مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
mohammad99
28-10-2007, 17:06
سر کوی بلند فریاد کردم
علی شیر خدا ره یاد کردم
علی شیر خدا یا شاه مردان
دل ناشاد ماره شاد گردان
بیا که بریم به مزار ملا محمد جان
سیر گل لاله زار ملا محمد جان
علی شیر خدا دردم دوا کن
مناجات مره پیش خدا کن
چراغ روغنی نذرنه میتم
بهر جا عاشق است دردش دواکن
بیاکه بریم به مزار ملا محمد جان
سیر گل لاله زار ملا محمد جان
نظرگاه گر روم با تو نگارا
بگیرم دامن شیر خدا را
بگیرم تاخدا رحمش بیاید
نهم برچشم خود قلفهای طلا را
بیا که بریم به مزار ملا محمد جان
سیر گل لاله زار ملا محمد جان .
**
یادش بخیر یه زمان اهنگای شعرهای تو مشاعره میزاشتم.یادش بخیر
اینم شعر فرانک
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
ghazal_ak
28-10-2007, 17:23
نه پاييزم كنار تو نه ميخندم به حال تو
ولي يك روز كه بايد رفت چرا حاشا حلالم كن
يه روزي بوسه شادي يه روز بوسه از غم ها
همينه راز اين دنيا براي ما حلالم كن
mohammad99
28-10-2007, 17:28
نازلي! بهارخنده زد و ارغوان شكفت
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
نازلي سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
نازلي ! سخن بگو!
مرغ سكوت، جوجه مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته ست!
نازلي سخن نگفت
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت
***
نازلي سخن نگفت
نازلي ستاره بود:
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت
نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: زمستان شكست!
و
رفت...
*-*
چی خیال کردی غزل خانوم.از بچه ها بپرس امضا همشون یه بار تو مشاعره اومده D:
ghazal_ak
28-10-2007, 17:42
تو را با دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی
با او آهسته می رفتی سرا پا محو او بودی
صدایت کردم و بر من چو بیگانه نگه کردی
شکستی عهد دیرین را گنه کردی گنه کردی
--------------------------------------
چیزی خیال نکردم
خوشحالم مال منم اومده دوست من
mohammad99
28-10-2007, 17:47
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم -*- پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم -*- يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم -*- يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
غزل خانوم بد خوندی.:31:با یه لحن مهربون تر بخون منظورم رو بگیری:21:
خداییش کلا سرقت ادبی حال میده:11:
ghazal_ak
28-10-2007, 18:00
مرگ از پنجره بسته به من مينگرد
زندگي از دم در قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد كرد
در شبي تيره و سرد ...
------
نوبت منم می رسه:21:
mohammad99
28-10-2007, 18:04
دو سه روزه که یارم نیست پیدا
مگر ماهی شده رفته به دریا
بسازم خنجری از مغز فولاد
بکشم یار خود از قعر دریا
انشالله[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ghazal_ak
28-10-2007, 18:09
آنقدر درد درون را در دل خود ریختم
تا که خود با درد هستی سوز خود آمیختم
برگ زردی بودم و در تـــند باد حادثات
بر تن هر شاخه ی بی ریـــشه ای آویختم
:21::21::21:
mohammad99
28-10-2007, 18:17
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
دیدی دنیا چقدر کوچیکه
ناگهان
کاروان سنگین ایستاد
روی پُل عمر
آسمان آبی و خاک سیاه
ترک برداشته به دو نیم شدند .
در زمین
مرگی در کار نیست
آنچه هست جدایی است
تو از ما جدا شدی
یا ما از تو ؟!...
Mahdi_Shadi
28-10-2007, 18:31
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطي طبعم ز عشق شكر و بادام دوست
mohammad99
28-10-2007, 18:31
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
. شنیدم که شیخ ما با شبابی چنین گفت ه
که وقت است که سر به زیر آوری
کنون است هنگام درس
تو بشنو زما ااین پند٬
دلی داد استاد و چنین گفت به ما
۱- از دل برود هر آنکه از دیده برفت . (! teenage love )
۲- از دیده رود هر آنکه از دل برود . ( البته باید یکم خوش شانس باشی که همچین بشه ! )
۳- از دیده برونش سازند هر آنکه از دل برود . ( این ساده ترین راه حل برای اونایی که یکم قدرت دارن .)
۴- از هستی برود هر آنکه از دل برود . ( این دیگه تو کار مافیا و سیاسیهاست.)
۵- از هستی می رود وقتی می فهمد از دل رفته . ( این تو کار مجنونهاست. )
۶- در دل برود هر آنکه در دیده برفت. ( بی جنبه بازی یا همون اصل love in first sight )
۷- در دیده رود هر آنکه در دل برود . ( آخه چاره ی دیگه ای هم هست ؟)
۸- در دیده نرو اگر که در دل نمی روی . ( خب مگه زوره ؟ )
۹- در دل نرود اگر چه در دیده برفت . ( آهان ! به این می گن وفاداری ! )
۱۰- در دل برود اگر چه در دیده نرفت . ( ... به قولی : عزیزم ! این خودتی که برای من مهمه ! )
۱۱- از دل برود هر آنکه در دیده اش کسی برفت . ( خدا رو شکر کن که از هستی نرفتی ! بازم همون اصل بی وفایی و نامردی ! ای روزگار! )
۱۲- در دیده نرو اگر چه در دل رفته ای . ( اصل دوری و دوستی. )
۱۳- در دل برود هر آنکه از دیده برفت . ( با ۱۲ موقوف المعانی است . )
۱۴- از دیده روی به زینکه از دل بروی . ( راست میگه ! )
۱۵- از دل رفته ای تر خدا از دیده نیز برو ! ( امان از این آدمای سمج . تازه بدترش اینه که یه سره بیاد باهات حرف بزنه ! )
۱۶- از دل برود هر آنکه از دیده نرفت . ( ببین صد بار گفتم دوری و دوستی ! گوش نکردی اینم نتیجه اش.)
فعلا
eMerald1
28-10-2007, 18:38
واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطي طبعم ز عشق شكر و بادام دوست
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید دو قطره پنهانی
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
. شنیدم که شیخ ما با شبابی چنین گفت ه
که وقت است که سر به زیر آوری
کنون است هنگام درس
تو بشنو زما ااین پند٬
دلی داد استاد و چنین گفت به ما
۱- از دل برود هر آنکه از دیده برفت . (! teenage love )
۲- از دیده رود هر آنکه از دل برود . ( البته باید یکم خوش شانس باشی که همچین بشه ! )
۳- از دیده برونش سازند هر آنکه از دل برود . ( این ساده ترین راه حل برای اونایی که یکم قدرت دارن .)
۴- از هستی برود هر آنکه از دل برود . ( این دیگه تو کار مافیا و سیاسیهاست.)
۵- از هستی می رود وقتی می فهمد از دل رفته . ( این تو کار مجنونهاست. )
۶- در دل برود هر آنکه در دیده برفت. ( بی جنبه بازی یا همون اصل love in first sight )
۷- در دیده رود هر آنکه در دل برود . ( آخه چاره ی دیگه ای هم هست ؟)
۸- در دیده نرو اگر که در دل نمی روی . ( خب مگه زوره ؟ )
۹- در دل نرود اگر چه در دیده برفت . ( آهان ! به این می گن وفاداری ! )
۱۰- در دل برود اگر چه در دیده نرفت . ( ... به قولی : عزیزم ! این خودتی که برای من مهمه ! )
۱۱- از دل برود هر آنکه در دیده اش کسی برفت . ( خدا رو شکر کن که از هستی نرفتی ! بازم همون اصل بی وفایی و نامردی ! ای روزگار! )
۱۲- در دیده نرو اگر چه در دل رفته ای . ( اصل دوری و دوستی. )
۱۳- در دل برود هر آنکه از دیده برفت . ( با ۱۲ موقوف المعانی است . )
۱۴- از دیده روی به زینکه از دل بروی . ( راست میگه ! )
۱۵- از دل رفته ای تر خدا از دیده نیز برو ! ( امان از این آدمای سمج . تازه بدترش اینه که یه سره بیاد باهات حرف بزنه ! )
۱۶- از دل برود هر آنکه از دیده نرفت . ( ببین صد بار گفتم دوری و دوستی ! گوش نکردی اینم نتیجه اش.)
فعلا
ببخشید آقا محمد این کارت اصلا درست نیست:13:
منم میتونم یه حرف اول هر نوشته بذارم که بتونم تو مشاعره شرکت کنم
سلام به تی ای سی عزیز اون پایین دیدمت
تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه ی پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
ghazal_ak
28-10-2007, 18:41
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد وهنگام درو
گفتم اي بخت نجنبيدي و خورشيد دميد
گفت با اينهمه از سابقه نوميدمشو
[SIZE=5]
سلام به تی ای سی عزیز اون پایین دیدمت
دریغا انسان که با درد قرونش خو کرده بود
این نمیدانستیم و دوشادوش
در کوچه های پر نفس رزم فریاد میزدیم...
فدای تو امرلد عزیزم، خانومم خوبی؟
eMerald1
28-10-2007, 18:47
مرا دردي است اندر دل كه درمانش نمي دانم
جوابي هم نمي آيد ز هر در هر كه را خوانم
خوبم مرسی
شما خوب باشی ما هم خوبیم
من از آن امید بیهوده سخن میگویم
که مرگ نجات بخش شما را
به امروز و فردا می افکند..
مسافری که به انتظار و امیدش نشسته اید
از کجا که هم از نیمه ی راه
باز نگشته باشد؟
قربونت، خدا رو شکر که خوبی.
eMerald1
28-10-2007, 19:01
دلم چون مرغ در بندي كه از بند و قفس رسته
پناهش ده كه بر بامت پناه آورده بنشسته
قربون شکلت
من میرم سر درسم
فعلا خدا حافظ گل نازنین
هميشه بهار
شكوفه هايش را
به اولين باد هديه مي دهد
اما من
دراين جاده
در اين جنگل
هر روز پيراهنم
بوي شكوفه مي گيرد !
...
...
انگار
بهارهم فهميده است
تمام راه
مثل باد
براي تو مي آيم
من اما
برای تو
کلمه کم می آورم
بانوی من!
شعر بلد نیستم
وقتی آمدی
با چشم هایم میگویم..
قربونت امرلد جان، برو عزیزم، مواظبت باش.
آقا جلال با اجازه شعر قشنگ امضات رو نوشتم.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر انست که این قصه فراموش کنید
Asalbanoo
28-10-2007, 19:13
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم ........ عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود ....... بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز ...... صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ..... عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست ..... شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار .... جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر ........ با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان ...... لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ..... ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی . تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
می برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه عشق
زينهمه خواهش بيجا و تباه
آقا جلال با اجازه شعر قشنگ امضات رو نوشتم.
کار خوبی کردی:دی
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهی من ز هجر خاری دگر است
من جهد همیکنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
تو خواه برجه و خواهی فروجه این نبود
کی زهره دارد با آفتاب سیاری
طمع مدار که امشب بر تو آید خواب
که برنشست به سیران خدیو بیداری
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
تا چند کني قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر اين همه افسانه ندارد
mohammad99
28-10-2007, 19:37
دلمو شیکوندی برو حالشو ببر
با من نموندی برو حالشو ببر
تو منو فروختی برو حالشو ببر
با من نساختی برو حالشو ببر
تا دنیا دنیاست به تو دل نمیدم
قلبم عمری به تو من نمیدم
دیگه مثل ما واست پیدا نمیشه
بشه چون دروغی عاشقت نمیشه
وقتی پشیمون بر میگردی دوست دارم
دنبال مجنون که میگردی دوست دارم
زار و پریشون که میمونی
با چشم گریون که میخونی دوست دارم
ببخشید آقا محمد این کارت اصلا درست نیست[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
منم میتونم یه حرف اول هر نوشته بذارم که بتونم تو مشاعره شرکت کنمخیلی ممنون دوست من.تازه کارم تا با قوانین اشنا شم طول میکشه .وارد نبودم. ببخشید:10:
دلمو شیکوندی برو حالشو ببر
با من نموندی برو حالشو ببر
تو منو فروختی برو حالشو ببر
با من نساختی برو حالشو ببر
تا دنیا دنیاست به تو دل نمیدم
قلبم عمری به تو من نمیدم
دیگه مثل ما واست پیدا نمیشه
بشه چون دروغی عاشقت نمیشه
وقتی پشیمون بر میگردی دوست دارم
دنبال مجنون که میگردی دوست دارم
زار و پریشون که میمونی
با چشم گریون که میخونی دوست دارم
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِهمیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می آید!
mohammad99
28-10-2007, 19:59
دردادگاه عشق
قسمم قلبم بود
وكيلم دلم بود
و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان
قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد
پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ
كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم
و من گفتم به تو بگويند
دوست دارم
من واسه شكفتن تو همه فرصتهام و باختم
من كه زندگیم تو بودی به تو زندگیم و باختم
من و این همه غریبی
من واین همه شکستن
دنیا سرم خراب شد
وقتی چشماتو بستم
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
درجوانی غصه خوردم هيچ کس يادم نکرد
درقفس ماندم ولی صياد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سيرم کرد
آرزوی مرگ کردم؛مرگ هم يادم نکرد
mohammad99
28-10-2007, 20:09
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
یک نفر نیست که از خامشی چشمانم
شب یلدای غزلهای مرا بشناسد
سفر عشق به ابادی خاموش دلم
یک نفر نیست که رویای مرا بشناسد
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
ثریا زلف خود را شانه می کرد
دل عشاق را دیوانه می کرد
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
mohammad99
28-10-2007, 20:27
جان بابا از حوادث وز خطر ...... جز بسوی من ترا نَبوَد مفر
هین مرو از کشتی عونم به در ..... تا چو ابراهیم و یونس ای پسر
آب و آتش را نگهدارت کنم
با وجود آنکه در جُرم و گناه ..... عمر خود در کار خود کردی تباه
گر بکوی رحمتم آری پناه ..... سازمت خوش مورد عفو اله
پس به جُرم خلق غفارت کنم
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
mohammad99
28-10-2007, 20:31
دم غنیمت دان. که عالم یک دم است ...... آنکه با دم همدم است .او آدم است
دم زمن جو . کآدم زین دم است ...... فیض این دم.. عالم اندر عالم است
دم بدم .. دم تا بدم . یارت کنم
صاحب دم اندرین دوران منم .... بلکه در هر دوره شاه جان منم
باب علم و نقطه عرفان منم ..... آنچه کاندر وهم نآید آن منم
من به معنی بحر زُخارت کنم
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها میدانید؟
ممنون از لطفت آقا جلال.
mohammad99
28-10-2007, 20:43
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد
روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج
مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد، -
مي كشد ديوانه واري
در چنين هنگامه
روي گام هاي كند و سنگينش
پيكري افسرده را خاموش.
مرغ باران مي كشد فرياد دائم:
- عابر! اي عابر!
جامه ات خيس آمد از باران.
نيستت آهنگ خفتن
يا نشستن در بر ياران؟ ...
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به زير لب چنين مي گويد عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بيگانه خو بامن...
من به هذيان تب رؤياي خود دارم
گفت و گو با يار ديگر سان
كاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد.
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
mohammad99
28-10-2007, 20:56
حسادت میکند طاووسی بر زاغ
شبی با چشم خود دیدم
که شیری ...تاج خود می بخشد از انصاف
و گرگی... مهر می ورزد به یک بره
و من آن شب
نگاهم...
آنطرف از زندگی را
سخت زیبا دید...
*--
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این باز توان کرد
شب تنهائیم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
mohammad99
28-10-2007, 21:26
دخترم از خواب برخيز
شكر خندي بزن شوري بر انگيز
گل اقبال من اي غنچه ناز
بهار آمد ، تو هم با او بياميز
بهارم ، دخترم آغوش وا كن
كه از هر گونه گل آغوش وا كرد
زمستان ملال انگيز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا كرد
بهارم ، دخترم صحرا هياهوست
چمن زير پر و بال پرستوست
كبود آسمان همرنگ درياست
كبود چشم تو زيباتر از اوست
بهارم ، دخترم نوروز آمد
تبسم بر رخ مردم كند گل
تماشا كن تبسم هاي او را
تبسم كن كه خود را گم كند گل
بهارم ، دخترم دست طبيعت ،
اگر از ابر ها گوهر ببارد ،
و گر از هر گلش جوشد بهاري ،
بهاري از تو زيباتر نيارد .
بهارم ، دخترم چون خنده صبح
اميدي مي دهد در خنده تو
به چشم خويشتن مي بينم از دور
بهار دلكش آينده تو
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
mohammad99
28-10-2007, 21:44
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای برمن و دل امید وار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیه شد هم روزگار من
زین پیش صبر بود دلم را قرار نیز
آیا کجا شد آنهمه صبر وقرار من
نزدیک شد که خانه عمرم شود خراب
رحمی بکن وگرنه خراب است کار من
ای سیل اشک خاک وجودم بآب ده
تا بر دل کسی نشیند غبار من
گفتی برو هلالی و صبر اختیار کن
وه چون کنم که نیست بدست اختیار من
نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
ghazal_ak
28-10-2007, 21:54
داني که شمع به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت: اي عاشق بيچاره فراموش شدي!
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد،
گفت: طولي نکشد نيز تو خاموش شوي!!!
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
mohammad99
28-10-2007, 22:00
تو که قدر وفامو ندونستی
میشد یرنگ بمونی نتونستی
گمون نکن تو دستات یه اسیرم
دیگه قلبمو از تو پس میگیرم
شبا همش به میخونه میرم من
سراغ می و پیمونه میرم من
تو این میخونه ها خسته دردم
بدنبال دل خودم میگردم
تو این میخونه ها خسته دردم
بدنبال دل خودم میگردم
دلم گم شده پیداش میکنم من
اگه عاشقته وای به حالش
رسواش میکنم من
دلم گم شده پیداش میکنم من
اگه عاشقته وای به حالش
رسواش میکنم من
دلم گم شده پیداش میکنم من
اگه عاشقته وای به حالش
رسواش میکنم من
نگاهت را نمی خوانم نه بامایی نه بی مایی
زکارت حیرتی دارم نه با جمعی نه تنهایی
mohammad99
28-10-2007, 22:23
یه روز خیمه زدی تو سرنوشتم
منم از عاشقیم واست نوشتم
گمون کردی هنوز پر شر و شورم
هنوز عاشقم و خیلی صبورم
شبا همش به میخونه میرم من
سراغ می و پیمونه میرم من
تو این میخونه ها خسته دردم
بدنبال دل خودم میگردم
تو این میخونه ها خسته دردم
بدنبال دل خودم میگردم
دلم گم شده پیداش میکنم من
اگه عاشقته وای به حالش
رسواش میکنم من
نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است
قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است
برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است
عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب
نام تو گرچه سرود زندگیست
من تو را به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب می کنم
بهترین بهترین من!
تو نه عاشقی نه حیران نه غریبی نه پریشان
به چنین کسی جه گویم که چه روزگار دارم
ghazal_ak
28-10-2007, 22:43
مي خواهم شمع باشم در دل شبها بسوزم
روشنايي بخشم به جمعي و خود تنها بسوزم
اي شمع آهسته بسوز كه شب دراز است هنوز
اي اشك آهسته بريز كه غم زياد است هنوز
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
mohammad99
28-10-2007, 22:47
من اگه از چشمای تو می گم
من اگه در پی نام و نشون تو هستم
من اگه از رفاقت تو با تیغ نارفیق به گلو نشسته ات...
من اگه از زخم کاری دل می گم
مکدر نشو... جون پناه من
من از چشمای تو می گم تو ببینی
که روزگارم سخت و تن زخمیم عاصیه
تا تو ببینی که دلم تنگه برا خونه و هم خونه
دلم تنگه برا آسمونی که دیگه آبی نیست
دلم تنگه و دل فولادم تا شده ، خم شده ، شکستس
دلم تنگه برا ابری که دلش پر گریه است
دلم تنگه برا آب ، بارون
تو رو خدا بذارین بارون بیاد
بذارین این چشما خیس از دعای مادر بشه
با شمام با معرفتا
محض رضای عشق دیگه آفتابو جیره بندی نکنید
فرصت عشقو از ما نگیرین
روشنیو از چشما نگیرین
از او دوتا چشم...
اون دو تا چشم سیاه
سلام خدمت اساتید و دوستان
تا که علی بنده است قول اناالحق خطاست
از سر دیوانگی ست نق نق منصورها
هر زمان تنها شدم از شعر یاری ساختم
همچو نقاشان زهر نقشی نگاری ساختم
میروم تا که عیان سازم
راز این خواهش سوزان را
نتوانم که برم از یاد
هرگز آن مرد هوسران را
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
به شب تیره خاموشم
به خدا مردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسـوختیـم و از مـــا بت ما فــــــــراغ دارد
من به فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگیم را بچرد
mohammad99
28-10-2007, 23:02
دفتر خاطره اي پاك سپيد
نه در او رسته گياهي ، نه گلي
نه بر او مانده نشاني نه، خطي
اضطرابي تپشي ، خون دلي
اي خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخ سرازير شدن
اي خوشا زير و زبرها ديدين
راه پر بيم و بلا پيمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابديت بودن
عمر � من � اما چون مردابي ست
راكد و ساكت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله كشد خشم و خروش
شب که میرسد از کناره ها
گریه میکنم با ستاره
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چارها؟
همچو خاموشان ! بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
ماز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
شعر من از عشق تو نام گرفت
این همه غم از تو الهام گرفت
mohammad99
28-10-2007, 23:23
ما پیاده ایم ای سواره ها
از تهي سرشار
جويبار لحظه ها جاري ست
چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ
دوستان و دشمنان را مي شناسم من
زندگي را دوست مي دارم
مرگ را دشمن
واي ، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم
كه به دشمن خواهم از او التجا بردن
جويبار لحظه ها جاري
اقا مهراد شرمنده راستش ادیت نکردید.گفتم پست بدم
یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی
غم پنهان ، غم پیدای مرا بشناسد
یک نفر نیست که از شعله سوزنده اشک
طلب عشق و تمنای مرا بشناسد
دلم اویخته از دار پریشانی ها
یک نفر نیست مسیحای مرا بشناسد
در هنر من از کسی کم نیستم
تا به خدمت پیش دشمن بیستم
مــــن ز آتش زادهام او از وحـــل
پیش آتش مــر وحل را چه محـل
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم
چی رو ادیت نکردم؟؟؟
میثم 021
28-10-2007, 23:33
مستانه ي من كجايي كي پيش من ميايي
ghazal_ak
28-10-2007, 23:40
يارم چو قدح بدست گيرد
با زار بتان شكست گيرد
هركس كه بديد چشم او بگفت
كو محتسبي كه مست گيرد
mohammad99
28-10-2007, 23:47
ديگر دلم گرفته ازين حرمت و حريم
تا چند مي توانم باشم به طعن و طنز
حتي گهي به نعره ي نفرين تلخ و تند
غيبت كنان و بدگو پشت سر خدا؟
ديگر به تنگ آمده ام من
تا چند مي توانم باشم از او جدا ؟
صاحبدلي ز مدرسه آمد به خانقاه
با خاطري ملول ز اركان مدرسه
بگريخت از فريب و ريا ، از دروغ و جهل
نابود باد - گويد - بنيان مدرسه
18074 رو البته ببخشیدا
ghazal_ak
28-10-2007, 23:52
هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي كشيدم
شبيه نيمه سيبي
كه به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند!!!
داند او که آن تیغ بر خود میزنم
من ویم اندر حقیقت او منــــــم
mohammad99
28-10-2007, 23:56
آب و آتش نسبتي دارند جاويدان
مثل شب با روز ، اما از شگفتيها
ما مقدس آتشي بوديم و آب زندگي در ما
آتشي با شعله هاي آبي زيبا
آه
سوزدم تا زنده ام يادش كه ما بوديم
آتشي سوزان و سوزاننده و زنده
چشمه ي بس پاكي روشن
هم فروغ و فر ديرين را فروزنده
هم چراغ شب زداي معبر فردا
از این نا مهربونی ها دارم از غصه میمیرم
رفیق روز تنهایی یه روز دستات و می گیرم
تو این شب گریه میتونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد هم خونه چی میشه عاشقم باشی
یک دو گامی رو تکلف ساز خوش
عشق گیرد گوش تو آنگـــاه کش
mohammad99
29-10-2007, 00:24
شكوهِ مردن
در فواره فريادي -
[زمينت
ديوانه آسا
با خويش مي كشد
تا باروري را
دستمايه ئي كند؛
كه شهيدان و عاصيان
يارانند
بار آورانند.]
ورنه خاك
از تو
باتلاقي خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقير
مرده باشي.
یکی زیبا خروسی بود جنگی
به مانند عقاب از تیزچنگــــی
یکی روبهی بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای:دی
mohammad99
29-10-2007, 00:40
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ر سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت.
*-*
مادر معنوی چه کرده دی:
تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
مدح این بیدولتان عــار است دانـــــا را ولیـــک
چون تویی را مدح گفتن افتخار است، ای حکیم!
میروم بار دگر مستم کند
بی سرو بی پا و بی دستم کند.
mohammad99
29-10-2007, 01:01
در دوردست هاي دور
زني شبيه مادرم
زني با لباس سياه
كه بر رويشان
شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته است
رفتم و وارت ديدم چل ورات
چل وار كهنت وبردس بهارت
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار زني بهياد سالهاي دور
سالهي گمم
سالهايي كه در كدورت گذشت
پير و فراموش گشته اند
مي نالد كودكي اش را
ديروز را
ديروز در غبار را
او كوچك بود و شاد
با پيراهني به رنگ گلهاي وحشي
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زني با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته
بود
زير همين بلوط پير
باد زورش به پر عقاب نمي رسيد
ياد مي آورد افسانه هاي مادرش را
مادر
اين همه درخت از كجا آمده اند ؟
هر درخت اين كوهسار
حكايتي است دخترم
پس راست مي گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل مي ميرند
در لحظه هاي كوه
و سالهاي بعد
دختران تاوه با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد نشسته
است آنها را در آوازهاشان مي خوانند
هر دختري مادرش را
رفتم و وارت ديدم چل وارت
چل وار كهنت وبردس نهارت
خرابي اجاق ها را ديدم در خرابي خانه ها
و ديدم سنگ هاي دست چين تو را
در خرابي كهنه تري
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار دختري به ياد مادرش
شراب صافی و مل میفرستم
به ماچین تار کاکل میفرستــم
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی بایـــد که بـــــــــر لب گیرد این پیمانه را
آیدا لبخند آمرزشی ست
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم
در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم
که مرا دیگر از او گزیر نیست..
mohammad99
29-10-2007, 01:14
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم ، کوره روشن کردند .
پاتو چرا بستی به تخت ؟
پامو ! پامو بستم که اگه یه وقت
زمین سقوط کنه طوری نشم .
کی ، کی گفته زمین می خواد سقوط کنه ؟
قانون دافعه گفت .
چشممو دور می بینی می ری ددر !
بوی گوگرد می دی !
هی هوار !
فسفر و گوگردو تشخیص نمی دن !
وای از اقبالم !
diana_1989
29-10-2007, 01:25
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
زاه شرر بار این قفس را پر شکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درا
نغمه ی آزادی و نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه ی این خاک توده
را پر شرر کن !
ظلم ظالم جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن !
نو بهار است گل به بار است ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا نچین
مرغ بی دل شرح هجران مختصر کن.... !
نو بــهار و رســــم او ناپایدار است ای حکیم!
گلشن طبع تو جاویدان بهار است، ای حکیم!
Braveheart
29-10-2007, 01:29
من اولاد دوست می دارم
هنوز عکس نگاه او با من است
هنوز آن ده از ماهی که اتو کشیده
کنج صفحه است
برای من ، یعنی تمنای او
حتی آن مهری که به کینام ریخته است
هنوز آن گوشه های نایاب دلم
سیر بودن با او بی قرار است
هنوز نامش عزیز ترین قشنگی هاست
در این اوقات ناخوش دلتنگی ها
هنوز
دوستان بالاخره من تصميمم رو گرفتم و تاپيکي در مورد اشعارم زدم ... وقت کردين يک نظري بدين ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در دوریت چو شمعی می سوزم و میسازم
ای دریغا نیست یک لحظه که بی تو روزگارم گذرد
به تمنای وصالت با درد دروی می سازم
عزیزا بای بی تو تنهایم
چه طورین دوستای گلم
mohammad99 عزیز، magmagf عزیز یادش به خیر تو این تاپیک دورانی داشتیم:31:
SMH.ir و TEC عزیز و بقیه واقعا آفرین
ایشالا همیشه موفق باشین:11:
مطرب ایشان را سوی مستی کشید
باز مستــــــی از دم مطرب چشیــــد
چه طورین دوستای گلم
mohammad99 عزیز، magmagf عزیز یادش به خیر تو این تاپیک دورانی داشتیم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](4).gif
SMH.ir و TEC عزیز و بقیه واقعا آفرین
ایشالا همیشه موفق باشین[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](17).gif
شما هم موفق باشی
میدونی واسه چی اومدم تو تاپیک مشاعره؟!!! گفتم قبل از اینکه رستگاری در 7روز رو امتحان کنم اینجا یه حال و هوایی عوض کنم !!![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Braveheart
29-10-2007, 02:07
دلم میخواد بهار بیاد شکوفه ها به بار بیاد
تو این دیار غم نباشه مهر و صفا تو هیچ دلی کم نباشه
دلم میخواد با هم باشیم مثله گذشته های دور یکی باشیم رها باشیم
دلم میخواد کینه ها از یادم بره عشق بیاد به دیدنم ظلم بره ستم بره
.
diana_1989
29-10-2007, 03:02
هر کس به طريقي دل ما ميشکند
بيگانه جدا ، دوست جدا ميشکند
بيگانه اگر مي شکند حرفي نيست
من در عجبم دوست چرا ميشکند
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز بگویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
بسوز سینه من آتشی نیست
cityslicker
29-10-2007, 11:06
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرقتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
mohammad99
29-10-2007, 11:38
يكي در فرياد
زيستن -
[ پرواز ِ عصباني ِ فـّواره ئي
كه خلاصيش از خاك
نيست
و رهائي را
تجربه ئي مي كند.]
و شكوهِ مردن
در فواره فريادي -
[زمينت
ديوانه آسا
با خويش مي كشد
تا باروري را
دستمايه ئي كند؛
كه شهيدان و عاصيان
يارانند
بار آورانند.]
ورنه خاك
از تو
باتلاقي خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقير
مرده باشي.
***
فريادي شو تا باران
وگرنه
مرداران
cityslicker
29-10-2007, 12:11
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود
mohammad99
29-10-2007, 12:23
درياب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهاي خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
عملا دیگه د معاصر ندارم:31:
cityslicker
29-10-2007, 12:28
تا كه از چهره سترديم خط وخال ريا
در نظر زشت نموديم و رميدند زما
جان و دل بر سر بازار وفا آورديم
چه توان كرد چو ياران نخريدند زما
بگردی پیدا می کنی:46:
mohammad99
29-10-2007, 12:34
اي زاده هفت پشت اصالت،در مکتب عشاق اگر اين بود جوابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اي شناگر قابل تو اب نميبيني،بازيچه شب گردان،مهتاب نميبيني،
اي زاده هفت پشت اصالت، تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اينک تو اين مرداب،
اينک تو اين مهتاب،
بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب!
اي کرم بدن شب تاب،
به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت،
لعنت به تو ذات خرابت!
رفتيم و از اين رفتن،
بسيار تو را بخشيد،
آزادي و قلب تو بر رفتن ما خنديد،
آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد،
گو شکرخدا گفتم وراضي ز ثوابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
بر اصل و نصب بالي؟
اي اصل نصب عالي!
اي کاش نبيني تو آن روز که پا مالي،
اي عاشق پوشالي،
اينک تو و جولانگه مستان شرابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
اي عاشق پوشالي،
گفتم که گلي، افسوس،پا تا به سرت خاره،
اي بي خبر و مدهوش،
اين مستي پيروزي، جند است و نه بسياره
سقاي هزار تشنه آواره،
سيراب شدن جملگي از آب سرابت،
لعنت به تو ذات خرابت!
در اينه ات بنگر،
حيوان صفتي بيني!
حاشا مکن اين باور
اين دست تو نيست، ايني!
اين است ترازوي عدالت،
تو،پادشه مکر و رذالت،
ارزاني آن تازه رس خوش قد وفامت،
تو پيش کش و قصه ما هم به سلامت.
اي زاده هفت پشت اصالت،
تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،
لعنت به تو و ذات خرابت!
ايان سخن بشنو:
اين قائله شد از نو!
در مکتب عشاق اگر اين بود همه صبر و قرارم،
گر حوصله اين بود و چنين پا به فرارم،
اين گونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم،
لعنت به من وعشق وبر اين ذات خرابم!
هنوز یه دیوان حافظ خیام و باباطاهر و سعدی و مولانا دارم گزاشتم برا روز مبادا:31:
cityslicker
29-10-2007, 12:37
مثل دریا مغروری
نذار خاموشی جون بگیره
ای شرقی غمگین
بازم خورشید دراومد
کبوتر آفتاب
روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
بوی گل گندم تو رو به یاد میاره
بابا تو دیگه کی هستی:46:
mohammad99
29-10-2007, 12:38
همه مي پرسند :
چيست در زمزمه ي مبهم اب ؟
چيست در همهمه ي دلکش برگ ؟
چيست در بازي ان ابر سپيد ،
روي اين ابي ارام بلند
که تو را مي برد اينگونه به اعماق خيال ؟
چيست در خلوت خاموش کبوترها ؟
چيست در کوشش بي حاصل موج ؟
چيست در خنده ي جام ؟
که تو چندين ساعت ،
مات و مبهوت به ان مي نگري !؟
- نه به ابر،
نه به اب ،
نه به برگ ،
نه به اين ابي ارام بلند ،
نه به اين خلوت خاموش کبوترها ،
نه به اين اتش سوزنده که لغزيده به جام ،
من به اين جمله نمي انديشم .
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر،
رقص عطر گل يخ را با باد ،
نفس پاک شقايق را در سينه ي کوه ،
صحبت چلچله هل را با صبح ،
نبض پاينده ي هستي را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل ،
همه را مي شنوم ، مي بينم ،
من به اين جمله نمي انديشم !
به تو مي انديشم ،
اي سراپا همه خوبي ،
تک و تنها به تو مي انديشم .
همه وقت ، همه جا
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم .
تو بدان اين را ، تنها تو بدان !
تو بيا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جاي مهتاب به تاريکي شب ها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند .
اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز
ريسماني کن از ان موي دراز،
تو بگير، تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو !
قصه ي ابر هوا را تو، تو بخوان !
تو بمان با من تنها تو بمان .
در دل ساغر هستي تو بجوش ،
من همين يک نفس ازجرعه ي جانم باقي ست ،
اخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش
کوچیک شما دوستان میگن مملی فشفشه:31:
cityslicker
29-10-2007, 12:42
شب بر سر من جز غم ايام كسي نيست
مي*سوزم و مي*ميرم و فريادرسي نيست
بيمارم و تبدارم و در سينة مجروح
چندان كه فغان مي*كشم از دل نفسي نيست
شما جاتون بالای سر ماست:20:
تنها در گور سرد خويش رها مي شوم
خفته در پناه ضيافت کرم ها
دستانم را در گور مي شويم
و به قربانگاه عاطفه مي روم
mohammad99
29-10-2007, 12:47
تو چون موجي دلم بردي ، مرا گمراه خود کردي
به راه شب که بيدارم ، طريق منزلت پويم
مرا روحي دگر دادي ، به باغ و سبزه و لاله
نظر بر جاي پاي تو، تو را مستانه مي جويم
تو چون عطر دل انگيزي ، تن من را تو خوشبو کن
تو ياس باغ دل هستي ، تويي رنگ و تويي بويم
تو چون الماس لبريزي ز نور و پرتوهاي عشق
بپاشان نور خود را نيک ، به تاريکيهاي در کويم
تو قلبي پر زخون داري ، چو ياقوتي چنين سرخي
بخوانم اين ز چشمانت ، به چشم دل همي گويم
پر از اشکي به سان ابر، غم عشقي به دل داري
نکن گريه که مي گريم و بيني خم به ابرويم
تو را در سينه راهي هست که ديگر را به بن بست است
تو را در سينه محفوظم ، کمال عشق و نيرويم
گل سرخي که لبهايت ز نوش جام رنگين است
و من زنده به ياد تو ، تويي هر دم که مي بويم
به شبهاي سياه من تو مهتابي که نوراني
و من مانند يک شب بو به نور ماه مي رويم
تو گرم و ملتهب چون شمع ، تو خورشيد جهانتابي
بتاب اي مهر زيبا رو، بميران سحر و جادويم
سکوت مبهم و سردم ، به فريادت تو ميرا کن
به زخم دل تو مرهم باش ، تويي درمان و دارويم
تو در صحبت نمي گنجي ، سخن کوتاه گردانم
چو مستي گيج و مبهوتم ، نميدانم چه مي گويم
اشتباه دیدی ما زیر پایتم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
cityslicker
29-10-2007, 12:50
تنها در گور سرد خويش رها مي شوم
خفته در پناه ضيافت کرم ها
دستانم را در گور مي شويم
و به قربانگاه عاطفه مي روم
تو چون موجي دلم بردي ، مرا گمراه خود کردي
به راه شب که بيدارم ، طريق منزلت پويم
مرا روحي دگر دادي ، به باغ و سبزه و لاله
نظر بر جاي پاي تو، تو را مستانه مي جويم
تو چون عطر دل انگيزي ، تن من را تو خوشبو کن
تو ياس باغ دل هستي ، تويي رنگ و تويي بويم
تو چون الماس لبريزي ز نور و پرتوهاي عشق
بپاشان نور خود را نيک ، به تاريکيهاي در کويم
تو قلبي پر زخون داري ، چو ياقوتي چنين سرخي
بخوانم اين ز چشمانت ، به چشم دل همي گويم
پر از اشکي به سان ابر، غم عشقي به دل داري
نکن گريه که مي گريم و بيني خم به ابرويم
تو را در سينه راهي هست که ديگر را به بن بست است
تو را در سينه محفوظم ، کمال عشق و نيرويم
گل سرخي که لبهايت ز نوش جام رنگين است
و من زنده به ياد تو ، تويي هر دم که مي بويم
به شبهاي سياه من تو مهتابي که نوراني
و من مانند يک شب بو به نور ماه مي رويم
تو گرم و ملتهب چون شمع ، تو خورشيد جهانتابي
بتاب اي مهر زيبا رو، بميران سحر و جادويم
سکوت مبهم و سردم ، به فريادت تو ميرا کن
به زخم دل تو مرهم باش ، تويي درمان و دارويم
تو در صحبت نمي گنجي ، سخن کوتاه گردانم
چو مستي گيج و مبهوتم ، نميدانم چه مي گويم
اشتباه دیدی ما زیر پایتم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مراکه باتو شادم پریشان مکن
بیاوسیل اشکم به دامان مکن.
دوستان خوب مثل ستاره می مونند حتی اگر نبینیشون مطمئن هستی که سر جاشون هستند
از دوستی باشما خوشحالممحمد گل:11:
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر نداد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد
mohammad99
29-10-2007, 12:57
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت گوچ و نداريم!
سر به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار،
يه باري از دوشم بگير،مشکل رو مشکلم نذار!
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت کوچ و نداريم!
قربونت ما بیشتر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همکار شعرات بد غمگین میزنه!!
cityslicker
29-10-2007, 13:02
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر نداد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد
دل از این عمر شیرین بر نگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت گوچ و نداريم!
سر به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار،
يه باري از دوشم بگير،مشکل رو مشکلم نذار!
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت کوچ و نداريم!
قربونت ما بیشتر[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من عاشق كي ميتونم لايق خاك تو باشم
من كه مي ميرم اگه كه يه روزي از تو جدا شم
لايق عشق تو يك روز كمون رو گذاشت تو جونش
دل به دل تونل داره:46::40:
ولی جدی جدی از کدوم حرف آخر شعر من و یا مگ مگ عزیز میم برداشتی:46::31:
لطفا با حرف شین ادامه بریم مرسی
mohammad99
29-10-2007, 13:07
شک نکن
عاشق مي شوم? عاشق ميشوي?عاشق مي شود?...."
"مي روم? مي روي?مي رود?مي رويم......"
تو ابله?
هيچ وقت«صرف فعل» را ياد نگرفتي
هر وقت «عاشق مي شوم»
«مي روي»!!!
هر وقت «مي روم»
تازه
«عاشق مي شوي»!!!
هان؟!؟عادیه از این سوتیا زیاد میدم !!!مگه نه؟:31:
cityslicker
29-10-2007, 13:11
یارب مددی تاب در این قلب نمانده
از دوری دلدار بسی شکسته بالم
چی؟؟:18::18:عاشقیه دیگه شوخی:21:
ghazal_ak
29-10-2007, 13:29
من دوستدار روي خوش و موي دلكشم
مدهوش چشم مست و مي صاف بيغشم
در عاشقي گريز نباشد ز سوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
mohammad99
29-10-2007, 13:33
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما، صد جای آسیا کن
خیره کشی ست مارا، دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید ، تدبیر خون بها کن
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
اینجوری ما از اولش عاشق بودیم :31:
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه صراحی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود...
(مطمئن نیستم مصراع آخرو درست نوشتم یا نه)
ghazal_ak
29-10-2007, 14:26
در ماهتاب خاطره می بینمت هنوز
با آن شكنج زلف كه افشانده ای به دوش
گاهی به ناز می گذری از برابرم
تا از درون سینه برانگیزی ام خروش
mohammad99
29-10-2007, 15:16
شب از نیمه رفته بود و برف مي باريد
چون پر افشاني پر پهاي هزار افسانه ي از يادها رفته
باد چونان آمري مأمور و ناپيدا
بس پريشان حكمها مي راند مجنون وار
بر سپاهي خسته و غمگين و آشفته
برف مي باريد و ما خاموش
فار غ از تشويش
نرم نرمك راه مي رفتيم
كوچه باغ ساكتي در پيش
هر به گامي چند گويي در مسير ما چراغي بود
زاد سروي را به پيشاني
با فروغي غالبا افسرده و كم رنگ
گمشده در ظلمت اين برف كجبار زمستاني
برف مي باريد و ما آرام
گاه تنها ، گاه با هم ، راه مي رفتيم
چه شكايتهاي غمگيني كه مي كرديم
با حكايتهاي شيريني كه مي گفتيم
هيچ كس از ما نمي دانست
كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين بادبرف آغاز
هم نمي دانست كاين راه خم اند خم
به كجامان ميكشاند باز
برف مي باريد و پيش از ما
ديگراني همچو ما خشنود و ناخشنود
زير اين كج بار خامشبار ،از اين راه
رفته بودندو نشان پايهايشان بود
Asalbanoo
29-10-2007, 16:11
دل می رود ز دستم
صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان
خواهد شد اشکارا
----------
اینو نوشتم که بپرسم
ممد جان داد اون تصمیف استاد ناظری را نیم ذاری تو تاپ=یک درخواست
دارم می میرم از شدت ذوق
آه
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من میگیرد
...
mohammad99
29-10-2007, 16:56
در رقص عظيم تو
به شكوهمندي
ني لبكي مي نوازند،
و ترانه رگ هايت
آفتاب هميشه را طالع مي كند
بگذار چنان از خواب بر آيم
كه كوچه هاي شهر
حضور مرا دريابند
دستانت آشتي است
ودوستاني كه ياري مي دهند
تا دشمني
از ياد برده شود
پيشانيت آيينه اي بلند است
تابناك و بلند،
كه خواهران هفتگانه در آن مي نگرند
تا به زيبايي خويش دست يابند
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟
تا آ يينه پديدار آئي
عمري دراز در آ نگريستم
من بركه ها ودريا ها را گريستم
اي پري وار درقالب آدمي
كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد!
حضور بهشتي است
كه گريز از جهنم را توجيه مي كند،
دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود
salma_ar
29-10-2007, 17:45
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این دو گل خوشبوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد
hellgirl
29-10-2007, 18:05
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نميزند
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذر گهي است پرستم كه اندر او به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
دل خراب من دگر خرابتر نمي شود
كه خنجر غمت ازين خرابتر نمي زند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاي بسته ات؟
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند!
نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر كسي تبر نمي زند
mohammad99
29-10-2007, 18:07
" دلي دارم خريدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسي بافتم بر قامت دل
زپود محنت و تار محبت"
بيا ! توفانيم امشب دوباره
کمي بارانيم امشب دوباره
دوباره آسمانم بي قرار است
هواي ابريم گرد و غبار است
دوباره عاشقي ها يادم آمد
صفاي نام مولا يادم آمد
بيا ساقي که درويشيم ما هم
خدا جوي و علي کيشيم ما هم
دل و جانت قلندر ! صيقلي باد
هميشه فکر و ذکرت يا علي باد
دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما
تو ای پایان تنهاییی پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز بهار آخر من باش
بذار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه
می خوام آیینه ی خونه با چشمات همنشین باشه.....
همکار شعرات بد غمگین میزنه!!
چون غمگینم
همه را بيازمودم ز تو خوشترم نيامد
چو فرو شدم به دريا چو تو گوهرم نيامد
mohammad99
29-10-2007, 21:55
شعری برای همکار غمگین
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای برمن و دل امید وار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیه شد هم روزگار من
سلام دوستان خوبم
میبینم که شعر های تکراری دیگه داره سر به فلک میزنه !!!
................
نگهش زیرکانه می پرسید
کاین تجمل چسان پدید آمد ؟
مادر داغدیده گفتی خواند
که چه پرسش به دیدگان زن است
کرد دیوانه وار ناله و گفت
وای !این خون بهای طفل من است
...
Doyenfery
29-10-2007, 22:10
شعری برای همکار غمگین
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای برمن و دل امید وار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیه شد هم روزگار من
______________________________________
سلام به همه دوستان ..
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست
چه افتاد این گلستان را
که آیین بهاران رفتش از یاد ؟
چرا می نالد ابر برق در چشم ؟
چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
چرا خون می چکد از شاخه گل؟
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
تقدیم به همه آدمای غمگین
[هوشنگ ابتهاج , بهار غم انگیز]
"ل" خیلی سخت بود
.....
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخوران *** منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت *** ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
Doyenfery
29-10-2007, 22:29
مرا تاریک کن ای روشنای گنگ
مرا __ چون آفتاب از ابر __
که تا یاس ِ شکفتن های پنهان را
_ وزش های بلند گیسوی خورشید را بر کوه __
چو دستانی بر آورده به سوی اهتزازی نو , بر انگیزم .
_________
برو سراغ میم ;)
(امیدوارم واست راحت باشه)
من از کجا می آیم؟
من از کجا می آیم؟
که اینچنین به بوی شب آغشته ام؟
...
mohammad99
29-10-2007, 22:34
موج وحشي ام که بي خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه هاي ماه
گفتي از تو بگسلم....دريغ و درد
رشته ي وفا مگر گسستني است ؟
بگسلم ز خويش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستني است ؟
ديدمت شبي به خواب و سرخوشم
وه....مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي که مست اشتياق
خيزم و ز شاخه ها بچينمت
شعله مي کشد به ظلمت شبم
اتش کبود ديدگان تو
ره مبند....بلکه ره برم به شوق
در سراچه ي غم نهان تو
*-*
سلام رفیق.کوجایی؟نیستی؟
Doyenfery
29-10-2007, 22:39
موج وحشي ام که بي خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه هاي ماه
گفتي از تو بگسلم....دريغ و درد
رشته ي وفا مگر گسستني است ؟
بگسلم ز خويش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستني است ؟
ديدمت شبي به خواب و سرخوشم
وه....مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي که مست اشتياق
خيزم و ز شاخه ها بچينمت
شعله مي کشد به ظلمت شبم
اتش کبود ديدگان تو
ره مبند....بلکه ره برم به شوق
در سراچه ي غم نهان تو
*-*
سلام رفیق.کوجایی؟نیستی؟
+
وقتی که با بهار گل افشان فرا رسی
د باز کن , به کلبه خاموش من بیا
بگذار تا نسیم که در جستجوی تست
از هر که در ره است , بپرسد نشانه هایت
آنگاه با هزار هوس , یا هزار ناز
یرچین دو زلف خویش
آغاز رقص کن
بگذار تا با خنده فرود آید آفتاب
بر صبح شانه هایت .
__________
اسیرم , اسیر یه اشتباه !
هر وقت که بتونم میام رفیق
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی *** گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر و از بهر دنیا غم مخور *** گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
شادم از اين شكنجه، خدا را، مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز!
اي سرنوشت! هستي من در نبرد توست
بر من ببخش زندگي جاودانه را!
منشين كه دست مرگ ز بندم رها كند
محكم بزن به شانة من تازيانه را
Doyenfery
29-10-2007, 22:55
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی *** گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر و از بهر دنیا غم مخور *** گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
شعر گوزن , شعر درخت اقاقیاست
در حال گریز و ستیزش با باد
و , در همان زمان
و سواس انتشارش در دل
شعر گوزن
شعر هراس ها ,و هوس هاس کودکی ست
در مزرعه لاله زاری ممنوع...
Doyenfery
29-10-2007, 23:00
شادم از اين شكنجه، خدا را، مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز!
اي سرنوشت! هستي من در نبرد توست
بر من ببخش زندگي جاودانه را!
منشين كه دست مرگ ز بندم رها كند
محكم بزن به شانة من تازيانه را
رشکِ سلیمان نگر و غیرت ِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چونکه فرو می نگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زسن شب امید مرا
پرتو بی پیر هنم , جان ِ رها کرده تنم ,
تا نشوم سایه خود , باز نبینید مرا
mohammad99
29-10-2007, 23:02
ای سیل اشک خاک وجودم بآب ده
تا بر دل کسی نشیند غبار من
گفتی برو هلالی و صبر اختیار کن
وه چون کنم که نیست بدست اختیار من
Doyenfery
29-10-2007, 23:04
ببخشید !!!
الف افتاده بود , حواسم نبود ...
_______این بجاش :
آرزوییست که جوشیده ز ناکامی سرد !
انتظاریست که تابیده ز تاریکی ژرف!
________
فک کنم وقت ِ خوابم گذشته ;)
شب همگی بخیر
نه آرشی
نه کمانی
نه افسانه سرایی
که سراید
مویه های شبانه ما
شبی که می گذرد
بی آتش و
سیاوش و
باد
انگیزه ماه بود
تو دمساز آتش و فتنه
پیرانه گفتمت
در باغهای مطنطن
سرود رهایی مخوان
انگیزه ماه بود
انگیزه افیون
من بی خبر از
غوغای لاله و باد
مویه می کردم
در باران
مویه در باد
صدای شیون دل
تا کوه پرکشید و رفت
که تو مهربان بودی و
دمساز
راز نهفته بودی
و مضراب شکسته
بر تار و پود شکسته من
تو را
چگونه به خک سپارم ؟
کهر را
کجا باید زین زد ؟
و باد را
چه پیغامی باید داد ؟
که مرا این همه طاقت نیست
تندیسهای باغ را
این سان
فرو فکنده
به خاک
...
mohammad99
29-10-2007, 23:06
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
Doyenfery
29-10-2007, 23:06
اینم برای آقا محمد :
ناگه ازکوره خورشید یکی اخگر سرخ
می پرد موج زنان بر سر کهسار کبود .
کبک می خواند و شب می رود آهسته براه
صبح میخندد و قو می رود آهسته برود.
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
تو را گویم آن غم که با کس نگفتم
که گر راز گویم به همراز گویم
تو را دانم ای زن گر افتد گزندی
پناهی نداری مگر بازوانم
دریغا ! از این ماجرا شرمگینم
که خود بی پناهم که خود ناتوانم
...
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
salma_ar
29-10-2007, 23:12
ای عکس نشان روی ماهی بودی
بر تازه جوانیم گواهی بودی
من پیر شدم ولی جوانی تو هنوز
حقا که رفیق نیمه راهی بودی
mohammad99
29-10-2007, 23:13
یه روزی یه روزگاری ، حرف بین ما نگاه بود
عشق و نقاشی می کردیم ، نقش ما خورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم ، جمله مون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابی ، در سکوت خویش مردن
قربونت من کبکشم یا قوش؟:31:
سلام خدمت رییس تاپیک
salma_ar
29-10-2007, 23:16
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه جون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
salma_ar
29-10-2007, 23:19
نثار خاک رهت نقد جان من هرچند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
ghazal_ak
29-10-2007, 23:27
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پررستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
سلامی عرض کردیم ولی کسی پاسخ نگفت سلام ما را !
.............
تمام اندیشه ام
شعله ای است
که زخمهای چرکین را
همیشه باوری است
دردناک
و بی درد
هرگز نبود لحظه ای
حتی
آنگاه که عشق
ایثار تمام هستی بود
و دستانم
در گرماگرم زندگی
رقص آتشین هراسنکی داشت
آه
ای خنکای آزادی
ای برکه های شفاف خاطره
آنگاه
که زلال چشمه عشق
در پرتو تموج سبز نگاه سبزه ای
می روید
لاله خاطر مرا
به یاد آر
مرا که
گنبد و بادگیر و باد
بودم
...
منه در محفل عشرت چراغی
کزو پروانه ای گیرد سراغی
میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی
سلام
شبتون به خیر
mohammad99
29-10-2007, 23:33
یادته قول دادی قالم نظاری
هی واسم عذر و بهونه نیاری
راستشو بگو کجا رفته بودی
به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم
دروغ نگو ، دروغ نگو ، دروغ نگو تو رو به خدا گولم نزن
بهم می گن پشت سرت از مرد و زن
تو رو با رقیب من دیده ان تو جاجرود که با او گرم سخن نشسته بودی لب رود
تو رو با رقیب من دیده ان تو جاجرود نشسته بودی لب رود
دروغ میگن دروغ میگن به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم
شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم
چرا رفتی و قالم گزاشتی
مگه با دیگری وعده داشتی
چی می شد اگه پیشم می موندی منو انتظار نمی نشوندی
*-*
پس دوباره سلام خدمت همه
salma_ar
29-10-2007, 23:35
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از ترس حسود چمنش
ســــــــــــــــــــلامی دیگر
............
شب چه زیباست
و من
مخمل شب را مانم
و تو را
خنجر و دشنه
فراموش مباد
گر تو
پشتم بنوازی
نه عجب
خنجر از دوست خوش است
می از دست نگار
مخمل شب
چو به رقص اید و کاری بکند
بنوازم
بنواز
خنجرت خون مرا می خواهد
...
mohammad99
29-10-2007, 23:47
در گذر گاه نسيم سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذرگاه باران سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
در گذر گاه سايه سرودي ديگرگونه آغاز كرده ام
نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من
در گذرگاهت سرودي دگر گونه آغاز كردم
*-*
امضای قشنگیست
مرسی
................
مرگی است ؟
نه
که هراسی است
عظیم تر از مرگ
این زیستن
با این همه درد
که
اندیشه را
آتش گدازنده
می زند
میران
همه چیز میراننده
بی شفقتی
در برابر این همه ایثار
آه
که بنفشه دوباره نمی روید
و گرد آفرین
از این همه تحقیر
گر روی دوباره بنماید
باید
ایمان بیاوری
به تناوری اندیشه راستی
در سرزمین دروغ
...
غم تلخ قدیمی گه به گه منزل به منزل
راه میبندد مرا بر نای خسته
در نهان در انتظار دیدن روی توام اما
آشکارا در گریزم از تقابل با نگاهت
اعتنا بر تو ندارم وقت آمد گاه شد
لیک اندر انتظار اعتنایت دست و پاها میزنم
mohammad99
30-10-2007, 00:00
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو ُ گل بشنو
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر در ش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم : ای یار
خانه ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست.......
mohammad99
تو را دارم نشانه ای جوانه
نوایی کن ز کنجی از کرانه
صدایم کن به مستی ای ترانه
طنینت را ز جان دارم بهانه
برای دیدنت هر جا به هر سو
ز دریای دو چشمم دانه دانه
.....
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
...
mohammad99
تو را دارم نشانه ای جوانه
نوایی کن ز کنجی از کرانه
صدایم کن به مستی ای ترانه
طنینت را ز جان دارم بهانه
برای دیدنت هر جا به هر سو
ز دریای دو چشمم دانه دانه
.....
هزار هزار دست
به شقاوت
مرا نشانه گرفت
مرا که
پوپک سرگشته خیال خودم
مرا که
درکنارم پرستو
نرد عشق می بازم
مرا که
پوپک پاییزم
خبر آور زمستانها
...
ای ابر بی امان
ای عصر بی زمان
ای راز بی گمان
ای رسته از کمان
ای مرهم و ضمان
ای مهر آسمان
ای از تو بد رمان
ای با تو صبح دمان
هرگز ز من نمان
مان تا ابد همان
mohammad99
30-10-2007, 00:22
نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی
به زنده بودنم این بس که می کشم نفسی
جهان و شادی ی ِ او کام دوستان را باد
پر شکسته ی ما باد و گوشه ی قفسی
از آن به خنجر حسرت نمی درم دل خویش
که یادگار بر او مانده نقش ِ عشق کسی
بهار عمر مراگر خزان رسد، که در او
نرُست لاله ی عشقی، شکوفه ی هوسی
سکوت جان من از دشت شد فزون که به دشت
درای قافله یی بود و ناله ی جرسی
شکیب خویش نگه دار و دم مزن، سیمین!
که رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی
--*--
چقدر همه من رو دوست دارن:31:
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی محزون شود روزی گلستان غم مخور
میدونم خیلی شنیدی ولی چون دوست دارم گفتم بازم یاد آور شم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فکر کردم نوبتی هست
mohammad99
30-10-2007, 00:44
رقص کنان پیکر اهریمنی
جست و برافشاند سر و پای و دست
خنده ی او تندر توفنده شد
در دل خاموشی و ظلمت شکست
نعره برآورد که دیدی چه خوب
خرمن پرهیز ترا سوختم؟
شعله ی شهوت شدم و بی دریغ
عشق دل انگیز ترا سوختم؟
دیده ی من باز شد و بازتر
دیدمت آنگاه که شیطان تویی!
در پس آن چهره ی اهریمنی
با رخ افروخته پنهان تویی!
ناله برآمد ز دلم کای دریغ
از تو چنین تر شده دامان من؟
وای خدایا ز پی سرزنش
رقص کنان آمده شیطان من...
همچنین
صف نون که نیست نوبت داشته باشه:31:
نیمه شب در بستر خاموش سرد
ناله کرد از رنج بی همبستری
سر ، میان هر دو دست خور فشرد
از غم تنهایی و بی همسری
رغبتی شیرین و طاقت سوز و تند
در دل آشفته اش بیدار شد
گرمی خون ، گونه اش را رنگ زد
روشنی ها پیش چشمش تار شد
آرزویی ، همچو نقشی نیمه رنگ
سر کشید و جان گرفت و زنده شد
شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس
چهره اش در تیرگی تابنده شد
دیده اش در چهره ی زن خیره ماند
ره ، چه زیبا و چه مهر آمیز بود
چنگ بر دامان او زد بی شکیب
لیک رویایی خیال انگیز بود
در دل تاریک شب ، بازو گشود
وان خیال زنده را در بر گرفت
اشک شوقی پیش پای او فشاند
دامنش را بر دو چشم تر گرفت
بوسه زد بر چهره ی زیبای او
بوسه زد ،اما به دست خویش زد
خست با دندان لب او را ، ولی
بر لبان تشنه ی خود نیش زد
گرمی شب ، زوزه ی سگ های شهر
پرده ی رؤیای او را پاره کرد
سوزش جانکاه نیش پشه ها
درد بی درمان او را چاره کرد
نیم خیزی کرد و در بستر نشست
بر لبان خشک سیگاری نهاد
داور اندیشه ی مغشوش او
پیش او ، بنوشته ی مغشوش او
پیش او ، بنوشته طوماری نهاد
وندر آن طومار ، نام آن کسان
کز ستم ها کامرانی می کنند
دسترنج خلق می سوزند و ، خویش
فارغ از غم زندگانی می کنند
نام آنکس کز هوس هر شامگاه
در کنار آرد زنی یا دختری
روز ، کوشد تا شکار او شود
شام دیگر ، دلفریب دیگری
او درین بستر به خود پیچید مگر
رغبتی سوزنده را تسکین دهد
وان دگر هر شب به فرمان هوس
نو عروسی تازه را کابین دهد
سردی ی تسکین جانفرسای او
چون غبار افتاد بر سیمای او
زیر این سردی ، به گرمی می گداخت
اخگری از کینه ی فردای او
...
...........................
..................
soleares
30-10-2007, 00:50
شعر با واو ادامه دانش خیلی سخته !
وز هيچ کسی نيز دو گوشم نشنود / کاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود
mohammad99
30-10-2007, 00:54
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشه ی کنارش نیست
کسی به سان صدف وکند دهان نیاز
که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیست
خیال دوست گل افشان اشک من دیده ست
هزار شکر که این دیده شرمسارش نیست
نه من ز حلقه ی دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بی قرارش نیست
سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خک رهگذارش نیست
ز تشنه کامی خود آب می خورد دل من
کویر سوخته جان منت بهارش نیست
عروس طبع من ای سایه هر چه دل ببرد
هنوز دلیری شعر شهریارش نیست
تو آن سارا ضمیر مهربانی
که در شهریور حتی مهردانی
تو در پایان تابستانی اما
چو آغاز بهاران سبز جانی
.......
ميروي تا با نبودن عشق را پر پر کنی میروی با اشک حسرت ، دیده ام را ترکنی آن همه گفتی نگاهت با نگاهم زنده است من نباشم ، می توانی روزها را سر کنی در نبودت گریه کردم ، آینه احساس کرد آینه شو ، گریه ام را حس کنی باور کنی سبز در عشقت شدم کم کم تو دانستی ولی عاقبت می خواستی در قلب من خنجر کنی بعد تو در سینه نامت می شود یک خاطره کاش می شد قصه عشق مرا باور کنی
یادم آمد که روزی در این ره
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه ی تلخ دیدار
سربه سر پوچ دیدم جهان را
mohammad99
30-10-2007, 01:03
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بيمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بیحاصل ما را بزن اکسير مراد
يعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تير و کمانی به من آر
در غريبی و فراق و غم دل پير شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
رنگ رخساره مکن سرخ و سپید
گیسو بر انجمن شانه ملرزان چون بید
نشوم یار تو من
نشوم خام تو من
.......
نهایت تمامی نیروها پیوستن است
پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور طبیعی ست
...
2 دیقه دندون رو جیگرت گذاشته بودی تموم بود که:دی
نقش يک خواهش است و مي ريزد
زان لبان درشت افسون ريز
گرمي و لذتي به جان بخشد
همچو خورشيد نيمه ي پاييز
پيش اين خنده هاي مستي بخش
دامن عقل مي دهم از دست
چه عجيب از خطا و لغزش من ؟
مست را لغزش و خطا بايست
...
mohammad99
30-10-2007, 01:18
تنگاب ها
و درياها.
تنگاب ها
و درياهاي ديگر...
***
آنگاه به دريائي جوشان در آمديم،
با گرداب هاي هول
وخرسنگ هاي تفته
كه خيزاب ها
بر آن
مي جوشيد.
*-*
مادر نگران نباش الان خودم درستش میکنم
دوستت دارم و نمي گويم
تا غرورم كشد به بيماري
گر چه مي دانم اين حقيقت را
كه دگر دوستم نمي داري
...
يارب چه غمزه كرد صراحي كه خون خم
با نعرههاي قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت كه در پردهي سماع
بر اهل وجد و حال دَرِ هاي و هو ببست
mohammad99
30-10-2007, 01:26
تا معطر کنم از لطف نسيم تو مشام
شمهای از نفحات نفس يار بيار
به وفای تو که خاک ره آن يار عزيز
بی غباری که پديد آيد از اغيار بيار
درستش کردم
راستی کن که راستان رستند
راستان در جهان قوی دستند
شب بخیر [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
30-10-2007, 01:37
دستهاي گرم تو
كودكان توامان آغوش خويش
سخن ها مي توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافكنده
اي مسيح مادر، اي خورشيد!
از مهرباني بي دريغ جانت
با چنگ تمامي ناپذير تو سرودها مي توانم كرد
غم نان اگر بگذارد.
*
شب خوش رفیق
در اعماق دره های نشسته به ظلمت
کور سوی چراغی است
در لحظه ای که تاریکی
برودت ترس را
بارور می کند
رشد آرمانهای انسانی من
نزدیک به اوج بود
که
به نهایت پوچی خویش رسیدم
در ظلمت
و اسطوره های تکرار
در هجرتی غمین بودند
که تکامل دستهایم
نیمه تمام ماند
میان
افراشتگی قامت نارنج های باغ
و در من
ریشه های تعجب
محکم شد
وقتی که ماهیهای آرام
در حوض منزوی
از شقاوت چنگالهای تیز
نهراسیدند
چرا ؟
...
Braveheart
30-10-2007, 01:45
امروز ديگه نسبت به تو حسي ندارم
بخواي ميگم دوست دارم ، اما ندارم ...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب عارف مسکلان خوش ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
30-10-2007, 01:47
***
ميان آفتاب هاي هميشه
زيبائي تو
لنگري ست -
نگاهت شكست ستمگري ست -
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري ست
*--*--*
شب استاتید عارف مسلک بیشتر خوش.که به جمع ما روشنی بخشیدن[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Doyenfery
30-10-2007, 03:44
تیغ ابرویش گر بود پر خراش
ریش تو لازم ندارد خود تراش
خال رخسارش اگر چون دانه است
نیست آن رخسار , بلکه لانه است.
تنم چوموی پر از تاب و رنج و دوری خم
ولی میان تو یک موی اندر و خم هیچ
از آن دوای دل خسته در جهان تنگست
که نیستش بجز از پستهی تو مرهم هیچ
دم از جهان چه زنی همدمی طلب خواجو
بحکم آنکه جهان یکدمست و آندم هیچ
Doyenfery
30-10-2007, 09:59
چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی
می آئی و من می روم .زیباست , زیباست
باران نرمی بر غبار کوره راهی .
یک قدم آن دورتر آفتابی بی داغ تر پر نورتر
مردمانی مهربان مردمانی که پر از عشق است در لبخندشون در جانشون
مردمانی که شکوهی جاودان دارند در ایمانشان
دستهاشان را برای دوستی آورده اند
من چه نقشی دارم اینجا نقشه هست نقاش کو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ghazal_ak
30-10-2007, 11:05
وقتي كه تنها مي شم اشك تو چشام پر مي زنه
غم مياد يواش يواش خونه دل در ميزنه
ياد اون شبها ميوفتم زير مهتاب بهار
توي جنگل لب چشمه مي نشستيم من و يار
سلام خوبيد اين وبلاگ من هست
خوشحال مي شم سر بزنيد. ممنونم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
روز یا شب؟
نه، ای دوست، غروبی ابدیست
با عبور دو کبوتر در باد
چون تابوت سپید
و صداهایی از دور، ار آن دشت غریب،
بی ثبات و سرگردان، همچون حرکت باد
سخنی باید گفت
سخنی باید گفت
...
تو را خواهم اگر چه با روانم
اگر دنبال مهرت من دوانم
نمیخواهم به بند من در آیی
تو را آزاده خواهم در رهایی
تو با هر کس نشینی من همانم
بر این مهر قدیمی پاسبانم
برو سوی هر آنکس دوست داری
به قلبم نیست از هجر تو باری
cityslicker
30-10-2007, 14:30
سلام خوبيد اين وبلاگ من هست
خوشحال مي شم سر بزنيد. ممنونم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سلام
مطمئن هستید که آدرس درسته؟
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهد ار مرا
mohammad99
30-10-2007, 15:09
درد واره ها
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
cityslicker
30-10-2007, 15:12
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!
قیصر امین پور
mohammad99
30-10-2007, 15:15
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
روحش شاد
cityslicker
30-10-2007, 15:25
وقتي که غنچه هاي شکوفا
با خارهاي سبز طبيعي
در باغ ما عزيز نماندند
گلهاي کاغذي نيز
با سيم خاردار
در چشم ما عزيز نمي مانند
یادش گرامی
Braveheart
30-10-2007, 15:44
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
روحش شاد ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
(پست گزيده اي از پست محمد عزيز در صفحه قبل بود ... )
جز در سراي درد كه ديگر حكايتي است
چشم منست و جلوه دنياي آرزو
در گلشن حيات كه روييده خار غم
ماييم و ما و سايه طوباي آرزو
پنداشتم كه خواهش دل را كرانه ايست
اما كرانه كو و تمناي آرزو
امروز خون دل خورم و زنده ام كه باز
دل بسته ام به وعده فرداي آرزو
cityslicker
30-10-2007, 16:04
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها…
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم:
باشد براي روز مبادا!
اما
در صفحههاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه ميداند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد!
¤¤¤
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها…
هر روز بي تو
روز مبادا است!
دکتر قيصر امينپور
salma_ar
30-10-2007, 16:44
ترا چنانکه توئی هر نظر کجا بیند
بقدر دانش خود هرکسی کند ادراک
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود *** بنفضه در قدم او نهاد سر به سجود
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ *** ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ *** که همچو روز بقا هفته ای بود معدود
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن *** زمین به اختر میمون و طالع مسعود
دردی درد کش ار زانکه دوا میخواهی
باده صاف خور ار زانکه صفا میطلبی
خیز خواجو که در این گوشه نوا نتوان یافت
بسپاهان رو اگر زانکه نوا میطلبی
يك نفرهست كه ازپنجره ها نرم و آهسته مرا می خواند
گرمی لهجه بارانی او تا ابد توی دلم می ماند
یك نفر هست كه در پرده شب طرح لبخند سپيدش پيداست
مثل لحظات خوش كودكی ام پر ز عطر نفس شب بو هاست
diana_1989
30-10-2007, 18:44
تقویم و روزنامه ها را نمیدانم
حس میکنم گاهی
کمی کمتر
گاهی شدیداً بیشتر هستم
حتی اگر میشد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر میپرستم
از جمله دیشب هم دیگرتر از شبهای بیرحمانه دیگر بود:
من کاملاً تعطیل بودم!
اول نشستم خوب جورابهایم را اتو کردم
تنها- حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطرسطر نامهها رادنبال آن افسانه موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامههایم بوی غریب و مبهمی میداد
انگاراز لابهلای کاغذ تا خورده ي نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی احساس میشد .
دیشب دوباره بیتاب
در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم رااز پارههای ابر پر کردم
جای شما خالی!!!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
یک پاره از مهتاب خوردم !
دیشب فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوستتر دارم!
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم
دیگر چندان بزرگ و هیبتآور نیست!
گاهی برای یادبود لحظهای کوچک
یک روز کامل جشن میگیرم
گاهی صد بار در یک روز میمیرم
حتی یک شاخه از محبوبههای شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافیست
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنائی میکند
گاهی دل بیدست و پا و سربزیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی میکند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
غیر از این رفتار معمولی و
غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری در دل ندارم
رفتار من عادی است...... !!
تو كه رفتي ونموندي
درد عشقم رو نخوندي
اين صدا پر از ترانه
قلب خستمو سوزوندي
كاش ميشد قصه عشقم با تو دنباله بگيره
هر چي ديوار جدايي
بين ما دوتا بميره
گلبرگهايم از آنِ تو
همه را بِکَن
بشکن
خورد کن ...
اصلا انتظار ندارم
من را
به مانند گلهاي ديگرت
در گلدانهاي زريين گذاري
و روزي صدها کلمه برايم حرام کني ...
فقط سوگند به خداي شب و ترانه
ساقهء شکسته ام را
در زير همان مهتاب کوچه انتظار بگذار ...
رو می کنم به اینه
رو به خودم داد می زنم
ببین چه قدر حقیر شده
اوج بلند بودنم
رو می کنم به اینه
من جای اینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم
این اینه س یا که منم
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان- جهنم ما را- ، که غرق بیزاری است
سلام
شعر پست قبلی را داریوش میخونه زیبا.
اولین ترانه ای که از او گوش کردم.
یاد دوران جوانی افتادم:دی
soleares
30-10-2007, 19:05
مگر ای بهتر از جان امشب از ما بهتر دیدی
که رخ تابیدی و در ما بچشم دیگری دیدی
ز اشک من چه می دانی گرانیهای دردم را
ز طوفان شبنمی دیدی ز دریا گوهری دیدی
بیاد آور که می خواهم بمیرم اندر آغوشت
در اغوش سحر در آسمان گر اختری دیدی ..
..
..
soleares
30-10-2007, 19:07
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان- جهنم ما را- ، که غرق بیزاری است
سلام
شعر پست قبلی را داریوش میخونه زیبا.
اولین ترانه ای که از او گوش کردم.
یاد دوران جوانی افتادم:دی
تا هیچ کسم راز دل ریش نداند
این اشک روان بر رخ چون کاه بگیرم
هر چند بکوشد که بیگاه بیاید
من نیز بکوشم که بناگاه بگیرم ...
مثل من فلک زده مثل من غریب
در جای جای هفته اسیرند لحظه ها
انگار در نگاه تو تکثیر می شوند
انگار بر تو بخش پذیرند لحظه ها
حالا منم و گریه بر این درد مشترک
از زندگی بدون تو سیرند لحظه ها
«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»
پیش از دمی که بی تو بمیرند لحظه ها
ای دریغا لحظه ای آمد که لبهایم
سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
زانکه دیگر با توام شوق سلامی نیست
...
ترا چه ميشود اگر نظر به سوي ما كني
درين نهايت عزا ضيافتي به پا كني
بگو چه ميشود مگر شبي تبر بياوري
و بوته بوته خار را ازين زمين جدا كني
و حافظ از تو مژده داد، نسيم خوش نفس! چرا
نميرسي ز راه تا به وعدهاش وفا كني؟
كنون كه بانگ درد ما به آسمان نميرسد
نميشود بجاي ما خداي را صدا كني؟
soleares
30-10-2007, 20:05
...
یا سرو پای مرا در خاک و خون خواهد کشید
یا برو دوش ورا در سیم و زر خواهد گرفت
گر فروغی ماه من برقع ز رو خواهد فکند
صد هزاران عبی بر شمس و قمر خواهم گرفت
...
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
diana_1989
30-10-2007, 20:33
در باورم خوشی ها هم غم دارند چرا که در تنگنای زمان
شادمانی را ، با اسارت زینت دادند خدایان روزگار !
چرا که در سرزمینی متولد شده ام که مردمش غم را میپرستند
و خوشی ها زنگی است تفریح که نه پایدار است و نه جاودانه
هر کو شراب عشق نخوردیست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست
تا دمي از هوشياري وارهند
ننگ خمر و زمر بر خود مينهند
مولانا
تولدشم مبارك خدا قيصر امين پور رو هم رحمت كنه
سلام دوستان خوبيد؟
اقا جلال كم پيدا
diana_1989
30-10-2007, 20:48
همیشه اول فصل بهار می خندم
تو دیده ای چقدَر بی قرار می خندم
ولی نیامدی امسال ، حال من خوش نیست
عجیب نیست که بی اختیار می خندم
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
...
آی آدما از مهر آن به آن مردم
از مهر مهر بر جانم سخت آزردم
از یکسو یه بودن آن دم به دم افسردم
از بی اعتنایی برمهرم لاله لاله پژمردم
از بی لیاقتی مفعول ها زخم دستاوردم
....
من كه عاشق تو بودم از شكست تو شكستم
گم شدم میون اشكات روی گونههات نشستم
واسه آرامش چشمات از تو عاشقانه گفتم
تا دوباره جون بگیری واسه تو ترانه گفتم
اما حالا عشق پاكم واسه تو رنگی نداره
دیگه حتی گریه من واسه تو معنی نداره
هرآن باغي كه نخلش سر به در بي
مدامش باغبون خونين جگر بي
ببايد كندنش از بيخ و از بن
وگر بارش همه لعل و گوهر بي
باباطاهر همداني
سلام دوستان خوبيد همگي؟
اي سرنوشت، از تو كجا ميتوان گريخت؟
من راه آشيان خود از ياد بردهام
يك دم مرا به گوشة راحت رها مكن
با من تلاش كن كه بدانم نمردهام!
سلام
ممنون شما خوبید؟
Doyenfery
30-10-2007, 22:10
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم .
مي دونم كه از نبودم جامو خالي حس نكردي
من جواب ازت گرفتم به چه لحن تند و سردي
آخه من چطور عزيزم ديگه نشنوم صداتو
فكر نكن كه بردم از ياد لحن خوب خنده هاتو
لاقل برامون اي كاش مونده بود يه راه آشتي
حيف از اينكه واسه خوبي هيچ راهي نذاشتي
آرزوي رفته بر باد من مزاحمت نميشم
آخرش نشد بموني واسه هميشه پيشم
ghazal_ak
30-10-2007, 22:56
منواز عشق جدايم نكني در دل وادي بي عشقي ها
چشم و دل بسته رهايم نكني
من در اين دشت پراز خوف خطر جز به الطاف توام نيست نظر
من در اين كوچه ي بي عابر و تنگ
كه در ان نيست به جز شيشه و سنگ
به كجا روي كنم
جز گل روي تورا
چه گلي بوي كنم
Braveheart
30-10-2007, 23:05
من پر از حرف و سکوتم ، خالیم رو به سقوطم
بی تو و آبی عشقت، تشنه ام کویر لوتم
نمی خوام آشفته باشم، آرزوی خفته باشم
تو نذار آخر قصه، حرفم و نگفته باشم
.....
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر تو بیا شروع من باش
شب و از قصه جدا کن چکه کن رو باور من
به به غزلي خانوم ... خانوم مغرب زميني :دی ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نگاه کن من چه بی پروا چه بی پروا
به مرز قصه های کهنه میتازم
نگاه کن با چه سر سختی
تو این سرما یه فصل تازه میسازم
برای تو
برای تو که یک گلبرگ زود رنجی
...
(هر کاری میکنم آبی نمیشه:31:)
یاد پاییزم من ..... میشوم هی تکرار باز در فصل بهار
باز تکرار کنم
همه حرفام همه شعرام دیگه تکراری شدن
پر شدم از تکرار
من نیز خواهم رفت ..........من نیز از بر خود خواهم رفت
و تو خود خواهی ماند.........خود تنها ........خود با تکرارها
..............
باز تکرار شب است
خسته از تکرارم
حال من تنهایم
وکنون خاطره ها می شوند باز تکرار.........
آن حرف که با تو نگفتم روزی ....میکنم هی تکرار ...هی تکرار
mohammad99
31-10-2007, 00:14
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر میروی تن به طوفان سپار
*-*
خیلی نیاز داشتم امشب بمونم ولی مجبورم برم
فعلا
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده یی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
Doyenfery
31-10-2007, 01:51
تا قله بلند آلاچیق ِ شب
آتش گرفت و سوخت ...
وقتی که فصل پنجم این سال آغاز شد
و روح سرخ بیشه
از آب رود خانه گذر کرد
فصلی که در فضایش هر ارغوان شکفت نخواهد پژمرد .
عشق من و تو زمزمه کوچه باغ ها خواهد بود ;
عشق من و تو ,
آنچه نهانی ,
گاهی نگاه محتسبی را
__ چون جویبار ِ نرمی
از بودن و نبودن ,
خاموشی و سرودن __
در خویش می برد.
diana_1989
31-10-2007, 07:05
اهم اهوووووووووم سلام دوستای ادیب تاپیک مشاعره [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینم اولین شعر چهارشنبه صبح [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند
دور باید شد
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری انگور نبود
هیچ آیینه ی تالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فعلا بای من رفتم آماده شم برم مدرسه ! دعام کنین امتحان هندسه تحلیلی دارم ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.