مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
bidastar
01-05-2008, 11:33
يک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم
این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او
وقت آن آمد که ساغر پر کنیم از خون دل
کز می لعلت تهی شد جام حسرت نوش چشم
چشم و دل، نادیده، بر آن جسم پنهان عاشقند
آفرین بر بینش دل، آفرین بر هوش چشم
malakeyetanhaye
01-05-2008, 12:32
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو؟
- این مباد
- که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو ٬
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست.
bidastar
01-05-2008, 12:33
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده كشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم كه ساقی گوید
یك جام دگر بگیر و من نتوانم
ما را ز تو، ای دوست! تمنّای وفا نیست
تا خلق بدانند که یاریم، جفا کن
هر شام به همراه دلارام به هر بام
در بستر مهتاب بیارام و صفا کن
چون باد صبا با تن هر غنچه بیامیز
چون غنچه بَرِ باد صبا جامه قبا کن
hamidghoty
01-05-2008, 12:45
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد
بنمود روی خوب و خجل کرد ماه را
بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد
bidastar
01-05-2008, 13:02
دلا غافل زسبحانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائك
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
malakeyetanhaye
01-05-2008, 17:18
بازار در بوهاي سرگردان شناور بود
در بوي تند قهوه و ماهي
بازار در زير قدمها پهن ميشد ، کش مي آمد ، با تمام
لحظه هاي راه مي آميخت
و چرخ مي زد ، در ته چشم عروسکها
بازار مادر بود که ميرفت با سرعت به سوي حجم
هاي رنگي سيال
و باز مي آمد
با بسته هاي هديه با زنبيل هاي پر
بازار باران بود که ميريخت ، که ميريخت ،
که مي ريخت
bidastar
01-05-2008, 17:36
تاب بنفشه می دهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه می درد خنده ی دلبرای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
وَ قَدَسَِ اللهُ نَفْسُه الزکيه ــ مادرم ـ سال ِ هفت ِ کبيسه مرا زاييد
با زانوانی که از ارتعاش ِ آمدنم عاشق بود
وعجيب از کشاله ی عريانش بوی بنفشه می آمد
( حديث ِ دار و دايره را آنجا شنيدم
از شيب ِ تند ِ ران هاش که می افتادم )
Mahdi Hero
01-05-2008, 19:09
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
vahid_vaezinia
01-05-2008, 19:18
دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ
چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ
آن چشم ببست بی توام دیده به خون
و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ
ghazal_ak
01-05-2008, 21:54
گریه در چشمان من طوفان غم دارد ولی
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
نشنو از نی، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود
:31:
Mahdi Hero
01-05-2008, 23:23
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
ور دل به خدا و ساکن میکدهای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا
Mahdi Hero
01-05-2008, 23:26
آنان كه بسته اند كمر اندر شكست ما
غير از صفا ز آيينه ما چه ديده اند ؟
آنان كه ترك دولت جاويد گفته اند
زين پنج روز دولت دنيا چه ديده اند ؟
bidastar
01-05-2008, 23:30
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بر بود دلم ز دست و در پای فکند
این دیده شوخ می کشد دل بکمند
خواهی که بکس دل ندهی دیده ببند
...............................
Mahdi Hero
01-05-2008, 23:34
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
bidastar
01-05-2008, 23:38
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم ....................دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
vahid_vaezinia
01-05-2008, 23:44
ای عهد تو عهد دوستان سر پل
از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل
پر مشغله و میان تهی همچو دهل
ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل
لب دوخت هر کِرا که بدو راز گفت دَهر
تا باز نشنود ز کَس این راز گفته را
لعلی نسُفت کِلکِ دُر افشانِ شهریار
در رشته چون کَشم دُر و لعل ِنسُفته را
vahid_vaezinia
01-05-2008, 23:51
از گردش افلاک و نفاق انجم
سر رشتهی کار خویشتن کردم گم
از پای فتادهام مرا دست بگیر
ای قبلهی هفتم ای امام هشتم
مکتب عشق به شاگرد قدیمت بسپار
شهریاری که درین شیوه شهیر آمده است
vahid_vaezinia
01-05-2008, 23:56
تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق
چون لشکر فرعون در آبش کشتم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت،
كه اول نظر به ديدنِ او ديده ور شدم؛
او را خود التفات نبودش به صيد من،
من خويشتن اسير كمند نظر شدم
bidastar
02-05-2008, 00:39
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد.................قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
bidastar
02-05-2008, 01:01
تمام شهر اگر زیر پا نهم هرگز
دلم اسیر در این بیش و كم نخواهد ماند
منم مقیم حرم با جراحت شمشیر
چو پرده دار رود این ستم نخواهد ماند
دل از این جهان بر گرفتم دریغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در این واپسین لحظه زندگی
هنوزم در این سینه یک آرزوست
Mahdi Hero
02-05-2008, 01:37
تو مپندار كه من شعر به خود مي گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
که آهنگ خود را فراموش کرد
نمی دانم این چنگی سرنوشت
Mahdi Hero
02-05-2008, 01:45
تا شود روشن به مردم آنکه نور دیده ای
جان من امشب لباس سرمه ای پوشیده ای
یک برکت جانانه به عمر و نفسم ده
تا با نفسم مجریِ افکار ِتو باشم
آخر چه شده روزیِ من این همه کم شد
محروم ز یک لحظه یِ دیدار ِتو باشم
مي توني از ياد من خودتُ رها كني
مثل گريه تو خودت منٌ بي صدا كني
مي توني دل بسپري به فراموشيِ من
رنگ حاشا بزني به غم تنها شدن
اما در خاطر تو من موندگارم نازنين
تا غروب اين زمين تا طلوع واپسين
bidastar
02-05-2008, 09:29
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند تشست
کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
دیگه نه غروب پاییز
رو تن لخت خیابون
من به یاد تو نشستم
زیر قطرهای بارون
واسه من فرقی نداره
وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگیه این خاک
توی لحظه هام میشینه
-----------------------------------
هنا خانوم دل من
یه جای قصه انگار
منتظر شما بود
پشت در باغ بهار
اون همه آه و انتظار
بخاطر شما بود
bidastar
02-05-2008, 09:53
هنا خانوم دل من
یه جای قصه انگار
منتظر شما بود
پشت در باغ بهار
اون همه آه و انتظار
بخاطر شما بود
دوست عزیز : نمیتونی با شعر خودت مشاعره کنی
============
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او
گر امیدواری کزو برخوری
بمنت منه اره بر پای او
Iman_m123
02-05-2008, 09:54
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟ از این افتاده تر کا کونم ای دوست ؟
غزل های نظامی بر تو خوانم نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
دوست عزیز : نمیتونی با شعر خودت مشاعره کنی
============
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او
گر امیدواری کزو برخوری
بمنت منه اره بر پای او
عزیز اون منباب این بود که حرف د برگرده که اگه حال کردی با د ادامه بدی !
--------------------------------------------------
الان چی شد باید با ت ادامه بدیم یا و .........
این دوستمون با ن ادامه داده از کجا آورده این ن رو ؟!!
-------------------------------------------------
bidastar
02-05-2008, 10:18
شما باید و بدی
Mahdi Hero
02-05-2008, 12:11
واشده گل صبا
از نسيم تا دريا
ميخوام بگم اي خدا
مرحم عشقي بردار و بيا پارسا رادمنش
bidastar
02-05-2008, 12:18
امشب غزال مست خيالم به دام توست
امشب دل شکسته من هم کلام توست
امشب لبان خشک منٍ خسته از فراق
مجنون جرعه جرعه معجون جام توست
Mahdi Hero
02-05-2008, 13:19
تا اخر دنیا میرم به دیدن خدا میرم
میرم به جنگ سر نوشت برات میسازم یه بهشت
bidastar
02-05-2008, 13:26
تا به كی دور از تو در خود سوختن
چشم بر راه نسیمت دوختن
یا جنون كن راه خود را باز كن
یا مرا آماده پرواز كن
ghazal_ak
02-05-2008, 13:44
نه تو را به هیچ چیز
نه رویای ناشناخته خوشدلی
نه صدای فراموش شده خوشبختی
عوض نمی كنم
ای خلوت بی صدا كه مرا باور می كنی
مرا رقص كلامی
باقی نمانده است
تا سرود خوش دلدادگی بخوانم برایت
و اینك
در استانه ی این قلب در به در
پیوسته تو را ارزو می كنم
ای یگانه سرود اعتماد و سعادت
اس ام اس میخواهم09179184938
Mahdi Hero
02-05-2008, 15:27
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
ghazal_ak
02-05-2008, 17:42
وقتی بیای حضور تو صدای بارون تو شباس
فصل دوباره دیدنت رهایی پرنده هاس
دربدری جاده ها پر از به تو رسیدنه
حتی تو قلب پاییزم فصل شکفتن منه
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سر گشته در وطن باشد
Mahdi Hero
02-05-2008, 21:24
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
ghazal_ak
02-05-2008, 21:25
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگار سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
Mahdi Hero
02-05-2008, 21:54
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دلم
بی ارزو عاشق شدم
با ان همه ازادگی
بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم به هوش
شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
ستاره های گمشده
هر شب من هزار هزار
اما همیشگی تویی
ستاره ی دنباله دار
یکی نمونده از هزار
-------------------
ای آخرین , تنها ترین آواره ی عاشق
هر شب عمرم همراه با من ستاره ی عاشق
:11: ......................................:1:
راهب بهار هلال لاله را درک کرد
عقرب برقع از رخ گشود
قمر از رمق افتاد
در اول ربیع الاخر قمر در عقرب
هنوز
زور حرف روز است
و جنگ را گنج می دانند
تا بازار مرگ را گرم نگهدارند
وقتی که عرف فرع می شود
باید شرع را در عرش جست
هنوز هم
زمستان درس سرد خود را مرور می کند
و یک خرس سرخ
زاغ سیاه غاز را چوب می زند
ترسوها موش را شوم می دانند
و مار را رام می خواهند
بدا به حال ادب
هنوز هم تنها کلام مالک سرزمین شعر است
در تورم مروت
خدا در حور روح می دمد تا آدمی شود
اما آدمی
آه آدمی
فقط یک همهمه است
در انعکاس صدای خویش
بیا تا از کاخ خک برخیزیم
و با رود دور شویم
Mahdi Hero
03-05-2008, 19:13
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
امــــــــــــــروز که محتــــاج تــو ام
جای تو خالیســـــــــت
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست !
در من نفسی نیست , درخانه کسی نیست !
--------------------------------------------
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما ......
Mahdi Hero
03-05-2008, 19:33
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
او صفیری که ز خاموشی ِشب میشنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو میبینم
چون به نوروز کُنَد پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو میبینم
bidastar
03-05-2008, 21:06
ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجهی قهرش به گلو میبینم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو میبینم
bidastar
03-05-2008, 21:12
مادر نگاه خسته وتاریكت
بامن هزارگونه سخن دارد
با صدزبان به گوش دلم گوید
رنجی كه خاطر تو به من دارد
دلِ چون تنور خواهد سخنانِ پخته لیکن
نه همه تنور سوز ِدلِ شهریار دارد
Mahdi Hero
03-05-2008, 21:34
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
bidastar
03-05-2008, 21:34
حس نفست، گرمی سرمای من است
لمس بدنت،وسعت گرمای من است
این روشنی چشم پر از رِوًيايت
فانوس غزل نمای شبهای من است
ghazal_ak
03-05-2008, 21:39
تو همیشه وسوسه ام میکنی که بنویسم...
تو به بهانه عشق!
تو به بهانه برگشتن!
نوشتن همیشه وسوسه ام میکنه که عاشق بشم...
نوشتن از تو!
نوشتن از عشق!
عشق همیشه وسوسه ام میکنه که بر گردم...
عشق به تو!
عشق به نوشتن!
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را
bidastar
03-05-2008, 21:42
دل بسی خون بکف اورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
Mahdi Hero
03-05-2008, 21:42
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
bidastar
03-05-2008, 21:45
الا یا ایها الطلاب ناشی
علیکم بالمتون لا بالحواشی!
دوستان گرامی سلام...
میشه دقت کنید...
این شروع با "د" مربوط به چه شعریست...؟؟؟؟
برقرار باشید
bidastar
03-05-2008, 21:51
دوستان گرامی سلام...
میشه دقت کنید...
این شروع با "د" مربوط به چه شعریست...؟؟؟؟
برقرار باشید
به گمانم شما شعری نوشتید که به" د "ختم میشد و بعد ویرایش کردید.
ghazal_ak
03-05-2008, 21:58
الا یا ایها الطلاب ناشی
علیکم بالمتون لا بالحواشی!
وقتی که بی دلیل دوباره هوا گرفت
باران گرفت و اشگ نگاه مرا گرفت
یک لحظه خاطرات به ذهنم مرور شد
باران بدون آمدن تو چرا گرفت؟
با یک نگاه گنگ که معنای تلخ داشت
رفت و غمی بزرگ دلم را فرا گرفت
میخواستم بگویمت ای خوب من نرو
اما درون حنجره من صدا گرفت
او بی دلیل رفت و قضا را بهانه کرد
در دل امید داشتم اما قضا گرفت
bidastar
03-05-2008, 22:02
تکيه بر دوست مکن
محرم اسرار کسي نيست
ما تجربه کرديم کسي يار کسي نيست
samane joon
03-05-2008, 22:13
تو را چون خواب و رویا دوست دارم چو عطر پاک گلها دوست دارم
ghazal_ak
03-05-2008, 22:16
من حقیقت نیستم .......افسانه ام
گر چه سوزد پر........ ولی پروانه ام
فاش می گویم که..... من دیوانه ام
:31:
bidastar
03-05-2008, 22:18
میشه خدا رو حس کرد
تو لحظه های ساده
تو اضطراب عشق و
گناه بی اراده
ghazal_ak
03-05-2008, 22:29
هیچ کس نیست ...................................که تقسیم کند در اینجا
درد بی برگی و تنهایی و غربت با من
خواستم پر بزنم............ با تو............... به معراج خیال
آسمان دور شد ...............از روی حسادت با من
از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را........................ به حکایت با من
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من
Mahdi Hero
03-05-2008, 22:44
;;;;;;;;;;;;
Mahdi Hero
03-05-2008, 22:45
نماز بي ولاي او عبادتي است بي وضو
به منكر علي بگو نماز خود قضا كند
bidastar
03-05-2008, 22:51
در سخن با دوستان آهسته باش
تا ندارد دشمن خونخوار گوش
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار
تا نباشد در پس دیوار گوش
ghazal_ak
03-05-2008, 22:58
شبحی چند شبی آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
bidastar
03-05-2008, 23:02
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
دستی که زخم می زند ٬ نا پیداست
اما زخم ٬
عریان تر از طلوع آینه در روز است
شاید که تن به تیغ دوست سپردن
راهی به سوی تست ...
دوستی دیگر ٬ دستی دیگر ٬ و ... زخمی دیگر ...
ghazal_ak
03-05-2008, 23:22
-----------
bidastar
03-05-2008, 23:26
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
عزیز دل :
اینجوری قبول نیست ، که هر جای شعرت حرف مورد نظر رو داشت پر رنگش کنی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شعر باید با حرف مورد نظر شروع بشه
ghazal_ak
03-05-2008, 23:27
باشه
اگه شما اینطور راحتی
Mojtaba N87
03-05-2008, 23:28
همیشه برگ گل زیباست.
همیشه قاصدک تنهاست...
دل من در شب تاریک،
مث غصه ، مث فرداست
ghazal_ak
03-05-2008, 23:53
دستی که زخم می زند ٬ نا پیداست
اما زخم ٬
عریان تر از طلوع آینه در روز است
شاید که تن به تیغ دوست سپردن
راهی به سوی تست ...
دوستی دیگر ٬ دستی دیگر ٬ و ... زخمی دیگر ...
رفتم
به همانجا که صدای نفس های عشق
هنوز گهگاه گوش را می نوازد
دیشب بود انگار
آن شب سرد خاطره ها
و تو
که بودی و نبودی
تاب خوردم مثل همیشه
آرام و بی صدا
با طعم حسرت و اشک
و این بار تنها
Mojtaba N87
03-05-2008, 23:55
آه، نازک آرای تن ساق گلی ، که به جانش کشتم و به جان دادمش آب...
ای دریغا به برم می شکند.
Mahdi Hero
04-05-2008, 00:54
در سر خلقان می روی , در راه پنهان می روی
بستان به بستان می روی, آنجا که خیزد نقشها
ای گل تو مرغ نادری , برعکس مرغان می پری
کامد پیامت زان سری, پرها بنه بی پر بیا
ای گل تو اینها دیده ای ,زان بر جهان خندیده ای
زان جامه ها بدریده ای, ای کربز لعلین قبا
از گلشکر مقصود ما, لطف حقست و بود ما
ای بود ما آهن صفت, وی لطف حق آهن ربا
آهن خرد آیینه گر, بر وی نهد زخم شرر
ما را نمی خواهد مگر, خواهم شما را بی شما
هان ای دل مشکین سخن, پایان ندارد این سخن
با کس نیارم گفت من, آنها که می گویی مرا
Mojtaba N87
04-05-2008, 01:03
آید ز هر سو یاد تو ، در کوچه های خاطره.
در خاطرات کهنه ام...
کهنه به عمر این جهان ،دردی فراسوی زمان...
حادثه سبز خیال ، قصه با تو بودن است.با من بمان...
نمیدونم . نازنینم . که کدوم حرف تو رو آزرد
یا کدوم ترانه من . تو رو مثل گلی پژمرد
نمیدونم . نمیدونم . که چی گفتم تو شنیدی
چه خطایی سر زد از من که تو از من دل بریدی
اگه روزی تو نباشی بین ما راهی نباشه
نمیدونم کی میتونه که برام مثل تو باشه
اگه روزی تو نباشی یا بری از من جدا شی
نمیدونم تو میتونی عاشقی دوباره باشی؟
یه روزی مهربون بودی
برام یه همزبون بودی
امید زندگانیم ...
چرا تو بی نشون بودی
می خوام تورو پیدا کنم
ببینمو رها کنم
تو رو با بی وفایات
پیش همه رسوا کنم
secretman
04-05-2008, 10:26
در دیده به جای خون آب است مرا
زیرا که بدیدت شتاب است مرا
گویند بخواب تا بخوابش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا
ghazal_ak
04-05-2008, 10:33
از هزار چوب خیزران یکی
در قواره ی عصا شدن نبود
گیرم استخوان به نیش هم کشید
سگ به جوهر هما شدن نبود
از چهل در طلسم قصه ام
هیچ یک برای واشدن نبود
تو در اینه شما شدی ولی
با منت توان ما شدن نبود
آری آشنا شدن هم از نخست
جز به خاطر جدا شدن نبود
دوش با يادت چنان بودم که در بزم طرب
شمع را در گريه آوردم ، زحال خويشتن
سلام.ببخشيد امكان داره اين شكلي كه كنار اسمتون هستو عوض كنيد؟
يه جورايي ته دلم خالي ميشه
مرسي:18:
در تو راه می افتم
و به اندازه ی تمام خیابان ها،
خیس خواهم شد،
از بارانی که قرارمان بود...
برای روزهایم، نقشه ای ندارم که بر باد رود...
بر باد، همین لحظه هاییست که بی تو
خاطره خواهد شد
Mahdi Hero
04-05-2008, 12:22
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم ...
ghazal_ak
04-05-2008, 13:36
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رؤیای نادیده ای
تو نوری كه بر سایه تابیده ای
تو یك آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاك تردید باریده ای
تو یك خانه در كوچه زندگی
تو یك كوچه در شهر آزادگی
تو یك شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رؤیا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تكاپوی دریا ببر
bidastar
04-05-2008, 17:31
روي بنما و مرا گو كه زجان دل بر گير
پيش شمع آتيش پروانه بجان گو در گير
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر گشته خويش آي و زخاكش بر گير
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان، کنون ببین
سایه! دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین
ghazal_ak
04-05-2008, 20:49
نه عجب پرده خلقی که بدرّی و بسوزی
چه سزد شب چو نسوزد که فروزد چو تو روزی
من از آن شب که سحر خنده جادوی تو دیدم
همه تن صبح صفت، خنده زدم، خرقه دریدم
من بر نخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مَرد
ghazal_ak
04-05-2008, 21:17
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صدقی از مردن مهراس
مردار بود هر ان کو را نکشند
درساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
ghazal_ak
04-05-2008, 21:54
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
هم نوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
Mahdi Hero
04-05-2008, 23:16
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تقدير تو رفتن نيست، تو سهم منی انگار،
يک وسوسه عاشق شو، يک بار فقط يک بار
می مانی و می دانم پابسته تقديری،
يک حادثه با من باش زيبای اساطيری
من پنجره می خواهم، تو معنی ديواری،
من آيينه عشقم، تو آيه بيزاری
بعد از تو من و تکرار، تکرار هم آغوشی،
يک بستر بيهوده، يک جرعه فراموشی
یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی
چندمین هزار امید بنی آدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامه ی صد ماتم است این
نگاه کن به ماه
بگذار ماه تمام چشمانت را تسخیر کند
تو شایسته این نگاهی
.....نگاه کن به ماه
و ماه را به خاک بیاور
رفتی ای جان و ندانیم که جای تو کجاست
مرغ شبخوان کجایی و نوای تو کجاست
آن چه بیگانگی و این چه غریبی ست که نیست
آشنایی که بپرسیم سرای تو کجاست
فریاد زد برگرد،امشب وقت رفتن نیست
این منطق جمع است تنها حرفی از من نیست
تاریک روشن،بهتر از تاریک تاریک است
قدری فروتن باش ،این جاده فروتن نیست!
او گفت:حق دارید می دانم،ولی تا کی؟
مدت زمان این شب تاریک،روشن نیست
آن سوی این شب جور دیگر میشود بی شک،
جاده سفر را دوست دارد،جاده دشمن نیست!
ناچارم اینجا با تمام آنچه می گویی ،
جای تو شاید باشد اما جای چون من نیست!!
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی
دریغا آخر از کوی تو با غم هم سفر رفتم
مي توني بيشتر از اين منُ آزرده كني!
گل سرخ قلبمُ زرد و پژمرده كنی
مي توني خط بكشي رو نشونُ اسم من
از خودت دورم كني دور دور تا گم شدن
اما در خاطر تو من موندگارم نازنين
تا غروب اين زمين تا طلوع واپسين
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
Mahdi Hero
05-05-2008, 00:46
ما را مطلب که نقش آبیم
افسانه به ما مخوان که خوابیم
ما شاخه خشک باغ حسرت
دل بسته نقش هر سرابیم
مگر ز جانِ غزل آفریده اند تنت
که طبع ِتازه پرستم چنین بر او شیداست
نه چشم و دل که فرومانده در گریبانت
که روح، شیفته ی آن دو مصرع ِشیواست
تو صداقت داري
او صداقت دارد
و تماميت ياران تو پاكند و صداقت دارند
در ميان كلمات به غم آلوده ي من هم بي شك
موجي از پاكي هست
من ترا تجربه كردم در خويش
دوست كوچك من
درك تو پاكي دريا را داشت
تو به اندازه ي دركت خوبي
Mahdi Hero
05-05-2008, 12:51
يك روز بي ترديد خواهم مرد
يك روز مي فهميد خواهم مرد
امروز يا فردا نمي دانم
يك روز بي ترديد خواهم مرد
در خشكسال عاطفه چون رود
دلخسته و نوميد خواهم مرد
از ذهن جنگل پاك خواهم شد
تنهاتر از يك بيد خواهم مرد
بستم مبينيد اينچنين - فردا
در اوج مي بينيد خواهم مرد
در انتظار ارجعي هستم
بي خوف و بي تهديد خواهم مرد
تا بعد مرگم شادمان باشيد
يك روز قبل از عيد خواهم مرد
دور از تويي كه دوستت دارم
در غربت و تبعيد خواهم مرد
القصه دور از چشم تو يكشب
آرام چون خورشيد خواهم مرد
ghazal_ak
05-05-2008, 14:30
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت میکنم
خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت میکنم
ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال
خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران
دل ويك گوشوار ِ كاغذی ، انگيزه ی بودن
ومن ، باران نديده ، دختری دلگير د ر باران
صدای خيس ِ مردی درگلوی تار می روئيد
كسی مثل خودم، مثل خودش درگير در باران
به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت
به سرتاپای من ، يك درد ِ دامنگير در باران
غمی كم كم خودش را دررگ ِ ديوانه ام می ريخت
جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجير در باران
جنون بودآن شب وآئينه ای صد پاره دردستم
ومن حل می شدم با آيه ی تكثير در باران
غزل جان چرا از مصراع دوم شروع کردید!!!!!!!!!!!
Mahdi Hero
05-05-2008, 17:06
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
ميخوام از دست تو از پنجره فرياد بکشم
طعم بي تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز ديدنت رو توي سينم بکشم
مثل سايه پا به پا من تو رو همرام نکشم
ديگه اين قوزک پا ياري رفتن نداره
لباي خشکيدم حرفي واسه گفتن نداره
اقايون وخانمهاي عزيز كسي مي تونه اين شعر رو واسه من كامل كنه اين شعر شهريار كه تو فيلمش هم خوند داخل تبليغاتش هم ميذاره من فقط يه تيكش بلدم كهع از اين قراره
شرمنده از زندگي وجواني خويشم
هركي بلده لطف كنه كاملش بنويسه
چرا هيچكس جواب نميده
هر لالهای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمیشود
باران به دامن است هوای گرفته را
______________________________
mehdisp گرامی
شعر مورد نظر شما احتمالا این شعر است...:
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمندهی جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژدهی جرس کاروانیم
گوش زمین به نالهی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
ای لالهی بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی، ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
ghazal_ak
05-05-2008, 22:24
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
نه چشم و دل که فرومانده در گریبانت
که روح شیفته ی آن دو مصرع شیواست
نگاه من ز میانت فرو نمی اید
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
Mahdi Hero
06-05-2008, 01:08
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شاخه در كار خرقه دوختن است
در خيالش سماع سوختن است
در دل دانه بزم ياران است
چون شب قدر نور باران است
Mahdi Hero
06-05-2008, 01:26
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
Mahdi Hero
06-05-2008, 01:49
اي چرخ فلك هر آنچه كردي كردي
محتاج مكن مرا به هر نامردي
موي سيه ام سفيد كردن هيچ است
روي سيه ام سفيد كردي مردي
یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم
گر جان بدهند ای غم از من نستانندت
گر دست بیفشانند بر سایه، نمی دانند
جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت
تو یه راهه عاشقی فرصت تردیدی نیست
می دونی تو قلب من نقطه تضویری نیست
گریه شبونه رو جز تو که تسکینی نیست
واسه این شکسته دل هیچ دل غم گینی نیست
تو چه دیدی که بریدی , تو ز هم پاشیدی
تو چه بی هوده زمن رنجیدی
به چه جرمی , چه گناهی , تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی
Mahdi Hero
06-05-2008, 12:21
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
ghazal_ak
06-05-2008, 13:04
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم، نشد
می خواستمکه در دل شبها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد
می خواستم کهوقت هماغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد
می خواستم دریچه ی پژواکخنده اش
یا آینه مقابل آهش شوم، نشد
گفتم به خود که همدم تنهایی اششوم
بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد
می خواستم که حادثه باشم برایاو
شیرین و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد
می خواستم به شیوه ی ایثار ومعجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد
گفتم به خود همیشه ی او می شومولی
حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
Mahdi Hero
06-05-2008, 13:11
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
ghazal_ak
06-05-2008, 13:46
یار با ماست چه حاجت كه زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوی تو از كون و مكان ما را بس
هر لالهای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمیشود
باران به دامن است هوای گرفته را
______________________________
mehdisp گرامی
شعر مورد نظر شما احتمالا این شعر است...:
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمندهی جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژدهی جرس کاروانیم
گوش زمین به نالهی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
ای لالهی بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی، ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
بابا اي ول خود خود خودشه شهريار و سعدي وخلاصه همه بايد بيان جلوت لنگ بندازن
ممنون
بابا اي ول خود خود خودشه شهريار و سعدي وخلاصه همه بايد بيان جلوت لنگ بندازن
ممنون
خواهشمندم
یار با ماست چه حاجت كه زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوی تو از كون و مكان ما را بس
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب می گزد چو غنچهی خندان که خامشم
بس نیست؟ چقدر از می و افیون بنویسید؟
امشب شب شعری است كه با خون بنویسید
مردم ز قلمبازیتان، فصل تفنگ است
شبنامه زیاد است، شبیخون بنویسید
دیدید؟ نه باغیست در اینجا، نه بهاری
حالا غزلی از تب و طاعون بنویسید
تیریست به قلب سرطانپرور فرعون
سنگی كه به پیشانی قارون بنویسید
هر زخم به زخمی، كه چنین است عدالت
تا كی بنشینیم كه قانون بنویسید؟
هیهات كه صبحی بدمد زین شب بیشور
آینده همان است كه اكنون بنویسید
دلِ چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور، سوز ِدلِ شهریار دارد
در خیالم چهره اش جان می گرفت
می نهادم روی هم تا دیده را
آه از آن شب ها که می کردم ز شوق
محو روی او سرا پا دیده را
آوخ آوخ ناگهان از من برید
تا کند هجرش چو دریا دیده را
حالیا شرمنده ام از خویشتن
رنجه کردم بس که دل را دیده را
ای دل کودک مزاج من بسوز
تا کنی زین بیش رسوا دیده را
آنکه میخواست برویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
Mahdi Hero
06-05-2008, 22:58
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
مائیم و شهریارا اقلیم عشق آری
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی
یکی نیست به روشنی ها دلمو عاشق کنه
روی رود غربت من دستاشو قایق کنه
بسکه آدما رو با دل های سنگی می بینم
میونِ سینه،دلم،همین روزاس که دق کنه
هر دل که به عاشــــــقی زبون نیست
دست خوش روزگـــــــــــار دون نیست
جز دیدهی شـــــــــــــــوخ عاشقان را
بر چهره دوان سرشــــک خون نیست
کوته نظـــــــــــــــــری به خلوتم گفت
سودا مکن آخـــــــــــرت جنون نیست
گفتم ز تو کـــــــــــــــی برآید این دود
کت آتش غـــــــــم در اندرون نیست؟
عاقل داند کــــــــــــــــــــه نالهی زار
از سوزش ســـــــینهای برون نیست
تسلیم قضا شــــــــــــــود کزین قید
کس را به خلاص رهــــــنمون نیست
صبر ار نکنم چــــــــــــه چاره سازم؟
آرام دل از یکی فــــــــــــزون نیست
گر بکشد و گـــــــــــــــر معاف دارد
در قبضهی او چـو مـــن زبون نیست
دانی به چه مانــــــــــد آب چشمم؟
سیماب، که یکدمـش سکون نیست
در دهر وفا نبــــــــــــــــــــود هرگز
یا بود و به بخــــــت ما کنون نیست
جان برخـــــــــــــــی روی یار کردم
گفتم مگرش وفاسـت چون نیست
بنشینم و صــــــــــــــبر پیش گیرم
دنبالهی کار خـــــــــــــــــویش گیرم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ghazal_ak
07-05-2008, 11:57
ماهتاب است و سکوت است و ابدیت ما نیز
سر سپاریم به مرغ حق و هویی بزنیم
Mahdi Hero
07-05-2008, 12:30
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
دل تو قصۀ دوست داشتنو باور نداره
دل من عاشق عشقیه که آخر نداره
اگه یه روز شنیدی که باغ بی خزونی هست
اون غمستونِ منه که گل پرپر نداره
گرچه هر لحظه مدد ميدهـــــدم چشم پر آب
دل سودازده در ســـــــــوز و گداز است هنوز
همه خفتند بغــــــــير از من و پروانه و شمع
قصۀ اين دو سه ديـــــــــوانه دراز است هنوز
-----
نميدونم چرا با گـ شروع كردم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دل تو قصۀ دوست داشتنو باور نداره
دل من عاشق عشقیه که آخر نداره
اگه یه روز شنیدی که باغ بی خزونی هست
اون غمستونِ منه که گل پرپر نداره
هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود
که ما را سینهی آتشفشان آتشفشانی کرد
چه بود ار باز میگشتی به روز من توانائی
که خود دیدی چها با روزگارم ناتوانی کرد
Mojtaba N87
07-05-2008, 20:34
در دیر خراب آمد ندایی ، نادمم کرد...
نوایی از جوانی ، شور ورزی...
نمیدانی که دنیا با ما چها کرد...
bidastar
07-05-2008, 20:39
ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
واندر اين كار دل خويش به دريا فكنم
diana_1989
07-05-2008, 20:42
دلخسته و دست خالي ام بعد از تو
يك كوزه ي غم سفالي ام بعد از تو
من مرگ كبود يك گلم بي گلبرگ
بر حلقه ي دار قالي ام بعد ازتو
Mojtaba N87
07-05-2008, 20:45
ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
واندر اين كار دل خويش به دريا فكنم
مرا مگذار و مگذر ... دلم تنگ است ، مرا مگذار و مگذر که دنیا پر ز نیرنگ است.
bidastar
07-05-2008, 20:51
تو جاده عابري نيست،مسافري نيست
چراغ شعر نابي تو دست شاعري نيست
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیدهی ما آشنا نبود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود
Mojtaba N87
07-05-2008, 20:59
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
Mojtaba N87
07-05-2008, 21:02
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیدهی ما آشنا نبود
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی
با چون منی بغیر محبت روا نبود
دل می رود ز دستم ، صاحبدلان خدا را ... دردا که راز پنهان ، خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز ... باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
bidastar
07-05-2008, 21:05
ای که دور از تو چون
مرغ پرشکسته ام
بی تو در بام غم
منتظر نشسته ام
تو ضمیر شعر عاشقانه ای
همچو روح شادی زمانه ای
تو بیا که بشکفد
به لبم ترانه ای
Mahdi Hero
07-05-2008, 21:25
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
bidastar
07-05-2008, 21:34
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ي ما شاد نكرد
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
bidastar
07-05-2008, 21:42
ما كه در دوره ي خود غير جفا هيچ نديديم
بعد ما هر كه وفا ديد ز ما ياد كند
دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل اینگونه به کاشانهی کاشانی ها
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانی ها
bidastar
07-05-2008, 21:51
انتظارت مي كشم كتمان چرا
راحت جان مني هجران چرا
يوسف كنعان ز كنعان رفته اي
سر گراني نزد دلداران چرا
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایهی قرار دل بیقرار من
در حسرت تو میرم و دانم تو بیوفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
bidastar
07-05-2008, 22:03
نفس برآمد و كام از تو برنمي آيد
فغان كه بخت من از خواب درنمي آيد
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از نالهی مرغ سحری
باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنهی دور قمری
bidastar
07-05-2008, 22:20
يا رب امان ده تا باز بيند
چشم محبان،روي حبيبان
دُر محبت بر مهر خود نيست
يا رب مبادا كام رقيبان
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
bidastar
07-05-2008, 22:28
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
ايــن موهبــت رسيــــــد ز ميــراث فطـــــــرتم
ماهم به نظر در دلِ ابر ِمتلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد
از راز فسونکاریِ شب پرده برافتاد
هر روز که خورشید جهانتاب برآمد
bidastar
07-05-2008, 22:37
دواي درد عاشق را كسي كو سهل پندارد
ز فكر آنان كه در تدبير درمانند درماند
دل تنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم
چون لالهام ز شعلهی عشق تو یادگار
داغ ندامتی است که بر دل نهادیم
bidastar
07-05-2008, 22:47
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز
-------
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمهی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
bidastar
07-05-2008, 22:52
يا خون من به گردن تو يا بگو بله
در عشق احتمال به دردم نمي خورد
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
bidastar
07-05-2008, 23:00
يــا خـانـه ي امـيـد مـرا در بـربند
يـا قـفـل مهمّـات مـرا در بگشاي
يك روز بيا عقده دل باز گشاييم
من نيستم اين دل شده هر دم نگرانت
از روي خوشت ماه خجل شمس منيری
هر اختر زيبا ببرد نام و نشانت
bidastar
07-05-2008, 23:09
تو كه دل مي بري با يك نگاهي
نگاهي هم به ما كن گاه گاهي
venus1247
07-05-2008, 23:19
ياد باد آن كه نهايت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهرهء ما پيدا بود
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
bidastar
07-05-2008, 23:23
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
bidastar
07-05-2008, 23:37
يا من بكَ حاجتي و روحي بيديك
عن غيرك اعرضت و اقبلت عليك
ما لي عمل صالح استظهر به
الجأت عليك واثقا خذ بيديك
(شعر به زبان عربیست)
کرد شوق چمن وصل تو ای مایهی ناز
بلبل طبع مرا قافیهپرداز امشب
شهریار آمده با کوکبهی گوهر اشک
به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
bidastar
07-05-2008, 23:42
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
ته اون دره
اونجا که شبا
يکه و تنها
تکدرخت بيد
شاد و پراميد
میکنه به ناز
دسشو دراز
که يه ستاره
بچکه مث
يه چيکه بارون
به جای ميوهش
سر يه شاخهش
بشه آويزون...
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
تمام حرف دلم این است:
من عشق را با نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
در گوشهی غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
نمیدانم مرا چه میشود؟!
گویی تو زن ِ نخستینی!
و گویی پیش از تو دوست نداشتهام
کسی را
تجربه نکردهام
عشق را
و کسی نبوسیده
مرا!
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
يک تجربه مبهم، يک همهمه رسوايی،
يک فرصت بی لذت، در يک شب يلدايی
حرم نفسی تازه، يک خلسه وهم آلود،
يک نام که يادم نيست، اين آخر بازی بود
بی وسوسه می مانی، بی حادثه می ميری،
با خاطره ام خوش باش زيبای اساطيری
یک لحظه یک آن یک نفس بر من بریز آیینه را
از آسمان بکر تو صدها ترانه چیده ام
خاتون تنهای دلم! آغاز ناب هر غزل!
حوا ترین حوای من! سیب تو را نوشیده ام
Mahdi Hero
08-05-2008, 01:32
مزن بر سر ناتوان دست زور ...
که روزی درفتی به پایش چو مور !!!!
vahid_vaezinia
08-05-2008, 01:40
رخسار تو بی نقاب دیدن نتوان
دیدار تو بی حجاب دیدن نتوان
مادام که در کمال اشراق بود
سر چشمهی آفتاب دیدن نتوان
نالد به حال زار من امشب سهتار من
این مایهی تسلی شبهای تار من
ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من
vahid_vaezinia
08-05-2008, 01:45
نه از سر کار با خلل میترسم
نه نیز ز تقصیر عمل میترسم
ترسم ز گناه نیست آمرزش هست
از سابقهی روز ازل میترسم
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
آویخت چراغ فلک از طارم نیلی
قندیل مه آویزهی محراب برآمد
vahid_vaezinia
08-05-2008, 01:48
دانی که چها چها چها میخواهم
وصل تو من بی سر و پا میخواهم
فریاد و فغان و نالهام دانی چیست
یعنی که ترا ترا ترا میخواهم
Mahdi Hero
08-05-2008, 01:53
من اگر نظر حرام است، بسی گناه دارم
چه کنم؟ نمی توانم که نطر نگاه دارم
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینهی بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
Mahdi Hero
08-05-2008, 01:54
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
vahid_vaezinia
08-05-2008, 01:56
زان دم که قرین محنت وافغانم
هر لحظه ز هجران به لب آید جانم
محروم ز خاک آستانت زانم
کز سیل سرشک خود گذر نتوانم
مکتب عشق بماناد و سیه حجرهی غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینهی خورشید جمالی کردیم
هرچه كردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد
گفته بودم بزنم قيد تو را ، بدتر شد
مثلا خواستم اين بار موقر باشم
و به جاي "تو" بگويم که "شما"، بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابري بود
تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نيست که حال بد من
بي تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
گفته بودي نزنم حرف دلم را به کسي
زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد
روي فرش دل من جوهري از عشق تو ريخت
آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
با دست نصیحت رفیقان
و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بیبند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
--------------
خوشم مياد فرانك خوب قانون تاپيك رو ( كه بنظرم بايد تغيير كنه، اصلا كجا اين قانون نوشته شده ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ) خوب ، آقا خوب ، خوب ميپيچونه ، بعضيها هم اعتراض نميكنن. :38:
bidastar
08-05-2008, 11:21
مي سوزم از فراقت روي از جفا بگردان
هجران بلاي ما شد ، يارب بلا بگردان
Mahdi Hero
08-05-2008, 11:57
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
diana_1989
08-05-2008, 13:10
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،فرزند خود را ، مادر من
diana_1989
08-05-2008, 13:10
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،فرزند خود را ، مادر من
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،فرزند خود را ، مادر من
تا سه نشه...
نشود رام سر زلف دلآرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامی ها
bidastar
08-05-2008, 17:10
آسمان وقف نگاهت گل من
مانده ام چشم به راهت گل من
هرکجا هستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
venus1247
08-05-2008, 17:11
آخر ز چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وي نظرم چون هست
venus1247
08-05-2008, 17:15
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر كيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست
venus1247
08-05-2008, 17:20
ببخشيد شعر قبلي من براي دل تنگم بود كه يكمي دير گفتم اين يكي براي bidastar
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست
venus1247
08-05-2008, 17:58
تويي آن گوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك
تويي آن گوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك
دوست عزیز با شعر خودت نمی تونی مشاعره کنی !!!:31:
ببخشيد شعر قبلي من براي دل تنگم بود كه يكمي دير گفتم اين يكي براي bidastar
ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست
تو ترک آبخورد محبت نمیکنی
اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
venus1247
08-05-2008, 21:28
دوست عزیز با شعر خودت نمی تونی مشاعره کنی !!!:31:
djmd دوست عزيز اگر يك سر به حافظ بزني ميفهمي كه اين شعر خودم نيست
venus1247
08-05-2008, 21:37
تاب بنفشه ميدهد طرهء مشك ساي تو
پرده غنچه ميدرد خندهء دلگشاي تو
bidastar
08-05-2008, 23:19
دوست عزیز با شعر خودت نمی تونی مشاعره کنی !!!
djmd دوست عزيز اگر يك سر به حافظ بزني ميفهمي كه اين شعر خودم نيست
منظورش اینه که نمی تونی توی دوتا پست شعر بنویسی و با شعر قبلیت ، یه پست دیگه بدی
تاب بنفشه ميدهد طرهء مشك ساي تو
پرده غنچه ميدرد خندهء دلگشاي تو
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
Mahdi Hero
08-05-2008, 23:33
دوست دارم ودانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
من خانه را تاریک می کنم و هر چه پنجره است با پرده ای سیاه می پوشانم
از چراغها بیزارم و از ستارگان و مروارید
و شهر پر از چراغ است
و من بارها تور نگاهم را به افق های دور انداختم و هیچ صید نشد
نه ستاره ای و نه مروارید
و مردی که نادرم را کشت
و من خون را در چشمانش می دیدم
و مار را بر شانه هایش
در دستش چراغ بود
و خواهرم که تنها یک بار از خیابان عبور کرد
و زیر چرخهای سنگین اعتماد له شد
چراغ سبز چهار راه را دیده بود
از چراغ ها بیزارم و شهر پر از چراغ است
و حتی تمام کسانیکه در قطب جنوب راه را گم کردند
ستارگان را دیگر ندیدند
و خوب یادم هست مردی که دوستش می داشتم
با گردنبند مروارید من خود را حلق آویز کرد
و شهر پر از گفتار است
شاید آخرین شعری که در رقص روسپیان محله و زهرخند مردها سرودم
خود بوی مرگ می دادم
کفتارها در چشم من چراغ می اندازند
و من بر چشمانم پارچه ای سیاه خواهم بست
تا هیچ چیز را نبینم
نه شکنجه را و نه چراغها را
تنها صدایشان را خواهم شنید
و هر چه را که بشنوم لب باز نخواهم کرد
چرا که دهانم بوی مرگ می دهد
و هرگز نمی خواهم خورک مغز امشب کفتارها باشم
Mahdi Hero
09-05-2008, 00:45
مانده ام سر در گريبان بي تو در شب هاي غمگين
بي تو باشد همدم من ياد پيمان هاي ديرين
آن گل سرخي كه دادي در سكوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت در خزن سينه افسرد
دلم تنگ است، دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من
پاییز طولانی است
تو نمی دانی هیچ شب به اندازه من تنها نیست.
سرنوشتم سر دوش دگران می لرزد.
حجم صد غم به فضای دل من می رقصد.
چشم من در پی یک جاده روشن مات است
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است.
تو که این قدر به فهمیدن خود مطمئنی
پس چرا رنجیدی و نگفتی که چرا رنجیدي؟
جام صبرم به خدا لبریز است
نفسم تنگترین فاصله را پیموده است.
تو مي گريزي و من در غبار روياها
هزار پنجره را بي شكوه مي بندم
به باغ سبز نويد تو مي سپارم خويش
هزار وسوسه را در ستوه مي بندم
ما همیشه بر درخت
قلبی تیر خورده کشیدیم و رفتیم
دوستت دارم را
مانند بغضی فرو خوردیم
اما هرگز حتی برای یکبار
در حضور روشن خورشید
عاشقانه
چشم در چشم هم ندوختیم
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر بر هم رود عشق ترا بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
Mahdi Hero
09-05-2008, 02:35
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است
چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است
چون فرستادهی سیمرغ به سهراب دلیر
نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است
گوئی از چشم نظرباز تو بیپروانیست
چون غزالی به سر کشتهی شیر آمده است
خیز غوغای بهارست که پروانه شویم
غنچهی شوخ پر از شکر و شیر آمده است
_____________________________
سلام دوست گرامی
از حُسن انتخابتان در مورد شعر زیبای شهریار سپاسگزارم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.