مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
لبخند مي زني دلمان عاشقت شود
اين چشمهاي بسته زبان عاشقت شود
صياد چشم راه به جايي نمي برد
وقتي که دست و تير و کمان عاشقت شود
موهات را به شانه باران سپرده اي
طولي نمي کشد که جهان عاشقت شود
اين شعر را مقابل باران گذاشتم
تا واژه هاي تشنه آن عاشقت شود
مي ترسم از نگاه اهوراييت که باز
درکوچه هر چه مرد جوان عاشقت شود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دست در حلقهء آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آنچه سعی است من اندر طلبش بنمودم
اینقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
ــــــــــــــــ
گفتم که همین چند روزه چشم
amir.ara
31-01-2007, 19:36
در اینجا کس نمی فهمد زبانِ صحبتِ مارا
مگر آیینه دریابد حدیثِ حیرتِ مارا
سزد گر اشکِ لرزان و نگاهِ آرزو گویند
به جانان با زبانِ بی زبانی حالت مارا
نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود
به هم زد دودِ آهِ دل صفای خلوتِ مارا
بهاران خود نمی آید به سوی ما مگر روزی
خزان گلچین کند این باغ های حسرتِ مارا
نمی سازند با این تنگنای عالمِ هستی
بلند است آشیان مرغانِ اوجِ همتِ مارا
سری بر زانوی غم داشتم در کنجِ تنهایی
کمینگاهِ جنون کردی مقامی عزلتِ مارا.
اي كدامين شب
يك نفس بگشاي
جنگل انبوه مژگان سياهت را
تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو
پيكر مهتابگون دختري كز دور
با نگاه خويش مي جويد
بوسه شيرين روزي آفتابي را
amir.ara
31-01-2007, 20:17
آخرین برگِ سفرنامۀ باران ،
این است :
که زمین چرکین است.
تو مرا در بی کسی همدم شدی
در شب تنهاييم محرم شدی
از تو روياهای من معنا گرفت
در کنارت قلب من آرام گرفت
از نگاه عاشقت زيبا شدم
سنگ بودم از تو من ديبا شدم
قامتم در هم شکست از بار غم
با تو پيوستم دگر باره به هم
با تو گشتم هفت شهر عشق را
يافتم من در تو بحر عشق را
ـــــــــــــــــــــــــ
اینم به خاطر حسین که دیگه نگه فرانک خندان و شاد چرا تازگیها همه شعراش توی مشاعره غمگینه
amir.ara
31-01-2007, 21:44
آن صداها کجا رفت ،
صداهای بلند ،
گریه ها ، قهقه ها ،
ان امانت ها را ،
اسمان آیا پس خواهد داد؟
پس چرا حافظ گفت :
" آسمان بارِ امانت نتوانست کشید".
نعره های حلاج ،
بر سرِ چوبۀ دار ،
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه !
چهچهِ گنجشک بر ساقۀ باد ،
آسمان آیا ،
این امانت ها را ،
باز پس خواهد داد ؟
در غرب، خورشيد زمينى هنوز پرتوافكن است
و زير اشعهاش بامهاى شهر مىدرخشند
اينجا زنى سفيدپوش بر درها صليب مىكشد
و آهسته كلاغها را صدا مىكند.
amir.ara
31-01-2007, 22:11
درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو ، نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد!
ديريست دلها و روانها
از پرتو خورشيد دانش دور ماندهست
وان ديده در هر زبان بيدار، انگار
دور از جهان روشنايي، كور ماندهست
زنجير صد بندت بر اندام است هرچند
هرچند ميسايد تو را زنجير صد بند
هرچند دشمن
مانند بيژن در بن چاهت نشاندهست
بيرون شدن زين هفتخوان را چاره ماندهست
دوش گفتم با حریفی با خبر -----کاندرین مطلب مراشو راهبر
دشمنی حر و بذل جان چه بود ؟ ----اول آ ن کفر آخر این ایمان چه بود؟
اول آنسان کافر مطلق شدن ----سد راه اولیای حق شدن
آخر از کقر آمدن یکباره باز ---- جان و سر در راه حق کردن نیاز
گفت اینجا نکته ای هست ای خبیر ---- زد چو سالک دست بر دامان پیر
خواست تا رهرو شد اندر طریق ---- همقدم گردد به رحمانی فریق
نفس کافر دل چو یابد آگهی ----مشتعل گردد ز روی همرهی
آرد از حرص و هوس خیل و سپاه ---- راهرو را سخت گردد سد راه
مانع هر گونه تد بیرش شود ----رو نهد هر سو عنانگیرش شود
تلخ سازد آ ب شیرینش به کام ---- گام نگذارد که بردارد ز گام
گر گریزان گشت سالک نیست او ---- در مهالک غیر هالک نیست او
ور فشر د از همت او پای ثبات ---- ماند برجا بر تمنای نجات
پیر را از باطن استمداد کرد ---- باطن پیر رهش امداد کرد
آن عنانگیر از وفا یارش شود ---- همدم و همراه و همکارش شود
عمان سامانی
در اين ارديبهشت سوزان
كه سدر و گز از حرارت خورشيد
پژمرده مي شود
بزاز هاي دوره گرد غريب
با بقچه هاي ململ رنگين چيت گلي
و شيشه هاي گلاب
از دره اي به دره ديگر مي چرخند
زنهاي روستاهاي كوهستاني را
به جامه ها و ارحلق تازه وسوسه كنند
و هوس هاي گرمسيري را
دامن مي زنند
دیر شد هنگام رفتن ای پدر ---- رخصتی گر هست باری زودتر
در جواب از تنگ شکر قند ریخت ---- شکر از لبهای شکر خند ریخت
گفت : کای فرزند مقبل آمدی ---- آفت جان رهزن دل آمدی
کرده ای از حق تجلی ای پسر ---- زین تجلی فتنه ها داری به سر
راست بهر فتنه قامت کرده ای ---- وه کزین قامت قیامت کرده ای
نر گست با لاله در طنازی است ---- سنبلت با ارغوان در بازی است
از رخت مست غرورم می کنی ----- از مراد خویش دورم می کنی
گه دلم پیش تو گا هی پیش اوست ---- رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست
بیش ازین بابا دلم را خون مکن ---- زاده لیلی مرا مجنون مکن
پشت پا بر ساغر حالم مزن ---- نیش بر دل سنگ بر بالم مزن
خاک غم بر فرق بخت دل مریز ---- پس نمک بر لخت لخت دل مریز
همچو چشم خود به قلب دل متاز ---- همچو زلف خود پیشان مساز
حائل ره مانع مقصد مشو ---- بر سر راه محبت سد مشو
عمان سامانی
وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم
بي تو زرد زرد زردم ! بي صداي تو مي ميرم
اما وقتي كه مي خوني ، من ميشم پر از جوانه
يه ترانه ساز عاشق ، با هزار و يك ترانه
amir.ara
01-02-2007, 00:40
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاک روی که بود تر دامن شد
گویند شب آبستن و اینست عجب
کو مرد ندید از چه ابستن شد
در فروغ این ستارگان بی دوام
روزگار شادی و غمم فرا رسید
این به جز دمی نماند و آن همیشه ماند
این همیشه ماند و آن به انتها رسید
آسمان حسود بود و چشم بخت من
چون ستارگان چشم تو دمید و مرد
بی تو از لبان من ترانه ها گریخت
بی تو در نگاه من شراره ها فسرد
آری ای که در منیّ و با منی مدام
وه که دیگرم امید دیدن تو نیست !
تو گلی، گل بهار جاودان من
زین سبب مرا هوای چیدن تو نیست !
amir.ara
01-02-2007, 01:22
تو را چو با دگران یار و همنفس بینم
بهارِ خویش به تاراجِ خار و خس بینم
ز باغبانیِ خود شرمساریم این بس
که چون تو دسته گلی را به دستِ کس بینم
روا مدار خدایا که من در این گلزار
هوای عشق تماشاگهِ هوس بینم
شکوفه روی منا برگِ آن بهارم نیست
که شاخسارِ گل از روزنِ قفس بینم
بیا که چون سحرم، بی تو ، یک نفس باقی ست
مگر چو آینه رویت در این نفس بینم.
ما مرغ اسیریم و پریدن هوس ما
تنهایی دوران همه جا پیش و پس ما
قلبی نشکستیم و جفایی ننمودیم
هر لحظه ولی جور و جفا ، هم نفس ما
در بغض ترک خوردهء ما عشق نهان است
ماییم و همین مهر و وفا ، دادرس ما
افسانهء بودن همه را صحبت عشق است
این کفر پرستی نبود خار و خس ما
بر شب شده گان نغمهء بیدار نخوانید
صبحیم و همین روشنی روز ، بس ما
amir.ara
01-02-2007, 02:32
آخر ای دوست ، نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید ؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید.
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید.
آن همه عهد فراموشت شد ؟
چشم من روشن ، روی تو سپید.
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید ؟
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید.
دل پر درد " فریدون " مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید.
دل می کشیدی روی شیشه
دل می کشیدم روی دیوار
تو منتظر از پشت شیشه
من منتظر از پشت دیوار
وقتی که باران محو می کرد
شعر مرا از روی دیوار
یک بوسه از تو روی شیشه
یک بوسه از من روی دیوار
amir.ara
01-02-2007, 02:54
راه طلب تو خار غمها دارد
کو راهروی که این قدمها دارد
دانی که که روشناس عشقست آنکو
بر چهرۀ جان داغ ستمها دارد
دل من دير زماني ست كه مي پندارد:
دوستي نيز گلي ست…مثل نيلوفر و ناز
ساقه ي ترد ظريفي دارد
بي گمان سنگ دل است آنكه روا مي دارد جان اين ساقه ي نازك را دانسته بيازارد
amir.ara
01-02-2007, 13:59
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که دردسرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که ماه در حکمست
خدارا در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل ارد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد
درین باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروری در کنار آرد
دیگر چندان گرم نمی شوم وقتی که می رسد تا دستم را بگیرد
دیگر چندان شاد نمی شوم
دیگر ماه که پشت ابر پنهان شود نمی ترسم
و گفتگویی را که با سایه آغاز کرده ام ادامه می دهم
...
من بودم وماه وشب وشعرم؛
ـ شعری که سهم چشمهایت شد!
حرفِ دلت با ماه می گفتی؛
ـ ماهی که هر شب داده آزارم ـ
اینگونه با من دشمنی تا کی؛
ـ دیگر به خواب من نمی ایی ـ
در کوچه باغ خواب رویاها
ایا نخواهی کرد تکرارم
amir.ara
01-02-2007, 15:40
مست.....نه مست نبودی که مرا جار زدی
باورم نيست که دستان مرا دار زدی
مست .....نه مست نبودی که تبر....ممکن نيست
ساقيا مست شدم بی تو دگر ممکن نيست
تو از عدل علی گویی ولی با حال نمرودی
یزیدی ؟! یا حسینی تو ؟! نمی دانم ! نمی دانم !
چرا باید یزیدی بود و از شور حسینی گفت ؟!
منافق پیشه را آخر درون شعله بنشانم
تو خود از زشتی می گفتی و هر روز و شب مستی !
دگر از من چرا خواهی که از او رو بگردانم؟
بساط ظلم را برکن ، ستم با مردمان کم کن
که خواهد آمد آن روزی که داد ظلم بستانم
ـــــــــــــــــــــــــ ــ
چه زرنگ;) :rolleye:
او
یعنی خودتونهم اول جستجو می کنین بعد می نویسین ایول بابا
فکر نمیکنم انچنان مطلب پیچیده و تعجب اوری باشه !
....................
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
من بی رمغ ترین نفس این حوالیم
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه ی هشیار خسته ام
amir.ara
01-02-2007, 15:51
می شناسمت
چشم های تو
میزبانِ افتابِ صبح سبز باغ هاست.
می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.
می شناسمت
آفریدگار و یارِ روشنی
دست های تو
پلی به رویتِ خداست.
------
ما اینیم دیگه:biggrin:
تـا پيـچ و تـاب قـد تـو را دل ننشيـن كنم
دست از سر نيــاز بـه هـر ســو گشـــوده ام
از هـر زنـي تــراش تنــي وام كــــرده ام
از هر قدي كرشمـه ي رقصــي ربــوده ام
امـا تـوچـون بتــي كـه بـه بت ساز ننگرد
در پيش پاي خويش بــه خاكـم فكنـده اي
مست از مــي غـروري و دور از غـم مني
گوئي دل از كسي كه تو را ساخت كنده اي
ـــــــــــــــــ
همه ت ها به من می افته امروز که
amir.ara
01-02-2007, 16:12
یک سینه بود واین همه فریاد
می برد بانگ خود را ، تا برج آسمان
می کوفت مشت خود را بر چهرۀ زمان
زنجیر می گسست
دیوار می شکست
انگار که حق خود را می خواست!
می زد به قلب توفان ،
می افتاد!
می رفت و ، خشمگین تر
بر می گشت
می ماند و سهمگین تر بر می خاست.
یک سینه بود و این همه فریاد
تنها ،
اما شکوهمند ، توانا
دریا !
--------
اینم الف
این را بدان ، دیگر نمی خواهم بمانی
تا از پرستوهای خوش آوا بخوانی
دیگر نمی خواهم برایم تا سحرگاه
از عشق ، مستی ، از صداقتها بخوانی
ــــــــــــــــــــ
ولی برای شما باز " ی "
فعلا خداحافظ تا بعد
amir.ara
01-02-2007, 16:33
یکی بر تربتی فریاد می کرد
که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تخته ای بر کَن ز گوری
ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکَندن چه حاجت
که می دانم که مشتی استخوانند
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
---------------
من سایه می خوام[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]دلم واسش تنگ شده خب[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فکر نمیکنم انچنان مطلب پیچیده و تعجب اوری باشه !
مگه من گفتم که پیچیده و تعجب آوره. منظورم این بود که چه حالی دارید بابا دمتون گم
ولی حالا خداییش جستجوهم می کنید یا نه؟
دل حافظ که به دیدار تو خو گر شده بود
ناز پرورد وصال است مجو آزارش
شباهنگام
تمام دریچه های خانه دل را می گشایم
و چشم به راه آمدنش
شمع دل که از شرار ستاره ها
به یادگار گرفته ام
بر دست به کوچه می آیم
و چشم به انتهای ناکجا
صدایش می کنم
ناله ای از حزن
نا له ای از جان
که ای گم شده
ای غریبهء آشنا
تا کی به انتظارم خواهی
ـــــــــــــــــــــ
وباز هم "ی "
یادم نمی رود که در آن سال های دور
مردانگی ز افسر شاهی جدا نبود
در باور قبیله احساس های پاک
بی حرمتی به ساحت گلها روا نبود
آن روز در تصور انسان قصه ها
می گفت مادرم که محبت خطا نبود
واقعا خیلی ممنون که به حرف من توجه کردید [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیده ای بسیار و می بینی
می وزد بادی ، پری را می برد با خویش،
از کجا ؟ از کیست؟
هرگز این پرسیده ای از باد؟
به کجا؟ وانگه چرا؟ زین کار مقصد چیست؟
توكه با ناز سيه چشم به من مي نگري من كه با ديده ي حسرت به سويت مي نگرم
توكه چون باد صبا از بر ما در گذري من كه با ياد توام تا ز جهان درگذرم
تو كه از مهر در اين دهر نديدي ثمري من كه اين شيفتگي دردوجهان شد ثمرم
Behroooz
01-02-2007, 19:22
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی درافتی به پایش چو مور
راه دوری بود
خورشید خوابش برد
ناگاه دید سنگ ها فرو ریخته از کوه بلند
خفته بر ریل دراز
او برآشفت که مبادا…
صدایی شنید
نوری دید
سویش دوید
ولی او در آن شب جز سیاهی نبود
از آن رو خود را شهـابی نمود
من سایه می خوامدلم واسش تنگ شده خب
منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم
خوبی گلم ؟
راه دوری بود
خورشید خوابش برد
ناگاه دید سنگ ها فرو ریخته از کوه بلند
خفته بر ریل دراز
او برآشفت که مبادا…
صدایی شنید
نوری دید
سویش دوید
ولی او در آن شب جز سیاهی نبود
از آن رو خود را شهـابی نمود
ای قلب تو پر شراره از عشق بگو
وی درد تو بی شماره از عشق بگو
امید رهایی ام از این دریا نیست
ای پهنه ی بی کناره از عشق بگو
تا شب پره ها باز ملامت نکنند
با این شب بی ستاره از عشق بگو
دیریست که می رویم و نا پیداییم
درمانده که چیست چاره از عشق بگو
تا یاد تو را به لحظه ها نسپارند
هر دم همه جا هماره از عشق بگو
گاهی سخن سکوت را می فهمند
لب دوخته با اشاره از عشق بگو
وقتی ز قصیده ها غزل می سازند
بنشین و به استعاره از عشق بگو
تنهای من ای با من تنها ، تنها
از عشق دوباره از عشق بگو
...
و من افسوس شدم واله و دیوانه تو
صبح فردا دیدم سینه من خالیست و دلم با من نیست ولی از عشق وجودم پر بود
تا غروبی غمگین
تا غروبی سرد و پاییزی و ابری و کبود
لابلای آنهمه برگ چنار
دل خود را دیدم و به خود لرزیدم
دلم خرد شده روی زمین بود و من
زود برداشتمش
گریه کردم در راه تا رسیدم به در خانه خویش
صبح فردا دل خود را دادم تا که بندش بزنند
و از آن روز به بعد
دل من یک دل کلوائی شد
و هنوز جای پای تو برویش پیداست
باز امروز همان قصه پوچ است ولی
من به تو میگویم که دگر شعر دروغین تو برایم نسرای
که دل من دل کلوائی من
طاقت عشق ندارد دیگر
جای پای دگری باز ندارد دیگر
پس رها کن تو مرا با غم و درد دل خویش
که دل با نگاهی ز هم می پاشد و فرو میریزد
---------
سلام عسلم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]آخریش رسید؟
در گردش این کون و مکان راز بزرگی ست
دریاب ، که بازیچه پرستی قفس ما
ما در ره معشوق سر و جان نشناسیم
این بی سر و پایی همه جا خویش وکس ما
پرواز امیر از پی آهنگ خدا بود
ما مرغ اسیریم و پریدن هوس ما
amir.ara
01-02-2007, 21:53
این منم بی نصیب از جوانی
این منم کشتۀ مهربانی
رانده از درگه مهربانان
خسته از تیغ یاران جانی
این منم تشنۀ بادۀ مرگ
این منم سیر از زندگانی
این دل و این همه رنج و اندوه
این من و این غم جاودانی
...
سلام
ـــــــــــــــ
یاد باد آن لحظه های گفتگو
تا که بغضت بی محابا می شکست
موج لرزان صدایم ، وای ! وای !
آن چه حالی بود که بر ما می گذشت؟
amir.ara
01-02-2007, 22:14
سلام
--------
تو ای دلبر که پرسی حال مارا ،
که می گوید که یاد آشنا کن؟
مرا درماندۀ حسرت چه خواهی ؟
که می گوید که دردم را دوا کن ؟
چو از احوال زارم یاد کردی
دوباره دست مرگ از من رها شد
رها کن دامن را تا بمیرم
که جانم خسته زین رنج و بلا شد
...
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
یارب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد و گرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
حافظ
amir.ara
01-02-2007, 22:41
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرِ خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقۀ پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خوشبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهانست و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر ازین گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
دانه امید، آخر، شد نهال بارآور:
صد جوانه پیدا شد از تلاش پنهانم.
پرنیان مهتابم در خموشی شبها؛
همچو کوه پابرجا، سر بنه به دامانم.
بوی یاسمن دارد خوابگاه آغوشم؛
رنگ نسترن دارد شانه های عریانم.
شعر همچو عودم را آتش دلم سوزد:
موج عطر ازان رقصد در دل شبستانم.
کس، به بزم میخواران، حال من نمیداند،
زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم.
در کتاب دل، سیمین، حرف عشق میجویم؛
روی گونه می لرزد سایههای مژگانم...
amir.ara
01-02-2007, 22:57
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمۀ کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وانگه سر چاه را به عنبر بگرفت
تكرار كن برايم كلمات لالايي
عينهو باد عينهو باد
عينهو يك سنگ
عينهو سنگي شعلهور
اي مادر
مهرۀ ساكت صدف
نگاهي بيهمتا
لبخندي دردانه
عينهو باد عينهو باد
عينهو آهنگي سنگي و دور
كه حامي ماست
amir.ara
01-02-2007, 23:13
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان
به زانکه فروشند چه خواهند خرید
در ره عشقت اى صنم شيفتهء بلا منم
چند مغايرت كنى با غمت آشنا منم
پرده به روى بستهاى زلف بهم شكستهاى
از همه خلق رستهاى از همگان جدا منم
شير توئى شكر توئى شاخه توئى ثمر توئى
شمس توئى قمر توئى ذره منم هبا منم
نور توئى تتق توئى ماه توئى افق توئى
خوان مرا قنق توئى شاخهء هندوا منم
نخل توئى رطب توئى لعبت نوشلب توئى
خواجه باادب توئى بنده بيحيا منم
من ز يم تو نيم نم نى ز كم و ز بيش هم
چون بتو متصل شدم بى حد و انتها منم
شاهد شوخ دلبرا گفت بسوى من بيا
رسته ز كبر و از ريا مظهر كبريا منم.
amir.ara
01-02-2007, 23:24
مرغ دریا بادبان های بلندش را
در مسیر باد می افراشت !
سینه می سایید بر موج هوا ،
آن گونه خوش ، زیبا
که گفتی آسمان را آب می پنداشت !
تنها ثانیه ایی
بیش
بگذار تا
بمانم در اغوشت ...
بگذار تنها
ثانیه ایی بیش
میهمان اغوشت باشم و
در ان کمی بی آسایم ...
تنها ثانیه ای بیش
تنها ثانیه ایی ...
amir.ara
01-02-2007, 23:32
یک شب ، از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود ، تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد !
با من از " هست " ، به " بود "
با من از نور به تاریکی ،
از شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی ،
دورتر ، شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود.
...
در حریم دل ما یار دگر خانه نکرد
مرغ عشق دل ما جای دگر لانه نکرد
گفتمش یار بمان ، خانه دل روشن کن
یار ما یار نشد ، میل به پیمانه نکرد
ـــــــــــــــــــــــ
رنگها را امتحان می کنی اقا امیر
amir.ara
02-02-2007, 01:17
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تو غمت را با من قسمت كن
علف سبز چشمانت را با خاك
تا مداد من
در شن زار كوير كاغذ
باغي از شعر برانگيزد
تا از اين ورطه بي ايماني
بيشه اي انبوه از خنجر برخيزد
Marichka
02-02-2007, 03:07
دلدار كه گفتا به تو ام دل نگرانست
گو مي رسم اينك به سلامت نگران باش
خون شدم دلم از حسرت آن لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
رهگذرم
کوله ای بر پشت دارم از سوال
با سری پرسودا
رو به خورشید روان
زیر نور خورشید
پاسخی می جویم
در فراق خورشید
در شب تیره و تار
من چراغی دارم
با جواب می سوزد
در گذرگاه سفر
گه گداری
خانه ای می بینم
و چراغی روشن
یک نشانه یک پیام
بار دیگر یک مسافر زمینگیر شده
یکی از جنس خودم
دل به گل داده فراموش شده
از سفر می پرسد
من ز مقصد گویم
لحظه ای شوق سفر
می شود بیدار در عمق دلش
بار دیگر چشم هایش می زند برق شروع
دست او می گیرم
پای او همراه نیست
ذهن او بیمار است
چاره ای نیست وداع می گویم
رو به خورشید روان
از فراز تپه
لحظه ای می نگرم
خانه پیداست هنوز
چشم او هم بر راه
زیر لب زمزمه گر
اگر او بود سفر
تا چه حد زیبا بود
بار دیگر تنها
راه می پیمایم
کوله ای بر پشتم
قطرهای اشک به چشم
با خودم می گویم
شاید یک روز دگر
در گذرگاه سفر
خانه ای گشت پدید
با چراغی روشن
شاید از جنس خودم
صبح یک روز قشنگ
همسفر پیدا شد
شایدم روز دگر
کاروانی از ما
عازم خورشید شد
...
Marichka
02-02-2007, 03:43
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
ازين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت
كه از تو درد دل اي جان نمي رسد به علاج
چرا همي شكني جان من ز سنگدلي
دل ضعيف كه باشد به نازكي چو زجاج
جان غمگين، تن سوزان ، دل شيدا دارم
آنچه شايسته عشق است مهيا دارم
سوز دل، خون جگر، آتش غم، درد فراق
چه بلاها كه ز عشقت من تنها دارم
مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت
یاقوت نهم نام لب لعل تو یاقوت
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب
بوي خاك عطر باران خورده در كهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دويدن
عشق ورزيدن
غم انسان نشستن
پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن
كار كردن كار كردن
آرميدن
چشم انداز بيابانهاي خشك و تشنه را ديدن
جرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن
همنفس با بلبلان كوهي آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن
نيمروز خستگي را در پناه دره ماندن
گاه گاهي
زير سقف اين سفالين بامهاي مه گرفته
قصه هاي در هم غم را ز نم نم هاي باران شنيدن
بي تكان گهواره رنگين كمان را
در كنار بام ديدن
يا شب برفي
پيش آتش ها نشستن
دل به روياهاي دامنگير و گرم شعله بستن
آري آري زندگي زيباست
تا كوچه دومين پرنده تنها
راه دوري نيست!
كنج دنج كوچه مي نشينيم!
من برايت از تراكم تنهايي اين سالها مي گويم
و تو برايم از حضور ِ دوباره بوسه!
ديگر «كبوتر باز برده» صدايت نمي زنم!
بر ديوار ِ بلند كوچه مي نويسم,
«كبوتر با كبوتر، باز با باز»
باور ميكنم كه عاقبت ِ علاقه به خير است!
كف ِ دست ِ راستم را نشان فالگير ِ پير پُل گيشا مي دهم،
تا ببيند كه خط ِ عمرم قد كشيده است
و ديگر مرا از نزديكي نزول نفسهايم نترساند!
آنوقت، ما مي مانيم و تعبير ِ اين همه رؤيا!
ما مي مانيم و برآوردِ اين همه آرزو!
ما مي مانيم و آغوش ِ امن علاقه...
همچو نور، از چشمم، رفتی و نمی ایی
بی تو دیده ی جان را، بسته ام ز بینایی
تا زمن شدی غافل، سرزدم به هر محفل
بی تو عاقبت کارم، می کشد به رسوایی
اين آخرين قرار ِ ميان ِ نگاه من و نياز توست!
هر سال ِ خدا،
ده روز مانده به شروع تابستان
(همان بيست و يكمين روز ِ آخرين ماه بهرا را مي گويم!)
سي دقيقه كه از ساعت ِ نه شب گذشت،
به پارك ِ پرت كنار بزرگراه مي آيم!
باران كه سهل است
آجر هم اگر از ابرها ببارد
آنجا خواهم بود!
نشاني كه ناآشنا نيست؟
همان پارك ِ هميشه پرسه را مي گويم!
همان تنديس ِ تميز جارو به دست!
يادت هست؟
شبيه افسانه ها شده اي!
ديگر همه تو را مي شناسند!
تو هم مرا از پيراهن روشن آن سالها بشناس!
چه خطوط ِ تاري
كه در گذر گريه ها بر چهره ام نشست!
چه رشته هاي سياهي
كه در انتظار ِ آمدنت سفيد شد!
چه زخمهايي كه ... بگذريم!
بگذريم! بي بي باران!
مرا از آستين خيس ِ همان پيراهن آشنا بشناس!
خداحافظ!?
ظاهرش با باطنش کرده به جنگ
ظاهرش چون گوهر و باطن ز سنگ
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يک
بگشا پسته خندان و شکرريزی کن
خلق را از دهن خويش مينداز به شک
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کسی چه میداند، شايد تاریخ نخواهد حتی یکی را به خاطر بیاورد،
و از بی شمار فتحهای آینده چیزی جز کود برجا نمی ماند.
نه، یقین ندارم من به خودم.
ديوانهخانهها پر از بیمارها
بیمارهایی با یقینهای بسیار!
حالا منی که هیچ یقینی ندارم بیشتر حق دارم یا کمتر؟
هیچ یقینی حتي به خودم...
محراب ابرويت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بايدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادويی بکنم تا بيارمت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تار دلم گسيخت
چون واي مرگ جگر سوز و دل خراش
چون ناله وداع غم انگيز
و جانگزاست
اندوهناك و شوم چو فرياد مرغ حق
اين نغمه عزاست
اين نغمه عزاست كه معشوق مرده را
امشب به گور مي برم و خاك مي كنم
وز اشك غم كه مي چكد از چشم آرزو
رخ پاك مي كنم
ـــــــــــــــــــــــ
چه شکلکهای بامزه ای داری رامبد
میگريم و مرادم از اين سيل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از ديده بارمت
---------------
قابل نداره [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ... کیلویی میفروشم میخوای ؟ ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تنهائي از تمام زوايا نفوذ كرد
ناباوري بس است
با سنگها بگو
آيينه بي كس است!
نزديكتر بيا
من زنده ام هنوز
امّا...
نزديكتر بيا
من روي دست فاصله تشييع مي شوم!
ـــــــــــــــــــــــــ
کیولی چند هست حالا
مير من خوش میروی کاندر سر و پا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت
گفته بودی کی بميری پيش من تعجيل چيست
خوش تقاضا میکنی پيش تقاضا ميرمت
--------------------
کیلویی به اندازه تعداد پست هام [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ... خوبه ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تپش ها خاكستر شده اند.
آبي پوشان نمي رقصند.
فانوس آهسته بالا و پايين مي رود.
هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
چشمانش خوابي را گم كرده بود.
جاده نفس نفس مي زد.
صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
ــــــــــــــــــــــ
کاشک مهران بیاد همه پستاتا پاک کنه
در زلف چون کمندش ای دل مپيچ کان جا
سرها بريده بينی بی جرم و بی جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
------------------------
اگرم پستام پاک شه (که نمیشه) اونوقت به دلار حساب میکنم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تن من ليك باز با من بود
لحظه آخرم گرفت عنان
كه : كجا ؟ بسته است راه سفر
حيرتم پر گشود و نقش هراس
بر لب آشفت طرح يك لبخند
كركسان گرسنه چشمانم
طعمه از نام رفته ام جستند
نام من سايه درختي شد
در كوير گذشته هاي سراب
چهره ام با اشاره شب گيج
روي لب بست خنده هاي خراب
ايستادم تنم كه با من بود
زير پرهاي واژه رويا شد
در رگم آشيانه زد ترديد
پرسشي ز آن ميانه نجوا شد
شايد اين لحظه لحظه آخر ؟
------------
بخبخشید مزاحمه خریدو فروشتون می شم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ولی فرانک از این هیچی مخر 100 تا چاقو بسازه دو تاش دسته نداره[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگويد با چنين حسنی
که اين را اين چنين چشم است و آن را آن چنان ابرو
-------------------------
ای بابا ... حالا بعد از مدتها اومدیم یه کاروکاسبی بندازیم راه ... اگه تو گذاشتی ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
راستی اون اسمایلی ها رو چیکار کردی ؟ ... اوکی شد ؟ ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چی چیو ok شدم تو تا حالا کدوم کارو درست حسابی انجام دادی؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نه نشد منم حوصله نداشتم ور برم باهاش تازشم گفتم به تو اعتباری نیست شاید ویروسی باشه[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
----------
و در روزنامه هاي تا غروب مي ميرند
چيزي نفهميده ام ؟
خيالت من از پنجره هاي باز خانه ي سالمندان
كه رو به از صبح توپ بازي
تا باي باي تيله ها و گلسر هاي رنگي حسرت مي كشند
چيزي نفهميده ام ؟
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام مي بخشيد
مي شكند
دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بيدار شو ای ره رو خواب آلوده
-----------------------------
اصلا تقصیر منه که واسه تو اسمایلی جمع میکنم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ...انشالله بزودی سیستمت به بدترین ویروس دچار میشه و میترکه ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
02-02-2007, 14:25
هزار نقش بر آید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
دیر می روم
در آینه تکرار می شوم
تو تکرار را دوست نداری !
تو عاشق عبوری
من عاشق تکرارم
زود می آیم
دیر می روم
در آینه تو نیستی
من هستم
پر از تکرار خواهش
دیر می آیی
زود می روی
انعکاس تو در آینه زیباست
ناگهان
ناگهان
ناگهان در آینه گم می شوی !
من می مانم و یک آینه پر از تکرار
----------------
دست رو دختر جماعت بلند می کنی؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بزنم بترکی؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا کی کشم عتيبت از چشم دلفريبت
روزی کرشمهای کن ای يار برگزيده
گر خاطر شريفت رنجيده شد ز حافظ
بازآ که توبه کرديم از گفته و شنيده
---------------------------
ییییییی .... دختر سیبیلو نیده بیدم ... حالا دیدم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بازم داره شروع میکنه ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ... تازه کاراش تموم شده نمیخوام باهاش کل کل کنما !!!!!! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هنوز راهي از چشم هاي خيسم
رو به خاك بازي در باغ و
پله هاي شكسته ي روز دبستان
مي رود
هنوز بغضي ساده
رو به دفتري از امضاي بزرگ و يك بيست
كه جهان را به دل خالي ام مي بخشيد
مي شكند
حالا در اين بي كجايي پرشتاب
با كه اينقدر بلند حرف مي زني ؟
تمام چشم هاي شهري شده نگاهت مي كنند
كسي نيست ، با خودم حرف مي زنم
---------------
نه دعوا نکنیم من حوصله ندارم چه جمعه یه چرتیه امروز
آیی کیو اون بابام بود[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمی دونم چرا امروز اعصاب معصاب ندارم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من رميده ز غيرت ز پا فتادم دوش
نگار خويش چو ديدم به دست بيگانه
چه نقشهها که برانگيختيم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته است افسانه
------------------------------
من میدونم واسه اون مورده بیده ... مراجعه شود به آخرین پی ام ارسالی ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
02-02-2007, 14:47
هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
------------------------
مونیکا خانوم جمعه ها همیشه چرتن
دادم در اين هوس دل ديوانه را به باد
اين جست و جو نبود
هر سو شتافتم پي آن يار ناشناس
گاهي ز شوق خنده زدم گه گريستم
بي آنكه خود بدانم ازين گونه بي قرار
مشتاق كيستم
-------------
یادم نیست چی گفتیم حوصله یه مراجعه هم ندارم سرعتم افتضاحه[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هوس کردم هوار بکشم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]می گم منم دارم دپ می زنم رامبد نه؟
آها دیدم وصیت نامه رو می گی؟
آره آقا امیر اما این جمعه یه جوره خاصی چرته
مرا به دور لب دوست هست پيمانی
که بر زبان نبرم جز حديث پيمانه
حديث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ هوای ميخانه
------------------------------
آره داری دپ میزنی ، بقول شاعر که میگه :
دپ بزن که دپرسی هم عالمی داره ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آره دیگه آی کیو ... ولی سعی کن دختر خوبی باشی و کار غیر منظقی نکنی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] (از سخنان گوهربار خودت [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
میازار موری که دانه کش است
که جدش در آمریکا چاقو کش است
هر سو مرا كشيد پي خويش دربدر
اين خوشپسند ديده زيباپرست من
شد رهنماي اين دل مشتاق بي قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوي گم شده بي نام و بي نشان
در دورگاه ديده من جلوه مي نمود
در وادي خيال مرا مست مي دواند
وز خويش مي ربود
از دور مي فريفت دل تشنه مرا
چون بحر موج مي زد و لرزان چو آب بود
وانگه كه پيش رفتم با شور و التهاب
ديدم سراب بود
---------------
قربونه سخنانه گهر باره خودم بشم که باید با طلا نوشتشون[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رامبد ولم کن می خوام خودکشی کنم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درده به ياد حاتم طی جام يک منی
تا نامه سياه بخيلان کنيم طی
زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان
بيرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی
---------------------
من مانعی نمیبینم ... ولی این روش بهترینه ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قول میدم هر پنج شنبه برم تو اون تاپیک فروغ فرخزاد واست فاتحه بدم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين شعر نيست لاشه مرديست پاي دار
اين شعر نيست خون شهيديست روي راه
اين شعر نيست رنگ سياهي است در سپيد
اين شعر نيست رنگ سپيديست در سياه
گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود
گر شعربود از دل خود مي زدودمش
گر شعر بود بر لب ياران سرود بود
گر شعر بود نيمه شبي مي سرودمش
-----------------
بچه پر رو[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]حال می کنیم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روحیم عوض شدم ایول[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خجالت نمی کشی با این مشاوره دادنت؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]حقت بود می ذاشتم اون موقع خودکشی می کردی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شد حلقه قامت من تا بعد از اين رقيبت
زين در دگر نراند ما را به هيچ بابی
در انتظار رويت ما و اميدواری
در عشوه وصالت ما و خيال و خوابی
-------------------------
تو که حالت خوب شد ، کی منو از دپی در میاره ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من دیگه خودکشی هم از سرم گذشته ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
02-02-2007, 15:38
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد
آن جوانبخت که می زد رقم خیر و قبول
بندۀ پیر ندانم ز چه ازاد نکرد
در پناه صخره ي عادت
روز را
به شب مي رسانيم
و بايد هاي بيهوده را
با نبايدهاي پوسديه
پيوند مي زنيم
تا امروز
همان باشيم
كه ديروز بوده ايم
بيا
تا خانه ي خود را
از علف هاي هرز عادت
پاك كنيم
و در زيبايي بال پروانه اي
نگاه كودكي خود را
جستجو كنيم
---------------
من که ازم بر نمیاد وگرنه این وسط واست ژانگولر می زدم تا خوب شی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فقط پسره خوبی باش و کار غیر منطقی نکن[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مراد دل ز که پرسم که نيست دلداری
که جلوه نظر و شيوه کرم دارد
ز جيب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبيديم و او صنم دارد
----------------------------------
ای بابا ... دپرس چه میدونه منطقی و غیرمنطقی چیه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ... مخلصیم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ... من برم یه کاری پیش اومد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ...
در و ديوار به حال دل من زار گريست
هر کجا نالهي ناکامي خود سر کردم
درغمت داغ پدر ديدم و چون در يتيم
اشکريزان هوس دامن مادر کردم
--------------
به سلامت[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آقا امیر شما جرا اینویزیبل شدین آیا؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
02-02-2007, 15:58
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
------------------
از شما یاد گرفتم
شایدم کاری نکردی شاخه من شکنندس
این که با سرما نسازه تقصیر خود پرنده س!
--------------
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
02-02-2007, 16:17
ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآنها که بمردند گِلِ کوزه گرانند
------------------------
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دختر ناز و قشنگم
همدم فردای بابا
سر بذار رو سینه من
حرف بزن برای بابا
این تویی شعر تولد
تویی آغازی دوباره
تویی از فصل بهاران
واسه آغازی دوباره
دختر ناز منی تو
شعرآواز منی تو
با طلوع این تولد
تازه آغاز منی تو
غنچه تازه باغی
که شدی فصل بهارم
تورو دوست دارم ببینم
تا نهایت در کنارم
من پر از اندوه چشمان توام
آشنايي دل پريشان توام
آتش عشق تو در جان من است
عاشقي معناي ايمان من است
كي به آرامي صدايم مي كني
از غم دوري رهايم مي كني
اي كه در عشق و صداقت نوبري
كي مرا با خود از اينجا مي بري
amir.ara
02-02-2007, 16:58
یاد باد انکه خرابات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز کمست آنجا بود
در میان ازدحام زائران بی قرار
در میان دست های منتظر
پشت نورانیت این همه عشق
در جوار قلب های ملتمس
من کبوتر شده ام
پر پرواز طوافم را باز
دور آن مخزن اسرار و جلا
صحن پیوند زمین با ملکوت
گنبد زرد طلا
باز کرده به فراسوی زمین می نگرم
به صمیمیت الطاف خدا
خاک هر رهگذرت سرمه چشم
سایه مردم کویت همه دروازه نور
ای همه جود و سخا
قلب من می خواهد
همچو آهوی فراری در دشت
رسته از دام و بلا
بگریزد در باد
صید صیاد نگردد هرگز
گر بیایی به نگاهی گذرا
و به یک گوشه چشم
ضامن آهوی قلبم باشی
قلب آزرده ز بیداد و جفا
....
amir.ara
02-02-2007, 17:47
آهی کشید غم زده پیری سپید مو ،
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه ،
در لابلای موی چو کافور خویش دید :
یک تار مو سیاه !
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود :
یک تار مو سپید!
در هم شکست چهرۀ محنت کشیده اش ،
دستی به موی خویش فرو برد و گفت : " وای ! "
اشکی به روی اینه افتاد و ناگهان
بگریست های های!
دریای خاطرات زمان گذشته بود ،
هر قطره ای که برزخ آیینه می چکید
در کام موج ، ضجۀ مرگ غریق را
از دور می شنید ؛
طوفان فرو نشست ولی دیدگان پیر ،
می رفت باز در دل دریا به جستجو :
در آب های تیرۀ اعماق خفته بود ،
یک مشت آرزو!
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد
من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود
عقلم از خانه به دررفت و گر می اين است
ديدم از پيش که در خانه دينم چه شود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
02-02-2007, 18:34
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظر بازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچد
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
باز ای که باز آید عمر شدۀ حافظ
هرچند که ناید باز تیری که بشد از دست
تو این سکوت کهنه گی
بودن تو یه نعمته
بمون که بی تو عشق من
میمیره سرنوشت من
جهنمه غیبت تو
بیا بمون بهشت من
بمون نزار که آه من
بگیردامن تو رو
ببین چِقَد دوسِت دارم
به خاطر دلم نرو
اگه بری عشق تو رو
تو کوچه ها جار می زنم
می شینمو اشک می ریزم
تو گریه گیتار می زنم
می خونم از رفتن تو
اینجوری دلبستن تو
بگو چه جور حالی کنم
به این دلم رفتن تو
می خونم از برگ خزون
بهت می گم نا مهربون
عاشقی اینجور نمی شه
واسم نذاشتی یک نشون
می خونم از گلای یاس
بهت می گم با التماس
اگر چه خوب اگر چه بد
با بد و خوب من بساز
...
زمزمه شعر نگاه تو را
مي شنوم با دل و جان آشناست
اشك زلال غزل حافظ است
نغمه مرغان بهشتي نواست
مي شنوم در نگه گرم توست
نغمه آن شاهد رويانشين
باز ز گلبانگ تو سر مي كشد
شعله اين آرزوي آتشين
amir.ara
02-02-2007, 20:00
نور خدا نمایدت آینۀ مجردی
از در ما درا اگر طالب عشق سرمدی
باده بده که دوزخ ار نام گناه ما برد
آب بر آتشش زند معجزۀ محمدی
جان و دل تو حافظا بستۀ دام آرزوست
ای متعلق خجل دم مزن از مجردی
یک عصر شنبه خسته و با یک غمِ بزرگ
از انقلاب یک تنه رفتم سرِ وصال"
از لحظه های فاجعه تا سالهای سال
حالا چه مانده غیر سکوتی پر از زوال
حالا چه مانده از شب و از گزمه های شب
غیر غبار ترس ویا بغضهای کال
دیگر نمانده فرصت آغاز تازه ای
حتی برای حرف زدن طرح یک سوال
پرواز را ندیده شکستند بال مان
فصل عبور بود و مرغی شکسته بال
amir.ara
02-02-2007, 20:09
بیش می بوسم و در می کشم می
به اب زندگانی برده ام پی
نه رازش می توانم گفت با کس
نه کس را می توانم دید با وی
يه سال خيلي خيلي دور بود
در يه پادشاهي كنار دريا
اون جا دوشيزه اي بود
كه ممكنه تو به نام آنابل لي بشناسيش
و اين دوشيزه
اون زنده بود باين فكر
كه منو دوس بداره
و
من دوسش داشته باشم
من و اون بچه بوديم
در اون پادشاهي كنار دريا
ــــــــــــ
فعلا با اجازه اقا امیر
تا بعد
amir.ara
02-02-2007, 20:20
این منم خسته در این کلبۀ تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست؟
من اگر سایۀ خویشم یا رب!
روح آوارۀ من کیست ؟ کجاست ؟
-------------
خداحافظ
bollboll
02-02-2007, 20:44
ــــــــــــــــــ تو شکر لب که با خسرو بسی شیرین سخن داری
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ کـجا آگـاهی از شـوریده حال کـوهــکن داری؟
ـــــــــــــــــ مرا از انجــمن در گوشــه ای خلـــوت نشانــــــیدی
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ و خود با مدعی خوش خلوتی در انجمن داری
فروغی بسطامی
يكي پرسيد اگه آخرش نشه
حتي اين خيال زشتو نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
بي تو چيزي از اين عالم نمي خوام
تو فرشته اي من آدم نمي خوام
مي دوني خيلي زيادي واسه من
هميشه عادتمه ،كم نمي خوام
من تو رو مي خوام اونا رو نمي خوام
نفسم تويي هوا رو نمي خوام
من و باش شعر و نوشتم واسه كي
تويي كه گفتي شما رو نمي خوام
ميوه اي ز آفريدني ديگر
ميوه اي تلخ شاخه اي بي بر ؟
خواستم پر دهم ركاب گريز
پشت كردم به پله پايان
تن من ليك باز با من بود
لحظه آخرم گرفت عنان
نه در دل می توان این غم بنهاد
نه کس را می توان زین غم خبر کرد
دل تمنایی می خواهد
تمنایی به گستره ی دشت ها و افق ها
تمنای درك شدن ها
تمنای پذیرش ها
و
فهم ها
و تمنای یكی شدن ها
و
چه قدر تنهاست این دل
تنها و بی كس
نه بود حادثه ای،
از تصادم لحظه های درك شدگی
نه وجود گوش شنوایی،
در انحنای واشده ی زمان
زمان درد و دل های نهان
نه از رومم نه از زنگم
همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
مانده در سينه چو سرزمين نامسكون
دست ناخورده پر از ذخيره ناباز
رفتي و نام تو را برهنه پوشيده ست
همه شب ذهن من از گريز تو بي تاب
بيم عرياني اش آرزوي ديداراست
پيش يادت غم من ستايش محراب
باز خواهم كه سحر به بالشم ريزد
كاكل كوچك تو طلاي آشفته
بوي خواب شب و عطر صبح بيداري
سر كند در دل ما سرود ناگفته
باز گرد از ره باز تا ز سر گيريم
قصه كهنه كوچه ها و شب ها را
پلك بگشاي به روي من كه بگشايند
چشمهاي تو دريچه هاي دريا را
------------
فرانک خیلی بدی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجا بهار از ابر می بارید ، دیروز
اما تو بی پرواتر از فصل خزانی
حتی درخت سروهم بعد از حضورت
پر می شود از برگهای ارغوانی
ـــــــــــــــــــــ
جاتی دیگه بلد نیستم
ادرس یک جا راحت را برام لینک بذار خوب عزیزم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز:
در سایه کوه باید از دشت گذشت
amir.ara
02-02-2007, 22:55
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق ،
که نامی خوش تر از اینت ندانم.
وگر-هر لحظه - رنگی تازه گیری ،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.
من با تو هم قسم ميشم با تو مي مونم هميشه
خودت مي دوني عزيزم بي تو بمونم نميشه
زنده مي شم با نفست با عطر تو جون مي گيرم
اگه بموني پيش من به خدا آروم مي گيرم
پيشم بمون پيشم بمون هميشه عاشقم بمون
شاپرک باغ خدا...... براي من بازم بخون
ـــــــــــــــــــــــــ
عجب شعر جوادی
amir.ara
02-02-2007, 23:51
نارنج های باغِ بالا را
دستی تواند چید و خواهد چید!
وز هر طرف فریادهای : " چید!
آوخ ، چید ! "
خواهد در این هفبت آسمان پیچد.
آن باغبان خفته روی پرنیان عرش
ایا نخواهد دید ؟
یا پرسید :
کو " ماه "؟
کو " ناهید " ؟
کو " خورشید " ؟
دلم تنهاست
در آرزوی یار دیرینه و
گمگشته ام
سوز و گدازی دارد
دلم تنهاست
میخواهم گریه کنم
اشک بریزم
و بمانم
تنهای تنها
با دلم
با غمم
با سرشتم
ـــــــــــــــ
مونیکا اون لینک هم نشد
amir.ara
03-02-2007, 00:06
من امیدی را در خود
بارور ساخته ام
تار و پودش را ، با عشق تو پرداخته ام.
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل
جریان خواهم یافت.
تا مجبور شدی به پرسیدن سال تولدم
باورت نشد
خندیدی و گفتی :
خانمی شدی برای خودت
خندیدم : برای خودم ؟
خندیدی !! خندیدی !! خندیدی !!
اعتراف می کنم !
گاهی از تکرار خنده هایت ترسیده ام
از تامل و فکری که می کنی
از نگاههای کش دارت
از بزرگیت ، صبوریت
از تحمل دستهای سخاوتمندت
از خودت !
از من !
اعتراف می کنم !
من ، ساده به دنیا آمده ام
و این بی انصافی است
amir.ara
03-02-2007, 00:20
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من تو را بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده ست.
دلت را خار خارِ نا امیدی سخت آزرده ست.
غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را زتن برده ست!
تو دروغی ، دروغی دلاویز
تو غمی ، یک غم سخت زیبا
بی بها مانده عشق و دل من
می سپارم به تو ، عشق و دل را
که تو خود را به من واگذاری
ای دروغ ! ای غم ! ای نیک و بد ، تو
چه کست گفت از این جای برخیز ؟
چه کست گفت زین ره به یکسو
همچو گل بر سر شاخه آویز
همچو مهتاب در صحنه ی باغ
ای دل عاشقان ! ای فسانه
ای زده نقش ها بر زمانه
ای که از چنگ خود باز کردی
نغمه هیا همه جاودانه
بوسه ، بوسه ، لب عاشقان را
در پس ابرهایم نهان دار
تا صدای مرا جز فرشته
نشنوند ایچ در آسمان ها
کس نخواند ز من این نوشته
جز به دل عاشق بی قراری
اشک من ریز بر گونه ی او
ناله ام در دل وی بیکن
روح گمنامم آنجا فرود آر
که بر اید از آنجای شیون
آتش آشفته خیزد ز دل ها
هان ! به پیش ای از این دره ی تنگ
که بهین خوابگاه شبان هاست
که کسی را نه راهی بر آن است
تا در اینجا که هر چیز تنهاست
بسراییم دلتنگ با هم
...
ما حريف غم و پيمانه کشی پيشه ما
ديده ما قدح ما دل ما شيشه ما
ما در اين باديه آن خارين تشنه لبيم
که رهين نمی٬ از خاک نشد ريشه ما
دوش ، از دل ِ شوریده سراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی
ای چشم و چراغ ِ شب ِ تاریک ِ فریدون
افتادم و دستم به چراغی نگرفتی
پاییز ِ دل انگیز ِ سبکسایه ، گذر کرد
بر کام ِ دلم ، گوشه ی باغی نگرفتی
روزان و شبانت ، همه در مشغله بگذشت
لختی ننشستی و فراغی نگرفتی
در حسرت ِ آغوش ِ تو خون شد دل و یکروز
در بازوی ِ من ، دامن ِ راغی نگرفتی
بر گو چه شد ای بلبل ِ خوش نغمه ، که از لطف
دیگر خبر از لانه ی زاغی نگرفتی
گلزار ِ فریدونی و این طرفه که یک عمر
بوییدت و او را به دماغی نگرفتی
...
amir.ara
03-02-2007, 15:09
یک گل بهار نیست
صد گل بهار نیست
حتی هزار باغ پر از گل ، بهار نیست
وقتی :
پرنده ها همه خونین بال
وقتی ترانه ها همه اشک آلود
وقتی ستاره ها همه خاموشند !
...
دلم تنهاترین دلهاست اینجا / که از دست رفاقت تیر خورده / دلم با پای خسته لنگ لنگون / تن زخمیش از کوی تو برده / قدیما مونس یارش تو بودی/ ولی حالا دلم تنهاترینه / چه خوش بودم به حرفهای دروغت / که عشق من پناه آخرینه / که عشق من پناه آخرینه خسته ام من خسته ام من
amir.ara
03-02-2007, 16:04
نه مهر گفت نه ماه
نه شب ، نه روز ،
که این رهگذر که بود و چه شد؟
نه هیچ دوست ،
که این همسفر چه گفت و چه خواست
ندید ، یک تن ازین همرهان و همسفران
که این گسسته !
غباری به چنگِ بادِ هواست!
کاروان رفته بود و دیده ی من
همچنان خیره مانده بود به راه
خنده می زد به درد و رنجم ، اشک
شعله می زد به تارو پودم، آه
رفته بودی و رفته بود از دست
عشق و امید زندگانی من
رفته بودی و مانده بود به جا
شمع افسرده ی جوانی من
شعله ی سینه سوز تنهایی باز چنگال جانخراش گشود!
دل من در لهیب این آتش
تا رمق داشت دست و پا زده بود
چه وداعی ! چه درد جانکاهی
چه سفر کردن غم انگیزی
نه فشار لبی ، نه آغوشی
نه کلام محبت آمیزی
گر در آنجا نمی شدم مدهوش
دامنت را رها نمی کردم
وه چه خوش بود کاندر آن حالت
تا ابد چشم وا نمی کردم
چون به هوش آمدم نبود کسی
هستیم سوخت در آن تب و تاب
هر طرف جلوه کرد در نظرم
برگ ریزان باغ عشق و شباب
وای بر من ف نداد گریه مجال
که زنم بوسه ای به رخسارت،
چه بگویم، فشار غم نگذاشت
که بگویم: خدا نگهدارت!
کاروان رفته بود و پیکر من
در سکوتی سیاه می لرزید،
روح من تازیانه ها می خورد
به گناهی که : عشق می ورزید!
او سفر کرد و کس نمی داند،
من در این خاکدان چرا ماندم
آتشی بعد کاروان ماند،
من همان آتشم که جا ماندم
------------------
مونیکا اون لینک هم نشد
پس مشکل چیزه دیگری ست[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]بیخیال مهم نیست[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
03-02-2007, 16:47
من ، در آن لحظه ، که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیدۀ ایمان را
در پنجۀ باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز !
نور پنهانی بخشش را
در چشمۀ مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این ، سوی نگاهت ، نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را
یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو ، تا عمق وجودم جاری ست.
تو گفتی می توان با حسرتی خفت
به دل آتش زد و خود را بر آشفت
تو گفتی می توان دل را رها کرد
دل طوفانزده اما چه ها کرد؟
تو گفتی می توان در گریه ای مرد
حقیقت را به جایی تیره تر برد
ـــــــــــــــــــــــ
مونیکا جونم چرا اینجوری می گی
به خدا می خوام بفرستم
درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
-----------------------
الانه بزن بزن شه ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] فرانک - [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] مونیکا ... منم داور [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو طول راهت نکنه قلبتو دادی به کسی
اون کیه که به جای من شبا براش دلواپسی
چند شبه دیوونه شدم نمیشه باور بکنم
با کابوس نداشتنت زندگیمو سر بکنم
شاید می خوان بین مارو دیوار ابری بکشن
باید بشینم یه گوشه یه فکر بهتر بکنم
اخه مگه فرشته هم رسم شکستن بلده؟
آدم میتونه بد باشه مگه فرشته هم بده؟
ـــــــــــــــــــــــــ ــــ
دهوا کجا بود رامبد:rolleye:
نه نه نه !!!!!!!!!:tongue:
amir.ara
03-02-2007, 20:49
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ايزدى هميشه رهنماى ماست
مهر تو چون شد پيشهام
دور از تو نيست انديشهام
در راه تو كى ارزشى دارد اين جان ما
پاينده باد خاك ايران ما
amir.ara
03-02-2007, 21:11
آمد بهار و برگی و باری نداشتم
چون شاخۀ بریده بهاری نداشتم
در این چمن چو آتشِ سردی که لاله داشت
می سوختم نهان و شراری نداشتم
گل خنده زد به شاخ و من از خویش شرمسار
کاندر بهار برگی و باری نداشتم
دادم زدست دامنت ای گل به طعنه ای
از باغِ تو تحمل خاری نداشتم
یک دم به استانِ تو بختم نبرد راه
در کویت اعتبارِ غباری نداشتم.
مرگ تا ابد با ما همراه نیست
مرگ جز یک وقفه ی کوتاه نیست
مرگ یعنی لغزش پای حیات
مرگ یعنی زندگی در خاطرات
دوست دارم منقرض گردد تنم
روح باشد دکمه ی پیراهنم
عشق اینجا دست خود را داغ کرد
عشق این گوشه استفراغ کرد
عشق ما اندازه ی یک آه بود
این قصیده آه من کوتاه بود
من نگاهم سرد و باران خورده شد
او تبسم بر لبش پژمرده شد
ناگهان لرزید دست کینه ام
زخم هق هق باز شد در سینه ام
عین بغض سرد دلگیران شدم
از خداحافظ مگو ، ویران شدم
amir.ara
03-02-2007, 21:54
ملالِ خاطرم از عقدۀ جبین پیداست
شرارِ سینه ام از آهِ آتشین پیداست
صفای عشق درین برکۀ خزانی بین
اگرچه بر رخش از غم هزار چین پیداست
فروغِ عشق ز من جو که همچو چشمۀ صبح
صفای خاطرم از پاکیِ جبین پیداست
من آن شکوفۀ از بوستان جدا شده ام
شبِ خزانِ من از صبحِ فرودین پیداست
مرا چو جام شکستی به بزمِ غیر و هنوز
ز چشمِ مستِ تو آثارِ قهر و کین پیداست.
تو كه تو شهر چشات يه عالمه عسل داري
تو دلت قَد يه دنيا قصه و غزل داري
تو كه زنبور نگات بد جوري نيشم مي زنه
تو كه لحن خنده هات تيشه به ريشهَم مي زنه
تو بگو چرا آخه هيشگي مث تو نمي شه؟
چرا تو ذهن مني؟ چرا مي موني هميشه؟
چرا فكر خنده هات نمي شه از دلم جدا؟
واس چي جِنِ نگات نمي ره با اسم خدا؟
amir.ara
03-02-2007, 22:27
ای شاخۀ شکوفۀ بادام !
خوب آمدی-
سلام !
لبخند می زنی ؟
اما
این باغِ بی نجابت
با این شبِ ملول...
زنهار از این نسیمَکِ ارام !
وین گاه گه نوازشِ ایام !
بیهوده خنده می زنی افسوس!
بفشار در رکابِ خموشی
پای درنگ را .
باور مکن که ابر...
باور مکن که باد...
باور مکن که خندۀ خورشیدِ بامداد...
من می شناسم این همه نیرنگ و رنگ را.
امشب شب ما نیست
و مهتاب
نصفی از خاطره هایش را
فراموش کرده است
نگاه ها تنگند
دستان همه خالی
ومن
عبور زمان را
به ابرهای تیره سرنوشتم
می سپارم.
amir.ara
03-02-2007, 23:03
می آید، می آید:
مثلِ بهار، از همه سو، می آید.
دیوار،
یا سیم ِ خاردار
نمی داند.
می آید
از پای و پویه باز نمی ماند.
آه،
بگذار من چو قطره بارانی باشم،
در این کویر،
که خاک را به مقدمِ او مژده می دهد؛
یا حنجره ی چکاوکِ خُردی که
ماهِ دی
از پونۀ بهار سخن می گوید
وقتی کزان گلولۀ سربی
با قطره
قطره
قطرۀ خونش
موسیقیِ مکرر و یکریز برف را
ترجیعی ارغوانی می بخشد.
درين چمن كه حضور جفاست مضمونش
چه نعمت است به عالم وفاي تو مادر
مقيم منزل عزت كسي توان گشتن
كه بود حاصل كارش رضاي تو مادر
نشد ز كيف و كم عمر چشم ما روشن
حقيقت است به هر جا صفاي تو مادر
رموز جوهر تُست ( بايزيد) و( بايقرا)
به اين مقام رسيدن عطاي تو مادر
نبود لايق اين گنج و اين كمال (رفيع)
اگر نبود نصيبش دعاي تو مادر
amir.ara
03-02-2007, 23:20
رفت آن که در جهان هنر، جز خدا نبود
رفت آن که یک نفس ز خدایی جدا نبود
افسرد نای وساز شکست و ترانه مرد
ظلمی چنین بزرگ، خدایا ، روا نبود!
---------
این با درگذشت استاد یا حقی جور در میاد.
در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانیست!
وقتی دستان تو لرزید هم...
در کوچه باد می آمد...
amir.ara
03-02-2007, 23:35
دوش از همه شب ها شبِ جان کاه تری بود
فریاد ازین شب، چه شبِ بی سحری بود!
دور از تو منِ سوخته تب داشتم ای گل
وز شورِ تو در سینه شرارِ دگری بود
هر سو به تمنای تو تا صبح نگاهم
چون مرغکِ طوفان زدۀ در به دری بود
چون بادِ سحرگاه گذشتی و ندیدی
در راهِ تو از بویِ گل آشفته تری بود
افسوس که پیشی تو ندارد هنرم قدر
ای کاش به جای هنرم سیم و زری بود!
در زیر سایه روشن مهتاب خواب ناک
در دامن سکوت شبی خسته و خموش
آهسته گام می گذرد شاعری به راه
مست و رمیده مدهوش
می ایستد مقابل دیواری آشنا
آنجا که اید از دل هر ذره بوی یار
در تنگنای سینه دل خسته می تپد
مشتاق و بی قرار
از پشت شیشه می نگرد ماه شب نورد
آنجا بر آن نگار خوابیده مست ناز
در پیشگاه این همه زیبایی و جمال
مه می برد نماز
amir.ara
03-02-2007, 23:47
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادۀ گلگون آرند
تو زر نه ای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند
در پهنای هر سخن و در وسعت نگاه
باد و باران مرا در کجای این خاک سیاه
از زشتی و پلشتی رهانیدند
و کدام دست سرنوشتی
راه زندگیم را سوی تو باز آورد
برای یافتنت از کدام
مسیر و کدام معبر
به سراشیب دلت ره جستم
کدام باوری معنای عشق را در خاطرم
چون مهری حک نمود
و دست کدامین سنگ تراش
واژ های دلم را بر سینه سختم
تا همیشگی باورت حک کرد
amir.ara
03-02-2007, 23:53
در کنج غم نصیب من از عشق روی او
جز درد و رنح و گریۀ بی اختیار نیست
دردا که باخبر ز دل بیقرار من
آن مایۀ قرار دل بیقرار نیست
تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور
amir.ara
04-02-2007, 00:26
راه طلبِ تو خار غم ها دارد
کو راهروی که این قدمها دارد
دانی که که روشناس عشقست آنکو
بر چهرۀ جان داغ ستمها دارد
در خلوت شبانه اين شهر مرده وار
هشدار گام به آهستگي گذار
اينجا طنين گام تو آغاز دشمني ست
يك دست با تو نه
يك دست با تو نيست
FX64 Dual Core
04-02-2007, 00:59
با سلام
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست*******دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشـم جـادوی تو خود عین سـواد سـحــر اسـت*******لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست*******نقطه دوده که در حـلـقه جیم افتادست
در اسرع وقت ویرایش و تکمیل می گردد.
amir.ara
04-02-2007, 01:07
ترانه یی تازه برای داستانی نه تازه
مزد کار سخت طاقت سوز را
از پی یک ماه، آوردم به چنگ
با دلی از آرزو سرشار و گرم
سوی منزل، روی کردم بی درنگ،
لیک - آوخ - کار مزد اندکم
جملگی، با دست بستانکار، رفت!
تا گشودم دیده را، دیدم که آه
آنچه بود از درهم ودینار، رفت!
کودکم آمد به چشمم خیره ماند-
آن دو چشم چون دو الماس سیاه.
شعله های سینه سوز آرزو
سر کشید از آن نگاه بی گناه:
«- آه، مادر! گفته بودی ماه پیش
جامه یی بهرم فراهم آوری.
وعده را تمدید کردی، بی گمان
باید اینک هر چه خواهم آوری
جامه هایم پاره شد، آخر کجاست
جامه های نغز و دلخواه دگر؟
شرمگین، آهسته، گفتم زیر لب:
«صبرکن فرزند من! ماه دگر...»
روز و شب را همچو خود مجنون كنم
در هوايت بيقرارم روز و شب
سر ز پايت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خو مجنون كنم
روز و شب را كي گذارم روز و شب؟
جان و دل از عاشقان ميخواستند
جان و دل را ميسپارم روز و شب
تا نيابم آن چه در مغز منست
يك زماني سر نخارم روز و شب
تا كه عشقت مطربي آغاز كرد
گاه چنگم گه تارم روز و شب
ميزني تو زخمه و بر ميرود
تا به گردون زير و زارم روز و شب ...
با مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پرید
بادی وزیذ و زوزه کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
...
درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه
عزیزان قدر یکدیگر بدونید
اجل سنگ است وآدم مثل شیشه
amir.ara
04-02-2007, 16:49
هر که تابِ جرعه ای جامِ جنون بر دل نداشت
وای بر حالِ دلش، کز زندگی اصل نداشت
همچو فرهاد از جنون زد تیشه ای بر فرقِ خویش
این شهیدِ عشق غیر از خویشتن قاتل نداشت
دل فرو شد همچو گردابی؛ به کارِ خویشتن
وز کسی چشمِ گشایش بهرِ این مشکل نداشت
شمع را این روشنی از سوزِ عشقی حاصل است
گرمیی عشق ار نبودش جلوه در محفل نداشت
در شگفتم از دلم کاین قطرۀ طوفان به دوش
در رهِ عشق و جنون آسایشِ منزل نداشت
خضرِ راهم شد جنون تا دل به مقصد راه برد
کی به جایی می رسد ار مرشدی کامل نداشت؟
در محیطِ پاکبازان، فکرِ آسایش فناست
موجِ ما، جز نیستی، آرامشِ ساحل نداشت.
تنها تويي،
مثل پرنده هاي بهاري در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسيم سرد سحر،
- مثل سحر آب
آواز مهرباني تو با من،
در كوچه باغهاي محبت،
مثل شكوفه هاي سپيد سيب،
ايثار سادگي ست .
افسوس !
آيا چه كس تو را،
از مهربان شدن با من،
مايوس مي كند ؟
----------------
مونیکا جونم چرا اینجوری می گی
به خدا می خوام بفرستم
باشه من همچنان منتظرم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-----------------
الانه بزن بزن شه ... فرانک - مونیکا ... منم داور
اینجوری کی شه که بینه دو تا خواهرو می ریزن به هم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]من قضاوته تورو قبول ندارم داور رو خریدن[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
04-02-2007, 21:06
در کوی محبت به وفایی نرسیدم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدم
هرچند که در اوجِ طلب هستیِ ما سوخت
چون شعله به معراجِ فنایی نرسیدم
با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز
چون گَردِ پریشان به هوایی نرسیدم
گشتیم تهی از خود و در سیرِ مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدم
بی مهریِ او بود که چون غنچۀ پاییز
هرگز به دمِ عقده گشایی نرسیدم
ای خضرِ جنون! رهبرِ ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم.
مي دانم
عمر رو به پايان است
در اين بيهوده گفتن ها د راين بيهوده پيمودن
دراين شهر پر از نفرين پر از ظلمت
كه بر پير و جوان ندارد رحم
جاي جاي روح و جان زخم است
زخمي كه جز عدالت ندارد چاره و مرهم
مي دانم
عمر رو به پايان است
ندارم ذره اي اميد به فردايي كه تكرار است
در اينجا خورشيد ديگر نمي تابد
گويي او نيز از اين تكرارها خسته ست
amir.ara
04-02-2007, 21:29
تو درختِ روشنایی، گلِ مهر برگ و بارت
تو شمیمِ آشنایی، همه شوق ها نثارت
تو سرودِ ابر و باران و طراوتِ بهاران
همه دشت، انتظارت.
هله، ای نسیمِ اشراقِ کرانه های قدسی!
بگشا به روی من پنجره ای ز باغِ فردا
که شنیدم از لبِ شب
نفسِ ستاره ها را.
دلم اشیانِ دریا شد و نغنۀ صبوحم
گل و نکهتی ستاره
همه لحظه هام محرابی نیایشِ محبت،
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند!
در کار گلاب و گل حکم ازلی اين بود
کاين شاهد بازاری وان پرده نشين باشد
آن نيست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاين سابقه پيشين تا روز پسين باشد
--------------------------------
اینجوری کی شه که بینه دو تا خواهرو می ریزن به هم من قضاوته تورو قبول ندارم داور رو خریدن
ایییییی ... یعنی نمیخواین بزنین تو سروکله هم ؟ ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دست تو،
دست ظريف تو، گلهاي باغ را
زيور گرفته ست
و شعرهاي من،
- اين بركه زلال -
تصوير پر شكوه تو را،
در بر گرفته است .
من كاشف اصالت زيبايي توام .
مفتون روح پاك و فريبايي توام .
--------------
بستگی داره طیه روز هایه آتی چی پیش بیاد ... اما در هر صورت در ملا عام نخواهد بود پس بیخودی به شکمه دپرستان صابون نزنید پلیر[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من از جان بنده سلطان اويسم
اگر چه يادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرايش که خورشيد
چنين زيبنده افسر نباشد
----------------------------------
بهتر ... حوصله جیغ و موسر کشی رو نداریم تو فروم .... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
04-02-2007, 22:25
در کنارِ جوی
من نشسته،
آب در رفتار.
در تمامِ هفته،
خسته،
انتظارِ جمعه را دارم
در تمامِ جمعه
باز
از فرطِ تنهایی
انتظارِ شنبه است و کار...
من نشسته
آب در رفتار.
روزی اصالت در دو چشمت مردمک بود
در این حوالی رنگ چشمان تو تک بود
راز بقا را می شد از چشم تو فهمید
رازی که شب بر بالهای شاپرک بود
mohammad99
04-02-2007, 23:36
سلام خدمت تمام دوستان
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو
واسه هر کسی تو دنیا ، عاشقی یه رنگی داره
اما هر رنگی که باشه ، جنسش از جنس بهاره
عشق تو تنپوش یه ماهی ، رنگ پولک طلایی
واسه خواب یه پرستو ، قرمز و زرد و حنایی
ـــــــــــــــــــــــــ
سلام دوست خوبم
mohammad99
04-02-2007, 23:47
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت / دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد/اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
***
التماس دعا
amir.ara
04-02-2007, 23:59
تا ز دیدارِ تو ای آرزوی جان دورم
خارِ خشکم که ز باران بهاران دورم
گرچه تا مرزِ جنونف رفته ام از خویش برون
باز صد مرحله از منزلِ جانان دورم
چون سبو، دست به سر می زنم، از غم، که چرا
جام بوسیدش و من زان لبِ خندان دورم
همچو شبنم دلم آیینۀ صد جلوۀ اوست
گرچه زان چشمۀ خورشیدِ درخشان دورم
خضرِ راهِ منِ سرگشته شو ای عشق، که من
می روم راه و ز پایانِ بیابان دورم
کی سرِ خویشتنم باشد و سامانِ خِرَد
من در راهِ جنون از سر و سامان دورم.
mohammad99
05-02-2007, 00:07
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
***
التماس دعا
افسرده حالم
amir.ara
05-02-2007, 00:13
مستیم و دل به چشمِ تو و جام داده ایم
سامانِ دل به جرعۀ فرجام داده ایم
محرم تری ز مردمکِ دیدگان نبود
زان، با نگاه، سوی تو پیغام داده ایم
چون شمع اگر به محفلِ تو ره نیافتیم
مهتاب وار، بوسه بر آن بام داده ایم
دور از تو با سیاهیِ سب های غم گذشت
این مردنی که زندگی اش نام داده ایم
با یادِ نرگسِ تو چو باران به هر سحر
صد بوسه بر شکوفۀ بادام داده ایم
وز موج خیزِ فتنه، دلِ بی شکیب را
در ساحلِ خیالی تو، آرام داده ایم.
mohammad99
05-02-2007, 00:18
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
amir.ara
05-02-2007, 00:22
مرغکان، بر سرِ دریا، آرام،
بال بگشوده به راهِ سفرند
(نقشی افتاده بر آن پردۀ لرزانِ حریر.)
گویی از پنجرۀ ابر به ناگه دستی
کاغذی چند سپیدف
پاره کرده ست و فرو ریخته زانجای به زیر.
mohammad99
05-02-2007, 00:23
رفتم در ميخانه حبيبم ، خوردم دو سه پيمانه
من مستم و ديوانه حبيبم ، من را كه بر خانه
دلبر عزيز ، شوخه و تميز ، برخيزو بريز
زان مي كه جوان سازد ، عشقم به تو پردازد
تو اگر عشوه بر خسرو پرويز كني
همچو فرهاد روم از عقب كوه كني
تو مگر ماه نكوروياني
تو مگر شاه نكوروياني
**
شب بخیر
amir.ara
05-02-2007, 00:35
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت
در آن هنگامه جان خویش را سوخت.
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد.
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من ان دیوانه مرد آتش افروز.
من آن دیوانۀ آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم.
بزن اتش به عود استخوانم
که بوی عشق بر خیزد ز جانم.
خوشم با این چنین دیوانگی ها
که می خندم به آن فرزانگی ها.
به غیر از مردن و از یاد رفتن؛
غباری گشتن و بر باد رفتن؛
در این عالم سرانجامی تداریم
چه فرجامی؟ که فرجامی نداریم.
لهیبی همچو آهِ تیره ورزان،
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا، آتش بزن، خاکسترم کن
مسم،در بوتۀ هستی زرم کن!
---------
شبِ شمام بخیر
نه ناله , نه افغان , نه دردي و نه درمان
نه غصه , نه قصه , نه خندان و نه گريان
نه اشکي و نه لبخند , نه نوري و نه ظلمت
نه دم کرده هوايي , نه بوي خوش باران
نه زاري , نه ذلت , نه کفري و نه وحدت
نه عبد و نه عبيدي که در پاي تو گريان
نه در اوج نه در قعر , نه چون سنگ و نه چون پر
نه چون ماهي دريا , نه چون خار بيابان
نه نوري نه اميدي , نه افسردگي تام
نه دردي که بيابم دوايش ز طبيبان
به از اين که شمردم عذابي نتواني
نه شاهين به هوايي, نه بندي و نه زندان
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان میآيد از نامم هنوز
در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
زاغي كه بر فراز سرم بال مي زند
انديشه ي سياه كهنسالي است
بادي كه از كرانه ي اقيانوس
بر گونه هاي اين شب نمناك مي وزد
گويي كه سر گذشت جهان است
دانم كه قصد باد ، رسيدن نيست
زيرا به سوي هيچ روان است
amir.ara
05-02-2007, 21:35
تا نپنداری که من در آتش از جوش و تبم
در غم روی تو مدهوشم، نه مدهوش تبم
تب کشاند آن تازه گل را بر سر بالین من
بعد از این تا زنده باشم حلقه در گوش تبم
مهربانی بین که غم یک دم فراموشم نکرد
ورنه امشب صید از خاطر فراموش تبم
سوختم در حسرت آغوش گرم او رهی
از غم آغوش او هر شب هم آغوش تبم.
ما همه كودك خرديم و همين زال فلك
با چنين سكه زرد ـ
و همين سكه سيمين سپيد ـ
ميفريبد ما را
هر زمان ديده ام اين گنبد خضراي بلند ـ
گفته ام با دل خويش:
مزرع سبز فلك ديدم و بس نيرنگش
نتوانم كه گريزم نفسي از چنگش
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا بيگانه
« خويش » در راه نفاق ـ
« دوست » در كار فريب ـ
« آشنا » بيگانه
amir.ara
05-02-2007, 23:07
هر لالۀ آتشین، دلِ سوخته ای است
هر شعلۀ برق، جانِ افروخته ای است
نرگس که ز بارِ غم، سرافکنده بزیر
بینندۀ چشم از جهان دوخته است
تو خوب مثل قناری
تو پاک مثل پرستو
تو مثل چلچله خوبی
که شرق شب زده را
غرق نور خواهی کرد
تو مثل معجزه
در وقت یاس و نومیدی
ظهور خواهی کرد
پناه سایه آسایشی
پناهم ده
درون خلوت امن و امید راهم ده.
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچيد
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
--------------------------
زنده ای ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Behroooz
06-02-2007, 19:22
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت انکسی دارد که از تن ها بپرهیزد
دو چشم قشنگ نامه اي خيس از ستاره
من و تو چه بي رنگ عکسي از ديروز دور
يادي از فصل غرور پشت سر درد شبانه
بغضي از جنس ترانه ساز نا کوک زمانه
اين همه شعر و سرود از تو از عطر تو بود
------------
زنده ای ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ای.... هنوز نفسی هست که بیاد و بره برادر![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود
تعبير رفت و کار به دولت حواله بود
چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت
تدبير ما به دست شراب دوساله بود
------------------------
من که الان دارم قاچاقی نفس میکشم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، خوشبحالت ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Behroooz
06-02-2007, 19:51
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه؟
هميشه غروب برام عزيز و دوست داشتنيه
واسه اينكه رنگ خوب چشماي تو رو داره
غروبا قشنگن ، با چشات يه رنگن
قشنگ ترين غروبو تو چشاي تو مي بينم
تموم عالمو پر از صداي تو مي بينم
تو چه پاكي ، تو چه خوبي
تو شكوه يه غروبي
مث درياي پر آواز جنوبي
تو برام ديدني هستي مث درياي جنوب
كه پر از رازي و آوازي و قصه هاي خوب
ديدنت براي من هميشه تازگي داره
مث جنگل مث ساحل ، مث دريا تو غروب
-----------
من که الان دارم قاچاقی نفس میکشم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، خوشبحالت ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بازم خوبه[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]!
--------------
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه؟
آقا بهروز مشاعره!!!!!!! آخره شعره رامبد که "ت" نبود شعره تکراری می نویسید هیچی نمی گیم دیگه تورو خدا هر چی دلتون می خواد ننویسید!!!!
به کوی ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست
به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
----------------------------------------
یهههههو این کلمه تاااپ depressed رو بزن تو امضات ، خلاص ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ديروز من ، مثل امروز ، مثل فرداس
هر روز دستام ،سرد و تنهاس
ديروز ، امروز ، فردا
خيلي سخته ، اين تنهايي ، بي فردايي
تنها موندن ، تنها خوندن
تنها ، تنها ، تنها
اون كه خيلي قصه داره ، رو لباي بي صداش
مونده فريادش تو سينه ،در نمي آد از لباش
قد يه دنيا كتابه ، با يه عالم گفتني
هر كدوم از غصه هاشون ، هر كدوم از قصه هاش
اون منم ، اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم مي شكنم
-----------------
یهههههو این کلمه تاااپ depressed رو بزن تو امضات ، خلاص ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من که دپرس نشدم یه کم مشکل پیدا کردم فقط ... چیه بازم تز امضایه مشترک داری[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] پس فردا می آیم می بینیم همه تو امشون نوشتن دپرس... اون موقع می دونم زیره سره کیه جریان .....[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مباحثی که در آن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه و قال و قيل مسله بود
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود
----------------------------
کلمه امضا مشترک دیگه واسه من فیل-تر شدست ، اسمش رو بیارم بن میشم اونم از نوع [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] for ever
دلم مثل دلت خونه ، شقايق
چشام درياي بارونه ، شقايق
مث مردن مي مونه دل بريدن
ولي دل بستن آسونه شقايق
شقايق درد من ، يكي دو تا نيست
آخه درد من از بيگانه ها نيست
كسي خشكيده خون من رو دستاش
كه حتي يك نفس از من جدا نيست
شقايق آي شقايق ، گل هميشه عاشق
شقايق اينجا من خيلي غريبم
آخه اينجا كسي عاشق نمي شه
عزاي عشق غصه ش جنس كوهه
دل ويرون من از جنس شيشه
شقايق آخرين عاشق تو بودي
تو مردي و پس از تو عاشقي مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه هاي بي كسي برد
شقايق واي شقايق ، گل هميشه عاشق
دويديم ، دويديم و دويديم
به شب هاي پر از قصه رسيديم
گره زد ر نوشامو تقدير
ولي ما عاقبت از هم بريديم
شقايق جاي تو دشت خدا بود
نه تو گلدون ، نه توي قصه ها بود
حالا از تو قفط اين مونده باقي
كه سالار تموم عاشقايي
شقايق اي شقايق ، گل هميشه عاشق
شقايق واي شقايق ، گل هميشه عاشق
قياس کردم و آن چشم جادوانه مست
هزار ساحر چون سامريش در گله بود
بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن
به خنده گفت کی ات با من اين معامله بود
---------------------------------
شقایق کیه ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجوگر اين روزا دنبال من نيست
نمي گم داري مي گردي دنبال يه عشق تازه
اما کوله بارو بستي در به روي کوچه بازه
------------------
شاعرش من نبودم برادر! ولی فکر کنم شقایق اون گله ست که قرمزه و زودی پر پر می شه .....
هنر بیعيب حرمان نيست ليکن
ز من محرومتر کی سالی بود
بر اين جان پريشان رحمت آريد
که وقتی کاردانی کاملی بود
--------------------------
نه امروز نرمال نیستی ، گرفتم .... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در سكوتم رازيست
در دلم درديست .
آنچه بر انديشه من ميگذرد را بر زبان رهنيست...
----------------
نه امروز نرمال نیستی ، گرفتم ....
معذرت می خوام [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] تنکس[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
06-02-2007, 20:37
تا دل شکنی، شیوۀ آمالِ تو شد
چون سایه دلِ خَلق، به دنبالِ تو شد
دانی که به پایت ز چه آسیب رسید؟
از بس که دلِ شکسته پامالِ تو شد.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و می خواران از نرگس مستش مست
حافظ
amir.ara
06-02-2007, 23:12
تا دیدۀ دل جانبِ او دوخته ام
از خلقِ جهان دیده فرو دوخته ام
زین باده کشان امید احسانم نیست
چشمی چو پیاله بر سبو دوخته ام
من با غم تو آشنايم و با خلوتتنهاييهايت.
حتي روزي كه پريشان حالديدمت.
احساس كردم سالهاميشناسمت.
از آن پس لحظهاي تو را رهانكردم و
من حالا از تو هم خسته ترو بي تاب ترم ..!
amir.ara
06-02-2007, 23:21
ما ییم که در پای تو، چون خاکِ رهیم
مدهوش وز دست رفته، از یک نگهیم
با ما شبی از مهر در آمیز، که ما
کم عمرتر از ستارۀ صبحگهیم
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
حافظ
amir.ara
06-02-2007, 23:27
در عشقِ تو پروایِ بد اندیشم نیست
سرمستم و اندیشۀ و تشویشم نیست
تا چند ز یاران؛ خبر از من پرسی؟
ای بی خبر از من، خبر از خویشم نیست
تو صاحب دردی ، ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که او در تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir.ara
06-02-2007, 23:30
در دامنِ این بحر، فروزان گهری نیست
چون موج، به امید که آغوش گشاییم؟
مرا كه اين همه توفان طبيعتم ، درياب
كه من به يك سر موي محبتي رامم
ز عمر شكوه ندارم كه خامه*ي تقدير
نوشته بود در آغاز نامه ، فرجامم
مرا اميد رهايي ز قيد هستي نيست
كه با تمام وجودم فتاده در دامم
به هر كه دل بسپردم ز من چو سايه رميد
مرا ببين كه چه شوريده*بخت و ناكامم
چگونه پاي نهم در حريم حضرت دوست؟
هنوز دست ارادت ، نبسته احرامم
هواي خواندن افسانه*ام مكن اكنون
ورق ورق شده ديگر كتاب ايامم
amir.ara
06-02-2007, 23:35
محبت، آتشی کاشانه سوز است
دهد گرمی، ولیکن خانه سوز است
تو پشت ابرهايي و حتي نخواستي
يك آن فقط به هيات ماهي ببينمت
تو قطره مي شوي ، به دل خاك مي روي
من مي شوم كبوتر چاهي ببينمت
امشب خدا كند كه تو از كوچه رد شوي
از لاي پرده باز الهي ببنمت
امشب كنار پنجره مثل هميشه ام
حتي اگر خود تو نخواهي ببينمت
amir.ara
06-02-2007, 23:40
تا کی به بزمِ غیر، بدان رویِ آتشین؟
بنشینی و به اتشِ حسرت نشانیم
من و یک مردن بی درد
تو عبور شن و مهتاب
زیر آوار شن و اشک
دست و پا زدن تو مرداب
تو و رفتن،جاده و من
اشک حسرت ولی نایاب
من تنها، تو و توشه
پر زدن تا نوک آفتاب
amir.ara
06-02-2007, 23:43
بیرون نمی رود از خاطرم خیالِ وصالت
اگرچه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت
تا آمدنت هستم
مسافر به انتظارت خواهم ماند تا ابد برای همیشه...
زیرا می دانم که به سوی من باز خواهی گشت.
پس با همه ی توانم تلخی این انتظار را تحمل خواهم کرد.
به انتظارت خواهم ماند.
زیرا قلب من با هر تپش خود آهنگ خطرات گذشته را می نوازد.
قلبی که در آن خاطره ها و خوشی ها مدفون است.
حتی اگر بدانم که به سوی من باز نمی گردی...
بازهم به انتظارت می نشینم
شاید روزی صدای پایی را بشنوم که از آن تو باش
amir.ara
06-02-2007, 23:49
شمه ای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کرده اند
دگر یادم نکن نامم نیاور
بکن درد جدایی را تو باور
دگر با ماندنت من را میازار
تو روز آشنایی را بیاد آر
همان روزی که گفتی با خجالت
تورا من دوست دارم با صداقت
من هم گفتم به عهدت استوارم
در این دنیا به جز تو غم ندارم
ولی اکنون شکستم عهد وبیمان
من کردم خانه ی امید ویران
فراموشم کن و من را رها کن
مرا با بی وفایی آشنا کن
برو شاید کنم دردم فراموش
وبگشایم برای مرگ آغوش
amir.ara
06-02-2007, 23:57
شب طی شد و من هنوز بیدار
شوری ست مرا فتاده در سر
چون ماه، فراز اسمان ها
سیمرغ خیال می کشد پر
خواهم که بدین شکسته بالی
سر بر کنم از جهان دیگر
جویم مگر آشیانه خویش
شاپرک یخ زد و یخ، مرد و موندگار نشد
چشماشو روهم گذاشت، خوابید و بیدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو، به دست خدا سپرد
نگاهش به آسموووون، تا که دق کردش و مرد
amir.ara
07-02-2007, 00:01
در دوستی چو شمع، ز جانم دریغ نیست
سرگرمِ دوستانم و با خویش دشمنم
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
خون دل بود نصیبم، به سر تربت من
لاله افشان به طرب آمده، می نوش کنید
بعد من سوگ مگیرید، نیرزد به خدا
بهر هر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید
غیر غم دار و ندارم به جهان چیست مگر؟
رشک کمتر به من هستی بر دوش کنید
خط بطلان به سر نامه ی هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه ی مخدوش کنید
سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان، گفته ی عشاق فراموش کنید
amir.ara
07-02-2007, 00:08
درون اشک من افتاد نقش اندامش
بخنده گفت که نیلوفری ز اب دمید
دیدی دلم شکست؟
دیدی که این بلور درخشان عمر من
یک عمر بازیچه بود؟
دیدی چه بی صدا
دل پرارزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر ان
افتاد برزمین
دیدی دلم شکست؟؟
amir.ara
07-02-2007, 00:12
تسکیمپن ندهد شاهد وساقی دلِ مارا
مشکل که قدح چاره کند مشکل مارا
آن کس که هوس سوختن ما می کرد
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد !
amir.ara
07-02-2007, 00:16
دلم چو خاطرِ دانا به صبح بگشاید
که صبحگاه نشانی است از بناگوشت
تو بدون هرکی نفس شد، یه روزی نفس رو دزدید
زیر پاش شکست و له کرد،اونی که تو سینه لرزید
نفرت ادما ازهم این روزا خیلی زیاده
دل من جاده رو طی کرد با همین پای پیاده
اخر عاشقیامون همیشه پاییزو درده
یه عبور، یه خط کمرنگ، یادگاری روی سنگه
amir.ara
07-02-2007, 00:20
هما، به کلبۀ ویرانِ ما، نمی آید
به اشیانِ فقیران، هما نمی آید!
دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
amir.ara
07-02-2007, 00:24
یاری که داد بر باد اراو و طاقتم را
ای وای اگر نداند قدرِ محبتم را
آبی که از این دیده چو خون می ریزد
خون است بیا ببین که چون می ریزد!
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل می خورد و دیده برون می ریزد!؟
amir.ara
07-02-2007, 00:32
دیشب به تو افسانۀ دل گفتم و رفتم
وز خویِ تو، چون مویِ تو، اشفتم و رفتم
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
به سامانم نمي پرسي نمي دانم چه سر داري؟
به درمانم نمي كوشي نمي داني مگر دردم
amir.ara
07-02-2007, 00:39
موی سپید، آیتِ پیری ست در جهان
گوشِ تو از سپیدی مو شکوه ها شنید
لیکن سیاه روزیِ من بین که بر سرم
مویی به جا نماند که پیری کند سپید
در لباس هايي با زمينه ي خاكستري
در كفش هاي ساده ي ساييده
در راه راه خطوط پيشاني
گربه ها كه خوابيده اند مي روي
و در غياب تو مصرف مي شوم
روزي از پس روزي
در لباس هايي با زمينه ي مشكي
و گل بوته هاي وحشي پژمرده
كه بوي شير مي دهند و گريه ي نوزادي
گربه ها كه خوابيده اند
بر مي گردي
و غرق مي شوي
در آرامشي خاموش
شب اول قبر
روز اول قبر
چشم شيشه اي من
نفس هاي ممتد
كفني آميخته با درد
شب اول قبر
فصل سرد يك كابوس
خاموش شدن در خود
در دل تاريك گور
شب اول قبر
زير خاك مرطوب
بغض يك مرد
شب پر از سكوت
ساعت ا ول قبر
رنج دروني من
روزهاي بي رويا
ساعتي اندوهبار
شب اول قبر
بوي مرده اي در گور
نعش مرده اي بي سر
بوي خاطره اي بد بوي
هر لحظه كابوس...
هر ثانيه درد ...
انديشه هاي راكد مغز من
كرختي و رخوت تن من
ساعت ترديد !
ترديد ميان ماندن و رفتن .
در حوالي گورم
زمزمه سكوت را مي شنوم
سكوت را برقلم جاري مي كنم
شعرم را مي كشم !
ترانه را مي كشم !
احساسم را مي كشم !
شعر ناتمام .
...
مثل پرواز پرستـــــــــــوهای عاشـــــق ، بی قــــــــرار
تا خلـــــــوص همزبـــــــــانی های دل ، هجرت کنی
با سِرِشک دیدگـــــــانت ، قطره قطـره ، بی صـــــــدا
برکه خشکیـــــــده را ، دریــــــــا ی بـی وسعت کنی
کاشکی تا ســــــــایه های خستــه همســـــــــــــایه را
درکنــــــارِ سایبــــــان ِکلبــــــــه ات ، دعــوت کنی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.