مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
سلام
ـــــــــــ
تاریکی گفتارها
ظلمت اندیشهها
در سکوتی سرشار از دروغ
در سینههایی بیفروغ
همچو دزدی میبرد نور ستاره
میکشد هر چه خوبیست در بن چاه گناه
میزند سیلی خشم تعصب بر دهان
مینشاند دانههای باطل بر ایمان!
سلام فرانکم
--------
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم
بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم
--------------
خداحافظ فرانکم :دی باید برم
من از تصورِ مرگ ِمسیح
بر چلیپای نور
زنده می گردم.
و سالهاست
که با اعتبارِ مرگ
از حجره های کوچک بازارِ زندگی
هر روز
آرزوی روزِ دگر را
نسیه می برم.
و چو بخطِ هوسهایم
هنوز پر نشده.
مرا با شما
صاحبانِ فروشگاهِ عشقهای زنجیره ای
که آبروی نقد می خواهید
و دیگر هیچ
هیچ حسابی نیست.
ای دوره گردِ عشق فروش
با طپشهای اشتیاق
مرا به خویش مخوان
مشتری نقدِ قلبِ تو
در جمعه بازارهای هرزه دری
پرسه می زند.
ــــــــــ
موفق باشي گلم
دنيا چون به كام ما شد شادان باش
افسرده دلي از چه دمي خندان باش
بگذشت دگر دوران غم و رنج و محن
زين بعد بود دوره عيش تو و من
زين بعد بود دوره عيش تو و من
نمی خواهم -
در گوشِ دخمه های کوچک این دوزخ
رفتنت را به نوحه بنشینم.
چرا که خود
پژوک نوحه قرنم
و نوحه سرایی
کار نوحه نیست.
می دانی ؟
نمی خواهم -
با خشت خشتِ دردهای رفتنت
مرثیه سازی کنم.
چرا که خود
عصارهِ مرثیه های جاویدِ اعصارم
و مرثیه پردازی
کار مرثیه نیست.
تك و تنها اومدم
تابوي مادر/ تابوي عاشق
تا بوي كوچه / تا بوي باغچه
ريشه دوباره ام ميون خاك نشست
ميون خاك خودم افراشته نشست
توي فصل بي حقيقت
توي فصل خنجر و خون
ريشه كردم توي غربت
فصل دوري تن از خون
ميون وسعت تنهاي من
نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد # نمي خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت # ولي آنقدر مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد# گلويم سوتكي باشد به دست كودكي مشتاق و بازي گوش # و او يك دم دم گرم خودش را بر گلويم سخت بفشارد #و خواب خفته گانه خفته را آشفته تر سازد# بدين سان بشكفت داعم سكوت مرگ بارم را...~~~~~~ :blush:
اگر فرار كنم
چه كسي مي خواهد مرا به ياد بياورد
چند تركه
از چو ب گردو بايد جريمه شوم
چقدر بايد بدوم؟
نه
اين همه حساب و كتاب نمي ارزد
مي بوسم اش و فرار مي كنم.
ما از دو جهان ، غير تو اي عشق نخواهيم
صد شور نهان با ما / تاب و تب جان با ما
در اين سر بي سامان / غم هاي جهان با ما
با ساز وني / با جام مي با ياد وي
شوري دگر اندازيم در ميكده جان
جمع مستان غزلخوانيم / همه مستان سراندازيم
سراندازيم سرافرازيم
مي رم از شهر تو با يه كوله بار خاطره // دله من مونده پيشت گر چه باهام مسافره.
همه ايران را مي بوسم
من خورشيد هزار پاره عشق
را بر خاك وطن مي آويزم
اي وارثان خاكي من آخرين
نگاهم بر آسمان آبي اين خاك
و خليج هميشگي فارس خواهد بود
در مسیرِ هولنک ِشهرِ بی رنگی رنگ
با کدامین بوسه عریانِ تیغِ خاطره؟
بر گلوی عشقهای مهربان
سرخی خون
لذتِ اندوه
هرمِ آتشهای پنهان را
میهمانِ خک زردِ کوره راهِ یادِ سردِ مرد
خواهی کرد.
دشمني دلها را با كين خوگر كرد
دستها با دشنه همدستان گشتند
و زمين از بدخواهي به ستوه آمد
اي دريغا، كه دگر دشمن رفت از ياد
وينک از سينه دوست
خون فرو ميريزد.
در سحر گاه نجيب
من به فکر تو شدم
و نشستم پا به پاي لحظه ها
*
خوب ديدم يک گياه
سر به سجده مي زند
*
يک پرنده مي رود
شاخه اي نازک به نوک
تا بسازد لانه اي
پشت هم پر مي زند
FX64 Dual Core
03-11-2006, 23:53
با سلام
در آنـجـایی کـه مـردانـش عـصـا از کـور مـی دزدنـد
مـن از خـوشـبـاوری آنـجـا مـحـبـت جـسـتـجـو کـردم
مي گن كه بعد اين همه عاقل شم و رهات كنم
مي گن تو قلبمي ولي ، بايد يه جور جدات كنم
خب مي دوني گوش نمي دم به پند و حرفاي كسي
ولي تو چي بايد تا كي به داد دردم نرسي ؟
تحملم حدي داره ، اونم ديگه تموم شده
عمرمو زندگيم چي حيف ، چه قدر برات حروم شده
هر دم از اين باغ بري مي رسد // تازه تر از تازه تري مي رسد
دلا خو كن به تنهاي كه از تنها بلا خيزد
در اين زمانه ي بي هايوهوي لال پرست // خوشا به حال كلاغان قيروقال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ي خود را // براي اين همه ناباور خيال پرست
تو در نگاه، چه داري كه شعر گفتن من
فقط به حالت چشم توبستگي دارد
دست هاي يک درخت
رو به بالا مي رود
مو پريشان مي کند
شاخه هاي نسترن
*
روز آغاز شده ست
شهر بيدار شده ست
کم کمَک کودک همسايه من
راهي مدرسه است
*
و صنوبر شايد
شاکي از همهمه است
تو اي كه قصه ي عشقي و عاشقانه ترين
براي زندگيم اين تو اي ، بهانه ترين
صداي حنجره ي مرغ عشق ام و هر بار
براي خواندن لحن تو اي ترانه ترين
مرا بخوان كه سكوت ام، چه ژرف و مهتابي
نگاه خوب تو ام، ساكت و شبانه ترين
مرا ببين كه چه محو ام، شبيه آينه ات
اگر چه غرق غبار ام، چه غمگنانه ترين
كبوتري شو و برگرد كنج خلوت دل
به انتظار تو عمري نشسته، لانه ترين
...
نور بود و جذبه بود و رفعت پروازها
باز مرغك زان مكان هم راه بالاتر گرفت
ناگهان زيبا سروشي لرزه بر جانم فكند
گوش من آن نغمه را بانگ خوش داور گرفت
mohammad99
04-11-2006, 21:52
تشويش وقت پير مغان میدهند باز
اين سالکان نگر که چه با پير میکنند
داد پاسخش چنين
اي غرور قامتم
ناظر اسارتم
استواري تنم
سينه ات سپهر من
افتخار مام بحر
قهرمان آبها
سالهاست كاين سكوت
كرده لانه در دلم
جور داغ آفتاب
آشناي زخم من
mohammad99
04-11-2006, 23:37
نهایت تمامی نیروها پیوستن است ، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیاب های بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان میگیرم
و شیر می دهم
صدا ، صدا ، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا ، صدا ، صدا ، تنها صداست که میماند
در گوشه ي باغ گنجشكي خرد
مي آيد و با شوق و شادي
پر مي زند لاي درختان
نا گه به يكدم مي گريزد
با جيك جيك خويش مي گويد كه اي باغ
آزاد بودم
آزاد ماندم
آزاد رفتم
آيد به گوشم نيمه شبها
آواي يك زنداني از دور
با ناله گويد
آزاد بودم
در دام ماندم
از ياد رفتم
چشمان بي نور يتيم خردسالي
در لحظه هاي مرگ گويد
من ميوه اندوه و رنجم
يك قطره اشك روزگارم
ناشاد بودم
ناشاد ماندم
ناشاد رفتم
اين لحظه ها اين صحنه ها اين رنج ها را
بسيار ديدم روزگاري
با ديدن اين پرده هاي زندگي رنگ
افسوس خوردم
در خلوت خود گريه كردم
بي خواب ماندم
هر نيمه شب تا كشور فرياد رفتم
mohammad99
04-11-2006, 23:57
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى
ته که رفتى و يار نو گرفتى
قيامت هم حسابه گر تو جويى
يك نفر داره مياد
ديوارا رو ورداره
يك نفر داره مياد
زندگي رو مياره
تو اوني ، اون يك نفر
اي هم شب تن خسته
مي توني كليد باشي
واسه دراي بسته
هر چه بر آن بسته در کوفته شد سر به در
زآن بت بت بشکنان هيچ نيامد خبر
بس که پي منزلش گشتم و گرديده ام
پا ز کفم رفت و باز هيچ ندادم ثمر
روز و شباي رد شده ، چه قدر ازش شنيديد
چه لحظه هايي كه اونو تو پيچ كوچه ديديد
وقتي كه چشماشو مي بست ترانه ته مي كشيد
چه قدر براي خواب اون بي موقع ته كشيديد
دولت شب ها و توفيق دعا از دست رفت
لحظه ي معراج ما آن لحظه ي ناب بود
دوش ديدم كه ملاك در ميخانه زدند ------------گل آدم به سرشتند و به پيمانه زدند
دهان گشاده اٌسمان
ساقه بلند کوه
و غنچه ي پلنگ، چون نوعروسي
بوسه اي را پرواز ميکند.
دهان باز اٌسمان
منتظر
و نوعروس ناکام
افتاده در پاي ساقه ي اٌرزوهاي دور،
گل خوني
چون انعکاس اٌرزويي
نقش بر زمين.
پلنگ من!
اٌرزوي تورا هر شب
پرواز ميکنم
تا کوهي باقيست،
تا ماهي.
mohammad99
06-11-2006, 20:12
ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهی تشنه و ديوانه عشق
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
تو بارها و بارها
با زندگيت
شرمساري
از مردگان كشيده اي.
اين را،من
همچون تبي
ـ درست
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام.)
مرا آتش زدي اي عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن / خوشا مردن از عاشقي مردن
نه تومي ماني
نه اندوه
ونه هيچ يك از مردم اين آبادي
به حباب نگران لب يك رود قسم
وبه كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند
لحظه ها عرييانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
زين بعد بود دوره عيش تو و من
زين بعد بود دوره عيش تو و من
آن دل نبود كه نيست غمناك وطن
آسان نبود دوري از خاك وطن
از جان گذرد مرد به آساني ليك
نتوان گذرد زخاك پاك وطن
وطن پاينده ماني
هماره زنده ماني
يه دريچه روي ديوار ، يه دليلي واسه تكرار
هم مث سلام اول ،هم مث خدانگهدار
يه پلي واسه رفاقت ، زنگ بيداري ساعت
هر جا باشي مث سايه ، باتوام تا بي نهايت
تا كه گلباران شود اين كلبه ويران من
تا تا بهار زندگي آمد بيا آرام جان
تا نسيم از سوي گل آمد بيا دامن كشان
چون سپندم بر سر آتش ، نشان بنشين دمي
چون سرشكم در كنار ما بنشين ، نشان سوز نهان
بازآ ببين در حيرتم / بشكن سكوت خلوتم
چون لاله تنها ببين / بر چهره داغ حسرتم
اي روي تو آيينه ام/ عشقت غم ديرينه ام
بازآ چو گل در اين بهار / سر را بنه بر سينه ام
بازآ ببين در حيرتم / بشكن سكوت خلوتم
چون لاله صحرا ببين /بر چهره داغ حسرتم
اي روي تو آيينه ام / عشقت غم ديرينه ام
بازآ چو گل در اين بهار / سر را بنه بر سينه ام
من نه آن ميخم که چکش بر سرم آيد فرود
من نه آن روحم که دايم در بدن آزرده است
من خودم با هر دو پا ايستاده ام
پاي خود منت کشم
من نوشتم برکاج
که پرم از تو و عشق
دوستت خواهم داشت
تا سراشيبي گور
تو به من خنديدي
و به آينده در راه نه چندان هم دور
عشق را دار زدند
سر هر کوچه صبح
باز هم جار زدند
دلتان زنده به گور
دلتان زنده به گور
روي خاك
سايه اش هم نمي نونه ،
هرگز پشت سرش
غمگين بود و خسته ،
تنهاي تنها
با لبهاي تشنه ، به عكس
يك چشمه
نرسيد تا ببينه ، قطره قطره
قطره آب قطره آب
در شب بي طپش ، اين
طرف اون طرف
مي افتاد تا بشنوه صدا صدا
صداي پا صداي پا
ايا شما بهار سرزمين مرا
هيچ ديديد؟
وقتي نسيم مسافر
بر دوش خود
بوي عبور هفت ستاره ي روشن را
تا صبح ميکشيد،
در جاي جاي اين جنگل،
بهار
پا جاي پاي نسيم مسافر،
فرداي مارا نقش ميزد.
mohammad99
07-11-2006, 20:02
دي کوزهگري بديدم اندر بازار بر پاره گلي لگد همی زد بسيار
و آن گل بزبان حال با او میگفت من همچو تو بودهام مرا نيکودار
رديف
چون ميوه هاي نورسيده
آماده ي چيده شدن
و صفي ديگر
از آوازهاي خويش ستاره مي تنند
در انتظار نوبت.
وقتي که يک جنگل قناري را
چون ميوه هاي رسيده
تاب ميدهند،
ما گنجشگکان،
آوازهاي خود را باز ميکنيم.
اما صف قناريها
ريسمان تنيده ي آوازهاي خود را، جلا ميدهند
به صف.
فراتر از ستاره مي نشاني ام
نگاه كن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين بركه هاي شب شدم
من نرفتم به باغ با طفلان
بهر پژمردگان شكفتن نيست
گل اگر بود، مادر من بود
چون كه او نيست گل به گلشن نيست
تا نگردي آشنا زين پرده بويي نشنوي ... گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
شايد آن كاغذ مچاله كه در باد مي دود
حرفي براي تو دارد
سطري نشاني راهي
خيالت من از اين همه فريب
كه در كتابخانه هاي دنيا به حرف مي آيند
و در روزنامه هاي تا غروب مي ميرند
چيزي نفهميده ام ؟
مانند پنبه دانه كه در پنبه تعبيه است
اجرام كوه هاست نهان در ميان برف
چاه مقنع است همه چاه خانه ها
انباشته به جوهر سيماب سان برف
فتنه ي چشم تو چندان ره بيداد گرفت
كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت
آن كه آيينه ي صبح و قدح لاله شكست
خاك شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخي چشم تو ، كه خونريز فلك
ديد اين شيوه ي مردم كشي و ياد گرفت
منم و شمع دل سوخته ، يارب مددي
كه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ي عشاق غم انگيزتر است
داد از آن زخمه كه ديگر ره بيداد گرفت
سايه ! ماكشته ي عشقيم ، كه اين شيرين كار
مصلحت را ، مدد از تيشه ي فرهاد گرفت
A I R O I
08-11-2006, 08:59
تقديم به تو! :tongue:
عمو قالیباف!
بعله
قالی منو بافتی
؟
بعله! ...
مردمو دست
انداختی؟!
بعله...
معرکه راه
انداختی؟
بعله...
چاخان به هم
بافتی؟
بعله...
انقلاب اومد...
چی چی آورده؟!
تریاک و حشیش!
با صدای چی؟
مرگ برآمریکا.... مرگ بر آمریکا...
فتنه ي چشم تو چندان ره بيداد گرفت
كه شكيب دل من دامن فرياد گرفت
آن كه آيينه ي صبح و قدح لاله شكست
خاك شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخي چشم تو ، كه خونريز فلك
ديد اين شيوه ي مردم كشي و ياد گرفت
منم و شمع دل سوخته ، يارب مددي
كه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ي عشاق غم انگيزتر است
داد از آن زخمه كه ديگر ره بيداد گرفت
سايه ! ماكشته ي عشقيم ، كه اين شيرين كار
مصلحت را ، مدد از تيشه ي فرهاد گرفت
تو
بي سببي
نيستي
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي
به آفتاب
از دريچه ي تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
رويا خانوم
08-11-2006, 13:56
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم
زانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
(مجذوب علیشاه)
تنها ميان جاده نمناك مي روم
مثل شبي دراز
مثل شبي كه گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوي ميش ها
تا سنگلاخ مشرق بي باك مي روم
---------------
سلام رویا خانوم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif خیلی خوشحالم که دوباره اینجایید [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رويا خانوم
08-11-2006, 14:11
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا در دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم؟
یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم؟
(منسوب به مولانا)
سلام مونيكا خانوم... ممنون از نظر لطفتون كه نسبت به من داريد. :happy:
منعمان، ناله حسرت زدگان كي شنوند
زآنكه اين قوم سبك مغز گران كوشانند
رويا خانوم
08-11-2006, 14:23
منعمان، ناله حسرت زدگان كي شنوند
زآنكه اين قوم سبك مغز گران كوشانند
در دایره ای کامدن و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی درین معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
(حکیم عمر خیام - رباعیات)
--------------------------
حيف كه وقت اداري تموم شد. در غير اينصورت من و مونيكا خانوم بايد كلي ، كل كل مي كرديم.
Asalbanoo
08-11-2006, 17:37
تا از آن سازيم ساز خويش را // تا دهد تسكين دل پر ريش را
ما جدا کردیم اورا زاصل خویش// غصّه و غم در دلش کردیم بیش
حيف كه وقت اداري تموم شد. در غير اينصورت من و مونيكا خانوم بايد كلي ، كل كل مي كرديم.
خانوم خانوما من که به گرد پایه شما هم نمی رسم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------
با تو که باشم
بالهایم را می گشیم
اوج می گیرم
و فریاد می زنم:
ای ادمیان
خداحافظ
بکشید و بمیرید
ستم کنید و ستم کشید
من رفتم
معشوق ابدی من مرا نجات داد
تنها بیا
یک بوسه ات کافیست
مرگ
معشوق رهایی بخش من!
Asalbanoo
08-11-2006, 17:45
نسیتمی لایق این لطف تو// من چکنم این همه شرمندگی
نیست زبانی که بگویم ثنا // چون منم و این همه درماندگی
يادت هست كه چه قولي به من داده اي
دوباره مي گويم
يادت باشد
زماني كه مرا در آغوش ميگيري
و بوسه اي جاودانه بر پيگيرم مي نهي
قول خوييش از ياد نبري
من مي دانم كه شايد دوست ابديم نباشي
اما من يكي از ميهمانانت هستم
رسم مهمان نوازي چه مي شود؟
اي دوست مي گويند ميهمان حبيب خداست
پس اين حبيبت را درياب
تو قول دادي
كه در هنگام وصل
چون خواستي مرا به ديگر سو رهنمون نمايي
لبخندم را در مرگ جاودانه نمايي
و با لبخند در ديگر بر رويم بگشايي
Asalbanoo
08-11-2006, 18:03
یک لحظه بخود گفت که گیرد ببرش تنگ// زین فکر تن خویش به آغوش خر انداخت
آن ماده خرهم گفت هواخواه تو هستم// این گفته ی معشوق به جانش شرر انداخت
mohammad99
08-11-2006, 20:09
ترک ما سوی کس نمینگرد
آه از اين کبريا و جاه و جلال
لبش لرزید و حیران در منآویخت
مرا با دست های کوچک خویش
Asalbanoo
08-11-2006, 22:01
شكرشكن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي كه به بنگاله مي رود
درست مي گفت
مردک کثيف و فقير
خموده در کنار خيابان :
ــ روزگار از تفي پست تر است
کبريت داري ؟
مي خواهم ته مانده ي سيگار ديروز را روشن کنم ــ
من روی جاده چشم به راه---------------جاده ای از شب تا خلوت ماه
...
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام مي بخشيد
مي شكند
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نميآيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم
...
من نمي رم ، يادت باشه تو اوني هستي كه مي ره
منم يه جور مزاحمم ، كه كلي پيشت مي ميره
مزاحمي كه ردشو ، تمام آدما دارن
نيازي نيس شمارشو به ذهن دستگا بسپارن
مزاحم خيلي روزا ، چه تو طلوع ، چه تو غروب
مزاحم روزاي تلخ ، مزاحم روزاي خوب
نه اينكه بار آخره ، مزاحمت طولاني شد
اخماتو وا كن تا برم ، باز كه هوات طوفاني شد
الان تمومش مي كنم ، امون نمي دم تا بگي
خوبيش اينه با هم مي گيم ، مزاحم هميشگي
ياد تو كنم دلم به فرياد آيد
نام تو برم عمر شده ياد آيد
هرگه كه مرا حديث تو ياد آيد
با من در و ديوار به فرياد آيد
...
در سراي عاطفه
مي كند مرا صدا
يك جوان فراتر از
قصه هاي آشنا
گويدم تو اي سحر
از اسارتم نويس
زخم درد اين دلم
زهر تلخ باطنم
گشته ام در اين ديار
همنواي درد هجر
آشناي آفتاب
عاشقي ، نصيب من
خسته از غبار زرد
گشته ام نثار شب
در اسارتي كه شد
اين حصار قامتم
قصه ام شبانه در
اين كتاب خود نگار
از جفاي اين خزان
تا غبار حسرتم
ماند از تو يادگار
رويا خانوم
09-11-2006, 11:41
رونق عهد شباب است دگر بستان را
ميرسد مژده گل ،بلبل خوش الحان را
اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را
گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در ميخانه کنم مژگان را
اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم اين قوم که بر دردکشان ميخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را
ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کني زندان را
حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
اي رانده حتي از آينه
اي خسته حتي از خودت
كجاي اين همه رفتن
راهي به آرزوهاي آدمي يافتي ؟
كجاي اين همه نشستن
جايي براي ماندن ديدي ؟
سر به راه
رو به نمي داني تا كجا
چرا اتاقت را با خود مي بري ؟
چرا عكس هاي چند سالگي را به ماه نشان مي دهي ؟
خلوت كوچه ها را چرا به باد مي دهي ؟
Asalbanoo
09-11-2006, 18:21
يا رب اين بچه تركان چه دليرند به خون
كه به تير مژگان هر لحظه شكاري مي گيرند
mohammad99
09-11-2006, 19:35
دلم ميل گل باغ ته ديره
درون سينه ام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم
وينم آلاله هم داغ ته ديره
همه دلخوشيش كهنه عصائى
كه خود اسباب چرائيست:
كه چرا آن؟
و چرا اين؟
بال پرواز كجائى؟
پيرتر از دو كلاغى كه بر آن كاج
آه، من ماندهام و من.
دلخوشىهاى جهان جملگى ارزان شما باد
من و اين باغ قديمى
با عصائى كه قديمىتر از اين باغ قديمى است
قدمى مىزنم اينك.
كه من با لعل خاموشش نهاني / نهاني صد سخن دارم
به كام و آرزوي دل / چو دارم خلوتي حاصل
-------------------------------------------------
ببخشيد حواسم نبود :biggrin:
خودتون همین شعرو دو سه صفحه قبل گذاشته بودید که ... !! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------
آمده ام باعطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیم
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانیم
آمده ام تاتو نگاهم کنی
عاشق آن لحظه طوفانیم
منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
ز مهر افکنده سایه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
نه شهر این گونه دشمنکام
دریغ از کودکی
آن دوره آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی
يه نفر دلت ر ُ مي دزده فقط با يه نگاه!
عاشقي يعني همين، يعني گناه ِ بي گناه!
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
برساز ترانهای و پيشآور می
يادم نرفته است!
گفتي : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاكاب نكن!
گفتي : پيش از غروب ِ بادبادكها برخواهم گشت!
گفتي: طلسم ِ تنهاي ِ تو را،
با وِردي از اُراد ِ آسمان خواهم شكست!
ولي باز نگشتي
و ابر ِ بي باران اين بغضهاي پياپي با من ماند!
تكرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بي مرزي ِ اين همه انتظار با من ماند!
بي تو،
من ماندم و الهه ي شعري كه مي گويند
شعر تمام شعران را انشاء مي كند!
دل ميرود زدستم صاحبدلان خدا را ... دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
ای بی وفای کوی ما شهزاد قصه گوی ما
روشن ز نورت روی ما آشفته کن گیسوی ما
عشقت دل و جان می برد جان سوی جانان می برد
هر عهد و پیمان می برد آن چشم پر جادوی ما
از عمر، چون غروب، زماني نمانده است
وز جور ِ شام تيره اماني نمانده است
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و ميدانم
چرا بيهوده مي گويي دل چون آهني دارم
saeideh50505050
10-11-2006, 13:15
من گمشده ،کعبه دور، رهزن بسیار
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی.....
این زمستان شاید
به آخر نرسد با "ما"
اما نه...
انگار خورشید
بخاطر ما ضجه میزند روشنایی را
در انتهای بن بست دل انگار
کمی برای هم می میریم.
mohammad99
10-11-2006, 14:55
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»
شكايت شب هجران گذاشته به -------------------------بشكر آنكه بر افكند پرده روز وصال
بيا كه پرده ي گلريز هفت خانه چشم-------------------كشيده ايم بتحرير كارگاه خيال
لب من اي لب نيرنگ فروش
بر غمم پرده يي از راز بكش
تا مرا چند درم بيش دهند
خنده كن ، بوسه بزن ، ناز بكش
شعر حافظ همه جا گوهر ناب است ولي...خب به ترتيب بگو ، شعر كه بسيار بود
از الفبا همه حرف آمده در دفتر شيخ...آن يكي گوي كه دنباله’ اشعار بود
درشتی نگیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر خویش
شب های رفته را بیاد بیآوریم
آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
همه ی هفته در خانه را ببندیم
برای یک دیگر اعتراف کنیم
که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
که کنون سوار بر درشکه ای مندرس
در برف مانده است
نه
باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را
باید فراموش کنیم
هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
من آن شهر اسیرم ساکانش سنگ
گویی
درسنگ نیزچیزی بیداراست.
آن صخره گران را می بینی ؟
داردشکاف برمی دارد .))
(( آری :
خمیازه ای ست
دررخوت میان دو خفتن ...
نه !
یک روزنه ست
که چترآن مذاب
فواره درخشان، فواره اسیردرخشان
از ژرفنای سنگ و صبوری
وامی کند به سوی شکفتن ...
نه جانا ! این نه جای طعنه و سردی است
گرش نتوان گرفتن دست بیدادست این تیپای بی غاره
ببینش روز کور شوربخت این ناجوانمردی ست
--------------
سلام فرانک جان.خوبی؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟
نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟
که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!
و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!
ـــــــــــــ
سلام خانمی
قربونت . تو خوبی ؟
من به هر جمعيتي نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
-----------------
مرسي عزيز. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ببخشيد كه دير شد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آخه اعتبار كارتم تموم شد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
الان كارت گرفتم.
نذر کردم لحظه تنگ غروب
نذر يک شب اشک نيلی ريختن
بر سر هر کوچه شهر خيال
شب چراغی از نگاه آويختن
نميترسي نميترسي نميترسي كه بنويسند نامت را
به سنگ تيره گوري شب غمناك خاموشي
اگه ميشه دو بيتي
--------------------
يا رب اين نوگل خندان که سپردي به منش
ميسـپارم به تو از چشم حسود چمنش
گر چه از کوي وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفـت دور فلک از جان و تـنـش
شعرتون تکراری بود :دی
--------------------
شب از نيمه گذشته و من
خسته از خاطرات ديروز
به لحظه های حال تکه زده ام
چه آسان می توان از يادها رفت !!
گذشت زمان تاراج خاطره هاست
من نيومدم 514 صفحه رو بخونم تا بدونم كدوم شعر تكراري هست يا نيست
----------------------------------
تو با خداي خود انداز کار و دل خوش دار
کـه رحـم اگر نکـند مدعي خدا بکـند
Asalbanoo
11-11-2006, 17:04
تو خانقاه و خرابات را در ميانه مبين
خداگواه كه هرجا كه هست با اويم
حالا بفرمایید منو بزنید چوب بدم خدمتتون؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-----------------
دستخوش صیاد کرکسها ,کبوتر می کشی
با یکی می پروری بادست دیگر می کشی
تکه شمشی بودی اول بار که دیدم تورا
ای تبرزین مسی استاد مسگر می کشی
از کدام ایل وتباری که اینچنین یک مرغ را
بازبان تشنه اما دیده ای تر می کشی
Asalbanoo
11-11-2006, 17:18
عزيز خودتو ناراحت نكن گلم
يارب آن زاهد خود بين كه بجز غيب نديد
دود آهيش در آئينه ادراك انداز
زندگی هنگامه فریادهاست
سر گذشت در گذشت یادهاست
------------
قربونت بشم عسلی نازم
Behroooz
11-11-2006, 19:39
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
فکر کنم باره Nام باشه که این شعر توسطه خوده شما نوشته می شه ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
--------
دنيا پر از سگ ست جهان سر به سر سگي ست
غير از وفا تمام صفات بشر سگي ست
لبخند و نان به سفره ي امشب نمي رسد
پايان ماه آمد و خُلق پدر سگي ست
از بوي دود و آهن و گِل مست مي شود
در سرزمين من عرق كارگر سگي ست
جنگ و جنون و زلزله؛مرگ و گرسنگي
اخبار يك.. سه... چار... دو... تهران... خبر سگي ست
آهنگ سگ ترانه ي سگ گوشهاي سگ
اين روزها سليقه ي اهل هنر سگي ست
بار كج نگاه شما بر دلم بس ست
باور كنيد زندگي باربر سگي ست
آدم بيا و از سر خط آفريده شو
ديگر لباس تو به تن هر پدر سگي ست
عجب شعری [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
--------------------
بچه زدن نداره!!!
بچه زدن نداره!!!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-----------------
در این فراسوی زمان
چرا مرگ ثانیه ها را می خندیم؟
مگر چه مانده به جا از خوشی ؟
فقط نعشه یک طلوع
که نه گرمی دارد ونه زیبایی
همچون وجود ما بهم
که نه می رویم ونه می مانیم
این زمستان شاید
به آخر نرسد با "ما"
آمد افسوس كنان مغبچه باده فروش / گفت بيدار شو اي رهرو خواب آلوده
شست و شوي كن وآنگه به خرابات خرام / تا نگردد وز تو اين دير خراب آلوده
پاك و صافي شو از چاه طبيعت به در آي / كه صفايي ندهد آب تراب آلوده
همه ويراني و ويراني
همه خاموشي و خاموشي
سايه افكنده به روزنها
پيچك خشك فراموشي
يا رب ! چه فرخ طالعند ، آنان كه در بازار عشق -------------------------- دردي خريدند و غم دنياي دون بفروختند
mohammad99
11-11-2006, 21:15
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آيد
اندوهگين و غمزده می گويم
شايد ز روی ناز نمی آيد
چون سايه گشته خواب و نمی افتد
در دام های روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پريشانم
مغروق اين جوانی معصومم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق اين سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و هم آغوشی
می خواهمش در اين شب تنهائی
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد، درد ساكت زيبائی
سرشار، از تمامی خود سرشار
می خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم بپيچد، پيچدسخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لابلای گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفس هايش
نوشد، بنوشدم كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سركش بازيگر
درگيردم، به همهمه درگيرد
خاكسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بينم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جويم
لذات آتشين هوس ها را
می خواهمش دريغا، می خواهم
می خواهمش به تيره، به تنهائی
می خوانمش به گريه، به بی تابی
می خوانمش به صبر، شكيبائی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب، شبی بی پايان
او، آن پرنده، شايد می گريد
بر بام يك ستاره سرگردان
نيك باشي و بدت گويد خلق ------------------ به كه بد باشي و نيكت بينند
دنیا پر از پرندگان بی آسمان
و آدم های بی ستاره است
و فردا همیشه آینه اش را
جلوی صورتت نمی گیرد
خورشید اما
بادکنک سرگردانی نیست
که در طوفان گم شود.
گل های سرخ قالی را
در آب و آفتاب و بهار هم
که غرق کنی
بازتر نمی شوند
mohammad99
11-11-2006, 21:54
دل من، ای دل ديوانه من
كه می سوزی ازين بيگانگی ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدارا، بس كن اين ديوانگی ها
----------------------------
مونيكا هزار تاش كن ديگه
يك جان تو طلب كاري و يك بوسه بدهكار ** ** بستان و بده حرف حسابي دو كلام است
mohammad99
11-11-2006, 21:56
تا زميخانه و مي نام ونشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
حلقه پير مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذري همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
برو اي زاهد خود بين که زچشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود
چشمم آندم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر ازين گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه درباني ميخانه فراوان كردم
اين كه پيرانه سرم صحبت يوسف بنواخت
اجر صبريست كه در كلبه ي احزان كردم
mohammad99
11-11-2006, 22:14
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى
ته که رفتى و يار نو گرفتى
قيامت هم حسابه گر تو جويى
با سلام
من تازه اومدم تو این سایت
با اجازه همه شما
یا رب سبب حیات حیوان بفرست
وز خوان کرم نعمت الوان بفرست
از بهر لب تشنه طفلان نبات
از سینه ابر شیر باران بفرست
Marichka
12-11-2006, 01:20
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
خواهم شدن به ميكده گريان و دادخواه
كز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر كرانه تير دعا كرده ام روان
باشد كز آن ميانه يكي كارگر شود
اي جان حديث ما بر دلدار باز گو
ليكن چنان مگو كه صبا را خبر شود
از كيمياي مهر تو زر گشت روي من
آري به يمن لطف شما خاك زر شود
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسي
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
اين سركشي كه كنگره ي كاخ وصل راست
سرها بر آستانه ي او خاك در شود
حافظ چو نافه ي سر زلفش به دست توست
دم در كش ارنه باد صبا را خبر شود
siavashmusic
12-11-2006, 02:52
ديگه از اون خبرا نيست اينجا حرف و پس ميگيرن
ميگن عاشقيم و اما تو نباشي نميميرن
نرم برون آمده از آستين
بازو يا مرمر و عاج است اين
گردن سيمينش چون شير پاك
زير گلو آينه ي تابناك
لعلش چون شهد و شكر دلپذير
چشمش آهو روش و شير گير
ساقش افسون گر و آشوب ساز
بر سر آن دامان در رقص و ناز
زمان ايستاده است
زمان آن جا در انتهاي سرسراي شب ايستاده است
و اين منم كه مي گذرم
مي روم در سيماي يك جسم
و شايد روزي باد
غبارم را
همراه خود
به سوي كوچه هايت بازگرداند
بايد همه چيز را باور كرد
عزيزانم را در خاك پنهان مي كنم
تا بوي تعفنشان آزارم ندهد
اين چشمان نگران مادرم نيز
روزي در خاك خواهد گنديد
بايد همه چيز را باوركرد
عطر گل ها
چه يم تواند باشد
چرا توجيه بوي تعفن خاك ؟
من ديگر همه كرم ها را در ژرفناي خخاك مي بينم
كه از گوشت هاي گنديده بدنم
چگونهكنسرو مي سازند
و ريشه گل ها را
از لاشه فاسدم
خود را معطر مي كنند
...
رويا خانوم
12-11-2006, 11:13
درين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذر گهي ست پر ستم كه اندر او به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت ازين خراب تر نمي زند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاي بسته ات ؟
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر ، بيفكنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر كسي تبر نمي زند
دلم گرفته است
نه ایوان بلند شب
و نه خوابهای خمار آلود شبانه
و نه نغمه سوزناک نی
هیچکدام مرا به تو رهنمون نخواهد کرد.
ماندن
رفتن
گم شدن
و یافتن
همه هر چه بود
اینک چنان از دید گاهم دور است
که با قویترین تلسکوپ هم نقش تب آلود قلبت را نمی بینم
مرا رها مکن.....
نبودم این چنین تنها
و مادر دل شبها
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت
در آن شب داستان کاوه آن آهنگر آزاده را می گفت
nightmare
13-11-2006, 05:41
تا دعای تو در حرا پیچید
در حرا از خدا ندا پیچید
که بخوان نام من تو هم خواندی
موج آن در دل فضا پیچید
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
ایینه ی خدا کن
بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
nightmare
13-11-2006, 05:54
نرم و آهسته ازین تن بگذرید
مثل رگبار و تگرگ
از گلوی تشنه ی من بگذرید
ناگهان تیری وزید
خون گرمی در هوا فواره زد
اتفاقی سرخ بود
آمد و خود را به قلبی پاره زد
دیوارهای واهمه خواهد ریخت
و کوچه باغ های نشابور
سرشار از ترنم مجنون خواهد شد
مجنون بی قلاده و زنجیر
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد
nightmare
13-11-2006, 06:09
در ابعاد این فصل خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد .
و خاصیت عشق این است.
تقويم باغچه ي ما برگ بهار نداره
جاده ي قصه هامون عطر سوار نداره
شهر بزرگ قصه ، پنجره هاش رو بسته
حتي تو دفتر مشق ، بابا انار نداره
nightmare
13-11-2006, 06:40
هشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد
من ترا زیستم ، شبتاب دوردست !
رها کردم ، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغراند .
بیداریم سربسته ماند ، من خوابگرد راه تماشا بودم.
و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نو بر وحشت کرد.
و همیشه خوشه ی چینی از راهم گذشت ، و کنار من خوشه ی راز را از دستش لغزید .
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ،
من ماندم و همهمه ی آفتاب.
بگو قطار بايستد
بگو در ماه ترين ايستگاه زمين بماند
بماند سوت بكشد ، بماند دير برود
بماند سوت بكشد ، برود دور شود
بگو قطار بايستد
دارم آرزو مي كنم
nightmare
13-11-2006, 06:55
مرا بدان سو بر ،به صخره ی برتر من رسان ،
که جدا مانده ام.
به سرچشمه ی " ناب " هایم بردی ، نگین آرامش گم کردم و....
گریه سر دادم.
مرا تو بی سببی نیستی
براستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟
تازه باران جواب کدامین سلامی به افتاب
ز دریچه تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازی اي که تو اغاز می کنی!
nightmare
13-11-2006, 07:17
یک نفر از صخره های کوه بالا می رفت ،
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کس دیگر.
رويا خانوم
13-11-2006, 08:15
رو قرار از دل مستان، بستان
رو خراج از گل بستان، بستان
کله مه ز سر مه برگیر
گرو گل ز گلستان بستان
سخن جان رهی گفتی دوش
آن توست آن هله بستان بستان
ای که در باغ رخش ره بردی
گل تازه به زمستان بستان
ای که از ناز شهان میترسی
طفل عشقی سر پستان بستان
دل قوی دار چو دلبر خواهی
دل خود از دل سستان بستان
چابک و چست رو اندر ره عشق
مهره را از کف چستان بستان
«غزليات شمس »
nightmare
13-11-2006, 08:28
نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها میریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد .
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان ، که از آن ، چهره ی من پیداست .
چیز هایی هست که نمی دانم .
می دانم ، سبزه ای رابکنم ، خواهم مرد.
می روم بالا تا اوج ، من پر از بالو پرم .
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم .
من پر از نورم و شن.
من پر از دارو درخت...
تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزهء عمر اینهمه افسانه ندارد.
FX64 Dual Core
13-11-2006, 14:09
با سلام
در دیـــر مــغــان آمــد یــــارم قــدحــی در دســـت *******مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نــــعـــل ســـمـنـد او شــکـل مـــه نـــو پـیـــدا *******وز قــــد بـلــــنــد او بــــالای صــنــوبــر پــســـت
آخـر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیسـت*.***** وز بهـر چه گویم نیست با وی نظرم چون هسـت
شـمــع دل دمسـازم بنشسـت چو او برخـاسـت *.*****و افـغـان ز نظـربازان برخاسـت چو او بنشـسـت
گـر غالیه خـوش بو شـد در گـیـسـوی او پـیچـید *******ور وسمه کمانکش گشـت در ابروی او پیوسـت
بــاز آی کــه بـــاز آیـــد عـمــر شــده حــافــــظ *******هر چـند که ناید باز تیـری که بشـد از شـسـت
ویرایش شد :blush:
تو مثل لاله ی پيش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد
غريبی و پاکی
تو را از وحشت توفان به سينه می فشرم
عجب سعادت غمناکی!
FX64 Dual Core
13-11-2006, 18:05
با سلام
یـــاد بـــاد آن که ســر کـوی توام مـنزل بود *******دیـــده را روشـــنـی از خــاک درت حـاصـل بود
راسـت چون سوسن و گـل از اثر صـحبت پـاک *******بــر زبـــــان بـــود مـــرا آن چـه تــو را در دل بــــود
دل چـــو از پــیـر خـرد نـقــل مـعــانـی مـیکـــرد******* عـشــق میگـفـت به شـرح آن چه بر او مشـکل بود
در اسرع وقت ویرایش می گردد :blush:
دوباره کوچه ام امشب تو را قدم می زد
و فکر می کنم اين بار از تو دم می زد
و سنگفرش و شب و ماه و باد پاييزی
که استعاره شعر مرا رقم می زد
FX64 Dual Core
14-11-2006, 01:57
با سلام
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود*******تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت*******تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
در اسرع وقت ویرایش می گردد.
روز و روزگاری بود که اینجا شب ها هم سکوت نداشت [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اما الان روزها هم کمتر کسی هست [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش
و من بی مام تنها مانده در دشواری ایام
تو اما مادر من مادرناکام
دلت خرم روانت شاد
که من دست نیازی سوی کس هرگز نخواهم برد
و جز روح تو این روح ز بند آزاد
مرادیگر پناهی نیست دیگر تکیه گاهی نیست
تصوير ها در آيينه ها نعره مي كشند:
ما را از چارچوب طلايي رها كنيد
ما در جهان خويشتن آزاد بوده ايم.
من
در خاطره هاي تو
برش لو لوي اشک...آه!
چمدانت راه گلويم را گرفته است
مسافر!
تو هرچه آيينه و روبان
فراموش نکني
کدام نقاشي بي رنگ درخاطره ي آيينه
کدام روبان از ياد رفته دور يک انگشت مي ماند؟
Asalbanoo
14-11-2006, 19:25
دلت به وصل گل اي بلبل صبا خوش باد
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
توي دنيايي كه قلبا ، هر كدوم يه جا اسيرن
كاش به فكر اونا باشيم كه از اين زمونه سيرن
اونا كه تو عصر آهن ، تشنه ي يه جرعه يادن
كاش كه دست كم نگيريم ، اينجور آدما زيادن
نذاريم كه تو چشاشون ، بشينه دونه ي اشكي
اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوساي مشكي
يك قلب هميشه در بند
من كوه كهن را به «تو» وادار مي كند.
شايد بداني :
تو خطي هستي كه به موازات ابديت
جاري وار در من جريان داري.
و من ، نحيف ترانه خويش را
بر گيسوان قاصدك مي بندم
تا بر تو لبريزش كنند.
اي فلاني !
كيستي ؟ كجايي ؟ چه مي خواهي ؟
تنگ است سينه ، قربتي ده !
حوصله اي نيست دگر ، بايد برفت
پس : لمس بودنت زيباست
آمدنت مبارك .
کردي آهنگ سفر، اما پشيمان مي شوي
چون به ياد آري پريشانم، پريشان مي شوي
گر به خاطر آوري اين اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقي، آن مي شوي
سر به زانو گريه هايم را،اگر بيني به خواب
چون سپند از به ديدارم، شتابان مي شوي
عزم هجران کرده اي، شايد فراموشم کني
من که مي دانم تو هم چون شمع،گريان مي شوي
گر خزان عمر ما را بنگري با رفتنت
همچو ابر نو بهاران، اشک ريزان مي شوي
يكي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هر گز نمي داند.
نگاهش مي كنم شايد بخواند راز پنهانم
ولي افسوس و صد افسوس
كه او هر گز نگاهم را نمي خواند
به برگ گل نوشتم من
, تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس
او گل را به زلف كودكي آويخت
تا او را بخنداند...
در کدام ائین (ع ش ق) را اموخته ای
که این چنین اغوش خود را گشوده ای
ترس دارم
که زنجیر های دیوانگی فکر
وقتی از هم بگسلد
سیل شعر های من
تو را هم خواهد برد
کدام ستاره را به دهان ببلعم که از شدت درد نزدیک شدنت به ارامش برسم
به انتها رسیده ام
دیگر خودم را نمی شناسم
وقتی در اغوش توام
خدا وند مرا در سرزمین تو پناه داده
از تو نیست می شوم به گریه میرسم
اشکان تو چه زیبا به شانه های من نمناکی بهار را می دهد
دل ما اونقده پارست، موندنش مرگ دوبارست
اسمون ِ سينه ي ما خيلي وقته بي ستارست
هميني كه باقي مونده واسه دلخوشي، تو بشكن
تيكه تيكه هامو بردن، اخرينشم تو بكن
نبضم به انفجار می اندیشد
دیگر نمی توانم بغضم را قورت دهم
شقیقه هایم درون احساس با تو بودن سر شده
چشمانم نه می بیند
نه می خواهد ببیند
تمام تنم به داغی افتاب ظهر است
صدای نفسهایم را می شمارم
1...2....3....
از زبان می افتم دهانم خشک شده
همزباني نيست تا گويم بزاري اي دريغ
ديگرم مستي نمي بخشد شراب
جام من خالي شدست از شعر ناب
ساز من فرياد هاي بي جواب
نرم نرم از راه دور
روز چون گل ميشكوفد بر فراز كوه
روشنايي مي رود در آمان بالا
ساغر ذرات هستي از شراب نور سرشار است اما من
همچنان در ظلمت شبهاي بي مهتاب
همچنان پژمرده در پهناي اين مرداب
همچنان لبريز ز اندوه مي پرسم
جام اگر بشكست
ساز اگر بگسست
شعر اگر ديگر به دل ننشست
تمام نقشههای یک شبه مردن
چه نافرجام میماند!
زمین دیگر نمیلرزد.
دگر در لحظهای یکجا نمیمیریم.
به یک آن مرگ را در بر نمیگیریم، بی رنجی
و محکومیم
به یک کابوس هرروزه
به یک اعدام تدریجی.
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق ...... .... گرت مدام میسر شود زهی توفیق
ا بازم كه اشتباه
ميم واسه چي؟
بايد با " ي" مي داديد
تمام نقشههای یک شبه مردن
چه نافرجام میماند!
زمین دیگر نمیلرزد.
دگر در لحظهای یکجا نمیمیریم.
به یک آن مرگ را در بر نمیگیریم، بی رنجی
و محکومیم
به یک کابوس هرروزه
به یک اعدام تدریجی.
يادته تو اوج پاييز،اخرين لحظه ديدار
خب مواظب خودت باش،دو سه بار،دوباره تكرار
يادته به ماجرامون چقدر نگا مي كرديم
تا يكي دلش بياد و بگه خب،خدا نگهدار
تو خداحافظي كردي،دل من يه كم تكون خورد
بعدش اسمتو نوشتم روي ساقه ي سپيدار
بارون گريه كه باريد از تو ابر غصه هامون
هر دومون سرو گذاشتيم روي اجراي ديوار
يه بار ديگه مي پرسم راس راسي بايد جدا شيم ؟
يادته اشك تو افتاد روي سيم گرم گيتار ؟
منم انگار مث اشكت از چشات افتاده بودم
يه جوري دلت مي لرزيد پس ديگه نكردم اصرار
خيلي اونجا مونده بوديم همه ما رو ديده بودن
بد جوري نگا مي كردن مردم كوچه و بازار
نگاتو گرفتي از من گفتي خب كاري نداري
من شكستم ولي گفتم برو به اميد ديدار
دو سه تا فردا گذشت و من ديگه تو رو نديدم
شنيدم ولي رسيدي به يكي شبيه دلدار
دل من دوباره لرزيد مث اون لحظه ي اخر
خاطرت،هر چي كه گفتي،شد رو روياي من اوار
حالا موندم از خدامون چي بخوام،خوشيت يا غصت
همه گفتن عكس اونو ديگه از رو تاقچه بردار
اما من ميگم خدايا،من كه كلي غصه دارم
غماي اونم بگير و باز به اين ديوونه بسپار ...
Man Hunter
15-11-2006, 02:34
رهسپار عشقم من..برسون مرا به فردا.
دستم بگیرو بگزار..برسم به صبح فردا.
(همین الان از خودم در وکردم به خدا!!!!).
یا حق....
Marichka
15-11-2006, 03:13
اي پيك راستان خبر يار ما بگو
احوال گل به بلبل دستانسرا بگو
ما محرمان خلوت انسيم غم مخور
با يار آشنا سخن آشنا بگو
بر هم چو ميزد آن سر زلفين مشكبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر كس كه گفت خاك در دوست توتياست
گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو
آن كس كه منع ما ز خرابات مي كند
گو در حضور پير من اين ماجرا بگو
گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از اداي خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بديم تو مارا بدان نگير
شاهانه ماجراي گناه گدا بگو
بر اين فقير نامه ي آن محتشم بخوان
با اين گدا حكايت آن پادشا بگو
جانها ز دام زلف چو بر خاك مي فشاند
بر آن غريب ما چه گذشت اي صبا بگو
جان پرور است قصه ي ارباب معرفت
رمزي برو بپرس و حديثي بيا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه مي دهند
مي نوش و ترك زرق ز بهر خدا بگو
وقتي كه تنگ غروب بارون به شيشه مي زنه
همه غصه هاي دنيا توي سينه ي منه
توي قطره هاي بارون ميشكنه بغض صدام
ديگه غير از يدونه پنجره چيزي نمي خوام
پشت اين پنجره مي شينم و آواز مي خونم
منتظر واسه رسيدنت تو بارون مي مونم
زير بارون انتظارت رنگ تازه اي داره
منم عاشق ترم انگار وقتي بارون مي باره
...
Man Hunter
15-11-2006, 03:28
وقتي كه تنگ غروب بارون به شيشه مي زنه
همه غصه هاي دنيا توي سينه ي منه
توي قطره هاي بارون ميشكنه بغض صدام
ديگه غير از يدونه پنجره چيزي نمي خوام
پشت اين پنجره مي شينم و آواز مي خونم
منتظر واسه رسيدنت تو بارون مي مونم
زير بارون انتظارت رنگ تازه اي داره
منم عاشق ترم انگار وقتي بارون مي باره
...
هرچی میخوای بگی بگو..اما نگو بهم برو.
این دل رو عاشقش نکن..اگه منو دوست نداری.
راحت بگو اگه میخوای قلب منو جا بزاری.
دلم پر از شکایت..اما صدام در نمیاد..میترسم از دستم بری..کاری ازم بر نمیاد.
رخسار خیسم از اشک آغشته شد به باران
عطر یاس و بنفشه گوید آمد بهاران
با ظاهر خموشم در سینه میخروشم
شاید که عطر یادت باز اورد به هوشم
با برگ گل نام تو مینویسم
باران شوید رخسار خیس خیسم
شبنم ز عمر کوتهش با شکوه ها سر میکند
خندان لب گل را به اشک دیده اش تر میکند
بهر خدا با او نگو حرف حیات جاودان
چون قلب او پاک است و این افسانه باور میکند
با برگ گل نام تو مینویسم
بران شوید رخسار خیس خیسم
در گلرنگ بهاران جای تو مانده خالی
دیدار روی ماهت شد فرصت محالی
چون سایه روی دیوار از بی کسی شکستم
با تو بخود رسیدم
شد باور که هستم
در جان با جان مهر ترا سرشتم
فریاد فریاد از بخت و سرنوشتم
با برگ گل نام تو مینویسم
باران شوید رخسار خیس خیسم
Man Hunter
15-11-2006, 03:37
من و تو اگه باهم یار و هم صدا بمونیم..نمیبینیم غم و درد روزگار رو.
اگه همهیشه با هم دوست و آشنا بمونیم...نمیبینم غم و رنج روزگار رو
(یه چیزی تو همین مایه ها بود!).
یا حق.... ;)
وقت رفتن، تو چشماش نگاه نکردم
آسمون چشماشو ابری نکردم
با یه قلب پاره پاره، برمی گشتم از دیارش
به یاد اون گُل سرخی که می داد به دست یارش
قلب من براش می تپید، اون ولی چیزی نمی گفت
توی قلب ساده ی من، باز گُل عاشقی می شکفت
توی دنیایی که داره، آسمون پر از ستاره اس
من ولی دنیایی دارم، که شباش فقط خاطره اس
خاطراتی پُرِاز عشق، پُرِ از شادی و خنده
همه لحظه های نابی که دیگه برنمی گرده
همه واژه های این شعر بمونه به یادگاری
شاید یک روزی شقایق، بخونه برای یاری
...
ياور از ره رسيده با من از ايران بگو
از فلات غوطه در خون بسياران بگو
باد شبگرد سخن چين ، پشت گوش پرده هاست
تا جهان آگه شود ، بي پرده از ياران بگو
شب سياهي مي زند بر خانه هاي سوكوار
از چراغ روشن اشك سيه پوشان بگو
پرسه ي يأس است در آواز اين پيتارگان
از زمين ، از زندگي ، از عشق ، از ايمان بگو
سوختم ، آتش گرفتم از رفيق نارفيق
از غريبه ، آشنا ، ياران هم پيمان بگو
ضجه ي نام آواران زخمي به خاموشي نزد
از خروش نعره ي انبوه گمنامان بگو
قصه هاي قهرمانان قهر ويرانگر نداشت
از غم و خشم جهان ساز تهي دستان بگو
با زمستاني كه مي تازد به قتل عام باغ
از گل خشمي كه مي رويد در اين گلدان بگو
و به هنگام نيايش سر سجاده ي عشق
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
مهرباني صفت بازار عشاق خداست
يادمان باشد از اين کار ابايي نکنيم
Man Hunter
15-11-2006, 15:49
و به هنگام نيايش سر سجاده ي عشق
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
مهرباني صفت بازار عشاق خداست
يادمان باشد از اين کار ابايي نکنيم
منو ببخش كه ساده از عشق تو گذشتم.
سپردمت به تقدري..بار سفر رو بستم.
بايد برم از اينجا..چاره نموند جز كوچ...
براي زنده موندن تو اين زمونه پوچ(همين بود مصراع آخرش؟؟؟!!!).
يا حق..... ;)
چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه كه برخيزم
برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فرو ريزم
چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آويزم
اي سايه ! سحر خيزان دلواپس خورشيدند
زندان شب يلدا بگشايم و بگريزم
G A B R I E L
15-11-2006, 23:04
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز در گذارم
نمی مانم به یکجا بی قرارم
سلام
ــــــــــــــــ
مي رسد روزي كه سر بر دامنم
اشك شوق از ديده ات جاري شود
با تپش هاي دل بي تابمان
لحظه ي مستي و دلداري شود
...
چشم مي دوزم به تقويمي كه هست
رو به رويم ، روي ديوار اتاق
مي گذارم يك نشان از روز قبل
خط به خط ، بر روي ديوار اتاق
...
فاصله هر روز كمتر مي شود
روز موعود من و تو مي رسد
لحظه هاي روشن فرداي ما
با شتاب و پر هياهو مي رسد
Man Hunter
15-11-2006, 23:44
سلام
ــــــــــــــــ
مي رسد روزي كه سر بر دامنم
اشك شوق از ديده ات جاري شود
با تپش هاي دل بي تابمان
لحظه ي مستي و دلداري شود
...
چشم مي دوزم به تقويمي كه هست
رو به رويم ، روي ديوار اتاق
مي گذارم يك نشان از روز قبل
خط به خط ، بر روي ديوار اتاق
...
فاصله هر روز كمتر مي شود
روز موعود من و تو مي رسد
لحظه هاي روشن فرداي ما
با شتاب و پر هياهو مي رسد
دیگه دیره...دیگه دیره برای از تو گذشتن...
دیگه دیره ..دیگه دیره برای از تو نگفتن.....
نمیشه از تو جدا شد..نمیشه از تو رها شد.
هر کی تو چشم تو زل زد..برده وسوسه ها شد...
یا حق...(این زل رو درست نوشتم) ;)
G A B R I E L
15-11-2006, 23:47
در این دنیا که حتی ابر
نمی گرید به حال من
همه از من گریزاندد
تو هم بگذر از این تنها
Mehrshad-msv
16-11-2006, 04:08
اين زندگي غمزده غير از قفسي نيست
تنها نفسي هست ولي هم نفسي نيست
اين قدر نپرسيد كجا رفت و كي آمد
اشعار پراكنده ي من مال كسي نيست
تمام وحشتِ گورستان
در رودِ روحِ یاغی من
جاریست.
من
با مرده های بی شمار
پیوند خورده ام.
و هرشب
با پای شو مِ خیالِ ولگردم
تابوتِ تازه تری را
تا ما ورای قصه گیسوی کهکشان
تا جامِ قبرِ شهوتِ ناهید
تشعیع می کنم.
از من فرار کن ای ماهِ نرم موی
ورنه در شبِ رؤیای پوچِ نور
ترا به بی شماره ترین پیوندهای مرده خود
پیوند می زنم.
من .ازازل كردم تماشايت. تو هم كردي تماشايم
دلتنگم اينجا مثل درياي غروب-اينگونه دلتنگم
اما نه مانند تو- اي آيينه روي تودريايم
ديروزمن مانندامروزتو. حتي ديدني تربود
امروزمن امانداردمعني ديروز زيبايم
خواب زمستاني مرا آشفته ترمي خواهداكنون
بعدازتوبافوج كبوترهاي برفي راه-پيمايم
فرداكه برهرشاخه اي بلبل-ويا آوازگل-رويد
خواهي مراديدن.وليكن برنخواهد خاست آوايم
معلوم نشد که در طربخانهی خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا ?
سلام آقا محمود احواله شما [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------
آه می بینی
که چگونه پوست من می درد از هم
که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستانهای سرد من
مایه می بندد
که چگونه خون
رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من
می کند آغاز ؟
من تو هستم ‚ تو
و کسی که دوست می دارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز می یابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آبها را میکشد در خویش
تا تمام دشتها را بارور سازد
از كم پيدايي هاي شما ! ، فقط چسبيدي به فروغ و يكي دو تا هم پست مشاعره ميدي
با ما باش و لذت ببر [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
__________________
در خاک غرور خفتهاند ای ساقی
رو باده خور و حقيقت از من بشنو
از كم پيدايي هاي شما ! ، فقط چسبيدي به فروغ و يكي دو تا هم پست مشاعره ميدي
با ما باش و لذت ببر
یه زمانی یادش به خیر تو متفرقه هر بار رفرش می کردی تا تاپیکه جدید می دیدی حالا همه یکی یکی دارن بای می دن [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif همه رفتن مام کم کم باید بریم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif
------------
و باورم نميشود که رفته اي...
تو قرنها
هميشه خط انتها
به انتظار ميزدي
همينکه خسته ميشدم
براي من
سه تار ميزدي....
تو اشکهاي ناتمام و غمگنانه مرا
پناهگاه امن و عشق ميشدي
و گاه «من»
«تو» ميشدم
بگاه لحظه هاي بيخور از خودي....
اگرچه رفته اي ولي
دلم براي تو
هنوز
تنگ ميشود...
وبعد رفتنت
بدل به يخ شدم
عجيب نيست
بي تو
شيشه «سنگ»
ميشود.........
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من ميدانی ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
یک عاشقانهِ بی عشق
یک ماهِ بی فروغ
دیوانِ بی غزلی
غرقِ واژه های دروغ
یک برگِ گیج
واله و حیران
گمگشته در توهمِ این جنگلِ شلوغ
با غنچه ای که سرد و سراسیبمه غرق شد
در رودخانه خونرنگ کوهسارِ بلوغ.
غروبي مي ساخت
از خالي ترين کوچه هاي عبور ....
مي گذارم در قاب ، زير شيشه
عکس تو را
به ياد پاييز
دنبال نگاهم
در چشمان تو مي گردم ؛
نيستي ؛
نيست
جز تصوير بي رنگي از من در شيشه
که بي صدا
از نيستي ات
عالمي مي سازد ....
در پای اجل يکان يکان پست شدند
بوديم به يک شراب در مجلس عمر
يک دور ز ما پيشترک مست شدند
ياران موافق همه از دست شدند
دیشب به یاد آن شب عشق افروز
حسرت ، درون مجمر دل می سوخت
حرمان ، به زیر دخمه ی پندارم
شمع هوس ، به یاد تو می افروخت
تا وسط اشتباه هاي مفرح،
تا همه چيزهاي محض.
رفتم نزديك آب هاي مصور،
پاي درخت شكوفه دار گلابي
با تنه اي از حضور.
نبض مي آميخت با حقايق مرطوب.
حيرت من با درخت قاتي مي شد.
ديدم در چند متري ملكوتم.
ديدم قدري گرفته ام.
انسان وقتي دلش گرفت
از پي تدبير مي رود.
من هم رفتم.
من در اين کوه درست است که پژواک ندارم
ولي از بخشش فرياد خود امساک ندارم
پيش من نقطه ي گنگيست سماوات که ديريست
در فراموش تر خاکم و افلاک ندارم
چشم با هيچ که جز عقربه ي ساعت سستي
گوش با هيچ به جز زمزمه ي تاک ندارم
پاک از دست خودم رفته ام اي عشق نگاهي!
خوب شد غير تو را من دگر اي پاک ندارم
پس چرا چشم بدوزم به تو اي آبي بالا
من مگر عرصه ي پهناور اين خاک ندارم.
مست از کلامم می کنی هرگه سلامم می کنی
دنیا به نامم می کنی ای دلبر خوش خوی ما
هر گه جوابم می کنی خانه خرابم می کنی
از غصه آبم می کنی زرد از فراقت روی ما
آه
دیگر خیالم از همه سو راحتست
از فرط شادمانی
رفتم کنار پنجره با اشتیاق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از اغبار پهن
و بوی خکروبه و ادرار ‚ منقبض شده بود
درون سینه فرو دادم
و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمین شعر و گل و بلبل
موهبتیست زیستن ‚ آن هم
وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته میشود
جایی که من با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم
که حقه باز ها همه در هیات غریب گدایاین
در لای خکروبه به دنبال وزن و قافیه می گردند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتندبه پیمانه زدند
اسمان بارامانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
ساکنان حرم ستروعفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
جنگ افتاد و دوملت همه را عذر بنه
چون ندیدندحقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزدکه میان من واوصلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغرشکرانه زدند
اتش ان نیست که از شعله اوخنددشمع
اتش انست که در خرمن پروانه زدند
کس چوحافظ نگشاداز رخ اندیشه نقاب
تا سرزلف سخن را به قلم شانه زدند
دركوچه هاي خلوت پائيزوزمستان
صداي بي صدايي ازقدمهاي نيامدن ها مي آيد
همان پنجره ي گشوده ديروز وهمان پنجره بسته ي امروز
سرما دركوچه
خانه وكاشانه اي پرازتمناي بخشش سرگردان است
احساس مي كنم دلي دارم كه قطعات شكسته اش راباانگشت نمي توان شمرد
وپيامي دارم به ياران...
اوهم صداقتي داشت تنها درتصويروشعر!
حرفها درپي گفتن ازحقيقت مي ترسيدند
وآمدن را تامرزگفتن تصوير مي كردند
وآنگاه به سكوت پناه مي بردند
حال ازاين ناگفته هاكه خموشانه درخاكستر مي سوختند تنها پوزخندحقيقت برجاست
اين همان رنگ پريده ي تجسمي است كه برلبانبسته من نقش بست
و مي دانم بازهم درآسمان آبي خيالم باران خواهد باريد
پس از آن بازهم فراموش مي كنم كه روزي باران باريده است
وروزي ديگردوباره خواهدباريد!....
ديروز :
نگاهم را به نگاهت دوختم ،
تا شايد ؛
بخواني هر آنچه را كه در دل دارم .
امروز :
در انتظار دستان تو ،
تا شايد ؛
مرهمي شود بر زخم هاي دلم .
و فردا :
باشي يا كه نباشي ،
دل تو را مي خواند .
soleares
17-11-2006, 08:55
در عالم اب و گل در پرده ي جان و دل !
هم ايمني از عشقت وين فتنه و غوغا هم
زان طره ي روحاني زان سلسله ي جاني
زنار تو بر بسته هم مومن و ترسا هم !
من حكم مي كنم
تو آزادي
همانند واژه ي زيباي مرگ
همانا
فرمان داديم
كه در آزادي تام
مرگ را انتخاب كني
تو را وعده داديم
به مرگي سخت
در سرزميني آزاد
ديدي آن ترك ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمري به خطا دوست خطابش كردم
محكم ايستادم
به آسمان نگريستم
طناب دور گردنم را به ماه گره زدم
راحت پريدم
خاطرم ماندگار شد
قرار گرفتم در محل قرار
و به گذار انسو نگريستم
گريستم
باران شد
آه كشيدم
باد شد
چرا نمي آيد
حتي حال هم پاداشم نيست.
.
.
.
بسوزانيد مرا!
حيف بر اين آتش
حيف بر اين آتش كه مي سوزاند مرا
در اين چاله عميق حتي آتش هم بر من اسراف است
اگر وقت ارزشش بيشتر نبود
حتما من رها مي شدم
تا بميرم از تنهائي
واي بر من
واي بر من
mohammad99
17-11-2006, 20:34
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
ز من هر آن که او دور
چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک
از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويي
نه باده در سبويي
که تر کنم گلويي
به ياد آشنا من
ستاره ها نهفته
در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
هواي گريه با من
Setareh 2006
18-11-2006, 05:46
دوستان مي خواستم براي تولد عزيزي يك متن يا شعر زيبا كه سطحش بالا باشه بگذاريد .
ممنونم
دوستان مي خواستم براي تولد عزيزي يك متن يا شعر زيبا كه سطحش بالا باشه بگذاريد .
ممنونم
میشه بیشتر توضیح بدین ؟
..................
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
ز من هر آن که او دور
چو دل به سينه نزديک
به من هر آنکه نزديک
از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويي
نه باده در سبويي
که تر کنم گلويي
به ياد آشنا من
ستاره ها نهفته
در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست
هواي گريه با من
هواي گريه با من
نگارا به ایین یاری قسم
به درد و غم و بی قراری قسم
به دلهای خون گشته از عاشقی
به لبهای از خنده رویی قسم
...
Setareh 2006
18-11-2006, 14:37
يك قطعه شعر يا متني كه سطحش بالا باشه و محتواش ارتباط داشته باشه به تولد
ديگه نميدونم بيشتر از اين چه جوري توضيح بدم ؟
نگارا به ایین یاری قسم
به درد و غم و بی قراری قسم
به دلهای خون گشته از عاشقی
به لبهای از خنده رویی قسم
...
ميبرم تن به نشيب!
ميروم خسته و درمانده به آغوش شكست،
كو؟ چه شد سايه ي آن كهنه درخت؟
بانگ آن مردم شادان و دلير؟
چه شد آن باروي سخت؟
چه شد آن بازوي بخت؟
چه درافتاده در اين بيشه ي آتش زده؟... شير
رفت واين روبهكان جاي گرفتند به تخت!
همه مرگ است به هرجا نگرم، مرگ اميد!
تيرگي بر سر هر تيرگي افكنده پلاس،
درد بر درد و هوس بر هوس افتاده خموش!
آه! اين ناله ز كيست؟
بانگ شير است كه مي آيد از آن دخمه بگوش!
شاید رؤیای عجیبی باشد اما
بگذریم
یعنی خودکار قدیمی من
به اسم او که می رسد
جوهرش خشک می شود
نمی نویسد
دلش با من نیست .
غبار تقویم را پک می کنم
سالهای دور
ساز کهنه را بر می دارم
کوک می کنم
پنجره را می گشایم
باران بهاری ست
تند است اما زود قطع می شود
باید اسمی دیگر برایت بر گزینم
اسمی که اسم شب باشد
و لای دندان آدم گیر کند
و بداند با که سخن می گوید
در نگاهم شکفته بود این راز
که " دلم کی ز مهر خالی بود؟ "
لیک تا پوشم از تو دیدهِء من
بر گل رنگ رنگ قالی بود.
" دوستت دارم و نمیگویم
تا غرورم کشد به بیماری
زان که میدانم این حقیقت را
که دگر دوستم نمیداری"
يار ما چون گيرد آغاز سماع
قدسيان بر عرش دست افشان كنند
...
دویدم تا بیابم تکیه گاهی
بریزم اشک گرمی روی آهی
*
نگاهم سرد بود و غصه می خورد
مرا باخود به جایی دور می برد
*
دو باره آسمان بیداد می کرد
دو باره شعر من فریاد می کرد
*
من اما می دویدم تا بگریم
مگر می شد که آن شب من نگریم
boys_won
19-11-2006, 15:04
مي كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت،
غمي افزود مرا بر غم ها
Man Hunter
19-11-2006, 15:37
ای آنکه به جز تو...هوایی به سرم نیست..کسی در نظرم نیست
جز یاد عزیزت...کسی همسفرم نیست..مرا یار دگر نیست....
ای وفا دار نازننی یار ای نشسته بر دلت خار
ای بریده از من و ما از گذشته مانده بر جا
عاشقم من عاشق تو ای تو تنها خوب دنیا
با تو دارم گفتنیها.....
soleares
19-11-2006, 15:48
اي آب زندگاني بخشا بر آن كسي
كو پيش از اين فراق در آن آب كرد پوز
boys_won
19-11-2006, 16:39
زان پیشترکه عالم فانی شود خراب ----- ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد ------ گر برگ عشق می طلبی ترک خواب کن
نام تو بر نگین دلم نقش بسته است
این خاتم وجود من ارزانی تو باد
دانم اگر چه پیشکشی سخت بی بهاست
شعرم به پاس لطف تو ، قربانی تو باد
...
دلم در سينه طبل مرگ مي كوفت
تنم از سوز تب چون كوره مي سوخت
ملال از چهره مهتاب مي ريخت
شرنگ از جام مان لبريز ميشد
به زير بال شبكوران شبگرد
سكوت شب خيال انگيز مي شد
دیروزها را
باد برده است
و فرداها
آمیزه ای است
از امید
و تصور مبهم یک خوشبختی
کاش
در این دایره
ابر بطالت
نقطه ی روشن کنون را
پنهان نکند
...
در كلبه اي تاريك
كه از وحشت ماندن
ديوانه پرواز مي كند
تا مرگ را
در ديوارهاي
كلبه ي تاريك
به بال هاي شكسته ي خود
آشنا سازد
آنگاه آرام گيرد
تا جسم خاموشش را
به روشنايي هديه كند
شايد فردايي
از خود زنييِ او
به ديوار سكوت
روزنه اي هويدا شود
وجاري شدن آغاز
-----------
سایه جونم با این اواتار بازی بساطی درست شده واسه ما [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اما هیچکی سایه خانومیه من نمی شه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زان لحظه که دیده بر رخت وکردم
دل دادم و شعر عشق انشا کردم
نی نی غلطم کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضا کردم
خوب یا بد تو مرا ساخته ای
تو مرا صیقلی کرده و پرداخته ای
....................................
..............................لطف داری عزیز . چیزی شده ؟
ياد آن شام غريبان هستم
ياد آن لحظه ي آخر با تو
لحظه ي تلخي بود
لحظه ي رفتن تو
توي ايوان بودم خفته و بي خبر از هر چه كه بود
شايد اما آن دم
خواب تو مي ديدم
گاهگاهي با خود زير لب مي گويم
كه هنوزم خوابم
كه تو هستي هنوزم با من
شامها فكر فراقت بودم
ليك حتي يك بار
نشد اين رفتن تو باور من
كوچه ي خاطره ها
صبح آن روز شد از رفتن تو غرق سكوت
كفتران دانه نخوردند آن روز
بوته ي ياس شد از رفتن تو پژمرده
كفتران دست تو را مي خواهند كه بپاشي دانه
همه كس باز تو را مي خوانند
كوچه بي تو تنهاست
خانه بي تو خاليست
لحظه ي رفتن تو
لحظه ي تنهاييست……
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
bakhishman
19-11-2006, 22:26
من تازه اين تاپيك رو ديدم و به نظرم خيلي جالبه .نميتونم هر 526 صفحه رو بخونم اميدوارم تكراري نباشه:
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهترزمي ناب كسي هيچ نديد
من درعجبم ز مي فروشان كايشان
زين به كه فروشند چه خواهند خريد
Man Hunter
19-11-2006, 23:12
دل دیر باورم باور نکردی...که آخر بی کس و تنها میمونی
ای دل,ای جان..برو فکر دیگ کن...یاد یاران برو از سر بدر کن
یا حق..... ;)
Marichka
20-11-2006, 01:25
نشان يار سفر كرده از كه پرسم باز
كه هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت
فغان كه آن مه نا مهربان مهر گسل
به ترك صحبت ياران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شكر قريب
كه دل به درد تو خو كرد و ترك درمان گفت
غم كهن به مي سالخورده دفع كنيد
كه تخم خوشدلي اينست پير دهقان گفت
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
كه اين سخن به مثل باد با سليمان گفت
...
Man Hunter
20-11-2006, 01:46
نشان يار سفر كرده از كه پرسم باز
كه هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت
فغان كه آن مه نا مهربان مهر گسل
به ترك صحبت ياران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شكر قريب
كه دل به درد تو خو كرد و ترك درمان گفت
غم كهن به مي سالخورده دفع كنيد
كه تخم خوشدلي اينست پير دهقان گفت
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
كه اين سخن به مثل باد با سليمان گفت
...
تیرم تیرم...آخ جون...میخوام برم ..آخ جون...بیا جلو آخ جون...تو باغ نو..آخ جون..
عدس پلو...آخ جون...بخور و برو..آخ جون...
داش داش..داش داش..داشم من...نعشه خش خاشم من..
تو چمنها آبپاشم من...عاشق دنبکم من...صیاد اردکم من..وای وای وای...
مامانم حات چطوره...حال و احوالت چطوره..جون من مالت چطوره..مال امسالت چطوره...
تو که همچین نبودی مامان چرا دیر اومدی...تو که غمگین نبودی از عمر خو سی نبودی وای وای وای...
تیرم تیرم...آخ جون...میخوام برم ..آخ جون...بیا جلو آخ جون..نرو نرو آخ جون...
تو 5 دری آخ جون....قر کمری آخ جون...
شراب میخوای یاا..کباب میخوام یاا..
عجب دنیای وا نفسایی ها آدم چی چی بگه نیمدونه وا...
(این که گفتم یه شعر قدیمی هست..من خیلی باهاش حال میکنم..خوراک بساط هست!!!!)
(اینم لینکش.....[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]اسم آهنگ هم تیروم تیروم هست از جمال وفایی!!!)
ظهر بود.
ابتدای خدا بود.
ریگ زار عفیف
گوش می کرد،
حرف های اساطیری آب را می شنید.
آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.
لکلک
مثل یک اتفاق سفید
بر لب برکه بود.
حجم مرغوب خود را
در تماشای تجرد می شست.
چشم
وارد فرصت آب می شد.
طعم پاک اشارات
روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.
باغ سبز تقرب
تا کجای کویر
صورت ناب یک خواب شیرین؟
ای شبیه
مکث زیبا
در حریم علف های قربت!
در چه سمت تماشا
هیچ خوشرنگ
سایه خواهد زد؟
کی
انسان
مثل آواز ایثار
در کلام فضا کشف خواهد شد؟
ای شروع لطیف!
جای الفاظ مجذوب، خالی!
...
Man Hunter
20-11-2006, 13:53
يادم تو را فراموش...رو دست زدي به قلبم...لحظه اين جداييي ديí وقتش كم كم...
چه زود فراموشت شد..عهد روزهاي پاييز...گفتي فقط با من باش..تو دنيا غم انگيز..
دادي بهم يادگار..پلاك بي قراري...قسم خوردي به جز من...كسي رو دوست نداري...
ياد عاشقت يه روز از روزها كه من پيشت نبودم..دلت رو از رو هوس باختي و من يادت نبودم...
يا حق..... ;)
خسته از هرچه خستگيست سحر
به نگاهت پناه بردم باز
آخرين نامه جنونم را
به هواي گناه بردم باز
در هوايي که بي تو مي لرزيد
روي ديوار طرحي از تو نشست
شيشه هاي عطش تکاني خورد
به سراب نگاه تو بشکست
در همان گرگ و ميش دستانت
پر از عطر ياسها بودند
سايه هاي جنون ولي بيدار
خيره بر سايه هاي ما بودند
سايه دستهاي عاشق تو
دست سرد مرا به مهر فشرد
در نگاهم نگاهت آراميد
خستگي هرچه بود با خود برد
من سرم را گذاشتم آرام
روي پهناي دشت بازويت
باز هم مست از صدات شدم
باز خوردم فريب جادويت
در فضاي سکوت سرد اتاق
شعرهاي تو حرم آتش داشت
دستهايت چه عاشقانه و گرم
لرزش از دستهام برمي داشت
تازه گرم وجود هم بوديم
که تلنگر به شيشه زد خورشيد
صبح اين جاده جداييها
معني عشق را نمي فهميد
به نخستين نگاهي از خورشيد
روي ديوار محو گشتي زود
تو نبودي ولي فضاي اتاق
پر از عطر ياس وحشي بود...
Man Hunter
20-11-2006, 16:31
در اين زمانه بي هياهوي لاا پرست....خوشا به حال كلاغهاي قيل و قال پرست.
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را..براي اين همه ناباور خيال پرست.
به شب نشيني خرچنگهاي مردابي...چگونه رقص كند ماهي زلال پرست.
رسيده ها چه نجيب و نچيده ميافتند به پاي هرز علفهاي باغ كال پرست....
يا حق..... ;)
soleares
20-11-2006, 17:12
تو مگو همه بجنگند وز صلح من چه آيد
تو يكي نه اي هزاري تو چراغ خود بر افروز
زندگي ذره ذره مي كاهد،
خشك و پژمرده مي كند چون برگ،
مرگ ناگاه مي برد چون باد،
زندگي كرده دشمني، يا مرگ؟
گفته بودم اغلب اين جا آخر خط است
هم چنين بايد بگويم نيز
در بسي از قصه ها شايد
نقطه عطفي است . يا يك فصل نادلخواه
بيش تر اما چو من مسكين اسيران را
نقطه پايان افسانه است
آه !
بعد هم ديگر سخن كوتاه !
Marichka
21-11-2006, 03:37
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام اشنايان بنوازد آشنا را
چه قيامت است جانا كه به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار مارا
به خدا كه جرعه اي ده تو به حافظ سحر خيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شمارا
از بس نوشتم آخرش آروم و بي خبر ، رفت
نمي دونم همين جاهاس يا عاقبت سفر رفت
يه چيزي رو خوب مي دونم اينكه تمام شعرام
پاي چشاي روشنش بي بدرقه ، هدر رفت
Man Hunter
21-11-2006, 13:41
از بس نوشتم آخرش آروم و بي خبر ، رفت
نمي دونم همين جاهاس يا عاقبت سفر رفت
يه چيزي رو خوب مي دونم اينكه تمام شعرام
پاي چشاي روشنش بي بدرقه ، هدر رفت
تو گفتي,حسابت من نباشم پاك پاك
تو گفتي بلدي عاشق بموني نگفتي كه ميخواي دل بسوزوني
همه حرفهات دروغ بود واسه خنده...چشات ميگفت دلت جاي ديگه بنده
حالام ميخوام بري و پيشم نموني..مارو سياه نكن با خوش زبوني!
يا حق..... ;)
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
Marichka
22-11-2006, 00:59
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كار ساز بنده نواز
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي
كه كيمياي مرادست خاك كوي نياز
ز مشكلات طريقت عنان متاب اي دل
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
طهارت ارنه به خون جگر كند عاشق
به قول مفتي عشقش درست نيست نماز
در اين مقام مجازي به جز پياله مگير
در اين سراچه ي بازيچه غير عشق مباز
به نيم بوسه دعايي بخر ز اهل دلي
كه كيد دشمنت از جان و جسم دارد باز
فكند زمزمه ي عشق در حجاز و عراق
نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز
زمين ادامه ي دستي ست که به گندم ميرسد
زمين ادامه ي عشق است که سرخ ترين پيرهن را بر تن دارد
و من ادامه ي زيبا ترين ترانه هاي ترس خورده ي بابا بزرگ
به ترکه ي ناظم و درد بلند جريمه
به وحشت سود و زيان تاجر زنگ حساب
به کوچه هاي خشک آب شاهي و يخ بر خر
سکوت ماندگار پدر
و فرفره هاي بي باد مي رسم ...
چه کسي آيا سه ماه تعطيلي ده سالگي ام را
از تخم مرغ فروش و تاجر بازار امتحان حساب باز پس ميگيرد جز من ؟
که از زمين تو مي رويم ...
زمين ادامه ي يک شعر است که عشق را ادامه ي شبنم ميداند
و سرخ ترين شال را براي شانه هاي فقيرت ميبافد
در سرخباد سرود و سپيده ...
زمين ادامه ي يک ريشه است تا هميشه ي بيشه
زمين ادامه ي يک سفره است
که گرده ي نان را به گرده گرفته است ...
صحرا به انفجار تر باران ايمان دارد ...
چشم بادامي من زمين ادامه ي يک " گنبد " ستاره است
و دشمن ادامه ي شهرزاد هزار و يکشبه ي خواب است
زمين اما به گندم ميرسد ...
زمين به سفره ي مردم ميرسد
...
در بازی چوگان تو گوی دلم حیران تو
افتاده در میدان تو هر دم به یک سو گوی ما
رام کمند مو ی تو گم در خم ابروی تو
در یوزه ام در کوی تو شاها نظر کن سوی ما
گر در رهت ا فتا د ه ام من عاشق آ ز ا د ه ا م
من ساغرم من باده ام ای ساقی مه روی ما
این پرنده مهاجر
همیشه عاشق پرواز
حالا با بالی شکسته
میخونه چه غمگین آواز
توی یک هجرت جمعی
دست بیرحمه صیاد
اونو از جفتش جدا کرد
با تنهایی آشنا کرد
نجوای دو جفت عاشق
روی شاخه های تنها
شعری عاشقانه بود
صدای قشنگ بالش
تو فضای بی کرانه
بهترین ترانه بود
حالا تنها حالا خسته
با دلی از غم شکسته
بی صدا تر از همیشه
با خودش تنها نشسته
با صدای غم گرفتش
شعر تنهایی میخونه
سوز غمگین صداشو
اونی که تنهاست میدونه
...
هزار دل اينجاست
هزار لب همه لبريز بوسه و لبخند
هزار چشم به راه تو مانده دلواپس
درون ديده ام ای مهربان ترين همراه
هزار چشم كه مشتاق بر تو می نگرد
پر از ترانه ی پيوند
و با تو می گويد:
بيا به پا خيزيم
و كوله بار ببنديم همدل و همراه
به شهر عشق هماهنگ رهسپار شويم
و بگذريم از اين ورطه ی هميشه سياه.
شب است و خسته دلان بر كرانه ی تشويش
به سوی صبح دمان پيش می روند آرام
شب است و غمزدگان غرق در ملالت خويش
لبالب اند از آوازهای نا فرجام...
من بودم
آنكه
تار میتنید.
دلم از شوق پریدن میتپید
و چشمانم
كمكم
در زیر پرده سپید
خاك میشد.
بهار كه آمد،
پیلهای بودم
كه پروانه نشد.
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.