ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 [24] 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

saye
07-01-2007, 11:13
دارم می میرم آشنا
نَبضِ دلم نمی زنه
مرگ دوباره ی جنون
این دفعه نوبت منه
می میرم از غیبت تو
آواره، بی خونه می شم
یه رازی هست توی دلم
جز تو به هیچکی نمی گم
همنفسِ باد خزون
غربت نشین ِ لحظه هام
تنها تو می فهمی منو
دنیا رو بی تو نمی خوام

«ستاره ی شبای من
ببین هوا ابری شده
اگه نمی بینم تو رو
دل به کسِ دیگه نَده»

نزار زمستونی بِشم
اسیر ویرونی بِشم
بزار بمونم تو نِگات
همون که میدونی بشم.
...

Monica
07-01-2007, 11:47
مرگ تا ابد با ما همراه نیست مرگ جز یک وقفه ی کوتاه نیست

مرگ یعنی لغزش پای حیات مرگ یعنی زندگی در خاطرات

دوست دارم منقرض گردد تنم روح باشد دکمه ی پیراهنم

عشق اینجا دست خود را داغ کرد عشق این گوشه استفراغ کرد

عشق ما اندازه ی یک آه بود این قصیده کوتاه بود

من نگاهم سرد و باران خورده شد او تبسم بر لبش پژمرده شد

ناگهان لرزید دست کینه ام زخم هق هق باز شد در سینه ام

عین بغض سرد دلگیران شدم از خداحافظ مگو ، ویران شدم
----------
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir.ara
07-01-2007, 11:57
ماهی که قدش به سرو می ماند راست
آیینه به دست و روی خود می آراست
دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که تُراست

saye
07-01-2007, 12:15
سلام مونیکا جان
کم پیدا شدی خانومی
...................
از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست
موجی ز بیگناهی من پر زد
با عمق بی گناهی او پیوست
در آفتاب سبز نگاه او
تکرار نور بود و گریز رنگ
سودای جان و همهمه ی دل بود
پرواز دور زورق صد آهنگ
آن بیکرانه ظهر زمستان
سرشار از حرارت دلخواه
با جلوه های عاطفه و در تغییر
هر لحظه از درخشش ناگه
موجی در آن دیار نمی آِفت
آن بیگناهی سکت را
در ماوراهای نهان ‚ لیک
روییده بود رقص علامت ها
تا در من انتظاری را
ویران کنند
و انتظار دیگر را
عریان
اینک گریز بی خبر دل را
زنگ کدام کوچ دمیده ست ؟
سوی کدام جاده نیاز نور
راهم به اشتیاق بریده ست ؟
در نقش بی قرار دو چشم من
تنهایی غریب شکسته ست
در خلوت بزرگ دو چشم او
تصویر اعتماد نشسته ست
در تنگه های کوچک و دورش
هر لحظه روشنی هایی
تکرار می شود
در دور دست ها
از تابش اشعه ی نمنک
گودال بی نهایت
هموار می شود
تا من نگاه می کنم
زان بیکرانه مزرع سبز
رنگی بریده می شود
تا او نگاه می کند
بر روی قلب من ابدیت
گویی شنیده می شود
...

Monica
07-01-2007, 12:56
سلام مونیکا جان
کم پیدا شدی خانومی
قربونت بشم مهربونم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مراجعه شود به پ.خ[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
--------
در فرو می بندم

پرده می اندازم

وندرين خلوت گم گشتهء سرد

اشک آهسته فرو می ريزم

تا که اين مردم بيگانه ز درد

نشنوند آه و صدای نفسم

وه چه تنگ است خدا يا قفسم !

saye
07-01-2007, 13:00
آفتابش از سر دیریست
پکشیده در افق دور
دل تهی ز حوصله تنها
مانده در غروب غمی کور
جنبشی نه در همه صحرا
نه به دود دشت لهیبی
نه تکانی از نفس باد
نه گریز عطر غریبی
روز جز نوازش خورشید
همدمی به عزلت او نیست
شب به کنج خلوت تاریک
جز به خویش خویش فرو نیست
بادی ار گذشت نیاورد
ز آب برکه ای نه پیغام
ابر پاره رفت و نینداخت
سایه ای به پیکرش آرام
آمد ار ز دور صدایی
بی نوید بود و فریبا
نه حدیث بال کبوتر
نه ز گام خسته ای آوا
سالها گذشت و نیامد
مژده گذشتن عابر
لحظه ای به سینه ننوشید
لذت درنگ مسافر
یاد رفته های فراموش
تب فشانده در تن بیمار
سر کشیده در غم خاموش
کوزه های باده پندار
یاد آن گوزن فراری
که کنار او عطشی داشت
خونچکان و زخمی و رنجور
صید خسته دل تپشی داشت
شب غنود سینه به سینه
صبح پا کشید و به ره راند
رفت لیک روی تن سنگ
خون دلمه بسته او ماند
آن زمان که خارکن پیر
بر سرش نشست و خسته
در شکسته آبله پای
بر گرفت کوله بسته
آن شبی که زنگ شتر ها
غرق در ترانه چاووش
از نوید قافله دور
جرعه می چکاندش در گوش
مرغکی از او تنهاتر
شب به راه ماند و ناشاد
تا سحر به بستر او خفت
تا سحر نوازش او داد
خسته بااشاره منقار
زد ندا که : برپا برپا
لابه زد که
بشکف بشکف
بال زد که : بگشا بگشا
خنده زد به حسرت و پر ریخت
فکر را به زمزمه پر داد
رفت تا به ژرف دل سنگ
بر کشید غمزده فریاد
ای گرفته ای همه درهم
ای فشرده دل اندر دل
ای فرو نهفته به خود سنگ
ای کشیده حسرت ساحل
باز شو به من برهان خویش
از ستوه بستگی امشب
انجماد رابشکن دست
انفجار را بگشا لب
باز شو به من چو گل موج
ای منت یک امشب همدم
باز شو به من بشکف سنگ
ای غریق منجمد غم
او ولی به لالی انبوه
بی جواب و خامش و سنگین
غرق در سیاهی و سختی
سر فرو کشید به بالین
در غروب دشت کنون مات
درد ناشکفتن دارد
دمبدم به شیوه مرغک
خویش رابه زمزمه آرد
کای گرفته بشکف بشکف
وی فشرده بگشا بگشا
چند پای توست زمین گیر ؟
ای نشسته برپا برپا
گر به دل نشانده پشیمان
حسرت گذشته خود را
با نوید مرغ دگر لیک
در شکفتن است به رویا
غوطه خورده در هوسی گرم
طاقتش گرفته از او طاق
در سرش ز بادیه فریاد
دردلش ز قافله اطراق
مانده بی رفیق که خورشید
دیگرش نوازشگر نیست
پا کشیده در افق دور
آفتابش از سر دیریست
...

soleares
07-01-2007, 16:09
تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش

که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایت​ها

magmagf
07-01-2007, 18:42
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را يکسر
ابر خاکستری بی باران دلگير است
و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس
سخت دلگيرتر است
وای باران ! باران

Hazy
07-01-2007, 21:38
نه سايه دارم و نه بر ، بيفكنندم و سزاست
اگر نه ، بر درخت تر كسی تبر نمی زند

Hazy
07-01-2007, 21:43
نه سايه دارم و نه بر ، بيفكنندم و سزاست
اگر نه ، بر درخت تر كسی تبر نمی زند

amir.ara
07-01-2007, 22:37
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش آویز نه در عمر دراز

magmagf
08-01-2007, 05:10
زن در ايران پيش از اين گويي كه ايراني نبود
پيشه اش جز تيره روزي و پريشاني نبود
زندگي و مرگش اندر كنج عزلت مي گذشت
زن چه بود آنروزها گر زانكه زنداني نبود

amir.ara
08-01-2007, 15:28
دل با رخ تو سرّ تعشّق دارد
چون سوختگان داغ تشوّق دارد
در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل
کآن وجه به نازکی تعلّق دارد

magmagf
08-01-2007, 16:58
در اين شب بی ستاره
آواز مرغ حق نمی آيد
در هجوم پرسشهای بی جواب
و تپش های قلبی
که هر لحظه تندتر ميشود
تنهاييم را
در کوچه های تکراری
سوت ميزنم

amir.ara
08-01-2007, 17:22
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن بر کشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندۀ سنگ خاره در آب زلال

magmagf
08-01-2007, 17:27
لذت خطي بود
از سنگ
تا زوزه آن سگ پير رنجور
آه
آن دستهاي ستمكار مظلوم
وقتي كه من بچه بودم
مي شد ببيني
آن قمري ناتوان را
كه بالش
زين سوي قيچي
با باد مي رفت
مي شد
آري
مي شد ببيني
و با غروري به بيرحمي بي ريايي
تنها بخندي
وقتي كه من بچه بودم

amir.ara
08-01-2007, 17:40
من حاصل عمر خود کار ندارم جز غم
در عشق تو من یار ندارم جز غم
یک همدم همراز ندارم نفسی
یک مونس دمساز ندارم جز غم

magmagf
08-01-2007, 17:48
مست بودم شبم از فاجعه ها يخ می زد
چشم تو روی همين حادثه برزخ می زد
مست بودم شبم از فاجعه ها.....داغ شدم
مست بودم که تو را وسوسه ی باغ شدم
مست بودم تب چشمان تو را خوابم برد
زير رگبار غزلوارگيت آبم برد
حس پرواز مرابال تو بی پروا شد
و قفس پشت قفس پشت قفس پر ،وا شد

amir.ara
08-01-2007, 17:57
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز ، کوتاه کنم
بازآی که باز از انتظارت مردم

magmagf
08-01-2007, 18:16
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجويند کران ، تا به کران

amir.ara
08-01-2007, 18:31
نی دولت دنیا به ستم می ارزد
نی لذت مستی اش الم می ارزد
نی هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روز غم می ارزد

soleares
08-01-2007, 20:15
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

amir.ara
08-01-2007, 21:06
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نا اهلان تمام دامن درکش

Monica
08-01-2007, 21:45
شرح شكن زلف خم اندر خم جانان

كوته نتوان كرد كه اين قصه دراز است
------------
چه قدر امشب حالم بده.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سایه ،فرانک،مژی ؟؟؟آیا کسی هست مرا یاری دهد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir.ara
08-01-2007, 21:56
تا کی بود این جور و جفا کردن تو
بیهوده دل خلایق آزردن تو
تیغست به دست اهل دل خون آلود
گر بر تو رسد خون تو در گردن تو

mohammad99
08-01-2007, 22:03
تکيه گه تو حق شد نه عصا

انداز عصا وان را يله کن

فرعون هوي چون شد حيوان

در گردن او رو زنگله کن

Monica
08-01-2007, 22:07
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل

بنال بلبل بي‏دل كه جاي فرياد است

amir.ara
08-01-2007, 23:05
تو بدری و خورشید ترا بنده شدست
تا بندۀ تو شدست تابنده شدست
زانروی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدست

mska
08-01-2007, 23:15
عزيز راه دورم...بي توچه سوت و کورم...بي تو به مفت مي ارزم...
به دنيازير قرضم...قربونت برم الهي...شاپرک سفِِِِِيدم...روزنه اميدم...خورشيد دل طلايي....قصيده رهايي...حالا که حرف دل و راه دلامون يکي شد...آسمون پرستاره شبهامون يکي شد....هر چي که دارم مال تو...باقي عمرم مال تو...شعراي عاشقونم اگه نمردم
مال تو....

مال و منالي ندارم....اما ستاره ها رو هر چي شمردم مال تو...
توي قمار زندگي هر چي که باختيم مال من...هرچي که بردم مال تو
عزيز راه دورم....

magmagf
09-01-2007, 06:09
وقتی که گامهای زمين کند می شود
وقتی که عقربها نيش خود را در زمان فرو می کنند
و ماهيها در مردمک سياه شنا می کنند
خورشيد نبض گلها را نوازش می کند
ولی خارها مثل ديروز دستهای تو را زندانی کرده اند
از اين خرد شدن لحظه ها زير چنگک دهليزهای فکر نبايد ترسيد
بايد زمان را با منجنيق به ورای ابديت پرتاب کرد

soleares
09-01-2007, 14:39
دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی


به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت​ها


اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین


رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایت​ها


سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم


که لاف عشق حق دارد و او داند وقایت​ها


با تشکر سامی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

soleares
09-01-2007, 14:39
دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی


به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت​ها


اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین


رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایت​ها


سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم


که لاف عشق حق دارد و او داند وقایت​ها


با تشکر سامی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
09-01-2007, 15:20
*
آه ! ای بلور اشک
دیگر به من مپیچ
او رفته و دیگر نمی کنم
گریه برای هیچ
*

آری برو!برو !
فارغ شدم من از خیال تو
خطی کشیده ام کنون بر روی هر چه بود
از آرزوهای دروغین و محال تو
...

mir@
09-01-2007, 21:15
وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برســد
سوی زنگی شب از روم لوایی برســــــد

یار چون سنگدلان خانه مارا بشکـــــست
تا که هر خانه شکسته به سرایی برسد

Monica
09-01-2007, 22:21
در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم، شکسته ست

mohammad99
10-01-2007, 00:19
مونیکا خانم فکر کنم شما علاقه خاصی به حرف ((ت))دارید نه!!!
***


تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد
و میتواند از مغازه ی سیدجواد ، هرچه که لازم دارد ،
جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که لامپ "الله "
که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود .
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود

amir.ara
10-01-2007, 00:53
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

saye
10-01-2007, 01:20
ته مانده های روز را
با آخرین لیوان چایم
سر می کشم هر عصر
وقتی گلوی خواب را
در آستان صبح می برند
باقی رویاهای شب را
تف می کنم
حل می شوم
بی رنگ بی شکل
در آبگیر ذهن گله
...

amir.ara
10-01-2007, 01:28
هر یک چندی یکی برآید که منم
با نعمت و با سیم و زر آید که منم
چون کارک او نظام گیرد روزی
ناگه اجل از کمین درآید که منم

avid liquid 7
10-01-2007, 01:37
ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سرَ تو با کس نگشاییم

amir.ara
10-01-2007, 05:39
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم

magmagf
10-01-2007, 06:11
منو باش که قصه هامو
برات مو به مو ميگفتم
می خواستم غرق تو باشم
تاکه از نفس بيو فتم
روی سنگ فرش نگاهم
قدماتو می شمردم
تو رو فرياد ميکشيدم
نمی ديدمت می مردم

amir.ara
10-01-2007, 06:19
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است

magmagf
10-01-2007, 06:25
تنها بهانه من برای نوشتن
اندوهی است که نبايد زمزمه کنم
من سکوت را می¬فهمم
و تا لحظه سبکباری خواهم نوشت
يادداشت¬هايم را همه می¬خوانند
چيزی برای پنهان کردن ندارم
که من در خفا زندگی می¬کنم
رفتنم را جشن می¬گيرند
و آمدنم را سياه می¬پوشند
گناه من سرخوشی است!

amir.ara
10-01-2007, 06:32
تو گواه باش ، خواجه ، که ز توبه توبه کردم
بشکست جام توبه ، چو شراب عشق خوردم
به جمال بی نظیرت ، به شراب شیر گیرت
که به گِرد عهد و توبه نروم دگر ، نگردم

magmagf
10-01-2007, 06:41
ما ساده تر از اینهمه حرفیم ,نازنین
با این غزل چو ایینه تفسیرمان نکن
بعد دو سال یاد غزل کرده ایم باز
در انتخاب قافیه درگیرمان نکن
بگذار نگاه بماند به یادگار
اری دچار خرقه وتزویرمان نکن

amir.ara
10-01-2007, 06:49
نی قصۀ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت

magmagf
10-01-2007, 06:54
توخيلي ساده بودی
که واسه اون مي مردی
نامردي کرد ورفتش
آخر يه دستي خوردی
پيش خودت نگفتی
شايد حرفاش دروغه
آخه تو اين زمونه
کي اونجور پر فروغه
يادت مياد چه شبها
دلواپسش نشستی
اون رفت ديگه نيومد
هم پاي شب شکستی
حالا ديگه گذشته
گريه فايده نداره
نذار دل صبورت
بشکنه باز دوباره

amir.ara
10-01-2007, 07:03
هر روز دلم به زیر باری دگرست
در دیدۀ من ز هجر خاری دگرست
من جهد همی کنم قضا می گوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگرست

magmagf
10-01-2007, 07:12
تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نذاری
روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری
روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره
از صدای تو شنیدم که دلت دوسم نداره
دل تو تو آسمونا من به دنبال دل تو
تو به دنبال ستاره من به یاد قسم تو

amir.ara
10-01-2007, 07:18
وقت سحراست خیز ای مایۀ ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی
وانها که شدند کس نمی آید باز

magmagf
10-01-2007, 07:28
زاهدان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

amir.ara
10-01-2007, 07:36
در کارگه کوزه گری کردم رای
در پایۀ چرخ دیدم استاد به پای
می کرد دلیر کوزه را دسته وسر
از کلّۀ پادشاه و از دست گذای

avid liquid 7
10-01-2007, 08:39
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن آب روان ما را بس......

Monica
10-01-2007, 09:06
سپيدي چشمهايم از سپيدي موهايم عقب ماند
و من هر روز در همان ميعادگاه تو را انتظار ميكشم
زانوانم شوق رفتن سوي تو دارد
و دلم صداي درد رفتنت
و من هنوز به انتظارم
اگر روزي آمدي و من نبودم
در همان ميعادگاه صدايم كن
تا از خاك جوابم بشنوي
.........

avid liquid 7
10-01-2007, 11:56
یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل میذلره

مریم ،
همون کسی که بیشتر از همه دوست داره

amir.ara
10-01-2007, 20:32
هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می پنداری

avid liquid 7
10-01-2007, 20:39
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش

می سپارم به تو از دست حسود چمنش

saye
10-01-2007, 22:41
شبهای دراز زمستان را
طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش
به جای گریه و بهانه
به قندیل های خاطره
دل خوش می کنم
اما
بهار که از راه می رسد
پای هر درخت پر شکوفه ای
در باور فاصله ها
ابر بغضم
همنوای باران می شود
...

soleares
10-01-2007, 22:45
در گل بمانده پای دل جان می​دهم چه جای دل

وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

amir.ara
10-01-2007, 22:59
ابر آمد و باز بر سرِ سبزه گریست
بی بادۀ گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست

saye
10-01-2007, 23:03
تنگ غروب است
و دلتنگی
بسان حزن گویای حیاط مدرسه ای تعطیل
روح را
به سوی غربت مجهولی می خواند
و هزاران کلام ناگفته
در هجوم یادها
به یک آه ... بدل می شود
تا شمع گونه
از فراز خویش
فرود اید
...

soleares
10-01-2007, 23:11
در آتش و در سوز من شب می​برم تا روز من

ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی

بر گرد ماهش می​تنم بی​لب سلامش می​کنم

خود را زمین برمی​زنم زان پیش کو گوید صلا

amir.ara
11-01-2007, 02:00
ای چرخ فلک خرابی از کینۀ تست
بی دادگری شیوۀ دیرینۀ تست
ای خاک اگر سینۀ تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینۀ تست

magmagf
11-01-2007, 06:11
تو را باید کجا پیدا کنم, اخرکجا امشب
که همچون بوی گل ,گمگشته ای در کوچه ها امشب

amir.ara
11-01-2007, 06:19
با می به کنار جوی می باید بود
وز غصه کنار جوی می باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روزست
خندان لب و تازه روی می باید بود

magmagf
11-01-2007, 06:35
دلم می خواد داد بکشم ز غصه فریاد بکشم-
برم تو اسمونا دستی رو چشمات بکشم
بگم فقط مال منی صدای اواز منی
دلم می خواد باز دوباره برم و فریاد بکشم
بگم که اغوش منی صدای خاموش منی
دلم می خواد برم سفر برم از اینجا بی خبر
برم به شهر عاشقی بگم فقط مال منی

amir.ara
11-01-2007, 06:51
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعۀ می مملکت چین ارزد
جز بادۀ لعل نیست در روی رمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد

magmagf
11-01-2007, 07:04
در اين جهان كه منم
هماني ام كه مفقود ِ خويشتنم .
مي چرخم ؛
به گِرد ِ تمام موجودات .
تنه به تنه به خودم مي گيرم
مي پيچم
مي كوبم
به آني كه مرا به پندار مي كشد.
خسوف وُ كسوف ِ خودم ؛
فقدان وُ ماليخوليا ؛
هندسه ي اشياء.

amir.ara
11-01-2007, 07:13
بهتره تو فارسی حمزه رو ننوشت.

امروز تو را دسترس فردا نیست
و اندشۀ فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

magmagf
11-01-2007, 07:16
مرسی از تذکرتون اره موافقم حق با شماست بهتر بود حمزه نمی ذاشتم
ـــــــــــــــــــــــــ ــ

تو که گلبوته هاي شهر شادم را
زباران نگاهت بارور کردي
تو که جام خيالم را
هر شب؛از شراب عشق تر کردي
تو که افسانه با عشق بودن را
برايم از کتاب زندگي خواندي
تو که بذر محبت را
به دشت سينه مشتاقم افشاندي
چرا با غم خداحافظ

amir.ara
11-01-2007, 07:28
ظلّ ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندرین سایه قرار دل شیدا باشد

soleares
11-01-2007, 09:22
در آسیا گندم رود کز سنبله زادست او

زاده مهم نی سنبله در آسیا باشم چرا

Monica
11-01-2007, 12:13
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم
..........

saye
11-01-2007, 15:32
تکراری بود مونیکا جان
.................

در بیابان فراخی که از آن می گذرم
پای سنگین کسی در دل شب
با من و سایه ی من همسفر است
چون هراسان به عقب می نگرم
هیچ کس نیست به جز باد و درخت
که یکی مست ویکی بی خبر است
خاطر آشفته ز خود می پرسم
که اگر همره من شیطان نیست
کیست پس این که نهان از نظر است ؟
پاسخی نیست ، بیابان خالی است
کوه در پشت درختان ، تنهاست
و آنچه من می شنوم
بانگ سنگین قدم های کسی است
که به من از همه نزدیکتر است
چشم من دیگر بار
در تکاپوی شناسای او
نگهی سوی قفا می فکند
ماه در قعر افق
چون نقابی است که خورشید به صورت زده است
تا مگر در دل شب ،‌ رهزنی آغاز کند
من به خود می گویم
این همان است که شب ها با من
سوی پایان جهان ، رهسپر است
آه ای سایه ی افتاده به خک
گر به هنگام درخشیدن صبح
همچنان همقدم من باشی
جای پاهای هزاران شب را
با نقوش قدم صدها روز
بر زمین خواهی دید
وین اشارات تو را خواهد گفت
کاین وجودی که ز بانگ قدمش می ترسی
مرگ در قالب روزی دگر است
...

Monica
11-01-2007, 15:55
تکراری بود مونیکا جان
آره حس کردم تکراریه اما مصرع اولشو سرچ کردم چیزی نبود خودمم خیلی دوسش دارم واسه همین نوشتمش خانوم معلم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](dekaso[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
---------
تو درهء بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟

saye
11-01-2007, 16:22
بر گور روزهای سیه ، بوته های عشق
پژمرد و غنچه های امید گذشته مرد
در حیرتم هنوز که ایا چگونه بود
آن روزها که مرد و ترا جاودانه برد
خوابی گذر نکرد ، دریغا ، گذر نکرد
در چشم من ، شبان سیه ، بی خیال تو
ای آنکه دل به رنج غریبی سپرده ای
گریم به حال خویش و نگریم به حال تو
یاد آرمت هنوز ، هنوز ای امید دور
ای آنکه در زوال تو بینم زوال خویش
چون بنگرم هنوز در انبوه روزها
یادآورم ورود ترا در خیال خویش
گویی در آن غروب بهاری گشوده شد
درهای تنگ معبد تاریک خاطرات
همراه با بخور خوش و زخمه های چنگ
در دل طنین فکند مرا ضربه های پات
با من چنان به مهر درآمیختی که بخت
چون در تو بنگریست ، لب از شکوه ها بدوخت
وان قطره ی نگاه تو چون در دلم چکید
چون اشک گرم شمع ، مرا زندگی بسوخت
اینک ، تو نیز رفتی و بر گور روزها
شمعی ز یاد روشن خود برفروختی
ای آفتاب عمر ! درین وادی غروب
هر سو مرا کشاندی و لب تشنه سوختی
بازآ که بی فروغ تو ، این روزهای تار
بر من چنان گذشت که بگذشت شام من
ای دیو شب ! فرشته ی خورشید را بکش
تا صبحدم دوباره نیاید به بام من


...

amir.ara
11-01-2007, 22:06
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام اسودن

magmagf
12-01-2007, 02:34
نگاه می کنم به دور
تا رسیدن راهی نمانده
نیت کافی است !
می خواهم ........
و همین کافی است
برای زیستن
لبخندت را هدیه ام کن
امید هرگز بد نیست
شاید فردا ببینمت

zat750
12-01-2007, 03:57
من تازه وارد هستم لطفا يه بيت شعر بگو ييد تا بدونم اينجا چه خبره

*Batman*
12-01-2007, 04:09
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم ***** تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم

چنین که دردل من داغ زلف سرکش توست ***** بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم

بر آستان مرادت گشاده ام در چشم ***** که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم

چه شکر گویمت ای خلیل غم عفاک الله ***** که روز بی کسی آخر نمیروی ز سرم

غلام مردم چشمم که با سیاه دلی ***** هزار قطره بیارد چو درد دل شمرم

به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن ***** کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم

به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد ***** ز شوق در دل آن تگنا کفن بدرم

zat750
12-01-2007, 04:16
ماه از ميانه به در مي شود
اگر آفتاب ديده ات آرام گل دهد

magmagf
12-01-2007, 04:18
دلي كه غنچه نشكفته ندامتهاست
بگو به دامن باد سحر نياويزد
فداي دست نوازشگر نسيم شوم
كه خوش به جام شرابم شكوفه ميريزد

saviss
12-01-2007, 08:14
واما دال ........وای داد ازین دل(دال)ای بیداد ازین دل(کماکان دال)......
--------------------------------------------
دربردن جانها وآزردن جانها
الحق صنما هیچ تو تقصیر نکردی
در کشتنم ای دلبرخونخوار.....بکردم
صدلابه و یک ساعت تاخیر نکردی
مولانا

magmagf
12-01-2007, 08:22
يك مرد اگر به خاك مي افتد
بر مي خيزد به جاي او صد مرد
اين است كه كاروان نمي ماند
آري ز درون اين شب تاريك
اي فردا من سوي تو مي رانم
رنج است و درنگ نيست مي تازم
مرگ است و شكست نيست مي دانم
آبستن فتح ماست اين پيكار
مي دانمت اي سپيده نزديك
اي چشمه تابناك جان افروز
كز اين شب شوم بخت بد فرجام
بر مي آيي شكفته و پيروز
وز آمدن تو زندگي خندان

ALI_PERS!@N
13-01-2007, 10:02
nakhastam narahat shi
khandidam
nakhastam ranj bini
ranjidam
nakhastam bemiri
mordam
ari inast hekayat mardane ashegh
hamchon romeo va juliet


(sha er = khodam):happy:

Monica
13-01-2007, 10:18
اینکه بیشتر شبیه دکلمه بود[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------------
تو مرا اي غزل واژه به فردا بسپار
تو مرا اي رخ آيينه سخنها بنويس
تو مرا زمزمه فردا كن
تو مرا سهم اقاقيها كن
تا من ازشعر بگويم
شعر هم از غم من
تا من از عشق بگويم
عشق هم از دل من
كه سحر بال گشايد
غم فردا برود
گل احساس برويد
شعر تا عشق به كام است بماند
قلبها راهي فردا باشد

ALI_PERS!@N
13-01-2007, 11:38
shere no boood

ALI_PERS!@N
13-01-2007, 11:42
manzooram on model sher hast ke to 2 dabirestan tarif darim tanha tafavotesh ba matn neveshte takhayole sheri sha er hast

saye
13-01-2007, 19:13
اینجا چرا اینجوری شده
یک ساعت طول میکشه تا یک صفحه باز کنه !!!
..................

تو مرا اي غزل واژه به فردا بسپار
تو مرا اي رخ آيينه سخنها بنويس
تو مرا زمزمه فردا كن
تو مرا سهم اقاقيها كن
تا من ازشعر بگويم
شعر هم از غم من
تا من از عشق بگويم
عشق هم از دل من
كه سحر بال گشايد
غم فردا برود
گل احساس برويد
شعر تا عشق به كام است بماند
قلبها راهي فردا باشد

در سنبلش آویختم از روی نیاز ..........گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار ............ در عیش خوش آویز نه در عمر دراز
...

shvalaie
13-01-2007, 20:01
زل زد به ظرف ميوه و ميزي که چيده بود
دو استکان چاي و نبات و ... ولي چه سود؟

آنجا به جز ترانه‌ي يک عمر انتظار
چيزي براي حافظه‌ي او نمانده بود

برگشت خاطرات خودش را نگاه کرد
حجمي نشسته بود خميده کنار رو

طعنه، نگاه سرد درختان، شب و سکوت
يک دختر و الهه‌ي نازي که مي‌سرود

تصوير تار و مبهم اين خاطرات تلخ
بر ذهن پير و خسته‌ي او سايه مي‌گشود

با خود رمان زندگي‌اش را مرور کرد
يک قصه‌ي بدون سرانجام و بي‌فرود

از چشم‌هاي دخترکي که ستاره داشت
چيزي به جا نمانده به جز گودي کبود

در نيمه باز و ميوه و ميز و دو استکان
يک عمر انتظار و تلاشي بدون سود
------------------------------------------
(مريم افضلي)

saye
13-01-2007, 21:14
در گهواره از گریه تاسه می رود
کودک کر و لالی که منم
هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور
از سطح پهن پیشانیم می گذرد
خواهران و برادران
نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید
همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید
پنج یا شش ماه
خوشبختی جز رضایت نیست
به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر
گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست
از یاد رفته است
خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید
همین است
برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید
برای حفظ رضایت
نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید
پرستوهای مادر قادر به شکارش بچه هاشان نیستند

...

Hazy
13-01-2007, 22:15
در اتاقي كه به اندازه ي يك تنهاييست
دل من
كه به اندازه ي يك عشقست
به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه ي خانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه ي يك پنجره مي خوانند
------------------------------------------------
ديگه بابا اين از مشاعره در اوده شده دكلمه شده

saye
13-01-2007, 22:19
ديگه بابا اين از مشاعره در اوده شده دكلمه شده
مشکلی دارین شما !!!
شما میتونید یکی دو بیت بیشتر ننویسید
اینجا اجباری برای کسی وجود نداره
موفق باشید
...

در اتاقي كه به اندازه ي يك تنهاييست
دل من
كه به اندازه ي يك عشقست
به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه ي خانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه ي يك پنجره مي خوانند

در جام فلک باده بی دردسری نیست
تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم
در دامن این بحر فروزان گوهری نست
چون موج به امید که آغوش گشاییم؟
...

Hazy
13-01-2007, 22:41
بابا ما بچه تر از اين حرفايم ما شما ببخش
-----------------------------------------
موجها خوابيده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نو افتاده است
چشمه هاي شعله ور خشكيده اند
آبها از آسيا افتاده است
در مزار آباد شهر بي تپش
واي جغدي هم نمي آيد به گوش
دردمندان بي خروش و بي فغان
خشمناكان بي فغان و بي خروش
آهها در سينه ها گم كرده راه
مرغكان سرشان به زير بالها
در سكوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قيل و قال ها
آبها از آسيا افتاد هاست
دارها برچيده خونها شسته اند
جاي رنج و خشم و عصيان بوته ها
پشكبنهاي پليدي رسته اند
مشتهاي آسمانكوب قوي
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
يا نهان سيلي زنان يا آشكار
كاسه ي پست گداييها شده ست
خانه خالي بود و خوان بي آب و نان
و آنچه بود ، آش دهن سوزي نبود
اين شب است ، آري ، شبي بس هولناك
ليك پشت تپه هم روزي نبود
باز ما مانديم و شهر بي تپش
و آنچه كفتار است و گرگ و روبه ست
گاه مي گويم فغاني بر كشم
باز مي بيتم صدايم كوته ست
باز مي بينم كه پشت ميله ها
مادرم استاده ، با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فريادها
گويدم گويي كه : من لالم ، تو كر
آخر انگشتي كند چون خامه اي
دست ديگر را بسان نامه اي
گويدم بنويس و راحت شو به رمز
تو عجب ديوانه و خودكامه اي
مكن سري بالا زنم ، چون ماكيان
ازپس نوشيدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گويد ، اين بيند جواب
گويد آخر ... پيرهاتان نيز ... هم
گويمش اما جوانان مانده اند
گويدم اينها دروغند و فريب
گويم آنها بس به گوشم خوانده اند
گويد اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اينجا دم از كوري زند
گوش كز حرف نخستين بود كر
گاه رفتن گويدم نوميدوار
و آخرين حرفش كه : اين جهل است و لج
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود
و آخرين حرفم ستون است و فرج
مي شود چشمش پر از اشك و به خويش
مي دهد اميد ديدار مرا
من به اشكش خيره از اين سوي و باز
دزد مسكين برده سيگار مرا
آبها از آسيا افتاده ، ليك
باز ما مانديم و خوان اين و آن
ميهمان باده و افيون و بنگ
از عطاي دشمنان و دوستان
آبها از آسيا افتاده ، ليك
باز ما مانديم و عدل ايزدي
و آنچه گويي گويدم هر شب زنم
باز هم مست و تهي دست آمدي ؟
آن كه در خونش طلا بود و شرف
شانه اي بالا تكاند و جام زد
چتر پولادين ناپيدا به دست
رو به ساحلهاي ديگر گام زد
در شگفت از اين غبار بي سوار
خشمگين ، ما ناشريفان مانده ايم
آبها از آسيا افتاده ، ليك
باز ما با موج و توفان مانده ايم
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل ، جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد ، اميد
كاشكي اسكندري پيدا شود


(مهدی اخوان ثالث)

saye
13-01-2007, 23:02
در می زنند
کسی
کسانی
که تنهایی شان بر دوش و
فراخ حوصله شان تنگ
من خسته ام
لبالب از میل عمیق فروشدن در خویش
در می زنند
کسی
کسانی
کلید قفلهای جهان را
به آب های رفته سپردم
من خسته ام از گشودن درهای بی دلیل
از دیدن و
شنیدن و
گفتن
...

amir.ara
14-01-2007, 02:31
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
اینچنین با همه درساخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّ میان
وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه
هرکس از مهرۀ مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه ای از غیر نپرداخته ای یعنی چه

saye
14-01-2007, 02:35
همین چند لحظه پیش
لابد
پروانه ای که باید
از پیله درنیامده است و
جایی ، دستی ، گلوی کسی را فشرده است و
کسی ، کنار سرنگش به خواب رفته است و
همین چند لحظه پیش
که برایت نوشتم
عزیزترینم
زمین به اوراد عاشقانه محتاج است
...

amir.ara
14-01-2007, 03:48
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که وصال دوستان است
والله که میان خانه صحراست
وانجا که مراد دل بر آید
یک خار به از هزار خرماست
...

magmagf
14-01-2007, 06:14
تو کی هستی که برای رفتنت
من باید از خودمم دل بکنم
تو کی هستی و چی خوندی تو چشام
که حالا تمام آرزوت منم

amir.ara
14-01-2007, 06:41
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
اومید همه جانها از غیب رسید ، آمد
نومید مشو ، گرچه مریم بشد از دستت
کان نور که عیسی را بر چرخ کشید ، آمد
نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان
کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد
...

magmagf
14-01-2007, 06:43
چه قدر "د" فاصله داشت
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ
دير کرده اي
من منتظرم
کي خواهي آمد؟
من در همان ميعادگاه نخستين
همان مطلع عشق
همان بهين مامن و مکانمان
تو را در انتظارم
گفتي خواهي آمد
و من همچون هميشه
منتظرم
دير کرده اي
کي خواهي آمد؟

amir.ara
14-01-2007, 07:09
درست شد ، فکر کنم حالا بشه این بیتم به غزل بالایی اضافه کرد:
نومید مشو ای میم در دوری آن دال
کان دالِ اسیرِ غم ،از بند رها شد ،آمد
___

دلبری و بیدلی اسرار ماست
کار کارِ ماست چون او یار ماست
نوبت کهنه فروشان در گذشت
نو فروشانیم و این بازار ماست
عقل اگر سلطان این اقلیم شد
همچو دزد آویخته بردار ماست
هرچه اول زهر بُد تریاق شد
هر چه آن غم بُد کنون غمخوار ماست
ترک خویش وترک خویشان می کنیم
هرچه خویش ما ، کنون اغیار ماست
خودپرستی نامبارک حالتی است
کاندر او ایمان ما انکار ماست
هر غزل کآن بی من آید خوش بود
کاین نوا بی فر زچنگ و تار ماست
شمس تبریزی به نور ذوالجلال
در دو عالم مایّ اقرار ماست

Monica
14-01-2007, 10:12
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست

از اين سکوت گريزان ؛از آن صدا بيزار !!!

amir.ara
14-01-2007, 10:53
روزی که چرخ از گِل ما کوزه ها کند
زنهار کاسۀ سر ما پر شراب کن

امواج
14-01-2007, 11:53
نام من رفته است روزي برلب جانان به سهو
اهل دل را بوي جانان مي آيد از نامم هنوز

Hazy
14-01-2007, 12:22
زندگي شايد آن لحظه مسدوديست
که نگاه من ، در ني ني چشمان تو خود را ويران ميسازد
و در اين حسي است
که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت

soleares
14-01-2007, 12:26
تو برون خبر نداری که چه می​رود ز عشقت

به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت

تو درخت خوب منظر همه میوه​ای ولیکن

چه کنم به دست کوته که نمی​رسد به سیبت...

Hazy
14-01-2007, 13:00
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم،
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام، در آندم که بر جا مرده ماران خفتگانند،
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم ياد آوری يا نه، من از يادت نمی کاهم،
ترا من چشم در راهم.

( نيما یوشيج )

soleares
14-01-2007, 13:21
یزدان تکراری عزیزم یه بار دیگه یکی دیگه داده بود ولی به هر حال :

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا

Hazy
14-01-2007, 13:40
اسب سفيد وحشي
بر آخور ايستاده گران ‎سر
انديشناك سينه مفلوك دشتهاست
اندوهناك قلعه خورشيد سوخته ‌ست
با سر غرورش امّا دل با دريغ ريش

عطر قصيل تازه نمي گيردش به خويش
اسب سفيد وحشي ـ سيلاب دره ‎ها
بسيار صخره ‎وار كه غلطيده بر نشيب
رم داده پر شكوه گوزنان
بسيار صخره ‎وار ، كه بگسسته از فراز
تازانده پر غرور پلنگان

اسب سفيد وحشي ، با نعل نقره‎گون
بس قصّه‎ها نوشته به طومار جاده‎ها
بس دختران ربوده زِ درگاه غرفه‎ها

خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويش
از اوج قلّه بر كفل او غروب كرد
مهتاب بارها به سراشيب جلگه‎ ها
بر گردن ستبرش پيچيد شال زرد
كهسار بارها به سحرگاه پر نسيم
بيدار شد زِ هلهله سم او زِ خواب
اسب سفيد وحشي اينك گسسته يال
بر آخور ايستاده غضبناك
سم مي‎ زند به خاك
گنجشكهاي گرسنه از پيش پاي او
پرواز مي‎كنند
ياد عنان گسيختگيهاش
در قلعه‎هاي سوخته ره باز مي ‌كنند
اسب سفيد سركش
بر راكب نشسته گشوده است يال خشم
جوياي عزم گمشده اوست
مي ‎پرسدش زِ ولوله صحنه ‎هاي گرم
مي‌ سوزدش به طعنه خورشيدهاي شرم
با راكب شكسته ‎دل امّا نمانده هيچ
نه تركش و نه خفتان ، شمشير مرده است
خنجر شكسته در تن ديوار
عزم سترگ مرد بيابان فسرده است :

« اسب سفيد وحشي ! مشكن مرا چنين !
بر من مگير خنجر خونين چشم خويش
آتش مزن به ريشه خشم سياه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خويش
گرگ غرور گرسنه من » ...

« اسب سفيد وحشي !
شمشير مرده است
خالي شده‌ست سنگر زينهاي آهنين
هر مرد كاو فشارد دست مرا زِ مهر
مار فريب دارد پنهان در آستين » ...

« اسب سفيد وحشي !
در بيشه‎زار چشمم جوياي چيستي ؟
آنجا غبار نيست ، گلي رسته در سراب
آنجا پلنگ نيست ، زني خفته در سرشك
آنجا حصار نيست ، غمي بسته راه خواب » ...

« اسب سفيد وحشي !
سر با بخور گند هوسها بياكنم
نيرو نمانده تا كه فرو ريزمت به كوه
سينه نمانده تا كه خروشي به پا كنم »

« اسب سفيد وحشي !
خوش باش با قصيلِ ‎تر خويش »

« اسب سفيد وحشي امّا گسسته يال
انديشناك قلعه مهتاب سوخته‌ست
گنجشكهاي گرسنه از گرد آخورش

پرواز كرده ‎اند
ياد عنان گسيختگيهاش
در قلعه‎هاي سوخته ره باز كرده‎اند .


( منوچهر آتشي )

magmagf
14-01-2007, 14:33
دلی خالی تر از خالی چه حاصل؟
دلی کز درد شد عاری چه حاصل
اگر عشقی درون دل نباشد
از آن دل سوی ما اید چه حاصل

amir.ara
14-01-2007, 22:40
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به همست
این از لب یار خواه و آن از لب جام

saye
15-01-2007, 05:53
من تو را از قاب پنجره ای که به عشق گشوده می شود،می نگرم
تو را در کوچه ای که زندگی از آن گذشت می جویم
اما تا به کی پنجره غم زده ام،از تصویر تو تهی ست
تا به کی زمان مرا از تو دور می سازد؟
تا به کی؟
...

magmagf
15-01-2007, 06:17
یاقوتت را نمیخواهم طلایت نیز
نمیخواهم بپوشاند تن عریان من
دیباج و جامه‌ی زربفتت
مرابشنو میكنم خواهش
كه من خود بانگ اعراب و
نفرین ان قومم.
مولای من ، اگر
نه دوستدار شعری و اوازی از بلبل
به جلادت بگو بخشد مرا
ازادی بزی كوهی

amir.ara
15-01-2007, 07:01
یک جرعۀ می ز ملک کاوس به است
از تخت قباد و ملک طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است

magmagf
15-01-2007, 07:21
تکيه گاه اميد هاي نداشته ام باش
مي خواهم با تو به اوج برسم
بمان و مشق عشقمان را خط بزن
من منتظرت مي مانم

amir.ara
15-01-2007, 07:30
می لعل مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل در او پنهان است

hamidreza_buddy
15-01-2007, 17:38
تو فکر یک سقفم یک سقف بی روزن
سقفی برای عشق برای تو با من
سقفی که تن پوش هراس ما باشه
تو سردی شبها لباس ما باشه
سقفی اندازه قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی

زیر این سقف با تو از گل از شب و ستاره می گم
از تو و از خواستن تو می گم و دوباره می گم
زندگیمو زیر این سقف با تو اندازه می گیرم
گم می شم تو معنی تو معنی تازه می گیرم

amir.ara
15-01-2007, 22:56
مژدۀ وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندۀ خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

magmagf
16-01-2007, 06:06
مگر آن خوشه گندم
مگر سنبل مگر نسرین تو را دیدند
که سر خم کرده خندیدند
مگر بستان شمیم گیسوانت را
چو آب چشمه ساران روان نوشید
مگر گلهای سرخ باغ ریگ آباد
در عطر تن تو غوطه ور گشتند
که سرنشناس و پا نشناس
از خود بی خبر گشتند

amir.ara
16-01-2007, 10:03
در عشق زنده باید، کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟ آن کو زعشق زاید
...

Monica
16-01-2007, 17:03
دست نازش برسرم هردم کشد از روی ناز

بوسه بر پیشانی ام بی حد زند وقت نیاز

من شراب هم با خدا نوشیده ام!

در سحر از جام او٬ من جرعه ها دزدیده ام

saye
16-01-2007, 21:06
در چشمت ای امید ، چه شبها که تا به صبح
ماندست خیره ، دیده ی شب زنده دار ِ من
وز آسمان ِ روشن ِ آن چشم ِ پر فروغ
خورشیدها دمیده به شب های تار ِ من
مهتاب ها فشانده به عشق ِ من و تو نور
در هم خزیده مست ِ گنه ، سایه های ما
ما سینه ها ز مهر به هم در فشرده تنگ
کوبیده ای بسا دل ِ دیر آشنای ما
در بوی ِ راز گستر و پنهان گریز ِ یاس
بس بوسه های تشنه که از هم گرفته ایم
دور از فسون ِ جادوی ِ پنهان ِ سرنوشت
کام ِ امید ، از دل خرَّم گرفته ایمن
رقصیده ، ای بسا به رُخت سایه های برگ
ساز ِ تو نغمه گر، به سرانگشتهای ِ ناز
چشم ِ تو همچو مستی ِ تریاک ِ نیمروز
دامان ِ من کشیده به گردابهای ِ راز !
بس در فروغ ِ کوکب ِ رنگین ِ بامداد
افسانه های ِ رفته و آینده گفته ایم
وز بوسه مُهرها زده بر عهد ِ دیرپای
از بخت و بختیاری ِ پاینده گفته ایم
در شعله ی کبود ِ نگاه ِ تو - ای دریغ
کو آن نگاه ، کو که بسوزد در آتشم
ای بس در آن نگاه ِ هوس بخش ِ تند مهر
کز شوق سوخت خرمن ِ جان ِ بلاکشم
در پچ پچ ِ خموش ِ سپیدارهای باغ
- آوخ که رفت آن شب و یادش چه جانگزاست -
خواندی چکامه ای که هنوزم به گوش ِ جان
چون لای اتی ِ مادر ِ گمکرده آشناست
خواندی و گیسوان تو ، آشفته بر سه تار
در نور ِ ماه ، منظره ای جاودانه داشت
من مست ِ عشق و زورق ِ روحم سبک چو باد
بر موج ِ ساز ، ره به جهان ِ فسانه داشت
بگسست تار و آن همه آهنگ ِ دلپذیر
در پنجه های گرم ِ تو افسرد و جانسپرد
اشکت گرفت دامن و در پرده ی سکوت
راز ِ نگفته ، باز ره ِ آشیان سپرد
در کشتزار ِ یاد ِ آن راز ِ دلنواز
دیریست تا شکفته و روییده از نهفت
دردا! که تا به مهر ِ تو آئیختم اُمید
در شام ِ عمر ، اختر شادی دمید و خفت
...

amir.ara
17-01-2007, 01:25
تا تو حریف من شدی ،ای مه دلستان من
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
ذره به ذره ، چون گهر ، از تَف آفتاب تو
دل شده است سر به سر اب و گِلِ گران من
پیشتر آ ، دمی ، بنه آن بر و سینه بر برم
گرچه که در یگانگی جان توَست جان من
در عجبی فتم که این سایۀ کیست بر سرم؟
فضل تو اَم ندا زند کان من است ، آن من
از تو جهان پر بلا ، همچو بهشت شد مرا
تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من
تاج من است دست تو چون بنهیش بر سرم
طرۀ توست چون کمر بسته بر این میان من
عشق بریده کسیه ام ، گفتم هَی چه میکنی؟
گفت ترا نه بس بود نعمت بی کران من؟
برگ نداشتم دلم ، می لرزید برگ وش
گفت مترس ، کامدی در حرم امان من
در برت آنچنان کَشم کز بر و برگ وارهی
تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من
بر تو زنم یگانه ای ، مست ابد کنم ترا
تا که یقین شود ترا عشرت جاودان من
سینه چو بوستان کند دمدمۀ یهار من
روی چو گلستان کند ، خمر چو ارغوان من

magmagf
17-01-2007, 06:14
نغمه من ...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم

amir.ara
17-01-2007, 06:27
من می ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی می خورم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

magmagf
17-01-2007, 06:41
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

amir.ara
17-01-2007, 06:59
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
به هیچ در نروم بعد ازین ز حضرت دوست
چو کعبه یافتم آیم ز بت پرستی باز
شبی چنین به سحرگه به دیده خواسته ام
که با تو شرح سرانجام خود کنم آغاز
امید قّد تو می داشتم ز بخت بلند
نسیم زلف تو می خواستم ز عمر دراز
به یک دو قطره که ایثار کرده ای ای دل
بسا که در رخ دولت کنی کرشمه و ناز
غبار خاطر ما چشم خصم کور کناد
تو رخ به خاک نه ای حافظ بسوز و بساز
حکایت شب هجران به دشمنان مکنید
که نیست سینۀ ارباب کینه محرم راز

magmagf
17-01-2007, 07:01
زمانی تابلوی دکان‌اش هم می‌میرد و شعرهای‌ من هم.
زمانی خيابانی هم که تابلوی تنباکوفروشی داشت می‌میرد و زبان ِشعرهای من هم.
بعد این سیاره‌ی ِ چرخان، جایی که همه‌ی این اتفاق‌ها افتاد می‌میرد.
در سیاره‌های دیگر در منظومه‌های دیگر
چیزهایی شبیه انسان چیزهایی شبیه شعر می‌سازند
و زیر چیزهایی شبیه تابلوی دکان‌ها زندگی خواهند کرد

amir.ara
17-01-2007, 07:05
در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچ کس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه کوته نیست

magmagf
17-01-2007, 07:16
تا رنگ و روي خويش نمايد بر اين قياس
بعضي از آن باده و بعضي از آن برف
نه همچو من كه هر نفسش باد زمهرير
پيغام هاي سرد دهد از زبان برف
گر قوتم بدي ز پي قرص آفتاب
بر بام چرخ رفتمي از نردبان برف

amir.ara
17-01-2007, 07:24
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
پیش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت

magmagf
17-01-2007, 07:28
تا وارَهى از دَمِ ستوران‏
وين مردمِ نحسِ ديو مانند
با شيرِ سپهر بسته پيمان‏
با اخترِ سعد كرده پيوند
چون گشت زمين ز جورِ گردون‏
سرد و سيه و خموش و آوند،
بنواخت ز خشمْ بر فلك مشت‏
آن مشت تويى تو، اى دماوند!

amir.ara
17-01-2007, 07:35
در بامداد رجعت تاتار
دیوارهای پست نشابور
تسلیم نیزه های بلند است
در هر کرانه ای
فواره های خون
دیگر در این دیار
گویا
خیل قلندران جوان را
غیر از شرابخانه پناهی نیست
ای تک های مستی خیام
بر دار بست کهنه ی پاییز
من با زبان مرده ی نسلی
که هر کتیبه اش
زیر هزار خروار خکستر دروغ
مدفون شده ست
با که بگویم
طفلان ما به لهجه ی تاتاری
تاریخ پر شکوه نیکان را
می آموزند ؟
اهل کدام ساحل خشکی
ای قاصد محبت باران

saye
17-01-2007, 14:34
می خواستم جمهوری رفاقت باشد ژالیزیانا
با شعر دوست داشتم ، می خواستم
این مرز بسته را بگشایم
از پشت نرده های سفارتخانه
صف های التماس و تقاضا
صف های کار و ویزا را جبران کنم
از گونه ی پسر ها سرخاب شرم
از لاله زار دامن دخترها
توهین بی پنهای را بزدایم
تسلیم وهم های شبانه
نشناختی حقیقت فردا را
دستی به گونه ی من
در تکیه گاه گردن و گوشم دهان تو
از اعتماد می گفت
اندیشه ات به دور سفر می کرد
از اضطراب فاصله می باختی
لطیف حضور را
ما باختیم اما
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چرت می زدیم ولی خورشید
در منتهای بیداری
با شعله ی روانش می تافت
نشناختیم و دور شدیم
حتی بدون حرف خداحافظی
دیوار ساز و زندان بان را
در یکدگر سراغ گرفتیم
تنها کسی که بیشتر از دنیا
چشم و چراغ ما بود
...

Asalbanoo
17-01-2007, 14:53
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند

saye
17-01-2007, 15:09
در زیر باران ابریشمین نگاهت
بار دگر
ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من
چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم
درتیرگی های بیگانه با روشنایی
همراز مهتاب گشتم
امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت
ای ابر بارانی مهربانی
من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم
زین خشک سالان و بی برگی دیرگاهان
تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم
در پرده عصمت باغ های خیالم
چون نور و چون عطر جاری ست
شعر زلال نگاهت
دوشیزه تر از حقیقت
آه ای نسیم سخن های تو
نبض هر لحظه ی زندگانی
در نور گلهای مهتاب گون اقاقی
در سکت این خیابان
با من دمی گفت وگو کن
از پکی چشمه های بلورین کهسار
وز شوق پوینده ی آوان بیابان
از دولت بخت شیرین
دراین شب شاد قدسی
پیمان خورشید چشم تو جاوید بادا

Asalbanoo
17-01-2007, 15:57
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است

soleares
17-01-2007, 16:57
تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود

تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما

این دانه​های نازنین محبوس مانده در زمین

در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا

Asalbanoo
17-01-2007, 21:18
ای شرقی غمگین ، وقتی آفتاب تو رو دید
تو شهر بارونی بوی عطر تو پیچید
شب راهشو گم کرد ، تو گیسوی تو گم شد
آفتاب آزادی از تو چشم تو خندید

amintnt
17-01-2007, 23:50
شعرو دوست دارم. اما بعضیا خیلی به دلم میشینه. اینم از سیلور استاینه. خوشم اومد.


زدم دلت را شکستم

با زندگی بی حساب شدم...

مادر٬ خواهرانم٬ برادرانم٬ رفقايم

مرا ببخشيد...

از دل شکستن خوشم می آمده است...

گرچه ميدانم که کار خوبی نيست٬

اما از حالا به بعد٬

چاره ديگری ندارم.

چون هيچ کاری را به اين خوبی بلد نيستم...

و شما هم هيچ کاری را به اين خوبی يادم نداديد...

پس آماده باشيد

دل بعدی٬ شايد مال شما باشد!...














بايد ميدانستم

که مادرم کليد يخچال را کجا می گذارد

اما نميدانستم



بايد ميدانستم

که پدرم قرص هايش را کجا می گذارد

اما نميدانستم



بايد ميدانستم

که وقتی خواهرم گم شد

او را کجا پيدا کنم

اما نميدانستم



بايد ميدانستم

که قلبم را کجا٬ به چه کسی ببخشم

اما نميدانستم...



برای همين در يخچال خانه ما هميشه بسته ماند...

من بزرگ شدم

پدرم قرص هايش را پيدا نکرد و مرد...

خواهرم ديگر پيدا نشد...

و من هرگز٬ هرگز

عاشق نشدم...

amir.ara
18-01-2007, 04:41
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم

magmagf
18-01-2007, 06:19
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم نچیدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم

amir.ara
18-01-2007, 06:44
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست -
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است

و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست -

آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم
***
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم

ایدا فسخ عزیمت جاودانه بود
***
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
نگاهت شکست ستمگری ست -
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست

magmagf
18-01-2007, 06:48
تمام دلتنگيها را
خواهم شمرد
نگاهشان خواهم داشت
زلفهايشان را شانه خواهم زد
تا شايد روزی به من بگويند
که اگر بعد از اين
به خاطر چشمانت آمدند
با آنها چه کنم!

amir.ara
18-01-2007, 06:55
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشۀ هفتاد و دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او
یک جرعه خوری هزار علت ببرد

magmagf
18-01-2007, 06:58
دوباره كوه نگاهي به عرش خواهد كرد
دوباره سايه هم آغوش نور خواهد شد
و زمين، تشنه گاه معني عشق
و درختان، حضور وحدت سبز
دوباره چلچله از فصل عشق خواهد گفت
دوباره واژه غزلخوان بوسه خواهد بود
و شعر، زمزمه راهوار انساني
و دست خاطر ما حلقه هاي بيداري

amir.ara
18-01-2007, 07:05
یک بال فریاد و یک بال آتش
مرغی از این گونه
سر تا سر شب
بر گرد آن شهر پرواز می کرد
گفتند
این مرغ جادوست
ابلیس مرغ را بال و پرواز داده ست
گفتند و آنگاه خفتند
وان مرغ سرتاسر شب
یک بال فریاد و یک بال آتش
از غارت خیل تاتارشان برحذر داشت
فردا که آن شهر خاموش
در حلقه ی شهر بندان دشمن
از خواب دوشنبه برخاست
دیدند
زان مرغ فریاد و آتش
خاکستری سرد برجاست

magmagf
18-01-2007, 07:15
تا کی این تردید دوست نزدیک باورت باشد
دمی هم همره باور رویای من شو
روزهای خاکستریت را همچون نقاشی چیره دست
از عصاره دلم رنگ سبز خواهم زد
و تمام دفترهای باورت را با خون خویش
امضا خواهم کرد
نبرد تردید و باور را یاری کن
مگذار تا امتحانمان در این بزم
به رزمی خونین بدل گردد

amir.ara
18-01-2007, 07:19
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چکنی که با اجل باشد جفت
می خور که به زیر خاک می باید خفت

magmagf
18-01-2007, 07:28
تو را آرزو کردم ای عشق
ای کهنه دبیر زمان و مکان
ای کهنترین واژه های دل آدمی
تو را آرزو کردم و آنگاه
سفرم در زمان آغازید
سفرکردم برای رسیدن
برای رهایی
برای تو
ای عشق ای رد خوناب دل
کجایی ای واژهء به تحقیر کشیده
ای زخمی ترین حس زمان

amir.ara
18-01-2007, 07:38
نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن
نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن
ای نگاه تو پناهم !‌ تو ندانی چه گناهی ست
خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن
تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی
خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن
دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان
لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن
امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی ست
ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن
سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست
آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن

Monica
18-01-2007, 19:24
نمی خوام حالتو حتی بدونم
تعجب می کنی آره همونم
همونی که زمونی قلبشو باخت
همون که از تو یک بت ،* یک خدا ساخت
همونی که برات هر لحظه می مرد
که ذکر نامتو بی جون نمی برد
همونم که می گفتم نازنینم
بمیرم اما اشکاتو نبینم
همون که دست تو ،* مهر لباش بود
اگه زانو نمی زد غم باهاش بود
حالا آروم نشستم روی زانوم
ولی دیگه گذشت اون حرفا ،* خانوم
تعجب می کنی آره عجیبه
می خوام دور شم ازت خیلی غریبه
خیال کردی همیشه زیر پاتم ؟
با این نامردیات بازم باهاتم ؟
برات کافی نبود حتی جوونیم
تموم شد آره گم شد مهربونیم
---------
عجب[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

soleares
18-01-2007, 20:49
منم ناکام کام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

چه داند یوسف مصری نتیجه شور و غوغا را

گریبان گیر و این جا کش کسی را که تو خواهی خوش

که من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یارا

Monica
18-01-2007, 20:56
این صدای آخرینه
بی تو رو به انقراضم
حرف آخرم همینه
نبض معیوب حضورت من رو آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر دل ناباور من باخت
وه چه بی حنجره ام من
تشنه ی یه جرعه آواز
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت

soleares
18-01-2007, 21:00
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد

تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

==.==
همشون با ت شروع شده بودن !

Monica
18-01-2007, 21:07
این را بدان ، دیگر نمی خواهم بمانی

تا از پرستوهای خوش آوا بخوانی

دیگر نمی خواهم برایم تا سحرگاه

از عشق ، مستی ، از صداقتها بخوانی

soleares
18-01-2007, 21:10
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند

گر مرده​ای ور زنده هم زنده شوی با ما

پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید

تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما

در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی

اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما

Monica
18-01-2007, 21:18
ای شب،به پاس صحبت ديرين،خدای را
با او بگو چه ميکشم از درد اشتياق
شايد وفا کند،بشتابد به ياريم
ای دل،چنان بنال که آن ماه نازنين
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
با او بگو که مهر تو از دل نميرود
هر چند بسته مرگ،کمر بر هلاک من

soleares
18-01-2007, 21:24
نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش

در خم تقی یابی آن باده نابی را

هشیار کجا داند بی​هوشی مستان را

بوجهل کجا داند احوال صحابی را

استاد خدا آمد بی​واسطه صوفی را

استاد کتاب آمد صابی و کتابی را

چون محرم حق گشتی وز واسطه بگذشتی

بربای نقاب از رخ خوبان نقابی را

منکر که ز نومیدی گوید که نیابی این

بنده ره او سازد آن گفت نیابی را

Monica
18-01-2007, 21:32
از خود بی خبر گشتند
مگر دست سپید تو
تن سبز چناران بلند باغ حیدر را نوازش کرد
که می شنگند و می رقصند و می خندند
مگر ناگاه
نسیم سرد گستاخ از سر زلفت
چه می گویی ؟
تو و انکار ؟
تو را بر این وقاحتها که عادت داد ؟
صدای بوسه را حتی
درخت تک قد خم کرده بستان شهادت داد
مگر دیوار حاشا تا کجا تا چند ؟
خدا داند که شاید خک این بستان
هزاران صد هزاران بوسه بر پای تو
دیگر اختیارم نیست
توانم نیست
تابم نیست
-----------
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
19-01-2007, 02:18
تو را هم با همه نا مهربانی
عزیزم آری آری دوست دارم
به امید وصالت زنده ماندم
من این چشم انتظاری دوست دارم
برای دیدنت رخصت نخواهم
من این بی بند و باری دوست دارم
نمی گیرم به یکجا یکدم آرام
چو طوفان بی قراری دوست دارم

saye
19-01-2007, 02:32
سلام
...................
اسمان است و من و یک پرواز
ما به دنبال چه ایم از اغاز
ما گریزان و شتابان و پریشان حالیم
زندگی چیست کز او می نالیم
زندگی
داستان مردیست
که به نان اندیشید
صبح تا شام دوید
و به نانش نرسید
زندگی
قصه ی پیرزنیست
که پی کارگران می خوابید
پیر مردش شاید
که مداوا بشود
زندگی
گریه ی دخترکی در سبد است
که مادر می خواست
دست ها مشت به دیوار سبد می کوبید
ناز ان دخترک زیبا را هیچ عابر نخرید
زندگی
شاخه گلی پشت چراغ سرخیست
که به دستان ظریف پسری نه ساله
سوی ما می اید
سبز میگردد و از نو حرکت باید کرد
زندگی
تلخ ترین فاجعه ی عمر من است
چه کسی بود مرا دعوت کرد
زود تر باید رفت
زود تر باید مرد
...

magmagf
19-01-2007, 02:40
سلام سایه گل
ـــــــــــــــــــــ
در شهریم ما، نمی توانیم ترکش کنیم بی آنکه به درون یکی دیگر سقوط کنیم،
همسان اگرچه دیگرگون،
من از این شهر عظیم سخن میگویم،
از این واقعیت روزمره که بردو واژه بنا گشته است:آنهای دیگر،
و در هر کدام این آنها، منی وجود دارد جدا شده از یک ما، منی در جریان

saye
19-01-2007, 03:12
نازنینم خداحافظ
ببخش من را گر بی بهانه ای تو را به سوی خود خواندم
آن زمانی که بهانه تمام ماندن بود
من فقط جوشیدم
همه حرفی تازه بودند و
من فقط خندیدم
ببخش من را گر هرچه که می آمد با من ، گفتم ...
نازنینم خداحافظ
من تو را می بخشم
اگر باور نکردی آنچه با من بود
اگر حتی ندیدی قطره ای را که برای تو بروی گونه ی تنهایی ام خشکید
یا حتی نفهمیدی چگونه دوستت داشتم ...
نازنینم خداحافظ
نخواهم گفت هرگز نقشی از تو
پیش چشمانم نخواهم ماند
نخواهم گفت هرگز هیچ جایی نیستت در کنج تنهایی من
هرگز نخواهم گفت دیگر نگاهی نیست
آهی نیست
یا از یاد خواهم برد آن حرفی که بر قلبم تو حک کردی ...
نازنینم خداحافظ
یاد آن روز بخیر که به تو می گفتم
(( خداحافظ ولی مردانه باید گفت تاپیوند و ریشه هست پا بر جا
و تا خورشید می تابد
و تا اینجاست دستی و دلی از مرگ بی پروا ...))
نازنینم خداحافظ
میان ما هر آنچه بود ، گذشت
من و تو سوی فرداها روان هستیم
پرید از چشمهایم خواب دیروزت
من و تو ، حال تفسیر میان دو غریبه در جهان هستیم
...

magmagf
19-01-2007, 03:25
من ديدم از سر صبح آسوده هي بوي بال كبوتر و ناي تازه نعناي نو رسيده مي آيد
پس بگو قرار بود كه تو بيايي و من نمي دانستم .
هي دردت به جان بي قرار پر گريه ام
پس اين همه سال و ماه ساكت من كجا بودي
حالا كه آمدي ، حرف ما بسيار ، وقت ما اندك ، آسمان هم كه باراني ست
به خدا وقت صحبت از رفتن دوباره و دوري از ديدگان دريا نيست
سر به سرم مي گذاري ، ها ؟؟؟

saye
19-01-2007, 03:36
اشک هایم را ببین سرد است و بی جان نازنین
باختم خود را به چشمان تو آسان نازنین

باز جریان تمام لحظه هایم با تو است
تا ته این کوچه گردی های حیران نازنین

کاش بودی تا ببینی در هجوم بی کسی
باز می خوانم تو را با چشم گریان نازنین

بی تو بودن مرگ من در وحشت تاریکی است
همچو برگی در میان خشم طوفان نازنین

پشت حسرت های سوزان دلی پر تاب و تب
کلبه ای اینجاست دور افتاده ، ویران نازنین

با دو دست شوق ، قلبم کاش میشد می نوشت
پشت پلکت قصه ای از عشق پنهان نازنین

ساده و بی پرده گفتم پر ز احساس وجود
دوستت دارم ، نمی گردم پشیمان نازنین

با تو لبریز از غزل هایی همه پر رمز و راز
بی تو اما واژه هایم رو به پایان نازنین

حرف بسیاران برایم هیچ اما خود بگو
چیست من را پکی این عشق تاوان نازنین ؟

دست بی منت بکش بر بال تنهایی من
می تپد قلبش ولی زخمی و بی جان نازنین

گرچه در فکرت اسیرم ، عاشقانه می رهم
خود شکستی بر دل من قفل زندان نازنین

کاش با نور تو مهتابی ترین مستی من
آسمان تیرگی می شد درخشان نازنین

کاش می گفتی کنون با من که هستم پیش تو
ختم می کردی تو این شعر پریشان نازنین

...

magmagf
19-01-2007, 03:48
نازَكِ من يادت نره حيثيت ترانه اي
براي زنده موندنم قشنگ ترين بهانه اي
تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستيِ منه
با بودنت هيچ غمي نيست خلع لباس دشمنه

saye
19-01-2007, 04:08
همچنان در جستجوی عشق تا بیابم
در کنارش بنشینم تا ابد بستایم
تو کجایی که همه پاکی عشق از توست
همه ناباوریهایم با تو خواهد شد سست
تو کجایی که نگاهی به نگاهت بکنم
سیر شوم از هر نگاه دیگری دل بِکَنم
تو کحایی که همه هستی را در منِ دیوانه ببینی
آسمانی بشوی، نه چون مردانِ زمینی
تو کجایی که با هم به تکامل برسیم
نو شویم و پر گشاییم و از اینجا برویم
تو کجایی که صداقت را با تو بشناسم
با سخنهای خود افکارت را من بنوازم
تو کجایی نکند مرا ز یادت ببری
یا که در غمِ نبودم رو به صحرا بروی
تو کجایی نکند جایگذینم بکنی با دگری
خو بگیری نگذیر با عشقهای گذری
تو کجایی که سوختم در سرای نبودت
سر برس لبریز عشقم کن و سیراب وجودت
...

magmagf
19-01-2007, 04:14
تا دیدمت، با چشمهای خیس گفتم
ای کاش هرگز حس نمی کردم همانی
حالا فقط من ماندم و یک پاکت درد
با شیشه ای از بغضهای جاودانی
از مرگ هم بوی ریا می آید اما
دیگر بدم می آید از این زندگانی
پس با صداقتهای قلبم بی حسابی
حالا فقط ،، دیگر نمی خواهم بمانی

saye
19-01-2007, 04:28
یک اتاق کوچک
دو انسان
همچون کودک
یک دهان خسته
مثل درهای آزادی
همیشه بسته
یک فکر بی مرز
یک قلب ساده
کمی هرز
یک حس کوتاه
یک زندگی طولانی
یک چهرهء گمنام
یک عشق نورانی
یک صورت گمگشته
آرزویی رفته
بر نگشته
چند مصرع شده نوشته

یک آسمان بارانی
و من فکر کردم تو همانی
تو همانی؟
!چه دنیای بی سازمانی
...

magmagf
19-01-2007, 04:32
يادت مي آيد رفته بودي خبر از آرامش آسمان بياوري ! ؟
نه ري را جان !
نامه ام بايد كوتاه باشد ، ساده باشد ، بي حرفي از ابهام و آينه ،
از نو برايت مي نويسم
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــكـــن ! ! !

saye
19-01-2007, 05:52
نسیم از سرمای تردیدهایش می لرزد
نسیم بهار نیست
اگر چه در پاییز شروع شد
در زمستان اوج گرفت
و در بهار همچنان بر من میوزد...
نه نسیم بهار نیست!
نسیم یاد فراموش شدهء خاطره هاست
بیدار کردن پلکهای به خواب زده ام،
نگاههای طولانی،
و به صدا در آوردن مهر است.
نسیم ستاره هم نیست!
و من این را خوب می دانم

نسیم از طائفهء خوبان است
نسیم شروع یک لجبازیست
غریزهء پنهان در لا به لای خطهای روشنفکریست
نسیم حرفهای نا گفته ام را حدس میزند
می داند.
گاهی هست، گاهی نیست
ملایمت بادی گذرا شاید باشد
نمی دانم!
نسیم هم به سراب آزادی دل بسته است
چون من!
و من...
از ویژگی گذرا بودن نسیم تردید دارم.
که یکی از این روزها
فقط
اینهء خودشناسی که برایم هدیه آورد را
به جا خواهد گذاشت!
...

magmagf
19-01-2007, 08:15
تاریک میشوند تمام نوشته ها
تشییع می کنند دلم رافرشته ها
بی صبرم آنچنان که به آخر نمی رسم
حس میکنم که به جمعه دیگر نمی رسم

Monica
19-01-2007, 09:54
می گذرد قافله ای
و من تنهاترین همسفر ثانیه های زمانم
وآنگاه که نام کردند مرا و
پیکرم را از گل سرشتند
خمیر مایه ام از غم بود
به من آموختند که عشق کلید زندگی است
در آن ثانیه های بی کسیم
تو را آرزو کردم ای عشق
ای کهنه دبیر زمان و مکان
ای کهنترین واژه های دل آدمی
تو را آرزو کردم و آنگاه
سفرم در زمان آغازید
سفرکردم برای رسیدن
برای رهایی
برای تو

soleares
19-01-2007, 10:42
وان دم که ز بدخویی دشنام و جفا گویی

می​گو که جفای تو حلواست همه حلوا

گر چه دل سنگستش بنگر که چه رنگستش

کز مشعله ننگستش وز رنگ گل حمرا

Monica
19-01-2007, 10:54
آسمان آبي بود

با چند لکه ي سفيد از ابرهاي هميشه.

اتومبيل ها گم شده در عجله اي نامعلوم

سطح خيابان را مي خراشيدند.

چهره اي از پس پرده اي

از پنجره اي حقير

خيره بود

بر نقطه اي ناپيدا

و شايد غرق در فکري عميق...

و پرنده اي

در پرواز...

هر روز،

اينجا

همه جا

دايره اي خسته از تکرار

به مفهومي مي انديشد که

آغازش را هيچکس نديده است

و پايانش را

چه قصه ها بافته اند...

soleares
19-01-2007, 11:00
درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی

ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را

چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر

که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را

که جان​ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد

ببین کز جمله دولت​ها کدام آورد مستان را

Monica
19-01-2007, 11:07
از کوچه های خاطرم امشب عبور می کنم
این خاطرات کهنه را با تو مرور می کنم

از عشق بی حاصل تو من بارها شکسته ام
از فکر ترک عشق تو حس غرور می کنم
-----------
کل هر آنچه شعر بلدید به "الف"ختم می شه آیا[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

soleares
19-01-2007, 11:19
بله زیرا می خواهم تمام اشعار شما را که با الف شروع می شود را تمام کنم ![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

=/=

مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا

مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با

بر خوان شیران یک شبی بوزینه​ای همراه شد

استیزه رو گر نیستی او از کجا شیر از کجا

بنگر که از شمشیر شه در قهرمان خون می​چکد

آخر چه گستاخی است این والله خطا والله خطا


=/=

مونیکا خانم الف بده لطفا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Monica
19-01-2007, 11:28
این شعرا که ماله من نیست همشون صاحب داره!در ضمن هنوز واسه این کارا جوونی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-----------
آبستن لحظات است زمان

بر شاخساران خيزران روغن خوابيده

سوار اسب ابتهاج روياهاي سوزن بان پير فرطوط

روي صندلي سختيها و شيرينيهاي اندي سال

نماي باز کارگردان سمج

چراغي مي جنباند

دستي مي کشيد روي پيشاني خطوط نقش در نقش تابلو نقاش

soleares
19-01-2007, 11:34
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] حالا میبینیم !


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

==//==//==//==//==

شهری که در آنسوی شقایق می شود طالع

در جاده ی جادوی ابریشم

در دروازه های عالمی دیگر

بروی آدمی دیگر

آن عالم و آدم که حافظ آرزو می کرد

نزدیک است

آنک

شهری که از دروازه های آن

هم بوی جوی مولیان خیزد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

هم یاد یاد مهربان آید

==

از بوی جوی مولیان شفیعی کد کنی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Monica
19-01-2007, 11:43
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه ميكارد
شعر ديوانه تب آلودم
شرمگين از شيار خواهشها
پيكرش را دوباره مي سوزد
عطش جاودان آتشها

soleares
19-01-2007, 11:50
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما

ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ​ها

ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس

ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا

amir.ara
19-01-2007, 21:02
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
ایینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

saye
19-01-2007, 23:20
نگاه بیرحم تو چه سرد و بی تفاوت است،
من بوسه های آتشی هر دم نثارت میکنم،

دیگر افتاده در بستر این تن بی جان آخر،
اما هر ثانیه با ناله ای دارم صدایت میکنم،

جز با نام تو نیست بازدمی بر سینه ام،
به گمانم آخر این ناقابل جانِ را فدایت میکنم،
...

siavash_ro
20-01-2007, 00:59
من از نهایت شب حرف می زنم

من از نهایت تاریکی

واز نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

magmagf
20-01-2007, 06:09
من به خود می گویم
که همه تنهایی ها
این همه و ظلمت و درد
ماتم و غصه و غم
روز سر امدنش کوست کجاست؟
من ز خود می پرسم
پس کجاست مژده وصل؟
پس چه شد وقت درنگ؟
ناشناسی می گوید:
هان! مترس!
نزدیک است....

amir.ara
20-01-2007, 12:21
تا ز دیدار تو ای آرزوی جان دورم
خار خشکم که ز باران بهاران دورم
گرچه تا مرز جنون رفته ام از خویش برون
باتز صد مرحله از منزل جانان دورم
چون سبو دست به سر زنم می زنم از غم که چرا
جام بوسیدش و من زان لب خندان دورم
همچو شبنم دلم ایینه صد جلوه اوست
گرچه زان چشمه ی خورشید درخشان دورم
خضر راه من سرگشته شو ای عشق که من
می روم راه و ز پایان بیابان دورم
کی سر خویشتنم باشد و سامان خرد
من که در راه جنون از سر و سامان دورم

Monica
20-01-2007, 19:33
مگر آن خوشه گندم
مگر سنبل مگر نسرین تو را دیدند
که سر خم کرده خندیدند
مگر بستان شمیم گیسوانت را
چو آب چشمه ساران روان نوشید
مگر گلهای سرخ باغ ریگ آباد
در عطر تن غوطه ور گشتند
که سرنشناس و پا نشناس
از خود بی خبر گشتند
مگر دست سپید تو
تن سبز چناران بلند باغ حیدر را نوازش کرد
که می شنگند و می رقصند و می خندند
.....
حمید مصدق

parvin1987
20-01-2007, 19:53
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی

Monica
20-01-2007, 20:01
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهاییست

saye
21-01-2007, 04:07
نگه دگر به سوی من چه میکنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فربیها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو ... برو ... به سوی او مرا چه غم
تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان
بر او بتاب ز آنکه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
بر او بتاب ز آنکه گریه میکند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشتها
دل تو مال من تن تو مال او
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من ؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او
گذشته رفت و آن افسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بی زوال او

...

amir.ara
21-01-2007, 05:12
وفادار تو بودم تا نفس بود
دریغا همنشینت خار و خس بود
دلم را بازگردان
همین جان سوختن بس بود بس بود

magmagf
21-01-2007, 06:17
در روزگاری دور
بی هیچ حرفی
مردکی بود بی نام
پشت پنجره
سیگاری بر لب
روزها را می شمرد
شاید میخواست دیگرگونه باشد
اما برفی نبود
بارانی نبود
شاید روز و شبی هم نبود
آری ، هیچ نبود
تنها دود سیگار بود که در هوا پر میزد
و مردکی که دیگر نبود
شاید محو شده بود در سرزمین و دنیایی دیگر گونه
آری،هیچ نبود

amir.ara
21-01-2007, 06:21
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم
یارای سفر با تو و رای وطنم نیست
این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست
بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند
بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست
دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار
دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست
بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهایی ست
من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست
در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز
روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست

magmagf
21-01-2007, 06:24
تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نذاری
هرگز از روز جدایی سخنی به لب نیاری
حالا روبروم نشستی حرف تو فقط جداییست
تو قسم نخورده بودی که یه دنیا بی وفایی
تو قسم نخورده بودی روزی عشق تو میمیره
نور یک ستاره شب جای مهتاب و میگیره

amir.ara
21-01-2007, 06:27
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در اینه ی چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم

magmagf
21-01-2007, 06:34
من ؛ ترا برای شعر بر نمی گزينم
شعر ؛ مرا برای تو برگزيده است !
در هوشياری
به سراغت
نمی ايم !
هر بار
از سوزش انگشتانم در می يابم
که باز
نام ترا
می نوشته ام !......

amir.ara
21-01-2007, 06:41
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی

magmagf
21-01-2007, 06:44
- يک پاکت سيگار چند است آقا ؟! هزار تومان ؟
مي خواهم بدهم زني دود کند
که لنگ عشق شوهرش
جهيزيه اش را گذاشته روي دوش !

amir.ara
21-01-2007, 06:48
شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب
من بودم و جویبار و بیداری آب
وین جمله مرا به خامشی می گفتند
کاین لحظه ی ناب زندگی را دریاب

magmagf
21-01-2007, 06:52
به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند
و پرسیدم دلم او گفت نه تنها نمی ماند

به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را
و گفت این چشمها تا ابد زیبا نمی ماند

به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت
ولی او گفت که این دل دائما دریا نمی ماند

به او گفتم که هر شب بی نگاه تو شب یلداست
ولی او گفت کمی که بگذرد یلدا نمی ماند

به او گفتم که کم دارد تو را رویای کمرنگم
و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند

و حق با اوست عاشق شو همین و هر چه باداباد
چرا که در مسیر راه , عاشقی باقی نمی ماند

amir.ara
21-01-2007, 06:57
در کویر کبود آتشها
خار هر شعله خیره مانده براه
اختران کورمانده در پس ابر
بردگان قوز کرده در بن چاه
می چکد از گلوی محکومان
قطره قطره سرود دهشت و درد
می رمد آهویی به دامن دشت
تا برانگیزد از سیاهی گرد
لیک اینجا سرد گویانند
دل به دریا سپرده موج آسا
می خزند از کرانه های ظلام
تا دم صبح تا دل دریا

magmagf
21-01-2007, 06:59
آن روز با تو بودم
امروز بی توام
آن روز که با تو بودم
بی تو بودم
امروز که بی توام با توام

amir.ara
21-01-2007, 07:05
مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را
مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را
بهشت عشق من در برگ ریز یاد ها گم شد
مگر از جام میگیرم سراغ چشم یارم را
به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد
به گوش سنگ میخواندم سرود آبشارم را
به جام روزگارانش شراب عیش و عشرت یاد
که من با یاد او از یاد بردم روزگارم را
پس از عمری هنوز ای جان به یاری زنده می دارد
نسیم اشتیاق من چراغ انتظارم را
خزان زندگی از پشت باغ جان من برگشت
که دید از چشم در لبخند شیرین بهارم را
من از لبخند او آموختم درسی که نسپارم
به دست نا امیدی ها دل امیدوارم را
هنوز از برگ و بار عمر من یک غنچه نشکفته است
که من در پای او میریزم کنون برگ و بارم را

magmagf
21-01-2007, 07:08
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت
این منم چون گل پرپر که نشستم سر راهت
تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم
اگه من نمردم از عشق تو بدون که رو سیاهم

amir.ara
21-01-2007, 07:12
مردم از درد و به گوش توفغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید
به امید تو چو ایینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
من از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که بهدامان تو این اشک روانم نرسید
آه ! آن روز که دادم به تو ایینه دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید
عشق پاک من و تو قصه ی خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید

magmagf
21-01-2007, 07:19
در این روز می تونستم خوشحال باشم
اما پرم از خلا
خلا که پر شده از پوچی
دیشب ، شب سختی بود ...
امروز ، روز سختی ست ...
فردا را نمی دانم ...
کاش که آزاد باشم
رها از افکار عنکبوتی آدم ها
و سنگینی پوزخندهای سرد
و دلسوزیهای منجمد مسموم ...

amir.ara
21-01-2007, 07:23
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو در راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من

magmagf
21-01-2007, 07:30
نمی خوام حالتو حتی بدونم
تعجب می کنی آره همونم
همونی که زمونی قلبشو باخت
همون که از تو یک بت ، یک خدا ساخت
همونی که برات هر لحظه می مرد
که ذکر نامتو بی جون نمی برد
همونم که می گفتم نازنینم
بمیرم اما اشکاتو نبینم

amir.ara
21-01-2007, 07:39
من پا به پای موکب خورشید
یک روز تا غروب سفر کردم
دنیا چه کوچک است
وین راه شرق و غرب چه کوتاه
تنها دو روز راه میان زمین و ماه
اما من و تو دور
آنگونه دور دور که اعجاز عشق نیز
ما را به یکدیگر نرساند ز هیچ راه
آه

magmagf
21-01-2007, 18:31
همیشه
با همیشه
در انتظار نیامدنت
سکوت می کنم
و از تو ... .
می آیی ؟
نمی دانم اما
خوب می دانم که نمی آیی
و این قصه را به هیچکس نمی گویم
حتی به تو .
امروز چقدر انتظار نیامدنت را
کشیده ام .
باور کن شاید ، باور نکنی
در ازدحام این همه آدم
سخن گفتن را فراموش کرده ام .

mir@
21-01-2007, 20:11
مران یک دم ساربان اشتر ناقه زینب مانده اندر گل

بده ظا لم مهلتی آخر زان که دارم من عقده ها بر دل



مران ناقه تا که بنشینم بر سر نعش شاه مظلومان

مران ناقه زان که دارم من از جفای چرخ و ناله و افغان

magmagf
21-01-2007, 20:27
نوای این موسیقی دور میشود یا نزدیک،
این نورهای پریده رنگ روشن میشوند یا خاموش؟
فضا میخواند،
زمان پراکنده میشود:
آن له له است این، نگاهی که ازمیانِ این دیوار صاف میلغزد،
این دیوار است که خاموش میشود، دیوار،
من از تاریخ رسمی و از تاریخ سرّیمان سخن میگویم، تاریخ تو و من

Monica
21-01-2007, 21:14
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم

بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم

بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟

amir.ara
21-01-2007, 22:18
لعل سیراب به خون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار منست
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاه راهیست که منزلکه دلدار منست
بندۀ طالع خویشم که درین قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار منست
طبلۀ عطر گل و زلف عبیر افشانش
فیض یک شمه ز بوی خوش عطار است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کاب گلزار تو از اشک چو گلنار منست
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار منست
آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار منست

Monica
21-01-2007, 22:23
تو هرگز نازنین صادق نبودی
به فکر این دل عاشق نبودی
دل پاکی که حکم کیمیا داشت
به تو دادم ولی لایق نبودی

magmagf
21-01-2007, 22:27
سلام
ــــــــــــــــ
یه چیزی قلب عاشق رو
بد جوری آتیش میزنه
معلومه موندن پای عشق
قشنگترین اسارته
خونه ما تا خونتون
اونقدها دور نیست نازنین
مشکل و درد من فقط نداشتن سعادته
یه شب
یه شب نمیدونم چی شد
رد شدی از تو خواب من!!!!
از اون به بعد همش میگم خواب من
یه جور عبادته.

Monica
21-01-2007, 22:32
هر برگ درختی را - عشقيست که می بارم
هر قطره بارانم - اشکيست که می ريزم
هر عاشق دلخسته - در کوی منش منزل
از داغ جفاکاری - درمانده و لبريزم
هررنگ که می بينی - درديست به دل مانده
زيبايی بستانم - با نقش دل انگيزم
از رنگ و ريا دورم - از مهر پر از شورم
افسوس در اين گلشن - طوفنده به پا خيزم
از مرگ هراسم نيست - صد شوق به دل دارم
با کلک خيال انگيز- صد خاطره انگيزم
هر ساله شوم زنده - من زنده به پاييزم
----------
الیکه سلام بهضیا

amir.ara
21-01-2007, 22:41
من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد
که چرا انسان این دانا این پیغمبر
در تکاپوهایش چیزی از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است
من برآنم که درین دنیا
خوب بودن به خدا سهلترین کارست
ونمی دانم که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است
و همین درn مرا سخت می آزارد

Monica
21-01-2007, 22:54
در برابر بي كراني ساكن

جنبش كوچك گلبرگ

به پروانه ئي ماننده بود



زمان با گام شتا بناك بر خواست

و در سرگرداني

يله شد.

در باغستان خشك

معجزه وصل

بهاري كرد.

amir.ara
21-01-2007, 22:59
در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم
چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم
جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر
گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم
در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا
دیوانه دیدار حریم دل خویشم
بر شمع و چراغی نظرم نیست درین بزم
آب گهرم روشنی محفل خویشم
در کوی جنون می روم از همت عشقش
دلباخته ی راهبر کامل خویشم
با جلوه اش از خویش برون آمدم و باز
ایینه صفت پیش رخش حایل خویشم
خاکستر حسرت شد و بر باد فنا رفت
شرمنده برق سحر از حاصل خویشم

Monica
21-01-2007, 23:02
مرا از یاد خواهی برد می دانم
و من از دیدگان سرد تو یک روز
میخوانم سرود تلخ و غمگین خداحافظ
مرا از یاد خواهی برد و از یادم نخواهی رفت
من این را خوب می دانم

mir@
21-01-2007, 23:08
من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانــــه؟
صد بار تو را گفتم ، کم خور، دو سه پیمانه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif

amir.ara
21-01-2007, 23:12
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانۀ خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا

magmagf
21-01-2007, 23:55
به یاد امضای قدیمم
ـــــــــــــــــــ
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند

amir.ara
22-01-2007, 00:04
به یاد یکی از گزینه های امضام
----
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ

magmagf
22-01-2007, 00:11
کدوم گزینه ایا؟
ـــــــــــــــ
گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان
گفتي : غمين مباش كه آن كور و اين كر است !
ديدي كه آسمان كر و سرنوشت كور
صدها هزار مرتبه از ما قوي تر است ؟

amir.ara
22-01-2007, 00:24
دو تا گزینه بیشتر نبود
------

تا در این دهر دیده کردم باز
گل غم در دلم شکفت به ناز
بر لبم تا که خنده پیدا شد
گل او هم به خنده ای وا شد
هر چه بر من زمانه می ازود
گل غم را از آن نصیبی بود
همچو جان در میان سینه نشست
رشته عمر ما به هم پیوست
چون بهار جوانیم پژمرد
گفتم این گل ز غصه خواهد مرد
یا دلم را چو روزگار شکستی هست
می کنم چون درون سینه نگاه
آه از این بخت بد چه بینم آه
گل غم مست جلوه خویش است
هر نفس تازه روتر از پیش است
زندگی تنگنای ماتم بود
گل گلزار او همین غم بود
او گلی را به سینه من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت

magmagf
22-01-2007, 00:58
فقط 2 تا ؟!!!!!!!! پس چرا قضیه را نمی گیرم من !!!!!!!!!
ـــــــــــــــ
تا باد هست خواهم لرزيد
و تا عشق هست خواهم ورزيد
تا نگاه هست خواهم ديد
تا پگاه هست خواهم روييد
تا راز است ، خواهم جست
تا ريا هست خواهم شست
تا هستي است ،‌خواهم زيست
و تا مرگ هست ، خواهم گريست

Monica
22-01-2007, 16:59
تنها انسان گریان نیست
من دیده ام پرندگان را
من برگ و باد و باران را
گریان دیده ام
تنها انسان گریان نیست
تنها انسان نیست که می سراید
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گیاهان شنیده ام
من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ
تنها انسان سرود خوان نیست
تنها انسان نیست که دوست می دارد
دریا و بادبان
خورشید و کشتزاران یکسر
عاشقانند
تنها انسان تنهایی بزرگست
انسان مرگ رای
اندیشه های مرگش ویرانگر

magmagf
22-01-2007, 17:12
رؤیای آتشِ زرتشت
در طپشِ
فواره های دود
خاکسترِ وجود
در هوسِ
موجِ گنگ رود.
یک مستِ هوشیار
و یک
جامِ بی شراب
مخمورِ هفت سالهِ این کوزهِ تهی
گمگشته در خرابی میخانه ای خراب
افسونِ چشمهِ می
در نگاهِ دشت
با دستهای سربی افسانهِ سراب
چون نقشه های زندگی
آب
شد بر آب.

Monica
22-01-2007, 17:17
سلام نانازم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
=------------
با بنفشه ها نشسته ام
سالهای سال
صیحهای زود
در کنار چشمه سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر
گیسوان خیس شان به دست باد
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم
رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
می ترواد از سکوت دلپذیرشان
بهترین ترانه
بهترین سرود
مخمل نگاه این بنفشه ها
می برد مرا سبک تر از نسیم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم

magmagf
22-01-2007, 18:14
سلام مونیکای خوشگلم
ــــــــــــــــ
می توانی بنویسی
سلام
مرا ببخش
نشانی جزیره ی سرگردان شما را
در آبهای شور این اواخر
از دست داده ام
و ادامه دهی که : به هر حال
میان هر بطری به گل نشسته
نشان گنجی نیست
اصلا فراموش کن عزیزترینم
که روی مدار چند دقیقه مانده به امید
حجمی شناور است

Monica
22-01-2007, 22:44
تا به سوي تو پرکشان آيم
گم کنم خويش و بي نشان آيم

خويش را گم کنم ، تو را جويم
بي زبان گردم و تو را گويم

amir.ara
22-01-2007, 22:55
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
ای زاهد خودپرست باما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند

Monica
22-01-2007, 23:04
دم به‏دم ناى من آواى تو مى‏خواند و بس‏

به دمى كن كرمى با من و بشتاب بيا

نى روشنگر جان بودم و سودائى عشق‏

پيش از آنى كه شوم تيره چو مرداب بيا

magmagf
22-01-2007, 23:06
آنكس كه گفت بهر تو مردم دروغ گفت
من راست گفته ام كه براي تو زنده ام

amir.ara
22-01-2007, 23:09
مگذر از من ای که در راه تو از هستی گذشتم
با خیال چشم مستت از می و مستی گذشتم
دامن گلچین پر از گل بود از باغ حضورت
من چو باد صبح از آنجا با تهی دستی گذشتم
من از آن پیمان که با چشم تو بستم سال پیشین
گر تو عهد دوستی با دیگری بستی گذشتم
چون عقابی می زنم پر در شکوه بامدادان
من که با شهبال همت زین همه پستی گذشتم
پاکبازی همچو من در زندگی هرگز نبینی
مگذر از من ای که در راه تو از هستی گذشتم

Monica
22-01-2007, 23:10
من عطا خواهم کرد به زمستان تو ٬گل
و به تابستانت٬ خنکای صبح بهار
وبه بالای تو خواهم افشاند٬ پاکی شبنم را
سایه ات خواهم شد تا فراموش کنی
رنج تنهایی را در باغ
که بدانی که نگاهت کنجی است برای آرمیدن
و آغوشت اندک جایی برای زیستن
ترا می بینم در لابه لای بوته های گل

amir.ara
22-01-2007, 23:15
لبخند سپیده در بهاران داری
پویایی جویبار و باران داری
نرمای نسیم و بوی گل و خنده ی باغ
داری همه را و بی شماران داری

magmagf
22-01-2007, 23:18
یکتا خدای خویش را کشتند
کانان تمام بت های مرا شکستند
کانان مسیحای خویش را بر صلیب کردند
با شما مي گويم اي تمام بت هاي جهان
کانان دخترکان خویش را زنده بگور کردند
و او اينهمه گفت و هيچ نگفت

amir.ara
22-01-2007, 23:29
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه

magmagf
23-01-2007, 00:02
هر سو كه نگاه مي كنم آوخ
غرق است در اشك و خون نگاه من
هر گام كه پيش مي روم برپاست
سر نيزه خون فشان به راه من

amir.ara
23-01-2007, 00:20
نسیم صبح بوی گل پرکند
افق دریایی از نور است و لبخند
دل افروزان شادی را صلا زن
سیه کاران غم را در فروبند

magmagf
23-01-2007, 00:44
دیگر اختیارم نیست
توانم نیست
تابم نیست
به خود می پیچم از این رشک
اما خنده بر لب با تو گویم
اضطرابم نیست

amir.ara
23-01-2007, 01:01
تو عاشقانه ترین نام
و جاودانه ترین یادی
تو از تبار بهاری تو باز می گردی
تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین
تو جاودانه ترینی
برای آنکه نمی داند
برای آنکه نمی خواهد
برای آنکه نمی داند و نمی خواهد
تو بی نشانه ترین باش
ای یگانه ترین

magmagf
23-01-2007, 06:14
نیمکت رو به بلوکا شد مال یک کس دیگه
اخه دیر رسیده بودم اینو یک پرنده میگه
قبل من یکی طلسم قلعه دورو شکسته
حالا رفته توی قلعه خوش و بی غصه نشسته
هدیه ای که که دیده بودم قبل من یکی خریده
من همون مسافرم که به ترن باز نرسیده