PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 [17] 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

مومن خدا
13-09-2006, 22:37
دست را ميبرم به آسمان تا كنم دعا بازم هم نميرسددستم تا شوم رها...
چشم بهروز جان حتما...

Asalbanoo
14-09-2006, 00:23
انتظار مهرورزي دارداز بنده زنم// ليك برمن مهرخود را نم نمَك كم مي كند

saye
14-09-2006, 01:13
سلام
..........

تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
تنها نگاه بود و تبسم
اما...نه...
گاهي كه از تب هيجان ها بي تاب مي شديم
گاهي كه قلب هامان مي كوفت سهمگين
گاهي كه سينه هامان چون كوره مي گداخت
دست تو بود و دست من اين دوستان پاك
كز شوق سر به دامن هم مي گذاشتند
وزين پل بزرگ پيوند دستها
دل هاي ما به خلوت هم راه داشتند
يكبار نيز اگر يادت باشد
وقتي تورا هي سفر بودي
يك لحظه واي تنها يك لحظه
سر روي شانه هاي هم اورديم
با هم گريستيم...
تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
ما پاك زيستيم
اي سر كشيده از صدف سالها ي پيش
اي بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهاي خوب
تو آفتاب بودي بخشنده پك گرم
من مرغ صبح بودم مست و ترانه گو
اما در آن غروب كه از هم جدا شديم
شب را شناختيم
در جلگه ي غريب و غم آلود سر نوشت
زير سم سمند گريزان ماه و سال
چون باد تاختيم
در شعله ي بلند شفق ها غمگين گداختيم
جز ياد آن نگاه و تبسم
مانند موج ريخت بهم هر چه ساختيم
ما پاك سوختيم ما پاك باختيم
اي سركشيده از صدف سال هاي پيش
اي باز گشته اي به خطا رفته!!
با من بگو حكايت خود تا بگويمت
اكنون من و توايم و همان خنده و نگاه
آن شرم جاودانه
آن دست هاي گرم
آن قلب هاي پاك
و آن راز هاي مهر كه بين من و تو بود
ما گرچه در كنار يكديگر اينك نشسته ايم
بار دگر بر چهره ي هم چشم بسته ايم
دوريم هر دو دور...!
با آتش نهفته به دل هاي بي گناه
تا جاودان صبور
اي آتش شكفته اگر او دوباره رفت
در سينه ي كدامين محبت بجويمت؟
اي جان غم گرفته بگو دور از آن...نگاه...
در چشمه ي كدام تبسم بشويمت!
...

piishii
14-09-2006, 01:20
سلام.
تا حالا فکرش کردی
چه خوب میشد اگه برگردی ؟

Quick
14-09-2006, 01:50
یه نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض
چو کنی رای مهمی تجربت از پیش کن

saye
14-09-2006, 02:00
شبی از شدت درد و غم یار دل آزاری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
صفای عالم مستی غمم را برده از یادم
صفایی را که من هرگز نمی دیدم به هوشیاری
من و سوته دلان هر شب در اینجا گرد هم آییم
همه شب زنده داریها، همه مشتاق بیداری
غم از اندازه افزون و تنم رنجور بیماری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
می ناب از کف ساقی شفای نوشدارو را
دل دیوونه من را که زخمی خورده بود کاری
به جامی آنچنان از خود شوم بی خود که در مستی
حراج مُلک عالم را ببخش اندوه دیناری
نه در درماندگی و نه بر بالین پرستاری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری

Mehrshad-msv
14-09-2006, 03:05
يادبادآنكه زماوقت سفريادنكرد/به وداعي دل غم ديده ماشادنكرد

آن جوان بخت كه مي زد رقم خيروقبول/ بنده پيرندانم زچه آزادنكرد

كاغذين جامه به خوناب بشويم كه فلك/ره نمونيم به پاي علم دادنكرد

دل به اميدصدائي كه مگردرتورسد/ناله هاكرددراين كوه كه فرهادنكرد
.
.
.

saye
14-09-2006, 03:18
درتاريكي بي آغاز و پايان
دري در روشني انتظارم روييد
خودم رادر پس در تنها نهادم
و به درون نهادم
اتاقي بي روزن تهي نگاهم را پر كرد
سايه اي در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسي خود گم كرد
پس من كجا بودم ؟
شايد زندگي ام در جاي گمشده اي نوسانداشت
و من انعكاسي بودم
كه بي خودانه همه خلوت ها را به هم مي زد
و در پايان همه روياها درسايه بهتي فرو مي رفت
من در پس در تنها مانده بودم
هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده ام
گويي وجودم در پاي اين در جا مانده بود
در گنگي آن ريشه داشت
آيا زندگي ام صدايي بي پاسخ نبود ؟
در اتاق بي روزن انعكاسي سرگردان بود
و من درتاريكي خوابم برده بود
در ته خوابم خودم را پيدا كردم
و اين هوشياري خلوت خوابم را آلود
آيا اين هوشياري خطاي تازه من بود ؟
در تاريكي بي آغاز و پايان
فكري در پس در تنها مانده بود
پس من كجا بودم ؟
حس كردم جايي به بيداري مي رسم
همه وجودم رادر روشني اين بيداري تماشا كردم
آيامن سايهگمشده خطايي نبودم ؟
دراتاق بي روزن
انعكاسي نوسان داشت
پس من كجا بودم ؟
درتاريكي بي آغاز و پايان
بهتي در پس در تنها مانده بود
...

Mehrshad-msv
14-09-2006, 03:43
ديرزماني است روي شاخه اين بيد
مرغي بنشسته كوبه رنگ معماست.
نيست هم آهنگ اوصدايي،رنگي.
چون من دراين ديار،تنها،تنهاست.

گرچه درونش هميشه پرزهياهو ست،
مانده براين پرده ليك صورت خاموش،
روزي اگربشكند سكوت پرازحرف،
بام ودراين سراي مي رودازهوش.

راه فروبسته گرچه مرغ به آوا،
قالب خاموش اوصدايي گوياست.
مي گذردلحظه هابه چشمش بيدار،
پيكراوليك سايه_روشن روياست.

رسته زبالا وپست بال وپراو.
زندگي دورمانده: موج سرابي.
سايه اش افسرده بردرازي ديوار.
پرده ديواروسايه:پرده خوابي.

خيره نگاهش به طرح هاي خيالي.
آنچه درآن چشمهاست نقش هوس نيست.
داردخاموشي اش چوبامن پيوند،
چشم نهانش به راه صحبت كس نيست.

ره به درون مي بردحكايت اين مرغ:
آنچه نبايدبه دل،خيال فريب است.
داردباشهرهاي گمشده پيوند:
مرغ معمادراين ديارغريب است

magmagf
14-09-2006, 04:11
تقصير تو نبود!
خودم نخواستم چراغ ِ قديمي خاطره ها،
خاموش شود!
خودم شعرهاي شبانه اشك را،
فراموش نكردم!
خودم كنار ِ آرزوي آمدنت اردو زدم!
حالا نه گريه هاي من ديني بر گردن تو دارند،
نه تو چيزي بدهكار ِ دلتنگي ِ اين همه ترانه اي!

مومن خدا
14-09-2006, 09:04
ياس پژمرده شد و ارغواني×××حال چه گويم از رخ ماه نهاني...

Asalbanoo
14-09-2006, 10:30
یک نفر گوید بهار آرزوست// یا نوای دلکش آوای دوست

مومن خدا
14-09-2006, 10:32
تا دلبري آمد مست شدم لعنت به دلي كه با خدا مست نشد...افسوس

Asalbanoo
14-09-2006, 10:36
سست پيمانند ياران در وفا و دوستي// من زدست دوستان بي خرد غوغا كنم

مومن خدا
14-09-2006, 10:38
مي دانم كه بايد عاشقت بمانم ليك هر كس عاشق است هميشه بايد عاشق باشد...

Asalbanoo
14-09-2006, 10:41
دیگران از صدمه ی اعدا همی نالند ومن
ازجفای دوستان گریم چو ابر بهمنی

مومن خدا
14-09-2006, 10:44
يك روز با نفسم بودم روز تمام×××امروز با عشق تو هستم تا به آخر...

Asalbanoo
14-09-2006, 10:46
راهي بزن كه اهي بر ساز آن توان زد
شعري بخوان كه با آن رطل گران توان زد

مومن خدا
14-09-2006, 10:49
زنده ز عشق ابدي يار بودم×××آرامش اين عشق ازان دل ماهم بودم...

Behroooz
14-09-2006, 11:22
من مست مي عشقم هوشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد

مومن خدا
14-09-2006, 11:32
دارايي دلم بود عشق يارم×××عاشقي هم بود همه كارم...

Monica
14-09-2006, 12:19
مي ده كه گرچه گشتم نامه‌سياه عالم

نوميد كي توان بود از لطف لايزالي

مومن خدا
14-09-2006, 12:25
يك عمر دنبال چه ميگشتم در جاده هاي بي سرانجامي...

Monica
14-09-2006, 12:32
اين مثنوي حديث پريشاني من است بشنو كه سوگنامه ويراني من است
گفتي غزل بگو غزلم شور و حال مرد بعد از تو حس شعر فنا شد و خيال مرد

مومن خدا
14-09-2006, 12:45
داد و فغان از بي كسي عوام كه عاشقان بي كس نباشند...

Monica
14-09-2006, 12:48
در طريق عشق‏بازي امن و آسايش بلاست

ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي

مومن خدا
14-09-2006, 12:51
ياد آن روز كه شد مرحله عاشقيم×××نتوانستم كه بگويم كه كيم...

Boye_Gan2m
14-09-2006, 13:21
من ميگم منو شكستن
چشم فانوسمو بستن
تو ميگي خدا بزرگه ماه و ميده به شب من
من ميگم آخه دلم بود اون كه افتاده به خاكت
تو ميگي سرت سلامت آينه ها زلال و پاكه

mohammad99
14-09-2006, 13:23
مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت/ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا

مومن خدا
14-09-2006, 13:25
هر كي ميگه خدا جون بنده هاشو دوست نداره×××بايد از دنيا بره اما كجا سر بياره؟
آخه عالم همش ماله خدا جونه ماهاست×××بسه ديگه عزيزم گريه نكن خدا اينجاست...
برگي از دفتر شعرم...يارب...

Quick
14-09-2006, 14:27
تو خوبی او ز خوبان بی نیاز
تو سروی آن پری رخ سرو ناز

Monica
14-09-2006, 15:31
زان مي عشق كز او پخته شود هر خامي

گرچه ماه رمضان است بياور جامي

Quick
14-09-2006, 15:38
یا رب روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود

Monica
14-09-2006, 15:41
در حكمت سليمان هر كس كه شك نمايد

بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهي

Asalbanoo
14-09-2006, 16:56
یادته اون روزا که ذلیل یه نگام بودی// اگه امروز برخرِ ِمراد سواری، باکی نیست

Mehrshad-msv
14-09-2006, 17:34
توآبروي عاشقي روپاك بردي
دارم جدي مي گم براي من مردي
چقدرساده بودم كه باورت كردم
عزيزم بودي وخونم ومي خوردي!
توكه بردي ودوختي و بهونه ساختي
امابدون كه توعاشقي باختي
عشق وچه ارزون ومفت فروختي،باختي باختي
يادمي گيرم ازتواينوكه برم به يك بهانه
اسم اين كاروبزارم،راه حل عاشقانه
توي اوج اشك عشقي ،يادمي گيرم كه بخندم
هركي سوخت وباخت مهم نيست،مهم اينه من برندم...

mohammad99
14-09-2006, 18:27
می نوش ندانی از کجا آمده‌اي خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

Quick
14-09-2006, 19:13
تو کت ای دل مکان در کوی یار است
تو کت روز و شبان آنجا قرار است

Monica
14-09-2006, 20:47
تا كي كشم عتيبت از چشم دلفريبت

روزي كرشمه‌اي كن اي يار برگزيده

Wisdom
14-09-2006, 20:57
هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند

در دامن گل باد صبا چنگ زند [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Monica
14-09-2006, 21:01
در ده به ياد حاتم طي‏ جام يك مني

تا نامه‌ي سياه بخيلان كنيم طي

Wisdom
14-09-2006, 21:04
ياران موافق همه از دست شدند / در پای اجل يکان يکان پست شدند
بوديم به يک شراب در مجلس عمر / يک دور ز ما پيشترک مست شدند! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Monica
14-09-2006, 21:08
درِ سراي مغان رُفته بود و آب زده

نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده

Wisdom
14-09-2006, 21:10
هرج و مرجي شود انر دل اين عالم خاك / كه به راحت نتوان وسعت آن پنداري
بعد از آن جنگ ولايت شود از جانب غرب / هر جهودي شود آن دم صنم عياري

Monica
14-09-2006, 21:16
يك حرف صوفيانه بگويم اجازت است

اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري

Quick
14-09-2006, 21:18
يا رب اين شمع شب افروز ز كاشانه كيست

جان ما سوخت بپرسيد كه جانانه كيست

Monica
14-09-2006, 21:19
تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين‏كار

كه در برابر چشمي و غايب از نظري

Wisdom
14-09-2006, 21:21
ياران به موافقت چو ديدار کنيد / بايد که ز دوست يار بسيار کنيد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Monica
14-09-2006, 21:24
دعاي گوشه‌نشينان بلا بگرداند

چرا به گوشه‌ي چشمي به ما نمي‏نگري

Quick
14-09-2006, 21:29
مونيكا خانوم بابا اينقدر "ي" نده داغونمون كردي

يك دو جامم دي سحرگاه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود

Wisdom
14-09-2006, 21:34
در پای اجل چو من سرافکنده شوم / وز بيخ امید عمر برکنده شوم

"م" فقط چون تو هستي !

Monica
14-09-2006, 21:41
منعم مكن ز عشق وي اي مفتي زمان

معذور دارمت كه تو او را نديده‌اي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Quick
14-09-2006, 21:48
بازم "ی"...؟ اشکال نداره ما که هستیم تا تش...... :rolleye:
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان

Monica
14-09-2006, 21:50
نه حافظ مي‌كند تنها دعاي خواجه توران‌شاه

ز مدح آصفي خواهد جهان عيدي و نوروزي

Wisdom
14-09-2006, 21:51
نه حق، نه حقيقت، نه شريعت نه يقين / اندر دو جهان که را بود زهره‌ی اين

Quick
14-09-2006, 21:53
نی قصه ی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته ی دل بتوان گفت

مومن خدا
14-09-2006, 22:36
تيري ز جانب شيطان آمد بر دل ننشست×××شب به همره يار دل بردن به دلم نشت...يا الله نظري دگر كن...

Quick
14-09-2006, 22:41
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
كه مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد

مومن خدا
14-09-2006, 22:43
دستم رسد اگر به دعا كنم دعايي كه شوم رها...

Quick
14-09-2006, 22:49
مومن خدا لطفا بین مصرعهات یه چیزی بزار که
اشتباهی پیش نیاد

از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت ز ایل

مومن خدا
14-09-2006, 22:53
باشه اخوي...
لازم نبود كه تو هم شوي قرباني×××تا انسان كند باور كه خدايي هست...

Quick
14-09-2006, 22:55
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم

مومن خدا
14-09-2006, 22:57
ميروم از ره دوست به كناري×××كهره دوست نشود به حرامي...

Quick
14-09-2006, 22:59
یا بنه بر خود که مقصد گم کنی
یا منه پای اندرین ره بی دلیل

مومن خدا
14-09-2006, 23:01
لبيك گويم به خواهش دوست×××چون او به خواهش لبيك گفت...

Quick
14-09-2006, 23:02
تا چند همچو چشمت در عین ناتوتنی
تا چند همچو زلفت در تاب و بی قراری

mohammad99
14-09-2006, 23:05
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب

مومن خدا
14-09-2006, 23:06
يك عمر به اسمت قسمت دادم كه بمانم امروز قسمت ميدهم عاشقت بمانم...شعر نو بود...

mohammad99
14-09-2006, 23:08
در هر دشتي که لاله‌زاري بوده‌ست از سرخي خون شهرياري بوده‌ست

Quick
14-09-2006, 23:08
محمد جان باید "م" می دادی نه "د"

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقتگل دیوانه باشم گر کنم

mohammad99
14-09-2006, 23:10
می خوردن و شاد بودن آيين منست فارغ بودن ز کفر و دين دين منست

د بود را حساب كردم

مومن خدا
14-09-2006, 23:11
مستم ز حضور عشقت كه هميشگي است×××عاشقي را در دلم دارم كه آخر زندگي است...

mohammad99
14-09-2006, 23:12
ته کت نازنده چشمان سرمه سائى
ته کت زيبنده بالا دلربايى

Quick
14-09-2006, 23:13
مومن خدا "ت" نه "م"

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری

مومن خدا
14-09-2006, 23:13
فكر مي كنم با هم پست داديم اينطور شد...ازين به بعد دقت كنيم...

mohammad99
14-09-2006, 23:15
نوبتيش كنيد مثلا
1-مومن
2-گوييك
3-من

Quick
14-09-2006, 23:15
چشم
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ی توحید بشنوی

Monica
14-09-2006, 23:17
ياقوت جان‏فزايش از آب لطف زاده

شمشاد خوش‏خرامش در ناز پروريده

mohammad99
14-09-2006, 23:18
يک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است

Quick
14-09-2006, 23:19
خوب شدیم چهار تا

مومن خدا
14-09-2006, 23:19
تبسم می کنم چونکه درد ندارم×××تا معشوق هست دگر تاب ندارم...

mohammad99
14-09-2006, 23:19
تا راه قلندري نپويي نشود رخساره بخون دل نشويي نشود

مومن خدا
14-09-2006, 23:20
بچه ها يه ترتيبي قرار بديم خوبه...

Quick
14-09-2006, 23:20
در خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

mohammad99
14-09-2006, 23:20
درويش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد
انديشه آمرزش و پروای ثوابت

Quick
14-09-2006, 23:22
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد

مومن خدا
14-09-2006, 23:25
دلي دارم كه جانم خوش است×××وگر نه همان گنه كرده ام...

mohammad99
14-09-2006, 23:30
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى

مومن خدا
14-09-2006, 23:32
يه عالمه حرف نگفته دارم×××گوش بكنيد كه عاشقي همينه...

mohammad99
14-09-2006, 23:35
هر آنکس با تو قربش بيشتر بى
دلش از درد هجران ريشتر بى

Quick
14-09-2006, 23:44
يارم چو قدح به دست گيرد
بازار بتان شكست گيرد

mohammad99
14-09-2006, 23:51
در دهر هر آن که نيم ناني دارد از بهر نشست آشياني دارد

Quick
14-09-2006, 23:53
در ره نفس كزو سينه ي ما بتكده بود
تير آهي بگشاييم غزايي بكنيم

mohammad99
14-09-2006, 23:57
من می‌نگرم ز مبتدي تا استاد عجز است به دست هر که از مادر زاد

شرمنده صبح ميخوام برم كوه شب بخير

Quick
15-09-2006, 00:02
شب به خیر

دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مَرضِیۀ السجایا یا محمودۀ الخصایل

Monica
15-09-2006, 00:59
لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ

عشق‏بازان چنين مستحق هجرانند

Alireza.M67
15-09-2006, 01:35
آقا ما هم بازي ...
دست از طلب ندارم تاكام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان زتن درآيد .(حافظ)

amistad
15-09-2006, 01:41
دست بدين پيشه كشيدم كه هست
تا نكشم پيش تو يكروز دست

Alireza.M67
15-09-2006, 01:48
تا نگردي آشنا زين پرده رازي نشنوي
گوش نا محرم نباشد جاي پيغام سروش

amistad
15-09-2006, 02:48
شور و آشوبی از جهان برخاست
آمدند آن جماعت از چپ و راست

mr korash
15-09-2006, 02:50
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

saye
15-09-2006, 04:00
دوستان دقت کنید اشعار تکراری ننویسید
...........

بی خیال خشکسالی !
فقط کمی زمزمه کن :
دارد باران می بارد ...
هیچ کس نمی داند
این همه رطوبت و زندگی
چگونه در چشم های امید وارت
جا خوش کرده !
نه ! نرو! صبر کن
قرار مان این نبود
باید سکه بیندازیم
اگر شیر آمد : تردید نکن که دوستت دارم
اگر خط آمد : مطمئن باش دوستدارت هستم
صبر کن سکه بیندازیم
اگر دوستت نداشتم ... آن وقت برو !
بالاخره راز زندگی را در یافتم
سه چیز است : عشق عشق و ...عشق !
دارد باران می بارد
به پاس این همه طراوت
لطفا یک دقیقه چتر هایمان را ببندید !
می بینی ؟ ! همه چیز می گذرد :
آب - ثانیه - روز - عمر .....
عشق می ماند در : قلب من
در : تار و پود این زندگی

Mehrshad-msv
15-09-2006, 04:34
يارب آن آهوي مشكين به ختن بازرسان/وان سهي سروخرامان به چمن بازرسان

دل آزرده مارابه نسيمي بنواز/يعني آن جان زتن رفته به تن بازرسان

ماه وخورشيدبه منزل چون به امرتورسند/يارمهروي مرانيزبه من بازرسان

ديده هادرطلب لعل يماني خون شد/يارب آن كوكب رخشان به يمن بازرسان
....

مومن خدا
15-09-2006, 08:33
ناتوانم که بگویم عاشقی را معشوقیست که که اگر بگویم معشوق را چگونه تفسیر کنم...

4MaRyAm
15-09-2006, 11:03
ما دو پنجره روبه روي هم
آگاه ز هر بگومگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده

Monica
15-09-2006, 12:15
هر كجا آن شاخ نرگس بشكفد

گل‏رخانش ديده نرگسدان كنند

Asalbanoo
15-09-2006, 12:32
در خواب هم به بخت بدم گریه کردمی **بختی چنان سیاه که چون شام تیره بود

Monica
15-09-2006, 13:08
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي

باشد كه از خزانه‌ي غيبم دوا كنند

Wisdom
15-09-2006, 13:27
دل شوریده و دیوانه خویــــش / میبرم تا که در آن نقطـــــه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه / شستشویش دهم از لکه عشق

Monica
15-09-2006, 13:35
قومي به جدّ و جهد نهادند وصل دوست

قومي دگر حواله به تقدير مي‏كنند

Wisdom
15-09-2006, 14:16
در کارگه کوزه‌گری بودم دوش / ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش

Monica
15-09-2006, 14:19
شد لشكر غم بي‏عدد از بخت مي‏خواهم مدد

تا فخر دين عبدالصمد باشد كه غم‏خواري كند

Wisdom
15-09-2006, 14:24
دوری که درآن آمد و رفتن ماست / او را نه نهايت، نه بدايت پيداست

Monica
15-09-2006, 14:28
تا دل هرزه‏گرد من رفت به چين زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمي‏كند

amistad
15-09-2006, 14:37
در عشق كه وصل تنگ يابست
شادي به خيال يا به خوابست :sad:

Monica
15-09-2006, 14:38
تو را صبا و مرا آب ديده شد غمّاز

وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند

amistad
15-09-2006, 15:01
یه بار نشد برا من دال نیاد , عجب شانسی دارم .
××دایم دل تو حزین نماند××
××یکسان فلک اینچنین نماند××

Monica
15-09-2006, 15:04
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي

باشد كه از خزانه‌ي غيبم دوا كنند

Aminneo
15-09-2006, 15:18
ديد موسي شباني را به راه.....كو همي گفت اي خدا و اي اله

amistad
15-09-2006, 15:33
همان پاداش بینی وقت نیرنگ
که ماهی خوار دید از چنگ خرچنگ

Aminneo
15-09-2006, 15:42
گفت موسی های خیره سر شدی...خود مسلمان ناشده کافر شدی
یا:
گربه ی مسکین اگر پر داشتی...تخم گنجشک از زمین برداشتی

amistad
15-09-2006, 15:51
یک سر رشته گر ز خط گردد
همه سر رشته ها غلط گردد

مومن خدا
15-09-2006, 15:58
در روزگار غم كاري نكردم×××حالا دلم خواهد كه خوشحال گردد...

amistad
15-09-2006, 16:04
دلش رفته قرار و بخت مرده
پی دل می دوید آن رخت برده

مومن خدا
15-09-2006, 16:09
هستم به باد رفت دلم بد گرفت×××عاشق شدم دلم از همه گرفت...

Asalbanoo
15-09-2006, 16:35
تو گويي انتظارم باز بيهوده ست// نمي آيي و من اينبارهم گول تو را خوردم

مومن خدا
15-09-2006, 16:39
ميميرم در اين بهاران به دم آمده×××تا ديگري بي آيد وشود آرزو...

Asalbanoo
15-09-2006, 16:41
ومن بيدار و چشمانم به در مانده // براي ديدنت اين قلب ناآرام مي جوشيد

مومن خدا
15-09-2006, 16:43
دلم باز هم گشت هماواز دلي×××كه با من سرود نغمه عاشقي...

Asalbanoo
15-09-2006, 16:46
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد

mohammad99
15-09-2006, 16:51
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

Aminneo
15-09-2006, 17:29
اندر دل من هزار خورشيد بتافت...واخر به كمال ذرهاي راه نيافت

Monica
15-09-2006, 21:35
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد

هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر

مومن خدا
15-09-2006, 21:57
رحمتت گسترده و لطفت فراوان×××مست بايد شد از اين همه لطف و كرم...

Monica
15-09-2006, 22:07
آقایه مومنه خدا من هیچی نمی خواستم بگم ... اما تورو خدا شما هم یه کم ملاحظه کنید ! این چیزایی که شما می نویسید به اسمه شعر نه قافیه داره نه وزن داره خب اسمش که نمی شه مشاعره .....! تورو خدا یه کم بیشتر رعایت کنید .... ممنون از لفطفتون ... لطفا اگه چیزی خواستید تو پی ام بگید اینجا نگید که به هم بریزه !ممنونم
---------------------------
مي خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور كسي

گويد تو را كه باده مخور گو هوالغفور

مومن خدا
15-09-2006, 22:22
روزها آمد من بی عشقم×××گذراندم شب و روزی زشتم... :blink:

Aminneo
15-09-2006, 22:51
ميازار موري كه دانه كش است...كه جان دارد و جان شيرين خوش است!

مومن خدا
15-09-2006, 23:02
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی×××کین ره که تو میروی به ترکستان است...

Asalbanoo
15-09-2006, 23:43
تقليد زطوطي و حريصيش زمور// در نيش زبان زخار و رخسار زحور

saye
16-09-2006, 00:34
سلام
.........
روز ها رفتند و من ديگر
نمي دانم خود كدامينم
آن من سر سخت مغرورم
يا من مغلوب ديرينم
...

Monica
16-09-2006, 00:57
منم شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم چیست راه نجات
بخواست جام می وگفت رازپوشیدن
-------------------------
سلام سایه خانومی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

mohammad99
16-09-2006, 01:10
نهالى کن سر از باغى برآرد /
ببارش هر کسى دستى برآرد/
----------------------------------------
شعر از قرن 4-14 از هركي خواستيد بگيد من ميزارم
كامپيوترم استاد ادبيات!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

FX64 Dual Core
16-09-2006, 01:46
با سلام

شرمنده که شعرم تکراریه ( پنج بار همین بیت اول در تاپیک ارسال شده ) ولی خیلی شعر نابی بود و حیف بود که اینجا کاملش نباشه :blush:

:sad: :sad: :sad:

دردم از یــــار اسـت و درمـان نیز هـم
دل فــدای او شـد و جــــان نیــز هـم

این که مـیگویـند آن خوشــتر ز حسن
یــــــار مــا ایــن دارد و آن نیــــز هــم

یــــاد بـــاد آن کو بـقصـد خــــون مــــا
عـهـد را بشـکسـت و پیـمان نیز هـم

دوســتـان در پــرده میگویــم ســخـن
گـفـته خواهـد شد بدسـتـان نیز هـم

چــون ســر آمـد دولت شــبهای وصل
بـــگـذرد ایــــام هــجــــران نیـــز هـم

هـر دو عـالم یـک فــروغ روی اوسـت
گــفـتـمـت پیــــدا و پـنــهان نیــز هـم

اعــتـمادی نیـســــت بـر کـار جـــهـان
بـلـــکه بــر گــردون گـــردان نیــز هـم

محتسب داند که حافظ عاشــق است
و آصـف مـــلک ســـلیـــمـان نیـز هـم

Quick
16-09-2006, 01:48
من اين حروف نوشتم چنان كه غير نداشت
تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني

mohammad99
16-09-2006, 01:50
ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود
ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود

Quick
16-09-2006, 01:51
دل ببردي و بحل كردمت اي جان ليكن
به ازين دار نگاهش كه مرا مي داري

Monica
16-09-2006, 02:30
گمان مي كنم ديشب خواب رنگ پريده ي واژه اي را ديدم
يا پرنده اي بي پر در آسمان هفتم
يا پنج شنبه اي از اضطراب و پروانه
يا زمستاني نوزاد
حالا لخجه ام سبز شده
و چشم هايم لاي خواب ديشب جا مانده
هيچ كس نمي پرسد چرا سبز مي پوشم
چرا سبز مي نوشم
چرا دست هايم بوي ترانه گرفته
هيچ كس دلش براي پاييز پريروز تنگ نمي شود ؟
مي خواهم بروم براي آيينه گريه كنم
گاهي كه صبح و ستاره به ديدنم مي آيند
و آسمان بنفش مي شود
يادم مي افتد كه چه نسبت محرمانه اي با كلمه دارم و ياد تو مي افتم كه هميشه حال مرا از آيينه مي پرسيدي
بعد از تو كسي بي ابهام از كنار باران عبور نمي كند
مثل تمام پنج شنبه هايي كه قد مي كشند و جمعه مي شوند
و من فكر مي كنم آخرين بوسه ات
روي كدام انگشتم بود
باز صدايت راه مي افتد و نام من پرنده مي شود
باز آيينه دست هايش را براي گريه هاي من تعبير مي كند
حالا تو هي بهانه بياور

saye
16-09-2006, 03:14
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
شد آن که اهل نظر بر کناره می​رفتند
به صوت چنگ بگوییم آن حکایت​ها
شراب خانگی ترس محتسب خورده
زکوی میکده دوشش به دوش می​بردند
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
محل نور تجلیست رای انور شاه
بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
رموز مصلحت ملک خسروان دانند
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
که از نهفتن آن دیگ سینه می​زد جوش
به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش
امام شهر که سجاده می​کشید به دوش
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
که هست گوش دلش محرم پیام سروش
گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش

Monica
16-09-2006, 03:41
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستانم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هر کسی میخواهد

وارد خانه ی پر عشق صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شستشوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر خانه ی دوست کجاست؟

Mehrshad-msv
16-09-2006, 04:01
تكه ناني دارم،خرده هوشي،سرسوزن ذوقي.

مادري دارم،بهترازبرگ درخت.

دوستاني،بهترازآب روان.

وخدايي كه دراين نزديكي است:

لاي اين شب بوها،پاي آن كاج بلند.

روي آگاهي آب،روي قانون گياه.

Monica
16-09-2006, 11:05
هيچ سنگين دل بيدادگر اينکار کرد
اين ستمها دگری با منه بيمار نکرد
گز زآزردن من هست غرض مردنه من
مردم آزار مکش از پی آزردنه من

مومن خدا
16-09-2006, 13:35
نظر چشماي قشنگت همه عشق منه×××آقاجون عنايتي كن كه دلم پر غمه...

Monica
16-09-2006, 14:07
هرگز این قصه ندانست کسی

آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست

سر فرو داشت نمی گفت سخن

نگهش از نگهم داشت گریز

مدتی بود که دیگر با من بر سر مهر نبود

او به دل عشق د گر می ورزید

آه این درد مرا می فرسود

گریه سر دادم در دامن او

های هایی که هنوز تنم از خاطره اش می لرزد

بر سرم دست کشید در کنارم بنشست

بوسه بخشید به من

لیک می دانستم

که دلش با دل من سرد شد است.

مومن خدا
16-09-2006, 15:08
تازه جوان مادر من میکشدت قد خمت×××گریه کنم تا به ابد بر تو و بر قد خمت...

saye
16-09-2006, 16:53
تو و یک دست نیاز اشک همپای نماز
سر افتاده بر خاک دل رفته به افلاک
...

Monica
16-09-2006, 16:57
کاش دوباره حرفی از عاشقی در میون باشه
هر کی هر چی که میگه ، تو دلشم همون باشه

کاشکی آدما با هم یه ذره مهربون بشن
فصل پیوند گُلاس ، کاش همه باغبون بشن
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Quick
16-09-2006, 17:03
نافت هفته بدو از ماه رجب كاف و الف
كه برون رفت از اين خانه بي نظم و نسق

Monica
16-09-2006, 17:07
قصه داره تموم میشه ، مثل تموم قصه ها
فقط واسم دعا کنین ، اول خدا بعدم شما....

Quick
16-09-2006, 17:09
اي معرا اصل عالي جوهرت از حرص و آز
وي مبرا ذات ميمون اختر از زرق و ريو

Monica
16-09-2006, 17:12
به پيش روي تا چشم ياري ميكند درياست
چراغ ساحل اسودگي ها در افق پيداست
در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم دريا دلم تنهاست
وجودم بسته در رنجير خونين تعلق هاست
خروش موج با من ميكند نجوا
كه هركس دل به دريا زد رهايي يافت
كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت

Quick
16-09-2006, 17:24
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس
چرا بايدت ديگري محتسب

saye
16-09-2006, 17:27
دم غروب ، ميان حضور خسته اشيا
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد.
و روي ميز ، هياهوي چند ميوه نوبر
به سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود.
و بوي باغچه را ، باد، روي فرش فراغت
نثار حاشيه صاف زندگي مي كرد.
و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد مي زد خود را.

مسافر از اتوبوس
پياده شد:
"چه آسمان تميزي!"
و امتداد خيابان غربت او را برد.

غروب بود.
صداي هوش گياهان به گوش مي آمد.
مسافر آمده بود
و روي صندلي راحتي ، كنار چمن
نشسته بود:
"دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
تمام راه به يك چيز فكر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
چه دره هاي عجيبي !
و اسب ، يادت هست ،
سپيد بود
و مثل واژه پاكي ، سكوت سبز چمن وار را چرا مي كرد.
و بعد، غربت رنگين قريه هاي سر راه.
و بعد تونل ها ،
دلم گرفته ،
دلم عجيب گرفته است.
و هيچ چيز ،
نه اين دقايق خوشبو،كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش ،
نه اين صداقت حرفي ، كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب بوست،
نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف
نمي رهاند.
و فكر مي كنم
كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد."

نگاه مرد مسافر به روي زمين افتاد :
"چه سيب هاي قشنگي !
حيات نشئه تنهايي است."
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال
و عشق ، تنها عشق
ترا به گرمي يك سيب مي كند مانوس.
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد ،
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن.
- و نوشداري اندوه؟
- صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش.

و حال ، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چاي مي خوردند.

- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.
- چقدر هم تنها!
- خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
- دچار يعني
- عاشق.
- و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.
- چه فكر نازك غمناكي !
- و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست.
- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست.
- نه ، وصل ممكن نيست ،
هميشه فاصله اي هست .
اگر چه منحني آب بالش خوبي است.
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر،
هميشه فاصله اي هست.
دچار بايد بود
و گرنه زمزمه حيات ميان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست.
و عشق
صداي فاصله هاست.
صداي فاصله هايي كه
- غرق ابهامند
- نه ،
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.
هميشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست.
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز.
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند.
و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را
به آب مي بخشند.
و خوب مي دانند
كه هيچ ماهي هرگز
هزار و يك گره رودخانه را نگشود.
و نيمه شب ها ، با زورق قديمي اشراق
در آب هاي هدايت روانه مي گردند
و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند.
- هواي حرف تو آدم را
عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات
و در عروق چنين لحن
چه خون تازه محزوني!

حياط روشن بود
و باد مي آمد
و خون شب جريان داشت در سكوت دو مرد.

"اتاق خلوت پاكي است.
براي فكر ، چه ابعاد ساده اي دارد!
دلم عجيب گرفته است.
خيال خواب ندارم."
كنار پنجره رفت
و روي صندلي نرم پارچه اي
نشست :
"هنوز در سفرم .
خيال مي كنم
در آب هاي جهان قايقي است
و من - مسافر قايق - هزار ها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم.
مرا سفر به كجا مي برد؟
كجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند كفش به انگشت هاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
كجاست جاي رسيدن ، و پهن كردن يك فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور ؟

و در كدام بهار
درنگ خواهد كرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

شراب بايد خورد
و در جواني يك سايه راه بايد رفت،
همين.

كجاست سمت حيات ؟
من از كدام طرف مي رسم به يك هدهد؟
و گوش كن ، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم ميزند.
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز ؟
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند ؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز؟
چه چيز پلك ترا مي فشرد،
چه وزن گرم دل انگيزي ؟
سفر دارز نبود:
عبور چلچله از حجم وقت كم مي كرد.
و در مصاحبه باد و شيرواني ها
اشاره ها به سر آغاز هوش بر ميگشت.
در آن دقيقه كه از ارتفاع تابستان
به "جاجرود" خروشان نگاه مي كردي ،
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز تار سارها درو كردند ؟
و فصل ؟ فصل درو بود.
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و سطر اول اين بود:
حيات ، غفلت رنگين يك دقيقه "حوا" است.

نگاه مي كردي :
ميان گاو و چمن ذهن باد در جريان بود.

به يادگاري شاتوت روي پوست فصل
نگاه مي كردي ،
حضور سبز قبايي ميان شبدرها
خراش صورت احساس را مرمت كرد.

ببين ، هميشه خراشي است روي صورت احساس.
هميشه چيزي ، انگار هوشياري خواب ،
به نرمي قدم مرگ مي رسد از پشت
و روي شانه ما دست مي گذارد
و ما حرارت انگشت هاي روشن او را
بسان سم گوارايي
كنار حادثه سر مي كشيم.
"و نيز"، يادت هست،
و روي ترعه آرام ؟
در آن مجادله زنگدار آب و زمين
كه وقت از پس منشور ديده مي شد
تكان قايق ، ذهن ترا تكاني داد:
غبار عادت پيوسته در مسير تماشاست .
هميشه با نفس تازه راه بايد رفت
و فوت بايد كرد
كه پاك پاك شود صورت طلايي مرگ.


كجاست سنگ رنوس ؟
من از مجاورت يك درخت مي آيم
كه روي پوست ان دست هاي ساده غربت اثر گذاشته بود :
"به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي."

شراب را بدهيد
شتاب بايد كرد:
من از سياحت در يك حماسه مي آيم
و مثل آب
تمام قصه سهراب و نوشدارو را
روانم.

سفر مرا به باغ در چند سالگي ام برد
و ايستادم تا
دلم قرار بگيرد،
صداي پرپري آمد
و در كه باز شد
من از هجوم حقيقت به خاك افتادم.

و بار دگر ، در زير آسمان "مزامير"،
در آن سفر كه لب رودخانه "بابل"
به هوش آمدم،
نواي بربط خاموش بود
و خوب گوش كه دادم ، صداي گريه مي آمد
و چند بربط بي تاب
به شاخه هاي تر بيد تاب مي خوردند.

و در مسير سفر راهبان پاك مسيحي
به سمت پرده خاموش "ارمياي نبي"
اشاره مي كردند.
و من بلند بلند
"كتاب جامعه" مي خواندم.
و چند زارع لبناني
كه زير سدر كهن سالي
نشسته بودند
مركبات درختان خويش را در ذهن
شماره مي كردند.

كنار راه سفر كودكان كور عراقي
به خط "لوح حمورابي"
نگاه مي كردند.

و در مسير سفر روزنامه هاي جهان را
مرور مي كردم.

سفر پر از سيلان بود.
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سياه
و بوي روغن مي داد.
و روي خاك سفر شيشه هاي خالي مشروب ،
شيارهاي غريزه، و سايه هاي مجال
كنار هم بودند.
ميان راه سفر، از سراي مسلولين
صداي سرفه مي آمد.
زنان فاحشه در آسمان آبي شهر
شيار روشن "جت" ها را
نگاه مي كردند
و كودكان پي پرپرچه ها روان بودند،
سپورهاي خيابان سرود مي خواندند
و شاعران بزرگ
به برگ هاي مهاجر نماز مي بردند.
و راه دور سفر ، از ميان آدم و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگي مي رفت،
به غربت تر يك جوي مي پيوست،
به برق ساكت يك فلس،
به آشنايي يك لحن،
به بيكراني يك رنگ.

سفر مرا به زمين هاي استوايي برد.
و زير سايه آن "بانيان" سبز تنومند
چه خوب يادم هست
عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد:
وسيع باش،و تنها، و سر به زير،و سخت.

من از مصاحبت آفتاب مي آيم،
كجاست سايه؟

ولي هنوز قدم گيج انشعاب بهار است
و بوي چيدن از دست باد مي آيد
و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج
و به حال بيهوشي است.
در اين كشاكش رنگين، كسي چه مي داند
كه سنگ عزلت من در كدام نقطه فصل است.
هنوز جنگل ، ابعاد بي شمار خودش را
نمي شناسد.
هنوز برگ
سوار حرف اول باد است.
هنوز انسان چيزي به آب مي گويد
و در ضمير چمن جوي يك مجادله جاري است
و در مدار درخت
طنين بال كبوتر، حضور مبهم رفتار آدمي زاد است.

صداي همهمه مي آيد.
و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.
و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را
به من مي آموزند،
فقط به من.
و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم
وگوشواره عرفان نشان تبت را
براي گوش بي آذين دختران بنارس
كنار جاده "سرنات" شرح داده ام.
به دوش من بگذار اي سرود صبح "ودا" ها
تمام وزن طراوت را
كه من
دچار گرمي گفتارم.
و اي تمام درختان زينت خاك فلسطين
وفور سايه خود را به من خطاب كنيد،
به اين مسافر تنها،كه از سياحت اطراف "طور" مي آيد
و از حرارت "تكليم" در تب و تاب است.

ولي مكالمه ، يك روز ، محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شكوه شاه پركهاي انتشار حواس
سپيد خواهد كرد

براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند!

ولي هنوز كسي ايستاده زير درخت.
ولي هنوز سواري است پشت باره شهر
كه وزن خواب خوش فتح قادسيه
به دوش پلك تر اوست.
هنوز شيهه اسبان بي شكيب مغول ها
بلند مي شود از خلوت مزارع ينجه.
هنوز تاجز يزدي ، كنار "جاده ادويه"
به بوي امتعه هند مي رود از هوش.
و در كرانه "هامون"، هنوز مي شنوي :
- بدي تمام زمين را فرا گرفت.
- هزار سال گذشت،
- صداي آب تني كردني به گوش نيامد
و عكس پيكر دوشيزه اي در آب نيفتاد.

و نيمه راه سفر، روي ساحل "جمنا"
نشسته بودم
و عكس "تاج محل" را در آب
نگاه مي كردم:
دوام مرمري لحظه هاي اكسيري
و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ.
ببين، دو بال بزرگ
به سمت حاشيه روح آب در سفرند.
جرقه هاي عجيبي است در مجاورت دست.
بيا، و ظلمت ادراك را چراغان كن
كه يك اشاره بس است:
حيات ضربه آرامي است
به تخته سنگ "مگار"

و در مسير سفر مرغ هاي "باغ نشاط"
غبار تجربه را از نگاه من شستند،
به من سلامت يك سرو را نشان دادند.
و من عبادت احساس را،
و به پاس روشني حال،
كنار "تال" نشستم، و گرم زمزمه كردم.

عبور بايد كرد
و هم نورد افق هاي دور بايد شد
و گاه در رگ يك حرف خيمه بايد زد.
عبور بايد كرد
و گاه از سر يك شاخه توت بايد خورد.

من از كنار تغزل عبور مي كردم
و موسم بركت بود و زير پاي من ارقام شن لگد مي شد.
زني شنيد،
كنار پنجره آمد، نگاه كرد به فصل.
در ابتداي خودش بود
و دست بدوي او شبنم دقايق را
به نرمي از تن احساس مرگ برمي چيد.
من ايستادم.
و آفتاب تغزل بلند بود
و من مواظب تبخير خوابها بودم
و ضربه هاي گياهي عجيب را به تن ذهن
شماره مي كردم:
خيال مي كرديم
بدون حاشيه هستيم.
خيال مي كرديم
بدون حاشيه هستيم.
خيال مي كرديم
ميان متن اساطيري تشنج ريباس
شناوريم
و چند ثانيه غفلت، حضور هستي ماست.

در ابتداي خطير گياه ها بوديم
كه چشم زن به من افتاد:
صداي پاي تو آمد، خيال كردم باد
عبور مي كند از روي پرده هاي قديمي.
صداي پاي ترا در حوالي اشيا
شنيده بودم.
- كجاست جشن خطوط؟
- نگاه كن به تموج ، به انتشار تن من.
- من از كدام طرف مي رسم به سطح بزرگ؟
- و امتداد مرا تا مساحت تر ليوان
پر از سوح عطش كن.
- كجا حيات به اندازه شكستن يك ظرف
دقيق خواهد شد
و راز رشد پنيرك را
حرارت دهن اسب ذوب خواهد كرد؟
- و در تراكم زيباي دست ها، يك روز،
صداي چيدن يك خوشه را به گوش شنيديم.
- ودر كدام زمين بود
كه روي هيچ نشستيم
و در حرارت يك سيب دست و رو شستيم؟
- جرقه هاي محال از وجود بر مي خاست.
- كجا هراس تماشا لطيف خواهد شد
و نا پديدتر از راه يك پرنده به مرگ؟
- و در مكالمه جسم ها مسير سپيدار
چقدر روشن بود !
- كدام راه مرا مي برد به باغ فواصل؟

عبور بايد كرد .
صداي باد مي آيد، عبور بايد كرد.
و من مسافرم ، اي بادهاي همواره!
مرا به وسعت تشكيل برگ ها ببريد.
مرا به كودكي شور آب ها برسانيد.
و كفش هاي مرا تا تكامل تن انگور
پر از تحرك زيبايي خضوع كنيد.
دقيقه هاي مرا تا كبوتران مكرر
در آسمان سپيد غريزه اوج دهيد.
و اتفاق وجود مرا كنار درخت
بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك.
و در تنفس تنهايي
دريچه هاي شعور مرا بهم بزنيد.
روان كنيدم دنبال بادبادك آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد.
حضور "هيچ" ملايم را
به من نشان بدهيد."

Monica
16-09-2006, 17:30
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
وخاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی رابدزدیم ، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

rsh
16-09-2006, 17:31
سلام من اصلا از شعر خوشم نمياد
شرمنده

Quick
16-09-2006, 17:35
سلام من اصلا از شعر خوشم نمياد
شرمنده

خوب لازم نبود بگی .....

ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن

Monica
16-09-2006, 17:38
نديم و مطرب و ساقي همه اوست

خيال آب و گل در ره بهانه

Quick
16-09-2006, 17:40
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

Monica
16-09-2006, 17:43
وقتی که تو بمونی
کنار من همیشه
دستای بی نصیبم
پرازستاره میشه
حرف پاییز ونزن
پیک بهاریم من وتو
ابری ازطراوتیم
باید بباریم من وتو

saye
16-09-2006, 17:47
گفتي كه:
« باد، مرده ست!
از جاي بر نكنده يكي سقف راز پوش
بر آسياب ِ خون،
نشكسته در به قلعه بيداد،
بر خاك نفكنيده يكي كاخ
باژگون.
مرده ست
باد!»
گفتي:
« بر تيزه هاي كوه
با پيكرش،فروشنده در خون،
افسرده است باد!»
تو بارها و بارها
با زندگيت
شرمساري
از مردگان كشيده اي.
اين را،من
همچون تبي
ـ درست
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام.)
وقتي كه بي اميد
وپريشان
گفتي:
«مرده ست باد!
بر تيزه هاي كوه
با پيكر كشيده به خونش
افسرده است باد!» ـ
آنان كه سهم شان را از باد
با دوستا قبان معاوضه كردند
در دخمه هاي تسمه و زرد آب،
گفتند در جواب تو، با كبر دردشان:
« ـ زنده ست باد!
تا زنده است باد!
توفان آخرين
را
در كار گاه ِ فكرت ِ رعد انديش
ترسيم مي كند،
كبر كثيف ِ كوه ِ غلط را
بر خاك افكنيدن
تعليم مي كند !»
(آنان
ايمانشان
ملاطي
از خون و پاره سنگ و عقاب است.)
***
گفتند:
«- باد زنده است،
بيدار ِ كار ِ خويش
هشيار ِ كار ِ خويش!»
گفتي:
«- نه ! مرده
باد!
زخمي عظيم مهلك
از كوه خورده
باد!»
تو بارها و بارها
با زندگيت شر مساري
از مردگان كشيده اي،
اين را من
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام

Monica
16-09-2006, 17:51
منعم مكن ز عشق وي اي مفتي زمان

معذور دارمت كه تو او را نديده‌اي

مومن خدا
16-09-2006, 20:35
يك عمر دنبال چه ميگشتم×××در كوچه هاي بي سرانجامي...

Quick
16-09-2006, 20:39
يا رب به شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايي

مومن خدا
16-09-2006, 21:01
یاس را گفتی نمان خود می آیم×××باز هم یاسی رفت و نیامدی...

Quick
16-09-2006, 21:02
یا برید الحمی حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال

مومن خدا
16-09-2006, 21:04
لب گشودم اسم تو فریاد زدم×××تا ابد هم این نام را داد زنم...

Quick
16-09-2006, 21:08
من نمییابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل

مومن خدا
16-09-2006, 21:21
لال ماند هر که نامت را نگفت×××دل که دارند این همه انسان خفت...

Quick
16-09-2006, 23:05
تو گوهر بين و از خرمهره بگذر
ز طرزي كان نگردد شهره بگذر

مومن خدا
16-09-2006, 23:06
راز پنهان میکنم مردم ندانند×××عاشق فاطمه بودن کار مانست...

Quick
16-09-2006, 23:08
تشبيه دهانت نتوان كرد به غنچه
هرگز نبود غنچه به اين تنگ دهاني

مومن خدا
16-09-2006, 23:10
یک عمر گذشت و نادانم هنوز×××عاشقی را این دلم باز است هنوز....

Quick
16-09-2006, 23:13
ز خاك پاي تو داد آب روي لاله و گل
چو كلك صنع رقم زد به آبي و خاكي

مومن خدا
16-09-2006, 23:17
یا نگهی یا نظری×××یا گذر از این گنهی...

Quick
16-09-2006, 23:20
يكي تيغ داند زدن روز كار
يكي را قلم زن كند روزگار

Quick
16-09-2006, 23:24
شرمنده بايد برم
خدانگهدار

مومن خدا
16-09-2006, 23:26
رستم از این عالم فانی که شوم بهترین×××هر چه تو خواهی در آن عالم است...

Mehrshad-msv
17-09-2006, 02:44
تومثل شهركوچيكه من هنوزبرام خاطره سازي

هنوزم قبله معصوم نمازي

تومثل يادبازي من توكوچه هاي پيروخاكي

هنوزم براي من عزيزوپاكي

من ازصداي گريه ي توبه غربت بارون رسيدم

توچشات باغ بارون زده ديدم

چشم توهمرنگ يه باغه توغربت غروب پاييز

مثل من ازيه درد كهنه لبريز

باتوبوي كاه گل وخاك،عطركوچه باغ نمناك زنده مي شه

باتوبوي خاك وبارون،عطرطرمه وگلابدون زنده مي شه....

FX64 Dual Core
17-09-2006, 03:07
با سلام

همه رفتن کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این آخر و این عاقبت بود
که جز افسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتن کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما رو نخوندش
:sad: :sad: :sad:

magmagf
17-09-2006, 03:24
شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
يكي از ما كه زنجيرش كمكي سنگين تر از ما بود
لعنت كرد گوشش را ونالان گفت " بايد ر فت "
و ما با خستگي گفتيم " لعنت بيش بادا
گوشمان را چشممان را نيز بايد رفت "
و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ انجا بود

Mehrshad-msv
17-09-2006, 03:26
عليك سلام
شبامون آيه بيداري شدن
روزامون ساكت وتكراري شدن
همه درهاروبه ديواروامي شه
لحظه هالحظه ي بيزاري شدن
نيگاه كن ازاون بالا
باتوهستم اي خدا
چراباهم يكي نيستن آدما
چراديواربلنده بين ما
چرا چرا
چرا چرا؟!....

Mehrshad-msv
17-09-2006, 03:30
شرمنده فرانك خانم پست شمارونديدم....اينم براي شما:

دژخيم بي رحم تنم

به فكرتاراج منه

روح بزرگوارمن

لحظه معراج منه

فكرنجات من نباش

مرگ منوترانه كن

هرشعرموبه پيكرم

رشته ي تازيانه كن

saye
17-09-2006, 03:54
نه مي خوام بين من و بين دلش جنگ بشه
نه مي خوام عشقي كه اون نداره كم رنگ بشه
من فقط يه چيزي از خـــــدا مي خــــوام
واسه يكــــبارم شده دلش برام تنگ بشه
...

Monica
17-09-2006, 03:57
با مريمي كه مي شكفت گفتم«شوق ديدار خدايت هست؟»
بي كه به پاسخ آوائي بر آورد
خسته گي باز زادن را
به خوابي سنگين
فروشد
همچنان
كه تجلي ساحرانه نام بزرگ؛
و شك
بر شانه هاي خميده ام
جاي نشين ِ سنگيني ِ توانمند
بالي شد
كه ديگر بارش
به پرواز
احساس نيازي
نبود
می بینم که شبه شعذ بید:دی

Mehrshad-msv
17-09-2006, 04:19
می بینم که شبه شعذ بید

مي بينم كه موردي داره....شب زنده داري همينش حال مي ده ديگه
----------------------------------------------------------------------------------
داروندارمومي خوام به پاي عشقم ببازم
مي خوام كه يك تنه برم به لشكرغم بتازم

magmagf
17-09-2006, 06:21
میان تاریکی، ترا صدا کردم
سکوت بودو نسیم ، که پرده را می برد
در آسمان ملول ستاره ای می سوخت
ستاره ای میرفت ، ستاره ای میمرد
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــت
اونم موردي نداره
مرسي كه يك بيتم دوباره براي من داديد

bb
17-09-2006, 06:28
دوش رفتم به در ميكده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
.....

مومن خدا
17-09-2006, 07:19
هواي منو داري عزيز دل خوب ميدونم×××منو همره بكن و عاشقي از بر ميدونم....يا الله.

ehsantaali
17-09-2006, 08:42
مرا به كعبه چه حاجت كه چهار ديوار است
طواف كعبه من ديدن رخ يار است

مومن خدا
17-09-2006, 08:47
تو که از دلربا ها دل ربودی×××در عشقت چرا بر من گشودی...

4MaRyAm
17-09-2006, 15:06
يا رب اين گل كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش

مومن خدا
17-09-2006, 16:51
شدم مست عشقت خدا×××مرا ببخشا به لطف وسخا...

mohammad99
17-09-2006, 17:26
ين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت کس نيست که اين گوهر تحقيق نسفت

مومن خدا
17-09-2006, 17:57
تا اومدي پيش دلم عاشقي رو كردي برام×××آره آره دوست دارم تويي تويي خداي كام...

Behroooz
17-09-2006, 18:02
من وتو هردو عاشق چرا اينقدر اسيريم
كه حتي نميتونيم دل از هم بگيريم

مومن خدا
17-09-2006, 18:09
من اگر خوب يا بدم هر چي كه بين همه ام×××عاشقي ز عاشقان پسر فاطمه ام...

mohammad99
17-09-2006, 18:16
ما بدان مقصد عالی نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامی چند

Monica
17-09-2006, 22:52
سلام ...

دلم ز حلقه‌ي زلفش به جان خريد آشوب


چه سود ديد ندانم كه اين تجارت كرد

Mehrshad-msv
18-09-2006, 07:50
درگريز ناگزيريم

گريه شدمعناي لبخند

ماگذشتيم وشكستيم

پشت سرپل هاي پيوند

A_M_IT2005
18-09-2006, 11:44
در جلو آن‌که نشيند، آن تويی
در حقيقت صاحب فرمان تويی

mohammad99
18-09-2006, 13:36
ياقوت جان فزايش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروريده

مومن خدا
18-09-2006, 14:39
هر چی ناز کنی آقا جونم بهت میاد×××یه نگاه بکن دل ما نداره صبری برات...

mohammad99
18-09-2006, 16:13
مومن ناراحت نشيا ولي مگه ما شعر كم داريم كه شما از شعر هاي نوحه استفاده ميكني ولي خوب اينطوري راحتتري ديگه
_________________________________

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از اين طرفه‌تر برانگيزد

مومن خدا
18-09-2006, 16:18
سلام عزيز من دفتر شعر دارم اما دوست دارم كه از اون شعر هام استفاده كنم...

FX64 Dual Core
18-09-2006, 17:04
با سلام


تو بيايی که من از لعل لبت خون به بر آرم

به بر آرم تن از اين خاک غمين چون تو بيايی

تو بيايی که من از بطن زمين باز به در آيم

به درآيم من از اين جان و جهان چون تو بيايی
:sad: :sad: :sad:
----------------------------
متوجه یک بیت شعر پست قبلی نشدم :blush: با حرف د ادامه بفرمایید

مومن خدا
18-09-2006, 17:09
سلام
يا رب گفتن من معني كامل نبود×××چون كه من كامل عشقت نبوم...

Quick
18-09-2006, 17:11
من به خيال زاهدي گوشه نشين و طرف آنك
مغبچه اي ز هر طرف مي زنم به چنگ و دف

mohammad99
18-09-2006, 18:33
فارغ ز امید رحمت و بيم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

Quick
18-09-2006, 18:35
با شاهد شوخ و شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغی و یک شیشه ی می

mohammad99
18-09-2006, 18:47
يک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد از کوزه شکسته‌اي دمی آبي سرد

مومن خدا
18-09-2006, 21:55
دارد به سحر دعا اثرها×××دست من و دامان سحرها...

Quick
18-09-2006, 22:04
اگر پوسيده گردد استخوانم
نگردد مهرش از جانم فراموش

piishii
18-09-2006, 22:40
سلام.
شبا که پر از ستاره دلم کرده هواتو
روی این لبای سردم دلم میخواد لباتو

Monica
19-09-2006, 00:43
باز من ماندم و خلوتي سرد
خاطراتي ز بگذشته اي دور
ياد عشقي كه با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روي ويرانه هاي اميدم
دست افسونگري شمعي افروخت
مرده يي چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله كردم كه اي واي اين اوست
در دلم از نگاهش هراسي
خنده اي بر لبانش گذر كرد
كاي هوسران مرا ميشناسي
قلبم از فرط اندوه لرزيد
واي بر من كه ديوانه بودم
واي بر من كه من كشتم او را
وه كه با او چه بيگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
كي شد از عشق من حاصل او
با غروري كه چشم مرا بست
پا نهادم بروي دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاك سياهش نشاندم
واي بر من خدايا خدايا
من به آغوش گورش كشاندم
در سكوت لبم ناله پيچيد
شعله شمع مستانه لرزيد
چشم من از دل تيرگيها
قطره اشكي در آن چشمها ديد
همچو طفلي پشيمان دويدم
تا كه در پايش افتم به خواري
تا بگويم كه ديوانه بودم
مي تواني به من رحمت آري
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
ليكن او رفت بي گفتگو رفت
واي برمن كه ديوانه بودم
من به خاك سياهش نشاندم
واي بر من كه من كشتم او را
من به آغوش گورش كشاندم

Man Hunter
19-09-2006, 00:50
ملكا ذكر تو گوبم كه تو پاكي و خدايي.....نروم جز به همان ره كه توام راهنمايي...

((ي)) بده!!!! :laughing:

يا حق.... ;)

Monica
19-09-2006, 01:01
دل گمراه من چه خواهد كرد
با بهاري كه ميرسد از راه ؟
يا نيازي كه رنگ ميگيرد
درتن شاخه هاي خشك و سياه ؟
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
با نسيمي كه ميترواد از آن
بوي عشق كبوتر وحشي
نفس عطرهاي سرگردان؟
لب من از ترانه ميسوزد
سينه ام عاشقانه ميسوزد
پوستم ميشكافد از هيجان
پيكرم از جوانه ميسوزد

mohammad99
19-09-2006, 01:39
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
_______________________________
مونيكا خانومي شما سروري ولي
مشاعره 1بيت 2بيت نه ديگه...

Mehrshad-msv
19-09-2006, 03:51
اي هميشگي ترين عشق
درحضورحضرت تو
اي كه مي سوزم سراپا
تاابددرحسرت تو

به تونامه مي نويسم
نامه اي نوشته برباد
كه به اسم تورسيدم
قلمم به گريه افتاد

اي تويارم روزگارم
گفتني هاباتودارم
اي تويارم
ازگذشته يادگارم

به تونامه مي نويسم
اي عزيزرفته ازدست
اي كه خوشبختي پس ازتو
گم شدوبه قصه پيوست

---------------------------------------
محمدجان تاتوباشي گيرندي :biggrin:

magmagf
19-09-2006, 05:54
تو مرا بدرقه مي كردي هنگام غروب
تو به من مي گفتي :
” صبح پاييز تو ، ناميمون بود ! “
من سفر مي كردم
و در آن تنگ غروب
ياد مي كردم از آن تلخي گفتارش در صادق صبح
دل من پر خون بود

A_M_IT2005
19-09-2006, 06:53
دیشب تو آلبوم عکسام
که می گشتم تو رو دیدم
تا که دیدم گریه کردم
با تو بودم ، میخندیدم

mohammad99
19-09-2006, 11:47
مرا می‌بينی و هر دم زيادت می‌کنی دردم/
تو را می‌بينم و ميلم زيادت می‌شود هر دم/

A_M_IT2005
19-09-2006, 13:31
می کنه دل از درختا
میشه آواره ی کوچه
کوچه ای که یادگار
روزای رفته و پوچه
میشینه گوشه ی کوچه
چشم به آسمون میدوزه
میکنه یاد گذشته
دلش از غصه میسوزه

mirmohammadi
19-09-2006, 14:05
همه شهر ایران ز گفتار اوی
ببودند شادان دل و تازه روی

mohammad99
19-09-2006, 14:16
يکى درد و يکى درمان پسندد
يک وصل و يکى هجران پسندد

Man Hunter
19-09-2006, 15:05
من درد محبت را هرگز به تو نسپردم..اين عقده ديرين را ميداني و ميدانم.

بر مرثيه ام بنگر نقش رخ خود بيني,..اين قصه غمگين را ميخواني و ميخوانم.

Man Hunter
19-09-2006, 15:11
ميشه هيچي رو نديد فقط نگاه كرد..روزهاي مقدس و خوب رو فدا كرد.

اما عشق فرياد يك درد عميق...لبهاي عشق رو نمشه بي صدا كرد.

غربت صداي گريه ام درد بي تو بودن..بي صدا شكستنم صداي شعرهاي من

مثل خوشبختي تو دوري از من اما هميشه ...طعم گريه هاي تو تلخي حرفهاي من

من مصيبت رو با رفتنت شناختم..به جاي ترانه هام,مرثيه ساختم.

غصه هام غم نامه اي براي تو شد,هر كلام من فقط صداي تو شد

از منم به من تو نزديك تري اما هميشه ...سردي دوري تو از تن من دور نميشه

درد اين فاصله ها,منو به فرياد ميكشه...توي خرمن سكوتم شعله هاي آتش...

mohammad99
19-09-2006, 15:26
شکوه تاج سلطانی که بيم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

مومن خدا
19-09-2006, 20:56
دستم رو به آسمان برده است خدا×××ديدي مرا كه گنه كرده ام خدا...

saye
20-09-2006, 01:00
سلام
..........
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم.


اینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
اسمان بلند و کمان گشادهء پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه اخرین را
در پرده ای که می زنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می دارم.
در ان دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...
در فراسوی عشق
تو را دوست می دارم,
در فراسوی پرده و رنگ.
در فراسوی پیکرهایمان
با من وعدهء دیداری بده.
...

saye
20-09-2006, 01:04
مونيكا خانومي شما سروري ولي
مشاعره 1بيت 2بيت نه ديگه...
سلام
لطفا تو این تاپیک به ای ن گونه موارد تذکر ندین
اگه پست های اول تاپیک رو مطالعه میکردین متوجه تفاوت این تاپیک مشاعره میشدین
شاد و موفق باشید ...

magmagf
20-09-2006, 06:15
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد اي اميد !
كاشكي اسكندري پيدا شود .

ehsantaali
20-09-2006, 10:55
در اين درگه كه گَه گَه كَه كُه و كُه كَه شود ناگه
مشو غره به امروزت كه از فردا نه اي آگه

مومن خدا
20-09-2006, 12:56
هر جا میرم هر زمانی دل فقط تر و میخواد×××مهربونیت و کرمت کشته من اونم میخواد...

mohammad99
20-09-2006, 13:05
مندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست

مومن خدا
20-09-2006, 13:11
تا روزی که میخوام برات بمیرم×××نظر چشات تموم هستم میگیرم...

mohammad99
20-09-2006, 17:00
من مرد تنهایی شبم مهرخموشی برلبم
تنها و غمگین رفته ام دل از همه گسسته ام

مومن خدا
20-09-2006, 17:03
مارو از خودت نرون×××ديوونتم اينو بدون...

mohammad99
20-09-2006, 17:14
نه فلفلي نه قلقلي نه مرغ زرد كاكلي
هيچكس باهاش رفيق نبود
تنهاي روي سه پايه
نشسته بود تو سايه
شوخي كردم
__________________

ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

saye
20-09-2006, 18:36
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
که به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم
و به سمتي بروم
که درختان حماسي پيداست
...

Mehrshad-msv
20-09-2006, 19:36
تنهایی ام را با تو قسمت میکنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که میخواهم تمام فصلها را
بر سفره رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من! بر من مگیر این خود ستایی را که بی شک
تنها تر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم، همدمی نیست
همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست

mohammad99
20-09-2006, 22:40
تا جهان بود ، از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نياز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را بهر گونه زبان
گرد کردند و وگرامی داشتند
تا بسنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وزهمه بد بر تن تو جوشنست