مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
NOOSHIN_29
12-09-2007, 15:35
اگر تو باز نگردی
امید امدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد
ديگر هيچ فرقي نمي كند
آسمان قد پياله باشد يا دريا
حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم
نمي پرسم دستان چه كسي برايت
ياس و انار و كبوتر آورده بود
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
NOOSHIN_29
12-09-2007, 16:26
تا زلف دوتای تو بلای دل ما شد
سودای دل ما که یکی بود ،دو تا شد
در انتظار صبحم , خورشید من! درآئی
آیا شود که شعری از غربتم سرایی؟!
از یاد چشم مستت , از قلب مخملینت
آسان گذر نمودم , اما تو با وفائی
هجران کرده پیرم , در بند غم اسیرم
شوقت شده امیدم , زیرا تو با صفائی
فریاد احتیاجم , بیمار لاعلاجم
دستم به دامن تو , طبیب من کجائی؟
یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
زه شد چو کمان تو پی کشتن مردم
گوزه ز کمان اجل ایام برانداز
بربند به شاهی کمر و طوق غلامی
در گردن صد خسرو زرین کمر انداز
بهر دل مشتاق مکش تیر ز ترکش
نخجیر چنین را به خدنگ دگر انداز
زير باران آتشي در جان توست؛
قمري تنها پي دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛
زندگي يک مقصد بي انتهاست
هيچ جايي انتهاي راه نيست؛
اين تمامش ماجراي زندگيست...
تو را بانو نامیدهام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر.
بسیارند از تو زلالتر، زلالتر
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.
اما بانو تویی.
از خیابان که میگذری
نگاه کسی را به دنبال نمیکشی.
کسی تاج بلورینت را نمیبیند،
کسی بر فرش سرخ زرین زیر پایت
نگاهی نمیافکند.
و زمانی که پدیدار میشوی
تمامی رودخانهها به نغمه در میآیند
در تن من،
زنگها آسمان را میلرزانند،
و سرودی جهان را پر میکند.
تنها تو و من،
تنها تو و من عشق من،
به آن گوش می سپریم.
سلام .
(اگه وقت ندارید خدا حافظی هم بکنیم:دی)
مي شنيدم نيمه شب در خواب
هايهاي گريه هايش را
در صدايم گوش ميكردم
درد سيال صدايش را
سلام
اره راستش دارم می رم فردا صبح زود باید بیدار شم چون دیدم شما تو مشاعره اومدین موندم
شبتون خوش
آخرهای شب
از آینه بیرون میآید
شانهها و کمرم را نوازش میکند
دستهایم را میبوسد
دریچههای قلبم را بتادین میزند
باندهایم را عوض میکند
میگوید
قوی باش
و من
پیش از آن که
به صورتش نگاه کنم
به خواب میروم
آرام
شب شما هم خوش
موفق باشید
ماه من غصه نخور‚زندگی جذر و مد داره
دنیامون یه عالمه‚آدم خوب و بد داره
ماه من غصه نخور‚همه که دشمن نمی شن
همه که پر ترک مث تو و من نمی شن
ماه من غصه نخور‚مثل ماها فراوونه
خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه
شب خوش
mohammad99
12-09-2007, 23:55
هيچ كس اشكي براي ما نريخت
هر كه با ما بود از ما مي گريخت
چند روزي هست حالم ديدني است
حال من از اين و آن پرسيدني است
سلام
تنها بركهاي كه در آن برهنه ميشوم
تنهايي است
آن جا تن ميشويم
آوازهايي ميخوانم كه واژههاشان را نميدانم
تنهايي
و آن گوزن ناآرام
با شاخهاي پيچخورده
كه آهسته آهسته در غروب راه ميافتد
سر بالا ميگيرد
شامهي قوياش مسيري بر ميگزيند
شاخهايش
شاخههاي خشك و باكرهي بيشه را كنار ميزند
سلام محمد.
در دل هوسي هست دريغا نفسي نيست
ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست
سلام دوستان
چند وقت بود اين جمع شكل نگرفته بود.......حداقل من نديدم
تلفن زنگ میزند
شبِ شب است
میرود روی منشی
- سارا بیداری ؟
گوشی را بر میدارم
- چیزی شده ؟
- مرا ببخش،
یک تک پا بیا پشت پنجره
نگاه کن
ماه گم شده
سلام پایان عزیز.
درسته. دوستان جمع شده اند.
mohammad99
13-09-2007, 00:08
__________________
... هر روز خویش را خطاب میکرد: "استاد"
سپس به خودش پاسخ می گفت: "بله آقا؟"
و بعد می افزود:"هوشیار باش!"
دوباره پاسخ میداد: "بله آقا!"
و ادامه میداد: "و پس از آن فریب دیگران را نخور!"
پاسخ میداد: "بله، آقا. بله، آقا!"
پایان بیا کمک.اینا دست به یکی کردن من میام اینا میرن!!!
از تکان دادن گهواره چه سود
دستانت جاده ابريشم را
به روح سر ريز می کند
تمام آواز های مرده بر ديگ و سماور مادر بزرگانم
در تن من بيدارند
مادر لالايی نگو
موسيقی ها خواب ندارند
نگاه من بر سيب های سرخ جرقه مي زند
و تجارب بر درخت مانده اجدادم
در مغناطيسی گنگ
شيرينی گاز زدن را
چون اوراد معبدی کهن
در گوشم نجوا می کنند
حالا تو بگو
زن عاشق بايد سنگسار شود
و قهقه هزار ساله مرا
ساده بی انگار.
امضا که کش میری
تا بقیه چیزا رو کش نرفتی من برم:دی
mohammad99
13-09-2007, 00:18
سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتي ... رفت... ساکت مي شوم،
مي خندم، ولي خنده ام تلخ مي شود. استاد داد مي زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من مي گويم :
رفت ...رفت ...رفت. رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شاديم بمرد...شور از دلم ببرد .
رفت...رفت...رفت و من مي خندم و مي گويم : خنده تلخ من از گريه غم انگيزتر است...کارم از گريه
گذشته است به آن مي خندم
***
خدافظ عزیزم
ميبخشي يا الهي جرم مرا كه گاهي
گر غير حضرت تو ياري گزيده بودم
عارف طوطي همداني
منم برم محمد عزيز دعامون كن
شب خوش
(محمد اينقدر شعرت قشنگ بود كه ارزششو داشت اديت كنم.....هرچند خيلي خوابم ميومد)
mohammad99
13-09-2007, 00:21
ميسپارم دل به دريا بي خيال ....
مي شمارم لحظه ها را بي خيال......
مي کشم بر دفتر نقاشي ام .....
نقش ها ي زشت وزيبا بي خيال....
***
واقعا از تشکیل شدن جمع خوشحال شدم!!حالا بزار برم دلتون برام تنگ میشه.(البته شما از این ناپرهیزها نمیکنید)
NOOSHIN_29
13-09-2007, 00:40
لبت گر بی سخن باشد،نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدن ها،نه خاموشی،نه گویایی
mohammad99
13-09-2007, 01:35
یک نظر در خـود نگـر تا کیستی؟ از کجایی، وز چه جایی، چیــستی؟
در جهـــان بهر چه عمـری زیستی؟ جمـع هـســـــتی را بزن بر نیستی
NOOSHIN_29
13-09-2007, 01:43
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است
mohammad99
13-09-2007, 01:52
تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره اي از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
NOOSHIN_29
13-09-2007, 02:11
تو نوشین لب،همه نوشی به کام من نمی ایی
تو مرغ عرش پروازی به دام من نمی ایی
تو مهتاب منی اما به شام من نمی تابی
تو خورشید منی اما به بام من نمی ایی!
mohammad99
13-09-2007, 02:20
يكي صورت رود ديگر بيايد","به مهمانخانه ات زيرا كه جاني"
نوشین خانوم یه خورده مهربون باش و ی نده.لفطا!!!!
NOOSHIN_29
13-09-2007, 03:05
یعقوب زمانم من و در خلوت شبها
گریم ز غم یوسف افتاده به چاهی!
(اینم محض خاطر تو که گفتی ی نده)
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو كه از بادیهی بادها برنمیگردی
دیگر چه كار به كار عطر گلاب گریههای من داری؟
بگذار شاعری
در این سوی سیاهی مدام خواب تو را ببیند
مگر چه میشود؟
چه میشود كه هی بگویم بیا و نیایی؟
چه روز غمگینیه
NOOSHIN_29
13-09-2007, 13:34
یه امشبی که در اغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر اتش نهند غم نخورم
مسواک
مداد
لباس خواب
عطرش را جمع میکند
میریزد در ساک دستی
میرود میانکاله
نه پشت سرش را نگاه میکند
نه پیش رویش را
هیچکس در نبودش نمیپژمرد
جز یک گلدان
یک پیچ تنها
مسیر پرواز را چند بار در نقشه چک کرده
احتمال دارد
در آبهای سرد
پی فلامینگوهای مهاجر خواهد دوید
احتمال دارد
یکی از آنها از بالای سر اکتاویو پرواز کرده باشد
تنش سرد است
خسته است
دلش میخواهد یک فلامینگو بغل کند
فلامینگوهای سیبری هم خستهاند
اما
بیشک
گرم است تنهاشان
NOOSHIN_29
13-09-2007, 14:18
نقش شیرین رود از سنگ ولی ممکن نیست
که خیال رخش از خاطر فرهاد رود
دیر است
مینویسم
صدای پایش آرام از پلهها بالا میآید
مکث میکند کمی
در میزند
با احتیاط میپرسد
- شام خوردهای ؟
داستان مینویسم؟
شعر
یا خاطره؟
نمیدانم
نه صدای پایش میآید
نه کسی در میزند
و نه من شام خوردهام
NOOSHIN_29
13-09-2007, 15:35
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج ها
کی نظر بر فیض خورشید بلند اختر کنم؟
من که دارم در گدایی گنج سلطانی بدست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم؟
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند
چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
NOOSHIN_29
13-09-2007, 18:21
تو مرگ پاک ترین عاشقان خود دیدی
چگونه خندیدی؟
بمان
بمان
تو و خلوتگه تبهکاران
تو را به خامی اگر خوش خیال خوابی هست
به خیل خواب خود ای خوبروی من خوش باش!
مرا هنوز در اندیشه افتابی هست
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
مي كشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره مي جويم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه مي گويم
ما سه نفر بوديم
گربه و من و سنجاقک
سنجاقک
بال چپش درد میکرد
ديروز
کنار پنجره
بیصدا فوت کرد
ما دو نفر هستيم
گربه و من
گربه تمايلي به بازي ندارد
بیمار است
شايد
روي صندلي
يا زير درخت بيد
فوت کند
ما يک نفر مي شويم:
من
که نمي دانم
چگونه
کنار پنجره
روي صندلي
يا زير درخت بيد
نبودنت را تاب بياورم
مي درخشد شعله خورشيد
بر فراز تاج زيبايش
تار و پود جامه اش از زر
سينه اش پنهان به زير رشته هائي از در و گوهر
مي كشاند هر زمان همراه خود سوئي
باد ... پرهاي كلاهش را
يا بر آن پيشاني روشن
حلقه موي سياهش را
مردمان در گوش هم آهسته مي گويند،
«آه . . . او با اين غرور و شوكت و نيرو»
«در جهان يكتاست»
«بي گمان شهزاده اي والاست»
تنهايي
و بيدار كردن انعكاس آب در چشمان درشت و گياهخوار گوزن
شايد جنگلها جنگل دور
قرنها قرن فاصله
تنهايي
و خواندن آواز
آوازي كه
گوزني وحشي
با شاخهاي پيچخورده را
در بيشهاي دور
بيخواب كرده
هر دم از آئينه مي پرسم ملول
چيستم ديگر، بچشمت چيستم؟
ليك در آئينه مي بينم كه، واي
سايه اي هم زانچه بودم نيستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پاي مي كوبم ولي بر گور خويش
وه كه با صد حسرت اين ويرانه را
روشني بخشيده ام از نور خويش
ره نمي جويم بسوي شهر روز
بي گمان در قعر گوري خفته ام
گوهري دارم ولي او را ز بيم
در دل مرداب ها بنهفته ام
این فروغ ما رو آخرش دیوونه میکنه!!!
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
اشعار فروغ زیبا هستن
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روي لب هايم هوس ريخت
زاندوه دل ديوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
ترا مي خواهم اي جانانه من
ترا مي خواهم اي آغوش جانبخش
ترا اي عاشق ديوانه من
واقعا شعراش بینظیره
نمیرسند به هم دست اشتیاق من و تو
که تو همیشه همانی_که من همیشه همینم
مي شنوم مبهم و مدام
زمزمه مهربان طناب هاست گويا
"به گرهي گره بگشا!"
به دست جاذبه زمين
و آن دوستي پنهان
با وزن خموش خویش
...
شرمم آيد از چهارپايه
آن نگاه پرسش گر
"پس کي از من خواهي پريد؟"
دختران سر مي كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار
«شايد او خواهان من باشد.»
کشت این منو اخه!!!
درست که دردناک میشود شانههایم
و تنم میخواهد
پرتش کنم از بالکن به خواب باغچه
اما مگر از تنی خسته
که شانه خالی کرده از رنج بودن
چند گل سرخ ممکن است بروید؟
هیچ،
میدانم!
بماند تنم برای جشنی،
که جسور و پولادین
اراده کند
برای خاطر چشمی یا شاپرکی
دست بشوید از بودن بالای مرز خاک
و بشود بروید هزاران گل سرخ از هر سلول تنهایم
آره. کاملشو خوندم.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
mohammad99
13-09-2007, 21:38
ز بوی زلف تو مفتونم ای گل
ز رنگ و روی تو دلخونم ای گل
من عاشق ز عشقت بی قرارم
تو چون لیلی و مو مجنونم ای
مجنونم ای
مجنونم ای گل
لطف از مزاج دهر بشد گوئی
ای مرد لطف چه که وفا هم شد
زیر سپهر کیست نمیدانم
کز گردش سپهر مسلم شد
درهم شده است کارم و در گیتی
کار که دیدهای که فراهم شد
ایزد نیافرید هنوز آن دل
کاندر جهان درآمد و خرم شد
در مورد "ل" باید بگویم که صد رحمت به "ی"!
boy iran
13-09-2007, 22:05
داد زدم تا داد رسم باشی
خیر داد رسی نیست حنجره خود را اذیت نکن
mohammad99
13-09-2007, 22:10
آرزويم اين است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد ....
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي
عاشق آنکه تو را مي خواهد
و به لبخند تو از خويش رها مي گردد
و تو را دوست دارد به همان اندازه که دلت مي خواهد
در اولم یکی از قابلان لطف چو دید
به تحفه خواست مرا شرمسار گرداند
ولی در آخر کارم چو یافت ناقابل
به آن رسید که آنها که داده بستاند!!
محمد این کیه تو امضات؟ اشنا میزنه:دی
mohammad99
13-09-2007, 22:41
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
از غصـه مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا پـای از ره مـانــده در ایـن دشــت تــبدار
ای وای مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
سـوگنــد بر چشمـت که از تـو تــا دم مــرگ
دل بــر نمـیگیـــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بیجـرم و تقصیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا شـهـپــر انـدیـشـــه دنـیـــــا گــردم امـــا
در بـنــد تـقــدیـــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
آشــفـــتـــه تــر ز آشـفــتـــگـــــان روزگـــارم
از غــم بـه زنـجـیـرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
جلال مقصدش فیروزکوهه دی:
روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد
دردمندان فراموش کرده را میدار یاد
بیتکلف خوش طبیب مشفقی کز درد تو
مردم و هرگز نکردی از من بیمار یاد
گردد از قحط طراوت چون گلت بیآب و رنگ
خواهی آوردن بسی زین دیدهی خونبار یاد
اونوقت پیاده میخواد تا اونجا بره؟:دی
mohammad99
13-09-2007, 23:22
دلم برایش تنگ میشود
دلم برای تنها همدم شبهای تاریکم تنگ میشود
تنهایی را خیلی دوست میدارم
هرچند گاهی از او میترسم
اما میدانم که تنها در لحظات تنهایی ست
که همه چیز ، به خود واقعی بر میگردند
تنهایی خیلی مهربان است
وقتی تنهایی بیش از همیشه میتوانی خودت باشی
رویاهای شیرینی را به تصویر بکشی
و از خوشی آرزوی مرگ کنی !
اره دیگه.میگن سختی مرد رو میسازه
یک بستهی پستیام
آدرس فرستنده و گیرندهام پاک شدهاست
از این سو به آن سو
مردم کمی نگاهم میکنند
شانه بالا میاندازند
سپاس گزاری میکنم
آهسته برمیگردم
مادر همیشه میگوید
هنگام تولد
روی پیشانیی من نوشته بود :
با احتیاط !
شکستنیست
بهش نمیاد مرد باشه:دی
mohammad99
13-09-2007, 23:40
تا چند ؟
دیگر بس است
تا چند صحبت از نا امیدی ؟
تا چند ترس از سیاهی ؟
تا چند بیدار نشستن از ترس کابوس هاس شبانه ؟
تا چند نگران مرگ پروانه ها بودن ؟
پاروها را رها باید کرد
و بی هراس طوفان خشمگین ؛ هم آواز موج ها باید شد
دیگر نمیهراسم
از هیچ چیز نمیهراسم
چرا که میدانم آنجا که دست انسانی از نوازش زخمی عاجز است
لطافت دستی آسمانی ، تو را به اوج آرامش میرساند
بیاد باور کرد
خود را
و خدا را
و این است همه آنچه باید بر او تکیه کرد ...
خدایا ؛ کمکم کن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نترسید از او
یک دیپلودوکوس است
سارا کشیده برایم
برگ درخت میخورد فقط
داده برای خودم
میشود با او پارک رفت
خیابان رفت
یا هر جا
خیلی گنده است
همه به شما احترام میگذارند
باورتان نمیشود
حتا سلام میکنند
در ببنديد و بگوييد كه من
جز از او همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا ؟ باكم نيست
فاش گوييد كه عاشق هستم
قاصدي آمد اگر از ره دور
زود پرسيد كه پيغام از كيست
گر از او نيست بگوييد آن زن
دير گاهيست در اين منزل نيست
mohammad99
14-09-2007, 00:15
تو به من میگویی
« دستی که زخم میزند ناپیداست
زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است
شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی اوست
دستی دیگر
دوستی دیگر
و زخمی دیگر ... »
سلام
رهایم کن
تو میترسی
تو از نتهای بازیگوش
تو از فاصلهی گیج سطرها
تو از فاصلهی خالی
تو از هیچ
از پریدن بیهوا
تو میترسی
تو از شعر میترسی
تو نثری
یک نثر
با نقطهها و ویرگولهای محکوم و بهموقع
ویرایش شده
رهایم کن
برو زیر چاپ
با تیراژ بالا
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
سلام
رو بروی نامتناهی عبورها
لب به لب میشوم
چشم در چشمت میگذارم
تمام مراتب خود
با
تمام مراتب وجود
من امشب هم مرکزترینم
سلام:
امروز چرا روز غمگینی بود اونوقت؟
mohammad99
14-09-2007, 00:24
میدونم که راه تو از من جداست
میدونم که چشم تو خونه خرابم میکنه
ذره ذره قطره قطره میدونم میکشه آبم میکنه
تو بهار و نورسی
تو رو میخواد هرکسی
ولی من رو به زوالم
جون نداره پر و بالم
تو سراپا خواهشی
تشنه نوازشی
شادی و شیرین و ناز
بی قرار و پر نیاز
ولی من مرده غم
گوشه گیر و سر به زیر
دل من خسته عشق
از محبت سیر سیر
=-=-=-=-=-=
کسی چه میداند جلال
فتاد همهمه در ميان ماهيان : چه غم شده است ؟
عجيب است ولي آب رود كم شده است
درخت پير لب رود را نگاه كنيد
به سوي خاك از اندوه آب خم شده است
و گيج و گنگ به چشمان خويش مي ديدند
وجودشان همه بازيچه ي عدم شده است
ز آفتاب و ز ابر و ز باد پرسيدند :
چه كرده ايم كه اين چنين بر ما ستم شده است ؟
كسي نگفت ‘ نه ابر و نه آفتاب و نه باد
به ماهيان كه چرا آب رود كم شده است ؟
اگه چندتا همکار مسخره داشتی
و اگه منتظر چیزی بودی و اتفاق نمی افتاد حتما غمگین می شد خوب
تو چشمک میزنی
من لبخند میزنم
مینشینیم
خیلی خستهایم
بند ماسکت را باز میکنی
کمی گرهاش سفت است
ولی باز میشود
من هم برش میدارم
میگذارم روی میز
کنار مال تو
این جا خیلی دور است
یک قهوهخانه
آن سوی صداها
من شیر مرغ سفارش میدهم
تو
جان آدمیزاد
همکار مسخره که تا دلت بخواد دارم! این همه تفاق افتاد بزار یکیش هم نیفته!
در میان بستر گلهای سرخ
همچو شبنم در کنارم می نشست
با زبان دلنشین عشق خویش
تار غمها را زهم در می گسست
با محبت در کنارم می نشست
حالا کتاب واسه وقت گذرونی می خوای یا یاد گرفتن جادو و جمبل با دوخت و دوز ؟
تو میروی
قایقت آرام آرام از جزیره ام دور میشود
نقطه میشوی
موجی نیست
آبها آراماند
زیر آب کشتیهای غرق شده
و غمهای سنگین
و سکوت صدفها
دوباره دنبال هیزم میگردم
برا تفریح خوبه:دی
تاپیک جدید من چطوره؟
من به همكلامی با كاغذ
و همین عكس سیاه سفید قاب خاتم راضیام
تو رضایت نمیدهی؟
باور كن گریستن تقدیر تمام شاعران است!
چه شعر غمگینی
تاپیک خیلی عالیه
فقط چون تو علمی پست تشکر ممنوع هست تشکر نکردم وگرنه موضوعش خیلی باحاله
ممنون
تنت گاهی کبود
گاهی سرخ
تنت رنگین کمان است مادر
صد تومانی های ما
بوی عطر های مردانه می دهد
نانوا با ما مهربان نيست مادر
بزرگ می شوم
برايت شربت سينه می خرم
برای خواهرم مداد رنگی هزار رنگه می خرم
رنگين کمان به آسمان بر می گردد
و شبها کنارت خواهيم خوابيد
شعر غمگین+ روز غمگین= مصیبت!!
تشکر نمیخواد که. گفتم اگه خوب نیست نابودش کنیم:دی
دلتنگی هایم تمام نمی شوند
و تو هیچگاه از من دور نمی شوی
در دلتنگی هایم تو جریان داری
آبی و پاك و زلال
و مهربانی چشمهایت همیشگیست
وقتی غمگینی همه چیز رنگ غم می گیره خوب
نه جدی خیلی عالی بود
دستتون درد نکنه
تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش
دیده در وصل است پا از بزم گو مهجور باش
در نگاهی کان به هر ماهی کنی آنهم ز دور
سهل باشد گو عنایت گونه منظور باش
یک نگاه لطف از چشم تو ما را میرسد
گو کسی کاین نیز نتواند که بیند کور باشد
بزم بدمستان عشق است این به حکمت باده نوش
ساقی مجلس شود هم مست و هم مخمور باش
دقیقا
ممنون. قابلی نداره.
شاهی؟ گدایی؟ مرشدی؟ پیری؟ چه هستی؟
دل بسته ام عمری است بر پیغمبری هات
امشب عمو زنجیر باف قصه ام را
آورده ام در حلقه ی پا منبری هات
تو جان جان جهانی و نام تو عشق است
هر آنک از تو پری یافت بر علو گردد
خمش که هر کی دهانش ز عشق شیرین شد
روا نباشد کو گرد گفت و گو گردد
خموش باش که آن کس که بحر جانان دید
نشاید و نتواند که گرد جو گردد
در هوای دوگانگی، تازگی چهره ها بژمرد
بیائید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم، در برگ فرود آییم.
و اگر جا پایی دیدیم، مسافر کهن را از پی برویم.
برگردیم، و نهراسیم، در ایوان آن روزگاران، نوشابه ی
جادو سرکشیم.
من فعلا برم
با اجازه
من حرفی نداشتم
کلمات مرا زدند
سخت و ستمگرانه
چونان که به سخن در آمدم
رسوا و بیپروا
اینک
چه کسی مرا به خانه راه خواهد داد
با این همه تنِ
سیاه و کبود
شب خوش.
در خواب میمانم.
برای هميشه در خواب میمانم
تا بيداری، حس لمس عاشقانهات را به گذار نبودت نسپارد.
تو نيستی و من هر لحظه بيشتر به بودنت خو میگيرم .
میرقصم
تا دم مرگ
با همه
با خودم
با هیچ
از پس همه
از پس هیچ
از پس زندگی
بر میآیم
من نمي خواهم
سايه ام را لحظه اي از خود جدا سازم
من نمي خواهم
او بلغزد دور از من روي معبرها
يا بيفتد خسته و سنگين
زير پاي رهگذرها
او چرا بايد به راه جستجوي خويش
روبرو گردد
با لبان بسته درها؟
او چرا بايد بسايد تن
بر در و ديوار هر خانه؟
او چرا بايد ز نوميدي
پا نهد در سرزميني سرد و بيگانه؟!
آه ... اي خورشيد
سايه ام را از چه از من دور مي سازي؟
یک آبکش پلاستیکی میخواهم
این نان خشکیها پس کجا رفته اند؟
پیش چشمان گرد ماهیها
حرفهایت را باید لب حوض
آبکش کنم
شاید حقیقت از سوراخها نگذرد.
mohammad99
14-09-2007, 12:04
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود
در نجابت در نکویی طاق بود
سلام
در دياري كه در او نيست كسي يار كسي
كاش يارب كه نيفتد به كسي كار كسي
شهريار
سلام و خداحافظ
mohammad99
14-09-2007, 12:24
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
پایان تشکر
تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی.
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.
با دل خونین، لب خندان بیاور (همچو جام)
نی گرت زخمی رسد، آیی تو چنگ اندر خروش!!
بر بساط نکته دانان، خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گوی ای مرد بخرد، یا خموش!!
شبی صدایم کرده بودی برگ!
یادت هست ؟
چرا سر بر گردانم؟
مگر من برگ بودم؟!
این باد
مرا به حیاط تو انداخت
مرا با خود برد باز
مگر من برگ بودم؟!
این همه که دوستم داشتی
چرا نگفته بودی
چرا صدایم کرده بودی برگ؟
چرا جوابت را داده بودم؟
مگر من برگ بودم؟!
سلام:
با من بودین؟: دی
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
ماه من غصه نخور‚گریه پناه آدماس
تر و تازه موندن گل‚مال اشک شبنماس
ماه من غصه نخور‚زندگی خوب داره و زشت
خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت
ماه من غصه نخور‚پنجرمون بازه هنوز
باغچمون غرق گلای عاشق نازه هنوز
سلام
حالا با من بودین ؟
زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه ی بی صدا نبود
در سياهي پيش مي آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزديكتر ميشد
ورطه تاريك لذت بود
داور سوت کشيد
کارت قرمز را بالا برد
ديوانه ای که گيج و وحشت زده می دويد
از زمين بيرون بردند
اشتباهی رخ داده بود؟
می خواستم برايت گل بزنم!
پس با من نبودید!
من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو.
به دو چيز اعتقاد دارم يكي خدا و ديگري تو.
من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو.
من اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم يكي تو و ديگري با تو
حالا شاید از این به بعد باشم
حواستون را جمع کنید
چه شعر قشنگی از کی هست ؟
ويرانم
در جستجويی ناکام
وجودی زنده
که نبودش
ويرانم کند !
باشه. بهش میگم حواسشو جمع کنه:دی
از ...
در سياهي دستهاي من
مي شكفت از حس دستانش
شكل سرگرداني من بود
بوي غم مي داد چشمانش
چه قدر حروف متنوع واستون امروز درست کردم ها
شورشی بر خاک
زمين کلافه
پليس خسته،
گاز اشک آور سودی ندارد:
مردگان فرياد می زنند
مارا از تعفن زندگان نجات دهيد.
ش متنوعه؟ حالا اگه "ژ" بود یه چیزی:دی
دوشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
دنیا پر از آینه است
نگو حواست نیست
نگو خودت را نگاه میکنی،
یا موهای سفیدت مثلاً را میشماری!
نه اشکی، نه لبخندی
نه پیر میشوم، نه جوانتر
میبینی؟
آنجا ایستادهام
و تو...
گریه نکن!
این تنها آینه است
شانههای من حالا خیلی دورند
خیلی تنهاتر
قوی شدهاند
بیرحم اما نه
شاید چون
دنیا پر از آینه است
تکرار می کنیم ترانه های غربت و دل تنگی را،
چنان که مادران دل تسلیم سرنوشت
لالایی های آمیخته به غم تنهایی خود را
در سرگیجه ی گهواره های خستگی می تنند.
در این جهان رفت و آمدهای آشوب،
کودکی است بیدار که آوارگی را
چون خوابی پر هول و تکان از کابوس هر شب
چشم بسته می پاید.
در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
ما دل به درد هجر ضروری نهادهایم
زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
mohammad99
14-09-2007, 17:42
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نارفیق
اینها چقدر فاصله دارن تا...
من را به ابتضال نبودن نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران ریا کار زنده اند
در حضرت پادشاه دوران ماییم
در دایرهی وجود سلطان ماییم
منظور خلایقست این سینهی ما
پس جام جهان نمای خلقان ماییم
چطوری محمد؟
mohammad99
14-09-2007, 18:16
من
دلم تنگ میشود
برای کلامت
برای راه گشایی هایت
برای مهربانی ات
برای سر به سر گذاشتن هایت
حتی برای شوخی هایت که کفر آدمی را در می آورد
برای اشتیاق کلمات وقتی که از خانه میگویی
برای آنهمه احساس پاکت هنگامی که از بچه ها میگویی
برای صبوری ات که زخم دلم را التیام میبخشد
آری ، دلم تنگ میشود
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد ....
قربانت.الحمد الله هنوز نفسی بالا میاد
دوست دارم خموش تو باشم
در غيبتي كه دور مي شنوي
صدايم را
اما به لمس ات در نمي آيم ...
چشمانت در پرواز,
و مهربوسه اي بر لبانت
اشباح از روح مني
درتكاملش صعود مي كني
شكلي ديگر مي گيري
مثل يك پروانه ي رويايي,
يك كلمه سودايي ...
دوست دارم خموش تو باشم
هرچند
سوگواريت, آن دور, به پروانه
ناله ي كبوتري بخشد ...
مرا مي شنوي
صدايم نزديك ات نيست ...
mohammad99
14-09-2007, 18:29
(( تا شقايق هست زندگي بايد كرد ))
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينجور نوشت
هر گلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچك و ياس زندگي اجبارست
تا لعل تو دلفروز خواهد بودن
کارم همه آه و سوز خواهد بودن
گفتی که بخانهی تو آیم روزی
آن روز کدام روز خواهد بودن
ناخدای زورقِ اندیشه های درهمِ این مرد
اینچنین مواج
بر امواجِ این دریای طوفانی
تا کدامین ساحلِ افسانه ای دور
در پی داروی روحِ زخمی خورشید
پیکرِ بیداریت را
پیشِ تیغِ موجهای سرکشِ کابوس
جوشنِ رؤیای بیداری فردا می کنی؟
يك مرغ گرفتار در اين گلشن ويران
تنها به قفس ماندوهزاران همه رفتند
دنیا گذران، محنت دنیا گذران
نی بر پدران ماند و نی بر پسران
تا بتوانی عمر به طاعت گذران
بنگر که فلک چه میکند با دگران
cityslicker
14-09-2007, 19:07
نرو تو هم مثه من نميتوني دووم بياري نرو
تو هم مثه من تو غصه كم مياري نرو
نرو تو هم مي پوسي ميميري بي من نرو
تو هم طاعون غم ميگيري
بي من نرو
واو بده لطفا
و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا يا كي؟براي چه؟
ولي رفتي!!
یا رب ز کمال لطف خاصم گردان
واقف بحقایق خواصم گردان
از عقل جفا کار دل افگار شدم
دیوانهی خود کن و خلاصم گرد
در فرو بند كه چون سايه در اين خلوت غم
با كسم نيست سر گفت وشنود اي ساقي
cityslicker
14-09-2007, 19:18
ياد من نبودي اما من به ياد تو شكستم
غير تو كه دوري از من دل به هيچ كسي نبستم
میم لطفا
من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه هاي ساده سرودنم
درد مي كند
دارم گله از درد نه چندان چندان
با گریه توان گفت نه خندان خندان
در و گهرم جمله بتاراج برفت
آن در و گهر چه بود دندان دندان
mohammad99
14-09-2007, 19:49
در من کسی به گونه باغی نمی شکفت
یا بارها شکفت ، دریغا ؛ به من نگفت
سفید برفی من
تا قصه های هفت کتوله خوابت نکرده است
تا آفتاب آبت نکرده است
این جانپناه سایه ام ارزانی تو باد
خودکارتیم!!!
دنیا نسزد ازو مشوش بودن
از سوز غمش دمی در آتش بودن
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند
نه هر كه آينه سازد سكندري داند
نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست
كلاهداري و آيين سروري داند
هزار نكتة باريكتر ز مو اينجاست
نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
mohammad99
14-09-2007, 20:28
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند
سلام
موها این خانومه چه رنگ باحالی داره!!!
درویشی کن قصد در شاه مکن
وز دامن فقر دست کوتاه مکن
اندر دهن مار شو و مال مجوی
در چاه نشین و طلب جاه مکن
mohammad99
14-09-2007, 20:33
نمیدانم
خدایا نمیدانم
نمیدانم چرا آمده ام
کمکم کن ای دهنده بی منت تا پایان اینهمه دلتنگی
روزهای خوش با هم بودن باشد
روزهایی که از پیله تنهایی در آمده باشم
و به آرامشی دوست داشتنی و پایدارتر برسم
خدایا ؛ پایان این داستان بی انتها چه خواهد بود ؟
دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد ...
شانه هایش را برای گریستن وسینه اش را برای نهادن سرم و
چشمانش را برای خالی نمودن غم هایم می خواهم . دلم کسی را
می خواهد که مرا با هرانچه هستم دوست بدارد .
با تمام خوبی ها و بدی هایم . با تمام مهربانی ها و نا مهربانی هایم .
دلم کسی را می خواهد که افتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد .
کسی چون تو ...!
محمد حواس جمعی داریها
نشد امضا بذارم همون روز تو مشاعره نذاریش
mohammad99
14-09-2007, 20:39
و از مهد تا لحد
همه چیز از پیش نوشته شده
و تو مجبوری آن باشی که برایت رقم زده اند
نه اندکی خوبتر
نه ذره ای بدتر
زندگی برداریست یکنواخت و بی جاذبه
که نه به نقطه آغازش
و نه به پایانش میتوان دل بست
آری !
این من و تو نیستیم که زندگی میکنیم و زندگی را میسازیم
این دست بی رحم روزگار است که مارا پیش میبرد
به هر جا که بخواهد ....
به قول معروف اتودتیم(مداد نوکیتیم).همش تقصیر این چشم بد مصبه!!!تو یه لحظه صد جاست!!!!
عکس پایین دختره یا پسر؟
در گفتن ذکر حق زبان از همه به
طاعت که به شب کنی نهان از همه به
خواهی ز پل صراط آسان گذری
نان ده به جهانیان که نان از همه به
mohammad99
14-09-2007, 20:44
همانند یک رمان ناتمام میمانم
هر دم پایانی را برای خود در ذهن به تصویر میکشم
نمیدانم
خدایا نمیدانم
نمیدانم چرا آمده ام
کمکم کن ای دهنده بی منت تا پایان اینهمه دلتنگی
روزهای خوش با هم بودن باشد
روزهایی که از پیله تنهایی در آمده باشم
و به آرامشی دوست داشتنی و پایدارتر برسم
خدایا ؛ پایان این داستان بی انتها چه خواهد بود ؟
melina_007
14-09-2007, 21:25
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
فروغ فرخزاد
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در ما تب تند بوسه ميسوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آبهاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم
مي زد ‚ مي زد درون دريا
از دلهره فرو كشيدن
امواج ‚ امواج نا شكيبا
در طغيان بهم رسيدن
دختر به نظرم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
دختر به نظرم
خواستی محمد؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
14-09-2007, 21:48
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود. روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...
فرانک ضایعمون کردی رفت(داداش ممد ضایع شد!!)
از همین جا شدیدن اعلام میکنم.این پسره.به خدا پسره
تالار آشوب تهي ماند
با سفرهي چيل و
کرسيي باژگون و
سکّوب خاموش ِ نوازندهگان
و چکاوکي مُرده
بر فرش سرد آجُرش
آخه این کجاش شباهت به پسر میده؟
کلاش؟ کیفش؟ مانتوش؟:دی
mohammad99
14-09-2007, 22:05
شبي زيبا و ناخوانده دراوج غربتي مبهم
طنين آرزوهامان ،به دلها مي رسد روزي
ومي دانم كه در پشت همين شبهاي پاييزي
دوباره نقش لبخندي به لبها مي رسد روزي
سكوت مانده بر لبها ،به فريادي اهورايي
به اوج قله ي سبز صداها مي رسد روزي
دیروز هم بهت گفتم.هوا سرده پالتو تنشه!!!سلمونی هم گرونه نمیره اصلاح
ارب از آیین صواب خودم
هم تو بیاموز جواب خودم
بو که ز نزدهت گه درالسلام
بوی علیکی رسد و السلام
انگار کلاه داره که؟
کیفش چی؟:دی
NOOSHIN_29
14-09-2007, 22:40
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
هیچ صورتگر بصد سال از بدایع وزنگار
آن نداند کرد و نتواند که یک باران کند
NOOSHIN_29
14-09-2007, 23:13
دانم اکنون از ان خانه ی دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
هر زمان می دود در خیالم
نقشی از بستری خالی و سرد
نقش دستی که کاویده نومید
پیکری را در ان با غم و درد
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مرد نابینا ببیند بازیابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا
اعجمیام میندانم من بن و بنگاه
NOOSHIN_29
14-09-2007, 23:31
هیچ جز حسرت نباشد کار من
بخت بد بیگانه ای شد یار من
بی گنه زنجیر بر پایم زدند
وای از این زندان محنت بار من
ناز کم کن که نکویی به کسی دیر نماند
زشت باشد که نکویی برود ناز بماند
□
برلبش بود اعتماد من مگر جان بخشد او
آن که روحالله گمان بردیم آن قصاب بود
mohammad99
14-09-2007, 23:49
دلم برایش تنگ میشود
دلم برای تنها همدم شبهای تاریکم تنگ میشود
تنهایی را خیلی دوست میدارم
هرچند گاهی از او میترسم
اما میدانم که تنها در لحظات تنهایی ست
که همه چیز ، به خود واقعی بر میگردند
تنهایی خیلی مهربان است
وقتی تنهایی بیش از همیشه میتوانی خودت باشی
رویاهای شیرینی را به تصویر بکشی
و از خوشی آرزوی مرگ کنی !
boy iran
14-09-2007, 23:50
یادم نیست چه لحظه ای بود
یادم نیست چه ساعتی بود یادم نیست
یادم نیست به هر دلیل
شکستی دل من را یادم نیست
mohammad99
14-09-2007, 23:57
تو می دانی که چشمانت تمام هستی من بود
گرفتی هستیم را پس نگو از رنجت آگاهم
تویی آماده رفتن و من تنهاتر از هر شب
برو ای مهربان اما ... " تو را من چشم در راهم "
boy iran
15-09-2007, 00:00
من در راه زندگی هیچ چیز نداشتم
تا تو در کنارم قدم زدی و بعد
و بعد از مدتی تو من را همراهی کردی
و من در زندگی موفق شدم
mohammad99
15-09-2007, 00:08
مامانم گفته به من دست تو مماخم نکنم
گیگیلی در نیارم شوت نکنم
سر حوض جیش نکنی
پیشی رو خیش نکنی
اقدسو بوش نکنی
حرفشو گوش نکنی
اما من بی ادبم
دوست دارم دست تو مماخم بکنم
گیگیلی در بیارم شوت بکنم
سر حوض جیش بکنم
پیشی رو خیس بکنم
اقدسو بوش بکنم
به حرف اون گوش بکنم
***
مامانم گفته به من دست تو مماخم نکنم
گیگیلی در نیارم شوت نکنم
سر حوض جیش نکنی
پیشی رو خیش نکنی
اقدسو بوش نکنی
حرفشو گوش نکنی
اما من بی ادبم
دوست دارم دست تو مماخم بکنم
گیگیلی در بیارم شوت بکنم
سر حوض جیش بکنم
پیشی رو خیس بکنم
اقدسو بوش بکنم
به حرف اون گوش بکنم
***
شمردي تا حالا چندبار اين شعرو تو مشاعره گفتي؟
من بي مي ناب زيستن نتوانم
بي باده كشيد بار تن نتوانم
mohammad99
15-09-2007, 00:54
من آمده بودم كه تا مرز رسيدن...
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بميرم ...
تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبم....
شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميرم...
البته این شعر از اشعار خودم هست!!
غزل جون ممد کفگیرم خورده ته دیگ
شعر تهی
هیچی ندارم!!!
حالا نمیخوای یه پست غیر متفرقه بدی.ثواب داره!!!
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست
دوست دارم تمام ثوابا نصيب شما بشه!!!اشكالي داره؟
mohammad99
15-09-2007, 01:09
تو به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره اي از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
-+--+--+--+--+--+--+--+--+--+--+-
تشویق به ثواب خودش ثوابه(چه حدیثی گفتم ایول)
ولی خوشم میاد.اینجوری خیلی باحاله!!!
(شوخی میکنما ناراحت نشی)پ عشق حافظیا!!!
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
آقاي ثوابكار بيت قبلي از سعدي بود!!!!!داداش
mohammad99
15-09-2007, 01:16
تو جهد كني كه ناخوشي خوش گردد","او خوش نشود ولي تو ناخوش گردي
جدا!!گفتم چه قدر اشناسا!!!حالا زیاد فرقی نداره که جفتشون دانشمند بودن دیگه!!!
یک نظر بر آب کردم ، آب باریدن گرفت
یک نظر بر یار کردم ، یار بالیدن گرفت
تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقش نشست
خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت
جناب موسيقيدان از شما بعيده.تويكي از پستهات ديدم مبتذل رو نوشتي مبتضل!!!!وااااا
mohammad99
15-09-2007, 01:27
تو را گم كرده ام امروز
و حالا لحظه هاي من
گرفتار سكوتي سرد و سنگينند
و چشمانم
كه تا ديروز به عشقت مي درخشيدند
نمي داني چه غمگينند
چراغ روشن شب بود
برايم چشمهاي تو
نمي دانم چه خواهد شد
پر از دلشوره ام
بي تاب و دلگيرم
كجا ماندي
كه من بي تو هزاران بار، در هر
لحظه مي ميرم.....
e!!دوستان من رو میشناسن بع این غلطای من عادت دارن شما ببخش!زیاد هم تابلوش نکن!!)plis(!!
تازه من قابلمه میزنم با جیغ ولی خب با هارمونی میزنم.دارم به یه سبک جدید میرسم
!تو بیت اول هم اب اول ابر هست :D
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
ببخشيد اگر تذكر دادم قصد آزردن وتنگدل كردن شما رو نداشتم
mohammad99
15-09-2007, 01:38
لب چند دراز مي كني سوي لبش","هر گنده دهان چشيده از طعم لبت
تا حالا به یاد ندارم از دست کسی ازرده خاطر گشته باشم حافظا!!:d
تو با خلق سهلی کن ای نیکبخت
که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
گر از پا درآید، نماند اسير
که افتادگان را بود دستگیر
آفرين پسر خوب وبا جنبه
mohammad99
15-09-2007, 01:46
رازي كه بگفته اي بگوشم واگوي","زان روي كه گوش من گرانخيزتر است
کیبوردتیم!!فقط اون اب اول رو بکن ابر.شعرت کلا بی معنی شده!!!
تا بود بار غمت بر دل بی هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
حسش نيست داداش
شب خوش
mohammad99
15-09-2007, 01:56
از ديده و دوست فرق كردن نه نكوست","يا دوست به جاي ديده يا ديده خود اوست
یک نظر بر ابرکردم ،ابر باریدن گرفت
یک نظر بر یار کردم ، یار بالیدن گرفت
تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقش نشست
خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت
جناب موسيقيدان واقعا از اطلاعات شمااستفاده میکنیم.خیلی سپاسگزاریم:11: ااااا
پس من عوض میکنم:31:
شب خوش
mohammad99
15-09-2007, 04:11
<<شعر برا مشاعره نیست کسی هم که غیر از من نیست خواستم یه پست داده باشم همین>>
Goodbye my love, goodbye
Goodbye and aurevior (in french means goodbay)
As long as you'll remember me
I'll never be too far
Goodbye my love, goodbye
I always will be true
So hold me in your dreams
Till I come back to you
تا بود بار غمت بر دل بی هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
حسش نيست داداش
شب خوش
حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
اب می خواهم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب !
از چه بیدارم نکردی افتاب ؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات
فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات
از خانقاه رفته، در میکده نشسته
صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات
در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین
افتاده خوار و غمگین در گوشهی خرابات
نی همدمی که با او یک دم دمی برآرد
نی محرمی که یابد با وی دمی مراعات
morrigan_neit
15-09-2007, 15:11
تورا نامه می نویسم
نامه ای دیگر
بازهم
مهم نیست که نامه رسان کلافه شده باشد.
برای تو می نویسم
شاید روزی پاسخی از تو برسد.
شاید نامه رسان راه خانه مرا هم یاد بگیرد
boy iran
15-09-2007, 15:30
داد
تنها داد رس من بود در تنهائی
تا وقتی تو بیائی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو مانده در لطف و صنع خدای!
اینقدر "ی" ندین !!
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نكني ناشادم
چقدر غزل زيباست..........
ما شیخ و زاهد کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
ما رند و عاشق در موسم گل
آنگاه توبه استغفرالله
سلام پایان
آره خیلی زیباست
همه كس به يك خوي و يك خاست نيست
ده انگشت با يكديگر راست نيست
اسدي
سلام آقا جلال عزيز خوبي؟
چرا كمرنگ؟
تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم
ممنون. خوبم
بی رنگی خوبه
BKM_MAHDI
15-09-2007, 17:32
تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم
ممنون. خوبم
بی رنگی خوبه
من و جلال اسپم ميداديم دوتايي
زندگي ميكنيم ميميريم دوتايي
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم
خاقانی دل شکستهام، باش
تا عمر چه بردهد هنوزم
جالب بود!
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد.
و باز میشود بسوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند.
دلم در حسرت يک دست،
دلم در حسرت يک دوست،
دلم در حسرت يک بي رياي مهربان مانده است،
کدامين يار ما را مي برد،
تا انتهاي باغ باراني؟
کدامين آشنا آيا به جشن چلچراغ عشق دعوت مي کند ما را؟
ای اجرام آسمانی
با من از تجربههایتان سخن بگویید
دوباره دورهی درمانش آغاز میشود
ای اجرام آسمانی
گیج است
نام کوچکم را فراموش کرده
بالا میآورد در آغوشم
میلرزد
به من متلاشی نشدن را
شناور بودن در مدار خود را
تحمل سنگینی را
ای اجرام آسمانی
با جدیت بیاموزید
من دو زانو و دست به سینه این جا نشستهام
شعر قشنگی بود magmagf
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
سلام آقا جلال
آویز گردنت، خورشید
مهتاب، النگوی تو
خلخال ساقِ پایت، چند ستاره
کهکشان راه شیری ، پیراهن شبت
نه
تو از این خیابانها خرید نمیکنی!
بگو
اهل کجایی دختر؟
سلام غزل
BKM_MAHDI
15-09-2007, 19:40
رفتي وبي تودلم پردرده
پاييز قلبم ساكت و سرده
دل كه ميگفتي محرم با من
كاش كه ميديدي بي تو چه طرده
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
اهل هيچستانم!!!!خوبه
آنتی بیوتیکهایم را چیده روی کاغذ
روبروی هر کدام ساعتی
شبها گریه میکنم
نمیداند
تمام آنها را یک جا
به وقت آمدنش
بالا میاندازم
به سلامتیاش
مریضم
چرک کردهام
گریه میکنم
دیرخواهد فهمید
کمبودش را
در گلوبولهای رنگ پریدهام
هی، بدک نیست!
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیده ایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
از خاطر نمیروم
میمانم
بر تنهای تک تک شما
حسادتی را بیدار نمیکنم
سبک و ملایم و بیبند و بارم
زنها به شما دل میبازند
آرام میگیرند در کنارتان
هرجا بروید
آدمیان خیره سرمیچرخانند
و چه ساده
بو میبرند که
پای عشقی در میان است
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
دیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
BKM_MAHDI
15-09-2007, 19:50
تنهاترين من تنها نذار منو
تنها سفر نكن
اين دل شكسته ي از ياد رفته رو ديوونه تر نكن
( كليد كردم رو كمرنگي [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
دیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
این واژهها که جز تو نیستند
شب و روز
تمام زندگی من نیز همین است
که بتراشم واژهها را
چون آنجلو
که داوود را
و بیرون بکشم تو را
از دل سنگشان
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم ازوست
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که میگرد تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی..
گرم یاآوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم.
(نمیدونم درست نوشتم یا اشتباه داشتم، بگید بهم.)
کاملترش هست
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگان راست اندوهی فراهم،
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم.
من عاشق بوی دستان گرمت هستم که در هر فضایی بوی بهار را میدهد و عاشق آن نگاه
خسته ات که بوی نیاز گمشده را میدهد.
دوستم بدار تنها برای یک لحظه و تنها برای یک لحظه صدایم کن تا دنیای خوب افسانه هایم را
با ناقوس صدایت به آخرین پرواز نگاهت بسپارم ...
M A R S H A L L
15-09-2007, 22:51
مانده از شبهاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچيني از اجاقي خرد
اندرو خاكستر سردي
...
همچنان كاندر غبار اندوده ي انديشه هاي من ملال انگيز
طرح تصويري در آن هرچيز
داستاني حاصلي دردي
...
روز شيرينم كه با من آتشي داشت
نقشنا همرنگ گرديده
سرد گشته سنگ گرديده
با دم پاييز عمر من كنايت از بهار روي زردي
همچنانكه مانده از شبهاي دورادور
بر مسير خامش جنگل
سنگچيني از اتاقي خرد
اندرو خاكستر سردي
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که میگرد تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی..
گرم یاآوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم.
نخير غلط نوشتي دوست من.
صحيحش اينه:
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
از رو معني هم ميشه فهميد نه؟
ياد دارم عشق من پاك است و بي دريغ
خون دوستيش در رگهاي من غليظ است نه رقيق
خدايا،مهربانا،منيرا التهاب غمش را چه كنم
دوستيش را جايي ديگر نتوانم برد، حجمش را چه كنم
حالا چرا این قدر باهاش دعوا می کنی
من که شعر کامل را براش نوشتم اگه دوست داشت می خونه
M A R S H A L L
15-09-2007, 23:02
...
مردمان،زنده به رو،
رفت با خواب هاي زندانگاه
چشم باز است از يكي زيشان
ليك بيحال بسته است نگاه
...
سلام فرانك جان
من قبل از اينكه شما بنويسيد داشتم مي نوشتم
تازه دعوا چيه خودش خواست درستشو. مام تكيه كرديم رو اينكه:از رو معني ميشه جايگاه كلمات رو در مصرع تشخيص داد.
همين.
همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس که اسم تورو خوندم بوی تو داره نفسهام
عطر حرفهای قشنگت عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون، سرخه گونه های عاشق
شعر من رنگ چشم هاته رنگ پاک بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم رنگ زرد کهربایی
من و گنجشک های خونه دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر میگیریم از توی لونه !
بی خیال
حالا حالتون خوبه ؟ خوش می گذره ؟
M A R S H A L L
15-09-2007, 23:18
...
هيچطوري نشده باز شب است
همچنان كاول شب رود آرام
مي رسد ناله اي از جنگل دور،
جا كه مي سوزد دل مرده چراغ
كارهر چيز تمام است برديده است دوام
ليك در ((آيش))
كار شب پا نه هنوزست تمام
خيلي ممنون.ميگذره اما نه...(درست نيما حرف دل منو زد)
شما خوبي؟
اين انجمن ادبيات هم كه مثل هميشه خوابيده.
نمي خواين يه سروساموني بهش بدين؟
ماه دخت
روبندهاش را بالا زد لرزان
دستم را گرفت و فشرد
برق می زد چشمانش
گفت
میفهمم چه میگویی
جای تو بودم کاش
کنارم ماه دختی بود
میگرفت دستم را
چه خیالها داشتم
ماه دختی جسور
چشمانش پر از برق شیطنت
و به من
آن روزها میگفت
خطر کن
خطر کن دخترجان
میفهمی چه میگویم؟
ماه دخت پرسید
mohammad99
15-09-2007, 23:50
دوباره نقش لبخندي به لبها مي رسد روزي
سكوت مانده بر لبها ،به فريادي اهورايي
به اوج قله ي سبز صداها مي رسد روزي
سفر خواهد نمود از دل ،تب آشفته بودن ها
واين كابوس بي پايان به رويا مي رسد روزي
نمي دانم كدامين شب زمستان مي شود پايان
ولي سرماي اين غربت به گرما مي رسد روزي
تو را من چشم در راهم ومي دانم كه مي آيي
واين مجنون سرگشته ،به ليلا مي رسد روزي ...
Asalbanoo
16-09-2007, 00:09
یک گل سرخ اگر داد به من
سه گل سرخ به او خواهم داد
شوهرم از دل دشت
خسته می آ’د تا شام خورد
عطر میش و علف صحرا را
توی ******* می ریزد
از فضاهای دور
شوهرم می اید خواب کند
میخک سرخ تنش را
روی میخکهای تنم آب کند
زمستان پشت درها مانده دلتنگ
کند سر زیر پر مرغ شباهنگ
بیا زیر شمدهامان بنالیم
بخوانیم
میترسم
مانند یهودیان پیر
که صدای چکمهها راهپلهها را پرکند
و با پستی به اردوگاه بکشانند مرا
میدانم
سرانجام یک نفر میفروشدم
پول خوبی میگیرد
بسیار هم خواهد گریست
ما هر دو
مانند کودکان یهودیزاده
یا هر آدمی
بیگناهیم
Asalbanoo
16-09-2007, 00:28
میان جوی یخ بسته
بشویخم بند قنداقت
چو خندی یاسمن خندد
بنازم خنده داغت
لبت گلبرگ سیمینم
نگاهت عطر رنگینم
شکفته در صدای تو
تمام عمر شیرینم
دریغ از همسر نازا
زن نازا زن ننگ اس
سوسک هاي گوژ پشت
با لذتي روان پريش
از آن واژه تسخير کننده
بر سر در اتاق خويش
خش خش لباس پاپ ها
:سلام دکتر! سلام!
پياپي ضربدر زدن در خانه "موافقم"
از باران يکريز گزينش ها خيس
بي وقت آزاد
مشغول باز توليد جهل و تقيه
در سوگ روز بزرگداشت خود
با کندي تر مي کنند
لبه پاکتي را
از ته مانده قلب و مغز خويش
به مقصد
سمينار آسيب شناسي .
سلام:
شعر با لهجه اصفهانی بود؟
یاد دارم که روزگاری بود که مرا پیش غمگساری بود
با لب یار و در بر دلدار هر زمانیم کار و باری بود
دونای بارون ببارين آروم تر
بهارای نارنج داره می شه پرپر
اين همه تاريخ ...
خاطره استعمار
سفر از حقارتی به حقارت ديگر
تن دادن به ايدولوژی که می خواهد با ايدولوژی بستيزد.
مادر بزرگ می گويد : بيچاره رعيت!
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تیم ما پیراهنِ مارکدار نمیپوشد
بی سپانسر حال میدهد بازی
یک بازیِ تمیز
تمیز یعنی قشنگ
بیهوسِ گل زدن
خراب یعنی
ما که یک زمین بیشتر نداریم
بهترین دروازهبانت میشوم
بیخط، بینشان
خلاص
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقه ی آشناییت
توی نی شیرش فوت میکرد
یک زن پنجاه و دو ساله
هفت نوه داشت
موهای رنگ نکرده
یک خانهی تمیز و مرتب
شام شب را آماده کردهبود
میگفت دوست دارم
همیشه خیلی دوست داشتم
حبابها قشنگند
درد عشق از تندرسي خوشترست
ملک درویشی ز هستی خوشترست
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه ای می دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مور ریش
پراگنده گردانم از جای خویش
درون پراگندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل
کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست
Mahdi_Shadi
16-09-2007, 16:11
تا عهد تو در بستم،عهد همه بشكستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
الا ای آهوی وحشی كجایی؟
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان , دو بی كس
دد و دامت كمین , از پیش و از پس
بیا تا حال یكدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
كه می بینم كه این دشت مشوش
چرا گاهی ندارد خرم و خوش
e.khafan!
16-09-2007, 16:57
شو تورا به چه من را چه کار داری
-
من ز دست تو کدامین طرف جاری
يادم آيد كه بوسه طلب ميكرد
با خنده هاي دلكش مستانه
يا مي نشست با نگهي بي تاب
در انتظار خوردن صبحانه
فروغ فرخزاد
هنوز از پیش تازیان می دوید
که جو خورده بود از کف مرد وخوید
چو باز آمد از عیش و بازی بجای
مرا دید و گفت ای خداوند رای
نه این ریسمان می برد با منش
که احسان کمندی است در گردنش
شیر را سفت میکنی
در را میبندی
چراغ را خاموش میکنی
پرده را میکشی
مدادت را پرت میکنی پشتِ تخت
تلفن را قطع میکنی
پتو را میکشی رویِ سرت
در تاریکی
یک جفت چشم خیره نگاهت میکنند
در هوای زلف بستت در فریب چشم مستت
ساکن میخانه گردد زاهد صاحب ولایت
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همیآیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی
گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت
این واژهها که جز تو نیستند
شب و روز
تمام زندگی من نیز همین است
که بتراشم واژهها را
چون آنجلو
که داوود را
و بیرون بکشم تو را
از دل سنگشان
نمی دانم چه می شود،
هراسی می اید و آشوبی به جای می گذارد،
هیبت مرگ را دارد و یاد زندگی را.
سرم را پر می کند از هول،
دلم را خالی از شور.
ممنون sise اشعار زیبایی می ذارید
روز و شب
به سمتی
غیر از چهار جهت اصلی
با تمام قدرت
چیزی درونم
میدود
نفس نفس میزنم
عرق میکنم
گلویم خشک میشود
سرگیجه دارم
دیوانهوار میدود
پایانی ندارد
تا ابد خواهد دوید
او را بد زدهاند
خواهش میکنم سارا خانوم.
اشعار شما هم زیبایند.
دیروز که باز می گشتم،
همه ی راه را آفتاب غروب می کرد.
می دانی غروب چیست؟
آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:
دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.
می دانی کویر چیست؟
در راه بازگشت،
در تمام راه،
آفتابی در کویری غروب می کرد.
می دانی دل چیست؟
Braveheart
16-09-2007, 22:13
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
------------------
راسته که ميگن حاج مهدي اينجا نمياد ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
BKM_MAHDI
16-09-2007, 22:16
ني من منم ني تو تويي ني تو مني
هم من منم هم تو تويي هم تو مني
باتو اينچنينم اي نگار ختني
كندر غلطم كه من توام يا تو مني ؟
----------------------
خوب نه كمتر ميام تو كجا اينجا كجا ؟ با ما شعرا ميچرخي
Braveheart
16-09-2007, 22:20
يه بار جستي ملخک
دو بار جستي ملخک
آخر تو مشتي ملخک ...
(ببخشيد اگه شعرم يکم جذاب بود :دی )
---------------------------
فکر نميکردم ذوق ادبي خوبي داشته باشي ، من از اين سبکي که گفتي نقاشيش رو ديده بودم ولي شعرشو نه ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
BKM_MAHDI
16-09-2007, 22:22
كاروان آنست كه آهسته و پيوسته رود
-------------------
خوب اين هنر تو هر زمينه اي رونق داره
دیری است که درگذشته ام و درگذاشته ام همه ی رویاها را.
شهر من منزلگاه اشباح است،
می روند و می ایند و خاکستر به جای می گذارند،
شهر من دل من بود.
Braveheart
16-09-2007, 22:26
دوش ديدم ، اره ماهي ره ميخانه زده بود
با خلايق گشته ياد يادواره کرده بود
گفتمش سو کدام رو اين سرعت ميروي
گفتتش ، دست من نيست دم ميرود من ميروم ...
----------------
نظرت چيه با اين سبک بيگيرم مهندسي جديدي اختراع کنيم ، فکر کنم بتونيم برا ايتاليايي ها شاخ شيم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
BKM_MAHDI
16-09-2007, 22:28
دنيا ديگه مث تو نداره
نه داره نه ميتونه بياره
بگو بگو كدوم خيابونه ؟
كه منو به تو ميتونه برسونه ؟
-----------------------------
خوب خوبه ولي من از كوچه بازاري هم خوشم مياد
e.khafan!
16-09-2007, 22:28
هر کار را نکن گر بینی خرکی
-
هر خر را بنگر گر بینی چرتی ----------- (Chorty)
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
ویرایش شد
تا راه قلندري نپويي نشود
رخساره بخون دل نشويي نشود
سودا چه پزي تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگويي نشود
Braveheart
16-09-2007, 22:34
حتي-
جاي حاشا نيست
حرفي ندارم با تو-اي پيداي پنهان كار-
آن سوي تر از پرده هاي شك
نقش كسي غير از تو پيدا نيست.
با اين همه اما
در آسمان تو
وقتي به قدر لحظه اي لبخند هم جا نيست
-----------------
من ديگه ميرم شب خوش ...
e.khafan!
16-09-2007, 22:34
تیری زدی به قلبم
-
ز ان طرف به عشقم
ماه از آن بالا خودی می نمایاند که هست هنوز.
همیشه آن بالا بوده است،
هر وقت که بالا را نگاه کردم.
همیشه آن بالا هست.
نگران نیست، نگاه می کند.
وامدار نیست، گوش می کند.
همیشه هست،
وقت شادی ها، وقت غر زدن ها،
روزهای عاشقی، روزهای مهربانی،
روزهای سفر، روزهای زندگی، روزهای مرگ.
روزهایی که حرفی بود برای زدن،
روزهایی که سکوتی بود برای شنیدن.
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غيب چه داند که چه خواهد
بودن می بايد و معشوق و به کام آسودن
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
ARYAN-44
16-09-2007, 23:15
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
اینست قانون جنگ.....
برای تجربه بجنگ....
برای ضربه نخوردن دفاع کن....
برای دفع کردن حمله کن...
و برای اینکه زنده بمانی مجبوری بکشی تا زنده بمانی....
اری اینست قانون جنگ
گفتم ببينمش مگرم درد اشتياق
ساكن شود بديدم و مشتاقتر شدم
سعدي
سلام دوستان شب بخير
mohammad99
17-09-2007, 00:27
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
که اول نظر به دیدن او دیده ور شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
***
چه خبره!!چقدر مشاعره شلوغ بوده!!!
NOOSHIN_29
17-09-2007, 02:15
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار الود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
mohammad99
17-09-2007, 02:41
آرزويم اين است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد ....
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي
عاشق آنکه تو را مي خواهد
و به لبخند تو از خويش رها مي گردد
و تو را دوست دارد به همان اندازه که دلت مي خواهد
در غروب رفتن تو خنده هایم را شکستم
من برای اولین بار اشکهایم را گسستم
باورم هرگز نمیشد تو چنین نامرد باشی
باورم هرگز نمیشد چون یخ اما سرد باشی
زیر باران جدایی تو برایم قصه خواندی
من برایت شعر گفتم در دل اما تو نماندی
در غروب رفتن تو من شدم تنهای تنها
توی کوچه زیر بارون قلب من رسوای رسوا
بی تو ای نامهربانم دل به دریا میسپارم
من برای بازگشتت لحظه ها را میشمارم
G G Game
17-09-2007, 04:15
مر حبا فقط همین!
hamidreza_buddy
17-09-2007, 13:13
مانده زندانی به لبهایش
بس فراوان حرفها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
شاعر: نیما یوشیج
هر آدمی که کشته ی شمشیر عشق شد
گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست
BKM_MAHDI
17-09-2007, 15:59
تو عزيز دلمي
گل من اي نازنيم
تو چشات نشينه شبنم
تو عزيز دلمي تو عزيز دلمي
من دربدر ميگردم توي شهر چشات
تو كوچه ي خاطرات راستي ميمرم برات
-----------------------
سلام دوستان عارف مسلك من برگشتم
Braveheart
17-09-2007, 16:04
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
------------------
خوشم آمد از برگشتنت ...
BKM_MAHDI
17-09-2007, 16:10
دستها بالا همه ميخونيم اينجا
دستها بالا رقص جوونها اينجا
امشب اينجا جمهمون جمعه
ميون دختر پسرهاي جوون
انگاري هر كس با نگاش ميگه
عزيزم بيا پيش من بمون
-----
با يك شعر نو و زيبا برگشته ام
Braveheart
17-09-2007, 16:21
نميدونستم چه خوبه وقتي عاشقي
نميدونستم چه خوبه وقتي صادقي
نميدونستم اگه يکي منو بخواد
دل من تو دنيا جز اون ديگه هيچي نميخواد
----------------
مهدي چطوري ؟ اوضاع کسب و کار چطوره ؟
BKM_MAHDI
17-09-2007, 16:25
در دست گلي دارم اين بار كه مي آيم
كآنرا به تو بسپارم اين بار كه مي آيم
در بسته نخواهد ماند بگذار كليدش را
در دست تو بسپارم اين بار كه مي آيم
-------------------
اين ماه رمضون بازرو خراب كرده تو چكار ميكني ؟
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.