مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
cool_lizard
08-06-2006, 20:05
مردم از فتنه گريزند و ندانند كه ما
به تمناي تو در حسرت رستاخيزيم
Marichka
08-06-2006, 21:04
مزن ز چون و چرا دم كه بنده ي مقبل
قبول كرد به جان هر سخن كه جانان گفت
كه گفت حافظ از انديشه ي تو آمد باز
من اين نگفته ام آن كس كه گفت بهتان گفت
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
اندوه چیست ؟ عشق کدامست ؟ غم کجاست !
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشيد و فريدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ايام جگرخون باشی
(كل كلم افتاد با مونيكا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
يكشب چو نام من بزبان آری
می خوانمت بعالم رؤيائی
بر موج های ياد تو می رقصم
چون دختران وحشی دريائی
یا رب!زباد فتنه نگه دار خاک پارس
چندان که خاک را بود و باد را بقا
آن دم که با تو باشم يک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم يک لحظه هست سالی
چون من خيال رويت جانا به خواب بينم
کز خواب مینبيند چشمم بجز خيالی
يكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو می سوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو می دوزد
(امشب چه قدر مشاعره متقاضی پیدا کرده :o )
در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل
آيد به هيچ معنی زين خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
يكشب چو نوری از دل تاريكی
در كلبه ات شراره می افروزم
آه، ای دو چشم خيره بره مانده
آری، منم كه سوی تو می آيم
بر بال بادهای جهان پيما
شادان بجستجوی تو مي آيم
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در طفلی از برفتم پدر
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باريک چون هلالی
حافظ مکن شکايت گر وصل دوست خواهی
زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالی
(كل كلم افتاد با مونيكا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
من اینو الا دیدم :blink: رامبد جان درسته گفتم حالم بده اما دلیل نمی شه کم بیارم. حالا ببین :cool:
يا دست خيال من تنت را
از مرمر آبها تراشيد
پنداشتم آن زمان كه رازيست
در زاري و هايهاي دريا
شايد كه مرا بخويش مي خواند
در غربت خود خداي دريا
انگار حالم خیلی بده :blink: توسط خودم ادیت شد
آن دم که با تو باشم يک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم يک لحظه هست سالی
چون من خيال رويت جانا به خواب بينم
کز خواب مینبيند چشمم بجز خيالی
(مشكلي پيش اومده ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] كمكي از دست من بر مياد ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
يك شب ز ماوراي سياهي ها
چون اختري بسوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان به جستجوي تو مي آيم
سرتا بپا حرارت و سرمستي
(...........)
يا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
حالی خيال وصلت خوش میدهد فريبم
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالی
می ده که گر چه گشتم نامه سياه عالم
(آهان گرفتم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] secret بيده [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
اول به هزارلطف بنواخت مرا
آخربه هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره ي خويش مي باخت مرا
چون من همه او شدم بينداخت مرا
(مولانا)
دير اين پست رامبد رو ديدم بايد يييييييي ميامدم
شرمنده :blush:
ياد تو تو كنم ميان يادم باشي
لب بگشايم دراين گشادم باشي
گرشادشوم ضمير شادم باشي
حيله طبلم .........تو اوستادم باشي
(بازهم مولانا)
مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب
دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
( ........... )
مارا كه كنون خواب در ربوده
ايا كه شود خيالمان آسوده
(خودم)
هر ششب کنم اندیشه تا دل ز تو بر گیرم
چون صبح شود روشن عششق تو ز سر گیرم
مي خواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير
روحي مشوشم كه شبي بي خبر ز خويش
در دامن سكوت بتلخي گريستم
cool_lizard
09-06-2006, 00:33
ما ز بالاييم و بالا ميرويم
ماز درياييم و دريا ميرويم
من كويري گرمم
داغ و تنها و غريب.
سالياني دور است ...
حسرت سايه ابري دارم
ابر باراني عشقي سوزان
تا كه سيراب كند ترك كهنه لبهايم را
تن من در عطش لطف نسيم
تن من در عطش دست نوازشگر مهر
تن من در عطش است.
cool_lizard
09-06-2006, 01:03
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
cool_lizard
09-06-2006, 01:10
متصلتر, باهمه دوري, به من
از نگه با چشم و از لب با سخن
نميدانم چه مي خواهم خدايا
بدنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
زندگی را ندانستم معنیش
زندگی را نخواستم تلخیش
زندگی بی دیوانگان بی معنیست
دیوانگان نچشند از آن همه تلخیش
...
cool_lizard
09-06-2006, 01:26
زبس گرد از آن رزمگه بردميد
تن هر دو از شد از نظر ناپديد
خصوصیات پسر متولد تیر ماه : سعی کنید با او کل کل نکنید ! چون در نهایت پشیمان می شوید
cool_lizard
09-06-2006, 01:28
ببخشيد نديدم
شجاعغضنفر وصي نبي
نهنگ يم قدرت حق, علي
يكي را دوست مي دارم ولي افسوس او هرگز نمي داند
نگاهش ميكنم شايد بخواند در نگاه من كه او را من دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نگاهم را نمي خواند
به برگ گل نوشتم من تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس او گل را به زلف كودكي آويخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم اي مهتاب سر راهت به كوي او سلام من رسان و گو :
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد
يكي ابر سياه آمد كه روي ماه تابان را بپوشاند
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس و صد افسوس
ز ابر تيره برقي جست كه قاصد را بسوزاند
كنون وامانده از هر جا
دگر با خود كنم نجوا
يكي را دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نمي داند
...
ديگر به هواي لحظه اي ديدار
دنبال تو در بدر نميگردم
دنبال تو اي اميد بي حاصل
ديوانه و بي خبر نمي گردم
cool_lizard
09-06-2006, 01:41
دوست نزديكتر از من به من است
وين عجب تر كه من از وي دورم
چه كنم با كه توان گفت كه او
در كنار من و من مهجورم
من میگم چشمات و واکن
تو میگی من و رها کن
من میگم خیلی دیوونم
تو میگی آره می دونم
من میگم دلم شکستست
تو میگی خوب میشه، خستست
من میگم بشین کنارم
تو میگی دوست ندارم
من میگم بهم نظر کن
تو ولی میگی سـفر کن
من میگم واسم دعا کن
تو میگی نظر رضا کن
من میگم قلبمو نشکن
تو میگی من میشکنم من؟
من میگم واست میمیرم
تو میگی نمی پذیرم
من میگم شدم فراموش؟
تو میگی نه رفتم از هوش
من میگم که رفتم از یــاد؟
تو میگی نه،مُرده فرهاد
در جستجوي تو و نگاه تو
ديگر ندود نگاه بي تابم
انديشه آن دو چشم رٍٍويايي
هرگز نبرد ز ديدگان خوابم
cool_lizard
09-06-2006, 02:10
در بيابان ها اگر صد سال سرگردان شوي
بهتر است اندر وطن محتاج نامردان شوي
cool_lizard
09-06-2006, 02:13
مجددا ببخشيد
مي بهشت ننوشم ز جام ساقي رضوان
مرا به باده چه حاجت كه مست بوي تو باشم
ميسوزم از اين دورويي و نيرنگ
يکرنگي کودکانه ميخواهم
اي مرگ از آن لبان خاموشت
يک بوسه جاويدانه مي خواهم
دوستان پیشنهاد میکنم بعد از اینکه شعرتون رو نوشتید اونو کپی کنید و
بعد صفحه رو یه بارRefreshکنید تا این تداخل ها پیش نیاد
...........
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من
ناله می لرزد، می رقصد اشك
آه، بگذار كه بگريزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شايد آن به كه بپرهيزم من
cool_lizard
09-06-2006, 02:48
نه سايه دارم و نه بر بيفكنندم سزاست
اگر نه بر درخت تر كسي تبر نمي زند
دزد بر این خانه از آنرو گذشت تا بشناسد در و دیوار را
پروين
ای که شدی تاجر بازار وقت بنگر و بشناس خریدار را
پروين
ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را
باباطاهر
آینهی تست دل تابناک بستر از این آینه زنگار را
از عمر رفته نیز شماری کن مشمار جدی و عقرب و جوزا را
آرامشی ببخش توانی گر ××× این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را ××× افسار بند مرکب سودا را
;) ای دوست، تا که دسترسی داری××× حاجت بر آر اهل تمنا را
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] از رفعت از چه با تو سخن گویند نشناختی تو پستی و بالا را
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] از آن، دراز نکردم سخن درین معنی ××× که کار زندگی لاله کار مختصریست
ماشالله .........یه نفسی تازه کنید
یه کم وقت بدید ما هم بنویسیم !!!!!!!!!
...........
تنگ بلوري دلت درست مث دل من
کلي لبش پريده بود همش پره ترک بود
وقتي که عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي
توقعت فقط يکم عاشقي و نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم ديگه مسابقه گذاشتيم
که رو گل کدوممون قايق شاپرک بود؟
تقويم که از روزا گذشت دلم يه جوري لرزيد
راستش دلم خونه ترديد و هراس و شک بود
ديگه نه از تو خبري بود و نه از آرزوهات
قحطي مژده و روزاي خوش و قاصدک بود
يادم مياد روزي رو که هوا گرفته بود و
اشکاي سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همينو گفتي
عاشقيمون يه بازي شايد الک دولک بود
نه باورم نميشه که تو اينو گفته باشي
کسي که تا ديروز برام تو گل دنيا تک بود
قصه با تو بودن و مي شه فقط يه جور گفت
کسي که رو زخماي قلبم مث نمک بود...
در طغيان بهم رسيدن
دستانت را دراز كردي
چون جريان هاي بي سرانجام
لبهايت با سلام بوسه
ويران گشتند ...
يك لحظه تمام آسمان را
در هاله اي از بلور ديدم
خود را و ترا و زندگي را
در دايره هاي نور ديدم
گويي كه نسيم داغ دوزخ
پيچيده ميان گيسوانم
من کیم گردی زخاک انگیخته
قالبی از آب و خاک آمیخته
""""""""""""""""""""
ببخشید شاید غلط داشته باشم
هرگز نبرد ز ديدگان خوابم
ديگر به هواي لحظه ي ديدار
دنبال تو در به در نميگردم
دنبال تو اي اميد بي حاصل
ديوانه و بي خبر نمي گردم
در ظلمت ان اتاقك خاموش
بي چاره و منتظر نمي مانم
هر لحظه نظر به در نميدوزم
و ان اه نهان به لب نمي ارم
اي زن كه دلي پر از صفا داري
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معني عشق را نميداند
راز دل خود به او مگو هرگز
فروغ[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زبعد خاك شدن يا زيان بود ياسود
به نقدخاك شوم...بنگرم چه خواهد بود
به نقد خاك شدن كارعاشقان باشد
كه راه بند شكستن .خدايشان بنمود
داللللل :evil:
يه ز هم براي فروغ نازنين
زندگي
شايدكه
افروختن سيگاري باشد
درفاصله رخوتناك بين دو.......
(ديگه بقيش +18) :blush:
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال .
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفر مي كردم
(حميد مصدق)
من از نهايت شب حرف مي نم
واز نهايت تاريکي
واز نهايت شب حرف مي زنم
اگـربه خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ بياور
ويک دريچه که از آن
به ازدحام کوچـه خوشبخت بنگرم...
مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت
بي وحشت از تبر
در دامن نسيم سحر غنچه واكنم
با دست هاي بر شده تا آسمان پاك
خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم
گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم
(فريدون مشيري)
ميسوزم از اين دو رويي و نيرنگ
يكرنگي كودكانه مي خواهم
اي مرگ از ان لبان خاموشت
يك بوسه ي جادانه ميخواهم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من نمي دانم
كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ،
كبوتر زيباست .
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد
واژه را بايد شست .
واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد
چتر را بايد بست ،
زير باران بايد رفت .
فكر را ، خاطره را ، زير باران بايد برد .
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت .
دوست را ، زير باران بايد جست .
زير باران بايد با زن خوابيد .
زير باران بايد بازي كرد .
زير باران بايد چيز نوشت ، حرف زد . نيلوفر كاشت ، زندگي تر شدن پي درپي،
زندگي آب تني كردن در حوضچه (( اكنون )) است
(سهراب)
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو تماشا كن
كه بهار ديگر
پاورچين پاورچين
از دل تاريكي مي گذر
و تو در خوابي
و پرستوها خوابند
و تو مي انديشي
به بهار ديگر
و به ياري ديگر
نه بهاري
و نه ياري ديگر
حيف
اما من و تو
دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بي تو دراين لحظه پر دلهره است
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم،
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام، در آندم که بر جا مرده ماران خفتگانند،
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم ياد آوری يا نه، من از يادت نمی کاهم،
ترا من چشم در راهم.
(نيما)
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای زامروزها ، دیروزها !
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آي آدمها
كه در ساحل نشسته
شادوخندانيد........
(نيما)
(شرمنده رفرنس دم دستم نبود)
ببخشيد
در شرار آتش دردي نهاني
نغمه ي من .....
هم چو آواي نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته
پيش رويم :
چهره ي تلخ زمستان جواني .
پشت سر :
آشوب تابستان عشق ناگهاني .
سينه ام :
منزل گه اندوه و درد و بدگماني .
كاش چون پاييز بودم.....كاش چون پاييز بودم
من عمارت نپذيرم كه خرابم كردي
اي خراب از مي تو...هركي درين بنيادند
اي خدا رحم كن آنرا كه مرا رحم نكرد
به صفات توكه در كشتن من استادندند
بي خودم كن كه از آن حالتم آزادي هاست
بنده آن نفرم كز خودخود آزادند
(مولانا)
دامنم را رنگ مي زد
وه...چه زيبا بود اگر پاييز بودم
وحشي و پر شور و رنگ آميز بودم
ملولان همه رفتند........درخانه ببندید
بران عقل ملولانه همه جمع بخندید
............
ملولان به چه رفتید...که مردانه درین راه
چوفرهادوچوشدداد .......دمی کوه نکندید
(مولانا)
توضیح:
ای با با خودمم که دال دادم.........شایدم دل دادم؟
ديگر نكنم ز روي ناداني
قرباني عشق او غرورم را
شايد كه چو بگذرم از او يابم
ان گمشده ي شادي و سرورم را
ان كس كه مرا نشاط و مستي بود
ان كس كه مرا اميد و شادي بود
هرجا كه نشست بي تامل گفت:
او يك زن ساده لوح عادي بود
فروغ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ميان من و تو فاصله هاست .
گاه مي انديشم ،
- مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !
تو توانايي بخشش داري .
دستاي تو توانايي آن را دارد ؛
- كه مرا،
زندگاني بخشد .
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا،
سطر برجسته اي از زندگاني من هستي
(حمید مصدق)
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم به انتقام جفاكاري
در عشقش تازه فتح رقيبش را
آه اي خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستي را
بنماي روي و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستي را
راضي مشو كه بنده ناچيزي
عاصي شود بغير تو روي آرد
راضي مشو كه سيل سرشكش را
در پاي جام باده فرو بارد
از تنگناي محبس تاريكي
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرابشنو
آه اي خداي قادر بي همتا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از بهار
حظ ّ تماشائي نچشيدم،
كه قفس
باغ را پژمرده مي كند.
***
از آفتاب و نفس
چنان بريده خواهم شد
كه لب از بوسه نا سيراب.
برهنه
بگو برهنه به خاكم كنند
سرا پا برهنه
بدان گونه كه عشق را نماز مي بريم،-
كه بي شايبه حجابي
با خاك
عاشقانه
در آميختن مي خواهم
جاویدان(شاملو)
میرهم از خویش و میمانم زخویش
هر چه برجا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
دردم از يار است و جان نيز هم
دل فداي اوشد و جان نيز هم
تفسر:
دردم از دال است و جان نيز هم
جان فداي دال شدو من نيز هم
می توان در بازوان چیره یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفره چرمین
با دو پستانِ درشت سخت
می توان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
فروغ
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند.
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟
تا آ يينه پديدار آئي
عمري دراز در آ نگريستم
من بركه ها ودريا ها را گريستم
اي پري وار درقالب آدمي
كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد!ــ
حضور بهشتي است
كه گريز از جهنم را توجيه مي كند،
دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم.
وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود.
(جاويدان شاملو)
در آنجا بر فراز قله كوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن
به سوي ابرهاي تيره پر زد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كاي خداوند
من او را دوست دارم دوست دارم
ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس,غم نیست
cool_lizard
09-06-2006, 14:26
تا تماشاي وصال خود كند
نور خود در ديده بينا نهاد
تا كمال علم او ظاهر شود
ايت همه اسرار بر صحرا نهاد
درشتی کند با غریبان کسی
که نابوده باشد به غربت بسی!
دل پاكم
ز دست غصه ها
چاك است
كجا شرط جوانمردي است
من از هر چيز محروم
تو از هر چيز
،،،،،،،،بر خوردار
رزق اگر چند بیگمان برسد
شرط عقل است جستن از درها
ور چه کس بی اجل نخواهد مرد
تو مرو در دهان اژدرها
cool_lizard
09-06-2006, 14:38
آنان كه محيط فضل و آداب شدند
در جمع كمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند برون
گفتند فسانه اي در خواب شدند
دست هنر چید، نه دست هوس ××× میوهی این شاخ نگونسار را
پروين
Marichka
09-06-2006, 18:05
اگرچه خرمن عمرم غم تو داد به باد
به خاك پاي عزيزت كه عهد نشكستم
چو ذره گرچه حقيرم ببين به دولت عشق
كه در هواي رخت چون به مهر پيوستم
من از قبیله ی عشاق بی سر انجامم
به آن دقایق پر درد زندگی سوگند
که بی تو یک نفس ای هم نفس نیارامم
مکش ز دامن من دست با فراغت دل
که آفتاب غروبی به گوشه ی بامم
مرا که این همه طوفان طبیعتم، دریاب
که من به یک سر موی محبّتی رامم
ز عمر شکوه ندارم که خامه ی تقدیر
نوشته بود در آغاز نامه فرجامم
مرا امید رهایی ز قید هستی نیست
که با تمام وجودم فتاده در دامم
به هرکه دل بسپردم ز من چو سایه رمید
مرا ببین که شوریده بخت و ناکامم
چگونه پای نهم در حریم حضرت دوست؟!
هنوز دست ارادت نبسته احرامم
هوای خواندن افسانه ام مکن اکنون
ورق ورق شده دیگر کتاب ایّامم
میشتابد از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند بچشم راهها
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی,دجله گردد خشک رودی
يك پنجره براي من كافيست
يك پنجره به لحظه ي آگاهي و نگاه و سكوت
اكنون نهال گردو
آنقدر قد كشيده كه ديوار را براي برگ هاي جوانش
معني مي كند
Mehrshad-msv
10-06-2006, 00:03
دست توياس نوازش
درسحرگاه بهاري
اي همه آرامش ازتو
درسرانگشتت چه داري
دركتاب قصه من
معني هردل سپردن
خودشكستن بودومردن
درغم خودسوگواري
پاسي از شب رفته بود و برف مي باريد
چون پر افشاني پر پهاي هزار افسانه ي از يادها رفته
باد چونان آمري مأمور و ناپيدا
بس پريشان حكمها مي راند مجنون وار
بر سپاهي خسته و غمگين و آشفته
برف مي باريد و ما خاموش
فار غ از تشويش
نرم نرمك راه مي رفتيم
كوچه باغ ساكتي در پيش
هر به گامي چند گويي در مسير ما چراغي بود
زاد سروي را به پيشاني
با فروغي غالبا افسرده و كم رنگ
گمشده در ظلمت اين برف كجبار زمستاني
برف مي باريد و ما آرام
گاه تنها ، گاه با هم ، راه مي رفتيم
چه شكايتهاي غمگيني كه مي كرديم
با حكايتهاي شيريني كه مي گفتيم
هيچ كس از ما نمي دانست
كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين بادبرف آغاز
هم نمي دانست كاين راه خم اند خم
به كجامان ميكشاند باز
برف مي باريد و پيش از ما
ديگراني همچو ما خشنود و ناخشنود
زير اين كج بار خامشبار ،از اين راه
رفته بودندو نشان پايهايشان بود
...
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
cool_lizard
10-06-2006, 02:14
دي ميشد و گفتم صنما عهد به جاي آر
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست!
درون كومه اي كز سقف پيرش مي تراود گاه و بيگه قطره هايي زرد
زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه
دود بر چهره ي او گاه لبخندي
كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي
نشسته شوهرش بيدار ، مي گويد به خود در ساكت پر درد
گذشت امروز ، فردا را چه بايد كرد ؟
كنار دخمه ي غمگين
سگي با استخواني خشك سرگرم است
دو عابر در سكوت كوچه مي گويند و مي خندند
دل و سرشان به مي ، يا گرمي انگيزي دگر گرم است
شب است
شبي بيرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزديك
نمي گريد دگر در دخمه سقف پير
و ليكن چون شكست استخواني خشك
به دندان سگي بيمار و از جان سير
زني در خواب مي گريد
نشسته شوهرش بيدار
خيالش خسته ، چشمش تار
...
رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خساه رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
در زورق آبهاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم
مي زد ‚ مي زد درون دريا
از دلهره فرو كشيدن
امواج ‚ امواج نا شكيبا
در طغيان بهم رسيدن
ناکرده گنه در این جهان کیست بگوی
آن کس که گنه نکرد و زیست بگوی
ياد عشقي كه با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
Marichka
10-06-2006, 17:43
رازي كه بر غير نگفتيم و نگوييم
با دوست بگوييم كه او محرم راز است
شرح شكن زلف خم اندر خم جانان
كوته نتوان كرد كه اين قصه دراز است
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پريشانش
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو مي كنم به خلوت و تنهاي
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
يا رب به يادش آور درويش پروريدن
فرصت شمار صحبت کز اين دوراهه منزل
گويی برفت حافظ از ياد شاه يحيی
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن
(كوچه)
تسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در اين عمل طلب از می فروش کن
پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت
هان ای پسر که پير شوی پند گوش کن
(دوباره كل كل با مونيكا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
نميدانم چه مي خواهم خدايا
بدنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
بفرما مارو بازي نميدي بعدشم در ميري؟
نيلوفر روييد،
ساقه اش از ته خواب شفّا هم سركشيد
من به رؤيا بودم
سيلاب بيداري رسيد
چشمانم را در ويرانه خوابم گشودم
نيلوفر به همه زندگي ام پيچيده بود
در رگهايش من بودم كه مي دويدم
هستي اش در من ريشه داشت
همه من بود
كدامين باد بي پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد
(سهراب)
دال دادم كه بگردي دنبالش [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
انگارديرسيدم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زندگي شستن يك بشقاب است .
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است .
زندگي (( مجذور )) آينه است .
زندگي گل به (( توان )) ابديت ،
زندگي (( ضرب )) زمين د رضربان دل ها،
زندگي (( هندسه )) ساده و يكسان نفس هاست
تا بگويم كه ديوانه بودم
مي تواني به من رحمت آري
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
ليكن او رفت بي گفتگو رفت
(دوباره كل كل با مونيكا )
من که مشکلی ندارم شما زود خوابت می گیره [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تن تو آهنگي ست
و تن من كلمه ئي ست كه در آن مي نشيند
تا نغمه ئي در وجود آيد :
سرودي كه تداوم را مي تپد.
در نگاهت همه مهرباني هاست :
قاصدي كه زندگي را خبر مي دهد .
و در سكوتت همه صداها :
فريادي كه بودن را تجربه مي كند
(شاملو)
در اين فكرم من و دانم كه هرگز
مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نيست
تومبين جهان زبيرون كه جهان درون ديده ست
چودوديدهراببستي زجهان جهان نماند
دل تومثل بامست وحواس ناودان ها
توزبام آب مي خور كه چوناودان نماند
توزلوح دل فروخوان به تمامي اين غزل را
منگر تودرزبانم كه لب و زبان نماند
ديگر سراغ شعله آتش زمن مگير
مي خواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير
روحي مشوشم كه شبي بي خبر ز خويش
در دامن سكوت بتلخي گريستم
مکن مکن که پشیمان شوی وبد باشد
که بی عنایت جان باغ چون لحد باشد
چه ریشه برکنی از غصه وپشیمانی؟
چوریش عقل تو در دست کالبد باشد
(حضرت مولانا)
ديو دروغ و ننگ و ريا كاري
در آسمان تيره نمي بينم
نوري ز صبح روشن بيداري
بگذار تا دوباره شد لبريز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود كه پرده بر اندازم
از چهر پاك حضرت مريم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضاي تيره زندانست
تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل
هرگز خرد بخوان تو مهمان نمیشود
ديو دروغ و ننگ و ريا كاري
در آسمان تيره نمي بينم
نوري ز صبح روشن بيداري
بگذار تا دوباره شد لبريز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود كه پرده بر اندازم
از چهر پاك حضرت مريم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضاي تيره زندانست
بگذار تا دوباره شد لبريز
ببخشيد (شد ) يا (شود )
مشه بگين از كيه؟
مرسي
دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار
دریا تهی ز فتنهی طوفان نمیشود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دانش چو گوهریست که عمرش بود بها
باید گران خرید که ارزان نمیشود
بگذار تا دوباره شد لبريز
ببخشيد (شد ) يا (شود )
مشه بگين از كيه؟
مرسي
فروغ نازنين
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درستشو اینجا نوشته
دلیل ویرایش:
دال
آهان دال هم در اومدآخرش :biggrin:
سلام
...
همیشه این دال ها به من میافته [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.........
دلم مثل دلت خونه شقايق
چشام دريای بارونه شقايق
مثل مردن ميمونه دل بريدن
ولی دل بستن آسونه شقايق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق وای شقایق
گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
عزای عشق غصش جنس کوه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گل خونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق
گل همیشه عاشق
دویدیمو دویدیمو دویدیم
به شبهای پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تموم عاشقایی
...
بگذار تا دوباره شد لبريز
ببخشيد (شد ) يا (شود )
مشه بگين از كيه؟
مرسي
بله همون طور که Mr savis فرمودن از فروغ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هستش.
به خاطر اشتباه تایپی هم معذرت هم از شما و هم از فروغ عزیز [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] درستشو اینجا نوشته
در ضمن Mr savis شعرو خودم تایپ کردم و مشکل از تایپ من بود . از جایی هم کپی نکردم ;)
--------------------
یادم هست یادت نیست
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
توبه کردم که نبوسم لب ساقی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کسب جمعيت از آن زلف پريشان [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] کردم
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوهگریست
بله همون طور که Mr savis فرمودن از فروغ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هستش.
به خاطر اشتباه تایپی هم معذرت هم از شما و هم از فروغ عزیز [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ضمن Mr savis شعرو خودم تایپ کردم و مشکل از تایپ من بود . از جایی هم کپی نکردم ;)
--------------------
یادم هست یادت نیست
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
ببخشيد جسارت شد شرمنده
تادرخت دوستي بركي دهد
حاليا رفتيم و نخمي كاشتيم
در ضمن Mr savis شعرو خودم تایپ کردم و مشکل از تایپ من بود . از جایی هم کپی نکردم ;)
درست برعكس من كه اغلب كپي مي كنم
جز شعرهاي مولانا وحافظ كه يا از خودم دروميكنم يا(اگه حافظه پيرشده ياري نكنه) رونويسي(تقلب) :tongue:
ویرایش:
باور کنید خطای سرور بود
که دوپسته!!شد
وگرنه ما تواین تاپیک زورکی بتونیم یه پستی ازخودمون در وکنیم
شرمنده ;)
من اينجا بس دلم تنگ است،
و هر سازي که مي بينم بد آهنگ است.
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر کجا آيا همين رنگ است؟؟
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت
(حميد مصدق)
تنها انسان گريان نيست
من ديده ام پرندگان را
من برگ و باد وباران را
گريان ديده ام
تنها انسان نيست
گريان نيست
تنها انسان نيست که مي سرايد
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گياهان شنيده ه ام
من خود شنيده ام سرودي از باد و برگ
تنها انسان
سرود خوان نيست
تنها انسان نيست که دوست مي دارد
دريا و بادبان
خورشيد و کشتزاران يکسر
عاشقانند
تنها انسان تنهايي بزرگست
انسان مرگراي
انديشه هاي مرگش ويرانگر
تنها
انسان
گريان نيست
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت
(حميد مصدق)
تکراری بود ...............
..........
تن تو ظهر تابستونو به يادم مياره
رنگ چشماي تو بارونو به يادم مياره
وقتي نيستي زندگي فرقي با زندون نداره
قهر تو تلخي زندونو به يادم مي ياره
من نمازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو بزرگي مثل اون لحظه که بارون مي زنه
تو همون خوني که هر لحظه تو رگهاي منه
تو مثه خواب گل سرخي لطيفي مثه خواب
من همونم که اگه بي تو باشه جون مي کنه
من نمازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو مثه وسوسه شکار يک شاپرکي
تو مثه شوق رها کردن يک بادبادکي
تو هميشه مثه يک قصه پر از حادثه اي
تو مثه شادي خواب کردن يک عروسکي
من نمازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو قشنگي مثه شکلايي که ابرا مي سازن
گلاي اطلسي از ديدن تو رنگ مي بازن
اگه دختراي قصه بدونن تو اينجايي
براي بردن تو با اسب بالدار مي تازن
تکراری بود ...............
عوضش ((ت)) :tongue: داشت
گذشته از شوخي......يعني همه شعر هاي اين تاپيكو حفظ كردي؟ :ohno:
نيست رنگي که بگويد با من
اندکي صبر ، سحر نزديک است
هر دم اين بانگ برآرم از دل
واي ، اين شب چقدر تاريک است
خنده اي کو به دل انگيزم؟
قطره اي کو که به دريا ريزم؟
صخره اي کو که بدان آويزم؟
مثل اين است که شب نمناک است
ديگران را غم هست به دل
غم من ليک ، غمي غمناک است
عوضش ((ت)) داشت
گذشته از شوخي......يعني همه شعر هاي اين تاپيكو حفظ كردي؟
اره بازم خوبیش این بود که دال نبود !!!
کمی تا قسمتی
.......
توي يک جنگل تن خيس کبود
يه پرنده، آشيونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشيد تو پرش
جنگل بزرگ خورشيد، رو سرش؛
تو هواي آفتابي، رو درختا مي پريد
تنشو به جنگل روشن خورشيد، مي کشيد؛
تا يه روز ابراي سنگين اومدند،
دنياي قشنگشو، به هم زدند،
هر چي صبر کرد اسمون آبي نشد
ابرا موندند، هوا آفتابي نشد
بس خورشيدشو توي زندون سرد ابرا ديد
يه دفعه ديوونه شد، از توي جنگل، پرکشيد
زندگي شو توي جنگل جا گذاشت،
رفت و رفت ابرا را زير پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشيدش رسيد
اما خورشيد به تنش آتيش کشيد
اگه خورشيد يکي تو اسمونه،
مرغ عاشق، رو زمين فراوونه؛
روزي يکي به بالا چشم مي دوزه
مي ره با اين که مي دونه مي سوزه
من همون پرنده هستم
که يه روز خورشيد و ديد
اسم من يه قصه شد،
اين قصه را دنيا شنيد.
اشتباهی این پست دوتا ایجاد شد :blink:
دلبر برفت و دل شدگان را خبر نكرد
ياد حريفِ شهر و رفيق سفر نكرد
يا بخت من طريق محبت فرو گذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد
گفتم مگر بگريه دلش مهربان كنم
در سنگ خاره قطره باران اثر نكرد
شوخي مكن كه مرغ بيقرار من
سودايِ دامِ عاشقي از سر بِدَر نكرد
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من
كاري كه كرد ، ديده من بينظر نكرد
من ايستاده تاكُنمش جان فداي چو شمع
اُو خود گذر بمن چو نسيم سحرنكرد
حافظ حديثِ نغز از بس كه دلكش است
نشنيدِ كس كه از سر رغبت زبَر نكرد
دل بي تاب وتوونم
گوشه قفس نشسته
يكي نيست بامن بمونه
مرثيه برام بخونه
پاك كنه اشكايه سردم
دردغربتوبدونه
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست
بنده پير خراباتم که لطفش دايم است
ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
تا که پيدايش شود
عشق گفت: اين جا نمان
تا دل همپايش شود
من پريدم توي آب
دست در دامان عشق
زندگي همپاي دل
ما همه مهمان عشق
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت
تند بر مي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد، آويزم،
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي:
خندة لحظة پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پيكر اومي ماند:
نقش انگشتانم.
( همه چی قاطی پاطی شد) [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] راستی آواتار جدیدت مبارک آقا رامبد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مگر گشايش حافظ در اين خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
------------------------------
ممنون مونیکا خانوم ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آواتارم خیلی خوشگله [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا كه جان گيرد در فكر دوام،
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
وا رهانيده از انديشة من رشتة حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال.
اینم قشنگه قبلی قشنگ تر بود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
وز پی ديدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او ديد و در انکار من است
(ِشرمنده نمیتونم ادامه بدم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چرا ؟؟؟؟
چون باید برم ناهار بخورم ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بفرمایییید نهار [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
Marichka
12-06-2006, 13:58
تو خوش مي باش با حافظ بگو رو خصم جان مي ده
چو گرمي از تو مي بينم چه باك از خصم دم سردم
من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندگي شايد
يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد
زندگي شايد
ريسمانيست كه مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد طفلي است كه از مدرسه بر ميگردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد در فاصله رخوتناك دو همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
در شبان غم تنهايی خويش
عـابد چشم سخنگوی تو ام
من در اين تاريکی
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوی تو ام
گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بی پايان
جنگل عطرآلود
شکن گيسوی تو
موج دريای خيال
کاش با زورق انديشه شبی
از شط گيسوی مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر ميکردم
کاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر ميکردم
***
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را يکسر
ابر خاکستری بی باران دلگير است
و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس
سخت دلگيرتر است
***
وای باران! باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
ميپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران، باران
پر مرغان نگاهم را شست
***
خواب رويای فراموشی هاست
خواب را دريابم
که درآن دولت خاموشی هاست
با تو در خواب، مرا
لذت ناب هماغوشی هاست
***
از گريبان تو صبح صادق
ميگشايد پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل ياسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه، از آن پاکتری
تو بهاری؟
نه، بهاران از توست
از تو ميگيرد وام
هربهار اين همه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
***
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه کنان ميکاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و در اين راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
***
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به شب جشن عروسی عروسکهای
کودک خواهر خويش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نيست عبوس
***
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تو اند
رفته ای اينک و هر سبزه و دشت
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم ارزوی آمدنت ميميرد
رفته ای اينک، اما آيا
باز برميگردی
چه تمنای محال
خنده ام ميگيرد
***
آرزو ميکردم
دشت سرشار ز سرسبزی روياها را
من گمان ميکردم
دوستی همچون فصلی سرسبز
چار فصلش همه آراستگی ست
من چه ميدانستم
هيبت باد زمستانی هست
من چه ميدانستم
سبزه ميپژمرد از بی آبی
سبزه يخ ميزند از سردی دی
من چه ميدانستم
دل هرکس دل نيست
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
***
و چه روياهايي
که تبه گشت و گذشت
و چه پيوند صميميت ها
که به آسانی يک رشته گسست
چه اميدي، چه اميد؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گرديد
***
دل من ميسوزد
که قناری ها را پر بستند
که پر پاک پرستوها را بشکستند
و کبوترها را
آه کبوترها را...
و چه اميد عظيمی به عبث انجاميد
***
من در آيينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه، ميبينم، ميبينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختی
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هيچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هيچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چيز
تو چه کم داری؟
هيچ
***
گاه می انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس ميگويد؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی ميشنوی، روی تو را
کاشکی ميديدم
شانه بالا زدنت را بی قيد
و تکان دادن دستت که_ مهم نيست زياد_
و تکان دادن سر را که_عجيب ، عاقبت مرد، افسوس ! 0
کاشکی ميديدم
من به خود ميگويم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
***
من به هنگام شکوفايی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا ميزنم، آی
باز کن پنجره را
پنجره را ميبندی
***
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها
با تو اکنون چه فراموشی هاست
چه کسی ميخواهد
من و تو ما نشويم
من اگر ما نشوم خويشتنم
تو اگر ما نشوی خويشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنيم
از کجا که من و تو
مشت رسوايان را وا نکنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزی
همه برميخيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه کسی برخيزد؟
چه کسی با دشمن بستيزد؟
چه کسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد
***
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور؟
و جدايی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی
يا غرق غرور؟
من چه ميگويم آه
با تو اکنون چه فراموشی ها
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر بر خيزم
تو اگر برخيزی
همه برمی خيزند
در دست هاي تو
دنيا
دروغين است
چشمت همه آهن
پايت همه ترديد
دستت همه كاغذ
اين فردا كه فراز دارد م يبيني
قلب بزرگ ماست
دريا درون سينه ام جاري ست
با قايق ترديد
با ارتفاع موج ها ، شلاق
در من همه فانوس ها
خاموش مي شوند
گل ها معلق در فضا
يكريز مي گريند
سنگين يك چيدن
سر پنجه ي بي اعتناي تست
و قلب مغموم كبوترها
در استكاك لحظه هاي دام
با سرخي شفاف
در انتظار مهرباني هاي چشمانند
پايت همه خسته
دستت همه بسته
در من طنين آبشاران نيست
در درست هاي تو
دنيا دروغين است
...
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زين نقد قلب خويش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
(چه با حال سايه خانوم با خودش مشاعره ميكنه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
تا نزند راهروی را بپای
به که بکوبند سر مار را
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن
پاره کن این دفتر و طومار را
افسانهی حیات حرفی جز این نبود
یا مرگ آرزو یا آرزو ی مرگ....
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Mehrshad-msv
13-06-2006, 02:29
گفتم :چه بودگياه ناچيز//تادرصف گل نشينداونيز
بگريست گياه وگفت خاموش//صحبت نكندكرم فراموش
گرنيست جمال ورنگ وبويم//آخرنه گياه باغ اويم
من بنده حضرت كريمم//پرورده نعمت قديمم
مرغ سحر ناله سر کن ........... داغ مرا تازه تر کن!
زآه شرر بار ، اين قفس را ............ برشکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنجه قفس درآ ..... نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاك توده را ...... پر شرر كن !
ظلم ظالم ، جور صياد ................ آشيانم داده بر باد
اي خدا ، اي فلك ، اي طبيعت .......... شام تاريك ما را سحر كن
نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است
.................. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..................
شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن
مرغ بي دل ، شرح هجران ............... مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن
Mehrshad-msv
13-06-2006, 03:12
البته فضوليه به من ربط نداره :blush: .... ولي آواتورقبلتون دركل جالبتروهنري تربوديه جورحس سكون داشت
نجيب باشكوه وحيرت آور
توخاتون تمام قصه هايي
توبانوي ترانه هامي اما
مثل شكستن من بي صدايي
ببين من آخرين برگ درختم
درخت زخمي ازتيغ زمستون
منوراحت كن ازتنهايي من
منوپاكيزه كن باغسل بارون
توتنها حادثه تنهااميدي
براي قلب من اين قلب مسموم
رداي روشن آمرزشي تو
براي اين تن محكوم محكوم
البته فضوليه به من ربط نداره .... ولي آواتورقبلتون دركل جالبتروهنري تربوديه جورحس سكون داشت
خواهش میکنم
والا منم خودم اونو خیلی دوست داشتم و فکر نمیکردم حالا حالاها عوضش کنم
ولی برخی از دوستان از اواتار من خوششون نیومده بود و گفتن که حالمون بد میشه
دیگه منم .............
........
من از روز ازل، ديوانه بودم
ديوانه روي تو، سرگشته کوي تو
سرخوش از باده ي، مستانه بودم
در عشق و مستي، افسانه بودم
* * *
نالان از تو شد چنگ و عود من
تار موي تو، تار و پود من
* * *
بي باده مدهوشم ~ ساغر نوشم ~ ز چشمه نوش تو
مستي دهد ما را ~ گل رخسارا! ~ بهار آغوش تو
چو به ما نگري ~ غم دل ببري ~ کز باده نوشين تري
* * *
سوزم همچون گل، از سوداي دل
دل، رسواي تو، من رسواي دل
* * *
گرچه به خاک و خون ~ کشيدي مرا ~ روزي که ديدي مرا
باز آ که در شام غمم ~ صبح اميدي مرا ~ صبح اميدي مرا
Mehrshad-msv
13-06-2006, 03:32
ازتوتاويروني من
ازتوتامرزشكستن
فاصله واكردن در
فاجعه صداي بستن
براي ضيافت عشق
اگه شب شب غزل نيست
اگه نورآينه به آينه
اگه گل بغل بغل نيست
براي گلدون دستات
يه سبدرازقي دارم
بهترين قلب وتودنيا
براي عاشقي دارم
ترسم ازبي رحمي شب نيست
ترسم ازدلتنگي فرداست
ترسم ازشب مرگي امروز
ترسم ازتدفين قمري هاست
سهمي ازرجعت انسان
سهمي ازخداشدن باش
سهمي ازمعجزه عشق
سهمي ازمعراج من باش
میخواستم شعر رو نصفه بگم ولی ترجیح دادم کلشو بگم
سينه مالامال دردست اي دريغا مرهمي
دل ز تنهايي بجان آمد خدا را همدمي
چشم آسايش كه دارد از سپهر تيزرو
ساقيا جامي بمن ده تا بياسايم دمي
زيركي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت
صعب روزي بوالعجب كاري پريشان عالمي
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چُگل
شاه تركان فارغست از حال ما كو رستمي
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست
ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي
اهل كام و ناز را در كوي رندي راه نيست
رهروي بايد جهان سوزي نه خامي بيغمي
آدمي در عالم خاكي نمي آيد بدست
عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيم
كز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي
گريه ي حافظ چه سنجد پيش استغناي عشق
كاندرين دريا نمايد هفت دريا شبنمي
*NashenaS*
13-06-2006, 05:47
سلام..
دارد این انجمن ما دختری ..... دختر با ادب و با هنری...
اسم این دختر خانم هستش سایه .... کاربر فعال این انجمن متفرقه...
هر جا که ایشون به پستی گزاشته ... به تعداد پست هاش فرقی نداشته (انجمن متفرقه)...
بسه بابا.... خداییش از خاب دارم می میرم... 3 نصفه شبه شعر گفتنم گل کرده...! :tongue: :blush:
Mehrshad-msv
13-06-2006, 15:46
ناشناس جان ايني كه گفتي برچه وزني بود.....!!!!! :blink: :tongue:
خوب من با ((ه)) شروع مي كنم:
همين امشب فقط امشب فقط هم بغض من باش
همين امشب فقط مثل خود عاشق شدن باش
درآوارهمه آيينه هاتكرارمن باش
همين امشب كليدقفل اين زندون تن باش
شب تهي از مهتاب
شب تهي از اختر
ابر خاكستري بي باران پوشانده
آسمان را يكسر
ابر خاكستري بي باران دلگير است
و سكوت تو پس پرده ي خاكستري سرد كدورت افسوس سخت دلگيرتر است
شوق بازآمدن سوي توام هست
اما
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
واي ، باران
باران ،
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران
باران ،
پر مرغان نگاهم را شست
اب رؤياي فراموشيهاست
خواب را دريابم
كه در آن دولت خاموشيهاست
شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم
و ندايي كه به من مي گويد :
”گر چه شب تاريك است
دل قوي دار ، سحر نزديك است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن مي بيند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا مي چيند
آسمانها آبي
پر مرغان صداقت آبي ست
ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند
از گريبان تو صبح صادق
مي گشايد پر و بال
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
نه
از آن پاكتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
سبزي چشم تو
درياي خيال
پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز
مزرع سبز تمنايم را
اي تو چشمانت سبز
در من اين سبزي هذيان از توست
زندگي از تو و
مرگم از توست
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و دراين راه تباه
عاقبت هستي خود را دادم
آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا
در پي گمشده ي خود به كجا بشتابم ؟
مرغ آبي اينجاست
در خود آن گمشده را دريابم
در سحرگاه سر از بالش خواب بردار
كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن
باز كن پنجره را
تو اگر بازكني پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زيبايي را
بگذاز از زيور و آراستگي
من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد
كه در آن شكوت پيراستگي
چه صفايي دارد
آري از سادگيش
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مي بارد
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس
صحبت از سادگي و كودكي است
چهره اي نيست عبوس
كودك خواهر من
در شب جشن عروسي عروسكهايش مي رقصد
كودك خواهر من
امپراتوري پر وسعت خود را هر روز
شوكتي مي بخشد
كودك خواهر من نام تو را مي داند
نام تو را مي خواند
گل قاصد آيا
با تو اين قصه ي خوش خواهد گفت ؟
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نمي گردد باز
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز
باز كن پنجره را
صبح دميد
چه شبي بود و چه فرخنده شبي
آن شب دور كه چون خواب خوش از ديده پريد
كودك قلب من اين قصه ي شاد
از لبان تو شنيد :
”زندگي رويا نيست
زندگي زيبايي ست
Mehrshad-msv
13-06-2006, 16:27
تنهاترازانسان درلحظه مرگ
ساده ترازشبنم روسفره برگ
مطرودهم قبيله محكوم خويشم
غريبه اي طعمه اين كندوي نيشم
نفريني آسمون مغضوب خاكم
بيگانه بانوروهواهواي پاكم
تن خسته ازتقويم ازشب شمردن
بامرگ ساعت هابي وقفه مردن
هم غربت بغض شب مرگ چراغم
توقرق زمستوني اندوه باغم
اي دست توحادثه توبهت تكرار
وابسته اين مردابم بياسراغم
تولدم زادن كدوم افوله
كه بودنم حريص مرگ فصوله
خسته ازباراين بودنم نفس حبابم
بي تفاوت مثل بركه بي التهابم
تشنه تشنه تشنه ام خودكويرم
بامن مرگ سنگ وانسان تاريخ تيرم
من ساقه نورم ميراث مهتاب
تسليم تاريكي توجنگل خواب
اي آيه عطوفت اي مرگ غمگين
برهنه كن منوازاين لباس نفرين
اي اسم توجواب همه سوالا
ازپشت اين كندوي شب منو صداكن
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مسئله همچون و چرا می بینم
معشوقه بسامان شد، تا باد چنين بادا
كفرش همه ايمان شد، تا باد چنين بادا
ملكى كه پريشان شد،از شومى شيطان شد
باز آن سليمان شد، تا باد چنين بادا
يارى كه دلم خستى، در بر رخ ما بستى
غمخواره ياران شد، تا باد چنين بادا
شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد
خورشيد درخشان شد تا باد چنين بادا
عيد آمد و عيد آمد، يارى كه رميد آمد
عيدانه فراوان شد، تا باد چنين بادا
آه، ای دو چشم خيره بره مانده
آری، منم كه سوی تو می آيم
بر بال بادهای جهان پيما
شادان بجستجوی تو مي آيم
مر دلی است پریشان به دست غم پامان
چنانکه هیچکسم نیست واقف احوالم
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوه یک باغ نچیدیم نچیدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
آويزد
دشتها نام تو را مي گويند
كوهها شعر مرا مي خوانند
كوه بايد شد و ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه ي پرهيز كه چه ؟
در من اين شعله ي عصيان نياز
در تو دمسردي پاييز كه چه ؟
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهایی
یارباماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
ازدرخویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان مارا بس
حافظ ازمشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب وغزلهای روان مارابس
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فكر كه اين دم گذراست
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است.
تا اين که دوباره از فراسوی زمين
پیدا شود آن سوار با یک گل سرخ
سجاده ای سبز ودلنشین پهن کند
در شانه این دیار با یک گل سرخ
بنویس میان سطر این حادثه را
اسفند شده بهاربایک گل سرخ
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
نقد بازار جهان بنگر وآواز جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
سال ميان دو پلك را
ثانيه هايي شبيه راز تولد
بدرقه كردند.
كم كم، در ارتفاع خيس ملاقات
صومعه نور
ساخته مي شد.
حادثه از جنس ترس بود.
ترس
وارد تركيب سنگ ها مي شد.
حنجره اي در ضخامت خنك باد
غربت يك دوست را
زمزمه مي كرد.
از سر باران
تا ته پاييز
تجربه هاي كبوترانه روان بود.
باران وقتي كه ايستاد
منظره اوراق بود.
وسعت مرطوب
از نفس افتاد.
قوس قزح در دهان حوصله ما
آب شد.
"هبوط رنگ از کتاب ما هيچ، مانگاه"
hamidreza_buddy
14-06-2006, 10:07
در آنجا بر فراز قله كوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن
به سوي ابرهاي تيره پر زد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كاي خداوند
من او را دوست دارم دوست دارم
"فروغ"
مرغ زیرک نشود در چمنش نغمه سرای
هر بهاری که ز دنبال خزانی دارد
Mehrshad-msv
14-06-2006, 13:05
درآن سوي پل پيوند
تويي باخنجري درمشت
دراين سومانده پادرگل
منم باخنجري درپشت
تو مثل خواب نسيمي به رنگ اشك شقايق
تو مثل شبنم عشقي به روي پونه عاشق
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمي يك سيب مي كند مانوس
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد،
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن
و نوشداري اندوه؟
صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش
سهراب سپهري
شما را بی شما می خواند آن یار
شما را این شمایی مصلحت نیست
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
تکراری بود
گر چه ما هوسهامان یکی نیست
تب و تاب نفس هامان یکی نیست
تمام ما اسیر و خسته بالیم
فقط حجم قفس هامان یکی نیست!
تو اون شام مهتاب کنارم نشستي
عجب شاخه گل وار به پايم شکستي
قلم زد نگاهت به نقش آفريني
که صورتگري را نبود اين چنيني
پريزاد عشقو مه آسا کشيدي
خدا را به شور تماشا کشيدي
اين چه عشقي است كه در دل دارم
من از اين عشق چه حاصل دارم
ميگريزي ز من و در طلبت
باز هم كوشش باطل دارم
my friend
14-06-2006, 18:58
مینداز بر سر ناتوان سنگ زور × که روزی در افتی به پایش چو مور !
( خوب اینم شعره دیگه ! )
تا تماشای وصال خود کند
نور خود دردیده بینا نهاد
تا تماشای وصال خود کند
نور خود دردیده بینا نهاد
آقا مسعود آخر شعرش "ر" بود شما چرا "ت" گفتی؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دانم اكنون كز آن خانه دور
شادي زندگي پر گرفته
دانم اكنون كه طفلي به زاري
ماتم از هجر مادر گرفته
my friend
14-06-2006, 19:15
هر کس به تمنای خودش
بقیه اش را بپیچونش !
my friend
14-06-2006, 19:17
پست قبلی رو شوخی کردم ، اینو بجاش بزارید :
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهییییییییییییی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهییییییییییییی
این شعرو خیلی دوست دارم !
Mehrshad-msv
14-06-2006, 20:23
پست قبلی رو شوخی کردم ، اینو بجاش بزارید :
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهییییییییییییی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهییییییییییییی
این شعرو خیلی دوست دارم !
آره واقعا شعر قشنگيه مخصوصاباصداي آقاي قميشي :rolleye:
يه روزي لحظه هامون رنگ بنفشه هابودن
توهواي خونمون عطرآلاله هابودن
تن من جسم تويكي نبودن امايه جون
زيرآفتاب جداامايكي سايه هامون
حالااون اسب بزرگ آهني منتظره
تاتمومي وجودمن وهمراهش ببره
مي بره هرچي روكه بودونبود
من مي شم شناورمسيررود...
در دامن سكوت غم
افزايش اندوه خفته مي دهد آزارم
آن آرزوي گم شده مي رقصد
درپرده هاي مبهم پندارم
مرا تا عشق تعليم سخن کرد
حديثم نکته هر محفلی بود
مگو ديگر که حافظ نکتهدان است
که ما ديديم و محکم جاهلی بود
(
1- مونيكا خانوم من كه دارم مشاعره ميكنم از نظر فرهنگي كه انشاالله فقير نيستم ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
2-در ضمن بد نيست تو تاپيك سوتي يكم از خاطرات خوشتون تعريف كنيد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
3-آواتار جديدتون چرا اينقدر خشنه ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] (نه به اون يكي عكسه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نه به اين [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
4- هيچي ديگه خسته نباشيد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
)
در زميني كه ضمير من و توست
از نخستين ديدار
هر سخن ، هر رفتار
دانه هائي است كه مي افشانيم
برگ و باري است كه مي رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش “ مهر ” است
my friend
14-06-2006, 21:00
تا توانی دلی به دست آور × دل شکستن هنر نمیباشه !
- مونيكا خانوم من كه دارم مشاعره ميكنم از نظر فرهنگي كه انشاالله فقير نيستم ؟ 2-در ضمن بد نيست تو تاپيك سوتي يكم از خاطرات خوشتون تعريف كنيد 3-آواتار جديدتون چرا اينقدر خشنه ؟ (نه به اون يكي عكسه نه به اين ) 4- هيچي ديگه خسته نباشيد
اختیار دارین این چه حرفیه :happy:
در فکرش هستم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به این قشنگیه آواتارم تازه می خوام بازم عوضش کنم هیجانشو بیشتر کنم آخه قبلی باعث شده بود برام مزاحمت ایجاد بشه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شما هم خسته نباشی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هزار حرف نگفته مانده بود و
هزار راه نرفته
تا هزار بهانه دست نگاهت دهند و
بمانی . . .
مثل غریبه ها
نمی توانم
که رد شوم از رفتنت
هزار پاییز کوشیدم و نتوانستم .
my friend
14-06-2006, 21:36
من مرد تنهایی شبم × مهر خموشی بر لبم
تنها و غمگین رفته ام × دل از همه گسسته ام
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز...هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز
زندگي ، گرمي دل هاست به هم پيوسته است
تا در آن دوست نباشد همه در ها بسته است
my friend
14-06-2006, 21:43
زاویه ها زاویه ها وسعت دیدار منه × کاری بکن کاری بکن ، این همه چرت من نگویم !
my friend
14-06-2006, 21:44
چرا اینجوری شد ؟؟؟
تو بگو چی صدات کنم × نرو بزار نگات کنم !
my friend
14-06-2006, 21:46
تا حالا با کسی مشاعره نکرده بودم !
ولی خداییش چه حالی میده !
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق گزاران ياد باد
my friend
14-06-2006, 21:53
دست در دست هم دهیم به مهر × تا بمانیم خرم و شاداب
یار و غمخوار یکدگر باشیم × تا بمانیم خرم و شاداب
my friend
14-06-2006, 21:58
دست در دست هم دهیم به مهر × تا بمانیم خرم و شاداب
یار و غمخوار یکدگر باشیم × تا بمانیم خرم و شاداب
سوتی دادم !
اصلش اینه :
دست در دست هم دهیم به مهر × میهن خویش را کنیم آباد
یار و غمخوار یک دگر باشیم × تا بمانیم خرم و شاداب
بين من و تو فاصله غوغا ميكنه
ياد حرفاي قشنگت منو رها نميكنه
تو منو گذاشتي رفتي توي روزگار وحشي
توي كوچه هاي غربت دنبالم حتي نگشتي
my friend
14-06-2006, 22:01
یه روز میام به جستجوت ، فقط به خاطر تو × عشقو میزارم پیش روت ، فقط به خاطر تو
و تو در پاسخ آبی ترين موج تمنای دلم گفتی
دلم حيران و سرگردان چشمانی است رويايی
و من تنها برای ديدن زيبايی آن چشم
تو را در دشتی از تنهايی و حسرت رها کردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشم هايم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشيد وا کردم
my friend
14-06-2006, 22:05
تو را من چشم در راهم شباهنگام × که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
my friend
14-06-2006, 22:06
سوتی دادم ، ببخشید !
my friend
14-06-2006, 22:08
موش موشک من ، میخوره غصه × که نمیتونه ، بره مدرسه !
( یادش بخیر ! )
سوتی دادم ، ببخشید !
شرمنده من اصلاحش كردم
my friend
14-06-2006, 22:09
اشکال نداره ، ادامه بدید
همه ی ثروت من تحفه ی درويش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرين من
دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن
داغ دل ويرانه بود
من مات مات از بازيه
شطرنج عشق می امدم
شاه مهره ی دل رفته بود
من لاف بردن می زدم
من لاف بردن می زدم
قلعه ی دل
اسب غرور
لشکر تار و مار عشق
دادم به ناز رخ تو
اين همه يادگار عشق
گفتم ببر هر چی که هست
رقيب سخت چيره دست
گفتی تو مغروری هنوز
با فتح اين همه شکست
بازی عشق تورو جانانه باختم
مثه بازنده ی خوب
مردانه باختم
همه ی ثروت من تحفه ی درويش
نفسم بود که به تو مردانه باختم
(زويا زاكاريان)
my friend
14-06-2006, 22:15
اینقدر با م تمومش نکنید ، من شعر کم میارم ، یه چرت و پرت مینویسم تا خودم کم نیارم !
من نگویم که مرا ازقفس آزاد کنید ، قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
( مثل اینکه ایندفعه به خیر گذشت ! )
دلم تنگه برای گريه کردن
خداوندا تويی پروردگارم
نسيمی سرد از دور
نوازش ميکند اين صورت من
زتقدیرم رسیدش وقت جدایی
شروع دیگری از دوری وهجران
غمم سخت است دلم تنگ است
میان کوچه باغ غم
بدیدم صخره سنگی
my friend
14-06-2006, 22:25
یه مرد بی ستاره × که دلخوشی نداره
my friend
14-06-2006, 22:33
من دیگه باید برم
فردا صبح میام
خوش باشید
اي واي ..........بازهم دال [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلا خو کن به تنهائی که از تن ها بلا خیزد
باي...............
دال............ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ميم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شرمنده
تا فردا
my friend
14-06-2006, 23:36
دنبالت دارم میگردم ، همسفر با شب و جاده !
تا نزد راهروي را بپاي
به كه بكوبند سر مار را
Mehrshad-msv
15-06-2006, 02:58
اي تن توبهارسبزگل پوش
بي تومنم اجاق سردوخاموش
تومرمري منم يه سنگ خارا
بهارمن يادم توروفراموش
سلام
...
شوری به دل خسته فکندی و نگفتی
جمعیت احوال پریشان که بودی
دل بی تو به جان بود و ندانست که تو امشب
امشب نمک سینه ی بریان که بودی
Mehrshad-msv
15-06-2006, 03:07
عليك سلام
توهدهد سليموني روشونم
من واسه تونامه بي نشونم
توپابه راه چلستون روزي
من اون شب سياه بي ستونم
بي تودلم يه بادبون پاره
غصه هاموبه خاطرم مياره
باتودلم يه آسمون روشن
باتودلم پرازگل ستاره
همهمه ی بادیم
در گستره ی دنیا
می پوییم و می تازیم
من ساحل دریایم
تو موج خروشانی
من آتش نفرینم
تو شعله ی سوزانی
ما تشنه ی بیدادیم
فریاد شبانگاهیم
در قتل سحرگاهان
می سوزیم و می سازیم
من لاله ی صحرایم
تو دشت بهارانی
من زمزمه ی صبحم
تو روشن فردایی
ما رمز مسیحاییم
آیین اهوراییم
در قافله ی دنیا
آشفته و شیداییم
من حسرت دیروزم
توقسمت و تقدیری
من حامی فردایم
تو ناجی امروزی
ما را چه شود گاهی؟
از هم ز چه می مانیم
در سوز زمستانی
من نقش تو را دارم
تو اسم مرا خوانی
من نام تو را دارم
تو عشق مرا داری
از هم ز چه می مانیم؟
در لحظه ی تنهایی.......
Mehrshad-msv
15-06-2006, 03:23
سلام
...
شوری به دل خسته فکندی و نگفتی
جمعیت احوال پریشان که بودی
دل بی تو به جان بود و ندانست که تو امشب
امشب نمک سینه ی بریان که بودی
ببخشيداين چراعوض شديهو :blink:
Mehrshad-msv
15-06-2006, 03:35
يه قصه تازه نيست خونه به دوشي من
هراس دل سپردن عذاب دل بريدن
اگه يه دست عاشق يه شب پناه من شد
فرداعذاب جاده شكنجه گاه من شد
لحظه رفتنه دستاتو مي بوسم
بايدبرم حتي اگه اونجابپوسم
منوببخش منوببخش كه ناگزيرم
بايدبرم حتي اگه بي توبميرم
دريايي ازمصيبت پشت سرم گذاشتم
وقتي به تورسيدم ديگه نفس نداشتم
من مرده بودم اما دوباره جونم دادي
هم گريه من شدي عشقو نشونم دادي
ببخشيداين چراعوض شديهو :blink:
بعد از این که شعرمو فرستادم دیدم
شما قبل از من این کارو کردید
منم بلافاصله عوضش کردم
ولی انگار دست شما تند بود و با اخر همون شعر نوشتید
بدون اینکه متوجه تغییرش بشید ...
..........
يارب اين غم كه نهادي به دلم سوزان است
طاقت من نه به اين حد زغم هجران است
همه شب تا به سحر مويه و زاري كردم
همه وقت و همه جا چشم و دلم گريان است
درد عشق از طرف دوست مقرر شده است
دل در اين باديهء عشق بسي حيران است
ماهمه در پي مقصود به جمع آمده ايم
لاجرم مقصد ما شيوهء درويشان است
ره عشق را به درستي و سلامت رفتن
تو مپندار كه طريق كردن آن آسان است
بي جهت نيست به شقايق نام عاشق دادند
آنچه او در طلب عشق فنا كرد جان است
غم دل, سوز درون , نازكي طبع لطيف
علت اين همه اشك , عاشقي ...... است
Mehrshad-msv
15-06-2006, 03:57
اشكال نداره.....آخه من رفرش نكردم نفهميدم شماهم پست دادين
تومي دوني زبون شاپرك هارو
تومي شناسي مسيرقاصدك هارو
تونقاش بال پروانه هايي
شكوه سبزهاازجنس گل هايي
لحظه ديدارتوشدروزميلادمن
غيرتوهرنقش ديگر رفته ازيادمن
تومي دوني زبون شاپرك هارو
تومي شناسي مسيرقاصدك هارو
توازايل وتبارنطفه نوري
براي بزم شبنم گل شيپوري
براي ديدن توهديه اي قابل ندارم
به غيرازقلب عاشق تحفه اي ديگرندارم
براي پركشيدن شوق پروازم توهستي
تويي كه بانگاهت دروجودم ريشه بستي
يه ترانه از تو گفتم
فکر کني ترانه سازم
واسه دستاي قشنگت
حساي تازه مي سازم
يه ستاره هم گذاشتم
توي آسمون شبهام
تا چراغ آسمون شي
توي تنهايي نميرم
حس تو حس پرنده
واسه پر زدن به خورشيد
تا نهايت تا رسيدن
اوج قله هاي اميد
اين ترانه را نوشتم
واسه دستاي نجيبت
واسه چشماي قشنگت
واسه اون قلب يه رنگت
Mehrshad-msv
15-06-2006, 04:16
توسرزمين يخ ها پرازسكوت غمناك
هميشه بادقطبي هميشه برف وكولاك
روسردي لب من غم ملال نشسته
توفان وحشي شب كوه يخوشكسته
كوه يخم من كه روآب شدم شناور
داغ حوادث مي كنه آبم سرسر
نه جنگل سبزنه باغ گل ها
نه كوه سنگي نه دشت وصحرا
هميشه اينجاكولاك وباده
نه كلبه پيداست نه ختم جاده
بهارواينجاكسي نديده
زمين قطبي همش سفيده
خسته نباشيدوخداحافظ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هيچ جز حسرت نباشد كار من
بخت بد بيگانه اي شد يار من
بي گنه زنجير بر پايم زدند
واي از اين زندان محنت بار من
واي از اين چشمي كه مي كاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مينهد تا بشنود
شايد آن گمگشته آواز مرا
گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست
فكرت آخر از چه رو آشفته است
بي سبب پنهان مكن اين راز را
درد گنگي در نگاهت خفته است
گاه مي نالد به نزد ديگران
كو دگر آن دختر ديروز نيست
آه آن خندان لب شاداب من
اين زن افسرده مرموز نيست
گاه ميكوشد كه با جادوي عشق
ره به قلبم برده افسونم كند
گاه مي خواهد كه با فرياد خشم
زين حصار راز بيرونم كند
گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونكار تو ؟
ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم
نيست پيدا بر لب تبدار تو
من پريشان ديده مي دوزم بر او
بي صدا نالم كه : اينست آنچه هست
خود نميدانم كه اندوهم ز چيست
زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست
همزباني نيست تا برگويمش
راز اين اندوه وحشتبار خويش
بيگمان هرگز كسي چون من نكرد
خويشتن را مايه آزار خويش
از منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
Farid007
15-06-2006, 12:48
تمام لحظه هاي تو به پاي من هدر شد
حالا بيهودگي رفته ولي عمرت به سر شد
دل خرابي ميكند دلدار را آگه كنيد
زينهار اي دوستان جان من و جان شما
my friend
15-06-2006, 13:11
اگه از عشق میشه قصه نوشت
میشه از عشق تو گفت
میشه با ستاره های چشم تو
مغرب نو ، مشرق نو بر پا کرد ...
( سیاوش قمیشی )
درويش نميپرسي و ترسم كه نباشد
انديشهي آمرزش و پرواي ثوابت
Marichka
15-06-2006, 13:36
تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافريست
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش
با چنين زلف و رخش بادا نظربازي حرام
هر كه روي ياسمين و جعد سنبل بايدش
نازها زان نرگس مستانه اش بايد كشيد
اين دل شوريده تا آن جعد و كاكل بايدش
ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش
كيست حافظ تا ننوشد باده بي آواز رود
عاشق مسكين چرا چندين تجمل بايدش
my friend
15-06-2006, 13:42
شب ، شب که میشه تو کوووووچه ی غم ، اشک من میشه ستاره
هر نیمه شل آسمان ستوده آید
از گریه سخت ناله زارم
مست بگذشتي و از خلوتيان ملكوت
به تماشاي تو آشوب قيامت برخاست
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
در اندرون من خستهدل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب
بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست
سلام
...
تو اينجايي بگو گم شه ستاره
بگو شب تا دلش مي خواد بباره
دوباره رخت عرياني به تن كن
بگو آينه مكرر شه دوباره
كنار تو پر آواز قلبم
غزل بارونه جانم از حضورت
به من تا مي رسي گل ميده دستت
گلستون ميشه ساعت از عبورت
توي شب كوچه هاي ترس و پرسه
منو پيدا كن از اندوه آواز
كنار مرگ خاموش كبوتر
منو پيدا كن از رؤياي پرواز
تو اينجايي كه نوراني شه اسمم
به من برگرده خورشيد شبانه
كه من ديوانه شم از خواستن تو
جهان رنگين كمون شه از ترانه
به من چيزي بده از موج و شبنم
به من چيزي بگو از ماه و ماهي
صدام كن تا كه در واشه به رؤيا
كه رد شم از شبستان تباهي
...
يارب چه غمزه كرد صراحي كه خون خم
با نعرههاي قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت كه در پردهي سماع
بر اهل وجد و حال دَرِ هاي و هو ببست
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان
بگشود نافهاي و درِ آرزو ببست
شيدا از آن شدم كه نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگري كرد و رو ببست
چند وقته حافظ خون شدم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا تو هستي و غزل هست دلم تنها نيست
محرمي چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست
از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت
كه در اين وصف زبان دگري گويا نيست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست كه در قولي از آن ما نيست
تو چه رازي كه به هر شيوه تو را مي جويم
تازه مي يابم و بازت اثري پيدا نيست
شب كه آرام تر از پلك تو را مي بندم
در دلم طاقت ديدار تو تا فردا نيست
اين كه پيوست به هر رود كه دريا باشد
از تو گر موج نگيرد به خدا دريا نيست
من نه آنم كه به توصيف خطا بنشينم
اين تو هستي كه سزاوار تو باز اينها نيست
تا به گيسوي تو دست ناسزايان كم رسد
هر دلي از حلقهاي در ذكر يارب يارب است
كُشتهي چاه زنخدان توام كز هر طرف
صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است
تمام کارهای ما نمیبودند بیهوده
اگر در کار میبستیم روزی کاردانی را
هزاران دانه افشاندیم و یک گل زانمیان نشکفت
بشورستان تبه کردیم رنج باغبانی را
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.