مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
دلا، تا کی همی جویی منی را؟
چه داری دوست هرزه دشمنی را؟
چرا جویی وفا از بی وفایی؟
چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟
ایا سوسن بناگوشی ، که داری
بر شک خویشتن هر سوسنی را
یکی زین برزن نا راه برشو
که بر آتش نشانی برزنی را
دل من ارزنی، عشق تو کوهی
چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟
ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا
مکش در عشق خیره چون منی را؟
بیا، اینک نگه کن رودکی را
اگر بی جان روان خواهی تنی را
diana_1989
10-11-2007, 22:44
در گاهت سجده گاه من بگذر از گناه من
من خلقم تو خالقي سر تا پا شوق گفتنم
در حال شكوفتنم من از راه توبا مقي
تو اولين وآخرين
براي من كه عاشقم
عزيز ترين هم
سفري در همه دقايقم
دلا، تا کی همی جویی منی را؟
چه داری دوست هرزه دشمنی را؟
چرا جویی وفا از بی وفایی؟
چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟
ایا سوسن بناگوشی ، که داری
بر شک خویشتن هر سوسنی را
یکی زین برزن نا راه برشو
که بر آتش نشانی برزنی را
دل من ارزنی، عشق تو کوهی
چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟
ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا
مکش در عشق خیره چون منی را؟
بیا، اینک نگه کن رودکی را
اگر بی جان روان خواهی تنی را
صاحب قبله و قبله، دو عزيزند، ولي
خوشتر آن است من از قبلهنما بنويسم!
آسمان، مثل تو احساس مرا درك نكرد:
باز غمنامه، به بيگانه چرا بنويسم؟
تا به كي زير چنين سقف سياه و سنگين
قصهي درد، به اميد دوا بنويسم؟
مهر مفگن برین سرای سپنج
کین جهان پاک بازیی نیرنج
نیک او را فسانه واری شو
بد او را کمرت سخت بتنج
mohammad99
10-11-2007, 23:35
جنگلو خارزار مي بينن
سر به صحرا بذارن، كوير و نمكزار مي بينن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
هر كي كه غصه داره
غمشو زمين ميذاره.
قالي مي شن حصيرا
آزاد مي شن اسيرا.
اسيرا كينه دارن
داس شونو ور مي ميدارن
سيل مي شن: گرگرگر!
تو قلب شب كه بد گله
آتيش بازي چه خوشگله!
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هزار سجده برم خاک آن زمین ترا
هزار بوسه دهم بر سخای نامهی تو
اگر ببینم بر مهر او نگین ترا
به تیغ هندی گو: دست من جدا بکنند
اگر بگیرم روزی من آستین ترا
mohammad99
10-11-2007, 23:50
از آن رو که بدیدم ترا رخ نگیریم به غیر از تو به کس خو
هو الحی هو الحق هوالهو
نخواهیم و نگوییم به جز تو یکی بین ویکی خواه و یکی گو
هو الحی هو الحق هوالهو
سپردیم به راه تو سر و جان نرنجیم و نگردیم از آن کو
هو الحی هو الحق هوالهو
به قهر تو بسازیم چه لطفت بود جور تو ما را خوش ونیکو
هو الحی هو الحق هوالهو
ز لوح دل خود ما و منی را بشستیم و نوشتیم همه او
هو الحی هو الحق هوالهو
به عشق تو گذشتیم ز هستی نشستیم و نرفتیم به هرسو
هو الحی هو الحق هوالهو
اگر نور ببخشی و نبخشی بود روز و شبم ذکر هوالهو
وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایـــــــــزد جبـــار مــــرا
mohammad99
10-11-2007, 23:57
از کاشی های آبیمون سر زده فواره خون
نون و پنیروسبزی تو بیش از این می ارزی
قصه جادوگر بد که از کتابا می اومد
نشسته بر منبر خون عاشقاروگردن میزد
کنار شهر ایینه جنگل سبز شیشه بود
برای گیس گلابتون اون روز مثل همیشه بود
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد
mohammad99
11-11-2007, 00:28
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای برمن و دل امید وار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیه شد هم روزگار من
نامی نبرده نام دگر خوانیم
اما کدام نام مبارک را
بر زخم های تازه و دیرین
چون بذر روزگار بیفشانیم
خورشید ، هر پرتوش
نامی است از دیار شهیدان
پس نام تو ، ترانه ی مهر !
تا سالیان سال مقدس باد !
...
mohammad99
11-11-2007, 00:55
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوبارست
من عاشقی دل خونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
سلام سایه بانو
سلام
....................
هیچ می دانی ، کجا هستی ؟
هیچ می دانی
بر کدامین روز می گریی ؟
دیدن و گفتن چه آسان است
اما در حصار ما
هر چه را با چشم های بسته باید دید
هر چه را با واژه های لال باید گفت
راستی ، اینجاست باغ وحش و
این ماییم در زنجیر ؟
باز می گردند
قرن های پیر
در لباسی تازه از آهن
سر برون آورده از کالسکه ی تدبیر
کس چه می داند چه غوغایی است
وز چه رؤیایی
اینکه می آید و می بینند ما را در قفس ، خاموش
اینکهمی آیند و با لبخند باغی تازه می سازند
دیده را گفتن چه دشوار است
...
تنها می رفتم , می شنوی ؟ تنها !
و من می رفتم , می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم .
ناگهان تو از بیراهه لحظه ها میان دو تاریکی به من پیوستی
صدای نفس هایم از آن تو باد چهره به شب پیوسته !
همه تپش هایم !
ملت عشق از همه دينها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
مولانا
تـو حجابی، ولی حجاب خودی
پــردهی نــــــور آفتاب خــودی
گر زمانی ز خود خلاص شـوی،
مهبط فیض نـــور خاص شـوی
جـــذب آن فیض، یابـد استیلا
هــــم ز لا وارهی هــم از الا
نفـــی و اثبات، بــار بـــربندند
خــاطـرت زیــــر بــار نپسندند
Mahdi Hero
11-11-2007, 10:56
دوش از بی مهری آن ماه سیما سوختم
با کمال تشنه کامی پیش دریا سوختم
Asalbanoo
11-11-2007, 11:52
میگذرم از میان رهگذران مات
مینگرم در نگاه رهگذران کور
اینهمه اندوه در وجودم و من لال
اینهمه غوغاست در کنارم و من دور
دیگر در قلب من نه عشق نه احساس
دیگر در جان من نه شور نه فریاد
Mahdi Hero
11-11-2007, 13:17
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
diana_1989
11-11-2007, 13:26
شام آخر با تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین ولیکن واسه پرواز باشه
salma_ar
11-11-2007, 14:13
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
SEPIDEH JAN
11-11-2007, 14:37
تا ديده دل جانب او دوخته ام
از خلق جهان ديده فرو دوخته ام
من طلوعم گر تو یلدای منی
من غروبم صبح فردای منی
بانگ فریادم اگر نای منی
من سکوتم حرف گویای منی
خشت می بینم اگر چشم منی
کورم اما چشم بینای منی
من درختم گر که خاک تو به بر
خشک خاکم سرو بالای منی
گر تو معبود منی من ساجدم
بی وجودم تو نفس زای منی
سلام
مثل اینکه کسی نیست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Mahdi Hero
11-11-2007, 15:43
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
salma_ar
11-11-2007, 16:02
سرشت ِ مرا با غم آفریدند
بند نافم را با تیغِ غم بریدند
من خوی گرفتم با درد و اندوه
مرا بی یار و همدم آفریدند
دردم اگر یکی بود، مشکل نبود
مرا با هزاران هزار غم آفریدند
دوش مات و پریشانم و اندوهگین
مرا خراب و ویرانم نمودند
در سيه خانه ي افلاك دل روشن نيست
اخگري در ته خاكستر اين گلخن نيست
دل چو بيناست چه غم ديده اگر نابيناست
خانه ي آينه را روشني از روزن نيست
گوهر از گرد يتيمي نشود خانه نشين
دل اگر زنده بود هيچ غم از مردن نيست
تاریک تر ستاره ی مهجورم !
تنهاتر از تو با تو شدم خاموش
با هر ستاره ای که به لب روئید
جان شد ز خاک ممرگ سیاهی پوش
سوی تو بود رویش دستانم
غافل ز ابرو پرده کشیدنهاش
در انجماد سنگی و فرتوتی
دل با تو بود قصه شنیدنهاش
چشمت به راه بود که باز آید
پیک سپید - نامه ی خورشیدی
خورشید آمد و تو فرو مردی
عشقت نمود آنچه نمی دیدی
...
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند .
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
تن من چوب دار عشق ها بود
هوس ها را به پای مرگ بردم
اگر کس بوسه از لب های من خواست
گلویش را به بند غم فشردم
خدایا در سکوت صبحدم باز
به بندم بینوایی اوفتاده
ز ما بر سنگفرش جاده ها باز
به نرمی سایه هایی اوفتاده
خدایا چوب دارم، کاش ناگاه
به طوفان بلایی می شکستم
مرا ای دوستان یک شب بسوزید
که من از خویشتن در بیم هستم.
...
diana_1989
11-11-2007, 19:19
مگر چه کردم که بی خبر رفتی ؟
چه قصه ها که از وفا گفتی با من
تو بی محبتی کنون جانا یا من
تو چنان شرر ، به خدا خبر ، ز خدا نداری !
رود آتش از ، سر آن سرا ؛ که تو پا گذاری !
سوز دلم را تو ندانی
آتش جانم ننشانی
با غمت در امیزم از بلا نپرهزیم
پیش از آن برم بنشین کز
میانه برخیزم
روبه تو کردم
به خدا خو به تو کردم
که هم اغوش تو باشم
دل به تو بستم
به امیدت نشستم
که قدح نوش تو باشم
چه شود اگر نفس سحر ، خبری ز تو آرد
به کس دگر نکنم نظر که دلم نگدازد !
رفتی و صبر قرار مرا بردی !طاقت این دل زار مرا بردی !
کجا سفر رفتی که بی خبر رفتی !
همراز من ! ز ناله ی خود هر چند
چشم تو را نخفته نمی خواهم
یک امشبم ببخش که یک امشب
نالیدن نهفته نمی خواهم
بر مرغ شب ز ناله ی جانسوزم
امشب طریق ناله بیاموزم
...
mohammad99
11-11-2007, 19:36
می دونم خوب می دونم تلاش من بی ثمره
این همه اشک و آه من دردل او بی اثره
با رقیبم شب وروزش به خوشی می گذره
زین همه سوز نهان من بی خبره
یک دل و اینهمه غم چرا نصیب من شد
یک یار بی محبت چرا حبیب من شد
*-*--سلام
درخت چه می داند
او که به سایه سار آسوده اش آرمیده کیست ؟
تبردار کهنه کاری
که از سر خستگی به خواب رفته است
یا پروانه پرستی
که دعای بارانش را
تنها سر شاخه های تشنه می فهمند
پرنده چه می داند
شاخه سار صنوبری که بر آن آشیان گرفته است
گهواره ی امن هزار آواز آسمان اوست
یا ترکه بند قفل نشین قفسی
که کلید کهنه اش را
کنار چاقوی بی چشم و رو نهاده اند
سلام
mohammad99
11-11-2007, 20:03
دندان به پاره های تنم تیز می کنند
هی استخوان گرفته قلاویز می کنند
ای بهترین د لیل من ای شور زندگی
آیا برای آمدنت کم گذاشتم
من بی خیال زخم خودم بوده ام ولی
هی روی زخم های تو مرهم گذاشتم
ما در عصـر احتمال به سر می بریم
در عصـر شک و شاید
در عصـر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید
در عصـر قاطعیت تردید
عصـر جدید
عصـری که هیچ اصلی
جز اصل احتمال ، یقینی نیست
mohammad99
11-11-2007, 20:17
تنهاترین شمعم، آشفته وشیدا.
تنهاترین شعرم، ننوشته وزیبا.
تنهاترین حرفم، بر روی لبهایت.
تنهاترین رازم ،ناگفته وناخوانا .
تنهاترین نورم ،در صبح چشمانت.
تنهاترین فریادم ،کم حرف و پر معنا.
تنهاترین امید ،بر یک دل خسته.
تنهاترین آواز، تنهاترین نجوا.
تنهاترین شعرم ،در دفتر ایام .تنهاترین شاعر ، تنهای، تنها!!
دیگه تنها شدم؟
diana_1989
11-11-2007, 21:27
ماه روي خويش را در آب مي بيند
شهر در خواب است
گويي خواب مي بيند
رود
اما هيچ تابش نيست
رود همچون شهر خفته قصد خوابش نيست
رود پيچان است
رود مي پيچد بروي بستري از ريگ
شهر بي جان است
سايه اي لرزان
مست آن جامي كه نوشيده است
ياد آن لبها كه در روياي مستي بخش بوسيده است
در كنار رود
مي سپارد گام
مي رود آرام
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای هیس
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار غوغای چشم های من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
دل مرا با خود ببر
دل مرا آنجا که میخواهم ببر
مرا با خود ببر ایدل
به پی سی ورلد
میان تاپیکهایش
میان پست هایش
و دیگر چه ...
ولیک افسوس اینترنت ریستارت می کند آدم را !
به یک آن سرعت دانلود تو قطع میشود ای وای
تمام وقت من رفتست برباد...
ولی قربان این فرصتها
که در وب سایت دانلود جهانی منِ ایرانی دارم پی سی ورلد را
هیچش به هم نمیخوره
ولی بد نمیشه اگه یکی در این مورد شعری بگه!!!!!!!!
از نگاهت، به رويم، پنجرهاي را بگشا
تا در آن منظرهي روحگشا بنويسم
تيغ و تشباد، هم از ريشه نخواهد خشكاند
غزلي را كه در آن حال و هوا بنويسم
عشق، آن روز كه اين لوح و قلم دستم داد
گفت:هر شب غزل چشم شما بنويسم
ا پس شاعر هستید
کار جالبی بود به نظر م ممنون بازم بگید از این شعرها
مــیکنـی از بیاض شعـر اعـراض
روز و شب شعر میبری بـه بیاض
mohammad99
12-11-2007, 01:08
ضجه ام را بشنو و روحم را که از فرط خستگی از انتظار دیدارت سر به دیوار تن می کوبد،
عروج، مژده ده ، مرا دریاب در منتهای فقر فضائل، مرا دریاب در انتهای کوچه های تنگ رذایل،
چگونه در اقیانوس عشقت غوطه ور شوم در حالی که در قلب کویرم!؟
حال قلبم در کلام نمی گنجد و در وصف نمی آید. سخن از بیان درونم عاجز است! تمام وجودم فریاد ندامت سر میدهند...
اینبار هم صدای گنگ مرا هیچکس نمیفهمد!
باید بنویسم! شاید راهی باشد برای شکستن این بغض که در گلویم خانه کرده اما می بینی که سودی ندارد وقتی میبینم این کلمه ها هیچگاه نتوانستند به کارم بیایند و یا از دردهایم کم کنند!
اشکهایم را همراه می سازم تا شاید از بیتابی قلبم کاسته شود... .
در نبض بی حس این شهر شعرها هم تمام شده اند!
Mahdi Hero
12-11-2007, 01:13
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
mohammad99
12-11-2007, 01:16
دل شده یک کاسهء خون
به لبم داغ جنون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری ...
اومده دیونهء تو
به در خونهء تو
مرو با دیگری ...
*-*
مهدی جون مشکل از دشتتونه :31: برو صحرا دبی رو ببین خب همه میرن اونجا دیگه
ASALASTER
12-11-2007, 01:23
یاری کن وگره زن نگه ما وخودت با هم
باشد که تراود در ما همه تو
mohammad99
12-11-2007, 01:26
هنوز از آبشار ديده دامان رشک دريا بود
که ما را سينهي آتشفشان آتشفشاني کرد
چه بود ار باز ميگشتي به روز من توانائي
که خود ديدي چها با روزگارم ناتواني کرد
جواني کردن اي دل شيوهي جانانه بود اما
جواني هم پي جانان شد و با ما جواني کرد
جواني خود مرا تنها اميد زندگاني بود
دگر من با چه اميدي توانم زندگاني کرد
در پس آن چهره ی اهریمنی
با رخ افروخته پنهان تویی!
ناله برآمد ز دلم کای دریغ
از تو چنین تر شده دامان من؟
وای خدایا ز پی سرزنش
رقص کنان آمده شیطان من
...
mohammad99
12-11-2007, 02:42
نگو از تب و تاب افتاده قلبش
میون عاشقا نیست دیگه حرفش
نگو طاقت آهو بی دوومه
نفسش بریده و کارش تمومه
هنوز این خسته از خود . رو پاهاشه
هنوز مهمون نوازیش سر جاشه
هنوز درد یه عاشق تو صداشه
هنوز برق محبت تو چشاشه . تو نگاشه
*-*
سلام سایه بانو
سلام
................
هیچ دانی ز چه در زندانم ؟
دست در جیب جوانی بردم
ناز شستی نه به چنگ آورده
ناگهان سیلی ی سختی خوردم
من ندانم که پدر کیست مرا
یا کجا دیده گشودم به جهان
که مرا زاد و که پرورد چنین
سر پستان که بردم به دهان
هرگز این گونه ی زردی که مراست
لذت بوسه ی مادر نچشید
پدری ، در همه ی عمر ، مرا
دستی از عاطفه بر سر نکشید
کس ، به غمخواری ، بیدار نماند
بر سر بستر بیماری من
بی تمنایی و بی پاداشی
کس نکوشید پی یاری ی من
گاه لرزیده ام از سردی ی دی
گاه نالیده ام از گرمی ی ی تیز
خفته ام گرسنه با حسرت نان
گوشه ی مسجد و بر کهنه حصیر
گاهگاهی که کسی دستی برد
بر بناگوش من و چانه ی من
داشتم چشم ، که آماده شود
نوبتی شام شبی خانه ی من
لیک آن پست ، که با جام تنم
می رهید از عطش سوزانی
نه چنان همت والایی داشت
که مرا سیر کند با نانی
با همه بی سر و سامانی خویش
باز چندین هنر آموخته ام
نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموخته ام
نیک آموخته ام کز سر راه
ته سیگار چسان بردارم
تلخی ی دود چشیدم چو از او
نرم ، در جیب کسان بگذارم
یا به تیغی که به دستم افتد
جامه ی تازه ی طفلان بدرم
یا کمین کرده و از بار فروش
سیب سرخی به غنیمت ببرم
با همه چابکی اینک ، افسوس
دیرگاهی است که در زندانم
بی خبر از غم نکامی ی خویش
روز و شب همنفس رندانم
شادم از اینکه مرا ارزش آن
هست در مکتب یاران دگر
که بدان طرفه هنرها که مراست
بفزایند هزاران دگر
...
mohammad99
12-11-2007, 03:26
رفتم
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو يک شب به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
نگاه او ، گواه بی گناهی بود
ولی از رنگ می ، خونی به دامن داشت
من او را زیر فانوسی کهن دیدم
که در پایان شب ، آغاز خواندن کرد
چنان در خلوت فیروزه ون ، آواز او پیچید
که در آن کوچه ی خاموش ، از هر سو دری وا شد
سری از سینه ی هر در ، هویدا شد
صدا ، مستانه در آفاق پهناور فروپیچید
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
...
mohammad99
12-11-2007, 04:20
هنوز از آبشار ديده دامان رشک دريا بود
که ما را سينهي آتشفشان آتشفشاني کرد
چه بود ار باز ميگشتي به روز من توانائي
که خود ديدي چها با روزگارم ناتواني کرد
جواني کردن اي دل شيوهي جانانه بود اما
جواني هم پي جانان شد و با ما جواني کرد
جواني خود مرا تنها اميد زندگاني بود
دگر من با چه اميدي توانم زندگاني کرد
در آن ستاره كسيست
چون من، نشسته كنار دريچه، تنهايي
دل گداختهاي، جان ناشكيبايي
كه نيمه شبها همراه غصههاي من است
در آن ستاره، من احساس ميكنم، همه شب
كسي به ماتم اين خلق، در گريستن است
...
تــــــــو نهاده بـــه تخت، پشت فراغ
میـــوهی عیش مـــیخوری زین باغ
بـیـوگـــان در فغـــــان ز میـــــوهبری
تـــــو گشـــاده دهان بـه میوهخوری
چشــم بگشـــا! چــون عاقبتبینان
بنگــــــــر حــــــــال زار مسکینان!»
شـاه سنجــر چــون حـال او دانست
صبــر بـــــر حــال خویش نتـوانسـت
دست بـــر رو نهـاد و زار گـریست!!!
گفت با خود که این چه کارگریست؟
تف بـریـن خسـروی و شاهی مــا!!
تف بـریـن زشتـی و تباهـی مـــــا!!
شـرم مــــا بـاد از ایــن جهانـداری!!
شـرم مــــا بـاد از ایـن جهانخواری!!
مــــا قوی شـاد و دیگران نــاشــاد!!
مــــا خوش آبــــاد و ملک، ناآبــــاد!!
Mahdi Hero
12-11-2007, 10:58
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
ghazal_ak
12-11-2007, 11:03
دلا ديدي كه آن فرزانه فرزند
چه ديد اندرخم اين طاق رنگين
بجاي روح سيمين در كنارش
فلك بر سر نهادش لوح سنگين
Mahdi Hero
12-11-2007, 11:08
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
تا زدم يك جرعه مي از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشي ز دستت
شد زمين مست
آسمان مست
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
سلام دوستان خصوصا آقا مهدي
چطوري؟خيلي خوشحالم اومدي مشاعره.......خيلي مخلصيم آقا مهدي عزيز
ميدوني خيلي دوست دارم؟
Mahdi Hero
12-11-2007, 11:15
نواي عاشقان شوري عجب گيرد ز دل
تا نبيد ناكسان گيرم در آن اينك ز گل
سلام پايان جان من هميشه به شما ارادت داشتم و دارم و خواهم داشت
ما بيشتر
ليك هرگز مست تصوير و خيال
در نيابد ذات ما را بي مثال
مولانا
زنده باشي شما لطف داري عزيز
با تو، از نام تو هم آبی ترم
خلوتی سرشار از نیلـوفرم
عشق، همرنگ نگاهت میشود
وقتی از چشم تو، نامی میبرم
لحظه های تازه ات را مثل گل
می گذارم لا به لای دفترم
وقتی از دست زمین و آسمان
لعنت و دشنام، می ریزد سرم
خستگی های خودم را، پیش تو
در کنار دفترم می گسترم
بعد از آن، حرف دلم را بیت بیت
اندک اندک، بر زبان می آورم
ما دوتا، از خویش خالی نیستیم
تو لجوجی، من پر از شور و شرم
گرچه تو از من، کمی شیداتری
من هم از تو، اندکی عاشق ترم
تو اگر یک لحظه پروازم دهی
شاید از هفت آسمان هم، بگذرم ...
diana_1989
12-11-2007, 13:13
من به بوي تو رفته از دنيا، بي خبر از فريب فرداها
روي مژگان نازكم مي ريخت، چشمان تو چون غبار طلا
آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي
بال هاي استعاري
لحظه هاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگاني
زندگي هاي اداري
روي ميز خالي من
صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليت ها نامي از ما يادگاري
...
ghazal_ak
12-11-2007, 13:39
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ي ما شاد نكرد
آن جوانمرد كه ميزد رقم خير و قبول
بنده ي پير ندانم ز چه آزاد نكرد
diana_1989
12-11-2007, 13:54
در دل خود دارم
حس زیبای طراوت،شادی
حس عشقی زیبا
که تو باران تو به من می دادی
قصه کوته کردم
باز باران آمد
از هوا یا ز دو چشم خیسم؟
نیک بنگر!
چه تفاوت دارد
cityslicker
12-11-2007, 13:58
دل داده ام بر باد
بر هر چه بادا باد
مجنون تر از لیلی
شیرین تر از فرهاد
mohammad99
12-11-2007, 14:56
*-*
دل شده یک کاسهء خون
به لبم داغ جنون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری ...
اومده دیونهء تو
به در خونهء تو
مرو با دیگری ...
یار دگر داری اگر بیخبر وای من
تا به لبت بوسه زند بعد ازین جای من ...
*-*
سلام
Mahdi Hero
12-11-2007, 15:10
نه سرو سامان توان گفت نه خورشید نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هر کس بر هن میرود اندر طلبت
گر ره بتو بودی نبدی اینهمه راه
سلام
.........
هيچ كجا ، هيچ زمان فرياد زندگي بي جواب نيست
من زنده ام
فرياد من بي جواب نيست
قلب خوب تو جواب فرياد من است
...
Mahdi Hero
12-11-2007, 16:53
ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف ره و بتخانه یک طرف
ایمان و کفر زلف و رخش دل چو دید گفت
زد کعبه یک طرف ره و بتخانه یک طرف
در حیرتم که دل ز چه روی برند و دین
جانان ز یک طرف دل دیوانه یک طرف
mohammad99
12-11-2007, 18:01
فقط هميشه در ذهنم آرام آرام پرسه مي زني
هنوز از ياد نبرده ام كه ساعتها با هم به تماشاي اشكهاي مرغ عشق تنها مي نشستيم
هميشه مي ترسيدم تنها شوم
مثل همان مرغ عشق تنها
و تو رفتي و من تنها شدم
و حالا كسي حتي اشكهاي مرا به تماشا نمي نشيند
تو نگاهت را از من دريغ كردي
همان برايم بس بود كه زنده بمانم
ASALASTER
12-11-2007, 18:14
من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی هرگز هرگز
پاسخی سخت ودرشت
و مرا
غصه این هرگز کشت
mohammad99
12-11-2007, 18:45
تو را دوست دارم
تو را به جای همه كساني که نمی شناختم دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می شود، برای نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
مـیپرد مــرغ همتم گستاخ
در ریاض امید، شاخ بـه شاخ
کــــه ز بام تـــو دانهای چینم
یــا ز نـامـت نشانــهای بینـم
ای کـــه پیش تــو راز پنهانـم
آشکارست! تا بـه کی خوانم
Mahdi Hero
12-11-2007, 21:34
مردم دانا اندوه نخورند بهر دوكار
آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد
اما
او سبز بود وگرم که
افتاد
سلام
دلم آوارگی را دوست دارد
نسیم رهگذر از کوچه تو
نگاه منتظر بر پیچ جاده
صدای سادگی را دوست دارد
mohammad99
12-11-2007, 23:02
دلم گرفته میخوام گریه در این زمونه به کی شکوه کنم
وای دل من وای دل من وای دل من
ز دست قهر تو من خسته شدم
چو مرغ بال و پر بسته شدم
وای دل من وای دل من وای دل من
دل شده یک کاسهء خون
به لبم داغ جنون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری ...
اومده دیونهء تو
به در خونهء تو
مرو با دیگری ...
یار دگر داری اگر بیخبر وای من
تا به لبت بوسه زند بعد ازین جای من ...
چشم و دلم منتظره
آه من بی اثره
دو تا چشمام به دره
که تو پیدا بشی
دل میگه باز گریه کنم
ز غمت شکوه کنم
که تو رسوا بشی ...
من که در این شهر غریب عاشقی بی کَسَم
دونه خون اشک روون شد خدا مونسم
دل شده یک کاسهء خون
به لبم داغ جنون
به کنارم تو بمون
مرو با دیگری ...
ghazal_ak
12-11-2007, 23:05
يك دل بنما كه در ره او
درچهره نه خال حيرت آمد
نه وصل بماند و نه اصل
آنجا كه خيال حيرت آمد
mohammad99
12-11-2007, 23:53
در پس پرده نيمرنگ تاريكي
چشمها
نظاره درد مرا
سكه ها از سيم وزر پرداخته اند.
تا از طرح آزاد ِ گريستن
در اختلال صدا و تنفس آن كس
كه متظاهرانه
در حقيقت به ترديد مي نگرد
لذتي به كف آرند.
از اينان مدد از چه خواهم، كه سرانجام
مرا و عموي مرا
به تساوي
در برابر خويش به كرنش مي خوانند،
هرچندرنج ِمن ايشان را ندا در داده باشد كه ديگر
كلاديوس
نه نام عــّم
كه مفهومي است عام.
وپرده...
در لحظه محتوم...
Mahdi Hero
13-11-2007, 00:42
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
mohammad99
13-11-2007, 01:01
یادم اّید : تو به من گفتی
از این عشق حذر کن ))
لحظه ای چند بر این اّب نظر کن
اّب ,اّیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است
تا فراموش کنی ,چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم :((حذر از عشق ! ندانم
سفر از پیش تو, هرگز نتوانم
نتوانم
می گويد: در من بشارتی است...
عجبم می آيد از آن مردمان که بی آن بشارت زنده اند....
چيزی که آدم را به هوای خودش ميکشد تصوير روشنی از خير است
...
امروز تو برای من مامن اين خيری .محل امن!
دوباره پنجه به مهتاب برده ای آری !....
نهايت تمامي نيروها پيوستن است...
پيوستن به اصل روشن خورشيد ،
و ريختن، به شعور نور...
...
رَحِم
پوسته اش را وا مي دارد
به لق زدن.
ماه
خود را از درخت بيرون مي رهاند
بي آنکه جايي بيابد
براي رفتن
«نالهی مـن ز خست شرکاست»
تن چو نالام ز شر ایشان کاست
پیش از ایـن فاضلان شعر شعـار
کسب کـــــردی فضایل بسیــــار
مستـمـر بــــــر مکــــارم اخلـاق
مشتـهـــر در مجـــــامـع آفـــــاق
Doyenfery
13-11-2007, 12:21
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببیینن
اسب سفید نقره دل
یال و دمش رنگ عسل ,
مرکب صر صر تک من
گردن و ساقش بببینین
باد دماغش ببینین
Mahdi Hero
13-11-2007, 12:23
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
احـدی، لـیـک مرجع اعداد
واحدی، لیک مجمع اضداد
اولی و تــــو را بدایت نــی
آخری و تــو را نهایت نـــی
ذات تــو در سرادقات جلال
از ازل تا ابـد بـه یـک منـوال
Doyenfery
13-11-2007, 14:46
لحظه دیدار نزدیک ست
باز من دیوانه ام ، مستم ;
باز می لرزد دلم ، دستم
بازگویی که در جهان دیگری هستم .
ببخشید میدونم ربطی به موضوع نداره ولی چرا صفحه ی 1887 باز نمیشه ؟
mohammad99
13-11-2007, 16:22
میخوام برم از این دیار
شکوه کنم به روزگار
که رقیب من رسیده به یار
چه کنم به کار کردگار آخ به دلم آخ به دلم
چراغ ایوونم رفت
جلوی چشام جونم رفت
مرغ غزل خونم رفت
یه کارد سلاخ به دلم آخ به دلم آخ به دلم
Doyenfery
13-11-2007, 16:36
مگر تمامی این راه های ِ پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند ؟
به من چه داده اید ، ای وازه های ساده فریب
و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟
اگر گلی به گیسوی خود می زدم
از ای این تقلب ، از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟
mohammad99
13-11-2007, 16:40
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
يك نفس با من نبودي مهربان، اي سنگدل
زان همه نامهرباني؛ گر پشيماني بيا
تاب رنجوري ندارم، در پي رنجم مباش
گر نمي خواهي كه جانم را برنجاني ، بيا
خود تو داني دردها بر جان من بگذاشتي
تا نفس دارم اگر در فكر درماني بيا
دشمن جانم تو بودي، درد پنهانم ز توست
با اين همه شكوه ها ، گر راحت جاني بيا
ای جهانی به کام، از در تو!
کام خواهم نه دام از در تـو
به جوار خودم رهی بنمای!
در حریم دلم دری بگشای!
يک زن
هر شب
در تو
درمن
دست و دهان مي گشايد.
يک زن
مي لغزاند
رحم را.
خلوتم حتي ميان صد غزل هم پر نشد
ميپكد بغض ترانه؛ باز من تنها شدم
آخرين شعرت چه توفيري كه قطعه يا غزل؟
"عاشقانه" يا "شبانه" باز من تنها شدم.
mohammad99
13-11-2007, 21:10
__________________
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
مـعنــی اختیــار فاعـــل چیست؟
آنکه فاعل چـــو فعل را نگریست،
ایـزد اندر دلش بـــه فضل و رشـاد
درک خـیـریـت وجــــــود نـهـــــــاد
یعنی آناش بــــه دیـده خیر نمود،
کید آن علـم از عــــدم بــــه وجود
منبعث شد از آن ارادت و خواست
کرد ایجاد فعل، بــی کـم و کاست
mohammad99
13-11-2007, 21:51
تو گریه هام یواش بگم
از غم دوریهاش بگم
میخوام بگم که باختمش
اما چقدر میخواستمش
میخواستمش
Mahdi Hero
13-11-2007, 21:52
شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
یـار چـون دید حـــــال او ز کنــــار
بانگ برداشت کــای گـرامـی یار
گر گران است پوست، بگذارش!
هـــم بــدان مـوج آب بسپارش!
ghazal_ak
13-11-2007, 22:06
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
رو در آن قبلــــــــهی دعــــــــــا آورد
ادب بنـــــدگـــــــــی بجــــــــــا آورد
ناگـــــه آمد بــــــــه گــوشش آوازی
کــــــه همـــــــی گفت غصهپردازی،
کای دل امشب تو را چه اندوه است؟
وین چــــــه بــار گـرانتر از کوه است؟
ترن آهسته مي لغزيد و مي برد
نگاه حسرت آلودي به همراه
سرشکي موج زد در نرگسي مست
برآمد بر لبي از سينه اي آه
خداحافظ! لبي جنبيد و گفتي
که جاني با تني بدرود مي کرد
در آنسوي افق، با کوه، خورشيد
وداعي تلخ و خون آلود مي کرد
چراغ آفتاب آهسته مي مرد
جهان در چشم من تاريک مي شد
قطار آهسته مي ناليد و مي رفت
بآغوش افق نزديک مي شد
به گوشم ناله اش زان دور مي گفت
که ديگر روزگار عاشقي مُرد
بهار آرزو «او» بود تا رفت
شکفته گلبن اميد، پژمرد ...
mohammad99
13-11-2007, 22:39
*-*درد من بی انتها شد زندگی چه بی بها شد
اونی که واسم خدا بود عاقبت از من جدا شد
زمونه دل منو می لرزونه یاد فردا هی منو میترسونه
هیچ کسی درد منو نمیدونه دیگه هیچکی خطمو نمیخونه
غم ستاره شب تار منه غصه دیگه همدم و یار منه
هرگزم این گمان نبود به خویش
کیــــدم اینچنین بلـایــــی پیش
ریخت بــر ســر بلای دهر، مـرا
داد نــاآزمــوده زهــــــر، مـــــرا
افتاد و ، هر چه توي دلش تكه تكه شد
از خواهشي كه ساده فقط خواست ، دل نبست
*
تنها ، انار سرخ ترك خورده اي ، هنوز
در انتهاي شاخه ي خشكي ، نشسته است
Mahdi Hero
13-11-2007, 23:40
تمام عمر بکوشم اگر شتابان,من
نمی رسم به تو هرگز از این خیابان,من
نمي گنجم در اين ديوارهاي سرد و سيماني
خلاصم كن از اين غمها خلاص اي زخم پنهاني
نمي دانستم از اول كه شرط عشق بي باكيست
و گرنه بيمه ميكردم دلم را با سرافشاني
اگر چه مبتلاي پيچ و تاب دست گردابم
نمي مانم در اين محدوده همواره طوفاني
به ساحلهاي دور از خاك مي راند مرا موجي
كه سر شار از اشارات است لبريز از غزل خواني
یا نه، یاری درین شب تاریک
از برون دور و از درون نزدیک
Mahdi Hero
13-11-2007, 23:58
یارم گذشت بی غم و بی یاورم گذاشت
ای غم تو یار باش اگر یاورم گذشت
Mahdi Hero
14-11-2007, 00:00
تا به کی باید رفت..از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم,نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما ان دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهاری دیگر
رحم از دلت بردی دراین سرمای پاییز
برخیز این جا دلم به نظاره نشسته است
salma_ar
14-11-2007, 00:47
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که مرگت زندگانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
تو کنار من نبودی / وقتی سکوتم با غرورم مرا در منجلابی عمیق کشید
تو کنار من نبودی و نخواهی بود
خط زندگی من و تو موازی ست
و هیچ خط سرنوشتی نمی تواند مرا به تو وصل کند
باور کن فراموشی بهتر از گریه است / و ندیدن بهتر از عذاب هر روزه
دیدار به قیامت
دامن مكش بناز كه هجران كشيده ام
نازم بكش كه ناز رقيبان كشيده ام
شايد چو يوسفم بنوازد عزيز مصر
پاداش ذلتي كه بزندان كشيده ام
از سل اشك شوق دو چشمم معاف دار
كز اين دو چشمه آب فروان كشيده ام
جانا سري بدوشم و دستي به دل گذار
آخر غمت بدوش دل و جان كشيده ام
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
بس در خيال هديه فرستاده ام بتو
بي خوان و خانه حسرت مهمان كشيده ام
...
Mahdi Hero
14-11-2007, 02:09
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
Mahdi Hero
14-11-2007, 02:11
تا به دعای او بود همراه من
چونکه نومیدم من از دلخواه من
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
حرص، هر ذره ي ما را به جهاني انداخت
مور خود را چو كند جمع كم از خرمن نيست
Mahdi Hero
14-11-2007, 09:59
تا به دعای او بود همراه من _ چونکه نومیدم من از دلخواه من
رفت پیش شیخ با چشم پر آب _ اشک میباریبد مانند صحاب
"باغ بيبرگي" من ماتمنشين باغبان
ميزند دردي جوانه؛ باز من تنها شدم
لحظه لحظه عاشقانه در كنارش بودهام
عاقبت هم عاشقانه باز من تنها شدم
Mahdi Hero
14-11-2007, 16:43
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
يک زن
با کلاه و لباني سرخ
يک زن
با موهايي طلايي
هرشب
در شکاف سينه هاتان مي ايستد
در آسمان ستاره از شرم بيكسي
خود را به دار گردن مهتاب ميكشيد
ياد وصال باطل از شهرگ خيال
با سوزن فراق من زرداب ميكشيد
رستم كه كشت خون خود تا زندگي كند
بار نگاه حيرت سهراب ميكشيد
من گريه ميسرودم و شب خنده ميدرود
من آه ميكشيدم و شب خواب ميكشید
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
دلــت آیینــهی خـداینماست
روی آیینهی تــو تیره چراست؟
صیقلیوار صیقلـی مـــیزن!
باشــد آیینـــهات شـود روشن
هر چه فانی، از او زدوده شود
صیقل آن اگــــــر نــــهای آگاه
نـیـست جـــــــــز لا اله الا الله
Mahdi Hero
14-11-2007, 19:12
هردم از آيينه ميپرسم ملول
چيستم ديگر به چشمت چيستم
ليك در آيينه ميبينم كه واي
سايهاي هم زانچه بودم نيستم
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
Mahdi Hero
14-11-2007, 19:18
دوستی یعنی صداقت داشتن
خستگی از دوش هم برداشتن
نمی دانم چه بوده در نگاهت
که دل را برده تا امواج و طوفان
نمی دانم چه کردی با دل من؟
که این دلدادگی را دوست دارد
دوتا میشدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او
به رسم نماز آمدندیش پیش
وزو برگرفتند آیین خویش
سلام
شب و تنهايي و سردرگمي و درد و سكوت
دستخوش عشق! مرا اينهمه خواهر دادي
سر به زيري مرا قابل تحسين خواندي
سركشيهاي مرا بيدر و پيكر دادي
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
تا ژندهء عشق حق بر افراخته ايم
از مخمل خون به تن کفن ساخته ايم
ما مفت نه سهم می بريم از خورشيد
دامن دامن ستاره پرداخته ايم
مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید ترا یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود از آن برتران پایه بیش
شاهنامه ((كيومرث))
سلام عرض كرديم ها!!
شب چراغت را فتيل نو بنتاب
پاك دان زينها چراغ آفتاب
مولانا
سلام دوستان
سلام يزدان خان
mohammad99
14-11-2007, 20:47
براي تو كه نيستي
حتي در لحظه هايم حضور نداري
فقط هميشه در ذهنم آرام آرام پرسه مي زني
هنوز از ياد نبرده ام كه ساعتها با هم به تماشاي اشكهاي مرغ عشق تنها مي نشستيم
هميشه مي ترسيدم تنها شوم
مثل همان مرغ عشق تنها
و تو رفتي و من تنها شدم
و حالا كسي حتي اشكهاي مرا به تماشا نمي نشيند
تو نگاهت را از من دريغ كردي
همان برايم بس بود كه زنده بمانم
منم پیش رو گر به من بد رسد
بدین کهتران بد نیاید سزد
بیامد بپوشید خفتان جنگ
ببست از بر پشت شبرنگ تنگ
خوبي پايان جون؟
گر بسوزند استخوانم در نیستان همچو نی
گوید از ایشان گذشتم ناله ی خاکسترم
چشمه لغزان به سنگم خاطری روشن مرا
داده ای یارب که از سنگین دلی ها بگذرم!
سلام
mohammad99
14-11-2007, 22:10
مرحبا
چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا
به این همه عشق و وفا
چه دل زبرو زرنگی داشتی تو
به خیالم که تو شاه پریونی
با وفایی، خوب و پاکی، مهربونی
به خیالم که اگر وفا کنم من
قدر این مهر و وفا را تو می دونی
به خیالم که تویی عصای پیری ام
توی دستات دستای منو میگیری
به خیالم که در این عهد جوونی
لحضه ای را بی وجودم نمی تونی
چه خیال پوچ
چه فکر محالی
همه قصه
همه رویا
همه واهی
دنبال یه روزنه
یه روشنایی گشتمو
ندیدم اما جز سیاهی
منو بگو
چه ساده دل
چه ساده خوش باور
زیر چه ابر تیره ای باز کرده بودم پر و بال
تو را بگو
چه بی وفا
انگار نه انگار با منی
نشستی با رقیب من
حرف از محبت می زنی
مرحبا
چه قلب سنگی داشتی تو
چه دل شهر فرنگی داشتی تو
مرحبا
به این همه عشق و وفا
چه دل زبرو زرنگی داشتی تو
سلام بانو
و مرد می رود به ره خویش
و باد سرگردان
هی می زند دوباره : کجا می روی؟
و مرد می رود و باد همچنان
mohammad99
14-11-2007, 22:18
نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست ؟!
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست ؟!
گفت آتش : بی سبب نفروخته ام
دعوی بی معنیت را سوختم
من را تو به راه عشق خواندی ممنون
از بابت عشق دل ستاندی ممنون
حتی به رقيب اگر مرا بفروشی
با من دوسه روز از اينکه ماندی ممنون
mohammad99
14-11-2007, 22:22
نقش من در دفتر خط خط وجودت
تکه ای را به خود اختصاص داده است
بگذار هوایی که در سینه ام میرود بوی کوی تو را داشته باشد
آرزویم را به تباهی مکشان
و به سیاهی چشمانت که به سیاهی شبهای تیره ی زنگیم است سوگند می خورم
که همیشه تا همیشه دوستت خواهم داشت
و خواهم گفت
(عشق یعنی با تو بودن بی تو بودن با تو بودن)
نیم خیز می گردم
زیر لب می گویم:
آه ! آری چندیست
که در این دایره چرخ کبود
صحبت از بودن هجر است و وصال
ترس پایان غروب
آرزوهای محال
و ز جا می خیزم
mohammad99
14-11-2007, 22:27
من و غم همخونه ایم همه میدونن ما دو تا دیوونهایم همه میدونن
روی دیوار دلم سایه دردهاست غم رفیق شب و روز من تنهاست
تا آخر عمر در دلم خواهی ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهی ماند
ای پاکترين زلال جوشان دلم
ای آينه در مقابلم خواهی ماند
mohammad99
14-11-2007, 22:34
فرانک--
در میان خلق سر درگم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم
طالعم شوم است،باور می کنم
من که با دریا تطلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام
من از پاییز می فهمم
که عصر کستازی های صدرنگ است
و ذهن نوجوانان هم
پر از افیون...
پر از بنگ است
و اینترنت...
پر از جذابیت های دروغین ، لیک پررنگ است
منو صدا کردید؟
mohammad99
14-11-2007, 22:39
تو که تازه رسیدی از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسیدی
تو چه جوری ما را دیوونه دیدی
تو چه جوری نقشه برامون کشیدی
عمریه عاشق خدایی این دل ما
آخر خط و باز فدایی این دل ما
تو یکی بیا واز پشت دیگه خنجرش نزن
ذولفقار عشقتو تو یکی بر سرش نزن
دل ما را تو یکی دیگه در به در این در و اون درش نکن
گل ما رو به خزون ِ
تو با عشقت دیگه پرپرش نکن
بیچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه بک ذره وفا عمری هلاک ِ دل ما
بیا با ما تو یکی از ته دل یار بشو
راست راستی بیا با ما عمری گرفتار بشو
*--
اره گفتم زدی دنده 5 داری با 230 تا میریا.خیلی وقت اینجوری مشاعره نکرده بودم
و گلوم اگرشد
گنجشک و
اگرشد
گهواره باشد اگرشد.
(دارد خوابِ ديشبِ من شکل می گيرد)
چشمت شور بود محمد ها چون دارم می رم دیگه :دی
در قوافیش شرح سینهی تنگ
بحر او رهنما به کام نهنگ
گه در او ذکر یار و منزل او
وصف شیرینی شمایل او
خوش آمديد بستني؟گلاسه؟يا...........چايي؟
ومن تمام حواسم به ميز بالايي....
کمي سکوت وهرهرکسي به من خنديد
اشاره کرد به يک صندلي که-مي آيي؟
......زني که پا به دلم زد درست شکل تو بود
سکوت کرد و پرسيد-قهوه يا چايي؟
عجب شباهت تلخي.....نه؟....قهوه ترجيحآ
ـ زني که پا دلت زد؟! عجب معمايي!...
mohammad99
14-11-2007, 22:48
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نئی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست ؟!
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست ؟!
گفت آتش : بی سبب نفروخته ام
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
*-*
تا همینجاش هم کلی بود.مرسی-منم صبح باید برم فیروزکوه
پس فعلا
قربونت شب خوش
ghazal_ak
14-11-2007, 22:50
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
می كشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره می جويم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گويم
معتمر چون بدید صورت حال
بر ضمیرش نشست گرد ملال
کنهمه نالش از زبان که بود؟
و آنهمه سوزش از فغان که بود؟
دیگر برای دیدنت بی تاب و بی قرار
در انتظار ساعتی دلخوش نمی شوم
در وادی خیال خامت ای دروغ محض
بیخود سراپا مستی و سرخوش نمی شوم
Mahdi Hero
14-11-2007, 23:34
من کجا هجر کجا ای فلک بی انصاف؟
به همین داغ بسوزی، که مرا سوخته ای
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
Mahdi Hero
14-11-2007, 23:47
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
cityslicker
15-11-2007, 00:31
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
Doyenfery
15-11-2007, 01:23
در خاطر هیچ آدمیزادی نمانم
ننشسته ام تا جای کسی را تنگ سازم
یا چو خداوندان بی همتای گفتار
بی مایگان را از ره تاریخ رانم ،
سعدی بماناد !
کز شعله نام بلندش نام ها سوخت
من می روم تا شاخه دیگر بروید
هستی مرا , این بخشش مردانه آموخت
خیلی دلم میخواد بدونم این مهمون همیشگیه تاپیک مشاعره کیه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.........
ترک آن زیبارخ فرخنده حال
از محال است ، از محال است از محال
گفتم : ای یار من شوریده سر
سوختم در محنت و درد و خطر
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
هر چه کردم لابه و افغان و داد
گوش بست و چشم را بر هم نهاد
یعنی : ای بیچاره باید سوختن
نه به آزادی سرور اندوختن
بایدت داری سر تسلیم پیش
تا ز سوز من بسوزی جان خویش
چون که دیدم سرنوشت خویش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا
مبتلا را چیست چاره جز رضا
چون نیابد راه دفع ابتلا ؟
این سزای آن کسان خام را
که نیندیشند هیچ انجام را
سالها بگذشت و در بندم اسیر
کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
می کشد هر لحظه ام در بند سخت
او چه خواهد از من برگشته بخت ؟
ای دریغا روزگارم شد سیاه
آه از این عشق قوی پی آه ! آه
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟
تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
محو شد آن اولین آمال من
شد پریده ،رنگ من از رنج و درد
این منم : رنگ پریده ،خون سرد
عشقم آخر در جهان بدنام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد
...
دانه پنهان كن بكلي دام شو
غنچه پنهان كن گياه بام شو
مولانا
سلام ........
هميشه كه يك نفر نيست بالاخره افراد متفاوتي به تاپيك سر ميزنن و ميان و ميرن
دليلشم اينه كه يه مرجع خيلي خوبيه براي شعر وقتي شعري رو سرچ ميكنن به اين تاپيك ميرسن
قلم گویی که با اکراه می لغزد
و از وحشت چه می لرزد
تو گویی این قلم از واژه ی بدرود می ترسد
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم
دو چشمم خیره بر یک تقطه از دیوار
نگاهم مات و بی روح است
و دل سرشار اندوه است
که از این پس رخ زیبای تو
تصویر قاب چشم مشتاقم نخواهد بود
دوستان اين شعر را كه ميبينيد
فقط يك تست است كه ميبينيد
ويرايش سريع :
جيك ثانيه فرستاده شد
soleares
15-11-2007, 09:48
در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین !
ویرایش سریع:
اصلا هم سریع ارسال نشد !
نازنين رفت و دوباره باز من تنها شدم
بيكس و بيآشيانه ، باز من تنها شدم
گونهها خيس است و دنيا در بلور
اشكها را اين بهانه : "باز من تنها شدم."
تك درختي خشكم و در رهگذار صاعقه
ميكشد جانم زبانه، باز من تنها شدم
فکر نکن خیلی زیاد
شعر باید خودش بیاد
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
Mahdi Hero
15-11-2007, 10:38
تا به کی باید رفت..از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم,نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما ان دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهاری دیگر
رواست در بر اگر میطپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
Mahdi Hero
15-11-2007, 11:33
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اي رستخيز ناگهان وي رحمت بيمنتها
اي آتشي افروخته در بيشه انديشهها
امروز خندان آمدي مفتاح زندان آمدي
بر مستمندان آمدي چون بخشش و فضل آمدي
خورشيد را حاجت تويي اميد را واجب تويي
مطلب تويي طالب تويي منتها و مبتدا تويي
یک نگیــنوار از همـــه روی زمیــــــن
خـارجش نگــذاشت از زیـــــــر نگیـــن
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیــوهی نعمتشناسـی پیشه کــرد
دیگر مرا مخوان
ای دور دست خاطرات سرد
فارغ شدم من از خیال تو
از پنجه های آهنین درد
بگذر از این سودازده، که هیچ
در سر نمی دارد هوای تو
آسوده می روم به راه خویش
دیگر نمی خوانم برای تو
Doyenfery
15-11-2007, 13:56
سلام خدمت حضار ِ این محفل ادبی
____
و من در آینه خود را نگاه می کردم
بسان تکه مقوای آبدیده ی زرد
نقاب صورتم از رنگ و خط تهی شده بود
سرم چو حبه انگور زیر پا مانده
به سطح صاف بدل گشته بود و حجم نداشت
و در دو گوشه ی آن صورت مقوائی
دو چشم بود که از پشت مردمک هایش
زلال منجمد آسمان هویدا بود
دیشب تمام حرف زمین نام تو بود
دیشب تمام حرف دشت حدیث باز آمدن تو بود
و باز آمدن سبزینه خشک گیاه
و باز سرودن ترانه مرده انسان
ترانه برابری انسان
و شعر عشق چه سرگردان است
چه بی قافیه
اگر نباشد امید پیچیدن در حلقه ی زلفانت و رستاخیز سبز ظهورت
Mahdi Hero
15-11-2007, 14:41
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
Doyenfery
15-11-2007, 14:51
تو در پیش ان روزن ایستاده مست
فرستاده بر مهر تابان درود
در افتاده بر بازوانت بناز
فروغی خوش از صبح نیلوفری
فروغی دگر، بر گریبان چاک
سبکرقص ، در کار ِ بازیگری
Mahdi Hero
15-11-2007, 14:53
يک لحظه فرصت ده
تا بگويم از تو
يک عمر رفاقتها
يک عمر صداقتها
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
Doyenfery
15-11-2007, 15:37
يک لحظه فرصت ده
تا بگويم از تو
يک عمر رفاقتها
يک عمر صداقتها
ای خوشا دولت ِ دیدار ِ دل افروختگان
دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Doyenfery
15-11-2007, 15:43
اي غم ، تو که هستي از کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا .
از طعنه جاهلان نخواهم ترسيد
بر خنده اين زمانه خواهم خنديد
من بر سر عشق پاک خود ميمانم
((تا کور شود هر آنکه نتواند ديد))
دل بردي از من به يغما اي ترك غارتگر من
ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل بر سر من
سلام سلام صدتا سلام
نگاه ساکت باران
به روی صورتم دزدانه میلغزد
ولی باران نمی داند
که من دریایی از دردم
به ظاهر گر چه می خندم
ولی اندر سکوتی تلخ می گریم...
سلام
حال شما؟
Mahdi Hero
15-11-2007, 17:21
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
سلام بر دوستان عزيزم
یک عمر پریشانی دل، بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
سلام
ميان مهربانان كي توان گفت
كه يار ما چنين كرد و چنان كرد؟
مولانا
سلام ممنون
خوبي فرانك خانوم؟
آقا مهدي شما چطوري؟ هر وقت ميبينم اينجايي كلي خوشحال ميشم
راستي ميشه آي ديتو برام پ خ كني؟
برگ زردی که می افتاد زمین
آن چنان نرم به هر سو می رفت
گوئیا می رقصید
در همین لحظه شاد
رهگذر ، همره باد
قدم آهسته نمود
و به یک کوچه خزید
تا به آن کوچه رسید
و نگاهش افتاد
به همان خانه سبز
نفسش تند شد و ...
دست و پایش لرزید
عرق سردی ریخت
ناگهان برقی زد
و صدای رعدی که فضا را پر کرد
ممنون
Doyenfery
15-11-2007, 17:33
دیگری را چه گنه کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود
__
سلام
دو صد لعنت بر این بدرود
بدان شاید که در شعرم نگنجی باز
و با مرغی دگر شاید کنی پرواز
ولی من آشیان عشق پاکت را
به رسم یادگاری پاس خواهم داشت
و در هر گوشه اش تک بوته های یاس خواهم کاشت
بازم سلام
Doyenfery
15-11-2007, 17:42
تو پنداری که پاور چین گذر داشت
جوان ، پارو زنان بر سینه موج بلم می راند و جانش در بلم بود .
صدا سر داده غمگین ، در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود :
((دو زلفونت بود تار ربابُم ))
چه می خواهی ازین حال خرابُم ))
(( تو که با ما سر یاری نداری ))
چرا هر نیمه شو آیی بخوابُم))
عمر من در شرف پاییز است
من چو یک شاخه خشک
آخرین برگ بر این شاخه تویی
من بدان امیدم
که بهاری دگر از راه رسد
آخرین برگ مرا
باد پاییز نبرد
Doyenfery
15-11-2007, 17:53
دیریست ، گالیا !
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست .
هرچیز رنگ رنگ آتش و خون دارد این زمان .
هنگام رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است .
[هوشنگ ابتهاج]
توپ قرمز که می خورد به شیشه
مرد همسایه دادش هوا شد
زن به آهستگی زیر لب گفت:
فصل تعطیلی بچه ها شد
وقت دریا و رقصیدن موج
ظهر و گرمای سوزان مرداد
زن به آهستگی زیر لب گفت:
خنده هایم چرا رفته برباد؟!
سال ها می گذشت و صد افسوس
لحظه ها تیره و تیره تر شد
زن به آهستگی زیر لب گفت:
روزهای جوانی هدر شد
Doyenfery
15-11-2007, 18:01
دریغا دره سر سبز و گردوی پیر ،
و سرود سرخوش رود
به هنگامی که ده در دو جانب آب خنیا گر
به خواب شبانه فرو می شد
و خواهش گرم تن ها
گوش ها به صداهای درون هر کلبه
نا محرم می کرد ،
و غیرت مردی و شرم زنانه
گفت و گو های شبانه را
به نجوا های آرام بدل می کرد .
_______
فعلا خدا نگهدار [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در اين هستي غم انگيز
وقتي حتي روشن كردن يك چراغ ساده ي « دوستت دارم»
كام زندگي را تلخ مي كند
وقتي شنيدن دقيقه اي صدايي بهشتي
زندگي را
تا مرزهاي دوزخ
مي لغزاند
ديگر – نازنين من –
چه جاي اندوه
چه جاي اگر...
چه جاي كاش...
دمي با غم بسر بردن جهان يكسر نميارزد
به مي بفروش دلق ما كزين برتر نميارزد
حافظ
در دام حادثات ز كس ياوري مجوي
بگشا گره به همت مشكل گشاي خويش
سعي طبيب موجب درمان درد نيتس
از خود طلب دواي مبتلاي خويش
گفت آهويي به شير سگي در شكارگاه
چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
كاي خيره سر بگرد سمندم نمي رسي
راني و گر چو برق به تك بادپاي خويش
چون من پي رهايي خود مي كنم تلاش
ليكن تو بهر خاطر فرمانرواي خويش
با من كجا به پويه برابر شوي از آنك
تو بهر غير پويي و من از براي خويش
...
Mahdi Hero
15-11-2007, 18:51
شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس
Doyenfery
15-11-2007, 18:54
در دام حادثات ز كس ياوري مجوي
بگشا گره به همت مشكل گشاي خويش
سعي طبيب موجب درمان درد نيتس
از خود طلب دواي مبتلاي خويش
گفت آهويي به شير سگي در شكارگاه
چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
كاي خيره سر بگرد سمندم نمي رسي
راني و گر چو برق به تك بادپاي خويش
چون من پي رهايي خود مي كنم تلاش
ليكن تو بهر خاطر فرمانرواي خويش
با من كجا به پويه برابر شوي از آنك
تو بهر غير پويي و من از براي خويش
...
شهپر شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلک همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و دیگر هیچ نبود
Doyenfery
15-11-2007, 18:58
شهد عیش من و تو خواهد شد بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود شده دیوانه ی منگی که مپرس
سر نهادن بر سینه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرّار ها
گمشدن در پهنه بازار ها
Mahdi Hero
15-11-2007, 18:59
الا اي پير فرزانه مكن منعم ز ميخانه
كه من در ترك پيمانه دلي پيمان شكن دارم
Doyenfery
15-11-2007, 21:05
مکن آرام او به خیره تباه
در دل آبدان ملرزان ماه
دل بی تاب تازه رفته به خواب
گرد کافور بیخته مهتاب
به پرنده های جنگل گیلان
پیغام دادم
که در نماز سحرگاهی
و در ملال تنبلی آبسالی جاوید
گنجشک های تشنه دشتستان را
در یاد داشته باشند ...
Mahdi Hero
15-11-2007, 23:00
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
Doyenfery
15-11-2007, 23:07
ترا ،از وحشت توفان ، به سینه می فشرم
عجب سعادت غمناکی !
Mahdi Hero
15-11-2007, 23:13
يك قطره آب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندر اين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من ...
-منِ شعرهایم که من هست و من نیست-
به دنبال نامی که تو ...
-توی آشنا- ناشناس تمام غزل ها-
به دنبال نامی که او ...
به دنبال اویی که کو؟
mohammad99
15-11-2007, 23:17
و تو
ای زاده هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
ای شناگر قابل تو آب نمی دیدی
بازیچۀ شب گردان مهتاب نمی دیدی
ای زاده هفت پشت اصالت
تفسیر تو این بود اگر از اصل نجابت
لعنت بر تو و ذات خرابت
اینک تو و این مرداب
اینک تو این مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر در خواب
ای کرم بدن شب تاب
به به چه قشنگی تو در این نقش بر آبت
لعنت به تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن
رفتیم و از این رفتن
بسیار تو را بخشیم
آزادی و قلب تو بر رفتن ما خندید
آن تازه رس گر حال مرا پرسید
گو شکر خدا گفتیم و راضی به ثوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
Mahdi Hero
15-11-2007, 23:20
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
تکیه گاه دل من نسترن است
با تو ام ای همه آزاد و رها
دست های دل من منتظرند
که بیاویزند بر شاخه ی سرسبز دعا
پدرم در شب بیماری خویش
دست و پا می زند و وای به من!
کاینچنین صبر و قرارم به تلاطم شده است
پیچک سبز دعا - ناله ی من
Mahdi Hero
15-11-2007, 23:39
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
آي قناريها قناريها
آوازهاي روشن خود را
در آسمان تاريک شب رها کنيد!
اما صف قناريها
بر ريسمان روشن آوازهاي خود
رديف
چون ميوه هاي نورسيده
آماده ي چيده شدن
و صفي ديگر
از آوازهاي خويش ستاره مي تنند
در انتظار نوبت.
تا شود گنج معانی سینهات
غرق نور معرفت آیینهات
چشم خویش از طلعت شاهد بپوش!
بیش ازین در صحبت شاهد مکوش!
Doyenfery
15-11-2007, 23:48
وهم سبز - فروغ
تمام روز در آینه گریه می کردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمروبی آفتاب را
آلوده کرده بود
cityslicker
15-11-2007, 23:50
دلاي گسسته رو بياره زنجير بكنه
كاش يكي پيدا شه قانون سفر رو ببره
نذاره دم ورودش كسي تاخير بكنه
كاش يكي پيدا شه مرهم بذاره رو زخم عشق
Marichka
16-11-2007, 00:04
...
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به برنمی آید
مگر به روی دلارای یار ما ورنه
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وزان غریب بلاکش خبر نمی آید
...
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت.
Marichka
16-11-2007, 00:12
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم
هر چند کان ارام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم
دانم سر آرد غصه را رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم
با ان که از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گهگاه جامی میزنم
Doyenfery
16-11-2007, 00:15
ترا می جویم ، ای تکرار
ترا ، ای تکرار
ترا ، ای رفته ، ای آواره در منقار
ترا __ برگِ تر ِ دوشینه ، در چنگال ِ باد ِ پار __
ترا می جویم ، ای دیرینه ، ای نایافنه ، ای یار !
Mahdi Hero
16-11-2007, 00:16
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
منظر ویرایشم ......
ببخشید دیر ویرایش شد نتم مشکل داره
Mahdi Hero
16-11-2007, 00:18
دوباره مرد کسی را که زنده کرد عیسی
زمانه زنده عشق تو را فنا نکند
Doyenfery
16-11-2007, 00:22
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم
هر چند کان ارام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم
دانم سر آرد غصه را رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم
با ان که از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گهگاه جامی میزنم
میخانه های غم آلود
با سقف کوتاه و ضربی
و روشنی های گم گشته در دود
و پیشخوان های پر چرک و چربی
هرجا که من گفتم ، آمد _
این گوشه آن گوشه شب
هرجا که من رفتم آمد
___
اخوان ثالث
Marichka
16-11-2007, 00:24
دلدار که گفتا به تو ام دل نگرانست
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
Doyenfery
16-11-2007, 00:30
دلدار که گفتا به تو ام دل نگرانست
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
شرمسار ِ ترانه های بی هنگام خویش
و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا
سر بازان
Marichka
16-11-2007, 00:35
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما می باش
چو غنچه گرچه فرو بستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هزره طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می باش
cityslicker
16-11-2007, 00:37
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است
اي كه از كوچه ي ما مي گذري ، معشـــوقه!
بي محلي سر اين كوچه دوچـندان سخت است
Doyenfery
16-11-2007, 00:38
--------------------------------------------------------------------------------
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما می باش
چو غنچه گرچه فرو بستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هزره طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می باش
من دانم و دلت ، که غمان چند
آمد، ور آشکار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید
باران به کوهسار نیامد.__________
شب همگی خوش [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Mahdi Hero
16-11-2007, 00:45
دل ز مردم بردن و خود را بخواب انداختن
شیوه مژگان عیار و شعار چشم تست
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
Mahdi Hero
16-11-2007, 02:08
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پيچيدهام
شاخ تاكم بگرد خويشتن پيچيدهام
گرچه خاموشم ولي آهم به گردون ميرود
دود شمع كشتهام در انجمن پيچيدهام
من از پاییز می فهمم
صدای آن جنینی را
درون بطن آن مادر
همان مادر
که می داند
در این دنیا
فرزند جدید آوردنش ننگ است
جنین محکوم به مرگ است
جنین فریاد خواهد کرد:
که ای مادر
به من فرصت بده آخر
ببینم رنگ دنیا را
و عشق و آرزوها را
حیات من به دست توست
و مادر گفت :
من از پاییز می فهمم
که دنیا خانه ای تنگ است
و عشق ، این روزها
تزویر و نیرنگ است
و عصر ارتباطات است
و باران های این ایام
پر از ذرات بیرنگ است
که مسموم است
Mahdi Hero
16-11-2007, 02:26
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
زنی آرام گذشت
پسر کوچک او
سیب در دستش بود
گوشه چادر مادر را داشت
منتها بر می گشت
پشت سر را می دید
رهگذر را هم دید
مادرش با عجله
دست او را که کشید
مهربان بادی بود
که به رختی نمناک
روی یک بند وزید
رهگذر در یادش
روی دیوار هنوز
جمله ای را می دید
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری...
در سرش چیزی بود
بغضش آخر ترکید
درياب كه ايام گل و صبح جواني
چون برق كند جلوه و چون باد گريزد
شادي كن اگر طالب آسايش خويشي
كآسودگي از خاطر ناشاد گريزد
غم در دل روشن نزند خيمه اندوه
چون بوم كه از خانه آباد گريزد
فرياد كه دردام غمت سوختگان را
صبر از دل و تاثير ز فرياد گريزد
گر چرخ دهدت قوت پرواز رهي را
چون بوي گل از گلشن ايجاد گريزد
...
ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه فهمیدن منظور به هم
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی افکار من است
آری ای بیرنگتر از آینه یک لحظه بایست
این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
Mahdi Hero
16-11-2007, 10:00
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
Mahdi_Shadi
16-11-2007, 13:43
تا عهد تو دربستم عهد همه بشكستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
Mahdi Hero
16-11-2007, 13:56
اجاره کرده ای ای غم مگر کاشانه ما را____که از شادی کنی پنهان کلید خانه ما را
الهی جغد گردد همدمت تا رستخیز ای غم___که بی مقدار پنداری دل دیوانه ما را
بهشت از کف بهشت آدم همی از روی دانایی___که صد کوثر نیابد ارزش پیمانه ما را
کند گم نام یوسف را زلیخا تا صف محشر___اگر اندر نظر آرد رخ جانانه ما را
دو چشم نیمه مستش را بخواب ار بنگرد زاهد___بجای کعبه بگزیند بجان بتخانه ما را
قلم فرسود در دست و "بشیری" کس نمیداند___چه تعبیری و تفسیری بود افسانه ما را
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
Mahdi Hero
16-11-2007, 14:57
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
شير او نوشد كه در نشو و نماست
چارق او پوشد كه او محتاج پاست
سلام دوستان
سلام آقا جلال خوبي؟كم پيدا؟
سلام مژگان خانوم همكار محترم فيلم جواب سوال نميدي؟تاپيك پادشاهان جنگ
سلام آقا مهدي خيلي مخلصيم زياد
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.