مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
Behroooz
21-05-2006, 10:39
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
hamidreza_buddy
21-05-2006, 14:10
يكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو ميسوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو ميدوزد
فروغ فرخزاد
در آرزويت گشته دلم زار وناتوان
آوخ كهآرزوي من آسان نميرسد
Marichka
21-05-2006, 22:57
در راه عشق وسوسه ي اهرمن بسي است
پيش آي و گوش دل به پيام سروش كن
برگ نواتبه شد و ساز طرب نماند
اي چنگ ناله بر كش و اي دف خروش كن
Farid007
21-05-2006, 23:09
نرو
تو هم مثل من نميتوني دووم بياري
نرو
تو هم مثل من تو غصه كم مياري
نرو
...
Marichka
22-05-2006, 21:13
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزي
وگرنه هر كه تو بيني ستمگري داند
بباختم دل ديوانه و ندانستم
كه آدمي بچه اي شيوه ي پري داند
دل وحشت زده در سينه من مي لرزيد
دست من ضربه به ديوار زندان كوبيد
آي همسايه زنداني من
ضربه دست مرا پاسخ گوي
صربه دست مرا پاسخ نيست
تا به كي بايد تنها تنها
وندر اين زندان زيست
ضربه هر چند به ديوار فرو كوبيدم
پاسخي نشنيدم
سال ها رفت كه من
كرده ام با غم تنهايي خو
ديگر از پاسخ خود نوميدم
راستي هان
چه صدايي آمد ؟
ضربه اي كوفت به ديواره زندان دستي ؟
ضربه مي كوبد همسايه زنداني من
پاسخي مي جويد
ديده را مي بندم
در دل از وحشت تنهايي او مي خندم .
...
Marichka
24-05-2006, 02:45
منعم مكن ز عشق وي اي مفتي زمان
معذور دارمت كه تو او را نديده اي
آن سرزنش كه كرد تو را دوست حافظا
بيش از گليم خويش مگر پاكشيده اي
یکی چو باده پرستان طراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان بکف گرفته ایاغ
M E H D I
25-05-2006, 00:28
غرق در ظلمت اين راز شگفتم
ناگاه
پاسخي مي رسد از سنگ به گوش
سايه اي مي شود از سرو جدا
در غم آويز غروب
لحظه اي چند به هم مي نگريم
سايه مي خندد و مي بينم
واي
مادرم مي خندد
مادر اي مادر خوب
اين چه روحي است عظيم
واين چه عشقي است بزرگ
كه پس از مرگ نگيري آرام
تن بيجان تو سينه خاك
به نهالي كه در اين غمكده تنها مانده ست
باز جان مي بخشد
قطره خوني كه به جا مانده در آن پيكر سرد
سرو را تاب و توان مي بخشد...
دل صافت نفس سرد مرا آتش زد
کام تو نوش و دلت گلگون باد
قدری از خویش بگویم که مرا بشناسی
روزگاریست که هم صحبت من تنهاییست
یار دیرینه من درد و غم رسواییست
عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست
ولی افسوس که روحم به تنم زندانیست
چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم می ترکد
دل تنگم زعطش میسوزد
شانه ای می خواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست !
کاش میشد که من از عشق حذر می کردم
یا که با زندگی سوخته سر می کردم
ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی
زچه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟
من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم
بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم
ای فلک ننگ به توخنجرت ازپشت زدی
به کدامین گنه آخرتو به من مشت زدی؟
آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست
تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟
من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش
دیگر ای بادصبا دست زبختم بردار
خبر از یار نیار
دل من خاک شد و دوش به بادش دادم
مگر این غم زسرم دور شود
ولی انگار نشد
بگو ای دوست چرا دور نشد؟
...
Mehrshad-msv
25-05-2006, 01:15
درتاريكي بي آغازوبي پايان
دري درروشني انتظارم روييدخودم رادرپس درتنها نهادم
وبه درون رفتم:
اتاقي بي روزن توهي نگاهم راپركرد
سايه اي درمن فرودآمد
وهمه شباهتم رادر ناشناسي خودگم كرد
پس من كجابودم؟
شايدزندگي ام درجاي گمشده اي نوسان داشت
ومن انعكاسي بودم
كه بيخودانه همه خلوت هارابهم مي زد
ودرپايان همه روياها درسايه بهتي فرومي رفت
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
نه
از آن پاكتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
سبزي چشم تو
درياي خيال
پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز
مزرع سبز تمنايم را
اي تو چشمانت سبز
در من اين سبزي هذيان از توست
زندگي از تو و
مرگم از توست
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه كنان مي كاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و دراين راه تباه
عاقبت هستي خود را دادم
آه سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا
در پي گمشده ي خود به كجا بشتابم ؟
مرغ آبي اينجاست
در خود آن گمشده را دريابم
ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
كاروانهاي فرومانده ي خواب از چشمت بيرون كن
باز كن پنجره را
تو اگر بازكني پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زيبايي را
بگذاز از زيور و آراستگي
من تو را با خود تا خانه ي خود خواهم برد
كه در آن شكوت پيراستگي
چه صفايي دارد
آري از سادگيش
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مي بارد
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس
صحبت از سادگي و كودكي است
چهره اي نيست عبوس
كودك خواهر من
در شب جشن عروسي عروسكهايش مي رقصد
كودك خواهر من
امپراتوري پر وسعت خودذ را هر روز
شوكتي مي بخشد
كودك خواهر من نام تو را مي داند
نام تو را مي خواند
گل قاصد آيا
با تو اين قصه ي خوش خواهد گفت ؟
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نمي گردد باز
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز
باز كن پنجره را
صبح دميد
چه شبي بود و چه فرخنده شبي
آن شب دور كه چون خواب خوش از ديده پريد
كودك قلب من اين قصه ي شاد
از لبان تو شنيد :
”زندگي رويا نيست
زندگي زيبايي ست
مي توان
بر درختي تهي از بار ، زدن پيوندي
مي توان در دل اين مزرعه ي خشك و تهي بذري ريخت
مي توان
از ميان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بيزار از اين فاصله هاست “
قصه ي شيريني ست
كودك چشم من از قصه ي تو مي خوابد
قصه ي نغز تو از غصه تهي ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تو اند
رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوكواران تو اند
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك ، اما آيا
باز برمي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد
چه شبي بود و چه روزي افسوس
با شبان رازي بود
روزها شوري داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هي ، هي
مي پرانديم در آغوش فضا
ما قناريها را
از درون قفس سرد رها مي كرديم
آرزو مي كردم
دشت سرشار ز سبرسبزي رويا ها را
من گمان مي كردم
دوستي همچون سروي سرسبز
چارفصلش همه آراستگي ست
من چه مي دانستم
هيبت باد زمستاني هست
من چه مي دانستم
سبزه مي پژمرد از بي آبي
سبزه يخ مي زند از سردي دي
من چه مي دانستم
دل هر كس دل نيست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بي خبر از عاطفه اند
از دلم رست گياهي سرسبز
سر برآورد درختي شد نيرو بگرفت
برگ بر گردون سود
اين گياه سرسبز
اين بر آورده درخت اندوه
حاصل مهر تو بود
و چه روياهايي
كه تبه گشت و گذشت
و چه پيوند صميميتها
كه به آساني يك رشته گسست
چه اميدي ، چه اميد ؟
چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد
دل من مي سوزد
كه قناريها را پر بستند
و كبوترها را
آه كبوترها را
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد
كه مرا
زندگاني بخشد
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا
سطر برجسته اي از زندگي من هستي
دفتر عمر مرا
با وجود تو شكوهي ديگر
رونقي ديگر هست
مي تواني تو به من
زندگاني بخشي
يا بگيري از من
آنچه را مي بخشي
من به بي ساماني
باد را مي مانم
من به سرگرداني
ابر را مي مانم
من به آراستگي خنديدم
من ژوليده به آراستگي خنديدم
سنگ طفلي ، اما
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت
قصه ي بي سر و ساماني من
باد با برگ درختان مي گفت
باد با من مي گفت :
” چه تهيدستي مرد “
ابر باور مي كرد
من در آيينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه مي بينم ، مي بينم
تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
من چه دارم كه تو را در خور ؟
هيچ
من چه دارم كه سزاوار تو ؟
هيچ
تو همه هستي من ، هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري ؟
همه چيز
تو چه كم داري ؟ هيچ
بي تو در مي ابم
چون چناران كهن
از درون تلخي واريزم را
كاهش جان من اين شعر من است
آرزو مي كردم
كه تو خواننده ي شعرم باشي
راستي شعر مرا مي خواني ؟
نه ، دريغا ، هرگز
باورنم نيست كه خواننده ي شعرم باشي
كاشكي شعر مرا مي خواندي
بي تو من چيستم ؟ ابر اندوه
بي تو سرگردانتر ، از پژواكم
در كوه
گرد بادم در دشت
برگ پاييزم ، در پنجه ي باد
بي تو سرگردانتر
از نسيم سحرم
از نسيم سحر سرگردان
بي سرو سامان
بي تو - اشكم
دردم
آهم
آشيان برده ز ياد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بي تو خاكستر سردم ، خاموش
نتپد ديگر در سينه ي من ، دل با شوق
نه مرا بر لب ، بانگ شادي
نه خروش
بي تو ديو وحشت
هر زمان مي دردم
بي تو احساس من از زندگي بي بنياد
و اندر اين دوره بيدادگريها هر دم
كاستن
كاهيدن
كاهش جانم
كم
كم
چه كسي خواهد ديد
مردنم را بي تو ؟
بي تو مردم ، مردم
گاه مي انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي ، روي تو را
كاشكي مي ديدم
شانه بالازدنت را
بي قيد
و تكان دادن دستت كه
مهم نيست زياد
و تكان دادن سر را كه
عجيب !عاقبت مرد ؟
افسوس
كاكش مي ديدم
من به خود مي گويم:
” چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟ “
باد كولي ، اي باد
تو چه بيرحمانه
شاخ پر برگ درختان را عريان كردي
و جهان را به سموم نفست ويران كردي
باد كولي تو چرا زوزه كشان
همچنان اسبي بگسسته عنان
سم فرو كوبان بر خاك گذشتي همه جا ؟
آن غباري كه برانگيزاندي
سخت افزون مي كرد
تيرگي را در دشت
و شفق ، اين شفق شنگرفي
بوي خون داشت ، افق خونين بود
كولي باد پريشاندل آشفته صفت
تو مرا بدرقه مي كردي هنگام غروب
تو به من مي گفتي :
” صبح پاييز تو ، ناميومن بود ! “
من سفر مي كردم
و در آن تنگ غروب
ياد مي كردم از آن تلخي گفتارش در صادق صبح
دل من پر خون بود
در من اينك كوهي
سر برافراشته از ايمان است
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برمي گردم
و صدا مي زنم :
” آي
باز كن پنجره را
باز كن پنجره را
در بگشا
كه بهاران آمد
كه شكفته گل سرخ
به گلستان آمد
باز كنپنجره را
كه پرستو مي شويد در چشمه ي نور
كه قناري مي خواند
مي خواند آواز سرور
كه : بهاران آمد
كه شكفته گل سرخ به گلستان آمد “
سبز برگان درختان همه دنيا را
نشمرديم هنوز
من صدا مي زنم :
” باز كن پنجره ، باز آمده ام
من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، اكنون به نياز آمده ام “داستانها دارم
از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو
از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو
بي تو مي رفتم ، مي رفتن ، تنها ، تنها
وصبوري مرا
كوه تحسين مي كرد
من اگر سوي تو برمي گردم
دست من خالي نيست
كاروانهاي محبت با خويش
ارمغان آوردم
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من مي خندي
من صدا مي زنم :
” آي با باز كن پنجره را “
پنجره را مي بندي
با من اكنون چه نشتنها ، خاموشيها
با تو اكنون چه فراموشيهاست
چه كسي مي خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد
من اگر ما نشويم ، تنهايم
تو اگر ما نشوي
خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز برپا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وا نكنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
آويزد
دشتها نام تو را مي گويند
كوهها شعر مرا مي خوانند
كوه بايد شد و ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند
در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه ي پرهيز كه چه ؟
در من اين شعله ي عصيان نياز
در تو دمسردي پاييز كه چه ؟
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از تو
متلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنايي با شور ؟
و جدايي با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشي
يا غرق غرور ؟
سينه ام آينه اي ست
با غباري از غم
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار
آشيان تهي دست مرا
مرغ دستان تو پر مي سازند
آه مگذار ، كه دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپيد دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهي بگذارد
من چه مي گويم ، آه
با تو اكنون چه فراموشيها
با من اكنون چه نشستها ، خاموشيهاست
تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فرانموشي من
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند
...
zaraoustra
25-05-2006, 07:48
دود گر بالا نشيند كسر شان شعله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالاتر است
رويا خانوم
25-05-2006, 09:32
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست
همواره مرا کوی خرابات مقامست
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگست
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نامست
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چو ما نیست درین شهر کدامست
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدامست
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیامست
تودم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس توران شاهی
Marichka
26-05-2006, 03:02
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نكني ناشادم
رخ بر افروز كه فارغ كني از برگ گلم
قد بر افراز كه از سرو كني آزادم
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزي مارا
ياد هر قوم مكن تا نروي از يادم
شهره ي شهر مشو تا ننهم سر در كوه
شور شيرين منما تا نكني فرهادم
رحم كن بر من مسكين و به فريادم رس
تا به خاك در آصف نرسد فريادم
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي
من از آن روز كه در بند توام آزادم
Mehrshad-msv
26-05-2006, 03:23
ميان ماسرگردانيه بيابان هاست.
بي چراغي شب ها. بسترخاكي غربت ها.فراموشي آتشهاست.
ميان ما ((هزارويكشب)) جست وجوهاست.
Marichka
26-05-2006, 04:14
تو نازك طبعي و طاقت نياري
گرانيهاي مشتي دلق پوشان
چو مستم كرده اي مستور منشين
چو نوشم داده اي زهرم منوشان
zaraoustra
26-05-2006, 08:19
نسيمي اين پيام آورد و بگذشت :
"چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي"
جوان ناليد زير لب به افسوس :
"كه يك سر مهربوني ,درد سر بي
Marichka
27-05-2006, 03:26
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خويش خدايا به بهشتم مفرست
كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافيست
طبع چون آب و غزلهاي روان ما را بس
Mehrshad-msv
27-05-2006, 04:19
سكوت. بندگسسته است.
كناردره. درخت شكوه پيكر بيدي.
درآسمان شفق رنگ
عبورابرسپيدي.
نسيم دررگ هربرگ مي دودخاموش.
نشسته درپس هرصخره وحشتي به كمين.
كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر.!
زخوف دره خاموش
نهفته جنبش پيكر.
به راه مي نگرم سرد. خشك .تلخ .غمگين.
سلام
نگر تاکه دهقان دانا چه گفت
به فرزندگان چون همی خواست و خفت
که ((میراث خود را بدارید دوست
که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
سلام
نگر تاکه دهقان دانا چه گفت
به فرزندگان چون همی خواست و خفت
که ((میراث خود را بدارید دوست
که گنجی ز پیشینیان اندر اوست))
محمد تقی بهار
توانا بود هر که دانا بود ---- ز دانش دل پیر برنا بود
سلام
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
فردوسی
ehsannirvana
27-05-2006, 15:00
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم.
سعدی
سلام
من که گاوی بر آورم بر بام
جز به تعلیم برنیارم نام
چه سبب چون زنی گوری خرد
نام تعلیم کس نیارد برد؟
هفت پیکر _ نظامی گنجوی
ehsannirvana
27-05-2006, 15:23
در خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق قهرمانان را بیدار کند.
سهراب سپهری
ehsannirvana
27-05-2006, 15:26
اصلاح میکنم:در =دور
سلام
در چشم های مادر
صد دشت آفتابی
صد کوهسار پر برف
صد آسمان آبی
در چشم های مادر
خوبی و مهربانی
در چشم های مادر
آواز باد و باران
شادابی هزاران
گلزار در بهاران
در چشم های مادر
امید و شادمانی
محمود کیانوش
واییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی یی
چرا کسی شعر نمی نویسه؟
shvalaie
27-05-2006, 17:43
يوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد اي يوسف كنعاني من
پروين اعتصامي
Marichka
27-05-2006, 23:31
نقطه ي عشق نمودم به تو هان سهو مكن
ورنه چون بنگري از دايره بيرون باشي
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
كي روي ره ز كه پرسي چه كني چون باشي
Mehrshad-msv
28-05-2006, 00:27
يه روزتوباغ پاييز
توروتكيده ديدم
زدي ريشه توقلبم
توروبه جون خريدم
من از خرابه دل
برات گل خونه ساختم
بهاروباتوديدم
به بوي توشناختم
به يادت كه مي افتم
مي لرزه دل ودستم
هزاردادمي زنم
هنوز عاشقت هستم....هنوزعاشقت هستم
من این جا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه بر داریم
قدم در راه بی برگشت بگزاریم
ببینیم آسمان در هر کجا
آیا همین رنگ است؟
Marichka
28-05-2006, 02:12
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد كه منم بر در ميخانه مقيم
مگرش خدمت ديرين من از ياد برفت
اي نسيم سحري ياد دهش عهد قديم
=======================
اينم آخرين پست مشاعره ي امشب.
راستي نظرتون راجع به اين كه من فردا نيم ترم دارم چيه؟!!
نظر خودم كه كاملا مساعده!
شب همگي خوش
سلام
منباز توی حمامم
با لیف می کشم محکم
برکتفها و بازوها
منبع:مجله ی بچه ها ... گل آقا _ عباس ترین
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
ehsannirvana
28-05-2006, 12:29
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
Mehrshad-msv
28-05-2006, 12:59
ازاين بهارپرگل
خزون شدحاصل من
اگه يه روزي غم بره
خنده بيادماتم بره
دوباره اين دل پرمي گيره
زندگي روازسرمي گيره
اگه تنم رها بشه
دراي بسته وابشه
دوباره اين دل پرمي گيره
زندگي روازسرمي گيره
Farid007
28-05-2006, 13:05
ويرايش : با پست بالايي همزمان شد .
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
اگه با ديدن من غم تو دلت جون ميگيره
ميميرم كه تا ابد قلب تو آروم بگيره
اگه با بودن من باغ تو ويرونه ميشه
ميرم اما ميدونم دل بي تو ديوونه ميشه
...
سلام
هر کسی زنده است روزی چند
تا ابد زنده است دانشمند
در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هر که خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا
ای سراپا همه خوبی برگرد
بی تو من غصه ام و آهم و درد
بعد تو هستی من نیست شده
هدیه دادی تو به من قلبی سرد
از غم رفتن تو می میرم
ای که نشناخته ام کردی طرد
کوچه ی خاطره را بگذشتم
یادم افتاد به تو ای همدرد
جا نمازم شده این جا پراشک
از دعاها نشوم من دلسرد
تو معطر همه چون نرگس و ناز
بی تو پژمرده شدم گشتم زرد
سایه ات حنجره ای از فریاد
بی وفا عشق تو رسوایم کرد....
john_mcdollar
29-05-2006, 00:47
دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در برکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بدر کامل و هر پگاه ديگر
هر قله و هر درخت و هر انسان ديگر را.
رخست زيستن را دست بسته دهان بسته گذشتم، دست و دهان بسته گذشتيم
و منظر جهان را تنها
از رخنه ي تنگ چشمي حصار شرارت ديديم.
Mehrshad-msv
29-05-2006, 03:42
من براي زنده بودن
جست وجوي تازه مي خوام
خالي ام ازعشق وخاموشم
هاي وهوي تازه مي خوام
خانه ام گل خانه ياس است
رنگ وبوي تازه مي خوام
اي خدابي آرزوموندم
آرزوي تازه مي خوام
عشق تازه حرف تازه
قصه تازه كجاست
راه دورخانه تو
دركجاي قصه هاست
تاكجابايدسفركرد
تاكجابايددويد
ازكجابايدگذركرد
تابه شهرتورسيد
اي خدابي آرزوموندم
آرزوي تازه مي خوام
مرور خاطره انتشار احساست
دل مرا به تماشاي عشق خواهد برد
بمان هميشه كه بي تو ترانۀ بودن
ميان قلب هزاران جوانه خواهد مرد
...
سلام
دوام عمر و ملک بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
حافظ
Marichka
29-05-2006, 10:45
دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي ارزد
به مي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي ارزد
سلام
در ره عشق از آن سوی فناصد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
neyrizboys
29-05-2006, 11:06
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
تمام رفتن و حس سکوت یعنی من
تمام ثانیه ها هرچه بودیعنی تو
هجوم عاطفه و عطر سیب یعنی تو
نسیم شالی و عشق نجیب یعنی تو
تمام صبح تمام سرودن از آغاز
نیاز حس پریدن و لحظه ی پرواز
طراوت گل گندم فریب بوسه ی سیب
و معنی گل سرخ نجیب یعنی تو
بمان بمان که سکوتم ز درد لبریز است
و بغض ثانیه ها تا سحر بلاخیز است
و آه می کشم آه از سکوت بی تردید
کسی ز شاخه ی شب بغض بی کسی را چید
من از صداقت باران من از تو دل گیرم
و چون پرنده ی بی بال بی تو می میرم
به مثل شاخه ی خشکی درون سایه ی دود
حدیث کهنه ی بود و نبود یعنی من
طراوت گل گندم فریب بوسه ی سیب
نسیم شالی و سهم و سیب یعنی تو
Marichka
29-05-2006, 15:05
وفا مجوي ز كس ور سخن نمي شنوي
بهرزه طالب سيمرغ و كيميا مي باش
مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ
ولي معاشر رندان پارسا مي باش
Mehrshad-msv
29-05-2006, 23:10
شد صرف عمرم دروفابيدادجانان همچنان//جان باختم دردوستي اودشمن جان همچنان
هركس كه آمدغيرمادربزم وصلش يافت جا//مابرسرراه فناباخاك يكسان همچنان
عمريست كزپيش نظربگذشت آن بيدادگر//مابرسرآن رهگذرافتاده حيران همچنان
حالم مپرس اي همنشين بي طره آن نازنين//آشفته بودم پيش ازاين هستم پريشان همچنان
وحشي بسي شب تاسحربودم پريشان. ديده تر
باقيست آن سوزجگروان چشم گريان همچنان
Marichka
30-05-2006, 01:52
نذر كردم گر از اين غم به در آيم روزي
تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه ي خورشيد درخشان بروم
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
ehsannirvana
30-05-2006, 14:13
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
آن پریشانی شب های دراز و غم و دل
همه در سایه ی گیسوی نگار آخر شد
(حافظ)
hamidreza_buddy
30-05-2006, 17:13
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه آنچه كرد بامن آشنا كرد
در دسترس نيستي
و حتي قدم هايت
از ذهن سنگ فرش خيابان پاگ شده اند
كجا ايستاده اي
كه به اندازه ي تمام اتوبان هاي جهان
از هم دور شده ايم
لابد ما به عقل مان قد نداد
تا بفهميم خورشيد براي طلوعش
نه محتاج من است
نه تو
اما تا آب ها از آسياب افتاد
به يادمان آمد
از ياد اهالي كوچه رفته ايم
(معمولا وقتي حالم ميگيره توي اين تاپيك پست ميدم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
--------------------------------------------
می بیغش است درياب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد اميد نوبهاری
در بوستان حريفان مانند لاله و گل
هر يک گرفته جامی بر ياد روی ياری
Mehrshad-msv
31-05-2006, 01:14
يه نفرمردپير
گوشه گيروفقير
باموهاي سپيد
تودلش مرده اميد
مثل يه ديوونه
زيرلب مي خونه
پاي پرپينه ام
دستاي خوني ام
دم به دم هي مي گم
اينجامن زندوني ام
مثال اسيرا
ميون زنجيرا
بسه بسته هارهاكنيم
خوب وازبدي سواكنيم
برفقيران اين ستم ها
تابه كي......
غنچه هاپرپرشدن
بي تن وبي سرشدن!
لاله هاي قشنگ
توسياهي شب
مردن ازبي كسي
تشنه وخم شدن
نشكنين بال اين قاصدك هاي ما
نشكنين بال اين بي گناهان رااينجا
مسعوداميني
Marichka
31-05-2006, 01:28
اگرچه حسن تو از عشق غير مستغني است
من آن نيم كه از اين عشقبازي آيم باز
چه گويمت كه ز سوز درون چه مي بينم
ز اشك پرس حكايت كه من نيم غماز
سلام
...
زير آواره قفس...... مانده ام من ز نفس
تو و خورشيد بلند........ منو شبهاي قفس
بعد از اين با خاک باش .......... ياده تو ما را بس
...
سر كه بلند مي كني
نگاهت سر به آسمان مي سايد
و من اين جا
ميان خاك ها نشسته ام
افسوس!
اي كاش هميشه سر به زير بودي.
يادگار روزها و شب هاي وصل؟
اتصالي با جهان بي كران؟
اتفاق كوچه هاي تنگ شهر؟
التماس روزهاي زرد رنگ؟
يا غرور بي بديل سبز و گرم؟
***
خاطرات نورهاي بي فروغ؟
يا كلامي زشت و بي رنگ و درنگ؟
من لباسم بر تن افكار پوچ؟
من توانم بر عصاي روزگار؟
من كه خاكم نيست از بدو وجود؟؟؟
***
من نه آنم كه مرا آن شمريد
يا كه او را از تبارم شمريد
ما كجا و قطره عمق وجود
ما كجا و اسم او شرط ورود
***
من هزاران چهره از خود ديده ام
وز وجودم بر تنم باليده ام
در ره آدم شدن در مانده ام
وز رهش سالها كج مانده ام
***
من سلامم به بلنداي نياز
من سلامت چون دل اين روزگار
او زمن هرگز نگويد داستان
من ز او دانم هزاران چيستان
***
من پرم از خالي حَض وجود
او زمن آگاه از غش سجود
من ز من بيدارتر از خواب دگر
او زمن هوشيار و هوشيارتر
***
من به آتش قانعم دودم كنيد
من به پايان آگهم نورم كنيد
او زمن دوري كند نازش كشيد
من ز او عاري شدم يادم كنيد
***
اي كسان دار ما دارم زنيد
بر لسان الكنم پايان زنيد
من وجود قاصرم خاكم كنيد
من درخت بي بنم كاهم كنيد
***
من شراب نارسم بي راه و رسم
من كتاب ناصحم بي شرح و وضع
من سفيرم يا وزير اشتهار
من منم بي من شما را ياد باد
خوابم به چشم باز نميآيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم
مغروق اين جواني معصوم
مغروق لحظه هاي فراموشي
مغروق اين سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشي
مي خواهمش در اين شب تنهايي
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد ‚ درد ساكت زيبايي
سرشار ‚ از تمامي خود سرشار
مي خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم به پيچد ‚ پيچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلاي گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفسهايش
نوشد بنوشد كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش
وحشي و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله هاي سركش بازيگر
در گيردم ‚ به همهمه ي در گيرد
خاكسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بينم ستاره هاي تمنا را
در بوسه هاي پر شررش جويم
لذات آتشين هوسها را
مي خواهمش دريغا ‚ مي خواهم
مي خواهمش به تيره به تنهايي
مي خوانمش به گريه به بي تابي
مي خوانمش به صبر ‚ شكيبايي
لب تشنه مي دود نگهم هر دم
در حفره هاي شب ‚ شب بي پايان
او آن پرنده شايد مي گريد
بر بام يك ستاره سرگردان
...
Mehrshad-msv
31-05-2006, 22:43
نگوبامن حكايت گل وسبزه ديروز
نگوبامن شكايت دل ازقصه امروز
نگوبامن كه مثل خشكي يك شاخه شكستي
كه توازدنيابريدي حالا يه گوشه نشستي
شكسته ها شكست بگذر
نذاركه بشكني امروز
گذشته هاگذشت بگذر
گذشته هرچي بودديروز
بلندشودلتوزغم رهاكن
منوتوشهرعشق بازم صداكن
بخون باخوندنت شهروتوپركن
همه بي خبراروتوخبركن
بگوكه زندگي همين دوروزه
نذاربيشترازاين دلت بسوزه
Marichka
01-06-2006, 00:08
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار كاينات آرند
يكي به سكه ي صاحب عيار ما نرسد
دیگر بس است تجربه کردن سراب را
دریا کجاست تا که بفهمیم آب را
من تشنه ام به جان غزل سخت تشنه ام
با چه فرو نشانمش این التهاب را؟
این روزنه برای امروز من کوچک است
باید که خوب لمس کنم آفتاب را
زن شريك شيطونه .... زن خداي افسونه
زن وفا براش سخته .... بي وفايي آسونه
:biggrin: :biggrin: :biggrin:
ببخشيد اشتپ شد
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند ... كي ميشود كه گوشه چشمي به ما كنند
در نگاهت دل تعارف می کنی دعوت از من بی تکلف می کنی
مثل حوا تا به کی هی دزدکی سیب می چینی تخلف می کنی
عشق!هان ای اتفاق زندگی با دل من کی تصادف می کنی؟
هر چه با اصرار می خوانم تو را باز اظهار تاسف می کنی
می شناسم خلق و خویت را عزیز خوب می دانم تعارف می کنی.
FX64 Dual Core
01-06-2006, 22:29
با سلام
يك بار نيز
يادت اگر باشد
وقتي تو راهي سفري بودي
يك لحظه واي تنها يك لحظه
سر روي شانه هاي هم آورديم
با هم گريستيم
تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
ما پاك زيستيم
اي سركشيده از صدف سالهاي پيش
اي بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهاي خوب
ای بازگشته از فریدون مشیری ( بهار را باور کن )
با دو پرواز واپسين
درگيرو دار يك جنون
اي صميمي
نسيم غربت گيسويت
از كدام سو مي وزد
تا من خاك شوم
و باز باد
آخرين نفسم را ببلعد.
بی تو منو پنجره های بسته
بی تو منو زمزمه های خسته
بی تو منو شب ناله های بارون
تنهايی و دل ِ به خون نشسته
بی تو غريبه گشتم ، با سرگذشتم
رو تنِ تنهايی هام ، اسم تو رو نوشتم
ای که نگات ، رنگ صدات ، به ياد کوچه مونده
تو گوش هر پنجره ای ، از روشنايی خونده
ترانه هات برده منو، تا سرزمين رويا
گفتی از اين شبِ سياه ، چيزی تا صبح نمونده
يه روز مياد دوباره دستهای من و تو
برای عشق يه فصل موندنی می سازه
صدای تو می پيچه بازم توی کوچه
می خونی از عاشقی و هوای تازه
بی تو منم خستة راه ، يه بی نشونه
پرنده ای شکسته پر ، بی آشيونه
...
همه ی دنیا... دیوار بود
دیوار های سنگی
دیوار های بلند دلتنگی
و تو را .... دیدم
و هزار پنجره بر من گشوده شد
هر پنجره هزار فصل بود
که مرا با آن سوی دیوار آشتی میداد
هر پنجره هزارخاطره بود
که مرا با خودم آشتی می داد
تو رفتی و تمام دنیا دوباره دیوار شد
این بار خسته.... در این سوی دیوار نشسته
ولی با بغض هزار خاطره
از آن سوی دیوار
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق برورق شعبده ملحق نکنیم
من تنهایی را
در التهاب لحظه ها
از پس دیوار شب
و در آیینه ی باور خود
احساس می کنم
قسم به زمان که اشک
تهنا گواه
این حضور تلخ بود.
Man Hunter
02-06-2006, 00:47
من و تو چه بي كسيم..وقتي تكيه مون به باده
بد و خوب زندگي منو دست گريه داده.....
مکن کاری که بر پا سنگت آیو .......... جهان با ای فراخی تنگن آیو
شعر نو قبول نیست !
Man Hunter
02-06-2006, 00:50
مکن کاری که بر پا سنگت آیو .......... جهان با ای فراخی تنگن آیو
شعر نو قبول نیست !
واي بر من..واي بر من
خبر از لحظه پرواز نداريم...تا ميخواستيم لب معشوق رو ببوسيم...پربد اين دل.
و من به حرمت نگاه تو
سكوت مي كنم
و در سكوت لحظه هاي خود
زنده مي شوم
به ياد نور و عشق و زندگي
سجده مي كنم
به پيشگاه حرف هاي تو
و تو
سكوت مي كني
و من به حرمت سكوت تو
حرف مي زنم
براي تو
و لحظه هاي مرده اي كه
به حرمت نگاه تو
سكوت كرده ام
--------------------------------------
ببخشید من پست بالایی رو ندیدم و با (( و )) شروع کردم
چرا شغر نو هم قبوله
فرقی نمیکنه
هرچه میخواهد دل تنگ بگو
........
مي خواهم عشق بماند و
اشك بماند و
لبخندي كه هديه ي لبهاي توست
مي خواهم تو باشي و
من باشم و
زندگي
و سيارگان سرشاري
از انعكاس ما
آن شب
كه آسمان چشمانت
ستارگانش را
در تكه هاي ابر مي پيچيد
من از ديوار تاريكي بالا رفتم
تا شب را در كنار
خاطره اي از روزهاي خوب
بياسايم.
nightmare
02-06-2006, 01:10
می آیم...
می روم...
می اندیشم که شاید خواب بوده ام
خواب دیده ام...
اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست...
تو با پاییز آمدی
در انجماد زمستان
و در ملال تابستان گم شدی
اینک زمان تداوم تکرار است
که در تلاش بی رمق من
تو را می خواند
شاید که در بهار بیایی
nightmare
02-06-2006, 01:42
(فرهاد)
یه شب مهتاب ...
ماه می آد تو خواب ...
منو می بره کوچه به کوچه...
باغ انگوری ، باغ آلوچه
دره به دره ...
صحرا به صحرا ...
اونجا که شبا ، پشت بیشه ها ...
یه پری می آد ، ترسون و لرزون...
پاشو میزاره تو آب چشمه...
شونه می کنه موی پریشون...
Marichka
02-06-2006, 02:49
نگويمت كه همه ساله مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا مي باش
شايد جوان بودم
شما جوان بوديد
تو پير بودي
كبوتران را دانه ندادم
يك تكه آسمان را خوب حفظ كرديم
كه وقتي تو نبودي
بتوانيم از حفظ بخوانيم
اين براي آن روزها كافي بود
...
Mehrshad-msv
02-06-2006, 20:37
درجواب نامه تو
نارفيق ازتونوشتم
ازتوكه شدباتو آغازم
لحظه لحظه سرگذشتم
رفتي اماكردي يادم
آخه ياره باوفاتم
واسه فهميدن حرفات
منوكم داري فداتم
تنهايي دستايه ما
بادست هم شد آشنا
باهم تپيدقلب هايه ما
ازهم شديم اما جدا
به من بگو آخرچراچرا
بانگاه مهربونت
قفل قلبموتوبستي
سازتوتاردلم بود
زدي تارموشكستي
واسه ويرون شدن ما
مي زدي تيشه دودستي
باورت نمي شه اما
خودت عهدوشكستي
تنهايي دستاي ما
بادست هم شدآشنا
باهم تپيدقلب هايه ما
ازهم شديم اماجدا
به من بگوآخرچراچرا
حالااينجا تك وتنها
پرپرگذشته هاتم
نارفيقانه بريدي
ولي من هنوزباهاتم
هردومون تنهاي تنها
هركدوم يه جاي دنيا
جاي توخاليه اينجا
جاي من خاليه اونجا
تنهايي دستاي ما
بادست هم شدآشنا
باهم تپيدقلبايه ما
ازهم شديم اما جدا
به من بگو آخرچراچرا؟!
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد
دست در حلقه آن دو تا نتوان كرد تكبه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
آنچه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد
ss اي كه با سلسله دراز آمده اي فرصتت باد كه ديوانه نواز آمده اي
دست در حلقه آن دو تا نتوان كرد تكبه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
آنچه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد
«دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کشد به بیماری!
زانکه می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم ... نمی داری ...»
یک کرشمه کرد با خود آنچنانک
فتنه ای در پیر در برنا نهاد
در انتظار تو. به كه بايد پناه برد
وقتي كه پلك پنجرهها وا نميشود
...
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یار ترین
چه دل آزار ترین شد چه دل آزارترین
Lovelyman
03-06-2006, 11:28
نگويمت كه همه ساله مي پرستي كن سه ماه مي خورو نه ماه پاسا باش
شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد
هر وقت این جوریم •------» [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] به این تاپیک سر می زنم
------------------
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشـــــــکم
که طوفانی به دل دارم...
مزن بر دل ز نوک غمزه تيرم
که پيش چشم بيمارت بميرم
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکين و فقيرم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان ، آتش زدم کُشتم ....
مرا اميد وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کسی دیگر نمی کوبد
در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند....
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فدای او شد و جان نيز هم
اين که میگويند آن خوشتر ز حسن
يار ما اين دارد و آن نيز هم
ياد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پيمان نيز هم
دوستان در پرده میگويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من روی راه تو صد اشک می چکم
تو قهر می کنی ، یک ماه می کشی ،من روی ماه را نقش تو می کشم....
میترسم از خرابی ايمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور نماز من
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عيان کرد راز من
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمی خواهم بمیرم با که باید گفت
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین آسمان
روی کدامین کوه؟
از ذرات هستی ره برد طوفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد
کجا باید صدا سر داد....
دل ببردی و بحل کردمت ای جان ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حريفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنيم ار تو روا میداری
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم....
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نيم شبی کوش و گريه سحری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار
که در برابر چشمی و غايب از نظری
(قابل توجه بعضيا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ! فكر كردي اون جمله آخر امضات من رو ميترسونه ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
یک سال نقش فاصله هامان سکوت بود
شاید برای حرف زدن از عشق زود بود
ای کاش قفل خسته ی سکوت تو می شکست
یا در نگاه سرد تو خورشید می نشت
---------------
* ( من فقط در جواب بعضیا که خودشون می دونن اون جمله رو نوشتم. حالا با اون چماغت قراره منو بزنی؟) *
تو میبايد که باشی ور نه سهل است
زيان مايه جاهی و مالی
بر آن نقاش قدرت آفرين باد
که گرد مه کشد خط هلالی
(نه جانم . اين چماغ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] فقط در مواقع دفاع كردن واسه من كاربرد داره )
یاد میآرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک میخواند مرا هردم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل
آيد به هيچ معنی زين خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يكرنگي كودكانه مي خواهم
اي مرگ از ان لبان خاموشت
يك بوسه ي جاودانه ميخواهم
مرا بخوان مه آلود برای آخرین بار
تو ای مسافر شب ای از ترانه سرشار
من با صدای سبزت از عشق می نوشتم
اما زمستون نشست تو باغ سرنوشتم
من یک غروب دلگیر سکوت خیس بندر
یه قایق شکسته بی بادبان و لنگر
مثل نسیم رو آب مسافری همیشه
من بغض یک غروبم که مونده روی شیشه
سفر بخیر مسافر سفر بخیر بهارم
ای که بدون یادت من قلب شوره زارم
در ساحل جدایی مرا بخوان مه آلود
نگو بریدن از هم تقدیر ما چنین بود
از اوج مسافری تو من بسته ی زمینم
کوهی شکسته در خویش ای یار من همینم
من به درماندگي صخره و سنگ
من به آوارگي ابر ونسيم
من به سرگشتگي آهوي دشت
من به تنهايي خود مي مانم
مفلسانيم و هوای می و مطرب داريم
آه اگر خرقه پشمين به گرو نستانند
وصل خورشيد به شبپره اعمی نرسد
که در آن آينه صاحب نظران حيرانند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
...
در مورد پست بالا:
سايه جان تكراري بيد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه نگاه به پست شماره 1382 بنداز [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Mehrshad-msv
04-06-2006, 00:01
من كويرم من كويرم
دشت تب كرده پيرم
نفسم مرده توسينه
عطشم كرده اسيرم
من كويره خشك وپيرم
كه طراوت نپذيرم
توي روياها مي بينم
روزميلادبهارم
مثل يك جنگل سبزم
عطرپاك سبزه زارم
امااين مثل يه خوابه
تن من تشنه آبه
بوته ها خشك وزردم
زيرتيغ آفتابه
نقش روياي بهاران
درنگاه من نشسته
توي رگ هاي تن من
حسرت بارون نشسته
فرهنگ قاسمي
Marichka
04-06-2006, 00:21
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
در مورد پست بالا:
سايه جان تكراري بيد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه نگاه به پست شماره 1382 بنداز [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگه کسی پست نداده بود درستش میکردم
مرسی پدر جان ;)
..........
همه دلا شکسته
تموم لبها بسته
دلم میخواد بخونم
اما سازا شکسته
اما سازا شکسته
همه دلا پر از غم
تو چشما اشک ماتم
دیگه فریادرسی نیست
بجز خدا کسی نیست
بجز خدا کسی نیست
از عشق نمیشه حرف زد
نه از محبت دم زد
از عشق نمیشه حرف زد
نه از محبت دم زد
دیگه کسی نمونده
که رفت و خونه ش در زد
که رفت و خونه ش در زد
همه دلا شکسته
تموم لبها بسته
دلم میخواد بخونم
اما سازا شکسته
اما سازا شکسته
ز بس تنها نشستم
درها رو رو خود بستم
هم صحبت آینه
اونم زدم شکستم
آه ای خدا به داد ما نمیرسی
مردیم همه ز حسرت و ز بی کسی
آه ای خدا به داد ما نمیرسی
مردیم همه ز حسرت و ز بی کسی
دیگه کسی نمونده
که رفت و خونه ش در زد
که رفت و خونه ش در زد
همه دلا شکسته
تموم لبها بسته
دلم میخواد بخونم
اما سازا شکسته
اما سازا شکسته
ز بس تنها نشستم
درها رو رو خود بستم
هم صحبت آینه
اونم زدم شکستم
آه ای خدا به داد ما نمیرسی
مردیم همه ز حسرت و ز بی کسی
آه ای خدا به داد ما نمیرسی
مردیم همه ز حسرت و ز بی کسی
دیگه کسی نمونده
که رفت و خونه ش در زد
که رفت و خونه ش در زد
همه دلا پر از غم
تو چشما اشک ماتم
دیگه فریادرسی نیست
بجز خدا کسی نیست
بجز خدا کسی نیست
بجز خدا کسی نیست
بجز خدا کسی نیست
بجز خدا کسی نیست
بجز خدا کسی نیست
تا فدا سازم وجود خويش را
او تني مي خواهد از من آتشين
تا بسوزاند در او تشويش را
او به من ميگويد اي آغوش گرم
مست نازم كن كه من ديوانه ام
من باو مي گويم اي نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بيگانه ام
نمك در نمكدان شودي ندارد دل ما طاقت دوري ندارد
آخه بابام جان مشاعره يك يا دو بيت نه 150 بيت !!!
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست
نام حافظ رقم نيک پذيرفت ولی
پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو را من زهر شیرین خوانمت عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
مرا به رندی و عشق آن فضول عيب کند
که اعتراض بر اسرار علم غيب کند
کمال سر محبت ببين نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عيب کند
داند آن كس كه درد من دارد
خورده در جام شب شراب نشاط
ساقي آسمان مينايي
شهر آرام خانه ها خاموش
جلوه گاه سكوت و زيبايي
نيمه شب زير اين سپهر كبود
من و آغوش باز تنهايي
ياد باد آن صحبت شبها که با نوشين لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پيش از اين کاين سقف سبز و طاق مينا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در اتاقي چراغ مي سوزد
ماه مانند دختري عاشق
سر به دامان آسمان دارد
چشم او گرم گوهر افشاني است
در دل شب ستاره مي بارد
گوييا درد دوري از خورشيد
ماه را نيمه شب مي آزارد
در شب قدر ار صبوحی کردهام عيبم مکن
سرخوش آمد يار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد ننوشت كلامي و سلامي نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پيكي ندوانيد و پيامي نفرستاد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در خون من غرور نیاکان نهفته است
خشم ستیز رستم دستان نهفته است
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از توست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو . غم از تو. مستی از توست
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسيم گره گشا آورد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
آخه بابام جان مشاعره يك يا دو بيت نه 150 بيت !!!
اگه حد اقل چند صفحه اول این تاپیک رو مطالعه میکردید
حتما چنین چیزی رو نمیگفتید
.......
درفش كاوياني برفرازيد اي فريدون رهروان !
كه ضحاكي دگر بگسترده بساط خويش
با مارهايي بر شانه
و تختي از تفكرگاه وحدت.
كاوه اي ديگر ببايد
تا بيايد،شير و خورشيد برآرد.
آژي دهاكان ،دزدانه هفت نه هفتاد سر،
سر به سر ،سروها بريدند؛
سايه گستردند…
M E H D I
05-06-2006, 00:35
.... دود در مزرعه خشك فلك جاريست
تيغه نقره داس مه نو زنگاريست
وانچه هنگام درو حاصل ماست
لعنت و نفرت و بيزاريست...
زنده ياد فريدون مشيري
Marichka
05-06-2006, 00:56
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
مي خواهم تمام آنچه را
كه نگفته ام،
كه نشنيده اي،
با تو در ميان گذارم.
اگر صداي سياه حوادث بگذارد،
تا به گوش تو
رساترين فريادها برسد.
و آسمان مكرر سربي
دست از لجاجت بردارد.
مي خواهم تمام آنچه را
كه خواستم بگويم؛
كه نخواستي بشنوي؛
فرياد كنم
و بر چهرهُ شب بكشم.
من از عشق هاي كهن مي گويم
و از امتياز هاي ناشيانه،
كه طبيعت برايم قايل مي شود.
Marichka
05-06-2006, 01:45
دلم ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
در مرور مشتاقي خويش ،
دوباره مي رسم به خاطره.
خاطره چشمان ساكت تست.
خاطره با من تنها رابط تست.
در هواي مسموم حالاي خاطره،
نيامده ها را مرور مي كنم؛
شايد برسم به اثبات نگاهت!
اين همه پيدا كه در تو مي بينم،
تمام پنهاني هاي ديروز بود.
اين همه فردا كه با تو مي بينم،
كمي از دلشورهٌ امروز بود.
در آبي بيكران دريا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم كه ترا در آب ديدم
در غربت آن جهان بي شكل
گويي كه ترا بخواب ديدم
آي امان اي دل اي دل ها ها ها ها ها ها ها ها ها واي واي واي واي ......
آي امان اي دل اي دل ها ها ها ها ها ها ها ها ها واي واي واي واي ......
بدون شرح !!!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا شما ابر دايناسورها منقرض نشين ما هستيم
در آبي بيكران دريا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم كه ترا در آب ديدم
در غربت آن جهان بي شكل
گويي كه ترا بخواب ديدم
من خاکی که از اين در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آن گيسوی مشکين حافظ
زان که ديوانه همان به که بود اندر بند
بابا شما هم بيكاري به خدا بريد باسه هم جوك بگيد بخنديد اينم شد كار البته WooKMaN جان روي صحبت من با شما نيست با ...
آي امان اي دل اي دل ها ها ها ها ها ها ها ها ها واي واي واي واي ......
پسر فکر کنم صدات بد نباشه
:biggrin: :biggrin:
جمال افتخاری رو عشقه ....
ايدز جان اين تاپيك رو اگه دوست نداري [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] مجبور نيستي رو عنوانش كليك كني [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و داخل شي [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] !!!!!!!!!!!!
جايي كه اسم WooKMaN باشه نمي شه آدم كليك نكنه
Marichka
06-06-2006, 00:16
در اندرون من خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و فرياد است
تو ستاره غريبي تو شكوه باور من
شب عاشقيست يارا بنشين برابر من
تو چه کرده ای که عمری ز پیت دویده ام من
به خدا قسم که با تو به خدا رسیده ام من
صدای اصفهانی رو عشقه !
نشان يار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت ياران خود چه آسان گفت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تنهايي ما در دشت طلا دامن كشيد.
آفتاب از چهره ما ترسيد .
دريافتيم ، و خنده زديم.
نهفتيم و سوختيم.
هر چه بهم تر ، تنها تر.،
از ستيغ جدا شديم:
من به خاك آمدم،و بنده شدم .
من و مقام رضا بعد از اين و شکر رقيب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنيد
که تخم خوشدلی اين است پير دهقان گفت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو كه دادي به وقت .... دن بكش اكنون تو درد زاييدن !
تابش چشمانت را به ريگ و ستاره سپار
تراوش رمزي در شيار تماشا نيست
نه در اين خاك رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد بالا نقش شگفت
در صداي پرنده فرو شو
اضطراب بال و پري سيماي ترا سايه نمي كند
درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
البته چون شعر بالا از ايرج ميرزا بود خودمم قبولش ندارم پس يك بيت ديگه :
ترسم كه به مقصد نرسي اعرابي
اين ره كه تو ميروي به تركستان است
تند برميخيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد آويزم
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي:
خنده ي لحظه ي پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پيكر او مي ماند :
نقش انگشتانم .
میگريم و مرادم از اين سيل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از ديده بارمت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا بگذرم ز وادی رسوائی
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو می كنم به خلوت و تنهائی
ای رهروان خسته چه می جوئيد
در اين غروب سرد ز احوالش
او شعله رميده خورشيد است
بيهوده می دويد به دنبالش
شعله شکن در قفس ای آه آتشین دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل ازین بیشتر کن بیشتر کن بیشتر کن
مرغ بیدل شرح هجران مختصر مختصر مختصر ک
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنياند.
پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.
توکز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
مير من خوش میروی کاندر سر و پا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت
گفته بودی کی بميری پيش من تعجيل چيست
خوش تقاضا میکنی پيش تقاضا ميرمت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو ای زلال تر از باران
توی ای اوج غمگساران
و تو ای معصومیت پاینده
رفتی و مرا در ابهام رفتنت برای همیشه گذاشتی
منی همیشه پشت پلکهایت می مردم و متولد می شدم
توی ای عبور بی گذر
ابدیت جاده را به دستان سرد من سپردی
افسوس نهایت نگاهت را
کسی که در دور دست تو خیره بود نفهمید
پس تو باید می رفتی!
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعی دل غمديده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خير و قبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در مجمع دلداران ، مختار و رها بودم
چون سلسله مهري ، بر پاي دلم گشتي
آزاد و رها بودم ، در بند شدم اينك
شادم كه در اين محبس، ياراي دلم گشتي
یک نفس مرو ، که جز غم ، همنفس ندارم
یار کس مشو ، که من هم ، جز تو کس ندارم
من همه دارو ندارم
همه گلهاي بهارم
دل پاك و بي قرارم
همه را همه را
به نگاه چشم زيباي تو مي بخشم يارمن همه هفت آسمان را
همه پيداو نهان را
هم زمين و هم زمان را
همه را همه را
به تبسم هاي شيرين لبت مي بازم
من آنقدر سبکم
که ميتوانم تا پشت بام خانه پرواز کنم
نه: حتی بالاتر: شايد تا پشت بام خانه تو
آنگاه صورتت را خواهم بوسيد
چه خيال قشنگی
حالا مست از بوسه تو خواهم خوابيد.....
در تيرگي شامت ، شب تاب دلت بودم
چون ماه سپهر دل ، مهتاب دلم گشتي
گفتي كه مرا درياب ، اي تاب و توان دل
من تاب دلت گشتم ، بي تاب دلم گشتي
من فاتح دژهاي ، دل هاي كسان بودم
تو فاتح يكتاي ، ابواب دلم گشتي
يا رب اين آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خليل
من نمیيابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جميل
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لحظه ای نبوده که گذشته باشه
یاد تو تو خاطرم نبوده باشه
یاکه نقشت روی دیوار دلم پاک شده باشه
یاکه اسمت واسه من تکراری باشه
اگه یه روزی بیاد که عشق من به تونباشه
دیگه اون روز می خوا نباشه
Mehrshad-msv
07-06-2006, 01:29
هميشه سبزمي خشكد
هميشه ساده مي بازد
هميشه لشكراندوه
به قلب ساده مي تازد
من آن سبزم كه رستن را
توآخربردي ازيادم
چه ساده هستي خودرا
به بادسادگي دادم
به پاس سادگي درعشق
درون خودشكستم زود
دريغاسهم من ازعشق
قفس باحجم كوچك بود
درونم ملتهب ازعشق
برونم چهره اي دم سرد
ولي ازعشق باختن را
غرورمن مرمت كرد
به غيراز(دوستت دارم)
به لب حرفي نشدجاري
ولي غافل كه توخنجر
درون آستين داري
طلوع اولين ديدار
غروب شام آخربود
سرانجام تووعشقت
حديث پشت وخنجربود
Marichka
07-06-2006, 02:21
در اين مقام مجازي به جز پياله مگير
در اين سراچه ي بازيچه غير عشق مباز
به نيم بوسه دعايي بخر ز اهل دلي
كه كيد دشمنت از جان و جسم دارد باز
فكند زمزمه ي عشق در حجاز و عراق
نواي بانگ غزلهاي حافظ شيراز
زندگی ...
لحظه ای دلبستگی
لحظه ای خستگی
لحظه ای تندرو دویدن ...
لحظه ای هم ، ماندگی
سبز و خرم راستای زندگی ...
زرد و سوزش تپه های ماندگی ...
گاه گاهی هر قفس
دیده ات را کرد ناز ...
گاه گاهی هر نفس
سینه ات را کرد باز ...
چون شکست قفل قفس
چون کشیدی تو نفس
تو نکردی شکر او ...
شاد آن بودی و بس.
شاد آن بودی که تو
چون رسیدی سوی دوست ...
حیف آن غاغل که تو
چون رسیدی کوی اوست.
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
در ميخانه بستهاند دگر
افتتح يا مفتح الابواب
بی تو ، دوراز ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند براه
فارغ از افسانه های نام و ننک
که شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
......
تا در آن يك شب ترا مستي دهم
آه اي مردي كه لبهاي مرا
از شراربوسه ها سوزانده اي
اين كتابي بي سرانجامست و تو
صفحه كوتاهي از آن خوانده اي
ای که از دفتر عقل آيت عشق آموزی
ترسم اين نکته به تحقيق ندانی دانست
می بياور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Behroooz
07-06-2006, 12:08
تو كز محنت ديگران بي غمي
چرا با پولت پرشيا ميخري؟
تو ميگردي به هر جايي كه ميخواهي
به باغ و راغ
به كوه و چمنزارو گلشن وگلدشت
مرا افسوس جايي بهر گشتن نيست
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
اي دختر بهار حسد مي برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا
با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار ديگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر میکنند
در فروبند و بگو خانه تهي است
زين سپس هر كه به در مي آيد
شانه كو تا كه سر و زلفم را
در هم و وحشي و زيبا سازم
بايد از تازگي و نرمي و لطف
گونه را چون گل رويا سازم
سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم
راز و نازي به نگاهم بخشد
بايد اين شوق كه دردل دارم
جلوه بر چشم سياهم بخشد
Farid007
07-06-2006, 12:39
در گذرگاه خيمه شب بازي ديگر
با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد
عشق ها ميميرند
رنگها رنگ دگر ميگيرند
و فقط خاطره هاست
كه چه تلخ و شيرين دست نخورده به جاي مي مانند
هیوا
دل به من بازد و افسون گردد
آه اي دخترك خدمتكار
گل بزن بر سر و سينه من
تا كه حيران شود از جلوه گل
امشب آن عاشق ديرينه من
چو ز در آمد و بنشست خموش
زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
با لب تشنه دو صد بوسه شوق
بر لب باده گلرنگ زنم
سلام دوستان :biggrin:
......
من اشک سکوت مرده در فریادم
دادی سر و پا شکسته در بیدادم
اینها همه هیچ , ای خدای شب عشق
نام شب عشق را كه برد از يادم ؟!
(كارو)
cool_lizard
07-06-2006, 19:37
من آنم كه پاي خوكان نريزم
مر اين قيمتي در لفظ دري را
Marichka
07-06-2006, 20:26
الا اي يوسف مصري كه كردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر كجا شد مهر فرزندي
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يا مبسما يحاکی درجا من اللالی
يا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
حالی خيال وصلت خوش میدهد فريبم
تا خود چه نقش بازد اين صورت خيالی
cool_lizard
07-06-2006, 20:46
يارب مرا ياري بده تا خوب آزارش كنم
رنجش دهم دردش دهم وز غصه بيمارش كنم
ماندي و ماند بر جاي سادگي دل ها
رفتي و ماند بر جاي تيرگي روزها
ماندي دل آرام رام آن رويت شد
رفتي و ماند بر جاي خستگي سوزها
ارغوان شاخه همخون مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي ست هوا؟
يا گرفته است هنوز ؟
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو بر مي كشم از سينه نفس
نفسم را بر مي گرداند
اگر دشنام فرمايی و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ میزيبد لب لعل شکرخا را
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
اینجا یه سرزمینـــه ، به وسعت یه دریا
یه گوشه از بهشتــــه ، میون خاک دنیا
قلب تپنده عشق ، توسینـــــــه زمونه
سرود افتخــــــارِ ، که تا ابد می خونه
صلابت دماونــد ، رو خـاک اون نشسته
با تیشه کـوه غم رو ، فرهاد اون شکسته
با تیرِ خشـــمِ آرش ، قلب شبــو دریده
تا آسمــــون پاکش ، به روشنی رسیده
سبز ِ چو روح بــــاران ، طراوت ِ بهـاره
سرو همیشــــه آزاد ، شکوه سبزه زاره
سپیدِ چـون گل یاس ، زلفِ قشنگِ ماهه
اشکِ صدف تــو دریا ، پاک ِ و بی گناهه
قرمزِ ، رنگِ عشـــقِ ، مثــل دل شقایق
رنگ گـــلای لاله ، شرم و حیای عاشق
سبز و سفیـد و قرمز ، سه رنگ این زمینه
زمین به شکـــل حلقه ، ایران ما نگینـه
ایران یه سرزمینه ، یه گوشــه از بهشته
یاد حماسه هـــا رو ، تو خاطرش نوشته
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها
اسم من چیست خدایا چه کنم یادم نیست
امشب آماده شدم تا چه کنم یادم نیست
من که همسایه نزدیک شقایق بودم
پاشدم آمدم اینجا چه کنم یادم نیست
من چرا از تو بریدم و چرا برگشتم
و بنا شد که دلم را چه کنم یادم نیست
...
تا کی از سيم و زرت کيسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سيمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشيد رسی چرخ زنان
(saye جون ميخواي كل كل مشاعره راه بندازي ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
(saye جون ميخواي كل كل مشاعره راه بندازي ؟ )
اره چرا که نه
!!!!!!!
.......
نوشته ها همه مفهوم دیگری دارند
چه رفته است بر این واژه ها نمی دانم!
نه گوش حافظه ام آشناست با این حرف
نه روشن است به چشم ضمیر پنهانم
شگفت این که زلال همین سخن ها بود
ــ که می گرفت ملال کنایه از جانم
کسی که بر لب من جان خنده می بخشد
چگونه می طلبد خون بها ز چشمانم
به حیرتم که در این شعله های دامن گیر
به حال خویش و یا عشق دل بسوزانم
قمار عشق همیشه دو چهره دارد و من
ــ طریق خواندن دست حریف می دانم
ولیک با همه لیلا جی ام به بازی او
چنان به باخت نشستم که ساخت حیرانم
....
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بستهام در خم گيسوی تو اميد دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
(اولا من تسليم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوما اين آواتار جديد چرا اينقدر خشن هستش ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
كسي كه مشاعره ميكنه نبايد چنين روحيه اي داشته باشه ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود این بیت که ساختیم؟
(خود غلط بودآنچه می پنداشتیم؟)
(اولا من تسليم
دوما اين آواتار جديد چرا اينقدر خشن هستش ؟
كسي كه مشاعره ميكنه نبايد چنين روحيه اي داشته باشه !
اولا که معلوم بود ـــــــــــــــــــــــــ
دوما کجاش خشنه :blink:
.........
ما رند خرابیم و تویی میر خرابات
ما اهل خطاییم و خطاپوش، تویی تو
مدهوشی و مستی نه گناه دل زار است
چون هوش ربای دل مدهوش، تویی تو
خون می خوری و لب به شکایت نگشایی
همدرد من ای غنچه ی خاموش، تویی تو
صیدی که تو را گشته گرفتار، منم من
یاری که مرا کرده فراموش، تویی تو
...
Mehrshad-msv
08-06-2006, 01:16
وقتي نيستي هرچي قصه ست توصدامه
وقتي نيستي هرچي اشكه توچشامه
ازوقتي رفتي دارم هرثانيه ازقصه رفتنت مي سوزم
كاشكي بوديوميديدي كه چي اوردي به روزم
حالاعكست تنهايادگاره ازتو
خاطراتت تنهاباقي مونده ازتو
وقتي نيستي ياده توهرنفس آتيش مي زنه به اين وجودم
كاش ازاول نمي دونستي من عاشق توبودم........
میخوام بگم دوست دارم دلم پر از خجالته
میخوام بگم خاطر خواتم شاید بگی یه عادته
نمی دونم به کی بگم به کی بگم چه طور بگم
که عشق من برای تو نهایته نهایته
نمی دونم چه جور بگم به کی بگم به کی بگم
که بودنت تو زندگیم برای من سعادته
دوست دارم دوست دارم ،تو ای عزیز مهربون
نمی دونی چی میگذره به این دل بی همزبون
شاید ندونی که میخوام که با توهم نفس باشم
سایه به سایت هر کجا یه دوست و هم سفر باشم
نمی تونم به سادگی عشقت و انشا بکنم
cool_lizard
08-06-2006, 01:31
مرا به گور سپاري مگو وداع,وداع
كه گور پرده جمعيت جنان باشد
فرو شدن چو بديدي,بر امدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زيان باشد؟
دست مرا بگیر،که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانیم،که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود!
اما، چه میکنی
دل را،که در بهشت خدا هم غریبه بود...؟
...
cool_lizard
08-06-2006, 03:15
دوش آن صنم چه خوش گفت در محفل مغانم
با كافران چه كارت گر بت نمي پرستي
يكشب ز حلقه ای كه بدر كوبند
در كنج سينه قلب تو می لرزد
چون در گشوده شد، تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد
ديگر در آن دقايق مستی بخش
در چشم من گريز نخواهی ديد
چون كودكان نگاه خموشم را
با شرم در ستيز نخواهی ديد
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي لو شد وجان نيز هم
راستي از كجا بفهميم كه تكراري نميگيم؟
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
شعر چشمان تو را مي خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترين راز وجود
برگ بيد است كه با زمزمه جاري باد
تن به وارستن عمر ابدي مي سپرد
دل پرحون بنگر چشم چوجيحون بنگر
هرچه بيني بگذر چون وچرا هيچ مگو
دي خيال تو بيامد به در خانه دل
در بزد گفت بيا در بگشا هيچ مگو
تو چو سرناي مني بي لب من ناله مكن
تا چو چنگت ننوازم زنوا هيچ مگو
وه چه شیرین است
بر سر گور تو ای عشق نیاز آلود
پای کوبیدن
وه چه شیرین است
از تو ای بوسه ی سوزنده ی مرگ آور
چشم پوشیدن
وه چه شیرین است
از تو بگسستن و با غیر تو پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست
(هر چی فکر کردم یه شعر پیدا کنم که اخرش "د" باشه نشد :biggrin: )
(هر چی فکر کردم یه شعر پیدا کنم که اخرش "د" باشه نشد :biggrin: )
خدارو شكر
تو آسمان مني من زمين بحيراني
كه دم به دم زدل من چه چيز روياني
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیمو در آن خلوته دلخواسته گشتیم
تو همه رازه جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت.......
تو اگر باز كني پنجره را،
من نشان خواهم داد ،
به تو زيبايي را .
بگذر از زيور و آراستگي
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
كه در آن شوكت پيراستگي
چه صفايي دارد
آري از سادگيش،
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مي بارد
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
میخزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد میآرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک میخواند مرا هردم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
درین سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است
تفسير(تحريف) شعر: با اجازه فروغ نازنين
دلم گرفته است
دلم گرفته است
(ازدست اين دال دلم گرفته است)
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
(كسي دال راعوض نخواهد كرد)
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است
(كارت اينترنت را بخاطر بسپار اي دي اس ال ام از ديروز قطع شده)
تكمله:
من خواب ديدم كه كسي مي آيد.........
(خواب ديدم كه كسي مي آيد ومرا از دست اين دال نجات ميدهد)
كور شوم اگر دروغ بگويم......
MR savis خیلی با نمک بود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو واسم كور سوي چراغي
يه خيال نابه نابي
نه تو زلالي
مثل آبي مي دوني من به تو بد كردم هم سفرم
آخه چه طور بگم
غربت وباور كردم حسرت و از بر كردم
اون پرستوي مهاجر كه همه داد مي رنن
پر زدو رفت خودم بودم
باز چشامو مه گرفت
اين دلمو اون بغض گرفت
فروغ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لطف داريد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا آ يينه پديدار آئي
عمري دراز در آ نگريستم
من بركه ها ودريا ها را گريستم
اي پري وار درقالب آدمي
كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد!ــ
حضور بهشتي است
كه گريز از جهنم را توجيه مي كند،
دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم.
وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود
توضيح
(آيدا در آئينه)
اين توضيح رو بابت اين دادم كه احترام شاملو رو بايد حفظ ميكردم
وبايد ازش اجازه ميگرفتم
تو با مداد سبز آغاز می کنی ، یک راه می کشی ، یک دشت می کشی
یک عالمه فلوت پرآهنگ می کشی
من سنگ می کشم ، با جوهر سیاه تصویری از خودم دلتنگ می کشم
بی رنگ می شوم چون سنگ می شوم
آزرده می شوم ، از دوری تو باز افسرده می شوم .....
من قامت بلند تو را در قصيده اي
با نقش قلب تو، تصوير مي كنم
توضيح:
(آبي خاكستري سياه)
شادروان حميد مصدق
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم
به دوشم گرچه باز غم توانفرساست
وجودم گرچه گرد آلود سختی هاست
نمی خواهم از اینجا دست بردارم!
مي كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت،
غمي افزودمرا بر غم ها.
***
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني
توضيح:
(غمي غمناك )
سهراب سپهري
توصيه:
شنيدنش با اجراي محمد اصفهاني معركه اس
يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
بشكاف اين حجاب سياهي را
شايد درون سينه من بيني
اين مايه گناه و تباهي را
دل نيست اين دلي كه به من دادي
در خون تپيده آه رهايش كن
يا خالي از هوي و هوس دارش
يا پاي بند مهر و وفايش كن
تنها تو آگهي و تو مي داني
اسرار آن خطاي نخستين را
تنها تو قادري كه ببخشايي
بر روح من صفاي نخستين را
آه اي خدا چگونه ترا گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گويي اميد جسم دگر دارم
من مست وتودیوانه ماراکه بردخانه
صدبار بتوگفتم کم خور دوسه پیمانه
همه میدانند
ما به خواب ِ سرد و ساکت ِ سيمرغان رهْ يافتهايم
ما حقيقت را در باغچه پيْدا کرديم
در نگاه ِ شرمآگين ِ گلی گمنام
و بقا را در يک لحظهی ِ نامحدود
که دو خورشيد به هم خيره شدند
سخن از پچپچ ِ ترسانی در ظلمت نيست
سخن از روز است و پنجرههای ِ باز
و هوای ِ تازه
و اجاقی که در آن اشياء ِ بیهده میسوزند
و زمينی که ز ِ کشتی ديگر بارور است
و تولد، و تکامل، و غرور
سخن از دستان ِ عاشق ِ ما^است
که پلی از پيْغام ِ عطر و نور و نسيم
بر فراز ِ شبها ساختهاند
دل بردي از من به يغما اي ترك غارتگرمن
ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل بر سر من
نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم
بمانم تا عدالت را بر افروزم بیفروزم
خرد را مهر را تاجاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای فرداهای بهتر گل بر افشانم ....
مي خواهم خواب اقاقيا ها را بميرم.
خيالگونه،
در نسيمي كوتاه
كه به ترديد مي گذرد
خواب اقاقياها را
بميرم.
...........
مي خواهم نفس سنگين اطلسي ها را پرواز گيرم.
در باغچه هاي تابستان،
خيس و گرم
به نخستين ساعت عصر
نفس اطلسي ها را
پرواز گيرم
توضيح:
از اين گونه مردن
با اداي احترام به
جاويدان احمد شاملو
من تشنه ام به خون کسی در گداز خشم
چون روزه دار تشنه به ظهر صیامها ....
از پنجره
من
در بهار مي نگرم
كه عروس سبز را
از طلسم خواب چوبينش
بيدار مي كند
(
آيدا در آينه احمد شاملو)
ديگر از هر بيم و اميد آسوده ايم
گويا هرگز نبوديم ،نبوده ايم
هر يك از ما ، در مهگون افسانه هاي بودن
هنگامي كه مي پنداشتيم هستيم
خدايي را ، گرچه به انكار
انگار
با خويشتن بدين سوي و آن سوي مي كشيديم
اما اكنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست
زيرام خدايان ما
چون اشكهاي بدرقه كنندگان
بر گورهامان خشكيدند و پيشتر نتوانستند آمد
ما در سايه ي آوار تخته سنگهاي سكوت آرميده ايم
گامهامان بي صداست
نه بامدادي ، نه غروبي
وينجا شبي ست كه هيچ اختري در آن نمي درخشد
نه بادبان پلك چشمي، نه بيرق گيسويي
اينجا نسيم اگر بود بر چه مي وزيد ؟
نه سينه ي زورقي ، نه دست پارويي
اينجا امواج اگر بود ، با كه در مي آويخت ؟
چه آرام است اين پهناور ، اين دريا
دلهاتان روشن باد
سپاس شما را ، سپاس و ديگر سپاس
بر گورهاي ما هيچ شمع و مشعلي مفروزيد
زيرا تري هيچ نگاهي بدين درون نمي تراود
خانه هاتان آباد
بر گورهاي ما هيچ سايبان و سراپرده اي مفرازيد
زيرا كه آفتاب و ابر شما را با ما كاري نيست
و هاي ، زنجره ها ! اين زنجموره هاتان را بس كنيد
اما سرودها و دعاهاتان اين شبكورها
كه روز همه روز ،و شب همه شب در اين حوالي به طوافند
بسيار ناتوانتر از آنند كه صخره هاي سكوت را بشكافند
و در ظلمتي كه ما داريم پرواز كنند
به هيچ نذري و نثاري حاجت نيست
بادا شما را آن نان و حلواها
بادا شما را خوانها ، خرامها
ما را اگر دهاني و دنداني مي بود ،در كار خنده مي كرديم
بر اينها و آنهاتان
بر شمعها ، دعاها ،خوانهاتان
در آستانه ي گور خدا و شيطان ايستاده بودند
و هر يك هر آنچه به ما داده بودند
باز پس مي گرفتند
آن رنگ و آهنگها، آرايه و پيرايه ها ، شعر و شكايتها
و ديگر آنچه ما را بود ،بر جا ماند
پروا و پروانه ي همسفري با ما نداشت
تنها ، تنهايي بزرگ ما
كه نه خدا گرفت آن را ، نه شيطان
با ما چو خشم ما به درون آمد
اكنون او
اين تنهايي بزرگ
با ما شگفت گسترشي يافته
اين است ماجرا
ما نوباوگان اين عظمتيم
و راستي
آن اشكهاي شور ،زاده ي اين گريه هاي تلخ
وين ضجه هاي جگرخراش و درد آلودتان
براي ما چه مي توانند كرد ؟
در عمق اين ستونهاي بلورين دلنمك
تنديس من هاي شما پيداست
ديگر به تنگ آمده ايم الحق
و سخت ازين مرثيه خوانيها بيزاريم
زيرا اگر تنها گريه كنيد ، اگر با هم
اگر بسيار اگر كم
در پيچ و خم كوره راههاي هر مرثيه تان
ديوي به نام نامي من كمين گرفته است
آه
آن نازنين كه رفت
حقا چه ارجمند و گرامي بود
گويي فرشته بود نه آدم
در باغ آسمان و زمين ، ما گياه و او
گل بود ، ماه بود
با من چه مهربان و چه دلجو ، چه جان نثار
او رفت ، خفت ، حيف
او بهترين ،عزيزترين دوستان من
جان من و عزيزتر از جان من
بس است
بسمان است اين مرثيه خواني و دلسوزي
ما ، از شما چه پنهان ،ديگر
از هيچ كس سپاسگزار نخواهيم بود
نه نيز خشمگين و نه دلگير
ديگر به سر رسيده قصه ي ما ،مثل غصه مان
اين اشكهاتان را
بر من هاي بي كس مانده تان نثار كنيد
من هاي بي پناه خود را مرثيت بخوانيد
تنديسهاي بلورين دلنمك
اينجا كه ماييم سرزمين سرد سكوت است
و آوار تخته سنگهاي بزرگ تنهايي
مرگ ما را به سراپرده ي تاريك و يخ زده ي خويش برد
بهانه ها مهم نيست
اگر به كالبد بيماري ، چون ماري آهسته سوي ما خزيد
و گر كه رعدش ريد و مثل برق فرود آمد
اگر كه غافل نبوديم و گر كه غافلگيرمان كرد
پير بوديم يا جوان ،بهنگام بود يا ناگهان
هر چه بود ماجرا اين بود
مرگ ، مرگ ، مرگ
ما را به خوابخانه ي خاموش خويش خواند
ديگر بس است مرثيه ،ديگر بس است گريه و زاري
ما خسته ايم ، آخر
ما خوابمان مي آيد ديگر
ما را به حال خود بگذاريد
اينجا سراي سرد سكوت است
ما موجهاي خامش آرامشيم
با صخره هاي تيره ترين كوري و كري
پوشانده اند سخت چشم و گوش روزنه ها را
بسته ست راه و ديگر هرگز هيچ پيك وپيامي اينجا نمي رسد
شايد همين از ما براي شما پيغامي باشد
كاين جا نهميوه اي نه گلي ، هيچ هيچ هيچ
تا پر كنيد هر چه توانيد و مي توان
زنبيلهاي نوبت خود را
از هر گل و گياه و ميوه كه مي خواهيد
يك لحظه لحظه هاتان را تهي مگذاريد
و شاخه هاي عمرتان را ستاره باران كنيد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها ها بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برگردم
شبی هم در آغوش دریا بمیرم
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرم
من تو را خواهم برد؛
به عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش؛
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس .
صحبت از سادگي و كودكي است .
چهره اي نيست عبوس .
كودك خواهر من،
امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،
شوكتي مي بخشد .
كودك خواهر من نام تو را مي داند
نام تو را ميخواند !
- گل قاصد آيا
با تو اين قصه خوش خواهد گفت ؟! -
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات،
آب اين رود به سر چشمه نمي گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
باز كن پنجره را ! -
(شادروان حميد مصدق)توضيح:
هيچ
افسانه ی حیات حرفی جز این نبود
یا مرگ آرزو یا آرزوی مرگ ......
گفتم غم تو دارم
گفتا غمت سرآيد
گفتم كه ماه من شو......
( باشه دیگه حالا نصفه بیت می نویسید )
وه...چه زيبا بود اگر پاييز بودم
وحشي و پر شور و رنگ آميز بودم
شاعري در چشم من مي خواند...شعري آسماني
در كنار قلب عاشق شعله مي زد
در شرار آتش دردي نهاني
نغمه ي من .....
هم چو آواي نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته
پيش رويم :
چهره ي تلخ زمستان جواني .
پشت سر :
آشوب تابستان عشق ناگهاني .
سينه ام :
منزل گه اندوه و درد و بدگماني .
كاش چون پاييز بودم.....كاش چون پاييز بودم
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.