مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
NOOSHIN_29
04-12-2007, 18:33
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهائیست
دل من که به اندازه یک عشق است
به بهانه های ساده خوشبختیه خود مینگرد
به زوال زیبای گلها درگلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناریهاکه به اندازه یک پنجره میخواند..
آری،سهم من اینست.
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من میگیرد
RohAm Ram2
04-12-2007, 19:01
دلم مرده از دلواپسی ها
جسمم خاک شد از بی کسی ها
کاش روزی دیگر بمیر و زنده نشوم
خسته ام دیگر از این آوارگی ها
اي باصفا چو صبح بهاران، سفر به خير
اي بيريا چو نمنم باران، سفر به خير
اي نقش بند خاطر امّيدوار من
در کوچهباغ و دشت و بيابان، سفر به خير
اي خوشترين شروع کتاب قطور عشق
زيباترين نتيجه و پايان، سفر به خير
اي چلچراغ خلوت شبهاي تار من
در ماتم عزيمت ياران، سفر به خير
اي همچو گرد در پيات افتاده قلب من
از من بسان باد گريزان، سفر به خير
تو ميروي و خيزش آه است و سيل اشک
بعد از فرو نشستن طوفان، سفر به خير
RohAm Ram2
04-12-2007, 19:11
روح من عاری از صفا شد
به مانند تو بی وفا شد
نمیدانی شاید و شاید دانی
که چگونه به قلب من جفا شد
دقايق نا اميدي در ذهن من خوابيده اند
عقربكهايي كه از خيره شدن بر چهره من خسته
از خوابيدن در تابوت زمان شكسته اند
چرخش ساعت ها تكراريست
عبور از درد تكراريست
گذر از ذهن خالي عابران تكراريست
از چه مي ناليم ؟
از چه بيزاريم ؟
Mahdi Hero
04-12-2007, 19:47
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
NOOSHIN_29
04-12-2007, 19:53
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
RohAm Ram2
04-12-2007, 19:54
مرام من مطیع حرام و حلال است
عشق را به دست هر دلال است
گران خریدنش حرام است ای عزیز
نخریدنش روح و قلب را ملال است
Mahdi Hero
04-12-2007, 20:46
تو هم در آینه حیران حسن خویشی
زمانه ایست که هر کس بخود گرفتار است
NOOSHIN_29
04-12-2007, 20:48
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کردو
اشک من تو را بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده ست
دلت را خار خار ناامیدی سخت ازرده است
غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده ست!
تو با خون و عرق،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با ان همه طوفان بنیان کن در افتادی
تو را کوچیدن از این خاک،دل برکندن از جان است!
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی پایان
تو را این خشک سالی های پی در پی
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
تو را تزویر غمخواران
ز پا افکند
تو را هنگامه ی شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه اورد
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از ان سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با ان گونه های سوخته از افتاب دشت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه ی جوشان شادی بود و
اینک حسرت و افسوس، بر ان
سایه افکنده ست خواهی رفت
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت!
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک از الودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم!
امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست،
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی اخر از دل این خاک، با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی اخر از ستیغ کوه، چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت!
RohAm Ram2
04-12-2007, 21:56
تاب دوری تو را نیست بر قلب سردم
قاب عکس تو نوری است بر دردم
هر شب به یاد لبخندهایت میخندم
از تو دیدار دوباره میخواهم یا مرگم
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمیدانم ازین دیوانگی و عاقلی
Mahdi Hero
04-12-2007, 23:11
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دزديده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
Mahdi Hero
04-12-2007, 23:34
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
ما نطفه عقربكهاييم !
از چه مي ترسيم ؟
از چه مي خوانيم ؟
ما گنديده ثانيه هاييم !
من در چرخش ساعت ها مي چرخم
ذهنم را در فضاي مسموم زندگي سيال مي كنم
رگباري از لحظه ها بر قامت من مي بارد
آهسته آهسته احساسم را مي كاهد
صداي تيك تيك ساعت ها تكراريست
تو آن نوری که با موسی همیگفت
خدایم من خدایم من خدایم
بگفتم شمس تبریزی کیی گفت
شمایم من شمایم من شمایم
Mahdi Hero
05-12-2007, 00:34
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
RohAm Ram2
05-12-2007, 00:36
مرغ دل هوای پر زدن دارد
آسمان بر دلم باران میکارد
زمین زیر پاهایم میرقصد عاشقانه
غم همچو اشک بر کویرم میبارد
Mahdi Hero
05-12-2007, 00:37
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
RohAm Ram2
05-12-2007, 00:45
ترنم باران ، سخنی است با ما
تفرق یاران ، سختی است بر ما
آن روز نیایید بر این جمع ما
همی دور افتیم و از هم جدا
Mahdi Hero
05-12-2007, 00:51
الهی باشی و بسیار باشی
بشرط آنکه با ما یار باشی
RohAm Ram2
05-12-2007, 00:58
یار همی دل زده از من شود
چاره این دل سوخته بر که شود
من همیشه یار یاران شوم
چه کنم یاری را که خواهد رود ؟
mohammad99
05-12-2007, 01:07
دارم با کی حرف میزنم
نمیدونم نمیدونم
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیکتره
کاش میتونستم بخونم قد هزار تا پنجره
طلوع من طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتنه منه
حالا که دلتنگی داره
رفیق تنهاییم میشه
کوچه ها نارفیق شدن
حالا که میخوان شب و روز به همدیگه دروغ بگن
ساعتا هم دقیق شدن
طلوع من طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتنه منه
*-*
سلام دوستان
بالاخره وقتش فرا رسید/
برام دعا کنید
اگه تا 2 هفته برنگشتم حلالم کنید :31:
Mahdi Hero
05-12-2007, 01:09
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
RohAm Ram2
05-12-2007, 01:16
حبیب مرا سلامم نمود
گفتا کین آخرین کلامم بود
گفتم نگو چنین با من تنها
گفتا زدستت خواهم شوم رها
این آخرین تلاشمه
واسه به دست آوردنت
باور کن این قلبُ نرون
این التماس آخره
چقدر می خوای تو بشکنی
غرور این شکسته رو؟
هر چه می خوای بگی بگو
اما نگو بهم برو
RohAm Ram2
05-12-2007, 06:58
وقتی که میبارد باران بر زمین
کلمات من برای وصف تو میکنند کمین
کاش توان شکار وصفت بود
از برای این اشعار لاغر و کبود
Mahdi Hero
05-12-2007, 11:40
دوش با يادت چنان بودم که در بزم طرب
شمع را در گريه آوردم ، زحال خويشتن
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی
دلم بیتو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
به غم زان شاد میگردم که تو غم خوار من گردی
از آن با درد میسازم که تو درمان من باشی
بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم
به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی
Mahdi Hero
05-12-2007, 14:07
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو كه دستم بو ز دست او گرفت
تا خلق ازو رسند به آسایش
هرگز به عمر خویش نیاساید
در وصالت چرا بیاموزم
در فراقت چرا بیاموزم
یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
می گریزی ز من که نادانم
یا بیامیزی یا بیاموزم
پیش از این ناز و خشم می کردم
تا من از تو جدا بیاموزم
چون خدا با تو است در شب و روز
بعد از این از خدا بیاموزم
Mahdi Hero
05-12-2007, 17:29
مانده ام سر در گريبان بي تو در شب هاي غمگين
بي تو باشد همدم من ياد پيمان هاي ديرين
آن گل سرخي كه دادي در سكوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت در خزن سينه افسرد
دلم گرفته آسمون
از خودتم خسته ترم
تو روزگار بي كسي
يه عمر كه دربدرم
حتي صداي نفسم
مي گه كه توي قفسم
من واسه آتيش زدن
يه كوله بار شب بسمه
دلم گرفته آسمون
يه كم منو حوصله كن
نباشه ازاين روز گار
يه خورده كمتر گله كن
نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش
قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش
گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش
شنیده ام که نبینی و ناامید نیم
ندیدن تو شنیدم، شنیدنم بنگر
نیازمندی حسرت کشان نمی دانی
نگاه من شو و دزدانه دیدنم بنگر
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!
حالا هم،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!
فقط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم ...
سلام. خوبید؟
neyrizboys
05-12-2007, 19:08
محبت آتشي در جانم افروخت
كه تا دامان محشر بايدم سوخت
عجب پيراهني بهرم بريدي
كه خياط اجل ميبايدش دوخت
(باباطاهر)
Asalbanoo
05-12-2007, 19:09
در ژرفنای خاک ِسیه ، باستان شناس
در جستجوی مشعل ِتارک ِمردگان
در آرزوی اخگر ِگرمی به گور ِسرد
خاکستر ِقرون ِکهن را دهد به باد !
تا از شکسته های یکی جام
یا گوشواره های یکی گوش
یا از دو چشم ِجمجمه ای مات و بی نگاه
گیرد سراغ ِراه
بیرون کشد زیاد ِفراموشی ِسیاه
افسانه ِگذشت ِجهان ِگذشته را
وز مردگان به زنده کند داستان ِغم
بی اعتنا به تربت ِگلچهرگان ِخاک
بر استخوان ِپیر و جوان می زند کلنگ
تا در رسوب ِچشمه ِخشکیده ی حیات
یابد نشان قطره ی وهمی به گور ِتنگ---------
سلام
خوبم شما خوبی
(اینجوری باس خودتو بندازی وسط معرکه:دی)
گياه وحشي كوه ام ، نه لالهء گلدان
مرا به بزم خوشي هاي خودسرانه مبر
به سردي خشن سنگ ، خوگرفته دلم
مرا به خانه مبر
سلام
ممنون شما خوبی اقا جلال؟
تو خوبی مژگان جونم؟
رو مسلمان سپر سلامت باش
جهد میکن به پارسا بودن
کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند
عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و قضا گریزی تو
ترس ایشان ز بی بلا بودن
ششه میگیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن
مرسی فرانک خانم.
ایشون هم خوبن:دی
khore mobile
05-12-2007, 19:28
دوستان واقعا شعر هاتون زیباست.
من خیلی خیلی ازتون ممنونم.
:40:
Asalbanoo
05-12-2007, 19:34
نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
-
فدات فرانک خانومی
شب میام فیلم ببینیم
حالم را هم وقتی می گن خوبه حتما خوبه دیگه:دی
دوست عزیز شعرها هم قابل شما را نداره
البته با وجود اساتید مشاره بنده هیچم
اما به نماینگی از هر دو نفر ازتون تشکر می کنم
تیرباران عشق خوبان را
دل شوریدگان سپر باشد
عاشقان کشتگان معشوقند
هر که زندست در خطر باشد
همه عالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
کس ندانم که دل بدو ندهد
مگر آن کس که بی بصر باشد
من هم تشکر میکنم از هر دو ایشون:دی
Mahdi Hero
05-12-2007, 19:39
مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
Mahdi Hero
05-12-2007, 19:40
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
Asalbanoo
05-12-2007, 19:40
نو برگ های خورشید
بر پیچک کنار در باغ کهنه رست .
فانوس های شوخ ستاره
آویخت بر رواق گذرگاه آفتاب ...
***
من بازگشتم از راه،
جانم همه امید
قلبم همه تپش .
چنگ ز هم گسیخته زه را
ره بستم
پای دریچه،
بنشستم
و زنغمه ئی
که خوانده ای پر شور
جام لبان سرد شهیدان کوچه را
با نوشخند فتح
شکستم :
(( - آهای !
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید !
خون را به سنگفرش
بینید !
خون را
به سنگفرش ...))
------------
خواهش می کنم....:دی
این اشعار متعلق به ملت هست
بذارید تی شرت یا ابوالفضل را تنم کنم:دی
شاپرک ها هم فهميده اند شمع شده ام
به دورم می رقصند
بر گوش هايم نجوا سر می دهند
با هم می سوزيم ...
آری آری ...
می دانم ...
با هم مي سوزيم ..
Mahdi Hero
05-12-2007, 19:48
من طاقت هجران تو مهپاره ندارم
جز اینکه بمیرم به برت چاره ندارم
Asalbanoo
05-12-2007, 19:50
من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
Mahdi Hero
05-12-2007, 19:53
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
سوزش آن حق گزاران ياد باد
Asalbanoo
05-12-2007, 19:56
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
حجره چندین مرد در زنجیر ...
در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
در این زنجیریان هستند مردنی که در رویایشان هر شب زنی در
وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .
من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خک سرد پست ...
جرم این است !
جرم این است !
خواهم که بر زلفت ، زلفت ، زلفت
هر دم زنم شانه ، هر دم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هرکسی
چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه
خواهم بر ابرویت ، رویت ، رویت
هر دم کشم وسمه ، هر دم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست دیوانه دیوانه ، دیوانه دیوانه
یه شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد
روح و روان ما شد
Mahdi Hero
05-12-2007, 20:17
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
در دام دل گرفتار امدم
روزگار با تو به ياد امدم
چشم به جهان گشودم سايه تو ديدم
پرواز لحظه ها با تو دادم و ديدم
مهر روي تو جلوه كرد و دميد
در شب تيره روشنايي ها
گفته بودم كه دل به كس ندهم
تو ربودي به دلربايي ها
چون در آيينه روي خود نگري
مي شوي گرم خودستايي ها
موي ما هر دو شد سپيد وهنوز
تويي و عاشق آزمايي ها
شور عشقت شراب شيرين بود
اي خوشا شور آشنايي ها
Mahdi Hero
05-12-2007, 22:04
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگو
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو
RohAm Ram2
06-12-2007, 00:59
وقت تنگ است
احساس میکنم
قلبم از سنگ است
احساس میکنم
شعر من بی رنگ است
Mahdi Hero
06-12-2007, 01:34
تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت
تا کی ز زيان دوزخ و سود بهشت ؟
تكرار دردها تكراريست
حس شعر من مثل گردش ايام تكراريست
تكه تكه ذهن من انگار خاليست !
شهردار حركت بر خلاف عقربكها را ممنوع كرده !
استاد نفس زدن در شعر سياه را ممنوع كرده !
خالق حرف زدن بر ضدش را ممنوع كرده !
شعارهاي شهردار هم تكراريست ... وعده هاي خالق هم تكراريست
Mahdi Hero
06-12-2007, 10:05
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي زنشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
من از همیشه بیزارم
از بهت دردناک چشمانم به سوت و کوری راه
و از ماندن در این سراچه ی بی تو
و جاده به چه حسی مشوش است
و به چه انتظاری دچار
که اگر به خواب نمی دید غبار عبور مرکبت را ،
راهی سراب نومیدی می شد
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است
هشیاری و مستیش همه عین نماز است
آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز
آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است
اسرار خرابات بجز مست نداند
هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟
تا مستی رندان خرابات بدیدم
دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است
تو به من بال هايي دادي و مرا به پرواز درآوردي
تو دستان مرا لمس کردي و من توانستم آسمان را لمس کنم
من ايمانم را از دست داده بودم و تو آن را به من بازگرداندي
تو مي گفتي هيچ ستاره اي دور از دسترس نيست
تو در کنار من ايستادي و من تا به انتها ايستادم
من عشق تو را داشتم من تمام آن را داشتم
من سپاس گزارم براي هر لحظه اي که تو به من دادي
Mahdi Hero
06-12-2007, 15:09
یاد تو در خواب هم مرا نکرده رها
می کند یادت در دلم غوغا و صفا
اگر دل دليل است، آوردهايم
اگر داغ شرط است، ما بردهايم
اگر دشنه دشمنان گردنيم
وگر خنجر دوستان گردهايم
گواهي بخواهيد اينک گواه
همين زخمهايي که نشمردهايم
دلي سربلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر بردهايم ...
RohAm Ram2
06-12-2007, 16:10
مرا همین غم بس
که گشتم بی کس
زندگی را دگر چه خواهم من
طعمش برایم شد خس
Mahdi Hero
06-12-2007, 16:24
شرمنده اشتباه شد
سايه سار دل كجا خواهد رود
بي غمري و قناري صداي باران به يار رود
دل كه به دلدار دهي خدا خودش روزي رسانست
پرواز اشك ريزان اب اسمان زمين بارد
sepide***
06-12-2007, 16:55
دانی که چرا راز نهان با تو نگویم...!
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز
الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز
من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع
گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز
غوغای روز بینی چون شمع مرده باش
چون خلوت شب آمد چون شمع برفروز
گفتم بسوز و سازش چشمم به سوی توست
چشمم مدوز هر دم ای شیر همچو یوز
زان طره ی پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم آنکس که عیاری کند
با چشم پر نیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره ی شبرنگ او بسیار طراری کند
Marichka
06-12-2007, 21:36
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کزین مرحله بر بندم بار
وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه ی نظم بلند است و جهانگیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شهد شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج ببر هيچ مگو
Mahdi Hero
06-12-2007, 22:59
وين باده جانگزا به كامت ريز
خواهم كه مگر ز مرگ بگريزم
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
- هرگز ،هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز ، کشت
سلام
شب خوش
Mahdi Hero
06-12-2007, 23:32
تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد
هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد
سلام بر فرانکه عزيز کم پيدايی
ديدي تمام قصه هاي ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سياه بود
ديگر فريب دست قضا را نمي خورم
گندم به پشت گرمي حوا نمي خورم
فردا کنار خاطره ها بيگانه مي شوم
در پيچ و تاب جاده ها ديوانه مي شوم
ما که هستیم اقا مهدی
شما خوبی ؟
Mahdi Hero
06-12-2007, 23:39
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
ممنون ما زير سايه شما هستيم
يك شب اگرم بود سري بر سر بالين
در آينه ي روشن رويا تو نبودي
چون دور جوانيت گذشت آمدي از در
اي واي تو بودي برم اما تو نبودي
اختیار دارید
Mahdi Hero
06-12-2007, 23:51
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
RohAm Ram2
07-12-2007, 00:40
دست از دلم بردار که خونبار است
تو نیز بخند که روزگارم خنده دار است
آخر من ندیدم بر خودم آنچنان فعلی
نمیدانم چرا کارم بر عام خنده دار است
تو را گم کرده ام امروز
وحالا لحظه های من گرفتار سکوتی
سرد و سنگینند...
تا دیروز به عشقت می درخشیدند
ولی حالا نمی دانی چه غمگینند
چراغ روشن شب بود
برایم چشمهای تو
نمی دانم چه خواهد شد
پر از دلشوره ام
بی تاب و دلگیرم کجا ماندی که من بی تو
هزاران بار درهر لحظه می میرم
Mahdi Hero
07-12-2007, 00:52
مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
RohAm Ram2
07-12-2007, 00:55
مریز مروارید اشکانت را
از برای من زیرا
آن دو چشمی را که روزی
داشت از برای عشق تو نوری
حال بی نور و بی فروغ است
دل پاره پاره ام مست
اما غمگین زین غم
اما چاره ای نیست
آن که غمم داده بگو کیست
جز مرگ چاره ای نیست
تا مرهمی شود بر زخم عشقت
ابن نیز را تقدیر بنوشت بر سرنوشتت
کین آخرین بیتهایم
از پس پرده بی فروغ چشم هایم
اشک بی قافیه میریزد
کاش این دردی که بر قلبت میخیزد
نزد من بود پادزهری از برایت
حال باید بروم و تو تنها مانی در سرایت
Mahdi Hero
07-12-2007, 00:57
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
RohAm Ram2
07-12-2007, 00:58
دل دیوانه ام خوابید
بیدارش کنید
چشمان اشک زایید
از عقل بیزارش کنید
دیگر بیداری در عقل را نمیخواهم
خواب مستی خواهم من آنگاه بیدارم
من عادت میكنم با درد تازه
جدایی شاید از من من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
تو اونجا با گلای رنگارنگی
من اینجا پشت دیوارای سنگی
تو با جنگل تو با دریا تو با كوه
منو اندازه ی یه فصله اندوه
همچو ني مي نالم از سوداي دل
آتشي در سينه دارم جاي دل
من كه با هر داغ پيدا ساختم
سوختم از داغ نا پيداي دل
همچو موجم يك نفس آرام نيست
بسكه طوفان زا بود درياي دل
دل اگر از من گريزد واي من
غم اگر از دل گريزد واي دل
ما ز رسوايي بلند آوازه ايم
نامور شد هر كه شد رسواي دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والاي دل
گنج منعم خرمن سيم و زر است
گنج عاشق گوهر يكتاي دل
در ميان اشك نوميدي رهي
خندم از اميدواريهاي دل
لب ها مي لرزند. شب مي تپد. جنگل نفس مي كشد.
پرواي چه داري. مرادرشب بازوانت سفرده.
انگشتان شبانه ات رامي فشارم. وبادشقايق دوردست راپرپرمي كند.
به سقف جنگل مي نگري:ستارگان درخيسي چشمانت مي دوند.
بي اشك..چشمان توناتمام است. ونمناكي جنگل نارساست.
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
سلام:
خوب از پس "ل" بر اومدین :دی
وقتی
آن دستهای بی سرانجام
لبخند های رو به فردا را
از شاخه چیدند
و سیبهای سبز
در باغهای رو به باران
بر خاک افتادند
تنها
رگبرگهای رو به زردی را از چشم ما دیدند
:دی
در عيان خلق سرد ر گم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از اين با بي کسي خو مي کنم
هر چه در دل داشتم رو مي کنم
من نمي گويم دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
شرمگين مي خواندمش بر خويش از چه رو بيهوده گرياني
در ميان گريه مي ناليد «دوستش دارم نمي داني»
بانگ او ، آن بانگ لرزان بود كز جهاني دور بر مي خاست
ليك در من تا كه مي پيچيد، مُرده اي از گور بر مي خاست
مُرده اي كز پيكرش مي ريخت عطر شورانگيز شب بوها
قلب من در سينه مي لرزيد مثل قلب بچه آهوها
RohAm Ram2
07-12-2007, 02:44
این آخرین لحظه دریابید مرا
نپرسیدم این چرا و آن چرا
مرگ امشب نو عروسم شد
خواهدم بد مرا به قهقرا
Mahdi Hero
07-12-2007, 10:19
اشک می بارم، بیا این ابر و باران را ببین
دشت تر را دیده ای، دریای دامان را ببین
نه هیچ الفتی با دانه و آب
نه هیچش انس با آسایش و خواب
به غير نام تو اي التهاب روحاني
دلم به قصد سرودن وضو نخواهد كرد
عزيز غايب من اي هميشه در خاطر
به جز تو را دل من آرزو نخواهد كرد
دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها
بی تو دارم با دل خود ماجرایی روز و شب
پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من
روز و شب با یاد تو، دارم صفایی روز شب
اوااتارتون چه قدر افتابی شده :دی
RohAm Ram2
07-12-2007, 13:01
بهار من غروبی است در زمستان
کوچ من به سمت باده پرستان
جامی ترک خورده و خالی
باده را مینوشم با دو دستان
نه سرانجامي و نه آرامي
مرغ بي آشيانه را مانم
هدف تير فتنه ام همه عمر
پاي بر جا نشانه را مانم
با كسم در زمانه الفت نيست
كه نه اهل زمانه را مانم
خاكساري بلند قدرم كرد
خاك آن آستانه را مانم
بگذرم زين كبود خيمه رهي
تير آه شبانه را مانم
شما هم خیلی مهتابی شده:دی
RohAm Ram2
07-12-2007, 13:07
مرگی زیبا در آرزو دارم
خسته و غمگین و زارم
گر چه بیمارم
آرزو دارم
در گلستان قبر گمنامم
گل اشعارت را بکارم
مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب
جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب
هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام
تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب
عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام
تا بیابم شاید از تو، رد پایی روز و شب
هی "ب " می دهم که شعر امضاتون را بنویسید ها
RohAm Ram2
07-12-2007, 13:11
برق سه فاز از سر پرید
خر بی دمم در باغ همسایه چرید
آخر این خر بی دم مرا بهر چه بود
نه سوار دادم ، نه از بارکشی هیچ سود
درسته من موافقم زندگی زیبا نمیشه
تو فال بد اقبالیا هیچکی مث ما نمیشه
اشکای ما هر چقدم با همدیگه گریه کنیم
اندازه ی یه گوشه ی کوچیک دریا نمیشه
هر چی من و تو بشینیم شب تا سحر دعا کنیم
فرقی نمی کنه بازم معجزه پیدا نمیشه
RohAm Ram2
07-12-2007, 13:17
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب
RohAm Ram2
07-12-2007, 13:20
هر چه گفتی پیش من از غم
باز هم بازگو کن که نبود کم
از اشک و از دیدگان خون آلود
بازگو برمن از شیفتگان درد و غم
ممکنه من اونو خوب ندونم
ولي اينو خوب ميدونم
ولي اينو خوب ميدونم که يک حقيقته
من متبرک شدم
چون مورد عشق تو واقع شده بودم
مرغ خونين ترانه را مانم
صيد بي آب و دانه را مانم
آتشينم وليك بي اثرم
ناله عاشقانه را مانم
نه سرانجامي و نه آرامي
مرغ بي آشيانه را مانم
هدف تير فتنه ام همه عمر
پاي بر جا نشانه را مانم
با كسم در زمانه الفت نيست
كه نه اهل زمانه را مانم
خاكساري بلند قدرم كرد
خاك آن آستانه را مانم
بگذرم زين كبود خيمه رهي
تير آه شبانه را مانم
بزار ملت بنویسن. ما که بخیل نیستیم:دی
RohAm Ram2
07-12-2007, 13:27
ممکنه که تو باشی تو اشتباه
عشق با من نداره هیچ ارتباط
و اینه که میشه واسم باعث افتخار
من عشقی ندارم که باش بکنم احتکار
رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال
به سنگفرش تو اين خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخي نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زير سوال
تو فصل پنجم عمر مني و تقويمم
بشوق توست كه تكرار مي شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام يعني
كه تا هميشه ز چشمت نمي نهم اي فال
مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيز
نهايتي ست كه آسان نمي دهم به زوال
نه، من که چیزی یادم نمیاد:دی
RohAm Ram2
07-12-2007, 13:34
زنهار که باشد بر من این لیاقت
تا توانم دهمت پاسخ عشقت
آن امواج خروشان گیسوانت
غرق گشتن در آن را برمن نیست طاقت
زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال
به سنگفرش تو اين خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخي نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زير سوال
تو فصل پنجم عمر مني و تقويمم
بشوق توست كه تكرار مي شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام يعني
كه تا هميشه ز چشمت نمي نهم اي فال
مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيز
نهايتي ست كه آسان نمي دهم به زوال
نه، من که چیزی یادم نمیاد:دی
لیلایی تو را همه مجنون کوه و دشت:
بادِ دوندگی و غزالِ رمندگی
در بند خویش بودن معنای عشق نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگی
غرقِ عرق ز دست دلِ سرکش خودم
شرمندگی است پیش تو اظهار بندگی
حالا بایدم یادت نیاد
چند سال دیگه بازم ازت می پرسم ببینم یادت هست چیزی یا نه :31:
زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال
به سنگفرش تو اين خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخي نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زير سوال
تو فصل پنجم عمر مني و تقويمم
بشوق توست كه تكرار مي شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام يعني
كه تا هميشه ز چشمت نمي نهم اي فال
مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيز
نهايتي ست كه آسان نمي دهم به زوال
نه، من که چیزی یادم نمیاد:دی
لبانت
به ظرافت شعر
شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان مبدل مي كند
كه جاندار غار نشين از آن سود مي جويد
تا به صورت انسان درآيد
و گونه هايت
با دو شيار مّورب
كه غرور ترا هدايت مي كنند و
سرنوشت مرا
كه شب را تحمل كرده ام
بي آن كه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بكارتي سر بلند را
از رو سبيخانه هاي داد و ستد
سر به مهر باز آورده م
هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست
كه من به زندگي نشستم!
اینهم ایثار
Asalbanoo
07-12-2007, 14:18
من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خک سرد پست ...
جرم این است !
جرم این است !
سلام العیکیم every body
عجب شعرهایی به به
Mahdi Hero
07-12-2007, 14:24
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
سلام بر همگی دوستان عزيز
Asalbanoo
07-12-2007, 14:31
تو آنقدر بزرگي و عاشق كه وصف تو
در شعر ناسروده من جا نميشود
در انتظار تو. به كه بايد پناه برد
وقتي كه پلك پنجرهها وا نميشود
اين آسمان شبزده اين لحظههاي تار
در غيبت حضور تو فردا نميشود
بغضي كه راه حنجرهام را گرفته است
جز با حضور چشم تو دريا نميشود
--------
سلام مهدی جان خوبی دادا؟
می گم مهدی عنوان هات کو؟
تو که فعال علمی و فیلم بودی
راستی جلال جان ممنونم
دلم به اين همه آيينه رو نخواهد كرد
به جز نگاه تو را جست و جو نخواهد كرد
پرندهاي كه گرفتار پر زدن باشد
به آب و دانه و آواز خو نخواهد كرد
بيا مسافر چشمم كه هيچ حادثهاي
نگاه پنجره را زير و رو نخواهد كرد
به غير نام تو اي التهاب روحاني
دلم به قصد سرودن وضو نخواهد كرد
عزيز غايب من اي هميشه در خاطر
به جز تو را دل من آرزو نخواهد كرد
خواهش میشه مژگان خانوم
Asalbanoo
07-12-2007, 14:50
ریشه در خک
ریشه در آب
ریشه در فریاد
***
شب از ارواح سکوت سرشار است .
و دست هائی که ارواح را می رانند
و دست هائی که ارواح را به دور، به دور دست، می تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهای خستگی رقصیده اند .
- ما رقصیده ایم .
ما تا مرزهای خستگی رقصیده ایم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصی جادوئی، خستگی ها را باز نموده اند .
- ما رقصیده ایم
ما خستگی ها را باز نموده ایم .
***
شب از ارواح سکوت سرشار است
ریشه از فریاد
و
رقص ها از خستگی .
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
یادمان باشد اگر شاخه گلی رو چیدیم وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم.
یادمان باشد سر سجادهء عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم.
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم.
مرا سایه هما چندان نوازد
که گویی سایه او شد من همایم
بدیدم حسن را سرمست می گفت
بلایم من بلایم من بلایم
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
ترایم من ترایم من ترایم
Mahdi Hero
07-12-2007, 17:24
مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
عنوانم رفتن گل بچينند :دی
وين منام خشكيده برگی بیرمق
زردگون رخسارهام از درد نيست
گر بماندم بر بُن اين شاخسار افزودهای
زين سبب باشد كه بادِ مرگ نيست
منتی بر من نهيد، بعد از رهايی از درخت
پا گذاريد بر مزارِ تُردِ اين شوريده برگ
چون صدای خشخشام آمد پديد
ياد آريد، برگهای خستهی مجنونِ بيد ...
عنوان آقا مهدی، وکیلم؟ :دی
در اين روزها و سالها و زمان ها انسان هست
غصه عشق مجنون و فرهادو... هست
تا دلي هست ليلي و شيريني ست
داستان عشق و عاشقي دنياگيرست
چه تو روستاي چه ان شهري ديده
اسير ان قلب سرخ روح دميده
از چهار گوشه زمان اميد ست
غم يار در فرقت يار اخر شود
sepide***
07-12-2007, 18:41
دلم چه بي باران ولي تو روييدي
کوير خارا را فقط تو بوسيدي
مسافري بودم اسير بي آبي
در اين ره تشنه چو چشمه جوشيدي
تمام آدم ها مرا لگد کردند
و تو مرا با مهر چو غنچه بوييدي
در اين شب تاريک به اين دل کوچک
به سرزمين من فقط تو کوچيدي
يار و دلبري يار زيباست
******
اما اگر دلدار دل دهد
صبح پيام دل شنود
بي وفاي/دل دلداده نكند
در دوري غم /بي وفاي غم نباشد
تو را به جاي همه زناني كه نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به جاي همه روزگاراني كه نمي زيسته ام دوست مي دارم
براي خاطر عطر گستره ي بي كران و براي خاطر عطر نان گرم
براي خاطر برفي كه آب مي شود، براي خاطر نخستين گل
براي خاطر جانوران پاكي كه آدمي نمي رماندشان
تورا براي خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه زناني كه دوست نمي دارم دوست مي دارم.
جز تو، كه مرا منعكس تواند كرد؟ من خود خويشتن را بس اندك مي بينم.
بي تو جز گستره يي بي كرانه نمي بينم
ميان گذشته و امروز.
از جدار آينهي خويش گذشتن نتوانستم
مي بايست تا زندهگي را لغت به لغت فرا گيرم
راست از آن گونه كه لغت به لغت از يادش مي برند.
تو را دوست مي دارم براي خاطر فرزانهگي ات كه از آن من نيست
تو را به خاطر سلامت
به رغم همه آن چيزها كه به جز وهمي نيست دوست مي دارم
براي خاطر اين قلب جاوداني كه بازش نمي دارند
تو مي پنداري كه شكي، حال آنكه به جز دليل نيستي
تو همان آفتاب بزرگي كه در سر من بالا مي رود
بدان هنگام كه از خويشتن در اطمينانم.
پل الووار، ترجمه احمد شاملو
مادري داشتم و دارم خواهم داشت
با او به دنيا رسيدم
در بالينش به خود رسيدم
جهان را از او بر او ديدم
خواب با تو ديدن دل با تو بودن و گرفتم
می گن مدارا بکنین با بازیای سر نوشت
آدم عاشق که دیگه اهل مدارا نمیشه
ماهو توی چشمای تو از بس زلاله میشه دید
چشمای هیچکی مث تو اینجوری گیرا نمیشه
سوال کنم جواب میدی؟ فقط یه جمله بنویس
بگو که می رسیم به هم؟ آخر میشه یا نمیشه
هرآچند رخساره نديدم سرخ رويم
سالمان است گرم سرخ رويم
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را
اگر چه اشك ريزي
سراپرده روي داري
در هواي شور انگيز تو
راهي به جهان گشودم
جهان دوباره گشودم
موهایت
یادگار عطرهای جاری
در شمیم باد
نشان وارهیدن از خویشتن خویش
نشان آزادگی
سخنهایت
حرفهایت
از جنس واژه های گم شده در زمان
به لطافت مهر
به ظریفی یک شیشه
و به کم یابی ماه
همه اینها هیچ
قلبت
آه قلبت....
تو رو مي خونم
نمي دونم ((تو)) رو چي بگم _تو
نشسته ام /مداد و خاطراتم در دستم
زندگي پيشم
پاييزه گلامون گل دارن
تك شكوفه هاي شكفتن/آره پاييزه
همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
اسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز باده روزند
در بي نيازي ان چه دارم مال توست
ان چه دارم از ان توست
يه قلب خسته اما پر از شور تو
شيدا و دل داده تو
غو غای دشت جام ترست گل دشت بزودی شکوفه میدهد
در سکوتي دلگير مانده ام بين تو و خودم ...
فاصله اي به اندازه هزار سال نوري بين خودم و تو مي بينم ...
تو گذشتي از من ! غافل از نگاهم و غافل از يادم ...
پشيمانم از گشودن دريچه اي به سوي تو !
وجودم ياد تو دارد تنهايم تنها
خواب به چشمانم به شبها نمي رود
اما لحظه ها را خوابم نمي بينم
تنها توي پروازم
اسبان تازان در دشت ها مي تازند
اب و هوا مي چرخد زمين ميگردد
جواني تباهي ميرود
ياد تو دارم/ هنوز ياد تو دارم
هنوز چشمهايم را بسته ام
زمانه نمي بينم لحظه اي نمي نگرم
خواب نمي بينم بيدار بيدارم
سحر گاهان ياد تو دارم
بي تو خلوت كرده ام با دلم
دلم با توست چشم با توست
Marichka
07-12-2007, 22:32
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر رهروی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
در غالب مسمطه لااقل من اين جوري فكر مي كنم
دشت پیراهن سبز بر تن کرده لختی تن را با سبزه پوشیده
علف سر از خاک بیرون کرده تن از خاک به هوا بیرون زده
این بهار ارمغان دنیاست زیبای بر زمین گل هدیه میدهد
*****
سایه شرشر اب در دشت جیک جیک گنجشک بردرخت
پر کرده اواز دشت بر دشت قمری قناری و کبک در کوه دشت
غو غای دشت جام ترست گل دشت بزودی شکوفه میدهد
هزاهز باد و باران صدای بهار میدهد زمین و اسما ن برخیزید نو بهار می اید
مزده دهید باغ را هین بهار میرسد هزاران هزار را گوید باغ میخیزد
اين صدا ارمغان توست با ناز اواز ارمغان بهار میدهد
Marichka
07-12-2007, 23:36
...
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست که آن را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام قریب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
...
راه پرواز و بال كشيدن نداشتم
از ان گلستان بدو رفتم راه نيافتم
دل بدو ديدم و خود نيافتم
او معشوقم و من عاشق شدم
Marichka
07-12-2007, 23:58
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولت سرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیال ار بدهد عمر مهلتم
مه و خورشيد و فلك مي خوانند
هم اواز براي تو مي خوانند
اگر مي خواهي برو
ديگر راه برگشت نيست
تو و چون گل شکفتن ها تو و تا اوج رفتن ها
من و خار جنون دردل من و تیرخطر در پر
تمام سینه سرخان روی بال خویش می بردند
تو را وقتی که زخم یک کبوتر داشتی در پر
چه می خواهی دگر از من بگیر و یک جنون بشکن
اگر آیینه آیینه اگر دل دل اگر پر پر
رازدان دل چاره جوي راز ست
ان چه بدان راز عاشقان گويند
درك تنهايي و دلتنگي ام
يك دنيا صبر مي خواست و مهر
و تو چه با سخاوت هر دو را در برداشتي
اي معني سبز تمام كلام ناگفته ام
تو را تا هنگام كه نفسي در كنج سينه باشد
با همه وجود و با دستان خاليم
به خاطر خواهم داشت ...
تا فرداي تو باشم و باشي
تا سايبان زندگيم باشي و باشم
من خواب دیدهام
که کسی نمی آید
کسی به فکر ما نیست
و کسانی که دوست داریم
هی کم و کمتر می شوند
دلم دارد ميخواندچشم مي گريد كسي نمي بيند
بستم زمونه نمي بينم
لحظه اي نمي نگرم
خواب نمي بينم /بيدار بيدارم
سحرگاهان خواب تو مي بينم
بي تو با دلم خلوت كردم
با تو خلوت كردم
من و این دو روز عمری که به زیستن نیرزد
پس از آنکه من نباشم به گریستن نیرزد
در سلسله عشق تو مغموم و صبورم
نازم بكش اي دوست كه مظلوم و صبورم
رندان همگي فرصت ديدار تو دارند
غير از من دل ساده كه محروم و صبورم
در شهر تو اي دوست چنان زار و غريبم
در دست تو اي دوست چنان موم و صبورم
دل بد مكن انديشه پرواز ندارم
حاجت به قفس نيست كه مصدوم و صبورم
هرگز نكنم عشق تو را پيش كسي فاش
در پرده اسرار تو مكتوم و صبورم
دنياي عجيبيست ز آلودگي خلق
گريانم از اين درد كه معصوم و صبورم
Asalbanoo
08-12-2007, 12:41
من و جام خاطره را،و بهار را
و ماهی سرخ را
که چونان « نقطه پایانی » رنگین و ’مذ ّهب
فرجام بی حصل تبار تزئینی خود را
اصرار می کند.
درآمد
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها ،چها ، چها ، كه مي بينم و باور ندارم
مويه
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم
برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم كه ياور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
مخالف
سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر ، سر بر نداريم
برگشت
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم ...
مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
منجم طالع بخت مرا از برج بیرون کرد
که من کم طالعم ترسم زآهم آسمان سوزد
Mahdi Hero
08-12-2007, 15:51
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول آن است كه مجنون باشي
یا ربا این لطفها را از لبش پاینده دار
او همه لطفست جمله یا ربش پاینده دار
ای بسی حقها که دارد بر شب تاریک ماه
ای خدای روز و شب تو بر شبش پاینده دار
هست منزلهای خوش مر روح را از مذهبش
ای خدایا روح را بر مذهبش پاینده دار
طفل جان در مکتبش استاد استادان شدست
ای خدا این طفل را در مکتبش پاینده دار
لشکر دین را ز شاهم شمس تبریزی ضیاست
ای خدایا تا ابد بر موکبش پاینده دار
Mahdi Hero
08-12-2007, 18:41
رنجها برده، فراوان هنر آموخته ام
وز همه، عشق تو را خوبتر آموخته ام
نظری دوست به حالم ز عنایت فرمود
آنچه آموخته ام، زان نظر آموخته ام
مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست
Mahdi Hero
09-12-2007, 01:23
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
مده اي رفيق پندم که به کار در نبندم
تو ميان ما نداني که چه مي رود نهاني
مزن اي عدو به تيرم , که بدين قدر نميرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگاني
دل دردمند سعدي ز محبت تو خون شد
نه به وصل مي رساني نه به قتل مي رهاني
Mahdi Hero
09-12-2007, 07:03
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هنوز هم جای قدمهای تو ؛
بر چشم تمام ترانه هاست !
هنوز هم همنشين نام و امضای منی !
ديگر تنها دلخوشی ام ؛
همين هوای گفتن است !
همين شکفتن شعله !
همين تبلور بغض !
به خدا هنوز هم از ديدن تو ؛
در پس پرده ی باران بی امان ؛
شاد می شوم ..
Mahdi Hero
09-12-2007, 14:51
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در آن کار بماند
Snow Storm
09-12-2007, 16:18
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
یاد باد روزگاری کان سوار از ره امد من نشسته پشت بر راه قهر کرده با سواران او گرفت آستینم خواند یار نازنینم بود مهربان ترینم روز ها به روزگاران
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
diana_1989
09-12-2007, 18:36
من كه به درياش زدم تا چه كني با دل من
من كه به درياش زدم تا چه كني با دل من
تخته و ورطه همه تو ساحل و طوفان همه تو
همتي اي دوست كه اين دانه ز خود سر بكشد
همتي اي دوست كه اين دانه ز خود سر بكشد
اي همه خورشيد تو و خاك تو باران همه تو
اي همه خورشيد تو و خاك تو باران همه تو
Mahdi Hero
09-12-2007, 18:44
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا
فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست
تنم به مضایقه کوشد که از تو کناره بگیرم دلم به مجادله خواهد که با تو همیشه بمانم اخر چه کنم
من آن آتشم که وا مانده ام به جا از کاروانها
غم دل را با که گویم چه آتش ها من به جان دارم
نشانی از او نجویم که من یاری بی نشان دارم
کجا رفتی ای کبوتر زیبا ، که دل ز فراقت اسیر جنون شد
خبر نداری که از غم عشقت ، فسانه شدم من وفای تو چون شد ...
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
از واقعهای تو را خبر خواهم کرد
وآن را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
در كلامش ، لبخند
از نقش هايش گُل مي بارد
با قدم هايش گُل مي كارد
مهربان ، زيبا ، دوست
روح هستي با اوست !
قصه ساده ست ، معما مشمار ،
چشم در راه بهارم آري ،
چشم در راهِ بهار....!
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
اگه الف بدین شعر کامل میشه!
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
واسه خودم هم یک جوری کامل شد : دی
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
شعر خودم هم یک جورایی کامل شد :دی
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران
صرفه جویی شعری:دی
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می آید
آه... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم به روی دفتر خویش
جاودان باشی ای سپیده عشق
شعر خیلی قشنگی هم هست به نظر من
به خصوص "وای به حال دگران :دی"
قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
قومی هوای عقبی و ما را هوای توست
گر ما مقصریم تو بسیار رحمتی
عذری که می رود به امید وفای توست
شاید که در حساب نیاید گناه ما
آن جا که فضل و رحمت بی منتهای توست
سعدی ثنای تو نتواند به شرح گفت
خاموشی از ثنای تو حدّ ثنای توست
بله بله. اینطوریه؟:دی
توی روزگاری که دل واسه شکستنه
قیمت طلای دل قدر سنگ و آهنه
بین این همه غریبه یه نفر مثل تو ميشه
آشنايی که تو قلبم میمونه واسه همیشه
بله؟
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
نه:دی
ما قلم را در كفت جان مي دهيم
ما به شعرت نور عرفان مي دهيم
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
من فرستادم بسي طوفان و سيل
بندگان را غرق کردم خيل خيل
خواستم چون بشکني کوزه گلت
کوزه بشکستن بسي شد مشکلت؟
پس چه سان بي اعتنا بر جان خلق
خواستي تا برکنم بنيآن خلق؟
خود جهان از زندگاني آکندمي
پس چو گفتي بيخشان برکندمي
آن که خود يک کوزه را مشکل شکست
اين چنين آسان جهاني دل شکست؟
تو بر من ای فلک بیداد کردی
دل شاد مرا ناشاد کردی
شکستی در گلویم شوق آواز
نصیبم ناله و فریاد کردی ...
یکی گولی همیخواهم که در دلبر نظر دارد
نمیخواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد
دلی همچون صدف خواهم که در جان گیرد آن گوهر
دل سنگین نمیخواهم که پندار گهر دارد
ز خودبینی جدا گشته پر از عشق خدا گشته
ز مالشهای غم غافل به مالنده عبر دارد
شب خوش
دامن هر که کشیدیم درین خارستان
بجز از دامن شبها، نکشیدن به بود
هر متاعی که خریدیم به اوقات عزیز
بود اگر یوسف مصری، نخریدن به بود
لذت درد طلب بیشتر از مطلوب است
نارسیدن به مطالب، ز رسیدن به بود
جهل سررشتهی نظاره ربود از دستم
ور نه عیب و هنر خلق ندیدن به بود
شب شما هم
Mahdi Hero
10-12-2007, 00:34
دلم از نام خزان مي لرزد
زان كه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله كشد در جانم
من از عبور نگاهی شکستهام، آری
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست
Mahdi Hero
10-12-2007, 00:42
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
nokia 5500
10-12-2007, 00:44
مطرب عشق عجب ساز و نوايي دارد
نقش هر نغمه زد راه به جدايي دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالي
که خوش اهنگ و فرح بخش هوايي دارد
دوباره مينگرم نقش خويش را بر آب
چنان غريبه كه باور نمى كنم كه منم
ببين چه بر سرم آورده عشق و با اينحال
نمى توانم از اين ناگــزير دل بكنم
چنان زلال تورا تشنهام در اين دوزخ
كه از لهيب عطش گر گرفته پيرهنم
شب خوش
diana_1989
10-12-2007, 00:49
من از كدام طرف ميرسم به يك هدهد؟
و گوش كن، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم مي¬زند.
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي¬خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته ي پنهان اين ترنم مرموز؟
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی
مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی
Mahdi Hero
10-12-2007, 10:33
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو كه دستم بو ز دست او گرفت
diana_1989
10-12-2007, 14:00
تا عهد تو دربستم عهد همه بشكستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
اَلا یا اَیُها الساقی اَدِر کاساً وَ ناوِلها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
Mahdi Hero
10-12-2007, 15:03
الا اي پير فرزانه مكن منعم ز ميخانه
كه من در ترك پيمانه دلي پيمان شكن دارم
diana_1989
10-12-2007, 15:43
من عاشق تر از پيشم ،دارم عاشق تر هم ميشم
با تو چون شبهاي خوب ، شراره ي آتيشم
من رو در بوسه غرقم كن ، نميخوام عشق پنهوني
برقصيم زير اين بارون در اين درياي طوفاني
یاد آن جمعه ی خلوت از جنس بوسه افتادم
همان جمعه
که آوازی سپید از آسمان بارید
می ترسم ، ستاره ی سبز من
از آدم برفی های عریان
که به نگاه معطر ما
حسودی می کنند
از سایه های بی پروا
حتی از پررنگی چای
و بی رنگی برف و ترانه
diana_1989
10-12-2007, 17:01
يك ستاره ميشود روشن و خاموش
همچو من گويا كشد بار غم بر دوش
تا سحر
در سفر
از دل شبها
يكه و تنها
اختر من گه نهان
گه شود پيدا
Mahdi Hero
10-12-2007, 17:22
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را
انگار هرگز دریچه را بر باغ گل باز نکرده ام این تازگی این شکفتگی بیش است از حد باورم مستم؟ نه چیزی نخورده ام
Mahdi Hero
10-12-2007, 19:52
مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
در سبزه نشين و مي روشن ميخور
كاين سبزه بسي وندر خاك من و تو
با اسب زنده گی بر ساحل زمان می تازیم
و امواج خروشان و کف آلود دریا
رد مارا از ذهن ساحل پاک می کنند ...
و تنها ساحلی بجای می ماند که
انتظار رهگذران جدید را می کشد
و همچنان ساحل بر جای می ماند ...
Mahdi Hero
11-12-2007, 00:48
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
ناگزیر سربزیر پابراه می رود عمر من بمان بمان! مهلتی ...خدای را بی وداع بی کلام بی نگاه می رود قطره قطره چشمه وار لحظه لحظه می چکد ماه وسال می شود سال وماه می رود
سلام
........
در سكون مداوم
سرگيجهشان را
به كه ميگويند
قلب گلدان كه ميگيرد
چه كسي برايش ترانه ميخواند
و آيينه كه بي او
نيمي از ما نيست
چگونه ميگريد
حرمت چراغ را
چگونه نگه ميدارند
...
در سرانجام نفس های پسین
به در خانه دلها به گدایی رفتیم
و چه بیهوده و تنها
همه کس افسرده
همه دلها مرده
زندگی یعنی چه
که دم و بازدم تنهایی
و نگاهی بر دل
که تو کی می آیی
diana_1989
11-12-2007, 11:12
يك قطره آب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندر اين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
دانی که چیست دولت ؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر مهتری گزیدن
Mahdi Hero
11-12-2007, 14:46
نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل آفرین دل مرحبا دل
لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد!
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد!
کجايی ای محبوب من؟
اه ؛ چه بزرگ است عشق!
و چه بی مقدارم من!
Mahdi Hero
11-12-2007, 18:12
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
diana_1989
11-12-2007, 18:24
ديگر هيچ فرقي نمي كند
آسمان قد پياله باشد يا دريا
حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم
نمي پرسم دستان چه كسي برايت
ياس و انار و كبوتر آورده بود
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
یک سپید می رسد یک سیاه میرود پرده وار عمر من زین سپید زان سیاه راه راه می شود راه راه میرود این که می رود منم نیست باز گشتنم وای من!به او بگو نابگاه می رود لحظه لحظه عمر من آه...آه...می رود
Mahdi Hero
11-12-2007, 18:44
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
در محيط عمر، جان را رهزني جز جسم نيست
غرقه را پيراهن خود بس بود دشمن در آب
بودیم کسی پاس نمیداشت که هستیم , باشد كه نباشیم و بدانند كه بودیم
Mahdi Hero
11-12-2007, 20:57
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
به اين كه ناله مي كشم از دل كه: آب......آب....
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
دستهایت ......
دستهایت تمام حسی است
که تن زخم خورده بهر دوا می طلبد
یاری است که یاری می دهد
چشمهایت دریایی است
که گم شدن در آن آرزو نیست
سحری است که مرا به چالش می خواند
diana_1989
11-12-2007, 21:54
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم
Mahdi Hero
11-12-2007, 22:44
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
روزي كه بجنبد نفس باد بهاري
بيني كه گل و سبزه كران تا به كران است
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان است
از داد و داد آن همه گفتند و نكردند
يارب چه قدر فاصله ي دست و زبان است
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است
از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان است
diana_1989
11-12-2007, 23:03
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
Mahdi Hero
11-12-2007, 23:12
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما رابس
قصر فردوس ب پاداش عمل مي بخشند
ما رنديم و گدا دير دير مغان ما را بس
نگاه تو غزال من فتاده در نگاه من
به نام عشق گشته اي تو يار بي پناه من
طلسم عاشقي مرا عجب سعادتي شده
زلال مسلخ تو شد صفاي قبله گاه من
چه روز و شب به قصد تو کلام سبز واژه ها
پياده و سواره شد به خدمت سپاه من
Mahdi Hero
11-12-2007, 23:17
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
این دلُ عاشقش نکن
اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلب منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دستم بری
کاری ازم بر نمیاد
Mahdi Hero
11-12-2007, 23:51
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
یقین که سوخته ای همچو بنده کم باشد
اگر چه همچو علادوله کم نیایندت
به خاک پای عزیزت که کحل چشم من است
که هست جان و دل بنده آرزومندت
به هر عتاب که با بنده می کنی جانا
بریده می نشود هیچ گونه پیوندت
Mahdi Hero
11-12-2007, 23:59
تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد
هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
soleares
12-12-2007, 08:58
دیده ی عقل مست تو ، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو ، بی تو به سر نمی شود ...
دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم؟
Mahdi Hero
12-12-2007, 13:26
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
Snow Storm
12-12-2007, 16:06
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
diana_1989
12-12-2007, 18:03
دوباره یاد دستهای گرم تو
گریه را به چشم من روانه ساخت
باز شوق کودکانه بال و پر گرفت
باز قلب من برای تو ترانه ساخت
Mahdi Hero
12-12-2007, 18:08
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.