مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
مبصر نوشت ا سم ِ مرا توی ِ خوبها
آقا اجازه؟... نیست... اگر ترس ناگهان...
آقا دِ...کارَت از نفس و نان گذشته بود
آیا تو نیز می گذری از زنی جوان؟
BKM_MAHDI
13-06-2007, 14:47
ني من منم ني تو تويي ني تو مني
هم من منم هم تو تويي هم تو مني
با تو اينچنيم اي نگار ختني
كندر غلطم كه من توام يا تو مني ؟
یکی را دوست میدارم ،
همان فرشته ای که در نیمه شب عشق به خوابم آمد
و مرا با خود به دشت دوستی ها برد…او همان فرشته ای است که با بالین سفیدش
مرا به اوج آسمان آبی برد و مرا با دنیای دوستی و محبت آشنا کرد
boy iran
13-06-2007, 15:04
در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش
دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"
اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان
بگريست هاي هاي!
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
boy iran
13-06-2007, 15:10
تو تكرار موزون موسيقي بي كلامي
كه در بند بند خيالات پوچم
چو زنجير پوسيده اي تاب خوردي!
پر از بيم افتادن از بند در بند!
در صومعه ام نوحه کردم
چنگ گرفتم و ترانه کردم
رقصیدم و بهانه کردم
یاد یار مستانه کردم
از خود رفتم
به او پیوستم
یکی بودم، یکی شدم
از دستار و کلاه رستم
موسیقی شدم
مست شدم
رقص شدم
دیوانه شدم
boy iran
13-06-2007, 21:02
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من من وضو با تپش پنجره ها میگیرم
منتظر قاصدکها نمونیم بهتره
چون که میخواهیم خودمون پیداشون کنیم
و چه بهتر این که آدما خودشون قاصدک بشن
و بتونن پیغام دلشون رو به قاصدک برسونن...
boy iran
13-06-2007, 21:49
منتظر قاصدکها نمونیم بهتره
چون که میخواهیم خودمون پیداشون کنیم
و چه بهتر این که آدما خودشون قاصدک بشن
و بتونن پیغام دلشون رو به قاصدک برسونن...
ن آغاز
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
سبک هندی گرچه سبکی تازه بود
لیک او را ضعف بی اندازه بود
سست و بی شیرازه بود
فکرها سست و تخیل ها عجیب
شعر پرمضمون ولی نادلفریب
وز فصاحت بی نصیب
شعر هندی سر به ملیون می کشید
هر سخنور بار مضمون می کشید
رنج ِ افزون می کشید
....
mohammad99
13-06-2007, 23:03
دردي است غير مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کاين درد را دوا کن
سلام
Spartan III
13-06-2007, 23:19
نه در رفتن حرکت بود
نه درماندن سکونی.
شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین
با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید.
دوشیزه عشق من
مادری بیگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهی مایوس
بر مداری جاودانه می گردد.
mohammad99
13-06-2007, 23:24
دل ربودي و بحل کردمت اي جان! ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا مي داري
boy iran
13-06-2007, 23:25
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست-----------جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
Spartan III
13-06-2007, 23:27
تـا در نگيـن چشـم تـو نقـش هـوس نهـم
نــاز هــــزار چشـــم سيـــه را كشيــــده ام
mohammad99
13-06-2007, 23:28
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
چون حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم
Spartan III
13-06-2007, 23:29
ما حريف غم و پيمانه کشی پيشه ما
ديده ما قدح ما دل ما شيشه ما
ما در اين باديه آن خارين تشنه لبيم
که رهين نمی٬ از خاک نشد ريشه ما
mohammad99
13-06-2007, 23:33
**
آرزو دارم مرگت را ببينم
بر مزارت دسته هاي گل بچينم
آرزو دارم ببينم
پر گناهي در دوزخي و رو سياهي
Spartan III
13-06-2007, 23:36
این است و جز این نیست.
مرگ گوید: هوم!چه بیهوده!
زندگی می گوید: اما باز باید زیست ،
باید زیست !
باید زیست!...
mohammad99
13-06-2007, 23:44
تا دم از شام سر زلف سياهت نزنند
با صبا گفت و شنيدم سحري نيست که نيست
Spartan III
13-06-2007, 23:47
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد
mohammad99
13-06-2007, 23:53
دل عارفان ربودند و قرار پارسايان
همه شاهدان به صورت، تو به صورت و معاني
Spartan III
14-06-2007, 00:00
یک لبخند میمهان جام تو گردم
تا شاید جر عه ای از ته مانده های تو نصیبم گردد
ای عشق تا چند درد بر درد
و کهنه حدیث تکراریت سریالی ناتمام
تا چند دشنه خونریزت سینه ای را میهمان
و دل ساده آدمیان را با تو فریفتن
نفست حس تنم غنچه بستان دلم
تو در این وادی دل با دل من همسفری
لب تو لعل شکر قصر تنت محضر عشق
ندهد چون تو دگر میکده شادان پسری
نغمه عشق سرایم به تمنای دلت
که تو از مرز دلم بی غم دنیا گذری
یکی گوش کودک بمالید سخت.......که ای بوالعجب رای برگشته بخت
ترا تیشه دادم که هیزم شکن.......نگفتم که دیوار مسجد بکن
زبان آمد از بهر شکر و سپاس......بغیبت نگرداندش حق شناس
hamid_hitman47
14-06-2007, 01:33
سکوت من نشونه ی رضایتم نیست میدونی
گلایه هامو میتونی از توی چشمام بخونی
بگو آخه جرمم چیه که باید اینجور بسوزم
هیچی نگم داد نزنم لبامو روهم بدوزم
در به در غزل فروش منم که گیتار میزنم
با هرنگاه به عکست انگار من خودمو دار می زنم...
مینای دل از می امید
تا ته سر کشیدم
براه عشق سر کشیدم
به هوایش پر کشیدم
ایستادم و نشستم
از عطش نرستم
از خود برفتم و دیدم
تاچشم بست
میکده تعطیل شد
درد مست نادان گریبان مرد.......که با شیر جنگی سگالد نبرد
ز هشیار عاقل نزیبد که دست.......زند بر گریبان نادان مست
هنرور چنین زندگانی کند.......جفابیند و مهربانی کند
____________________________
فرصتی پیش نیومد عنوان جدیدو تبریک بگم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در جستجوی عشق بودم
در روزهای خسته از غم
در هر نگاهی راز دیدم
اما همه مغشوش و مبهم
گویی در این ایام مغموم
مردم همه سر خورده بودند
در تاریکی های شبانگاه
گویی درختان مرده بودند
گنجشک های هر گذرگاه
جز ناله آوازی نخواندند
حتی قناری های عاشق
پهلوی یکدیگر نماندند
افسانه های کهنه ی عشق
بازیچه ی تاریکی و باد
دلها همه ویرانه ، اما
مخروبه های شهر، آباد
aftabkhanom
14-06-2007, 09:44
در بلورين صدف چرخ كهن
نيست والا گهري به زسخن
boy iran
14-06-2007, 09:49
نه از سيل حوادث بيم داري
غروري در جبينت مي درخشد
نگاهت را فروغي از امديست
تو مي داني ، به هر جاي و به هر حال
شب تاريک را صبحي سپيدست
ز شادي مي تپد دل در بر من
به چشمم برق اشکي مي نشيند
بلي ، اشکي که چشمانم به صد رنج
فرو مي بلعدش تا کس نبيند
دیشب باز هوای جلال الدین کردم
راه خانه اش را از پدر آموخته بودم
دیدم هنوز عمرش نزدیک به هزار
رهنشینان طریقش بیرون ز هزار
کنارش زانو زدم
کشودم دفتر پار
گفتم: مولانا!
گفت: نگو.
گفتم: مولوی!
گفت: نگو.
دگراینهانیستم
اینها القاب زمینی اند
سرگشتگی اند
در بندزمین و زندگی اند
از آن آنا نند که هستند
فارغ ز سما
محروم ز سماع
boy iran
14-06-2007, 10:19
عجب دانم که میدانی
هر از گاهی که من نادانم
تو دانی که من نادانم
مثل بید شدهام
گلهای خطایی مثل باد میچرخند
من دایرۀ وسط فرش را فراموش نمیکنم
میدان بود
حاشیۀ فرش خیابان بود
داخل خیابان ویراژ میدادم
میرفتم که بچگیام را اسباببازیها به بازی بگیرند
و تازه بطری نوشابه بازی تازهای بود
«یهنفَس برو بالا تا بهت بگن مرد شدی پسر جون»
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکسته ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و - آه! - دم نزدیم
من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم
اگرچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانیم به خاطرت شکسته ام
مثل يک بغض که نارس باشد
آسمان ابري و بي باران است
آه اگر وا نشود.
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هر دمي هزار غم
روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار
هر چه شعر گل كنم، گوشهي جمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
persian365
14-06-2007, 12:59
روي شونه هات
. بارون مي باريد
. كاشكي اين چشمام
. تو رو نمي دید
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
boy iran
14-06-2007, 13:21
magmagf جان به پیغام خودت هم یک سری بزن
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت .تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تو اي شكوهمند من
شكوه دلپسند من
تو آن ستاره بوده اي
كه مهر آسمان شدي
ز مهر برتر آمدي
فراز كهكشان شدي
محمد جان جوابتون را دادم
boy iran
14-06-2007, 14:02
محمد جان جوابتون را دادم
مرسی دوست خوب
یادم هست بودی کنارم
زیر باران نگاه در کویر غم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
بجستم زندگانی را٬ تبه کردم جوانی را
boy iran
14-06-2007, 14:26
ادب کردم او را تا بداند کی هستم
ادبم کن تا بفهمی او کیست
hamid_hitman47
14-06-2007, 15:24
تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیده ی بینا نهاد...
این فکر کنم اخرین پست من تو این تاپیک باشه حداقل تا دو هفته ی دیگه...واسم دعا کنیین..
دو تا پرنده مرده سوار يك كراوات
كه مي كنند خدا را به بچه ها اثبات
هنوز بچه ام و مي فروشم از آغاز
تمام فلسفه ها را براي يك شكلات
كنار«هايديگر» پير راه خواهم رفت
كه بعد گم بشوم بي تو در تمام جهات
امیدوارم اقا حمید خیلی زود و با خوشحالی برگردید
boy iran
14-06-2007, 18:07
تو پنداری نمیخواهد ببیند روی ما را نیز کو را دوست میداریم
نگفتی کیست باری سرگذشتش چیست؟
پریشانی غریب و خسته ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
وگرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته کوه و بیابانها
اين مطرب از كجاست ؟ كه از نغمه هاي او
بر خانه خراب دلم سيل درد ريخت
اين زخمه دست كيست كه بر تار مي زند ؟
تار دلم گسيخت
چون واي مرگ جگر سوز و دل خراش
چون ناله وداع غم انگيز
و جانگزاست
اندوهناك و شوم چو فرياد مرغ حق
اين نغمه عزاست
boy iran
14-06-2007, 18:27
تا کی باید به حرف تو گوش دهم
که شوی عشق و زندگی من
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
حرص، هر ذره ي ما را به جهاني انداخت
مور خود را چو كند جمع كم از خرمن نيست
boy iran
14-06-2007, 19:08
تيري ز جانب شيطان آمد بر دل ننشست×××شب به همره يار دل بردن به دلم نشت...يا الله نظري دگر كن...
نریخت دردمی و محتسب زدیر گذشت
رسیده بود بلائی بخیر گذشت
Spartan III
14-06-2007, 22:58
تاوان بر آوردنش را هم
لب چاهی
به حلق آویز گردانم
کدامین نفس ها را
شمارشگر شوم آخر
که بر چشمان وامانده
به کنجی منقلب
از سکوتی بر دارازای زمان
قصه افسون و فسون گر بخوانم من
که من افسون تاریخم
حجابی کهنه، وامانده
از آن دیباچه تاریک
به بی فرجامی خود
سخت می گرید.
boy iran
14-06-2007, 22:59
داد زدم تا بشنوی صدائی
کوچک بودم برای رسیدن به تو
نریخت دردمی و محتسب زدیر گذشت
رسیده بود بلائی بخیر گذشت
منم بازی :20:
Spartan III
14-06-2007, 23:01
و در کوچه های بی کسی همیشه بی نشان روانم
بوسه های خوش زندگی را جواب میکنم
خنده صبح و مستی شب را با غم معاوضه میکنم
و نصیبم هر شب در خفتن درد است و درد
به خاطر تو ای عشق
از همه زخم می خورم
زخمی به پهنای دلم و به عمق زندگی
بی نشان مانده ام تا مگر روزی
یک لبخند میمهان جام تو گردم
تا شاید جر عه ای از ته مانده های تو نصیبم گردد
ای عشق تا چند درد بر درد
و کهنه حدیث تکراریت سریالی ناتمام
تا چند دشنه خونریزت سینه ای را میهمان
و دل ساده آدمیان را با تو فریفتن
ننوشت برای ذکر روز و شب من
جز ذکر علی معلم مکتب من
گر غیر علی کسی بود مطلب من
ایوای من و کیش من و مذهب من
Spartan III
14-06-2007, 23:07
نمی دانم
کدامین معلم معنای عشق را در باورم
بسان نهالی نو به یادگار گذاشت
تا مزرعه خشک دل به مدد اشک
همیشه سبز و
همیشه شخم غم نشان گردد
نمی دانم نهال نورس عشق
چه میزان از خون دل را
بهر میوه کال عشق
تباه خواهد کرد
تا مگر در شعری یا در گوشه ای دور افتاده
نغمه ای سوزناک از انعکاس واژه ها
در دل سوخته پدید آید
و زیب دفتر عشاق شکست خورده گردد.
نمی دانم!!!!
نمی دانم !!
نمی دانم!
مرا روزی که کارم با تو افتاد
به اوج کهکشانها برده بودی
به لبهایم سرودی تازه دادی
دلم این تازگی را دوست دارد
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشاره از ما بسر دویدن
Spartan III
14-06-2007, 23:11
نه شمع غنچه ای در شمعدان شاخه ها دارد
نه آتشبازی سرخ و بنفش ارغوان ها را
بهار امسال ، بغضی در گلو دارد
فروغ خنده از سیمای او دور است
عروس آفتابش زنده در گور است
مگر سیلاب اشکش پک گرداند
ز لوح سینه ی او حسرت رنگین کمان ها را
boy iran
14-06-2007, 23:12
دم به دم با تو بودم
تو بودی و من
ولی هیچ وقت آهی نبود
در زلف بتان مپیچ ایدل
کاین رشته سر دراز دارد
Spartan III
14-06-2007, 23:22
ديدی که غزل سرود عاشق شده بود............................... انگار خودش نبود عاشق شده بود
افتاد و شکست و زير باران پرسيد............................... آدم که نکشته بود ؟ عاشق شده بود
دلم تنگ است
دلم تنگ است
سرودم خامشی رنگ است
بیا بنشین تماشا کن
فریبا را
که از سنگ است
و شعر من
نه از روم و نه از زنگ است
توقع مدار ای پسر گر کسی............که بی سعی هرگز به جایی رسی
سمیلان چو بر می نگیرد قدم...........وجودیست بی منفعت چون عدم
طمع دار سود و بترس از زیان.........که بی بهره باشند فارغ زیان
ناله از نی گریه از ابر بهار آموختم
پیش هر اهل دلی یک شمه کار آموختم
مي دانم که گناه بود.
در شهر غم و فتنه
- که مرغ اش دانه حقير قفس را
به صد هلهله خوش قانع بود -
گرداندن رخ سوي خورشيد
عظيم جرمي
که حکم به پر پر شدن رازقي مي بود.
دل پادشاهان شود بارکش.............چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کسست...............ز گفتار سعدیش حرفی بسست
همینت بسندست اگر بشنوی..............که گر خار کاری سمن ندروی
یکی مصروف عشق بازی
یکی مشغول لب نیوشی
یکی خراب غمزه
یکی را جنگ و ستیزه
هر آنگه که عیبت نگویند پیش............هنر دانی از جاهلی عیب خویش
مگو شهد شیرین شکر فایق است.............کسی را که سمقونیا لایق است
تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود
و برای خاطر نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را بجای همه ی کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم
مشقت نیرزد جهان داشتن............گرفتن بشمشیر و بگذاشتن
باین پنج روز اقامت مناز............باندیشه تدبیر رفتن بساز
زندگي دام نيست
عشق دام نيست
حتي مرگ دام نيست
چرا كه ياران گمشده آزادند
آزاد و پاك
کسی خسبد آسوده در زیر گل............که خسبند ازو مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش.........بمرده نپردازد از حرص خویش
نخواهی که باشی پراکنده دل............پراکندگان را ز خاطر مهل
mehrdad21
15-06-2007, 03:28
تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود
و برای خاطر نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را بجای همه ی کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم
شعر زیبایی است
تو سریال مدار صفر درجه هم شهاب حسینی خوندش
یه سئوال من ترجمه شاملو رو ازاین شعر دارم که با این مقدار زیادی متفاوت است مثلا به جای واژه "کسانی" از واژه " زنانی" استفاده کرده است
این ترجمه که شما قرار داده اید برای چه مترجمی است؟
شعر زیبایی است
تو سریال مدار صفر درجه هم شهاب حسینی خوندش
یه سئوال من ترجمه شاملو رو ازاین شعر دارم که با این مقدار زیادی متفاوت است مثلا به جای واژه "کسانی" از واژه " زنانی" استفاده کرده است
این ترجمه که شما قرار داده اید برای چه مترجمی است؟
سلام مهرداد جان
متاسفانه نمی دونم از چه کسی هست ترجمه اش شاعر اصلی فکر کنم «پل اِلیووارت» باشه ولی
کسی خسبد آسوده در زیر گل............که خسبند ازو مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش.........بمرده نپردازد از حرص خویش
نخواهی که باشی پراکنده دل............پراکندگان را ز خاطر مهل
لبخنده بهار نخنداندم، که من
لبخنده های دلکش او را ندیده ام
بیزارم از نسیم نوازشگر بهار
چون تا کنون نوازش او را ندیده ام
مبخشای بر هرکجا ظالمیست...............که رحمت بر او ظلم بر عالمیست
جهانسوز را کشته بهتر چراغ...............یکی به در آتش که خلقی به داغ
هر آنکس که بر دزد رحمت کند..............ببازوی خود کاروان می زند
جفاپیشگان را بده سر بباد..............ستم بر ستم پیشه عدلست و داد
boy iran
15-06-2007, 08:40
دادم برسید که دیوانه شدم
دیوانه روی تو و هستی خود
دیگر مرا مخوان
ای دور دست خاطرات سرد
فارغ شدم من از خیال تو
از پنجه های آهنین درد
بگذر از این سودازده، که هیچ
در سر نمی دارد هوای تو
آسوده می روم به راه خویش
دیگر نمی خوانم برای تو
boy iran
15-06-2007, 10:09
و تنها تو بودی در کنارم
هیچ کس مثل تو نیست مهربانم
میان ناله های من
صدای باد می اید
صدای خاموشی های
زنی ناشاد می اید
boy iran
15-06-2007, 11:13
در کوی دوست نبود یاری
یار رفته ما تنها ماندیم
من می دویدم در پی عشق
اما مرا دیوانه گفتند
شهوت پرستانی که هر شب
خود را به آغوشی سپردند
من می دویدم در پی عشق
پیدا شدی ، مانند رویا
پیدا شدی ، اما عزیزم !
جای من و تو نیست اینجا...
Behroooz
15-06-2007, 12:23
اگر با دیگران بودش میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی ....
bakhishman
15-06-2007, 14:32
يك نامه سر به مهر است ، آن را بگشاييد
يك سفر است ، به آن قدم بگذاريد
دردناك است ، تحملش كنيد
زيباست ، چشمان خود را به روي آن بگشاييد
طنز است ، بر آن بخنديد
حيرت انگيز است ، از آن لذت ببريد
شمع است ، آن را روشن كنيد
ارزشمند است ، آن را بيهوده تلف نكنيد
هديه است ، آن را باز كنيد
عشق است ، آن را ارزاني بداريد
بي انتهاست ، به دنبال آن برويد
انواري نوراني است ، در آن بدرخشيد.
دیگر برای دیدنت بی تاب و بی قرار
در انتظار ساعتی دلخوش نمی شوم
در وادی خیال خامت ای دروغ محض
بیخود سراپا مستی و سرخوش نمی شوم
آه ! ای بلور اشک
دیگر به من مپیچ
او رفته و دیگر نمی کنم
گریه برای هیچ
آری برو!برو !
فارغ شدم من از خیال تو
خطی کشیده ام کنون بر روی هر چه بود
از آرزوهای دروغین و محال تو
آها
وای بر آن کس کاو درین ره بی نشان تو رود
چون نشان تو منم ای بی نشان من نرو
و رفت،
هنگام طلوع سکوت
درست هنگامی که
بغض هایمان آغوش می خواستند
شاعر زجر بکش،
دفترت را ببند
اینجا زباله دانی است
تا لاشه های کینه ات را
بدبوتر سازی
تا یاد بگیری تب نکنی
برای رفتن توله سگی دوست داشتنی
خام نشوی با لیسیدنی
که موج می زند
هاری
در تنفس لبهایش
boy iran
15-06-2007, 19:32
شب بود تو را دیدم
درسته به سیاهی شب نبودی
و برق چشمانت به روشنی ماه بود
ولی عشقت سیاه بود برای من
نمرده بودی و پر می زدند کرکسها
به خواسـتگاری من آمدند ناکسها!
شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند
boy iran
15-06-2007, 20:42
داد زدم تا بشنوی صدائی از من
دریغ از گوشه نگاهی از تو
mohammad99
15-06-2007, 21:58
سلام
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادن به راهی که پایان ندارد
دلم آوارگی را دوست دارد
نسیم رهگذر از کوچه تو
نگاه منتظر بر پیچ جاده
صدای سادگی را دوست دارد
شبی افتاد از دستت چو شیشه
شکست و بی صدا صد تکه گردید
شبی بیچاره شد از برق چشمت
همین بیچارگی را دوست دارد
سلام شب به خیر
درختیست مرد کرم باردار....................وزو بگذری هیزم کوهسار
حطب را اگر تیشه بر پی زنند....................درخت برومند را کی زنند
در هفته های دور و نزدیک
وقتی که تنها می دویدم
دستی به عکسی خاک خورده
آهسته با غم می کشیدم
من ساقیم به محفل سرمستان
تا کی ز درد عشق سخن گویی
گر بوسه خواهی از لب من بستان
عشق تو همچو پرتو مهتابست
تشنگی امید
به دلکدهٔ چشمانش بردم
با جرعه ای سیراب شوم
با بیحساب دلها صف کشیدم
هزار هزار دل
قطار قطار دل
هر دلی دیدم تشنه
هم واله هم سر گشته
mehrdad21
16-06-2007, 09:26
و رفت،
هنگام طلوع سکوت
درست هنگامی که
بغض هایمان آغوش می خواستند
شاعر زجر بکش،
دفترت را ببند
اینجا زباله دانی است
تا لاشه های کینه ات را
بدبوتر سازی
تا یاد بگیری تب نکنی
برای رفتن توله سگی دوست داشتنی
خام نشوی با لیسیدنی
که موج می زند
هاری
در تنفس لبهایش
بسیار زیباست
ممنون
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد
در یک اطاق گِرد نشسته مرد یک گوشه مثل بچه آدم که...
امّا اطاق گوشه ندارد که! تف می کند تفاله جانش را
با عشق و مرگ و فلسفه و فریاد با خون و اشک و وسوسه و پوچی
یک قصّه ساخته ست مگر شاید ساکت کند دل نگرانش را
فریاد می زند همه خود را در این ترانه های غبارآلود
با اینکه اهل شهر نمی دانند معنای واژه های زبانش را
امروز می رود به دیاری دور مردی که خوابهای بدی می دید
و صفحه ای سیاه به نام مرگ پر می کند تمام جهانش را
بسیار زیباست
ممنون
مرسی مهرداد جان
شما هم امیدوارم زودتر سرت خلوت شه بیای شعرای قشنگتو بذاری تا همه مون استفاده کنیم:46:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
هرکه عاشق شد منت از صد يار ميبايد کشيد
بهر يک گل منت از صد خار ميبايد کشيد
من به مرگم راضيم اما نمی ايد اجل
بخت بد بين از اجل هم ناز ميبايد کشيد
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پس
boy iran
16-06-2007, 13:39
ساکت بود مثل سکوت دریا
با من بود مثل آبی آسمان
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
boy iran
16-06-2007, 14:13
در سراي ما زمزمه اي ، در كوچه ما آوازي نيست.
شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.
پرده ما ، در وحشت نوسان خشكيده است.
اينجا، اي همه لب ها ! لبخندي ابهام جهان را پهنا مي دهد.
پرتو فانوس ما ، در نيمه راه ، ميان ما و شب هستي مرده است.
ستون هاي مهتابي ما را ، پيچك انديشه فرو بلعيده است.
اينجا نقش گليمي ، و آنجا نرده اي ، ما را از آستانه ما بدر برده است.
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
boy iran
16-06-2007, 14:47
تو پنداری نمیخواهد ببیند روی ما را نیز کو را دوست میداریم
نگفتی کیست باری سرگذشتش چیست؟
پریشانی غریب و خسته ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
وگرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته کوه و بیابانها
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
boy iran
16-06-2007, 15:29
اي ابرها در امتداد انتظارم با يكدگر بر خورد كنيد
تو در پشت برهنگي اندام بيد نشسته اي
و من بي تاب تنپوشي از سبزينه ها هستم
اي بيدها عرياني تان را با شكوفه هاي استقامت من بپوشانيد
تو دركنار كودكي غنچه آرميده اي
و من كهولت شاخه ها بسر مي برم
اي لحظه هاي ناب ، غنچه هاي گمگشته را
در شاخسار خميده ام پيدا كنيد
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
قد بلند او بالای صنوبر پست
Mohsen6558
16-06-2007, 15:57
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياسی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
«نیما یوشیج»
متروکه های شهر ، پُر بود
از زوزه ی سگ های ولگرد
بر سقف هر خانه نشانی
از خاموشی ها ، خستگی ، درد
باران گلویش بسته می شد
از بغض های بی سرانجام
یا ردپای کودکانی
پای برهنه بر سرِ بام
mohammad99
16-06-2007, 17:42
من چرا دل به تو دادم که دلم مي شکني
يا چه کردم که نگه باز به من مي نکني
چشم رضا و مرحمت بر همه باز مي کني
چون که به بخت ما رسد اين همه ناز مي کني
سلام
دوستان
ما که عملا درسامون تموم شد
فعلا هم بیکاریم در خدمت شما
فرانک خانوم از وقتی همکار شدی کمتر میای مشاعره؟نه؟
یک روز می بینی تو را نازک تر از گل زاد
با خون دل پرورد
روز دگر پژمرده و پرپر کرد !
آنگاه
خاکت را به دست باد صحرا داد !
دل به آواز بنان بسپار کز کار جهان
نیست خوش تر هیچ کار از (( یاد یار مهربان ))
نمی توانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یاسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت ، با دلم می گفت
" نگاه کن
تو هیچ گاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی ."
mohammad99
16-06-2007, 18:05
يا بخت من طريق مروت فروگراشت
يا او به شاهراه طريقت گرر نكرد
دوید مادر و در چشمهای او نگریست
- «سلام...» بعد در آن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماهست که عطش دارد
سلام اقا محمد
mohammad99
16-06-2007, 18:31
سلام
تبریک
همکار شدی
ما که درسام تموم شد و دیگه در خدمتیم
ديوان عشقت را جايي نظر افتادست
کانجا نتواند رفت انديشه دانايي
مرسی از تبریکت
چه خوب
یکی را دوست میدارم …آری ، او همان مهتاب روشن بخش شبهای من است …
قلبم او را دوست میدارد و من هم تسلیم احساست پاک قلبم میباشم
mohammad99
16-06-2007, 18:40
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقيا
آن جام جان افزاي را برريز بر جان ساقيا
بر دست من نه جام جان اي دستگير عاشقان
دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
mehrdad21
16-06-2007, 19:38
آرزوهایت بلند بود
دست های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی که بر صندلی فرسوده ات نشستی
و به ماه فکر میکنی
Behroooz
16-06-2007, 19:56
یروز از همین روزها روی شب پا میزارم
روی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم ....
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه غمزای تو پیش که کنم
با که گوییم که تو سرچشمه ی آزار منی
بر گشا موی خم اندر خم و دست افشان باش
به خدا یار منی یار منی یار منی
boy iran
16-06-2007, 22:11
یاد هست روزی بودی در کنارم
یادم نیست باشی عشق و عاشق من
magmagf جان این خصوصی رو در یاب
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
زهرا2007
16-06-2007, 22:48
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
mohammad99
16-06-2007, 23:09
من همان روز بگفتم که طريق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
Spartan III
16-06-2007, 23:13
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت
تو مرا ای غزل واژه به فردا بسپار
تو مرا ای رخ ایینه سخنها بنویس
تو مرا زمزمه فردا کن
تو مرا سهم اقاقیها کن
تا من ازشعر بگویم
شعر هم از غم من
Spartan III
16-06-2007, 23:20
نمي خواهم
پاياني براي نوشته هايم بيابم
آخر از ديشب در هراس اغاز و پايانم
من نمي خواهم به انتها برسم.
کاش مي فهميدي رنگ روزهايم با تو صورتي شده
کاش مي دانستي تنها لحظه هاي انتظار و فاصله است
که مرا بد خلق و تند مي کند
اخر من تو را بيشتر از همه پروانه ها دوست دارم .
کاش مي فهميدي
بي تو به فردا هم نمي رسم.
کاش تنهايم نمي گذاشتي.
mohammad99
16-06-2007, 23:22
سلام شبانه
يا چشم نمي بيند يا راه نمي داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروايي
یکی را دل پر از خون
یکی را خون پر از دل
یکی چون است و دگر چون
یکی را پای در گل
سلام شب خوش
mohammad99
16-06-2007, 23:43
لا من امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارم
حكايتهاي پر شرر دارم....چه بزمي با تو تا سحر دارم
شب وروزت بخیر
همکاره محترم
موسم پاییزی چشمان من
در حیاط خانه ام گم می شود
هر ورق از این کتاب شعر من
راهی دستان مردم می شود
فعلا شب به خیر اقا محمد
تا بعد
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
اگر امروز طعم آنرا به اختيار با عشق در نياميزم ...
روزگاري به جبر با طعم غم آنرا به
دهانم خواهند ريخت....
من اختيار با عشق را به جبر با غم ترجيح مي دهم...
می رسد روز دریغت ای دوست
رسد آن روز که از کرده پشیمان باشی
وقت رفتن ز تهی دستی خویش
سخت گریان باشی
يك قلب سياه كن خودت مي فهمي
يك بار گناه كن خودت مي فهمي
من اين همه بد نيستم آقا! خانم!
يك لحظه نگاه كن خودت مي فهمي
mehrdad21
17-06-2007, 08:15
یک تکه نخ
یک تکه کاغذ
میشود بی بال هم پرواز کرد
مثل بادبادک ها
آرزویی است مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و اشک و فغان خواهد
بخدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه آزارش
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرس
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
من هنوز نتونستم يفهم تو اصلا مي خوابي يا نه؟!!!!
تبسم نخست این سپیده را
چه کسی دزدیده ؟
آنک !همیشه ای دیگر
بیدار باش دوباره ی دشنه
سنگ سار فانوس اینه
خاک تیره
بامداد واپسین را
آغوش گشوده است
مرداد درد را چگونه تاب آریم ؟
چرا گاهی هم می خوابم اقا یزدان
ببخشيد فرانك خانوم;)
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
معذرت چرا ؟
بعدا خدمتتون عرض مي كنم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت
می خور که به زیر خاک باید خفت
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ، در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
رسیدن به خیر
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
سلام. هنوز نرسیدم!
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته
به لب های خموش این دوراهی نشسته قصه ی غمگین رفتن
همیشه راه ما با هم یکی بود ولی راهت جدا شد دیگر از من
اگر در چشم هم اشکی ببینیم توان رفتن از ما می گریزد
برو بگذار این دیوار کهنه به نام عشق ما در هم بریزد
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته
پس شهر مایی؟
هوای کوی تو از سر به در نمیرود آری
غریب را دل سرگشته در وطن باشد
آره. منتظرم تا موقع بلیطم بشه برگردم
boy iran
17-06-2007, 11:25
دارم توئی در کنارم
بودم از فراغ تو در کوه ها
دیدى تو اصفهان را آن شهر خلد پیكر
آن سدره مقدس و آن عدن حور پرور
آن بارگاه ملت و آن تخت گاه دولت
آن روى هفت عالم و آن چشم هفت كشور
شهرى چه خلد اكبر هم میوه هایش باقى
هم فرشهاى مشكین هم تربتش معطر
از بیت دوم را بگیرید جواب که با الف شروع شده
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
جوابی پیدا نکردم. ولی یه کمی اغراق نکرده تو شعر؟
یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله برپا بود
تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود
یه شب بادی غریب اومد
تا صبح بارون به من بارید
منو خاموش می کرد بارون
می برد خکسترامو باد
چشام در انتظار اشک
لبام در حسرت فریاد
حالا خالی تر از خالی
اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته
زمستونه تو آغوشم
تازه کم هم گفته
من با پرندگان خوش آواي باغ شعر
در دشت چشم هاي تو ، سرشار هستي ام .
من با اميد روشن اين باغ پر سرود
در خويش زنده ام .
دشت جوان چشم تو ، سبز و شكفته باد ...
آره. خیلی چیزاشو جا انداخته!
دریغ از اصفهان و از صفاى او
كه بوى مشك مى دهد هواى او
هواش غم زداید از دل حزین
خوشا، خوشا هواى غمزداى او
اره اینها جا مونده بود
وقتی عشق با چوب های زیر بغل
در راه شنی لخ زنان می رود ،
و خود را به درختها می رساند ،
برآنم ، گیلاس ها را
در گیلاس ها ، چون گیلاس ها ، باز
شناسم .
اما دیگر نمی خواهم با دستهای کوتاه ام
و نردبان هایی که قد نمی کشند
با پاریزها ، زندگی کنم با کمپوت
شیرین و شیرین تر ، تقریباٌ سیاه ؛
سرخ ، چنین است رویاهای توکا .
اینجا چه کسی چه کسی را می بوسد
وقتی عشق با چوبهای زیر بغل خود
را به درخت ها می رساند ...
آره بگو. یه نیم ساعت دیگه (که بلیطمه) روحیه بده تا بتونم دوام بیارم!!
دست خضر چون نیافت چشمه دوباره
كرد تیمم به خاك پاك صفاهان
کجایید الان؟
نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
خب اصفهان دیگه
نه من تو رو واسه خودم
نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره ی منی
تو رو واسه نفس می خوام
ای که تویی همه کسم
بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم
به هر چی می خوام می رسم
یک کم دقیق تر منظورم بود
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گیجم!
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست می دارم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیداْ بیشتر هستم!
کافی نت ترمینال صفه
ما بی تفاوت به تماشا ننشستیم
ما خود دردیم ، این نگاهی گذرا نیست
سفر چه تلخه در امتداد اندوه
حس کردن مرگ لحظه ی ویرانی کوه
همپای هر بغض شکستن و چکیدن
از درد غربت بی صدا فریاد کشیدن
بشنو همسفر من ، با هم رهسپار راه دردیم
با هم لحظه ها را گریه کردیم
منم همیشه از همونجا می یومدم شهر شما
چه سخت بود
مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند
عجب خیال خوشی کردهام، خدا بکند
سزای مردم بیگانه را دهم روزی
که روزگار تو را با من آشنا بکند
خبر نمیشوی از سوز ما مگر وقتی
که آه سوختگان در دل تو جا بکند
آره. منم چند روز پیش یکی از سخت ترین روزام بود.
شما که یبار گفتید از "جی" میومدید
دیدم
سیماب صبحگاهی
از سر بلندترین کوهها
فرو می ریخت
گفتم
امید من
برخیز وخواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را
از جی هم اومدم
اما چون منزلمون نزدیک تر بود به ترمینال صفه معمولا از اونجا می یومدم
انگار کسي
يا چيزي گلويم را مي فشارد
صداي قلبم را کسي نمي شنود
حرفم را نمي فهمد
انتظارم را پاياني نيست
پس باز کن پنجره ها را
بگذار باران را بهتر ببينم
مي خواستم
روي اين شيشه باران خورده
با دستم
نقش تو را رقم بزنم
اسم تو را بنويسم
اما...
چشمانم باريد
دستانم لرزيد
بدیش اینه که ظهر یکی سرویس بیشتر نداره. ولی جی همیشه هست.
مهم اینه که دارم برمیگردم!
دلم به سینه چو یک دارکوب سرگردان
به هر درخت خاطره نوک با وداع می کوبید
مرا به خک نهادند همچو دانه سبز
بود که دایه مرگم دوباره بار دهد
چو ترمه و کفن از روی من کنار زدند
به جای کالبد من زبان مردم بود
زمانه ای است چو افسانه ها شگفت آلود
که عمر مرگ چو عمر حیات کوتاه است
به گرد من همه کودکان همبازی
پی گرفتن پروانه ها شتابانند
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید
پس از تحمل سختی امید وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید
ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید
دلم از این فاصله ها بد جوری ترسیده عزیز
این آسمون واس سفر تو رو پسندیده عزیز
امیر عصر فاجعه! آخر کار ظلمتی
قله نشین من تویی همیشه در نهایتی
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و نا پیدا شد
خب من دیگه باید برم.
درباره شهرتون هم شوخی کردم. هی بدک نیست!!
خدا حافظ فعلا
دیگه مهم نیس عزیزم، شما خیال کنید بدم
حیف که قبالهی دل و به نام چشماتون زدم
گذشته هارو بی خیال، دیگه گذشتم اَزَشون
از اون روزا و ساعتا، ثانیه ها عاشق کشون
از این به بعد واژه هامم از چشماتون گریزونن
دیگه نا مَحرمید شما، رو اَزَتون می پوشونن
خداحافظ
سفر خوبی داشته باشین
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دل رو دوا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غم رو از دلم جدا نمی کنه
قصه ی ماتم من
هر چی که بود
هر چی که هست
قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه
هر كي رُي خودش مي رَفْ عيسي به راش موسي به راش
دلا عينِ اوينه بي هيشكه اَ كَس كينه نَداشْ
نه تو سفره مرغ بريون بي نه ته چين نه كباب
و نه حرفامو دروغ بي وا نه كردارمو خراب
اینم شعر با لهجه محلی واسه تنوع
mehrdad21
17-06-2007, 16:43
برمیگردم
با چشمانم
که تنها یادگار کودکی منند
آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت.
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
(اين اولين پست من توي مشاعره است اگه قوانين خاصي داره تذكر بفرماييد.)
دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافته خود نداری کفن من
امروز همی گویم با محنت بسیاد
دردا و دریغا وطن من وطن من
(اين اولين پست من توي مشاعره است اگه قوانين خاصي داره تذكر بفرماييد.)
خوش امدید. قوانینش همانیست که میدانیم و میدانید. اشعار زیاد(!) تکراری نباشند.
نمی دانم
وقتی می گويم " دوستت دارم "
بعد از گذر از آن همه سوراخ و سيم
بر آن نوار چه چيز ضبط می شود
انگار اينبار هم فراموش کردم نامم را بگويم
شايد نفهمی
چه کسی برايت سلامی
به آن دستگاه سپرده
های های های های، دل تنگ من
پیش دوست پیش دوست، شده ننگ من
ره کجاست جانم ره کجاست پای لنگ من
ره کجاست جانم ره کجاست پای لنگ من
شعر تصنیف قدیمی "پای لنگ"
boy iran
17-06-2007, 20:21
نهالي در ذهنم
داسي در دستم
شوري در سينه ام
سكوتي بر لبانم
نوري در يأسم
غمي بر چشمم
آفتابي در انديشه ام
رگباري بر زبانم
چگونه با درون همسفرت كنم
می خواهی از خودت بنویسی؟ چقدر خوب!
یعنی که از عمیق ترین لایه ی لجن؟
موجودِ بی تفاوتِ سرخورده تا ابد
همواره در کشاکش ِ یک جنگِ تن به تن
تن ... تن... تنت...تنت به تناوب تنیده است
تنپوش ِ بی تناسبی از تار ، بر دَهَن
نشنو از ني ، ني حصيري بيش نيست
بشنو از دل ، دل حريم كبرياست
ني چو سوزد دود و خاكستر شود
دل چو سوزد خانه ي داور شود.
boy iran
17-06-2007, 20:42
دلبرا بنده نوازيت كه آموخت بگو
كه من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم.
من در خم این کوچه
یک بنفشه می کارم
بگذار که این گل را
در دست تو بگذارم
بگذار شبم با تو
با نور بیامیزد
بگذار که دست من
بر گردنت آویزد
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلبها و قلبها و قلبها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
یوسفا در چاه شاهی تو ولیک
بی لوایی بیلوایی بیلوا
چاه را چون قصر قیصر کردهای
کیمیایی کیمیایی کیمیا
Spartan III
17-06-2007, 21:24
از من به سرزمین درد گام می نهی
به قلمرو رنج جاودانه
ای که پا به درون میگذاری
دست از هر امیدی شسته دار
روستاها
به شهرها فکر می کنند
شهرها
به پایتخت
من کلمه ام
تو شعر
من
به کشورم فکر می کنم
و شهرها
و روستاهایش
شاخه در شاخه هم آغوش نسیم
چون شباویز شب آوازی داشت
غصه با جام جهان بین می گفت
قصه با مست سراندازی داشت
مرغک من شده خاموش ای کاش
این سرانجام سرآغازی داشت
از من به سرزمین درد گام می نهی
به قلمرو رنج جاودانه
ای که پا به درون میگذاری
دست از هر امیدی شسته دار
امضای خودمه ها [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو که از این غم دل آگه و گه بی خبری
به در خانه سبزت تو مرا می نگری
تو در این مستی رمز نگهت خوابم کن
چه بسا می کشم از هجر رخت دربدری
یک لیوان آب
نه
یک لیوان قندآب - اهدایی مادرم –
که لبهای مرا هم شیرین نمی کند
چه رسد به لبخندهایم .
شاید فردا که تنور آفتاب را روشن می کنند
رفتن تو
مرا کمی پخته تر کند
تا تمام دارم را برای هیچ کس ندار نکنم ...
بایستی یه قانون بزاریم که شعرهایی که با "ی" شروع میشن را میشه دوبار نوشت!!
منتظر ماند که باز
برسی از ره دور
شب تنهایی او
پر شود از تو و نور
عاقبت ستاره شد
دل ماتمزده ام
رفت تا خلوت ابر
در شب غم زده ام
عاقبت بهانه شد
عشق و شیدایی من
حرف آغاز تو شد
شعر تنهایی من
عاقبت شراره شد
شعله های قلمم
آتش سرخ دعا
به نگاه هر شبم
عاقبت ترانه شد
دردهای دل من
موج دریای خداست
به تن ساحل من
عاقبت خاطره شد
شانزده سال گذشت
به تماشای سکوت...
و شکست...
متولد شده ام !
من تا 5 بار هم موافقم
من به غیر از تو نخواهم چه بدانی چه ندانی
از درت روی نتابم چه بخوانی چه برانی
دل من میل تو دارد چه بجویی چه نجویی
دیده ام جای تو باشد چه بمانی چه نمانی
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته ای دمی ابی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت جون خودی چرا باید کرد
اینم از شانس من
تمام سينه سرخان روی بال خويش می بردند
تو را وقتی که زخم يک کبوتر داشتی در پر
چه می خواهی دگر از من بگير ويک جنون بشکن
اگر آيينه آيينه اگر دل دل اگر پر پر
mansoor.mb
17-06-2007, 22:12
ازادي چه واژه غريبيست
تمام سينه سرخان روی بال خويش می بردند
تو را وقتی که زخم يک کبوتر داشتی در پر
چه می خواهی دگر از من بگير ويک جنون بشکن
اگر آيينه آيينه اگر دل دل اگر پر پر
روز فراق رفت و برآمد شب وصال
ای روز منقطع شو و ای شب علی الدوام
ای دوست تا تو باشی اندوه کی بود
تا جان بود به تن تو خداوند و من غلام
هر گه که خدمت آیم ای دوست پیش تو
شادی حلال گردد اندوه و غم حرام
ماه يک پنجره وا شد به خيالم که تويی
همه جا شور به پا شد به خيالم که تويی
باز هم دختر همسايه همانی که تو نيست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کيست
یادم رفت شعر قبلی را اصلاح کنم شرمنده
تا عزم ميكنم كه بگويم عزيزمي
اين اضطراب لعنتی ام گند ميزند
دشمنت...
Spartan III
17-06-2007, 22:26
من با ستاره ها
من با پرنده ها
من با شکوفه های سحر ، زاده می شوم
من با نسیم هر نفس آشنا، چو موج
از نو برای زیستن آماده می شوم
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می اید
گوش کن
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
Spartan III
17-06-2007, 22:43
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذبالله اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند
دوباره مينگرم نقش خويش را بر آب
چنان غريبه كه باور نمى كنم كه منم
ببين چه بر سرم آورده عشق و با اينحال
نمى توانم از اين ناگــزير دل بكنم
چنان زلال تورا تشنهام در اين دوزخ
كه از لهيب عطش گر گرفته پيرهنم
غزل غزل همه ام را وداع مى كنم آه
به دست آتش و بادند پاره هاى تنم
Spartan III
17-06-2007, 22:46
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت
boy iran
17-06-2007, 22:47
تا کی به پای تو بشینم
تو که از زندگی فقط من رو نمیفهمی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو مانده در لطف و صنع خدای
ببین این "ی" چه کار بر سر ادم میاره
Doyenfery
17-06-2007, 23:04
یک بار هم ندید
آن بلبل جوان غزل خوان باغ را
یا دید و حس نکرد
آن روح عاشقانه دور از کلاغ را
mohammad99
17-06-2007, 23:20
سلام
اگر چه مهر بريدي و عهد بشکستي
هنوز بر سر پيمان وعهد و سوگندم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمیدانم
سلام محمد جان. اینطرفا چه عجب؟
من هم میمیرم
اما نه مثل غلامعلی که از درخت به زیر افتاد
پس گاوان از گرسنگی ماغ کشیدندو با غیظ سا قه های خشک را جویدند
چه کسی برای گاو ها علوفه میریزد؟
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم
مرغ دل از آشیانی دیگر است
عقل و جان را سوی او آهنگ نیست
ساقیا خون جگر در جام ریز
تا شود پر خون دلی کز سنگ نیست
آتش عشق و محبت برفروز
تا بسوزد هر که او یک رنگ نیست
کار ما بگذشت از فرهنگ و سنگ
بیدلان عشق را فرهنگ نیست
من دلم خوش می شود با یاد تو
تا تماشای خدا پر می کشم
تا خیالت می شود مهمان من
باده ی وصل تو را سر می کشم
این همه دوری به من تب می دهد
من که دنیا آمدم در یک بهار
می نویسم روی سیب سرخ خود
بیقرارم ، بیقرارم ، بیقرار...
روم به جای دگر دل دهم به یا ردگر
چرا که عاشق نو دارد اعتبار دگر
ريشه در خون دلم برده درختي كه من است
من كه صد زخمم از اين دست و تبرها به تن است
اي غريبان سفر كرده ! كدامين غربت
بدتر از غربت مردان وطن دروطن است ؟
چاه ديگر نه همان محرم اسرار علي
چاه مرگي است كهپنهان به ره تهمتن است
تطاولي که تو کردي به دوستي با من
من آن به دشمن خونخوار خويش نپسندم
اصلاح شد فرانک جون ...
من از افسانه موهوم دل بايست می خواندم
که در اسطوره آتش سياوش پر سمندر پر
هميشه قسمتم اين کنج محنت نيست می دانم
به سوی چشمهايت می گشايم روزی آخر پر
mohammad99
18-06-2007, 00:04
رند عالم سوز را با مصلحت بيني چكار
كار ملكست آنچه تدبير و تامل بايدش
شب رفت و سپیده سر کشیده
خورشید درآسمان دمیده
یاد دوران دبستان
زهرا2007
18-06-2007, 00:06
رفتند دلبران و ندانم نشانشان
اما نشسته بر لب من داستانشان
هر روز و شب به سوز دعا آرزو کنم
دارد خدا ز چنگ بلا در امانشان
چی رو چه کار کنیم ؟!
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
لطفا با "ه" شروع فرمایید!
mohammad99
18-06-2007, 00:13
شب رفت و سپیده سر کشیده
خورشید درآسمان دمیده
یاد دوران دبستان
هر که ما را ياد کرد ايزد مراو را ياد باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر ره ما خاري فکند از دشمني
هر گلي کز باغ وصلش بشکند بي خار باد
داداشی گرفتی بهت چی گفتم:10:
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود، که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
بس طور عجب لازم ایام شباب است
بله عزیز. گرفتم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو دربه در بستن بند کفش و
گشودن راه و
خواب پیاده
پیاده ام کرده ای
ورنه من کی اهل این همه دنگ و فنگ بی دین زندگی بوده ام
مرا همام مهر خالص و خواب اندکم بس بود
زهرا2007
18-06-2007, 00:24
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندام چو شمع
دلم به نيم نگاهي خوش است، اما تو
به اين ملامت سنگين، نگاه مي گويي؟
هنوز حوصلهء عشق در رگم جاري است
نمرده ام كه غمت را به چاه مي گويي
mohammad99
18-06-2007, 00:27
يارم به يک لا پيرهن خوابيده زير نسترن
ترسم که بوي نسترن..مست است و هشيارش کن
اي آفتاب آهسته نه پا در حريم يار من
ترسم صداي پاي تو خوابست و بيدارش کند
دوستان شب خوش
جلال جون مارو یادت نره ها بیشتر سربزن
زهرا2007
18-06-2007, 00:28
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
شب بخیر محمد جان
زهرا خانوم درست بود که. چرا ادیت کردین؟
زهرا2007
18-06-2007, 00:37
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
دست تو در حسرت دستان من
دست من همبازی این واژه هاست
راز تو دیگر نمی گنجد به دل
آسمان در انتظار وصل ماست
پس پرستو می شوم آخر شبی
در بهار سبز بی پایان تو
می نشینم در کنار پنجره
یک شبی ، آهسته بر ایوان تو
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد ...
در زیر باران ، بوی گندم
چتری که خیس از خاطرات است
قلبی که می کوبد به سینه
چشمی که دیگر فکر خواب است
در پشت پرده ، آسمان تار
اردیبهشت و فصل ریحان
اشکی که می خواهد بریزد
اما نه اینجا ! بلکه پنهان
دیگه رسیدن به خیر
نغمه در نغمه غزل می پرداخت
پرده در پرده دل سازی داشت
دم که می زد ز نیستان می زد
ناله می کرد گره رازی داشت
شاخه در شاخه هم آغوش نسیم
چون شباویز شب آوازی داشت
غصه با جام جهان بین می گفت
قصه با مست سراندازی داشت
مرغک من شده خاموش ای کاش
این سرانجام سرآغازی داشت
مرسی. ممنون. شلوغ بود یهو خلوت شد
تو زنده اي وسط سالهاي پيش از اين
تو زنده اي وسط سالگردهاي وفات
تو زنده اي و جهان مرده و شنيده نشد
به دست هيچ سكوتي نشانه هاي حيات
اره همین طوره
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان- جهنم ما را- ، که غرق بیزاری است
تو پاک و ساده ای، تو بوی سيب می دهی
يک عطر خوب ؛ ناب و مقدس شبيه عود
حتی خدا تو را توی قرآن نوشته است
در کل شيء هالک الا پری وجود
گفتم به احترام تو بايد غزل...ولی
شرمنده ام اگر که غزل لايقت نبود...
دلم به نيم نگاهي خوش است، اما تو
به اين ملامت سنگين، نگاه مي گويي؟
هنوز حوصلهء عشق در رگم جاري است
نمرده ام كه غمت را به چاه مي گويي
خب، مثنوی براش میگفتی!
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.