مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
mohammad99
28-06-2007, 23:02
يادت هست بابايي
گفتي
حياي دخترم
اجازه نمي دهد که رو در روي بابايي بگويد
از آنچه که نمي تواند
گفتي
بگو دخترم
بگذار دلت بگويد و دستت بنويسد
بابايي
به جان تو
که از هيچکس و ناکس گله اي ندارم
از عزيزانم حتي
عزيزاني که مرا به سادگي باد
آشفتند و پر پر کردند
نه نه
ديگر جايي براي گلايه نيست
تنها مي خواهم بنويسم که روزي روزگاري
پيش آنکه مرا عشق آموخت
پيش دلم
کم نياورم
مي خواستي بشنوي بشنو
اين دختر بابايي است
که مي خواهد بگويد
بخواند
بخوان بابايي
با تمام دل بخوان
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
aftabkhanom
28-06-2007, 23:13
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پائی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
می نشینم خیره در چشمان تاریکی
mohammad99
28-06-2007, 23:14
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعی دل غمديده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خير و قبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد
ایول افتاب جان هم اهل ی هست!!!
داد معشوقه به عاشق پيغام كه كند مادر تو با من جنگ
هركجا بيندم از دور كند چهره پر چين و جبين پر آژنگ
ايرج ميرزا
كسي شعر كاملشو داره؟ از دبيرستان يادم مونده
خوش به حال هركي بعد از اين پست مي ده كلي شعر قشنگ كه با گ شروع ميشه تو ذهنمه اما گ پيدا نمي شه
aftabkhanom
28-06-2007, 23:19
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم
آب کوثر را درون کوزه دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف گله پرهیزکاران را
کلی گشتم اولش گ باشه آخرش الف
mohammad99
28-06-2007, 23:20
آسمان بار امانت نتوانست کشيد
قرعه کار به نام من ديوانه زدند
.
.
.
کس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
سعدی
بابا ی ترس نداره که!!!
aftabkhanom
28-06-2007, 23:22
در سراشیب خطایی تازه میجستم پناهی را
می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و درد آلود آغوش گناهی را ...
اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ
دقت كنيد چقدر استادانه در يك بيت:ترك ، شيرازي ، هندو ، سمرقند ، بخارا
ممنون آفتاب خانوم كارتون استادانه بود
aftabkhanom
28-06-2007, 23:32
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهوده ‚ من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم
در سراشیب خطایی تازه میجستم پناهی را
می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و درد آلود آغوش گناهی را ...
شاعر اين شعر كيه؟
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گاه گاه برو دست اهرمن باشد
حافظ
mohammad99
28-06-2007, 23:38
:13: :13: :13:
خدافظ دوستان
:10: :11: :40:
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
مي دوساله و محبوب چهارده ساله
همين بسست مرا صحبت صغير و كبير
حافظ
شب همگي خوش
aftabkhanom
28-06-2007, 23:47
رازی درون سینه من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه بوته هیچ نمیروید
فروغ فرخزاد و همچنین شعر قبلی
تا بعد خداحافظ
دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد
زبان کز شکوهام پر زهر بود اکنون شکر دارد
دگر راه کدامین کاروان صبر خواهد زد
که چشمش سد نگهبان در کمینگاه نظر دارد
دردامو حوصله کن ، غزل غزل
واسه موندن ، مرگمو بهونه کن !
وقتی شعرامو به آ تیش می کشی
خون بهای این دل دیوونه کن
نغمه در نغمه غزل می پرداخت
پرده در پرده دل سازی داشت
دم که می زد ز نیستان می زد
ناله می کرد گره رازی داشت
شاخه در شاخه هم آغوش نسیم
چون شباویز شب آوازی داشت
غصه با جام جهان بین می گفت
قصه با مست سراندازی داشت
مرغک من شده خاموش ای کاش
این سرانجام سرآغازی داشت
شاعري بر قله هاي برفي عمرش ايستاده و شعر مي خواند
اگر مي خواهي يك عمر زنده بماني
شاعر مشو
پس بگو چرا بعضی ها دیگه شعر نمیگن!
تداوم من و دریا و آسمان با تو
همیشگی ست ــ اگر هم تو رهگذر باشی
نیازمند توام مثل زخم لب بسته
خوشاتر آنکه تو گه گاه نیشتر باشی
غروب و سوختن ابر و من تماشایی ست
ولی مباد تو اینگونه شعله ور باشی
ببین چه دلخوشی ساده ای : همینم بس
که یاد من ــ به هر اندازه مختصر ــ باشی
چقدر دفترکم رنگ و روح میگیرد
تو در حواشی این متن هم اگر باشی
خیلی نکته بین هستین که
یک ره سال کن گنه بیگناه خود
زین چشم پر تغافل اندک گناه خود
زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر
تاکی عنان کشیده توان داشت آه خود
دادیم جان به راه تو ظالم چه میکنی
سر دادهای چه فتنهی چشم سیاه خود
حالا واقعا چرا؟
دقيقه ها غزل ميگن
وقتی سكوتو ميشكنی
قناريا عاشق ميشن
وقتی تو حرف ميزنی
دلبركم چيزي بگو
به من كه خاموش توام
به من كه همبستر تو اما فراموش توام
دلیل خاصی نداره
شرایط یک مدت دورت یم کنه بعد دیگه هی دور می شی و حسش نیست حتما
مه و ستاره درد من می داند
که همچو من پی تو سرگرداند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان چشم من هویدا شو
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
این شعرو ابی نخونده؟
یه وقت نشی خسته ی من
بگی شدی زندونیم
لحظه ی مرگمه اگه بشه ارزون گرونیم
شعری که من نوشتم اره از ترانه های خیلی قشنگشه
بازم دارم بچه ميشم مثل قديماي قديم
مثل همون روزي كه ما به اين محله اومديم
دورهء هف سنگ سه قاپ دورهء شوت يه ضرب و گل
رقص عزيز تيله ها طلوع هف رنگ يه پل
آخ ! اگه تو مونده بودي دنيا يه جور ديگه بود
كوچه به اون قشنگي كه همين ترانه ميگه بود
تنهاتر از هميشه ام به تو نميشه راس نگفت
نميشه اين حقيقت رو راحت و بي هراس نگفت
تنها تر از هميشه ام از نفس افتاده ترين
بچهء بچه ام هنوز ساده ترين ساده ترين
ترانه ها همیشه قشنگتر از کلیپ تصویریشونه.تصویریشو دیدین؟
- ناله ات امشب دگر چیست ؟
- ناله ام از داغ دیشب ؟
- دیشب اما ناله کردی !
- ناله از دیشب آن شب
- پس تو هر شب ناله می کن !
- ناله تنها مرحم من
بستگی داره بعضی کلیپ ها هم قشنگن
کلیپ این ترانه خوب بود
اما خوب واسه گوش دادن صوت لازمه نه تصویر
نه سرانجامي و نه آرامي
مرغ بي آشيانه را مانم
هدف تير فتنه ام همه عمر
پاي بر جا نشانه را مانم
با كسم در زمانه الفت نيست
كه نه اهل زمانه را مانم
موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد
ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد
اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد
دلم نمي خواد پل ما نامه ي پنهوني بشه
مي خوام هواي كوچه مون دوباره باروني بشه
وقتي بارون مي زنه دلم ميخواد چتر تو واشه
اين كوچه بازم پر از صداي پاي ما شه
وقتي بارون مي زنه دلم مي خواد كه سرپناهم
سقف آبي روسري خيس تو باشه
هر چه زیبا بود بیرحمانه بخشیدیش
در ره زیبا پرستانش رها کردی
آن گه از فریاد های خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پر صدا کردی
چشم ما لبریز از آن تصویر افسونی
ما به پای افتاده در راه سجود تو
رنگ خون گیرد دمادم در نظرهامان
سرگذشت تیره قوم ثمود تو
اخر چتر یا روسری ؟
ور تو را گفتم چيز دگري هست ، نبود
جز فريب دگري
من ازين غفلت معصوم تو ، اي شعله ي پاك
بيشتر سوزم و دندان به جگر مي فشرم
منشين با من ، با من منشين
تو چه داني كه چه افسونگر و بي پا و سرم ؟
تو چه داني كه پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني ، چه نيازي ، چه غمي ست ؟
يا نگاه تو ، كه پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمي ست
دردم اين نيست ولي
دردم اين است كه من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم
یکین که
مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو اینورو اونور می زنه
تو رگای خسته سرد تنم
ترس مردن داره پرپر می زنه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده
چتر و روسری یکین؟
هر جاي قصه كه هستي اين حقيقت رو بدون
يه نفر تا ته دنيا نامه مي فرسته برات
حالا كه نامه ها رو گم مي كنه نامه رسون
نازنينم ! به خودت سلام ما رو برسون
روسریش همون چترشه. حالا هی سربسرمون بزار!
نغمه شد در پنجه چنگی به خود پیچید
لرزه شد بر سینه های سیمگون افتاد
خنده شد دندان مهرویان نمایان کرد
عکس ساقی شد به جام واژگون افتاد
سحر آوازش در این شبهای ظلمانی
هادی گم کرده راهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محرابها رقصید
برق چشمانش چراغ رهنورردان شد
فروغ
ما از این جسارتها نمی کنیم
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟
تا آ يينه پديدار آئي
عمري دراز در آ نگريستم
من بركه ها ودريا ها را گريستم
اي پري وار درقالب آدمي
كه پيكرت جزدر خلواره ناراستي نمي سوزد!
حضور بهشتي است
كه گريز از جهنم را توجيه مي كند،
دريائي كه مرا در خود غرق مي كند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپيده دم با دستهايت بيدارمي شود
از بین شعرا فقط اسم "فروغ" را مینویسی؟
در خلوت تر چشمانت
روييدم
چون گل تازه روی بنفشه
در بسترخيس چمن
حالا کی سر به سر کی می ذاره؟!
نفسم مي گيرد
كه هوا هم اينجا زنداني ست
هر چه با من اينجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز
گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندر اين گوشه خاموش فراموش شده
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده
یاد رنگيني در خاطرمن
گريه مي انگيزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
آها فهمیدم. پس بقیه شعرا از خودتونه!
شب خوش
تو بال و پر گرفتی
به چیدن ستاره
دادی منو به خاک
این غربت دوباره
دقیقه های بی تو
پرنده های خسته ن
آیینه های خالی
دروازه های بسته ن
چه حدسی
شب خوش
doyenboof
29-06-2007, 03:35
نفس نفس تو سینه * عطر نفس های شماس
اگر که قابل بدونید ****خونه دل جای شماس
ستاره ها را شرم می شود
از اشک های تو
نخواه
ماه همیشه سیاه پوش شود
گریه نکن
این جا که شام آخر نداریم
همیشه بی قرار تو اند
مریم ها
ربان های سفید
Doyenfery
29-06-2007, 07:26
در این روزگاری که من دیده ام *** چه شب ها خدایا خدا می کرده ام
em_golkar
29-06-2007, 08:02
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور
Doyenfery
29-06-2007, 08:31
ره چه می نماید و چه , ره
بازار پر از خدعه ,
بازار پر فریب
بر و حشت تو و من زند خنده
بازار در سیاهی شب کیف می کند
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
Doyenfery
29-06-2007, 08:39
در کوچه عاشقان گشته ام من
و آنگاه خاموش می ماند یا آه می زد?
با جرعه و جام های پیاپی
من سایه ام را چو خود مست کرده ام
ما رند و خراباتي و ديوانه و مستيم
پوشيده چه گوييم ، همينيم كه هستيم
Doyenfery
29-06-2007, 08:50
معرفت نیست ,درین معرفت آموختگان
ای خوشا دولتِ دیدار ِ دل افروختگان
دل از صحبت این چرب زبانان بگرفت
بعد از این من و دامنِ لب دوختگان
نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را
از در درآمدي و من از خود به در شدم
گويي از اين جهان به جهان دگر شدم
سعدي
من بهار را به خاطر شکوفه هايش
زندگي را به خاطر زيبايي اش و زيباييش را به خاطر تو دوست دارم
من دنيا را به خاطر خدايش
خدايي که تو را خلق کرد دوست دارم
مجمع خوبي و لطفست غدار چو مهش
ليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش
حافظ
شکستند اگر قابِ یادِ مرا
دلِ شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهایم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب این این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
شعر زیبایی هست. حیفم اومد همشو ننویسم.
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپاي وجودم را سوخت
به نظر منم شعر خیلی قشنگیه
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن
كه خواجه خود روش بنده پروري داند
حافظ
منم اين شعر رو خيلي دوست دارم فوق العاده زياد.
در چار چوب پنجره تنها شدی و من
بر چار چوب قلب تو هر لحظه شاملم
آن لحظه ای که مبریم تا خدا بگو-
-در ارتفاع پست زمین تو کاملم؟!
مرا حق از می عشق آفریدست ........................ همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق ...................... بگو از می بجز مستی چه آید
مولانا
دوستت دارم
و تو قرنهاست اين را ميداني
و باز...
نميدانم
از چشمهايت بگويم
از دستهايت
يا از گيسويت كه به مهتاب حجاب ميبخشد
نميدانم
چرا از يادم نميروي!؟
اينگونه تلخ نگاهم مكن
نرم شد اخر دلش از آه آتشناك من
شعله بتواند بلي تاثير در آهن كند
محمد علي فتي
سلام فرانك خانوم.
درد بي عشقي ما ديد و دريغش آمد
آتش شوق درين جان شكيبا زد و رفت
خرمن سوخته ي ما به چه كارش مي خورد
كه چو برق آمد و در خشك و تر ما زد و رفت
رفت و از گريه ي توفاني ام انديشه نكرد
چه دلي داشت خدايا كه به دريا زد و رفت
خیلی ممنون از نظرهاتون
تا نپرسندت مگو از هيچ باب
تا نخوانندت مرو بر هيچ در
فردوسي
سلام آقا جلال
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند
سعدی
سلام اقا پایان. چطورید؟
دريا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل كبود و كوه كبود و افق كبود
جايِ دگر بنفشه يكي دسته بدروَند
وين جايگه بنفشه به خرمن توان درود
كوه از درخت گويي مردي مبارز است
پرهايِ گونه گونه زده چون جنگيان به خود
اشجار گونه گون و شكفته ميانشان
گل هايِ سيب و آلو و آبي و آمرود
چون لوحِ آزمونه كه نقاشِ چربدست
الوانِ گونه گون را بر وي بيازمود
شمشاد را نگر كه همه تن قد است و جعد
قدّي ست ناخميده و جعدي ست نابسود
ملك الشعراي بهار
ممنون شما خوبيد؟
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند
مرسی ممنون
ديده به در نهاده ام تا شنوم صداي تو
حلقه به در بزن مرا عاشق در به در نكن
من كه ز پا نشسته ام مرغك پر شكسته ام
زود بيا كه خسته ام ، زين همه خسته تر مكن
گر چه به دور زندگي، تن به قضا نهاده ام
آتشم اينقدر مزن، رنجه ام اينقدر مكن
هر چه كه ناله ميكنم گوش به من نميكني
يا كه مرا ز دل ببر، يا زبرم سفر مكن
نعره هاي حلاج
بر سر چوبه ي دار
به كجا رفت كجا ؟
به كجا مي رود آه
چهچه گنجشك بر ساقه ي باد
آسمان آيا
اين امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟
mohammad99
29-06-2007, 17:54
زخماي رو دلم يکي دوتا نيست
واسه زخم تازه ديگه جايي نيست
داشتم فراموش مي کردم ديگه تورو
تور خدا برو
اين دل ديگه مال تو نيست
دنبالش نيا مال تو نيست
از همون راهي که اومدي برگرد
اين دل ديگه مال تو نيست
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود
از کمین تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
داغهای ناامیدی یادگار از خود گذاشت
خردهی عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
تن تو نازك و نرمه مثل برگ
تن من جون ميده پر پر بزنه زير تگرگ
دست باد پر ميده برگو تو هوا
اما من موندنيم تا برسه دستهاي مرگ
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ...
فدریکو گارسیا لورکا - Federico García Lorca
سيب درخت بي ثمر آرزوي من
يك عمر مانده بود ولي كال كال بود
گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت
گفتي مجال نيست و ليكن مجال بود
درآمد
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها ،چها ، چها ، كه مي بينم و باور ندارم
مويه
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
hishki69
29-06-2007, 19:55
معبدی بودم هزار ساله
در دل ناکجای کویر بی رد پا
من نمی دانستم تنهایی چیست؟
تا زائری راه گم کرده
یک بار
بر آستانم نماز گذاشت!
ليكن جايي اسمي از ياران نبود
پرسشي از بزم مي خواران نبود
جايي ار هم صحبت خاكي شدم
آشنا با نم نم باران نبود
ني لبك امشب كه هم پايم تويي
هم نفس با ناله ونايم تويي
داري آيا طاقت اين غصه را
شاهد يك لحظه غوفايم تويي
من نميخواهم كه سامانم دهي
يا بهاري در زمستانم دهي
سينه تنها خالي از غم كرده ام
ناله كن تا خرج چشمانم دهي
ني لبك در بند درمانم نباش
در خم چشمان گريانم مباش
در این سرای بی کسی . کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمیکند کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبیچنین سپیده سر نمیزند
د بده
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن پیر مغانست و به دل بنیوشیم
من مست و تو ديوانه
ما را كه برد خانه؟
صد بار تورا گفتم
كم خور دو سه پيمانه
مولانا
همه جا حرف توا، همه برات گل ميارن
چرا مردم نمی خوان دست از سر تو بردارن
بگو من ديوونتم دوست دارم خيلی زياد
نگی من می ميرم و دق می کنم...دلت مياد؟
mohammad99
29-06-2007, 22:16
دلم ميل گل باغ ته ديره
درون سينه ام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم
وينم آلاله هم داغ ته ديره
سلام
ما برگشتیم
هرگز این قصه ندانست کسی
آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
سر فرو داشت نمی گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتی بود که دیگر با من
بر سر مهر نبود
آه این درد مرا می فرسود:
« او به دل عشق دگر میورزید؟»
گریه سر دادم در دامن او
های هائیکه هنوز
تنم از خاطره اش می لرزد
بر سرم دست کشید
در کنارم بنشست
بوسه بخشید به من
لیک میدانستم
که دلش با دل من سرد شده است
شعر قشنگیه
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
مجنون کنار لیلی و من در کنار تو!
در عمق این جنون تو صد بار عاقلم
مریم تمام زندگی ام را ربوده ای-
-با آیه های ورد تو حل شد مسائلم...
من که عمری در میان اعتقادت غوطه خوردم
عاقبت فهمیدم امروز اعتقادم بچگی بود
می روم من خسته امروز خسته از رویای بودن
فکر کن از صبح امروز بودنم افسانه ای بود
شاعرشو نمیدونم ولی قشنگه:31:
دلم تنگ است.
او در گوشه ای از قلبم زیر سایه درختان نشسته است
و در لحظه های پاییزی قلبم برایم شعر عشق می سراید.
او آرام و متین در کویر احساسم بذر محبت می پاشد
و من عاجزانه برای آخرین بار عشق آشکارش را در قلبم انکار می کنم.
چه طوره بکنیمش شعر برتر تاپیک اقا جلال ؟!
مرگ صد بار به از
بي تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پيش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
بعد تو ليك پس از آنهمه سال
كس نديده به لبم خنده هنوز
گفته بودند كه از دل برود يار چو از ديده برفت
سالها هست كه از ديده من رفتي ليك
دلم از مهر تو آكنده هنوز
آره کی به کیه:31:
زمان از تو هزاران شبیه ساخته است
هنر شناسم و شبه هنر نمی خواهم
بخواه تا اثری بازجاودانه شود
دقایقی که ندارد اثر نمی خواهم
به عمر یک غزل حافظانه با من باش
فقط همین و ازاین بیشتر نمی خواهم
اگه کسی به کسی بود اخر می شد لابد:31:
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز
برا چه آخر؟ خیلی هم بخواهند
mohammad99
29-06-2007, 23:34
زخماي رو دلم يکي دوتا نيست
واسه زخم تازه ديگه جايي نيست
داشتم فراموش مي کردم ديگه تورو
تور خدا برو
اين دل ديگه مال تو نيست
دنبالش نيا مال تو نيست
از همون راهي که اومدي برگرد
اين دل ديگه مال تو نيست
[COLOR="SlateGray"]
چاکر داش جلال
ا]
تو مي خواستي شب و ازم بگيري
اون قدر حتي ، که جاي من بميري
ولي تو عاقبت بازي رو باختي
واسم از عشق يک ويرونه ساختي
مي خوام امشب بياد تو نباشم
مث بارون عشق بي ادعا شم
mohammad99
29-06-2007, 23:39
تشنه باديه راهم به زلالي درياب
به اميدي که در اين ره به خدا مي داري
(2.درآمد افشاري، 4.جامه دران)
دل ربودي و بحل کردمت اي جان! ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا مي داري
يادگاري است ز عشقي سوزان
كه بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقي آنگونه كه بنيان مرا
سوخت از ريشه و خاكستر كرد
غرق درحيرتم از اينكه چرا
مانده ام زنده هنوز
سلام محمد.پس پشت سر ما غیبت هم میکنید!
پستتو اصلاح کن تا من هم اصلاح کنم.
تاپیک هم دیدم. کارت حرف نداشته
mohammad99
30-06-2007, 00:53
ز هر خون دلي، سروي قد افراشت
ز هر سروي، تذروي نغمه برداشت
صداي خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است
نه بابا غیبت چیه تعریف بود
فعلا
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
بالاخره یکی پیدا شد از ما تعریف کنه!
شبت خوش
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه پاک شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز
راست می گه تعریف کرد
زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل ميبری جانا ، روا باشد که دل داری
ميان دلبران الحق ، به دل بردن سزاواری
دلا ديشب چه ميکردی ، تو در کوی حبيب من
الهی خون شوی ای دل ، تو هم گشتی رقيب من ...
ممنون.
نه
من لاف می زنم
وقتی که می گویم
دوستت دارم
باورم نکن
می دانم که باورم نکردهای
تو خودت می دانی که من
انسان وار
لاف می زنم
وقتی هنوز به این فکر می کنم که:
کاشکی توانسته بودم انتقام عشقم را با عشق بگیرم
کاشکی توانسته بودم در قفس زرینی
با دانه هایی هوس انگیز
به دامت اندازم.
hamid_hitman47
30-06-2007, 12:57
ميشه هيچ چي رو نديد
فقط نگاه كرد!
روزاي مقدس و خوب رو فدا كرد
اما عشق فرياد يك درد عميقه...
همه شب نالم چون ني
که غمي دارم ، که غمي دارم ...
دل و جان بردي امّا
نشدي يارم ، يارم
با ما بودي ، بي ما رفتي ...
چون بوي گل به کجا رفتي
تنها ماندم ، تنها رفتي ...
چو کاروان رود ، فغانم از زمين ، بر آسمان رود
دور از يارم ، خون مي بارم ...
hamid_hitman47
30-06-2007, 13:14
من نمیتونم برم اما تو هی میگی برو
آخه من کجا برم هر جا برم بازم تویی,,
يكديگر را می آزاريم
بی آنكه بخواهيم،
شايد بهتر آن باشد
كه دست به دست يكديگر دهيم
بی سخني.
دستی كه گشاده است
می برد
می آورد
رهنمونت می شود
به خانه ئی كه
نور دلچسبش گرمی بخش است.
از مارگوت بيگل - با ترجمه بامداد شاعر
hamid_hitman47
30-06-2007, 13:56
تو و چشات وجودمه...حتی با اینکه رفتی
به من نگو حق ندارم
میدونی دوست دارم...
محبوبم !
اگر برای آن به سوی تو می آیم
که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،
بگذار که در آنجا بسوزم .
و اگر برای آن به سوی تو می آیم
که لذت بهشت را به من بخشی ،
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .
اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم ،
محبوبم ! مرا از خویش مران !
متبرکم کن .
تا در کنار زیبایی جاودانه ات
تا ابد لانه کنم ...
hamid_hitman47
30-06-2007, 14:11
من بدون تو کویرم
خشک میشم زودی می میرم
چون اسیرم...
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي
نروم جز بهمان ره كه توام راهنمايي
همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم
همه توحيد تو گويم كه بنوحيد سزايي
aftabkhanom
30-06-2007, 14:31
يك لحظه داغم مي كشي يك دم به باغم مي كشي
پيش چراغم مي كشي تا وا شود چشمان من
سلام
منعم مکن از صحبت احباب که بلبل
تا جان بودش باز نیاید ز بهاران
گر صید بتان شد دل من عیب مگیرید
آهو چه کند در نظر شیر شکاران
سلام. خوبید شما
aftabkhanom
30-06-2007, 14:48
نه داميست نه زنجير همه بسته چراييم
چه بنديست چه زنجير كه بر پاست خدايا
آره من امروز خيلي خوبم
از لعل تو دل بر نکنم زانکه بمستی
جز باده نباشد طلب باده گساران
خواجو چکنی ناله که پیش گل صد برگ
باشد بسحر باد هوا بانگ هزاران
خیلی؟خبریه؟
aftabkhanom
30-06-2007, 15:02
نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست
چيزي اذيتم نكه هميشه خيلي خوبم
تمام حجم قفس را شناختيم، بس است
بيا به تجربه در آسمان پري بزنيم
به اشك خويش بشوييم آسمان ها را
ز خون به روي زمين رنگ ديگري بزنيم
اگر چه نيت خوبي است زيستن اما
خوشا كه دست به تصميم بهتري بزنيم
aftabkhanom
30-06-2007, 15:14
مست و پريشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام اين عيد قرباني است اين
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
فعلا...
aftabkhanom
30-06-2007, 15:39
اي چاره در من چاره گر حيران شو و نظاره گر
بنگر كز اين جمله صور اين دم كدامت مي كنم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
aftabkhanom
30-06-2007, 15:46
اي با من و پنهان چو دل از دل سلامت مي كنم
تو كعبه اي هر جا روم قصد مقامت مي كنم
می میرم از حسادت دلی که دلدار شماست
کاش میدونستم اون کیه که این روزا یار شماست
خوشا به حال اون کسی که توی رویای شماست
شما گناهی ندارین این روزگار بی وفاست
تو خلوت شبونه ام خالی فقط جای شماست
تو جام می تموم شب نقش دو چشمای شماست
mohammad99
30-06-2007, 16:06
ته کت نازنده چشمان سرمه سائى
ته کت زيبنده بالا دلربايى
ته کت مشکين دو گيسو در قفائى
بمو واجى که سرگردان چرائى
سلام
پست نمیدم قاطی نشه
به کارتون برسید
aftabkhanom
30-06-2007, 16:06
يك مدتي اركان بدي يك مدتي حيوان بدي
يك مدتي چون جان شدي جانانه شو جانانه شو
ولی روزی که رفتی تا همیشه
غروب یک خزان درمن نهادی
دلم دیوانه شد از درد دوری
ولی دیوانگی را دوست دارد
سلام محمد جان . نه بیا خوب ویرایش می کنیم تازه من دارم می رم .
سلام افتاب عزیز . خوبی خانمی؟
aftabkhanom
30-06-2007, 16:17
دردي است غير مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كاين درد را دوا كن
سلام فرانك جون من خيلي خوبم. خودت خوبي؟
شعر قبلي رو كاملشو اگه تونستي بذار
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
فریبا شش بلوکی
مرسی عزیزم . ممنون
شعر قبلی هم از خانم شش بلوکی بود
اشعار قشنگی داره اگه دلتون خواست یک نگاهی به شعراش بکنید . شعر کامل را براتون پی ام می زنم
aftabkhanom
30-06-2007, 16:30
تا ز خود افزون گريزم در خودم محبوستر
تا گشايم بند از پا بسته بينم پاي من
فرانك جون شعر كاملشو برام پي ام بزن
مرسي
نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندیِ بنفش بنشينيم
ديگر دست کسی هم به ما نخواهد رسيد
فرستادم
aftabkhanom
30-06-2007, 19:47
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
مرسی فرانک جون
خیلی شبیه شعرهای فروغ بود
hamid_hitman47
30-06-2007, 19:54
اگه ميخواييم واسه ي هم بمونيم
بيا تو عطر گلها لونه كنيم
بيا رو لباي غمگين وفا
صداي گريه رو وارونه كنيم
بيا از پله ي نور بالا بريم
موي خورشيد خانومو شونه كنيم
بيا با هم بشنيم گوشه ي عشق
رفتنه تنهايي رو نگاه كنيم
غربت ساكت هر مسافرو
به تماشاي هم آشنا كنيم...
aftabkhanom
30-06-2007, 19:57
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
hamid_hitman47
30-06-2007, 20:00
توی باغ من پر از برگه و تنها
تو یه برگی توی این برگها و تنها
من یه عمره خشک شدم, خار شدم
موندم تو باغت
برگ بودم اما یه برگه صاف و ساده...
mohammad99
30-06-2007, 20:07
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
aftabkhanom
30-06-2007, 20:09
تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و نا شکیبا
که هر لحظه ات می کشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
سلام محمد - نیستی - کم ÷یدایی
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
سلام همگی
mohammad99
30-06-2007, 20:18
دلا ديدي که خورشيد از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمين و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقايق گشت ازين خون
نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
سلام بر تمام دوستان(جلالی-افتاب و حمید خان)
راستش اول دارم یه خورده به کار قبلیم برمیگردم
تازه وقتی میبینم شلوغه نمیام که زیاد کار به ادیت کشیده نشه!!
aftabkhanom
30-06-2007, 20:18
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
چو در اینه نگه کردم دیدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
حالیا... این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا که عیا نت سازم
چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز
سلام - وقت خوش
ز من چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم
تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
aftabkhanom
30-06-2007, 20:23
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
هميشگی ترين حضورت را
آنسان در انتظارم،
كه گويا ديری ست به بازجست تكه ای از هستی ام
در زوايای سترون سالهای سراسر سكوتم،
سيماب وار در تلاطمم.
mohammad99
30-06-2007, 20:36
من در سکوت و بغض و شکايت ر سرنوشت
خطي به روي بخت نگونم کشيد و رفت
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
تا این 18 بیت اول دفتر مولوی را ننویسم دست بردار نیستم!
mohammad99
30-06-2007, 20:50
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
شما راحت باش!!!
ای مه افروخته رو آب روان در دل جو
شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا
بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان
چند زنی طبل بیان بیدم و گفتار بیا
اینم برا تنوع!!
mohammad99
30-06-2007, 21:05
اي که مهجوري عشاق روا مي داري
عاشقان را زبر خويش جدا مي داري
(درآمد افشاري)
تشنه باديه راهم به زلالي درياب
به اميدي که در اين ره به خدا مي داري
کنسرت سرو چمان(خیلی قشنگه جلال نه؟
يادت اگر باشد
وقتي تو راهي سفري بودي
يك لحظه واي تنها يك لحظه
سر روي شانه هاي هم آورديم
با هم گريستيم
تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
ما پاك زيستيم
اي سركشيده از صدف سالهاي پيش
اي بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهاي خوب
بسیار زیباست خصوصا اونجاش که میگه:
ساغر ماست حریفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا میداری
با دیو سیاه شب در اویخته ایم
در کام فلق باده ی خون ریخته ایم
از باد سحر نشان ما را جویید
ما با نفس صبح در امیخته ایم
mohammad99
30-06-2007, 21:23
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
من آن ديوانه آتش پرستم
در اين آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
كه بوي عشق برخيزد ز جانم
خوشم با اين چنين ديوانگي ها
كه مي خندم به آن فرزانگي ها
به غير از مردن و از ياد رفتن
غباري گشتن و بر باد رفتن
در اين عالم سرانجامي نداريم
چه فرجامي ؟ كه فرجامي نداريم
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم
عراقی میسپارد جان و میگوید ز درد دل:
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
mohammad99
30-06-2007, 21:46
مرغي که زد ناله ها هر نفس در قفس
عمري زد از خون دل نقش گل در قفس ياد باد
داد داد عارف با داغ دل زاد
داد اي دل عارف با داغ دل زاد
اي بلبلان چون در اين قفس وقت گل رسد زين پاييز ياد اريد
چون بر دمد ان بهار خوش در کنار گل از ما نبز ياد اريد
دختران سر می كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار
«شايد او خواهان من باشد.»
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم
آيينه ها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و كمان گشاده پل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرين را
در پردهای كه میزنی مكرر كن]
دستت درد نکنه فرانک از ویرایش راحتم کردی!!
حالا طرف کی هست که اینا دست وپاشونو گم کردن؟!
نهالی شدم
برگ کردم و ریشه دواندم
مرا از باران مهرت سیراب کردی
از خورشید حضورت سرشار شدم
درختی شدم
پر برگ و شاخسار
که سایه ام به وسعت باغچه ات بود
به وسعت خودت
و شگفتا درختی چنان عظیم
یک شاهزاده خوشگل که اخرم یم یاد سراغ دختر قصه ما
از فروغ هست شعر
مسخ کرده چهره ام را گر چه در این ایام
با همین دیدار حتی میشناسیدم
من همانم آشنای سالهای دور
رفته ام از یادتان یا میشناسیدم؟
mohammad99
30-06-2007, 21:58
مرگ ، زیر چادر مادربزرگ نفس میکشید
و مرگ ، آن درخت تناور بود
که زنده های اینسوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
ومرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ می زدند
و مرگ روی ان ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ، ناگهان چهار لاله ی آبی
روشن شدند
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
من از ابتدای همان ناگهان که دیدمت ، رخت آفتابی به تن داشتم.
شاید تنها اشتباهم این بود که نمی دانستم...گناهکار هر که باشد ، کیفر آن مال من است !
این شعر رو خیلی دوست دارم
mohammad99
30-06-2007, 22:14
تراشيدند مو رو قليون بسازند دلبر
كه آتيش بر سرم باشه هميشه دلبر
اي دل بلايي دلبر بالا بلايي دلبر
در انتظارم كي از در درآيي دلبر
اره قشنگه
فرانک شعرارو گزاشتم
بقیو رو هم میزارم
راه شش صد ساله از دفتر حافظ
تا غزل های شما آیا میشناسیدم
این زمانم گر چه ابره تیره پوشیده است
من همان خورشیدم آیا میشناسیدم؟
من آمدنت را ديدنت را
در شبهای تنهایی خود انتظار کشم
گل عشق را در خود بشکنم...
وتنها
باران اشک چمشان تو ای ساراي مهربونم
آن را به ثمر خواهد رساند
وتنها
قطرهای از چشمان تو
ای يار مهربونم
فاصله ها را از بين خواهد برد
اره دیدم دستت درد نکنه
اما معنیشو نفهمیدم که
کاشک بنویسی با لهجه ابیانه است که بقیه هم بدونن
درد من عشق تو بستر من بستر مرگ
جز توام هيچ طبيبي و پرستاري نيست
امام خميني(ره)
سلام به همه ي دوستان
تاهمسفرم عشق است در جاده تنهايي
از دست نخواهم داد دامان شكيبايي
تا من به تو دل دادم افسانه شده يادم
چون حافظ و مولانا در رندي و شيدايي
از عشق تو سهم من ،همواره همين بوده است
رسوايي و حيراني ، حيراني و رسوايي
سلام پایان جان. خوبی؟
يک روز می رسد که در آغوش گيرمت.
هر گز بعيد نيست خدا را چه ديده ای؟
سلام اقا پایان
mohammad99
30-06-2007, 22:26
يک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جام به خون زد
آه .. دلبرم زنا شکيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسون سازي، خدايا
سلام استاد پایان
خوبی
بچه ها پیشتهاد هفته حتما دانلود کنید
تیتراژ مدار صفر درجه
یادم رفت الان حتما میزارم
bidastar
30-06-2007, 22:29
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگي عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جام به خون زد
آه .. دلبرم زنا شکيبي
با فسون خود فريبي
چه فسون نافرجامي
به اميد بي انجامي
واي از اين افسون سازي، خدايا
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
من اگر سوي تو برمي گردم
دست من خالي نيست
كاروانهاي محبت با خويش
ارمغان آوردم
من به هنگام شكوفايي گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من مي خندي
من صدا مي زنم :
” آي باز كن پنجره را “
پنجره را مي بندي ...
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
چقدر اين شعر ......... هيچي
يار و دلدار و شاهد و معشوق
هر چه گويند جز تو دلبر نيست
علامه حسن زاده آملي
تنهایی شاید یه راهه
راهیه تا بی نهایت
قصه ی همیشه تکرار
هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه
جز هجوم خار و خس نیست
کسی شاید باشه شاید
کسی که دستاش قفس نیست
تمام هستی من،دلی بی ادعا بود
که آن هم نیست شد از جفای حرف مردم
چه ساده چشم بستیم بر روی آرزوها
وکشتیم عشق خود را به جای حرف مردم
و ما محکوم هستیم،بدون هیچ جرمی
که تا آخر بسوزیم به پای حرف مردم
من تهي دست به بازار محبت نروم
سر و جان است كه سرمايه سوداي من است
ابوالحسن ورزي
تشنه آنجا به خاک ِ مرگ نشست
کآتش از آب ميکند پيغام!
کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفتهايم از کام...
خامسوزيم، الغرض، بدرود!
تو فرود آي، برف ِ تازه، سلام!
mohammad99
30-06-2007, 23:17
من و رسـوايي و ايـن بار گنـاه
تـو و تنهايي و آن چشم سياه
از من تازهمسلمان بگذر، بگذر
بگــذر از سر پيمـان بگذر، بگذر
جون ممد میم بسه دیگه
رو گلدون رفاقت
بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان
ای درد را درمان
ای سخت و آسان
آغاز را پایان
mohammad99
30-06-2007, 23:19
مگر که لاله بدانست بیوفايی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
جون ممد میم بسه دیگه!!
رو گلدون رفاقت
بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان
ای درد را درمان
ای سخت و آسان
آغاز را پایان
نمی خوام بگذره عمری
خسته شی واسه فریبم
یقه ات و نمی گیره هیچکس
آخه من اینجا غریبم
بزن و برو عزیزم
مثل هر کس که زد و برد
طفلی این دل که همیشه
به گناه دیگرون مرد ...
رو گلدون رفاقت
بریز عطر سخاوت
بپاش رنگ طراوت
ای جان جانان
ای درد را درمان
ای سخت و آسان
آغاز را پایان
ممنووووون:31:
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هر دمي هزار غم
روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار
هر چه شعر گل كنم، گوشهي جمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
قيصر امين پور
روشني بخش از آنم كه بسوزم چون شمع
روسپيدي بود از بخت سياهي گاهي
زرد رويي نبود عيب مرانم از كوي
جلوه بر قريه دهد خرمن كاهي گاهي
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم
بهر طوفان زده سنگيست پناهي گاهي
mohammad99
30-06-2007, 23:42
يک شب دلي به مسلخ خونم کشيد و رفت
ديوانه اي به دام جنونم کشيد و رفت
پس کوچه هاي قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشيد و رفت
يک آسمان ستاره ي آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشيد و رفت
من در سکوت و بغض و شکايت ر سرنوشت
خطي به روي بخت نگونم کشيد و رفت
تا از خيال گنگ رهايي رها شوم
بانگي به گوش خواب سکونم کشيد و رفت
شايد به پاس حرمت ويرانه هاي عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشيد و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
از این که اشتباه دادم شرمنده.حواسم اینجا نبود!!
تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم
شبتان خوش من رفتم!!
aftabkhanom
30-06-2007, 23:49
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
mohammad99
30-06-2007, 23:49
يادت هست بابايي
از سپيدارهاي کنار راه که با باد مي رقصيدند گفتيم...
از کاج هاي کوچک خشک شده کنار نارون پير، از ارديبهشت عشق و از سهراب
از سهراب که گفتم، گفتي ميخواهي دلم را بشکني و به گريه ام بندازي؟!
گفتم بخدا نه
گفتي در اين صبح قشنگ نمي تواني از زخم ها نگويي بابايي من
از غزل بگو نکند از ياد برده اي آن همه قول و غزل را؟!
گفتم اين خورشيد عالم تاب خيلي خوب مي داند که عشق با کوله باري از غزل به خانه دل من مي آيد
گفتي تو ماه را دوست نداري بابايي؟!
گفتم خيلي دوستش دارم
گفتي از ماه آسمان دلت بگو
گفتم براي اينکه از ماه تمام دلم بگويم بگذار دمي و درنگي ببينمت
پرده توري را کناره اي زد و من ديدمش
همان ماه من بود که مي خنديد
خنديدم و قلم برداشتم و به يادگار بر روي ستون سنگي نوشتم
موسم اندوه که مي رسد ماه را نگاه کنيد...
و همان جا نشستم و يک دل سير ديدمش
ديدمش...
ديدم
جلال زوده کجا؟
مشمار عدوي خرد را خرد
كآتش چو بلند شد جهان بسوخت
سعدي
شب خوش آقا جلال
محمد شعر قبلي از كي بود؟
aftabkhanom
30-06-2007, 23:54
تو ای محبوب خشم آلود سوی کلبه ات برگرد
سراسر خانه خاموش است
در این تنهایی تاریک حتا کورسویی نیست
تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید
شوری که در میان منست و میان دوست
خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت
خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست
mohammad99
01-07-2007, 00:03
تا دل هرزهگرد من رفت بچين زلف او / زان سفر دراز خود عزم وطن نميکند
با همه عطف دامنت آيدم از صبا عجب / کز گذر تو خاک را مشک ختن نمي کنم
خدافظ جلال جون
فکر کنم یا حافظ بود یا سعدی یا نیما(من قبلا گفتم اطلاعات هنریم در حد 0 هست)
قطعه ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردم ولی باز کم است
منتظر باشین.
aftabkhanom
01-07-2007, 00:09
مستی ام از نامه ات آغاز شد
نام خدا زیور آن نامه بود
من چه بگویم که چه هنگامه بود
بوسه زدم سطر به سطر تو را
تا که ببویم همه عطر تو را
اینجا چه خبره؟
قطعه ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردم ولی باز کم است
منتظر باشین.
قطعه ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردم یکی باز کم است
منتظر باشین.
آمده ام که جان دهم هر نفسی به سوی تو
آمده ام که پر زنم هر نفسی به کوی تو
mohammad99
01-07-2007, 00:17
یکی از دوستان مثل اینکه قصد بهم زدن نظم رو داره
چند دقیقه صبر کنید
آمده ام که جان دهم هر نفسی به سوی تو
آمده ام که پر زنم هر نفسی به کوی تو
وقتی تو نیستی
حصار دوری ها محکم تر می شود
و این چنین من بی تو میمانم
وقتی تو نیستی
باغبان پیر خاطره هم دیکر
شاخه ی تبسمی بی مهر به چهره ی غمگینم نمی فروشد
hamid_hitman47
01-07-2007, 03:02
دل تنها و غمگینم، به هوای دل دیگه، پر نگیره
تک و تنها و سبک بال، دیگه هرگز به هوایی، پر نگیره...
همچنان سردي انتظار ادامه دارد
همچنان خاطرات خشکيده مي سوزند
همچنان باران مي بارد
و همچنان اشک از چشم من
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
ندهم دل به قد و قامت سرو
که چو بالای دلپذیر تو نیست
در همه شهر ای کمان ابرو
کس ندانم که صید تیر تو نیست
دل مردم دگر کسی نبرد
که دلی نیست کان اسیر تو نیست
تا جان کودکان تو آساید
خود لحظه یی ز رنج نیاسایی
گفتم ز لطف و مرحمتت اما
آراسته به لطف نه تنهایی
در عین مهر ، مظهر پیکاری
شمشیری و نهفته به دیبایی
از خصم کینه توز ، نیندیشی
و ز تیغ سینه سوز ،نپروایی
از کینه و ستیزه ی پی گیرت
دشمن ، شکسته جام شکیبایی
بر دوستان خود ، سر و جان بخشی
بر دشمنان ، گناه نبخشایی
سیمین بهبهانی
خوب بچه ها چند وقت پیش یک بحثی داشتیم که در مورد شعرای همدیگه نظر بدیم یا نه
قرار شد یک تاپیک نقد شعر توی انجمن ادبیات بزنیم و اونجا به نوبت هر بار یک نفر یک شعر را که دوست داره قرار بده تا راجع بهش بحث بشه
توضیحات بیتشر را توی خود تاپیک عنوان می کنیم و بعد لینکشو برای همه می فرستم
نظری خاصی دارین؟
یک اشارت و تو بر قتل جهان بسیار است
در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است
من و اوصاف تو تا شغل قلم تحریر است
من و تحسین تو تا کار زبان گفتار است
بر سیمین تو را از زر خالص ننگ است
رخ رخشان تو را از مه تابان عار است
اعضا رفتن گل بچینن!!
سلام خوبید؟
تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست
منتظر هستیم تا تشریف بیارن
مرسی
شما خوبی؟
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
mohammad99
01-07-2007, 11:44
ن
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو
آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش
معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنهاتر از تو نیست ؟
پیغمبران ، رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما اوردند
این انفجارهای پیاپی،
و ابرها مسموم ،
آیا طنین آیه های مقدس هستند؟
ای دوست، ای برادر ، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس.
سلام
حتما مزاحمتون میشمپیم
سلطان خوابهاي پريشانم
ميخواهم از تو روی بگردانم
من دل به سادگي كسي دادم
از تاج وتخت نقره گريزانم
بانوي خانه هاي گلي بودم
در چارسوي قصر نچرخانم
پيراهن حرير، تنم را كشت
حس ميكنم عروسك عريانم
mohammad99
01-07-2007, 11:56
من به جفت گیری گلها میاندیشم
به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
-سلام
- سلام
و من به جفت گیری گل ها میاندیشم
جلال تو سنتی کم پیدایی دلم برات تنگش ده
aftabkhanom
01-07-2007, 12:02
مگو که نمی دانی چه می خواهم
هر چند می دانی چه می گویم
وقتی به ترانه ها گوش می کنی در متن حواس پرتی مهمانان
گل های زرد پرده هم
سرخ می شوند و سر به زیر می اندازند
فرانك جون منم اونجا مزاحمت ميشم
mohammad99
01-07-2007, 12:12
دستي افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد هر قطره شود خورشيدي
باشد که بصد سوزن نور شب ما را بکند روزن روزن
ما بي تاب و نيايش بي رنگ
از مهرت لبخندي کن بنشان بر لب ما
باشد که سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو
ما هسته پنهان تماشائيم
ز تجلي ابري کن بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوري بشکافيم باشد که بباليم و بخورشيد تو بپيونديم
هر سونام رشته کن از بي شکلي
گذران از مرواريد زمان و مکان
باشد که بهم پيوندد همه چيز باشد که نماند مرز که نماند نام
اي دور از دست پر تنهايي خسته است
گهگاه شوري بوزان باشد که شيار بريدن در تو شود خاموش
سلام افتاب خانوم
خوبی دادا؟
aftabkhanom
01-07-2007, 12:35
شعر هنگامی رویاست که نگاشته نشده است
و رویا هنگامی شعرست که نگارش یافته است
سلام مرسي خيلي خوبم
مي بينم كه همش سنتي مي ري
ولي چون بامن بداخلاقي كردي ديگه اونجا نمي يام
mohammad99
01-07-2007, 12:39
تفنگم را بده تا ره بجويم
که هر که عاشقه پايش به راهه
برادر بي قراره.برادر شعله واره.برادر دشت سينه اش لاله زاره
شب و درياي خوف انگيز و طوفان
من و انديشه هاي پاک پويان
برايم خلعت و خنجر بياور
که خون ميبارد از دلهاي سوزان
برادر نوجونه.برادر غرق خونه.برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنايي تو که هم رزم و هم زنجييرمايي
ببين خون عزيزان را به ديوار بزن شيپور صبح روشنايي
اخه خواهر گلم من که عذر خواهی کردم تازه 3 بار
:11: :11: :11:
:10: :11: :10:
aftabkhanom
01-07-2007, 12:43
یا دهی را
یا دنیایی را
یا
سخن گنگ پیاده رو شاید با اشباحی
خوابگردانی مهجورانی سالارانی شاید
که پسینگاه
سینه دیوارها را از مهر و کین
وز غرور و غیرت
خالی کردند
آره راست مي گي
ولي چون ي مي دي آدم قصش ميگيره
mohammad99
01-07-2007, 12:46
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
چشم دیگه ی نمیدم
یا بکش یا دانه ده یا از قفس ازاد کن
mohammad99
01-07-2007, 12:55
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
aftabkhanom
01-07-2007, 12:58
زیر رگباری تشویش انگیز
که به جای گندم
چتر می رویاند
و به جای گل گل
و از این رویش بی حاصل
آسمان وسوسه می شد که ببارد
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
انچز غم هجران تو بر جان و تن است
------
ممنون که منم را دادین
aftabkhanom
01-07-2007, 13:10
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
اين چه حرفيه اينجا مال همه بچه هاي فرومه
بخاطر شما شعري كه دوست دارم گذاشتم
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ان دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
از لطفتون سپاسگزارم
من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپيدن
تپيدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
بستر را براي انديشيدن به خاطر تو دوست دارم
ما دو پنجره روبروی هم
اگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز اینده
عمر اینه بهشت اما اه
بیش از شب وروز تیر و دی کوتاه
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
در عيان خلق سرد ر گم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از اين با بي کسي خو مي کنم
هر چه در دل داشتم رو مي کنم
من نمي گويم دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
شبي چند از خدا خواهم كه يار من شوي
كه يار من شوي اي يار و ياري هاي من گيري
سلام به همه
خوش مي گذره؟
چندروزي است که حالم ديدني است
حال من از اين و آن پرسيدني است
گاه بر روي زمين زل مي زنم
گاه بر حافظ تفأل مي زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
:يک غزل آمد که حالم را گرفت
*ما ز ياران چشم ياري داشتيم*
*خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم*
سلام پایان جان. بی شما لطفی نداره
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
شما لطف داري آقا جلال
دور از مادر دور از پدر !
آه از همه تلختر دور از یار بودن.
کسی که غربت و رنجهایش را کشیده میداند
شبهای بی خوابی و دلتنگی عشق را
کیست که دلش برای
پدر و مادر و خواهر تنگ نشود
و تلختر از همه دوری از یار بودن
ودر حسرتش مردن است
تو را به جان نفس هاي نرم كبوتران هره نشين
بيا و امشب را
بي واسطه ي سكسكه هاي گريه كنارم باش
مگر چه مي شود
يكبار بي پوشش پرده ي باران تماشايت كنم ؟
ها ؟
چه مي شود ؟
کیست که دلش برای
پدر و مادر و خواهر تنگ نشود...
شعر قشنگیه
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
مرسی
يادت ؟ اي باد من ز دل برده
من گرفتم لطيف ، چون شبنم
هم درخشان و پاك ، چون باران
چه كنند اين دو ، اي بهشت جوان
با يكي برگ پير و پژمرده ؟
سلام:
اسم تاپیک چی میشه؟
همچنان باران مي بارد
همچنان اشک از چشم من
کوچه ها هنوز خلوت و بي رهگذر
و نگاهم خيره به پيچ کوچه
خانه تاريک و تار
عصري حزن انگيز
غروبي سرخ و پر اشک
سرمازده و سياه پوش تمام بي کسي هايم
بي رمق
نقد اشعار
یک تاپیک اخه با این نام بوده اما کسی تا حالا توش نقدی انجام نداده
امروز یک پست اولیه در مورد قوانین می زنیم و بعد شروع می کنیم
mohammad99
01-07-2007, 21:42
قناعت مي كنم با درد چون درمان نمييابم
تحمّل ميكنم با زخم چون مرهم نميبينم
پایان جان من با هیچ حرفی مشکل ندارم
بی رمق اخر رو ندیدم
مردي نبود فتاده را پاي زدن
گر دست فتاده ايي بگيري مردي
دمت گرم محمد آقاي گل
ولي بدن انسان روزانه به 8 ساعت خواب نياز دارد:46:
aftabkhanom
01-07-2007, 22:23
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
سلام
دوباره ی
اگه افسردگی گرفتم نگید چرا؟
mohammad99
01-07-2007, 22:26
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که میرويی
امروز که بازارت پرجوش خريدار است
درياب و بنه گنجی از مايه نيکويی
مگه ی بده
چشم پایان جان
یکی از ما دو خواهد مرد! –
و ما بی هم ... چگونه می شود ...
هرگز!
و اینگونه
به جبر عشق
من بر آخرت مؤمن ترین گشتم
و رستاخیز بعد از مرگ روز دیگری در هستی عشق است
و این فرصت که بعد از مرگ
شاید ما دوباره پیش هم باشیم
به آن ایمان و این اقرار می ارزید
و با این دید ، محشر ، روز زیباییست
و با این وعده دوزخ ، بهترین مأواست
mohammad99
01-07-2007, 22:38
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشينی
ور نه هر فتنه که بينی همه از خود بينی
به خدايی که تويی بنده بگزيده او
که بر اين چاکر ديرينه کسی نگزينی
من انقده ی دوست دارم
سلام فرانک خانومی
سلام پایان جان
سلام افتاب
يار آن بود كه صبر كند بر جفاي يار
ترك رضاي خويش كند بر رضاي يار
از اين به بعد ي ها رو بزاريد براي من كه يه وقت خداي نكرده افتاب خانوم افسردگي نگيره
سلام به همه ي دوستان
aftabkhanom
01-07-2007, 22:41
رفت و در من مرگزاری کهنه یافت
هستیم را انتظاری کهنه یافت
آن بیابان دید و تنهاییم را
ماه و خورشید مقواییم را
اي كاش دور بودم
تا صداي تلخ زندگاني را نمي شنيدم
اي كاش زندگي بودم
تا زندگاني پروانه هاي هميشه غمگين و بي صدا را در عاشقي تجربه مي كردم
اي كاش تجربه بودم
تا حسرت روزهاي بر باد رفته را با اشك طراحي نمي كردم
اي كاش اشك بودم
تا چشمهاي قشنگ تو را براي آرام شدن دلت نوازش مي دادم
سلام به همه
شبتون به خیر
aftabkhanom
01-07-2007, 22:47
می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
سلام فرانک جون
÷ایان جان مرسی از توجهت
mohammad99
01-07-2007, 22:48
تطاولي که تو کردي به دوستي با من
من آن به دشمن خونخوار خويش نپسندم
اگر چه مهر بريدي و عهد بشکستي
هنوز بر سر پيمان وعهد و سوگندم
مرا چون سر به داران خدائی
کزو چشمم به دیوار جدائی
ز اشک دل ، کشانم خون و آوار
کند قلبم ز عشقت جان فدائی
چرا باور نکردی باورم را ؟
اگر ساقی نباشی ، چون سرابی
خوبی افتاب جان ؟
محمد چه قدر ویرایش می کنی
mohammad99
01-07-2007, 22:53
يک آسمان ستاره ي آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشيد و رفت
؟؟
aftabkhanom
01-07-2007, 22:56
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه خود بنگر
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
ببخشید دیر ادیت کردم حواسم نبود
تا به كنارمن بودي ، بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام
تا تو مراد من رهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
سلام. شب بخیر
راستی کی از "م" بدش میومد؟
مرا حال و هوای عاشقی بود
که چون دیوانه ای عاقل نما بود
مرا تنها گذر کردن نباید
بدونه تو دگر هرگز نشاید. . . .
سلام
aftabkhanom
01-07-2007, 23:06
دم رفتن کسی گفت سفر بخیر که واسم غریب و ناشناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من همه آرزوهاشو باخته بود
یاد مهستی افتادم دلم سوخت
وای فرانک چرا ادیت کردی من خودم خط آخر و حذف کردم که تو ادیت نکنی
درکرانه کویر شعله بار
درمیان دشتهای آتش وعطش
مانده شهری از قرون به یادگار
مانده گوهری گران به روزگار
مثل آسمان نیلی کویر صاف
مثل شیر کوه سر بلند
اگه گفتین منظور شاعر کدوم شهره؟
aftabkhanom
01-07-2007, 23:21
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شاید یزد
تا بودن
تا همیشه
دریایی از رویایی در افکارم
مرا به خود می خواند
و من غریقی در انتهای خشک ترین سرزمین
بر لبهایم تاول و
خشکی در دلم
دنیای تاریک و
در چشمانت امیدی به روشنایی بزرگترین خورشیدها
مرا به آشنا ترین نگاه چشمانت
مهمان کن
شاعر اینو رو واسه یزد عزیز گفته نکنه !!!!!!
سلام برسونید به یزد
نهان در دل مه
هیچکس
در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی اما
هیچکس
نگران تو نبود
کاملا درست بود.
ایشون هم سلام میرسونن!
ديگه بسه واسم عشق تو داشتن
روي خاک وجودم تورو کاشتن
چه شبهائي که از عشق تو گفتم
چه حرفائي که از مردم شنفتم
مي دونستم تو هم نامهربوني
سر عهدي که بستي نمي موني
بزار دل خسته اي تنها بمونم
که پايان وفا شد مرگ جونم
برو ، حرفي واسه گفتن ندارم
نمي خوام مهر تو ، تو دل بکارم
aftabkhanom
01-07-2007, 23:34
من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار میسازد
شب به خیر
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم ...
شب خوش
مي يابم از خود حسرتي باز از فراق كيست اين؟
آماده ي صد گريه ام از اشتياق كيست اين؟
وحشي بافقي
نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سينه نزديک
به من هر آن که نزديک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويی، نه باده در سبويی
که تر کنم گلويی، به ياد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گويدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گريه با من ...
سلام پایان جان. خوبی؟
mohammad99
01-07-2007, 23:54
نه اميدي در دل من
که گشايد مشکل من
نه فروغ روي مهي
که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهي
که ناله اي خرد با آهي
داد از اين بي درديها، خدايا
جلال جون کم پیدایی دلمون برات تنگ شده
استوار ایستاده ام درغربت و آواره گی
چون نسیم آشنا در بیکران افتاده ام
در سرود سرد(سیما) نغمه ای شادی کجا ست
من شعاع آفتاب از آسمان افتاده ام
زیر سایه ات! حالا چرا یهو عصبانی شده بودی؟
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.