ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 [9] 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

M.B.M
06-07-2006, 00:20
مي برم در ساحت دريا نظاره
و همه دنيا خراب و خرد از باد است
و به ره ، ني زن كه دايم مي نوازد ني ،‌در اين دنياي ابراندود
راه خود را دارد اندر پيش

Marichka
06-07-2006, 00:47
شادي مجلسيان از قدم و مقدم تست
جاي غم باد مر آن دل كه نخواهد شادت

شكر ايزد كه ز تاراج خزان رخنه نيافت
بوستان سمن و سرو و گل شمشادت

saye
06-07-2006, 00:59
تعارف گر کند پیمانه ای را
ننوشی شربت بیگانه ای را
چنان کوبد در آخر بر زمینت
که کوبد زلزله ویرانه ای را

Monica
06-07-2006, 08:00
آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن از يك پله متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي گويد
دستهايت را دوست ميدارم
دستهايم را در باغچه مي كارم
سبز خواهم شد مي دانم مي دانم مي دانم
و پرستو ها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت

WooKMaN
06-07-2006, 08:05
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و ياری ناتوانی داد

برو معالجه خود کن ای نصيحتگو
شراب و شاهد شيرين که را زيانی داد

---------------------
(به به مونيكا خانم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] پارسال [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] امسال [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

Monica
06-07-2006, 08:14
دوستم داشته باش
که تو را می خوانم، که تو را می خواهم.
دوستم داشته باش
که تويی در نگهم، تو نوايم هستی
دوستم داشته باش.
چون تو را می يابم، آســــــــمان فرش من است
رود ســـــــرمست من است.

( قصه اش طولانیه آقا رامبد. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] همین قدر بدونید که از شهرتون بد ترین خاطرات برام یادگار موند [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

WooKMaN
06-07-2006, 08:17
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آينه دانی که تاب آه ندارد

شوخی نرگس نگر که پيش تو بشکفت
چشم دريده ادب نگاه ندارد

(اگه سر همون قضيه هستش كه واسم گفتيد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] برم جدي جدي حالشون رو بگيرم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] !!!!)

Monica
06-07-2006, 08:20
دل گمراه من چه خواهد كرد
با بهاري كه ميرسد از راه ؟
يا نيازي كه رنگ ميگيرد
درتن شاخه هاي خشك و سياه ؟
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
با نسيمي كه ميترواد از آن
بوي عشق كبوتر وحشي
نفس عطرهاي سرگردان؟

(بله تقریبا به همون مسئله مربوط می شه ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

WooKMaN
06-07-2006, 08:27
نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد

کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

(اگه خواستي يه توضيح مشتي واسم بده كه تا حالا چطور گذشته [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] تا برم سراغشون [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] خيالت راحت ميتونم يه كارايي بكنم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

Monica
06-07-2006, 08:29
دشت بي تاب شبنم آلوده
چه كسي را به خويش مي خواند ؟
سبزه ها لحظه اي خموش خموش
آنكه يار منست مي داند
آسمان مي دود ز خويش برون
ديگر او در جهان نمي گنجد
آه گويي كه اين همه آبي
در دل آسمان نميگنجد

vahide
06-07-2006, 11:38
ديرست گاليا!
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان!
ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه!
ديرست گاليا!به ره افتاد كاروان

Monica
06-07-2006, 11:41
ندارد در جهان همتاي ديگر
به دنيا در بود دنياي ديگر
ز طبع زن به غير از شرر چه خواهي ؟
وزين موجود افسونگر چه خواهي ؟

x-boy
06-07-2006, 11:59
يا هرچي گفتند عكسشو گفت، تو حس آنارشي اون هميشه خفت
سهل رو انتخاب كرد انسان و راه سخت س س س سراب شد
احترام رو دا دا دار زد، سنت و ارزشها خراب شد
دنبال نجات نه نه نگشت اون، تك تسلي شراب شد

WooKMaN
06-07-2006, 12:02
در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

با خرابات نشينان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد


(x-boy جان تو هم شعر ميگي من فكر كردم بيشتر تو كار ....شعر هستي [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

x-boy
06-07-2006, 12:05
دو حرف از اين يه جمله از اون شنيد و تكرار كرد هميشه
زنجيراشو نشكست، دور خود چرخيد كاراش روتين كلماتش كليشه

جسه اي بي مصرف،‌چشمايي بي حيا، توده اي حال بهم زن
چهره اي هزار ماسك و تنها رنگ، پر از ريا و دو بهم زن

------
اره ولي بيشتر همون ....شعر ميگم

Marichka
06-07-2006, 12:06
نه من سبوكش اين دير رند سوزم و بس
بسا سرا كه در اين كارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدي زلف عنبر افشان را
كه باد غاليه سا گشت و خاك عنبر بوست

WooKMaN
06-07-2006, 12:07
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعی دل غمديده ما شاد نکرد

آن جوان بخت که می‌زد رقم خير و قبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد

x-boy
06-07-2006, 12:08
دنبال نجات نه نه نگشت اون، تك تسلي شراب شد
قدر چيزي كه داشت ندونست، هر چي نداشت زراب شد
اين انسان احمق دگر رو هجو كرد خود سر تا پا گناه يود
از انسانيت چيزي نفميد ولي شعر انسانيت سرود

WooKMaN
06-07-2006, 12:11
نه من سبوكش اين دير رند سوزم و بس
بسا سرا كه در اين كارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدي زلف عنبر افشان را
كه باد غاليه سا گشت و خاك عنبر بوست


خانم ديانلا چرا شعر رو عوض ميكني :blink: :blink:
من با ى شروع كرده بودم

Monica
06-07-2006, 12:11
دشت بي تاب شبنم آلوده
چه كسي را به خويش مي خواند ؟
سبزه ها لحظه اي خموش خموش
آنكه يار منست مي داند

------------
آواتار جدید مبارک آقا رامبد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

WooKMaN
06-07-2006, 12:13
دوش از مسجد سوی ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما

ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پير ما

(ممنون شبيه عزراييل هستش [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

x-boy
06-07-2006, 12:18
از نفسش باخت، به دنيا ساخت، به فراي ماده تاخت
فاني ها رو چسبيد انسان باقي ها رو نديد خود رو نشناخت
روستاشو تحقير كرد، هرچيز بي سر و ته زشت دهاتي بود
مارك غربي از اصالت، مد روز از كلاس حاكي بود

Monica
06-07-2006, 12:31
در جنون تو رفته ام از خويش
شعر و فرياد و آرزو شده ام
مي خزم همچو مار تبداري
بر علفهاي خيس تازه سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟

x-boy
06-07-2006, 12:35
دنبال چيزي كه لمس نمي شه رفتن اخ شد
كنجكاويها رفع شد، مقروضها به صف شد
بي رحمي به نفع شد، متافيزيك حرف شد
نيرو براي منفعت صرف شد، هر چي سود نداشت طرد شد

Monica
06-07-2006, 12:39
ديگر از كف ندهم آسانت
ترسم اين شعله ي سوزنده ي عشق
آخر آتش فكند بر جانم

HEGOR
06-07-2006, 23:40
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

saye
06-07-2006, 23:42
كسيم من دردمند ناتواني
اسيري خسته اي افسرده جاني
تذروي آِيان بر باد رفته
به دام افتاده اي از ياد رفته
دلم بيمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بيمار
چو دل بيمار شد مشكل شود كار
نه دمسازي كه با وي راز بگويم
نه ياري تا غم دل باز گويم
درين محفل چون من حسرت كشي نيست
بسوز سينه من آتشي نيست
الهي در كمند زن نيفتي
وگر افتي بروز من نيفتي
ميان بر بسته چون خونخواره دشمن
دلازاري بآزار دل من
دلم از خوي او دمساز درد است
زن بد خو بلاي جان مرد است
زنان چون آتشند از تندخويي
زن و آتش ز يك جنسند گويي
نه تنها نامراد آن دل شكن باد
كه نفرين خدا بر هر چه زن باد
نباشد در مقام حيله و فن
كم از نا پارسا زن پارسا زن
زنان در مكر و حيلت گونه گونند
زيانند و فريبند و فسونند
چو زن يار كسان شد ما را زوبه
چون تر دامن بود گل و خار از او به
حذر كن ز آن بت نسرين برودوش
كه هر دم با خسي گردد هم آغوش
منه در محفل عشرت چراغي
كزو پروانه اي گيرد سراغي
ميفشان دانه در راه تذروي
كه ماوا گيرد از سروي به سروي
وفاداري مجوي از زن كه بيجاست
كزين بر بط نخيزد نغمه راست
درون كعبه شوق دير دارد
سري با تو سري با غير دارد
جهان داور چو گيتي را بنا كرد
پي ايجاد زن انديشهها كرد
مهيا تا كند اجزاي او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دريا عمق و از خورشيد گرمي
ز آهن سختي از گلبرگ نرمي
تكاپو از نسيم و مويه از جوي
ز شاخ تر گراييدن به هر سوي
ز اواج خروشان تندخويي
ز روز و شب دورنگي ودورويي
صفا از صبح و شور انگيزي از مي
شكر افشاني و شيريني از ن ي
ز طبع زهره شادي آفريني
ز پروين شيوه بالا نشيني
ز آتش گرمي و دم سردي از آب
خيال انگيزي از شبهاي مهتاب
گرانسنگي ز لعل كوهساري
سبكروحي ز مرغان بهاري
فريب مار و دورانديشي از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوي فلك تزوير و نيرنگ
تكبر از پلنگ آهنين چنگ
ز گرگ تيز دندان كينه جويي
ز طوطي حرف نا سنجيده گويي
ز باد هرزه پو نا استواري
ز دور آسمان نا پايداري
جهاني را به هم آميخت ايزد
همه در قالب زن ريخت ايزد
ندارد در جهان همتاي ديگر
بهدنيا در بود دنياي ديگر
ز طبع زن به غير از شرر چه خواهي ؟
وزين موجود افسونگر چه خواهي ؟
اگر زن نو گل باغ جهان است
چرا چون خار سرتا پا زبان است ؟
چه بودي گر سراپا گوش بودي
چو گل با صد زبان خاموش بودي
چنين خواندم زماني دركتابي
ز گفتار حكيم نكته يابي
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رويش باز گردد
يكي آن شب كه با گوهر فشاني
ربايد مهر از گنجي كه داني
دگر روزي كه گنجور هوس كيش
به خاك اندر نهد گنجينه خويش
...

Monica
06-07-2006, 23:51
شراب اولين لبخند در جام وجودم هاي و هو مي كرد.


غم گرمش نهانگاه، دلم را جستجو مي كرد،


دلم مي خواست: دست عشق – چون روز نخستين –


هستي ام را زيرو رو مي كرد!

saye
07-07-2006, 00:01
داريم دلي صاف تراز سينه صبح
در پاكي و روشني چو آيينه صبح
پيكار حسود با من امروزي نيست
خفاش بود دشمن ديرينه صبح

Monica
07-07-2006, 08:26
حریم چشم هایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا؛ شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا؛ تا کی؛ برای چه؛
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد!

bb
07-07-2006, 08:31
این تاپیک چرا اینجوری شده ؟؟؟؟؟
از حالت مشاعره خارج شده
دیگه کسی قوانین مشاعره رو رعایت نمی کنه ....
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo
07-07-2006, 18:24
دوباره نام تو بردم دلم بهانه گرفت
وليك داد خود از گريه شبانه گرفتم

مهدي سهيلي

Monica
07-07-2006, 18:29
مپرسيد، اي سبكباران، مپرسيد


مرا با عشق او تنها گذاريد.


غريق لطف آن دريانگاهم


مرا تنها به اين دريا سپاريد

Asalbanoo
07-07-2006, 22:28
دلم جواب بلي مي دهد صلاي تو را
صلا بزن كه به جان مي خرم بلاي تو را


شهريار

Monica
07-07-2006, 22:35
ای عشوه فروش

غزلم را بنیوش

در برم گیر و ز شوق از نگهم باده بجوش

و چو هر صبح صبوحی بکش از گریه ی دوش

دلبر هر شبی ام!

خوب چون مست شد از گرمی آغوش تو جان

از لبم باده بنوشان و بنوش.................

DarkWizard
08-07-2006, 02:53
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایه ایست که از روزگار هجران گفت

Marichka
08-07-2006, 03:12
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه كند راي صوابت

هر ناله و فرياد كه كردم نشنيدي
پيداست نگارا كه بلندست جنابت

Monica
08-07-2006, 09:34
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
و من در اوج پائیزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

M.B.M
08-07-2006, 09:46
ما را به رخت و چوب شباني فريفته است
اين گرگ سالهاست كه با گله آشناست

Monica
08-07-2006, 09:51
تو را از چشمهایت میشناسم
ز پرواز نگاهت
ز عطر موج موهای قشنگت
ز برق سبز چشمان سیاهت
از آن یاقوت و لعل آبداده
از آن موی بلند تاب داده
از آن سیمین عروسان نشسته
از آن مه پاره های روی بسته
ز چشمان سیاهت میشناسم
از آن قد بلند خیزرانی
از آن موی کمند ارغوانی

M.B.M
08-07-2006, 09:57
يك شبه انگار بگرفتم مرض
صبح فردايش زبانم شد عوض
آن سلام نازنينم شد «هلو»
وآنچه گندم كاشتم ، روييد جو
پاي تا سر شد وجودم «فوت» و«هد»
آب من«واتر» شد و نانم«برد»

Monica
08-07-2006, 10:02
دوچشمي را كه مفتون رخت بود
كنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در اين ميان بگذارو بگذر
به او گفتم حميد از هجر فرسود
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر

Marichka
08-07-2006, 13:33
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم

چشمم به روي ساقي و قولم به گوش چنگ
فالي به چشم و گوش در اين باب مي زدم

M.B.M
08-07-2006, 13:36
ما سروهاي سبز جوانيم
در چار فصل سال
سرسبز و سرفراز مي مانيم»
چشم اميد ما به شما مانده ست


گر ابرهاي تيره سفر كردند
و نور روشن فردا را ديديد
از ما به مهرباني ياد آريد
از ما كه در تمام شب عمر
در جستجوي نور سحر پرسه مي زديم

Monica
08-07-2006, 13:38
من که از پژمردن یک شاخه گل ،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار ،
از فغان یک قناری در قفس ،
از غم یک مرد در زنجیر ، حتی قاتلی بر دار،
اشک در چشمان و بغضم در گلوست .
وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم ؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای ! جنگل را بیابان می کنند .
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند !
هیچ حیوانی به حیوان نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند !
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن : یک شاخه گل هم هرگز در جهان نرست
فرض کن : جنگل بیابان بود ، از روز نخست !
در کویری سوت و کور .
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور ،
صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق ،
گفتگو از مرگ انسانیت است !

M.B.M
08-07-2006, 13:41
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب؛
بوي عطر خاك باران خورده در كهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ي مهتاب؛
آمدن، رفتن، دويدن؛
عشق ورزيدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن؛

Monica
08-07-2006, 13:47
نه در كوير خبالم اميد ديدن تو



نه در خزان تنم قدرت شكيبايي



تو اي ملالت محض!



چگونه پر بكشم؟



كه در ميان ما كوه و صحراهاست.



بيا ز دور ، بر احوال خويش گريه كنيم



چرا كه فاصله ي ما به قدر درياهاست.



بگو چه چاره كنم؟

M.B.M
08-07-2006, 16:11
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشيد ، دل ها را با عشق ، سايه ها را با آب ، شاخه ها را با باد
و بهم خواهم پيوست ، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها
بادبادك ها ،‌ به هوا خواهم برد
گلدان ها ،‌ آب خواهم داد


خواهم آمد ، پيش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ريخت
مادياني تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتي در راه ، من مگس هايش را خواهم زد

Monica
08-07-2006, 16:13
دلم مي خواست: يك بار ديگر او را در كنار خويش مي ديدم،


به ياد اولين ديدار در چشم سياهش خيره مي ماندم،


دلم يك بار ديگر، همچو ديدار نخستين،


پيش پايش دست و پا مي زد.

M.B.M
08-07-2006, 16:16
در رگ ها ، نور خواهم ريخت
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب آوردم
سيب سرخ خورشيد


خواهم آمد ، گل ياسي به گدا خواهم داد
زن زيباي جذامي را ، گوشواري ديگر خواهم بخشيد
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ
دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت ، جار خواهم زد: آي شبنم ، شبنم ، شبنم
رهگذاري خواهد گفت: راستي را ، شب تاريكي است ، كهكشاني خواهم دادش
روي پل دختركي بي پاست ، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت

Monica
08-07-2006, 16:25
تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،

M.B.M
08-07-2006, 17:26
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا ميخواند
يك نفر باز صدا زد: سهراب
كفشهايم كو؟

Asalbanoo
08-07-2006, 17:49
وه كه گر من باز بينم روي يار خويش را
تا قيامت شكر گويم كردگار خويش را

سعدي

Monica
08-07-2006, 19:35
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل ،
از همان روزی که فرزندانِ «آدم» ،
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید ؛
آدمیت مرد !
گرچه آدم زنده بود .

M.B.M
08-07-2006, 22:15
درخت گل سرخ را باد برد
هياهوی مردانه کاهش گرفت
سراپرده ی عشق آتش گرفت
گر آوا درين شهر آرام بود
سرود شهيدان ناکام بود
سمند بسی گرد از راه ماند
بسی بيژن مهر در چاه ماند
بسی خون به طشت طلا رنگ خورد
بسی شيشه ی عمر بر سنگ خورد
سياووش ها کشت افراسياب

Asalbanoo
08-07-2006, 22:41
به گلستان نبود ذوق پرفشاني دام
خوش آن زمان كه شود دام,آشيانه ما

زرگر اصفهاني

Monica
08-07-2006, 22:43
اين سماور جوش است

پس چرا مى گفتى

ديگر اين خاموش است؟

باز لبخند بزن‎

قورى قلبت را

زودتر بند بزن

توى آن

مهربانى دم كن‎

بعد بگذار كه آرام آرام‎

چاى تو دم بكشد‎

شعله اش را كم كن...

M.B.M
08-07-2006, 22:59
نام ترا ، به رمز
رندان سينه چاك نشابور
در لحظه هاي مستي
مستي و راستي
آهسته زير لب
تكرار ميكنند
وقتي تو ، روي چوبه دارت
خموش و مات
بودي
ما
انبوه كركسان تماشا
با شحنه هاي مامور
مامورهاي معذور
همسان و همسكوت
مانديم

jazire_eshgh21
08-07-2006, 23:00
بی نورِ چشمان مي‌گذرد
بی دامنه‌ی گسترده‌ی دامانِ كشتزار
بی پرنده‌ها و پروانه و آفتابِ دامان
مي‌گذرد عشق مي‌گذرد

M.B.M
08-07-2006, 23:01
ديار ما را ، زين غاصبان مسند شرع
به هر دقيقه خطرها فزون بود ز هزار

jazire_eshgh21
08-07-2006, 23:01
مي‌رود عشق
بی عطرِ پونه به دنبال
بی گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه

مي‌رود عشق مي‌رود
آهی به گَردِ راهش

M.B.M
08-07-2006, 23:12
شود خوار هر کس که بود ارجمند
فرو مايه را بخت گردد بلند
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان

jazire_eshgh21
08-07-2006, 23:30
نه گاه ِبا تو بودنم، خبر شدم ز چند و چون

نه این زمان که می رسد خبر ز بی تو بودنم

M.B.M
08-07-2006, 23:30
من برده ي پير آسمان بودم
زنجير بلا به گردنم آمد
من خانه ي خود به غير نسپردم
تقدير مرا ز خانه بيرون كرد

Monica
08-07-2006, 23:40
در اخرين پيغامت به لحظه بدرود،



ز پيك سيم شنو، هايهاي غربت من



خدا كند كه به ديدار يكديگر برسيم،



و گر به من نرسيدي، بيا ز تربت من.



بگو چه چاره كنم؟



صداي بغض تو مي آيد ز كرانه ي دور



هق هق من مي رود به همره باد



نه در كلام تو واژه اي بليغ سرور،



نه در روايت من، يك نشان از گفته ي شاد

.

بگو چه چاره كنم؟

jazire_eshgh21
08-07-2006, 23:47
مي‌رود عشق
بی عطرِ پونه به دنبال
بی گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه

مي‌رود عشق مي‌رود
آهی به گَردِ راهش

Monica
08-07-2006, 23:50
شعر بی تاب مرا شعله ی آزرم زده!

و به حیلت به گُل گونه ی سردم

نفسِ گرم زده

خوب خود می دانی

که قرارِ دل از آن شکّن گیسو کردم

و به شکرانه نمازی به دو ابرو کردم

شامگاهان همه با شوق

سر زلف تو را بو کردم

آه! خود می دانی

که دگر من به لب و بوسه ی تو خو کردم.....

jazire_eshgh21
08-07-2006, 23:54
من آغاز شدم با یک نقطه

در اول خط

همین که پاهایم را شناختم

به راه افتادم



گستاخ شدم

به دهان­های گشاد بی­محلی کردم

بوی نفتالین لایِ کفنِ مادربزرگم را می­دادند

به هر نوع قاف از نوع قانون، قاضی، قفل و قرارداد بدنم کهیر می­زند

jazire_eshgh21
08-07-2006, 23:54
مونیکا بیکاریوو :blush: :blush:

M.B.M
08-07-2006, 23:56
ديرست ، گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه
ديرست ، گاليا ! به ره افتاد كاروان


عشق من و تو ؟ ... آه
اين هم حكايتي است
اما ، درين زمانه كه درمانده هر كسي
از بهر نان شب
ديگر براي عشق و حكايت مجال نيست

Monica
09-07-2006, 00:02
مونیکا بیکاریوو :blush: :blush:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

-----------------
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست کشید،
در کنارم بنشست،
بوسه بخشید به من،
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شدست!.....

M.B.M
09-07-2006, 00:05
تا بزم هست ، جمله حريفند و هم نفس
هنگام رزم ، كار به پرهيز ميرسد
تا ياد ميكنم ز اسيران در قفس
اشكي به عطر و نغمه درآميز ميرسد

jazire_eshgh21
09-07-2006, 00:05
تو رفته ای شنیده ام، به نا کجا، به ماورا

نه! باورم نمی شود! دریغ زین شنودنم

M.B.M
09-07-2006, 00:08
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبي از شبها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است؟


بايد امشب بروم


بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد ، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست

jazire_eshgh21
09-07-2006, 00:09
تكه تكه ژنده‌پاره‌ها را
بر آسمانه‌ها مي‌آويزد
و پای مي‌كشد
در كوچه‌ها و خيابانها

M.B.M
09-07-2006, 00:11
آرزوها همه بر باد شده
دست يغماگري آزاد شده
بوستان رفت بتاراج خزان
خفه شد ناي ني ،‌از بانگ اذان

jazire_eshgh21
09-07-2006, 00:12
نه گاه ِبا تو بودنم، خبر شدم ز چند و چون

نه این زمان که می رسد خبر ز بی تو بودنم

M.B.M
09-07-2006, 00:14
ما به فكر خر لنگيم ، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم ، ‌امان از من و تو

Monica
09-07-2006, 00:43
واسه این دل شکسته
واسه احساس لطیفم
که فقط دل به تو بسته
تو برویادت بمونه
دل عاشق دیوونه
تا ابد توانتظارت
همیشه ازتومی خونه

M.B.M
09-07-2006, 00:47
هر چه تو نقش زدي بنده زدم وارويش
هر چه مقصود تو شد ، بنده دويدم تويش
تو رخ مام وطن كندي و من گيسويش
چشم او به نشد و گشت خراب ابرويش
خوب نقاش زرنگيم ؟ امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم ؟ امان از من و تو

x-boy
09-07-2006, 00:49
هنوز پاکي عينه گلي واسم برگزيده اي برام بينه کلي ادم
پري ميخوامت چقدر بايد بگم هيچ به خودت گفتي چرا بايد برم
چرا ميري يعني طرف بهتر از منه يعني اون حاظره بپرستت
بدون نمي مونم هميشه منتظرت فقط ميدم يکمي مدت بهت
-----
براي جواب شعر مونيكا بود ;)

Monica
09-07-2006, 00:53
تومثل ستاره بودی
توی تاریکی شبهام
یادت صدات میکردم
نارنین من تورو میخوام
عاشقونه دلُ باختم
اما تو باور نکردی
گل عشق خاطراتُ
پیش روم پرپرمی کردی

shvalaie
09-07-2006, 01:46
ياس در هر جا نشان آشتي ست
ياس دامان سپيد آشتي است
ياس بوي مهرباني مي دهد
عطر دوران جواني مي دهد

M.B.M
09-07-2006, 01:48
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار بهم ريخته شان
بر سرم مي شكند

saye
09-07-2006, 07:18
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن...!

Monica
09-07-2006, 07:58
نمی موندم توی اين دربه دری

نمی موندم که بگن کبوتری

نمی موندم که پرا مو بشکنن

پشت هم زخم زبونم بزنن

saye
09-07-2006, 08:20
ندانم كه بودم ندانم كه هستم
دريغا كه در بزم دنياي من
ز بخت بد خويش طرفي نبستم
به كجايي اي دوست ؟
به چه مي انديشي ؟
لحظه ها مي گذرد
خانه اي در دل مردم مي ساز
خشتش از مهر و وفا
در و ديوارش از عاطفه ها
گر كه ايمان تو محكم باشد
قبله اش بوي محبت آيد
كه در آن بوي خداست
كه در اعماق وجود من و توست
...

Monica
09-07-2006, 08:23
توی سرمای زمستون اثر پای تو مونده

يه روزم ميای می بينی جا پاتو برفا پوشونده

يه روز از کوچه غربت گذرت به کوی ما بود

و همون سکوت سردش آخرين حرفهای ما بود

saye
09-07-2006, 08:29
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونی ها
دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی
یه روز د ستات رومی گیرم
تو این شب گریه می تونی
پناه هق هق ام باشی
تو ای همزاد هم خونه
چی میشه عاشقم باشی
دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما
دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا
تو ای پایان تنهایی ام
پناه اخر من باش
تو این شب مرگی پاییز
بهار باور من باش
بزار با مشرق چشمات
شبم روشن ترین باشه
می خوام ایینه ی خونه
با چشمات هم نشین باشه

Monica
09-07-2006, 08:32
هميشه مقصد راهی شدم که نبود

اسير چشم سياهی شدم که نبود

هميشه از علی از عشق دم زدم اما

دخيل غربت چاهی شدم که نبود

((تو تکيه گاه منی تا هميشه بمان))

چه سرنوشت...پناهی شدم که نبود

کبوترانه پلنگ هميشه دردم که

اسير پنجه ی ماهی شدم که نبود

تمام آنچه ندارم سياه چشم قشنگ

دوباره مقصدراهی.................

پرواز سهم بالم نيبست بی تو

M.B.M
09-07-2006, 12:06
و خدايي كه در اين نزديكي است :
لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب ، روي قانون گياه

Asalbanoo
09-07-2006, 17:51
هر كه چون من از ديار و يار خود ماند جدا
آن نشد عاقبت و من شدم از يارم جدا

پارساي تويسركاني

Monica
09-07-2006, 18:17
از ابتدا مي دانستم،

در ذهن قفس

چيزي جز پرنده نخواهد مرد.

مي گفتي:

« همه چيز تو را برايم نقاشي مي كند.»

« از در و ديوار تويي كه مي باري!»

پس كجا جا ماندم مني که

آن همه مي باريدم

space
09-07-2006, 19:27
ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم

موجيم كه آسودگى ما عدم ماست

Monica
09-07-2006, 19:35
توان آنم نيست، برادر

ترانه اي سرودن

آه اگرم چنگي بود

آهنگي بود.

space
09-07-2006, 20:12
دلا پيش از آن كز جهان بگذرى

بر آن باش كه اول ز جان بگذرى

M.B.M
09-07-2006, 21:20
يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغِ انگوری
باغِ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پشتِ بيشه‌ها
يِه پری مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميذاره
تو آبِ چشمه
شونه ‌می‌کنه
مویِ پريشون...

Monica
09-07-2006, 21:51
نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ ،
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها ،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
من به این جمله نمی اندیشم .
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ،
رقص عطر گل یخ را با باد ،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه ،
صحبت چلچله ها را با صبح ،
نبض پاینده هستی را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونۀگل ،
همه را می شنوم ، می بینم .
من به این خمله نمی اندیشم !
به تو می اندیشم
ای سرا پا همه خوبی ،
تک و تنها به تو می اندیشم .

M.B.M
09-07-2006, 22:00
محتسب، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: اي دوست، اين پيراهن است افسار نيست
گفت: ميبايد تو را تا خانه ي قاضي برم
گفت: رو صبح آي، قاضي نيمه شب بيدار نيست
گفت: نزديك است والي را سراي، آنجا شويم
گفت: والي از كجا در خانه ي خَمّار نيست؟
گفت:‌تا داروغه را گوييم در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست
گفت: ديناري بده پنهان و خود را وارَهان
گفت: كار شرع كار دِرهم و دينار نيست
گفت: بايد ‍حد زند هشيار مردم، مست را
گفت: هشياري بيار اينجا كسي هشيار نيست

Monica
09-07-2006, 22:08
تو بگیر ،
تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو !
قصۀ ابر هوا را ، تو بخوان !
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
در دل ساغر هستی تو بجوش !
من همین یک نفس از جرعۀ جانم باقی است ،
آخرین جرعۀ این جام تهی را تو بنوش !

M.B.M
09-07-2006, 22:16
شب آيد يکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند

Monica
09-07-2006, 22:20
دل من دیر زمانی است که می پندارد :
« دوستی » نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه تُرد و ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد .

space
09-07-2006, 23:43
در پرده اسرار كسي را ره نيست
زين تعبيه جان هيچكس آگه نيست

جز در دل خاك هيچ منزلگه نيست
مى خوركه چنين فسانه ها كوته نيست

saye
10-07-2006, 00:58
تابگويم كه ديوانه بودم
مي تواني به من رحمت آري
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
ليكن او رفت بي گفتگو رفت
...

saye
10-07-2006, 02:10
تو مونس غم شبان تاریک نه ای
یا چون تن من چو موی باریک نه ای
عاشق نه ای و به عشق نزدیک نه ای
تو قمیت عاشقان چه دانی که نه ای؟
...

Oxizhen
10-07-2006, 03:02
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد
ان را با تو قسمت میکنم

saye
10-07-2006, 03:33
مرغي از اين گونه
سر تا سر شب
بر گرد آن شهر پرواز مي كرد
گفتند
اين مرغ جادوست
ابليس مرغ را بال و پرواز داده ست
گفتند و آنگاه خفتند
وان مرغ سرتاسر شب
يك بال فرياد و يك بال آتش
از غارت خيل تاتارشان برحذر داشت
فردا كه آن شهر خاموش
در حلقه ي شهر بندان دشمن
از خواب دوشنبه برخاست
ديدند
زان مرغ فرياد و آتش
خاكستري سرد برجاست

magmagf
10-07-2006, 03:36
تا تو نگاه مي كني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است

saye
10-07-2006, 04:09
تقويم را معطل پاييز كرده است
در من مرور باغ هميشه بهار تو
از باغ رد شدي كه كشد سر مه تا ابد
بر چشم هاي ميشي نرگس غبار تو
فرهاد كو كه كوه به شيرين رهات كند
از يك نگاه كردن شوريده وار تو
كم كم به سنگ سرد سيه مي شود بدل
خورشيد هم نچرخد اگر در مدار تو
چشمي به تخت و پخت ندارم . مرا بس است
يك صندلي براي نشستن كنار تو

Monica
10-07-2006, 09:35
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت

نرسيده به درخت

كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است

مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر مي آرد

پس به سمت گل تنهايي مي پيچي

دو قدم مانده به گل

پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني

و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد

در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي

كودكي مي بيني

رفته از كاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور

و از او مي پرسي

خانه دوست كجاست؟ ؟

mirmohammadi
10-07-2006, 09:54
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره اي آن سيب را از باغچه همسايه دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي هنوز سالهاست
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارام
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

Monica
10-07-2006, 10:01
دست يك واژه
دست يك فرهنگ
دست من اي دوست حلقه پيوند
گر بريد از تو
باز يك لبخند
باز هم پيوند
شعر من آخرش " ت" بود شما چرا با " د " شروع کردی؟؟؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------
در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند

space
10-07-2006, 10:08
دل آسوده اى دارى چه مى پرسى ز آرامم

نگين را در فلاخن مى نهد بى تابى نامم

Monica
10-07-2006, 10:11
مـن يقيـــن دارم كه پشت ابر، کوچه‌ای آبي است بي‌ بن‌بست
آن طــرفتــرهـــــــــاي آن آبـي، رنگ ديگـــــر آسمـــــاني هست
زادگــــاهم بــي گمــــــان آنجـــــاست، زادگـــــاه حضرت ابليس
او ز آتــش من ز خــــــــــاك آنگاه، سرنوشت ما به هم پيوست

mirmohammadi
10-07-2006, 10:21
شعر من آخرش " ت" بود شما چرا با " د " شروع کردی؟؟؟
ويرايش شد :blush:

M.B.M
10-07-2006, 18:58
تا ته كوچه ي شك ،
تا هواي خنك استغنا ،
تا شب خيس محبت رفتم .
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق .
رفتم ، رفتم تا زن ،
تا چراغ لذت ،
تا سكوت خواهش ،
تا صداي پر تنهايي .

Monica
10-07-2006, 19:09
يه روز از کوچه غربت گذرت به کوی ما بود

و همون سکوت سردش آخرين حرفهای ما بود

M.B.M
10-07-2006, 19:26
در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي مي بست.
پسري سنگ به ديوار دبستان مي زد.
كودكي هسته ي زردآلو را، روي سجاده ي بيرنگ پدر تف مي كرد.
و بزي از « خزر » نقشه ي جغرافي ، آب مي خورد.

Monica
11-07-2006, 07:39
دفترم بوی مریم می دهد

او مرا مریم صدا می کرد

ولی من نازنین بودم

او عاشق مریم بود

ولی من عاشق او بودم

اکنون که بر سر قبرم مریم می آورد

آهسته می گوید

نازنین ... برایت مریم آوردم

هنوز هم عاشق اویم

و من درمیابم

چه بیهوده عاشقش بودم

و آن سنگ دل هنوز مریم را دوست می دارد

رويا خانوم
11-07-2006, 09:20
دلم با خویشتن آمد .......... شکایت را رها کردم
هزارا ن جان همی بخشد ......... چه شد گر خصم یک جانست

منم قاضی خشم آلود و .......... هر دو خصم خشنودند
که جانان طالب جانست و .......... جان جویای جانانست

که جان ذره است و اوکیوان ............ که جان میوه ست و او بستان
که جان قطره ست و او عمان ........... که جان حبه ست و او کانست

سخن در پوست می گویم ........... که جان این سخن غیبست
نه در اندیشه می گنجد ........... نه آن را گفتن امکانست

خمش کن همچو عالم باش .......... خموش و مست و سرگردان
وگر او نیست مست مست .......... چرا افتان و خیزانست

amir 110
11-07-2006, 09:37
تمام عمـر بسـر بـردم آرمـيــدن را
چـو كـرم پـيله,قفـس بافتم پريدن را
حيات گفتمش_آوخ جوانه سوزم كرد!
درآتـش نفـس آسمـان,دمـيـدن را
به باغ خلقت آدم چو سيب حوّايـي,
چـه انتظار كشيـدم-به تو رسيـدن را
به غنچه دهنت دست برد حسرت وحيف
شميـم شرم تو رخصت نداد چيـدن را
بـه جرم آينه بودن-ستاره ي چشمـت
نداده اسـت بـه مـن,بخت آرميـدن را
سپـيده وار شكيبم شمرده دم زدن است
بـه پرسه گاه تنت,يك نفس كشيـدن را
تويي كه ميگذري,كوچه ديدني شده است
هــزار پنجـره ام لحـظه هاي ديـدني را
پلـنگ دشت تـوام گوشه اي نخواهد داد
بـه بـره هـاي خيـال كسـي چـريدن را

شيون فومني

Monica
11-07-2006, 09:42
آقايان، خانمها:
من حکايت خاموشی را،
بی هوا،
بی صدا،
برايتان نقل می کنم.

اجساد خواب می بينند
خواب مردگان آينده را.

آقايان، خانمها:
من نيز می دانم
شما که در پارکها قدم ميزنيد
- خوش پوش و مغرور و مغموم-
و در چشمهايتان
بر سبزه های زيبای پارک
زير درختان تنومند همراز هزار عاشق سر شکسته.
زير پای کودکان ،
آنجا که بدون توپ جنگی
با يکديگر بازی می کنند
سنگ قبرتان را سفارش ميدهيد
و بی آنکه دانسته باشيد
خواب مردگان آينده را می بينيد.

اجساد خواب می بينند
خواب مردگان آينده را.

آقايان، خانمها!



شاهرخ ستوده فومنی

amir 110
11-07-2006, 09:48
امســال بهـارم همه پائيـز دگر بــود
پائيز كه خوب است غم انگيز دگر بود
در هيـچ دلي سوز مرا خوش ننشاندم
ايـن غمـزده را با همه پرهيـز دگر بود
گل,بـي تو_دماغ چمني تازه نمي كرد
انگار پــس پنجـره پائيـز دگر بــود
چون باد_من از غنچه دهاني نگذشتم
بـي پرده!_گل بوسـه تو چيز دگر بود
بـزمي نتوانست بگيـرد عطش از مـن
اين جام تـهي آمده لبـريـز دگر بـود
شورم همه شهناز و عراقم همه عشاق
با باربـدم ماتـم شبـديـز دگر بــود
غم با سر پا بود و به ميدان صبـوري
دستـم بـه گريبـان گلاويـز دگر بود
شمسم همه تنهائي و من,رومي اندوه
گيـلان مصيبت زده,تبـريز دگر بـود

شيون فومني

M.B.M
11-07-2006, 13:14
دشت ها را ، كوه ها را ديدم.
آب را ديدم ، خاك را ديدم .
نور و ظلمت را ديدم.
و گياهان را در نور ، و گياهان را درظلمت ديدم.
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت ديدم.
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم.

Monica
11-07-2006, 13:26
می‌خواهم اعتراف کنم هر غزل که ما
با هم سروده‌ايم جهان کرده از برش


خواهر! زمان، زمان برادرکشی‌ست باز‌
شايد به گوش‌ها نرسد بيت آخرش‌


با خود ببر مرا که نپوسد در اين سکون
شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

M.B.M
11-07-2006, 13:31
شد غم عشقِ حيرت افزايش
چاشني بخش نغمه ي نابش
دل آسوده اش چو شيدا گشت
ناله هاي ني اش غم افزا گشت
بر دلش تا شعاع مهري تافت
زير و بم هاي نغمه اش جان يافت
ني لبك با لب آشنا مي كرد
شوري از هر نوا به پا مي كرد

Monica
11-07-2006, 13:37
دريا! منم! هم او که به تعداد موج‌هات
با هر غروب خورده بر اين صخره‌ها سرش


هم او که دل زده‌ست به اعماق و کوسه‌ها
خون می‌خورند از رگ در خون شناورش
---------------
کل کل با M.B.M [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir 110
11-07-2006, 14:15
شب درازیست
نه شب بیدلی
صدای پای بی صدایی است و
چهار هزار شاخه ی گل *ل
که بار تبر به دوش می کشند

Monica
11-07-2006, 14:20
دستی که زخم می زند ٬ نا پيداست

اما زخم٬

عريان تر از طلوع آيينه در روز است

شايد که تن به تيغ دوست سپردن

راهی به سوی توست...

amir 110
11-07-2006, 14:25
تاز چشم دشمنم آيينه دار خويشتن
در جهان,چون من عزيزي نيست,خوار خويشتن

پيش رو دارم خزان را چون درخت ميوه دار
زرد روئي مي كشم از برگ وبار خويشتن

صبر سنگم نيست ورنه اين سپهر پست را
چاك مي كردم گريبان از شرار خويشتن

نيستم موج سبكسر,خارو خس آرم بكف
گوشه گيرم همچو ساحل در كنار خويشتن

هر كه باشد در پي آزار كس,چون عنكبوت
ميشود در بند تنهايي,شكار خويشن

بس كه عطر افشان غيرم درسفال خشك خاك
همچو ريحانم مصون از زخم خار خويشتن

پير بازي بازي خورده ام در كوي رندي ها هنوز
درس ميگيرم ز طفل ني سوار خويشتن

غنچه ام را چون سر دلتنگي ياران نبود
رخت خود بيرون كشيد از نوبهار خويشتن

رفتم از دنيا و دستم ماند بيرون از كفن
تا مگر گل چينم از شمع مزار خويشتن

شيون از سرخي چشم آسمان همچون عقيق
از غريب افتادگانم در ديار خويشتن

شيون

M.B.M
11-07-2006, 15:00
نماند به يک گونه کار جهان
چو بادی است نيک و بد آن جهان
چو رخ زی پذشخوار گر آورند
وزان جايگه دين و شاهی برند
رسد کار آن بدسگالان به جان
هم آواره گردند از خان و مان
چو آيد بر ايشان زمانه بسر
ببينند ز اوّل نشان ضرر
چگونه بود آخر کارشان؟
کجا بشکند تيز بازارشان؟

Monica
11-07-2006, 15:33
ناتمام است، ناتمام
از تو دري كه به پرواز
از از تو گشوده مي شود
ناتمام تر


پروازْ شكلِ مثله‌ي آزادي است
پروازْ شكلِ مثله‌ي آزادي است


و من شبيه تو در اين …. شنيده نمي‌شود


تند تند تر
از خيابان ها
تنها تبي است سوي پنجره
تند تند تر
هراسْ مثل تجاوز يك آسمان
تند تر

M.B.M
11-07-2006, 15:39
رخسار زنان و رنگ گُل ها را
در پشت غبار كينه پنهان ساخت
گهواره ي مرگ را بجنبانيد
چون گور به خوردن كسان پرداخت
در زير رواق كهنه ي تاريخ
بر سنگ مزار شهرياران تاخت
تنديس هنروران پيشين را
بشكست و بهاي كارشان نشناخت
آنگاه ترانه هاي فتحش را
با شيون شوم باد موزون كرد

Monica
11-07-2006, 15:42
دیدم همان لبخند

دیدم هنوز جسارت اعتراف در من مانده بود



در نامه هایت آورده ای:

(( چشم ها و تکه ای از دستش را یافته ای ...))!



خواستم کمی شاکر باشم

اما

این ساده نیست

برایت تسلا وامید

بوسه دور فرستادم.



گاهی هراس در من آوار می شود

وقتی در باغچه

دستهایم پرتغال های سیاه و سفید را لمس می کند.

magmagf
11-07-2006, 18:37
در ابعاد اين عصر خاموش من از متن تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايي من بزرگ است
و تنهايي من
شبيخون حجم تو را
پيش بيني نمي كرد

amir 110
11-07-2006, 18:49
در جنگل مه گرفته آشوب شب است
در چنگ سکوت – نعره مغلوب شب است

تا قاصد صلح صبح کاذب برسد
پيراهن ماه بر سر چوب شب است


شيون

Monica
11-07-2006, 18:49
تو که خود فهمیدی


در دل من همه کورند و کرند


باز اما ز چه روی آمده ای


!قاصدک


آمدی گفتی که هیچ,خبری نیست ز کس


گفتی اما چه کنم؟


باورم نیست که نیست


هیچکس را خبرم


هیچکس از دلم آگاه نشد


هیچ با درد من آشنا نشد


هیچکس همدم و همیار نشد


!قاصدک


!نور مهتاب حرامت نشود؟


خیز تا صبح دگر باز رسد


خیز بال و پر خود را بگشا


دل و جانم بستان


پر کش و با خود ببر


!قاصدک


دل من سخت اسیر است


دل من سخت گرفت ست


نیست تابم که ببینم


تو چنین خسته و رنجور شدی


بال پر کش به دیاری دیگر


!قاصدک


در به در کوچه ی غم


!قاصدک


بی خبر از رنج دلم


!قاصدک


قاصدک بی خبرم


زود رد شو ز برم


زود رد شو ز برم

amir 110
11-07-2006, 19:30
مي ترسي بخندي
لبهايت را در اشکهايت گم کني
- اينطور نيست ؟


شيون

Monica
11-07-2006, 19:59
تیغ را برداشتم

شاهرگم را زدم

خون فواره زد

همه به سمتم دویدند

حالا باور کرده اند که من مرده ام

amir 110
11-07-2006, 20:14
مي بويمت
............ چون لاله اي كه در كنارم آتش گرفته است
.................................................. .كنارم بنشين
.................................................. ............. پهلو تهي مكن
.................................................. ................................. كه فردا
.................................................. .......................... بي تكيه گاه درگذرم
.................................................. ................................................ ز تو..

Monica
11-07-2006, 20:22
مي بويمت
............ چون لاله اي كه در كنارم آتش گرفته است
.................................................. .كنارم بنشين
.................................................. ............. پهلو تهي مكن
.................................................. ................................. كه فردا
.................................................. .......................... بي تكيه گاه درگذرم
.................................................. ................................................ ز تو..
خیلی خیلی عالی بود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] خیلی از این شعر لذت بردم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اگه تونستید کاملشو برام تو pm بفرستید.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
------------------
و در انتها فرود بر زمینی سراسر چمن

یا دریایی که صخره های تیزی دارد

ولی شاید این حق مادرم نباشد

که جسد دختر عزیزش را متلاشی تحویل بگیرد

یکی باید بلاخره بمیرد

من میکشم

من مرگ را میکشم

magmagf
12-07-2006, 06:06
من نهادم سر به نرده ي آهن باغش
كه مرا از او جدا مي كرد
و نگاهم مثل پروانه
در فضاي باغ او مي گشت
گشتن غمگين پري در باغ افسانه .
او به چشم من نگاهي كرد
ديد اشكم را
گفت :
ها چه خوب آمد به يادم گريه هم كاري است .

k@vir
13-07-2006, 01:27
تو مثل یه اتفاقی که می خواد یه روز بیفته
مثل اون شعر تری که هیچ کسی هنوز نگفته
مثل اون قاب عکس زردی که نشسته روی دیوار
مثل اون اشکایی که آروم می شینه رو سیم گیتار
دست حسی مثل چیدن سیب های قرمز
مثل اون سینه ریزی که روش می نویسن بی تو هر گز...

FX64 Dual Core
13-07-2006, 01:28
با سلام

امیدوارم که تکراری نباشه
( با اجازه سرکار خانم k@vir )

تنم کویر خشکه چشام اسیر و بی تاب
بیا و برکه ای شو تو این کویر بی آب
دلم اسیر درد اسیر دردی خاموش
نذار بشم تو خشکی تو خستگی فراموش

برای بر هم زدن نظم عذرخواهی میکنم :blush:
لطفا با شعر سرکار خانم k@vir ادامه بدین :)

k@vir
13-07-2006, 01:49
شبی در پریشانی جاده
در زخم مهتاب
دز آن جا که حرفی
کلامی
گلوی مرا چنگ می زد
برای تو شعری سرودم
به رنگ ستاره
به رنگ غزل
چه دیدیم از این عطش های جان سوز
از آن روز
تو رفتی
دلت مثل لبخند گل بیکران بود
مثل آسمان بود
همه حسرت یک نگاه تو در سینه دارند
تو شاید همانی که من....

FX64 Dual Core
13-07-2006, 02:08
با سلام

نه بيمار است
نه بردار است
نه درقلبش فروتابيده شمشيري
نه تا پر در ميان سينه اش تيري
كسي را نيست بر اين مرگ بي فرياد تدبيري
لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد

فریدون مشیری ( آوای درون) مجموعه از خاموشی

Marichka
13-07-2006, 02:45
دور از رخ تو دم به دم از گوشه ي چشمم
سيلاب سرشك آمد و طوفان بلا رفت

از پاي فتاريم چو آمد غم هجران
در درد بمرديم چو از دست دوا رفت

FX64 Dual Core
13-07-2006, 04:56
با سلام

تا دلي هست هاي و هويي هست
مي وزد باد سردي از توچال
مي خرامد به سوي مغرب ماه
شاعري در سكوت و خلوت شب
كاغذي بي شمار كرده سياه
به نگاه پريرخي زيبا
مي كند همچنان نگاه نگاه
آه اي نروشني سپيده دم است

فریدون مشیری ( شب های شاعر ) مجموعه گناه و دریا

magmagf
13-07-2006, 05:18
4- توی مرداب نگاهت یه نفر داره میمیره
دست و پا میزنه اما واسه موندن خیلی دیره
یکی اینجا روبرومه که خراب آرزوشه
یه مسافر غریبس که با مردم نمیجوشه
یکی که بخاطر تو با یه دنیا در میوفته
حتی واسه بي وفائیت شعر عاشقونه گفته
روبروم نشسته بی تو زل زده تو چشمای من
میگه با سرخی آواز تلخی سکوت و بشکن
اون منم همون که عشقت مثه ایینه روبروشه
اون منم همون غریبه که با هیچکس نمیجوشه
یکی که فروغ چشماش از همون مرداب خیسه
خط به خط گلایه هاشو میخونه نمی نویسه

saye
13-07-2006, 07:35
هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را
هرگز نمي گيرد كسي در قلب من جاي تو را
خواهم كه مهمانت كنم در گوشه اي از قلب خود
ايا قبولش مي كني اين كلبه ي ويرانه را ؟
...

magmagf
13-07-2006, 10:05
از دل ويرانه اعصار
مي وزد هوهو كنان بادي
برگي از سويي برد سويي
شكوه اي دارد حديثي مي كند گويي
اين منم اهي كشيده يا كند ديوانه اي هويي ؟
تا چه گويد گوش بسپاريم :
نسل بي گند ! اي ز هيچ انگار ! اي تنديس ....

Monica
13-07-2006, 11:21
سر نهاده ام كه در ميان اين سطور
جستجو كنم نشاني از وفاي او
اي ستاره ها مگر شما هم آگهيد
از دو رويي و جفاي ساكنان خاك

Marichka
13-07-2006, 15:07
كمال دلبري و حسن در نظر بازي است
به شيوه ي نظر از نادران دوران باش

خموش حافظ و از جور يار ناله مكن
تو را كه گفت كه در روي خوب حيران باش

Monica
13-07-2006, 15:11
شايد كه چو بگذرم از او يابم
ان گمشده ي شادي و سرورم را
ان كس كه مرا نشاط و مستي بود
ان كس كه مرا اميد و شادي بود
هرجا كه نشست بي تامل گفت:
او يك زن ساده لوح عادي بود

amir 110
13-07-2006, 17:13
دونيا راشه مانه آدم رادوار
هيچکی پاسختا نکود اروزيگار

بآمو هرکس بشو خوخانه بنا
حاج حاجي ببوسته خولانه بنا

خوچوما گرده کوده آلوچه ر
بشو ، اما بنا باغا کوچه ر

دوسه روزي هي ويرشته هي بکفت
خاکابوسته بادامرا راد کفت

بشونه نام بنا نه م کي نيشانه
اوجيگائي کي عرب ني بيگانه

هيچکي ر ديل نوسوجانه روزيگار
تراقوربان ، تي هوا کارا بدار

عمر امي شين يخه دونيا آفتاب
ذره ذره کرا بوستاندره آب


ترجمه
دنيا چون راهگذر است و آدمي رهگذرش ،
هيچکس در این روزگار پاسخت نکرده است

هر کس که به دنيا آمد خانه اش را گذاشت و رفت
همانند پرستويي که لانه اش را گذاشته باشد

براي گوجه درختي چشمانش خيره بود
اما رفت و باغ را براي کوچه گذاشت .

دوسه روزي افتان و خيزان زندگي کرد
و آخرخاك شد و به همراه باد راهي شد .

رفت و نه نامي نه نشاني از خود گذاشت ،
رفت به جائي که عرب ني بيندازد

روزگار براي هيچکسي دل نسوزانده است
قربانت گردم هواي خودت را داشته باش

عمر مانند يخ است و دنيا آفتاب ،
يخي که ذره ذره در حال آب شدن است

space
13-07-2006, 19:06
تو كز محنت ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهند آدمي

Monica
13-07-2006, 23:04
یک عمر با خود وبا همه بیگانه ام
انتظار خبری نیست مرا , دیگر نگو
سپرده ام که نیاورد عطری از هیچ بهاری ,
دیگر حتی نمی آید نسیم یک امید پوچ هم اینسو

magmagf
14-07-2006, 03:14
و سپس در حال روشن كردن سيگار
با صدايي شاد و خوش مي گفت
اشنايي ! اشنايي ! اه
چه خوشم مي ايد از اين
من يقين دارم اشنايي هاي ما كار خدايي بود
بعد مي خنديد و پك مي زد به سيگارش
و همين اغلب كليد اشنايي بود

Monica
14-07-2006, 09:33
دختر پاییزیم و بر سر گوری که با تنهاییم , تنهاست
می نشینم و آسمان را که هیچ شب, ماه کامل نداشته میبوسم
دختر خزانم و میگویمت ای دوست
تکه های درد را بر من گذار و
هرچه احساس غریب و زیباییست بردارو برو

این اسمان به هر دیاری که ببارد
برای تطهیر ظلمت شبهای گور م نمیبارد

Old Owl
14-07-2006, 09:39
قايقي خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد از اين خاك قريب
كه در ان هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق قهرمانان را بيداركند

Monica
14-07-2006, 09:54
دريا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا كه از اهالي اين روزگارنيست
امشب ولي هواي جنون موج ميزند
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
اي كاش از تو هيچ نمي گفتمش ببين
دريا هم اينچنين كه منم بردبار نيست

amir 110
14-07-2006, 12:05
تيک تاک تيک تاک
ساعت اندوه
که مي نوازد
دست و دلت را
چه وزن سنگيني دارد زمان.
تمام آفتاب
فرو افتاده است
بر تمام خاک
و مي خواهد
هميشه و اکنون چيزي سنگي يا آينه اي-
از کهکشاني دور شايد
نشانه بگيرد
زمين را
ومرا
که مي پندارم
شير مي بندد
در پستان لالائي مادران
وقتي نمي توان حتي
کودکانه گريست


غلامرضا مرادي در سوگ شيون

Monica
14-07-2006, 12:54
تو دریایی و من موجی اسیرم

که می خواهم در اغوشت بمیرم

بیا دریای من اغوش بر کش

نمی خواهم جدا از تو بمیرم!

WooKMaN
14-07-2006, 12:55
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی ديدم از هجران که اينم پند بس

عشرت شبگير کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشنايی‌هاست با مير عسس

Monica
14-07-2006, 13:03
سوخت از ريشه و خاكستر كرد
غرق درحيرتم از اينكه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهي كه دلم مي گيرد
پيش خودم مي گويم
آن كه جانم را سوخت
ياد مي آرد از اين بنده هنوز

WooKMaN
14-07-2006, 13:05
زيادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همين گناهت بس

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

amir 110
14-07-2006, 13:10
سجاده كردم سفره را در سجده بر نان پاره اي
طاعت به جاي آورده ام باكفر ايـمان واره اي
نام آور نان آمـــدم كافر مسلمان آمــدم
در گريه پنهان آمدم چون خنده ي بد كاره اي!
خيــل ولايتـخواه من طغيــانگر گمراه من
عيسي ادا رجاله اي مريم نما پتيــاره اي
در اشك توفان تاز من,دريا به قطر قطره اي
درآه گردون گرد من هفت آسمان سياره اي
چندي شرر خيز آمدم از شعله لبريز آمدم
آتش بر انگيز آمدم از حبس سنگ خاره اي
در محشر شيطاني ام شيطان خداي شيطنت
در خلقتم,آدم فريب,حواي گندمخواره اي
زانو بــه زانوي زمان پهلو نشيــنم با زمين
در من شناور لحظه ها چون بي ثمر يخپاره اي
تا در چراي سبزه ها,آهو زبان فهمــم شود
باز آفريـدم واژه را در دفتــر جوباره اي
با شبروان سر مي كنم در خرقه وار بي سري
از هاله آه سحــر بر سر مرا دستــاره اي
در جلجتاي جان من هر دم اناالحق زن,درخت
بر نيل,گلبانگم روان , نوزاد بي گهواره اي
ازمن,تواضع چون سپردر يورش سر نيزه نيست
بردار خونم سر بدار سر كش تر از فواره اي
شيون !_مبادا دم زني با همدمان,بي درد عشق
سپندار عاشق مردنت از زندگي انگاره اي

Monica
14-07-2006, 13:13
یکی تو خوابهم لباش غرق خندست
یکی چشماش تو خوابم خیسه خیسه

amir 110
14-07-2006, 13:15
هميـشه اسم زني را بهانـه مي كردم
تـرا_قصيـده اگرنـه,بهـانه مي كردم
بـه كوچه باغ ترنم تراترا اي عشق
تـرا خطاب به نامـي زنانه مـي كـردم
غـروب بود و غزل بود و غربت قايق
مـن آن ميـانه كنـارت كرانه مي كردم
حريف ميـكده تعريز مي شد_اما مـن
بـه باغ چشم تو انگور دانه مي كردم!
چه ريخت در جگرم دست غيرت افروزت؟
كه سيـل خـون به دل تازيـانه مي كــردم
بـه جنـگلي كه خيال خدا پريشان بود
هــزار شـاخه ترا آشيـانه مـي كردم
نسيـم بوسه نبود_از پرنـده پرسيدم_
نوازش نفـست را جوانه مـي كـردم
از اينكـه خواستني تر كنم خيال ترا
هميـشه اسم زني را بهانه مـي كردم

Marichka
14-07-2006, 14:50
من و دل گر فدا شديم چه باك
غرض اندر ميان سلامت اوست

فقر ظاهر مبين كه حافظ را
سينه گنجينه ي محبت اوست

Monica
14-07-2006, 14:52
تمام شعرهای آن دفتر را برای او گفته ام

دفترم بوی مریم می دهد

او مرا مریم صدا می کرد

ولی من نازنین بودم

او عاشق مریم بود

ولی من عاشق او بودم

اکنون که بر سر قبرم مریم می آورد

آهسته می گوید

نازنین ... برایت مریم آوردم

هنوز هم عاشق اویم

و من درمیابم

چه بیهوده عاشقش بودم

و آن سنگ دل هنوز مریم را دوست می دارد

saye
14-07-2006, 18:02
در دام حادثات ز كس ياوري مجوي
بگشا گره به همت مشكل گشاي خويش
سعي طبيب موجب درمان درد نيتس
از خود طلب دواي مبتلاي خويش
گفت آهويي به شير سگي در شكارگاه
چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
كاي خيره سر بگرد سمندم نمي رسي
راني و گر چو برق به تك بادپاي خويش
چون من پي رهايي خود مي كنم تلاش
ليكن تو بهر خاطر فرمانرواي خويش
با من كجا به پويه برابر شوي از آنك
تو بهر غير پويي و من از براي خويش
...

magmagf
15-07-2006, 05:24
شبي ياد دارم كه در بزم تركان مست
مريدي دف و چنگ مطرب شكست

saye
15-07-2006, 08:13
تو نيز اي گل آتشين چهر من
كه انگيختي آتش مهر من
ز پيري چو افسرد جان در تنم
تهي از گل و لاله شد گلشنم
سيه كاري اختر سيه فام
سيه موي من كرد چون سيم خار
سهي سروم از بار غم گشت پست
مرا برف پيري به سرنشست
به دلجويم در كنار آمدي
ز مستان غم را بهار آمدي
گل بخ گر آورد بستان بهدست
مرا آتشين لاله اي چون تو هست
ز گلچهرگان سر بر افراختي
كه با جان افسرده اي ساختي
....

Monica
15-07-2006, 08:25
یک پرتگاه بلند

و در انتها فرود بر زمینی سراسر چمن

یا دریایی که صخره های تیزی دارد

ولی شاید این حق مادرم نباشد

که جسد دختر عزیزش را متلاشی تحویل بگیرد

یکی باید بلاخره بمیرد

من میکشم

من مرگ را میکشم

amir 110
15-07-2006, 08:32
مباش سبزه که در خوابِ تو چرا بکنند
ترا که پوشش سبزی علف صدا بکنند

یله به خاک تو پهلو زنند گلّه ی سیر
به سایه سار خیال تو خوابها بکنند

خدای را مشو از راه همنوایی عشق
که در نیِ نَفَسَت بیدلان هوا بکنند

ترا به گاوچرِ میل هر علفخواری
همین به سایه ی تسلیم خود رضا بکنند

تو اهل ریشه نئی خاک را زمین بگذار
که این تکیده تنان ریشه نابجا بکنند

کدام ریشه چه دشتی تو اهل پروازی
مکن که با تو از این دست ناروا بکنند

گیاه زنده دلی در زمین نمی روید
بیا که سبز ترا در صدای ما بکنند

درآ به چاه من ای ماه ماهِ نخشبی ام
مکن که در شب گودالی ات فنا بکنند

هنوز گمشده ام در غبار دلتنگی
مکن که آینه ام را دوباره ها بکنند

تو ماه باش و بتابان مرا که مهجوران
پلنگ شیردلی در شبت رها بکنند

ببال در نفس بامدادی شیون
مباش سبزه که در خوابِ تو چرا بکنند...

saye
15-07-2006, 08:42
چنگ اگر بود سرودي بود
جام اگر بود شرابي بود
كوي اگر بود نگاري بود
مي اگر بود خرابي بود
چنگ در چنگل اهريمن
جام در خيمه عياران
كوي جولانگه شبگردان
باده در بزم تبهكاران
ديده بي خوابيست
چنگ خاموشيست
رنگ بيرنگيست
عقل مدهوشيست
مهر اگر بود درودي بود
چنگ اگر بود سرودي بود
مثل گريز دور كبوترها
در منتهاي نيلي بي فرياد
انديشه مي كنيم
در ژرفناي بهتي بي نام
و شادمانه ناگاه
احساس مي كنيم
يك انفجار روشن را در باغ
وقت طلوه سبز چكاوك ها
...

Monica
15-07-2006, 08:51
الو سلام

منزل خداست؟

این منم مزاحمی که آشناست

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

به ما که می رسد، حساب بندهایتان جداست؟

الو

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟

چرا صدایتان نمی رسد کمی بلندتر

صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم

شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم

پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

الو، مرا ببخش، باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ می زنم، دوباره، تا خدا خداست

دوباره....

... تا خدا خداست

تا خدا خداست... تا خدا خداست... تا خدا خداست...

saye
15-07-2006, 08:54
تنها انسان گريان نيست
من ديده ام پرندگان را
من برگ و باد و باران را
گريان ديده ام
تنها انسان گريان نيست
تنها انسان نيست كه مي سرايد
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گياهان شنيده ام
من خود شنيده ام سرودي از باد و برگ
تنها انسان سرود خوان نيست
تنها انسان نيست كه دوست مي دارد
دريا و بادبان
خورشيد و كشتزاران يكسر
عاشقانند
تنها انسان تنهايي بزرگست
انسان مرگ راي
انديشه هاي مرگش ويرانگر
...

Monica
15-07-2006, 09:17
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت

نرسيده به درخت

كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است

amir 110
15-07-2006, 09:38
تو كيستي كه من اين گونه بي تو بي تابم
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم

تو كيستي كه موج موج هر تبسم تو
بسان قايق سرگشته رو بگردابم

Monica
15-07-2006, 10:15
مرا یک شب دل از خوبان جدا نیست
ولی صد حیف در خوبان وفا نیست
به خوبان دل سپردن کار سهل است
زخوبان دل گرفتن کار ما نیست

amir 110
15-07-2006, 10:30
تو را گم مي كنم هر روز و پيدا مي كنم هر شب
بدينسان خوابها را با تو زيبا مي كنم هر شب
تبي اين کاه را چون كوه سنگين مي كند آنگه
چه آتشها كه در اين كوه برپا مي كنم هر شب
تماشايي است پيچ و تاب آتش ها خوشا بر من
كه پيچ و تاب آتش را تماشا مي كنم هر شب
مرا يك شب تحمل كن كه تا باور كني اي دوست
چگونه با جنون خود مدارا مي كنم هر شب
چنان دستم تهي گرديده از گرماي دست تو
كه اين يخ كرده را از بيكسي ها مي كنم هرشب
تمام سايه ها را مي كشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا مي كنم هر شب
دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش
چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب
كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي ؟
كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب

Monica
15-07-2006, 11:16
باور کنید که مرده بودم

تنم یخ زده بود

داشتم بو می گرفتم

ولی کسی باور نمی کرد که من مرده باشم

کسی به من اجازه نمی داد که بمیرم

چاره ای نبود

از جا برخاستم

فریاد زدم آهای من مرده ام

همه خندیدند

گفتم ثابت می کنم

تیغ را برداشتم

شاهرگم را زدم

خون فواره زد

همه به سمتم دویدند

حالا باور کرده اند که من مرده ام

amir 110
15-07-2006, 11:35
مسافر !
"خزر" آنقدر عميق نبود
كه غرقت كند
"البرز" آن وقت كه به مهر خم مي شدي
قامت بوسه بر پيشانيت مي يافت
آسمان
-آسمان اصلا" بزرگ نبود
كه به خاطر سيبي قهر كرد
و زمين
هنوز
آغوش گرمت را باور نكرده است
اما
امان از "كليه هاي" حقير
كه ميزبانت نكردند !




اسم شاعر رو يادم رفته
فقط مي تونم بگم كه اين شعر در شيون ، شيون هستش و من با خوندن 2تا شعري كه اين شاعر نوشته (در مورد شيون ) مو به تنم سيخ ميشه

Monica
15-07-2006, 11:40
دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس!


به خلوتگاه جان، با هم نشستند،


زبان بي زباني را گشودند،


سكوت جاوداني را شكستند.

amir 110
15-07-2006, 11:47
در (( پيش پاي برگ)) پايان نامه خواندي
(( يك آسمان پرواز )) اسب مرگ راندي
تا كوچه هاي مخمل شالي دويدي
آوارگان عشق را از پي دواندي
لبخنده هايت آشنا با زخمها بود
شبگريه هايت را به قلب ما نشاندي
مهتاب چشمانت بلوغي ناب دارد
از هر نگاهت درد را بر ما فشاندي
بهر چه اي اسطوره اند وه گيلك
دست عروجت را براي ما تكاندي


يزدان خوشحال شرفشادهي در سوگ شيون

Monica
15-07-2006, 12:01
يک روز دلم را بر می‌دارم و از اينجا می‌روم

شايد به علفزارهايی که در جيبهای سوراخم از ترس سقوط

خوشه‌هاشان را به عريانی رگهايم آغشته‌اند

شايد به آسمانی که يک روز در انحنای غمگين چشمهای دختری پيدا شد

ومرا هر شب به رويای نامتناهی پرواز می کشاند

دلم را يک روز می برم کنار برکه‌ تکه تکه می کنم برای ماهی‌ها

يا می‌پاشم برای کبوترهايی که از دورترين روزهای سال سپيدترند

آن‌وقت...

چيزی نخواهم داشت ديگر تا با کسی قسمت کنم...

amir 110
15-07-2006, 12:12
مدام كوچه برايت بهانه مي گيرد
به هر كه مي رسد از تو نشانه مي گيرد
صداي تو كه زجنس ترانه و غزل است
لبان بسته ما آب و دانه ميگيرد
هزاره هاي گلوگير بغض آينه ها
تمام عمر مرا در ميانه مي گيرد
به راه آمدنت فرش شعر گستردم
نيامدي و دلم هي بهانه مي گيرد
كوير وارگي باغ در ستيغ عطش
ز ناز بوي رنگ جوانه مي گيرد
عشيره هاي مرا ساحرانه پيچيدند
به بستري كه شبش تازيانه مي گيرد
بخوان تداوم (( بيدار باش قافله را ))
كه اين سكوت شبانه زبانه مي گيرد
تو نازنين كه حضورت جلوس آينه هاست
صليب رنج مرا روي شانه ميگيرد


فتاح پادياب در سوگ شيون

saye
15-07-2006, 12:16
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت
كه من عاشقم گر بسوزم رواست
تورا گريه وسوز باري چراست؟
بگفت اي هوادار مسكين من
برفت انگبين يار شيرين من
چو شيريني از من به در ميرود
چو فرهادم آتش به سر ميرود
.........
نرفته زشب همچنان بهره اي
كه ناگه بكشتش پريچهره اي
همي گفت و ميرفت دودش به سر
كه اين است پايان عشق اي پسر
اگر عاشقي خواهي آموختن
به كشتن فرج يابي از سوختن

Monica
15-07-2006, 12:21
بابا از این به بعد باید پسته قبلیو نقله قول کرد که این جوری نشه سایه جان چرا شعرتو عوض کردی؟! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------
نصف بيشترش رفته دلم خوش است ؟

به هيچ قيمتي نمي گذارم تر

نه بخاطر نان

نه بخاطر مسکن

بخاطر فقط هزاران کلمه

اهدا ء به تو تصويرش کن آبي /آبي

ازحتي يک کلمه

لاي سطور مچاله نمي گذارم خاک بخورد

مي ايستم در صف

تمام اين سال هاي بيست و پنج

پول خرد هم حاضرعينک روي دماغم راتميزکرده ام

زودتر بجنب

در اين هواي شيرين صلح نوبل

هنوز اندکي دلگيرجاي شهدا خالي

مدرسه ات دير مي شود.

amir 110
15-07-2006, 12:29
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
ازچه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

saye
15-07-2006, 12:39
بابا از این به بعد باید پسته قبلیو نقله قول کرد که این جوری نشه سایه جان چرا شعرتو عوض کردی؟!
نقل قول چیه اونوقت که نمیشع مشاعره
شیر تو شیر میشه
خوب بیت اخری رو ندیده بودم عوضش کردم :blush:
فکر کنم راه بهتر این باشه که قبل از ارسال یه بار صفحه رو Refresh کنید ;)

..............

مرا جور آبي آسمان كم بود ؟

كه چشم ظالم تو هم آسمانگون شد
...

Monica
15-07-2006, 12:59
در گودالي به عمق انسان

که از آن بوي خون وجسد پوسيده ميزند بالا

سوسکي کوچک خانه کرده است حالا

شاخکش ميگيرد

بر درو ديوار

بي صدا مي گويد:

«خودمانيم چه کوچيک است اين گودال»

amir 110
15-07-2006, 13:00
دهانشان خالیست
از واژگان شاداب

به صدایی می میرند
به سکوتی
بر می خیزند

نیلوفر آب های زلالم
پیچان بر پهنای
این گرداب

نه ... نه
از طبل های میان تهی
هیاهویی را
باور نداشته ام
هرگز .

Monica
15-07-2006, 13:22
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره می‌کشانی‌ام
فراتر از ستاره می‌نشانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخرنگ ساده دل
ستاره‌چین برکه‌های شب شدم

amir 110
15-07-2006, 14:13
من بي مي ناب زيستن نتوانم
بي باده كشيد ، باد تن نتوانم

من بنده آن مي ام كه ساقي گويد
يك جام دگر بگير و من نتوانم

mirmohammadi
15-07-2006, 14:30
من بنده آن مي ام كه ساقي گويد
يك جام دگر بگير و من نتوانم
من بنده آن دم ام كه ساقي گويد

مگذاز به دور از رخت اي يار بميرم
يك دم بگذر بر من و بگذار بميرم
هر مشكلي آسان شود از مستي و ترسم
پيمانه شود خالي و هوشيار بميرم

Monica
15-07-2006, 15:03
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم>>> دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و ز تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------------------
امروز حسابی داغونم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

mahsoft
15-07-2006, 15:43
خداوند گر زه حکمت ببندد دری زه رحمت زند قفل محکمتری

Monica
15-07-2006, 15:46
ک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

m..naz
15-07-2006, 15:51
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم
صد بار توبه کردم و ديگر نمی‌کنم
باغ بهشت و سايه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم
تلقين و درس اهل نظر يک اشارت است
گفتم کنايتی و مکرر نمی‌کنم
هرگز نمی‌شود ز سر خود خبر مرا
تا در ميان ميکده سر بر نمی‌کنم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نيست برادر نمی‌کنم
اين تقويم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کنم
حافظ جناب پير مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی اين در نمی‌کنم

Monica
15-07-2006, 16:02
ميـان خـط خطـي وحشـيـانـه مـاتيـک

و بعد هق هق من را به سمت خود هل داد

دو خطّ عشق ... وغم مثل جاده اي باريک

و کـارت هاي غـم انگيز هي زمين افتاد

و حرف آخر من را نوشت با ماژيک ـ

بـه روي سر در يک خانه مقـوايـي :

« کسي نمـي گويد مردن مرا تبريک »

m..naz
15-07-2006, 16:17
كس‌ در آن‌ سلسله‌ غير از من‌ و دل‌ بند نبود
يك‌ گرفتار از اين‌ جمله‌ كه‌ هستند نبود
نرگس‌ غمزه‌زنش‌ اين‌ همه‌ بيمار نداشت‌
سنبل‌ پرشكنش‌ هيچ‌ گرفتار نداشت‌
اين‌ همه‌ مشتري‌ و گرمي‌ بازار نداشت‌
يوسفي‌ بود ولي‌ هيچ‌ خريدار نداشت‌
اول‌ آن‌ كس‌ كه‌ خريدار شدش‌ من‌ بودم‌
باعث‌ گرمي‌ بازار شدش‌ من‌ بودم‌
عشق من شد سبب خوبي و رعنايي او
داد رسوايي من شهرت زيبايي او

Monica
15-07-2006, 16:20
و سوسک مي رود از دست هاي او بالا

و کفشهاي زن خسته مي شود تحريک

و سوسک بر مي دارد تفنگ خود را بعد ...

و مي کند به خودش ...و به سايه اش شلّيک

و مـرد پايـيزي ، از خـودش فرو افتـاد

ميان قلـب زن، نه! به سينـه موزاييک

و گريه کرد زني که مرا به گريه سپرد

که با تبسّم گنگش مرا نکرد شـريـک

m..naz
15-07-2006, 16:26
کس نمی‌گويد که ياری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلی از کان مروت برنيامد سال‌هاست
تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار
مهربانی کی سر آمد شهرياران را چه شد

Monica
15-07-2006, 16:33
در باغچه ي سنگي ام

فرفره هاي رنگي کاشتم

و در حوض خشک حياط

ماهيهاي مرده ريختم

از بام تا خيال آسمان

کبوترهاي خشک شده را

پرواز دادم

و کوچه ام پر از پرهاي سفيد و خاکستري بود

آغوش خالي ام

بر روي تمامي لبخندها

بسته

و بر چشمانم

طوسي سرد نگاه محکومي

نشسته بود

m..naz
15-07-2006, 17:33
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زين تغابن که خزف می‌شکند بازارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند ديوارش

Monica
15-07-2006, 17:40

شنيده ام در يکي از همين کوچه ها




روزي وحي آمد بر وي




و وي اُمتّش را رها کرد




نزد پروردگارش بازگشت و گفت




نه، نمي شود

Wisdom
15-07-2006, 17:53
دانه فلفل سياه خال مه رويان سياه
هر دو جان سوزند ليكن اين كجا و آن كجا

amir 110
15-07-2006, 18:01
آیا چه می خواهد خریدن
از این بازار
مردی که خانه را
ترک گفته باشد

سیبی
مچاله آمده
در عفّت خانگی اش

دریغا
دخترم را
از روزنه ها می بویند
مردان پا به سال

Monica
15-07-2006, 18:18
لیک، تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به ره اش
نارونی نیست.
چه بگویم؟ سخنی نیست.

amir 110
15-07-2006, 18:23
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.

Monica
15-07-2006, 18:25
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه يخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر كس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند

amir 110
15-07-2006, 18:27
درون سينه آهي سر دارم
رخي پژمرده رنگي زرد دارم
ندانم عاشقم مستم چه هستم ؟
همي دانم دلي پر درد دارم

Monica
15-07-2006, 18:32
مهر سپهر جلوه گري را
آغاز مي كند
وقتي كه مهر پلك گرانبار خواب را
با ناز و كرشمه ز هم باز مي كند
آنگه ستاره سحري
در سپيده دم خاموش مي شود
آري
من آن ستاره ام كه فراموش گشته ام
و بي طلوع گرم تو در زندگانيم
خاموش گشته ام

amir 110
15-07-2006, 18:40
من بانگ بر گشيدم از آستان ياس:
(( - آه اي يقين يافته، بازت نمي نهم! ))

Monica
15-07-2006, 18:51
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته اي
بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب
ابري رسيد
چهر درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت
اي ابر اي بشارت باران
آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟
غريد تيره ابر
برقي جهيد و چوب درخت كهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در كوير عمر
اي كاش
خاكستر وجود مرا با خويش
مي برد باد

WooKMaN
15-07-2006, 18:53
در نظربازی ما بی‌خبران حيرانند
من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در اين دايره سرگردانند

(مونيكا خانم خسته نباشي [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] حجم سوالات صندلي داغ داره بدجور بالا ميره ها [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

amir 110
15-07-2006, 18:54
در كلاس روزگار
درسهاي گونه گونه هست
درس دست يافتن به آب و نان
درس زيستن كنار اين و آن
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با س رشك غم ز هم جدا شدن
در كنار اين معلمان و درسها
در كنار نمره هاي صفر و نمره هاي بيست
يك معلم بزرگ نيز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در كلاس هست و در كلاس نيست
نام اوست : مرگ
و آنچه را كه درس مي دهد
زندگي است

Behroooz
15-07-2006, 19:05
تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند ادمی

Monica
15-07-2006, 19:26
يک سبد تنديس غم بارم شده
عشق،اين دستبند آتشين
بر مچم بستم اگر خواهي ببين
من برايت حرفها دارم بسي
روي سينه ها زخمها دارم بسي
باز ماه آينه گل کرده است
دستها را تا عرش پل کرده است
اي فلک تا کي اسيرم!
تا به کي روي زانو سر بگيرم!

shirinhafez
15-07-2006, 23:14
من درطلوع صبح؛من درغروب روز؛من درسكوت شب هنگام نيمروز ياد از تو مي كنم من همره بهار؛با عطر لاله ها ؛با شرم غنچه ها‌؛با اشك ژاله ها ياد از تو مي كنم من در حرير باغ ؛در دشت پرشكوه؛ در بستر چمن ؛در قله هاي كوه ياد از تو مي كنم من بي اي اميد ؛ در خلوت خيال ؛با ياد لحظه ها؛اي دور؛ اي محال

saye
16-07-2006, 00:04
لبش بوسید و گفت این انگبین است
نشان دادش که جای بوسه این است
اگر چه کرد صد جام دگر نوش
نشد جام نخستینش فراموش.
...

Monica
16-07-2006, 00:11
شد خاطرات تلخ فراموشم
هرچند
نستوه كوه ساكت و سردم ليك
آتشفشان مرده خاموشم

m..naz
16-07-2006, 00:19
ما چشمه نوريم، بتابيم و بخنديم
ما زنده عشقيم، نمرديم و نميريم
هم صحبت ما باش، كه چون اشك سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاك ضميريم
از شوق تو، بي تاب از باد صبائيم
بي روي تو، خاموش تر از مرغ اسيريم
آن كيست كه مدهوش غزل هاي رهي نيست؟
جز حاسد مسكين كه بر او خرده نگيريم

Monica
16-07-2006, 00:30
میدونی فرق ما چیه؟من هنوزم یادمه..

ولی تو یادت رفت اون که اشکاشو ریخت به پات اسم مستعارش...



زیبا جون من هرگز ... دیگه هیچ روزی نمیام به تولدت!!

این محال نه... من نمیشم مثل خودت!

saye
16-07-2006, 01:35
به من چه مي رسد اي دوست
از اين همه غم وزاري
تو از قبيله لبخند
من از قبيله اندوه
فضاي فاصله صد آه
فضاي فاصله صد كوه
تو از قبيله ليلي ،آه، من ازقبيله مجنون
تو از سپيدي و نوري
من از شقايق پرخون
تو از قبيلة‌دريا من از نژاد كويرم
هميشه تشنه و غمگين ، هميشه بي تو اسيرم
حديث عشق من و تو حديث ابر بهاري
به من چه مي رسد اي دوست از اين همه غم وزاري
از اين همه غم وزاري

magmagf
16-07-2006, 06:54
يادم آيد تو به من گفتي
از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت باد گران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن

amir 110
16-07-2006, 08:03
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
مي توان چشم دلي دوخت به ايوان شما
از دلم تا لب ايوان شما راهي نيست
نيمه جاني است درين فاصله قربان شما

Monica
16-07-2006, 08:14
اينك موج سنگين گذرزمان است كه در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چون جویبار آهن در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چونان دريائي از پولاد و سنگ در من مي گذرد
نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من
من برگ را سرودي كردم
سر سبز تر ز بيشه
من موج را سرودي كردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودي كردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل

amir 110
16-07-2006, 08:53
لالالالايي شباي ساكت و پر ستاره
كاش كسي پيدا شه ازش برام خبر بياره
آرزومه يه شب بياد و با نگاهش بگه
كسي رو جز من توي اين دنياي بد نداره

Monica
16-07-2006, 08:55
هر چي آرزوي خوبه ٬ ما ل تو
هر چي كه خاطره داري ٬ مال من
اون روزاي عاشقونه ٬ مال تو
اين شباي بي قراري ٬ مال من
منمو حسرت با تو ما شدن
تويي و بدون من رها شدن
آخر غربت دنياست مگه نه
اول دو راهي آشنا شدن
تو نگاه آخر تو ٬ آسمون خونه نشين بود
دلتو شكسته بودن ٬ همه ي قصه همين بود
مي تونستم با تو باشم مثل سايه مثل رويا
اما بيدارمو بي تو ٬ مثل تو تنهاي تنها

amir 110
16-07-2006, 09:03
افسانه : در شب تيره ، ديوانه اي كاو
دل به رنگي گريزان سپرده
در دره ي سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ي گياهي فسرده
مي كند داستاني غم آور
در ميان بس آشفته مانده
قصه ي دانه اش هست و دامي
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلي رفته دارد پيامي
داستان از خيالي پريشان
اي دل من ، دل من ، دل من
بينوا ، مضطرا ، قابل من

amir 110
16-07-2006, 09:04
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله كشد خشم و خروش

saye
16-07-2006, 12:19
شب بود و ستاره بود هر دندانش
من بودم بوسه و لب خندانش
گفتم:به شب چشم تو ٬ يک اختر نيست؟
ناگاه چکيد اشکي از مژگانش!
...

M.B.M
16-07-2006, 14:28
شب ندارد سر خواب
مي دود در رگ باغ
باد، با آتش تيزابش، فريادكشان
پنجه مي سايد بر شيشه ي در
شاخ يك پيچك خشك
از هراسي كه زجايش نربايد توفان
من ندارم سر يأس
با اميدي كه مرا حوصله داد
باد بگذار بپيچد با شب
بيد بگذار برقصد با باد
گل كو مي آيد
گل كو مي آيد خنده به لب
گل كو مي آيد، مي دانم،
با همه خيزگي باد
كي مي اندازد
پنجه در دامانش
روي باريكه ي راه ويران
گل كو مي آيد
با همه دشمني اين شب سرد
كه خط بيخود اين جاده را
مي كند زير عبايش پنهان
شب ندارد سر خواب
شاخ مأيوس يكي پيچك خشك
پنجه بر شيشه ي در مي سايد
من ندارم سر يأس
زير بي حوصلگي هاي شب، از راه دور
ضرب آهسته اي پاهاي كسي مي آيد




احمد شاملو

amir 110
16-07-2006, 17:30
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست

Monica
16-07-2006, 22:07
تنها نشسته اي
بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب
ابري رسيد
چهر درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت
اي ابر اي بشارت باران
آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟
غريد تيره ابر
برقي جهيد و چوب درخت كهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در كوير عمر
اي كاش
خاكستر وجود مرا با خويش
مي برد باد
باد بيابانگرد
اي داد
ديدم كه گرد باد
حتي
خاكستر وجود مرا با خود نمي برد

k@vir
17-07-2006, 00:50
دل افسرده ی من
پشت پا خورده ی من
شب بی مهتابم
روز بی آفتابم
ای در بسته شده
از همه خسته شده
دل افسرده ی من
پشت پا خورده ی من
ای شکسته تن صبوح
سکه ی بی پشت رو
ای خلیج یخ زده
خرمن ملخ زده...

magmagf
17-07-2006, 06:55
هي فلاني زندگي شايد همين باشد
يك فريب ساده و كوچك
آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را
جز براي او و جز با او نمي خواهي
من گمانم زندگي بايد همين باشد

amir 110
17-07-2006, 07:30
دود مي خيزد ز خلوتگاه من
كس خبر كي يابد از ويرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
كي به پايان مي رسد افسانه ام ؟

Oxizhen
17-07-2006, 10:50
من همون پرنده بودم
كه يه روز خورشيد و ديد
اسم من يه قصه شد
اين قصه رو دنيا شنيد


(فريدون مشيري)

Monica
17-07-2006, 10:58
ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته اي
بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب
ابري رسيد
چهر درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت
اي ابر اي بشارت باران
آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟

amir 110
17-07-2006, 11:12
تو ببخش اگه غم من
واسه قلب تو زیاده
اگه جای دستای تو
دست من تو دست باد

Monica
17-07-2006, 11:16
ديشب ز ستاره پرس و جو یش کرد دلم
از عشق دوباره قصد او کرد دلم
گفتند که ماه برده او را با خود
در خانه ي ماه جستجو کرد دلم
حالت شرقي ترين افسانه دارد چشمهايت
اری برای ما نمیماند این چشمهایت

amir 110
17-07-2006, 11:23
توي هق هق شبونت
گوشه ی چِشات می شینم
ديگه عاشقونه ها مو
حتّي به آينه نمي گم

Monica
17-07-2006, 11:31
من سرگردون ساده
تو رو صادق می دونستم
این برام شکسته اما
تو رو عاشق می دونستم
تو تمام طول جاده
که افق برابرم بود
شوق تو راه توشه ی من
اسم تو هم سفرم بود

amir 110
17-07-2006, 11:37
ديگه تكراري نداره
شب ُگنگ و پوچ و خسته
زيادي عاشقي كرديم
واسة ما ديگه بسه

Monica
17-07-2006, 11:40
همیشه فاصله بوده بین دستای منو تو
با همین تلخی گذشته شب و روزای منو تو