مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
ميل هزار سال تو را دوست داشتن
در من نهفته بود
من از تب طلايي چشمانت
آهنگ تند نبض تو را مي شناختم
قلب شتابناك جهان در تو مي تپيد
من ، طعم تشنگي را در بوسه هاي تو
هر بار مي چشيدم و سيراب مي شدم
موجيم و جا گرفته در آغوش گور ها
ساكت ميان هلهله ى مرده شور ها!
صد ها افق پرنده و خورشيد گم شدند
در انجماد مضطربِ چشم كورها
طوفان كهنه يائسه اى پر ز فاجعه
لبريز بغض نوح،به قعر تنور ها
اورادهاىرفته ز ياديم،بى نشان
مصلوبكان خفته ميان زبور ها
ياد شكيب سوز تو در زخم خيزِ راه!
تنها اميد بودن و اوج غرور ها
تا باز ايستيم مجالي نمانده است
بى حاصل است بى تو حضور و عبور ها
شمعيم پاك سوخته و در چاله هاى حزن
چون دلوهاى تشنه به دهليز شورها
گفتي صداست،همهمه،فرياد...نه فقط
تنها صداي هلهله ي مرده شور ها
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان خزانی گل من
می رسد تا حوالی چشمت ، امتداد نگاه من بانو!
چه جناسی میان چشم تو و روزگار سیاه من بانو !
هان ببخشا اگر که آمده ام ، در حریم خدای چشمانت
سوختن در لهیب آتش عشق ، کیفر این گناه من بانو !
خیرگی می کنند چشمانم ، با دلم در تبانی اند انگار
بی خیال گذشت ایامند ، چشمهای به راه من بانو !
چشمه رمز و راز و افسون است ، زیر پرچین ابرویت پنهان
و گمان بر گذر از این پرچین ، بدترین اشتباه من بانو !
خلوتت را به هم زدم انگار ، عاشقم ، حاجت ملامت نیست
تب و هذیان و این پریشانی ، عادت گاه گاه من بانو !
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
يا حق
بپاش رنگ بر نوك خارو
بر بوم باغچه
بكش
تصوير گل
شاعر!
الهامي از شاعر
اگر راست مى گوييد
اگر فكر ماييد
به جاى اموال ما
در غم هاى ما
دستتان كج باشد
دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس
شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس
سلام کن که دهانت پر از بهـــــــار شود
سلام کن که جهانت شـــــکوفه زار شود
زبان دریچه ِ صبح ِ تفــــاهم است چـرا
تمام ِ صبح ِ تو یک تکه شام تار شـود؟
در آشیانهی طوبی نماندم از سر ناز
نه خاکیم که به زندان خاکدان مانم
ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم
مائیم و جواب خوبی ات...می آییم
تا غمکده ی جنوبی ات می آییم
ای مدفن التهاب و ایمان و عطش
روزی به غبار روبی ات می آییم
می رسی و من با شوق، حین گریه می رقصم
با صدای هر قدمت، با طنین در زدنت
در کنار می آید، با عبور کردن تو
لالِ لال می مانم، محو عشوه ریختنت
آمدی که پاره کنم، خرقه های پشمین را
لختِ لخت، عریانم در کمین اهرمنت
farshidshd
27-03-2008, 15:12
تبسم را ز گل در نوبهار آموختیم
گرم و سرد زندگی از روزگار آموختیم
Mahdi_Shadi
27-03-2008, 16:04
مار خزيد و رفت
امّا چشماني كه در من خيره شده بود
در علف باقي ماند
( ببخشيد...دست خودم نيست...گير دادم به هايكو...بعيدم هست حالاحالاها بي خيالش شم...!شرمنده!)
farshidshd
27-03-2008, 16:09
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند
M A R S H A L L
27-03-2008, 16:11
در مني و اينهمه ز من جدا
با مني و ديده ات بسوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوي غير
...
farshidshd
27-03-2008, 16:19
رخ متاب از وحدت و همبستگی
میوه ی شیرین دهد همبستگی
M A R S H A L L
27-03-2008, 17:01
ياد آمد هان،
داشتم مي گفتم:آنشب نيز
سورت سرماي دي بيدادها مي كرد.
و چه سرمائي،چه سرمائي!
باد برف و سوز وحشتناك.
ليك خوشبختانه آخر،سرپناهي يافتم جائي.
گرچه بيرون تيره بود و سرد،همچون ترس؛
قهوه خانه گرم و روشن بود،همچون شرم
گرم،
از نفسها،دودها،دمها
از سماور،از چراغ،از كپه ي آتش؛
از دم انبوه آدمها
و فزونتر زآن دگرها،مثل نقطه ي مركز جنجال،
از دم نقال.
...
لم داده يک کفتار در پايان اين شعر
با احتياط آقا! نيا! ميدان مين! - شعر-
تو لذت آن ميوهی ممنوعه بودی
من شاعرِ بی واژهيِ بی سرزمين، شعر!
يا روی پاکتها خودم را مینويسم
يا میکشم دور خودم ديوار چين - شعر-
تقدير من يک عمر پرسه در خيابان
با آدمکهای غليظ و تهنشين، شعر!
حالا بيا نزديک، فالت را بگيرم
حافظ که نه! با خون شاعر بر زمين - شعر-
بغض تمام ابرها را من سرودم
باران نمیبارد بيايی زير اين شعر!
vaghean ke JUSTMP3 aaaaaaaaaali boOOd eyvaal
لم داده يک کفتار در پايان اين شعر
با احتياط آقا! نيا! ميدان مين! - شعر-
تو لذت آن ميوهی ممنوعه بودی
من شاعرِ بی واژهيِ بی سرزمين، شعر!
يا روی پاکتها خودم را مینويسم
يا میکشم دور خودم ديوار چين - شعر-
تقدير من يک عمر پرسه در خيابان
با آدمکهای غليظ و تهنشين، شعر!
حالا بيا نزديک، فالت را بگيرم
حافظ که نه! با خون شاعر بر زمين - شعر-
بغض تمام ابرها را من سرودم
باران نمیبارد بيايی زير اين شعر!
رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها
آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی
دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم
آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی
Asalbanoo
27-03-2008, 22:02
یاد نداری تو مگر
شب بارانی چشمان خمارم ازعشق
و زمین لرزه آن عصر دل انگیز بهار
و دریغی
که در آن اوج تماشا کردی
و خرامان رفتن
و ...
رفتن
همیشه رفتن .
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
يك بامداد
-يك صبح راستين-
خورشيد اگر به كام تو برمي امد
...
يك قاب،كوه و دامنه
يك پنجره،پرنده اگر با تو مي رسيد
...
يك دشت پهن،لاله ي تر؟
نه! يك كاسبرگ
يك آه از فراغ و دل آسودگي
-اي خسته ي ملول و سمج!
اي سنگ زنده،صبر مجسم! -
يك زندگي شكست، گوارايت مي بود
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
نمي شود به اينطرف بيايي آه نه به من نگو
دو نقطه بسته راه جمله را علامت سئوال
نخواستند آه من و تو به هم ….ولي براي چه
براي چه نخواستند مادو تا.. علامت سئوال
تو رفته اي و…ردپاي تو كه مانده است
به روي صحنه، بعد واژه ی كجا…علامت سئوال
دوباره شاعري كه داخل گيومه بود مي گريست
و بين هق هق شكسته شش هجا علامت سئوال
لابهها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت
آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود
چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب
روز پیری به لباس شب تار آمده بود
Asalbanoo
27-03-2008, 22:17
رفتم به قمارگاه دیروز
خلوتکده غروب هر روز
عاشق شدم و هزار امید
بردم به امید بخت دلسوز
دیدم که جماعتی نشسته
در پای قمار نیم بسته
مست از خبر برگ برنده
شاد از ورق رو نگشته
نومید شدم از آنچه دیدم
رفتم وهزار بد شنیدم
اما ته دل چه شاد گشتم
آن لحظه که ارتفاع دیدم
بالاتر از آن ستاره رفتم
رفتم و هزار باره رفتم
آنقدر که شط مرا صدا زد :
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
رحمي به عشق پاك برادر نمي كنند
رؤيايشان هميشه همين بوده مرگ ما
يك شاخه گل اگر چه كه پر پر نمي كنند
اما هميشه ظاهرشان عكس باطن است
از بس كه شعر آينه از بر نمي كنند
بيگانه اند با غزل و ياد اندكي
از عاشقانه هاي تو قيصر نمي كنند
*
چشمي براي عشق شما تر نمي كنند
آنانكه فكر بال كبوتر نمي كنند
Asalbanoo
27-03-2008, 22:23
دلم چه تنگه واسه تو
کاشکی می دیدمت عزیز
وقتی شنیدی خبرو
به یاد من اشکی نریز
چشمات رو مثل همیشه
مست و خمار و ناز می خوام
کنج اتاق تنها نشین
پنجره ها رو باز می خوام
نامه داره تموم میشه
مثل تموم نامه ها
می گم شبا ببوسنت
به جای من فرشته ها
وقتی شبا دلت گرفت
بشین کنار پنجره
ببین که حامدت هنوز
کنار شط منتظره
ترانه می خونه برات
غم ، آهنگ صداشه
غصه نخور خونه اون
تو کوچه خداشه
با تو ،
حکایتی دگر ...
رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایهی قرار دل بیقرار من
Asalbanoo
27-03-2008, 22:29
امشب ،
نه کلامم وزنی
نه نگاهم نوری
نه لبانم عطشی
و نه این دل سر سودایی رفتن دارد.
در کلامم ،
هرچه بر صفحه ی این خاطره ها می آید ،
طعم تلخ و گس نفرت
بوی گندیدن مردار
و فرورفتن اندیشه به مرداب تباهی دارد.
در نگاهم ،
جای آن نور امید ،
کورسویی از عشق
شبنمی از اشک
و
بغض سنگین فروخورده ای از داغ جدایی مانده است.
بر لبانم ،
مهر سنگین سکوت
طرح غم
شهوتی از جنس عدم
و ...
آه ، امشب چه سرم سنگین است...
...
توی گلویش سیب نارسی ست
میراث گذشته ی زنی سر در گم کابوس های کال
و ما که از پس قرن ها
هنوز برهنه ی جاده ای در رَد هفته ای هستیم
که یکشنبه ندارد
با مادری که
حالا ناخن هاش را می جود
و بغضی که سر باز نمی کند در انتظار جاده ای که
هزاران سال است از خلقت خدا می گذرد و...
سبز نمی شود
که نمی شود.
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
تبر
تبر
تو را می بينم و
تق می شکنم
تق می شکنم
دلم را بقچه بسته بودم با خر مهره ای به اندازه ی مهره های گردنت
چشمت درآمده بود که بقچه را ديدی و بعد ...
تکه
تکه
مرا می بينی که هی
ميسوزم و
باز می سوزم
اينقدر به آن بقچه نگاه که نه
نخندی هم می فهمم
دل مترسک چوبيست
تحمل گفتیو من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمام آن روز ها
من به عشق نينديشيدم،
من،عشق را روبه رويم نگذاشتم،
ننگريستم،نگريستم،ننخنديم به آن.
آه!
چه فراموش كار بى رحمى هستم!...
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از نالهی من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقهی راه و خطا شد
کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
یا نه تویی که سرخ شدی در لبان خود
تصویر شاعرانه ی لم داده روی میز
یک استکان لبا لب از آن لب به من بده
لب سوز باش ساکت و آماده روی میز
این دفتر گشاده مرا حرف می زند
گویی لبِ شما غزلی زاده روی میز
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
مي خواهي از اين کلبه تارم بروي
اين گونه غريب از کنارم بردي
يک لقمه نان هست که با هم بخوريم
امشب به خدا نمي گذارم بروي
شما کاربر فعال انجمن شدین و نمیدونین که نباید خیلی "ی" بدهین:دی
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز اید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
-----------------------------------
نه مهربان نمی دانستم... ممنون از تذکرتون... سعی میکنم... تکرار نشه...
اما چه ربطی به کاربر فعال بودن داره:دی
Asalbanoo
27-03-2008, 23:16
اما چه ربطی به کابر فعال بودن داره:دی
اخه همکار انجمنتون
که فامیل بنده هم هست
خیلی بدش میاد از ای نکه کسی ی بده:دی
تصميم دارم بال در بالت بيايم حيف
گم مي شود اين فرصت پرواز بي چشمت
كاري كه از دست غزل هم بر نمي آيد
حتي غزل هم جان نگيرد باز بي چشمت
حتي همين شعري كه خواندم راز خواهد شد
اصلاً ندارد جرات ابراز بي چشمت
نه بابا شوخی بود. تذکر چیه؟ ولی سعی بکنید:دی
چه ربطی داره؟ خیلی ربط داره. اگه قبول ندارید از همکار بخشتون بپرسید:دی
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
اخه همکار انجمنتون
که فامیل بنده هم هست
خیلی بدش میاد از ای نکه کسی ی بده:دی
مژگان جان مهم نیست که خوششون میاد یا نه... از مشاعره چون خودم لذت می برم... دوست دارم باقی هم لذت ببرن...
من از مکاشفات زنی می آیم
هراسان کابوس هایی که در ازای چند لوبیای ناچیز...
یا هذیان هایی که گاهی جیغ می شد
در التماسی که
ما...در.. من گاو خوبی بودم
بعد ها
انبساط دردهام
سمت مردی می وزید
که توی جیب هایش نقشه ی هیچ گنجی نیست
و دارو ندارش باغچه ای ست که قرار است از لوبیای سحرآمیزش
دست مادر به خدا برسد
آخه مسئله اینه که همین همکار یه کاربر فعالو به خاطر اینکه زیاد "ی " میداد ، غیر فعالش کردن.
Asalbanoo
27-03-2008, 23:30
سلام
دوست عزیز"دل تنگم"
هم بنده و هم جلال جان
شوخی می کنیم که این نصفه شبی دور هم بخندیم..
-------------
درست اول اين نوبهار عاشق شد
دلم ميان همين گيرو دار عاشق شد
زني که صاعقه وار آمد و ببادم داد
به يک اشاره دلش بيقرار عاشق شد
به شوق لحظه ديدار اشک مي ريزم
دوباره ساعت شماته دار عاشق شد
ببين هماره دو چشمش ز اشک لبريز است
ستار و تار و ترانه و يار عاشق شد
دریاب دست من که به پیری رسی جوان
آخر به پیش پای توگم شد جوانیم
گرنیستم خزانهی خزف هم نیم حبیب
باری مده ز دست به این رایگانیم
----------------------------------------------
مهربان مژگان عزیز...
من هم با هم خندیدن رو بیش از به هم خندیدن دوست دارم... و ممنون از توجه شما...
و جلال جان...
من به میل خودم کاربر فعال نشدم...هرچیزی را که باقی می دهند...روزی هم پس می گیرند...خیلی وابسته نیستم...
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود جگر آفریده است
غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه ی هر آفریده است
خوب خوب می بینم در نبود من کلی پشت سرم حرف زدید
صبر کنید یک کاری می کنم فیلم و موسیقی ادغام بشه بعدشم بشه زیر مجموعه ادبیات بعدش هم هردوتونو می کنم اخر اسپمر :دی
تو از سلاله ىسوداگران كشميرى
كه شال ناز تو را شاعرى خريدار است
در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب
دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است
كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد
كه در گزينش اين انتخاب ناچار است
صبر کنید یک کاری می کنم فیلم و موسیقی ادغام بشه بعدشم بشه زیر مجموعه ادبیات بعدش هم هردوتونو می کنم اخر اسپمر :دی
این حرف خیلی مشکل داره:دی
تا گوشوار ناز گران کرد گوش تو
لب وا نشد به شکوه ز بیهمزبانیم
با صد هزار زخم زبان زندهام هنوز
گردون گمان نداشت به این سخت جانیم
من فکر مي کنم که چه از مولوي پرم !
مثل هميشه گم شده ام در خيال تو ...
يک شعر در تمام تنم وُول مي خورد
يک واژه مثل «مست» نه مثل «تلو تلو»
دارد تمام ذهن مرا مسخ مي کند
دارد تمام ذهن مرا اين ضمير «تو»...
اين که هنوز تازه تر از هر جوانه اي ست
تکرار مي شود ... نه که هر لحظه نو به نو
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر کسی ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
تو آسماني ومن ريشه در زمين دارم
هميشه فاصله اي هست-داد ازاين دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهايي ام يقين دارم
تو نيز دغدغه ات از دقايقت پيداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بين دارم
بخوان و پاک کن واسم خويش را بنويس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چين دارم
کسي هنوز عيار ترا نفهميده ست
منم که از تو به اشعار خود نگين دارم
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آن که میخواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چقدر شانه به سر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیرو شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سمت تو
پای ترا برای سفر آفریده است
لبخند رابه روی لبانت چه پایدار
اخم ترا چه زود گذر آفریده است
تنها به اينجا بودنت اصرار دارم
يک استکان هم صحبتی ، يک چای الفت
قند و مربّا هم تويی اقرار دارم !
حتی اگر ديرت شده تنها به قدر ـ
يک نلبکی با من بمان ! انگار دارم ـ
بيهوده صحبت می کنم ، اين چای يخ کرد
در نبود بال و پرهایی که در حال پروازند سقوط تکراری ست
آیء پرنده مهربان
برای حرمت پرواز
حتی اگر می توانی
آسمانت را عوض کن
می خواهم از امروز دنبالت بگردم
توی خیابان های ذهنم راه بیفتم
حالا تو را تا بی نهایت دوست دارم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم
یعنی دلت را فتح خواهم کرد ... یعنی
دیگر نمی ترسم از این بالا بیفتم
من ماندم و درماندگی ! ساکن در این آوارگی...
هستم . نمی داند کسی ... از گوشهی ِ چشمت... ببین ...
باید تو بگریزانیم ، از هیچبازار ِ جهان
یکباره سازی کار من...یا همچنان یا همچنین.
نه ذوق نغمه، نه آزادی فغان دارم
چه سود از آنکه به شاخ گل آشیان دارم
نه زیب محفل انسم، نه زینت جمعم
من آن گلم که نه گلچین، نه باغبان دارم
زماجرای دل آتشین خود چون شمع
بسی حکالیت ناگفته بر زبان دارم
ز دور عشق، که چون ابر نوبهار گذشت
به یادگار همین چشم خون فشان دارم
هنوز یاد تورا، ای چراغ روشن عشق
چون شمع مرده به خلوت سرای جان دارم
Mahdi Hero
29-03-2008, 00:27
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
Mahdi Hero
29-03-2008, 01:56
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
تو به دِل هستی و این قوم به گِل میجویند
تو به جانَستی و این جمع جهان گردانند
عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا
نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند
دلم گرفت از این روزا
از این روزای بی نشون
از اینهمه دربدری
از گردش چرخ زمون
دلم گرفت از آدما
از آدمای مهربون
از این مترسکای پست
از هم دلهای هم زبون
نه زير بار منفي حرف تو مي روم
نه بار مثبت پروتن هاي مختلف
حالا دوباره ذهن مرا مي زند به هم
زنگ در و… تو و… تلفن هاي مختلف
farshidshd
29-03-2008, 12:52
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کنارش
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعه نوش گردش پیمانهی تو بود
در اين زمانه ی مرسوم انجماد نجابت
در اين زمانه ی تنگ برو بيای هميشه ؛
منم که بی خبر از ازدحام سرد تمدن
خدا نشانده دلم را در استوای هميشه
هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را
کشد به حلقهی دیوانگان جامه دریده
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده
هر چند چشمانم عطشناک اند و بی تو
بر شانه هايم غصه را آوار دارم ؛
امّا برو ! ديرت شده ... يادت بماند :
من هم به قدر ذره ای ايثار دارم !
وقتی که برگردی دوبره روزی از نو !
در گفتن از تو حوصله بسيار دارم !
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
farshidshd
29-03-2008, 13:59
نشد گر ره چند روزی بر مراد
رهرو از پا کی توان گفت فتاد
befermatooo
29-03-2008, 14:10
ديگه هيچي نمي مونه براي گفتن ما
گلاي سرخمون پوسيده موندن توي باغچه
ديگه افتاده از پا ساعت پير رو طاقچه
گلاي قالي رنگ زرد پاييزي گرفتن
نشد که با خبر از حس و حال هم بشویم
نشد عزیز من آری که مال هم بشویم
نشد که فرصت پرواز را به هم بدهیم
نشد برای پریدن مجال هم بشویم
برای اینکه من و تو به هم ...فقط باید
پیام تسلیت ارتحال هم بشویم
نمی رسند بهم دستهای ما هرگز
بیا برای ابد بی خیال هم بشویم
معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و مجهول چشم
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من
ککل زرتشت
سایه بان مسیح
به سردترین ها
مرا به سردترین ها برسان
Mahdi_Shadi
29-03-2008, 15:45
نم سپيده دمان بر آن
گويي از درياي پيرامون من
سر بر كرده است
تو نيستي و دور خودم چرخ مي زنم
از ابتداي هرچه شده...تا به انتها
ابري تر از هميشه ام و...باد مي وزد
امروز چه دوشنبه ي سردي ست و هوا...
فردا به احتمال قوي روز بارش است
فردا سه شنبه است، و در جمع بچه ها
يك صندليّ خالي بي شعر هاي تو
توي رديف چندم اين جمع با صفا
دق كرده است توي شلوغي جمعيت
شاعر شدست صندلي خالي شما
تو نيستي و حال غزل هيچ خوب نيست
آن صندلي...منم...و نشستن در انزوا
اما هنوز منتظرم كه تو مي رسي
من تا هميشه منتظرم بودن تو را...
از تن چو برفت جان پاک من و تو/خشتی دو نهد بر مغاک من و تو
و آنگاه برای خشت گور دگران/در کالبدی کشند خاک من و تو
وصل و هجرم شده آسان همه از دولت هجرت
چه بخندم، جه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم
گفتنی نیست که گویی، ز فراقت به چه حالم
حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم
دست و پایم تپش دل همه از کار فکنده
چشم بر جلوه ی دیدار نیفتاده هنوزم
من مست و تو دیوانه/ما را که برد خانه؟
صد بار به تو گفتم/ کم خور دو سه پیمانه
هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کار من سودا زده دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش، که در این دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر این همه وارسته و آزاد نبودم
جون سرو، چرا بهره ی من بی ثمری بود
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
Mahdi Hero
30-03-2008, 00:20
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
سوزش آن حق گزاران ياد باد
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونهی گلبرگ نگون بود که من
گلهی زلف تو با سنبل و سوسن کردم
Mahdi Hero
30-03-2008, 00:46
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت.
تو که آتشکدهی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
یک قطره آب بود با دریا شد/یک ذره خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟/ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
حکیم خیام
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
میرفت آفتاب و به دنبال میکشید
دامن به دست کشته ی خود روز نیمه جان
خندید آفتاب که:" این اشک و آه چیست؟
خوش باش روز غمزده! هنگام رفتن است.
چون من بخند و خرم و خوش، این چه شیون است؟
ما هر دو میرویم، دگر جای شکوه نیست"
نالید روز خسته که:" ای پادشاه نور
شادی از آن توست، نه از آن من، بلی
ما هر دو میرویم از این رهگذر، ولی
تو میروی به حجله و من میروم به گور..."
هوشنگ ابتهاج
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را
لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
این کوزه چو من عاشق زاری بودست/ در بند سر زلف نگاری بودست
این دسته که بر گردن او میبینی/ دستیست که بر گردن یاری بودست
حکیم خیام
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
در حلقه مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله كه در صحن گلستان تو كردم
يعقوب نكرد از غم ناديدن يوسف
اين گريه كه دور از لب خندان تو کردم
ما که در خانهی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یکبار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق، خنده زدم، گه گریستم.
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم!
مختصری از سراب... هوشنگ ابتهاج
من در آن روز، زدم خنده به میخانه چو جام
که دل از باده ی دیدار تو، سرشارم کرد
دیده از خواب عدم باز نمی گشت مرا
بلبل عشق صفیری زد و بیدارم کرد
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
Mahdi Hero
30-03-2008, 13:23
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
ما بدان قامت و بالا، نگرانیم هنوز
وز غمت خون دل از دیده روانیم هنوز
جز تو یاری نگرفتیم و، نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بند بندم زحرارت جدایی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن؟
که شنیده ام زگل ها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
Mahdi_Shadi
30-03-2008, 16:55
يورش ميبرد بر پهناي سنگ
سايهي درختِ افتادهِ
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
عشقی نمُرد و مُرد حریف نبرد او
در عاشقی رسید به جائی که هرچه من
چون باد تاختم نرسیدم به گرد او
Mahdi Hero
30-03-2008, 18:10
وز همه، عشق تو را خوبتر آموخته ام
نظری دوست به حالم ز عنایت فرمود
آنچه آموخته ام، زان نظر آموخته ام
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی
یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
Mahdi Hero
30-03-2008, 19:57
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
Mahdi_Shadi
30-03-2008, 21:49
ايستاده در دشت
مشتهاي گره كرده
آسمان ابري بود
دوباره شب شکستگي...درد...دود...خستگي...خد ا نه...يا ديازپام لعنتي!
رسوب...التهاب...پشت پلک بي دريچه...روبه کو...چه...کوچه بچه هاي پا پتي:
تفنگ هاي الکلي...گزمه هاي داس پشت...مجرمان:ستون صفت...افق تبار...
سرود مرز پر.....خزان.....سرخ پاره هاي محض در شلوغ رنگ هاي صنعتي...
صبور باش!بي خيال خواب هاي خيس!عمر ما نمي رسد که زندگي کنيم...
قبول کن!روح هاي خسته پاره پاره اند و بي نصيب...زخم خورده...خط خطي...
پياده رو چه خانومانه خلسه گاه دختران گيج انتظار........
پوتین برای سربازان جدید , دستبند ۱۰ عدد , پول برق را باید بدهیم , پول آب جدا , بازداشتگاه نم کشیده است, پول گاز را باید بدهیم و دیگر هیچ
Mahdi Hero
30-03-2008, 23:32
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز
زکوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی
Mahdi Hero
31-03-2008, 00:03
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
مُرده بودم من و این خاطرهی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسون کار به جز حسرت نیست
کس ندانست در این جا به چه کار آمده بود
دروازه باز کنيد
(بسته باشد اگرشد)
و ميخ کُنيدَم برلوح ِ ورودی ش
(نيمی ازتو وُ
نيمی از من اگرشد)
حالا می توانی ستاره وسوزن بريزی و
جنازه جار بزنی هی مثل ِ مادرْ مرده ها.
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند
ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی
تشنه دیدی به سرش کوزهی تهمت بشکانند؟
شهریارا تو بدان تشنهی جان سوخته مانی
Mahdi Hero
31-03-2008, 01:42
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستارانرا چه شد؟
دیدی دلم شکست.........
دیدی که این بلور درخشان عمر من بازیچه بود.....!
دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من،
از دست کودکی که ندانست قدر آن،
افتاد بر زمین،
دیدی دلم شکست.
Mahdi Hero
31-03-2008, 02:03
تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمی گیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
يه چيزي فقط بذار واسه روز تولدت
هديه م رو بيارم و بازم بدم دست خودت
آدما فكر مي كنن شاعرا خيلي غم دارن
كاش فقط اين بود اونا خيلي كسا رو كم دارن
عاشق كسي مي شن كه عاشقاش فراوونه
بين انتخاب عشقش عمريه كه حيرونه
هزار و چند نامه از بهشت هم اگر به دست من رسد
دلم به وعده های آبدارشان که خام ... نه نمی شود
رهای آسمان صاف چشم های آسمانی شماست
نگاه من دگر اسير رنگ و بوی دام نه نمی شود
نوشته ام برای من يکی دو خط نگاه تازه پست کن
نوشته ای و پست کرده ای به من سلام نه نمی شود
دخيل بسته ام دلی شکسته بر ضريح گيسوان تو
رها کنم بدون استجابت دعام ؟؟نه نمی شود
Mahdi Hero
31-03-2008, 10:42
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
از همه سوی جهان جلوهی او میبینم
جلوهی اوست جهان کز همه سو میبینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهرهی اوست که با دیدهی او میبینم
farshidshd
31-03-2008, 12:32
من راه تورا بسته****************تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست***************وقتی دل شکسته
farshidshd
31-03-2008, 12:39
من راه تورا بسته****************تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست***************وقتی دل شکسته
هیچ کس چشم بسوی من بیمار نکرد
که به جان دادن من گریه ی بسیار نکرد
که مرا در نظر آورد که از غایت ناز
چین بر ابرو نزد و روی به دیوار نکرد
Mahdi Hero
31-03-2008, 14:35
دوش از بی مهری آن ماه سیما سوختم
با کمال تشنه کامی پیش دریا سوختم
می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی
سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
Mahdi Hero
31-03-2008, 17:04
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
تاتوره خانوم
31-03-2008, 17:10
ميخوام برم صفحه آخر!!
همه اش تو صفحه ي2164 مونده!
چرا؟
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هر چه گفتيم جز حكايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
ميخوام برم صفحه آخر!!
همه اش تو صفحه ي2164 مونده!
چرا؟
سر کاریه. جدی نگیر!
مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقيا
چارهء کار مرا در آب آتشگون ببين
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
اي گشوده دست يغماي خزان ، اکنون ببين
سايه ! ديگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تيغ هجران است اينجا ، موج موج خون ببين
Mahdi Hero
31-03-2008, 22:51
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
ديدم به خواب نيمه شب
خورشيد و مه را لب به لب
تعبيرِ اين خواب عجيب
اي صبح خيزان،چون كنيد؟
Mahdi Hero
31-03-2008, 23:40
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
درِتنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است
نمي دانم چه مي خواهم بگويم
غمي در استخوانم مي گدازد
خيال آشنا سي آشنا رفت
گهي مي سوزدم گه مي نوازد
فغاني گرم و خون آلود و پر درد
فرو مي پيچدم در سينه تنگ
گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
Mahdi Hero
01-04-2008, 01:49
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
تمام پيكرم از سردي شبهاي غربت سخت مي لرزد
حصار ذهن من آشفته و تب دار
درونم از حباب لحظه ها سرشار
كه همچون ضربه ساعت هميشه با قدم هاي زمان
از دور مي آيد
و غم چون زخمه يي بر تار
تمام پيكرم را مي خراشد از جدايي ها
و ذهنم در حصار تنگ انديشه
صبورم از باور بودن
غمين از حيرت ماندن
نرم نرمک ميرسد اينک بهار
خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمهها و دشتها
خوش بحال دانهها و سبزهها
خوش بحال غنچههاي نيمهباز
خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب
Mahdi Hero
01-04-2008, 13:08
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
به اين كه ناله مي كشم از دل كه: آب......آب....
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
چيزي به من بگو ،
دستي به من بده ،
راهي به من ببخش
و آفتاب کن
که مي خواهم
در چشم هاي تو
شب را زبون تر از هميشه به بينم !
من شاه باز ِ عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من
یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من
نه ذوق نغمه، نه آزادی فغان دارم
چه سود از آنکه به شاخ گل آشیان دارم
نه زیب محفل انسم، نه زینت جمعم
من آن گلم که نه گلچین، نه باغبان دارم
زماجرای دل آتشین خود چون شمع
بسی حکالیت ناگفته بر زبان دارم
ز دور عشق، که چون ابر نوبهار گذشت
به یادگار همین چشم خون فشان دارم
میطپد دل به برم با همهی شیر دلی
که چو آهوی حرم شیر نگاه آمدهای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمدهای
يك شب به نگاهي پر ماهم كردي
خنديدي و يك نفس تباهم كردي
انگار مشيت خدا بود كه تو
با قدرت عشق سر به راهم كردي
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه میچرانمت
تمام زندگي ام عکس درد در رنجيست
که ناشيانه سفيد و سياه افتاده
مرا به جاي خودم اشتباه مي گيرند
چقدر آينه در اشتباه افتاده
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
من که همسايه نزديک شقايق بود م
پا شدم آمد م اينجا چه کنم ياد م نيست
من چرا از تو بريد م وچرا برگشتم
وبنا شد که دلم را چه کنم يا د م نيست
شب خوش
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
_____________________________
ممنون، شب شما هم خوش
Mahdi Hero
02-04-2008, 01:43
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
در هوای گلشن او پَر گُشا ای مرغ ِ جان
طایر خِلد آشیانی، خاکدانی گو مباش
در خراب آبادِ دنیا نامه ای بیننگ نیست
از من ِ خلوت نشین، نام و نشانی گو مباش
شهر ياران بود و جاي مهربانان اين ديار
مهرباني کي سرآمد شهريارانرا چه شد
کس نمي گويد که ياري داشت حق دوستي
حق شناسانرا چه حال افتاد و يارانرا چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغي بر نخاست
عندليبانرا چه پيش آمد هزارانرا چه شد
دل مي رود ز دستم،صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
Mahdi Hero
02-04-2008, 12:37
الهی باشی و بسیار باشی
بشرط آنکه با ما یار باشی
یافته ام
من تورا
میان تمامی ابهای خروشان
که در صدایشان گم می شدم
دیده ام
من تورا درون لبخند کودکی
که از لبخند مادرش قهقهه می شد
باور کردم
وقتی که ابرها خاک را شستند
وعطر تورا احساس کردم
و ان زمان که علف گل کرد
به تو ایمان اوردم
...
ghazal_ak
02-04-2008, 13:01
مرا اينگونه باور کن …
کمي تنها ، کمي بي کس ، کمي از يادها رفته …
خدا هم ترک ما کرده ، خدا ديگر کجا رفته …؟!
نمي دانم مرا آيا گناهي هست ..؟
که شايد هم به جرم آن ،
غريبي و جدايي هست ؟؟؟
مث همیشه این دلم فراغتو چله نشست
امشب دیگه به خاطرت بغض هزار ساله شکست
امشب صدای شیههی یه اسب بی سوار می یاد
به جای روی ماه تو از جاده ها غبار می یاد
وقتی نباشی اون بالا ستاره گوشه گیر شده
این جا برای عاشقی همیشه دیرِ دیر شده
بی تو توی نقاشی ها هیچ کسی خورشید نکشید
هیچ عاشقی تو رویا هم به وصل یارش نرسید
بی تو تموم عاشقات خیره شدن به آسمون
روی درختامون پر از کلاغ سیاه بی شگون
این جا گلا سر به سر پروانه هامون می زارن
شاعرانون حوصلهی قافیه بازی ندارن
از این حضور غایبت اینه شکایت می کنه
تیک تیک ساعت داره باز ما رو شماتت می کنه
من می دونم یه روز می یای تو ای عزیز بی بدل
با کوله بار عاطفه با مُشتی از شور و غزل
اون موقع از چشمهی عشق به اوج دریا می رسیم
روزای خط خوردهی من پس کی به فردا می رسیم؟
من می دونم که فرداها طلوع خورشید روشنه
بتاب که این طلوع تو ظلمت و از شب می کنه
امیر عصر فاجعه! آخر کار ظلمتی
قله نشین من تویی همیشه در نهایتی
تو از تبار نرگسی از نسل یاس و حیدری
تویی که از دل دل این ثانیه ها قشنگتری
یه روز می یای که مرهم زمای شاپرک ها شی
رو جا نماز آدما گلای شب بومی پاشی
خوبِ سفر کردهی من! تو ای همیشه دل پذیر
حیثیت مسافرا تو ای عزیز بی نظیر
تو نبض تقویم و بگیر که از تو عاشقونه شه
شعله بزن به شعر من بذار برات دیوونه شه
یه عمریه با واژه هام به سوی تو پر می کشم
به پای انتظار تو چله نشین ترین منم
خسته از این حال و هوام یه عاشق سر پاپتی
واس وجود خواب زدهَم شبیه کوک ساعتی
دلم از این فاصله ها بد جوری ترسیده عزیز
این آسمون واس سفر تو رو پسندیده عزیز
امیر عصر فاجعه! آخر کار ظلمتی
قله نشین من تویی همیشه در نهایتی
...
ghazal_ak
02-04-2008, 17:08
یکی صیاد مرغی بسته پر داشت
به بستان و بردو بند از پاش برداشت
تمام كه شدم
تازه فهمیدم
تمام طول تباهیم را به تماشا نشسته بودم.
راهی به رهایی میجستم.
كدام راه؟
نمیدانستم.
ستم
بر سرزمین سرنوشتم
پایدار ماند.
از بند نرستم.
اینك
از اندكی بودن آمدهام،
از روزهای گرفته بارانی
و رطوبت مهلك تنی
در پیچ و تاب،
از شب بلند التهاب
كه روز ناغافل
به رویمان افتاد.
حال
سفری به انتهای شب
به غروبی ممتد
به روزی بیرمق و آفتابی
كه بوی خاطرات كهنه میدهد.
سفری به یادبود بودنها
به سرزمین آرزوهای محال.
بدرود،
آغوش باز نیاز!
بدرود،
تندیس باران خورده انتظار
در پیچ خیابان!
بدرود،
مسیر خیس كوهستانی!
بدرود،
احساس خوش سرگردانی
در پس كوچههای پرسهای ناگهانی!
روبرو
لحظههای كشدار دلمردگی
در چین و چروك این به اصطلاح زندگی.
...
يك من كه هي شكستُ اين ما چه كم ورق خورد!
باشد قرار آخر! نزديك بهت گريه!
يك ماي نيمه كاره! از تو براي هديه!
از تو هميشه گفتم اين بار آخرينه
تلخه وداع با تو حادثه در كمينه
هر کس به خیالیست همآغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوش تر از من
مینوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوش تر از من
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لا فتي را
آنکه میگوید دوستت دارم
خنیاگر غمگینی است که
آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود
در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
ای زلف که داد اینهمه پیچ و خم و تابت
عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق
تا چند بخوانیم به اوراق کتابت
تو مي گريزي چونان كه آب از سر سنگ
ز سنگ لال نخيزد نه شكوه نه فرياد
تو مي گريزي چونان كه از درخت نسيم
درخت بسته نداند گريختن با باد
تو مي گريزي و با من نمي گريزي ليك
غم گريز تو بال شكيب مي شكند
چو از نيامدنت بيم مي كنم با مكن
نگاه سبز تو نقش فريب مي شكند
در ميكده ام؛ چومن بسي اينجا هست
مي حاضر و من نبرده ام سويش دست
بايد امشب ببوسم اين ساقي را
اكنون گويم كه نيستم بيخود و مست
در ميكده ام؛ دگر كسي اينجا نيست
واندر جامم دگر نمي صهبا نيست
مجروحم و مستم و عسس ميبردم
مردي, مددي, اهل دلي, آيا نيست؟
تازه گرم وجود هم بوديم
که تلنگر به شيشه زد خورشيد
صبح اين جاده جداييها
معني عشق را نمي فهميد
به نخستين نگاهي از خورشيد
روي ديوار محو گشتي زود
تو نبودي ولي فضاي اتاق
پر از عطر ياس وحشي بود...
هر در كه زنم،صاحب آن خانه تويي تو
هر جا كه روم،پرتو كاشانه تويي تو
در ميكده و دير كه جانانه تويي تو
مقصود تويي، كعبه و بتخانه بهانه
****************
نميدونم درست نوشتم يا نه!
گمونم باشه
هر در كه زنم،صاحب آن خانه تويي تو
هر جا كه روم،پرتو كاشانه تويي تو
در ميكده و دير كه جانانه تويي تو
مقصود من از کعبه و بتخانه توی تو
مقصود تويي، كعبه و بتخانه بهانه
هر روز
خاطره ها را ورق بزن
یادی زمن بکن
من ، سطر آخرم
یک نقطه
یک سکوت
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
تو مي گريزي اما دريغ ! مي ماند
خيال خسته ي شبها و ميوه هاي ملال
اگر درست بگويم نمي توانم باز
به دست حوصله بسپارم آرزوي وصال
لعل شاهد نشیندیم بدین شیرینی
زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی
کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او داد شب تنهائی
يک- دو- جنون ثانيه ها عقربِ چهار
ساعت درست چند دقيقه به انفجار
آرام در جنون خودش پرسه می زند
يک مرد -من- پرس شده از شدت فشار
احساس درد در چمدان جا نمی شود
کوپه به کوپه فاجعه ها پشت هم قطار
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
نسيمم كن كه در عطر دوستي را
بپاشم در فضاي زندگاني
بدل سازم خزان زندگي را
به باغ عشق ها جاوداني
بزرگا زندگي بخشا برانگيز
نواي عشق را ز بند بندم
مرا رسم جوانمردي بياموز
كه بر اشك تهيدستان نخندم
به راهي رهسپارم كن كه گويند
چو او كس عاشق مردم نبوده ست
چنانم كن كه بر گور نويسنده
در اينجا عاشق مردم غنوده ست
تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد
بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی
میطپد دل ها به سودای طوافت ای خراسان
باز باری تو بمان ای کعبهی احرار باقی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود ان عاشق هر جایی
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
سراپا اگر زرد و پژمردهايم
ولي دل به پائيز نسپردهايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهايم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزهی ساقی سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم
Mahdi Hero
03-04-2008, 11:43
من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد
دل تنگم غريب اين در و دشت
نمي داند كجا سر مي گذارد
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
مراجاگذاشته اي؛رفته اي.
روبه رويم درياست پشت سرم مرداب
وآسمان هم آنقدر دور است كه
دستم به بال مرغابي ها نمي رسد.
حالامي گويي چه كنم
منتظرت بمانم
يابرگردم به آينه؟!
مراجاگذاشته اي؛رفته اي.
روبه رويم درياست پشت سرم مرداب
و آسمان هم آنقدر دور است كه
دستم به بال مرغابي ها نمي رسد.
حالامي گويي چه كنم
منتظرت بمانم
يا برگردم به آينه؟!
هیچ سنگین دل بیرحم بغیر از تو نبود
که سرود غم من در دل او کار نکرد
روح آن کشته ی غم شاد که تا بود دمی
یار غم بود و شکایت ز غم یار نکرد
در چهره ات ماه می تابد
عمق جنگل در چشمانت موج می زند
خم می شوم و هر سلول پوستم
-که تو را می چشد-
مست می شود
لبانم باز از بوسه ات
می شکفد.
و فکر میکنم
تمام طبیعت باغستانیست
که تو را برای من
و مرا برای تو
جفت کرده...
جفت؟ ... نه!...
ما یک نفریم.
...
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب ومی مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که درموسم گل خاموشیم
من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
قصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
در حضورش ماه را بيچشم گريان راه نيست
قصّهاي تلخ است باري چشم گريان مرا
آشنايي نيست چشمان مرا جز اشك تلخ
بشنويد اين داستان حال گردان مرا
آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل
که درین پرده جزین همدم و همرازم نیست
دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی
چه کنم شیوه ی ایینه ی غمازم نیست
آلويي را در خيابان
با ولع مي خورد کيسه ي کاغذي شان
در دستش
به دهنش خوشمزه اند
به دهنش
خوشمزه اند. به دهنش
خوشمزه اند
اين را
از طرز مکيدن
نيمه آلويي که در دست دارد
مي تواني بفهمي
آسوده
تسلي آلوهاي رسيده
گويي فضا را پر کرده اند
به دهنش خوشمزه اند
دلم همین نزدیکیا
مثل ماهی تو برکه ها
چند سالیه گیر افتاده
دلم همین نزدیکیا
مثل پری تو قصه ها
به دست تقدیر افتاده
بهش می گم عزیزکم
قشنگتر از شاپرکم
بنای این حرفا دیگه
تو این زمون برافتاده
حکایت این دل ما
حکایت دیوونه هاست
مثل یه تنهای غریب
یه گوشه تکی افتاده
کاش اونکه این نزدیکیا
بی خبر از احوال ما
میاد ، میره ، بی اعتنا
خبر می شد چی می گذره
تو این دل عاشق ما
کاشکی یکی پیدا می شد
بهش می گفت این همسایش
که تنها مونده با سایش
دلش همین نزدیکیا
مثل یه برگ از تو هوا
پس افتاده پیش شما
...
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
تائبم از می به دور نرگس غماز او
تا نگویم در سر مستی به مردم راز او
میشوم غمگین اگر سوی خود آوازم کند
زان که میترسم رقیبی بشنود آواز او
با وجود آن که یک نازش به صد جان میخرم
کرده استغنای عشقم بینیاز از ناز او
وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان
چه نامردم اگر زین راه خون آلود برگردم
در آن شب های توفانی که عالم زیر و رو می شد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
diana_1989
03-04-2008, 21:00
من با كه گويم اين غم بسيار كو مرا
در خيل كشتگان رخش دست كم گرفت
برگرد اي اميد ز كف رفته تا به كي
هر شب فغان كنم كه خدايا دلم گرفت
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
دوش میآمد و رخســـــاره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمــــــــــزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شيوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامــــــــت او دوخته بود
...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حالا اشکال نداره:دی
دوش میآمد و رخســـــاره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمــــــــــزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شيوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامــــــــت او دوخته بود
دوش میآمد و رخســـــاره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمــــــــــزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شيوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامــــــــت او دوخته بود
جان عشاق سپــــند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدين کـــــــار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میديدم
که نهانش نظری با مــــــن دلسوخته بود
کفر زلفش ره دين مـیزد و آن سنگين دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی ديده بريخت
الله الله که تلف کــــــــرد و که اندوخته بود
يار مفروش به دنيا کـــــه بسی سود نکرد
آن که يوسف به زر ناســــــره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
يا رب اين قلب شناســـــی ز که آموخته بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ان قدرها هم سخت نیست یافتن "ی" کمی حوصله می خواهد... ولی لطفاً قانون مشاعره را به هم نزنید... شاید بعدی بداند...فرصت به او دهید اگر مدتش زیاد شد... آنکه شعر آخر را گفته با حرف جدید به گذارد یا متن خود را ویرایش کند...حیف است دوستان...پس من شعر جدید می گذارم...
__________________________________________________ _
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار
باهمرهان وفا کن و پیمان نگاه دار
در راه عشق گر برود جان ما چه بک
ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
رموز سر اناالحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد و از جذبههای سبحانی
درون پرده گل غنچه بين که میسازد
ز بهر ديده خصم تو لعل پيکانی
طربسرای وزير است ساقيا مگذار
که غير جام می آنجا کند گرانجانی
تو بودی آن دم صبح اميد کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی
شنيدهام که ز من ياد میکنی گه گه
ولی به مجلس خاص خودم نمیخوانی
طلب نمیکنی از من سخن جفا اين است
وگرنه با تو چه بحث است در سخندانی
یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان
طایر خلد آشیانی خاکدانی گو مباش
شبي پرسيدمش با بي قراري
به غير از من كسي را دوست داري ؟
ز چشمش اشک شد از شرم جاری
ميان گریه هايش گفت آری
یک شب چراغ روی تو روشن شود، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت
ای سایه! های های لب جویبار کن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه ی شبانه از توست
تو مي گريزي و من در غبار روياها
هزار پنجره را بي شكوه مي بندم
به باغ سبز نويد تو مي سپارم خويش
هزار وسوسه را در ستوه مي بندم
تو مي گريزي و پيوند روزهاي دراز
مرا چو قافله ي سنگ و سرب مي گذرد
درنگ لحظه ي سنگين انتظار چو كوه
به چشم خسته ي من پاي درد مي فشرد
در آن وری و بد حالی، نبودم از رخت خالی
به دل می دیدمت وز جان، سلامت می فرستادم
سزد کز خون من، نقشی بر آرد لعل پیروزت
که من بر درج دل، مهری به جز مهر تو ننهادم
من سرم را گذاشتم آرام
روي پهناي دشت بازويت
باز هم مست از صدات شدم
باز خوردم فريب جادويت
در فضاي سکوت سرد اتاق
شعرهاي تو حرم آتش داشت
دستهايت چه عاشقانه و گرم
لرزش از دستهام برمي داشت
تویی که خانه خدایی بیا و خود را باش
برون در منشین و بر آستانه مگرد
زمانه گشت و دگر بر مدار بی مهری ست
تو بر مدار دل از مهر و چون زمانه مگرد
در شبي نيلوفري مهمان من بود آن پري
واي بر من ديو غفلت خورد مهمان مرا
عشق ميگويد كه سرباز و گريبان پاره كن
كودكي اِي سر كه ميگيري گريبان مرا
جويباران سرشكم رودي از من ساختند
با چنين آغاز بايد خواند پايان مرا
گريه كردم آن بهشتي روي را صدجويبار
انتظار اين است بشناسيد ريحان مرا
واژهها را در غمش بر نيل و نيلوفر زدم
آسمان آئينه شد نيلوفرستان مرا
از ساقیان بزم طربخانه ی صبوح
با خامشان غمزده ی انجمن بگو
زان مژده گو که صد گل سوری به سینه داشت
وین موج خون که می زندش در دهن بگو
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
كنون ... اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان
به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
آن چه بیگانگی و این چه غریبی ست که نیست
آشنایی که بپرسیم سرای تو کجاست
چه شد آن مهر و وفایی که من آموختمت
عهد ما با تو نه این بود، وفای تو کجاست
تلفن را گذاشتم پشت آسمان
زنگ هاي نزده ات واگير دارد
آدم دچار دنگ دنگ اعصاب مي شود
يک اتفاق ساده که پايان پذير نيست
بنويس !
تهران بدون تو سرسام گرفته است
تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
مهرباني، به دل بسته ما مرغيست
كز قفس در نگشاديمش
و به عذري كه فضايي نيست
وندرين باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده هوايي نيست
ره پرواز نداديمش
شب خوش
شکایت شب هجران که می تواند گفت
حکایت دل ما با نی کسایی کن
بگو به حضرت استاد ما به یاد توایم
تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن
نگات قشنگه وليكن يه كم عجيب و مبهمه
من از كجا شروع كنم دوست دارم يه عالمه
من و گذاشتي و بازم يه بار ديگه رفتي سفر
نمي دونم شايد سفر براي دردات مرهمه
هر نفسی عشق می کشد ما را
هم چنین عاشقیم تا نفسی ست
کاروان از روش نخواهد ماند
باز راه است و غل غل جرسی ست
dear.afghan
04-04-2008, 15:01
تو را با ديگران بينم دلم درياي خون گشته
الهي كاّّْْْسه مهر محبت سرنگون گشتهْْْ
تو کجایی که ببینی زندگیم چه سوت و کوره
قربون چشای نازت"چشم تو از من چه دوره
نمی بخشم خودم و روزی که چشمات و بستی
اگه بودم پیش چشمات"من و تنها نمی زاشتی
کاش منم با تو می مردم"دیگه تنها نمی موندم
دستاتم از من گرفتی"مگه عاشقت نبودم
نمی دونی چه غریبم"میون این همه ادم
زنده موندن خیلی سخته"خودم و دارم می بازم
دیگه ارزشی نداره"عمر من رو به زواله
کاشکی بودی و می دیدی"کسی که به غم دچاره
حالا من تنها نشستم " ای برادر خیلی خستم
اسم تو برام عزیزه"هر جا هستی یادت هستم
...
ان قدرها هم سخت نیست یافتن "ی" کمی حوصله می خواهد... ولی لطفاً قانون مشاعره را به هم نزنید... شاید بعدی بداند...فرصت به او دهید اگر مدتش زیاد شد... آنکه شعر آخر را گفته با حرف جدید به گذارد یا متن خود را ویرایش کند...حیف است دوستان...پس من شعر جدید می گذارم...
جناب آقاي جلال سيسه يا سايس يا سيس ( تلفظش چيه sise ؟ :27: ) با شما هستند . :21:
ضمنا دل تنگم فكر ميكنم شما اولين كاربر فعال انجمن ادبيات و علوم انساني باشيد. تبريك مرا بپذيريد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------------------------------------
ميازار مـــــــــــوري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
"ت" پيليز :31:
تو و دوستی خدا را
چو از این غبار وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
(اصلا درست نوشتمش؟:دی)
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یـــار را آن مــــه ده چهار را
کــز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
M A R S H A L L
04-04-2008, 17:31
...
در پشت شيشه هاي اتاق تو
آنشب نگاه سرد سياهي داشت
دالان ديدگان تو در ظلمت
گوئي به عمق روح تو راهي داشت
لغزيده بود در مه آئينه
تصوير ما شكسته و بي آهنگ
موي تو رنگ ساقه ي گندم بود
موهاي من،خميده و قيري رنگ
...
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
سلام
تو و دوستی خدا را
چو از این غبار وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
(اصلا درست نوشتمش؟:دی)
خير اين گفتگو در كوير بين گون و نسيم رد و بدل ميشه
يعني درستش اينه:
((چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي.)) و...
گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسهی تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزهی آب زندگی توشه راه کردنست
Mahdi Hero
04-04-2008, 22:26
تاب زلفی بده امشب که سراپا مستم
از در عشق در آ چشم به راهت هستم
مرا می بینی و هردم زیادت میکند در دم
تو را میبینم و میلم زیادت می شود هر دم
به سامانم نمی پرسی ، نمی دانم چه سر داری
به درمانم نمی کوشی ، نمی دانی مگر دردم ؟!
میتوان در قاب خالی مانده یک روز
نقش یک محکوم
یا مغلوب
یا مصلوب را آویخت.
میتوان با صورتکها رخنه دیوار را پوشاند
میتوان با نقش های پوچ تر آمیخت
...
سلام
خير اين گفتگو در كوير بين گون و نسيم رد و بدل ميشه
يعني درستش اينه:
((چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي.)) و...
سلام..
خیلی متشکرم.:11:
تن پوشی از ابر پوشيده ام
نه
اين باران سر ايستادن ندارد
هوهوی ناودان،
هوهوی ناودان
و اين بام
که باران بسيار ديده است....
تا که در دیدهی من کُن و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو میبینم
او صفیری که ز خاموشی شب میشنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو میبینم
Mahdi Hero
05-04-2008, 12:14
من اگر نظر حرام است، بسی گناه دارم
چه کنم؟ نمی توانم که نطر نگاه دارم
amir_crash
05-04-2008, 15:16
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند!
دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
آیت رحمت روی تو به قرآن ماند
در شگفتم که چرا مذهب عیسی داری
ghazal_ak
05-04-2008, 18:25
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
eMerald1
05-04-2008, 18:27
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
amir_crash
05-04-2008, 18:30
حقیقتا بیت زیبایی بود..
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
K A R I M I
05-04-2008, 19:17
دعایـــی گر نمــــی گویـــی به دشنـــــــامی عزیزم کن
که گر تلخ است شیرین است از آن لب هر چه فرمایی
eMerald1
05-04-2008, 20:11
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
حقیقتا بیت زیبایی بود..
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
دست شاعرش درد نکنه:46:
amir_crash
05-04-2008, 21:17
بابا من که دارم کم میارم به قول شصتچی ابیات عالی متعدد!
و گر او بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
ره دیگر بگشاید که کس آن راه نداند
(قربون خدا برم که از هزار راه مواظب ماست)
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
Mahdi Hero
05-04-2008, 21:59
مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
قصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند
همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند
Mahdi Hero
05-04-2008, 22:11
دل من دیرزمانی است که می پندارد دوستی نیز گلی است، مثل نیلوفر و یاس، ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
تن این ساقه را بیازارد
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.