو یه اسم خاجی هم از خودت درار چه میدونم بگو son mother هرکی بهت گفت کجاست(البته نمیپرسه چون رم سوال پرسیدن از کله ادما پریده بگو اه تا حالا نرفتی.تو چه قد بی کلاسی میشه حکایت پادشاه و لباسش گفت چی داتش بگو ساندویچ تنوری با قارچ و پنیر چون همه جا همین اشغال رو میده.بقیش رو کاریت نباشه!!!
mohammad99
13-07-2007, 03:17
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است
عجب دیگه چی کار کنم تا از این تراموای فرهنگ شرقی با روشنفکری غربی عقب نیفتم
mohammad99
13-07-2007, 03:22
تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست
چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش
زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست
الان گوش کن یه صدایی از اون دور دورا داره یماد(صدای اذان از فاصله دور شنیده میشود)در این جور مواقع یه وقت ضبط رو کم نکنیا. اگه جایی بودی که چند نفر بود شروع کن به بحث الکی هر چی بلدی از رادیو و تلویزون و ماهواره شنیدی بگو اصلا مهم نیست خودت نمیفهمی فقط سر حرفت وایسا.میگن بابا طرفش کارش درسته تو جریانات روزه.تازه اگه داد هم بزنی رگ گردنت بزنه بیرون و چشمات 4 تا شه خیلی تاثیر داره.گور بابا اقتصاد مملکت.هرچی بخوای مارکدارش هست اونم با 4-5 هزار تومن یه وقت یه کفش ایرانی نگیریا.بده زشته میگن نگاش کن کفش ملی پاشه
mohammad99
13-07-2007, 03:24
تا به دامن ننشيند ز نسيمش گردی
سيل خيز از نظرم رهگذری نيست که نيست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنيدم سحری نيست که نيست
خب شب خشو
mohammad99
13-07-2007, 04:48
تو اگر عشوه بر خسرو پرويز كني
همچو فرهاد روم از عقب كوه كني
تو مگر ماه نكوروياني
تو مگر شاه نكوروياني
بازم خودم
صبح بخیر(افتاب زده)
یک نشانه یک پیام
بار دیگر یک مسافر زمینگیر شده
یکی از جنس خودم
دل به گل داده فراموش شده
از سفر می پرسد
من ز مقصد گویم
لحظه ای شوق سفر
می شود بیدار در عمق دلش
بار دیگر چشم هایش می زند برق شروع
Doyenfery
13-07-2007, 08:34
عمرم از چیست بدین حد کوتاه
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز
پدرم از پدر خویش شنید
که یکی زاغ سیه رو پلید
با دو صد حیله به هنگم شکار
صدره از دستش کردست فرار
راس بگو من که نباشم اخمای پیشونیتو
کی میاد دونه دونه با حوصله باز می کنه ؟
من نباشم کی می شینه تا سحر بالای سرت ؟
کی میاد برداره اشکو از رو چشمای ترت ؟
من نباشم کی میاد موقع رفتن اشکاشو
می کنه بدرقه ی راه بلند سفرت ؟
Doyenfery
13-07-2007, 09:20
تا پیچ تاب قد ترا دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام
از هر زنی , تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی , کرشمه رقصی ربوده ام
سلام ,خوبی فرانک خانوم ..؟
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود
محمد دیشب کلی با خودش درد دل کرده بنده خدا
دختر همسایه مون ، نمی دونه دوس نداری
داره دور قاب عکست گل و پولک می زنه
نه که فکر کنی به تو نظر داره ، می کشمش
مثلا داره رو زخمام گل پیچک می زنه
کارش این نیس ، طفلکی شب تا سپیده می شینه
گل و بوته و شکوفه روی قلک می زنه
مرسی اقا فرهاد
شما خوبی ؟
رسیدن به خیر
هم نشيني به از كتاب مخواه
كه مصاحب بود گه و بيگاه
سلام دوستان
Hey you, out there in the cold هی تو، بیرون آنجا تو سرما
Getting lonely, getting old که داری تنها میشوی، پیر میشوی
Can you feel me?میتونی مرا احساس کنی؟
Hey you, standing in the aislesهی تو، که در راهروها می ایستی
with itchy feet and fading smilesبا پاهای خارشی و لبخندهای محو شونده
Can you feel me? میتونی مرا احساس کنی؟
Hey you, don’t help them to bury the lightهی تو، به آنها کمک نکن که روشنایی را دفن کنند
Don't give in without a fight . بدون یک نبرد تسلیم نشو
pink floyd
ممنون پایان جان
فعلا بای
Doyenfery
13-07-2007, 10:51
دریا , نشسته سرد
یک شاخه ,
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می کشد
مرسی , خوبم
Asalbanoo
13-07-2007, 11:00
در موزه از موميايی پرسيدم
با کدام سلاح کشته شده ای؟
معنی دار خنديد:
" حالا ديگر چه فرق می کند؟ "
براستی پاپيروسها کدام راز را با خود نگاهداشته اند
کداميک ماندنی تر است
نيل يا فرعون؟
و نيل از نگاه تو
يک لمحه ء نگاه تو
حتی
پابرجاتر نيست
Doyenfery
13-07-2007, 11:05
تو وجو آن شعر را حس می کنی
سوختن آن را حس می کنی
چگونه این کار را می کنی ؟
شاید خودت هم نمی دانی
[پینک فلوید-آلبوم یک نعلبکی پر از اسرار ]
یاد کنیم از یاری
در دیاری که دور نیست
فاصله چندان نیست
دوست سفر کرده
در جاییست که انجا نیست
رنگ خاطره ها از یاد نخواهد رفت
که هیچ یادی از یاد نخواهد رفت
هم در ذهن زمین ثبت است
هم در یاد زمان
سرمای اولین برف اولین زمستان
با غم از مرگ حرف نباید زد
که حرف آخر را مرگ نخواهد زد
Asalbanoo
13-07-2007, 11:07
دوسطت دارم
را
با
ط دسته دار
مينويسم
بگذار
ديگران هم
از طنابش بالا بيايند.....
----
فرانک دیدی
Doyenfery
13-07-2007, 11:13
در موزه از موميايی پرسيدم
با کدام سلاح کشته شده ای؟
معنی دار خنديد:
" حالا ديگر چه فرق می کند؟ "
براستی پاپيروسها کدام راز را با خود نگاهداشته اند
کداميک ماندنی تر است
نيل يا فرعون؟
و نيل از نگاه تو
يک لمحه ء نگاه تو
حتی
پابرجاتر نيست
;)
Asalbanoo
13-07-2007, 11:15
در موزه از موميايی پرسيدم
با کدام سلاح کشته شده ای؟
معنی دار خنديد:
" حالا ديگر چه فرق می کند؟ "
براستی پاپيروسها کدام راز را با خود نگاهداشته اند
کداميک ماندنی تر است
نيل يا فرعون؟
و نيل از نگاه تو
يک لمحه ء نگاه تو
حتی
پابرجاتر نيست
;)
می گم دسته مهرداد درد نکنه این شعرها رو می ذاره
دادا من که همین الان این شعر را گذاشتم
Doyenfery
13-07-2007, 11:23
اوه راست می گی معذرت
می گم دسته مهرداد درد نکنه این شعرها رو می ذاره
دست شومام درد نکنه که کپی پیستشون می کنی اینجا..
اینو بجای اون در نظر بگیرید ;) :
دریغا خلوت شب به بیداری گذشت
تا نزول سپیده دمان را
بر بستر دره به تماشا بنشینیم ,
و مخمل شالیزار
چون خاطراتی فراموش
که اندک اندک فرایاد آید
hamid_hitman47
13-07-2007, 11:48
دل من نه مرد آن است که با غمش بر آید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی؟
یه روز اما یه غریبه اومد و آروم وترد
یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد
اون یکی قصه ی این رفتن و باور نمی کرد
تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد
گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر
هر کدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر
روی زمین گرفته به تیغ سخنوری
با منکرش بگو که بیا رو برو کنیم
با مدعی بگو بنیشیند به داوری
یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری
بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری
به موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه
فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه
اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن
آسمونا آرزو یه قطره مهتاب ندارن
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
سعدی
(در آلبوم سرو چمان استاد شجریان شنیدنی تر است)
يا رب به محمد و علي و زهرا***يا رب به حسين و حسن آل عبا
كز لطف برآر حاجتم در دوسرا***بي منت خلق يا علي الاعلا
ابوسعيد ابوالخير
سلام عزيزان
mehrdad21
13-07-2007, 18:09
اي كاش نميخنديدي
و آتش عشق
هرگز روشن نميشد
پيراهنمان سوخت
به شهر كه آمديم
به عرياني مان خنديدند
Doyenfery
13-07-2007, 19:36
در نجیب پر شکوه آسمان پرواز می کردم
تکیه داده بر ستبر صخره ساحل ,
با بلورین دشت ِ صیقل خورده آرام ,
راز می کردم
mohammad99
13-07-2007, 19:36
سلام بچه ها
شبا که تنها توي راهي
محو نگاه اون ستاره هائي
يادت باشه که يارت
يه گوشه اي نشسته تو تنهائي
حرفات همش حرف از دوستت دارم بود
چشات ميگفت دلت گرفتارم بود
چشات ميگفت دلت گرفتارم بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
hishki69
13-07-2007, 19:55
دوش چه خورده ای بتا
راست بگو نهان مکن
چون خمشان بیگنه
روی به آسمان مکن
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش رو در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 20:17
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمنک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمنک است
یار دگر داری اگر بیخبر وای من
تا به لبت بوسه زند بعد ازین جای من ...
چشم و دلم منتظره
آه من بی اثره
دو تا چشمام به دره
که تو پیدا بشی
دل میگه باز گریه کنم
ز غمت شکوه کنم
که تو رسوا بشی ...
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 20:39
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
میبینم.
ری را، ری را...
دارد هوا که بخواند.
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 20:43
سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال
قاطری دیدم بارش انشا
اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال
عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو
من قطاری دیدم روشنایی می برد
من قطاری دیدم فقه می بردو چه سنگین می رفت
من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت
من قطاری دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری می برد
و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی
خک از شیشه آن پیدا بود
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 20:45
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ "تلاجن" سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
ترا من چشم در راهم.
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهی زنگ خورده و جام جمیم
mohammad99
13-07-2007, 20:48
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستي
نگارين گلشنش رويست و مشکين سايه بان ابرو
تو کافر دل نمي بندي نقاب زلف و مي ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگرچه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
سلام دوستان
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 20:48
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
Doyenfery
13-07-2007, 20:49
بیگاه یا بگاه
هر اهتزار و جنبش آن بی شک
رقصیست از لطافت و رعنایی
آیا چگونه باید باور کرد ؟
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 20:59
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد
بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
mohammad99
13-07-2007, 21:05
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم
من ماندهام مهجور از او بيچاره و رنجور از او
گويي که نيشي دور از او در استخوانم ميرود
گفتم به نيرنگ و فسون پنهان کنم ريش درون
پنهان نميماند که خون بر آستانم ميرود
محمل بدار اي ساروان تندي مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گويي روانم ميرود
او ميرود دامن کشان من زهر تنهايي چشان
ديگر مپرس از من نشان کز دل نشانم ميرود
برگشت يار سرکشم بگذاشت عيش ناخوشم
چون مجمري پرآتشم کز سر دخانم ميرود
با آن همه بيداد او وين عهد بيبنياد او
در سينه دارم ياد او يا بر زبانم ميرود
بازآي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين
کآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم ميرود
شب تا سحر مينغنوم و اندرز کس مينشنوم
وين ره نه قاصد ميروم کز کف عنانم ميرود
گفتم بگريم تا ابل چون خر فروماند به گل
وين نيز نتوانم که دل با کاروانم ميرود
صبر از وصال يار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم ميرود
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم ميرود
سعدي فغان از دست ما لايق نبود اي بيوفا
طاقت نميارم جفا کار از فغانم ميرود
ما رفتیم شب برمیگردیم
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد
بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
تا بخواهی خورشید تا بخواهی پیوند تا بخواهی تکثیر
رفتم که در این منزل بیداد بدن
در دست نخواهد بر خنگ از باد بدن
آن را باید به مرگ من شاد بدن
کز دست اجل تواند آزاد بدن
2 بعد نصف شب دیگه شب نیست صبحه!
•*´• pegah •´*•
13-07-2007, 21:13
نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت
من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید
ظهر در سفره آنان نان بود سبزی بود دوری شبنم بود کاسه داغ محبت بود
من گدایی دیدم در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز
بره ای را دیدم بادبادک می خورد
من الاغی دیدم ینجه را می فهمید
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر
شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت شما
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.