مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
دلخسته ام از این تفکر های بی درد
ای زخم خوب خانگی برگرد برگرد!
یادش به خیر آن روزهای دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
دل باغلالی او سلسله ی زلفینه یارین
دیوانه لیگیم دم به دم اولماقدادیر افزون
(دل بسته به سلسله ی زلف یار است/دیوانگیم دم به دم افزون تر میشود)
لیلا خانم(قرن7 ه.ق)
surena_iran2564
14-10-2008, 13:33
نوشداروئیو بعد از مرگ سهراب آمدی
نازنین این زود تر میخواستی حالا چرا؟
ای ئوزوندن بی خبر غافل رقیب
بیلمه میش سن سرّاسرار عجیب
اولماسون محرم بو سرّه هر رقیب
همچنان پنهان گئرک سرّ عجیب
_ای که از خود بی خبر هستی/از سر اسرار عجیب هیچ ندانستی/مباد هر رقیبی محرم بر این سر/همچنان پنهان باید کرد این چنین سر را)
نسیمی
...امشب که سیب میچکد از چشم های تو
زیر درخت ِ شعر ِ تو باید سبد شوم
از دست های خیس ِ من تا گیسوان ِ تو
راهی نمانده که فاتح چارقد شوم...
باید که با "ب" شروع میکردی به هر حال؛
مگر زخاک شهیدان عشق می آیی؟
که دست و پای نگارین بود سمند تو را(الف)
صائب
ای دختر خیال خدایان بابلی!
ماه بلند خاطره ی توست دور دست
من تا ابد به یاد شما صبر میکنم
زیر سه متر خاک به دشتی همیشه پست
تا بُود در دل خُم،هست فلاطون زمان
محفل آرا چو شود،باغ و بهار است شراب
صائب
باید امیدِ هر چه فرج را به گور بُرد
بیهوده می بری دلِ ما را ستون، ستون
این شعر، هم ردیفِ غزل های چشم ِ توست
زخمی نزن که قافیه اُفتد به خاک و خون
کبوتر دلم ای دل همیشه در سفر است
نگاه مضطربم مثل حلقه ای به در است
چه جای اینکه دهم شرح حالم از دیروز
چراغ سینه ام امروز گر گرفته تر است
نسب ز آتش و آئینه می برد این دل
که در کشاکش عشقت همیشه شعله ور است
زبان زخم اهالی کدام عاشق نیست
کدام ساقه به دور از زبان این تبر است
تو روستائی ساده ز شام و شب مهراس
چراغ سبز پشت شانه خطر است
تن خاکی چو گل گردد نیابی ذره ای در وی
که بی سودای آن جعد و سر زلف دو تا باشد
عمادالدین نسیمی
soheilsmart
15-10-2008, 11:03
دلا تا کی در این زندان فریب این وآن بینی!
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!
ghazal_ak
15-10-2008, 14:47
یار ان بود که صبر کندبر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
روی ننماید،چو بر آیینه باشد نقش رنگ
صورت آیینه ی دل،ساده می باید کشید
نسیمی
در ازدحام بی تپش شهر گم شدیم
شهری که طعمه ی طمع نام و ننگ شد
گهواره ای پر از نوسانهای کودکی
زیر فشار خاطره ای مرده تنگ شد
باور نمی کنید که از خون بچه ها
یک آسمان زنگ زده غرق رنگ شد
دیو نامحرم کی دوتماز اسم اعظمدن خبر
اهرمندن رحمت رحمان اومارسان،نه عجب!
(دیو نامحرم که از اسماء اعظم خبری نداشت/از اهریمن، رحمت رحمان چشم داری،عجب است!)
NƏSİMİ
MOHAMMAD2010
15-10-2008, 22:11
بی تو هفته های من پرِ غصه و غمن
پرِ غصه و غمن بی تو هفته های من
نيمهء گمشدهء من گمشده تو روزگارم
اونکه تا ابد بمونه تا هميشه در کنارم
پس کجاست همسفر من
اونکه قلبمو ببينه؟
اونکه گرمي وجودش,
توي قلبم من بشينه؟
اونکه در لحظهء غمهام
واسه عشقش بيقرارم
اونکه توي بي کسي هام
شونه هاشو کم ميارم؟
مست جام حسن یارم وز دو چشمش پر خمار
ساقیا این مست را پیمانه ی دُردی بیار
نسیمی
رعد فریاد کنان، نعره زنان
تکه ای ابر برید
عارفی در به در، از غرقه ی شوق
عطش لاله ی سرخ
خشم و بی رحمی شلاق سکوت
و سرانجام دلی خسته ز گفتار کهن
نه قده ر وار ایسه عؤمرون،گزه سن مستانه
بو جهان باغینا بیر سرو خورامان اولاسان
(هر قدر که عمرت باقی است مستانه بگردی/بر این باغ جهان،سرو خرامان باشی)
نباتی
ghazal_ak
17-10-2008, 13:42
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند!
mahdi.a81
17-10-2008, 21:00
در خيل نيك نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
ای جان حزین!بو ناله دن بیر ال چک
قوی تونگو یئره پیاله دن بیر ال چک!
سیندیر قلمی،داواتین آغزین مؤهر ائت
بو هامی یالان مقاله دن بیر ال چئک!
(ای جان حزین از این ناله دست بردار/بگذار زمین و از این پیاله ی شراب بگذر!/قلم را خرد کن و در مرکب دان را مهر کن!/از این مقاله ای که سرتا پا دروغ است دست بردار!)(ک)
حکیم نباتی
hamid2006gh
17-10-2008, 23:15
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
یئنه مووجه گلدی دریای چشمیم
بیر یئره توخونوب عوممانا دؤندو
زورق جیسمیمی وئردی غرقابه
تلاطم ائیلئییب طوفانا دؤندو
(دریای چشمم مواج گشت/همانند عمان شد وقتی بر نقطه برخورد کرد/زورق جسمم را غرق کرد/تلاطمی کرد و همچو طوفان گشت)
نباتی
عمر ما چون تندبادي رفت و گويي خواب بود
وان بناي آرزوها خانه يي بر آب بود
وه چه شب ها دولت بيدار بر در حلقه زد
ليكن از نا هوشياري بخت ما در خواب بود
ز دل گوري شنيدم پند قارون را كه گفت
در كف دنيا پرستان سيم و زر سيماب بود
ghazal_ak
18-10-2008, 11:14
دیدم امروز بر زمین قمری
همچو سروی روان به رهگذری
گوییا بر من از بهشت خدای
باز کردند بامداد دری
hamid2006gh
18-10-2008, 14:45
یا رب تو مرا مژده وصلی برسان
برهانم از این فرع و به اصلی برسان
تا چند چنین فقط فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل فصلی برسان
نیتی ئولدورمگه بنزر رقیب ِکافری
تیغینه وئردی جلا،حظ ائیلدیم آمما نه حظ
لیلا(قرن7)
bidastar
18-10-2008, 18:19
ظالم و عابد به یک مسلک بوند
ار میان این دو نبود عشق و دل
!
لیلا قولونا باشین أوچون رحم ائت افندیم
زیرا بو ایکی گؤزلری دیر اشک ایله پر خون
لیلا(قرن7)
نگات غمه جدائي رو هميشه فرياد مي کشيد
دلم بهم دروغ ميگفت , انگار نگاتو نميديد
گفتي برو که شاديهات,نميره توي دست من
قسمت سبز زندگيت,گل بده در باغ و چمن
چه بي خبر بودي که تو خودت فقط باغ مني
امروز نگا کن و ببين , تو حسرت و داغ منی
بي تو آخه چيرو ديدم, حسرت و رنج زندگي
اينهمه عاشقت بودم, که تو اينو بمن بگي
bidastar
18-10-2008, 22:09
یکی عاشق شود بی حد و بی مرز
کشد قلبی شب و روز روی کاغذ
......
.........
.....(جواد_م)
ذلت من آفریده لذت او را
نفرت من بیش کرده نخوت او را
بر سرِ آن است کز تنم بکند پوست
تا بستایم همیشه قدرت او را
وای که چون از درون من بدر آید
آینه حس می کند کراهت او را
bidastar
19-10-2008, 22:54
اگه گفتم خداحافظ
نه اینکه رفتنت سادست
نه اینکه میشه باور کرد
دوباره آخر جادهست
خداحافظ واسه اینکه
نبندی دل به رویاها
ببینی بی تو و با تو
همینه رسم این دنیا
آخر كشيد عشق من و تو به دل خُوري
معلوم شد كه كيست كه مي خواند كُركُري
مي خواندم از نخست، كه آخر سر ِ مرا
با دست مي نوازي و با پنبه مي بُري
يک دسته برف روی سرم می...تکانده بود
با سينه ريز بازی دستی که رام شد
می ريخت،ريخت،ريخت اين چهره های...ی...
بر شانه های آينه جيبی حرام شد
از کندوان به بعد که...
باران گرفته؟-حيف!-
اين جاده تا ادامه پراکن...سجام شد
دوام عشق اگر خواهی،مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم میکند خاموش آتش را
صائب
از زمين ِ عشق ِ سُرخاش
با دهان ِ خونين ِ يک زخم
بوسهئي گرم ميگيرد:
«ــ اوه، مخلوق ِ من!
باز هم، مخلوق ِ من
باز هم!»
و
ميميرد!
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
ییغینجا مونجه اسبابی یئری،سن بیر کمال ایسته
اجل یئلی اسیر بیر گون،آنا چوخ - چوخ زوال ائیلر
نسیمی
(به جای جمع کردن اسباب دنیا،کمال بطلب/ باداجل میوزد روز ی و بر این کار بیهوده ات زوال میکند)
راه پُر شيب و فراز است هنوز اي مردم
پاي همّت بفشاريد که هموار شود
بار ديگر مگذاريد که در پرده ی چشم
صحنه ی سرخ ترين فاجعه تکرار شود
دردینه عاشقلرین درمانی یوخ
زرقی چوخ زاهیدلرین ایمانی یوخ
تن لری واردیر ولیکن جانی یوخ
عهدینه ثابت دگیل ایقانی یوخ
نسیمی
(بر درد عاشقان درمانی نیست/زاهدان پر زرق و بی ایمانند/تن دارند و بیجانند/بر عهد خود ثابت نیستند و پیمان ندارند)
خوش به حال فلان و بعضی ها
رخصت نام و نان بعضی ها
آی مردم! چگونه بايد گفت؟
عشق هم شد دکانِ بعضی ها!
آه، حتی سکوت ياران هم
بُرده از کف، عَنانِ بعضی ها
ای یار،وصال ترکینی قیلدین،قیل!
بو قال و مقال ترکینی قیلدین،قیل!
حاصیل یوخ ایمیش وصالدن غیر ملال
بو حزن و ملال ترکینی قیلدین،قیل!
نباتی
(ای یار ترک وصال کردی،کن!/این ترک مقال کردی،کن!/حاصل نبُود از وصل،غیر ملال/چون ترک ملال کردی،کن!)
لالهء سرخ دشتهاي غمم
سوختم،باغبان،گلابم كو؟
كاشكي آينه زباني داشت
تا بگويد به من شبابم كو
وادی وحدت،حقیقتده،مقام عشقدیر
کیم مشخص اولماز اول وادیده سلطاندان گدا!
مولانا محمد فضولی بغدادی
(وادی وحدت،در حقیقت،عالی ترین مقام عشق است/در این وادی سلطان و گدا به یک مقام اند!)
ghazal_ak
23-10-2008, 14:09
الا ای باد شبگیر بگو ان ماه مجلس را
تو ازادی وخلقی در غم رویت گرفتاران
Mahdi Hero
23-10-2008, 14:53
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
لحظه - لحظه کؤنلوم ائویندن شررلردیر چیخان
قطره - قطره گؤز تؤکن سانمان سرشکیم قانیدیر
فضولی
(لحظه لحظه شررها از خانه ی دل بیرون می آیند/قطره قطره اشک چشمم خون سرشک است آن)
Mahdi Hero
23-10-2008, 22:44
نقس نفس تنگی دارم
یه حس دلتنگی دارم
پرنده باز کوچه ام
معشوقه ی سنگی دارم
دلش شبیه آهنه
کبوترا رو می زنه
اسیر سنگ دستشه
هر کی پرنده ی منه
هميشه شاعر شکستني نيست
هميشه دردش نگفتني نيست
خداي شاعر خداي درياست
همين برايش چقدر زيباست!
تا کی از سیم و زرت کاسه تهی خواهد بود؟
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
نمــی تونـــم دل ببنـــدم
همه عـــمرو به خیـالـت
بــرســـه بایـــد دل مـــــن
روزی آخـــر بــوصـــالت
مــن به رویـــای رســـیـدن
دلـــو دنـــبالــم کـــشیدم
چــشممو بستـــم رو دنــــیا
از هـــمه دنـــیا بــریــدم!
Mahdi Hero
24-10-2008, 13:06
من تمنا كردم كه توبا من باشي
وتوگفتي هرگز...هرگز
پاسخي سخت ودرشت
ومراغصه اين هرگزكشت
ghazal_ak
24-10-2008, 18:41
تو که بالای سر کشته ی خود آمده ای
صبر کن دسته گلت پیر شود ... بعد برو
همه ی خاطره ها را تو به خوردش دادی
صبر کن حافظه اش سیر شود ... بعد برو
و باز تن لخت دیوار نگاه ترا ربود
همیشه در متن تشویش ثانیه بودی
همیشه امتداد نگاهت تقاطع ابر و اشك بود
.و من همیشه مبتلای تو
دمی گذشت
ناگاه اجاق سكوت كرد
تمام خانه از نور برف روشن شد
من پیر شده بودم
.و تو در پی خاطره ای از من عبور كردی و تنها نشستی آنطرف شب
eshghe eskate
24-10-2008, 20:26
باز باران با ترانه
با گهر های فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم ارد روز شیرین
گردش یک روز دیرین
توی جنگل های گیلان
hamidghoty
24-10-2008, 21:17
نیازار موری که دانه کش است
که جان داردوجان شیرین خوش است
تو اين مثلث غريب ستاره هارو خط زدم
دارم به اخر مي رسم از اون ور شهر اومدم
يه شب كه مثل مرثيه خيمه زده رو باورم
مي خوام تو اين سكوت تلخ صداتو از ياد ببرم
بذار كه كوله بارمو رو شونه ي شهر بذارم
بايد كه از اينجا برم فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم از ارزوهاي محال
غصه ي ما تموم شده با يه علامت سوال؟؟؟
بذار كه كوله بارمو رو شونه ي شب بذارم
بايد كه از اينجا برم فرصت موندن ندارم
eshghe eskate
24-10-2008, 21:33
مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
تو را خدانگهدار
که میروم به سوی سرنوشت
hamidghoty
24-10-2008, 21:37
ترانه ای زیبا
بانام توخواهم گفت
شبی سیه تا صبح
درکنج توخواهم خفت
ترانه ای رنگین
در گوش تو خواهم خواند
تا آخراین دنیا
درپیش تو خواهم ماند
eshghe eskate
24-10-2008, 21:45
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر
خاک بی تو،
دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
كار عمر و زندگي پايان گرفت
كار من پايان نميگيرد هنوز
آخرين روز جواني مرد و رفت
عشق او در من نميميرد هنوز
باز تا بيكار گردم لمحهاي
خيره در چشم من حيران شده
دست در هر كاري از بيمش زنم
در ميان كارها پنهان شده
eshghe eskate
25-10-2008, 07:15
هر که هستی و زهر جا میرسی
آخر این منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
تو خيره مي شوي به بادها به رقص قاصدک
به رنگهاي روشن بلوز پشت پنجره
کنار تو دلم به هيچ اعتنا نمي کند
به چهره هاي تلخ و کينه توز پشت پنجره
بيا قسم به لحظه ها که بوي گريه مي دهم
بيا مرا صدا بزن به روز... پشت پنجره
رفیق من؛ سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
دنیایی که پر شده از سیاهی
فاصله ای نداره تا تباهی
مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس، همه رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
روی فغرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
ghazal_ak
25-10-2008, 14:05
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می گفت
من همچو تو بوده ام، مرا نیکو دار
Mahdi Hero
25-10-2008, 15:24
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند...
دولدی قانیله، کؤنول کاسه سی، پیمانه کیمی
تئل به تئل زولفی خیالین گئزرم شانه کیمی
یوز قویام چوللره واردیر یئری دیوانه کیمی
بسکه سودازده ی زلفی پریشانم آنا
صرّاف تبریزی
از مردم افتاده مدد گیر که این قوم
با بی پر و بالی پر و بال دگرانند
(صائب)
دراين تقدير بي رنگي ، حرير روح رؤيايي
طلوع آبي يادي ، نگاه سبز دريايي
تو خون پاك خورشيدي شكوه شعر پروازي
غرور بال انديشه خيال روح صحرايي
چه پيونديست با چشمت زلال آب و آيينه
كه تير ديده ي دل را تو آماج تماشايي
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
بهجت تبریزی
آيا پس از گذشتن شبهاي تلخ درد
خواهد رسيد روز پشيماني شما؟...
يا اينکه تا هميشه بمانم صبور و سرد
چشم انتظار لحظه ي ويراني شما ؟
ای وای کی ساغ کن قاپیمیز هیچ دؤیولمور(تا وقتی که زنده بودم درمان زده نشد)
گؤزوموز یولدا اولان کن کیمسه گؤرونمور(چشمم در راه بود کسی را ندیدم)
کؤنلوموز شاد اولالی یا کی سؤیونمور(دل تنگم شاد نشد)
ایندی اغیار اولوب یار(حالا اغیار هم یار شده)
گلیر هر گون(هر روز می آید)
وئریر آزار قلبیمی،هردم(قلبم را به درد می آورد)
دؤیور اول قبریمی آرتیق(حال که مرده ام هر روز بر در قبرم می کوبد)
ق
pəkər
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می آورد
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
بر نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
خانمان زیبا نیست
پنجره اش رو به هیچ درختی گشوده نمی شود
تنها گاهی گنجشکی خودش را محکم به شیشه پرتاب می کند
من تمام امروز را تاریخ مغول خوانده ام
به آشپزخانه می روم و به اخبار ساعت ده گوش می دهم
_ نسل گنجشکها در حال انقراض است...
تا دلم زان رخ گلگون غم چون كوه كشيد
رنگ رخسار و تن زرد و نزار است چو كاه
eshghe eskate
27-10-2008, 22:59
هر صبح به یاد او سرم را از زمین بر می دارم تا شاید دوباره سلام او را بشنوم ولی او نیست ...
برای یک لحظه باز چشم هایم پر از اشک می شود ...
خدایا این کار هر روز من است ...
شب به امید این که او را در رویا هایم می بینم سرم را بر زمین می گذارم ...
ولی افسوس ...
او هم دیگر مرا نمی شناسد ...
دارم ميان آتشتان آب مي شوم
پس کو؟ کجاست روح مسلماني شما؟!
من خواب ديده ام که شبي مي رسد ز راه
فصل غريب و سرد غزلخواني شما...
از دل من به کجا می روی ای غم دگر
تو که هر جا روی آخر به برم باز آیی...
نظام وفا
يكهو صورتش ورق خورد
از هولم كوري تير برق
دستانم جوگندمي پاشيد
پاييز آبي سبز دوخته بود
و تنها مانكن
از پشت سوتين عاشقي كرد
درِ خواب بروي چشمانم بسته است
روزها مي آيند و شبها مي روند
و در فواصل ميان روزها
شبهاي بسياري خواهد آمد
seied-taher
29-10-2008, 11:50
دست ساقي چون سر خم را گشود
جز محمد هيچ كس آنجا نبود
جام آن آيينه را سيراب كرد
وز جمالش خويش را بيتاب كرد
موج زلف مصطفي را تاب داد
ذوالفقار غيرتش را آب داد
در پي احمد علي آمد پديد
بر كف او بود ميزان و حديد
بوالعجب بين روح حق را در دو جسم
هر دو يك معني وليكن در دو اسم
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
.
.
.
در میان من و تو فاصله هاست.
گاه می اندیشم
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری.
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد.
Rock Magic
29-10-2008, 21:05
آه.................
ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی جز فریبی نیست
ما عروسکها و دستان تو در بازی
کفر ما عصیان ما چیز غریبی نیست...
.
.
.
در میان من و تو فاصله هاست.
گاه می اندیشم
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری.
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد.
دارد انگار کسی پشت سرم می آید
ها، صدای نفسی پشت سرم می آید
ترس می برد مرا سمت خودش، داد زدم
ای خدا! دادرسی پشت سرم می آید
در بين اين ديوارهاي سرد و بي رحم
بي تو اسير يك سكوت مرگبارم
باور بكن تنها تويي بود و نبودم
باور بكن تنها تويي دار و ندارم
ديگر مبادا دوري از تو آه ….بانو !
مي ميرم از اينكه نباشي در كنارم
ehsan-totti
30-10-2008, 08:25
در بين اين ديوارهاي سرد و بي رحم
بي تو اسير يك سكوت مرگبارم
باور بكن تنها تويي بود و نبودم
باور بكن تنها تويي دار و ندارم
ديگر مبادا دوري از تو آه ….بانو !
مي ميرم از اينكه نباشي در كنارم
مرا ببخش که عشق تو مرا به كوچه ها زده
مرا ببخش که اين علاقه سر به نا كجا زده
مرا ببخش اگر كه ماه هر شب سياهمي
اگر كه هر شبم سياه به عشق ماه مرا ببخش:8:
شماطه توي خانه با صد بهانه مي زد
هرچند منزجر بود ليک عاشقانه مي زد
زن روي جيب شوهر تصوير بوسه مي دوخت
مردي سبيل خود را عطر زنانه مي زد
ghazal_ak
30-10-2008, 09:43
در خیالت مثل من پرواز كن
تو خود عشقی مرا اغاز كن
سرزمین ارزوهایت كجاست
امدم در را به رویم باز كن
با من از بارون و از شبنم بگو
عشق را با قلب من دمساز كن
عشق تو یك اتفاق ساده نیست
با نگاهت باز هم اغجاز كن
نگاهی کن مرا یک لحظه و دریاب
سکوت و مهر لبهایم
نه از شرم است .
درون چشم هایم خواهشی بر پاست
دلم را به دریا می زنم
دلم را میکنم دریا
درونت غرق خواهم شد
...
دريچه اي به افقهاي بي نشان وا شد
عقاب باصره تا قلة محال رسيد
كنار چشمه نشستم گريستم در خويش
كه چشمهام به ابري ترين سوال رسيد
بهشت فرصت از دست رفتة من بود
كه دست هاي رسايم به سيب كال رسيد
دل و جان سرمست از شوق نگاه تو
همه جا حیرانم دیده به راه تو
که بدین روح افزایی زیبایی
رویایی چون بهشت جاودانی
اين لحظه هاي يخ زده ارزاني شما
ما را شکست خاطر طوفاني شما
يک تکه آسمان به پر و بال من دهيد!
قلبش گرفت مرغک زنداني شما!
seied-taher
30-10-2008, 22:51
ای ناگهان تر از همه اتفاق ها
پایان خوب قصه تلخ فراق ها
یکجا ز شوق آمد نت باز می شوند
د رهای نیمه باز تمام اتاق ها
یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می کنند ترکها به طاقها
بی د ستگیری ات به کجا راه می برم
د ر این مسیر پر شد ه از باتلاقها
باز آ، بهار من! که به نوبت نشسته اند
د ر انتظار مرگ د رختان اجاقها
ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن
تا کم شود ابهت پر طمطراقها
از راه مي رسد چمداني كه سال هاست ...
با خاطرات مرد جواني كه سال هاست ـ
ـ بر سنگ فرش خيس جهان راه مي رود،
بر سنگ فرش خيس جهاني كه سال ها ست ـ
ـ چشم انتظار آمدن يك مسافر است ؛
چشم انتظار ديدن آني كه سال ها ست ـ
ـ در قصه هاي ساده ي مادر بزرگ بود ؛
ورد زبان دختركاني كه سال ها ست ...
seied-taher
31-10-2008, 14:16
ترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقين
آبروداري كن اي زاهد مسلماني بس است
خلق دلسنگاند و من آيينه با خود ميبرم
بشكنيدم دوستان دشنام پنهاني بس است
يوسف از تعبير خواب مصريان دلسرد شد
هفتصد سال است ميبارد! فراواني بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس ميدهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است
بر سر خوان تو تنها كفر نعمت ميكنيم
سفرهات را جمع كن اي عشق مهماني بس است!
توی خواب و تو بیداری
روزا و شبا گذشتن
هی به خود گفتیم چه غصه
كه گذشته ها گذشته
میشه یكجا توی دنیا
زیر یك اقاقی خوابید
رنگ دنیای قشنگ و
توی رویا ها بازم دید
ندونستیم كه دروغه
رنگ آسمون آبی
حالا فهمیدیم یه عمره
كه ما موندیم تو چه خوابی.
...
ghazal_ak
01-11-2008, 11:05
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
تو آن حادثه ی گوارایی
که در بیقرار ثانیه ها
آوار گشتی ناگاه
بر شانه هایم
من و تو راه كمی را جدا شدیم از هم
شبیه حركت یك جفت مار موذی كه
یواش میروم و اتفاق میافتم
منی كه بعد تو افتادهام به روزی كه
نمي دانستم كه نمي آيي
رويا درباد خنك آنسوي درختا ن عشق بازي مي كرد
ما سوارانديشه ي صبح
درمسيرتقديرآبي بسرعت در راه بوديم
دل ماشين چشم انتظار اداره مي تپيد
تعدادمان اندك بود
نمي دانستيم كه محبت سبز را درك مي كني يا نه
اين بودكه هرلحظه سراغ قلب ترا مي گرفتم
اگر درحوزه ي كينه هاي سياه زندگي مي كنی
چاره اي نيست كه جور ترا برگرده بكشم
ما گردنمان نازكتر از ني ترانه مي خواند
آمديم ,صحبت كرديم, خنديديم و با لاخره رسيديم
هيچ چيز زيبا تر از آواز عاشقانه ي خورشيد نيست
چشم ودلمان روشن, كه قصد پيوستن داري.
...
یك دختر صبور كه پروردگار را
با ابتدای نام تو فریاد میزند
قلبش هزارو سیصدو چند سال میشود
همـراه ریتم تیشه فرهاد میزند
درآخرين لحظات اعتراف خواهمكرد
در ازدحام سكوت اعتكاف خواهمكرد
بساست هرچه كه خنجر به پشت خود زدهام
حضور حنجرهام را غلاف خواهمكرد
شكستهبود از اول و فكركردم نيست
پري كه نذر بلنداي قاف خواهمكرد
به عمر دربدر من چقدر مديون است
حساب ثانيههايي كه صاف خواهمكرد
كسي هنوز نميداند اينكه من يكروز
دوباره با دل خود اعتراف خواهمكرد
دوباره يكنفر از بيت آخرم ردشد
كه عاقبت خود او را طواف خواهمكرد
دريا چه دل پاك و نجيبي دارد
بنگر كه چه حالت غريبي دارد
آن موج كه سر به صخره ها مي كوبد
با من چه شباهت عجيبي دارد
گوشه ای تنبل کز کرده
دقیقه ای مانند کودکی
و هرچه دست می مالم بر سفیدی کاغذ
چشمهای گربه ایش را می بندد و خودش را بخواب می زند
دلم هوای یک فنجان قهوه کرده است
که در هشیاری عصر بنوشم
و بعد با سر انگشت
داوودی ها را
از چشمهای زیبای آن عکس قدیمی دستچین کنم
شاید رؤیای عجیبی باشد اما
بگذریم
یعنی خودکار قدیمی من
به اسم او که می رسد
جوهرش خشک می شود
نمی نویسد
دلش با من نیست .
غبار تقویم را پک می کنم
سالهای دور
ساز کهنه را بر می دارم
کوک می کنم
پنجره را می گشایم
باران بهاری ست
تند است اما زود قطع می شود
باید اسمی دیگر برایت بر گزینم
اسمی که اسم شب باشد
و لای دندان آدم گیر کند
و بداند با که سخن می گوید
ساعتی می نشینم
ملودی آرام آرام ، وارد رگهایم می شود
حرکت را حس می کنم
اما دستانم زیر تنبلی این دقیقه ها
به خواب رفته اند
حرف از خواب زدم
شاید علاج درد باشد
اما رفیقی می گفت :
کسی که به دریا رفت
دیگر باز نمی گردد
مگر آنکه شبانه توفانی بپا شود
ملودی آرام است
گوش کن
به تنبلی چشمهای گربه ایش نمی اید
به دنبال طعمه ای لذیذ بر خیزد
کتاب را باز می کنم
روزنامه ها را ورق می زنم
رادیو
به قصه ای گوش می دهم
اما نام تو چیست ؟
که گاه رقصانه در آستانه ی پنجره می ایی
ساعتی با منی و می روی
و هر چه می کنم بنویسمت
خودکار قدیمی لج می کند
نمی نویسد و من جز این
قلم دیگری ندارم .
شاید
قسمت است که از پشت حصار فلزی پنجره
باران را لمس کنم
نه با انگشتان و گونه ام
با حسی عجیب در درونم
با صدایی که از دهان و تکلم نیست
آنجا قدیمیان من
صمیمی ترین مردان خک و آتش
رازهایی را هر لحظه بر کتیبه ای حک می کنند
که روزی بدرد می خورد
ماهی ها می خواهند
زنده از رگانم بیرون بزنند
: دریا بیرون از تن من نیست
بیرون هر چه هست تنهایی ست
شاید همین خمیازه های پی در پی
راه بسویی داشته باشد
ما که نرفته ایم تا انتها
صندلی را عقب می کشم
گلدان را پر از داوودی می کنم
آئیینه را جلا می دهم
به ساعت خیره می شوم
نه این خودکار خیال نوشتن ندارد
نامش را ؟
اسم شبش را ؟
حرفی بزن !
دوباره آسمان غرید
چرا کسی برای من قهوه ای نمی آورد
هوس بوئیدن طعم دریا کرده ام
اما اینجا شهر من کویری ست
شب هایش پر ستاره است و روزهایش در تازیانه ی باد
دلم خوش است که کم کم شب می رسد
در تاریکی با ستاره ای در دوردست قرار گذاشته ام
یعنی به من قول آمدن داده است
با یک بغل دریا و یک کشتی بزرگ
به ساعت نگاه می کنم
به چشمهای گربه ای روی دیوار
به میله های زنگ زده ی پنجره
به ابر ها که گریان فرار می کنند
لم می دهم بروی تنبلی این دقیقه های مانده
عادت کرده ام
این شاید هزارمین شب باشد که منتظرم
و باز ستاره در دور دست می درخشد
چشمک می زند
لب خوانی بلد نیستم
و او اسم شب را صدا می زند
نزدیکتر بیا !
می خواهم ببوسمت
وارد اتاق می شوی
رقصانه
محرمانه ی زیبا !
حک شده بر کتیبه ای که دیوانه بر آن نماز می گذارم
این شاید هزارمین شب است و باز
قلم من
جوهرش خشک می شود
نمی نویسد
دچار سرگیجه های شدید می شود
نزدیک تر بیا !
بگذار ترنم باران را احساس کنم
نامت چیست ؟
ناگهان تا کجا می روی که نمی بینمت
چه بلندی و چه دور از دسترس ؟ !
دریایی موج می زند
پنجره ای بر هم می خورد
همین !
شاید شبی دیگر
طوفانی بپا شود
عزیزی باز گردد
ستاره ای میهمان شود
زیبای من بیاید
در آستانه ی گشاده و آشکار پنجره
باقی بماند و
رقصانه
مرا به بوسه ای میهمان کند .
...
درد اهلی ییک داریخما اوره ک سؤزلرین بویور
بیزدن سورا دئ دردی دیله وار کیمین سنین
صباغ ایرانی
(اهل دردیم و تو نیز حرف دلت را گوی/غیر ما که را داری که با وی درد و دل کنی)
ن
نزديک باش٬ ولي دور
سايهام، تنهايي مرا نياز دارد
و من، تو را
اتــاق خــواب مقـابـل ، چــراغ چشمك زن
هدف : كسي كه لباسي سفيد كرده به تن
پيــام فـوري فـرمــاندهي بــه واحــد مرگ
كه تـا نگفتـه ام آتش نمي كنيـــد اصــــلاً
پليس ، گوش به فرمان ، شمـا محاصره ايــد
حماقت است در اين وضع خاص جنگيــدن
و روي صنــدلـي آن اتــاق : سوژه ، عــذاب
و روي ميز : قـلـم ، گل ، تپانچه ، پول، كفن
boy iran
02-11-2008, 18:19
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فرو ریزند خون آید به جوی
گر بداغت میکند فرمان ببر
ور بدردت میکشد درمان مجوی
دندان ها بر نرمی لب می فشردند
و خورشید در حلقه طناب به خواب می رفت !
پای بر چهار پایه ی بدنام گذاشت.
خورشید را وعده داد که در پشت کوه های تیره
انتظارش را بکشد !
و خورشید همچنان در حلقه طناب به خواب می رفت !
نفس ها به شمارش افتاد ...
یک ... دو ... سه ... چهار !
برق در خیره گانش یخ زد
آخرین بوسه را بر لب تلخ زنده گی زد !
بدرود گفت ...
و خورشید در پشت کوه تیره بیدار بود !
...
دونیادا آغلاتسا دا اوّلده باری آغلادا کاش
روزگار آغلادار آخیرده بیل اوّل گولنی
صباغ ایرانی
(اگر دنیا بگریاند، باری ای کاش در اول کار باشد/آنکه اول خندید ،روزگار سر آخر او را خواهد گریاند)
ی
یاور از ره رسیده با من از ایران بگو
از فلات غوطه در خون بسیاران بگو
باد شبگرد سخن چین ، پشت گوش پرده هاست
تا جهان آگه شود ، بی پرده از یاران بگو
وقتي بزرگ شدي ، پسرم !
و تاريخ اشعار عرب را خواندي
در خواهي يافت
كه اشك و كلمه همزادند
و شعر عرب چيزي جز اشكباري انگشتان نيست!
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
بهجت
سینه ام اینه ای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پر می سازند
دلم گواه می دهد
مرا ز یاد برده ای
بهار می رسد ولی ...
تو در دلم نمرده ای
*
چه زود رفت ، آرزو
و روز های بی غروب
تمام اهتمام ما ...
برای یک شروع خوب
*
شروع فصل دستمان
و سیب و سکّه در سبد
شکوفه های صورتی
سقوط لحظه های بد
*
چه زود رفت ، دست تو
به شاخه های بی ثمر
و سایه سار سال نو
و خاطرات یک سفر
*
نسیم شب ، نسیم شب
و لانه ی پرندگان ...
جوانه های تُرد وتَر
و سبزه های عشقمان
*
چه زود در بهارمان
خزان سرک کشیده است
کنار هفت سین دل
کسی تورا ندیده است ...
*
دلم گواه می دهد
که قاصدک نمی رسد
مرا ز یاد برده ای
بهار بی تو می رسد ...
دیگر از هرچه هست بیزارم
مثل ابر بهار می بارم
برو ای آن که بعد دیدارت
گره افتاد در همه کارم
من قاسیمام،میسکین،میسکین باخارام
عومّان اولوب دریالارا آخارام
آه چئکنده یاندیریبان یاخارام
دولانمیسان گول یانینا خار ایندی
خسته قاسم
(من قاسمم بی چاره وار مینگرم/جاری شده و بر دریاها میریزم/آه میکشم و هرچه هست میسوزانم/ای خار اکنون سراغ گل را نمیگیری!)
ی
diana_1989
08-11-2008, 23:02
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
شمع جان پاک را اندر مغاک افروختیم
خانه روشن گشت، اما خانهی دل ماند تار
رفتند ازین عرصه كه جولانگه دل بود
آن تشنه لبان در طلب قطره ی باران
...
نمی خوام چشای معصوم تو بارونی باشه
دلت پر غصه باشه تو شهر غم زندونی باشه
نمی خوام ابر تیره روی سقف خونه باشه
نگاهت تا ابد در حسرتی پنهونی باشه
می خوام باز شعله عشق و ببینم توی چشات
منم عابر که هر شب رد شدم از کوی چشات
خوشم با یادگاریت دفترت شعرت نگاهت
به لبخندی کلامی یا نگاهی سوی چشمات
میگن این عشق ما برگی گریزون توی باده
میگم عمر خوشی یک روز دو روز باشه زیاده
چرا مردم دل دیدن ندارن عاشقا رو
فقط از عاشقی لیلی و مجنونش بیاده .
نمی خوام حرفای تکراری تو تو گوش من بپیچه باز
دل من گرفته از این همه نیرنگ و فریب
تو همون نیستی که حرفات واسه من تازگی داشت
مثل یک شعری پر از واژه های عجیب غریب
نمی تونم بدونم چی می گذره تو دل تو
نمی خوام اسیر و بازیچه ی حرفای تو شم
ایندفه خیال دارم که گوش ندم به حرف تو
یه دفه از خواب و رویای تو من بیدار بشم
...
می نویسم، می نویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از فاصله ها خواهم گفت
گریه این گریه، اگر بگذارد
virtualtrinity
11-11-2008, 07:54
دلم ميخواست بازم تو رو
يه شب تو خواب ميديدمت
مثل گلاي نيلوفر
از روي آب ميچيدمت
بازم ميشد با هم ديگه
كنار دريا بشينيم
يا بپريم به آسمون
آبيه عشق رو ببينيم
مائیم و می طرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
عمر خیّام
بي قرار توام و در دلِ تنگم گِله هاست
آه! بي تاب شدن، عادتِ كم حوصله هاست
مثل ِ عكس ِ رُخ ِ مهتاب كه افتاده در آب
در دلم هستي و بين ِ من و تو فاصله هاست
seied-taher
11-11-2008, 16:29
تو مست مست سرخوشی
من مست بی سر سر خوشم
تو عاشق خندان لبی
من بی دهان خندیده ام
مرا آخر غبار قرن می پوشد
همین امروز – فردا خسته ام، خسته
دل شب هم از این مرثیه می گرید
نباید حرف زد تا خسته ام، خسته
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
عمر خیام
bidastar
11-11-2008, 19:51
آنگاه که خنده بر لبت می میرد
چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو
امروز دلم بهانه ات می گیرد
دالمیشام شول بحره کیم پایانی یوخ
یئتمیشم شول گنجه کیم خسرانی یوخ
بولموشام شول بدری کیم نقصانی یوخ
گیرمیشم شول شهره کیم ویرانی یوخ
NƏSİMİ
bidastar
11-11-2008, 23:52
خیال تو چو باران دلپذیر است
شکفتن در هوایت بی نظیر است
از این پس در غروب ساکت شهر
دل من بی حضورت گوشه گیر است
تنین طینیندن اولدی خلقه ارواح
تعالی الله زهی پاکیزه جوهر
نسیمی
bidastar
12-11-2008, 01:00
رها کن خانه را از خاک بنويس
به مردان از دل بي باک بنويس
قلم در هر دو چشمانم فرو بر
به اهل ساحل از کولاک بنويس
seied-taher
12-11-2008, 20:24
سيه چرده اي را كسي زشت خواند
جــوابــي بدادش كه حيــران بــمانــد
نه مــن صــورت خـويش خود كرده ام
كـه عـيـبـم شمـاري كـه بـد كـرده ام
منیم کؤنلوم معلیم دیر،دیزیم أوستو دبیستانی
او شاگیردم کی اویرندیم سکوت ایله الفبانی
خاقانی شروانی
bidastar
12-11-2008, 23:01
یارب به خدایی خدایی
وانگه به جمال کبریایی
از عمر من آنچه هست برجای
بستان و به عمر لیلی افزا
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
bidastar
13-11-2008, 00:18
من و حس لطيف دست هايت
دو گلبرگ ظريف دست هايت
جسارت کرده ام گاهي سروده ام
دو بيتي با رديف دست هايت
تا ز روی شمع رخسار تجلّی تاب دوست
هر نفس در آتشی افتاده چون پروانه ایم
عمادالدین نسیمی
seied-taher
13-11-2008, 21:15
ما سینه زنان اهالی الستیم
ای دشمن حق ، ما دلیر و حق پرستیم
برگرد
تا سر بند یا زهرا(س) نبستیم.
من از بن بست متروك خيالي كهنه مي آيم
تو از زيباترين حسّ نگاه تازه مي آيي
تو مثل خنده ي خورشيد بر سرد تن پاييز
دل خون شقايق را سرودي گرم و زيبايي
به نبض خواب پروانه طنين خستگي جاريست
درنگي اي گل وحشي ، تو راز شعر رؤيايي
seied-taher
14-11-2008, 12:11
یا رب مددی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت ...
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
seied-taher
14-11-2008, 12:33
در پيش بيدردان چرا فرياد بي حاصل كنم
گر شكوه اي دارم ز دل با يار صاحبدل كنم
در پرده سوزم همچو گل در سينه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
آخر به يك پيمانه مي انديشه را باطل كنم
من تو را چون عشق در سر كرده ام
من تو را چون شعر از بر كرده ام
من گل ياد تو را همچون خزان
در خيال خويش پر پر كرده ام
بي وفايي كردي و عاقل شدي !
من به عشق شومت عادت كرده ام
عشق ورزيدن به تو درد است درد!
من ز درد خويش هجرت كرده ام
seied-taher
14-11-2008, 14:07
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند.
دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید!فرصت پلکی درنگ نیست
تمام شب را در فكر من قدم مي زد
زني كه رقصان رقصان تو را رقم مي زد
و با گذشته ي من-باتو-مهربان مي شد
و باز، حالِ غرور مرا به هم مي زد
زني كه پنجره در پنجره تغزل بود
و برگ،برگ مي آمد و از تو دم مي زد،
به مرگ،اطمينان مي دهم نمي دانست
اگر به اسم تو خود را به خواب هم مي زد
نمي توانست آنقدر واقعي باشد
كه باور تو،در فكر من قدم مي زد
bidastar
14-11-2008, 23:01
ديشب کلام نقره ي نازت عجيب بود
با من که آشناي تو بودم ، غريب بود
بود و ميهمان و تو و ماه و آسمان
زيبا خيال مي کنم او يک رقيب بود
دستی که به دست من بپیوندد، نیست
صبحی که به روی ظلمتم خندد، نیست
زنجیر فراوان... فراوان... اما
چیزی که مرا به زندگی بندد، نیست
تا به كي شرح ستمكاري ظلمت بدهيم
از به يادآوري حادثه دلگير شديم
ما كه هرگز نسپرديم شرف را به شعار
همه آواره و محكوم به زنجير شديم
آسمان صحنه ی اين واقعه را شاهد باش
كه پريديم ولي زود زمينگير شديم
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
دست من و آغوش تو، هيهات، که يک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
roohi_rsh
16-11-2008, 12:21
در دیر مغان آمد یارم قدحی دردست
مست از می و میخواران از نرگس ِ مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
seied-taher
16-11-2008, 20:08
تو که دل را به نگاهي بربودي ز کفم
به پرستاري بيمار دل افکار بيا
roohi_rsh
16-11-2008, 20:22
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
bidastar
16-11-2008, 22:15
دل جز ره عشق تو نپويد هرگز
جز محنت و درد تو نجويد هرگز
صحراي دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسي دران نرويد هرگز
roohi_rsh
16-11-2008, 22:31
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ای ست که در آسمان گرفت
میخواست گل دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
bidastar
16-11-2008, 23:04
تو گفتي چون بيايي هديه آري
برايم تازه گل هايي بهاري
وفا کردي و آوردي گلي را
ولي عطرش ندادي يادگاري
یار ِ پیمان شکنم با سر ِ پیمان آمد
دلِ پُر دردِ مرا نوبتِ درمان آمد
این چه ماهی ست که کاشانهی ما روشن کرد
وین چه شمعی ست که بازم به شبستان آمد
بختِ باز آمد و طالع در ِ دولت بگُشاد
مدعی رفت و مرا کار، به سامان آمد
مِی بیارید که ایّام ِ طرب روی نمود
گل بریزید که آن سرو ِ خرامان آمد
از سر ِ لطف ببَخشود بر احوالِ عُبید
مگرش رحم بدین دیدهی گریان آمد
دیشب غم ِ دل به دل بگفتم، بنَهُفت
چون صبح دمید، دیگری هم می گفت
من بودم و دل، راز مرا فاش که کرد؟
دیگر غم ِ دل، به دل، نمی باید گفت
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرقتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
قدم از بساط گلستان کشیدی
مکان بر فراز ثریا گرفتی
فلک ساخت پیرایه زلف خودت
دل خود چو از خکیان واگرفتی
مگر طایر بوستان بهشتی ؟
که جا بر سر شاخ طوبی گرفتی
مگر پنجه مشک سای نسیمی ؟
که گیسوی آن سرو بالا گرفتی
مگر دست اندیشه مایی ای گل ؟
کخ زلفش به عجز و تمنا گرفتی
مگر فتنه بر آتشین روی یاری
که آتش چو ما در سراپا گرفتی
گرت نیست دل از غم عشق خونین
چرا رنگ خون دل ما گرفتی ؟
بود موی او جای دلهای مسکین
تو مسکن در آنحلقه بیجا گرفتی
از آن طره پر شکن هان به یک سو
که بر دیده راه تماشا گرفتی
نه تنها در آن حلقه بویی نداری
که با روی او آبرویی نداری
یادته به هم می گفتی نگاه نکن به مهتاب
من نمی خوام ببینه سیاهی اون چشات
تو نیستی و ببینی که دستام سرد سرد
تو نیستیو ببینی که خنده ...
seied-taher
17-11-2008, 11:25
همان کس که دندان دهد
نان دهد ....
roohi_rsh
17-11-2008, 11:47
دوش با من گفت پنهان کارداانی تیز هوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
شعرهاي عاشقانه ام
بافته انگشتان توست
و مليله دوزي
زيبايي ات .
پس هرگاه
مردم شعري تازه از من بخوانند
تو را سپاس مي گويند !
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید
roohi_rsh
17-11-2008, 23:52
دو یار زیرک واز باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
امشب تو و اين تخت و يک سر درد ديگر
که رفته امشب عشق تو با مرد ديگر
يک عشق پاک مسخره [اين زندگی نيست...
يک انتخاب تازه را خب کرده ديگر]
از خاطرش رفتی و از دنيا و از هر
عشق و خدا و مرگ و دستاورد ديگر
از رنگ زرد عق زدن بر روی هستی
تا رنگ های دلربای زرد ديگر!
از پنجره تا قرص ماه [اين قرص ها کو؟!]
ماه و ستاره گيج يک دل درد ديگر
حالا دو تايی نقش های تازه داريد
او يک فرشته و تو يک شبگرد ديگر
با غرغر يک رفتگر يک مرد مرده
يک نعش بی نام و نشان سرد ديگر
راه طولانی و سخت، همرهی شیدا نیست
ابرها در گذرند، سایه این بالا نیست
دل من دریایی، ساحل دریا نیست
رفته آرام و قرار، دگرم پروا نیست
تا نبینم او را، چشم من بینا نیست
تشنه ام تشنه ی او، آب در صحرا نیست
mohammad99
18-11-2008, 10:12
تنها با گلها گویم غمها را چه کسی داند ز غم هستی چه به دل دارمپ-
----
سلام سلام
مرکز گوهر برون گرد خط گرداب نيست
هرکجا حرفي از آن لب سرزند گوشيم ما
کي بود يا رب که خوبان ياد اين بيدل کنند
کز خيال خوش دلان چون غم فراموشيم ما
آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و درگزارم
نمی مانم به یک جا بی قرارم
سفر یعنی من و گستاخی من
همیشه رفتن وهرگز نماندن
هزاران ساحل و نا دیده دیدن
به پرسش های بی پاسخ رسیدن
مناز طبار دریام
از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی
حسار بی حسارم
ساحلوصال من نیست
پایان کار من نیست
همدرد و یار من نیست
کسی که یار مننیست
در انتظار من نیست
صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چو یادمخموشم
به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست
اگرخاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست
roohi_rsh
18-11-2008, 21:14
ترا که هر چه مرادست در جهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری
میان نداری و دل از بنده روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
يوسف فاطمه بين منتظران منتظرند
پرده بردار ز رخ بر سر بازار بيا
اي طبيبم به سر بستر بيمار بيا
بهر دلداري دلسوختة زار بيا
آسمان روشني اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشيد كه خود را به دل من بخشيد
ما به اندازه هم سهم ز دريا برديم
هيچكس مثل تو ومن به تفاهم نرسيد
خواستي شعر بخوانم دهنم شيرين شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشيد
منكه حتي پي پژواك خودم مي گردم
آخرين زمزمه ام را همه شهر شنيد
در ازل پرتو حُســــــــــــــنت ز تجلی دم زد!
عشـــــق پیدا شد و آتش به همه عالم زد!
جلوهای کرد رُخت دید ملک عشق نداشت!
عین آتش شد از این غیـــــرت و بر آدم زد!!
عقـل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیــــــــرت بدرخشید و جهان برهم زد!
مدعــــــــی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحــــــــرم زد!
دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غـــــــــــم زد!
جــــــان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه ی آن زلــف خم اندر خم زد!
ديگر هوايي براي تنفس نيست
قاضي سرنوشت من،
عاقبت خواستي تا رعشه هاي مرگ را بر اندام بي تابم نظاره كني؟
پس شتاب كن....
گلويم بي تاب طناب دار فراموشي توست...
نفس هايم به شماره افتاده اند...
شتاب كن...شتاب...
بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش از این شکیبایی
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات
بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی...ای دوست .
ز بس که بر سر کوی تو ناله ها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی
ز چهره پرده بر انداز تا سر اندازی
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی
seied-taher
20-11-2008, 21:59
یک عمر تو زخم هایمان را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می رسد آقا جان!
ما تازه به یادمان می آید هستی!
diana_1989
21-11-2008, 03:00
یک روز
- چیزی پس از غروب تواند بود-
وقتی نسیم زرد،
خورشید سرد را
چون برگ خشکی از لب دیوار رانده است!
وقتی،
چشمان بی نگاه من، از رنگ ابرها
فرمان کوچ را
تا انزوای مرگ
نادیده خوانده است.
وقتی که قلب من
خرد و خراب و خسته،
از کار مانده است
چیزی پس از غروب تواند بود!
درون خلوت ما غیــــــــــــــر، در نمی گنجد!
برو که هر که نه یار من است بار من است!
تا مي ز جام ِ همتِ بد مست ميکشم
جز دامن ِ تو هر چه کشم دست ميکشم
عنقا شکار اگر نشود کَس چه همت است
خجلت ز معنيي که توان بست ميکشم
roohi_rsh
21-11-2008, 17:27
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
میخانه ده می عجب بها تاپدی یئنه
هر ریندو گدا بوگون نوا تاپدی گئنه
آئیده ی دل کی زنگ غم دوتموشودی
بیر جام ایله گؤر نئجه صفا تاپدی یئنه
حکیم نباتی
(می در میخانه عجب بها پیدا کرد/هر رند وگدا امروز نوا میزند/آیینه ی دل که زنگ غم گرفته بود/با جامی بین که چگونه صفا یافت)
ه
همه شب نالم چون نی
که غمی دارم!
دل و جان بردی امّا
نشدی یارم!
با ما بودی،بی ما رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنها ماندم،تنها رفتی!
چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود
دور از یارم، خون می بارم!
فتادم از پا ز ناتوانی، اسیر عشقم، چنان که دانی
رهایی از غم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی
گر ز دل بر آرم آهی
آتش از دلم ریزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد
چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود
دور از یارم، خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جویم
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما، چون دل ما، سوی کجا رفتی
تنها ماندم، تنها رفتی
به کجایی غمگسار من؟ فغان زار من بشنو، باز آ!
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو، باز آ!
باز آ سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
تنها ماندم
تنها رفتی
seied-taher
22-11-2008, 11:45
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
اینبار میبرند که زندانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند!
ای گل گمان نکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی نشانه ایست که قربانی ات کنند
توبه کردم ز تو و چشم تو يعني بايد
باز هم منتظر تو به شکستن باشم
roohi_rsh
22-11-2008, 15:09
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت....
من وباد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست واو ازبوی گیسویت
تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمن خون خوار خویش نپسندم
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم
بیار ساقی سرمست جام باده عشق
بده به رغم مناصح که میدهد پندم
بیا بیا صنما کز سر پریشانی
نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم
به خنده گفت که "سعدی" از این سخن بگریز
کجا روم که به زندان عشق دربندم
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
از تو شنیدنی است.
seied-taher
23-11-2008, 15:01
تمام سهم من از روشني همان نوريست
كه از چراغ شما در اتاق مي افتد
به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين
چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد
هميشه همره هابيل بوده قابيلي
ميان ما و شما كي فراق مي افتد؟
در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !!
تو فقط دست دادی..
و من..
همه چیز از دست دادم...
Eshghe_door
24-11-2008, 21:20
مردم همه
تورا به خدا
سوگند ميدهند
اما براي من
تو آن هميشهاي
که خدا را بهتو
سوگند ميدهم!
seied-taher
24-11-2008, 22:33
ما با در و دریچه و روزن غریبهایم
با ما سخن همیشه ز دیوار گفتهاند
واکن ز نور پنجرهای رو بهروی ما
کز ابرهای تیره به تکرار گفتهاند
برخیز و پرده برکش از آن روی تا که ما
باور کنیم آنچه زدیدار گفتهاند
دل من قایق وچشم تو دریاست
نشستن در کنار هردو زیباست
دل من قایق گم کرده راهی
که درآرامش چشم تو پیداست
تو با سرودن، از آغوش صبح می بری ام
به رقص دسته ی گنجشک در مزارع ِ باد
و من دوباره همان دوره گرد خواهم خواند
سکوت... زخمه... غزل، خط فاصله، فریاد...
vahid_vaezinia
25-11-2008, 00:10
تیرت چو ره نشان پران گیرد
هر بار نشان زخم پیکان گیرد
از حیرت آن قدرت بخت اندازی
مردم لب خود بخش به دندان گیرد
دشنه در دست و به سر بادِ غرور و نخوت
خودپرستانه در اقلیم ِ چمن می تازید
مرغکان، بال به بال هم و در اوج ِ سپهر
وین شمایید که پا بسته ی آب و خاکید
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست
تـــــا کــــجا راحـــــت پــــذیــرم، یا کجا یابم قـــرار؟
بــــرگ ِخـــــشکم، در کـــــف ِبـاد ِصبا افتــــاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی، که از غم های عشــــق
تـــــا جـــــــدا افـتــــــاده ام، از دل جــــــدا افــتاده ام
لب فرو بستم رهــی، بی روی ِگلچــــین و امــــــــیر
در فــــراق ِهـمــــــنوایــان، از نــــــوا افــــــتــاده ام
من به تکرار تو می اندیشم...
وبه غمبارترین لحظه خویش...
****که شکستی درمن
*وشکستم در خویش!
seied-taher
26-11-2008, 17:04
شعلهور آمد زدود آه ابوالفضل آیینه آب در نگاه ابوالفضل
از جگر آب مشک ریخته بر خاک
موج عطش خیمه زد زآه ابوالفضل
تا نبرد آب در حریم پیمبر
لشکر بیداد بست راه ابوالفضل
هست یقین روز حشر پیش خداوند
دست و سر و چشم و تن گواه ابوالفضل
کیست جز از ذات کردگار به محشر
تا شود از عدل دادخواه ابوالفضل
هرسحر از چاهسار مغرب، خورشید
روی به خون شسته در پگاه ابوالفضل
می شنوم از نوای نای حسینی
نغمه الا ز لا الاه ابوالفضل
Big-Boss
26-11-2008, 17:14
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز////تا زو طلبم واسطه ی عمر دراز
چون لب به لبم نهاد برگفت به راز////می نوش که وا جهان نمیائی باز
زين گلستان، درس ِ ديدار ِ کِه مي خوانيم ما
اين قدر آيينه نتوان شد که حيرانيم ما
عالمي را وحشتِ ما چون سحر آواره کرد
چين فروش ِ دامن ِ صحرايِ امکانيم ما
غير ِ عرياني لباسي نيست، تا پوشد کسي
از خجالت، چون صدا، در خويش پنهانيم ما
هر نفس بايد عبث رسواي خود بيني شدن
تا نمي پوشيم چشم از خويش عريانيم ما
در تغافل خانه ی ابروي او چين مي کشيم
عمرها شد نقشبند طاقِ نسيانيم ما
ائتدون بو گئجه عجب ثواب، ای ساقی
وئردین گئنه ریندانه جواب،ای ساقی
وئر باده کی آخرت گؤنو ایلئمسین
آللاه سنی اهل - عذاب ،ای ساقی
حکیم نباتی
حتا برای کندن گورخودش عجیب
دستان کرمخورده ی مردی کلنگ شد
کو رد پای پیرترین مرد شهر؟ مُرد
وقتی عصای کهنه ی او نیز لنگ شد
یک نسل خون برای همیشه فسیل ماند
وقتی که قلب مردم این شهر سنگ شد
Big-Boss
27-11-2008, 14:47
ائتدون بو گئجه عجب ثواب، ای ساقی
وئردین گئنه ریندانه جواب،ای ساقی
وئر باده کی آخرت گؤنو ایلئمسین
آللاه سنی اهل - عذاب ،ای ساقی
حکیم نباتی
حتا برای کندن گورخودش عجیب
دستان کرمخورده ی مردی کلنگ شد
کو رد پای پیرترین مرد شهر؟ مُرد
وقتی عصای کهنه ی او نیز لنگ شد
یک نسل خون برای همیشه فسیل ماند
وقتی که قلب مردم این شهر سنگ شد
آخرین شعر با ی تموم شد شما با ح میدی!!؟؟؟؟
اینجا اسمش" مشاعره" هست یعنی آخرین حرف شعر قبلی میشه اولین حرف شما.ok??
با "د" ادامه میدیم
در پرده ی اسرار کسی را ره نیست////زان تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست /////می خور که چنین فسانه ها کوته نیست
آخرین شعر با ی تموم شد شما با ح میدی!!؟؟؟؟
اینجا اسمش" مشاعره" هست یعنی آخرین حرف شعر قبلی میشه اولین حرف شما.ok??
با "د" ادامه میدیم
در پرده ی اسرار کسی را ره نیست////زان تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست /////می خور که چنین فسانه ها کوته نیست
:31::31::31::31::31::31::31:
جواب شعر بیت آخر بود :27::27::27::27::27::27:
بقیه شعر برای دوستادارن ادبیات بود:46: از bold بودنش که معلومه:27:
seied-taher
27-11-2008, 20:38
یهنی ما با ه شروع کنیم؟
؟؟
تیری ز کمانخانه ابروی تو جست.
دل پرتو وصل را خیالی بر بست.
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز.
ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
Big-Boss
27-11-2008, 21:32
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
/////
من در عجبم ز می فروشان که ایشان
به زان چه فروشند چه خواهند خرید
seied-taher
27-11-2008, 22:16
دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم
آینه قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو ،لاله دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام ،دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام ،جمعه عهد بسته را
این دل صاف کم کٍمک شدست سطحی از ترک
آه ! شکسته تر مخواه ،آینة شکسته را
Big-Boss
27-11-2008, 22:21
اذا شاهدت فی نظمی فتورا
و وهنا فی البیانی للمعانی
****
فلا نصب لنقصی ان رقصی
علی تنشیط ابناء الزمان
نخستین رؤیای آدمی
غوطهور شدن
در برکهای کوچک بود
که او
اقیانوساش میپنداشت.
آخرین رؤیای آدمی
فرو شدن
در اقیانوسی است
که او
برکهاش میپندارد.
roohi_rsh
28-11-2008, 01:30
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از خط ساقی گو
که نقشی در خیال ما ازین خوشتر نمی گیرد
seied-taher
28-11-2008, 15:35
در مذهب ما باده حلال است وليکن
بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر مياميز که ما را
هر لحظه ز گيسوي تو خوش بوي مشام است
تا که فرزندِ سفر کرده ز راه آید باز
پدر ِ منتظر از غصه به جان می آید
ای جوان در بر ِ پیران چو رسی، طعنه مزن
هنر ِ تیر زمانی ز کمان می آید
شمع ِ بزم سخنم، شعر تب آلوده ی من
شعله هایی ست که از دل به زبان می آید
هوشیاران همه سرمستِ غزل های من اَند
مگر این سان هنر از پیر مغان می آید
در ستايش موهايت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند.
در ستايش دستهايت
وقتي كه دل دستهايم
تنگ ميشود براي انگشتان كوچكت
آنها را ميگذارم برابر خورشيد
تا با ترکیبی از كسوف و گرما
دوريات را معنا كنم.
در ستايش چشمهايت
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت ...
تنها نرو
این راه رفتن نیست
دنیای تو، چیزی به جز من نیست
تو از خودت چیزی نمیدونی
تنها نرو
تنها نمیتونی ...
يك نفس با من بمان و يك هزاره غم بخوان
از كتابي آسماني در نگاهي، رهگذر
در دو سمتِ فاصله با طنز ِ تلخي بين ما
بركه مي گويد غم ِماهي به ماهي، رهگذر
با دلِ غمديده ي من فالِ حافظ مي زند
اين سَر ِ شوريده در اعماقِ چاهي، رهگذر
روزي هزار شيوه بر انگشت مي زند
اما به سرنوشت سليمان شبيه نيست
گرگي كنار خانه ام آغوش كرده است
اما ديار من كه به كنعان شبيه نيست
seied-taher
29-11-2008, 12:32
تا کي بود اين گرگ ربايي، بنماي
سرپنجهي دشمن افکن اي شير خداي
اي کاش که بخت سازگاري کردي
با جور زمانه يار ياري کردي
.
.
.
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزيم
با ما منشين اگر نه بدنام شوي
Big-Boss
29-11-2008, 12:36
یک جرعه ی می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت توس به است
****
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
seied-taher
29-11-2008, 12:44
تا کي طريق توبه و سالوس و معرفت
جامي بده که توبه بيکبار بشکنم
خواجو بيا که نيم شب از بهر جرعهئي
زنجير و قفل خانه خمار بشکنم
Big-Boss
29-11-2008, 12:52
مائیم و می ومطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
****
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
seied-taher
29-11-2008, 13:14
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسي خوش ننشست
جان فداي دهنش باد که در باغ نظر
چمن آراي جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليماني شد
يعني از وصل تواش نيست بجز باد به دست
Big-Boss
29-11-2008, 13:18
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
واین عمر به خوشدلی گزارم یانه
****
پر کن قدح باده که معلومم نیست
این دم که فرو برم برآرم یا نه
seied-taher
29-11-2008, 13:24
همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسليم من و خشت در ميکدهها
مدعي گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نااميدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه داني که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آري جامييک سر از کوي خرابات برندت به بهشت
Big-Boss
29-11-2008, 13:34
تا بتوانی می مصفا میخور
با دوست بر غم دل اعدا میخور
****
مندیش که فردا رمضانست امروز
می میخور و فردا غم فردا میخور
seied-taher
29-11-2008, 13:42
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر يار خاکسار شدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند
Big-Boss
29-11-2008, 13:45
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
****
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرتست و باقی هیچ است
seied-taher
29-11-2008, 13:55
تو و هر روز و بزم عشرت خويش
من و شبها و کنج محنت خويش
منم با محنت روي زمين خوش
نگه دار آسمان گو راحت خويش
ز هجران مردم و بر سر نديدم
کسي را غير سنگ تربت خويش
مکش زحمت براي راندن ما
که ما خواهيم بردن زحمت خويش
به زير تيغ او ناليد وحشي
فتادش سربه پيش از خجلت خويش
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند
نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟
يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند
پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند
اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند
Big-Boss
29-11-2008, 14:24
فتادش سربه پيش از خجلت خويش
شراب تلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يك دم بياسـايم زدنيا وشر وشورش
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند
در ميخانه ببستند خدايــا مپسند
كه در خانه تزوير وريا بگشايند
دوخط غزل بنويسم، اگر امان بدهي
فقط برابر يک پلک اگر زمان بدهي
به يک نگاه خودت سرنوشت شوم مرا
بگيري از قفس و دست آسمان بدهي
توان حرف زدن را بگيري از لبهام
و با مسيح لبانت دوباره جان بدهي
و از دوچشم خودت.کاسه هاي شيروعسل
به اين مسافر خسته کمي توان بدهي
که<عشق چيز بدي نيست>را خود تو
نشان مردمِ دلواپسِ جهان بدهي
نياز نيست جواب سلام هاي مرا ....
فقط همين که برايم سري تکان بدهي ــ
ــ بس است تا غزلي نذر چشمهات کنم
مگر دوباره به من روي خوش نشان بدهي
Big-Boss
29-11-2008, 15:55
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
****
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
دریغ قافله ی عمر کانچنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
seied-taher
29-11-2008, 17:29
دي وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است
شيراز و آب رکني و اين باد خوش نسيم
عيبش مکن که خال رخ هفت کشور است
فرق است از آب خضر که ظلمات جاي او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروي فقر و قناعت نميبريم
با پادشه بگوي که روزي مقدر است
حافظ چه طرفه شاخ نباتيست کلک تو
کش ميوه دلپذيرتر از شهد و شکر است
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم
مشتاق گل از سرزنش خار نترسد
جویان رخ یار ز اغیار نترسد
عیار دلاور که کند ترک سر خویش
از خنجر خونریز و سر دار نترسد
آن کس که چو منصور زند لاف انا الحق
از طعنه ی نامحرم اسرار نترسد
ای طالب گنج و گهر از مار میندیش
گنج و گهر آن بُرد که از مار نترسد
در سایه ی عشق ایمن از آن است نسیمی
کان شیر دل از عشق جگر خوار نترسد
imadəddin nəsimi
درآستانه ي در مانده ام مردّد تو
چه قدر كم شده اين هفته رفت وآمد تو
رديف آجرها و رديف پنجره ها
رديف هاي غزل هم همه مقيّد تو -
كه شايد از سر اين كوچه بر سر اين بيت
طلوع فرمايد مطلع مجدّد تو
مجدّداً تو براي غزل بهانه شوي
بله، بهانه ي خوبي ست رفت وآمد تو
همين كه مي رسي از بيت قبل تا اين بيت
همين كه مي افتد چشم هام بر قد تو -
دو مصرع بيتم گر گرفته مي سوزد
در التهاب دو تا سيلي مشدّد تو -
كه تو نمي زني و مي زني به راه و هنوز
درآستانه ي در مانده ام مردّد ..،من
Big-Boss
30-11-2008, 13:33
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
****
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان دادم
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.