PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 [68] 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

Mahdi_Shadi
02-10-2007, 12:27
دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب
بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست

malakeyetanhaye
02-10-2007, 12:49
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماتده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم

Mahdi_Shadi
02-10-2007, 13:01
من نخواهم كرد ترك لعل يار و جام مي
زاهدان معذورم داريد كه اينم مذهب است

malakeyetanhaye
02-10-2007, 13:05
تو هیچ از خودت پرسیدهای
چرا این چراغ شکسته
این همه حوصله نویس شبتاب خسته است ؟
باد این بی هر کجا وزیده لعنتی بی سواد است
رو به دریا رفتن یاران ما
حتما دلیلی داشته است
ورنه من که می دانم استعاره ی آسان دریا را
در اوراق کدام کتاب کهنه نوشته اند
بی خود نپرس
غروب آن پنجشنبه ی باران ریز
به رویای کدام سفر از ساحل ستاره گذشته ام
به توچه ؟
منظور اصلی شما
اشاره به آغاز روزی از همین روزهای روشن است
که مردمان ما بالای بالای کوه رفته اند
بالا بالای کوه آسمان پیدا نیست
پرنده راه سفر ستاره پیدا نیست
اما یک چیزی
از آن جا یک چیزی پیداست
پیداست
پشت بسته ترین دروازه های بی چراغ چه می گذرد
حالا من از تو می پرسم
او که برای رسیدن به صبح
تنها در ایوان خانه ی خویش به خواب رفته است
ایا آفتابی ترین افق های دوردست را هم خواهد دید ؟

mohammad99
02-10-2007, 13:11
دلم میل گل روی ته دیره
سرم سودای گیسوی ته دیره

اگر چشمم بماه نو کره میل
نظر بر طاق ابروی ته دیره

*-*-*

سلام علیکم

sise
02-10-2007, 13:41
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته
هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته

خورشید حمل رویت دریای عسل خویت
هر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشته

این دل ز هوای تو دل را به هوا داده
وین جان ز لقای تو برج حملی گشته

علیک سلام

malakeyetanhaye
02-10-2007, 14:37
همه چیز درست خواهد شد
ببین
تر خوردگان پرده نشین حتی
کنار پنجره آمده اند
کوچه های بسیاری
از تردد ترانه... لبریز پر کامل
و ما چه عمیق و آسوده آرمیده ایم
راه دور چرا ؟
بلور و باران خواهد آمد
ماه
سبزه ها خواهد رویید
ماه
رازها بر ملا خواهد شد
ماه
و بعد
همه چیز درست خواهد شد
توی همین خیال باش
می گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز
که خورشید را
از خاموشی او به عاریه ربوده اند
نخیر آقا
تنها پرندگانی که از قراز بی نیاز دریا گذشته اند
می دانند
مرگ مخفی ترین محبت زندگی ست

sise
02-10-2007, 14:45
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط

malakeyetanhaye
02-10-2007, 14:57
خودش آمده بود که بمیرد
زندگی همیشه منتظر است
که ما نیز زندگانی باشیم
نه خیلی هم
همین سهم تنفسی کافی ست
قدر ترانه ای تمام
طعم تکلمی خلاص
عصر پانزدهمین روز
از تیر ماه تشنه بود
پنجره باز بود
خودش آمده بود که بمیرد
بی پر و بال از آب مانده ای
که انگار می دانست
میان این همه بی راه رهگذر
تنها مرا
برای تحمل آخرین عذاب آدمی آفریده اند
خودش آمده بود که بمیرد
نه سر انگشتان پیر من و نه دعای آب
هیچ انتظاری از علاقه به زندگی نبود
هی تو تنفس بی
ترانه ی ناتمام
تکلم آخرین از خلاص
میان این همه پنجره که باز است به روی باد
پس من چرا
که پیاله ی آبم هنوز در دست گریه می لرزد ؟
خودش آمده بود که پر ... که پرنده
که پنجره باز بود و
دنیا ... دور

sise
02-10-2007, 15:04
مردم !
روزگار سخت است

کهنه پوشی ات دل را می فشارد
خستگی روزانه ات، درد آور

مردم !
وجدان سنگینت
شانه آرزوهامان کبود کرد

مردم !
اما از ما باج نگیر
ناکامی های چند هزار ساله ات را

بی دلیل خشم می گیری
بر هر که می گذرد
گذشتن جرم نیست !
بگزار بگذریم ...

malakeyetanhaye
02-10-2007, 15:14
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد

sise
02-10-2007, 15:17
دی رسید
سی سال تمام گذشت
بلدم چای خوبی دم کنم
قصه بگویم
بروم در جلد آدم‌ها
عین خودشان حرف بزنم
بخندانمتان
اشکتان را در‌آورم
نا آرام‌ترین کودک جهان را خواب کنم
خواب‌ترین کودک جهان را بی‌خواب

چیزهای بسیاری تجربه کرده‌ام
اکنون دلبسته‌ی یک چیزم
تنها
زن باشم
در سختی‌ها و شادی‌ها
بردبار و شکیبا
در برابر هر رنجی
حتا اگر دهانم را ببویند*
وفادار تا همیشه

شما که تن به شعر می‌دهید
شما که سنگی برای زدن ندارید
شاهد این پیوند زمینی باشید
در سختی‌ها و شادی‌ها
وفادار تا همیشه

سوگند می‌خورم
زن باشم
پلنگ و پرنده‌
مستانه هر جا
رقصنده‌ با مرگ

malakeyetanhaye
02-10-2007, 15:22
مرغ مهتاب می خواند
ابری در اتاقم میگرید
گلهای چشم پشیمانی می شکفد
درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
مغرب جان می کند
می میرد
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریم درخواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
کنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم

sise
02-10-2007, 15:31
...متولد می شود،

اما
ممکن است
به هلاکت برسد
يا
شهيد شود
يا
کشته شود...
يا
بالای چوبه ای

او جان سپارد...

malakeyetanhaye
02-10-2007, 15:34
روی علف ها چکیده ام
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام
جایم اینجا نبود
نجوای نمنک علف ها را می شنوم
جایم اینجا نبود
فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند
کجامیرود این فانوس
این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟
بر سکوی کاشی افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد
زمزمه های شب در رگ هایم می روید
باران پرخزه مستی
بر دیوار تشنه روحم می چکد
من ستاره چکیده ام
از چشم ناپیدای خطا چکیده ام
شب پر خواهش
و پیکر گرم افق عریان بود
رگه سپید مر مر سبز چمن زمزمه می کرد
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد
پریان می رقصیدند
و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود
زمزمه های شب مستم می کرد
پنجره رویا گشوده بود
و او چون نسیمی به درون وزید
کنون روی علفها هستم
و نسیمی از کنارم می گذرد
تپش ها خکستذ شده اند
ای پوشان نمی رقصند
فانوس آهسته پایین و بالا می رود
هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید
چشمانش خوابی را گم کرده بود
جاده نفس مفس می زد
صخره ها چه هوسنکش بوییدند
فانوس پر شتاب
تا کی می لغزی
در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ ؟
زمزمه های شب پژمرد
رقص پریان پایانن یافت
کاش اینجا نچکیده بودم
هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد
فانوس از کنار ساحل به راه افتاد
کاش اینجا در بستر علف تاریکی نچکیده بودم
فانوس از من می گریزد
چگونه برخیزم ؟
به استخوان سرد علف ها چسبیده ام
و دور از من فانوس
درگهواره خروشان دریا شست و شو می کند

sise
02-10-2007, 15:53
دونای بارون ببارين آروم تر
بهارای نارنج داره می شه پرپر

اين همه تاريخ ...
خاطره استعمار
سفر از حقارتی به حقارت ديگر
تن دادن به ايدولوژی که می خواهد با ايدولوژی بستيزد.

مادر بزرگ می گويد : بيچاره رعيت!

magmagf
02-10-2007, 16:15
تلاش می کنم زبطن حادثه بيابمت
که آگهی هميشه از عذابهای تلخ من
سلامهای منجمد که جاری زبان توست
چه می کند ميان اضطرابهای تلخ من

sise
02-10-2007, 16:31
نتوانستم سر انجام
تو را تمام ببخشم
و ناگهان آشکار نکنم
که هرگز مرا دوست نداشته ای

چه بی رحمانه
صغرا ، کبرا ها
پشت هم ردیف شدند
و دستانت باز شد

باورش مرا هم شکست
که این همه نمی دانستم
تنها بوده ام هزار سال

زنگ زده بودم
تنها حالت را بپرسم
چرا به سادگی
همه چیز را فهمیدم
آنچه این سال ها
گفته بودم نمی دانم

saye
02-10-2007, 16:32
مست و خراب تا كي ! جام شراب تا كي !؟
در راه عشــق بـازي بـاده‌ي نــاب تا كي !؟
از عشق مي‌‌گريزي٬ اي سائل محبت
شوق وصــال جانـان ! خـط ربــاب تا كي !؟
باده خوري دمادم از شرب بي سرانجام
شكستـــن پيــالــه ٬ در تــب و تــاب تا كي !؟
يك جرعه جام باقي از ميسراي عرفان
هشيارشو محتسب٬ درخور و خواب تا كي !؟
مجنون صفت دويدي اندر فراق ليلا
ايــن قامــت قيامــت انــــــدر نقـــاب تا كي!؟
...

Mahdi_Shadi
02-10-2007, 16:39
يا رب اين بوي خوش از روضه‌ي جان مي‌آيد
يا نسيمي است كز آن سوي جهان مي‌ايد

saye
02-10-2007, 16:40
دیگر از باران نباریده
فرصتٍ معصومِ باقی مانده
سیراب نمی شود
دیگر به تصویرِ تبسم وُ کرشمه‌ی هیچ فردایی
عاشق نمی شوم .
ایینه‌ی زخمهای گذشته نمی گذارد
اسماعیلِ لحظه های خویش را
قربانی دهم
که شاید من نباشم
تا شاعرِ شعرهای نشکفته باشم
شاید نباشم.
...

magmagf
02-10-2007, 16:46
من اگرديوانه ام
با زندگي بيگانه ام
مستم اگر يا گيج و سرگردان و مدهوشم
اگر بي صاحب و بي چيز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فرياد منطق هيچ تأثيري ندارد
در دل تاريك و گنگ و لال و صاحب مرده ي گوشم
به مرگ مادرم : مردم
شما اي مردم عادي
كه من احساس انساني خودرا
بر سرشك ساده ي رنج فلاكت بارتان
بي شبهه مديونم

sise
02-10-2007, 16:49
مي هراسم
از خويش
از قلبت

كه شروع كند به زدن
سرشار و پر اميد

در اين خانه خراب را

saye
02-10-2007, 16:54
از بلوغِ بغضهای تو وُ
از بارش باران
بـَلَد شده ام
شاعرانه ترینِ واژه ها را
به همسایگانِ خوبِ خلوتِ خیالم
پیشکش کنم
و میزبانی سبزترینِ مهربانی ها را
از زلالیت خویش
از چشمه
ایینه و آفتاب
از تو
جستجو کنم .


حالا اگر حدودِ حرمت تو را
پایی دراز داشته ام
پیشانی بلند عاطفه ات را می بوسم
که در من جز عشق
گناهی گمان نخواهی برد
که اینهمه را، تنها و تنها
از بلوغ بغضهای تو وُ
از بارش باران
بـَلد شده ام.
...

sise
02-10-2007, 17:09
ماه دخت
روبنده‌‌اش را بالا زد لرزان
دستم را گرفت و فشرد
برق می زد چشمانش

گفت
می‌فهمم چه می‌گویی
جای تو بودم کاش
کنارم ماه دختی بود
می‌گرفت دستم را
چه خیال‌ها داشتم

ماه دختی جسور
چشمانش پر از برق شیطنت
و به من
آن روزها می‌گفت
خطر کن
خطر کن دخترجان

می‌فهمی چه می‌گویم؟
ماه دخت پرسید

saye
02-10-2007, 17:13
در چنین پاییزی که مرگ
«نفس کشی» به میدانش نیست
در جانم جوانه می زند
زخمی که یادگار «قابیل» است .
و من هنوز
به دوش می کشم
نعش برادران هابیلم را
با سنگینی سکوتی که سالهاست
میلادش را انتظار می برم
در فریادی
شبیه شهوت پاییز.
...

magmagf
02-10-2007, 17:32
زیر لب می گویم : این همه مروارید ، وین همه شمع ،
همراه آینه ی روشن ماه
دختر شب به سر رهگذرت آورده است
یا به خوشنودی ای مژده که بر میگردی ،
آسمان، خانه ی نیلینه چراغان کرده است .

sise
02-10-2007, 18:07
حالا که خط کشیدند زمین را
حالا که پیشِ چشم ما یارکشی کردند
باشد ...

نیم‌کت ذخیره‌ در کار ما نیست
با برانکار از زمین بیرون می‌آییم
بگذار روی ما خطا کنند
جز به جرزنی برنده نیستند
زمین می‌داند حق با برنده نبوده هیچ وقت

با احساس ما بازی کنند
به تو گل بزنند
چشم مستت را تو فقط نبند

تیم ما پیراهنِ مارک‌دار نمی‌پوشد
بی سپانسر حال می‌دهد بازی

یک بازیِ تمیز
تمیز یعنی قشنگ
بی‌هوسِ گل زدن
خراب یعنی
ما که یک زمین بیشتر نداریم
بهترین دروازه‌بانت می‌شوم
بی‌خط، بی‌نشان

خلاص

mohammad99
02-10-2007, 19:19
بودی آن نازنین عروسک عشق
که تو را ساختم ز موم ِ خیال
بر تنت ریخت دست پندارم؛
صافی و لطف ِ چشمه های زلال
تن ِ نرم ترا نهان کردم
در پرند ِ سپید جامه ی شعر
بر رخ پک تر ز مرمر تو
خط و خالی زدم به خامه ی شعر
وه! چه شب ها که با نوک مژگان
ز آسمان ها ستاره دزدیدم
تا که آویز گردنت سازم
یک به یک را کنار هم چیدم
تا بشویم تن سپید ترا
شبنم از لاله زار آوردم
تا دهم بوی خوش به سینه ی تو
عطر صبح بهار آوردم
صبح چون خنده زد، ز خنده ی او
از برای تو وام بگرفتم
شب درآمد، برایت از مویش
طره یی مشکفام بگرفتم
خوب آن سان شدی که چون رخ تو
هیچ گل دلفریب و نرم شد
لیک افسوس هر چه کوشیدم
پیکر مومی ی ِ‌تو گرم نشد
روزی از روزهای گرم خزان
بِنِشاندم در آفتاب، تو را
رفتم و آمدم چه دیدم... آه
کرده بود آفتاب، آب، تو را
تو شدی آب و جامه ی شعرم،
غرق در پیکر زلال تو ماند
بر پرند ِ سپید او جاوید
لکه ی مومی ی ِ خیال تو ماند

saye
02-10-2007, 19:32
دردِ غریبی عبور می کند امروز
حتا از استخوان هایم
که گمان نمی برم اینگونه هرگز
زخمی اذان گفته باشد
به هیچ کس
حتا به رؤیای مادرم
که مثل همیشه
سیاهپوش نابرابری ست .
اگرچه امروز تمام ِتقدیرِ خویش را
تف کرده ام وُ رمال را
در عصیانی که عریانی اش را در من دید وُ
دردی که عبور می کند
حتا از استخوان هایم .
...

mohammad99
02-10-2007, 19:50
مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
این دل پر خون ولش !
دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
تماشای پرنده ها بالای " کارون" ولش؟
خیابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونوور کامل کیه
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم !!
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون نعناش چیه ؟
این همه راز
این همه رمز
این همه سرو اسرار معماست ؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله !
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله !
پریشونت نبودم ؟!
من
حیرونت نبودم ؟!
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه !
"اتم " تو دنیای خودش حریف صدتا رستمه !
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجیر می خواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه !
چشمای من آهن انجیر شدن !
حلقه ای از حلقه ی زنجیر شدن !
عمو زنجیر باف زنجیر تو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم !
دیوونه کیه
عاقل کیه
جونور کامل کیه ؟!
***
سلام

saye
02-10-2007, 19:54
سلام
............
هیچت به هیچ کس شباهت نیست
نه بوی بابونه به بالایت پیداست
نه لبانت تر به طعم عاطفه
و نه حتا سهمی از سادگی به سیمایت سبز
اما انسانی ترین ترانه های آدمیان را مادر مانده ای
زبان تفاهم خدا و شیطان را به آستین داری
و تمام غربت خویش را مسافری
عجبا که سرخی سرد لبانت
لحظه های معصوم ِ مرا گریه می کنند

نمی دانم امروز چندم جهنم است
نعشِ دوازده ستاره بر دوش دارم
سیر از گرسنگی ام
و هی به تو می اندیشم
هنوز رد پاهایت را به سینه قاب کرده ام
شب ها دلتنگی هایم را خواب می بینم
امروز “حوصله ام ابری ست ”
خدا کند که ببارم.
...

mohammad99
02-10-2007, 19:57
می چرخم و می چرخونم سیّارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
"راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟

***

saye
02-10-2007, 20:02
دیوار
این دیوار لعنتی
سهمِ آسمانم را تنگ کرده
من ازین «هیچ آبادِ» همیشه
تنها آسمانش را دوست می‌دارم
با پروانه‌هایش
که مادرانه گردِ رؤیاهای زرد و نارنجی گاه گاهِ من
گریه‌های بی‌هنگام مرا
گواهی می‌دهند
وگرنه سرتاپای زمین را در من اگر بریزی
غزلی نمی‌ارزد
که تصویرِ غزالم را در من
قاب می‌گیرد


کاشکی این دیوارها
این دیوارهای لعنتی
در بایدهای هیچ کس شکوفه نمی‌داد
آن وقت آسمان ازآنِ من بود وُ
چتری همیشه
برای پروانه ها.
...

Behroooz
02-10-2007, 20:04
اگر ان ترك تبريزي بدست ارد دل ما را

به خال هندويش بخشم سمر قند و بخارا را .....

mohammad99
02-10-2007, 20:11
به سوگ من نشسته ای،ولی نمرده ام هنوز

به آن دیار گمشده،تو را نبرده ام هنوز

اگر نبود ترس تو،از این مسیر بی بلد

خراب تن نمی شدی،چه از ازل چه تا ابد

به خواب من نیامدی،که بی اراده بگذری

تو را نمی دهم به تو،به هر کجا که می بری

تو اتفاق ساده ای،برای خود نبوده ای

تو آخر این دل مرا،به دست من ربوده ای

سپرده ام به چشم تو،تمام آنچه دیده ام

هنوز هم نگفته ای،ولی بدان شنیده ام

ghazal_ak
02-10-2007, 20:11
من غریبه ای بودم در میان تاریکی
چشم تو چو فانوسی آشنا فریبم داد

saye
02-10-2007, 20:27
دور نبود ، نزدیک بود
چشمانش برای دلش گریه می کرد
بزرگ نبود
قدش شاید به نیمی از آرزوهای من نمی رسید
دور نبود ، نزدیک بود
چشمان عقاب نشانه می رفت
و لحظات تصویر مرگ تکه استخوانی را به نظاره نشسته بود
دور نبود نزدیک بود
ساختمان سر بر افراشته
و کمربند ابر چون فانوسخانه
چون تیری بر قلب
بوی غذا ساختمان را آذین کرده بود
شاید ساختمان می توانست او را از مرگ نجات دهد
ولی همه سرگرم مظمون شعار بودند
چند روزی بیشتر نمانده بود
1+ 7 کتبر در راه بود
عکاس بی مهابا عکس می گرفت
شاید لحظات تکرار نمی شد
این تنها وجه مشترک عکاس با کودک بود
هنگام نهار
عکاس بشقابی پر از آرزوهای کودک داشت
چه لذیذ
زمان چون اسب رم کرده می گریزد
انتظار
انتظار
عکاس ، عکس
کودک ، غذا
و عقاب ، او
دور نبود ، نزدیک بود
با هم غذا خوردند
هر دو مسرور
یکی از شکار لحظه و دیگری از شکار استخوان
1+ 7 کتبر در روزنامه ها می خوانم
...

Mahdi_Shadi
02-10-2007, 22:17
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
برو اي گداي مسكين در خانه‌ي علي زن
كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را

malakeyetanhaye
02-10-2007, 23:05
اشک خون آلوده ی یاران دلم را خون کند

ناله در این همنوایی ها دلم را چون کند؟

همنوایی را در این درگه نمی یابم فغان

آه دل از این نوایم دیده را گلگون كند

Marichka
02-10-2007, 23:11
دل عالمي بسوزي چو عذار بر فروزي
تو ازاين چه سود داري كه نمي كني مدارا

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را

چه قيامتست جانا كه به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را

به خدا كه جرعه اي ده تو به حافظ سحر خيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شما را

sise
02-10-2007, 23:31
آن‌که شعرها می‌خواند، آن‌که التماست کرد:
می‌روی برو ... اما، زودتر کمی برگرد

بی‌جواب گم می‌شد سايه‌ات ميان شب
تا سپيده باريديم: من و آسمان شب ...

Behroooz
02-10-2007, 23:34
هر دم از اين باغ بري ميرسد

تازه تر از تازه تري مي رسد ....

pesar_tanha
03-10-2007, 00:07
در پي زمزمه عشق ....
كجا خواهم يافت؟

magmagf
03-10-2007, 00:33
تنهائي از تمام زوايا نفوذ كرد
ناباوري بس است
با سنگها بگو
آيينه بي كس است!

sise
03-10-2007, 00:43
خیابان‌ها تمام نمی‌شوند

تشییع جنازه در این خیابان‌ها تمام نمی‌شود

نام برادرِ من می‌شود این خیابان،

برادرِ من گاهی ماموریت می‌رفت،

ماموریتِ برادرِ من تمام شده است

magmagf
03-10-2007, 00:45
تو
خواب خویشتن را
«با برفها در میان نهادي
با برفی که می نشست؛»
من به پاييزي بي بهار متصلش كردم
«تو خوابت را
رازی کردي»
و من راز خواب تو را از بامداد خواستم

sise
03-10-2007, 00:59
می‌ترسم
مانند یهودیان پیر
که صدای چکمه‌ها راه‌پله‌ها را پرکند
و با پستی به اردوگاه بکشانند مرا

می‌دانم
سرانجام یک نفر می‌فروشدم
پول خوبی می‌گیرد
بسیار هم خواهد گریست

ما هر دو
مانند کودکان یهودی‌زاده
یا هر آدمی
بی‌گناهیم

سلام فرانک. حال شما؟

magmagf
03-10-2007, 01:12
مانند لاشخور به تنم حمله میبرند
گوری نداشتم بکنم گریه می کنم

بیست و دو سال موی دماغم برایشان
در حال ریشه کن شدنم گریه می کنم

با کفتران شهر که قهرم ! ولی بگو
از دست توپخانه منم گریه می کنم !

گفتند بت پرست به او اقتدا نکن !
گفتند زود می شکنم ،گریه می کنم

من را ببخش! دامنت از اشک خیس شد
حرفی نداشتم بزنم گریه می کنم

سلام
ممنون
شما خوبی ؟
احیا نرفتید؟

sise
03-10-2007, 01:17
مومیاییِ یک مرد
متعلق به قرن‌ها قبل
کشف شده‌است

مردان زمین نگرانند
کسی نمی‌خواهد
باستان شناسان فاش کنند

این مرد قلب داشته‌است

ممنون
فعلا مراسم احیا در همینجا دایر هست:دی

magmagf
03-10-2007, 01:20
تو را براي ابد ترك مي‌كنم مريم
چه حُسن مطلع تلخي براي غم، مريم!
براي من كه تو را از تو بيشتر مي‌خواست
چه سرنوشت بدي را زدي رقم،
پكي عميق به سيگار مي زنم، هرچند
تو نيستي كه ببيني چه مي‌كشم! مريم!
همه مرا به خودم واگذاشتند... همه...
همه...
همه...
همه...
حتّي تو هم...
تو هم...
مريم!
مريم!

واسه بعضی از اسمها شعر زیاد گفتن
مثل همین مریم

sise
03-10-2007, 01:23
مژده را می شناسی؟
مژده سبزه است
با چشم های میشی

نه تو مژده را نمی شناسی!
گرچه او هزار تا دوست دارد
با نمک است و
تند تند حرف می زند

نه
اگر هم ببینیش
حتما نمی شناسی اش
دستش را می برد زیر پلکش گاهی
و تری آن را سریع پاک می کند
هر هفته به تمام دوستا نش زنگ می زند مژده

زیر مقنعه
موهای مشکی اش
اعصابش را خراب می کند
مژده را نمی شناسی تو

بچه های زلزله بم
او را خاله مژده صدا می زنند

شبها منتظر زنگ تلفن او می شوند
و می دانند هر جای دنیا باشد
آخر هفته یک دفعه می پرد وسط چادر
با یک عالم هدیه
و اسم کوچک هیچ کس یادش نمی رود.

اینم یکی دیگش!

magmagf
03-10-2007, 01:24
سوخت آن سان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی،

داشت با نام و نشان فاصله آن حد که نخواست
بر سر دست ببینند تنش را حتی،

دوش می آمد و می خواست فراموش کند
خاطرم خاطره ی سوختنش را حتی

خوش به حالشون!!!!

sise
03-10-2007, 01:26
باید راه افتاد
نه به خاطر مبارزه ای بی امان
با سرنوشت یا بدی ها یا هر چه

آخر
آدم خیس که بشود
صدایش می گیرد
یکی دو آواز قشنگ بلدم
فردا سپیده دمان
دوست دارم بخوانمشان.

اوهوم!!

magmagf
03-10-2007, 01:32
گوش کن می شنوی همهمه ی دریا را
تپش واهمه خیز نفس صحرا را

نور بی حوصله در پنجره می آشوبد
باز کن پنجره ی بسته ی گلدان هارا

واژه ها در شعف شعر شدن می رقصند
دیدی آنک به افق چرخش مولانا را

شب خوش

sise
03-10-2007, 01:37
این همه سنگینی وحشی
این همه رنج بی دلیل
چرا تحمل می کنی مرا
زمین خیره سر؟
گام هایم تو را از چرخش باز نمی دارند!
بی رحم ستم پیشه !

زمین حکیمانه زیر چشمی
بی آنکه از سرعتش بکاهد گفت:

مرا تنها بلعیدن مردگان رواست.

و در سیر خود فرو شد

شب خوش

malakeyetanhaye
03-10-2007, 01:38
دوباره باز فکرم به سوی تو پریده است
دوباره باز عشقت به کنج دل خزیده است
به سویت روی خود کردم که یارب
چرا عشقم به این زودی ز یاد او رمیده است؟




سلام دوستان

sise
03-10-2007, 01:42
تندیس یادبود عشقم _
اکنون هم قامت من است.
من لحظه‌ی اشتعال دو روح بودم
آن دم که در جسمی با هم روبرو شدند.
می‌خواهم ذره‌ای عشق هدیه کنم
به آنان که عشق را نشناختد.

من فرزند عشقم
از این است که حسادت
اطراف من بسیار است.
و اما عشق حتی اگر یکی
و تنها در روسیه باشد
برای تمام بشریت کافی است.

سلام
خوبید شما؟

malakeyetanhaye
03-10-2007, 02:01
تا تو رفتی همه گفتند
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
وبه ناباوری و غصه من خندیدند
آه ای رفته سفر
که دگر باز نخواهی برگشت
کاش می آمدی و می دیدی
که در این عرصه دنیای بزرگ
چه غم آلوده جدایی هایی ست
و بدانی که
از دل نرود هر انکه از دیده برفت




ممنون به لطف خدا.....خوشحالم میبینمتون

boy iran
03-10-2007, 09:22
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمیباشد

magmagf
03-10-2007, 09:33
عاشق شدی چه خوب که این گونه بشنوم
با اینکه من برای دو چشم شما کمم

دارو نمی کند اثری چون که سم من
دیگر رسوخ کرده به خونت ،قدم قدم

حال این مرض تمام خودت را گرفته است
قلب تو مبتلاست به ویروس عشق وُ غم

از خود شکنجه می شوی وُ گریه می کنی
هی فکرمی کنی نکند او نخواهدم

حال منم شبیه تو خوش نیست مدتی ست
حس می کنم که مثل تو درگیر با خودم

این روزها مدام به تو فکر می کنم
اینکه چقدر مانده که یک روز ما به هم...

سخت است توی غصه بمانی وُ هیچوقت
حتی خیال هم نکنی عاشقت شدم!

hepco
03-10-2007, 09:45
می نویسم که تو رفتی جای تو خالیه اینجا
بیا برگرد تو عزیزی واسه این بی کسه تنها

پشت پنجره می بینم ابری و که گریه داره
شاید تصویر خودم بود ابر که غصه ای نداره

دل می خنده به نگاهم میگه پا بگیر دوباره
شاید این پایین خزونه ولی اون بالا بهاره

به دلم گفتم می ترسم پلا پیش روم خرابن
راه برگشتی ندارم روح و قلبم توی خوابن

همه عمرم توی حسرت توی لحظه ای که رد شد
هر کسی تو این زمونه تو یه لحظه خوب و بد شد

توی زندگی همیشه راهه برگشتی نداری
زندگی رو عرش و فرشش واسه اون نداره کاری

magmagf
03-10-2007, 11:48
يك خيابان پر از ارواح ، چهره هاي سياه و دهشت زا
روبروي دل تو و باران ، روي گورم غروب پاشيدند
پيش چشم تو خوابيدم ، زير باران تند شهر رشت
مردم ياوه گو مرا امروز، مرد قصه هاي غصه ناميدند
فكر تو پيش سنگ قبرم بود ! نه پيش آبروي خودت !
غافل از آخرين غزلم ، شعر من را دوباره دزديدند
شام ختمم ، سينه هاي درشت صدها مرغ‌ ، اُرد تازه أي از تو
مردمان شام آبرو خوردند ، توي جاشان چه ساده خوابيدند !!!
صبح فردا هنوز باران است ، شهر زير چتر رسوايي
يك خيابان ، هزار عابر منگ ، آخرين غزلم ، نامه مرا ديدند

hepco
03-10-2007, 11:53
دفترم خیس میشه از شرم میگه ننویس تویی عاشق
واسه عشق آسمونی هر کسی نمیشه لایق

با یه لبخند پر گریه میزنم به دفترم زل
یاد اون مثل یه مرهم واسه جاده های بی پل

آره این رسم زمونست بی تو ومن میگذره باز
اونکه از ماها می مونه یه خیاله خوب پرواز

magmagf
03-10-2007, 11:58
زنان چون آتشند از تندخویی
زن و آتش ز یک جنسند گویی
نه تنها نامراد آن دل شکن باد
که نفرین خدا بر هر چه زن باد
نباشد در مقام حیله و فن
کم از نا پارسا زن پارسا زن


البته این شعر چیزی از حقیقت را به همراه نداره ها

hepco
03-10-2007, 12:22
ناگهان در شامگه بادي وزيد
لاله درآن سوي پيراهن دريد
برد باخودبادوطوفاني كه بود
كل هستي عشق راهر چي كه بود
داغها دام بدل زان ماجرا
دست ميدارم به دامان خدا

malakeyetanhaye
03-10-2007, 13:19
آسمان هم مهربانی نگاهت را وام گرفته
در ترنم باران و نم اشكت چه پاكی نهاده
اما دیدگان این همیشه غصه دار باران چشمان تو را هرگز تاب ندارد
پس با دستانت مهربانی زدودن اشكها را برایم به ضیافت بخوان
تا بگویم با این لبهای ترك خورده از عطش عشق
تو را تا آن هنگام كه جانی در بدن باشد
به خاطر خواهم

hepco
03-10-2007, 13:24
مادرم سنگ صبوري ، تو عصايي واسه دستم
ميدونم منو مي بخشي، اگه من تو رو شکستم

مادرم منو دعا کن ، از ته قلبت هميشه
من وجودم به تو بستست ، من يه ساقم تويي ريشه

پسرت جوني مي گيره ، با نگاهه مهربونت
بزار که آروم بميره توي چشماي جوونت

ساحل گرم و لطيفم تويي مادرم عزيزم
واسه داشتن وجودت ، داره اشک شوق ميريزم

گرمي صداي نازت ، مثه خورشيد واسه ماهه
بي تو سرده دل خستم ، حال و روز من سياهه

تو ميگي من يه ستارم ، خورشيد اون بالا نشسته
سعي نکن باشي تو سايه ، آخه آخرش شکسته

وقتي فهميدي ستاره ، راهيه به سوي خورشيد
تو بدون خيلي بزرگه ، فکر تو از نظر ديد

شايد آدما يه نورن ، کمتر از نور ستاره
آخه اين طرزه نگاهه ، که دلا رو بار مياره

malakeyetanhaye
03-10-2007, 13:34
هزار عقده ز دل ای سرشک ، وا کردی
بیا بیا که چه خوش آمدی ، صفا کردی

hepco
03-10-2007, 13:38
يه كبوتر سفيد،شيشه ی شب رو شكست
پر كشيد و ناگهان،توی قلب من نشســت

يه صــدای آشــنا،با يه قلب مهــربون
باورم نميشــه كه،منو برد تا آســمون

تا قطـــــار زندگی،به ستاره ها رسيد
تو سكوت سـرد شب،دل خسته ام تپيد

اون پرنده پر زدو،دلمو تنها گذاشـــت
از دل عاشق من،ميدونم خبر نداشــت

حالا تو شبــای تار،يكی فريــاد ميزنه
كاش ميشـد بفهمه كه،اين صدا مال منه

اگه فريــاد ميزنم،با چشــــای پر ز آه
واسه اون كبوتريست،كه نشسته روی ماه

واسه اون پــرنده ای،كه برام نميخونه
راز قلب خسته مو،انگـــــاری نميدونه

اون كبوتر سفيـــد،كه رو ابرا لونه كرد
خودشم خبر نداشت،كه منو ديوونه كرد

اما وقتی پر زد و،با خودش دلم رو برد
با نگاه آخرش،منو به خزون سپــــرد

اما ای كاش بدونه،من هنوز منتـــظرم
واسه ديدن چشاش،لحظه ها رو ميشمرم...

sise
03-10-2007, 13:39
ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا
تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟

تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد
وز مهر با که دم زند و مهربان کیست ؟

آن مه کزو رسید فغانم به گوش چرخ
یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست ؟

malakeyetanhaye
03-10-2007, 13:48
تو زهری زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی که شور هستی از تست

شراب جام خورشیدی که جان را

نشاط از تو غم از تو مستی از تست

malakeyetanhaye
03-10-2007, 13:49
تقویم روزها بهم خورده و گم است
بی تو چه فرق می کند امروز چندم است

hepco
03-10-2007, 13:51
تو مثل دريا مي موني،ساده و پاک و مهربون


پر از خروش بودني ، به رنگ خوب آسمون



تو مثل آسمون پاک،بي انتها و مطلقي


ابراي آبي رنگ تو ، آبي تره از عاشقي



تو مثل ابر باروني،به روي سقف بيشه اي


پر از طنين بارشي ،ابري تر از هميشه اي



تو مثل بارون مي موني،قشنگ و باطراوتي

مي باري روي باغ عشق،تو معني لطافتي



تو مثل باغ زندگي ، پر از شکوه و خنده اي


تازه و سبز و ساده اي،پر از گل و پرنده اي



تو مثل اون پرنده اي، پر مي کشي به آسمون


خبر ميدي به غنچه ها،که پل زده رنگين کمون



تو مثل غنچه مي موني ، منتظر شکفتني


خورشيد پشت ابري و،خسته از اين نهفتني



تو مثل قطره شبنمي،رو برگ سبز غنچه ها


تجلي سرودني،تا انتهــــــــــــــاي لحظه ها



تو قطره هاي شبنمي،به وسعت درياي نور


دلا رو دريايي بکن ، با مژده فصل ظهور

malakeyetanhaye
03-10-2007, 13:59
رهزنان را خواهم گفت کاروانی امد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید
دل ها را با عشق
سایه ها را با اب
شاخه ها را با باد....

kar1591
03-10-2007, 14:10
دلتنگ مشو كه دلگشايي آمد
دل نيك نواز با نوايي آمد
غم را چو مگس شكست اكنون پر و بال
كز جانب قاف جان همايي آمد

mohammad99
03-10-2007, 14:35
تا صورت و پیونـــــد جهـــان بود علی بود

تا نقش زمیـــن بود و زمان بود علی بود



شاهی که ولی بود و وصی بود علــــی بود

سلطان سخـــا و کرم و جـــود علی بود



مسجـــــــود ملایک که شد آدم زعلی شـــد

آدم چـو یکی قبلــــه و معبـــــود علی بود



آن معنی قرآن که خــــــدا در همــــه قرآن

کردش صفت عصمت و بستــود علی بود



جبــــــریل که آمــــــد ز بر خالق یکتــــــا

در پیش محمـــد شد و مقصـــود علی بود



آن قلعه گشـــــــــا که در قلعـــه ی خیــــبر

برکند به یک حملـــه و بگشـــود علی بود



عیسی به وجود امد و فی الحال سخن گفت

آن نطق و فصاحت که در او بود علی بود



چنــــــــدان که در آفاق نظــر کردم و دیدم

از روی یقین در همه موجـــــود علی بود



این کفـــــر نباشد سخــــن کفر نه این است

تــا هست علــــی باشد و تا بــود علی بود



سِـــر دو جهان جمله ز پیــــــدا و ز پنهان

شمــــــس الحق تبریز که بنمـــودعلی بود

morteza6406
03-10-2007, 14:38
ديريست كه از خانه خرابان جهانم بر سقف فرو ريخته ام چلچله اي نيست
در حسرت ديدار تو آواره ترينم هر چند كه تا منزل تو فاصله اي نيست

mohammad99
03-10-2007, 14:52
ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم
غژ و غژ گهواره هاي كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتي مادري بميرد قسمتي از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتي اخم مي كنند و بي دليل وسايل خانه را به هم مي ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا كه خداي نكرده تب كرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايي مرغوب بخريم
و وقتي ديديم به نقطه اي خيره مانده اند برايشان يك استكان چاي بريزيم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم

kar1591
03-10-2007, 14:53
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم

sise
03-10-2007, 14:56
ملک عیش محتشم یارب چرا شد سرنگون
گشت بختش واژگون اقبالش چه شد

BKM_MAHDI
03-10-2007, 14:59
اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود
چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود

mohammad99
03-10-2007, 15:07
حاجی د بده!!!
***
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]
در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
هر كي كه غصه داره
غمشو زمين ميذاره.
قالي مي شن حصيرا
آزاد مي شن اسيرا.
اسيرا كينه دارن
داس شونو ور مي ميدارن
سيل مي شن: گرگرگر!
تو قلب شب كه بد گله
آتيش بازي چه خوشگله!

sise
03-10-2007, 15:11
هیچ میگویی اسیری داشتم حالش چه شد
خسته‌ی من نیمه جانی داشت احوالش چه شد

هیچ می‌پرسی که مرغی کز دیاری گاه گاه
می‌رسید و نامه‌ای می‌بود بربالش چه شد

هیچ کلک فکر میرانی بر این کان خسته را
جان نالان خود برآمد جسم چون نالش چه شد

در ضمیرت هیچ می‌گردد که پار افتاده‌ای
مرغ روحش گرد من می‌گشت امسالش چه شد

پیش چشمت هیچ می‌گردد که در دشت خیال
آهوی من بود مجنونی به دنبالش چه شد

saye
03-10-2007, 15:34
بی تو سکوت و گریه
بی تو شبا گلایه
با تو سفر به بوسه
منو بگیر از سایه
دلم فقط تو رو میخواد
دلم فقط تو رو میخواد
ای کاش که مال من بشی
دلم فقط تو رو میخواد

ای عشق بی بهونه
ای حرف عاشقونه
برای تو میمیرم
بذار دنیا بدونه
ای لاله بهاری
تو عشق موندگاری
منو بچین از غصه
هر لحظه بیقراری
دلم فقط تو رو میخواد
دلم فقط تو رو میخواد
ای کاش که مال من بشی
دلم فقط تو رو میخواد
از شب نمیهراسم
اگه رویا تو باشی
میرم به جنگ دنیا
اگه از من جدا شی

دلم فقط تو رو میخواد
دلم فقط تو رو میخواد
ای کاش که مال من بشی
دلم فقط تو رو میخواد
دلم فقط تو رو میخواد
دلم فقط تو رو میخواد
ای کاش که مال من بشی
دلم فقط تو رو میخواد
...

mohammad99
03-10-2007, 15:44
میدم را مگیر از من خدایا...خدایا

دل تنگ مرا مشکن خدایا...خدایا

من دور از آشیانم،سر به آسمانم...بی نصیب و خسته

ماندم جدا ز یاران،از بلای طوفان...بال من شکسته

از حریم دلم،رفته رنگ هوس...درد خود به که گویم، در درون قفس

وه که دست قضا،بسته پای مرا...روز و شب ز گلویم ناله خیزد وبس

می زنم فریاد...هر چه بادا باد...آه از این طوفان،وای از این بیداد

می زنم فریاد...هر چه باداباد...آه از این طوفان،وای از این بیداد

saye
03-10-2007, 15:49
دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با همه بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم
دوست دارم

تن سوزان مثل آتشت را دوست دارم
بهاری و من آن عطر خوشت را دوست دارم
به هر لحظه کنارم بودنت را دوست دارم
تماشائی تو هستی دیدنت را دوست دارم
دوست دارم

پس از تو رنگ گلها هم فریب است
پس از تو روزگارم بی فروغ است
که میگوید پس از تو زنده هستم
دروغ است هر که میگوید دروغ است
ای ستاره بی تو من تاریکم
بی تو من به انتها نزدیکم
ای ستاره بی تو من تاریکم
بی تو من به انتها نزدیکم
وای چه کردم من چه بود تقصیرم
که چنین بود بعد تو تقدیرم
تو نخواستی من و تو ما باشیم
سرنوشت این بود که تنها باشیم
تو نخواستی من و تو ما باشیم
سرنوشت این بود که تنها باشیم
...

MIND
03-10-2007, 15:53
مادرم مرا به وصف تو هیچ راه نیست

کس چو خدا به وصف تو اگاه نیست

بهشت به پای وصف تو مادر کم است

کسی غیر تو پیش خدا بدین جاه نیست

مادر قلم کجا و وصف جاه تو کجا؟!

قلم هیچ گاه لایق وصف زیبایی ماه نیست

مادر باز در اول وصف تو ماندم

انگار چاره ی ناتوانی این وصفم جز آه نیست

saye
03-10-2007, 16:00
تو آشنای دلم، آشنا چه میدانی؟

نخوانده درس محبت، وفا چه میدانی؟



ندیده درد جدایی، جدا مشو از دل

طبیب روح و دل من، دوا چه میدانی؟



نخورده خون جگر، حال من کجا دانی

بلای زندگی من، بلا چه میدانی؟



فقیر درگه این عشق خانمانسوزم

تو شاه ملک و جودی، گدا چه میدانی؟



مگر خدا دل تو مهربان کند با دل من

ولی تو کافر مطلق، خدا چه میدانی؟



چه شامها که دلم با تو گفتگو دارد

تو قبله گاه دل من، دعا چه میدانی؟



صفای اهل نظر روی پاک و روشن تست

به پای دل ننشستی، صفا چه میدانی؟



ز رشک مردم و بر روی غیر خندیدی

تو ای امید دل من، حیا چه میدانی؟



پریدم از سر کویت، به سنگ طعنه دریغا

بفتا تو جغد شناسی، «هما» چه میدانی؟
...

MIND
03-10-2007, 16:11
یاری نیست!

ديوار را چنگ مي زنم

افيوني گشتم

كاسه ي شرابم زير نور ماهتاب مي رقصد

صورتكي بر ديوار

صورتكي ....

در قابكي پر شيار

ناز نازي

اهورائي

من پايانم و تو خود آغازي

راهمان جداست

من كم و تو حداقلت از من فزون

حق داري ...

حق داري ...

من كجا عرفان كجا

نشان من چيست در اين وادي پر مسلمان

نه زُناري نه عبائي نه تسبيحي

مزين مي شوم به پلاسي

تا شما نشناسيم

ميروم از امروز تا ميليون ها فردا !!!

boy iran
03-10-2007, 16:18
او در گوشه ای از قلبم زیر سایه درختان نشسته است
و در لحظه های پاییزی قلبم برایم شعر عشق می سراید.
او آرام و متین در کویر احساسم بذر محبت می پاشد
و من عاجزانه برای آخرین بار عشق آشکارش را در قلبم انکار می کنم.

magmagf
03-10-2007, 16:31
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی

boy iran
03-10-2007, 16:34
یقین آنجاست آن جانان، امیر چشمه‌ی حیوان
که باغ مرده شد زنده، و جان بخشیدن او تاند

چو اندر گلستان آید، گل و گلبن سجود آرد
چو در شکرستان آید، قصب بر قند پیچاند

درختان همچو یعقوبان، بدیده یوسف خود را
که هر مهجور را آخر ز هجران صبر برهاند

saye
03-10-2007, 16:38
گر از تو خبر نیست به دل ، بی خبری هست

ور دل طلبد ، مستی چشم دگری هست



من پاکتر از برگ گلم ، ورنه تو دانی

هر گوشه گلی هست ، نسیم سحری هست



زلفان بلندم شده چون عمر وفایت

آشفته نسازد ، اگر آشفته سری هست



بیگانه ام از حرف نگاه و سخن عشق

گر دیده بخواهد ، نگهم را شرری هست



ترسم ببرم نام تورا ای همه جایی

زیرا که خدا هست و به آهی اثری هست



می میچکد از گوشۀ پیمانه و بینم

از اشک پر افسون تو هم پاکتری هست



من کنج قفس خوشترم از دامن صحرا

- بیگانه بدان- ورنه مرا بال و پری هست



بر بال من از دست محبت نخورد سنگ

گر مرغ لب بام شوم ، رهگذری هست


دل همچو صدف لب نگشاید دگر ای دوست

تا خلق ندانند که در آن گهری هست



غم نیست اگر زنگ دلم اشک نشوید

گر چشم تری نیست مرا ، شعر تری هست



باکم نبود ، گر گل عشقم شده پرپر

در سینه دلی هست ، که در آن خبری هست



« عرفی سخن نغز تو پاینده که گفتی :»

«تا ریشه در آب است ، امید ثمری هست»
...

malakeyetanhaye
03-10-2007, 16:42
تویی که وصل تو هر درد را بود درمان
تویی که نام تو هر بند را بود مفتاح

malakeyetanhaye
03-10-2007, 16:47
حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزدتگرگی نیست مرگی نیست.صدائی گر شنیدی صحبت سرما و دندان ست.

saye
03-10-2007, 16:53
ترا به حشمت ناپایدار رگبار
ترا به عصمت باران نم نم می خوش
ترا به آب
به آبسالی پر آهو
به بادهای پر از کبوتر
به چاه آب بادیه سوگند گرگ مباش
همان که قایق کوچک به باد وحشی گفت
همان که با دکل کوتهش غرور بلندش به آب گفت
مرا نوازش کن
ترا به عشق بی اندوه ماهیان سوگند
به عشق بی اندوه ماهیان سوگند
به عشق های فراری
ترا به مرگ های نجیب هزاران هزاری
ترا به فاصله کام وحشی کوسه
و تاب نرم ران سفید شناگر غافل
ترا به وحشت دندان و خون و هول و حباب
ترا به کوچ عشیره های فقیر ماهی ها
به جستجوی چراگاه های خرم آب
ترا به عشوه گرداب و بهت شاعر نومید
ترا ... به خیزاب
مرا
نوازش کن
...

sise
03-10-2007, 17:19
نه رهایی می بخشد نور نه در بند می کشد
نه دادگر است نه بیدادگر
با دست های نرم خویش
ساختمان های قرینه می سازد نور

از گذرگاه های آینه می گریزد نور و
به نور باز می گردد.
به دستی می ماند که خود را باز می آفریند
و به چشمی که خود را
در آفریده های خویش باز می نگرد.
اکتاویو پاز

saye
03-10-2007, 17:30
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین كنار در
كم كمك در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحری بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت وم ردی چون صدف
از سینه بیرون داد
منم آرش
چنین آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر تركش آزمون تلختان را
اینك آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و كار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارك باد
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ
دل این جام پر از كین پر از خون را
دل این بی تاب خشم آهنگ
كه تا نوشم به نام فتحتان در بزم
كه تا بكوبم به جام قلبتان در رزم
كه جام كینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
...

sise
03-10-2007, 17:38
.تاريخ بر ما ؟
بی ما ؟
با ما ؟
پيش می رود ....
و خط تاريخ آبروی انسانيت می شود !
نابغه ها ...حاکمان ... ديوانه های تاثير گذار ...
محکومان ... شوريدگان و...کج رو ها !

کج رو ها چشمان درشت پر نوری دارند که
راه های هزار بار رفته را نمی بینند !!
درهای چارتاق باز را نمی بینند !!
و فکر های نخ کش شده را بر نمی تابند!

کج رو ها !!
بدنی مقاوم دارند که در برابر آسیب های
جامعه پر توان است و بی تفاوت !

saye
03-10-2007, 17:44
تمام شب نظري سوي من نياوردند
شدند شاپركان شگرف انديشه
ز بيشه هاي خيالم رها و آواره
كجا دوباره فراهم شوند و گرد آيند
بهارهاي بن خاك خفته مي دانند
تمام شب به زمين ماندم و به ره نگران
و از فراز پريشيده موي من در باد
شب شتابگري همچو اسب مست گريخت
شكافت پهلوي ديوار قرن و قلعه قرن
چو موم در بر آتش به خاك راه چكيد
...

saye
03-10-2007, 17:51
اي پري رو پرنياني يافت كن
تا نپوشد پيكر انديشه را
همچو مينا جامه اي كن پر شراب
تا ببيند خلق خون شيشه را
پيرهن هاييي كه سامان مي دهي
خدعه را در خويش پنهان ميكند
مي فريبد نقش هاشان چشم را
رنگ هاشان رخنه در جان مي كند
موج افكندن به هر نيلي پرند
دستكاري دلكش و بي حاصل است
نيل پوشان رنگ و آب مجلسند
دل ولي خواهان آن دريا دل است
با چنين سرما و يخبندان كه هست
ولي اگر خشكد نهال آرزو
نازك اندامان مسكين رابپوش
تا بماند باغ را اين رنگ وبو
رو گره برگير از پيچندگان
چين به روي پاكدامانان مخواه
عاشقان سر در گريبان غمند
پيچش سر در گريبانان مخواه
گل به روي سينه جانان مزن
خنده در لب هاي بي لبخند كن
ديده در راه جدايي ها مدوز
قلبهاي خسته را پيوند كن
بر تراش قامت سيمين تنان
اين برشهاي كجي آور ز چيست
جامه اي بر آدميت راست كن
كاين هنر در كار هر بي مايه نيست
...

sise
03-10-2007, 18:04
تو روزنهء نوری درخانهء ظلمت پوش
ديباچهء آوازی برمتن شبِ خاموش
چيزی به من از باران چيزی به من از پرواز
چيزی به من از گريه چيزی به من از آواز
می بخشی و می خوابی بر بستری ازاعجاز
می مانم و می رويم درسنگرِ يک آغوش
بر متن شب خاموش.

خود مشاعره ای هم عالمی داره

mohammad99
03-10-2007, 18:29
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
چه كسي او؟
زني است در دوردست هاي دور
زني شبيه مادرم
زني با لباس سياه
كه بر رويشان
شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته است
رفتم و وارت ديدم چل ورات
چل وار كهنت وبردس بهارت
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار زني بهياد سالهاي دور
سالهي گمم
سالهايي كه در كدورت گذشت
پير و فراموش گشته اند
مي نالد كودكي اش را
ديروز را
ديروز در غبار را
او كوچك بود و شاد
با پيراهني به رنگ گلهاي وحشي
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زني با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته
بود
زير همين بلوط پير
باد زورش به پر عقاب نمي رسيد
ياد مي آورد افسانه هاي مادرش را
مادر
اين همه درخت از كجا آمده اند ؟
هر درخت اين كوهسار
حكايتي است دخترم
پس راست مي گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل مي ميرند
در لحظه هاي كوه
و سالهاي بعد
دختران تاوه با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد نشسته
است آنها را در آوازهاشان مي خوانند
هر دختري مادرش را
رفتم و وارت ديدم چل وارت
چل وار كهنت وبردس نهارت
خرابي اجاق ها را ديدم در خرابي خانه ها
و ديدم سنگ هاي دست چين تو را
در خرابي كهنه تري
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار دختري به ياد مادرش

sise
03-10-2007, 18:44
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

سایه ! مکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت

Payan
03-10-2007, 19:39
تا با تو ممكن است دلم سرخ بشكفد
انصاف نيست اگر بي تو زرد بشكند



سلام عزيزان

gazall
03-10-2007, 20:06
دردا دگر چه مانده از آن شب، شب شگفت
آن شاخه خشك گشته و آن باغ مرده است
با آنكه رفته ئی و مرا برده ئی ز ياد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

mohammad99
03-10-2007, 20:24
تو را ترك گفته ام
و زير آسمان نگونسار كه از جنبش هر پرنده تهي است و
هلالي كدر چونان مرده ماهي سيمگونه
فلسي بر سطح موجش مي گذرد
به باز جست تو برخواستم
تا در پايتخت عطش
در جلوه ئي ديگر
بازت يابم
اي آب روشن!
ترا با معيار عطش مي سنجم

*-*-*
سلام

magmagf
03-10-2007, 20:27
میشتابند از پی هم بی شکیبب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها

mohammad99
03-10-2007, 20:33
هر شب فزايد تاب وتب من
واي از شب من واي از شب من

یا من رسانم لب بر لب او
يا او رساند جان بر لب من

استاد عشقم بنشين و بر خوان
درس محبت در مكتب من

رسم دورنگي آيين مانيست
يكرنگ باشد روز و شب من

گفتم رهي را كامشب چه خواهي ؟
گفت آنچه خواهد نوشين لب من

magmagf
03-10-2007, 20:36
ناگهان ابری برامد و بپوشاند شب را
تیره شد آسمان و ندیدم ماه را
حال من بودم شب
حال من بودم و این تاریکی
باز من بودم و دنیای خموش
باز من بودم قصهء سکوت
و کنون می فهمم که چرا مسکوتم
و چرا هیچ کسی نشناخت این فریادم
من همه فریادم من همه آوازم
در دل فریاد ها چه سکوتی اینجاست....

gazall
03-10-2007, 20:36
تو از شراب بوسه من مستی
من سر خوش از شرابم و پيمانه
چشمان من هزار زبان دارد
من ساقيم به محفل سرمستان
تا كی ز درد عشق سخن گوئی
گر بوسه خواهی از لب من، بستان

سلام.شب بخير.عبادات قبول

mohammad99
03-10-2007, 20:38
ننشسته اي بر سرير سپهر
به دست اندرت رشته ي چند و چون ؟
شبي جبه ديگر كن و پوستين
فرود آي از آن بارگاه بلند
رها كرده ي خويشتن را ببين
زمين ديگر آن كودك پاك نيست
پر آلودگيهاست دامان وي
كه خاكش به سر ، گرچه جز خاك نيست
گزارشگران تو گويا دگر
زبانشان فسرده ست ، يا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر
كسي ديگر اينجا تو را بنده نيست
درين كهنه محراب تاريك ، بس
فريبنده هست و پرستنده نيست

gazall
03-10-2007, 20:47
تو يه کجاوه ي بلور
به سير باغ و راغ ميرفت
دور و ورش گل ريزون
بالاي سرش نور باران
شايد که از طايفه ي جن و پري بود ماهيه
شايد که از اون ماهياي ددري بود ماهيه
شايد که يه خيال تند سرسري بود ماهيه
هرچي که بود
هرچي که بود
علي کوچيکه
محو تماشاش شده بود
واله و شيداش شده بود

sise
03-10-2007, 20:48
دلا مباش چنين هرزه گرد و هرجايی
که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود

مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شريعت بدين قدر نرود

سلام همه

mohammad99
03-10-2007, 20:51
دیری است رفته اند امیران قافله

ما مانده ایم قافله پیران قافله

این دگر باب من و پای لنگ نیست

باید شتاب کرد مجال درنگ نیست


*-*-*

سلام گلم

magmagf
03-10-2007, 21:06
تیک تاک
تیک تاک
تیک تاک
ثانیه شمار تشدید میگذارد روی تنهائی من
ساعت که پشت به راهرویی است تا به سمت نور
به سمت میله های دزدگیر
کسی خاطر رفتن را می خواهد

سلام
شب همه به خیر

mohammad99
03-10-2007, 21:16
گويا دگر فسانه به پايان رسديه بود
ديگر نمانده بود برايم بهانه اي
جنبيد مشت مرگ و در آن خاك سرد گور
مي خواست پر كند
روح مرا ، چو روزن تاريكخانه اي
اما بسان باز پسين پرسشي كه هيچ
ديگر نه پرسشي ست از آن پس نه پاسخي
چشمي كه خوشترين خبر سرنوشت بوd

خدافظ

sise
03-10-2007, 21:19
دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند

ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند
عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند

جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند

گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر می‌کنند

چه خبر فرانک خانوم؟

malakeyetanhaye
03-10-2007, 21:22
دفتر عشـــق كه بسته شـدديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدمخونـ م حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــدونبه پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــدماونيكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــودبد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــدبراي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــتحالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــدتــــموم وســـعت دلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــوبـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــد زدمغــرور لعنتي ميگفـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــتبازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــدماز تــــو گــــله نميكنــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــماز دســـت قــــلبم شاكيـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــمچــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــودمچـــــــ ـراغ ره تـاريكـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــيمدوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــنفردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــه چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــ ــــــــوآخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــشهدسـت و دلت نلـــــــــــــــــــــــ ـرزهبزن تير خــــــــــــــــــلاص روازاون كه عاشقــــت بودبشنو اين التماسرو

mohammad99
03-10-2007, 21:23
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بريم

شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش
گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريm

sise
03-10-2007, 21:27
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می‌افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود

دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود

ز من ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یا رب منزلی بود

mohammad99
03-10-2007, 21:29
دو چشمم مستی ی ِ مینای می داشت
چه سود آخر به کس جامی نبخشید
لبم آشفتگان دربدر را
ندانم از چه فرجامی نبخشید؟
چه شب ها مرغکان در نور مهتاب
نوای شادی از دل برکشیدند
سحر سرمست غوغای شب دوش
به سوی دشت و صحرا پر کشیدند
من آزرده تنها خفته بودm

malakeyetanhaye
03-10-2007, 21:38
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای اسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

mohammad99
03-10-2007, 21:39
در سنگلاخ خاطر من گل دمیده بود
چون سبز جامه، غنچه صفت، پیکر مرا
از چشم ها نهفته و در بر کشیده بود
ای باغبان عشق! تو تا با خبر شدی
لبهاش از لبم گل صد بوسه چیده بود
عشقم هزار پرده ی پرهیزْ سوخته
شوقم هزار جامه ی تقوا دریده بود
بر لوح ساده ی دل دیرآشنای من
رنگ هزار باغ و بهار آ‏رمیده بود
جانم همه شرار و به پیکر نشسته گرم
خونم همه شراب و به رگ ها دویده بود
می سوخت شمع عشق به فانوس چشم من
وان روشنی به خلوتم از نور دیده بود
از بوسه واگرفت و هم از بوسه باز داد
جان را که دور از او به لبانم رسیده بوd

malakeyetanhaye
03-10-2007, 21:40
درك تنهایی و دلتنگی ام
یك دنیا صبر می خواست و مهر
و تو چه با سخاوت هر دو را در برداشتی
ای معنی سبز تمام كلام ناگفته ام
تو را تا هنگام كه نفسی در كنج سینه باشد
با همه وجود و با دستان خالیم به خاطر خواهم داشت ...

آسمان هم مهربانی نگاهت را وام گرفته
در ترنم باران و نم اشكت چه پاكی نهاده
اما دیدگان این همیشه غصه دار
باران چشمان تو را هرگز تاب ندارد
پس با دستانت مهربانی زدودن اشكها را برایم به ضیافت بخوان
تا بگویم با این لبهای ترك خورده از عطش عشقت
و تا آن هنگام كه جانی در بدن باشدبه خاطر خواهم

mohammad99
03-10-2007, 21:41
من به رنگ رفته شان ، وز تار و پود مرده شان بيمار
و نقوش در هم و افسرده شان ، غمبار
خيره ماندم سخت و لختي حيرتي كردم
ديدم ايشان هم ز حال و حيرت من حيرتي كردند
من نمي گفتم كجا يند آن همه بافنده ي رنجور
روز را با چند پاس از شب به خلط سينه اي
در مزبل افتاده بنام سكه اي مزدور
يا كجايند آن همه ريسنده و چوپان و گله ي خوش چرا
در دشت و در دامن
يا كجا گلها و ريحانهاي رنگ افكن
من نمي رفتم به راه دور
به همين نزديكها انديشه مي كردم
همين شش سال و اندي پيش
كه پدرم آزاد از تشويش بر اين خفتگان مي هشت
گام خویsh

malakeyetanhaye
03-10-2007, 21:44
شاید
نه حتما مقصر اصلی تویی
خوشحال باش
چندیست بجای غزل ، مرثیه می سرایم

mohammad99
03-10-2007, 21:47
منم آن پرنده دل مرده / که درون چشمش / شوق پرواز زند سو / لیکن .../ قفسی تنگ در آغوش گرفته است مرا / آسمان یک قدمی است / لیک پرواز / با دو خط قرمز/ گشت ممنوع برای دل من / حسرت بال زدن / مانده است روی دلم / و فقط من اینجا / شاهدم / شاهد پرواز هر آنکس که نیست / زندانی این قفس تنهائی

malakeyetanhaye
03-10-2007, 21:48
یارا ! بهشت , صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب , جهنم است
هر دم كه در حضور عزیزی برأوری
دریاب , كز حیات جهان , حاصل أن دم است

sise
03-10-2007, 21:49
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

magmagf
03-10-2007, 21:50
ديگر ز پا افتاده ام اي ساقي اجل
لب تشنه ام بريز به كامم شراب را
اي آخرين پناه من آغوش باز كن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

mohammad99
03-10-2007, 21:56
این مثنوی حدیث پریشانی من است

بشنو که سوگنامه ویرانی من است

امشب نه این که شام غریبان گرفته ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو غزلم،شور و حال مرد

بعد از تو حس شعر فنا شد،خیال مرد

malakeyetanhaye
03-10-2007, 22:05
دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته ی ما بین و دلگشایی کن
دلی چو اینه دارم نهاده بر سر دست
ببین به گوشه ی چشمی و خودنمایی کن
ز روزگار میاموز بی وفایی را
خدای را که دگر ترک بی وفایی کن
بلای کینه ی دشمن کشیده ام ای دوست
تو نیز با دل من طاقت آزمایی کن
شکایت شب هجران که می تواند گفت
حکایت دل ما با نی کسایی کن

mohammad99
03-10-2007, 22:08
نگاه كن چه فرو تنانه بر خاك مي گسترد
آنكه نهال نازك دستانش
از عشق
خداست
و پيش عصيانش
بالاي جهنم
پست است.
آن كو به يكي � آري � مي ميرد
نه به زخم صد خنجر،
مگر آنكه از تب وهن
دق كند.

sise
03-10-2007, 22:09
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود

من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود

خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود

magmagf
03-10-2007, 22:10
تو را از خاره چون آتش به تاب است
مرا دل از چه رو هر دم کباب است
نمک در چشم مست تست دایم
روان از چشم من آب از چه باب است

mohammad99
03-10-2007, 22:16
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود

من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود

خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود

داريه و دمبك مي زنن
مي رقصن و مي رقصونن
غنچه خندون مي ريزن
نقل بيابون مي ريزن
هاي مي كشن
هوي مي كشن:
� - شهر جاي ما شد!
عيد مردماس، ديب گله داره
دنيا مال ماس، ديب گله داره
سفيدي پادشاس، ديب گله داره
سياهي رو سياس، ديب گله داره � ...

malakeyetanhaye
03-10-2007, 22:18
هم امروز است پنداری که بود آن ماهرو با من

پرستاران به گرد او و او بر طرف جو با من

ز هر در گفتگو میرفت و روی گفتگو با من

درون خیمه مست عشق, من با او و او با من

mohammad99
03-10-2007, 22:19
نمي دانم ولي اين ابر باراني ست ، مي دانم
ببار اي ابر باراني ! ببار اي ابر باراني
شكايت مي كنند از من لبان خشك عطشانم
شما را ، اي گروه تشنگان ! سيراب خواهم كرد
صداي رعد آمد باز ، با فرياد غول آسا
ولي باران نيامد
پس چرا باران نمي آيد ؟
سر آمد روزها با تشنگي بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
آيا اين
همان ابر است كاندر پي هزاران روشني دارد ؟
و آن پير دورگر گفت با لبخند زهر آگين
فضا را تيره مي دارد ، ولي هرگز نمي بارد

sise
03-10-2007, 22:21
ديدي كه حال و روز دلم خوش نيست
تصويري از پرنده و بارانم

خون من است در همه سو جاري
هر شام روي شيشه نرقصانم

*

فرعون خويش باش و خدايي كن
من تا قيامت آسيه مي مانم

malakeyetanhaye
03-10-2007, 22:24
ما دو قطب منفی آهن ربا
تو مرا می رانی و من هم تورا

mohammad99
03-10-2007, 22:24
اگر جسمم بسوزی سوته خواهم ..... اگر چشمم بدوزی دوته خواهم
اگر باغم بری تا گل بچینم .... گلی همرنگ و همبوی ته خواهم

sise
03-10-2007, 22:39
ميان مهربانان کی توان گفت
که يار ما چنين گفت و چنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی
که تير چشم آن ابروکمان کرد

gazall
03-10-2007, 22:39
در هجوم ظلمت تردیدها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ، جز درد خوشبختی م نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
های و هوی زندگی در قعر گور؟

sise
03-10-2007, 22:44
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر

در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر

ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر

چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر

mohammad99
03-10-2007, 22:45
راز خاموشی فانوس کجاست
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگه پرپر بکنی شیر بزت می خشکه .
من باید برگردم تا به مادرم بگم ، من بودم اون شب ،
شیربرنج سحریتو خوردم
تا به بابام بگم ، باشه باشه ، نمی خواد کولم کنی !
گندوما را تو ببر ، من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا ، نرم تا آن ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!

Payan
03-10-2007, 22:59
يك عمر سايه-روشن احساس او مرا
مهمان لحظه‌هاي غم‌انگيز و شاد كرد


سلام سلام
خوبيد همگي؟

malakeyetanhaye
03-10-2007, 23:02
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبرو با یار وفادار چه کرد
اه از ان نرگس جادو که چه بازی انگیخت
اه از ان مست که با مردم هشیار چه کرد

sise
03-10-2007, 23:22
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر

صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم درباز و به زر سیمبری در بر گیر

دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر

میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر

سلام پایان.

Payan
03-10-2007, 23:27
رها نيست از مرگ پران عقاب
چو در بيشه شير و چو ماهي در آب
فردوسي



سلام مستر جلال دير
خوبي؟آقا كم پيدا

sise
03-10-2007, 23:36
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

ممنون. ما همینجاییم. زیر سایه تون

mohammad99
04-10-2007, 00:33
دم غنیمت دان. که عالم یک دم است ...... آنکه با دم همدم است .او آدم است

دم زمن جو . کآدم زین دم است ...... فیض این دم.. عالم اندر عالم است

magmagf
04-10-2007, 00:59
امشب به خاطر غزل آخرم بخند
امشب كه از هميشه شاعرترم بخند

تا پر شود نگاه من از رنگ زندگي
تا حس بودنت بشود باورم بخند

بالنده شو هر آينه ققنوس كوچكم
خوش حال باش و بر تل خاكسترم بخند

mohammad99
04-10-2007, 01:14
نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستاني
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايي را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايي را كه هرگز نخوانده بودي

magmagf
04-10-2007, 01:25
یک اشتباه ساده، کوچه بن بست .....
- بی خیال، این شعر را خدا آفرید تا.....
مردی که توی دادگاه،... خودش را مرور کرد
آهسته داد زد که:از اینجا برید تا..........

mohammad99
04-10-2007, 01:45
از آن زمان كه حقيقت
چون روح ِ سرگردان ِ بي آرامي بر من آشكاره شد
و گندِِِ جهان
چون دود مشعلي در صحنه دروغين
منخرين مرا آزرد،
بحثي نه
كه وسوسه ئي است اين:
بودن
يا
نبودن


***

sise
04-10-2007, 08:56
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟

به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟

زفیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟

magmagf
04-10-2007, 09:56
گفتی غزل بگو از عشق های دور
تا نیست جای ما خالی در این حضور

دیگر نمی چکد از روح من غزل
ما بی ستاره ایم ای ساده ی صبور

sise
04-10-2007, 09:59
آتشي در سينه دارم جاوداني
عمر من مرگي است نامش زندگاني
رحمتي كن كز غمت جان مي سپارم
بيش از اينم طاقت هجران ندارم
كي نهي بر سرم پاي اي پري از وفاداري
شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاري
نوگلي زيبا بود حسن و جواني
عطر آن گل رحمت است و مهرباني
ناپسنديده بود دل شكستن
رشته ي الفت و ياري گسستن
كي كني اي پري، ترك ستمگري؟
مي فكني نظري، آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
حيف اگر ترحمي نمي كني بر حال زارم
جز دمي كه بگذرد از چاره كارم
دانمت كه بر سرم گذر كني به رحمت اما
آن زمان كه بر کشد گیاه غم سر از مزارم

magmagf
04-10-2007, 10:09
می گفت شعری هم نگو ديگر نمی خواهم
حرفی حديثی بعد از اين پشت سرم باشد

يک روز آمد چشمهايم را به من پس داد
تا آتشی روی تن خاکسترم باشد...

سلام
حال شما ؟

sise
04-10-2007, 10:12
در هم بودم بر هم بودم اما خود خودم بودم ،
در هم بودم بر هم بودم اما خود خودم بودم
سایه بودم شبنم بودم زخم گل را مرهم بودم کارم از نو سرزدن بود
این راه من بود ، این راه من بود،
این راه من بود، این راه من بود

سلام. خوبم.
شما خوبی؟

magmagf
04-10-2007, 10:19
دشتها نام تو را مي گويند
كوهها شعر مرا مي خوانند
كوه بايد شد و ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه ي پرهيز كه چه ؟
در من اين شعله ي عصيان نياز
در تو دمسردي پاييز كه چه ؟

مرسی منم خوبم

sise
04-10-2007, 10:28
در حراست از جان
همچون گله رمیده گیج و درمانده مباش
چون قهرمان در این میدان ایستادگی کن!
به آینده، هر چند شیرین و دلپسند، اعتماد مکن
بگذار گذشته از دست رفته به خاک سپرده شود
عمل کن - عمل در زمان زنده حال
قلب در درون و خدا بالای سر توست!
زندگی مردان بزرگ جملگی به ما یادآور می شود
که ما نیز می توانیم چون آنان برجسته و شاخص باشیم
و هنگام عزیمت (از این دنیا) رد پاهایی بر شن های زمان به جا گذاریم.

" برگرفته از کتاب: اندیشه های ماندگار _ وین دایر "

kar1591
04-10-2007, 10:29
مباحثی که در آن مجلس جنون می رفت
ورای مدرسه و قال و قیل مساله بود

دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
زنا مساعدی بختش اندکی گله بود

magmagf
04-10-2007, 10:32
در راه عشق هرچه قدم بیشتر زدم
از خار غم به جان و جگر نیشتر زدم
از عشق او نصیب من این شد که در غمش
گه پیرهن دریدم و گاهی به سر زدم

sise
04-10-2007, 10:41
ما چيستيم ؟
جز مولکولهاي فعال ذهن زمين،
که خاطرات کهکشانها را مغشوش مي کنيم !

magmagf
04-10-2007, 10:43
من مسيحا را بالاي صليبش ديدم
با سرخم شده بر سينه كه باز
به نكو كاري پاكي خوبي
عشق مي ورزيد
و پسر هايش را
كه چه سان پاك و مجرد به فلك تاخته اند
و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند
و برادرها را خانه برانداخته اند

عجب شعری بود اقا جلال

sise
04-10-2007, 10:53
دل اگر از من گريزد واي من
غم اگر از دل گريزد واي دل
ما ز رسوايي بلند آوازه ايم
نامور شد هر كه شد رسواي دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والاي دل
گنج منعم خرمن سيم و زر است
گنج عاشق گوهر يكتاي دل
در ميان اشك نوميدي رهي
خندم از اميدواريهاي دل

شیمی فیزیک بود!

magmagf
04-10-2007, 11:12
لاله ها قامت سرخ عشقند
سرنوشت تو با خون نوشتند
پیکر پاکت ای جان به کف را
از ازل تا شهادت سرشتند


سرودهای انقلابی

Payan
04-10-2007, 11:27
در بوستان حريفان مانند لاله و گل
هر يك گرفته جامي در ياد روي ياري
حافظ

سلام سلام
خوبيد؟

magmagf
04-10-2007, 11:31
یوز پلنگی
می‌دود در من
فلج می‌کند
قطب شمال و جنوب مرا
بیدار که می‌شوم
بوی جنگل می‌دهم
جنگلی که خط استوا از میانه‌ی آن گذشته
پرندگان عجیبی
از دهانم
پر می‌کشند به آسمان
حیواناتی وحشی
از چشمانم
پا به فرار می‌گذارند
نه کمین می‌کند
نه می‌ایستد از دویدن
بی‌خیال شکار است
یوز پلنگ نادر ایرانی


سلام

ممنون شما خوبید ؟

sara.h
04-10-2007, 11:33
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

mohammad99
04-10-2007, 11:39
یعقوب درد می کشد و کور می شود

یوسف همیشه وصله ناجور می شود

ایجا نقاب شیر به کفتار می زنند

منصور را هر آینه بر دار می زنند

اینجا کس برای کسی کس نمی شود

حتی عقاب در خور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد بجز تازیانه نیست

حق با تو بود،ماندنمان عاقلانه نیست

ما می رویم،چون دلمان جای دیگر است

ما می رویم،هر که بماند مخیر است

ما می رویم،گرچه زالطاف دوستان

بر جای جای پیکرمان جای خنجر است

sise
04-10-2007, 12:14
تنها و دل گرفته و بيزار و بي اميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام

Payan
04-10-2007, 12:37
من خواب ديدم پر كشيدي و سحرگاه
تنها شدن در اين قفس تعبير من بود

mohammad99
04-10-2007, 12:41
در تذکر خواهی ار. اشراق من ؟......... عاشق نوری تو ... نی مشتاق من

خارجی از زُمره عشاق من ...... در حقیقت گر شوی اوراق من ؟......

مصدر انوار و اطوارت کنم


سلام اساتید

diana_1989
04-10-2007, 12:44
مخمل نگاه این بنفشه ها
می برد مرا سبک تر از نسیم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود


ببخشید من دوباره خرابکاری کردم

mohammad99
04-10-2007, 13:21
در آن نگاه خامش دریا رنگ
یک گوشه از دو چشم کبود تست
ای آسمان روشن مینا رنگ"
"ای کاش بود پیکر من شعری
تا قصه ساز بزم شبت می شد
می خواندی و چو بر دو لبت می رفت
سرمست بوسه های لبت می شد"
"می مرد کاش بر لب من آن شعر
کاو شرح بیقراری ی ِ من می گفت
اما چو دیدگان تو چشمانم
در یک نگه هزار سخن می گفت"
*-*-*


cool!

malakeyetanhaye
04-10-2007, 13:38
تو همان وصل و ثنایی که به دل جای گرفتی
نه همین صورت زیبا که به سر جای گرفتی


سلام به همه ی دوستان

sise
04-10-2007, 13:39
یارب که خواند آیت عجر و نیاز من
بر شاه بنده پرور مسکین نواز من

یارب که گوید از من مسکین خاکسار
با شهسوار سر کش گردون فراز من

کای نوربخش چشم جهان بین مردمان
ای روشنائی نظر پاکباز من

malakeyetanhaye
04-10-2007, 13:50
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
اینك اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا

sise
04-10-2007, 13:53
از خاطر نمی‌روم
می‌مانم
بر تن‌های تک تک شما
حسادتی را بیدار نمی‌کنم
سبک و ملایم و بی‌بند و بارم
زن‌ها به شما دل می‌بازند
آرام می‌گیرند در کنارتان
هرجا بروید
آدمیان خیره سرمی‌چرخانند
و چه ساده
بو می‌برند که

پای عشقی در میان است

سلام

malakeyetanhaye
04-10-2007, 13:55
تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش
گر نمی خواهی که جانم را برنجانی بیا

sise
04-10-2007, 13:59
این واژه‌ها که جز تو نیستند

شب و روز
تمام زندگی من نیز همین است

که بتراشم واژه‌ها را
چون آنجلو
که داوود را

و بیرون بکشم تو را
از دل سنگشان

malakeyetanhaye
04-10-2007, 14:03
شقايق گفت با خنده:
نه بيمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش ،
حديث ديگري دارم…
گلي بودم به صحرايي نه با اين رنگ و زيبايي
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شيدايي
يکي از روزهايي که زمين تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش مي سوخت
تمام غنچه ها تشنه
و من بي تاب و خشکيده
تنم در آتشي مي سوخت
ز ره آمد يکي خسته ، به پايش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پيدای پيدا بود ...
ز آنچه زير لب مي گفت
شنيدم سخت شيدا بود
نمي دانم چه بيماري
به جان دلبرش افتاده بود
اما
طبيبان گفته بودندش
اگر يک شاخه گل آرد
ازآن نوعي که من بودم
بگيرند ريشه اش را
و بسوزانند
شود مرهم
براي دلبرش آندم
شفا يابد
چنانچه با خودش مي گفت
بسي کوه و بيابان را
بسي صحراي سوزان را
به دنبال گلش بوده
و يک دم هم نياسوده
که افتاد چشم او ناگه
به روي من
بدون لحظه اي ترديد
شتابان شد به سوي من
به آساني مرا با ريشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او مي رفت و من در دست او بودم
و او هر لحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا مي کرد
پس از چندي
هوا چون کوره ی آتش زمين مي سوخت
و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت
به لب هايي که تاول داشت گفت:
اما چه بايد کرد؟
در اين صحرا که آبي نيست
به جانم هيچ تابي نيست
اگر گل ريشه اش سوزد که واي بر من
براي دلبرم هرگز
دوايي نيست
و از اين گل که جايي نيست
خودش هم تشنه بود
اما
نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟
نه حتي آب، نسيمي در بيابان کو ؟
و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت
که ناگه
روي زانوهاي خود خم شد
دگر از صبر او کم شد
دلش لبريز ماتم شد
کمي انديشه کرد
آنگه
مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت

sise
04-10-2007, 14:05
قلبت تند می‌زند
مثل یک گنجشک

می‌پری
روی تمام شاخه‌های درخت
بالا و پایین

تمام درخت‌ها
تمام زمین

بالا و پایین

فرقی نمی‌کند

فرقی نمی‌کند

malakeyetanhaye
04-10-2007, 14:19
دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم سودا چنین خوش‌ست، كه یكجا كند كسی

magmagf
04-10-2007, 16:00
یک بسته‌ی پستی‌ام
آدرس فرستنده و گیرنده‌ام پاک شده‌است
از این سو به آن سو
مردم کمی نگاهم می‌کنند
شانه بالا می‌اندازند
سپاس گزاری می‌کنم
آهسته برمی‌گردم

mohammad99
04-10-2007, 16:51
و من بودم
كه بدين سان خستگي نشناس
چشم و دل هشيار
گوش خوابانده به ديوار سكوت ، از بهر نرمك سيلي صوتي
مي سپردم راه و خوش بي خويشتن بودم

sise
04-10-2007, 17:57
من همينجا می مانم!
به كوچه های بن بست گفتم
شما برويد!
به خيابانهای يتيم
همین را خواهم گفت
روزها از كفن هاشان
بيرون آمده اند
و من به شعر های مرده ام می انديشم
و به بادها كه می روند.

mohammad99
04-10-2007, 19:31
دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است

آخر کدام احمق از این عشق راضی است

این عشق نیست،فاجعه قرن آهن است

من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

gazall
04-10-2007, 20:25
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

mohammad99
04-10-2007, 20:37
بار دگر به کوچه ی رندان گذر کنیم

تا بشکنیم توبه و سجاده تر کنیم

یک جرعه درکشیم از آن داروی نشاط

چندین هزار وسوسه از سر به در کنیم

دل را به دست مطرب و معشوق می دهیم

فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم

زین زشت تر، عقیده چه باشد، که شیخ وقت

گوید به روی خوب نباید نظر کنیم

جز درد سر، چو حاصل کار زمانه نیست

با جام باده چاره ی این درد سر کنیم

ما چیستیم، و قوّت تدبیر ما کدام؟

تا ادعای دفع قضا و قدر کنیم

زاهد به ما نصیحت بیهوده می کند:

کز باده بگذریم و زساقی حذر کنیم

با اختلال مبدأ برهان ما و شیخ

آن به که این مباحثه را مختصر کنیم

بیهوده بود پیروی تُرّهات شیخ

این تجربت نباید بار دگر کنیم

یک بار راه زهد سپردیم و گم شدیم

بار دگر نباید ازاین ره گذر کنیم



حسن وثوق الدله

sise
04-10-2007, 20:47
پس این همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها،دل خوشی ها،ثانیه ها،دقیقه ها
ما زنده ایم چون می خوابیم
ما زنده ایم چون بیداریم
و رستگارو سعادتمند
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشك عشق باقی گذاشته ایم

gazall
04-10-2007, 21:15
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم، تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه

sise
04-10-2007, 21:24
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذی ام پاک میشوم
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زنده ای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!

gazall
04-10-2007, 21:28
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت

sise
04-10-2007, 21:29
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود

باز میپرسی: چه طور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود

گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود

gazall
04-10-2007, 21:31
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم
و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
دیگر کسی مرا
به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
دیگر کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی است

Payan
04-10-2007, 21:31
باهمه‌ي بي سروساماني ام
باز به دنبال پريشانيم



طاقت فرسودگيم هيچ نيست



در پي ويران شدن آنيم



آمده ام تا تو نگاهم كني



عاشق آن لحظه طوفانيم



دلخوش گرماي كسي نيستم



آمده ام تا تو بسوزانيم



آمده ام با عطش سالها



تا تو كمي عشق بنوشانيم



ماهي برگشته ز دريا شدم



تا تو بگيري و بميرانيم



خوبترين حادثه ميدانمت



خوبترين حادثه مي دانيم؟



حرف بزن ابر مرا باز كن



ديرزماني است كه بارانيم



حرف بزن حرف بزن سالهاست



تشنه يك صحبت طولانيم





شعر مناسب حال و هواي امشب هم هست.....قبلا بخشي‌اش هم امضاي فرانك خانوم بود


سلام همه......


خوبيد؟


التماس دعا

gazall
04-10-2007, 21:33
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی

sise
04-10-2007, 21:36
یارب شود چو دست سبو، خشک زیر سر!
دستی که در شکستن من سنگ برنداشت

چون برگ لاله گرچه به خون غوطه‌ها زدیم
بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت

صائب ز بزم عقده‌گشایان کناره کرد
ناز نسیم، غنچه‌ی دلتنگ برنداشت

سلام پایان.
آره شعر قشنگیه

gazall
04-10-2007, 21:38
تو آمدی ز دورها و دور ها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پُر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام

sise
04-10-2007, 21:40
من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم
محتسب داند كه من اين كارها كمتر كنم

من كه عيب توبه كاران كرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر كنم

لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوري دارم بسي يارب كه را داور كنم ؟

magmagf
04-10-2007, 23:04
من ، این زمان ،
رسا و منفجرم ، مثل خشم ،
و مثل خشم توانایم .
و می توانم دیوان شعر حافظ را بردارم
و برگ برگش را
با دستهای خویش
پاره پاره کنم ،
و می توانم – چون خنجر و پلاسیدن –
لزوم خون و خزان را باور کنم ،
و می توانم در رهگذار باد قد افرازم
و باغی از شکوفه و شبنم را پرپر کنم ،
و می توانم حتا
- حتا از نزدیک –
سربریدن یک تا هزار بره نوباوه را نظاره کنم .
من ، این زمان ،
رسا و منفجرم .

sise
04-10-2007, 23:12
ميروم و نمي رود نام تو از زبان من
ده كه نمي پرسي از كسي نام من و نشان من

كنون كه مي فريبد مرا سراب هستي
دووم عنان دل را دهم به عشق و مستي

اين كه شد از عشق و وفا زير و زبر هستي من
راز دل زار مرا كرده عيان مستي من


دیگه چه کارایی میتونید بکنید ؟:دی

magmagf
04-10-2007, 23:21
نه او با من
نه من با او
نه او با من نهاد عهدی ، نه من با او
نه ماه از روزن ابری به روی برکه ای تابید
نه مار بازویی بر پیکری پیچید
نه
شبی غمگین
دلی تنها
لبی خاموش
نه شعری بر لبانم بود
نه نامی بر زبانم بود


کاشک به جای همه اینها می تونستم برم به پروژه ام برسم

sise
04-10-2007, 23:32
دیده چرا تر نشود از شوقت
جان زشعفت چون نگریزد از تن

باز ای جان بار دگر خاموشی
چهره خود از نظرم می پوشی

درد مرا مرغ سحر می داند
دم به دمی نغمه غم می خواند

در شب تنهایی من
با دل شیدایی من
بر همه کس عیان شود
قصه رسوایی من
قصه رسوایی من

شدی مثل دونده ای که یه متر آخرو حال نداره بره!!

magmagf
04-10-2007, 23:37
نيست ياري تا بگويم راز خويش
ناله پنهان كرده ام در ساز خويش
چنگ اندوهم خدا را زخمه اي
زخمه اي تا بركشم آواز خويش


راستش بیشتر گیجم

sise
04-10-2007, 23:41
شیشه قلبم شکست آخر
عطر عشق تو گریزان شد
چو بادمست آواره زدشت آشنایی
گذشتم و دگررفتم دریغ ازاین جدایی
برگ پاییزم آتش سردم
شمع خاموشم قصه دردم
بشنو از آواز پردردم
قصه تلخ خداحافظ
چو موج خسته ای رفتم
ای ساحل فراموش
دریای اندوه وحسرت
گشوده برمن آغوش
برگ پاییزم آتش سردم
شمع خاموشم قصه دردم

گیج از چی آخه؟
ولش کن. اگه میدونستی که اسمش "گیجی" نبود

magmagf
04-10-2007, 23:47
من نباشم می دونم تو استراحت می کنی
اولش ساده به این نبودن عادت می کنی
اما وقتی فهمیدی راس راسی عاشقت بودم
نمی گی، اما یه کم احساس غربت می کنی

خیلی فلسفی حرف زدی ها اقا جلال

sise
04-10-2007, 23:48
یارب برس امشب به فریادم
بستان از آن نامهربان دادم
بیداد او برکنده بنیادم
گو ماه من ، از آسمان
دمی چهره بنماید
تا شاهد امید من
ز رخ پرده بگشاید

اره خیلی فلسفی بود. خودم هم دارم روش فکر میکنم!

magmagf
04-10-2007, 23:50
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پريدن نتوانم

گرچه ديری است خموشم، نرود نغمه ز يادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

ياد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از اين عزلت و مستانه بخوانم

اما زیاد فکر نکن اقا جلال می ترسم بشی نیچه ایران

sise
04-10-2007, 23:53
می گن اسب و رفیق روز جنگه
مو می گویُم از او بهتر تفنگه
سوار بی تفنگ قدرت نداره
سوار وقتی تفنگ داره سواره

تفنگ دسته نقرم رو فروختم
برا یارم قبای ترمه دوختم
فرستادم برایش پس فرستاد
تفنگ دسته نقرم
داد و بیداد


باشه بهش میگم!

magmagf
04-10-2007, 23:54
دریغا شعر در من مرده امروز
نمی جوشد دگر آن حس مرموز
کلامم سرد و یخ بسته ست هرچند
دلی دارم پر از تاب و تب و سوز

sise
05-10-2007, 00:03
زان بخششی که بر در عالم شد
انده نصیب گوهر آدم شد

یارب چه نطفه بود نمی‌دانم
کز وی زمانه حامله‌ی غم شد

لطف از مزاج دهر بشد گوئی
ای مرد لطف چه که وفا هم شد

زیر سپهر کیست نمی‌دانم
کز گردش سپهر مسلم شد

magmagf
05-10-2007, 00:07
دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس
ز خود بیگانه، از هستی رمیده
از این بی درد مردم، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها چشیده

مشیری


شب خوش

sise
05-10-2007, 00:15
هیچ میگویی اسیری داشتم حالش چه شد
خسته‌ی من نیمه جانی داشت احوالش چه شد

هیچ می‌پرسی که مرغی کز دیاری گاه گاه
می‌رسید و نامه‌ای می‌بود بربالش چه شد

هیچ کلک فکر میرانی بر این کان خسته را
جان نالان خود برآمد جسم چون نالش چه ش

شب خوش

Marichka
05-10-2007, 01:11
دلا طمع مبر از لطف بي نهايت دوست
چو لاف عشق زدي سر بباز چابك و چست

به صدق كوش كه خورشيد زايد از نفست
كه از دروغ سيه روي گشت صبح نخست

شدم ز دست تو شيداي كوه و دشت و هنوز
نمي كني به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوي
گناه باغ چه باشد چو اين گياه نرست

magmagf
05-10-2007, 01:35
تمام اندوهش را ابر در فضای باران پاشیده ست .
و من ، که عاشق اندوه بوده ام ،
نگاه می کنم ، اما
از این تماشا غمگین نمی شوم .
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید ...
اندوهش را ؟ ...

Marichka
05-10-2007, 01:47
اي دل طريق رندي از محتسب بياموز
مست است و در حق او كس اين گمان ندارد

احوال گنج قارون كايام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد

گر خود رقيب شمعست اسرار از او بپوشان
كان شوخ سر بريده بند زبان ندارد

كس در جهان ندارد يك بنده همچو حافظ
زيرا كه چون تو شاهي كس در جهان ندارد

magmagf
05-10-2007, 01:48
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش ز جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست

sise
05-10-2007, 01:49
توفان‌ها
در رقص ِ عظيم ِ تو
به‌شکوه‌مندي
ني‌لبکي مي‌نوازند،
و ترانه‌ي ِ رگ‌هاي‌ات
آفتاب ِ هميشه را طالع مي‌کند.
بگذار چنان از خواب برآيم
که کوچه‌هاي ِ شهر
حضور ِ مرا دريابند.
دستان‌ات آشتي است
و دوستاني که ياري مي‌دهند
تا دشمني
از ياد
برده شود.
پيشاني‌ات آينه‌ئي بلند است
تاب‌ناک و بلند،
که خواهران ِ هفت‌گانه در آن مي‌نگرند
تا به زيبائي‌ي ِ خويش دست يابند.
دو پرنده‌ي ِ بي‌طاقت در سينه‌ات آواز مي‌خوانند.
تابستان از کدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب‌ها را گواراتر کند؟
تا در آئينه پديدار آئي
عمري دراز در آن نگريستم
من برکه‌ها و درياها را گريستم
اي پري‌وار ِ در قالب ِ آدمي
که پيکرت جز در خُلواره‌ي ِ ناراستي نمي‌سوزد! ــ
حضورت بهشتي‌ست
که گريز ِ از جهنم را توجيه مي‌کند،
دريائي که مرا در خود غرق مي‌کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپيده‌دم با دست‌هاي‌ات بيدار مي شود‌

magmagf
05-10-2007, 01:51
داري مرور مي‌كني آن‌زن را،آن زن و عطر پيرهنش راهم‌
حل مي‌كني درآبي چشمانت كم‌كم لباسهاي تنش راهم

موگير بازمي‌شودو موهاش روي اجاق چشم تو مي‌ريزد
زن گرم مي‌شود و شما كم‌كم حس‌مي‌كنيد سوختنش راهم

آتش گرفته دامن زن، انگار روي مس گداخته مي‌رقصد‌
آنقدر داغ مي‌شوداين كوره تا ذوب مي‌كند بدنش راهم

Marichka
05-10-2007, 01:57
مژدگاني بده اي دل كه دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره ي مخموري كرد

نه به هفت آب كه رنگش به صد آتش نرود
آنچه به خرقه ي زاهد مي انگوري كرد

غنچه ي گلبن وصلم ز نسيمش بشكفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوري كرد

حافظ افتادگي از دست مده زانكه حسود
عرض مال و دل و دين در سر مغروري كرد

magmagf
05-10-2007, 02:00
در کوره راه گمشده ی سنگلاخ عمر
مردی نفس زنان تن خود می کشد به راه
خورشید و ماه، روز و شب از چهره ی زمان
همچون دو دیده، خیره به این مرد بی پناه

ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ
ای بس به سرفتاده در آغوش سنگ ها
چاه گذشته، بسته بر او راه بازگشت
خو کرده با سکوت سیاه درنگ ها

حیران نشسته در دل شب های بی سحر!
گریان دویده در پی فردای بی امید
کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت
عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید

سوسوزنان، ستاره ی کوری ز بام عشق
در آسمان بخت سیاهش دمید و مرد
وین خسته را به ظلمت آن راه ناشناس
تنها به دست تیرگی جاودان سپرد

این رهگذر منم، که با همه عمر با امید
رفتم به بام دهر برآیم، به صد غرور
اما چه سود زین همه کوشش که دست مرگ
خوش می کشد مرا به سراشیب تنگ گور

ای رهنورد خسته، چه نالی ز سرنوشت؟
دیگر تو را به منزل راحت رسانده است
دروازه طلایی آن را نگاه کن!
تا شهر مرگ، راه درازی نمانده است

sise
05-10-2007, 02:07
تا دست ِ تو را به دست آرم
از کدامين کوه مي‌بايدم گذشت
تا بگذرم
از کدامين صحرا
از کدامين دريا مي‌بايدم گذشت
تا بگذرم.
روزي که اين‌چنين به زيبائي آغاز مي‌شود
]به هنگامي که آخرين کلمات ِ تاريک ِ غم‌نامه‌ي ِ گذشته را با شبي که
در گذر است به فراموشي‌ي ِ باد ِ شبانه سپرده‌ام[،
از براي ِ آن نيست که در حسرت ِ تو بگذرد.
تو باد و شکوفه و ميوه‌ئي، اي همه‌ي ِ فصول ِ من!
بر من چنان چون سالي بگذر
تا جاودانه‌گي را آغاز کنم

Asalbanoo
05-10-2007, 02:09
میرن آدما‚ از اونا فقط
خاطره هاشون به جا می مونه
کجاست اون کوچه ‚ چی شد اون خونه
آدماش کجان خدا می دونه
بوته ی یاس باباجون هنوز
گوشه ی باغچه توی گلدون
عطرش پیچیده تا هفت تا خونه
خودش کجاهاست خدا می دونه
میرن آدما ‚ از اونا فقط
خاطره هاشون به جا می مونه

Marichka
05-10-2007, 02:11
هر آنكس را كه در خاطر ز عشق دلبري باريست
سپندي گو بر آتش نه كه دارد كار و باري خوش

...

مئي در كاسه ي چشمست ساقي را بنا ميزد
كه مستي مي كند با عقل و مي بخشد خماري خوش

به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه
كه شنگولان خوشباشت بياموزند كاري خوش

...

sise
05-10-2007, 02:13
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را

ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را

چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را

Asalbanoo
05-10-2007, 02:13
شدم تنها به غربت ها فراموش
خدا رحمی بکن بر حال زارم
پشیمونم ولی هیهات دیر است
حلالم کن که ما هم رهسپارم

Marichka
05-10-2007, 02:20
مددي گر به چراغي نكند آتش طور
چاره ي تيره ي شب وادي ايمن چه كنم

حافظا خلد برين خانه ي موروث منست
اندرين منزل ويرانه نشيمن چه كنم

Asalbanoo
05-10-2007, 02:23
مرگ مرگ
ای رهاننده
دلم برای همه تنگ خواهدشد
دلم برای انگشتانم
که یک اندیشه بی حوصله را در چنگهایشان می فشارند
تنگ خواهد شد
همیشه باید رفت
همیشه باید رفت
و سرانجام یک چیز را باید
برای آخرین بار دید
دلم برای مادرم تنگ خواهد شد
دلم برای مش اسمال تنگ خواهد شد
زمان ایستاده است
زمان آن جا در انتهای سرسرای شب ایستاده است
و این منم که می گذرم
می روم در سیمای یک جسم
و شاید روزی باد
غبارم را
همراه خود
به سوی کوچه هایت بازگرداند
باید همه چیز را باور کرد
عزیزانم را در خک پنهان می کنم
تا بوی تعفنشان آزارم ندهد
این چشمان نگران مادرم نیز
روزی در خک خواهد گندید
باید همه چیز را باورکرد
عطر گل ها
چه یم تواند باشد
چرا توجیه بوی تعفن خک ؟
من دیگر همه کرم ها را در ژرفنای خخک می بینم
که از گوشت های گندیده بدنم
چگونهکنسرو می سازند
و ریشه گل ها را
از لاشه فاسدم
خود را معطر می کنند

sise
05-10-2007, 02:24
دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب
چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را

شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوری چشم اعدا را

من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را

تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را

در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا

اولین شعرتون تو این صفحه باید ویرایش میشد.
اشکال نداره. لا اقل الان با الف شروع کنید: دی

Asalbanoo
05-10-2007, 02:29
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
می دهند ابی و دلها را توانگر م یکنند

------------
تقصیر یکی دیگه شد که اشتباهی پست داد

:دی:دی:دی:دی

sise
05-10-2007, 02:33
دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد
و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد

تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بن مویم سر نشتر می‌شد

آن نه می‌بود که دور از نظرت می‌خوردم
خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد

من که پست اشتباهی نمیبینم
:دی: بهمن: اسفند...

Asalbanoo
05-10-2007, 02:37
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
----------------

من که می بینم
همین کافیه

دی:ژوئن:ژانویه:آگوست

sise
05-10-2007, 02:43
شب‌های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست

خب اون که پست شماست!!
دی: ای: اف: جی

magmagf
05-10-2007, 09:14
تو چون کبوتر به روی بام دلم نشستی
چو قطره‌ای آب به تشنگی لبم نشستی
نگاه خیسم در آن شب پر ستاره می‌دید
که چون ستاره بر آسمان شبم نشستی

soleares
05-10-2007, 10:07
یوسف گمگشته باز آیو به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

این دل غمیده حالش به شود بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود
دایما یکسان نباشد کار دوران غم مخور

...


به خاطر دوست خوبم مگ مگ

gazall
05-10-2007, 11:04
رفتم کنار پنجره ، با اشتياق ، ششصد و هفتاد و هشت
بار هوا را که از غبار پهن
و بوي خاکروبه و ادرار ، منقبض شده بود
درون سينه فرو دادم
و زير ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاري
و روي ششصد و هفتاد و هشت تقاضاي کار نوشتم
در سرزمين شعر و گل و بلبل
موهبتيست زيستن ، آنهم
وقتي که واقعيت موجود بودن تو پس از سالهاي
سال پذيرفته ميشود

sise
05-10-2007, 11:23
دوست دارم خموش تو باشم

درغيبت ات , چو مرگ ات
دوربمانم , پراز اندوه ...

شادم , شادم كه حقيقت ندارد
اما
يك كلمه
يك لبخند
ميتواند كافي باشد ...

پابلو نرودا

gazall
05-10-2007, 11:39
ديگر خيالم از همه سو راحتست
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پرافتخار تاريخي
لالايي تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه ي قانون ...
آه
.ديگر خيالم از همه سو راحتست

hellgirl
05-10-2007, 12:14
توبه كردم كه دگر مي نخورم در همه ي عمر
به جز از امشب و فردا شب و شبهاي دگر

Mahdi_Shadi
05-10-2007, 12:43
روشني روز تويي شادي غم سوز تويي
ماه شب افروز تويي ابر شكر بار بيا

malakeyetanhaye
05-10-2007, 12:55
آخر اینجا نسیم جاری نیست
باد گشته میان این غوغا
جا نشین نسیم بی همتا
گو که بادا !! تو راحتم بگذار

sise
05-10-2007, 13:01
روحم به گِل نشسته ، برایم دعا کنید
آیینه ای برای دلم دست و پا کنید

احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید

ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید

malakeyetanhaye
05-10-2007, 13:06
در محفل خود راه مده ؛ همچو منی را
افسرده دل ؛ افسرده کند ؛ انجمنی را

sise
05-10-2007, 13:21
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد

هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد

تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد