PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 [28] 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

saye
19-02-2007, 11:20
چه خوش برقی به چشم شب درخشید
چراغم را فروغی تازه بخشید
مخوان ای جغد شب لالایی شوم
که پشت پرده بیدار است خورشید




...

WooKMaN
19-02-2007, 13:25
دگر به صيد حرم تيغ برمکش زنهار
و از آن که با دل ما کرده‌ای پشيمان باش

تو شمع انجمنی يک زبان و يک دل شو
خيال و کوشش پروانه بين و خندان باش

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir 110
19-02-2007, 13:39
شب خسته بود از درنگ سیاهش
من سایه ام را به میخانه بردم
هی ریختم خورد ،‌ هی ریخت خوردم
خود را به آن لحظه ی عالی خوب و خالی سپردم
با هم شنیدیم و دیدیم
میخواره ها و سیه مستها را
و جامهایی که می خورد بر هم
و شیشه هایی که پر بود و می ماند خالی
و چشم ها را و حیرانی دستها را
دیدیم و با هم شنیدیم

saye
19-02-2007, 13:43
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد




...

amir 110
19-02-2007, 13:52
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر به من تکیه کن ، ای من ، ای دوست ، اما
هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
و آنسو هیولای هول است
وز هیچیک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه ، ناگه دلم ریخت ، افسرد
ایکاش می شد بدانیم
نا گه کدامین ستاره فرومرد ؟

saye
19-02-2007, 14:03
در هفت آسمان جو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیی کجاست تا بکنی استخاره ای
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره ای
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای
از چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هر اینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای

...

Jalal
19-02-2007, 14:31
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن

saye
19-02-2007, 14:52
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
دیرن خانه غریبند ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیتس پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاس ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خک فشاندیم بن تک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عق بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چچو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید


...

amir.ara
19-02-2007, 22:19
در باغ سبز چشمت، صدها بهار داری
من دشت خشک و خالی، با من چکار داری؟

من بیقرار و تنها، دور از تو نا شکیبا
تو عاشقان مشتاق،پروانه وار داری

شب های بی ستاره، ای ماهرو روا نیست؛
ما را در این سیاهی، چشم انتظار داری

ای دیده از تو روشن، خوش بود اگر ز یاری
از چهره ات چراغی بر رهگذار داری

ای دل چه می ستیزی با ترک تازی عشق
تا سهمگین نبردی با روزگار داری.

Monica
19-02-2007, 23:26
این طناب خیمه را بر مگسلان
خیمگاه توست ای سلطان مکن
بی تو در یک دم زدن تاوان بود
مهلت عشاق را تاوان مکن
نیست در عالم زهجران تلخ تر
هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن

amir.ara
19-02-2007, 23:29
نایِ عشقم، تشنۀ لب های تو
خامشم دور از تو و آوای تو

همچو باران از نشیبِ دره ها
می گریزم خسته در صحرای تو

موجَکی خُردم به امّیدی بزرگ
می روم تا ساحلِ دریای تو

هو کشان همچون گوزنی کوه سار
می دوم هر سوی، ره پیمای تو

مست همچون برّه ها و گله ها
می چرم با نغمۀ هی های تو

مستم از یک لحظه دیدارت هنوز
وه چه مستی هاست در صهبای تو!

زندگانی چیست؟- لفظِ مهمَلی
گر بماند خالی از معنای تو.

Monica
20-02-2007, 00:03
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در ایینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد

amir.ara
20-02-2007, 00:09
در پیِ آن نگاه های بلند،
حسرتی ماند و
آه های بلند!

Monica
20-02-2007, 00:13
دل برغبت میسپاردجان بچشم مست یار
گر چه هشیاران ندادنداختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
وز تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس
نام حافظ گر بر آید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس

amir.ara
20-02-2007, 00:18
ستارگان بلند
کبوترانی در بند مانده را مانند

شهاب شعله وری ناگهان ز دام گریخت
به شام تیرۀ ما، رنگ روشنایی ریخت
من از میان قفس،
شادمانه، بانگ زدم:
نشانه ای ز رهایی
ستارگان دانند!

Monica
20-02-2007, 00:23
دست از دنیا کشیده ام بی سامانم از پی تو
از من از ما رمیده ام دست افشان ازپی تو
گیسوی تو دام بلا
ابروی توتیغ فنا
دردت دوای دل
روی تو بهشت برین
موی تو بنفشه ترین
زنجیر پای دل
دنیا دنیا گشته ام به بوی تو
پنهان پیدا گرم گفتگوی تو
هرسو هرجا روی من به سوی تو
دردا دردا کی رسم به کوی تو
.....

amir.ara
20-02-2007, 00:24
وه چه بیگانه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی

رفتی ان گونه که نشناختم از فرطِ لطافت
کاین تویی یا که خیال است، ازین هردو کدامی؟

روزگاری شد و گفتم: که شد آن مستیِ دیرین.
باز دیدم که همان بادۀ جامی و مدامی

همه شوری و نشاطی، همه عشقی و امیدی
همه سحری و فسونی همه نازی و خرامی

آفتابِ منی افسوس که گرمی دهِ غیری!
بامدادِ منی ای وای که روشنگرِ شامی!

خفته بودم که خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
کاش ان دولتِ بیدارِ مرا بود دوامی!

Monica
20-02-2007, 00:26
یاس در هر جا نوید آشتی است
یاس دامان سپید آشتی است
یاس یک شب نوگل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست

amir.ara
20-02-2007, 00:30
تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه مقیمست
همواره مرا کوی خرابات مقامست

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگست
وز نام چه پرسی که مرا ننگ زنامست

Monica
20-02-2007, 00:34
ترا صبا و مرا آب ديده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند

ز زير زلف دوتا چون گذر كني بنگر
كه از يمين و يسارت چه سوگوارانند

amir.ara
20-02-2007, 00:37
در شبِ من خندۀ خورشید باش
آفتابِ ظلمتِ تردید باش

ای همایِ پر فشان در اوج ها
سایۀ عشقِ منی جاوید باش

ای صبوحی بخشِ می خوارانِ عشق!
در شبانِ غم صباحِ عید باش
آسمانِ آرزوهای مرا
روشنای خندۀ ناهید باش

با خیالت خلوتی آراستم
خود بیا و ساغرِ آمّید باش.

Monica
20-02-2007, 00:41
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز وهمه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
غبار تیرگی مثل بخار آب
ز بشن دشت و در برخاست

amir.ara
20-02-2007, 00:46
تو خود ای گوهرِ یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیدۀ مردم همه دریا باشد

از بنِ هر مژه ام اب روانست بیا
اگرت میل لب جو و تماشا باشد

Monica
20-02-2007, 00:48
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من در یتيم صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم

amir.ara
20-02-2007, 00:52
مگذر از من ای که در راهِ تو از هستی گذشتم
با خیالِ چشمِ مستت از می و مستی گذشتم

دامنِ گلچین پر از گل بود از باغِ حضورت
من چو بادِ صبح از آنجا با تهی دستی گذشتم

من از آن پیمان که با چشمِ تو بستم سالِ پیشین
گر تو عهدی دوستی با دیگری بستی-گذشتم

چون عقابی می زنم پر در شکوهِ بامدادان
من که با شهبالِ همت زین همه پستی گذشتم

پاکبازی همچو من در زندگی هرگز نبینی
مگذر از من ای که در راهِ تو از هستی گذشتم.

Monica
20-02-2007, 00:56
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شبروان را روشنائیهاست با میر عسس

amir.ara
20-02-2007, 00:59
سینه مالامالِ دردست ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاساین دمی

Monica
20-02-2007, 01:01
یک نظر در چشم مست ما نگر
نور او در دیده ی بینا نگر
خوش بیا بر چشم ما بنشین چو ما
سو به سو می بین و در دریا نگر

amir.ara
20-02-2007, 01:04
روزِ هجران و شبِ فرقتِ یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اخترو کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدمِ باد بهار اخر شد

Monica
20-02-2007, 01:08
در غمِ انسان نشستن؛
پا به پاي شادماني‌هاي مردم پاي كوبيدن؛
كاركردن، كار كردن؛آرميدن؛
چشم‌انداز بيابان‌هاي خشك و تشنه را ديدن؛
جرعه‌هايي از سبويِ تازه آبِ پاك نوشيدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن؛
هم‌نفس با بلبلان كوهيِ آواره خواندن؛
در تله افتاده آهوبچگان را شيردادن و رهانيدن؛
نيم‌روزِ خستگي را در پناه دره ماندن؛
گاه‌گاهي،
زيرِسقفِ اين سفالين بام‌هايِ مه گرفته،
قصه‌هايِ درهمِ غم را ز نم‌نم‌هاي بارانها شنيدن؛
بي‌تكان گهواره‌يِ رنگين كمان را
در كنار بام ديدن؛
يا، شبِ برفي،
پيشِ آتش‌ها نشستن،
دل به روياهاي دامن‌گير و گرمِ شعله بستن…
آري، آِي زندگي زيباست.
--------------
مونیکا از پایه اون سیستمه مسخره پاشو [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir.ara
20-02-2007, 01:13
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاکِ رهِ پیر مغان خواهد بود

حلقۀ پیر مغان از ازلم در گوش ست
برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود
-------
گرفتم
ولی من به پای سیستم زنجیرم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
20-02-2007, 06:11
دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت:
آمدم ، نعره مزن ، جام مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست ، دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که ولی ، جر که به سر هیچ مگو

amir 110
20-02-2007, 08:22
وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
وای برمن که دیوانه بودم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم

saye
20-02-2007, 19:14
من شعله بودم و نسیم مرا می برد
تا باغ های پرستاره و پروانه
تا چشمه های ناشناخته ی آفاق
رود از هوای شعله ی من بال می گرفت
با مهره مهره موج تن خویش می نشست
در رشته ی تنم
می رفتم و نوازش نفس آسمان حریر جامه ی من
فرشته ی نسیم دست مرا در دست
از غرفه های آبی
تالارهای سرخ
گذر می کرد
با آنکه خویش موج رهایی بود
گهگاه
با قایق لطیف ابر سفر می کرد
ناگاه
بانگی از آسمان و زمین برخاست
توفان ز درد به خود پیچید
شیون کشید زایش ناگه را
در هرچه پنجه فرو می برد
بر دامن نسیم چنان آویخت
کز آسمان مرا به خاک فرو افکند
اکنون
سالی هزار می گذرد بر من
دور از دیار خویش که بر خاک مانده ام
تا کی مرا دوباره باز بیابد
آن نیمه ام
گمگشته همچو من
عزیز همسفرم
...

magmagf
20-02-2007, 19:23
می خواهم خود را نابود کنم
می خواهم محو شوم
هیچ هم نباشم
من میتوانم
همه چیز برای یک پرواز آماده است
یک پرتگاه بلند
و در انتها فرود بر زمینی سراسر چمن
یا دریایی که صخره های تیزی دارد
ولی شاید این حق مادرم نباشد
که جسد دختر عزیزش را متلاشی تحویل بگیرد
یکی باید بلاخره بمیرد
من میکشم
من مرگ را میکشم

saye
20-02-2007, 19:56
من با تو
ریشه سوز و زمینگیرم
اما بگو چگونه برانم
انبوه مردگان را
کاغ کلاغان را ؟
این جای بالشان ، سیاه کفن ها
عذر سفر ، به خاک فروماندن
در چشم آرزوشان دزدان مردمک
زندانی غنیمتی
من می توانم
با زخم ها بمانم
چون دانه ای که در خاک
دشنام عمر ، ریزش آوار را
در گوش جان نشانم
اما :
منقار گورکنان را
این اضطراب
...

magmagf
20-02-2007, 20:25
بر سنگ قبرم بنويسيد خسته بود
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود
بر سنگ قبرم بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائما از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر تبر و تيشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

هیچ
21-02-2007, 10:11
دارم امید عاطفتی از جانب دوست ........... کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او ............ گرچه پری وش است ولی فرشته خوست
چندان گریستم که هر کس بر گذشت ........ در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست

amir 110
21-02-2007, 14:15
تابوت ِکودکی ، به سراشیب ِزندگی
در هم شکست و هر هوس ِمرده جان گرفت
آه از چراغ ِدل ؛ که دمادم به راه ِعمر
خاموش گشت و روشنی از دیگران گرفت
من خواستار ِمرگم و آوخ که دست ِمرگ
دام ِحیات ِاین شد و دامان ِآن گرفت

magmagf
21-02-2007, 14:31
تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم
رند عاقبت سوزی همچو ما کجا بینی
تا بد از دلم شبها پرتوی چو کوکبها
صبح روشنم خوانی گر شبی مرا بینی
ترک خودپرستی کن عاشقی و مستی کن
تا ز دام غم خود را چون رهی رها بینی

amir.ara
21-02-2007, 15:57
یک روز درین خانۀ رقصنده بر امواج
ما دست فشان بر سر غم پا زده بودیم

بی دغدغه با دست تهی با لب خندان
بس هلهله تا گنبد مینا زده بودیم

magmagf
21-02-2007, 15:59
من بی همدمم وتا به ابد
ناله در حنجره ام زندانیست
شرح تنهایی من می پرسی؟
شرح تنهایی من طولانیست

amir.ara
21-02-2007, 16:06
تاب بنفشه می دهد طرۀ مشکسای تو
پردۀ غنچه می درد خندۀ دلگشای تو

ای گلِ خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو

magmagf
21-02-2007, 16:07
وگر دل را به خدای رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم
به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر
بکوی دلفریبان این بود کاری که من دارم

amir.ara
21-02-2007, 16:09
مرگ یعنی:
پرنده ، نه.
گل، نه.
عشق، نه،
آسمان، نه
بلبل، نه!
مرگ یعنی:
ازین جهان گم! گور!
دور،
دور از تمام هستی،
دور!
مرگ یعنی:
پلید، زشت، سیاه.
مرگ یعنی:
نه آفتاب، نه ماه.
مرگ یعنی:
نه مِی، نه دوست، نه برگ.
سخن ساده:
مرگ یعنی: مرگ!
*
هر چه گویی ز قهر این دشمن
ره نیابد هراس در دل من
مرگ اگر اژدهای هفت سر است
پیشِ من، جور دوست، سخت تر است!

magmagf
21-02-2007, 16:12
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
من چه دارم كه تو را درخور
هيچ
من چه دارم كه سزاوار تو
هيچ

amir.ara
21-02-2007, 16:15
چراغِ روی ترا شمع گشته پروانه
مرا ز خالِ تو با حالِ خویش پروا نِه

به بوی زلفِ تو گر جان به باد رفت چه شد
هزار جانِ گرامی فدای جانانه

magmagf
21-02-2007, 16:17
هیچ دستی سپر بلایت نبود
در میانه ی آن همه سنگ انداز
مرداد بیداد را چگونه تاب آریم ؟
قناری مغموم حنجره ات
نرده های ناگزیر را
باور نداشت
این خلق در سوگ خویش می گریستند
آری
که سرگذشت ایشان
همه در سکوتی بلند
از سر گذشته بود

amir.ara
21-02-2007, 16:20
در پیشِ چشم خستۀ من، آسمان صبح
آیینه و بود و سخت غبار آلود
رنگی میان سربی، خاکستری، کبود
می شد در آن هنوز زمین را نگاه کرد:
سربِ روان و تودۀ خاکستر،
تاراج آشیانۀ نیلوفر!

magmagf
21-02-2007, 16:22
روز بازار جواني پنج روزي بيش نيست
نقدر را باش اي پسر كافت بود تا خير را
اي كه گفتي ديده از روي بت رويان بدوز
هر چه گويي چاره دانم كرد جز تقدير را

amir.ara
21-02-2007, 16:24
ای همه مردم، درین جهان به چه کارید؟
عمر گرانمایه را چگونه گزارید؟
هر چه به عالم بود اگر به کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید.

magmagf
21-02-2007, 16:28
در گذر ساليان و باران
ديگر عاقل شده ام.
با دستكشي به دست
پيانو مي نوازم،
شعرهايم را
به زبان هاي بيگانه مي نويسم
و معشوقه ام را از پشت شيشه اي مات مي بوسم

amir.ara
21-02-2007, 16:32
مرغکان، بر سرِ دریا، آرام
بال بگشوده به راهِ سفرند
(نقشی افتاده بر آن پردۀ لرزانِ حریر.)

گویی از پنجرۀ ابر به ناگه دستی
کاغذی چند سپید،
پاره کرده ست و فرو ریخته زانجای به زیر.

magmagf
21-02-2007, 16:36
روز با ابر آغاز مي شود
مي تواند زمهرير باشد
اما هر چه روز پيش مي رود
خورشيد نمايان تر مي شود
و بعد از ظهر گرم و آفتابي خواهد بود
شبانگاه ماه خواهد تابيد
و بسيار درخشان خواهد بود
گفتني است كه خواهد وزيد
نسيمي دلچسب
اما نيمه شب از وزيدن خواهد ايستاد
و بعد هيچ روي نخواهد داد
اين آخرين پيش بيني هواست

amir.ara
21-02-2007, 16:38
تنها تر از همیشه، در ایوان نشسته ام
ماه درشت
-یاس هزار پر-
ماه درست
-باغ کبوتر-
ماه تمام
تازه و تر

بر آب های نیلی شب، بال می زند
من نیز، پا به پایش
با بال بسته ام!

magmagf
21-02-2007, 16:40
مادر بزرگ گالیا
به من بگو هنوز چشم براه کاروان صبح
پشت پنجره نادیده می گیری رقص سرانگشتهایت را؟
که هنوز برای یاران در بند
و برای کودکان کارگاه
افطار اشکهایت را نذر می کنی ؟
مادربزرگ گالیا
پشت کدام صلیب
به خاک سپردی بهمن را؟
و سیاه پوشیدی خرداد را ؟
پشت کدام میله زندان عاشق شدی؟
که اینچنین هنوز شمع تولدت را بر مزار تبعیدگاه خارک روشن می کنی؟
پرده را بکش مادربزرگ
سلامت را کسی پاسخ نخواهد گفت
که بانگی به گوش نمی رسد در این گرگ و میش بازار مکاره این بازماندگان دروغین بهمنی
طفلان سکس و موزیک و لنین
جاودانه بانو، گالیا
شب تاریک است
خاموش کن چراغ را که ما هردو
در بهمن سالها پیش مرده ایم
و این الف های سایه ماست که راه می رود در شهر مرده آرمانهای سرخ
مادربزرگ گالیا
ما هردو عقیم افتاده ایم
ومن شاکی ام از تو که هنوز پشت پنجره باور داری طلوع را
مادربزرگ گالیا
ما هردو به شب باختیم
دیگر در گوش من فسانه دلدادگی هایت را مخوان
پرده را بکش مادربزرگ
که دروغ طفل حرامزاده اش را با داس و چکش به دو نیم می کند
در میهمانی دیکتاتور
و سیزده ستاره از کلاه سردار آویزان است
!!!!!
ما هردو عقیم افتاده ایم مادر بزرگ
پرده را بکش
جنگل های گیلان سالهاست در بهمن ماه در آتش می سوزد
مادربزرگ گالیا
ما هردو معشوق داده ایم
پاکترین مردان سرزمین مادری مان را
پرده را بکش
بگذار به رویایی دیگر گلیم سرنوشتمان را ببافیم
باز هم دیر است مادر بزرگ... پرده را بکش
همیشه دیر می رسی مادر بزرگ بورژوای من
همیشه دیر می رسی برای بوسه ای از لبان سرباز سرخ وطنت
مادر بزرگ بورژوای من

amir.ara
21-02-2007, 16:44
نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم

به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم

magmagf
21-02-2007, 16:46
ما مرده ايم ،مرده ي در خون تپيده ايم
ما كودكان زود به پيري رسيده ايم
ما سايه هاي كهنه و پوسيده ي شبيم
ما صبح كاذبيم دروغين سپيده ايم
ناپختگان كوره ي آشوب و آتشيم
قربانيان حادثه هاي نديده ايم
بس شب درين خيال ، رسانده ايم به روز
بس روز ازين ملال ، بدل كرده ایم به شام
آيا شود كه روزي از آن روزهاي سرد
دريا چو جام ژرف برآيد ز جاي خويش؟
در موج هاي وحشي او غوطه ور شويم
وز سينه بركشيم سرود فناي خويش

amir.ara
21-02-2007, 16:49
شعلۀ اتشِ عشقم منگر بر رخِ زردم
همه اشکم، همه آهم، همه سوزم، همه دردم

چون سبویی که شکسته ست و رخی چشمه نبیند
کو امیدی که دگر باره هماغوش تو گردم

لالۀ صبحِ بهارم که درین دامنِ صحرا
آتشِ داغِ گلی شعله کشد از دمِ سردم

کس ندانست که چون زخمِ جگر سوزِ نهانی
سوختم سوختم از حسرت و لب باز نکردم

جلوۀ صبحِ جوانی به همه عمر ندیدم
با خزان زاده ام اری گل زردم، گل زردم.

magmagf
21-02-2007, 16:51
ملامتی در کار نيست!
تو که نامم را فراموش نکرده‌ای
تنها در شلوغی ِمشابه کلمه‌های سخت
گم‌اش کرده‌ای، همين!...
حالا همان‌جا که می‌نشينی
گاهی شانه‌ای بردار
ترانه‌ای برای تصويرت زمزمه کن
و آهسته، زير چشمت حدس بزن
من کجای آينه‌ام

amir.ara
21-02-2007, 16:54
مُردم از درد و به گوشِ تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب رازِ نهانم نرسید

گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شِکوه از دستِ تو هرگز به زبانم نرسید

به امیدِ تو چو آیینه نشستم همه عمر
گردِ راهِ تو به چشمِ نگرانم نرسید

غنچه ای بودم و پر پر شدم از بادِ بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید

منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامانِ تو این اشکِ روانم نرسید

آه! آن روز که دادم به تو آیینۀ دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید

عشقِ پاک من و تو قصۀ خورشید و گل است
که به گلبرگِ تو ای غنچه لبانم نرسید.

magmagf
21-02-2007, 16:55
دامن افاق را پر عنبر سارا کنند
گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را
چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد
تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را
اه سوزان را فرانک اندکی اهسته تر
ترسم اسیبی رسد شمع شبستان تو را

amir.ara
21-02-2007, 16:58
آن روز که در عشق سر انجام بمیرم
مپسند که دلدادۀ ناکام بمیرم

آیا بُود ای ساحلِ امّید که روزی
چون موج، در آغوشُ تو آرام بمیرم
چون شبنمِ گل ها، سحر از جلوۀ خورشید
در پرتوِ روی تو سرانجام بمیرم

آن مرغکِ آزردۀ عشقم که روا نیست
در گوشۀ افسردۀ این دام بمیرم

مپسند که در گوشۀ تنهایی و غم ها
چون شمع عیان سوزم و گمنام بمیرم.

magmagf
21-02-2007, 17:00
من نباشم کی تو رویا موهاتو ناز می کنه؟
کی با بالای شکسته با تو پرواز می کنه؟
راست بگو من که نباشم اخمای پیشونیتو
کی میاد دونه دونه با حوصله باز می کنه؟
من نباشم کی گلای خواهشت رو آب می ده
کی با فریادت با حس عاشقی جواب می ده؟

amir.ara
21-02-2007, 17:02
همیشه، وقتی تنها و نا امید و ملول
تنت، روانت، از دست این و آن خسته ست،

همیشه، وقتی رخسار این جهان تاریک،
همیشه، وقتی درهای اسمان بسته ست؛

همیشه، گوشۀ گرمی، به نام "دل" با توست
که صادقانه تر از هرکه، با تو پیوسته ست!

به دل پناه ببر! اخرین پناهت اوست.
تو ار چنان که تمنای توست، دارد دوست!

magmagf
21-02-2007, 17:05
تند تند تر
از خيابان ها
تنها تبي است سوي پنجره
تند تند تر
هراسْ مثل تجاوز يك آسمان
تند تر
اي من، گَر‌‌‌‌َم آن روز كه به پرواز خواندي
از مثله هاي توي هوا انديشه نكردي
مثله تر
اشباح ريز
توي هواي كهنه ي بعد از ظهر
يك دست سگرمه ها سنگين
يك دست داروي نظافت
اي من، اين آسمان
از شعله هاي فراموشي باز است
مثله تر
ناتمام است
از تو دري كه به پرواز
شكلي شبيه مثله‌ي آزادي



فعلا خداحافظ امیر جان
خیلی خوابم می یاد بعد می بینمت

amir.ara
21-02-2007, 17:08
یاد باد آن صحبت شبها با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقۀ عشاق بود

--------
خوابای خوب ببینی

Monica
21-02-2007, 18:56
درد ما در بودن ما ریشه داشت
رفتنو مردن علاج کار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
تا که یاری یار شد بیزار شد
----------------
چه احساسه مسخره یه کسلی دارم امروز![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

saye
21-02-2007, 19:05
سلام مونیکا جان
نبینم کسل باشی خانومی
..................
در میان اشک ها پرسیدمش
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تارکش شکفت
جوش خونن در گونهاش آتش فشاند
گفت
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش




...

magmagf
21-02-2007, 19:06
دستی که زخم می زند ٬ نا پيداست
اما زخم٬
عريان تر از طلوع آيينه در روز است
شايد که تن به تيغ دوست سپردن
راهی به سوی توست...

Monica
21-02-2007, 19:13
تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم
تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان
و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم
------------------

سلام مونیکا جان
نبینم کسل باشی خانومی
قربونت بشم مهربونم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]حالا که تو و فرانک اومدین دیگه سعی می کنم کسل نباشم :بوسه کوچولو :
علیکه سلام فرانک خانومه تازه متولد شده[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دلیورده اس ام اسم تازه الان رسید!!! مگه گوشیت خاموش بود؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

saye
21-02-2007, 19:23
خسته و غم زده با زمزمه ای حزن آلود
شب فرو می خزد از بام کبود
تازه بند آمده باران و نسیمی نمنک
می تراود ز دل سرد شبانگاه خموش
شمع افسرده ماه از پس آن ابر سیاه
گاه می خندد و می تابد از اندوهی س رد
خنده ای غم زده چون خنده درد
تابشی خسته و بی رنگ و تباه
چون نگاهی که در آن موج زند سایه نرگ
سوزنک از دل ویران درختان خموش
می رسد گاه یکی نغمه آشفته به گوش
نغمه ای گم شده از سینه نایی موهوم
بانگی آواره و شوم
می کشد مرغ شباهنگ خروش
می رود ابر و یکی سایه انبوه و سیاه
نرم وخاموش فرو می خزد از گوشه بام
آه دردی ست در آن اختر لرزنده که گاه
کورسو می زند و می شود از دیده نهان
وز نهیب نفس تیره شام
می کشد مرغ شباهنگ فغان
آه ای مرغ شباهنگ خموش
بس کن این بانگ و خروش
بشکن این ناله پرسوز و گداز
بشکن این ناله که آن مایه ناز
تازه رفته ست به خواب
آری ای مرغک اندوه پرست
بس کن این شور و شتاب
بس کن این زمزمه او بیماراست



...

Monica
21-02-2007, 19:27
توی این هجوم پاییز تو نگات همه بهاره
انگاری خورشیدم اینجا پای چشات طرح میذاره
یک کویر خسته ام که خواب اشکاتو می بینم
خنده کن تا جون بگیرم تو بهار نازنینم

saye
21-02-2007, 19:30
می خواهمت سرود بت بذله گوی من
روی لبش شکفت گل آرزوی من
خندید آسمان و فروریخت آفتاب
در دیه امیدم باران روشنی
جوشید اشک شادی ازین پرتو افکنی
بخشید تازگی به گل گلشن شباب
می خواهمت شنفتم و پنداشتم که اوست
پنداشتم که مژده آن صبح روشن است
پنداشتم که نغمه گم گشته من است
پنداشتم که شاهد گمنام آرزوست
خواب فریب باز ز لالایی امید
در چشم آزمایش من آشیانه ساخت
نای امید باز نوای هوس نواخت
باز بز برای بوسه دل خواهشم تپید
می خواهمت شنفتم و دنبال این سرود
رفتم به آسمان فروزنده خیال
دیدم چو بازگشتم ازین ره شکسته بال
این نغمه آه نغمه ساز فریب بود
می خواهمت بگو و دگرباره ام بسوز
در شعله فریب دم دلنشین خویش
تا نوکم امید شکیب آفرین خویش
آری تو هم بگو که درین حسرتم هنوز
پایان این فسانه ناگفته تو را
نیرنگ این شکوفه نشکفته تو را
می دانم و هنوز ز افسون آرزو
در دامن سراب فریبننده امید
در جست و جوی مستی این جام ناپدید
می خواهم از تو بشنوم ای دلربا بگو
...

Monica
21-02-2007, 19:38
واژه های تر و تازه می پاشد
چشم هایش
نفی تقویم سبز حیات است
صورتش مثل یک تکه تعطیل عهد دبستان سپید است
سال ها این سجود طراوت
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام می بردم
این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد
هوش من پشت چشمان او آب میشد
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت

saye
21-02-2007, 19:53
خسته و غم زده با زمزمه ای حزن آلود
شب فرو می خزد از بام کبود
تازه بند آمده باران و نسیمی نمنک
می تراود ز دل سرد شبانگاه خموش
شمع افسرده ماه از پس آن ابر سیاه
گاه می خندد و می تابد از اندوهی س رد
خنده ای غم زده چون خنده درد
تابشی خسته و بی رنگ و تباه
چون نگاهی که در آن موج زند سایه نرگ
سوزنک از دل ویران درختان خموش
می رسد گاه یکی نغمه آشفته به گوش
نغمه ای گم شده از سینه نایی موهوم
بانگی آواره و شوم
می کشد مرغ شباهنگ خروش
می رود ابر و یکی سایه انبوه و سیاه
نرم وخاموش فرو می خزد از گوشه بام
آه دردی ست در آن اختر لرزنده که گاه
کورسو می زند و می شود از دیده نهان
وز نهیب نفس تیره شام
می کشد مرغ شباهنگ فغان
آه ای مرغ شباهنگ خموش
بس کن این بانگ و خروش
بشکن این ناله پرسوز و گداز
بشکن این ناله که آن مایه ناز
تازه رفته ست به خواب
آری ای مرغک اندوه پرست
بس کن این شور و شتاب
بس کن این زمزمه او بیماراست

Monica
21-02-2007, 19:59
تو یعنی دسته ای گل را.....از آنسوی افق چیدن
تو یعنی پاکی باران.....تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را....به یک پرواز بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب.......به زیبایی درخشیدن
تو یهنی دوست جونه من[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
21-02-2007, 20:28
نبض معیوب حضورت من رو آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر دل ناباور من باخت
وه چه بی حنجره ام من
تشنه ی یه جرعه آواز
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت

Monica
21-02-2007, 20:35
تو ،
بيکرانه ترين خيالی در ذهن مشوّ شم

ومن،
زورقی ام در دريای عشق بی ساحلت

و فراز و فرود امواج عواطف سرگردانت
اين زورق بی خيال از طوفان دريای بي ساحل را ،
به هر سو مي کشاند ...

magmagf
21-02-2007, 20:48
دیدم همان لبخند
دیدم هنوز جسارت اعتراف در من مانده بود
در نامه هایت آورده ای:
(( چشم ها و تکه ای از دستش را یافته ای ...))!
خواستم کمی شاکر باشم
اما
این ساده نیست
برایت تسلا وامید
بوسه دور فرستادم.
گاهی هراس در من آوار می شود
وقتی در باغچه
دستهایم پرتغال های سیاه و سفید را لمس می کند.

Monica
21-02-2007, 21:03
داغ دلت هر وقت که مي شه تازه بهش بگو با روزگار بسازه
ديگه بايد برم که خيلي ديره فقط نذار خاطرمون بميره

Hazy
21-02-2007, 21:12
هان اي عقاب عشق !
از اوج قله هاي مه آلود دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد

آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد !
در راه زندگي ،
با اينهمه تلاش و تمنا و تشنگي ،
با اينكه ناله مي كشم از دل كه : آب ! آب !
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پركن پياله را ………. !

magmagf
21-02-2007, 21:17
این چه عشقی ست که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی زمن و در طلبت
باز، من کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
عشق سوزان تو را می جوید
می طپد قلبم و با هر طپشی
قصه ی عشق تو را می گوید

Monica
21-02-2007, 21:17
در طواف شمع می گفت این سخن پروانه ای
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانه ای
بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هر کسی سوزد بنوعی در غم جانانه ای
گر اسیر خط و خالی شددلم عیبم مکن
مرغ جایی می رود کآنجاست آب و دانه ای ....

magmagf
21-02-2007, 21:19
یک روز باران خوب یادم هست؛آهسته گفتی دوستم داری
با واژه های ساده اما سخت،گفتم که من هم دوستت دارم
حالا هزاران سال بعد از تو یاد سکوت خویش می افتم
یک شوق دیرین می دود در من، می‌خواهد از من خواب انگارم
فردا مرا از یاد خواهی برد، فردا؛ - همین فردا که می‌‌اید -
زان پس درونِ خود به آسانی روزی تو خواهی کرد انکارم.



مرسی عزیزم از تبریک قشنگت:blush:

Hazy
21-02-2007, 21:27
يكم يواش تر!!!
----------------------
من با سمندِ سركش و جادوئي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام :
تا دشت پُر ستارة انديشه هاي گرم
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شراب هم
جز تا كنار بستر خوابم نمي برد !

magmagf
21-02-2007, 21:32
درهم برهم شد

Asalbanoo
21-02-2007, 21:32
دل بیمار شد از دست ریقان مددی
تا طبیبش به سر اریم و دوایی بکنیم

--------
فرانک اومدم..

magmagf
21-02-2007, 21:34
می خوام دوباره شروع کنم .
به شیوه خودم.
می خوام دوباره بنویسم .
از هر چه هست و هر چه که می تواند باشد.
میخواهم دوباره بگویم
از هر چه گفتنی است و نگفتنی.

Hazy
21-02-2007, 21:37
يادم آيد : تو بمن گفتي :
ازين عشق حذر كن !
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينة عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است
تا فراموش كني ، چندي ازين شهر سفر كن !

با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم

Monica
21-02-2007, 21:38
مثل خوشبختی ثابت
روی زانوی آدینه ها می نشست
صبح ها مادر من برای گل زرد
یک سبد آب می برد
من برای دهان تماشا
میوه کال الهام می بردم
این تن بی شب و روز
پشت باغ سراشیب ارقام
مثل اسطوره می خفت
فکر من از شکاف تجرد به او دست می زد
هوش من پشت چشمان او آب میشد
روی پیشانی مطلق او
وقت از دست می رفت

magmagf
21-02-2007, 21:39
تو را دیدم
مرا دیدی
به تو گفتم
و خندیدی
که را نادان تو نامیدی؟؟؟

Hazy
21-02-2007, 21:40
ها يعني يه آقا پسر گل نيست بياد كمك ما!!!!

bollboll
21-02-2007, 21:49
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت

Hazy
21-02-2007, 21:59
ايول!!!!! بالاخره يكي اومد !!!حالا كه انجوريه منم تك بيتي مي گم!!!!!!!!جمعيتي ميايد!!!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
تا شدم خادم در گاه بت باده فروش ------------------ به اميران دو عالم همه فرمان بدهم

magmagf
21-02-2007, 22:16
من حرف سهلم
آزار سنگم
هم صبر فولاد هم سايه ننگم
من شور جنگم
آزاد و دربند
هم پای رفتن هم تاب ماندن
با تو چنينم
با من چنانی!!!
با تو نشينم
با من نشانی؟؟؟
با تو شکستم
با من شکانی؟؟؟
با تو چه کردم
با من نماندی؟؟؟

Hazy
21-02-2007, 22:22
يار امشب پي عاشق كشي است-----------من نگويم ز خدنگش پيداست!
-----------------------------------------------------------------------------------
من خيلي خسته ام ديگه حال ندارم !!!!!!!!!!برم بكفم!فعلاٌ

magmagf
21-02-2007, 22:35
تمام وعده امروز و وعده فردا
و روز واقعه تاخير می کنی سارا
قسم به چشم قشنگت که بی گمان مشکيست
مرا به پای خودت پير می کنی سارا
سه دفعه خواب ترا ديده ام نميدانم
بگو چگونه تو تعبير می کنی سارا؟!


شب خوش

هیچ
21-02-2007, 22:51
امروز که بازارت پر جوش خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایه نیکویی

magmagf
21-02-2007, 22:55
يه فرد بی ستاره که
دلخوشی نداره
راهيم راهی جايی
که پر از زمزمه باشه
اونجا که خوشبختی يه دنيا
قد سهم همه باشه
من اگه طلسم نبودم
واسه تو يه اسم نبودم
پای حرفات می نشستم
دل به پيغومت می بستم
توی تنگنای نفسهام
زخم دردی ريشه داره
که تو هق هق غريبم
منو راحت نمی ذاره

hamidreza_buddy
21-02-2007, 23:05
همیشه قلب مرا زخم ، زخم کهنه ی کاری
همیشه دست ترا تیغ ،‌ تیغ فاتحانه ی دیگر
سکوت در دل این آشیانه ی ممتد وای
کجاست منزل امنی ، کجاست خانه ی دیگر

از حمید مصدق

اول اینو دادم ولی مثل اینکه magmagf دست به کیبوردش سریعتره!
یک شب ،‌ بر جمع نکته سنجان
جانم به نگاهی آشنا شد
غم آمد و در دلم درآویخت
شادی ز روان من جدا شد
یکباره چه شد ؟ دلم فرو ریخت
از دیدن آن دو نرگس مست
گفتی که سه تار نغمه پرداز
بر خک ره اوفتاد و بشکست

سیمین بهبهانی

mohammad99
21-02-2007, 23:40
شلام(خدایی از این پستای من خسته نشدید؟؟)


- تو که نازنده بالا دلربايي
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو که مشکين دو گيسو در قفايي
به مو گويي که سرگردون چرايي****************************
-بميرم تا تو چشم تر نبيني
شرار اه پر اذر نبيني
چنان از اتش عشقت بسوزم
که از مو رنگ خاکستر نبيني
***************************
دلم دردي که دارد با که گويد
گنه خود کرده تاوان از که جويد
دريغا نيست همدردي موافق
که بر بخت بدم خوش خوش ببويد
***************************
سيه بختم که بختم واژگون بي واژگون بي
سيه روزم که روزم تيره گون بي تيره گون بي
شدم محنت کش کوي محبت
زدست دل که يا رب غرق خون بي غرق خون بي
***************************
زعشقت سوختم اي جان کجايي
بماندم بي سر و سامان کجايي
نه جاني و نه غير از جان چه چيزي
نه در جان نه برون از جان کجايي


دانلود با صدای استاد شجریان اجرا در اوای شمالی خراسانی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

saye
22-02-2007, 02:46
ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من اید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سرایمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
یکی نغمه جو شد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده اید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من اید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشنک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست


...

magmagf
22-02-2007, 05:58
تعبير تازه ي همان حروف ساده ترند
كه تو را از قندينه ي آسماني آن
يكي جرعه ي شوكرانش بخشيده ايم
حالا اين واژه ها را بستان و
در همين سكوت بي سايه .... به آفتاب بيا
بايد برويم

Hazy
22-02-2007, 13:58
من سر نم نهم مگر اندر قدوم يار -----------------------من جان نمي دهم مگر اندر هواي دوست

magmagf
22-02-2007, 14:30
تا طاعونی ترین ترانه ی من،
- از نگاه ِ میرْ سایه ْ ها -
مدیحه ی دست های تو باشد،
آن دست ها که ایمنم می کنند
از تند باد بی مروّت کینه
به شهری که در آن
گیسوی سپرده به باد را
پرچم ِ عصیانْ می دانند!
و طاعونی ترین ترانه ی من،
نخستینْ درود ِ ما بود،
که بدرود ِ واپسین را
به افسانه یی مبدل کرد

Hazy
22-02-2007, 14:48
در غم دوريش همه در تاب و تب اند -----------همه ذرات جهان در پي او در طلب اند
----------------------------
هر چي فكر كردم فقط اين يادم افتاد!!!

magmagf
22-02-2007, 14:51
در این جهان به چه او را همی کنم تشبیه
که در لطافت و خوبی برد به خویشتنش
برای عاشق صادق وطن نخواهی یافت
کجاست دلبر عاشق همان بود وطنش
نیامدی که ببینی سرشک چشم حمید
کنون بیا و ببین همچو شمع سوختنش

Monica
22-02-2007, 15:50
شاید ز روی ناز نمی اید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم

magmagf
22-02-2007, 15:53
من را به ابتذال نبودن كشانده اند
روح مرا به مسند پوچي كشانده اند
تا اين برادران رياكار زنده اند
اين گرگ سيرتان جفاكار زنده اند
يعقوب درد ميكشد و كور مي شود
يوسف هميشه وصله ناجور مي شود
اينجا نقاب گرگ به كفتار مي زنند
منصور را هر آينه بر دار ميزنند
اينجا كسي براي كسي كس نمي شود
حتي عقاب در خور كركس نمي شود
جايي كه سهم مرد به جز تازيانه نيست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نيست

Monica
22-02-2007, 15:56
سلام توپولی ... تکراریییییی
---------
تو مثل‌ِ يک‌ حادثه‌اي‌ ، تو اين‌ ضيافت‌ِ زلال‌ !
بيا که‌ اين‌ حادثه‌ام‌ ، به‌ جون‌ خريدني‌ بشه‌ !
غنچه‌ي‌ اُرکيده‌ ! گُلبانوي‌ خواب‌ !
يک‌ ترانه‌ بر غروب‌ِ من‌ بتاب‌ !
پيله‌ي‌ دلواپسي‌ رُ پاره‌کن‌ !
سر بزن‌ تا اين‌ طلوع‌ِ بي‌حجاب‌ !

magmagf
22-02-2007, 16:00
برو اي دوست برو...
برو اي دختر پالان محبت بر دوش!
ديده بر ديده ي من مفکن و نازم مفروش
من دگر سيرم سير........
به خدا سيرم از اين عشق دو پهلوي تو پست
تف بر ان دامن پستي که تو را پروردست


سلام عزیزم

مونیکا خوابت برد . کوشی پس خانمی ؟

Monica
22-02-2007, 16:22
تنها تر از یک برگ
با بار شادی هایم مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام می رانم
تا سرزمینه مرگ.........
--------------
چه شعری بود این آخری که نوشتی...... کاملشو برام بفرست.
نه خوابم نبرد داشتم با تلفن حرف می زدم :دی

saye
22-02-2007, 17:40
گر جهان را نبودی این ایین
کی گمان بر دمی ز دشمن و دوست
خرد و داد از جهان گم شد
ورنه بودی همه جهان من و دوست




...

magmagf
22-02-2007, 18:11
تنها شاهد ِ اشکهای بی شمار ِ من اینجاست!
با قامتی بلند
و جارویی که از هجوم هیچ بادی آشفته نمی شود!
فهمیدی که از که سخن می گویم؟
رفتگری که همیشه لبخند می زد
و در ازای ِ زباله های سُربی که به دست داشت،
از ما ماهیانه نمی خواست!
هنوز هم بر همان سکوی سفید ِ مر مر ایستاده است!
اینجا بوی پرسه های پریروز مرا می دهد!
بوی شعرهای شبانه!
بوی سکوت و بی صبری...

saye
22-02-2007, 18:17
یک مرد اگر به خاک می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی ماند
آری ز درون این شب تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستن فتح ماست این پیکار
می دانمت ای سپیده نزدیک
ای چشمه تابناک جان افروز
...

magmagf
22-02-2007, 18:21
زندگي در حصار ثانيه هاست
مرگ در آنسوي زمان پيداست
اي دل از اين زمين چه مي خواهي؟!
ساحل عشق در دل درياست
اشکها هم دروغ مي گويند
چقدر چشمهاي من تنهاست
حجله عشق را بياراييد
گرده ام ميزبان خنجرهاست
معني دوستي و يکرنگي
چند نقطه(...)چقدر بي معناست!

ــــــــــــــــــــ
تکراری

saye
22-02-2007, 18:31
تکراری
شعر من تکراری بود !؟
............

تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشتهباش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
...

Monica
22-02-2007, 18:47
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
-----
بچه ها یه فیل*تر شکن ندارید؟این مخابرات سایتایه علمی رو هم فیل*تر می کنه خبرش کاره واجب دارم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir 110
22-02-2007, 18:52
ببار ای نم نم باران زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن دلم تنگه ... دلم تنگه
بخواب ، ای دختر نازم بروی سینه ی بازم
که همچون سینه ی سازم همه ش سنگه... همه ش سنگه
نشسته برف بر مویم شکسته صفحه ی رویم
خدایا ! با چه کس گویم که سر تا پای این دنیا
همه ش ننگه ... همه ش رنگه
.....................................
این خوبه؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Monica
22-02-2007, 19:03
همچو زنی که غنوده در بر معشوق
یکسره خود را به دست چشمه سپردم
روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بی قرار تشنه و تب دار
ناگه در هم خزید ...
راضی و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنه کار
-----------
نه[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]خودش فیل**تر بود این سایتی که دادید

amir 110
22-02-2007, 19:10
رقصی میکنم
دیوانه
به تماشای من بیا
.......................
شرمنده همین یکی رو بلد بودم ولی واسه من وازه ها

Monica
22-02-2007, 19:13
آمدی قلب من را گرفتی
آه قلبی که مال خودم بود
بردی آن را سر قله ای که
قصه ی پارسال خودم بود
---------------
مرسی........

WooKMaN
22-02-2007, 19:17
در ازل هر کو به فيض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود

من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم اين شاخ ار دهد باری پشيمانی بود


الان برات پی ام میزنم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
22-02-2007, 19:25
در بازي باد و
لرزش خارزار اين باديه
هر پرنده ي غمگين رهگذري مي داند
نيلوفر نام گلي ست
ستاره فقط شب پيداست
و رمه ي آهوان بي رود و راه
از اين جا رفته اند
حالا از درس بعدي ديكته بگو
بيرون از اندازه ي هر هفت آسمان بلند
دوستت مي دارم
و دلم نمي آيد ديگر
اين كلمه ي كوچك ساده را غلط بنويسم
زن خيلي خوب است


بله سایه جون شعر شما

saye
22-02-2007, 19:36
بله سایه جون شعر شما

مطمئنی خانومی ؟
من که جستجو کردم تکراری نبود !

مونیکا جان کارت راه افتاد؟
............
تو گلابی گلاب شهد آگین
تو شرابی شراب گل پالود
چه شرابی کز آن پیاله چشم
همچو لغزاب ساغر لبریز
می چکد خوش به کام تشنه من
آتش افروز و آرزو انگیز
آه پیمانه ای دگر که هنوز
می گدازد ز تشنگی جگرم
چه شرابی تو ؟ وه چه شورانگیز
سرکشیدم تو را و تشنه ترم
...

Monica
22-02-2007, 19:41
مسافر خسته من بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آيينه‌ها به انتظار نشسته بود
مي‌خواست كه از اينجا بره اما نمي‌دونست كجا
دلش پر از گلايه بود ولی نمی‌دونست چرا
------------
حل شد .....
رامبد مرسی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]^/aiw/victory.gif

magmagf
22-02-2007, 19:49
این فصل را با من بخوان باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است

اره مطمئنم اخه خودم از این شعر استفاده کرده بودم
اینم لینکش [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ;)
بی خیال

mohammad99
22-02-2007, 20:06
سلام

ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.

دانلود با صدای استاد ناظری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

magmagf
22-02-2007, 20:07
من اشتباهی عاشقت می شوم
و تو اشتباهی دلت را به من می دهی
من چشمهایت را می ستایم و تو شعر هایم را
بیا کمی گناه کنیم
من تو را می بوسم
و تو چون پیچکی سر سخت در من می پیچی
بیا کمی دروغ بگوییم
من دوستت دارم
و تو حتمآ عاشق من هستی
بیا کمی آدم کش باشیم
من خودم را برای تو می کشم
و تو خودت را برای من
بیا من و تو بد باشیم
اشتباه کنیم
گناه کنیم
دروغ بگوییم
آدم بکشیم
و بعضی وقت ها
زندگی کنیم



سلام . حال شما ؟

mohammad99
22-02-2007, 20:17
ما برفتيم و تو داني و دل غمخوار ما
بخت بد تا به کجا مي برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در رز گيرم
قاصدي کز تو پيامي برساند بر ما
تو مگر ماه پري روياني؟
تو مگر شاه خوب روياني؟
به دعا آمده ام هم به دعا دست بر آر
که وفا با تو قرين باد و خدا ياور ما
به سرت گر همه عالم به سرم جمع شوند
نتوان برد هواي تو برون از سر ما

دانلود با صدای بانو پریسا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


ای بد نیستم.شما چطوری؟

magmagf
22-02-2007, 20:46
آن کس که بداند، و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گیتی بجهاند
آن کس که بداند، و نداند که بداند
بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند، و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند، و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

منم خوبم ممنون

amir.ara
22-02-2007, 21:29
در اینجا کس نمی فهمد زبانِ صحبتِ ما را
مگر آیینه دریابد حدیثِ حیرتِ ما را

سزد گر اشکِ لرزان و نگاهی آرزو گویند
به جانان با زبانِ بیزبانی حالتِ ما را

نهانی با خیالت بزمِ ما آیینه بندان بود
به هم زد دودِ آهی صفای خلوتی ما را

بهاران خود نمی آید به سوی ما مگر روزی
خزان گلچین کند این باغ های حسرتی ما را

نمی سازند با این تنگنای عالمی هستی
بلند است آشیان مرغانی اوجِ همتِ مارا

سری بر زانوی غم داشتم در کنجی تنهایی
کمینگاهیِ جنون کردی مقامِ عزلت ما را.

هیچ
22-02-2007, 21:43
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیید لب لعل شکر خا را

magmagf
22-02-2007, 22:30
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند

هیچ
22-02-2007, 23:12
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کاو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من
ختم کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من

Monica
22-02-2007, 23:18
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر

magmagf
23-02-2007, 00:22
رو به هر سو نمودم,اما
هیچ جا نیست مرا همنفسی
نیست فریادرسی
!قاصدک
پرتو مرگ به روی دل من سنگین است
سایه جانم بربود
دل تنهای من اما ازان چه کسی خواهد بود؟

من منم
23-02-2007, 02:10
دل خلوت خاص دلبر آمد
دلبر زکرم به دل در آمد


جان اینه جمال جان شد
تن خاک دیار دلبر امد

Actros
23-02-2007, 02:22
دوش چه خورده ای دلاراست بگو نهان مکن............ چون خمشان بی گنه روی برآسمان مکن
باده ی خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای .......... بوی شراب میزند خربزه در دهان مکن.
مولانا

من منم
23-02-2007, 02:38
نه دل مفتون دلبندی نه جان مشتاق دلخواهی
نه بر مزگان من اشکی نه بر لبهای من اهی

نه جان بی نصیبم را پیامی از دل ارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

Actros
23-02-2007, 02:57
یا دست به زیر سنگم آید ......یا زلف تو زیر چنگم آید
در عشق تو خرقه در فکندم .... تا خود پس از این چه رنگم آید
تا مرغ تو گشت جان عطار ....عالم زحسد به جنگم آید
عطار

saye
23-02-2007, 03:27
دیدم صدای هلهله هایی که آشنا
می خواندم به جاده پیکار زندگی
گفتم نفیر نی لبک من
آواز مردم است
گفتم که واژههای تراویده از وجود
دمساز مردم است
اما
این گوژپشت رنج کشیده
یعنی من
این ز خویش بریده
آ?ا ز نو ترانه از یاد رفته را
آغاز می کند ؟
این مرغ پر شکسته به کنج قفس اسیر
ایا دوباره از قفس سرد عمر سوز
پرواز می کند؟



....

magmagf
23-02-2007, 07:08
در نگاهم شکفته بود اين راز که دلم کی زمهر خالی بود؟
ليک تا پوشم از تو ديده من بر گل رنگ رنگ قالی بود.....
دوستت دارم ونمی گويم تا غرورم کشد به بيماری
زانکه می دانم اين حقيقت را که دگر دوستم نمی داری!

Monica
23-02-2007, 10:02
یک عمر گشتم از پی آن عمر جاودان
گشت زمانه عمر مرا دم به دم گرفت
نازم بدان نگاه که او با اشاره ای
نام مرا ز دفتر هستی قلم گرفت

magmagf
23-02-2007, 10:17
تنها چراغی می رفت
که زمزمه های تلخش در یاد می ماند
چگونه از تمام حرفهای کودکی
که درکوچه ها دویدند
و از تمام روزنامه های دنیا
چیزی به یادت نمانده است
تا درجایی آرام بنویسی : خانه ؟
سراسر جاده ها و پل ها
تنها چراغی می رفت

hamidreza_buddy
23-02-2007, 15:36
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو می روی به ترکستان است

مولانا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

saye
23-02-2007, 16:11
تو بگو راز حیات
تو بگو رمز کلام
نیستم ،‌زیستم من
تو بگو هر چه که هست
چیستم ، کیستم من ؟
تو بگو راز بیان را



...

هیچ
23-02-2007, 16:17
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

magmagf
23-02-2007, 16:18
تو از مکث ناگهان من جدا می شوی
چتر می گشایی و
رو به باران و برگ ها می روی
کنار پله های ناتمام
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
صدایی می شنوم که تویی

هیچ
23-02-2007, 16:24
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

magmagf
23-02-2007, 16:28
يونجه زاري سر راه
بعد جاليز خيار ‚ بوته هاي گل رنگ
و فراموشي خاك
لب آبي
گيوه ها را كندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشيار است
نكند اندوهي ‚ سر رسد از پس كوه
چه كسي پشت درختان است ؟

hamidreza_buddy
23-02-2007, 16:35
تن تو کوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
ماری افتد از پشت
تن تو دنیای از چشم است
تن تو جنگل بیداری هاست
هم چنان پابرجا
که قیامت
ندارد قدرت
خواب را خاک کند در چشمت

از خسرو گلسرخی

saye
23-02-2007, 16:38
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟




...

magmagf
23-02-2007, 17:19
تنهایی کویری ما آسان نیست .
دستت درآستانه پیوستن می لرزد ،
زنهار !
تنهایی کویری ما آسان نیست .
تنهایی کویری ما
- این راستای نور وغرور ،این گشادگی عریان –
آسان نیست .

هیچ
23-02-2007, 17:45
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن داد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

magmagf
23-02-2007, 17:48
تا کی به خون اسایی
این تن خزان توست
با دل چرا خزانی
در نافله ی عشقم
هر شب به تو میخندم
چون راز قنودش تو ندانی
که ورد است مرا دعایی
عشقم به زوال نیایی

hamidreza_buddy
23-02-2007, 19:26
آخیش ت تموم شد!

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست

فروغ

ولی باز شروع شد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
23-02-2007, 19:32
تا بدونه عاشقشي مي ره و پيدا نمي شه
مي گي مي خوام ببينمت مي گه نه حالا نمي شه
با هديه ي تولدش مي خواي يه جوري ببينيش
مي خواي يه جوري بفرستی ببخشيد اما نمي شه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره


جدی امروز روز " ت " بود

Monica
23-02-2007, 19:34
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

mahi58
23-02-2007, 20:26
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود!
(حالا با علامت تعجب بدید).

Monica
23-02-2007, 22:08
دل درد تو را به جان مداوا نکنند
در عشق تو جان ز غم محابا نکنند
ما را و غمت به کس نگوییم اگر
بوی جگر سوخته رسوا نکنند

magmagf
23-02-2007, 23:31
دلم هواي تازه مي خواهد
يك فنجان هواي تازه
و دوتا صندلي
يك صندلي براي من و يكي براي همه ي خاطراتم
لطفا هوا زياد داغ نباشد
البته ملالي نيست داغ هم باشد با نعلبكي هورت ميكشيم
حتما خيلي مي چسبد.

hamidreza_buddy
23-02-2007, 23:44
دلم تنگه برا آسمونی که دیگه آبی نیست
دلم تنگه و دل فولادم تا شده ، خم شده ، شکستس
دلم تنگه برا ابری که دلش پر گریه است
دلم تنگه برا آب ، بارون
تو رو خدا بذارین بارون بیاد
بذارین این چشما خیس از دعای مادر بشه

با شمام با معرفتا
محض رضای عشق دیگه آفتابو جیره بندی نکنید [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

فرصت عشقو از ما نگیرین
روشنیو از چشما نگیرین
از او دوتا چشم...
اون دو تا چشم سیاه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

saye
24-02-2007, 02:52
من هنوز خواب می بینم
که دوره دوره ی وفاست
که اعتبار عشق به جاست
دنیا به کام آدماست
من هنوز خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
من هنوز خواب می بینم
که این خودش غنیمته
برایدیگرون یه خواب
برای من حقیقته
سوته دلام ، یکی یکی تموم شدن
سوته دلی نمونده غیر از خود من
کسی که عشق ئ غم و فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه
هنوز تو قصه های من
رنگ و ریا جا نداره
دروغ نمی گن آدما
دشمنی معنی نداره
هنوز تو قصه های من
هیچ کسی تنها نمی شه
کسی به جرم عاشقی
گریه سراپا نمیشه
هنوز تو قصه های من
هیچ کسی اعدام نمی شه
دستی که دونه می پاشه
آلوده ی دام نمی شه
هنوز تو دنیای من
هر آدمی یه عالمه
گل رو نمی فروشند به هم
گل مثل قلب آدمه
من هنوزم خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
من هنوزم خواب می بینم
اما برای کی بگم ؟
وقتی که باور ندارن
به این جماعت چی بگم ؟




...

magmagf
24-02-2007, 06:28
مرغی سفید با منقار صورتی
رو به دریا نشسته از پهلو
از دور دیده می شود بر سنگتخته ها
مه از تل سنگ بالا می رود
تنها خروش دریا شنیدنی است و هیاهوی مضطرب ساحل.
زنی صورتی پوش با صورتی سفید
مانده است بر سنگها
وقتی مه
به آسمان برمی گردد.
آب بازها، نعشی را از آب گرفته اند.

amir 110
24-02-2007, 11:38
در کجای زمین
در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دستهای سرگردان مادرم
فراموش می شوم ؟
در شب باران و عشق
در شب آخرین مکث ماه - مادر
انگشت را به سمت ماه بگیر
من آنجا خواهم مرد

amir.ara
24-02-2007, 19:04
-"دردی اگر داریّ و همدردی نداری،
با چاه آن را در میان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردی ست جانکاه!"
گفتند این را پیش از ازین، اما نگفتند،
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند؛
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.
آه!

magmagf
24-02-2007, 19:11
هیچ کس با من نگفت از پنجره
دست هایم را به مهمانی نبرد
یک ستاره بر نگاه من ندوخت
آسمانم رنگ ایوانش نشد

hamidreza_buddy
24-02-2007, 19:28
در میکده ام دگر کسی اینجا نیست [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس می بردم
مردی ، مددی ، اهل دلی ، ایا نیست ؟

از اخوان

magmagf
24-02-2007, 19:36
تو دعا کردی از من دور باشی من ولی
شکوه ی بی مهری ات با خدا میکنم
بی حضورت روزهایم میرود
لحظه هایم را فدای چشمهایت میکنم
باز احساس من را بازیچه کردی نازنین
من ولی احساس خود را هم فدایت میکنم
آرزو کردی رها گردد دلم از عشق تو
ای تمام آرزوهایم رهایت می کنم

hamidreza_buddy
24-02-2007, 20:23
مردی کنار نهر گریزان
سایه به آب سپرده و دل به هواهای دور
سنگ برسنگ می غلتد
و گلها به شتاب
بر آب می گذرند
و آنکه ایستاده
در نسیم سفر می کند
مردی کنار نهر گریزان
سایه به آب سپرده و سر به خیال های پریشان

از منوچهر آتشی

magmagf
24-02-2007, 20:33
ندانم كان مه نامهربان يادم كند يا نه ؟
فريب انگيز من ، با وعده اي شادم كند يا نه ؟
خرابم آن چنان كز باده هم تسكين نمي يابم
لب گرمي شود پيدا كه آبادم كند يا نه ؟
صبا از من پيامي ده به آن صياد سنگين دل
كه تا گل در چمن باقي است ، آزادم كند يا نه؟


چه شعر قشنگی بود

hamidreza_buddy
24-02-2007, 20:40
هر که رفت
پاره اي از دل ما را با خود برد
اما... او که با ماست...
او که نرفته است....

از او بپرسيد
که چه مي کند با دل ما

از آلبوم «بابایی» پرویز پرستویی (نمی دونم ترانه سراش کیه)


چه شعر قشنگی بود
کدوم؟ اونی که من نوشته بودم یا اونی که خودتون نوشتین؟!

magmagf
24-02-2007, 22:04
آيا كدام موج
اينك مرا چو طعمه به گرداب مي دهد ؟
گرداب مي ربايدم از اوج موجها
در كام خود گرفته مرا تاب مي دهد
فرياد مي كشم
آيا كدام دست
بر پاي اين نهنگ گران بند مي زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب ديده است
لبخند مي زند


منظورم شعر شما بود:rolleye:

amir.ara
24-02-2007, 22:18
دیروز،
- چون دو واژه به یک معنی –
از ما دو گانه،
هر یک
سرشارِ دیگری
اوجِ یگانگی.

و امروز
چون دو خطِّ موازی
در امتدادِ یک راه
یک شهر
یک افق
بی نقطۀ تلاقی و دیدار
حتی،
در جاودانگی

hamidreza_buddy
24-02-2007, 22:35
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا ؟
ندیده ای مرا ؟

از مرحوم حسین پناهی



منظورم شعر شما بود


از منوچر آتشی تشکر کنید!
متاسفانهً ما وقتی یه نفر می میره تازه قدرشو می دونیم.
همین منوچهر آتشی که همشریمه (بوشهریه) رو قبل از فوتش اسمشو نشنیده بودم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یا همین حسین پناهی که شعرشو دارید می بینید.
ولی انصافاً بعضی شعراش خیلی قشنگن. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir.ara
24-02-2007, 22:42
آسمان را بارها
با ابر هایی تیره تر از این
دیده ام
اما بگو
ای برگ!
در افق این ابرِ شبگیران،
کاین چنین دلگیر و
بارانی ست،
پاره اندوهِ کدامین یارِ زندانی ست؟

hamidreza_buddy
24-02-2007, 22:44
ببخشید مثل اینکه یکم زیاد طولش دادم amir.ara زودتر پست داد. قبلیو بی خیال شید.

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر م ا، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش

دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟

magmagf
24-02-2007, 22:47
انگار قاطی شد ببخشید

hamidreza_buddy
24-02-2007, 22:47
آقا من یه لحظه قات زدم! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این پستو بیخیال شید و با "و" magmagf ادامه بدید. (ولی شعرو پاک نمی کنم)


تا مگر شیشه این کاخ به هم درشکند
تا مگر ولوله افتد به دل قصر سکوت
دست در حسرت سنگ
سنگ در آرزوی پرواز است

از حمید مصدق

magmagf
24-02-2007, 22:54
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ

hamidreza_buddy
24-02-2007, 22:55
نه مث اینکه امروز من یه چیزیم میشه!

amir.ara
24-02-2007, 22:55
در شبِ من خندۀ خورشید باش
افتابِ ظلمتی تردید باش

ای همایِ پر فشان در اوج ها
سایۀ عشقِ منی جاوید باش

ای صبوحی بخشِ می خوارانِ عشق!
در شبانِ غم صباحِ عید باش

اسمانِ آرزوهای مرا
روشنای خندۀ ناهید باش

با خیالت خلوتی آراستم
خود بیا و ساغرِ آمّید باش.

magmagf
24-02-2007, 23:03
شاید اگر شعرهایم را خوانده بودی
شاید اگر ورق های خیس از اوار این همه غم را میدیدی
شاید اگر دستان جوان اما لرزانم را میدیدی
شاید اگر تصویر خیس خود را در قاب چشمانم میدیدی
شاید اگر هق هق شبانه ام را میشنیدی
شاید اگر باورم را باور داشتی
شاید اگر......
می امدی
از پشت پرچین های جدایی
از پشت نقطه چین فاصله
از جاده های بی بازگشت
از..........
و من
گوری که با دستانم زیر درخت بید کنده ام را
دوباره پر میکردم...

amir.ara
24-02-2007, 23:05
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده ست از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود می خوانند!

magmagf
24-02-2007, 23:07
در كشوي ميز را باز ميكنم
يك جعبه ي كوچك شيشه اي
طعم شكلات را دوست دارم.
شكلاتهاي روي ميز نگاهم ميكنند.
- در حسرت خورده شدن
آنها هم فهميدند نميخورمشان
-- برايم ضرر دارند.

hamidreza_buddy
24-02-2007, 23:10
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است

از حسین پناهی

بیچاره پناهی!
مثل اینکه تو بچگی به این بیچاره یه حبه کشک می دادن تا یه روز از مزرعه محافظت کنه!

amir.ara
24-02-2007, 23:12
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی رود

گویند دل ز عشقِ تو بر گیرم، ای دریغ
کاری که خود ز دستِ من و دل نمی رود!

گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست ان که جز رهِ باطل نمی رود

در جست و جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی کاروانِ اشک ز منزل نمی رود.

خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
آن روی روشنم ز مقابل نمی رود.

magmagf
24-02-2007, 23:24
دو قطره خون به جای می ماند
از دلی اندازه کله مورچه
مگس می ميرد
هيچ اتفاق مهمی نمی افتد و زندگی در مدار صفر درجه اش می چرخد !
بعضی آدم ها شبيه مگسند
منتها هيچوقت پرواز نمی کنند
از عشق بازی چيزی حاليشان نمی شود
و حتی دلی اندازه کله مورچه هم ندارند
فقط مزاحمند
و با نبودنشان , هيچ اتفاق مهمی نمی افتد و حتی زندگی راحت تر بر مدار صفر درجه اش می چرخد
فقط بدی اش اين است که
هيچ مگس کشی اندازه هيکل اين آدم ها نيست

amir.ara
24-02-2007, 23:26
چه آرزوی محالی ست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوهِ قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

تو را به هرچه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.

که صبر، راهی درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدیو پای من خسته ست.

همۀ وجود تو مهر است و جانِ من محروم
چراغِ چشمِ تو سبز ست و راهِ من بسته ست.

magmagf
24-02-2007, 23:28
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

mohammad99
24-02-2007, 23:28
سلام


تا زميخانه و مي نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
برو اي زاهد خود بين که زچشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود
چشمم آندم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر ازين گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود
================

اینم میخواستم برا قبلی بزنم نشد

ولی توصیه من اینکه دانلود کنید(قابل توجه فرانک خانوم ارزش دانلود داره )



ديروز هاي کسي را دوست داشتيم
اين روزها دلتنگيم...
اين روزها تنهاييم
تنها

تمام عمر ما به همين سادگي گذشت

دانلود (کلیک کنید) ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

magmagf
24-02-2007, 23:30
در فراسوي يادها و خاطره ها
رستم دستان دست بر يال رخش
حماسه تروا را به بزم حماسه مي خواند
تا مگر آشيل بدلي از اسفنديار نباشد
بگو بدانم
رمئوي شکسپير عاشق تر است
يا فرهاد کوهکن



سلام اقا محمد گل مرسی
حتما دانلود می کنم
ثابت کردید لینکاتون ارزششا داره

amir.ara
24-02-2007, 23:30
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که روزِ محنتِ و غم رو به کوتهی آورد

به مطربان صبوحی دهیم جامۀ چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد

mohammad99
24-02-2007, 23:30
بابا بزارید منم برسم

از ياد نمي برم، هرگز تو را و عشق زيباي تو را،
لحظه قشنگ دوست داشتن و به اوج رسيدن را،
خواستني و تمام نشدني
حالا اينجا كنار اين همه خاطره باراني،
تنها به تو مي گويم، دوستت دارم، كه مي خواهم بماني، بمانم،
نه در لحظه‌ها و ثانيه‌ها، نه، كه در تمام نفسها،
بي دريغ‌تر از هميشه
حضور معطر تو، بودن، درست همان زمان كه نيستي
و لحظه ها با بوي خاطره‌ها جان مي گيرند
مي مانند، مي مانند
براي من، فقط يك نگاه تو
همينقدر كه بدانم هستي، كافي است، بابايي
حالا همينجا و هرجا، كه نباشي و باشم، يك حس آشنا مرا با خود ميبرد
فرياد مي‌زنم، كه هستم، با تو، كنار تو

دانلود کنید(کلیک لازم است)با صدای پرستویی) ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

hamidreza_buddy
24-02-2007, 23:49
و دوست ؟ نه
که بروتوس خنجر خود را
به نام نامی ننگ آوران فرود آورد
چه کس به تهنیت مرگ من سفر می کرد
که مژده را برساند بر آستانه مهر
و من کهکنده شدم از زمین بی بنیاد
رها شدم به فضا
در فضای بی پایان

از حمید مصدق

magmagf
24-02-2007, 23:50
نزدیک می شوند
نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
اینک منم مهاجم و محبوس
لبریز آبهای طاغی دریای سهمگین
قربانی سگان تکاپو
می گردم و به بازوانم مواج
هر چیز را به گردم می گردانم
می ترسم
اما می ترسانم


گذشت اما جواب امیر ارا را ندید اقا محمد

hamidreza_buddy
24-02-2007, 23:56
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم

از حسین پناهی

amir.ara
24-02-2007, 23:57
ما بی غمانِ مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم

hamidreza_buddy
25-02-2007, 00:42
محبوب خوب من
من عازم نبردم
گفتی وداع ؟
هرگز
دشمن وداع آخر خود را
بایست کرده باشد
من از نبرد پیش تو بر می گردم

از شاعر انقلابی حمید مصدق

من منم
25-02-2007, 01:34
ما مثل دو دریچه پیش روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد ....

Actros
25-02-2007, 02:24
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم ؟

Mehrshad-msv
25-02-2007, 04:07
مرا به وسعت تشكيل برگ ها ببريد.
مرابه كودكي شور آبها برسانيد.
وكفش هاي مرا تا تكامل تن انگور
پر از تحرك زيبايي خضوع كنيد.
دقيقه هاي مرا تا كبوتران مكرر
درآسمان سپيد غريزه اوج دهيد.
واتفاق وجود مرا كنار درخت
بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك.......

magmagf
25-02-2007, 06:18
کنار آشیانه تو آشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای
و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

Monica
25-02-2007, 13:30
من از دست هاي توست كه سخن مي گويم

دستان تو خواهران تقدير منند.

از جنگل هاي سوخته! از خرمن هاي باران خورده! سخن مي گويم.

من از دهكده ي تقدير خويش سخن مي گويم.

بر هر سبزه خون ديدم در هر خنده درد ديدم.

تو طلوع مي كني من مجاب مي شوم.

من فرياد مي كنم.

و راحت مي شوم.

amir 110
25-02-2007, 14:17
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود

magmagf
25-02-2007, 20:58
در پرتو نگاهت
کدامين حصار
بوستان کلمات را
به اسارت مي برد
خنده هايت
چون نقشي بر ديوار
سکوت را ترانه مي سازد
و
روح سنگين رخوت
نشسته بر خطوط نقش
اميد را فرياد نمي کند
چنين سرايي
بوي فردا نمي دهد
بوي مرگ و تاراج آدميت
تحفه سکوت توست
در حصاري که
خود براي خود ساخته اي

saye
26-02-2007, 03:05
سلام
..........
پيکر تراش پيرم و با تيشه خيال

يک شب تو را ز مر مر شعر آفريده ام

اما تو چون بتي که به بت ساز ننگرد

در پيش پاي خويش به خاکم فکنده اي

مست از مي غروري و دور از غم مني

گويا دل از کسي که تو را ساخت کنده اي

يک شب که خشم عشق تو ديوانه ام کند

بينند سايه ها که تو را هم شکسته ام...
...

sepidehjo0n
26-02-2007, 03:51
مرگ را دیده ام من.
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غم ناک
غم ناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.

آه بگذاریدم ! بگذاریدم !
اگر مرگ
همه ی آن لحظه ی آشناست که ساعت ِ سرخ
از تپش باز می ماند.
وشمعی- که به ره گذار باد -
میان نبودن و بودن
درنگی نمی کند،
خوشا آن دم که زن وار
با شادترین نیاز تن ام به آغوش اش کشم
تا قلب
به کاهلی از کار
باز مانَد
و نگاه چشم به
خالی های جاودانه
بر دوخته

و تن
عاطل

saye
26-02-2007, 04:13
لب می زنم
و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
مهر تو را به قلب تو پس می دهم
آری قسم به ساعت آتش
گم می کنم اگر تو پیدا کنی
این دستبند باز شد اینک
از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست
...

magmagf
26-02-2007, 06:17
تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است
طنين شعر تو نگاه تو در ترانه من
تو نيستي كه بيبني چگونه مي گردد
نسيم روح تو در باغ بي جوانه من
چه نيمه شب ها كز پاره هاي ابر سپيد
به روي لوح سپهر
ترا چنانكه دلم خواسته است ساخته ام
چه نيمه شب ها وقتي كه ابر بازيگر
هزار چهره به هر لحظه مي كند تصوير
به چشم همزدني
ميان آن همه صورت ترا شناخته ام

hamidreza_buddy
26-02-2007, 14:08
محبوب من بيا،
تا اشتياق بانگ تو درجان خسته ام،
شور و نشاط عشق بر انگيزد .

من غرق مستي ام
از تابش وجود تو در جام جان چنين،
سرشار هستي ام

من بازتاب صولت زيبايي توام
آيينه شكوه دلارايي توام

از حمید مصدق

Monica
26-02-2007, 14:50
مقاله ها که تو را می خورند پی در پی
و بحث روز شدی آه! داغ داغ ِ داغ!
پناه می بری از دست زندگی به خودت
به خاطرات قشنگی که مرده در اوراق
...و در لباس عروسی دلت گرفته فقط!
و در لباس عروسی فکر می کنی به طلاق!!!

hamidreza_buddy
26-02-2007, 15:03
قصه ي بي سر و ساماني من
باد با برگ درختان مي گفت

باد با من مي گفت:
چه تهيدستي مرد
ابر باور مي كرد
من در آيينه رخ خود
ديدم
و به تو حق دادم
آه مي بينم ، مي بينم

تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي

من چه دارم كه تو را در خور ؟
هيچ
من چه دارم كه سزاوار تو ؟
هيچ
تو همه هستي من ، هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري ؟
همه چيز

تو چه كم داري ؟ هيچ

از حمید مصدق

هیچ
26-02-2007, 15:07
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست

hamidreza_buddy
26-02-2007, 15:10
چه جالب!!
آخرین کلمۀ شعر من هیچ بود. بعد از من هم "هیچ" جوابمو داد!

Monica
26-02-2007, 15:11
در روزهای شیرین همواره با تو بودم

با من چرا نماندی در این شب سیاهم
------------

هیچ
26-02-2007, 15:22
چه جالب!!
آخرین کلمۀ شعر من هیچ بود. بعد از من هم "هیچ" جوابمو داد!

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

tazkare
26-02-2007, 15:26
یادم آمد شبی از عهد دلهامان سری داشتم از عشق خراب

ناگهان خار بر بالینم ریختی مپه ام از خار شد و از خواب بیدار شدم

گفتم ای کاش خواب آخرم بود

hamidreza_buddy
26-02-2007, 15:36
من به بي ساماني
باد را مي مانم

من به
سرگرداني
ابر را مي مانم

من به آراستگي خنديدم
من ژوليده به آراستگي خنديدم

سنگ طفلي ، اما
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت

از حمید مصدق

magmagf
26-02-2007, 19:08
تو در شب تولدت ، به شعله فوت میکنی
به چشم من که میرسی ، فقط سکوت میکنی
اگر کسی در دل توست ، بگو کنار میروم
گناه کن ، بجای تو بر سر دار میروم


امضای میثم:rolleye:

WooKMaN
26-02-2007, 19:52
ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود

خيره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق
تيره آن دل که در او شمع محبت نبود

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

hamidreza_buddy
26-02-2007, 20:12
دست او آيا نخواهد چيد
سيب را از شاخه اميد

نونهال مهر را پر بار
چشم او آيا نخواهد ديد؟

- نه نخواهد ديد
- دست او از شاخه اميد
- ميوه شيرين نخواهد چيد

از حمید مصدق

Monica
26-02-2007, 20:23
در گذرگاه تو این گریه من زیبا نیست
حالت چشم تو هنگام تماشا زیباست

WooKMaN
26-02-2007, 20:26
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود

آن کشيدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبير نبود

--------------------
احسنتم خواهر ، پست 7000 رو به اسم خودت زدی .... حالا به سایه بگو تو پست شماره 1 بنویسه ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

hamidreza_buddy
26-02-2007, 20:28
-----------------------

hamidreza_buddy
26-02-2007, 20:31
در پيش چشم دنيا
دوران عمر ما
يك قطره دربرابر اقيانوس

در چشمهاي آنهمه خورشيد كهكشان
عمر جهانيان
كم سوتراز حقارت يك فانوس

افسوس !


باز هم از حمید مصدق

magmagf
26-02-2007, 20:32
سخت وسنگين است اين همه گمراهي
و ازارنده است اين سفر.
گرانبهاست اين همه تشنگي براي عشق
همان عشقي كه كورتاسا درباره اش اينچنين مي گويد
عشق ضيافي است كه دران احساس مي كني
تو به حق اينده هستي
وهزارتوهاي ناشماري در تو گل مي فشانند
هنگام كه به درگاهشان نزديك مي شوي.

amir.ara
26-02-2007, 20:41
یک چند به گیرودار بگذشت مرا.
یک چند به انتظار بگذشت مرا.
باقی همه صرفِ حسرتِ روی تو شد.
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا.

magmagf
26-02-2007, 20:44
آيا شفای اين صبحِ ساکتِ غمگين
بی‌خوابِ آخرين ستاره مُيسر نيست؟
هميشه همين قدم‌های نخستينِ رفتن است
که رازِ آخرين منزلِ رسيدن را رقم می‌زند.
کم نيستند کسانی
که با پاره‌ی سنگی در مُشتِ بسته‌ی باد
گمان می‌کنند کبوتری تشنه به جانب چشمه می‌بَرَند،
اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهيم خورد
ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی ديده‌ايم
از اين پيشتر نيز
فالِ غريب ستاره هم با ما
از همين اتفاق عجيب گفته بود.

amir.ara
26-02-2007, 20:46
در قول و قرار تو وفا نیست ترا
یا خود سرحال دل ما نیست ترا.
گفتا: که کجا به تو درآیم؟ گفتم:
این عذر بنه کجا که جا نیست ترا.

hamidreza_buddy
26-02-2007, 20:50
اي شير، اي نشسته تو غمگين و سوكوار
اي سنگ سرد سخت
تا كي سوار پيكر تو كودكان كوي
يكبار نيز نعره بكش
غرشي برآر

از حمید مصدق

magmagf
26-02-2007, 20:52
رفته است از کار چون زلف تو دستم عمرهاست
گه به دوش و گاه بر گردن حمایل کن مرا
از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن
گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا
جای من خالی است در وحشت سرای آب و گل
بعد ازین صائب سراغ از گوشه‌ی دل کن مرا





ببخشید خیلی زیاد

amir.ara
26-02-2007, 21:09
ناکرده گنه مرا گنه می شمرد
با صبح سفید من سیه می شمرد.
دانم که چه اینم شمرد، کاش که او
دانستی، این که از چه ره می شمرد.

hamidreza_buddy
26-02-2007, 21:13
دشتهاي آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد

در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟

فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم

باز هم از حمید مصدق

hamidreza_buddy
26-02-2007, 21:15
دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد

در هواي عفن آواز ، پرستو به چه كارت آيد ؟

فكر نان بايد كرد

و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم

باز هم از حمیدمصدق

amir.ara
26-02-2007, 21:22
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی رود

گویند دل ز عشقِ تو بر گیرم، ای دریغ
کاری که خود ز دستِ من و دل نمی رود!

گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست ان که جز رهِ باطل نمی رود

در جست و جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی کاروانِ اشک ز منزل نمی رود.

خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
آن روی روشنم ز مقابل نمی رود.

magmagf
26-02-2007, 21:31
ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته اي
بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب

amir.ara
26-02-2007, 21:32
با قلم می گویم:
-ای همزاد، ای همراه،
ای هم سرنوشت
هر دومان حیرانِ بازی های دوران های زشت.
شعرهایم را نوشتی
دست خوش؛
اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟

magmagf
26-02-2007, 21:33
تو کرکس های مرا دیده ای
که گلهای زیبای باغچه تواند
بی آنکه بدانی
با هر آبیاری
گلبرگهایشان را برای فریبت
و خارهایشان را برای زخم زدنت
پرورانده اند
چرا که کرکسهای من تشنه خون اند
و تو هرگز تیغهایشان را باور نخواهی کرد!

amir.ara
26-02-2007, 21:35
دردا که نگشت هرکسی محرمِ ما
آگاه نشد به دل ز بیش و کمِ ما.
آنی که نشاندمش سخنها در گوش
دیدم که ز دور زد بر غمِ ما.

magmagf
26-02-2007, 21:39
اين شبانه های گر گرفته سياه
چشمهای پر حرارت منا نمی شود
از نگاه گرم و وحشی فرانک است
شعر من که هر چه می کنم دوا نمی شود
از سکينه تا سکون هزار فاصله است
دختری که خلوت عجيب جمعه ها نمی شود
افتاب پاک کوههای مغربی
هر جواهری به پاکی طلا نمی شود
من اشرفم غريبه نيستم
دختری که شاعر ترانه های اشنا نمی شود




عجب شعری:rolleye:

sepidehjo0n
26-02-2007, 21:40
در اين سرابچه
آيا
زورق تشنگي ست
آنچه مرا به سوي شما مي راند
يا خود
زمزمه ي شماست
و من نه به خود مي روم
كه زمزمه ي شماست
كه به جانب خويشم مي خواند؟

hamidreza_buddy
26-02-2007, 21:40
در من غم بيهودگيها مي زند موج
در تو غرور از توان من فزونتر

در من نيازي مي كشد پيوسته فرياد
در تو گريزي مي گشايد هر زمان پر

حمید مصدق

amir.ara
26-02-2007, 21:42
اين شبانه های گر گرفته سياه
چشمهای پر حرارت منا نمی شود
از نگاه گرم و وحشی فرانک است
شعر من که هر چه می کنم دوا نمی شود
از سکينه تا سکون هزار فاصله است
دختری که خلوت عجيب جمعه ها نمی شود

این که اسم اصلیت نیست
------
تا دور جهان قبله ی دل ساخت ترا
هرکس به تو کرد روی، ذل باخت ترا
در پرده نهانی که کست نشناسد
هر کس که مرا بدید، بشناخت ترا

magmagf
26-02-2007, 21:44
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم
هفته ها از آن روزی گذشته است
که درشکه ی مندرس در برف مانده بود
مسافران
که از آن راه آمده اند
می گویند
برف آب شده است



خیلی بدجنسی:laughing: :laughing: :laughing:

sepidehjo0n
26-02-2007, 21:50
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند
تبسم هاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد!

amir.ara
26-02-2007, 21:54
دل آب شد و ز راه چشمم همه ریخت
از بس به دلم خیالت آتش انگیخت.
دیدم که به دریایم اندر در خواب
کاوای تو آمد و مرا خواب گسیخت.

آره میدونم :evil:

hamidreza_buddy
26-02-2007, 21:54
تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه ي همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب دندان زده را دست تو ديد

غضب آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز

خش خش گام تو تكراركنان

مي دهدآزارم

ومن انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا،خانه ي كوچك ما ، سيب نداشت ؟!