مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
mohammad99
05-10-2007, 13:37
فؤاد کرمانی
بیگانه را خبر بود از حال ما؟ محال
اسرا اهل حال مگو جز به اهل حال
چون نیست تشنه، از سخن آب، لب ببند
با تشنه لب بگو سخن از چشمه ی زلال
در عالم خیال توام، عالمی خوش است
شادم به این خیال، در این عالم خیال
از بس که دل به عشق وصال تو بسته ام
پیشم یکی ست روز فراق و شب وصال
بی پرده دید دیده ی عارف جمال دوست
ما منتظر که پرده براندازد از جمال
در کیش ما به غیر تو دیدن بوَد حرام
گر دیده بر حرام کنم خون من حلال
malakeyetanhaye
05-10-2007, 14:02
دنگ...، دنگ ....
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فكر كه اين دم گذر است
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است.
دنگ...، دنگ ....
لحظه ها مي گذرد.
آنچه بگذشت ، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سر زمان ماسيده است.
تند برمي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد ، آويزم،
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پيكر او مي ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ...
فرصتي از كف رفت.
قصه اي گشت تمام.
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا كه جان گيرد در فكر دوام،
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
وا رهاينده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال.
پرده اي مي گذرد،
پرده اي مي آيد:
مي رود نقش پي نقش دگر،
رنگ مي لغزد بر رنگ.
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ :
دنگ...، دنگ ....
دنگ...
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند
mohammad99
05-10-2007, 14:25
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی گم سئوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارم
می چرخم و می چرخونم سیّارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
"راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
این دل پر خون ولش !
دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
تماشای پرنده ها بالای " کارون" ولش؟
خیابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونوور کامل کیه
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم !!
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون نعناش چیه ؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سرو اسرار معماست ؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله !
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله !
پریشونت نبودم ؟!
من
حیرونت نبودم ؟!
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه !
"اتم " تو دنیای خودش حریف صدتا رستمه !
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجیر می خواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه !
چشمای من آهن انجیر شدن !
حلقه ای از حلقه ی زنجیر شدن !
عمو زنجیر باف زنجیر تو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم !
دیوونه کیه
عاقل کیه
جونور کامل کیه ؟!
malakeyetanhaye
05-10-2007, 14:32
هر دم که دمی ز بوی او دم می زد
آن دم ، دم او بر آسمـــان برخیــزد
mohammad99
05-10-2007, 14:38
دم به كله مي كوبد
و شقيقه اش دو شقه مي شود ،
بي آن كه بداند
حلقه آتش را در خواب ديده است
عقرب عاشق .
قايقي خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از اين خاك غريب........
mohammad99
05-10-2007, 16:31
به یارب یارب شب زنده داران
به امید دل امیدواران
به اونهایی که در کشتی نشستن
چون کشتیشان شکست عهد برتو بستن
عشق خيابانی
بر آب جويهاي ريخته بر خيابان
نام زني پيداست
كه روزي، دوست داري، بوده است.
به باران بگو بيايد،
كه جوبها بگيرد،
كه عشقها آزاد شوند
چترت را ببند.
چترها آدم نيستند تا از باران لذت ببرند
بر سايهي چتري بر باراني
عكس پسري بود، كه روزي، بي باران چتر گرفته بود
mohammad99
05-10-2007, 17:06
دیری است رفته اند امیران قافله
ما مانده ایم قافله پیران قافله
این دگر باب من و پای لنگ نیست
باید شتاب کرد مجال درنگ نیست
بر درب آفتاب بی باج می رویم
ما هم بدون بال به معراج میریم
*-*-*-
دقت کردید 80% شعرات به دال ختم میشه!!!!
من نمی گم، تو بگو که کی زمون قهر تو
همه ی مردم دنیا رو سیاهپوش می کنه؟
من نباشم کی تو رویا درو روت وا می کنه؟
هر چی که گم می کنی یه جوری پیدا می کنه؟
اینم تنوع
mohammad99
05-10-2007, 17:18
هر شب فزايد تاب وتب من
واي از شب من واي از شب من
یا من رسانم لب بر لب او
يا او رساند جان بر لب من
استاد عشقم بنشين و بر خوان
درس محبت در مكتب من
رسم دورنگي آيين مانيست
يكرنگ باشد روز و شب من
گفتم رهي را كامشب چه خواهي ؟
گفت آنچه خواهد نوشين لب من
-*-*-
تشکر
نيست غمخوار مرا در همه دنيا که بنازم
چه بگريم، چه بخندم، چه بميرم، چه بمانم
من و اين کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زادهام و مهر ببايد به دهانم
مبتلائیست که امید خلاصش نبود
هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد
تا دم بازپسین غرقهی دریای غمش
مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد
هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل آنست که اندیشهی باطل دارد
میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجهی قاتل دارد
در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می میرد
دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب می میرد
در نگاه دو چشم خسته ی او زندگی موج می زد و عشق
غافل از اینکه این همه رؤیاست، عاقبت در سراب می میرد
چشم هایش پر ست از حسرت، حسرت لحضه های رؤیایی
چشم هایی که پر ز رؤیا بود آن زمان چون شهاب می میرد
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی ؟!
مه و ستاره درد من می داند
که همچو من پی تو سرگرداند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان چشم من هویدا شو
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
mohammad99
05-10-2007, 20:01
ياد داري ماه من
كه روزگاري جانم كه روزگاري
عنان نازت ماه من
عنان نازت ماه من
به نيسواري جانم به نيسواري
به كف گرفتم ماه من خدا دلم به عجز گفتم شاه من
به كف گرفتم ماه من خدا دلم به عجز گفتم شاه من
قدم به چشمم ماه من
قدم به چشمم ماه من
تو كي گذاري جانم تو كي گذاري
قدم به چشمم ماه من
تو كي گذاري شاه من
نه اینکه نخواهم نه!
دلم با توست
اما چه کنم که تیری مرا
به درختی که به آن تکیه کرده بودم
دوخته
خواستم بیایم
اما حیف
دیگران
خواسته ام را
نخواستند....
به نظرم شعر خیلی خوبیه
بازم دارم بچه ميشم مثل قديماي قديم
مثل همون روزي كه ما به اين محله اومديم
دورهء هف سنگ سه قاپ دورهء شوت يه ضرب و گل
رقص عزيز تيله ها طلوع هف رنگ يه پل
آخ ! اگه تو مونده بودي دنيا يه جور ديگه بود
كوچه به اون قشنگي كه همين ترانه ميگه بود
تنهاتر از هميشه ام به تو نميشه راس نگفت
نميشه اين حقيقت رو راحت و بي هراس نگفت
تنها تر از هميشه ام از نفس افتاده ترين
بچهء بچه ام هنوز ساده ترين ساده ترين
آخ ! اگه تو مونده بودي دنيا يه جور ديگه بود
كوچه به اون قشنگي كه همين ترانه ميگه بود
اینا همش بهونه هست:دی
در دل سرد سنگ تو نگرفت
آتش اين سخنسرايی ها
چشم شوخ تو طرفه تفسری ست
آشكارا به بي حيايی ها
مهر روي تو جلوه كرد و دميد
در شب تيره روشنایی ها
قبول دارم بهونه است
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
خوبه نگفته "میخوام درسمو ادامه بدم"!!
hormoz72
05-10-2007, 20:34
ما همه سرباز توییم خمینی
گوش به فرمان توییم خمینی
میکشیم میکشم آنکه برادرم کشت
:31::31::21:
mohammad99
05-10-2007, 20:57
تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا
دلم تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را
نمی خواهد دیگر تو را
malakeyetanhaye
05-10-2007, 21:29
امشب وداع یار ز مرگم علامت است
شام وداع نیست ، كه صبح قیامت است
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهی کربلا ببین
mohammad99
05-10-2007, 22:18
آشنایان تو بیگانه ی خویشند همه
شمع بزم خود و، پروانه ی خویشند همه
نشئه سرمدی، ارباب قناعت دارند
مست ته جرعه ی پیمانه ی خویشند همه
رازداران تو مجنون بیابان دلند
جغد دستان زن ویرانه ی خویشند همه
طایران چمن فقر ز دام آزادند
ساکن توشه ی غمخانه ی خویشند همه
بلبلان را ز محبت، اثر دردی نیست
عاشقان ناله ی مستانه ی خویشند همه
" ارشد " از جرعه کشان می منصور مگو
مست شوق خود و دیوانه ی خویشند همه
همچو ستاره سوی شیطان کفر
نفط زنانیم و شرار آمدیم
همچو ابابیل سوی پیل گبر
سنگ زنانیم و دمار آمدیم
باز چو بینیم رخ عاشقان
با طبق سیم نثار آمدیم
malakeyetanhaye
05-10-2007, 22:27
مانده بودم ؛كه درین خانه بمانم ، یا نه
كه به گوشم ، سخن رهگذر آمد كه مرو
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
mohammad99
05-10-2007, 22:48
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته! به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر میگریزم از نظر مردمان"رهی"
عیبم نکن که آهوی مردم ندیده ام
مي بينمت هنوز به ديدار واپسين
گريان درآمدي كه : فريدون خدا نخواست
غافل كه من به جز تو خدايي نداشتم
اما دريغ و درد نگفتي چرا نخواست
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
عمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفا
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
mohammad99
05-10-2007, 23:05
از اينان مدد از چه خواهم، كه سرانجام
مرا و عموي مرا
به تساوي
در برابر خويش به كرنش مي خوانند،
هرچندرنج ِمن ايشان را ندا در داده باشد كه ديگر
كلاديوس
نه نام عــّم
كه مفهومي است عام.
من نباشم کی برات قصه می گه تا بخوابی؟
کی میاد سراغ رویات تو شبای مهتابی؟
من نباشم کی کلافت می کنه با سوالاش؟
کی تو رو به هم می ریزه با بیان خیالاش؟
من نباشم کی تو هر چیزی بگی گوش می کنه؟
کی به خاطر تو دنیا رو فراموش می کنه؟
هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
هر که عاشق نبود مرد نشد
نقره فایق نگشت تا نگداخت
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت
که نه دنیا و آخرت درباخت
آن چنانش به ذکر مشغولم
که ندانم به خویشتن پرداخت
فردا پرواز به آخر دنیا!
تو رفتی شاخه عشقم شكسته
به چشمم شبنم حسرت نشسته
نگاهی هم نكردی وقت رفتن
نگاهی كه سراسر اشک بسته
بابا اشتیاق
mohammad99
05-10-2007, 23:19
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
هر چه ياد و يادگارم بود
ريخته ست
چون درختي در زمستانم
بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست ؟
ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
با اميد روزهاي سبز آينده
خواهدم اين سوي و آن سو خست ؟
چون درختي اندر اقصاي زمستانم
ريخته ديري ست
هر چه بودم ياد و بودم برگ
ياد با نرمك نسيمي چون نماز شعله ي بيمار لرزيدن
برگ چونان صخره ي كري نلرزيدن
ياد رنج از دستهاي منتظر بردن
برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن
اي بهار همچجنان تا جاودان در راه
همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهاي دگربگذر
هرگز و هرگز
بربيابان غريب من
منگر و منگر
سايه ي نمناك و سبزت هر چه از من دورتر ،خوشتر
بيم دارم كز نسيم ساحر ابريشمين تو
تكمه ي سبزي برويد باز ، بر پيراهن خشك و كبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناك اندهان ماند سرود من
با همين دل و چشمهايم ، هميشه
خدافظ جلال.ایشالله از انور دنیا بیفتی پاینن!!!
براي انتظار آستان تو
هر روز
آدينه روز است
براي آدينه هايم
ثانيه ها همه سال مي شود
چشم انتظار ، دلي در دست
منتظرانيم ، منتظران ...
آستانت را نمايان کن ...
پرواز به سوی سرزمین بکر طبیعت!
نشان غربت این ایل هستی
تو مظلومیت هابیل هستی
ز چشمان زلالت میشود خواند
که با آیینه ها فامیل هستی
تو سریال جواهری در قصر مینجانگو و یانگم هم می خواهن برن اون سر دنیا درمانگاه و مدرسه بزنن واسه بچه ها
درس عبرت بگیر
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روز تو
شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش
شهرش مال کسای دیگه هست اونوقت من برم از این کارها بکنم؟
mohammad99
05-10-2007, 23:31
شب
پيش از آن كه خشم صاعقه خاكسترش كند
تسمه از گرده گاو ِ توفان كشيده بود.
بر پرت افتاده ترين راه ها
پوزار كشيده بود
رهگذري نا منتظر
كه هر بيشه و هر پل آوازش را مي شناخت.
یانگوم هم تو یه کشور دیگه میزنه!!
ميگن دست از سرش بردار نميشه
آخه عاشق شدن که دست ما نيست
لا لا لا لا نخواب تنها ميمونم
کاش اون قدر چشماتو بدونم
چرا چشمات پر خشم عزيزم
مگه من مثل اون نامهربونم
لا لا لا لا نخواب ماه رو نگاه کن
من اسفند رو ميارم تو دعا کن
بگو برگرده پيش ما بمونه
کتاب حافظ رو بردار و وا کن
بابا اینا هنوز فارسی خوب بلد نیستن موسسه بزنم؟!
خيال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نميرد آن که به هر لحظه ياد ياران کرد
نسيم زلف تو در باغ خاطرم پيچيد
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد
چراغ خانه ي آن دلفروز روشن باد
که ظلمت شب ما را ستاره باران کرد
نه اقا جلال برو پرستاری یاد بگیر شما هم درمانگاه بزن مثل یانگوم
mohammad99
05-10-2007, 23:39
در تجلي بود.
با مريمي كه مي شكفت گفتم�شوق ديدار خدايت هست؟�
بي كه به پاسخ آوائي بر آورد
خسته گي باز زادن را
به خوابي سنگين
فروشد
همچنان
كه تجلي ساحرانه نام بزرگ؛
و شك
بر شانه هاي خميده ام
جاي نشين ِ سنگيني ِ توانمند
بالي شد
كه ديگر بارش
به پرواز
احساس نيازي
نبود
***
هرچی فرانک خانوم بگن.خلاصه نقش استاد ما رو دارن
دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست
تا گردن سپید تو گرداب رازهاست
سر گشتگی به سینه ی گردابم آرزوست
تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار
چون خنده ی تو مهر جهان تابم آرزوست
نظر خود اقا جلال هم مهمه
پرستاری بیشتر دوست داری ؟
یا سواد اموزی ؟
یا زبان آموزی ؟
تا درون سنگ و آهن تابش و شادی رسید
گر تو را باور نیاید سنگ بر آهن بزن
بنگر اندر میزبان و در رخش شادی ببین
بر سر این خوان نشین و کاسه در روغن بزن
عقل زیرک را برآر و پهلوی شادی نشان
جان روشن را سبک بر باده روشن بزن
حالا من مسافرم شما هی به جا روحیه دادن مسخره کنید
mohammad99
05-10-2007, 23:45
نه ذوق نغمه، نه آزادی فغان دارم
چه سود از آنکه به شاخ گل آشیان دارم
نه زیب محفل انسم، نه زینت جمعم
من آن گلم که نه گلچین، نه باغبان دارم
زماجرای دل آتشین خود چون شمع
بسی حکالیت ناگفته بر زبان دارم
ز دور عشق، که چون ابر نوبهار گذشت
به یادگار همین چشم خون فشان دارم
هنوز یاد تورا، ای چراغ روشن عشق
چون شمع مرده به خلوت سرای جان دارم
نصیب دشمنم از گردش زمانه مباد
غمی که من به دل از جور دوستان دارم
متاع صدق و صفا را، به هیچ نستانند
از آن د کان که به بازار عاشقان دارم
شکوه صبح سعادت قرین یک نفس است
من این پیام، به دل های کامران دارم
جزآنکه تازه کند درد و داغ دیرین را
دگر چه حاصلی از گردش زمان دارم
من امشب خلوتی با یار دارم
که از سودای جنت عار دارم
سراپا کارم اوباشی و رندیست
کجا از کار خود انکار دارم
شب خوش
سفر خوبی داشته باشی جلال جان
ما قدم از سر كنيم در طلب دوستان
راه به جايي نبرد هر كه به اقدام رفت
همت سعدي به عشق ميل نكردي ولي
مي چو فرو شد به كام عقل به ناكام رفت
شب خوش
ممنون
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
جای عزیزی پیش کسی امیدوارم خالی نباشه
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
آیین وفا و مهربانی در
در شهر شما مگر نباشد
آمین!
دوباره يك شب ديگر دوباره تنهايي
دوباره اين من و اين امتداد يلدايي
سلام دوستان خوبيد؟
آقا جلال كجا به سلامتي؟
شب خوش
ميدانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامهاي به مقصد نميرسد
حالا همه ميدانند که همهي ما يکطوري غريب
يک طوري ساده و دور
وابستهي ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقهايم.
آن روز
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خوابِ عصر جمعه را ميديد.
ما از اولِ کتاب و کبوتر
تا ترانهي دلنشين پريا
ريرا و دريا را دوست ميداشتيم.
سلام پایان.
هیچی الکی خودمونو زدیم به مظلومیت تا کمی نازمون بکشن:دی
Asalbanoo
06-10-2007, 00:38
مرا زیبا پرستی داده عشق و ذات مستی
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم ..چون که هردم می رسد عشقش به فریادم
--------
سلام همگی
می بینم اینجا کسی داره رل امام حسین را بازی می کنه
یزید نداریم؟دی:
mohammad99
06-10-2007, 00:42
محتسب مستی به ره دید و گربانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: می باید ترا تا خانه ی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه ی خمار نیست؟
گفت تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
گفت: پوسیده ست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زآن چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
*-*-*
یه کاری نکنید یه عکس بزارم همه با هم بشینیم به حال من گریه کنید
Asalbanoo
06-10-2007, 00:45
تو را دوست داره مثل من یا که نه
اشکات رو تنش می باره یا که نه
mohammad99
06-10-2007, 00:50
هی حالا دیدی میتونم تو بری و تنها بمونم
تو دیگه برام بی ارزشی میخوام همه اینو بدونن
همه لحظه ها مال تو فردا مال تو دنیا مال تو
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
کاش روز اولی که دیدم تو رو
نمیخندیدم و بهت میگفتم بی من برو
آخه اخلاقات با من سازگار نیست
تو رو با غریبه دیدم نگو آشنات نیست
تو روزای غمت دادی بهم هر دفعه تکیه
هی بی مناسبت خریدی هر دفعه هدیه
تو گفتی مجنونی و لیلی من
آره دوستم داشتی ولی خیلی کم
هی حالا دیدی میتونم تو بری و تنها بمونم
تو دیگه برام بی ارزشی میخوام همه اینو بدونن
همه لحظه ها مال تو فردا مال تو دنیا مال تو
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
نگو عاشق نبودم نگو از تو نمیخونم
یه شب کنارم نبودی همه نامه هاتو میسوزونم
این همه غصه واسه چی واسه عشق کی میمردم
بگو بگو بگو کدومش دروغه
تورو فراموشت کردم گه گداری یادم میاد
میخوام پیشم باشی گه گداری بازم
من خدایی باهاتم تو رو بخشیدم
ولی به من بگو یهو کی بود تو رو منفی کرد
دیوونت من بودم
میدونم من بودم تو رو آدمت کردم
برو آدم بدبخت
فکر نکن تو نیستی میشکنه بغض گلوم
نه خانومم آرمین هنوز تخسه بدون
هی حالا دیدی میتونم تو بری و تنها بمونم
تو دیگه برام بی ارزشی میخوام همه اینو بدونن
همه لحظه ها مال تو فردا مال تو دنیا مال تو
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
دلت که میگرفت یواش سر روی شونه هام میذاشتی
وقتی تنها میشدی هر جوری بود منو میخواستی
اما حالا دارم میگم تو رو نمی خواستم ونمی خوام
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
تو که می خواستی بری چرا اومدی پیشم
تو که میدونستی تو نبودت دیوونه میشم
د دیوونه بی من تو زنده نیستی
نگو هنوز پاکی- منفی و. نیستی
نه خانومی بر عکس تو بد خراب شدی
این واسم لذتش بیشتره از شراب خوری
شنیدم گفتی دوستم داری خیلی زیاد
تو هنوزم دورویی این بهت خیلی میاد
هی حالا دیدی میتونم تو بری و تنها بمونم
تو دیگه برام بی ارزشی میخوام همه اینو بدونن
همه لحظه ها مال تو فردا مال تو دنیا مال تو
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
**
مژگان از سروده های خودت بود!!
Asalbanoo
06-10-2007, 00:53
مژگان از سروده های خودت بود!!
سلام
خیر یکی از ترانه های هاتف بود
فکر می کنم این دوست مسافرمون خیلی خوشش میاد از این ترانه
زوری زوری گفته ما هم گوش گنیم
mohammad99
06-10-2007, 01:02
نقل قول:
مژگان از سروده های خودت بود!!
سلام
خیر یکی از ترانه های هاتف بود
فکر می کنم این دوست مسافرمون خیلی خوشش میاد از این ترانه
زوری زوری گفته ما هم گوش گنیم
جسارت نباشه ها شوخی کردم
رنج آنهایی که تخم آرزویی کشتهاند
آنکه نخل حسرتی پرورد میداند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکرا بودست آه سرد، میداندکه چیست
بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهی این نرد میداند که چیست
قطرهای از بادهی عشقست سد دریای زهر
هر که یک پیمانهی زین میخورد، میداند که چیست
اره. زوری زوری گفته گوش کنیم. آدم یاد جوونیاش میفته: دی
Asalbanoo
06-10-2007, 01:08
جسارت نباشه ها شوخی کردم
سلام
نه بابا نارحت نشدم
منم کاملا شوخی در جدی گفتم
شدیدا عذر می خوام
اینن اخرین پست بدون شعر من هست
شب همگی خوش
mohammad99
06-10-2007, 01:13
تا ز رخ پرده گشود آن صنم باده فروش
ازپس پرده ی اسرار خبر دارم کرد
می توان سوی وی ام برد نسیمی چو غبار
بسکه در راه طلب عشق سبکبارم کرد
شب خوش.همکار
دیشب پریشب اشکنه پختیم
رفتیم بخوریم قاشق نداشتیم!!
شما ها "اشکنه" دارید؟
mohammad99
06-10-2007, 01:29
ما چیستیم، و قوّت تدبیر ما کدام؟
تا ادعای دفع قضا و قدر کنیم
زاهد به ما نصیحت بیهوده می کند:
کز باده بگذریم و زساقی حذر کنیم
با اختلال مبدأ برهان ما و شیخ
آن به که این مباحثه را مختصر کنیم
-**
ما کالجوش هم داریم
من نباشم کی واست حرفای رنگی می زنه؟
دیگه کی حرف چشم به اون قشنگی می زنه؟
کيه که بدونه ديشب با رقيبش بودی و
انقد عاشقت باشه بازم بهت نگاه کنه؟
من نباشم کی میاد انقد برات دعا کنه؟
هر چی برگردونی روتو، باز تو رو صدا کنه؟
هوای کوی تو از سر بدر نمیشود آری
غریب را دل سرگشته در وطن باشد
روا مار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب ما باشد
malakeyetanhaye
06-10-2007, 09:24
دیشب غم دل به دل بگفتم پنهان
چون صبح دمید دیگری هم می گفت
من بودم و دل راز مرا فاش که کرد
دیگر غم دل به دل نمی بایستی گفت
malakeyetanhaye
06-10-2007, 11:37
توسنی كردم ندانستم همی
كز كشیدن تنگ تر گردد كنمد
mohammad99
06-10-2007, 12:44
دور می شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت با او محتسب: هین! آه کن
مست هو هو کرد هنگام سخن
گفت: گفتم آه کن، هو می کنی؟
گفت من شادم دم از غم می زنی؟
آه، از درد و غم بیدادی است
هوی هوی می کشان از شادی است
بر دوستان سحر خیزسلام
malakeyetanhaye
06-10-2007, 16:51
تا رسیدم من به آن یار خدایی نه جان بود و نه یار و نی مجالی
mohammad99
06-10-2007, 17:34
یک جرعه درکشیم از آن داروی نشاط
چندین هزار وسوسه از سر به در کنیم
دل را به دست مطرب و معشوق می دهیم
فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم
*-*
سلام دوستان
كاشكي در كوچه هاي كودكي گم مي شدم
هم صداي قاصدكهاي تكلم مي شدم
مي نشستم زير آواز سپيد چلچله
بار ديگر خيس باران ترنم مي شدم
زندگي را مي دويدم تا فراسوي اميد
تا كه در چشم تماشا يك توهم مي شدم
آرزو مي چيدم از رنگين كمان شاپرك
ناگهان در جنگل پروانه ها گم مي شدم
مي تكاندم غم غبار اشك را از چشم دل
مهربان هم بازي عشق و تبسم مي شدم
كوچ مي كردم از اين تنهايي خاكستري
بي ريا همسايه لبخند مردم مي شدم
كودكي آن سوي حسرت چشم در راه من است
كاشكي در كوچه هاي كودكي گم مي شدم
mohammad99
06-10-2007, 17:38
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم
بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم
آسمان در هر کجا
آیا همین رنگ است؟
تو گفتی چون بيايی هديه آری
برايم تازه گل هايی بهاری
وفا کردی و آوردی گلی را
ولی عطرش ندادی يادگاری
mohammad99
06-10-2007, 17:47
یا مرا عریان چو عریانان بساز
یا لباسی هم پی آنان بساز!"
این سخن گفت و در آغوشم فتاد
ککلش آشفت و بر دوشم فتاد
اشک من با اشک او آمیخت نرم
بوسه هایم بر لبانش ریخت گرم
گفتمش:" آنان که مال اندوختند
از تو کاش این نکته می آموختند
کاخشان هر چند نغز و پربهاست
نقش دیوارش ز خشم چشم هاست
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
diana_1989
06-10-2007, 19:22
تمام اندوهش را ابر در فضای باران پاشیده ست .
و من ، که عاشق اندوه بوده ام ،
نگاه می کنم ، اما
از این تماشا غمگین نمی شوم .
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید ...
اندوهش را ؟ ...
دلم واستون تنگ شده بود اساتید [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
06-10-2007, 19:32
ای کاش طوری زندگی کنیم که حسرت ای کاش ها را نخوریم
هنوز اسیریم کم و بیش
زمان به سرعت میگذرد
و من میبینم که دستهایم تهی است
آنچه اندوخته ام فقط سرابی بوده است
آنگاه عمر به پایان میرسد
چه اندوختهام؟
چه اندوختهام؟
ای آنکه منجی از پا افتادگانی
دست ما بگیر
سلام دیانا خانوم
روی لبهایم می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آن چنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا مینگرم
من از بی کسی های بی انتها
میان حریقی ز هذیان و تب
به دنبال دستی پر از سادگی
تو را یافتم در نفسهای شب
Asalbanoo
06-10-2007, 20:20
باید همه چیز را باور کرد
عزیزانم را در خک پنهان می کنم
تا بوی تعفنشان آزارم ندهد
این چشمان نگران مادرم نیز
روزی در خک خواهد گندید
باید همه چیز را باورکرد
عطر گل ها
چه یم تواند باشد
چرا توجیه بوی تعفن خک ؟
من دیگر همه کرم ها را در ژرفنای خخک می بینم
که از گوشت های گندیده بدنم
چگونهکنسرو می سازند
و ریشه گل ها را
از لاشه فاسدم
خود را معطر می کنند
mohammad99
06-10-2007, 20:21
دنيا را بد ساخته اند ........
کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد .
کسي که تو را دوست مي دارد ، تو دوستش نمي داري .
اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد ،
به رسم و آيين ، هرگز به هم نمي رسيد
و اين رنج است
*-*-*
salam
Asalbanoo
06-10-2007, 20:22
تک و تنها ماندم
دوستانم رفتند
من با مردم شهر
من با مشد اسمال
قهوه چی گذر مدرسه مان
درد خود را زین پس
با چه کس گویم باز ؟
نان و انگورم را
با که تقسیم کنم ؟
دور از شانه دوست
در کجا افشانم
اشک چشمان پر آوزم را ؟
ای ... ای مرد تک کوچه ی من
ای ... ای آنکه ز شب باخبری
ز چه این گونه تب آلوده و فرد
خسته از کاوش راهی به سحر
در گریبانت سر
می روی و می گریی؟
صبح را می باید
با همین مردم وشبخت نمودن آغاز
با همین مشد اسمال
قهوه چی گذر مدرسه مان
با علی میکانیک
با حسن گلگیر ساز
با کارگرهای زبده آرداش خان
یا همین کل ممد
که همه باغش را
در چند جعبه تو در تو
راهی میدان کرد ست
به کجا سرگردان
سوی من پر بگشا
من خوب آگاهم
که سرانجام محبت مرگ است
مرگ در تنهایی
مرگ در آغوش
لاله های گلگون
مرگ بر روی صلیب
یک صلیب بی دست
سوی من پر بگشا
درد این تنهایی کشت مرا
سوی من پر بگش
-------------
سلام
خوبی؟
mohammad99
06-10-2007, 20:29
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
ماهي
من فكر مي كنم
هرگز نبوده قلب من
اين گونه
گرم و سرخ:
احساس مي كنم
در بدترين دقايق اين شام مرگزاي
چندين هزار چشمه خورشيد
در دلم
مي جوشد از يقين؛
احساس مي كنم
در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس
چندين هزار جنگل شاداب
ناگهان
مي رويد از زمين.
====
چقدر تو محلتون ادم میشناسی!!!من فقط دختر ای همسایمون رو میشناسم دی::27:
نتوانم ‚ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر
رفت،مثل هر چه دوست داشتم من از جهان
رفت، مثل هر چه اعتبار روزگار داشت
رفت،گر چه لحظه ي وداع، شام چشم هاش
آسماني از ستاره هاي بي شمار داشت
تمام سایه روشن های احساس
پر از آرامش مهتابیت بود
ولیکن شاعر آیینه ها هم
به خوبی درک این وسعت نمی کرد.
...
mohammad99
06-10-2007, 23:26
امیدم را مگیر از من خدایا...خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا...خدایا
من دور از آشیانم،سر به آسمانم...بی نصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران،از بلای طوفان...بال من شکسته
از حریم دلم،رفته رنگ هوس...درد خود به که گویم، در درون قفس
وه که دست قضا،بسته پای مرا...روز و شب ز گلویم ناله خیزد وبس
می زنم فریاد...هر چه بادا باد...آه از این طوفان،وای از این بیداد
می زنم فریاد...هر چه باداباد...آه از این طوفان،وای از این بیداد
malakeyetanhaye
06-10-2007, 23:31
در غروبی اینچنین دلتنگ، بُهتی ریشه دارد
بویِ یك آوازِ باران خورده را، دارد صدایم
گفته بودی! اینكه، تا خورشیدِ تو راهی نمانده است
گفته بودی! اینكه، این دلتنگ خامش، نیست جایم
mohammad99
06-10-2007, 23:39
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام
گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست
گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم
گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید
شاید که هستی را زسر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره
این رو گفتم شاید نشنیده باشید(جای جلال خیلی خالیه ها)
diana_1989
06-10-2007, 23:44
هنوزم در پی اونم که میشه عاشقش باشم
مثه دریای من باشه منم چون قایقش باشم
هنوزم در پی اونم که عمری مرهمم باشه
شریک خنده و شادی رفیق ماتمم باشه
شب همگی بخیر
راست میگه جلال جاش خیلی خیلی خالیه !!!!!!!!!1
malakeyetanhaye
06-10-2007, 23:47
هر كس به طریقی دل ما می شكند
بیگانه جدا دوست جدا می شكند
mohammad99
06-10-2007, 23:51
تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا
دلم تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را
نمی خواهد دیگر تو را
* * *
*-*-*
ملکه جان دل رو گزاشتن برا شکستن دیگه!!!
malakeyetanhaye
06-10-2007, 23:54
تا بدانستمي ز دشمن، دوست،
زندگاني، دوبار بايستي!
دشمن دوستروي، بسيارند،
دوستي غمگسار بايستي
آی روزگار..کیه داد انسانهای دلشکسته رو از کسانی با این تفکر بگیره؟خود روزگار!!!
malakeyetanhaye
06-10-2007, 23:56
در حاشیه......................«تو را، يك سخن بگويم!:ــ اين مردمان، به «نفاق»، خوشدل ميشوند، و به «راستي»، غمگين ميشوند!»
diana_1989
06-10-2007, 23:57
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
( اینم یادگاری از جلال )
mohammad99
06-10-2007, 23:58
انقدر درد درون را در دل خود ریختم
تا که خود با درد هستی سوز خود امیختم
تا جدا ماند من در من ز هر بیگانه ای
از تو هم ای عشق بی فرجام من بگریختم
برگ زردی بودم و در تند باد حادثات
بر تن هر شاخه ی بی ریشه ای اویختم
-*-*-
نفرین نکن.ما هم خودمون دلمون پره
malakeyetanhaye
07-10-2007, 00:06
من خود این مطلب عالی , ز خدا میطلبم
زین چه خوشتر که محب , کشته ئ محبوب شود؟
اگه نفرین من گیرا بود روزگارم این نبود........:d
diana_1989
07-10-2007, 00:09
دندانهاش برق ميزنند در تاريكي
ميلرزد به رعشه تن كشيده در تاريكي
تنها خواب جدامان ميكند
تنها برف
دور هم جمعمان ميكند
تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعلهور
اي مادر
mohammad99
07-10-2007, 00:12
روم شايد كمي حال شما بهتر شود
ميگذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه ميترسي برو ديوانگيهاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود
ميروم ديگر نميخواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملالآور شود
بايد اين بازندهي هر بار – جان عاشقم –
تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
ماندنم بيهوده است امكان ندارد هيچ وقت
اين منِ ديرينِ من يك آدم ديگر شود
*-*-
اگه شانس ماست که همین امشب گیرا میشه!!
بگم این شعر از خودمه نظرتون چیه؟
دیانا پایینش بنویس دستم بگرفت و پای به پای برد مادر!!!
malakeyetanhaye
07-10-2007, 00:13
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سروسامان که مپرس
نظری ندارم:dببخشید روم به دیفال اساعه ی ادب نباشه ترشی نخورین زیاد
mohammad99
07-10-2007, 00:20
با دل روشن، در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم، که در ویرانه ها افتاده ام
سایه پرورد بهشتم، از چه گشتم صید خاک؟
تیره بختی بین، کجا بودم، کجا افتاده ام
جای در بستان سرای عشق می باید مرا
عندلیبم، از چه در ماتم سرا افتاده ام
پایمال مردمم، از نارسائی های بخت
سبزۀ بی طالعم، در زیر پا افتاده ام
خار ناچیزم، مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم، ز چشم آشنا افتاده ام
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار
برگ خشکم، در کفِ باد صبا افتاده ام
بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام، از دل جدا افتاده ام
لب فرو بستم رهی، بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان از نوا افتاده ام
\=\=\=
پس چه خوب شد خودم نگفته بودم!!دی:.
malakeyetanhaye
07-10-2007, 00:23
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
پس خدا رحممون کرد.....شب همگی خوش لذت فراوان بردیم در جوار دوستان
mohammad99
07-10-2007, 00:28
یادته
ما به سختي در هواي كنديده طاعوني َدم مي زديم و
عرق ريزان
در تلاشي نو ميدانه
پارو مي كشيدم
بر پهنه خاموش ِ دريائي پوسيده
كه سراسر
پوشيده ز اجسادي ست كه چشمان ايشان
هنوز
از وحشت توفان بزرگ
بر گشاده است
و از آتش خشمي كه به هر جنبنده
در نگاه ايشان است
نيزه هاي شكن شكن تندر
جستن مي كند.
شبت دل انگیز
دست های نیاز او آن وقت رو به سوی ستاره بالا رفت
دخترک در شکوه راز و نیاز، لحضه ی استجاب می میرد
و پریشان و خسته و غمگین در خیالش که اشتباهم چیست؟
این چه جرمی ست هر زمان احساس در همین ارتکاب می میرد
زیر آوار غصه ها خم شد آهی از عمق قلب او برخاست
بی خبر از همینکه جرمش چیست، پاسخی بی جواب می میرد
بعد از آن لحضه های بارانی چهره اش را کشید و قابش کرد
زیر آن هم نوشت این چهره زیر آوار قاب می میرد
آسمان پر از ستاره و صاف از ستاره تهی شد و غمگین
زیر رگبار آسمان آن شب دختری عمق خواب می میرد
mohammad99
07-10-2007, 01:30
بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت
شادمانی بود و من بودم,تو بودی عشق بود
عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت
نغمه هامان در گلو بشکست و شادی ها گریخت
مرغ رنگین بال عشق ما ره صحرا گرفت
بوسه های آتشین بر روی لبهامان فسرد
آشنایی های ما رنگ جدایی ها گرفت
مرغ بخت آمد به بام خانه ام اما پرید
دولت عشق تو را ایام داد اما گرفت
داستان چشم گریان مرا از شب بپرس
ای بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت
جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت
عشق را از ما گرفت اما چه نا زیبا گرفت
از فریب روزگار ایمن مشو کین بلهوس
بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت
mohammad99
07-10-2007, 01:32
بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت
شادمانی بود و من بودم,تو بودی عشق بود
عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت
نغمه هامان در گلو بشکست و شادی ها گریخت
مرغ رنگین بال عشق ما ره صحرا گرفت
بوسه های آتشین بر روی لبهامان فسرد
آشنایی های ما رنگ جدایی ها گرفت
مرغ بخت آمد به بام خانه ام اما پرید
دولت عشق تو را ایام داد اما گرفت
داستان چشم گریان مرا از شب بپرس
ای بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت
جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت
عشق را از ما گرفت اما چه نا زیبا گرفت
از فریب روزگار ایمن مشو کین بلهوس
بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت
تك چراغ تنها
زندگی باید كرد
دراین سرای عذاب زندگانی باید كرد
در این روزگار بیصفا زندگانی باید كرد
درهوای بیهوا زندگانی باید كرد
در این دریای پرتلاطم زندگانی باید كرد
در این كوچهپس كوچههای پر دستانداز و پر زحمت زندگانی باید كرد
و من آن تك چراغ میان آ بیابانم
كه سوسو كنان تمام اطراف خودرا روشن میكند
و خود هیچ،هیچ،هیچ
هیچ بهرهای از آن مرا حاصل نیست
ای تك چراغ تنهای تنها
و ایصدای بی صدای تنها
با همه تنهایی زندگانی باید كرد
زندگی را زندگانی باید كرد
...
mohammad99
07-10-2007, 02:12
در هستي پنهان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
اي يار من اي يار من
اي دل برو دلدار من
اي محرم و غم خوار من
اي دین و اي ايمان من
خوش ميروي در جان من
اي درد تو درمان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باد می ريزد
در گيسوی فکر
وکسی نيست
شانه زَِنَد
اين پريشان را
***
باد می ریزد
ودست نوازشگری کو؟
که بيايد اينجا
اينجا که باد هست
و فکر نيز
اينجا که پُر شده است
از حجم پريشانی
دست نوازشگری کو؟
که شانه زَنَد
گیسوان گره خورده
به طوفان دائم را
***
و من ...؟
ای کاش کسی
بالهایش را به من میداد
که من بی بال و خسته ام
وهرچه درچاچوب نشسته ام
بالی بَرٍِ کتفهایم
لانه نکرده است!
***
آه ز دست شب
که دوخته است
مرا به خواب
ومن زیر لحاف نیاز
پر رخوت از این
روزهای دراز
کاش میدانستم
که فردا آیا
کسی بالهایش را
به من خواهد داد!
...
mohammad99
07-10-2007, 02:30
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد
روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج
مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد، -
مي كشد ديوانه واري
در چنين هنگامه
روي گام هاي كند و سنگينش
پيكري افسرده را خاموش.
مرغ باران مي كشد فرياد دائم:
- عابر! اي عابر!
جامه ات خيس آمد از باران.
نيستت آهنگ خفتن
يا نشستن در بر ياران؟ ...
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به زير لب چنين مي گويد عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بيگانه خو بامن...
من به هذيان تب رؤياي خود دارم
گفت و گو با يار ديگر سان
كاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد.
*-*-*
الان ملت برا پول به هم کلیه میدن چه برسه به بال!![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چی بگم که نگفتنم سنگینتره
تو این روزگار ادم هرچی ببینه و بشنوه عجیب نیست
............
در رهگذار باد
با تو ام سوداي طوفان است
بشنو سكوت بلندم را ميان شعور گم شده تشكيك
براي هميشه جاويد
شعري سپيد تر زخون شقايق نوشته ام!
...
mohammad99
07-10-2007, 02:47
ما چیستیم، و قوّت تدبیر ما کدام؟
تا ادعای دفع قضا و قدر کنیم
زاهد به ما نصیحت بیهوده می کند:
کز باده بگذریم و زساقی حذر کنیم
با اختلال مبدأ برهان ما و شیخ
آن به که این مباحثه را مختصر کنیم
*-*-
زندگی ها مسخره شده[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
mohammad99
07-10-2007, 03:03
دل را به دست مطرب و معشوق می دهیم
فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم
زین زشت تر، عقیده چه باشد، که شیخ وقت
گوید به روی خوب نباید نظر کنیم
*-*-
هر وقت این شعر رو میخونم یاد فریاد استاد شجریان و متعاقبش زلزله بم میفتم.
nightmare
07-10-2007, 03:09
هم نوا با بم ! یادش بخیر ... مرسی saye .
-------------------------
در هوایت بیقرارم روز و شب
در ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
nightmare
07-10-2007, 03:11
بخشید انگار همزمان شد !
-------------------------------
مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمند
یبزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند
زان بادهها که عاشقان در مجلس دل میخورند
خواهش میکنم
.....................
بعد من قصه ی دل
با که هم آواز کنی؟
غصه دارت که شود؟
اشک که را ساز کنی؟
مردم دیده ی ما را
چه نشاندی در خون
چشم هشیار که را
در شب خود خواب کنی؟
دل حسرت کش ما
در غم عشق تو بسوخت
صنما لب بگشا
مهر کی آغاز کنی؟
ابروان کج تو
قاتل هر سوته دلی است
جگر ریش مرا
تا چه زمان چاک کنی؟
حرمت قلب مرا
سردی دستت بشکست
ته چه حد جور
بر این خسته ی دلدار کنی؟
کاش ای کاش بمیرد
تن ماتم زده ام
شایدا دیده ی دل
بر غم عشق باز کنی
...
RohAm Ram2
07-10-2007, 03:20
میبینم که جای منو خالی کردین ! جای دوبیتی های من واقعا خالیه !
فک کنم به عنوان اولیش بد نباشه !
شنیدم که اندر بهشت از غم خبر نیست
بگو با من که آنجا ، یار من کیست ؟
ای غم ! توئی که هستی بر من یکه یاور
نمیگنجد به باور ، که بی تو زنده باشم
mohammad99
07-10-2007, 03:22
بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم؛
چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟
از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم
در عالم هشیاری، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم
گر مهر نیم آخر، هر شب ز چه می میرم؟
گر ماه نیم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟
در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم
ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم
آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا
دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم
شب بر همگی خوش[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موی ما هر دو شد سپيد و هنوز
تويی و عاشق آزمايی ها
شور عشقت شراب شيرين بود
ای خوشا شور آشنايی ها
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو دل
ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
تا نگردی اشنا زین پرده رازی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
mohammad99
07-10-2007, 12:20
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب چو تنها می نشینم با خیالت گرم راز هر نوا آید به گوشم گویم این آوای اوست
روزها چون بگذرم از کوچه های آشنا
هر کجا پا می نهم گویم که جای پای اوست
malakeyetanhaye
07-10-2007, 15:18
تا خود زچه گوهری خدا ساخت تو را
وندر دل این معرکه انداخت تو را
کانک پدرت به حیرت انگشت گزان
وینک پسرت که نیز نشناخت تو را
cityslicker
07-10-2007, 15:22
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها,
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
mohammad99
07-10-2007, 15:31
وقتی می یــــای صــــــدای پـــات ******** از همـــه جـــــــاده ها می یـــــاد
انـــگار نه از یــه شـــــهر دور****** که از هـــمه دنیــــا می یــــاد
تا وقتیـــکه در وا مـــــیشه ***** لــحظه دیــــدن می رســــه
هرچی که جاده ست روزمیــــن **** به سینه من می رسـه
ای که تـــو یی همه کسم *** بی تو می گیــره نفسم
اگـــه تو رو داشـته باشم** به هرچی می خوام می رسم
عزيز ترين سوغاتيه غبار پيراهن تو
عمر دوباره منه ديدن و بوييدن تو
من نه تو رو واسه خودم * نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره منی تورو واسه نفس می خوام
malakeyetanhaye
07-10-2007, 15:32
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
mohammad99
07-10-2007, 16:00
تو شادیۀ گذشتمی،بخت سعید رفتنی
تو این هیاهوی غریب،بهونۀ قشنگمی
گفتی نگو دوستت دارم،حرفتو باور ندارم
اشتباه می کنی بازم، اشتباه می کنی بازم
دوست دارم قدِ خدا،قدِ تمام قصه ها
تو رو قسم به عشقمون،یه شب دیگه پیشم بمون
چرا تو باور نداری حرف دل عاشقمو
چرا تو تنها می زاری دستای سرد خستمو
بیا که با صدای تو مهر سکوتو می شکنم
هزار هزار شعر و غزل نخونده فریاد می زنم
malakeyetanhaye
07-10-2007, 16:02
مرگ من روزی فراخواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه زامروز ها دیروزها...
mohammad99
07-10-2007, 16:07
ای کاش طوری زندگی کنیم که حسرت ای کاش ها را نخوریم
هنوز اسیریم کم و بیش
زمان به سرعت میگذرد
و من میبینم که دستهایم تهی است
آنچه اندوخته ام فقط سرابی بوده است
آنگاه عمر به پایان میرسد
چه اندوختهام؟
چه اندوختهام؟
ای آنکه منجی از پا افتادگانی
دست ما بگیر
malakeyetanhaye
07-10-2007, 16:13
رفتم که رها شوم از عشق تو و فتنه تو
داد از دل من که بود ، در دست غمت به گرو
mohammad99
07-10-2007, 16:23
وقتي ديدن ستاره
يه من اثر نداره:
مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -
يكيش تنگ شراب شد
يكيش درياي آب شد
يكيش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر كشيدم
پاشنه رو ور كشيدم
زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:
malakeyetanhaye
07-10-2007, 16:27
نالیدن بلبل ز نو آموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی
mohammad99
07-10-2007, 16:35
بار دگر به کوچه ی رندان گذر کنیم
تا بشکنیم توبه و سجاده تر کنیم
یک جرعه درکشیم از آن داروی نشاط
چندین هزار وسوسه از سر به در کنیم
دل را به دست مطرب و معشوق می دهیم
فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم
زین زشت تر، عقیده چه باشد، که شیخ وقت
گوید به روی خوب نباید نظر کنیم
جز درد سر، چو حاصل کار زمانه نیست
با جام باده چاره ی این درد سر کنیم
ما چیستیم، و قوّت تدبیر ما کدام؟
تا ادعای دفع قضا و قدر کنیم
زاهد به ما نصیحت بیهوده می کند:
کز باده بگذریم و زساقی حذر کنیم
با اختلال مبدأ برهان ما و شیخ
آن به که این مباحثه را مختصر کنیم
بیهوده بود پیروی تُرّهات شیخ
این تجربت نباید بار دگر کنیم
یک بار راه زهد سپردیم و گم شدیم
بار دگر نباید ازاین ره گذر کنیم
malakeyetanhaye
07-10-2007, 16:36
من گدایی دیدم،
در به در می رفت آواز چكاوك می خواست
و سپوری كه به یك پوسته خربزه می برد نماز
mohammad99
07-10-2007, 16:37
ز هفت دريا بگذرم
اي شعله تابان من
هم ره زني هم رهبري
هم اين سري هم آن سري
اي نور بي پايان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
اي ديدن تو دين من
وي روي تو ايمان من
اي هست تو پنهان شده
در هستي پنهان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
اي يار من اي يار من
اي دل برو دلدار من
اي محرم و غم خوار من
اي دین و اي ايمان من
خوش ميروي در جان من
اي درد تو درمان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
malakeyetanhaye
07-10-2007, 16:43
و من مسافرم ای بادهای ِ همواره
مرا به وسعت ِ تشکیل ِ ابرها ببرید
mohammad99
07-10-2007, 16:46
دو شبح
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
***
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهاي خستگي رقصيده اند .
- ما رقصيده ايم .
ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند .
- ما رقصيده ايم
ما خستگي ها را باز نموده ايم .
***
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
malakeyetanhaye
07-10-2007, 16:49
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
mohammad99
07-10-2007, 16:51
من كه بي تو سوختم
من كه با تو ساختم
در غماري باختم
من تو را نشناختم
من كه با تو معني عشق و شناختم
رفتي با اين دل ديونه ساختم
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق پاك و بي رياي من نبود
رفتم هرگز نگفتي
او چه شد آيا كجا رفت
از دلت پرسيدي آيا
من چه كردم او چرا رفت
تا نيازارم دلت را
ناله ها در سينه كشتم
لحظه اي با خود نگفتي
پس چه شد او بي صدا رفت
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق و پاك و بي رياي من نبود
malakeyetanhaye
07-10-2007, 16:54
دانی ای ناله که در دل ز چه تاثیر نکردی رخنه بر سنگ محال است تو تقصیر نکردی
يك قطره خون چكيد ، به دامانم از درخت
چون جرعه اي شراب غم ، از ديدگان مست
فرياد بر كشيد : كه اي مرد تيره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور
از بيكران دور
با جوهر سرشك
دستي نوشته بود
آرامگاه عشق
mohammad99
07-10-2007, 16:58
قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده که بنياد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
محمد جان مطمئنی با قصر شروع می شد دی:
malakeyetanhaye
07-10-2007, 17:08
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
مردمک چشمهايش خواب رفته است
خواب زني راديده است
که روزي آب شد/توي زمين نرفت
پاي پسرش ليزخورد
mohammad99
07-10-2007, 17:28
بی تو ای روشنگر شبهای من
بوسه می زد ناله بر لبهای من
در بلور اشک من،یاد تو بود
در سکوت سینه ام،فریاد تو بود
مخمل سرخ شفق رنگ تو داشت
پرده های ساز آهنگ تو داشت
diana_1989
07-10-2007, 19:09
تو را من با زبان بی زبانی دوست می دارم
و شاید مثل یک دلدار جانی دوست می دارم
نگاهم کن نگاهت را که در من خانه دارد
برای لحظه های همزبانی دوست می دارم
وجودت را وجود بی وجودم سخت محتاج است
و همسان خدایی آسمانی دوست می دارم
تو را در خلوتی پنهان تر از آواز باران
به دور از چشم نااهلان نهانی دوست می دارم
تو را ای یوسف پنهان ز سالی سخت طولانی
برای انتظاری جاودانی دوست می دارم.
ما وارث مرگهاي با لبخنديم
يادآور موجخيزي ارونديم
ملائك با هزاران دست كوچك ، كلون سخت سنگين را كشيدند
ز طوفان صداي بي شكيبم، به خود لرزيده ، در ابري خزيدند
ستونها همچو ماران پيچ در پيچ ، درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيكرش را شستشو داد، زخاك ره ، درون حوض كوثر
خدا در خواب رؤيا بار خود بود، بزير پلكها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد، ميان پرده هاي خوابگاهش
Mahdi_Shadi
07-10-2007, 19:53
شاهدان در كيسه و من شرمسار كيسهام
بار عشق و مفلسي صعب است ميبايست كشيد
قحط جود است آبروي خود نميبايد فروخت
باده و گل از بهاي خرقه ميبايد خريد
دمادم با تجمل آشناتر
مپندار ای زن عامی مپندار
مرا از مرکب او پربهاتر
چه حاصل زین همه سرهای حرمت
که پیش پای کبر من گذارند ؟
که او فردا گرم از خود براند
مرا پاس پشیزی هم ندارند
لبم را بسته اند اندیشه ام نیست
که زرین قفل او یا آهنین است
نگوید مرغک افتاده در دام
که بند پای من ، ابریشمین است
mohammad99
07-10-2007, 21:00
تو به من سنگ زدی نرمیدم نگسستم
باز گفتم که
تو صیادی و من آهی دشتم
تا به دام تو درفتم همه جا گشتم و گشتم
حذراز عشق تو ندانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زدو بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جو ا بی نشنیدم
پای دردامن ا ندوه کشیدم نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب شبهای گر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه خبر هم
بی تو اما من به چه حالی از آن کوچه گزشتم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
محمدجان اگر شعر ت را از جايي هم كپي ميكني لااقل يك بار مرور كن تا غلطهاي (املايي)ديگران را تصحيح كني
خط آخر گذشتم نه گزشتم البته توي امضات درست نوشتي. آهو نه آهي-درافتم نه درفتم-تو خط ماقبل آخر گذر بجاي خبر!!!
mohammad99
07-10-2007, 22:36
يكي بود يكي نبود
ظير گنبد كبود
لخت و عور طنگ غروب ثه طا پري نشثه بود.
ظار و ظار گريه مي كردن پريا
مس ابراي باحار گريه مي كردن پريا.
گيص شون غد كمون رنگ شبغ
از كمون بلن طرك
از شبق مشكي طرک.
روبروشون تو افغ شحر قلاماي اسير
پشط شون سرد و سيا غلعه افثانه پير.
گزل خانوم.من طا هالا هیچ جا غلط املایی نداشتم.منظورتون رو نفهمیدم دقیقا کجاست
رها کنیدم
همه حرفهایم مانده اند
تا صبح
به سنگریزه ها فرمان خواهم داد
تا تیک تیک قطره قطره روح کاسه فلز که به زنگ مینشیند با هر ضربه
و پیچ پیچ بی رنگ یکدست لبالب حیران چه ؟
mohammad99
07-10-2007, 23:17
هی حالا دیدی میتونم تو بری و تنها بمونم
تو دیگه برام بی ارزشی میخوام همه اینو بدونن
همه لحظه ها مال تو فردا مال تو دنیا مال تو
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
دلت که میگرفت یواش سر روی شونه هام میذاشتی
وقتی تنها میشدی هر جوری بود منو میخواستی
اما حالا دارم میگم تو رو نمی خواستم ونمی خوام
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
-*-*
کمبود شعر بود.شرمنده
رویای شیرینم
روی از من مگردان
دل کوچکم
به میهمانی دریای قلبت آمده است
مهمان ناخوانده ات را بپذیر
RohAm Ram2
08-10-2007, 01:02
خدایی دارم اندر این جهان پر زماتم
که یادش در وجودم و نامش بر زبانم
خداوندم ، به پایت من فقیرم بسان تو یکه ماندم
تویی یکه غمخوارم،در این غوغا جهان یاری رسانم
RohAm Ram2
08-10-2007, 01:06
دوبیتی عشقی :40:
شب سرد یادآور چیست بر من و تو
به یادت آر آن شبی که پشت پستو
گرفتم ازت یک لعل لب توپ
ولی تفش کردی توی جوپ
mohammad99
08-10-2007, 01:11
رویای شیرینم
روی از من مگردان
دل کوچکم
به میهمانی دریای قلبت آمده است
مهمان ناخوانده ات را بپذیر
روزی از روزهای گرم خزان
بِنِشاندم در آفتاب، تو را
رفتم و آمدم چه دیدم... آه
کرده بود آفتاب، آب، تو را
تو شدی آب و جامه ی شعرم،
غرق در پیکر زلال تو ماند
بر پرند ِ سپید او جاوید
لکه ی مومی ی ِ خیال تو ماند
درعمق چشمان تو چه می گذرد,توکه روحی به وسعت دریا داری
توکه دردوردستها هم مرا ازدعای خیرت بی نصیب نمیگذاری
توکه درکنارت معنای زندگی را فهمیدم.
بایاد تو عاشق بودن راچشیدم.
باتوعاشق بودن را تجربه کردم, پیشانی به خاک وفای تو ساییدم
وباتو خوشبختی را احساس کردم!!!
...
mohammad99
08-10-2007, 01:20
من كه بي تو سوختم
من كه با تو ساختم
در غماري باختم
من تو را نشناختم
من كه با تو معني عشق و شناختم
رفتي با اين دل ديونه ساختم
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق پاك و بي رياي من نبود
رفتم هرگز نگفتي
او چه شد آيا كجا رفت
از دلت پرسيدي آيا
من چه كردم او چرا رفت
تا نيازارم دلت را
ناله ها در سينه كشتم
لحظه اي با خود نگفتي
پس چه شد او بي صدا رفت
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق و پاك و بي رياي من نبود
-*-*-*
سلام بر دوستان نیمه شب[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
RohAm Ram2
08-10-2007, 01:24
EditEditEdit
mohammad99
08-10-2007, 01:28
انقدر درد درون را در دل خود ریختم
تا که خود با درد هستی سوز خود امیختم
تا جدا ماند من در من ز هر بیگانه ای
از تو هم ای عشق بی فرجام من بگریختم
برگ زردی بودم و در تند باد حادثات
بر تن هر شاخه ی بی ریشه ای اویختم
سلام
...............
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهای
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبای
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و نکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او ‚ دمساز
...
RohAm Ram2
08-10-2007, 01:50
به تنهایی خود کرده ام خو
جفت چشانم میکند سوسو
چشمان قرمزم میخ گشته بر در
کسی هست آیا بر من زند سر؟
mohammad99
08-10-2007, 01:59
رویای شیرینم
....
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او ‚ دمساز
...
زيبا و زشت ، همه چيز و هيچ چيز
وهيچ ، هيچ ، هيچ ، اما
با همين چشم ها و دلم
هميشه من يك آرزو دارم
كه آن شايد از همه آرزوهايم كوچكتر است
از همه كوچكتر
و با همين دلو چشمم
هميشه من يك آرزو دارم
كه آن شايد از همه آرزوهايم بزرگتر است
از همه بزرگتر
شايد همه آرزوها بزرگند ، شايد همه كوچك
و من هميشه يك آرزو دارم
با همين دل
و چشمهايم
هميشه
-*-*
اقا روحام بیشتر دقت کن
همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!
عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!
بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!
كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد!
دل سر حیات اگر کماهی دانست در مرگ هم اسرار الهیی دانست
امروز که با خودی ندانستی هیچ فردا که زخود شوی چه خواهی دانست!
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بینوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
آخرهای شب
از آینه بیرون میآید
شانهها و کمرم را نوازش میکند
دستهایم را میبوسد
دریچههای قلبم را بتادین میزند
باندهایم را عوض میکند
میگوید
قوی باش
و من
پیش از آن که
به صورتش نگاه کنم
به خواب میروم
آرام
mohammad99
08-10-2007, 13:52
ميروم ديگر نميخواهم براي هيچ كس
حالت غمگين چشمانم ملالآور شود
بايد اين بازندهي هر بار – جان عاشقم –
تا به كي بازيچه اين دست بازيگر شود
ماندنم بيهوده است امكان ندارد هيچ وقت
اين منِ ديرينِ من يك آدم ديگر شود
از دوستان جدا شدم و با خدا رفیق
یک دم سراغ درد دل ما بیا رفیق
دوری مکن چگونه بگویم که عاشقم
من را بفهم محض رضای خدا رفیق
mohammad99
08-10-2007, 14:10
خیلی میخواستمت ولی گفتی میری با بهتری
حالا بهتره بری از دیگرون بی خبری
اونا خوبن که میدونن با تو باید چیکار کنن
قلب سیاه نازتو پیش چشات میسوزونن
هر چی سرت بیاد کمه عشقت برام یه ماتمه
حتا اگه بمیری هم عمرا ککم نمیگزه
اینو میدونم که یه روز عاشق میشی بد میبینی
این دل صاب مردۀ من چی میکشید تو ندیدیدی
*-*-
ق میده.دم از رفاقت هم میزنه؟
Mahdi_Shadi
08-10-2007, 16:59
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديدهي ما شاد نكرد
دل من در قفس عشق هوای تو کند
چشم من ارزوی خدمت پای تو کند
بین در این شهر کسی مشک فروشی نکند
گر کند شانه به زلفان دو تای تو کند
دزد آنچه برده باز نياورده هيچ گاه
هرگز به اهرمن مده ايمان خويش وام
پروين اعتصامي
mohammad99
08-10-2007, 19:27
مـن آن نقـش آفـریـن نقـاش پیـرم
تـو آن نقشی که در دامت اسیرم
زدم بــر پــرده صــد بــارت دریـغـــا
نه آن بودی که هستی در ضمیرم
منی که این دل شاعر نشان و پاکم را
به جرم کافری از پیش خود نمیرانم
زمان تهمت و مرگ است!!!! خوب میدانم
ولی هنوز در این قرن زنده میمانم......
mohammad99
08-10-2007, 19:57
حالا که من گریه میکنم،اشک میریزم،یه دریا
صدایه خنده هات میره تا پشته ابرا
تا چشامو هم میزارم غم تو دلم نشسته
به هر طرف نگام میره،درهای شادی بسته
منم یه روز میخندیدم به اشک سرد عاشق
باور نداشت این دل من،ناله و درد عاشق
بهم نخند، تو هم دلت،دل به کسی میبنده
اون روز میبینی عاشقی،گریه داره نه خنده[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر نفس آهي است
كز دل خوني
لحظههاي عمر بي سامان
مي رود سنگين
اشك خونآلود هم گامان ميكند رنگين
mohammad99
08-10-2007, 21:40
نه ستــارهی سـرشـکـی، نه مـهـی، نه ماهتـابی
نه به دل قرار و صبری، نه به چشم خسته خوابی
شده دل ز غصه خونیـن، همه جا سکـوت سنگین
ز فــراق نـــالـــم امـــا نــدهــد کــســم جـــوابـــی
نگــر ای سپهــر گــردون چـه کنــی دل مــرا خـون
نفـســـی ز عـمـــر مـانــده چـو حـبـــاب روی آبـی
نه نـسـیــــم ســـرد آبـــی، نه شـــرار آفــتــــابـی
تــو هــم ای نــگــــاه گیــرا ز چــه بـر دلــم نتـابـی
بـه شـکـوه تلـخ مستـی، به ستـارههای هستـی
هـمـــه تـیـــرهروزیــم مــن تــو زلالـــی شـــرابـــی
مــنــم آسمـــان ابـــری، تــویــی آفـتـــاب شرقـی
بـه امـیـــد آن پـگــاهـم کـه بـرافـکـنـــی نـقــابــی
يك خيابان ، هزار عابر منگ ، دست تو ، صورت مرا ديدند
يك نفر زير لب لعنتم مي كرد ، ديگران هِر و هِر ساده خنديدند
قامت غرور من خم شد ، زير بار نگاه تلخ تو
نم نمك ، نه! سيل باران شد، ناگهان شانه هام لرزيدند
فا، رِ، مي ، دو ، سي ، لا ، فا ، زير سمفوني باد پائيزي
روي سيم هاي پاره گيتار ، مردمان بي ترانه رقصيدند
صورت چراغ قرمز شد، شمارش معكوس ، بيست و دو
بيست و يك ثانيه به لحظه مرگ ، روي گورم دو تكه قند سائيدند
mohammad99
08-10-2007, 22:36
دوش از خانه ی خمّار به دوشم بردند
بین چه سان سخت، به یک جرعه، زهوشم بردند
کاش می برد به یک گردش مستانه مرا
چشم مست تو، در آن جای که دوشم بردند
دی پس از توبه، خرابت نشینان خراب
سوی میخانه، به فتوای سروشم بردند
خون خم داد مرا خرمن پندار به باد
تا به میخانه بر باده فروشم بردند
خضر دل شد چو مرا سوی دهان تو دلیل
پای کوبان به سر چشمه ی نوشم بردند
تا شدم سلسله ی زلف ترا بنده ی عشق
بر سر کوی طلب حلقه به دوشم بردند
سال ها راز دل خویش نگفتم به کسی
شکر کامروز بر راز نیوشم بردند
بر دهان، هشت مرا سخت لب لعل تو مُهر
آخر از تخت سوی تخته خموشم بردند
دوش از صومعه اخوان طریقت چو "حکیم"
سوی میخانه به صد جوش و خروشم بردند
ديدمت ، واي چه ديداري واي، اين چه ديدار دلازاري بود
بيگمان برده اي از ياد آن عهد را، كه مرا با تو سرو كاري بود
ديدمت؛ واي چه ديداري واي، نه نگاهي ، نه لب پرنوشي
نه شرار نفس پر هوسي، نه فشار بدن و آغوشي
mohammad99
08-10-2007, 22:52
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم -*- پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم -*- يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم -*- يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
***
مگر چندان تواند اوج گيرد، صدائي دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد، صدايم از «صدا» ديگر تهي بود
ولي اينجا به سوي آسمانهاست، هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟ من او را دوست دارم، دوست دارم
mohammad99
08-10-2007, 23:08
من منم من یک زنم
آزادگی پیراهنم
عشوه از پا تا سرم لیکن ز سنگم آهنم
من منم من مادرم
دوستم رفیقم همسرم
شیره جانت ز من چادر مینداز بر سرم
روبهک من شیرزنم خاموش تو من روشنم
با سلاح دین دگر آتش مزن بر خرمنم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهايم مي شنيدم .
زندگي ام در تاريكي ژرفي مي گذشت .
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي كرد .
mohammad99
08-10-2007, 23:18
تو سفر کردی بسلامت
تومنو کشتی زخجالت
دیگه حرف آشتی نباشه
با تو قهرم تا بقیامت با تو قهرم تا بقیامت
چه کنم با درد محبت
به تو ديگر کرده ام عادت
دیگه حرف آشتی نباشه
با تو قهرم تا بقیامت با تو قهرم تا بقیامت
آه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
دلي بر كف نمي بينم نه عقلي به سر
ياري بر صف نمي بينم نه مهري به بر
گل آفتاب بريخت گل دانه از خود
چون تو ياري مهربان بگرفت به سر
گلبرگ سرخ لاله ها بي رنگ باشد ز عشق
شقايق بدريد جامه و سرو خميده شد به صبر
رسم است که در دیار آهو بچگان
از ببر سخن نمیرود جز به لزوم
سلام
mohammad99
08-10-2007, 23:35
منو تنها نذار رو قلبم پا نذار
به ديدن دلم فقط بيا يه بار
خودم قربونيتم يار جون جونيتم
ميون عاشقات منو نذار کنار
من اولين و آخرين خريدار
هنوزم عاشق لحظه ديدن چشاتم
راضی نشو به مردن غرورم
به يادتم اگر چه از تو دورم
*-*
سلام گلم
من دست تکان مي دهم
نقش تو را پاک مي کنم
- " خداحافظ... "
بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاک کني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي کوبد.
در گلويم بر نام تو برف مي بارد...
محمد شعرات خیلی عمیقه!
mohammad99
08-10-2007, 23:46
فعلا یه سنگین میدم برا روی گل خودت
دم فربند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیات است دمی
غم مخور کز نظر همت والای حیکم
گر همه ملک جهان است، نیرزد به غمی
باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی، خواه نباشد حشمی
نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی
یوسف نه از حیا به زلیخا نظر نداشت
بیچاره تا به حال زلیخا ندیده بود
"ی" نده هر چی میخوای بده
mohammad99
08-10-2007, 23:51
محتسب در نیمه شب جایی رسید
در بُن بازار مستی خفته دید
گفت: هان مستی، چه خوردستی؟ بگو
گفت از آن خوردم که هست اندر سبو
گفت: خود، اندر سبو، واگو که چیست
گفت از آنکه خورده ام، گفت: این خفیست
گفت: آنچه خورده ای آن چیست آن؟
گفت آنچه در سبو مخفی ست آن
دور می شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت با او محتسب: هین! آه کن
مست هو هو کرد هنگام سخن
گفت: گفتم آه کن، هو می کنی؟
گفت من شادم دم از غم می زنی؟
آه، از درد و غم بیدادی است
هوی هوی می کشان از شادی است
*-*-
چشم
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
mohammad99
08-10-2007, 23:59
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
از غصـه مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا پـای از ره مـانــده در ایـن دشــت تــبدار
ای وای مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
/-*-*
ولی مثل اینکه رفتی
diana_1989
09-10-2007, 01:12
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
////
چشمم به روی سافی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
diana_1989
09-10-2007, 01:13
جلال اومدی خوش اومدیییییییییییییییییی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلمون واست تنگ شده بود استاد ![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
09-10-2007, 02:13
من وگل چون طعمه دریدن ها ز رقیبان خواری دیدن ها...
دلم از غم خون کردی چه بگویم چون کردی دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری برو ای عاری ز وفاداری بشکستی چون گلبرگ عهد مرا
دریغ و داد از عمرم که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی
نمی کنی ای گل یکدم یادم که همچو اشک از چشمت افتادم
تا...کی...بی...تو بود از... غم...خون دل من آه از دل تو
گر چه به محنت خارم کردی با غم و حسرت یارم کردی مهر تو دارم باز....
مکن ای گل با من هر چه توانی ناز...هر چه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز....
*-*
رفتش زیاد خوشحالی نکن!!
diana_1989
09-10-2007, 02:32
دست دیده و دل هر دو فریاد
هر انچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
..........
به طرز فجیعی دپرس شدم
mohammad99
09-10-2007, 02:38
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
diana_1989
09-10-2007, 02:54
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
mohammad99
09-10-2007, 02:57
***بی تو , مهتاب شبی , باز از اّن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم , خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم اّن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم ,گل یاد تو, درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم اّمد که شبی باهم از اّن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در اّن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب اّن جوی نشستیم
تو, همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه , محو تماشای نگاهت
اّسمان صاف و شب اّرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فر ریخته در اّب
شاخه دست بر اّورده به مهتاب
شب و صحرا و گل وسنگ
همه دل داده به اّواز شباهنگ
یادم اّید : تو به من گفتی
از این عشق حذر کن ))
لحظه ای چند بر این اّب نظر کن
اّب ,اّیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است
تا فراموش کنی ,چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم :((حذر از عشق ! ندانم
سفر از پیش تو, هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول , که دل من بتمنای تو پرزد
چون کبوتر, لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی , من نه رمیدم , نه گسستم
باز گفتم که :(( تو صیادی و من اهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم , نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ,ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم , نرمیدم
رفت در ظلمت غم ,ان شب و شبهای دگر هم
,نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نه کنی دیگر از ان کوچه گذر هم
بی تو ,اما, به چه حالی من از ان کوچه گذشتم
***
اون متن رو برام فرستاده بودن.غلط داشت.اینم بدون غلط
RohAm Ram2
09-10-2007, 03:13
ای جماعت نو شاعران
بگذارید سخنی بدارم بیان
گر خواستید دفه بعد چنین تاپیک گذارید
خواهش که در متفرقه نسازید
بپا دارید تاپیکتان در انجمن ادبیات
بگذارید که شمار پستهاتان بالا بیاد
وقتی گذاردی تاپیکت را در انجمن
بیا و حالش رو ببر با من
گر بر شما یاران مفهوم بود این سخن
پست تایید گذارید بر پاسخ من
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم ...
malakeyetanhaye
09-10-2007, 12:21
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا
با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی
روی خندان تو را کاش می دیدم
شانه بالا زدنت را ( بی قید ) و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی .
mohammad99
09-10-2007, 12:53
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم -*- پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم -*- يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم -*- يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
*-*-
از سرودههای خودم هست
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
mohammad99
09-10-2007, 15:06
تو غرور مرا بشکستی
که یه نامه برام نفرستی
به غریبه مگر دلبستی
تو بیا بسر بالینم
به دو بوسه بده تسکینم
که شکوفه غم می چینم
تو سفر کردی بسلامت
تو منو کشتی زخجالت
دیگه حرف آشتی نباشه
با تو قهرم تا بقیامت با تو قهرم تا بقیامت
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام ...
مي پسندي بار ديگر تا كه من
خون دل از ديده ام جاري كنم
من گدايي ها ز باران كرده ام
خواهش از مرغان پران كرده ام
تا گلي پر پر شد اندر گوشه اي
اشك خود را وقف گلدان كرده ام
او فانوسش را به فضا آويخت .
مرا در روشن ها مي جست .
تاروپود اتاقم را پيمود
و به من راه نيافت
نسيمي شعله فانوس را نوشيد
وزشي مي گذشت
و من در طرحي جا مي گرفتم .
به سلام اقا جلال
چه خبر از اون سر دنیا ؟
من نميخواهم كه سامانم دهي
يا بهاري در زمستانم دهي
سينه تنها خالي از غم كرده ام
ناله كن تا خرج چشمانم دهي
ني لبك در بند درمانم نباش
در خم چشمان گريانم مباش
قلب من خو كرده با زندان غم
در غم تاريك زندانم نباش
بي گمان درد دلم فهميده اي
كين چنين در زيرو بم لرزيده اي
از تو مي خواهم به سازي بر زني
آنچه را كز دشت چشمم ديده اي
سلام:
خبری نیست. سلامتی.
يك جفت كفش و دفتر مشق و مداد و ترس
يك خانه، كوه، رود فراموش شد مگر؟
خانم! اجازه؟…بحث،سر چيز ديگري است
ترديد توي دفتر من مانده منتظر
(يك مرد مانده روي كتاب…آخ…حذف شد…
لج كرده اند با دل من واژه هاي تر)
خط خورده لاي دفتر مشقم، بدون چتر
مردي كه رفته اسبش و مرده ست پشت در
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده یی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
تنها شمع توی قلب من
بیا که ما عاشق باشیم
از غم و درد این دنیا فارغ باشیم
بیا تو دل همدیگه پا باز کنیم
نه! بهتره که من و تو تا انتها پرواز کنیم
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني ...
mohammad99
09-10-2007, 20:43
یواش یواش صبر تو هم سر میاد
قاصد تو یه روزی ازدر میاد
نگین چشمام به دره دنیا محل گذره
یه روز میاد دلت میخواد
بار دگر دلت بیاد با من تنها بمونی
غم تو دلم فراوونه
رفیق راه من غمه
حیف از روز جوونی
یکی برزیگری نالان درین دشت
به خون دیدگان آلاله می کشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
mohammad99
09-10-2007, 22:38
تا بدانی چیست جان و جوهرم
دستی انداز و تو دریاب گوهرم
نیمه تنها مرا از خود بدان
من برابر با تو جنس دیگرم
بال و پر بگشا که اندر راه عشق
بال پرواز گر تویی من شهپرم
می گـریزم از کویر
از تمام عشق های بی دلیل
از نگاه ساده دلـدادگی
درتمام لحظه های زندگی
mohammad99
09-10-2007, 23:04
یک قدم آن دورتر آفتابی بی داغ تر پر نورتر
مردمانی مهربان مردمانی که پر از عشق است در لبخندشون در جانشون
مردمانی که شکوهی جاودان دارند در ایمانشان
دستهاشان را برای دوستی آورده اند
من چه نقشی دارم اینجا نقشه هست نقاش کو
واسه بودن با تو از همه گذشتم ای یار
اما تو شکستی قلبم رفتی و نمودی غمخوار
چه عجیبه که هنوزم عشقتو من می پرستم
واسه با تو بودن از نو دل به هیچ کسی نبستم
mohammad99
09-10-2007, 23:26
می خواستمت تو رو تنهام گذاشتی برای اشکام وقتی نزاشتی
دل تو فروختی به یه کسه دیگه اره نگاهت اینو می گه
میخواستمت ولی تو نموندی ولی نموندی
عشقم بودی ولی تو نموندی دلمو سوزوندی
باید بمیرم این روز رو نبینم همون بهتر که بی تو بمیرم
چشمای نازت صدای نازت چقدر خوبه صورت ماهت
ای عشق نازم ....
سلام دادا(صاحاب این جمله کو؟دی:)
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
فردا می بینیمش
نه ...
آره ، آره فردا می بینیمش ...
خداحافظ ...
خداحافظ ...
چند قدم جلوتر ...
سیگار ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه درین خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
چه قدر دلم گرفته
boy iran
10-10-2007, 16:15
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
چه قدر دلم گرفته
شما دیگه چرا فرانک خانم
دورها آواییست که مرا میخواند
آری
آری
تا شقایق هست.. زندگی باید کرد (فکر کنم چند باری اینو نوشتم:دی)
Braveheart
10-10-2007, 17:18
در دل من چيزي است ، مثل يک بيشه نور ، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم که دلم ميخواهد
بروم تا ته دشت برم تا سر کوه ...
مادر مهنوي شعر تکراري رو خب ننويس :دی
هر كه دلارام ديد از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر كه در اين دام رفت
ياد تو ميرفت و ما عاشق و بيدل بديم
پرده برانداختي كار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چيست كه در خانه تافت
سرو نرويد به بام كيست كه بر بام رفت
مشعلهاي بر فروخت پرتو خورشيد عشق
خرمن خاصان بسوخت خانهگه عام رفت
عارف مجموع را در پس ديوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خويش با تو برآرم دمي
حاصل عمر آن دم است باقي ايام رفت
cityslicker
10-10-2007, 18:38
تا همتم به دست طلب زد در بلا
دربست شد مسخر من کشور بلا
اسم تورا هنوز نمی دانم و هنوز
در جمله ها به شکل ضمیرت می آورم
ای ماه من بترس که امشب پلنگم و
سوگند خورده ام که به زیرت می آورم
این شعر هم قشنگه
mohammad99
10-10-2007, 20:31
من چه نقشی دارم اینجا
نقشه هست نقاش کو
صد هزار مجنون میان پرده اند
صد هزار مجنون یکی لیلاش کو
واه چه این تصویرها سردرگم اند
چاکران بی شمار و نوکران بی حساب آقاش کو
بچه ها و مدرسه عاقبت شاگرد بازیگوش
از کلاس درس بیرون می شود
در حیاط مدرسه در تکاپویی برای بازگشت
شاکی از آموزگار نا امید از روزگار
ای شما ای والدین بی خیال ناظم و فراش کو
در ته کوچه ای در میان جوی آب
عابری غرق بی خون زخم تیغی بر کمر
ناله ای سر می دهد ، با شمام ای پاسبان نیمه مست
پس کجاست آن چاقو کش اوباش گو
یک قدم آن دورتر آفتابی بی داغ تر پر نورتر
مردمانی مهربان مردمانی که پر از عشق است در لبخندشون در جانشون
مردمانی که شکوهی جاودان دارند در ایمانشان
دستهاشان را برای دوستی آورده اند
من چه نقشی دارم اینجا نقشه هست نقاش کو
میروم تا ساحل خورشید
در جهلنی خفته در آرامشی جاوید
نرم میلغزم درون بستر ابری طلائی رنگ
پنجه های نور میریزد بروی آسمان شاد...
مادر مهنوي شعر تکراري رو خب ننويس :دی
شیردل تو سر میدون جنگ از کوجا فهمیدی من شعر تکراری گفتم؟:31:
mohammad99
10-10-2007, 20:34
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
شما دیگه چرا فرانک خانم
روزگاره دیگه
mohammad99
10-10-2007, 20:49
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
*-*
به خدا دیگه د ندارم!!
پرنده در سپهر جان گشوده پر به سوي تو
چرا كه هر پرنده اي هست به جستجوي تو
منم اسير اين قفس دور ز آشيانه ام
گشته دل فسردهام مست، ز عطر و بوي تو
حال و هواي چشم من خيس ز ابر هجر تو
كي دمد آفتاب وصل در شب تار موي تو
سوخته جان عاشقان از شرر شراره اي
خنجر درد ميزند ناز رخ نكوي تو
باب جهان برترين باز شود به روي من
گر كه شوم در همه دم بادهخور سبوي تو
د که خوبه محمد جان
mohammad99
10-10-2007, 20:59
وز سالهاي سال
در گوشه اي ز خلوت اين دشت يكنواخت
گسترده است پيكر رنجور بر زمين
اي جوي خشك ! رهگذر چشمه ي قديم
وقتي مه ، اين پرنده ي خوشرنگ آسمان
گسترده است بر تو و بر بستر تو بال
آيا تو هيچ لب به شكايت گشودهاي
از گردش زمانه و نيرنگ آسمان ؟
من خوب يادم آيد ز آن روز و روزگار
كاندر تو بود ، هر چه صفا يا سرور بود
و آن پاك چشمه ي تو ازين دشت ديولاخ
بس دور و دور بود ، و ندانست هيچ كس
كز كوهسار جودي ، يا كوه طور بود
آنجا كه هيچ ديده نديد و قدم نرفت
آنجا كه قطره قطره چكد از زبان برگ
آنجا كه ذره ذره تراود ز سقف غار
روشن چو چشم دختر من ، پاك چون بهشت
دوشيزه چون سرشك سحر ، سرد چون تگرگ
من خوب يادم آيد ز آن پيچ و تابهات
و آنجا كه آهوان ز لبت آب خورده اند
آنجا كه سايه داشتي از بيدهاي سبز
آنجا كه بود بر تو پل و بود آسيا
و آنجا كه دختران ده آب از تو برده اند
و اكنون ، چو آشيانه متروك ، مانده اي
در اين سياه دشت ، پريشان وسوت و كور
آه اي غريب تشنه ! چه شد تا چنين شدي
لبها پريده رنگ و زبان خشك و چاك چاك
رخساره پر غبار غم از سالهاي دور ؟
*-*-
میدونی چیه.یه چند وقت بود تمرین نداشتم بدنم از حالت اماده دراومده به 99% حروف الرژی پیدا کردم!!
boy iran
10-10-2007, 22:16
شرمنده دوستان اگر افکار مشاعره رو پاره کردم
چند روزه میخواستم این رو بزارم اما نشد تا با س شروع کنم
این شعر رو دقت کنید
سحرگاهان که در خوابی
تو را من لینک خواهم کرد
به بقال محل هم لینک خواهم داد
به وبلاگ گدایان و سپوران نیز خواهم رفت
سحرگاهان که در خوابید من هم خواب خواهم دید
مرا هک کن
خیالی نیست
دوباره آی دی از نو
و روز از نو
تمام شب به روزم من
و یک وبلاگ پر کامنت خواهم زد
و با ----- شکن یک روز
وبلاگ خدا را باز خواهم کرد.
نفر بعد با د شروع کنه خوب میشه
ادامه ......
در دلم آرزويي بود كه مرد، لب جانبخش ترا بوسيدن
بوسه جان داد بروي لب من، ديدمت ؛ ليك دريغ از ديدن
سينه اي ؛ تا كه بر آن سر بنهم، دامني تا كه بر آن ريزم اشك
آه ؛ اي آنكه غم عشقت نيست، مي برم بر تو و قلبت رشك
mohammad99
10-10-2007, 22:42
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.