مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
bidastar
22-05-2008, 10:29
ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
ghazal_ak
22-05-2008, 13:46
اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم ؟
به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش ،سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
که در مسیل تو ، ای سیل بی قرار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ، به دیواره های غار نبودم
من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت
پوشاندم از چشم او سایه ام را
با سایه ی خود در اطراف شهر مه آلود گشتم
اینجا و انجا گذشتم
هر جا که من گفتم ، آمد
در کوچه پسکوچه های قدیمی
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک ، ترسا ، کلیمی
اغلب چو تب مهربان و صمیمی
میخانه های غم آلود
با سقف کوتاه و ضربی
و روشنیهای گم گشته در دود
و پیخوانهای پر چرک و چربی
هر جا که من گفتم ، آمد
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
با دست نصیحت رفیقان
و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بیبند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
م sise [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرا با رقّت اندوهگين تر آهوان دشت
مرا با وحدت آواره تر پروانگان باغ
اي محبوب !
اينک روي در رو بين .
منم ببري جدا از جفت
ميان بهت زرد جنگلي خاموش و پائيزي
خروش سر کشي هايم درون سينه مي ميرد
و سوز ناله هايم
- مطلع غربت -
درختان را از ايمان نباتيشان
به شنزار بيابان هاي غمگين باز مي گيرد .
الا اي آشنا با روح من
اي سرزمين بکر !
مرا با مهرباني هاي خود بنواز
و جانم را از اين تنهائي کامل رهائي ده .
تو در من چون نسيمي ساده ،
چون فصلي صميمي گيسو افشان باش
و ذرات تنم را زين سکوت
- اين انزواي تلخ -
اي جالب ترين گل بوته ي رنگين !
جدايي ده .
مرا در انقلاب چشم هايت
- بستر دريايي تکوين -
شفيق موج عرياني کرامت کن
ستوه انجمادم را
به آبي رنگ آفاقي دگر
اکنون خلاصي بخش
و در اين حزن مکتوم ،
اين شب غمناک
مرا با عصمت چشم وجيهت آشنايي ده ...
هر دلی از سوز ما آگاه نیست
غیر را در خلوت ما راه نیست
دیگران دل بسته جان و سرند
مردم عاشق گروهی دیگرند
seied-taher
22-05-2008, 23:49
وا فریادا ر عشق وا فریادا
کارم به یکی ترفه نگار افتادا
سلام گرامی
مشاعره یعنی شما با آخرین حرف شعر از آخرین پست شعری دیگر بیاورید...
آخرین حرف.. "د" است
محبت کنید رنگ فونت را تیره اتخاب کنید تا قابل مشاهده باشد...
برقرار باشید
seied-taher
23-05-2008, 00:24
من فکر کردم همینجریه...ببخشید....
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است....
Mahdi Hero
23-05-2008, 02:06
تنها به یک نگاه ، آری به یک نگاه
آماج شوق و شور ، اینگونه آشکار
در جان و در دلم فواره میزند
دور از خروشِ خیابان
در خانه سکوتیست امروز،
به گوشِ آفتابنِشین
گوئی سکوتِ روستا،
میانِ دشت
وقتی به کارِ ساقه و داس
همهمه میشود.
طلسمی شکسته است انگار؛
هزار بهانه، هزار پندار
آرامآرام واهمه میشود
Mahdi Hero
23-05-2008, 02:07
يك چشمه در حوالي اين خاك تشنه نيست
جاريست اين حقيقت تلخ و زلال نيست
آدم دچار غفلت مطلق گراييست
يعني هواي آينه در اعتدال نيست
دور از خروشِ خیابان
در خانه سکوتیست امروز،
به گوشِ آفتابنِشین
گوئی سکوتِ روستا،
میانِ دشت
وقتی به کارِ ساقه و داس
همهمه میشود.
طلسمی شکسته است انگار؛
هزار بهانه، هزار پندار
آرامآرام واهمه میشود
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن
در كوي او گدائي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
نَه آسمان گریست،
نَه باد مرثیهای خواند.
بیصداتر از سنگ که به قعرِ دریا،
فرزندِ آدم به تاریکی رفت
و زمین
ذرّهذرّه
زیرِ بارِ کالبدش خُرد میشود.
seied-taher
23-05-2008, 09:05
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودا زده را کار بساز
گفتا که لبم بگیرو زلفم بگذار
در عیش خوش آویز-نه-در عمر دراز
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
هزار نکته در اين کار هست تا دانی
بجز شکردهنی مايههاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم سليمانی
هزار سلطنت دلبری بدان نرسد
که در دلی به هنر خويش را بگنجانی
چه گردها که برانگيختی ز هستی من
مباد خسته سمندت که تيز میرانی
به همنشينی رندان سری فرود آور
که گنجهاست در اين بیسری و سامانی
بيار باده رنگين که يک حکايت راست
بگويم و نکنم رخنه در مسلمانی
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در ميخانهام به دربانی
به هيچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زير خرقه نه زنار داشت پنهانی
به نام طره دلبند خويش خيری کن
که تا خداش نگه دارد از پريشانی
seied-taher
23-05-2008, 11:22
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحر گاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
تمام آبخزر تلخ
تمام روح جهان آه
تمام ابرها اشك
و پشت زمین
پر از بوتههای جوجه تیغی خودرو
سرودها همه سمی
ترانهها همه تاریك
و چشمها همه گرگ
چشمهها لجن و خشك
چه روزگار سیاهی
seied-taher
23-05-2008, 17:50
تمام آبخزر تلخ
تمام روح جهان آه
تمام ابرها اشك
و پشت زمین
پر از بوتههای جوجه تیغی خودرو
سرودها همه سمی
ترانهها همه تاریك
و چشمها همه گرگ
چشمهها لجن و خشك
چه روزگار سیاهی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت...
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت...
تو که تنها نمی مونی
منه تنها رو دعا کن
خاطراتم رو نگاه دار
اما دستام رها کن:20:
seied-taher
23-05-2008, 18:41
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت....
hamed-mirzaie
23-05-2008, 19:04
تا غم آویز آفاق خاموش
ابرها سینه بر هم فشرده ،
خنده ی روشنی های خورشید
در دل تیرگی ها فسرده ،
ساز افسانه پرداز باران
بانگ زاری به افلاک برده
ناودان ناله سر داده غمناک !
از: فریدون مشیری
seied-taher
23-05-2008, 19:16
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت.......
تا تو نگاه می کنی
کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو
این چه نگاه کردن است
Mahdi Hero
23-05-2008, 23:02
تا تو را ديدم نبستم دل به كس
عاشقم كردي به فريادم برس
ستاره شعله ای از جان دردمند من است
سپهر آیتی از همت بلند من است
به چشم اهل نظر صبح روشنم ز آنروی
که تازه رویی عالم ز نوشخند من است
Mahdi Hero
23-05-2008, 23:23
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟
بعد مرگم می کشان گویند درمیخانه ها
آن سیه مستی که خم ها را تهی می کرد کو؟
Mahdi Hero
23-05-2008, 23:48
و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني
و قصر كوچك دل مرا خراب ميكني
يك دو جامم دي سحراتفاق افتاده بود
و زلب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
seied-taher
24-05-2008, 00:09
در باغ چو شد باد صبا دایه گل
بر بست مشاطه وار پیرایه گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی،طلب کن و سایه گل...
لاجرم فردا از آن راز نهفت
قصه گویان قصه ها خواهند گفت
زن به غمازی دهان وا می کند
راز را چون روز افشا می کند
seied-taher
24-05-2008, 00:30
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت...
من شعر میخونم مست میشم....جنبم یکم پایینه....ببخشید
تا بود دست در كمر او توان زدن
در خونِ دل نشسته، چو ياقوت احمريم
واعظ مكن نصيحتِ شوريدگان كه ما
با خاك كويِ دوست به فردوس بنگريم
seied-taher
24-05-2008, 01:03
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین شراب است...........
Mahdi Hero
24-05-2008, 01:33
تو مپندار كه من شعر به خود مي گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
مبین به چشم حقارت به خونِ دیده ی ما
که آبرویِ صُراحی به اشکِ خونین است
ز آشنایی ِ ما عمرها گذشت و هنوز
به دیده ی مَنَت آن جلوه ی نخستین است
تو غم های توی دلم عاشق و خونه خرابه دلم
جون به کف تو مکتب عاشقی درس وفا را فوت آب دلم
باز بیقراری ای دل، چشم انتظاری ای دل
دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل
خسته و افسورده دل، می زدم ام تا گلو
این دل عاشق ز من بُرده دگر آبرو
ناله ندارد ثمر در دل بی مهر او
تا که بگویم شبی قصه دل مو به مو
seied-taher
24-05-2008, 15:10
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به.........
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته
هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته
خورشید حمل رویت دریای عسل خویت
هر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشته
این دل ز هوای تو دل را به هوا داده
وین جان ز لقای تو برج حملی گشته
هر چه در من است چو من در تب
هر چه در شب است چو شب دلسرد
نه شكفت روشن آغوشی
كه نياز خويش بيارايم
نه نويد پاسخ خاموشي
كه نداي بسته گشايم
seied-taher
24-05-2008, 15:42
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوحی نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذر خواه من است.....
Mahdi Hero
24-05-2008, 17:03
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین
که شدی کور و تماشای رُخش سیر نکردی
ای اجل، گر سر ِ آن زلف درازم به کف اُفتد
وعده هم گر به قیامت بنهی، دیر نکردی
Mahdi Hero
24-05-2008, 18:10
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هم عنانم با صبا سرگشته ام سرگشته ام
همزبانم با پری دیوانه ام دیوانه ام
مشت خاکی چیست تا راه مرا بند رهی؟
گرد از گردون بر آرد همت مردانه ام
cityslicker
24-05-2008, 18:32
من از خدا خواستم،
نغمه هاي عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نكني و
ببيني كه سايه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداري تنهايي.
ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من اين
است كه من شاهد رفتن تو هستم
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لاله سیرابنیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
cityslicker
24-05-2008, 18:36
تو كيستي،كه اينگونه،بي تو بي تابم؟
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم
Mahdi Hero
24-05-2008, 18:37
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
cityslicker
24-05-2008, 18:48
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
اين اتش عشق است نسوزد همه كس را
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
لحظه هاي راه مي آميخت
و چرخ مي زد ، در ته چشم عروسکها
بازار مادر بود که ميرفت با سرعت به سوي حجم
هاي رنگي سيال
و باز مي آمد
با بسته هاي هديه با زنبيل هاي پر
بازار باران بود که ميريخت ، که ميريخت ،
که مي ريخت
تکیه پر تاب و توان کم کن در میدان عشق
آن ز پا افتاده ای وین ناتوانی بیش نیست
قوت بازو سلاح مرد باشد کآسمان
آفت خلق است و در دستش کمانی بیش نیست
Mahdi Hero
24-05-2008, 19:17
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
درخون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
افتاده باشلیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نه بهره شوی از فروتنی
seied-taher
24-05-2008, 19:23
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هرکس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
Mahdi Hero
24-05-2008, 19:29
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
bidastar
24-05-2008, 19:37
دل من دوباره باز کرده بهونه ی حسین(ع)
میخونه شعر و ترانه عاشقونه ی حسین(ع)
seied-taher
24-05-2008, 19:44
نمیدونم دلم دیوونه کیست
اسیر نرگس مستونه کیست
bidastar
24-05-2008, 20:41
تو را سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید
Mahdi Hero
24-05-2008, 20:45
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
bidastar
24-05-2008, 20:56
یا رب آن رویست یا برگ سمن؟
یارب آن قدست یا سرو چمن؟
برسمن کس دید جعد مشکبار؟
در چمن کس دید سرو سیمتن؟
seied-taher
24-05-2008, 21:56
نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
seied-taher
24-05-2008, 21:59
خالی...............
در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب
seied-taher
24-05-2008, 22:10
در دل شب دامن دولت به دست آمد مرا
گنج گوهر یافتم از گریه های نیمشب
دیگرم الفت به خورشید جهان افروز نیست
تا دل درد آشنا شد آشنای نیمشب
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادیست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست
bidastar
24-05-2008, 22:25
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یك روزه شویم
در ده تو بكاسه می از آن پیش كه ما
در كارگه كوزه گران كوزه شویم
من دیدیم او نیز می دید
آن ژنده پوش جوان را که ناگاه
صرع دروغینش از پا درانداخت
یک چند نقش زمین بود
آنگاه
غلت دروغینش افکند در جوی
جویی که لای و لجنهای آن راستین بود
و آنگاه دیدیم با شرم و وحشت
خون ، راستی خون گلگون
خونی که از گوشه ی ابروی مرد
لای و لجن را به جای خدا و خداوند
آلوده ی وحشت و شرم می کرد
در جوی چون کفچه مار مهیبی
نفت غلیظ و سیاهی روانبود
می برد و می برد و می برد
آن پاره های جگر ، تکه های دلم را
وز چشم من دور می کرد و می خورد
مانند زنجیره ی کاروانهای کشتی
کاندر شفقها ،فلقها
در آبهای جنوبی
از شط به دریا خرامند و از دید گه دور گردند
دریا خوردشان و سمتور گردند
bidastar
24-05-2008, 23:02
دوست گو يار شود هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مكن روي زمين لشگر گير
ميل رفتن مكن ايدوست دمي با ما باش
بر لب جوي طرف جوي و بكف ساغر گير
راست ودروغ اين قضيه
به من ربطي ندارد
من فقط طناب را دور گردنم مي اندازم
يا اين دانه هاي سياه را زير دندانم فشار
وصيت نامه هم كه لازم نيست
وقتي مُردم بگذار دنيا را آب ببرد
من را خواب
قبض تلفن مي ماند وُ
اين جارويي كه كنج اتاقم خاك می خورد
دوش تا آتش مِی از دلِ پیمانه دمید
نیمشب صبح ِ جهانتاب ز میخانه دمید
روشنی بخش ِ حریفان، مَه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده ی مستانه دمید
bidastar
24-05-2008, 23:21
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
Mahdi Hero
24-05-2008, 23:23
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
كوه نا هموار را هموار كردن سخت نيست
حرف نا هموار را هموار كردن مشكل است
دوش . زير بار حمالان كشيدن سخت نيست
زير بار منت نامرد رفتن مشكل است
bidastar
24-05-2008, 23:29
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
درآن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شندودی
bidastar
25-05-2008, 00:00
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
(یادش بخیر)
دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریه بی حاصلم؟
چون سایه دور از روی تو افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم
Mahdi Hero
25-05-2008, 01:24
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
diana_1989
25-05-2008, 01:41
من عاشق چشم تو ام تو مبتلاي ديگري دارم به تقدير خودم چنديست عادت ميكنم
تو التماسيم مي كني جوري فراموشت كنم با التماس اما تو را به خانه دعوت ميكنم
گفتي محبت كن برو باشد خداحافظ ولي رفتم كه تو باور كني دارم محبت ميكنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلاي ديگري دارم به تقدير خودم چنديست عادت ميكنم
تو التماسيم مي كني جوري فراموشت كنم با التماس اما تو را به خانه دعوت ميكنم
گفتي محبت كن برو باشد خداحافظ ولي رفتم كه تو باور كني دارم محبت ميكنم
مستِ نیاز ِ من شدی، پرده یِ ناز پس زدی
از دِل خود برآمدی، آمدنِ تو شد جهان
آه که می زند بُرون، از سر و سینه موج ِ خون
من چه کنم که از درون، دستِ تو می کِشد کمان
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
bidastar
25-05-2008, 20:05
کافر اگر عاشق شود
بی پرده مومن میشود
چیزی شبیه معجزه
با عشق ممکن میشود !
seied-taher
25-05-2008, 20:26
کافر اگر عاشق شود
بی پرده مومن میشود
چیزی شبیه معجزه
با عشق ممکن میشود !
در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد....
دل را به کف هرکه سپارم پسش آرد.....کس تاب نگه داری دیوانه ندارد.....طاهر.......
bidastar
25-05-2008, 20:30
دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
seied-taher
25-05-2008, 20:45
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر گشی ای مرغ خوش خوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دنیا غم مخور
............دوست داشتم باقیشم بگم.....ولی حیف مشتریم زیاده....
bidastar
25-05-2008, 20:50
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پُر از لالها رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون
باد در سایه درختانش
گسترانید فرش بوقلمون
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند
که این دو اسبه ی ایام سخت چالاک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق
تو هرقبا که بدوزی به قدر ادراک است
bidastar
25-05-2008, 21:15
تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند
زبخت خفته ملولم بود كه بيداري
بوقت فاتحه صبح يك دعا بكند
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
Mahdi Hero
25-05-2008, 22:24
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس
به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا
خوشآن زمان که سرم در پناه بال تو بود
کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا
seied-taher
25-05-2008, 22:58
اگر ان ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
seied-taher
25-05-2008, 23:19
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و ای مرغ بهشتی مه دهد دانه و آبت؟؟؟؟؟؟؟؟
خوابم بشد از دیده در این فکر چگر سوز
که آغوش که شد منزل آسایش خوابت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تخته بند تني، چه جاي شكيب؟
بدر آي از سراچه ي تركيب
مشرق و مغرب است هر گوشت
آسمان و زمين در آغوشت
Mahdi Hero
26-05-2008, 00:05
تا نيارايد گيسوي كبودش را به
شقايق ها
صبح فرخنده
در آيينه نخواهد خنديد
دل خورشيد نيز مايل اوست
زان كه اين دانه پاره ي دل اوست
دانه از آن زمان كه در خاك است
با دلش آفتاب ادراك است
seied-taher
26-05-2008, 00:48
تو ای مادر پاکی چرا روتو گرفتی
یا دست به سینه داری
یا که پهلوتو گرفتی
شدی پیر و شکسته تو سن نوجوونی
چرا برای مرگت تو داری دعا میخونی
همه گلهای عالم برای تو جون میگیره
هرچی عاشقه تو دنیا واسه عشق تو میمیره
خاک چادر تو بی بی برتر از خاک بهشته
خدا از خاک کف پات گل کعبه رو سرشته
کاشکی آدما بدوونن برتر از فرشته هستی
برتر از هرچی تو عالم که خدا سرشته هستی...............
Mahdi Hero
26-05-2008, 01:14
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
ز نارسایی ِ فریادِ آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیاید
به رهگذار ِ طلب آبرویِ خویشتن مریز
که هم چو اشکِ روان باز پس نمیاید
Mahdi Hero
26-05-2008, 01:56
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
در مقامات طريقت هر كجا كرديم سِير
عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده كه در سير ِ طريق
هر كه عاشق وش نباشد، در نفاق افتاده بود
دردا که تا بروی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را بجام کردی و نوشیدی
چون نام خود بپای تو افکندم
افکندیم به دامن دام ننگ
آه ... ای الهه کیست که میکوبد
اینه امید مرا بر سنگ ؟
گرزم بد آهوش گفت از خرد
باید جز آن چیز کاندر خورد
مرا شاه کرد از جهان بینیاز
سزد گر ندارم بد از شاه باز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
Mahdi Hero
26-05-2008, 12:15
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
یاران چو گل به سایه سرو آرمیده اند
ما و هوای قامت با اعتدال تو
در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیال تو
Mahdi Hero
26-05-2008, 15:46
واشده گل صبا
از نسيم تا دريا
ميخوام بگم اي خدا.............
از داغ آتشین لب ساغر نواز تو
در جان ماست آتش و در ساغر است اشک
با دردمند عشق تو همخانه است آه
با آشنای چشم تو هم بستر است اشک
seied-taher
26-05-2008, 18:08
کسی که حسن و خط دوستدر نظر دارد
محقق است که او حاصب بصر دارد
چو خامهدر ره فرمان او سر طاعت
نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد
در اتاق کوچکم پا می نهند
بعد من، با یاد من بیگانه ای
در بر آئینه می ماند بجای
تار موئی، نقش دستی، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده، ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود.
دانی فرانک من کیستم؟
گمان نمی برم که دانی!!
شعرش خیلی سپید بود دیگه
mohammad99
26-05-2008, 22:23
یک شب عاشق تر شد و راهی می خونه شد
باده خورد و گریه کرد عاقبت دیوونه شد
ساده دل
پشت خونت اومدش سر به دیوارا زدش
عاشق عشق تو بود با همون خوب و بدش
سلام سلام
شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
جرعه نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح
باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند
______________
سلام گرامی
mohammad99
26-05-2008, 22:39
دوباره تو باد موهاتو رها کن
منو راهیه شب قصه ها کن
میمیرم واسه تب تند لبهات
دوباره زیر لب اسممو صدا کن
اشکم و پاک کن از گونه ی من
سر بذار باز رو شونه ی من
منو سیاه کن با دروغ تازه
بگو که میگیری بهونه ی من
حالا باز منو نسیم و موج دریا
می مونیم بدون تو غریب و تنها
به خدا بی تو یه صدف شکستم
مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟
به باغ خلد نیاسود جان علوی ما
به حیرتم که در این خکدان چه خواهد کرد؟
Mahdi Hero
26-05-2008, 23:44
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
یا مولا علی!
تو دین و دنیای منی
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه دلم، ای خدا!
زیر سنگ اومده
همه مشکي پوشند نکند مي خواهند
ظلمت شب را در روز پديدار کنند
در قديم مي گفتند هر آدم
ستاره اي دارد مي ترسم از بمب جمعيت
آسمان ستاره کم اورد
شهر از ادم لبريز است
اما همه تنهايند
seied-taher
27-05-2008, 08:51
دوباره وقت دعا شد موقع شرم و حیا شد
صدای الهی العفو ورد لبهای گدا شد
همه با ادب نشستن وقت دیدار خدا شد
همه نامه ها سفیده امضاء آل عبا شد
یه دونه روی سیاهو یه دونه نامه جدا شد
من همون روی سیاهم حسابم غیر خوبا شد
بذارتا بگم چه موقع کارم ازخوبا سوا شد
شب حمله دست من از دومن آقام رها شد
گم شدم تادست من از چادر بی بی جدا شد
به خدا که من همونم قسمتم جام بلا شد
تموم آرزوی من ازآقام یه نیم نگاه شد
رفیقا چو پر کشیدند دل من خوش به بابا شد
دست روی دلم نذارید کشتی ام بی ناخدا شد
یاد ایوون جماران عقده ای به این دلا شد
رهبرم علی مظلوم عاقبت صاحب عزا شد
صدای جبهه بلنده میگه چفیه بی وفا شد
رمز سربند یا زهرا مثل اینکه بر ملا شد
دیگه حالت دوکوهه شبیه کرببلا شد
وقت گفتن از شلمچه جواب ما ناسزا شد
یاد فکه یاد کرخه یاد کوزران چه ها شد
مردم و دیگه ندیدم سوله ی علقمه وا شد
جای هرخون شهیدی مجلس گناه به پا شد
گوئیا سر حسینم دوباره رو نیزه ها شد
سد دزنامه به هورداد ارزش ما بی بها شد
قصرشیرین به هویزه میگه کعبه بی منا شد
دشت عباس گله داره باوفا چه بی وفا شد
قله ی هزاروصد گفت غم و غصه درفضا شد
پای نامحرم اسرار به حرم چه آشنا شد
دیگه ازعسل شیرینتر مردن این بی نوا شد
ز سحر گهم همیشه شفع ووتروصبح قضا شد
کوچه های بی شهید شهرماچه بی صفا شد
گوش ما جای نیا یش آشنا به هر صدا شد
قلب اربابم دوباره خسته از دست ماها شد
گل یاس آل یس زیر دست و پا فدا شد
کا زشت ما نگو که از زمین تا به سماء شد
به خدا علی غریبه چهرش اینگونه چرا شد
بسیجی خسته نباشی دشمنت حاجت روا شد
صورت غریب رهبر شبیه مادر ما شد
بچه ها دوباره قنفذ روبه سوی کوچه ها شد
سپر علی شکسته خون دل سینه زنا شد
رنگ سینه های خسته مثل سرخی حنا شد
میون لیلی و مجنون خون دل دادن بنا شد
تهمت و خونه نشینی سهم این روز جزا شد
توبه کار بیا که توبه دلربای دلبرا شد
درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهر جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
seied-taher
27-05-2008, 09:50
دل میرود ز دستم
صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان
خواهد شد آشکارا
کشتی شکستکانیم
ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم
دیدار آشنا را.................................
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم
ماه مهر ایین که میزد باده با رندان کجاست
باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟
در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام
نیم جانی هست و میآید نیاز ازمن هنوز
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
البته تا اونجا که یادمونه این "نثر" هست نه شعر. گرچه نثرهای استاد سخن "سعدی" هم قشنگه.
bidastar
27-05-2008, 21:19
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
البته تا اونجا که یادمونه این "نثر" هست نه شعر. گرچه نثرهای استاد سخن "سعدی" هم قشنگه.
شک نکن که این شعره.
seied-taher
27-05-2008, 21:42
یک نان به دو روز اگر بود حاصل من
از کوزه شکسته ای دمی آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
Mahdi Hero
27-05-2008, 22:02
در پي زمزمه عشق ....
كجا خواهم يافت؟
دست افسونگر تقدير مبادا سر جنگي دارد...
دم مَزن، گر همدمی میبایدت
خسته شو، گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی، تو بس نامحرمی
محو شو، گر محرمی میبایدت
همچو غواصان، دم اندر سینه کش
گر چو دریا، همدمی میبایدت
bidastar
27-05-2008, 22:43
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کاو ز خود برنج دراست
تو تمامی ِ من، نمیخواهم وجود
وین نمیباید به انبازی مرا
سر چو شمعم باز بر یکبارگی
تا کی از ننگ، سرافرازی مرا
اين درد هم
انگار عادتم شده
دلتنگي هم نمي كنم
ديگر از نبودنت
سردم نمي شود
گريه هم نمي كنم
آرام گرفته ام
خنده به لبانم بازگشته
فردا پنج شنبه است
مي بيني حالا كه رفته اي
چه زود پنج شنبه مي شود
من ديگر به پنج شنبه هاي
با تو بودن فكر نمي كنم
تويي كه باور نداري
bidastar
27-05-2008, 23:08
یار دیرینه مرا گو به زبان توبه مده
که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن
رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن
نکند اشک
آب کند
بشوید
ببرد
نگاهم را
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...
bidastar
27-05-2008, 23:37
====================
bidastar
27-05-2008, 23:38
تا به دکان و خانه در گروی
هرگز ای خام آدم نشوی
برو انر جهان تفرج کن
پیش از آن روز کز جهان بروی
دوستان تا جایی که میتونند از اشعار سپید استفاده نکنند ،،، هیچ جا استفاده از این نوع اشعار که فاقد وزن و آهنگ
هستند در مشاعره مرسوم نیست ،،، با تشکر
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد
tanhatarin mard
28-05-2008, 00:21
در میکده دوش زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم ز چه در میکده جا کردی ؟ گفت
از میکده هم به سوی حق راهی هست
تا دلِ لایعقلم دیوانه شد
در جهانِ عشق تو افسانه شد
آشنایی یافت با سودایِ تو
وز همه کار ِ جهان بیگانه شد
پیش ِ شمع ِ رویِ چون خورشیدِ تو
صد هزاران جان و دل پروانه شد
Mahdi Hero
28-05-2008, 02:07
دل من دیرزمانی است که می پندارد دوستی نیز گلی است، مثل نیلوفر و یاس، ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
تن این ساقه را بیازارد
دلم را روی صندلی فرودگاه جا میگذارم
روحم را در سالن انتظار!
مرگ گونههایم را میبوسد
مرگ گونههایم را میبلعد،
انتظار میكشم...
و اجدادم كه هنوز به هوای جنوب عادت ندارند،
خاكسترم را به خلیج میپاشم
تا همیشه فارس بماند
در پای تو هرکه سر نینداخت
از روی تو پرده بر نینداخت
در تو نرسید و پی غلط کرد
آن مرغ که بال و پر نینداخت
کس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
نفزود غم تو روشنایی
آن را که چو شمع سر نینداخت
بارت بکشم که مرد معنی
در باخت سر و سپر نینداخت
جان داد و درون به خلق ننمود
خون خورد و سخن به در نینداخت
روزی گفتم کسی چون من جان
از بهر تو در خطر نینداخت
گفتا نه که تیر چشم مستم
صید از تو ضعیفتر نینداخت
با آنکه همه نظر در اویم
روزی سوی ما نظر نینداخت
نومید نیم که چشم لطفی
بر من فکند، و گر نینداخت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
seied-taher
28-05-2008, 08:47
یکی از دیوانه کننده ترین اشعار حافظ:
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما
سرو می نازد و خوش نیست خدا را بخرام
زلف دلدار چو زنار همی فرماید
برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام
شب بود و حوض تجلی تهی نمود
شاید گسسته ز هم رشته های آب؛
روز خالی شد از محبت رنگ:
زین گستره ی تار و پود سرخ وجود.
مهربانی، ز خنده ی امواج، روی کشید و سبک پرید
دست های چروکیده ی ابهام، ریشخندی نثار کتمان کرد
اندوه سرد و یخ زده ی یأس، داد جاش را به گرمی امید
اقلیم تنگ و نازک گلبرگ، از هیجان شعله ور بود.
ناگه در این گیر و دار
موجی نا موزون تمامی اوزان را بر هم زد
زیرا
از نظم تفنر داشت از نثر دلی پر خون!
و موج با آهنگ دست به گریبان شد و زور آزمایی کرد
و دست و پنجه نرم نمود...
در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريكي
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بي پايان
نا گاه گلی از زندان خاک برون شد
هاج و واج، به ریشه ی خود که از خاک معرفت بیرون زده بود می نگریست
گل به راه افتاد:
از باغچه ی کوچک لطف و مهر بگذشت
به چه قیمتی؟
به قیمت اینکه خود را بشناسد.
پا فراتر بنهاد؛ رفت تا اوج کبودی گل داوودی
رفت تا منزل مرطوب چمن در دل مرداب سکوت
رفت تا خارج وزن و میزان
ناگاه سرش به سنگ اختیار خورد
تسلیم نشد
رفت تا آن سوی عطر طلوع در کشاکش بودن
رفت تا گیجی منگ و منگی گیج!
رفت تا سلسله ی آبی زندان حساب
رفت تا لوح سپید پر پیک پوپک
رفت تا چاله ی چرخ چمن و چه چه آن چلچله ها
به چه قیمتی؟
به قیمت اینکه خود را بشناسد.
گل ز تاراج خوش اندرز آویزان شد
در همین حین پرستوی مه فهمیدن گفت به او:
گل چین.
از باخ فراخ گلچین محبت گل چین
گل، گلی از باغ گلچین محبت چید
عاقبت گل، گل چید!
ghazal_ak
28-05-2008, 13:55
دو درخت ان طرف سایه دلتنگی من
گریه می کرد کسی در حرم سنگی من
مثنوی گرچه که یک آینه درکم نکنی
از تو می خواهم یک روزنه ترکم نکنی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
seied-taher
28-05-2008, 16:02
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد....
bidastar
28-05-2008, 19:59
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
Mahdi Hero
28-05-2008, 20:28
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو كه دستم بو ز دست او گرفت
تمام روزهای باران را از آستین آسمانت خشک کن
نام مرا هم در کوچه ای بن بست تنها بگار و برو
حالا یک فنجان قهوه برای خودت بریز
نه انگار صدای گریه ای غریب
از قصه های سفید دختری
ایینه ات را خاموش می کند
تو قهوه ات را بنوش
شه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
نگارینی که من دارم اگر برقع براندازد
نماید زینت و رونق نگارستان مانی را
دلارامی که من دانم گر از پرده برون آید
نبینی جز به میخانه ازین پس اهل تقوی را
اگه یه روز نباشی
توی شبهام دیگه ستاره ای نمی مونه!
اگه بری می دونم
غم چشات همه زندگی مو می سوزونه
بدون تو می میرم
کسی آخه مثل تو دردمو نمی دونه
بدون تو نمیشه...
خدا کنه یه روزی
مثل گذشته ها توی چشمام نگاه کنی
خدا کنه دوباره
بیای و باز منو عاشقونه صدا کنی
bidastar
28-05-2008, 21:18
يک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم
این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او
=======================
دوستان تا جایی که میتونند از اشعار سپید استفاده نکنند ،،، هیچ جا استفاده از این نوع اشعار که فاقد وزن و آهنگ
هستند در مشاعره مرسوم نیست ،،، با تشکر
و پری باور دارد
که تجلی زیبایی او
خورشید است
خورشیدی که تشعشعات عشقش
سیاهی را
به تماشای نور می نشاند
تبسمی تلخ را
برلبان پری
نقش می زند
نقاش تلخی ها
سیاهی را دوست می دارد
.......... اشتباه اینجا آمده بود.............
bidastar
28-05-2008, 22:06
دست دراز از پی یک حبه سیم
به که ببـــرند بدانگی و نیــم
دوستان تا جایی که میتونند از اشعار سپید استفاده نکنند ،،، هیچ جا استفاده از این نوع اشعار که فاقد وزن و آهنگ
هستند در مشاعره مرسوم نیست ،،، با تشکر
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دُردی خرابات
اگر یک قطره دُردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات
bidastar
28-05-2008, 22:28
تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
خواب آورد افسانه و افسانهی عاشق
هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
در آن موضع که تابد نور خورشید
نه موجود و نه معدوم است ذرات
چه میگویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات
Mahdi Hero
28-05-2008, 22:55
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
Mahdi Hero
28-05-2008, 23:02
اینجا
ابرهای خاکستری
بر آسمان دلم
هزاران نقش بسته اند
بی تو تنها
نقشی از بودن را در نبودنت
تکرار می کند
bidastar
28-05-2008, 23:03
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
Mahdi Hero
28-05-2008, 23:08
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
bidastar
28-05-2008, 23:16
هنوزم در پی اونم
که اشکامو روی گونم
با اون دستای پر مهرش
کنه پاک و بگه جونم
نکن گریه منم اینجام
بذار دستاتو تو دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام
Mahdi Hero
28-05-2008, 23:21
مكن كاري كه بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو رت از نامه خواندن ننگت آيو
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب سد گونه جفایی، بازآ
لحظه ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام ، مستم
باز ميلرزد، دلم، دستم
باز گوئي در جهان ديگري هستم
هاي! نخراشي بغفلت گونه ام را تيغ
هاي، نپرسي صفاي رلفزم را دست
و آبرويم را نريزي، دل
bidastar
28-05-2008, 23:49
لحظه ها را با تو بودن
در نگاه تو شكفتن
حس عشق رو در تو ديدن
مثل روياي تو خوابه
با تو رفتن با تو موندن
مثل قصه تورو خوندن
تا هميشه تورو خواستن
مثل تشنگي آبه
هر شور و شری که در جهان است
زان غمزهیِ مستِ دلسِتان است
گفتم لب اوست جان، خِرد گفت
جان چیست مگو چه جایِ جان است
Mahdi Hero
29-05-2008, 01:37
تو وچشمی که ز دل ها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
دلم در عشق تو جان برنتابد
که دل جز عشق جانان برنتابد
چو عشقت هست دل را جان نخواهد
که یک دل بیش یک جان برنتابد
در گهواره از گریه تاسه می رود
کودک کر و لالی که منم
هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور
از سطح پهن پیشانیم می گذرد
خواهران و برادران
نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید
همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید
پنج یا شش ماه
خوشبختی جز رضایت نیست
به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر
گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست
از یاد رفته است
خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید
همین است
برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید
برای حفظ رضایت
نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید
پرستوهای مادر قادر به شکارش بچه هاشان نیستند
Mahdi Hero
29-05-2008, 06:56
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
كوه نا هموار را هموار كردن سخت نيست
حرف نا هموار را هموار كردن مشكل است
دوش . زير بار حمالان كشيدن سخت نيست
زير بار منت نامرد رفتن مشكل است
حمید جان
29-05-2008, 08:44
سلام
تعالی الله یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندان خداوند.
Mahdi Hero
29-05-2008, 09:25
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
bidastar
29-05-2008, 09:42
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
Mahdi Hero
29-05-2008, 09:46
ديگر كدام نسيم نوازشگر
به لاله هاي داغدار
تسليت خواهد گفت ؟
آيا كسي چراغ خواهد آورد ؟
تا آنان خويشتن خويش را در آينه ها بنگرند
و يادشان بيايد
يادشان
كه شب در آستين خويش
چيزي جز مسخ نداشت
bidastar
29-05-2008, 10:34
تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
خواب آورد افسانه و افسانهی عاشق
هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
(هنر در اینه که بتونیم با اشعار دارای وزن و ردیف و قافیه مشاعره کنیم))
حمید جان
29-05-2008, 11:06
سلام
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
bidastar
29-05-2008, 11:37
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر گشته خويش آي و زخاكش بر گير
ترك درويش مگير ار نبود سيم و زرش
در غمت سيم شمار اشك و رخش را زر گير
روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد
عاقبت رویتن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
دختری ساده که يکروز کبوتر شد و رفت
bidastar
29-05-2008, 13:04
تا كه بوديم نبوديم كسي
كشت ما را غم بي همنفسي
تا كه رفتيم همه يار شدند
خفته ايم و همه بيدار شدند
قدر آيينه بدانيد چو هست
نه در آن وقت كه اقبال شكست !
حمید جان
29-05-2008, 13:25
سلام
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن
bidastar
29-05-2008, 13:51
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
حمید جان
29-05-2008, 14:04
سلام
در یکی گفته که واجب خدمت است
ور نه اندیشه ی توکل تهمت است
bidastar
29-05-2008, 14:22
تو جاده عابري نيست مسافري نيست
چراغ شعر نابي تو دست شاعري نيست
حمید جان
29-05-2008, 14:27
سلام
تن چو مادر طفل جان را حامله
مرگ درد زادن است و زلزله
هر چقد گشتم تو دنیا به خدا وفا ندیدم
آدمای صاف و ساده خوب بی ریا ندیدم
روی لبها همه خنده توی دستا همه دشنه
آب تو دستاشون ولیکن مونده اونجا یکی تشنه
حمید جان
29-05-2008, 16:19
سلام
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
seied-taher
29-05-2008, 19:02
شاه شمشاد قدان
خسرو شیرین قدمان
که ه مژگان شکند
قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوت گه خورشید رسی چرخ زنان
نه به کویم گذرت میافتد
نه به رویم نظرت میافتد
آفتابی که جهان روشن ازوست
ذرهی خاک درت میافتد
seied-taher
29-05-2008, 22:56
دل و دین و عقل و هوشم
همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی؟
bidastar
29-05-2008, 23:53
يكي را كه سعي قدم پيشتر
به درگـاه حق منزلت بـيشتـر
seied-taher
30-05-2008, 01:06
رفیق خیل و خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قرآن فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جلن که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
قبلهی ذرات عالم روی توست
کعبهی اولاد آدم کوی توست
میل خلق هر دو عالم تا ابد
گر شناسند و اگر نی سوی توست
تو را ديدم تو را ديدم ولى كاش
نمىديدم تو را هرگز در آن روز
تو را ديدم ولى چونان كه بينم
كسوفِ مهر را در صبحِ نوروز
تو را ديدم ولى افسوس افسوس
تو آن افسونگر جادو نبودى
بسى جُستم نديدم در تو او را
تو خود بودى وليكن او نبودى
حمید جان
30-05-2008, 08:59
سلام
یک ستاره در محمد رخ نمود
تا فنا شد گوهر گبر و جهود
bidastar
30-05-2008, 10:03
دستي كه در فراق تو ميكوفتم به سر
باور نداشتم كه به گردن درآرمت
تمام من٬ تمام ذرات من.....
تو نمی شود......
کجا گم کرده ام تو را؟!
نمی دانم....
bidastar
30-05-2008, 10:29
!!
مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
bidastar
30-05-2008, 10:36
!!!
من اگه جوی حقیرم
تو مثل دریا بزرگی
بی کران و سبز و آبی
قد یک دنیا بزرگی
تو هنوز یه اتفاقی
که برام تازگی داری
واسه ی دلواپسی هام
خبرای خوش می یاری
یک نفر هست که چون چلچلهها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
bidastar
30-05-2008, 10:43
تا توانم دلت به دست آرم
ور بیازاریم نیازارم
ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
bidastar
30-05-2008, 10:53
دست از طلب ندارم تا کام من بر آيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن بر آيد
بگشای تُربتم را بعد از وفات بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آيد
دل عطار را گر بار دادی
دلی بیدار معنیدار گردد
نکوکارا مگر کاری شود پیش
چو کاری رفت مرد کار گردد
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
حمید جان
30-05-2008, 18:08
سلام
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و زمر برخود می نهند
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این برتر نمی ارزد
seied-taher
30-05-2008, 20:29
دوست دارم من نگو نیا حرم
دلم میخواد بیام حرم داد بزنم
یه نگاه به اون زریح شیشگوشش کنم خدا فریاد بزنم
تو خودت گفتی خدا
ادعونی استجب لکم
من دلم کربلا میخوا
پس حاجتم رو تو رد نکن....
Mahdi_Shadi
30-05-2008, 21:09
مهدی برگشت.....با یه عالم هایکو دیگه!
نه در دشت و نه در کوه
جنبنده ای تکان نمی خورد
در این سحرگاه برفی
bidastar
30-05-2008, 22:35
یکی را عادت بود راستی
خطایی بود در گذراند ازو
وگر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارد ازو
یارب آن خال بر آن لب چه خوش است
بر هلالش نقط از شب چه خوش است
دهنش حلقهی تنگ زره است
نقطه بر حلقهی مرکب چه خوش است
تا قيامت همه جا محشر كبراي تو برپاست
اي شب تار عدم شام غريبان عزايت
عطش و آتش و تنهايى و شمشير شهادت
خبري مختصر از خاطره ى كرب و بلايت
bidastar
30-05-2008, 22:52
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود.
دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند
در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند
لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد
کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند
bidastar
30-05-2008, 22:55
ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
واندر اين كار دل خويش به دريا فكنم
ميروم شايد كمي حال شما بهتر شود
ميگذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه ميترسي برو ديوانگيهاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود
bidastar
30-05-2008, 22:57
دلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد
دل پردهی عشق توست برگیر
جان تحفهی وصل توست بپذیر
تن هم سگ کوی توست دانی
دانم که نیرزدت به زنجیر
bidastar
30-05-2008, 23:01
روزگاري در صف وخط امام بودي ولي
باورت گشته توهستي واضع خظ امام
ملوانهایی كه به خانه بازگشتند
دلم را در بستهی پستی برایم پس میفرستند
دلم
دلم
دلم
در من قرنهاست كه چوپانی پیر "حیران" میخواند؛
دلو لو دلو لو دلو لو ...
بیوطنام چونان پرندهای كه غریزهاش را از یاد برده باشد
بی سرزمین؛
چون چشمهای معشوقام كه هر بار غروبهای زادگاهش را گریست
اتفاقی بزرگ در راه بود
bidastar
30-05-2008, 23:05
در ديار سالكان نبود به جز ذكر قنوت
در ديار عاشقان نبود بجز درد سكوت
در ديار نامي نام آوران گشتم همي
مي نياوردم به دستم جز غم هجران دوست
تیری ز قضای بد سبق کرد
آمد دل من بخست بر خیر
آن تیر ز شست توست زیرا
نام تو نوشته بود بر تیر
خاقانی اگرچه هیچ کس نیست
هم هیچ مگو به هیچ برگیر
راوي تويي!!...و من که از اين خواب ميپرم
زُل ميزنم که اين همـــهي آسمان من!
اصلا ستاره مثل تو آيا نداشته است؟
يا اشتـــــباه بوده تــم داســـــتان من ؟
اينـــــجا فضا به سود تو تغيير ميکند !
بيهوده نيست دغدغهي دوستان من !
راوي تويي... بيا و بريز اين اسيــد را ،
در خاطـــــــرات تلخ من و داستان من ،
نماند اهل رنگی که من داشتم
برفت آب و سنگی که من داشتم
به بوی دل یار یکرنگ بود
به منزل درنگی که من داشتم
bidastar
30-05-2008, 23:18
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم انچه را جانان پسندد
دل بشد از دست، دوست را به چه جویم
نطق فروبست، حال دل به چه گویم
نیست کسم غمگسار، خوش به که باشم
هست غمم بیکنار لهو چه جویم
bidastar
30-05-2008, 23:37
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
ايــن موهبــت رسيــــــد ز ميــراث فطـــــــرتم
ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده
روز به شب کردهای به تیرگی حال
شب به سحر کن به روشنائی باده
bidastar
31-05-2008, 00:04
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم
ماهی که مه از قفای او بینی
خورشید ز روی و رای او بینی
جوزا کمر کلاه او یابی
گردون گرهی قبای او بینی
bidastar
31-05-2008, 00:14
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ي ما شاد نكرد
درد دل گویم از نهان بشنو
راز، بیزحمت زبان بشنو
جوش دریای غصه باور کن
موج خون بنگر و فغان بشنو
bidastar
31-05-2008, 00:31
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
در یک سخن آن همه عتیبش بین
در یک نظر این همه فریبش بین
خورشید که ماه در عنان دارد
چون سایه دویده در رکیبش بین
خاموشی لعل او چه میبینی
جماشی چشم پر عتیبش بین
bidastar
31-05-2008, 00:39
ناصح به طعن گفت كه رو ترك عشق كن
مـحـتـاج جنگ نيـست برادر ، نمـي كنم
اين تقوي ام تمام كه با شاهـدان شهـر
نـاز و كـرشمـه بـر سر منبر نـمـي كنم.
مرا گوئی چه سر داری، سر سودای او دارم
به خاک پای او کامید خاک پای او دارم
ازو تا جان اگر فرقی کنم کافر دلی باشد
من آنگه جای او دانم که جان را جای او دارم
bidastar
31-05-2008, 00:46
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز
زنگ دل از آب روی شستیم
وز درد هوا سبوی شستیم
دل را به کنار جوی بردیم
وز یار کناره جوی شستیم
bidastar
31-05-2008, 00:51
من بی تو هیچم
تو باورم نکن
خیسم زگریه
تنهاترم نکن
عاشق نبودم
تا با تو سر کنم
آتش نبودم
خاکسترم نکن !!!
نه رای آنکه ز عشق تو روی برتابم
نه جای آنکه به جوی تو بگذرد آبم
به جستجوی تو جان بر میان جان بندم
مگر وصال تو را یابم و نمییابم
bidastar
31-05-2008, 01:00
مائيم و مي و مطرب و اين كنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب
از آذر خاك و باد و از آتش و آب
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.