مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
مثل من از پستهای خیلی قبل تکراری بده!!
Asalbanoo
21-06-2007, 23:07
دریغ آن نکو روی همرنگ ماه.. که بازش ندید آن خردمند شاه
بیامد بر شاه شیر اورمزد .... کجا زو گرفتی شهنشاه پزد
ز پیش اندرآمد به دشت اندرا ... به زهرآب داده یکی خنجرا
خروشی برآورد برسان شیر .... که آورد خواهد ژیان گور زیر
چشم.. پیشنهاد خوبیه
ببخشید انگری یه پست همزمان دادم
محمد جان دادا.. من که همشهریتم؟؟؟؟؟
منو حرص می دی؟؟ من پیرم
روزي کـه دلـم پيش دلت بود گرو
دستان مـرا سخت فشردي کـه نرو
حالا که دلت به ديگري مايل شد
کـفـشـان مـرا جفت نمودي که برو ...
گمونم البته جواب محمد را ندادیم و ادامه دادیم
معذرت می خوام محمد جان
Asalbanoo
21-06-2007, 23:11
وزان گرزداران و نیزهوران .. همی تاختند آن برین این بر آن
هوا زی جهان بود شبگون شده .... زمین سربسر پاک گلگون شده
بیامد نخست آن سوار هژیر ... پس شهریار جهان اردشیر
به آوردگه رفت نیزه بدست .... تو گفتی مگر طوس اسپهبدست
برین سان همی گشت پیش سپاه .... نبود آگه از بخش خورشید و ماه
اره ببخش دادا
هی گفت از هر در سخن ؛ از آب و آیینه
از مهـره مار و طلسم و هر چه می فهمید
بـا اینهـمـه او کــولی خــوبی نخــواهـد شـد
هـرچـند از باران چشـمـم نـم نـمی فهمـید
مــی خـــوانــد از آیـیـــنه راز مــاه را امـا
یک عمـــر من آواره اش بودم، نمی فهمید
اقا جلال می دونید شعر از کیه؟
mohammad99
21-06-2007, 23:27
در فکر اش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم!
واقعا از بذل توجه دوستان بسیار سپاسگزارم!!
می گذرم از کنارت
حتی نمی خواهی ببینی قطره های عرق پیشانی ام را
زمانی در حوالی آذر
روز تولدم لبخند شیرین هدیه می دادی
وکنون....
این باور عجیب در ذهن خاکستری من
نمی گنجد که تو رفته ای
ویا خواهی رفت
mohammad99
21-06-2007, 23:49
- تو که نازنده بالا دلربايي
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو که مشکين دو گيسو در قفايي
به مو گويي که سرگردون چرايي
یکی را دوست میدارم ، آن را احساس کردم در قلبم …
او همان ستاره درخشان آسمان شبهای دلتنگی و تیره و تار من است…
او همان خورشید درخشان آسمان روزهای زندگی من است
mohammad99
21-06-2007, 23:57
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
شعر از آقای بهرامیان نبود فرانک؟
ببخشید من یهو غیب شدم!
محمد آخرین پست را دانلود کردی؟ جالبه ها
mohammad99
22-06-2007, 00:14
دلت اى سنگدل بر ما نسوجه
عجب نبود اگر خارا نسوجه
اخرین پست کجا؟
هر که معشوقی ندارد عمر ضایع میگذارد
همچنان ناپخته باشد هر که بر آتش نجوشد
تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد
هم گلی دیدست سعدی تا چو بلبل میخروشد
منظورم آخرین پست من در "دانلود موسیقی" بود. کار"شعاری" را میگم
mohammad99
22-06-2007, 00:27
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آيد
اندوهگين و غمزده می گويم
شايد ز روی ناز نمی آيد
خوشم نمیاد موسیقی دستگاهی با ساز های دیگه قاتی بشه(به غیر از ارکستر)
در یک غروب تلخ خدایا دلم گرفت
در شوره زار غربت و غمها دلم گرفت
من در تمام آیینه ها داد می زنم
اینجا میان غربت دنیا دلم گرفت
آیینه ها گواه دل خسته ی من اند
ای همسفر ببین که چه تنها دلم گرفت
چرا اقا جلال درست گفتی
Asalbanoo
22-06-2007, 00:28
ترا تا سپه داد لهراسپ شاه .... چو گشتاسپ را داد تخت و کلاه
همی لشکر و کشور آراستی ...... همی رزم را با آرزو خواستی
کنون کت به گیتی برافراخت نام ...... شدی کشته و نارسیده به کام
شوم زی برادرت فرخنده شاه ....... فرود آی گویمش از خوب گاه
که از تو نه این بد سزاوار اوی ....... برو کینش از دشمنان باز جوی
زمانی برین سان همی بود دیر .......... پس آن باره را اندر آورد زیر
mohammad99
22-06-2007, 00:34
رو ... برو ... بسوی او، مرا چه غم
تو آفتابی ... او زمين ... من آسمان
بر او بتاب زآنكه من نشسته ام
به ناز روی شانه ستارگان
نغمه ای دارم زیباتر از هر نغمه ای
ولی حیف نمی دانم
و ندانستم
که چسان صدایم در قار قار پرندگان زمان گم شد
و چرا تو ای همنشین همه روزه ام
صدایم را از یاد بردی
و این روزها
دیگر درختی برای نشستن و خواندن نیست!
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
تا کی ای ناله زار از جگرم برخیزی
بتا کی ای چشمه سیماب که در چشم منی
از غم دوست به روی چو زرم برخیزی
mohammad99
22-06-2007, 00:38
امان از اختر شوريده ى مو
فغان از بخت برگرديده ى مو
فلک از کينه ورزى کى گذاره
رود خون از دل غمديده ى مو
بچه ها شب بخیر
Asalbanoo
22-06-2007, 00:44
وزان سوی دیگر گو اسفندیار ......... همی کشتشان بیمر و بیشمار
چو سالار چین دید بستور را ........ کیانزاده آن پهلوانپور را
به لشکر بگفت این که شاید بدن ........ کزین سان همی نیزه داند زدن؟
بکشت از تگینان من بیشمار .......... مگر گشت زنده زریر سوار
شب بخیر
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت منست
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
من دامن زهد و توبه طی خواهم كرد
با موی سپید قصد می خواهم كرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسید
این دم نكنم نشاط كی باید كرد
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم
مثل یک شاخهء گل
مثل باران بهار
مثل خوشبختی اجداد بیابانگردم
مثل شب
مثل درخت
دوستت می دارم
می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من
بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند
از من گریختی و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند
دستانم به وسعت فاصله ها خالیست
و به غریبی یک پرنده بر شاخه
در اوج تنهایی ، شب همنشین من می آید
و با وزش بی رحمانه اش
شانه های امیدم را می لرزاند
در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید
افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
ایا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
كسي .... دگر كافي ست
تو چه كردي با من ؟
تو چه كردي با من
كه غريبانه ترين شعر زمين را گفتم
تو چه كردي با من ؟
Asalbanoo
22-06-2007, 01:47
نگردیم یک تن ازین جنگ باز ....... نداریم زین بدکنان چنگ باز
بر اسپان بکردند تنگ استوار .......... برفتند یکدل سوی کارزار
چو ایشان فگندند اسپ از میان .......... گوان و جوانان ایرانیان
نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
عشق تو و بلای جان، جان من و وفای تو
باد جهان بی وفا دشمن من ز جان و دل
گر نکنم ز دوستی از دل و جان هوای تو
پره ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جملهی جان عاشقان مست می لقای تو
و برف آب شد شكوفه رقصيد آفتاب درآمد
من به خوبي ها نگاه كردم و عوض شدم
من به خوبي ها نگاه كردم
چرا كه تو خوبي و اين همه اقرارهاست بزرگترين اقرارهاست
تا صبح
مهمان کوچه های بارانی
خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگینم را
در باران
خواهم شست
آنگاه شعر تازه ام را
- که شعر شهرهایم خواهد بود -
با دست های شاعرانه تو ،
بر دفتری که خالی است .
خواهم نوشت
ای نام تو تغزل دیرینم ،
در باران !
نگه دگر به سوی من چه میکنی؟
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فربیها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ آن میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
شعر قشنگیه
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو کرده است ...
آره قبلا هم شنیده بودمش
تنها، به جرمِ بوسه ای عذاب می شوم، بانو
میانِ خشمِ پنجره ها ، قاب می شوم ، بانو
نمانده است ،آتش برای رهایی ، امّا
به دُورِ فانوسِ تنت ، حباب می شوم، بانو
خیس خورده چشمهام ، در چشمهاتُ و بعد
راهی به سمتِ شهرِ آب می شوم، بانو
وقتي كه مي رفتي
بهار بود
تابستان كه نيامدي
پاييز شد
پاييز كه برنگشتي
پاييز ماند
زمستان كه نيايي
پاييز مي ماند
تو را به دل پاييزي ات
فصلها را
به هم نريز
زمين از تشنگي مي ميرد و چون کرم ابريشم
جهان در حسرت يک تکدرخت توت مي ماند
بدون نغمه داوديت اين چند روز عمر
به زخم چرکي پيشاني جالوت مي ماند
چه شعر قشنگی
دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید !
چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید ، این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من این است زمینی نشوید
فقط ... از حال زمین بی خبرم نگذارید
...از خودتونه!!
دگر زندانی زندان عشق هيچ مهرويی نخواهم شد
فريب هيچ قلب مبتلايی را نخواهم خورد .
کنون کز باغ خوشبختی
برای ديگری يک خرمن از ياس و بنفشه آرزو داری
و با لبهای خود
بر روی لبهايش گل احساس می کاری
چه خواهد شد اگر يک لحظه من را هم به ياد آری.
کی نوشتمش اون وقت ؟
یک زمان می خواستم بذارمش جای امضام
یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماند
سخن ها بر لب سعدی ، قلم ها در کف مانی
نظر بازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی
امید من ! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟
یعنی که ایست تجزیه... تحلیل ِ مغزها
با یک شروع تازه چطوری عزیز من؟
"ی" می دم "ی" می دی ؟
نا امید آزرده ازتقدیرخود من بوده ام
واژگون بختم از ذهن وزبان افتاده ام
استوار ایستاده ام درغربت و آواره گی
چون نسیم آشنا در بیکران افتاده ام
در سرود سرد(سیما) نغمه ای شادی کجا ست
من شعاع آفتاب از آسمان افتاده ام
اتفاقی بود به خدا!!
من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نميگردد بدين بالا نشيني ها
چه قسمی !!!!!
احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید
ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید
دارم به ابتدای خودم می رسم - به عشق -
راه مرا از این همه آتش جدا کنید
حالا که خویش را به تماشا نشسته ام
با آخرین غریبه مرا آشنا کنید
من برم کم کم. بهت گفتم خواب نروی خودم اینجوری شدم
دست زیبایی دری میگشاید نرم
میدود در کوچه برق چشم تبداری
کوچه خاموشست و در ظلمت نمیپیچد
بانگ پای رهرو از پشت دیواری
باد از ره میرسد عریان و عطر آلود
خیس باران میکشد تن بر تن دهلیز
در سکوت خانه میپیچد نفس هاشان
ناله های شوقشان ارزان و وهم انگیز
شب خوش . مرسی که بودی
ز جاه و سلطنت و سروری نیندیشم
بس است دولت عشق تو منصب و جاهم
اگر چه کاهل و بیگاه خیز قافلهام
به سوی توست سفرهای گاه و بیگاهم
برآ چو ماه تمام و تمام این تو بگو
که زیر عقده هجرت بمانده چون ماه
خواهش میکنم شب بخیر
همسایه خدا میشم
مجاور شگفتنت
خورشید و باور میکنم
نزدیک رفتار تنت
قطره ام از تو من ولی
در گیر دریا شدنم
دچار سحر عشق تو
در حال زیبا شدنم
شب به خیر
Asalbanoo
22-06-2007, 03:05
مدح این بیدولتان عار است دانا را ولیک .....چون تویی را مدح گفتن افتخار است، ای حکیم!
فرانک خانوم رفتی تو کاره ترانه
انگاری یادی هم از همتی مرحوم کردی
مرگ خوشتر ز حياتيست كه هر لحظه سپهر
دست بر تيغ گذارد كه زنم يا نزنم
ااا اتفاقا گفتم باید جواب این ترانه رو مژگان بگه
Asalbanoo
22-06-2007, 12:09
مهوش پریوش غلط کرد شوهر کرد
همه را در به در کرد.. منو خونین جگر کرد
------
اینم جوابه ترانه همتی(بقیه شو یادم نیست وگرنه می نوشتم)
ramyar.v
22-06-2007, 12:14
د مگر حالی به ادم میمونه نه والا!!!!!
احوالی به ادم میمونه نه والا!!!!
Asalbanoo
22-06-2007, 12:18
اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد ..... ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
برون ز زلف تو یک حلقه هم نخواهد رفت ........ کم از دهان تو یک ذره هم نخواهد شد
تو پاک باش و برون آی بیحجاب و مترس ........ کسی به صید غزال حرم نخواهد شد
داره مي سوزه تنم زير مخمل نگات
همه رنگي رو شناختم من با اون رنگ چشات
ramyar.v
22-06-2007, 12:22
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام رامیار
Asalbanoo
22-06-2007, 12:23
رخ تو دخلی به مه ندارد ... که مه دو زلف سیه ندارد
به هیچ وجهت قمر نخوانم ..... که هیچ وجه شبه ندارد
بیا و بنشین به کنج چشمم .... که کس در این گوشه ره ندارد
نکو ستاند دل از حریفان ... ولی چه حاصل؟ نگه ندارد
بیا به ملک دل ار توانی . که ملک دل پادشه ندارد
عداوتی نیست، قضاوتی نیست .... عسس نخواهد، سپه ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر : ..... « بهار مسکین گنه ندارد؟»
به به ابی
ممنون یزدان جان
دل برکم چیزی بگو
به من كه از گريه پرم
به من كه بی صدای تو
از شب شكست ميخورم
دلبركم چيزی بگو
به من كه گرم هق هق ام
به من كه آخرينه
آواره هاي عاشقم
چيزي بگو كه آينه
خسته نشه از بی كسی
غزل بشن گلايه ها
نه هق هق دلواپسی
می بینم بازار ترانه داغه
Asalbanoo
22-06-2007, 12:32
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن..... یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو ....... خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟
چهره به زر کشیدهام، بهر تو زر خریدهام ........ خواجه! به هیچکس مده بندهی زر خریده را
گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی ...... کی ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکیده را؟
گر دو جهان هوس بود، بیتو چه دسترس بود؟ ...... باغ ارم قفس بود، طایر پر بریده را
جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم ...... ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
خیز، بهار خونجگر! جانب بوستان گذر . تا ز هزار بشنوی قصهی ناشنیده را
بله فقط خواننده کم داریم
به به ابی
ممنون یزدان جان
خواهش!!
يزدان سابق!!
گيج كنوني!!
Mohsen6558
22-06-2007, 12:35
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی در منو چون دود برفتی
یکی را دوست میدارم ، همان کسی که مرا آرام کرد و معنی دوستی را به من
آموخت…
اینک که من با او هستم معنی واقعی دوست داشتن را فهمیدم …
او مثل ابر بهار زود گذر نیست ،
او برایم مانند یک آسمان است که همیشه بالای سرم می باشد…
آسمانی که زمانی ابری می شود چشمهای من هم از دلگیری او بارانی می شود…
آری ، تو برایم مانند همان آسمانی
یکی هست که قراره رو صداش سرمایه گذاری بشه
خبرش می کنیم
ramyar.v
22-06-2007, 12:37
دوست من دوست داره با دوست تو دوست بشه
تو دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست باشی؟
Asalbanoo
22-06-2007, 12:41
یکی را به بر ارغوانی سلب. . یکی را به تن خسروانی ردا
ز اصحاب بستان که یکسر بدند ...... برهنه تن و مفلس و بینوا
به دست یکی بست زیبا نگار ........ به پای یکی بست رنگین حنا
بیاراست بر پیکر سرو بن ...... یکی سبز کسوت ز سر تا به پا
برافکند بر دوش بید نگون ....... ز پیروزه دراعهای پربها
بسی ساخت بازیچه و پخش کرد .. به اطفال باغ از گل و از گیا
به دست یکی پیکری خوب چهر ...... به چنگ یکی لعبتی خوش لقاچ
واه واه اونی که می گی که امتحان داره
عین شمر دشه نمی شه باهاش حرف زد
ramyar.v
22-06-2007, 12:43
چه خوش گفت فردوسی نامدار
که رحمت بر او تربت خاک باد
فکر کنم غلط نوشتم!!
تن سعدی تو گور لرزید
ياد تو هر ترو قلب من مي كوبه
سهم من از با تو بودن غن تلخ غروبه
غروب هميشه واسه من نشوني از تو بوده
برام يه يادگاري جز اوچيزي نمونده
Asalbanoo
22-06-2007, 12:52
هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟ .... بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ ....... گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش ........ جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند ........ وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
دقيقه هاي بي تو پرنده هاي خستن
آئينه هاي خالي دروازه هاي بستن
راستي كنسرت راه انداختيد ويلون و ويلوا با من!!!
گيتارم خواستيد مي زنم!!
Asalbanoo
22-06-2007, 13:02
نخلی که قد افراشت، به پستی نگراید........ شاخی که خم آورد، دگر راست نیاید
ملکی که کهن گشت، دگر تازه نگردد ....... چو پیر شود مرد، دگر دیر نپاید
فرصت مده از دست، چو وقتی به کف افتاد ........ کاین مادر اقبال همه ساله نزاید
با همت و با عزم قوی ملک نگهدار ......... کز دغدغه و سستی کاری نگشاید
دست گرمت تو زمستون، یادته؟
شونه ی من زیر بارون، یادته؟
واسه ی خنده، اجازه یادته؟
اونا که می گفتی رازه، یادته؟
بهش بگو درس نخونه زیاد پروفسور می شه
همين امشب فقط ، امشب فقط ، هم بغض من باش ... همين امشب فقط مثل خود عاشق شدن باش
واقعا شعرهاي شهريار قنبري كولاكه!!
شعر من پرده هر لولي بازاري نيست
که مرا حرفه شود
که مرا نان بخشد
که مرا جامه دهد
و مرا در رده مزدبگيران مقدم دارد
شعر من زاده ايمان من است
همه احساس، همه تدبير است
شعر من تصوير است ...
Asalbanoo
22-06-2007, 15:24
تیر غم نشست به پهلو ........ چندان که پشت گشت کمانی
شد هفت سال تا ز خراسان ......... دورم فکند چرخ کیانی
اکنون گرم ز خانه بپرسند .......... نارم درست داد نشانی
شهر ری آشیانهی بوم است ........... بوم اندر آن به مرثیهخوانی
یکایک ازو بخت برگشته شد
به دست یکی بنده بر کشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند
الهی عفو کن گناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا
داستان دقیقی شاعر از شاهنامه
Asalbanoo
22-06-2007, 16:30
آن روز راحتم که گریزم ........ از چنگ آن گروه، نهانی
گویی پی شکست بزرگان ........ با دهر کردهاند تبانی
یا رب! دلم شکست در این شهر ....... حال دل شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای ... کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش ..... پستاند، پست عالی و دانی
اری اری.. و خیلی هم اشناست
یادش به خیر
عهد جوانی
که تا سحر
با ماه می نشستم
از خواب بی خبر
کنون که می دمد سحر از سوی خاوران
بینم شبم گذشته
ز مهتاب بی خبر ...
این سان که خواب غفلتم از راه می برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب بی خبر ...
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانه درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم
گویی به خود که مادر من او بود
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
Asalbanoo
22-06-2007, 17:29
من نیستم فراخور این جای.. کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش .. پستاند، پست عالی و دانی
سیراب باد خاک خراسان .. و ایمن ز حادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه ... در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی ... آن مرکز امیری و خانی
آن مفتخر به تاج سپاری ... آن مشتهر به شاه نشانی
آن کوهسار دلکش و احشام .. وآن دلنشین سرود شبانی
و آن شاعران نیکوگفتار .... الفاظ نیک و نیک معانی
يک هديه از سوی خدا...ماه وستاره ـ
يک آسمان هستيد...نه! يک کهکشانيد!
خيلی شباهت بين چشمان شما هست ـ
ـ با نيمه ی گمگشته ام...حتما همانيد...
در هجر مانده بودم باد صبا رسانید
از بوستان وصلت بوی امیدواری
یکی را دوست می دارم، ولی هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم...
ولی افسوس،
او هرگز نگاهم را نمی خواند
hishki69
22-06-2007, 20:25
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
mohammad99
22-06-2007, 20:40
ديده عقل مست تو
چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بي تو بسر نمي شود
بي تو بسر نمي شود
سلام ابجی
دوستان و دشمنان را میشناسم من.
زندگی را دوست میدارم؛
مرگ را دشمن.
وای،اما-با که باید گفت این؟-من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.
جویبار لحظه ها جاری.
سلام
حال شما؟
hishki69
22-06-2007, 20:55
یا رب این آتش سوزنده که در جان منست
سرد کن آنسان که کردی بر خلیل
hishki69
22-06-2007, 20:57
علیک سلام شما خوبین؟؟؟؟
یا رب این آتش سوزنده که در جان منست
سرد کن آنسان که کردی بر خلیل
لطف نمای ساقیا دست بگیر مست را
جانب بزم خویش کش شاه طریق جادهای
این تن همچو غرقه را تا نکنی ز سر برون
بند ردا و خرقهای مرد سر سجادهای
باده خامشانه خور تا برهی ز گفت و گو
یا حیوان ناطقی جمله ز نطق زادهای
mohammad99
22-06-2007, 21:59
-یک ستاره ؟
- آری ، صدها ، صدها ، اما
همه در آن سوی شبهای محصور
- یک پرنده ؟
- آری ، صدها ، صدها ، اما
همه در خاطره های دور
با غرور عبث بال زدنهاشان
- من به فریادی در کوچه میاندیشم
- من به موشی بی آزار که در دیوار
گاهگاهی گذری دارد !
سلام
قربانت
دلم مثل يه جعبه است جعبه اي پر جواهر
خونه به رنگ ياقوت اما خوشه به ظاهر
حيف كه زد و شكستش هر كي به دستش افتاد
سلام داش محمد خوبي؟
دل من حرف به خرجش نرود
شده ديوانه ی منگی که مپرس!
می کشد آه به قسمی که مگو
می کند گريه به رنگی که مپرس
سمند دولت اگر چند سرکشیده رود
ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید
نمیخورید زمانی غم وفاداران
ز بیوفایی دور زمانه یاد آرید
به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کاو را هزار جلوه ی رنگین است
تو را دوست دارم،
چون نان و نمک.
چون آبی خنک،
که شب هنگام با عطش بيدار شده
و از شير آب می نوشم
چون هيجان، شادی و نگرانی باز کردن بسته پستی
که نمی دانی درون آن چيست؟
ناظم حکمت
تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره كرديم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب كرده خط كشيد
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به يکدگر نرسيدن بود
اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به کام من
فريبکار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
سلام
دنیا را بد ساخته اند...
کسی را که دوست داری،تو را
دوست نمي دارد،كسي كه
تو را دوست دارد،تو دوستش نمي
داری.اما كسي كه تو
دوستش داري و او هم تو را
دوست دارد به رسم و آئين
هرگز به هم نمي رسيد و اين رنج
اســـــــــت.
زندگي يعني ايـــن...
سلام
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست
درون خلوت ما غیر در نمیگنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست
اخه این شد زندگی؟!
تحمل کن عزیز دل شکسته
تحمل کن به پای شمع خاموش
تحمل کن کنار گریه من
به یاد دلخوشی های فراموش
جهان کوچک من از تو زیباست
هنوز عطر لبخند تو سرمست
واسه تکرار اسم ساده توست
صدایی از من عاشق اگر هست
تحمل کن
حالا از چه نظر؟
تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات
بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم ...
رضایت دادم دیگه
من ترسی از غارتنهایی ندارم
من حتی از سایه ی تو هم یادگاری دارم
بیا
سلام را برای حس من و تو سر دادند
تا آغاز شود
سرنوشتش
خدا از دست ما فرار می کند
بخند
حالا لبخند هم بزن
در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانيست
آن شمع که مي سوزد و پروانه ندارد
دل خانه عشقست خدا را به که گويم
کارايشي از عشق کس اين خانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پاي
ديوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کني قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر اين همه افسانه ندارد
به همین راحتی؟
در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کاو را هزار جلوه ی رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
از این هم راحت تر
چون اگه نخندیم چی کار کنیم
می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من
بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند
خلوته امشب
دانم از درگاه خود می رانیم ‚ اما
تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشی
چیستم من زاده یک شام لذتباز
ناشناسی پیش میراند در این راهم
روزگاری پیکری بر پیکری پیچید
من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم
اره خلوته
این شعر رو خیلی دوست دارم
من اگر ماهی تُنگم که زمین افتادست
تو زِ بارانی و از صاعقه ها می آیی
کاش این ماهی خسته کف دستانت بود
خود دریایی و بی چون و چرا ما آیی
گر چه زندانی این ثانیه ها ماندم من
تو رهایی تو رهایی و رها می آیی
خیلی زیباست.
یکی را دوست میدارم ،
او دیگر یکی نیست او برایم یک دنیا عشق است…
پس بمان ای کسی که تو را دوست میدارم ،
بمان و تسلیم احساسات پاک من باش…
می خواهم با تو تا آخرین نفس بمانم....
می مانم تا زمانی که خون عشق در رگهای من جاری است .....
ای خورشید آسمان روزهای من ،
ای مهتاب روشن بخش شبهای من ،
ای ستاره
درخشان آسمان تیره و تار من ،
ای آسمان زندگی من
و در پایان ای همدم زندگی من
،با من باش چون که تو را دوست میدارم ،
آری ، تو را دوست میدارم…
فقط تو را
انحنای روح من
شانه های خستهء غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
از چه حرف میزنم ؟
درد حرف نیست
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم ؟
من نباشم کی بهت میگه بازم عاشقتم؟
اگه حتی دلمو بشکنه و برنجونه
من نباشم کی تحمل می کنه کار تو رو؟
با رقیب گشتنا و اذیت و ازار تو رو
رنگ عوض کردید!!!!
وقتی از فكر غزلهايم سرت آتش گرفت
باورم كردی وليكن باورت آتش گرفت
درد من را با قفس گفتی، صدايت دود شد
مرغ عشقت سوخت،بال كفترت آتش گرفت
خيس باران آمدی سرما سياهت كرده بود
آنقدر بوسيـدمت تا پيكرت آتش گرفت
بر همانیم که بودیم
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم ‚ هیچ هستم ‚ هیچ
چه غريب ماندي اي دل ! نه غمي ، نه غمگساري
نه به انتظار ياري ، نه ز يار انتظاري
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باري
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باري
يك مرغ گرفتار در اين گلشن ويران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
كز پيش تو چون ابر بهاران همه رفتند
شب خوش
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر اين نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زين بيابان گذري نيست سواران را ، ليك
دل ما خوش به فريبي است ، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه ي عشاق ، پريشاني رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان
شب شما هم
A_M_IT2005
23-06-2007, 04:52
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
خسته شدم از این سفر بسه دیگه
وایسا دنیاااااا من ، میخوام پیاده شم
توضیح : من این شعرو جایی خوندم. ولی سه مصرع داشت. ( یعنی یه بیت و نیم) . ولی من مصرع سوم رو خودم اضافه کردم.
اصل شعر :
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
وایسا دنیا من میخوام پیاده شم
دوست عزیز چیزی که من دیده بودم این بود
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایستا دنیا وایستا دنیا من میخوام پیاده شم...
می دانم که تازه از دیار دلواپسی ها برگشته ای
می دانم که وقت نکرده ای تا دلت برایم تنگ شود
اما من از دلتنگی تمام لحظه ها برگشته ام
از دلواپسی تمام فاصله ها
بر گشته ام تا مرا به میهمانی دورترین کتابهای جهان ببری
H A M A S
23-06-2007, 12:05
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر,درها بسته,سرها در گریبان,دستها پنهان ;
نفسها ابر,دلها خسته و غمگین,
درختان اسکلتهای بلور آجین,
زمین دلمرده,سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده,مهر ماه
زمستان است
دوست عزیز باید با اخر شعر قبل یعنی "ی" شروع کنید
Asalbanoo
23-06-2007, 14:22
دوست عزیز چیزی که من دیده بودم این بود
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایستا دنیا وایستا دنیا من میخوام پیاده شم...
می دانم که تازه از دیار دلواپسی ها برگشته ای
می دانم که وقت نکرده ای تا دلت برایم تنگ شود
اما من از دلتنگی تمام لحظه ها برگشته ام
از دلواپسی تمام فاصله ها
بر گشته ام تا مرا به میهمانی دورترین کتابهای جهان ببری
یک سو سرشک و یکسو داغ دل....... پر باغ لاله ساخت کنارم را
گر باغ لاله داد به من، پس چون ........ از من گرفت لاله عذارم را؟
در خاک کرد عشق و شبابم را ........ بر باد داد صبر و قرارم را
بر گور مرده ریخت شرابم را ....... در کام سگ فکند شکارم را
جام میام فکند ز کف و آن گاه ........ اندر سرم شکست خمارم را
امشب در یک خواب عجیب رو به سمت کلمات باز خواهد شد
باد چیزی خواهد گفت
سیب خواهد افتاد
امشب ساقهء معنی را وزش دوست تکان خواهد داد
بهت پرپرخواهد شد
Asalbanoo
23-06-2007, 15:26
در گوش مشتری شده آواز چنگها ..... بر چرخ زهره خاسته بانگ ربابها
فصلی خوش و شبی خوش و جشنی مبارک است .... وز کف برون شده است طرب را حسابها
بستند باب انده و تیمار و رنج و غم ....... وز شادی و نشاط گشادند بابها
رنگین کند به باده کنون دامن سپید ...... زاهد که بودش از می سرخ اجتنابها
گویند: « می منوش و مخور باده، ز آنکه هست ........... میخواره را گناه و گنه را عقابها»
mohammad99
23-06-2007, 15:26
الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها
به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها
سلام
عمرا اگه این شعر تکراری باشه
Asalbanoo
23-06-2007, 15:28
ای دیو سپید پای در بند! ........ ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود ........ ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی ........ بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران ........ وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان ....... با اختر سعد کرده پیوند
ایول ایول
محمد جان عجب شعرت جدید بود
mohammad99
23-06-2007, 15:56
این ابجیمون عمل تو پدیده مشاعره منو حذف میکنه؟؟؟
به کدامین گناه اخه؟!!؟!؟!؟
ای دیو سپید پای در بند! ........ ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود ........ ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی ........ بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران ........ وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان ....... با اختر سعد کرده پیوند
ایول ایول
محمد جان عجب شعرت جدید بود
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پر كن پياله راتا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد
پر كن پياله را
aftabkhanom
23-06-2007, 19:26
اگر مراد نصیحت کنان ما این است
که ترک دوست بگویم تصوری ست محال
mohammad99
23-06-2007, 19:31
لابلای گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفس هايش
نوشد، بنوشدم كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سركش بازيگر
درگيردم، به همهمه درگيرد
خاكسترم بماند در بستر
به به
سلام علیکم پس در امر مشاعره هم شرکت میکنید؟
مبارک است انشالله
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بياراست
.
.
.
.
از ماست كه بر ماست:31:
mohammad99
23-06-2007, 20:50
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سکونم کشيد و رفت
سلام استااد پایان
ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي
اين ره كه تو مي روي به تركستان است!!!
سلام محمد جان (چرا استاد؟)
تو عمقه چشماي شما برقه يه جور خيانت
گناهه من به نامه تو بسته بابا تند نرو ايست
رفيقه با مرام کجاست گشتم نبود نگرد که نيست
با يه عالم دعاي خير بدرقمون کردي درک
ما مونديمو يه جاده و يه دل تاريک و ترک
mohammad99
23-06-2007, 21:05
كنون دم دركش اي سعدي كه كار از دست بيرون شد
به اميد دمي با دوست و آن دم هم نميبينم
فرانک اواتوم قشنگه
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
میسایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده ‚ من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم
ای ول می بینم از موجود مونث استفاده نمودی
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
محمد جان نفرمودي چرا به من مي گي استاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟:13:
mohammad99
23-06-2007, 22:20
دارم ميرم از اين ديار
اينجا کسي منو نخواست تو هم منو تنها بذار
اينجا غريب بودم ولي هيچ کي نپرسيد از کجام
مسافرم بايد برم گريه نکن خدا نخواست
دوستم نداشتي اما من ازت يه دنده بودنم
غريب بودم يا مردما تو رو ازم ربودن
ميرم ولي بدون فقط تويي دليل بودنم
مهمون نوازي کردنات منو از اينجا روندنات
ميرم ولي گريه نکن نذار از عشقت بميرم
شايد تو اوج بي کسي بتا عکسات آروم بگيرم
ميرم ولي بدون يکي خيلي تو رو دوست داره
يکي که از دوري تو سز به بيابون ميذاره
خدانگهدار عزيزم
***
:41: :41: :41: :41: :41: :41: :41: :41: :41: :41: :19: :19: :19: :19: :19: :19:
فرانک می بینی همه پسرا حتی کارتونیشم خرن برا دختره همه کار میکنن-اون وقت دختره چی برو برو نگات میکنه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
الان ما با چي بايد شروع كنيم؟
"م" يا "ه"؟
mohammad99
23-06-2007, 22:38
م بده
استاد
مدامم مست مي دارد نسيم جعد گيسويت
خرابم مي كند هر دم فريب چشم جادويت
hamed-mirzaie
23-06-2007, 22:53
ترکش ایام دل بر سر اجمار دوست
درد سر جامگی نیست به جز پای پوست
تا چند بسته ماندن در دام خودفريبي؟
با غير آشنايي با آشنا غريبي؟
شب خوش
mohammad99
23-06-2007, 23:06
يک شب دلي به مسلخ خونم کشيد و رفت
ديوانه اي به دام جنونم کشيد و رفت
شب خوش
تو خودت داور میدون شو بگو من نباشم
کیه که جواب نده تلخی رفتار تو رو؟
من نباشم کی برات قصه می گه تا بخوابی؟
کی میاد سراغ رویات تو شبای مهتابی؟
mohammad99
23-06-2007, 23:36
يک آسمان ستاره ي آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشيد و رفت
فرانک صفحه 1042 رو یه دید بنداز
توی قلبم اسمتو نوشتم تا بگم تو نازنينی
برای اين دل تنها تو هنوز عزيزترينی
اگه حتی يه ستاره نباشه تو شب تارم
تو شهاب آسمونی تو هميشه بهترينی
اگه صد تا قاصدک بنويسن از تو بد
اينو فرياد می زنم که تو مهربونترينی
هر چی آواز توی دنيا همهء ترانه های روی لبها
می شنوم ولی می دونم که تو دلنشين ترينی
اگه حتی همه دنيا برسن به داد من
برای قلب شکسته تو پناه آخرينی
به نظر من تو دنیای واقعی عکسش صادقه این که یک عکسه
mohammad99
23-06-2007, 23:47
يک کدوم مثل دل خراب و صاحب مرده ي من
پا پي زنهاي خوشگل نمي شه
چرا از اين همه دل
يک کدوم مثل تو ديوونه ي زنجيري نيست
يک کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمي شه
نمیدونم-ولی من از اون اهنگ که گزاشتم جالبهها
هزار حرف نگفته مانده بود و
هزار راه نرفته
تا هزار بهانه دست نگاهت دهند و
بمانی . . .
جان؟
@ MARYAM @
24-06-2007, 00:05
فرانک جان خیلی زیبا و با معنی بود
ممنون .
mohammad99
24-06-2007, 00:08
تو کد صفحه قبل یه اهنگه قشنگ دانلود کن
===
ياد داری كه ز من خنده كنان پرسيدی
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نياز
چه ره آورد سفر دارم ای مايه عمر؟
سينه ای سوخته در حسرت يك عشق محال
نگهی گمشده در پرده رؤيائی دور
پيكری ملتهب از خواهش سوزان وصال
چه ره آورد سفر دارم ... ای مايه عمر؟
ديدگانس همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نياز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشيد جنوب
ای بسا در پی آن هديه كه زيبنده تست
در دل كوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هديه كنم
پيكری را كه در آن شعله كشد شوق نهان
چو در آئينه نگه كردم، ديدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو كاهش بخشيد
دست بر دامن خورشيد زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشيد
حاليا ... اين منم اين آتش جانسوز منم
ای امید دل ديوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا كه عيانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از اين راه دراز
زن کار می کرد
اشک می ریخت
ظرفها را شستشو می کرد
مرد داد می زد
فحش می داد
کاغذی را زیر و رو می کرد
کودک در عمق
چشم های یک عروسک
خیره می گشت و ...
تصویر فرداهای خود را
جستجو می کرد
ممنون از هر دو شما
Asalbanoo
24-06-2007, 00:48
دلم بیازرد از کین روزگار و چو من ..... به گیتی اندر، آزرده دل فراوان بود
ز رنج دیوان بر خیره چند نالم؟ از آنک ....... قرین دیوان بد، گر همه سلیمان بود
نه من ز نوح فزونم که او دو نیمهی عمر ........ به چنگ انده بود و به رنج طوفان بود
عزیزتر نیم از یوسف درست سخن ........... که جایگاهش گه چاه و گاه زندان بود
دارو ندارم تو بودي قيده اونم ديگه زدم
ميترسم از روزي که قيده زندگيتو بزنم
گناهه من به نامه تو بسته بابا تند نرو ايست
رفيقه با مرام کجاست گشتم نبود نگرد که نيست
اینم به خاطر تو مژگان جون
تار و پود عالم امكان به هم پيوسته است
عالمي را شاد كرد آن كس كه يك دل شاد كرد.
در سرزمین من عاشق بودن جنایت است .
در سرزمین من حوا - به خاطر یک سیب -روزی هزار بار سنگسار میشود.
در سرزمین من لبها بوسه را در نگاه ها میجویند
و دستها عطر نوازش را در تاریکیها...
در سرزمین من عاشق بودن گناه کبیره است
چقدر "ت"
تعليم ناز چند دهي چشم مست را
دل آنقدر ببر كه تواني نگاه داشت
(اختري يزدي)
فرانك خانوم در سرزمين شما مي شه ازدواج كرد كه ثوابم داره:46:
(يه پيشنهاد: از اين به بعد شعرايي كه مي دونيم اسم شاعرش رو هم بنويسيم كه هم كپي رايت رعايت شه هم اگه كسي از شعر خوشش اومد راحت تر بتونه پيداش كنه)
A_M_IT2005
24-06-2007, 11:28
دوست عزیز چیزی که من دیده بودم این بود
نمیخوام در به در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایستا دنیا وایستا دنیا من میخوام پیاده شم...
می دانم که تازه از دیار دلواپسی ها برگشته ای
می دانم که وقت نکرده ای تا دلت برایم تنگ شود
اما من از دلتنگی تمام لحظه ها برگشته ام
از دلواپسی تمام فاصله ها
بر گشته ام تا مرا به میهمانی دورترین کتابهای جهان ببری
magmagf عزیز ممنون از راهنمایی و اصلاح.
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن ، سایه ها رنگ سیاهی
وزآن دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو رامن چشم در راهم
( نیما یوشیج)
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه
(فكر كنم :شيخ بهايي)
هان اي عقاب عشق
از اوج قله هاي مه آلود دوردست
پروازكن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد
در راه زندگي
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
فریدون مشیری
خوب پایان جان اومدیم شرایط ازدواج نبود
A_M_IT2005
24-06-2007, 12:57
دو صد دانا در این محفل سخن گفت
سخن نازک تر از برگ سمن گفت
ولی با من بگو آن دیده ور کیست
که خاری دید و احوال چمن گفت
(اقبال لاهوری)
در اين بازار اگر سودي است با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
(حافظ)
چي بگم؟ ايشالا فراهم ميشه اما .... گناه نكردن بهتره
البته امكانات زيادي نمي خواد جامعه خيلي سخت گرفته
یکی را چشمان آبی
یکی را زلفان طلا یی
از هر رنگ و هر قوم
چتر دامن بر باریک میانها
بسته
کلاه رومی بسر گذاشته
ترا که از بلخی، رومی انگاشته
راه ترا ورد زبان داشته
با نوای ساز
چرخیده و چرخیده و چرخیده
مستیده و مستیده و مستیده
عشق را میجویند و حقیقت را
اخه تو اون شعر که حرفی از گناه نبود پایان جان
فقط حرف عاشق شدن بود همین
A_M_IT2005
24-06-2007, 13:11
پایان عزیز من "ت" دادم.
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
دلم مي خواست بخندم ولي گريستم
و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي!
باشد از فردا مرد مي شوم
امروز يك انار به من بدهيد
A_M_IT2005
24-06-2007, 13:27
دریاب که مبتلای عشقم
آزاد کن از بلای عشقم
نظامی
مفلسانيم و هواي مي و مطرب داريم
آه اگر خرفه ي پشمين به گرو نستانند
(حافظ)
در سرزمین من عاشق بودن جنایت است .
در سرزمین من حوا - به خاطر یک سیب -روزی هزار بار سنگسار میشود.
در سرزمین من لبها بوسه را در نگاه ها میجویند
و دستها عطر نوازش را در تاریکیها...
در سرزمین من عاشق بودن گناه کبیره است
من اين طوري احساس كردم كه شاعر عاشق شدن رو در ايران از نظر عرف گناه مي دونه و منم گفتم راه حل عشق ازدواجه نه گناه (يعني با نظر شاعر مخالفم ( كه عشق نبايد گناه باشه) البته عشق از نظر شاعر رو منظورمه و به شاعر گفتم :31: بره ازدواج كنه اگه واقعا عاشقه كه ظاهرا امكانات نداشه:27: )
aftabkhanom
24-06-2007, 13:36
در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست
عجب که سینه ز سوز نفس نمی سوزد
ز بسکه داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ
دلم به حال دل هیچ کس نمی سوزد
به جز من و تو که در پای دوست سوخته ایم
رهی ز آتش گل و خار و خس نمی سوزد
در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند
كه با اين درد اگر در بند درمانن درمانند
(واي چقدر من اين غزل حافظ رو دوست دارم)
آفتاب خانوم شعر از رهي معيري بود؟
A_M_IT2005
24-06-2007, 13:44
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است ار این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بربیفکنندم و سزاست
اگر نه بردرخت تر کسی تبر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
Asalbanoo
24-06-2007, 14:18
در رهگذر باد چراغی که تراست ... ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست
بوی جگر سوخته عالم بگرفت ..... گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!
رودکی
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من ؟
گذشتم از تن تو زانکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
شعر بسیار قشنگی از فروغ
Asalbanoo
24-06-2007, 15:37
واجب نبود به کس بر، افضال و کرم ..... واجب باشد هر آینه شکر نعم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب ........ من در واجب چگونه تقصیر کنم؟
همان
من نباشم کی با چشمای تو سازشش می شه؟
با تموم مهربونی و غم و دیوونگیت
من نباشم کی واسه خوابت لالایی می خونه؟
تو تو هر هوایی باشی باز تو دنیات می مونه؟
mohammad99
24-06-2007, 16:27
برا ای که شعر ناقص نشه کامل گزاشتم
***
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشهام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون کبوترهاي وحشي ميکند پرواز
رود آنجا که ميبافتند کوليهاي جادو گيسوي شب را
همان جاها که شبها در رواق کهکشانها عود ميسوزند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
به هر سو چشم من رو ميکند فرداست
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور ميبينم که ميآيي
ترا از دور ميبينم که ميخندي
ترا از دور ميبينم که ميخندي و ميآيي
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشک اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تبسمهاي شيرين تو را با بوسه خواهم چيد
وگر بختم کند ياري
در آغوش تو
اي افسوس.***
سه شنبه ساعت نه یا ده شب
نوشتم تا بماند یادگاری
که دل آواره دیدار تو گشت
و این آوارگی را دوست دارد
فریبا شش بلوکی
در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید
افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من
نادر نادرپور
نگاه زاده علاقست
گاهی دو چشم عاشق
قبل از این که
زبان حرفی بزند
نغمه دل میگویند
و دو چشم عاشق دیگر
نغمه دل میشنوند
مجنون یا عاقل
هوشیار یا مست
حرف دل شنویم
و با نغمه دل مست شویم.
mohammad99
24-06-2007, 19:59
مرا رازي است اندر دل به خون ديده پرورده
وليكن با كه گويم راز چون محرم نميبينم
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
...
بدین شکرانه من بوسم لب جام
که کرد آگه ز دور روزگارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
mohammad99
24-06-2007, 20:25
من ار. زان که گردم به مستي هلاک
به آيين مستان بريدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهيد
پس آنگاه بر دوش مستم نهيد
به تابوتي از چوب تاکم کنيد
به راه خرابات خاکم کنيد
مريزيد بر گور من جز شراب
مياريد در ماتمم جز رباب
مبادا عزيزان که در مرگ من
بنالد به جز مطرب و چنگ زن
تو خود حافظا سر ز مستي متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراb
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
گر به فکر ســوختن افتاده ای مردانه باش
...
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکمت
خدارا دردل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بارو چو بلبل هزار آرد
خدارا چون با دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد
حافظ
mohammad99
24-06-2007, 20:45
همیِژوری ادامه بدید
سایه خانم ب بده!!!
ببخشید محمد جان اصلا متوجه نشدم وگرنه ادامه نمی دادم
حالا می خوای ادامه بده
اگه تا یک کم وقت دیگه ویرایش نشد
با اجازه دوستان من با "د" ادامه مي دم:
درنظر بازي ما بي خبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
دو دستم بالا و تسلیم :
نه که چون هیچ ندارم ،
نه که حتّی چون دوستت دارم ،
و حتّی نه که چون می دانم چه قدر دوستم داری ،
که ، زود باید بروم .
خدا ( ! ) می داند که حَرم ِ تو را
نه چون اتاقی میان ِ شب راهی برای غنودن می خواهم ،
خدا را ! .
امّا اگر بخواهی ، جز این نخواهی گرفت ،
که هر دو تصویر شبیه هم است .
تا ربودي دل زدستم
با غمت از پا نشستم
همره صد كاروان دل
مست مستم مست مستم
(شاعر: نمي دونم قبلي هم فراموش كردم بنويسم حافظ بود)
فرانك خانوم سلام من متوجه نشدم چرا دستاشو بالا گرفته و تسليمه؟
Asalbanoo
24-06-2007, 21:39
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر .... که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او ..... هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
تو من و ما را پیاپی می کشی در گود
تا بگویی میتوانی این چنین باشی
تا من وما جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی
چیست این شیطان از درگاهها رانده
در سرای خامش ما میهمان مانده
بر اثیر پیکر سوزنده اش دستی
عطر لذتها ی دنیا را بیافشانده
چیست او جز آن چه تو می خواستی باشد
تیره روحی ‚ تیره جانی ‚ تیره بینایی
تیره لبخندی بر آن لبهای بی لبخند
تیره آغازی ‚ خدایا ‚ تیره پایانی
فروغ
خوب هر چی بیندیشد او تسلیمیم . شعر کامل را می خواهید پایان جان؟
Asalbanoo
24-06-2007, 21:50
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم / چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم / امروز نشانهی غمان کرد دلم
من خاكي كه از اين در نتوانم برخاست
از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
(حافظ)
ممنون مي شم فرانك خانوم اگه زحمت بكشيد
Asalbanoo
24-06-2007, 21:55
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید .. ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق ... هر که قدر نفس باد یمانی دانست
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ... ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان .... هر که غارتگری باد خزانی دانست
aftabkhanom
24-06-2007, 22:00
تو يادت نيست آنجا اولش بود
همان جايي كه با هم دست داديم
همان لحظه سپردم هستيم را
به شهر بي قرار دست هايت
تعبير رفت يار سفر كرده مي رسد
اي كاج هرچه زودتر از در درآمدي
حافظ
اگه ممكنه اسم شاعر رو هم بنويسيد آخه شعرا خيلي قشنگه آدم بره تهيه شون كنه
يك عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چيزي شبيه جام بلور دلي غريب
حالا شكست واي صداي وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خيال تو بودم حلال بود
داديم ز كف نقد جواني و دريغا
چيزي بجز از حيرت و حسرت نستانديم
رعدي اذرخشي
من با تو نگویم که تو پروانه ی من باش
چون شمع بیا روشنی خانه ی من باش
در کلبه ی من رونق اگر نیست، صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه ی من باش
شب آرام و بيصدا در تشويش كوچه ها سرگردانم
با روياي پنجره با يك سينه خاطره بي سامانم
نامت را تمام شب همراه ستاره ها نجوا كردم
تا در ازدهام شم نقش روشن تو را پيدا كردم
من خيلي اين ترانه رو از افتخاري دوست دارم(شاعرشم نمي دونم)
من به گلای پيرهنت،زنجير دور گردنت
به عطری که می زنی و، می پيچه تو شهر تنت
به طرحای انگشترت، به عکس جلد دفترت
به فکری که شبا مياد، می گذره از بالا سرت
به موج ناز مژه هات، اتاق مهربونيات
به خودنويس روی ميز، هر کی پيشت باشه عزيز
خلاصشو برات بگم، به همه کس به همه چيز
به ديوارای خونتون، دخترای همسايتون
به اون پرنده هايی که، سر ميذارن روشونتون
به گلای گلدونتون، به شمعای شمعدونتون
به آدمايی که ميان، يه شب ميشن مهمونتون
به گفتن و خنديدنت، به ديدن و نديدنت
به مهربونيت با همه، به عادت بوسيدنت
به نت و ساز و ملودی، غريبه، آشنا يا خودی
به هر کسی که ببينم، خيلی باهاش يکی شدی
به هر کی از راه اومده، حرفای رويايی زده
به هر کی که فک می کنه، خواستنتو خوب بلده
به آيينه که رو به روته، به بغضی که تو گلوته
به اون چيزی که می دونم، قشنگ ترين آرزوته
من به زمين و به هوا، به مرده ها به زنده ها
به کوچه و خيابونا، به گلا و پرنده ها
من به تمام آدما، چه دور چه نزديک به شما
به اونيکه خالقته، حتی به دستای خدا
به هر چی دوست داری حسوديم ميشه
هر جا پا ميذاری حسوديم ميشه
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و لبانش دوختند
حافظ
فوق العاده زيبا بود فرانك خانوم فقط يه جاهايي به نظر وزن شعر مي ريزه بهم درست نمي گم؟
دوستت دارم
دوست داشتن همیشه گفتن نیست
گاه سکوت است و گاه نگاه
و این درد مشترک من و توست
که گاهی نمی توانیم در چشم هم نیز نگاه کنیم
خوشحالم که خوشتون اومد
من اول بار دانستم كه اين عهد كه با من مي كني محكم نباشد
كه دانستم كه هرگز سازگاري پري را با بني آدم نباشد
دوست دارم عاشقانه ترین عاشقانه ام را
بر تو منّت بگذارم ، امّا
اگر ، چه کنم که تو هم از آن شانه ی گریه خیز ، خیالی باشی ؟
و اگر چنین است ، امروز ختم ِ فرهاد است ؛
تويي كه خوبتري ز آفتاب و شكر خدا
كه نيستم ز تو در روي آفتاب خجل
حافظ
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چه ها رفت
حافظ
فرانك خانوم من خيلي دنبال اين شعر قبلي تون مي گشتم مي شه بفرمايد شاعرش كيه؟فكر مي كنم اخوان ثالث درسته؟
تو را كه چون جگر غنچه جان گل رنگ است
به جمع جامه سپيدان دل سياه مرو
به زير خرقهء رنگين چه دام ها دارند
تو مرغ زيركي اي جان به خانقاه مرو
مريد پير دل خويش باش اي درويش
وز او به بندگي هيچ پادشاه مرو
وفا نكردي و كردم خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم بريدي و نبريدم
مهرداد اوستا
شب خوش
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من مي خندي
من صدا مي زنم :
” آي باز كن پنجره را “
پنجره را مي بندي ...
حمید مصدق
یکی نیست بگه به تو
تویی دنیام
یکی نیست بگه به تو
باهات میام
یکی نیست, که بگه
فقط تورو میخوام
من فقط تورو میخوام
ببخشید تازه اومد بله از اخوان ثالث بود
محبوب دلم ز من جدايي تا كي؟
من در طلب و تو بي وفايي تا كي؟
سلمان هراتي
اينبار ديگه واقعا شب خوش
mohammad99
25-06-2007, 00:00
یک شب دلي به مسلخ خونم کشيد و رفت
ديوانه اي به دام جنونم کشيد و رفت
پس کوچه هاي قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشيد و رفت
***
ای ادمها-ای ادمهایی مه با خوشحالی بر پای کیبورد خود در پشت این شیشه دروغین میخندید یک نفر اینجا با چشمهایی قرمز دارد میساپرد جان...!!!
تشويش هزار «آيا»، وسواس هزار «اما»،
کوريم و نميبينيم، ورنه همه بيماريم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکيده و بيباريم
دردا که هدر داديم آن ذات گرامي را
تيغيم و نميبريم، ابريم و نميباريم
چطوری ممد جان!
هنوزم
میشه قربانی این وحشت منحوس نشد
هنوزم
میشه تسلم شب و اسیر کابوس نشد
میشه باز
سنگر از ترانه ساخت و به قرق سر نسپرد
هنوزم
میشه عاشق شد و از ستاره مایوس نشد
دل سپردن رمز قفل اين حصار تو به تو نيست
با تو بودن بهترينه ! اما ختم جستجو نيست
اونور ديوار شب باش ! تا من از تو ما بسازم
انعكاس اين ترانه ‚ آخرين آواز قو نيست
بايد بري تا بتونم اين شب رو نقاشي كنم
طعم گس نيشاي اين عقرب رو نقاشي كنم
بايد بري !دوس ندارم شب به تو چپ نگاه كنه
دوس ندارم دستاي شب ‚ صورتت رو سياه كنه
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
خیام
mohammad99
25-06-2007, 00:15
اینجایم؛بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ میکشم
و به فریب هر صدای دوردستمال سرخ دلم را تکان میدهم
***
بلبل طبعم<<رهی>>باشد ز تنهایی خموش---نغمه ها بودی مرا تا همزبانی داشتم
ای ز پا ، بر اثر تیغ فریب افتاده !
نیمه جان ، در شب بیغوله ، غریب افتاده !
آخر این خواب نه ، کابوس ، برای تو که دید ؟
این خط شوم پریشان به جبینت که کشید ؟
ای نگون بیرق خونین تو بر خاک ، ای عشق !
تو و خاک ؟ آی براورده ی افلاک ! ای عشق !
حسین منزوی
mohammad99
25-06-2007, 00:26
قناعت مي کنم با درد چون درمان نمي يابم
تحمل مي کنم با زخم چون مرهم نمي يابم
کنون دم درکش اي سعدي که کار از دست بيرون شد
به اميد دمي با دوست و ان دم هم نمي بينم
سلام
مرا بگذار با اين ماجرايم
نمي پرسم چرا اين شد سزايم
آه اي خدايم بشنو صدايم
گلويم مانده از فرياد و فرياد
ندارد كس غم مگر صدا را
به بغض در نفس پيچيده سوگند
به گل هاي به خون غلتيده سوگند
به مادر سوگوار جاودانه
كه داغ نوجوانان ديده سوگند
خدايا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشي در گذر است
سلام محمد
تنم با حالتی واضحتر از هر جمله پاسخ داد:
« آری ... دوستت می دارم! »
و من جنبش شهوانی خون در رگم ، آنروز
پیام بوسه ها را درک میکردم
و آیا « دوست میدارم »
همین احساس را در خویش میگنجاند؟!
سلام
در اين دنياي ناهموار
كه مي بارد به سر آوار
به حال خود مرا مگذار
رهايم كن از اين تكرار
سر آن كهنه درختم كه تنم غرقه ي برف است
حيثيت اين باغ منم
خار و خسي نيست
سلام. خوبید؟
mohammad99
25-06-2007, 00:41
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
حافظ منشين بي مي و معشوق زماني
کايام گل و ياسمن و عيد صيام است
***
دلا از دست تنهايي به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شوان تار از درد جدايي
كره فرياد مغز استخونم
تا سحر جل مي زنم خواب به سراغم نمياد
هي دلم مثل بچه بهنه بي جا مي گيره
موگومش هرچي كه مرگت چيه كوفتي! نمگه
عوضش نق مزنه ذكر خدايا مي گيره
پيري و معركه گيري كه مگن كار مويه
دفتر عمر داره صفحه پينجا مي گيره
اون كه عاشق شده پنهون مكنه مثل اويه
كه سوار شتر و پوشتشه دولا مي گيره
كتا كردن دامنار تا بيخ رون مشتي عماد!
ديگه مجنون توي خوب دامن ليلا مي گيره
محمد میشناسی اینو که؟
مرتب نمیاین؟ برم بخوابم؟
mohammad99
25-06-2007, 01:00
هر که ما را ياد کرد ايزد مراو را ياد باد
هر که ما را خار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر ره ما خاري فکند از دشمني
هر گلي کز باغ وصلش بشکند بي خار باد
**
اره میشناسمش
عماد الدین خراسانی
شب بخیر
دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
مثل اینکه امشب...
شب خوش
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آوره فروردینی
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
.
.
.
حافظ اسرار الهي كس نميداند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد
دل من يروز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توي شيشه فردا زد و رفت
A_M_IT2005
25-06-2007, 07:23
توی تاریکی شب
توی لحظه های ناب زندگی
زیر نور این ماه سپید
همیشه یاد تو هستم غریبه
mohammad99
25-06-2007, 09:25
خاکي که بزير پاي هر ناداني است کف صنمی و چهرهي جاناني است
هر خشت که بر کنگره ايواني است انگشت وزير يا سلطاني است
A_M_IT2005
25-06-2007, 10:30
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار ...... که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
تا گلي پر پر شد اندر گوشه اي
اشك خود را وقف گلدان كرده ام
هر شبي با اشك وبا آهي دگر
ني لبك بيدار بودم تا سحر
با نسيم هر شب دويدم تا به دشت
تا مگر بويي رساند يا خبر
از سياهي تا سپيدي گشته ام
آن طرف تا نا اميدي گشته ام
A_M_IT2005
25-06-2007, 11:50
من حضور خدایم را حس میکنم عاشقانه
پس به رسم عاشقی و بندگی خوانم ترانه
از حضورت توی این قلب سیاهم ممنون
از سکوتت پیش این بار گناهم ممنون
نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش
پنجه خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت
دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی
کوهها را در دهان باز دریاها فرو می ریخت
فروغ
mehraria
25-06-2007, 13:07
دوستان من تازه واردم و اين تا پيك پس اگر تکراري بود ببخشيد
تو را بلبل چو گل در خواب بيند
ستاره در رخ مهتاب بيند
زشرم روي تو گل ميشود آب
اگر عکس تو را در آب بيند !
خوش اومدي منم مثل خودتم
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
ياد حريف شهر و رفيق سفز نكرد
حافظ
mehraria
25-06-2007, 13:31
در دل تاريک اين شبهاي سرد
اي اميد نا اميدي هاي من !
برق چشمان تو , همچون آفتاب
مي درخشد بر رخ فرداي من ...
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
حافظ
mehraria
25-06-2007, 13:57
دلم را از غمت بی تاب کردم
شبم را با رخت مهتاب کردم
به حال گریه عکست را به شبها
میان اشک چشمم قاب کردم
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز
ولیک درخور امکان و اقتدار منست
سعدی
mehraria
25-06-2007, 14:02
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی نو به مبارکبادم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
حافظ
مگر ميشود نيامده باز
به جانبِ آن همه بينشانيِ دريا برگردي؟
پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه ميشود؟!
تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
تمامم نميکني، ها!؟
باشد، گريه نميکنم
گاهي اوقات هر کسي حتي
از احتمالِ شوقي شبيهِ همين حالاي من هم به گريه ميافتد.
سید علی صالحی
سلام: خوبید شما؟
mehraria
25-06-2007, 14:26
درختان را به باغی سبز دیدم
درختی غمزده گفتا که ; بیدم
جوانا ! سرو بودم در جوانی
ز داغ رفتن گلها خمیدم
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
ساکتید؟!
mehraria
25-06-2007, 14:41
ای بابا من شعرم با میم تمام شد شما با دال شروع کردی؟
مرا تاب غم یک تن نباشد
دلم ای دوست از آهن نباشد
تو گفتی غم مخور , آخر ندانی
که غم در اختیار من نباشد!
خوب الان شلوغ میکنیم خوبه ! هوراااااااااااااااااااااا ااااااااا
ببخشید اصلاح شد
دم فروبند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیات است دمی
غم مخور کز نظر همت والای حیکم
گر همه ملک جهان است، نیرزد به غمی
باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی، خواه نباشد حشمی
نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی
نه! ساکت باشید بهتره!!
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.