مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
مرغ سياه آمده از راههاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ ، بي تكان.
لغزانده چشم را
بر شكل هاي درهم پندارش.
خوابي شگفت مي دهد آزارش:
گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب.
در جاده هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار.
هر دم پي فريبي ، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار.
Behroooz
09-09-2006, 12:12
روز شد و شب امد دوباره فردا شد
از يار گريزپاي ما اثري پيدا نشد
در گهواره خروشان دريا شست و شو مي كند
كجاميرود اين فانوس
اين فانوس دريا پرست پر عطش مست ؟
بر سكوي كاشي افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد
زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد
باران پرخزه مستي
بر ديوار تشنه روحم مي چكد
من ستاره چكيده ام
از چشم ناپيداي خطا چكيده ام
شب پر خواهش
و پيكر گرم افق عريان بود
Behroooz
09-09-2006, 12:49
دي شد و بهمن گذشت ، فصل بهاران رسيد
مژده شادي به دشت همچو بهاران رسيد....
در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم
كه به راه افتادم پس از لحظه هاي دراز
پرتو گرمي در مرداب بخ زده ساعت افتاد
و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت
و هنوز من
در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
كه به راه افتادم پس از لحظه هاي دراز
Behroooz
09-09-2006, 12:53
ز دست ديده و دل هردو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
من رفتم نهار بخورم .
ولي بر ميكردم
دانش لب آب زندگي مي كرد،
انسان
در تنبلي لطيف يك مرتع
با فلسفه هاي لاجوردي خوش بود.
در سمت پرنده فكر مي كرد.
با نبض درخت ، نبض او مي زد.
مغلوب شرايط شقايق بود.
مفهوم درشت شط
در قعر كلام او تلاطم داشت.
انسان
در متن عناصر
مي خوابيد.
نزديك طلوع ترس، بيدار
مي شد.
Behroooz
09-09-2006, 13:27
دوست ان باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالي و افسردگي
اين مرغ غم پرست
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته ي هر آهنگ
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك
مرغ سياه آمده از راههاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ ‚ بي تكان
لغزانده چشم را
بر شكل هاي در هم پندارش
خوابي شگفت مي دهد آزارش
گلهاي رنگ سرزده از خاك هاي شب
در جاده اي عطر
Behroooz
09-09-2006, 14:08
رواق چشم من اشيانه توست
كرم نما و فرود آ كه خانه ، خانه توست
تو تنها دري هستي.اي همزبان قديمي
كه در زندگي بر رخم باز بوده است.
تو بودي و لبخند مهر تو.گر روشنايي
به رويم نگاهي گشوده است.
مرا با درخت و پرنده
نسيم و ستاره
تو پيوند دادي
تو شوق رهايي
به اين جان افتاده در بند. دادي
تو اغوش همواره بازي
بر اين دست همواره بسته
تو نيروي پرواز و اواز من.بر فرازي
ز من ناگسسته
Behroooz
09-09-2006, 14:15
هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من.........
بابایییییییییی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif
--------------------
نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین اسمان روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی ره برد توفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد
کجا باید صدا سر داد؟
Behroooz
09-09-2006, 14:28
دست دست ياسين است و پا پاي خر
من از اين موضوع سر نمي ارم بدر
از ديوان ايرج ميرزا
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندم
نیزه بر باد نشستس رو سپر یادت نیست
Asalbanoo
09-09-2006, 14:34
تویی که باورمن بوده ای همیشه و هر روز// بدون تو نرسیدن ، بجزرُخ تو ندیدن
ناتوان گشته ام ز كوچه ها
نيمه جان رسيده ام به نيمه راه
چون كلاغ خسته اي در اين غروب
ميبرم به اشيان خود پناه
در گريز از اين زمان بي گذشت
در فغان از اين ملال بي زوال
رانده از بهشت عشق و ارزو
مانده ام همه غم و همه خيال
لام تا كام دگر با تو سخن نرانم !
تو كه همه فراموشي ها رو براي من ارمغان آوردي جز ياد خودت !
ali-fakor
09-09-2006, 17:21
تابش جان يافت دلم وا شد و بشكافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن اين ژنده شدم
من مي گشآيم پيش رويش دفترم را
گريان و خندان بر مي آفرازم سرم را
انگاه مي گويم:كه بذري«نو فشانده»ست.
تا بشكفد.تا بر دهد.بسيار مانده است.
تو را ميخواهمم براي اين لحظه نه
براي يك عمر
من بودن با تو رو ميخواهم براي هميشه
دريغ و صد افسوس كه تو معني بودن رو نميدونستي .
ali-fakor
09-09-2006, 17:47
يكي بود يكي نبود
غير از خداي مهربون هيچكي نبود
تا به كي بايد رفت از دياري به ديار ديگر
نتوانم نتوانم جستن هر زمان عشقي و ياري ديگر
كاش ما آن دو پرستو بوديم كه همه عمر سفر مي كرديم
از بهاري به بهار ديگر
رودخونه ها رودخونه ها منم ميخوام راهي بشم.
برسم به دريا ماهي بشم.
ali-fakor
09-09-2006, 17:55
ما آزموده ايم درين شهر بخت خويش
بيرون كشيد بايد ازين ورطه رخت خويش
M E H D I
09-09-2006, 17:59
شراب بي غش و ساقي خوش دو دام رهند
كه زيركان جهان از كمندشان نرهند
ali-fakor
09-09-2006, 18:09
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
ميبرم به اشيان خود پناه
در گريز از اين زمان بي گذشت
در فغان از اين ملال بي زوال
رانده از بهشت عشق و ارزو
مانده ام همه غم و همه خيال
سر نهاده چون اسير خسته جان
در كمند روزگار بد سرشت
رو نهفته چون ستارگان كور
در غبار كهكشان سرنوشت
تو بيا در دل بيتاب که شب مهتابي است
و ببر از سر من خواب که شب مهتابي است
چهره ات را به درون مه تابان ديدم
و چه زيباست در اين قاب که شب مهتابي است
تو نشستي لب جوي و چه فريبنده شده است
ديدن عکس تو در آب که شب مهتابي است
در کنار چمن عمر فراسوي زمان
فرصت اندک شده درياب که شب مهتابي است
...
تو را من زهر شیرین خوانمت عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از توست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو . غم از تو. مستی از توست
Behroooz
09-09-2006, 18:49
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
لطفا از گفتن اشعار تکراری خود داری کنید
...........
دوباره تو خاطراتم اگه خند ها تو دیدم
دوباره با شاخه ای گل کنار تو رسیدم
خیلی اهسته و اروم هر دو دستمو گرفتی
با یه دنیا مهربونی موندی از پیشم نرفتی
گفتم عاشق تو هستم از نجابت تو مستم
...
موج اقيانوس جوشان فضا است
باز من گفتم كه : بالاتر كجاست
گفت : بالاتر جهاني ديگر است
عالمي كز عالم خاكي جداست
پهن دشت آسمان بي انتهاست
باز من گفتم كه بالاتر كجاست
گفت : بالاتر از آنجا راه نيست
زانكه آنجا بارگاه كبرياست
آخرين معراج ما عرش خداست
بازمن گفتم كه : بالاتر كجاست
لحظه اي در ديگانم خيره شد
گفت : اين انديشه ها بس نارساست
گفتمش : از چشم شاعر كن نگاه
تا نپنداري كه گفتاري خطاست
دورتر از چشمه خورشيد ها
برتر از اين عالم بي انتها
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصه پرواز مرغ فكر ماست
تو آنسو تر از ردیف صنوبران
کبوتر سر بریده ای در آغوش
به جانب امداد آدمیان می رفتی
...
یادم هست یادت نیست
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندم
نیزه بر باد نشستس رو سپر یادت نیست
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را می دانی
باورم نیست که مرگ بالو پر یادت نیست
خواب روزانه اگر در خور تعبیر نبود
پس چرا گشت شبانه در به در یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
یادم هست یادت نیست
!!!!!!!!!! اینو که خودتون چند صفحه قبل تر نوشتین
تکراری.......
............
تو بودي و من بودم و يك روز ز عمر
من مانده ام و ياد تو و باقي عمر...
به این می گن مچی که گرفته می شه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
--------------------
رفتي آخرش ، مي دونم زندگي همش دو روزه
توي اين دو روز دنيا دل من فقط مي سوزه
هرگز نخوستم تو رو با كسي قسمت بكنم
بگم فقط مال مني به تو جسارت بكنم
ماندم تنها،
با لاک پشت، کور زندگیم.
که شبانه با رؤیای زیبای آمدنش،
به درازای عمرش به خواب می رود.
لاک پشتی که جز رفتن هنری ندارد.
Asalbanoo
09-09-2006, 20:38
روزدگر چو بگشود درب مغازۀ خود// تاباردیگرازسر گیرد ادامۀ کار
انداخت پاره سنگی درکفۀ ترازو// تاچَربد آن چه رااو خواهد فروخت این بار
رفتي بي تو تمام خاطره هام مرد.
حال چه كنم با اين دل پريشان كه با رفتنت همه شورش مرد ؟
دریا همیشه زیباست.
گذشت مثل باد پاییزی،
مثل پاییزی که در سرمای زمستان گم می شود.
و آرزوی بهار را در امید برگ های ریخته از یاد می برد.
روز رفتنش در هیچ تقویمی ورق نخورد.
ثبت نبود تا ورق بخورد.
آرام و بی صدا رفت. ...
آنقدر آرام که صدای شکستن قلبم را هم نشنید.
رفت بی اعتنا به آرزوهای بلندم.
گفته بود که در کنارم می ماند،
هر جا که باشم.
Behroooz
09-09-2006, 21:48
ما ز بالاييم و بالا ميرويم
ما زدرياييم و دريا مي رويم
من ماندم و جای خالی یک صدا، یک نگاه،
یک بودن و دیگر هیچ. ...
با کوله باری از حسرت ماندنش
Behroooz
09-09-2006, 22:01
مونيكا خانم شما 24 ساعته كانكتي من كه كم اوردم هر وقت پست دادم اينجا 1 دقيقه بعد جواب دادي . عجيبه ها
شكر نعمت چگونه گذارم
كه زور مردم ازاري ندارم .
اگه ناراحتی مشکله خودته [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اینه دیگه.بیخود نیست که رامبد جلویه من پرچمه سیفید تکون داد آقا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------------------
من مانده ام با دنیایی از واژه ها،
واژه هایی که از درون بی معنی شده اند،
پلاسیده اند.
واژه هایی که هر لحظه راه نفس کشیدن را بند می آورند.
آه! که این لاک پشت، کور زندگیم،
چه کُند می رود!
از دور صدای آشنای دوست می آید که:
« اگر او رفت!
اما....
خدا هست در همین نزدیکی،
نزدیک تمام، های نفس های تو
زندگی هنوز جریان دارد به زیبایی
لبخند یک کودک،
یک عشق ...»
Behroooz
09-09-2006, 22:12
باز هم كه از اسمايل كتك كاري استفاده كردي . داشتيم . الان به امين پي ام ميدم ها ...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قلندران طريقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس ان كس كه از هنر خاليست.
تمام هستي ام بود وندانست
كه در قلبم چه آشوبي به پا كرد
واو هرگز شكستم را نفهميد
اگر چه تا ته دنيا صدا كرد
Behroooz
09-09-2006, 22:27
دو جهان به هم كشيدي چو جمال خود نمودي
به من غريب مسكين غم بي مثال دادي ....
ما رفتيم لالا . همگي به امان خدا .(اين شعر نبودها ...)
اين مثنوي حديث پريشاني من است بشنو كه سوگنامه ويراني من است
گفتي غزل بگو غزلم شور و حال مرد بعد از تو حس شعر فنا شد و خيال مرد
دلق درویشان به دوش افکندم و اوراد خواندم
یار خاموشان شدم و بیغوله های راز , گشتم
هفت کش آهنین پوشیدم و تا قاف رفتم
مرغ قاف افسانه بود,افسانه خواندم و بازگشتم.
من ديوانه چو زلف تو رها مي كردم
هيچ لايق ترم از حلقه ي زنجير نبود
زمين، آسمان، قلم، دفتر، ماه،
دلتنگي، بي ريا، بي جان، عشق، روشني
لحظه ها، زندگي، تيرگي، يك وداع
حادثه، عاشقي، يك تپش، يك صدا
جيره ها، بينوا، يك جفا، يك وفا
لاله ها، دل ريا، در خفا، يك ندا
بيم و ترس، هول و هوش
كوچه ها، جاده ها، يك سفر
راه عشق، بي ثمر
ديده ها بي فروغ
سينه ها بي صفا
آب و غم، نان و سنگ
يك زبان، يك صدا
دين و دل، جان و روح
يك فروغ، يك سحر، يك غروب
آه من، ناله ها
شور تو، باله ها
رقص و مرگ يك هوار:
هاي و هاي
هاي و هاي
مرده ها، روزه ها، يك اتم، يك فضا
سايه ها، سايه ها
پس ز پيش، پيش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسير، تو رها
واژه ها بي صفا
واژه ها بي دوا
دل غريب
دل نحيف
نبض ها بي صدا
قلب ها بي صدا
زندگي بي صدا...
سایه جون مچتو گرفتم تکراری تکراری [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] حالا دیگه بی حساب شدیم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------------------
ادمي را ادميت لازم است
عشق را مجنون و ليلي لازم است
مي سرايم تا بگويم در نگاه مبهم تو دوست داشتن را يافتم
در نگاه مبهم تو عشق به خويشتن يافتم
در چشمان ابي تو نور مهتاب يافتم
هیــــــــــــــس :blush:
ای ناقلا
..........
هرم ِگرم نفسم يخ زده است از بس كه،
شانه ام خورده بر اين مردمِ سرما خورده
مي روم گريه كنم غربـت پر ابرم را
در دل سنگيِ خود، اين دل تيپا خورده
و غرور شب اين شهر نخواهد فهميد،
تا ابد قرعـه به نام شب يلدا خورده
هيچ سنگين دل بيدادگر اينکار کرد
اين ستمها دگری با منه بيمار نکرد
گز زآزردن من هست غرض مردنه من
مردم آزار مکش از پی آزردنه من
نامه ي نخونده اي كه ، روي حرفــاش خط كشيدن
سينه ي سپيـــــد ياسي ، كه حجـــــابش و دريدن
چشمايي كه انتظــــارِ ، لحظه هــــا اونو سوزونده
ديگه حتي قطره اي اشك ، توي چشمه هـاش نمونده
...
Mahmood_N
10-09-2006, 00:35
هركسي هم نفسم شد ________ دست آخر قفسم شد
من ساده به خيالم ________ كه همه كارو كسم شد
-----------
دیریست که احساس من آن قاصدک هر جاییست
پی یک اسم دوان است به هر آبادی
شاید آن اسم شب خاطره ای گمنام است
گم شده در اثرگردش تنهایی ذهن
فاصله بسیار است
ضيافت هاي عاشق را
خوشا بخشش ، خوشا ايثار
خوشا پيدا شدن در عشق
براي گم شدن در يار
چه دريايي ميان ماست
خوشا ديدار ما در خواب
چه اميدي به اين ساحل
خوشا فرياد زير آب
خوشا عشق و
خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن
خوشا از عاشقي مردن
اگر خوابم اگر بيدار
اگر مستم اگر هوشيار
مرا ياراي بودن نيست
تو ياري كن مرا اي يار
تو اي خاتون خواب من
من تن خسته را درياب
مرا هم خانه كن ، تا صبح
نوازش كن مرا ، تا خواب
هميشه خوابتو ددين
دليل بودن من بود
چراغ راه بيداري اگر بود
از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزديك
تو از خواب آمدي اي عشق
خوشا خودسوزي عاشق
مرا آتش زدي اي عشق
قاصدک را تو بگو که نگردد پی من
رفته ام از اینجا
رفته ام تا شاید ، برسم نزد خودم
و شگفتا که من و حس من و خاطره ام ، پی هم میگردیم
فاصله بسیار است
پیر من گفت بگرد ، رفته آنکس که رسید
باز هم میگردم ، یک نشانی دارم ، پی خود میگردم
لحظه ها در گذرند ، قاصدک همره باد
و من اینجا تنها
فاصله بسیار است
رفته آنکس که رسید
در راهي سراسر تبلور
درونم عالمي دگر است
اين هدف سيال من است
كه مرا به خود ميكشد
در پی یکی جواب
با سرودی ناب ِ ناب
زیر ماه و آفتاب
عشق تو رنگ ِ لعاب
عشقم اما تو سراب
باز من در تنهايي با تو بودن
دويدن در خيال بينهايت محصور بودن
در جمع شما تنهايان كيست كه مرا از جمعتان بيرون كند
مرز توهم را بشكند
واقعيت را دگرگون كند
دوم دي ماه ، پنجم پنجره ، هفتم آسمان ، نهم آبان
اين روزها در تقويم هيچ خدايي ثبت نشده
فقط تو مي داني و من
بگذار ببوسمت
لب هايم پر از ستاره و دوستت دارم است
لب هايم پر از حروف اشاره ، حروف نام تو
حالا مرا ورق بزن ... دختر صفحه ي بعد سطر اول مي نشيند
آن قدر منتظر تا به سطر دوم بيايي بي بهانه ، بگويي دوستت دارم و نقطه
مرا ورق بزن
خفته بوديم و شعاع آفتاب
بر سراپامان بنرمی می خزيد
روی كاشی های ايوان دست نور
سايه هامان را شتابان می كشيد
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آكنده بود
گرد ما گوئی حرير ابرها
پرده ای نيلوفری افكنده بود
«دوستت دارم» خموش و خسته جان
باز هم لغزيد بر لب های من
ليك گوئی در سكوت نيمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من
ناله كردم: آفتاب ... ای آفتاب
بر گل خشكيده ای ديگر متاب
تشنه لب بوديم و او ما را فريفت
در كوير زندگانی چون سراب
در خطوط چهره اش ناگه خزيد
سايه های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشيد بر گيسوی من
آسمان لغزيد در چشمان او
آه ... كاش آن لحظه پايانی نداشت
در غم هم محو و رسوا می شديم
كاش با خورشيد می آمیختيم
كاش همرنگ افق ها می شديم
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام,خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد,که ازو خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست,هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
ملک در سجده آدم زمینبوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانانست
مباد این جمع را یارب غم از باد پریشانی
یارب این کعبه مقصود تماشاگه کیست, که مغیلان طریقش گل و نسرین منست
حافظ از قصه پرویز دگر قصه مخوان, که لبش جرعه کش خسرو شیرین منست
تاعاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
تا زهره و مه در آسمان گشته پديد / بهتر ز می ناب کسی هيچ نديد
من در عجبم ز میفروشان کايشان / زين به که فروشند چه خواهند خريد
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
از کمال عشق خار خشک سنبل می شود
اشک خون آلود بلبل غنچه گل می شود
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
شباني گله اش را گرگها خورده .
و گرنه تاجري کالاش رادريا فرو برده .
و شايد عاشقي سرگشته کوه و بيابانها .
سپرده با خيالي دل ،
نه ش از آسودگي آرامشي حاصل ،
نه ش از پيمودن دريا و کوه و دشت ودامانها .
اگر گم کرده راهي بي سرانجام ست ،
مرا به ش پند و پيغام است .
Behroooz
10-09-2006, 09:10
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه .
همگی مانده اند تا مرا خفه کنند.
او رفت. ...
من مانده ام با دنیایی از واژه ها،
واژه هایی که از درون بی معنی شده اند،
پلاسیده اند.
واژه هایی که هر لحظه راه نفس کشیدن را بند می آورند.
Asalbanoo
10-09-2006, 09:30
دانه می خوردم زدست مهربان او// می پریدم دربَرَش هرلحظه ای که او هوس می کرد
در ميكده مي رقصم،از بايه مي نوشم
سبز است و سفيد و سرخ اين جامه كه مي پوشم
Behroooz
10-09-2006, 09:59
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
ليك غلط بود انچه مي پنداشتيم .
من را به ابتذال نبودن كشانده اند روح مرا به مسند پوچي كشانده اند
تا اين برادران رياكار زنده اند اين گرگ سيرتان جفاكار زنده اند
من سعي مي کنم ننويسم ولي شما . . .
وادار مي کنيدم از اين حس رها شوم
اصلا شما براي چه اصرار مي کنيد؟
ميلم کشيده از همه دنيا جدا شوم !
هي گير مي دهيد که از غصه ها نگو
مجبور مي شوم غزلي بي صدا شوم
با شعر هايتان ، پر از بوي سيب و عشق
مجبور مي کنيدم از اين پس حوا شوم !
گفتي براي آنکه بدانم چه مي کشي
بايد به چشم هاي خودم مبتلا شوم !
اين آينه هميشه به من گير مي دهد !
با قهرهای تلخ تو آقا، آشنا شوم !
دستم که مي رود به قلم ضعف مي کنم !
بگذار آن گريخته در انزوا شوم
لطفا کمي دروغ بگو ، مثل چشم من !
نگذار مثل حس شما بي ريا شوم !
من سعي مي کنم ننويسم ولي شما . . .
هي سعي مي کنيد که مثل شما شوم
من گفته بوده ام به من اصلا اميد نيست
اين هم سند که با همه بي ادعا شوم !
...
مي سرايم تا بگويم در نگاه مبهم تو دوست داشتن را يافتم
در نگاه مبهم تو عشق به خويشتن يافتم
در چشمان ابي تو نور مهتاب يافتم
صادقانه مي گويم اي گل بي تو من هيچم
بي تو من از فرش به عرش خواهم گريخت
چون تو را من دوست ميدارم عزيز
ادمي را ادميت لازم است
عشق را مجنون و ليلي لازم است
ادمي را عشق ويران ميكند
دلم آرام بگير . سايه شب کوتاه است
پرستو به تمناي دلت رقصان است
گر چه در دست خزان . رفته در پيچش باد
اما در خانه عشق . همه جا آرام است
از چه رو بي تابم
می چشيم طعم غربت و می کشيم بر دوش ، وانهاده های خيالمان را
ديده را سبک می کنيم و بار دل را بر دوش ، سنگين
قلم که بر دست می گيريم ، نمی دانيم چرا می شکند
گناه بر بغض گلوی و دل غم ديده مان می زنيم
و کوله بارمان را از زندگی سنگين تر می کنيم
ديگر بر ديده مان هيچ نمی بينم ، ديده ای سبک تر از مرگ
اينک دل را به کوله بار نهادن
سر آغازی است بر نگاه دوباره ای بر وانهاده های خيالمان
Behroooz
10-09-2006, 13:43
نيش عقرب نه از ره كين است
اقتضاي طبيعتش اين است
تکراری بود !
..........
تيرگي مي آيد.
دشت مي گيرد آرام.
قصه رنگي روز
مي رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مي نالد.
جغد مي خواند.
غم بياويخته با رنگ غروب.
مي تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب
Behroooz
10-09-2006, 14:11
به جهان خرم از انم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست .
تو خودت می دانی
قصد من در همه ی زندگیم
جز نفس آینه ها هیچ نبود
قصد من مثل دلت آبی بود
از برای دیدن
دیدن آینه ها
چشم تو کافی بود
mirmohammadi
10-09-2006, 15:48
ديگری آوا داد:
که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومی گفت: همان گونه که ديروزش رفت،
بگذرد امروزش، همچنين فردايش...
با همه اين احوال، من نپرسيدم هيچ
که چه سان دی بگذشت
آن همه قدرت و نيروی عظيم
به چه ره مصرف گشت؟
تنم اینجا سرد است!
گرمی دست نوازشگری نیست
آفتابش بی جان
کوچه هایش خلوت
مردمانش ماشینی
سنگفرش خیابانش خیس!
mirmohammadi
10-09-2006, 16:12
سوختهی داغ من خام کار
روز و شب از دوری من بیقرار
باز نمودم به خداوند گار
حال خود ونامهی امیدوار
رفت و سیل اشک،
آخرین رد پاهایش را شست.
او رفت و خاطراتش را جا گذاشت.
زیبا گذاشت و گذشت.
مثل دریا که همیشه کنار ساحل است.
و ساحل همیشه با اوست.
مثل ساحل که کنار دریاست.
mirmohammadi
10-09-2006, 16:19
تابش او کرده جهان را به تاب
تافته از گرمی خود آفتاب
روز چو شبهای زمستان دراز
شب شده چون روز وی اندر گداز
زمین را تیرهتر میکردند
تیرهتر
خیلی تیرهتر
من که از تاریکی بیابان گلایه نکرده بودم
من که لام تا کام از خستگی حرفی نزده بودم
پس چرا میخواهی از خوابهایم نیز سفر کنی؟
سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفتهی من انداختی
بعد پرسیدی
"مزاحمتان که نشدم؟"
خندیدم "نه! اصلا
گاهی خیال میکنم
شعری نوشتهام
اما میبینم
تنها اشک بودهاست
Behroooz
10-09-2006, 17:18
ترحم بر پلنگ تيز دندان
ستم كاري بود بر گوسفندان
نگاه كن كه غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب مي شود
چگونه سايه سياه سركشم
اسير دست آفتاب مي شود
نگاه كن
تمام هستيم خراب مي شود
شراره اي مرا به كام مي كشد
مرا به اوج مي برد
مرا به دام ميكشد
Behroooz
10-09-2006, 18:10
ديد موسي شباني را براه
گفت كين چه رسم است و چه راه .....
هر قدر پیداگری نزد کسان
پیش بی فرهنگ ، فر گم می کنی
آفتاب سینه ات بنشست اگر
روز هم راه سفر گم می کنی
Behroooz
10-09-2006, 18:17
يك روز يك باغبوني
يك مرد اسموني
نهالي كاشت ميون باغچه مهربوني
گفتش سفر كه رفتم
يك روز و روزگاري
اين بوته ياس من
ميمونه يادگاري...........
حالم خوش نیست [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------------------
يا چون زخمی چرك می كند
و برجای می ماند ؟
آيا چون گوشتی فاسد مي گندد ؟
يا كبره می بندد و قندك می زند
چونان تكه شيرينی ای شهد دار ؟
شايد تنها از وسط خم می شود
چونان باری سنگين.
يا اينكه می تركد ؟
Behroooz
10-09-2006, 18:22
دل و جان و عقل و هوشم فداي ان دلدار
كه رسم وفا و عهد و پيمان نگه دارد.....
در شب مستي اين بي خبري
غم همدردي ياران
در دل برف سپيد
رنگ خاكستري فاصله را مي گيرد
او كه زد رنگ
به اين بي رنگي
چونكه از جور خزان گذرش
اين سپيدي
همه جا زرد نمود
Behroooz
10-09-2006, 18:29
دست دردست يار دل پر از شوق گناه
معصيت را خنده ايد ز استغفار ما .....
از حضور لبخندت
لبريز میکنم.
لبخندت مال چشمهای من؟
اين سربازی هم تمام میشود
بانوی من!
صبح که بيدار شدم
نگاهم روی پنجره ماند
امروز منتظر تو بودم
مثل ديروز.
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم
یا از عاشقی
دلتنگتر!
فقط میدانم
در آغوش منی
بی آنکه باشی
و رفتهای
بی آنکه نباشی.
عيد امسال هم
میتوانم تنهايی سوت بزنم
همين که بدانم هستی
آسمان را پر از پرنده میبينم.
لبخند يادت نرود!
تشنهام
و تو نیستی.
مثل آب باران
گودی کمرم را
با نوازش دستهات
پر میکنم
تا از خشکسالی نبودنت
زنده برهم.
دستهات مال کمر من؟
از اين تنهايی هزارساله
خستهام
از بس تنهايی غذا خوردهام
تا لقمهای نان به دهن میگذارم
باران شروع میشود
و من چتر ندارم
تو را دارم.
...
میدانی؟
میدانی چرا بند نمیآيد
اين باران؟
خدا از خجالت آب شده.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی , به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامتست جانا که به عاشقان نمودی, دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
اي دريغ
ديگر بهار رفته نمي آيد
گفتم پرنده ؟
گفت اينجا پرنده نيست
اينجا گلي كه باز كند لب به خنده نيست
گفتم
درون چشم تو ديگر ؟
گفت ديگر نشان ز باده مستي دهنده نيست
اينجا به جز سكوت
سكوتي گزنده نيست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت, تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی, پیداست نگارا که بلندست جنابت
تو ای ستاره وحشی که کهکشان زادی
مخواه روی زمین بر مدار من باشی
من از اهالی عشقم نه از حوالی جبر
خطاست اینکه تو در اختیار من باشی
ولی نه! من که در اینجا دچار پائیزم
چگونه از تو نخواهم بهار من باشی
Behroooz
10-09-2006, 21:25
يوسف گم گشته باز ايد به كنعان غم مخور
عالم حزن شود روزي گلستان ، غم مخور
Boye_Gan2m
10-09-2006, 21:29
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
از بحر طمع بال و پر خويش بياساي
اين ابر سياه بزك كرده را
كه چند صد سال قبل
گاليله ستيز بودند
نشناختند!؟
هم اينك نقاب بر گرفته اند
وآزادانه
آزادی را به قتلگاه مي برند!
Behroooz
10-09-2006, 21:55
دردي است غير مردن انرا دوا نباشد
پس من چگونه گويم كين درد را دوا كن ؟
نگاه كن كه من كجا رسيده ام
به كهكشان به بيكران به جاودان
كنون كه آمديم تا به اوجها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان دير پا
مرا دگر رها مكن
مرا از اين ستاره ها جدا مكن
نگاه كن كه موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب ميشود
صراحي سياه ديدگان من
به لالاي گرم تو
لبالب از شراب خواب مي شود
به روي گاهواره هاي شعر من
نگاه كن
تو ميدمي و آفتاب مي شود
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
ای پرستو ، جان فدایی چون تو نیست
با خیال لانه پر گم می کنی
اي روي آبسالي
اي روشناي بيشه تارك خواب
يك شب مرا صدا كن در باغ هاي باد
يك شب مرا صدا كن از آب
ره بر گريوه افتادست
اين كاروان بي سالار
يابوي پير دكه روغن كشي
با چشم هاي بسته
گر مدار گمشدگي مي چرخد
اي روح غار
اي شعله تلاوت ياري كن
تا قوچ تشنه را كه از آبشخوار
از حس كيد كچه رميده
از پشته هاي سوخته خستگي
و تشنگان قافله هاي كوير را
به چشمه سار عافيتي راهبر شوم
اي آفتاب! گفتارم را
بلاغتي الهام كن
و شيوه فريفتني از سراب
تا خستگان نوميد را
گامي دگر به پيش برانم
اي خوابناك بيشه تاريك
اي روح آب
يك شب مرا صدا كن از بيشه هاي باد
يك شب مرا صدا كن از قعر باغ خواب
ebliskabir
11-09-2006, 01:55
به به چه روز خوبي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به به چه روز خوبي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تاپیک عنوان داره . جای مسخره بازی هم نیست.
ممنونم که رعایت میکنید. :)
-----------
به تو گفتم : گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم.
Mahmood_N
11-09-2006, 03:42
من همون عاشق خيسم ، كه دارم شعر مي نويسم
مي نويسم تا بخوني ، تا يه چيزي رو بدوني
بدوني كه ديگه مردم ، از بس روزا رو شمردم
مي شمرم هميشه هر روز ، اين روزا رو و شبا رو ...
مي شمرم تا كه ببينم يه روز آخر اون چشا رو ...
...
---------------------
شعر از خودم !!!
و در اين سوكت گوش خراش
كه تمام زمين را فرا گرفته
كيست كسي كه
عدالت را فرياد كند؟
Behroooz
11-09-2006, 08:44
دست در دست هم نهيم به مهر
ميهن خويش را كنيم اباد ..........
دلم گرفته تر از بغض مهربان شماست
مباد آنکه شما غمگسار من باشی
تو ای ستاره وحشی که کهکشان زادی
مخواه روی زمین بر مدار من باشی
Behroooz
11-09-2006, 12:00
ياد يار و خواب يار و وقت كار
باز دارد پياده را ز سوار .....
روشنی بخشیده ام از نور خویش
می روم ... اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا ...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
آه ... آری ... این منم ... اما چه سود
« او » که در من بود ، دیگر ، نیست ، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
« او » که در من بود ، آخر کیست ، کیست ؟
Behroooz
11-09-2006, 12:42
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
ehsantaali
11-09-2006, 12:48
هر كجا هستم ، باشم
آسمان مال من است
.پنجره ، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است
چه اهميت دارد گاه اگر مي رويند قارچ هاي غربت ؟
Behroooz
11-09-2006, 13:00
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند ادمي
ehsantaali
11-09-2006, 14:12
يار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا
يار تويي، غار تويي، خواجه نگهدار مرا
Behroooz
11-09-2006, 14:20
اگر در سراي سعادت كس است
ز گفتار سعديش حرفي بس است .
Asalbanoo
11-09-2006, 15:13
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
کـه دسـت دادش و یاری ناتوانی داد
ali-fakor
11-09-2006, 16:47
دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت
خود خواب رفته است
و در تمام اين شب تاريك
تاريك چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مكرر اندوه و رنج را
تكرار مي كند
Behroooz
11-09-2006, 17:29
در خواب دوش پيري در كوي عشق ديدم
با دست عشارتمكرد كه عزم سوي ما كن ..
نم نمك زمزمه واري ، رهش اندوه و ملال
مي زنم در غزلي باده صفت آتشناك
بوي آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم ؟
كه چو باد از همه سو مي دوم و گمراهم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را
آتشين بال و پر و دوزخي و نامه سياه
جهد از دام دلم صد گله عفريته ي آه
بسته بين من و آن آرزوي گمشده ام
پل لرزنده اي از حسرت و اندوه نگاه
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبتست بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
امشب نگاه سرد تو را دار می زنم
باعث تويی که دست به اين کار می زنم
ديدم حصار تازه کشيدی مبارک است
من نقشه ی سياه تو را جار می زنم
Behroooz
11-09-2006, 18:21
من مشتعل عشق علين چكنم
اسير درياي بيكرانم چه كنم ...
مجنون شدم ملاحظه داری ولی نگو
نام تو را واژگونه به ديوار می زنم
Behroooz
11-09-2006, 18:34
مردي نبود فتاده را پاي زدن
گر دست فتاده اي بگيري مردي
این افتخاره واسه من
که به بهانه چشمات
همین روزا یا میمیرم
یا دیگه دیوونه میشم
Asalbanoo
11-09-2006, 19:49
مـن هـمان روز ز فرهاد طمـع بـبریدم
کـه عـنان دل شیدا به لـب شیرین داد
در را باز کن منم
از پویه بازمانده براین ابر مارپیچ
فریاد میزنم
خرگوش وار دل به برم لرزان
ترسم که در گشوده شود
و انگه به نامیدی من خندد
چون یک دهان خالی بیدندان
سرداب اسمان و ..دگر هیچ
Asalbanoo
11-09-2006, 19:57
چو با حـبیب نـشینی و باده پیمایی
بـه یاد دار مـحـبان بادپیما را
از بس که مشت کوفته ام
بر جای جای این در بسته
انگشتری که مهر تو را داشت
ماندست با نگین شکسته
از راه دوری امده ام
Behroooz
11-09-2006, 20:08
مكن كاري كه برپا سنگت ايو
جهان با اين فراخي تنگت ايو ....
Asalbanoo
11-09-2006, 20:08
وفا مـجوی ز دشمـن کـه پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشـت
تا اين برادران رياكار زنده اند اين گرگ سيرتان جفاكار زنده اند
يعقوب درد ميكشد و كور مي شود يوسف هميشه وصله ناجور مي شود
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که ازین پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
Boye_Gan2m
11-09-2006, 22:28
تو نيكي ميكن و در دجله انداز
كه ايزد در بيابانت دهد باز
;) ;) ;) ;)
زمین شی سیاره میشم
بارون شی فواره میشم
مجنون عاشقو میخوام
خودم خجالتش بدم
Behroooz
11-09-2006, 22:38
ما خانه بدوشان غم سيلاب نداريم .
اندوه از اين دير جفا كار نداريم ...
موج درياي خيال
كاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم
سلام.
محبوب می بوسد مرا , من جان نثارش میکنم
سودای پر سود است این, بگذار مغبونش کنم
من با لبان سرد نسيم صبح
سر مي كنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم
هر شب در آسمان سراي تو
وقت سحر، به آینهای گفت شانهای
کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
وقت سحر، به آینهای گفت شانهای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
تاريك چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مكرر اندوه و رنج را
تكرار مي كند
گفتي
اميدهاست
در نا اميد بودن من
اما
اين ابر تيره را نم باران نبود و نيست
اين ابر تيره را سر باريدن
انسان به جاي آب
هرم سراب سوخته مي نوشد
گلهاي نو شكفته
اين لاله هاي سرخ
گل نيست
خون رسته ز خاك است
--------------------
چه قدر وضعه سرور داغونه هر 15 دیقه یه تاپیک وا می شه من برم بخوابم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم چون شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
تو عاشقانه ترين نام
و جاودانه ترين يادي
تو از تبار بهاري تو باز مي گردي
تو آن يگانه ترين رازي اي يگانه ترين
تو جاودانه تريني
براي آنكه نمي داند
براي آنكه نمي خواهد
براي آنكه نمي داند و نمي خواهد
تو بي نشانه ترين باش
اي يگانه ترين
بايد خريدارم شوي تا من خريدارت شو م
وزجان و دل يارم شوي تا عاشق زارت شوم
من نيستم چون ديگران بازيچه بازيگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم....
Mahmood_N
12-09-2006, 04:23
منم آن نياز مندي كه به تو نياز دارم ...
غم دل چه باز گويم كه تو را ملال گيرد ...
كنم اين حديث كوته .............. كه غم دراز دارم
...
Behroooz
12-09-2006, 08:36
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي
نروم جز به همان ره كه تو ام راهنمايي...
ehsantaali
12-09-2006, 09:13
يک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
كز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
اين ابر تيره را نم باران نبود و نيست
اين ابر تيره را سر باريدن
انسان به جاي آب
هرم سراب سوخته مي نوشد
گلهاي نو شكفته
اين لاله هاي سرخ
گل نيست
خون رسته ز خاك است
باور كن اعتماد
از قلبهاي كال
بار رحيل بسته
و مهرباني ما را
خشم و تنفر افزون
از ياد برده است
باورنمي كني ؟
كه حس پاك عاطفه در سينه مرده است
تا رسيدن به ناكجاي اين ترانه
سر ميدهم آوازي از سكوت
به اوج ميرسانم صداي زيباي سكوتم را
تا بسازم برايت دنيايي از هبوت
تو در برابر نگاه من نشسته اي
چو چشم بر گشوده ام
چرا كه عطر تو به خواب ها شنيده ام
به ياد خاطرات تو
دلم به سينه ام دريده ام
به رقص قاصدك ميان باد ها
اميد بسته ام
و اين اميد را رها نكرده ام
چرا كه سال هاست در كمين
به انتظار تو نشسته ام
Behroooz
12-09-2006, 11:22
من مست مي عشقم، هوشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستي، بيدار نخواهم شد.
دنبال پروانه بری
من خود شاپرک میشم
یه وقت اگه هوس کنی
من عجیب غریب بشم
میرم و هرجوری بگی
هر جا باشه تک میشم
من یار مهربانم / دانا و خوش زبانم
گویم سخن فراوان / با آن که بی زبانم
همین جوری استعداده که تراوش می شه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif
-------------------------
ما آبروی فقر و قناعت نمیبريم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
Behroooz
12-09-2006, 13:10
تا زهره و مه در اسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد ....
در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريكي
من در اين تيره شب جانفرسا
Behroooz
12-09-2006, 13:33
اسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به حال من ديوانه زدند ....
در شب گيسوي پر پيچ تو راهي مي جست
چشم من چشمه ي زاينده ي اشك
گونه ام بستر رود
كاشكي همچو حبابي بر آب
در نگاه تو رها مي شدم از بود و نبود
شب تهي از مهتاب
شب تهي از اختر
ابر خاكستري بي باران پوشانده
ali-fakor
12-09-2006, 14:46
هر کس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند غم نیست
من در عجبم دوست چرا میشکند
دلگيرتر است
شوق بازآمدن سوي توام هست
اما
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بست
ali-fakor
12-09-2006, 14:50
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
دلم ز صومعه بگرفت و خرقهي سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا
ali-fakor
12-09-2006, 14:55
اگر قسمتم باشد که تماشا کنم تو را
ای نور دیده جان و دل اهدا کنم تو را
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
--------------------
بابایی ساویس [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif
ali-fakor
12-09-2006, 15:18
الا يا ايها الساقي ادركاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش
پيرانه سر مكن هنري ننگ و نام را
Boye_Gan2m
12-09-2006, 15:36
آبي تر از آنم كه بيرنگ بميرم
از شيشه نبودم كه با سنگ بميرم
من آمده بودم كه تا مرز رسيدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بميرم
من را به ابتذال نبودن كشانده اند روح مرا به مسند پوچي كشانده اند
تا اين برادران رياكار زنده اند اين گرگ سيرتان جفاكار زنده اند
MTD_GOLD
12-09-2006, 16:06
دنيا ديگه مثه تو نداره نداره نه ميتونه بياره
دلا همه بيقراره عشقن اما عشقي كه واسه تو بيقراره :blush:
Behroooz
12-09-2006, 16:48
هر كس به طريقي دل ما ميشكند
بيگانه جدا و دوست جدا مي شكند
Behroooz
12-09-2006, 17:48
اخرین پست من در این تاپیک
دوست ان باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
اين هزار مرتبه گفتم نه
ديگر توان نمانده توانايي
در بند بند من
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت
خود خواب رفته است
M E H D I
12-09-2006, 18:13
تو شعرهاي سپيد من
جايي نمونده واسه تو
سياهي و دربدري
از روزگار من برو
برو ديگه دوست ندارم
يه لحظه پيشم بموني
ديگه نمي خوام تو گوشم
شعرهاي غمگين بخوني
يه قاصد خبرم داد که آفتاب لب بوم
نوشتم رو تن شب که خوشبختي تمومه
نه من مونده نه مائي
نه حرفي نه صدائي
هزار دفعه شکستم عجب حادثه هايي
نپرس از شب و روزم تو خوابم تو چه خوابي
به مستي شب و تا صبح خرابم چه خرابي
به شب زل زده بودم به اين عشق
که شب مهتابي ميشه
نگاهم به هوا بود به اين عشق
که روز آفتابي ميشه
بهار پشت زمستون پس از تو برام قصه ي غم داشت
نبودي که نبودي پس از تو بهارم تو رو کم داشت
...
تو گر خواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي
صبا را گو كه بردارد زماني بُرَقَع از رويت
توآه ای برگزیده دنیای من!
نگاه دار! که عمری به راه ِ چون تو سواری
فشانده چشم سرشکی، نشانده اشک غباری
به لوح سینه خیالم کشیده نقش ِ عزیزی
بدان عزیز نماید نشانه ها که تو داری
کرم نما و فرود آ که پیش ِ دیده حیرت
همان خیال محالی که در کناری و یاری
چوواگذاشته ام خلق را زخویش به عمری
کنون سزد که به خلقم زخویش وانگذاری
دلم گریخته از دست تو نشسته به پایت
که از حصار وفایت نجسته راه فراری!
چنان به بوی تو دارد تنم هوای شکفتن
که گل زسنگ برآرم گرَم به خاک سپاری
به خنده گفتی«اگر جز تو را عزیز بدارم،
مرا عزیز بداری؟» به گریه گفتمت«آری!»
...
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست
كش صد هزار منزل بيش است در بدايت
Asalbanoo
12-09-2006, 18:52
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت
تاريك چون تفاهم من با تو
انسان افسانه مكرر اندوه و رنج را
تكرار مي كند
گفتي
اميدهاست
در نا اميد بودن من
اما
اين ابر تيره را نم باران نبود و نيست
اين ابر تيره را سر باريدن
انسان به جاي آب
هرم سراب سوخته مي نوشد
Asalbanoo
12-09-2006, 19:08
در طریقـت هر چه پیش سالک آید خیر اوسـت
در صراط مستقیم ای دل کسی گـمراه نیسـت
تو يادت مي ياد كه گفتم رنگ چشمات چه سياه
ولي اشتباه مي كردم رنگ نوراني ماه
سلام.
همه رنج جهان رفت از تن من
چو دستش حلقه شد بر گردن من
ناصح به طعن گفت كه رو ترك عشق كن
محتاج جنگ نيست برادر نميكنم
سلام.
مرا در دل این بود آرزو , آهو شوم روزی
چه آزادی , چه آرامی
نه در بندی , نه در دامی
اين تقويام تمام كه با شاهدان شهر
ناز و كرشمه بر سر منبر نميكنم
مرا در آتش عشقت بسوزان
مکن زین شعله ی سرکش رهایم
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
اين متاعم كه هميبيني و كمتر زينم
Asalbanoo
12-09-2006, 23:36
چـندان کـه زدم لاف کرامات و مقامات
هیچـم خـبر از هیچ مقامی نفرستاد
سسلام.
در این شب سیاه غم آلود
من هستم و سکوت غم انگیزی
وز این سیاه چال , نصیبم نیست
جز وای وای شوم شباویزی
Asalbanoo
12-09-2006, 23:49
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شاخه ها پژمرده است
سنگ ها افسرده است
رود می نالد
جغد می خواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
می تراود ز لبم قصه ی سرد
دلم اقسرده در این تنگ غروب.
بدون این که حس کنم.
غرقم کرد و غرقش شدم.
و تنها تر از همیشه ردپای او را فریاد کشیدم.
تا های نفس های او،
و فقط خدا بود که صدایم را شنید.
او رفت. ...
رفت و خنده های سرخوشیم را با خود برد.
و دیگر آسمان هم لبخند نزد.
رفت و خنده هایش را که تنفس زندگی بود،
به نشانی کوچه های متروک اندوه پُست نکرد.
من ماندم و جای خالی یک صدا، یک نگاه،
یک بودن و دیگر هیچ. ...
چه شد شاعر که در باغم گلی نمی روید
به آهنگ قدم هایم کسی شعری نمی گوید
چه بیهوده گل آلوده که باران هم نمی شوید
ببین حتی گل شب بو شب ما را نمی بوید
هنوز از تو در این میدان صمیمی تر نمی بینم
از این تنها درخت شب کسی را سر نمی بینم.
من مانده ام با دنیایی از واژه ها،
واژه هایی که از درون بی معنی شده اند،
پلاسیده اند.
واژه هایی که هر لحظه راه نفس کشیدن را بند می آورند.
آه! که این لاک پشت، کور زندگیم،
چه کُند می رود!
از دور صدای آشنای دوست می آید که:
« اگر او رفت!
اما....
خدا هست در همین نزدیکی،
نزدیک تمام، های نفس های تو
زندگی هنوز جریان دارد به زیبایی
لبخند یک کودک،
یک عشق ...»
قيچي يه كم امون بده ! حرف حساب پيش منه
سنگ به كسي گوش نمي ده ، هميشه نعره مي زنه
قيچي يه كم امون بده ! تنها براي يك نقس
رفتن من باختن توست ، سنگ مي مونه ، همين و بس
زندگي مثل بازي كاغذ و سنگ و قيچيه
هيشكي خبردار نمي شه برنده ي بازي كيه
قيچي اگه امون بده ، برنده كاغذ نه سنگ
سنگ اگه يكه تاز بشه ، بازي مي شه ميدون جنگ
ehsantaali
13-09-2006, 08:40
آقا يكي به ما بگه اين مشاعره است يا اينكه هر كي هر شعري بخواهد بنويسد مثل جواب پست 3939 (پست 3940) چرا همخواني ندارد ؟؟؟؟؟؟ يا اينكه من بد متوجه شدم و بايد برم جاي ديگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
ياد او افتادم
که به يک سيب
دلش مي خنديد
و به يک آه بلند
نفسش عادت داشت
روبرو تا ته کوچه
زمين برفي بود
خوب در يادم هست
آسمان آبي بود
باد سردي به تماشا مي شد
برگ زردي رقصيدن گرفت
او از آن کوچه گذشت
دل من باز گرفت!
Asalbanoo
13-09-2006, 11:59
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
کـه دسـت دادش و یاری ناتوانی داد
دوش آگهي ز يار سفركرده داد باد
من نيز دل به باد دهم هر چه باد باد
Asalbanoo
13-09-2006, 12:05
دلـم خزانـه اسرار بود و دسـت قـضا
درش ببسـت و کلیدش به دلسـتانی داد
دلي كاو عاشق رويت نباشد
هميشه غرق در خون جگر باد
داروگ قاصد روزان ابري
كي ميرسد باران؟
Asalbanoo
13-09-2006, 12:22
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشـق
ثـبـت اسـت بر جریده عالـم دوام ما
از بس که مشت کوفته ام
بر جای جای این در بسته
انگشتری که مهر تو را داشت
ماندست با نگین شکسته
از راه دوری امده ام
بر گیسوان من
لای و لجن ستاره و باران
میراث سالیان
هر روز یک قدم
با شور و ولوله به تو نزدیکتر شوم
هر روز پله پله مرا برد
Asalbanoo
13-09-2006, 12:24
دل آزاري و كج خُلقي شده آويزه ي گوشش// به جمع مال و حرص و آز او پيوسته مي كوشد
در اين چمن چو در آيد خزان به يغمايي
رهش به سرو سهي قامت بلند مباد
mirmohammadi
13-09-2006, 13:37
دلـداران بـيـش از ايـن نـدارند
بـا درد قـريـن چو من قرين را
هــــم يــــــاد گــه گــه آخـــر
خــــدمــتـگــاران اولــيـــن را
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي ، روي تو را
كاشكي مي ديدم
شانه بالازدنت را
بي قيد
و تكان دادن دستت كه
مهم نيست زياد
و تكان دادن سر را كه
عجيب !عاقبت مرد ؟
افسوس
كاشکی مي ديدم
من به خود مي گويم:
” چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
mirmohammadi
13-09-2006, 13:44
در پنهی سایهی خود جای خویش
خواست کند خلق زگرمای خویش
سایه نماند از تن مردم به خاک
لیک ز تاب فلک تا بناک
كوس نودولتي از بام سعادت بزنم
گر ببينم كه مه نوسفرم باز آيد
mirmohammadi
13-09-2006, 13:50
دیده نشد نقش شب الا به خواب
بس که ستد روز جهان را زتاب
طالب شب گشت چراغی بدست
صبح هم از تافتن شب برست
تير عاشقكش ندانم بر دل حافظ كه زد
اين قدر دانم كه از شعر ترش خون ميچكيد
mirmohammadi
13-09-2006, 14:04
درد ســری مـیدهـیـم بــاد صـبــا را
تـا بـرسـانـد به دوسـت قـصـهی ما را
بـرسـر کـویـش گـذر کـنـد بـه تـانــی
بـا لـب لـعـلش سخـن کـند بـه مـدارا
--------------------------------
چرا همش با د تموم ميكني
فكر كردي من كم ميارم ؟ پس بچرخ تا بچرخيم
ادمي را ادميت لازم است
عشق را مجنون و ليلي لازم است
مي سرايم تا بگويم در نگاه مبهم تو دوست داشتن را يافتم
در نگاه مبهم تو عشق به خويشتن يافتم
در چشمان ابي تو نور مهتاب يافتم
صادقانه مي گويم اي گل بي تو من هيچم
بي تو من از فرش به عرش خواهم گريخت
چون تو را من دوست ميدارم عزيز
ادمي را ادميت لازم است
عشق را مجنون و ليلي لازم است
ادمي را عشق ويران ميكند
mirmohammadi
13-09-2006, 14:14
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
ور دل به خدا و ساکن میکدهای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا
ابر آذاري برآمد باد نوروزي وزيد
وجه مي ميخواهم و مطرب كه ميگويد رسيد
mirmohammadi
13-09-2006, 14:32
دی شانه زد آن ماه خم گیسو را
بر چهره نهاد زلف عنبر بو را
پوشید بدین حیله رخ نیکو را
تا هر که نه محرم نشناسد او را
آن كه تاج سر من خاك كف پايش بود
از خدا ميطلبم تا به سرم باز آيد
mirmohammadi
13-09-2006, 14:37
دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
امشب نگاه سرد تو را دار می زنم
باعث تويی که دست به اين کار می زنم
مومن خدا
13-09-2006, 15:28
ماه را تا آخر عالم به به خواب خوش نديدم چونكه بيدار ز عشق ماه عالم روي خويش...
Behroooz
13-09-2006, 18:35
شكر اين نعمت چگونه گذارم
كه زور مردم ازاري ندارم
من كه قول ناصحان را خواندمي قول رباب
گوشمالي ديدم از هجران كه اينم پند بس
Asalbanoo
13-09-2006, 19:20
سحر با باد مي گفتم حديث ارزومندي
خبر امد كه واثق شو به الطاف خداوندي
يا رب آن زاهد خودبين كه به جز عيب نديد
دود آهيش در آيينهي ادراك انداز
Asalbanoo
13-09-2006, 19:26
زشهوت هاي دنيايي ندارد لحظه اي آرام//شراب غفلت از آن باده ي منفور مي نوشد
در پيله تا كي خويشتن,تني؟
پرسيدم كرم را مرغ از فروتني
Boye_Gan2m
13-09-2006, 19:40
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
Behroooz
13-09-2006, 21:12
روز و شب فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا فارغ از اخوال دل خويشتنم
مومن خدا
13-09-2006, 22:06
ميروم تا بدست آورم عشق را كه ندانستم كه عشق نزديك است...
توحيد گوي او نبي آدم اند و بس
هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد
:rolleye:
مومن خدا
13-09-2006, 22:12
دستم نميرسد كه كنم دعاي خويش اي رب من كن خويش دعاي من
Behroooz
13-09-2006, 22:34
نيست در عالم ز عشق خوشتر
يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند .
مومن خدا فردا ساعت 10:30 دقيقه بيا تو ياهو با هم حرف بزنيم .
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.