مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
sooshiyanet
07-01-2008, 06:12
دامن دنیا را میگیرم و میکشم
تکانش میدهم و پاهایم را میکوبم زمین
فقط میخوام بگویم کمی با من مهربان تر باشد
گوش نمیدهد , مثل نا مادری سنگدل
==
صبح برفی همه بخیر (( حتی مشهدی های برف ندیده بعد از چند سال :wink: ))
صدای آب می آید،مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف،نخ های تماشا،چکه های وقت
طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.دهان گلخانه فکر است.
سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند....
که در گلهای نا ممکن هوا سرد است؟
سلام
صبح به خیر
سلام به تمام شب زنده داران وصحر خیزان
................
تو را هنوز اگر همتی به جا مانده ست
سفر کنیم
سفر
سفر ادامه بودن
ز سینه زنگ کدورت زدودن است
-آری
سفر کنیم ونیندیشیم
...
sooshiyanet
07-01-2008, 07:05
میشود آسمان را توبیخ کرد
دنیا را ایست داد و نگه داشت
دریا را جوشاند و خشک کرد
باد را در شیشه کرد
سایه را حبس کرد
سکوت را خفه کرد
ماه را دوخت به روز
زمستان را با خورشید آشتی داد
میشود , تنها کافیست با تو بود
==
پاشید برید برف بازی به جای مشاعره (( بدون شرح ))
asman616
07-01-2008, 11:04
هر جا که بدیدی خر مورده بدان که کلاغ ان را خورده:5::8::10:
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
:31:زمستان امدو فکر نمک کن یک چوب بردارو و ک........ ن ............ کن:31::27:
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
اتش سودای تو عالم جان در گرفت سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت
جان که فروشد به عشق زنده جاوید گشت دل که ندانست حالم ماتم جان در گرفت
درسته که عمرشون کوتاهِ
شاید به اندازه گرمای یک دست
اما سپیدند
با احترام
آروم
میان میشینند
و با ایثار
خودشون رو فدا می کنند
برای همون زمین سیاه ...
چی میشد آدما مثل دونه های برف بودند ! ...
winter+girl
07-01-2008, 14:00
سایه جان جون هر گکی دوست داری عکس آواتارت رو عوض کن واقعا با اعصابم بازی میکنه
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این کلبه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که نهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
mohammad99
07-01-2008, 15:19
هر کس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه گر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد
Mahdi_Shadi
07-01-2008, 18:07
در كشاكش از زبان آتشين بودم چو شمع
تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمع
عهد بستم با خدا که گر یارم بوسه دهد توبه کنم
بوسه ای داد چو برداشت لب از روی لبم
توبه کردم که دگر توبه ی بیجا نکنم
مگس پر مي زنه ببين چجوري مي زنه
گاهي اينجام /با تو
روزه بخاري كم سو كتري تشنه
شايد شبا يه ساعتي بيش تر بمونم كتري مي جوشه
يادت بمونم كتاب بخونم
شايد فردا بمونم /بمونم
از بوي دانه هاي شالي مستم
آره من اينجام
اما بوي سقفي از كاه گل رو به روم پدر بزرگم حمامه
مادر هست ديگ برنج رو شعله
وقت ناهار اما دير شده
آبجي ناهار بده گرسنم وقتي نمونده كار دارم
رايانه روشنه اواز تو گذاشتم مي خونه
نگاه كن مي خونه مي خونم منم مي نويسم
يه هوي اومد منم مي نويسم
يه نگاه اين ور اون ور يه نگاهم تو/تو
ساعت نزديك يكه
فرصت كمه بايد لحظه ها رو براي تو بيام
وقت تنگه كتاب منتظره
سلامممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم مممممممممممممممممم
khore mobile
07-01-2008, 21:11
سلامممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم مممممممممممممممممم
سلام،خوش اومدی.
امیدوارم لحظات خوبی رو در پس سی بگذرونی.
هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان
آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو
گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو
ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو
وقتي شيرين گويد فرهاد
خسروان را چه باشد فرياد
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد
وبه مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ
نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد
من چراغم را درآمد رفتن همسایه ام افروختم دریک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود
باد می پیچید با کاج
درمیان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
(( که می افزود؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟))
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد
دردی بمن آور چومیم نیست به جام
میخواره و پخته بهتر از صوفی خام
موسم قربان شدن تاخیر شد
صبر نتوانم شهادت دیر شد.:41:
در جمع ديوانگان مجلسي دير نيست
دستهایم توان ندارند
اما می نویسم چون توی در این لحظه هایم توی.
من مستم شوریده ام من به قلبم شوریده ام
.بر دنیا چیره شدم و تو را شنفتم
حالا سر خوشم زیبایم مرد تنهای شبم .
در جمع ديوانگان مجلسي دير نيست
تو مرا کشتی و خدای نکشت
مقبل آن کز خدای گیرد پشت
دستهایم توان ندارند
اما می نویسم چون توی در این لحظه هایم توی.
من مستم شوریده ام من به قلبم شوریده ام
.بر دنیا چیره شدم و تو را شنفتم
حالا سر خوشم زیبایم مرد تنهای شبم .
من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم
ما شيخ و واعظ كمتر شناسيم
يا جام باده يا قصه كوتاه
هرگز كسی به بی كسی ما نميرسد
ما را كسی كه داده تسلی شكسته است
ديگر چگونه با دل خود درد دل كنيم
ظالم تمام آينه ها را شكسته است
غمها چه بيدريغ فراموش ميشوند
گويی تمام دست وقلمها شكسته است
تا چه خواهد كرد با ما آب و رنگ عارضت
حاليا نيرنگ نقشي خوش بر آب انداختي
يعني بيا كه آتش موسي نمود گل////تا از درخت نكته توحيد بشنوي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يغماي عقل و دين را بيرون خرام سرمست
در سر كلاه بشكن در بر قبا بگردان
ناز ها زان نرگس مستانه باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
شاهد عهد شباب آمده بودنش به خواب
باز به پیرانه ی سر عاشق و دیوانه شد
در اين غوغا كه كس كس را نپرسد
من از پير مغان منت پذيرم
منال ای دل که در زنجیر زلفش
همه جمعیت است آشفته حالی
يگانه هستيم پروانه نيستم در منال خود بي گانه از عشق نيستم
Doyenfery
08-01-2008, 14:18
Lmb جان با خودت حال می کنی ها :27:
خودت واسه خودت 10-20 تا پست دادی :20:
_______________
مانده ام هنوز ، ایستاده ام هنوز
لیکن آهن و گیاه و سنگ نیستم
بی خبر ز نام و ننگ نیستم
آتشم که شعله می کشم :
عاری از شتاب و عاجز از درنگ نیستم
ماه دریا را به خود می خواندو اب
با کمندی در فضاها ناپدید
دم به دم خود را به بالا می کشید
جا به جا در راه این دلدادگان
اختران اویخته فانوس ها
گفتم این دریا و این یک ذره راه
می رساند عاقبت خود را به ماه
من چه گویم جدا از ماه خویش
بین ما
افسوس:
اقیانوس ها...
آينه ي روبروي من از ياد نمي رود
كجاي بايد از تماشا برخيزم
و سايه ي دورترين درخت جهان را
به تهي خانه هاي تا دوردست آسمان بياورم ؟
كجا بايد از تماشا برخيزم ؟
چه قدر درخت ، در هميشه ي ايندشت ها تنهاست
چه قدر راه ، مرا تا مردمان پراكنده برد
تقصير جاده هاست
كه مردمان پراكنده دورند
تقصير چشمه هاست
كه مردمان پراكنده دور مي ميرن
از دل افروزترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی
سحری بود هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب اویخته بود
گل یاس
عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس در اومیخته بود
در دام دل گرفتار امدم
روزگار با تو به ياد امدم
چشم به جهان گشودم سايه تو ديدم
پرواز لحظه ها با تو دادم و ديدم
omid.sarmad
08-01-2008, 15:21
من که به تو نمی رسم،ای همه ی کار و کسم
تو خود قبیله ی منی، من اما بی همنفسم
غم که می آید در و دیوار شاعر میشود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر میشود
تا چه حد این حرف ها را میتوانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
تا زمانی با تو-ام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
دل تنها بی تو گلم چاره ی نداره
. از خاک از اب می میرم تا از این نازک دل گویم .
من از خوابم من از تابم تو گل من خوابم بین
از نازم که تا ابد خوانم
.در این یاد تو سراغازم تو ای مهربانم
.تو ای گل بنفشه خان
منو از این هوای مستی دلم به پرواز کشیدی
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار!
Doyenfery
08-01-2008, 18:01
روز رفتست و یکی پرتو نارنجی گرم
راه گم کرده و تابیده بر آن ابر کود
می درخشد شفق از آبی غمگین سپهر
همچو نیلوفر نوخاسته بر ساحل رود.
در دریای عشق می طلبیم
جان نیاورده در میانه هنوز.
حافظ خسته در میانه بماند
میرود یار بر کرانه هنوز!
...
eMerald1
08-01-2008, 18:49
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
eMerald1
08-01-2008, 19:05
ببخشین دو تا اومد!!
دلم امشب برای خنده هایت تنگ تنگ است
فقط در دستهای گرم تو مردن قشنگ است
کسی غیر از تو آرامم نخواهدکرد امشب
چگونه سر کنم با این هوای سرد امشب
چه میدانی چه با من کرد دوری
مپرس ازمن خودت از دست این دوری چه جوری
و بی من گریه ات را پیش کی سر میدهی باز
دلت را درهوای چشم کی پرمی دهی باز
فقط وقتی خبر از حال و روزم داری ای دوست
که یک لحظه خودت را جای من بگذاری ای دوست
eMerald1
08-01-2008, 20:00
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
soheilsmart
08-01-2008, 20:16
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
eMerald1
08-01-2008, 20:21
داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خکدان
چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود
soheilsmart
08-01-2008, 20:33
دلی کز معرفت نور وصفا دید
به هر که دید اول خدا دید
eMerald1
08-01-2008, 20:45
در دلم بود که آدم شوم اما نشدم
بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم
Mahdi_Shadi
08-01-2008, 21:22
مردان خدا پردهي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا هيچ نديدند
هر دست كه دادند همان دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنيدند
soheilsmart
08-01-2008, 21:44
دوست آنست که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
یک زمانم ز خویشتن برهان
کز وجودم ز خود پشیمانست
چند گویی که می نخواهم خورد
که ز دشمن دلم هراسانست
می خور و مست خسب و ایمن باش
مجلس خاص خاص سلطانست
eMerald1
08-01-2008, 23:26
تمام نا تمام من با تو تمام میشود
دستهايم مي افتند
اين يكي حتما تويي
ميدوم
يك زنگ ديگر...
ميرسم
پشت در اما تو نيستي
وقتي هيچ دعايي مرا به تو نمي رساند
بعد از كدام زنگ
پشت كدام در پيدايت كنم؟
ديگر نمي دوم
هرگز نمي رسم...
خیلی شعر قشنگیه به نظرم
eMerald1
08-01-2008, 23:42
خیلی قشنگ بود
مرسی عزیزم
مهربان یارا گل ستانی
خانه ی مردم آسمانی
یک بوسه یک نگاه از آن چشم و آن دهان
اینک شراب ناب تو و شعر ناب تو
گر بین دیگران و توپ یش ایدم قیاس
دریای دیگری نه و آری سراب تو
جز عشق نیست خواندم و دیدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر کتاب تو
اینجاست منزلم که بسی جستم و نبود
آبادی ای از آنسوی چشم خراب تو
خواهش می کنم
eMerald1
09-01-2008, 00:01
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدست
نه باید های ما
منم خواهش میکنم
آنانكه خـــاك را به نظر كـــــيميا كــــنند
آيا بود كه گوشه ي چشمي به ما كنند؟
سلام دوستان همگي خوب هستيد؟
شبتون مهتابي:11:
eMerald1
09-01-2008, 00:20
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرا نه کردی عاقبت
روزتون آفتابی:)
Doyenfery
09-01-2008, 01:27
تو را چه سود فخر به فلک فروختن
هنگامی که هر غبار راه نفرین شده نفرینت می کند ؟
تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس ها به داس سخن گفته ای
الان که شبه !
يك بار هم كه گردنه امن و امان نبود
گرگي به گله مي زند و مي درد مرا
در اين مراقبت چه فريبي است اي تبر
هيزم شكن براي چه مي پرورد مرا ؟
عمري است پايمال غمم تا كه زندگي
اين بار زير پاي كه مي گسترد مرا
Morteza4SN
09-01-2008, 09:27
اي مرغ سحر ! عشق ز پروانه بياموز ......... كان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند ............. كان را كه خبر شد خبري باز نيامد
گلستان سعدي
اين قسمت شهريار رو ديديد
سكانس قهوه خانه ، مشاعره شهريار با درويشي كه ملك الشعراي قهوه خانه بود
اگر نديد 5 شنبه اين هفته ( 20 دي ماه 86 ) ساعت 19 تكرارش رو حتما از شبكه 4 ببينيد
يه نكته جالبي ديدم تو مشاعره ؛ شهريار به درويش پيشنهاد داد تا مشاعره به اين صورت ادامه پيدا كنه كه ابيات با موضوع معيني گفته بشه
حالا من گفتم براي اينكه تاپيك از يكنواختي دربياد هر هفته يا هر ماه يه موضوعي در عنوان تاپيك قرار بگيره و مشاعره پيرامون آن موضوع ادامه پيدا كنه تا پايان يك دوره و شروع موضوع بعدي .
نوشتن نام شاعر و كتابش هم براي يه نفر مثل من كه زياد اطلاعات ندارم بد نيست !
اين تنها يك پيشنهاد هست ولي كار قشنگيه !
Mahdi_Shadi
09-01-2008, 11:59
آره فكر خيلي قشنگيه....
امّا فعلا « د » بدم(!):
دلا خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو كه خوبان اين پسندند
متاع كفر و دين بي مشتري نيست
گروهي آن گروهي اين پسندند
دوستان سعی کنید انقدر اشعار تکراری ننویسید
اونجور که من دیدم داره امارش زیاد میشه
دقت کنید
.................
سلام را باید از پیچک آموخت
سلام پیچش دستهاست
تلاقی دو نگاه
و امتدادی تا چشم لبریز و جود
سلام شقایق است
نگاهی نگران
سایه ای خفته بر تن
در زیراستواری بید
سلام حدود عاطفه هاست
سلام مرزی است میان من و تو
مرز را با بوسه ای بردار
...
omid.sarmad
09-01-2008, 14:36
راست می گفتی :
زندگی چون خواب بود
تکیه ما جملگی بر آب باد
دل نمی بندم دگر بر هر چه است
هر بتی را من پرستیدم،شکست
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز
تو کل را جمع این اجزا مپندار
تو گل را لطف و خندیدن میاموز
تو بگشا چشم تا مهتاب بینی
تو مه را نور بخشیدن میاموز
تو عقل خویش را از می نگهدار
تو می را عقل دزدیدن میاموز
تو باز عقل را صیادی آموز
چنین بیهوده پریدن میاموز
Mahdi_Shadi
09-01-2008, 14:59
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
اين قسمت شهريار رو ديديد
سكانس قهوه خانه ، مشاعره شهريار با درويشي كه ملك الشعراي قهوه خانه بود
اگر نديد 5 شنبه اين هفته ( 20 دي ماه 86 ) ساعت 19 تكرارش رو حتما از شبكه 4 ببينيد
يه نكته جالبي ديدم تو مشاعره ؛ شهريار به درويش پيشنهاد داد تا مشاعره به اين صورت ادامه پيدا كنه كه ابيات با موضوع معيني گفته بشه
حالا من گفتم براي اينكه تاپيك از يكنواختي دربياد هر هفته يا هر ماه يه موضوعي در عنوان تاپيك قرار بگيره و مشاعره پيرامون آن موضوع ادامه پيدا كنه تا پايان يك دوره و شروع موضوع بعدي .
نوشتن نام شاعر و كتابش هم براي يه نفر مثل من كه زياد اطلاعات ندارم بد نيست !
اين تنها يك پيشنهاد هست ولي كار قشنگيه !
فکر خوبیه
ولی من ترجیح میدم تو این تاپیک نباشه
فقط اگه دوستان اشعاری رو که مینویسن کامل باشه خیلی بهتره
موفق باشید
.........
چرا ز کوزه ی ماه امشب
نمی برون نتراویدست ؟
چرا نگاه خدا ، دیگر
درین خرابه نکاویدست ؟
ستارگان طلایی خشم
چرا به باد فنا رفتند ؟
پرندگان طلایی بال
چرا به کام بلا رفتند ؟
چرا درین شب بی فرجام
ز هیچ سو نوزد بادی ؟
چرا به گوش نیاویزد
طنین وحشی فریادی ؟
چرا به خک نریزد نرم
غبار سربی بارانی ؟
چرا ز خواب نخیزد باز
زمین به نعره ی طوفانی ؟
زمین و من ، دو تب آلودیم
پر از تشنج هذیان ها
نهفته در دل ما خاموش
لهیب آتش عصیان خا
زمین و من ، دو غضبنکیم
لب از خروش فروبسته
ز گیر و دار عبث ، رنجور
ز پیچ و تاب عبث ، خسته
تو ای شب ، ای شب بی فریاد
تویی که از من و او دوری
تو از فشار غضب لالی
تو از هجوم حسد کوری
تو ای شب ، ای شب بی فریاد
تویی که تیره چو کابوسی
برو که در تو نمی بینم
فروغ شعله ی فانوسی
من از تو پیرترم ، ای شب
من از تو کورترم ، ای ماه
چرا چراغ نمی گیرید
مرا به پیچ و خم این راه ؟
...
soheilsmart
09-01-2008, 15:37
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی ما را
در این دیده درآیید وببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگان است بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید پسندیم بلا را
طبیبان خداییم و به هر درد دواییم
به جایی که بود درد فرستیم دوا را
ببندید در مرگ و زمردن مگرزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
حجاب رخ مقصود من و ما شمایید
شمایید ببینید من وما و شما را
ای خوشتر از خواب سحرگاهان
هرگز مرا باور نمی آمد که برگردی
در لحظه های تلخ بیداری ، به سوی من
اما ، تو مهمان منی امشب
من نیز ، چون اینه ، بیدارم
وز شوق این دیدار بیمانند
گنگ است ، پنداری ، زبان گفتگوی من
آری ، تو ، امشب میزبانی بی زبان داری
کز او کلامی در نخواهی یافت
زیرا که این اندوه ، یا این شادی پنهان
خاموش می سازد صدا را در گلوی من
دست ترا در دست می گیرم
با دیدگانت راز می گویم
وان عطر سبز نوجوانی را
چون بوی نمنک درختان ، در شب باران
می بویم و در گیسوانت باز می جویم
می خندی و لب می گشاید آرزوی من
آه ای سپید اندام آهو چشم
ای آنکه عکس ماه را بر کاسه ی زانو
برق هوس را در بلور دیدگان داری
ای آنکه دیدار تو با من در شب غربت
شیرین تر از خواب است در بحران بیماری
فرخنده باد این لحظه ی میعاد
خوش باد این ساعت که می خندی به روی من
غم نیست گر ایینه از عکست تهی گردد
من از تو نقشی جاودان دارم
من از جوانی های تو ، بر لوحه ی پندار
همواره ، تصویری جوان دارم
آری ، در آن ایام ، ای هم صحبت دیرین
سیمای تو همزاد خورشید بهاران بود
در صبح گیسویی طلایی رنگ
خندیدنت ، آهنگ شفاف شکستن داشت
اناسن که گویی از سر مستی
جامی بلورین را فرو می کوفتی بر سنگ
روحی گدازان در تو مسکن داشت
روحی که همچون شعله ای الماسگون در شیشه ی فانوس
پیوسته عریان بود و با پوشیدگی در جنگ
هر بامداد از پشت صف های سپیداران
می آمدی با جامه ای از نور نازکتر
اندام تو ، از لابلای سایه ها می تافت
چونان که در ظلمت ، سپیدی می زند مرمر
من ، چون ترا از دور می دیدم
با خویشتم می گفتم که : امروز آسمان ، آبی است
وین آفتاب دلگشا را در افق دیدن
پاداش بی خوابی است
کنون کهخندان می نشینی روبروی من
ای طرفه مهمان شباهنگام
دیگر ، رخت همزاد خورشید بهاران نیست
همتای ماه عالم افروز است
زیرا که گیسوی ترا برقی است سیمین فام
ما - هر دو - می دانیم کان صبح طلایی را
کافور گون کردست برف جامد ایام
اما ، هنوز اندام تو در جامه ی خکسترین تو
چون آتشی با دود در جنگ است
روح تو در قالب نمی گنجد
پیراهنت بر پیکرت تنگ است
آه ای درخشان روی جادو چشم
ای ماه شبهای نخستین خزان ، ای ماه
هرگز مگر - پاییز با پیری هماهنگ است
گر آسمان را همچنان آبی توانی یافت
در دیده ی من هم همان رنگ است
...
چه به تنهایی جانم همدم
چه غریبم چه غریب ...
چه سزاوارترینم به سکوت
چه خموشم چه خموش ...
چه ملولم من از این خاطره های خسته
چه اسیرم چه اسیر
چه بهشتی در یاد و چه عمری بر باد
چه خزانم چه خزان
تو مگر یاد نداری
شب بارانی چشمان خمارم ازعشق
و زمین لرزه آن عصر دل انگیز بهار
و دریغی
که در آن اوج تماشا کردی
و خرامان رفتن
و ...
رفتن
همیشه رفتن .
omid.sarmad
09-01-2008, 17:50
نمی دونم کدوم خورشید به این تاریکی جونی داد
کدوم ترانه ی هاتف به گور شعرهام افتاد
نمی دون کدوم چشمی داره میبینه غمهامو
کدوم شب خودکشی کرده،برام بسازه فردامو
soheilsmart
09-01-2008, 21:37
ولی راد مردان و وارستگان نبازند هرگز به مردارها
soheilsmart
09-01-2008, 21:41
اين چرخ فلک که ما در او حيرانيم
فانوس خـيال از او مـثالی دانیم
خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
ما چـون صوريم کاندر او گردانيم
مگذار که رخسار تو کائینه حسنست
از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد
بی نرگس مخمور تو در مجلس مستان
هر دم دلم از بادهی چون زنگ بگیرد
آهنگ شب از دیده من پرس که هر شب
مرغ سحر از نالهام آهنگ بگیرد
هر دم که شب آهنگ کند ز آتش مهرت
دود دل من راه شباهنگ بگیرد
چون پرتو خورشید رخت بر قمر افتد
از عکس رخت لاله و گل رنگ بگیرد
خون شد دلم از دست سر زلفت و کس نیست
کانصافم از آن هندوی شبرنگ بگیرد ...
قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست ٬
با پرستوها ٬
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت!
روزگاریست که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است.
که چرا
به حریم حرمِ جتها خصمانه تجاوز شده است!
*
روزگاریست که خوبی خفتهست
و بدی بیدار است.
وهیاهوی قناریها ٬
خواب جتها را آشفتهست!
.
.
.
در دل شعله و دود
میشود "خوشهی پروین" خاموش!
پیش خود میگویم:
عهد خودرایی و خودکامیست ٬
عصر خونآشامیست ٬
که درخشندهتر از خوشهی پروین سپهر
خوشهی اشک یتیمان ویتنامیست!
بخشی از شعر "خوشهی اشک" :فریدون مشیری
Doyenfery
09-01-2008, 23:05
تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کآتش از آب می کند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع بر گرفتیم از کام
omid.sarmad
09-01-2008, 23:42
مرا دریاب من خوبم
هنوزم آب می کوبم
هنوزم شعر می ریسم
هنوزم باد می رویم
مگذار که رخسار تو کائینه حسنست
از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد
بی نرگس مخمور تو در مجلس مستان
هر دم دلم از بادهی چون زنگ بگیرد
آهنگ شب از دیده من پرس که هر شب
مرغ سحر از نالهام آهنگ بگیرد
هر دم که شب آهنگ کند ز آتش مهرت
دود دل من راه شباهنگ بگیرد
چون پرتو خورشید رخت بر قمر افتد
از عکس رخت لاله و گل رنگ بگیرد
خون شد دلم از دست سر زلفت و کس نیست
کانصافم از آن هندوی شبرنگ بگیرد ...
safoora55
10-01-2008, 01:36
در خلقت مرتضی به هنگام وجود
شک نیست که حق کمال قدرت بنمود
حق گفت هر آنکه گفت بی پرده چنین
آمد زپس پرده برون هر چه که بود
شب از گریه ی ابر ، مست است و ماه
فروبرده سر در گریبان خویش
به کردار شب ، باغ چشمان او
ندارد چراغی در ایوان خویش
در باغ سبزی است مژگان او
کزان جز به سرگشتگی راه نیست
درین باغ ، شب بی چراغ است و ، کس
از اعماق تاریکش آگاه نیست
به خود گویم : ای مرد شوریده بخت
نظر چند دوزی بر آفاق باغ ؟
نمی یابی آن را که دلخواه توست
چه می جویی از این شب بی چراغ ؟
بهل تا بگرید دل تنگ ابر
بر این باغ غمنک بی روشنی
که تقدیر او نیست جز آنچه هست
در بسته و نرده ی آهنی
...
باید سه چهار تا بچه داشتم
شیطان و تخم جن
از خونهای پریشان و دیوانه
خانه را که چیده بودی
به هم میریختند
یادها و عکسهایت را
پخش و پلا میکردند
نامههایت را پاره میکردند
میگذاشتم
روی دیوارها آدمهای لخت بکشند
پنجرهها را بشکنند
به بزرگترهای عصا قورت داده بخندند
به پلیسها اردنگی بزنند و فرار کنند
Doyenfery
10-01-2008, 09:15
دیدم که میرهم
دیدم که میرهم
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق ترک می خورد
دیدم که حجم آتشینم آهسته آب شد
و ریخت ، ریخت ، ریخت
در ماه ، ماه به گودی نشسته ، ماه منقلب تار
[فروغ فرخزاد]
soheilsmart
10-01-2008, 09:52
رهرو آن نیست که گهی تند وگهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته وپیوسته رود
Doyenfery
10-01-2008, 14:26
در صمیمیت سیالفضا ، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم
چرا بیهوده می گویی دل چون آهنی دارم
نمیدانی نمیدانی که من جز چشم افسونگر
در این جام لبانم باده مرد افکنی دارم
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
Mahdi_Shadi
10-01-2008, 15:56
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
كه به پيمانه كشي شهره شدم روز الست
من همان دم كه وضو ساختم از چشمهي عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
sonata20
10-01-2008, 16:25
تو به من خنديدی و نمی دانستی
من به چه دلهره ای سيب را از باغچه همسايه دزديدم
باعبان از پی من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من کرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و سال هاست که در ذهن من تکرار کنم
اين می دهد آزارم :
که چرا باغچه ما سيب نداشت
omid.sarmad
10-01-2008, 18:35
تمام نا تمام من با تو تمام می شود
شاعر بی نام و نشان صاحب نام می شود
تمام من به نام تو شعر دویاره میشود
بند سکوت کهنه ام، چهار پاره می شود
seeemesooo
10-01-2008, 19:39
دوش باغ عشق بودم آن هوس بر سر دوید
مهر او از دیده برزد تا روان شد جویبار
هر گل خندان که رویید از لب آن جوی مهر
رسته بود از خار هستی جسته بود از ذوالفقار
ای بی ستاره مرد
در دست های خالی و خشکت نگاه کن
اینجا کویر گمشده ی بی نشانه ایست
زهدان خک او تهی از هر جوانه ایست
یک مو درین کویر به جای علف نرست
یک قطره ی عرق خبر از چشمه ای نداد
وین مار پیچ پیچ که جز زهر غم نریخت
خط حیات توست که افسوس بر تو باد
ای بی ستاره مرد
در آسمان بخت سیاهت نگاه کن
روزی اگر بهار دلت بی شکوفه بود
کنون غروب زندگیت بی ستاره باد
ای بی ستاره مرد
افسوس بر تو باد
...
seeemesooo
10-01-2008, 20:16
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
از اين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج
جان و دلم مست جنون مي شود
تشنگي ام بر تو فزون ميشود
نامه ي تو گر چه خوش و دلكشست
در دل هر واژه گل آتشست
حرف به حرف تو به هرنامه يي
خواندم و ديدم كه چه هنگامه يي
seeemesooo
10-01-2008, 20:44
ییلاق غمت تمت، قشلاق عشق کوچی
گر مانی بر ماتم، غرقه به ته پوچی
یکی دو نفر شاهدند
او
منظومه ای زیبا
بی بدیل و بلند بود
چنان محوش شدم که
نتوانستم بنویسمش
نامش به خاطرم مانده
soheilsmart
10-01-2008, 21:22
هر دم از این راه بری میرسد
تازه تر از تازه تری میرسد
mohammad99
10-01-2008, 22:55
دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار
تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار
فكر نكني از راه دور دارم سفارش ميكنم
به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش ميكنم
اگه بخوام برات بگم شايد بشه صد تا كتاب
كه هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب
*-*
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه ی خود خواند
و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد---ما رو که نبردید از یاد :31:
NOOSHIN_29
10-01-2008, 23:07
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد روی تو بر اب می زدم
چطوری جوون؟
مگه میشه عاشق شاعر مسلک فرومو یادمون بره
seeemesooo
10-01-2008, 23:23
ره نبرديم به مقصود خود اندر شيراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
آن کيست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من يک دم نکوکاری کند
دل سپردن رمز قفل اين حصار تو به تو نيست
با تو بودن بهترينه ! اما ختم جستجو نيست
اونور ديوار شب باش ! تا من از تو ما بسازم
انعكاس اين ترانه ‚ آخرين آواز قو نيست
بايد بري تا بتونم اين شب رو نقاشي كنم
طعم گس نيشاي اين عقرب رو نقاشي كنم
بايد بري !دوس ندارم شب به تو چپ نگاه كنه
دوس ندارم دستاي شب ‚ صورتت رو سياه كنه
نه من من ‚ نه من تو ‚ تو اين شبا ما نميشه
عشق عظيم ما دوتا ‚ زير يه سقف جا نميشه
دل سپردن رمز قفل اين حصار تو به تو نيست
با تو بودن بهترينه ! اما ختم جستجو نيست
اونور ديوار شب باش ! تا من از تو ما بسازم
انعكاس اين ترانه ‚ آخرين آواز قو نيست
mohammad99
11-01-2008, 00:14
تو از خودت برام بگو بدون من خوش ميگذره ؟
دلت مي خواد مي اومدم يا تنها رفتي بهتره
از وقتي رفتي تو چشام فقط شده كاسه خون
همش يه چشمم به دره چشم ديگم به آسمون
يادت مي آد گريه هامو ريختم كنار پنجره
داد كشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره
*-*
قربونت نوشین خانوم
seeemesooo
11-01-2008, 00:37
مو به مو بیند ز حرص خود بشر
رقص او خالی ز خیر و پُر ز شر
رقص و جولان بر سر میدان كنند
رقص اندر خون خود، مردان كنند
چون رهند از دست خود، دستی زنند
چون جهند از نقص خود، رقصی كنند
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان، كف میزنند
تو نبینی، لیك بهر گوششان
برگها بر شاخها شد كف زنان
Asalbanoo
11-01-2008, 00:51
نفهمیدش که بعد از اون، سایه ای حتی ندارم
نمی دونم دونست یا نه ، تو این شبا بی ستارم
نفهمیدم چشاش چطور یک دفعه منو جادو کرد
تا لب دره سقوط چه طوری منو راهی کرد
seeemesooo
11-01-2008, 01:08
درکش قدح پیدا هل تا بشوی رسوا
بربند دو چشم سر تا چشم نهان بینی
بگشای دو دست خود گر میل کنارستت
بشکن بت خاکی را تا روی بتان بینی
از بهر عجوزی را تا چند کشی کابین
وز بهر سه نان تا کی شمشیر و سنان بینی
روزنه اي از اميد, گرم و گرامي,
روشني افكنده باز بر دل سردم
دايم از آن لذتي كه خواهدم آمد
مستم و با سرنوشت بد به نبردم
تا بردم گاهگاه وسوسه با خويش
كاي دله دل! چشم از اين گناه فرو پوش,
ياد گناهان دلپذير گذشته
بانگ بر آرد كه: آي, شيطان! خاموش.
وسوسة توبه در دلم نكند راه
توبه كند, آنكه او گنه نتواند
گرگم و گرگ گرسنه ام من و گويم:
مرگ مگر زهر توبه ام بچشاند
Asalbanoo
11-01-2008, 01:11
دستای مهربونیشو نداد به دست سرد من
قبول نکرد که عاشقه، این دل بیچاره من
بعد جواب سرد اون، دل مثل بچه ها شده
سهم منم از عشق اون، گریه بی صدا شده
قلم تو دستم دوباره گریه رو از سر می گیره
از این همه مکر و دروغ جون می ده آروم می میره
همه می گن ساده نباش رفته که رفته بی خیال
اسم اونو دلم نوشت، تو آرزوهای محال
-----------
سلام
شب بخیر
کم پیدایی:دی
لحظه اي تو بــهت غـــم هام ســـــاز شعرتو شنيدم
اما ايـــــــن فقط خــــيال بـــــود نــــه نبودي،تو نبودي
خسته بودم،خيلي تنــها،بي کسي با من عجين بود
هيچ کســــــي منو نفهميد حتــــي تو،چون تو نبودي
ما که هستیم زیر سایتون بانو
mohammad99
11-01-2008, 02:05
يادت مي آد گريه هامو ريختم كنار پنجره
داد كشيدم تو رو خدا نامه بده يادت نره
يادت ميآد خنديدي و گفتي حالا بذار برم
تو رفتي و من تا حالا كنار در منتظرم
امروز ديدم ديگه داري من رو فراموش مي كني
فانوس آرزوهامونو داري خاموش ميكني
*-*
سلام سلام
رويي كبود و زانويي لرزان و بي كودك
چون گيسوان خاكي اش اوضاع در هم بود
بالاي گود قتلگاهي مانده سر بر خاك
ماهش ولي خونين تر از ماه محرم بود
خون گلويي بود و رويي مانده در آوار
آنجا اگر كه حرفي از گلبرگ و شبنم بود …
يك حنجره آواز زير خاك مي پژمرد
دنيا وليكن شروه خوان ناله ي بم بود
سلام
حال شما ؟
mohammad99
11-01-2008, 02:12
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آيد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
*-*
به خوبی شما ما هم خوبیم
اواتور های پی در پی مبارک :31:
من
شعری چنان شکوهمند را می مانم ،
شعری چنان شکفته و انسانی را ،
که واژه ها مرا
معنای باستانی خود ،
یا
پژواک جاودانی خود
می دانند ،
و با طنین شادی و اندوهشان
تالارهای جان و تارهای نهانم را
می لرزانند ،
و آوازهای روشن و تاریک خویش را من
می خوانند ،
مثل بهار و پاییز
درحنجره ی قناری و قمری .
اما زمان گفتن گویا
دیگر
سرآمده ست
زیادم پی در پی نیست یک ماهی می شه قبلی رو داشتم که
mohammad99
11-01-2008, 02:17
تو مث دفتر مشقم پر خطاي عجيبي
مث شاگردهاي اول كمي مغرور و نجيبي
دل تو يه آسمونه دل تنگه من زميني
مي دونم عوض نمي شي تو خودت گفتي هميني
تو مث اون كسي هستي كه مي ره واسه هميشه
التماسش مي كني كه بمون و مي گه نمي شه
*-*
[جدا؟!؟
پس من در جریان نبودم :31:
راستی تا حالا به این لینک امضام سر زدی :31:
هنوزم در پی اونم که می شه عاشقش باشم
مث دریای من باشه منم چون قایقش باشم
هنوزم در پی اونم که عمری مرحمم باشه
شریک خنده و شادی رفیق ماتمم باشه
نه چه جور جاییه ؟
mohammad99
11-01-2008, 02:22
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی
مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بند بندم زحرارت جدایی
*-*
یه سر بزن
مزد نون و بازومه خودمه :d
خونه خود خود خودم :d
چه خبر
ما نیستیم خوش میگزره
یکی دستم را بکشد
یکی موهایم را
یکی از سینهی داغم آویزان شود
شوریدگیهایم را
وحشیانه مک بزنند
سلولهای سرطانیی عشق تو را
که مدام تکثیر میشوند
که جانم را به لب رساندهاند
آن چه از جد و آبادشان دریغ شده بود
از دستهای من بیرون بکشند و
رها کنند در جهان تهی
حتما سر می زنم
جاتون که خالیه وقتی نیستید
mohammad99
11-01-2008, 02:29
*
یک دل و اینهمه غم چرا نصیب من شد
یک یار بی محبت چرا حبیب من شد
رسم زمونه اینه عاقبتش چنینه
هر چه بچرخه دنیا قسمت من همینه
می دونم خوب می دونم تلاش من بی ثمره
این همه اشک و آه من دردل او بی اثره
با رقیبم شب وروزش به خوشی می گذره
زین همه سوز نهان من بی خبره
*-*
خوب کاری میکنی :31: هی سر بزن
هواي رفتن كه كني واسه تو فرقي نداره
اما به جون اون چشات مرگ گلاي مريمه
آخرشم دق مي كنم تا من و دوست داشته باشي
مردن كه از عاشقيه يك دفه نيست كه كم كمه
در حال سر زدن می باشم
mohammad99
11-01-2008, 02:37
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بود و توان شد با من او
یاد او شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
*-*
ممنون
فرانک تمام امتحانام پرید :31:
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود ان شاهد هرجایی
mohammad99
11-01-2008, 02:45
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم
يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
حالا هی ی بده
من ز سرخی شفق
باز یابم که چرا گل من ز خون غلتان است
و چرا خون سرخ است
وچرا سرخ ز پوچی دور است
و چرا پوچی از عشق من و تو بگیرد رویش
من ز سرخی شفق
فهمیدم که چرا می گویند
رنگ سرخ از بر دیوانه خویش است
من ز سرخی شفق
فهمیدم
عشق سرخ است بلی
عشق بی پایان است
اون شعر واسه این بود که بدونی چه قدر بده وقتی هی "ی" می دی
:دی
mohammad99
11-01-2008, 02:53
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!
*-*
ترکم کردم هی پشت سر هم ی دادن رو :31:
تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
خدا را شکر :دی
mohammad99
11-01-2008, 02:59
تنها دليل زندگي با يه غمي دوست دارم
داغ دلم تازه ميشه اسمت و وقتي مي آرم
وقتي تو نيستي چه كنم با اين دل بهونه گير
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هيچ وقت نگير
حرف منو به دل نگير همش مال غريبيه
تو رفتي و من غريب شدم چه دنياي عجيبيه
زودتر بيا بدون تو اينجا واسم جهنمه
ديوار خونمون پر از سايه ي غصه و غمه
ஐஐஐஐஐஐஐஐஐஐஐஐஐஐஐஐ ஐ
اینم ه :31:
هنوزم در پی اونم که عشقش سادگی باشه
نگاههای پر از مهرش پناه خستگیم باشه
می گن جوینده یابندس ولی پاهای من خستس
من حتی با همین پاها می رم تا حدی که جا باشه
و باز هم "ه"
mohammad99
11-01-2008, 03:06
همه شب نالم چون ني
که غمي دارم ، که غمي دارم ...
دل و جان بردي امّا
نشدي يارم ، يارم
با ما بودي ، بي ما رفتي ...
چون بوي گل به کجا رفتي
تنها ماندم ، تنها رفتي ...
چو کاروان رود ، فغانم از زمين ، بر آسمان رود
دور از يارم ، خون مي بارم ...
₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪ ₪₪₪₪₪₪₪
نخواستم به ی ختم شه :31:
mohammad99
11-01-2008, 03:08
اشتباه شد :31:
مست شعف مي روم به بسترم امشب
بر دو لبم خنده, تا كه خنده كند روز
باز ببينم سعادت تو چقدرست,
بستر خوشبختم! آي, . . . بستر پيروز
اولا "ز" دادم واسه تنوع
دوما تازه یک تیکه دیگه اش را هم دارم از همون اهنگ گذاشتم واسه "ه" بعدی
سوما حواست جمعه ها
mohammad99
11-01-2008, 03:17
ز باغ قصه به دشت خاک
ز راه شیری پر مهتاب
تو می باری چون گل باران
به جان نیلوفر مرداب
*-*
هستیم :31:
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
بی بهار است مرا شعر بهاری ،آری
نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو
تنوع ایجاد نمودی شما هم که
بیا اینم "و" واسه تنوع بیشتر
mohammad99
11-01-2008, 03:23
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل «آذر» بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار ما بسر شد
روزگار ما بسر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی خدایا!
*-*
اینم الف :31:
اگر من ناخدایم ! با خدایم
نکن تو از خدای خود جدایم
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
اینم تنوع شدید
mohammad99
11-01-2008, 03:32
قول می دم وقتی که نیستی عکستو بغل نگیرم
قول می دم روزی هزار بار واسه ی اشکات نمیرم
قول می دم وقتی که نیستی پای عشق تو نسوزم
قول می دم در انتظارت چشمامو به در ندوزم
*-*
من تنوع دوست داشت
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می اید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
خیلی قشنگ بود محمد جان
mohammad99
11-01-2008, 03:44
دلم خون شد خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخي لبهاي سرخ يار
به ياد عاشقاي اين ديار
به کام عاشقاي بي مزار
اي بارون
--*
خواهش میکنم
نبود آبي حضورت،
غيبت هر چه انار است،
بر ديوار احساس من،
بغض اين همه قاصدك است،
كه مي پيچد لاي آواز چلچله ها،
كجاست،
سكوت علف زير سبك قدمهاي تو،
لرزان،
لمس اندام تو،
كجاست،
ليز روشن حركت نور،
روي سايه بيداري روياي تو،
من سبو به دست،
باز در زلال تشنگي تو،
به خواب مي روم.
محمد جان من برم بخوابم دیگه
مرسی که بودی خیلی خوش گذشت
mohammad99
11-01-2008, 03:51
موسم گل دوره حسن یک دو روز است در زمانه
ای ز دل ازاری به عالم فسانه ای که ز تو مانده نکویی نشانه
خاطر عاشغان را میازار
خوش نباشد ز معشوغه ازار
گر بسوزد شمع و پروانه را با زمانه
چون شود روز شمع و شب را نبینی نشانه
***
به من هی خیلی خوش گذشت
منم احساس خواب شدیدی میکنم
شب شما هم خوش
هنوزم در پی اونم که اشکهامو روی گونم
با اون دستهای پرمهرش کنه پاک و بگه جونم بگه جونم
نکن گریه منم اینجام بزار دستهاتو تو دستام
تو احساس منو می خوای منم ای وای ترو می خوام
خدایا عشق من پاک درسته عشقی از خاکه
منم اون عاشق خاکی که از عشق تو دل چاکه
نشد "ه" اخر را نذارم و برم
mohammad99
11-01-2008, 03:58
همچو صبحم يک نفس باقيست با ديدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنين
تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب ديده بنشانم چو شمع
9*-
شب خوش :31:
این رو دادم برا خیلی تنوع :31:
عزیز دل تو را با خویشتن یکدل نمی بینم
بجز خون دل از این عشق بی حاصل نمی بینم
هزاران بار جهد کردم تا به راهت آورم لیکن چه حاصل
چه حاصل چون تو را در همرهی مایل نمی بینم
به زیبایی و دلداری ندیدم چون تو در خوبان
ولی افسوس یکدم همرهت با دل نمی بینم
مرا بی خویش کن ساقی به یک همدرد بی پروا
بجز پروانه بی دل در این محفل نمی بینم
دیگه راست راستی رفتم
RohAm Ram2
11-01-2008, 04:13
مست حسینم و خرابم و آقام خودش میدونه
هستیم حسینه و دل میخواد به کربلاش بمونه :40:
همه روزها برام مثل همه
دیگه زندگی برام جهنمه
واسه تو یه پنجره دنیایی
واسه من یه پنجره خیلی کمه
تو میخوای منو تو مرداب ببینی
من و عاشق من و بی تاب ببینی
اما من به قصه هات گوش نمیدم
تو باید موندنمو خواب ببینی
RohAm Ram2
11-01-2008, 11:20
یه روز میاد که میشه باز راه همه آرزوها
پای برهنه میدویم برا زیارت حسین تا کربلا :40:
Asalbanoo
11-01-2008, 12:04
ای آینه چیزی بگو، اگه شده واسه یه بار
به خاطر خدام شده منو به خاطرت بیار
ای آینه همدم من خستگی رو بگیر ازم
تواین روزای پرملال خیلی خیلی دیگه کمم
مي خواهم با بوي تنت
بهار را
من ، رج به رج
نفس بکشم
و آنگاه
براي بودنت ، ستاره نذر کنم
هر شب ، يکي
تا به تعظيم ات آورم !
با هر بار گفتنت که:
دوســـــــــــتـت دارم
بناي عقل را در هم خواهم کوفت !
من آسمان را به اشکِ شوق خواهم کشيد
تا کوير را با خنده پر کنم !
و ساقه هاي گندم را با زمزمه هاي باد، سرمست !
من خدا را هم
از ايمان خويش
خواهم ترساند !!
بــــــــــاور کن ...
Asalbanoo
11-01-2008, 12:34
نجات عاشقانه ها برای بار آخره
ای آینه راستی بگو جاده با کی همسفره؟
ای آینه بهم بگو شب تا سحر فکر چیی؟
با کسی هستی یا توهم ، همخونه تاریکیی
ای آینه دعا بکن قلب تو پاک می دونم
من همه سادگیتو از توی چشمات می خونم
ای آینه تنها نمون تنهایی قسمت منه
مردن وپوسیدن دل سهم دقایق منه
ای آینه پرنده شو برو به آرزوی دور
برو تا باز نبیننت آدمای همیشه کور.
Asalbanoo
11-01-2008, 12:35
مي خواهم با بوي تنت
بهار را
من ، رج به رج
نفس بکشم
و آنگاه
براي بودنت ، ستاره نذر کنم
هر شب ، يکي
تا به تعظيم ات آورم !
با هر بار گفتنت که:
دوســـــــــــتـت دارم
بناي عقل را در هم خواهم کوفت !
من آسمان را به اشکِ شوق خواهم کشيد
تا کوير را با خنده پر کنم !
و ساقه هاي گندم را با زمزمه هاي باد، سرمست !
من خدا را هم
از ايمان خويش
خواهم ترساند !!
بــــــــــاور کن ...
سلام
وایییییییییییییییییی وایییییییییییی
بی نهایت بی نهایت زیبا بود این شعر جلال جان
خیلی خیلی خوشم اومد
ایول دستت درد نکنه
Doyenfery
11-01-2008, 12:36
مي خواهم با بوي تنت
بهار را
من ، رج به رج
نفس بکشم
و آنگاه
براي بودنت ، ستاره نذر کنم
هر شب ، يکي
تا به تعظيم ات آورم !
با هر بار گفتنت که:
دوســـــــــــتـت دارم
بناي عقل را در هم خواهم کوفت !
من آسمان را به اشکِ شوق خواهم کشيد
تا کوير را با خنده پر کنم !
و ساقه هاي گندم را با زمزمه هاي باد، سرمست !
من خدا را هم
از ايمان خويش
خواهم ترساند !!
بــــــــــاور کن ...
[میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد ، احمد شاملو]
نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم پست است .
آن که به یکی ((آری )) می میرد
نه به زخک صد خنجر
و مرگش در نمی رسد .
دلم خوش است به گلهاي باغ قاليها
كه چشم باران دارم زخشكساليها
به باد حادثه بالم اگر شكست، چه باك!
خوشا پريدن با اين شكستهباليها!
چه غربتي است، عزيزان من كجا رفتند؟
تمام دورو برم پر زجاي خاليها
زلال بود و روان رود روبه دريايم
همين كه ماندم مرداب شد زلاليها
خيال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
كه دل زديم به درياي بيخياليها
سلام
وایییییییییییییییییی وایییییییییییی
بی نهایت بی نهایت زیبا بود این شعر جلال جان
خیلی خیلی خوشم اومد
ایول دستت درد نکنه
سلام:
خوشحالم که خوشتون اومد.
به نظر خودم هم قشنگه
mohammad99
11-01-2008, 14:16
اي كاش منم تو آسمون يه مرغ دريايي بودم
شايد دوسم داشتي اگه آهوي صحرايي بودم
اي كاش بدوني چشمات و به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم
به آرزوهام مي رسم اگر كه تو پيشم باشي
اونوقت خوشبخت ميشم مثل فرشته ها تو نقاشي
*-*
سلام
یه روز اومدی مثه موج دریا
بوی پیرهنت مثه خواب رویا
سایه های ما رو شنای ساحل
پا به پا بی صدا غرق تمنا
یه روز اومدی تو سکوت سردم
سر به راه شدی دله دوره گردم
حالا چی شده که می خوای جداشی
چی شده تو بگو من چه کردم
ghazal_ak
11-01-2008, 19:00
اي نشسته درخيال من، فراموشم مكن
با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن
زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن
مي تراود تا شراب بوسه از جام لبت
از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن
دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار
اين شرر از من مگير از نو سياه پوشم مكن
چون صبا در جستجو خود به هر سويم مكش
همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن
Mahdi_Shadi
11-01-2008, 19:12
نصيحتي كنمت ياد گير و در عمل آر
كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است
غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
كه اين لطيفهي عشقم ز رهروي ياد است
mohammad99
11-01-2008, 20:18
تا كند سرشار شهدي خوش هزاران بيشه ي كندوي يادش را
مي مكيد از هر گلي نوشي
بي خيال از آشيان سبز ، يا گلخانه ي رنگين
كان ره آورد بهاران است ، وين پاييز را آيين
مي پريد از باغ آغوشي به آغوشي
آه ، بينم پر طلا زنبور مست كوچكم اينك
پيش اين گلبوته ي زيباي داوودي
كندويش را در فراموشي تكانده ست ، آه مي بينم
ياد ديگر نيست با او ، شوق ديگر نيستش در دل
پيش اين گلبوته ي ساحل
برگكي مغرور و باد آورده را ماند
مات مانده در درون بيشه ي انبوه
بيشه ي انبوه خاموشي
پرسد از خود كاين چه حيرت بارافسوني ست ؟
و چه جادويي فراموشي ؟
پرسد از خود آنكه هر جا مي مكيد از هر گلي نوشي
تا كند سرشار شهدي خوش هزاران بيشه ي كندوي يادش را
مي مكيد از هر گلي نوشي
بي خيال از آشيان سبز ، يا گلخانه ي رنگين
كان ره آورد بهاران است ، وين پاييز را آيين
مي پريد از باغ آغوشي به آغوشي
آه ، بينم پر طلا زنبور مست كوچكم اينك
پيش اين گلبوته ي زيباي داوودي
كندويش را در فراموشي تكانده ست ، آه مي بينم
ياد ديگر نيست با او ، شوق ديگر نيستش در دل
پيش اين گلبوته ي ساحل
برگكي مغرور و باد آورده را ماند
مات مانده در درون بيشه ي انبوه
بيشه ي انبوه خاموشي
پرسد از خود كاين چه حيرت بارافسوني ست ؟
و چه جادويي فراموشي ؟
پرسد از خود آنكه هر جا مي مكيد از هر گلي نوشي
یکی پر طمع پیش خوارزمشاه
شنیدم که شد بامدادی پگاه:10:
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی...!
•*´• pegah •´*•
12-01-2008, 01:09
يادمان باشد از امروز جفايی نکنيم
گر که در خويش شکستيم صدايی نکنيم
خود بتازيم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوايی نکنيم
جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم
شکوه از غير خطا هست خطايی نکنيم
ياور خويش بدانيم خداياران را
جز به ياران خدادوست وفايی نکنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پايی نکنيم
گر که دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم
تا بهاران نرسيده است هوايی نکنيم
گله هرگز نبود شيوه ی دلسوختگان
با غم خويش بسازيم و شفايی نکنيم
يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم
وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست
گر شکستيم ز غفلت من و مايی نکنيم
و به هنگام نيايش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعايی نکنيم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
يادمان باشد از اين کار ابايی نکنيم
mohammad99
12-01-2008, 01:13
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
*-*-
پگاه کوجا بودی؟نبودی
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گُنجم
ديده ام در جهان نما چشمی ، که به تکرار می کشد فالم :
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
آره نبودن ولی آشنا میزنه!!
•*´• pegah •´*•
12-01-2008, 01:24
مردم بالا دست چه صفایی دارند!
چشمه هاشان جوشان گاواشان شیر افشان باد!
من ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا میکند روشن پهنای کلام
آره يه مدتی سرم شلوغ بود.شرمنده
خوبه پس حداقل آشنا ميزنم به کل فراموش نشدم:31:
مبتلائیست که امید خلاصش نبود
هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد
تا دم بازپسین غرقهی دریای غمش
مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد
هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل آنست که اندیشهی باطل دارد
میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجهی قاتل دارد
نه ببخشید اشتباه گرفتم:دی
•*´• pegah •´*•
12-01-2008, 01:36
دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند.
من اصلاً با شما نبودم :31:
mohammad99
12-01-2008, 01:45
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
*-*
پگاه منم دیکه اینجا غریبم :31:
خوشحال شدم
شبت خوش
hamid_hitman47
12-01-2008, 03:23
عشق می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنر های دیگر موجب حرمان نشود
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود...
بنام نهان بین
میان ما درا ما عاشقانیم که تا در باغ عشقت در کشانیم
مقیم خانه ما شو چو سایه که ما خورشید را همسایگانیم
با حق باشید.
عشق می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنر های دیگر موجب حرمان نشود
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود...
چشمي بخند اينكه مرا شادمان كني
كاري خلاف رسم قديم جهان كني
آنقدر تشنه ام كه تو بايد به خنده اي
اين تشنه را به شير و عسل ميهمان كني
در من ،هزار و يك شب دلتنگ و بي قرار
چشم انتظار اينكه خودت روزشان كني
يه سقفي از ابر/ سايه شب نورس
تكه هاي ابر بالاي سقفي از روشناي
اما افق روشنست
گذرها بي نهايتند پر پيچ و خمند برايت
اما افق تلالو نور دارد
طلايه ان شراب باده گسترست
بي اختيار خماري/بر راهي
زمزمه اين لحظه مي خواني
به كار اين باده مي گذري
ghazal_ak
12-01-2008, 12:12
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
hamid_hitman47
12-01-2008, 12:50
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ,در بگشای
منم من میهمان هر شبت...
Mahdi_Shadi
12-01-2008, 14:35
تو نيز باده به چنگ آور و راه صحرا گير
كه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
ghazal_ak
12-01-2008, 15:50
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبح دمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من چه کسی نقش تو را خواهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اطاقم دل تنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پر مرغان نگاهم را شست
تر کن لب را به بوسه بدرود
بگشای دو بال بادبان در باد
ای مویت کمینگه ظلمت
در نی نی چشم من نگاهی کن
خون نیست ، سرشک نیست
گرداب است
هنگامه رسیده ، فتنه در خواب است
باید که گذر کنم من گفتم
سجاده زلف را چو افشاندی
تردید تعمد است قلبم گفت
از فاصله دو مرز هیچ و پوچ
از معبر چشمهای هم ، در هم
لب دوختی و نگاه گرداندی
یعنی که ، سکان به دست تردید است
sonata20
12-01-2008, 19:04
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی
ghazal_ak
12-01-2008, 22:07
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
ghazal_ak
12-01-2008, 22:54
دیده بودمت هزار بار تویه رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی
باتو فریاد یه عمرو می کشم تا اوج باور
دلای ابی همیشه میمونه بی یارو یاور
mohammad99
12-01-2008, 22:55
راستي ديروز بارون اومد من و خيالت تر شديم
رفتيم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شديم
از وقتي رفتي آسمونمون پر كبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتي رفتي بد تره
غصه نخور تا تو بياي حال منم اين جوريه
سرفه هاي مكررم مال هواي دوريه
---
سلام غزل چطوری
ghazal_ak
12-01-2008, 23:22
هیچ میدانی شمع دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت ای عاشق بی چاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت روزی برسد تو نیز خاموش شوی
شمع اگر پروانه را سوزاند ز خود خیری ندید
آه عاشق زود گیرد دامن معشوقه را
پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت
افروختن و سوختن و جامه دریدن
پروانه که آتش زد از بهر تو خود را
ولی ای شمع تو هم حرمت پروانه نگهدار
خوبم ممنون
رو بـر ســـوی خــانـه بـبـرد کــور اگـر او
بـر عــادت پـیـشـیـن بـشـنـاســد ره خــانـه
جوشیـد بر او جاهل: کـایـن ژاژ چه خائی؟
بـخـشــیـد بـر او مـرد زهــی مـنـطـقــیــانـه
گویـند: که بهتر ز خموشی نه جوابی است
بـا آنـکـه نـه بـا مـعـرفــتـش هـسـت مـیـانـه
ما را گـنـهی نیسـت به جـز ره کـه نمـودیم
پیـداسـت وگـر نـیـسـت در ایـن راه کـرانـه
...
mohammad99
13-01-2008, 01:46
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان با من او
هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بود و توان شد با من او
*-*
یعنی یه روز میشه بیایم سایه این اواتورش رو عوض کنه؟
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
سلام دوست عزیز
اگه دقت کرده باشین اینجا تاپیک مشاعره هستش
ممنون میشم رعایت کنید
یعنی یه روز میشه بیایم سایه این اواتورش رو عوض کنه؟
فکر نکنم ،ولی
عوض کنم از این خوشکلترشو میذارماا!!
بچه ها تازه با این کنار اومدن !
........
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بود و توان شد با من او
وز فراز دره (اوجا)ی جوان
بیم آورده برفراشته سر.
من بر آن خنده که او دارد می گریم
و بر آن گریه که اوراست به لب می خندم.
و طراز شب را، سرد و خاموش
بر خراب تن شب می بندم.
چه به خامی به ره آمد کودک!
چه نیابیده همه یافته دید!
گفت: راهم بنما
گفتم او را که: بر اندازه بگو
پیش تر بایدت از راه شنید
هم چنان لیکن می غرد آب.
زخم دارد به نهان می خندد.
خنده ناکی می گرید.
خنده با گریه بیامیخته شکل
گل دوانده است بر آب.
هر چه میگردد از خانه به در
هر چه می غلتد، مدهوش در آب.
کوه ها غمناک اند
ابرها می پیچند.
وز فراز دره (اوجا)ی جوان
بیم آورده برفراشته قد
...
mohammad99
13-01-2008, 03:00
دیزی توی کافی شاپ، مدیتیشن به قصد رختخواب
نذری می دن افطاری، زرشک پلو با کچاب!
دنیاهای مجازی، دانشگاه شهربازی
قهرمانای ملی، پروینن و حجازی!
داروهای تقلبی، معتادای تفننی
مد لباس ملی، صنایع تصننی
آموزش از راه دور، فروش سوال کنکور
نزول سود بانکی، یا انتخاب یا که زور
غیرت سیب زمینی، توسعه سبک چینی
دموکراسی دینی...
پیتزای قورمه سبزی!
پل شیخ فضل الله از رو ستارخان رد می شه
*-*
ولی جدا من تا روزی که شما این اواتورت رو عوض نکنی و چراغت رو روشن نکنی از این فروم نمیرم :31:
شبتون خوش
دلتون گرم
بنام نهان بین
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.
:31:در دریای عشق شنا کردم
قورباغه گازم گرفت فرار کردم
ما افت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم
اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم
اخر تو به گفت خویش بنگر
کندر دهن تو می نشانیم
هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم
تا اتش و اب و باد طبعی
ما باده خاکیت چشانیم
وانگاه دهان تو بشوییم
انجا برسی که ما نهانیم
با حق باشید.:5:
من از عبور نگاهی شکستهام، آری
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
sonata20
13-01-2008, 16:23
تمام فکرم توی چشمای تو بود
کاشکی الان دستهات تو دستهای من بود
تمام مردم این شهر به من همواره میگن
تو این سکوت سرد مرگ و بهمراه دارم
مرا پرکن ز هرخوابی که با تو دیدنی باشه
پرم کن باز آن عشقی که عاشق شدنی باشه
نگاهم را تو فهمیدی سکوتم را تو می شنیدی
ولی افسوس و صد افسوس که حالم را نپرسیدی
تو از حال من عاشق پریشانی و ترسیدی
ولی این را بدان هرگز توعشقم را نفهمیدی
omid.sarmad
13-01-2008, 18:46
یکسال گذشت اما یک عمر بی تو ماندم
یک روز مونده تا من، یک عمر با تو بشم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده با جایی و دلم شاد کنید
ghazal_ak
14-01-2008, 00:04
دردا کنون ندارم تاب خراب و مستی
گرچه رهیده ام پاک از دام خود پرستی
اینک دریغم آمد بیرون روم ز مستی
آنجا که دید ه ام من آن سمت و سوی هستی
ولی جدا من تا روزی که شما این اواتورت رو عوض نکنی و چراغت رو روشن نکنی از این فروم نمیرم
پس حالا حالا ها موندگارین
.............
يه روز دلم گرفته بود مثه روزاي باروني
از اون هواها که خودت حالو هواشو ميدوني
اگه بشه با واژه ها حالمو تعريف بکنم
تو منو شعر منو با همه حست ميخوني
...
يك عمر گشتم از پي آن عمر جاودان
گشت زمانه عمر مرا دم به دم گرفت
نازم بدان نگاه كه او با اشاره اي
نام مرا ز دفتر هستي قلم گرفت
من با كه گويم اين غم بسيار كو مرا
در خيل كشتگان رخش دست كم گرفت
برگرد اي اميد ز كف رفته تا به كي
هر شب فغان كنم كه خدايا دلم گرفت
در سينه ام نهال غمش نشاند عشق
باري گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
تا بگذرد ز كوه غم عشق او حميد
دستي شكسته داشت به پاي قلم گرفت
ghazal_ak
14-01-2008, 01:13
تو شاه،من ملکه،قصرمان: تمام زمين
و تاجمان :گل نرگس،چه چيز بهتر از ين؟
حکومت من و تو حاکميت عشق است
حکومت من و تو،اين وظيفه سنگين
تو شاه باش و بگو با تو و دلم چه کنم؟!
تو شاه باش و بيا در کنار من بنشين
تو شاه باش و هميشه خبر بگير از عشق
برای خستگيم بال و پر بگير از عشق
تو شاه باش ولی پيش از آنکه حکم کنی
نگاه کن به دل من،نظر بگير از عشق!
نگاه کن به دلم،بيشتر حکومت کن
نگاه کن به دلم،بيشتر بگير از عشق!
قضا چون زند جام عمرم به سنگ
به داغم شودديده ها لاله رنگ
به خاك سيه چون شود منزلم
بود داغ آن سيمتن بر دلم
بهاران چو گل از چمن بردمد
گل مريم از خاك من بردمد
نوازد دل و جان غمناك را
پر از بوي مريم كند خاك را
...
ای کاش من آن دو زلف عنبر برمی
تا بر رخ او زمان زمان بگذرمی
ای کاش من آن دو لعل چون شکرمی
تا از دهن نوش تو می برخورمی
یاد باد ان روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد
گرچه یاران فارغند از یاد ما
از من انان را هزاران یاد باد
دمی تو شربت وصلم ندادهای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
mohammad99
14-01-2008, 14:49
و شبم یه رنگ شده رنگ سیاه جاده ها
زندگی بی معنا شده روی غبار لحظه ها
به من میگه صدای تو تاریکه مثل شب من
به من میگه نگاه تو سرده مثل دست های من
آره این حرف و صدای سایه هاست
*-
سلام
همیشه از و بدم میومده
ghazal_ak
14-01-2008, 15:07
تا مرغ دلم پر نكشيده برگرد
تا ريشه ي من زخم نديده برگرد
گيرم كه من اشتباه كردم باشد
دنيا كه به آخر نرسيده برگرد
پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید
من که رفتم بنشینید و...هوارم بزنید
باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد
بنوسید که: "بد بودم" و جارم بزنید
من از آیین شما سیر شدم.. سیر شدم
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید
دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!
خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید
آی! آنها!! که به بی برگی من می خندید!
مرد باشید و...بیایید... و.... کنارم بزنید
در اين دنيا غم خورده رفته
داغ داغ عجل سر و تن برده
چرا غم میخوری از بهر مردن
مگر انان که غم خوردند نمردند
با آنكه بر پرت ننشسته است مرهمي
خوشبوتر از شكوفه ي گل هاي مريمي
در سنگ ريشه بستن و با رنج گل شدن
درخورد روح توست كه صبر مجسمي
تا دست هيچ كس نرسد لحظه اي به تو
دورت كشيده اند چه ديوار محكمي
با اين همه به بوي تو آغشته است شعر
اين گونه از تو حرف زدن دارد عالمي
diana_1989
14-01-2008, 18:33
یک شب نگاه خسته مردی بروی من
لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه
قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند
Mahdi_Shadi
14-01-2008, 19:47
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينهي مارا عطشي دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت
نام تو آرامهي جان منست
نامهي تو خط امان من است
اي نگهت خواستهي آفتاب
بر من ظلمت زده يك شب بتاب
بار فراق دوستان بس که نشسته در دلم
می روم و نمی رود ناقه به زیر محملم
بار بی افکند شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم
می خزم از هی هات دنیا
چارهی جز با تو بودن ندارم
غم زمیکده جان زه جانان
اب خونین تازیانه شورین
من که تو دارم غم به رخسار ندارم
ازعشق تو مهری دارم که دلم را می خواند
ابی اسمونی
من تا که برم ز دیار مهربانی منزلگاه مهربانی
جای خواب و بیداری
لحظه لحظه تو را دارم
خاطراتم همچو تو دارم
من مثل تو گل فشانی دارم غرق
Mahdi_Shadi
14-01-2008, 20:38
قايقي خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از اين خاك قريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشهي عشق
قهرمانان را بيدار كند
لطفا اشعار تکراری ننویسید
...........
در باد
در خاک
در آب
در آتش
که بود که آرام مرا می جست ؟
انگار شقایق را نمی فهمید
شاید هرگز سایه ای از بید بر او نیفتاده بود
انگار ماهی از حباب برای او نگفته بود
و شاید تپشی را در چشم
درپس نگرانی شقایق
به من گفت
او غریبه است
ایینه را نمی شناسد
بگو
شقایق زندانی است
...
ghazal_ak
14-01-2008, 22:33
تمام شهر گرفتار ترس و بيم شدند
تو زنده بودی و اين بچه ها يتيم شدند
هرآن که ماند گرفتار واژه «خود» شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
به باد طـعنه گرفتند کار مردم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را
امروز یک سال از دیروز بزرگتر خواهی شد
می دانم
چشمانت انتظار هدیه ای را قدم می زند
هدیه ای خواهم داد
جعبه ای مملو از واژه هایی گنگ
راستی ، گذشت ، مردانگی ، مروت
روزی که آن را باز کردی
شایدموهایت به میهمانی آسیاب رفته باشند
و شاید بزرگ شده باشی
بزرگ
...
گفتي: غزل بگو! چه بگويم؟ مجال کو؟
شيرين من، براي غزل شور و حال کو؟
پر مي زند دلم به هواي غزل، ولي
گيرم هواي پر زدنم هست، بال کو؟
گيرم به فال نيک بگيرم بهار را
چشم و دلي براي تماشا و فال کو؟
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو؟
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد ؟
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندانزده ی غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
...
khoshgelafi
14-01-2008, 23:57
داني از زندگاني چه مي خواهم؟
من تو باشم ،،، تو
پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بُوَد
بار ديگر تو
بار ديگر تو
در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود
ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود
من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان
پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود
خسته مباشی پاسخی پژوک سان از سنگ ها آمد
این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود
بنشین ! نشستم گپ زدیم ام نه از حرفی که با ما بود
او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود
او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
من منتظر تا او بگوید وقت اما وقت رفتن بود
گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بعضی
با دستهای آشنا در من بکار قفل بستن بود
و خیره بر من من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر
گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حال مردن بود
گفتم : خداحافظ کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود
تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من
با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود
چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود
...
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
آسان است ستایش گلی
چیدنش
و از یاد بردنش، که آبش باید داد
دوستان حالتون چطوره؟
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
ممنون. شما خوبین؟ کم پیدا؟
سالها بوددل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.
خوبم مرسی.. آره کمتر میومدم ، سعی میکنم بازم باشم.
شما چی کار میکنی؟
دل شده یک کاسهء خون
به لبم داغ جنون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری ...
اومده دیونهء تو
به در خونهء تو
مرو با دیگری ...
یار دگر داری اگر بیخبر وای من
تا به لبت بوسه زند بعد ازین جای من ...
هیچی. زندگی!!
نيك دانم كه از او مي ترسم
...نه ...من از بيخبري ميترسم
كه چه شد آنهمه دلبستگي ام...
ایشالله همیشه تندرست پیروز باشی.:)
منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
سایه ! مکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت
ممنون. و شما هم.
تو را به زيباييت
در زندان قلبم محكوم
به حبس ابدمي كنم
مگر اينكه در دادگاه
عسق من اعتراف كني
كه دوست دارم
مچکر.
خوشحال شدم.
من میرم دیگه، خوش باشی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من میگم منو شکستن
چشم فانوسمو بستن
تو میگی خدا بزرگه
ماه میده به شب من
من میگم آخه دلم بود
اون که افتاده به خاکه
تو میگی سرت سلامت
آینه ها زلال و پاکه
hishki69
15-01-2008, 07:29
همیشه برد خواه تو همیشه مات خواه من
بچین دوباره میزنیم سفید تو سیاه من
ستاره های مهره و مربعات روز و شب
نشسته ام دوباره رو به روی قرص ماه من
نهالی کن سر از باغی برآرد
ببارش هر کسی دستی برآرد
برآرد باغبان از بیخ و از بن
اگر بر جای میوه گوهر آرد
در غنچه بهم پیچیده ذهنت
بدنبال شکوفایی دلت
سالهاست اشک چشمانم را
برای دیدن گل سلام تو
به زیر پایت ریختم
میگویند شکفته ای
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
میگویند سرخ فام شکفته ای
همانند قطره های خون چشمانم
که به جای اشک
بوسه بر پایت زدند
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
diana_1989
15-01-2008, 11:36
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهی تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهی تو را
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را
من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیدهی تو را
ghazal_ak
15-01-2008, 11:44
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم
شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم
رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم
دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم
زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم
دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم
با غروب این دل گرفته مرا
می رساند به دامن دریا
می روم گوش می دهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظه هایی که در فلق گم شدم
با شفق باز می شود پیدا
چه غروری چه سرشکن سنگی
موجکوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرخ تر از همیشه گفت : بیا
می شد اینجا نباشم اینک ‚ آه
بی تو موجم نمی برد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسه ها می زنیم تا فردا
تازه شعری سروده ام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو که گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهی ها
...
ای آشنا به دردم
من از تو برنگردم
میرم بدون که بی تو نمی مونم
رخت دنیا می بندم
مجنون منم – و – اينكه دعا مي كنم خودت
فكري براي ليلي اين داستان كني
گاهي فقط دريچه ي بازي غنيمت است
تا رو به بي نهايت هفت آسمان كني
احساس عشق،سبزترين نوع بودن است
حتي اگر كه گاه گداري گمان كني،
كه… عاشقي و در تو كسي راه مي رود
حتي اگر كه گاه گداري گمان كني
salma_ar
15-01-2008, 17:48
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از رنج ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهانبین کنمش جای اقامت
Mahdi_Shadi
15-01-2008, 19:55
تنها نه زر از دل من پرده بر افتاد
تا بود فلك شيوهي او پرده دري بود
در درون سوز و سوداي دارد
انگاري سوز و سوداي ندارد
اما دارد نگاهش در كور سوي اميد
رسيدن به ان سوي جاده
همیشه وقت تنهایی تو یار و یاورم هستی
تو حرف آخرم بودی تو حرف اولم هستی
پروازه من به سوی تو هجرت این ترانه نیست
دوست دارم دوست دارم حرف دله بهانه نیست
به دیدارم بیا ای یار مرا لبریزخواستن کن
اگر میل سفرداری تو با من عزم رفتن کن
نسیمی به ره بود ،
آری ،
نسیمی به ره بود .
دل ذره پر می شداز شوق پرواز .
به خودگفت :
- ((چه ت اینجای دربند می دارد ، ای من !
پری گیروبالی برافشان ،
ببین تاکجامی توانی پریدن ... ))
نسیمی به ره بود .
وبربال او ذره پرواز می کرد .
و از شوق دیدار
سراپانگه بود.
و می دید و می خواست بسیار بیند .
و گستاخ می شد
...
در دو راهي زندگي كسي مي رود
در كوچه هاي بي سرانجامي براي زندگي
زمستان است سوزي ندارد
با كلاهي در سر سوزي ندارد
كمي سوز را از روزگار
بي خبر از لطف خداوندگار
ghazal_ak
16-01-2008, 15:33
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.