مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
دوباره خاطره ها ...نم نمک دو چشم ام خيس
که سنگ قبر زمين خرد سنگ قبر شما!
وباز اول کابوس...بوس... بوسه ي تو
به طعم سيب و هلو ! طعم... گريه و حالا
Mahdi Hero
16-06-2008, 00:26
اوحدی، گر قبلهی اقبال خواهی سجده کن
آفتاب روی آن شمع جهانافروز را
اول سال است و نان در خانه نيست
اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟!
بوي نان تازه هوش از ما ربود ...
اتفاقا مادرم هم روزه بود ........
چهره اش ديدم كه لك برداشته
دست خوش رنگش ترك برداشته
سوختم ديدم كه بابا پير بود...
بدتر از اين خواهرم دلگير بود .
vahid_vaezinia
16-06-2008, 07:41
دیریست که تیر فقر را آماجم
بر طارم افلاک فلاکت تاجم
یک شمه ز مفلسی خود برگویم
چندانکه خدا غنیست من محتاجم
Mahdi Hero
16-06-2008, 09:53
ماهي تو كه بر بام شكوه آمده است
آينه ز دستت به ستوه آمده است
خورشيد اگر گرم تماشاي تو نيست
دلگير مشو ز پشت كوه آمده است
seied-taher
16-06-2008, 10:01
تابستونه وقت بازی و خنده
بچه ها گرم بازی مثل چنتا پرنده
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست
ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست
seied-taher
16-06-2008, 11:10
ترکیب رخ ماه و تو ای گل
برد از دل من راهه ی صد گل
دیدنت مرا حاجت روا کرد
خوش باشد همی بازیت ای گل.
لعلی است بی نهایت در روشنی به غایت
آن لعل بی بها را کانی و چیز دیگر
seied-taher
16-06-2008, 12:15
رواق منظر چشم من آشانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
Mahdi Hero
16-06-2008, 12:32
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
ما لعبتگانيم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
Mahdi_Shadi
16-06-2008, 13:51
زیر باران بهاری
همه چیز زیبا به نظر میرسد
malakeyetanhaye
16-06-2008, 14:49
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
تو اگر در تشپ باد خدا را دیدی
همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
malakeyetanhaye
16-06-2008, 15:00
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود.
seied-taher
16-06-2008, 16:11
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پری وش است لیکن فرشته خوست
Mahdi_Shadi
16-06-2008, 17:06
تا کنون هر چه گفته ام
یاوه بود!
در این شب مهتابی!
Mahdi Hero
16-06-2008, 17:12
يك نظر بر ابر كردم ابر باريدن گرفت
يك نظر بر يار كردم يار ناليدن گرفت
تكيه بر ديوار كردم خاك بر فرقم نشست
خاك بر فرقش نشيند آن كه يار از من گرفت
Mahdi_Shadi
16-06-2008, 17:26
توده ای از ابرها
ماه را حمل میکنند
seied-taher
16-06-2008, 17:46
دست بر دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
Mahdi Hero
16-06-2008, 18:31
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
seied-taher
16-06-2008, 19:30
ای ایران ای مرز پر گوهر
ای خاکت سر چشمه هنر
Mahdi Hero
16-06-2008, 19:43
روز و شبها رفت
من بجا ماندم در این سو, شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
من بی می ناب زيستن نـتـوانم
بی باده کشید بار تن نـتـوانم
من بنده آن دمم که ســاقی گـوید
يک جام دگر بگیر و من نتوانم
مي گيرم از هر كه سراغت را نمي داند
مي آمدي امشب اگر هم پيش پاي تو
نقش دراماتيك من شايد عوض مي شد
تو مي شدي در نقش من من هم به جاي تو
(تا مي دويدم تو به دنبال من اما من
گم مي شدم در كوچه هاي چشمهاي تو)
Mahdi Hero
17-06-2008, 00:10
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
او را نزن كتك ، اي «ياهو الغفور»
او را نكن فلك اي «لاشريك لك»
او را نزن كه ما ، ما نيز بي خيال
ما نيز به درك ، ما نيـز بـه درك .
seied-taher
17-06-2008, 11:51
کجا خدا زند بنده خویش
بنده خود زند که
شده بنده خویش
شب تاریک و بوی تند مرداب
ربوده از دو چشمان ترم خواب
اگر پرسی ز حالم کن تصور . . .
خروسی را به زیر پای قصاب
Mahdi Hero
17-06-2008, 11:58
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
ای تکه تکه
تکه تکه
تکه تکه
جز زخمهای بیامان بر پيکرت نيست
ازمردم پر ادعای بی تفاوت
چيزی به جز نا مردمی در باورت نيست
لب تشنه و بی بال و پر
بی مشک و بی آب
روی زمين افتادهای اما سرت نيست
Mahdi Hero
17-06-2008, 15:25
تو از پیش من ساده نباید بروی
دردمندی به تو دل داده نباید بروی
شعر و شاعر شده اند عاشق زیبایی تو
اتفاقی است که افتاده نباید بروی
زندگی راه درازی است پر از وسوسه ها
بی من از وحشت این جاده نباید بروی
زخمی ام خسته ام آشفته و بی سامانم
نیستم جان تو آماده نباید بروی
از شب بی تپش پنجره ام ای مهتاب
ای گل روشن شب زاده نباید بروی
يكي بيايد
تكانم بدهد
پائين بيفتند
سيبها … ستارهها
بلند شوم
ببينم …
آسمان چقدر حفره دارد!
مرگ با پاي برهنه:
آفتابگردانها
اسليميها
تا … .
ـگفتهبودم اينماهي جايِ مجسمهرا تنگ ميكند،نه؟
seied-taher
17-06-2008, 19:06
همه عالم رو بگردی مثل تو پیدا نمیشه
مثل تو کسی تو عالمم ، یوسف زهرا نمیشه
هیچ گمان نمی کردم
به جرم عاشقی این گونه مجازات شوم
دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان می زند....
شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام
و من تنهایی خود را در آغوش می کشم...
تنها ماندم.........
mohammad99
17-06-2008, 20:06
من مات مي شوم ، نيامده بودم كه ببرم
بازي اما يعني يا برد يا باخت
مساوي كردن لذتي ندارد
سياست شطرنج تار و مار كردن است يا تار و مار شدن
Mahdi_Shadi
17-06-2008, 20:11
نسیم می وزد
صدای شب در گوشم
زیر این ماه نورانی
صفحه آخر نمی یاد نمی دونم چرا؟ از این شعر خوشم اومد کپی کردم از وبلاگ یادداشت های یک دختر ترشیده که میخونمش......
زندگانی چیست؟ نقشی با خیال آمیخته
راحتی با رنج و عیشی با ملال آمیخته...
کیست زن؟ای وای این بازیگر,این بازیچه چیست؟
گوهری بی مایه با خاک سفال آمیخته
سال عمرش دیرپوی و شاخ عقلش دیرخیز
حسرت آینده را با نقش حال آمیخته
آتشی سوزنده دراشک فریب افروخته
عفتی با شهوتی بی اعتدال آمیخته
صورت مصنوع از سرخاب و سرمک ساخته
خلقتی مکروه با غنج و دلال آمیخته
زشتخویی را فرو پوشانده با رنگ جمال
ضعف روحی را به روی احتیال آمیخته
چیست مرد؟این ظاهر بی باطن,این هیچ,این کلم!
کآسمان گویی گلش را با ضلال آمیخته
رایت عزم الرجالش بر فلک افراشته
لیک با حزم النسا, عزم الرجال آمیخته
مرد چبود؟ جز فراهم ساز ناخوش لقمه ای
لقمه ای با اشک و با خون عیال آمیخته
عشق آتشناک او در دامن بستر خموش
وصلتش با فصل و مهرش با جدال آمیخته
ازدواج شرعی اندر عهد کفر اندوز ما
چیست می دانی؟ حرامی با حلال آمیخته
شمع سفره عقد, با دست دروغ افروخته
نقل بزم سور, با زهر قتال آمیخته
ازدواج شرعی است این یا زنای شرع رنگ؟
نی غلط گفتم, نکاحی با نکال آمیخته
آنچه من دیدم به عهد شوم شوهرداری ام
بود خود جمعیتی با اختلال آمیخته
ور یکی زان هردو نیک افتاد, کاین هم نادر است
خاک ناپاکی است با آبی زلال آمیخته
الغرض گر نقش هستی را نکو بیند کسی
یک جهان زشتی است با قدری جمال آمیخته.
شعر از: ژاله(عالمتاج) قایم مقامی(1325-1263ه.ش)
عالمتاج قایم مقامی, مادر شاعر معروف "حسین پژمان بختیاری" است . در جوانی با مردی نظامی و کم سواد از خوانین و روسای بختیاری ازدواج کرد و بعد از طلاق یگانه فرزندش را از آغوشش گرفتند.
seied-taher
17-06-2008, 21:30
همی رسم بر وفا ندارد ای دوست
تنهایی بود رسم آن ای دوست
دراین دنیا دل به کس بستن خطاست
این سرا نه آن سرای با وفاست
تنها ميان جاده نمناك مي روم
مثل شبي دراز
مثل شبي كه گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوي ميش ها
تا سنگلاخ مشرق بي باك مي روم
معشوقه ام ترکيد روی من
گفت: دست گذاشته اند روی مرده های مقدس
اساطير را بار زده اند به زباله دان ها
گفت: مهماندار خوبی بوده ام
سرم لخت بود
موهايم را اسير پنجه پارچه ای نکرده بودم
چه می دانستم به ميهمان حتی نبايد پشت کرد
بايد به عقب برگردم
« خود را با کتابی در دست دستگير کنم »
به همسايه ها بگويم ميهمان نمی خواهم
بيائيد پسرتان را ببريد
اما دوباره با خودم می گويم:
شايد ساعت ۱۴ به وقت محلی خانه همسايه
ديگر دير باشد
Mahdi Hero
18-06-2008, 00:17
دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر
در بر من، شکر گویم دولت پیروز را
امروز عاشقانه سلامت کنند مرد!
ان روز بین که زهر به کامت کنند مرد!
دیباچه را به نام تو آغاز کرده اند
تا در شروع متن تمامت کنند مرد!
راه ترا شبانه به کج راهه می کشند
در این خیال خام که خامت کنند مرد!
نان می خورند از اسم تو شاید به این سبب
اصرار داشتند امامت کنند مرد!
Mahdi Hero
18-06-2008, 00:51
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون به شد دلبر و با یار وفادار چه کرد
ديگر رسيده است به اينجام ...! گوش کن!!!
من اين منِ مزخرف خر دوست دارمت!
***
لعنت به فيلم هندي تلويزيون و من...
لعنت به هر «ندارم» و هر « دوست دارمت»
سر پرواز ندارم كه فضا مختنق است
به هواي سر كوي تو مگر پر زدني
تا بگيريم مگر از سحر خويش سراغ
ماه و تا صبح به هر ميكده اي سر زدني
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
می ایی
با خواهش این و آن
در پوشش آرزوهای دیگران
می روی
با هزار آرزوی گران
برای خود
نه برای دیگران
seied-taher
18-06-2008, 09:55
نمیدونم دلم دیوونه کیست
اسیر نرگس مستونه کیست
نمیدونم بهاره یا خزونه
فلک با عاشقا نا مهربونه
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
اگر جفا کنم سعدیا به سوی تو باشم
Mahdi Hero
18-06-2008, 10:39
مدعی را دل ببرد از چشم مست شیرگیر
هر که باشد شیرگیر آسان بگیرد یوز را
seied-taher
18-06-2008, 10:44
ابر بیا و آب زن ، مشرق و مغرب جهان
صور بدم که میرسد حجّت من یابن الحسن
حور قصور را بگو رخت برون براز بهشت
تخت بنه که میرسد حجّت من یابن الحسن
Mahdi Hero
18-06-2008, 10:52
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
ایاتِ مقدس را نشخوار می کنند
و از ایمانشان هر شب
طنابِ دارِ ما را
دار می زنند
هنوز بیدار مانده ام
تا بر سرنوشتٍ سیاهِ خویش
سوگواری کنم
درست آنگونه که تاریخ بر تقدیرِ هابیلیان
که پر شده ام
از پاییز و قاصدک .
seied-taher
18-06-2008, 11:33
کاش میشد عشق را ابراز کرد یا که عشق را با سحر اغاز کرد لحظه به لحظه دم به دم ساعت به ساعت خواهمت گر خوشم یا نا خوشم در هر دو حالت خواهمت
Mahdi Hero
18-06-2008, 11:47
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نكشيد جز به پروانه دوست
زان خانه كه خون عاشقان مي ريزد
رفتيم برادران به كاشانه دوست
seied-taher
18-06-2008, 11:54
تا به کی خواهی تو پرسیدن کجاست
منزل یکدانه دوست؟
تا کی آواره شوی در این ، سراست
منزل یکدانه دوست
خوش به حال دیده ای که دیده است
منزل یکدانه دوست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
seied-taher
18-06-2008, 11:57
هزا بار اشک ریختم از فراقت
هزار بار دیده شده آلوده ماهت
تنها تر از قبل
کتاب می خوانم
و دور می شوم از حوالی خودم
اینجا پر از خدایان منطق است
اجازه فکر کردن به آدم نمی دهند
چشمانم را می بندم
انگار که خوابم
یواشکی فکر می کنم
اجازه حرف زدن هم...
باشد یواشکی با خودم حرف می زنم
هیس صدایم را نشنوند
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
که این عروسی است که در عقد بسی داماد است
seied-taher
18-06-2008, 12:10
دمای بدنم 37 درجه شده است
اما با تابش خورشید خنک میماند
چه خوش است گریه کردن من
که با صدای امید به سنگ میماند
دروازه ای بسویم باز شد
همنجاست آنجا ....
کوچه ای که برایم
سحر میخواند ....
دلم به حس صميمانه ي دعا خوش بود
به لحضه هاي قشنگ خدا خدا خوش بود
كسي كه ماند براي هميشه كنج خودش
به درك مبهم مفهوم انزوا خوش بود
در اين زمانه كه كس خواستن نمي فهمد
به عشق،اين لغت خورده پشت پا خوش بود
و يك نفر كه از اول كنار خود مي مرد
به مرده بودن خود پشت زنده ها خوش بود
چه چاره باز اگر هم دعا اثر نكند
كه قوم نوح به اميد ناخدا خوش بود
و من ز حسرت يك شعر خوب مي گويم
و شاعر يكه به اين شعر واژه ها خوش بود
Mahdi Hero
18-06-2008, 12:31
دوست دارم و دانم كه نداري دوستم
تو بگو من چكنم تا تو بداري دوستم
seied-taher
18-06-2008, 12:32
ما را دردیست امروز و آن روی نگار است
برای عاشقان مست امروز
سخن گفتن برایم ننگ و عار است
----------------
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایین در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او یر گران کرد
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
Mahdi Hero
18-06-2008, 12:40
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دامنم را نگه قوي تو دريا مي كرد
وقتي از ساحل بدرود تماشا مي كرد
خانگي بود دل و وسوسه ي كوچ نداشت
ماكيان را تب قشلاق تو دُرنا مي كرد
استواي نگه! آن ظهر پر از مهر مرا
افق قطبي چشمان تو يلدا مي كرد
دارم از خودم خالی می شوم
تف به سفره ای که سیرت نمی سازد
تا در پی نانی که سجده اش را نابلد می مانی
رجعتی به هر “رجاله ای” بری.
تف به خطی که بر پیشانی ام نشست
به گمانم سرنوشت تو را نیز
ازین پیشانی تراشیده باشند
seied-taher
18-06-2008, 12:55
دارم از نفس می افتم
تو هجوم سایه ها
کاشکی بشکنه دوباره
بغض این گلایه ها ...
Mahdi_Shadi
18-06-2008, 13:14
آسمان صاف است
و ماه و برف
هر دو یک رنگ اند
Mahdi Hero
18-06-2008, 13:18
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
زگــرد راه فــرود آ ، غبار را بشكــن
ملال سينه ببـر، انتظار را بشكــن
صفاي صحبت خد را زمن دريغ مـدار
تو جاودانه بهاري ، بهار را بشكن
بيا كه بين مــن و تــو فراق حائل شــد
به اقتــدار محبت حصار را بشكــن
كنون كه خار غمت نيش مي زند بر دل
بيا به باغ دل آزار ، خار را بشكن
شب فــراق تو خــواب سپيــده مي بينـد
چــو آفتاب بيا شام تــار را بشكــــن
Mahdi_Shadi
18-06-2008, 13:36
نفرت
جای نجابت را گرفت
در چشم های اسب درشکه
Mahdi Hero
18-06-2008, 13:36
...............
seied-taher
18-06-2008, 13:40
هر کجا مینگرم
نیزه و شمشیر است
یا رب برادرم
تک و تنهاست
تنها تويی مخاطب اين روح بی قرار
معشوق ناگزير غزل های رنگ رنگ
در شاعری شروع نخستين من تويی
با هر غزل غزال تر، آوردمت به چنگ
می خواهمت عزيز تر از هر چه آرزوست
ای آرزوی گمشده ، ای حسرت قشنگ
تا بوی علف و عشق به پیراهنم پیداست
همواره و هنوز
همان روستائیم
تو
باور نمی کنی از باران بپرس.
من کلی تنوع به خرج دادم شعر به "گ" ختم بشه شما با "ت" شروع میکنید؟:19::31:
Mahdi_Shadi
18-06-2008, 16:14
حالا مگه میشه روی حرف فرانک خانوم حرف زد؟!!...وقتی گفت «ت» یعنی «ت»!
ولی با اجازه ی فرانک جام من با همون گ شروع کنم:
گربه میخوابد، بیدار میشود
و با خمیازه های کشدار
میرود پی عشق بازی
Mahdi Hero
18-06-2008, 17:02
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله ذرهد قدر یک ساعته عمری درد دادکند
سلام
ببخشید نمی دونم چرا گ را ت دیدم
شرمنده
با اضطراب و دلهره اما دوان دوان
آمد دلم به ديدن تو خوب مهربان
در دست باد يك چمدان شعر و دلخوشي
از سمت تو قشنك ترين خنده ي جهان
بعد از چقدر فاصله مثل گذشته ها
حالا رسيده است به هم باز دستمان
seied-taher
18-06-2008, 18:38
نترس ، که ترس تو برده دلم
مبر ، که دلم را برده کرم
ساقی امشب را بلا کش گشته
مرو ، که دور است حرم....
من مثل هيچ کسی بد نمی شود
من مثل آينه مرتد نمی شود
من مثل جاده نه مانند کوچه ها
وقتی که هيچ کسی رد نمی شود
من مثل حادثه هايی که ممکن است!
تو اتفاق نيفتد نمی شود !
تومثل هر چه نيايی عجيب نيست!
من مثل فاصله ممتد نمی شود .
Mahdi Hero
18-06-2008, 21:57
دلم در پيشگاهت بندگي کرد
و حتي با نگاهت زندگي کرد
به دل گفتم عزيزم دست بردار
ولي او مثل تو يک دندگي کرد
دلی شکستنی و بيقرار داده به من
دل تو را ولی از آهن آفريده خدا
تو را برای نشستن مقابل چشمم
مرا برای غزل گفتن آفريده خدا
جهنّمی شده روز و شبم،تو را انگار
فقط برای عذاب من آفريده خدا
seied-taher
18-06-2008, 22:27
ازنگاهت شادی، من پرنده می دیدم
من پرنده ها در آن چشم مهربان دیدم.........
پیش من خرامیده ای ، ای غزال صحرا بین
در حضور خود در دشت، آهوی جوان دیدم.........
شاخه حضور تو پر شکوفه ظاهر شد
لحظه ای تو را حتی، جای ارغوان دیدم.......
در خیال من بودی، در خیال من هستی
آنچنان که می دانی، من تو را چنان دیدم
من تو را نمی خواهم در قفس ، کنا ر خود.......
بعد از این تو خواهی بود ، آنکه پیش از این دیدم
سایه حضور تو می کند عبور از من
من تو را به شعر خو د، سقف و سایه بان دیدم......
لحظه عبور از درد، روزگار سختی بود
من تو را کنار خود روز امتحان دیدم........
از گدار سختیها چون عبور می کردم
از تو جرات و صبر و طاقت و توان دیدم.........
عمر اگر چه کوتاه است، پر ز خنده و آه است
من ولی به کوتاهی، جلوه های آن دیدم........
کوچه های هستی را من پیاده پیمودم
در میان راه خود، خیل عاشقان دیدم..........
نیمه های راه از تو ، من ز شوق سر مستم
.........عزیزم را من به کاروان دیدم........
روز و شب به خود گویم ،خوشبحال من سالک
کس ندیده است از عشق ، آنچه در جهان دیدم.........
زنده یاد :کاشانی
مثل خواب نازک گنجشک ها ویران شدم
خواب می دیدم که در باران پرستیدم ترا
باد چرخی زد، اتاقم پرت شد باران گرفت
چشم من روشن! ترادیدم ترا دیدم، تو را
Mahdi Hero
19-06-2008, 00:19
از بهر حفظ گله شبان چون بخواب رفت
سگ بايد اي فقيه, نه آهوي خوشخرام
من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم
Mahdi Hero
19-06-2008, 10:09
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
seied-taher
19-06-2008, 11:25
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایین در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او یر گران کرد
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
ديشب روي سجادة اصرار غريزه سجده كردم
و شهودي كه نبودند
قطرات عرق شرم كه نباريدند
تني از جنس جسارت
بدني نازك وگرم
قدمي تا لب حوض وضوح
پشيماني و شك
بازگشت زير سقف سيماني
و خداي ناز سكوت
پرده اي رفت كنار،
انعكاسي از هوس روي دو تيره مردمك ديوانه و مست
جنگ خونين دل و ايمان و شهامت و اراده،
و دو دست بي اراده ، كه به فرمان شب و مهتاب تاريك و نمايان ميشد
دم درگاه هميشه راهي پيداست...
تو نیستی
اما من برایت چای میریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کنه
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
مي برد دل را به شهر عشق ها دلداگي ها
موج دريا لطف صحرا عطر جنگل بوي باران
بوي گلپر دل ربايد با نسيمي در چمن ها
عطر پونه روح مي بخشد به تن در جوکناران
برکه در دالان جنگل چشمه در آغوش بيشه
جلوه گر عکس درختان در صفاي چشمه ساران
دل به رقص آرد ز مستي در هواي صبح جنگل
بانگ مرغان غزلخوان ، هاي و هوي آبشاران ...
Mahdi Hero
19-06-2008, 13:42
نيازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
seied-taher
19-06-2008, 14:58
تنگ است قفس دنیا برایم
تاب است توانم
رازیست درون سینه زرد فکانم
تاب است توانم
ghazal_ak
19-06-2008, 15:07
من ندانم که کیم
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم
seied-taher
19-06-2008, 15:17
معاشران گره از زلف یار باز کنیــــــــــــد
شبی خوشست بدین قصه اش درازکنید
حضورخلوت انس است ودوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنیــــــــــــد
Mahdi Hero
19-06-2008, 16:38
دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و گنج خانقاهت بس
سايه ي خويش را بر ساعت هاي آفتابي بيافكن
و بادها را در كشتزارها و علفزاران رها كن.
به آخرين ميوه ها امر كن تا برسند.
دو روز شرجي تر ديگر به آنها مهلت بده.
آنها را به رسيدن و كامل شدن وادار
و آخرين شيريني را در شراب كهنه بيانداز.
seied-taher
19-06-2008, 18:43
زلف هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
Mahdi Hero
19-06-2008, 21:13
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم
ميان خاطره هايم
کسي قدم مي زند که
توان پاه ايش را
به دستانش سپرده است
و حالا که به جاده
نيم راه
به باريکه اي از زمان رسيده
ديگر به خودش هم فکر نمي کند
در هر غروب
داستان غربتم را تکرار می کنم
و غروب از گريه های بی صدای دلم سرخ می شود
يک روز عاقبت
من غروب می کنم
آن وقت
غروب
غريب می شود
دوباره معجزه کن تا جهان به پا خیزد
زمین به سجده رود آسمان به پا خیزد
پس از گذشتن یک قرن غیر ممکن نیست
که در مقابل آرش کمان به پا خیزد
کمی مقابله کن با پدیده ها نگذار
که موج با کمک ماهیان به پا خیزد
سلام
چطورید؟ یاد احوالپرسیهای قدیم بخیر
K A R I M I
19-06-2008, 22:19
دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و گنج خانقاهت بس
با اجازه از حاج مهدی
Asalbanoo
19-06-2008, 22:21
سرانجام ِهر آئینی
به غیر از عشق
سرافکندگی و نکبت و بی فرجامی ست.
سرانجام ِهر آئینی
به غیر از عشق
سرگشتگی و بدنامی ست.
تو گفتي دوستت دارم ببين از من مشو دلگير
دروغ از تو شنيدن هم صفاي ديگري دارد
خدايا گر چه كفر است اين ولي باور كن اين شب ها
دلم كافر شده زيرا خداي ديگري دارد.
سلام اقا جلال
خوبی ؟ چه خبرا؟
Asalbanoo
19-06-2008, 22:27
دلم انگار می فهمید در انبوه غریبی ها
رفاقت ها چو خنجر شد
و قصه در سکوت بی جوابی مرد
اینجا بود وقتیکه زمین آغاز حسرت شد
زمان پردازش بی وقفه ی تکرار غم ها بود
صدا راه فراری بود خود تاریک و بی روزن
و عشق
آواره ای بی سرزمین در راه نفرت شد
-----------
مرسی فرانک جون خوبم
تو خوبی:دی؟
در و ديوار اين خانه پر است از شعر و افسانه
پر از نقاشي بي آب و رنگ دوستت دارم
***
.................................................. ..
دوباره قصه ي ماه و پلنگ دوستت دارم
نوبت هم خوبه رعایت بشه:دی
Asalbanoo
19-06-2008, 22:33
مغزِ من
مثلِ یک زندانی
خط خطی و محبوس است!
مغزِ من
مثلِ یک زندان بان
خسته و بی منطق و تنبل شده است!
مغزِ من، از تکلیف خسته شده ...
مغزِ من، از قانون خسته شده ...
مغزِ من، خسته ی قانون شکنی ست.
مغزِ من، خسته ی بی تکلیفی ست.
مغزِ من، از دیدن، رنجیدن، خسته شده.
مغزِ من، از مضحکه ی " فهمیدن" خسته شده.
مغزِ من، منزجر از دیدنِ انسانِ مدرن ...
مغزِ من، منزجر از مضحکه ی " پُست مدرن" !
مغزِ من، در زندان
زندگی، زندان بان.
مغزِ من، زندان بان
خود ِمن در زندان.
مغزِ من
از زندگی
خسته شده.
خود ِاین زندان بان
از زندان
خسته شده
هزارسینه غزل در تب نگاهی سوخت
اگر که عشق همین است ما نمی خواهیم
چه بود مذهب ما ؟ سر به آسمان بردن
سری که روی زمین است ما نمی خواهیم
به جای نقش شهادت اگر که پیشانی
اسیر پینه و چین است ما نمی خواهیم
خوبم . ممنون.
سلامتی نداریم (خبر)
Asalbanoo
19-06-2008, 22:51
من آن اسیر دلبر کمند موی قصه ام
که در سپهر خواب من نشانه گشته ماه من
به این سخن شدی مرا تو آشنای زندگی
فقط تو عابری دراین مسیر کوره راه من
نمي دانم چه بايد كرد
بمانم يا كه بگريزم
اگر خواهم بمانم با تو اين را دل نمي خواهد
ز از خانه را هم يار پا در گل نمي خواهد
تو عاقل يا كه من ديوانه من يا تو به هر حالي
عذاب صحبت ديوانه را عاقل نمي خواهد
سلام مژگان جونم
لنزتون مبروک
bidastar
20-06-2008, 01:23
در وصف جمال تو چه گويم كه چناني
من هرچه بگويم تويقين بهتر از آني
در خاطر دلخسته ي من خاطره اي كو ؟
تا وهم وخيالش دهدم قوت وجاني
بیرون شامی میخورید
کمی قدم میزنید
یک ریز حرف میزند
داستانسراییهای شگفت انگیز
از کرور کرور آدمهایی که عاشقش شدند
بذله گویی میکند
ژستهای بامزه میگیرد
نگاه میکنی به چشمهایش که دیگر رازآلود نیستند
بیچاره دنیا
نمیداند
خیلی وقت است
دل تو جای دیگریست
seied-taher
20-06-2008, 09:37
تنها دلیل من که خدا هست و این جهان زیباست ،
وین حیات عزیز و گرانبهاست ،
لبخند چشم توست!
هرچند با تبسم شیرینت
آنچنان از خویش می روم که نمی بینمش درست!
لبخند چشم تو
در چشم من ٬ وجود خدا را
آواز می دهد.
در جسم من ٬ تمامی روح حیات را
پرواز می دهد.
جان مرا - که دوریت از من گرفته است -
شیرین و خوش
دوباره به من باز می دهد.
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
seied-taher
20-06-2008, 10:05
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
در حضور غزل و شعر حماسي افسوس
آنقدر مرثيه خواندند كه ما پير شديم
بسكه تا آينه گفتيم شكستند آنرا
سنگ در ديده ی هر آينه تعبير شديم
وا اسف در دل اين آتش بيشرم زمان
جلگه جلگه برهوت از تب تبخير شديم
تا به كي شرح ستمكاري ظلمت بدهيم
از به يادآوري حادثه دلگير شديم
amirtoty
20-06-2008, 12:31
مرد جوانمرد نمیرد هرگز اگرم مرد به چپ و راست حافظ
malakeyetanhaye
20-06-2008, 12:33
می ده ساقیا، تا کم شود خوف و رجا
گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا
پیش آر نوشانوش را، از بیخ برکن هوش را
آن عیش بیروپوش را، از بند هستی برگشا
diana_1989
20-06-2008, 14:25
خداوندا ...
اگر روزي بشر گردي ، ز حال ما خبر گردي ،
پشيمان مي شوي از قصه خلقت .
از اين بودن ، از اين بدعت
خداوندا ...
نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا ، چه دشوار است .
چه زجري مي کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است
تا پاکی سادگی مرا پیش ببر
تا کلبه ی بی ریای درویش ببر
ای لهجه ی خیس ابر ها، ای باران
دستان مرا بگیر و با خویش ببر
diana_1989
20-06-2008, 14:54
روز آن است كه مردم ره صحرا گيرند
خيز تا سرو بماند خجل از بالايت
Mahdi_Shadi
20-06-2008, 15:15
تمام بعد از ظهر امروز
سنجاقک
به کوه فوجی مینگریست
Mahdi Hero
20-06-2008, 17:06
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نكشيد جز به پروانه دوست
زان خانه كه خون عاشقان مي ريزد
رفتيم برادران به كاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتيم كه سر نهيم بر شانه دوست
زنجير مياوريد و تهمت مزنيد
بس باد بگوييد كه : ديوانه دوست
پيمانه همان بود كه با دوست زديم
پيمان نشكستيم ز پيمانه دوست
مرغي كه هزار دام دشمن بدريد
بنگر كه چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبرديم به پايان و شب است
با باده سحر كن تو به افسانه دوست
seied-taher
20-06-2008, 17:27
تا در دل من عشق تو آموخته شد
جز عشق تو هرچه بود سوخته شد
H A M A S
20-06-2008, 17:38
در مشرب من خلوت اگر خلوت گورست ***** بسیار به از صحبت ابنای زمان است
دیوانه ما را نخریدند به سنگی ******* یوسف به زر قلب در این شهر گران است
تا مرا دم تو را پدر یاد است
دوستی من و تو بر باد است
تا نبينيم سرانجام كه ميميرد عشق
به كه پروانه صفت ، شعله به جان در زدني
زندگي معركه اي بود سراسر زد و خورد
پشت پا خوردني از هركس و بر سر زدني
با چنين شيوه ، شب اي ماه ! گوارا بادت
راه خود رفتن و تابيدن و تسخر زدني
seied-taher
20-06-2008, 18:02
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
دلتنگ ترين خاطره ام مردن تست
خاموش ترين ترانه افسردن تست
ليلاي اساطيري انديشه ي من
آهسته بروكه خون من گردن تست
Mahdi Hero
20-06-2008, 20:02
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمی دانم
وزین سر گشته مجنون چه می خواهی نمی دانم
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی
چه صحرایی, چه خضرایی, چه در گاهی نمی دانم
مردن چه فرقي مي كند با بي تو سر كردن
اين را نمي داند خداي من خداي تو؟
مي آيم اما چادرت در باد مي رقصد
مانده است بر سطح خيابان رد پاي تو...
وقتي سرم براي خطر درد ميکند
حتا غزل مرا زخودش طرد ميکند
من نيز آتش دلم اي مهربان من
دمسردي تو گاه مرا سرد ميکند
حواي من ! بخند که لبخند با دلم
کاري که سيب با پدرم کرد<ميکند
cityslicker
20-06-2008, 23:35
در دور دست خودم تنها نشسته ام
نوسان خاک ها شد
و خاک از میان دستانم لغزید و فرو ریخت
شبیه هیچ شده ای
چهره ات به سردی خاک می زند
bidastar
20-06-2008, 23:40
دلا داری سر بارندگی را
هوای می خوش بخشندگی را
دلا خود را بدریا می سپاری
عجب جدی گرفتی زندگی را
diana_1989
20-06-2008, 23:41
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر زمنقار
cityslicker
20-06-2008, 23:41
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امضات خیلی قشنگه اما اول شعر با الف بود
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
نازنین این زودتر می امدی حالا چرا؟
bidastar
20-06-2008, 23:44
انکه لبخندش به جانم فتنه انگیزد تویی
انکه چشمانش شراب ناز میریزد تویی
اخرین یادی که شب در خاطرم ماند ز توست
اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی
cityslicker
20-06-2008, 23:46
یاد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد فردا لب سلخ طرحی از بزها بردارم
طرحی از جارو ها و سایه هاشان در آب
diana_1989
20-06-2008, 23:48
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امضات خیلی قشنگه اما اول شعر با الف بود
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
نازنین این زودتر می امدی حالا چرا؟
ميسي:11: قابل شما رو نداره ؛ آره ديدم و اصلاحش كردم ، اما انگار دير شد :20:
bidastar
20-06-2008, 23:48
بیا چشمان ما را باز تر کن
غروب روزها را باز سر کن
برای نغمه های عاشقانه
قناریهای عاشق را خبر کن
diana_1989
20-06-2008, 23:49
نزن تن را که زن
ازهجوم نگاه ات تا فاصله دستها
چوب می خورد
واژه ها پرتاب سنگ است ومی خورد به تنش
تنی که فرسوده تر از قبل
بهانه را جای خوبی نگذاشته
خجالت می کشد ازخدا
و خدا خدا می کند
نيفتد نگاهش به حسی ناتمام
با سيب های نچيده ای که رانده شده
به انتهای انتحار خودش
نزن
که
زن ...
bidastar
20-06-2008, 23:52
نگاهم میل طغیان دارد ا مشب
گلویم بغض باران دارد امشب
برای خلوت خود همزبانی
دل من چشم گریان دارد امشب
cityslicker
20-06-2008, 23:53
خواهش میکنم
============
با نیازی که رنگ میگیرد
در تن شاخه های خشک و سیاه
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسیمی که میتراود از آن
بوی
بوی عشق کبوتر های وحشی
نفس عطر های سر گردان
bidastar
20-06-2008, 23:57
نگاهی کن دل رنجور خود را
زدی تا پای آخر زور خود را
نفسها را رساندی گرچه بر لب
به دستت کندی آخر گور خود را
Mahdi Hero
21-06-2008, 01:08
ای یار بگو چرا جهانی
دشمن شده با دلم چنانی
Mojtaba N87
21-06-2008, 01:17
ای یار بگو چرا جهانی
دشمن شده با دلم چنانی
یه روزی از روزای دور ، با هم بودیم ، ما ،ما بودیم. خسته شدی ...
رفتی ولی این رو بدون ، بدون تو حتی یه روز از اون روزا ؛ نمیره از خاطر من ؛ حتی یه روز از زندگیم ؛ نمیگذره بدون
غم...
ARYAN-44
21-06-2008, 01:22
می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را******** زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
Mojtaba N87
21-06-2008, 01:28
آه که از رسم زمانه ؛ با می خوشخوار سبک نیز نتوان رست ...
این چه اندوه ست در این دنیا ؛ که ما را دست و پا بست؟؟
ARYAN-44
21-06-2008, 01:31
توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من ********* زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را
Mahdi Hero
21-06-2008, 03:51
آخر هم از این فراق و دوری
مرگم ندهد به من امانی
یک شب از
فرط غم خاطره ها
دست کولک مرا
برد به دنیای شب بی خبری
دل من
همگذر باد
به دریای شب حادثه شد
نفسم قصد جدایی
بنمود از بدنم
چونکه دیدم
ثمر راغب خون
رحمت همیاری نیست
اثر کوه یخی
در قدم سرد زمستان
نظر مرده ی یخ
تن زیبای شقایق را
بی دغدغه
در خاک نهاد
Mahdi Hero
21-06-2008, 12:36
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه
هر نُتی که از عشق سخن بگوید زیباست
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست...
H A M A S
21-06-2008, 14:38
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
Mahdi Hero
21-06-2008, 14:55
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آكنده بود
گرد ما گوئی حرير ابرها
پرده ای نيلوفری افكنده بود
درمان درد دوری آن یار میکنم
وقتی که میل سبزه و گلزار میکنم
چون شد شکسته کشتی صبر من در آب عشق
خود را بهرچه هست گرفتار میکنم
Mahdi Hero
21-06-2008, 16:23
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخواست مشكل نشيند
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
کز دست میرود سرم ای دوست دست گیر
شرطست دستگیری درمندگان و من
هر روز ناتوان ترم ای دوست دست گیر
Mahdi Hero
21-06-2008, 17:12
روی كاشی های ايوان دست نور
سايه هامان را شتابان می كشيد
موج رنگين افق پايان نداشت
آسمان از عطر روز آكنده بود
گرد ما گوئی حرير ابرها
پرده ای نيلوفری افكنده بود
در این خانه
جای سخن نیست
زبا بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
Mahdi Hero
21-06-2008, 21:21
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخ است و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه درو بيم فروريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه ي باريدن را گويي منتظرند...
seied-taher
21-06-2008, 22:35
دیگر پیامی از تو مرا نارد
این ابرهای تیره طوفنزا
زین پس به زخم کهنه نمک پاشد
مهتاب سرد و زمزمه دریا
bidastar
21-06-2008, 23:31
اگر کردی بهارا یاد ما را
هوای کوی غم آباد مارا
بگیر از کوچۀ دلگیر پائیز
سراغ منزل فریاد ما را
آنقدر تنها ماندم
که سخن بر گوشه لبانم خشکيد
و آنقدر غم را به سکوت گفتم
که در گوشه دلم لختيد
و تنها خونابه اش
چکه چکه
گونه هايم را به نم کشيد
به غربتم و آشنايم نيست
غروبي سرد و سکوتي سياه
چونان سايه اي سنگين
سراسر سرنوشتم را فرا گرفته
سرخ سيمايم
نه از سرخاب
که از سوز سرماي سخت سرزمين سالوسيان
و تو اي عزيز
تو که مي داني چنينم
چرا مهر سکوت بر لبانت زده اي
bidastar
21-06-2008, 23:46
یقین دارم ز قرآن سر بریدند
هم از دین هم ز ایمان سر بریدند
اگر چه آب مهر مادرت بود
تورا با کام عطشان سر بریدند
seied-taher
22-06-2008, 00:01
دلبر اگر هزار بود
دل بر آن یکی بند ............
در کنار رودخانه مي پلکد سنگ پشت پير
روز، روز آفتابي ست
صحنه ي آييش گرم است .
سنگ پشت پير در دامان گرم آفتابش مي لمد، آسوده مي خوابد
در کنار رودخانه .
در کنار رودخانه من فقط هستم
خسته ي درد تمنا ،
چشم در راه آفتابم را .
چشم من اما
لحظه اي او را نمي يابد .
آفتاب من
روي پوشيده است از من در ميان آبهاي دور
آفتابي گشته بر من هر چه از هر جا
از درنگ من ،
يا شتاب من ،
آفتابي نيست تنها آفتاب من
در کنار رودخانه ...
bidastar
22-06-2008, 00:06
هیشه مانده ام خیره به راهت
شد این دل تشنه ی شط نگاهت
تمام جسم و روح مرد عاشق
فدای چشمهای مثل ماهت
=======================
برای آخرین بار از دوستان میخوام که از اشعار مناسب برای تاپیک مشاعره استفاده کنند
با شعرهای سپید و بی وزنشون نظم و عنوان این تاپیک رو به هم زدند
هر چند بی فایده هست
!!!!!!!!!!
seied-taher
22-06-2008, 00:12
دلبر اگر هزار بود
دل بر آن یکیست ............
امشب که ماه انجمن دلبران یکیست
دلبر اگر هزار بود دل بر آن یکیست
پیش از آنی که به هر بی سروپا دل بندم
کمکم کن که به مردان خدا دل بندم
من که باید به بقای عبدی ره یابم
آخر از چیست که بر اهل فنا دل بندم
هیچکس از من غفلت زده پرسش نکند
که چرا بر سخن اهل خطا دل بندم
من که باید به عنایات تو دل خوش دارم
به چنین نفس بد اندیش چرا دل بندم
جسم و جانم شده بازیچه شیطانکها
مگذارید به فرمان هوا دل بندم ....
نه به قدرت طلبان،نه به سیاست زدگان ،
جای آن است کمی بر صلحا دل بندم
درد عصیان سرطان دل بیمارم شد
کو طبیبی که ز لطفش به شفا دل بندم
دل نا اهل مرا خود به طبیبی بفرست
من نه آنم که به درمان و دوا دل بندم
من که در راه خودت تربت دلبر جویم
به کجا جز حرم کرب و بلا دل بندم
شهدا کرب بلایی شدهی واقعیند
بگذارید به یاد شهدا دل بندم
مرغ عشق سحری گشته دلم میخواند
ای گل فاطمیان آه بیا دلبندم
Mahdi Hero
22-06-2008, 00:53
من اين جا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه بر داريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان در هر كجا
آيا همين رنگ است؟
seied-taher
22-06-2008, 01:01
تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس، مرغی اسیرم
Mahdi Hero
22-06-2008, 01:30
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
بر پیش نهاده کله کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرس ها و کجا ناله کوس
سرود هستی را
با ترنم صدای تو
فریاد خواهم زد
من در هیاهوی
باد و باران
در ترنم یک سکوت
نقش تو را با مداد
رنگانگ آرزوها
هاشور خواهم زد
دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم
یواش! دست نزن! شیشه ام ترک دارم
چه قدر وسوسه در چشم انتخاب من است
که بر صداقت آیینه نیز شک دارم
رفیق! بار غریبی به دوش من ماند ست
که احتیاج به یک دوست یک کمک دارم
صدا زدم که: به من در قبال سکه ی زخم
چه می دهید؟ یکی گفت: من نمک دارم
من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت
خوشم به این که غمی با تو مشترک دارم
seied-taher
22-06-2008, 11:03
میهمان پر در آن کعبه که با زر بزند
کعبه کو تا که بیاید به درم در بزند
میشناسم به خدا کعبه حسنی را من
کهبیاید به فقیران زمین سر بزند
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
Mahdi Hero
22-06-2008, 15:49
يادگار روزها و شب هاي وصل؟
اتصالي با جهان بي كران؟
اتفاق كوچه هاي تنگ شهر؟
التماس روزهاي زرد رنگ؟
يا غرور بي بديل سبز و گرم؟
مشكل ما درد نان تنها نبود؛
حتم دارم كه خدا آنجا نبود!!!
باز آواز درشت دوره گرد ...
پرده انديشه ام را پاره كرد :
دوره گردم ، كهنه قالي ميخرم
دست دوم جنس عالي ميخرم
خواهرم بي روسري بيرون دويد؛
گفت: آقا سفره خالي ميخريد!!!
diana_1989
22-06-2008, 21:23
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
mohammad99
22-06-2008, 22:03
در بستنِ پيمان ما
تنها گواه ما شد خدا
تا اين جهان، بر پا بود
اين عشق ما بماند بجا
اي ساربان کجا مي روي
ليلاي من چرا مي بري
***
دانلود ساربان محسن نامجو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یار من
غمگسار هجران بود
در دلش
کشته های جنگ به یاد
اینچنین
در طلسم شهر اسیر
همنفس از دیار غصه
برفت
همدم زخم آسمان
گردید
نغمه از درد این زمانه
سرود
دل به این ناظران صحنه
نداد
انتظارش
نگاه چشم بصیر
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
به میخانه امامی مست خفته است
نمیدانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است
برو عطار کو خود میشناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است
پيكر تراش پيرم و با تيشه خيال
يك شب تو را ز مرمر شعر آفريده ام
تا در نگين چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سيه را خريده ام
بر قامتت كه وسوسه شستشو در اوست
پاشيده ام شراب كف آلود ماه را
از من بگیر خاطره ی این غبار را
این داغ سالخورده و این انتظار را
این فصل پیر نعش مرا منتظرشده است
از من بگیر وسوسه ی انتحار را
ذهنیت پرنده شدن را به من بده
آوازکی بده که بخوانم بهار را
دست خودم که نیست شما آرزو شدید
این شاعر تکیده ی بی اختیار را
کم کم غروب می کنم و خسته می شوم
با خود به گور می برم این انتظا را
bidastar
22-06-2008, 23:24
از ین بیغوله ها جز شب نرویید
حدیث روشنی بر لب نرویید
دل آئیه ها آتش گرفته
که اینجا غیر رنگ تب نرویید
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمين
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام، كجا
نديده اي مرا ؟"
diana_1989
23-06-2008, 00:00
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...
تو ای کسی که هيچگاه
نيامدی به وعده گاه
هنوز هم سه شنبه ها
به وقت مرگ آفتاب
کنار نرده های باغ
من انتظار می کشم.
استراحت قبل از کنکوره:دی
diana_1989
23-06-2008, 00:19
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولي
گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
...
اينطور ميگن :دي
دل مويه هاي شاعري ات را به من بده
آن يك دو بيت آخري ات رابه من بده
محض رضاي اين دل ايلاتي غريب
آن حالت عشايري ات را به من بده
اين گريه هاي باطني من براي توست
آن خنده هاي ظاهري ات را به من بده
diana_1989
23-06-2008, 00:33
هر انكس مال و جانش بيشتر بي
دلش از درد دنيا بيشتر بي
یک شع با ردیف تو، تنها برای تو
تنها برای پاکی بی ادعای تو
حالا درست مصرع سوم تویی ومن
با یک سبد ترانه پر از خنده های تو
diana_1989
23-06-2008, 00:36
وقتي دل سودايي ميرفت به بستانها
بي خويشتنم كردي بوي گل و ريحانها
سعدي
آهاي مردم...
ديگر نه بال مي خواهم
نه روزنه اي براي پرواز
شما كه نديديد
كبوتر شهر پرپر ما
وقتي كه
جسد بي جان درخت همسايه را
تكه تكه پيدا كرد
چگونه چشمانش را
به من داد
وخودش را هم به آب
شاعر این یکی را گفتی که بلد بودم؟
diana_1989
23-06-2008, 00:41
آفرين .... :دي
ولي من هويجوري نوشتم
....
نمی دانی چه شبهایی سحر کردم
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
در خلوت خواب گوارایی
و آن گاهگه شبها که خوابم برد
هرگز نشد کاید بسویم هاله ای یا نیمتاجی گل
از روشنا گلگشت رؤیایی
در خوابهای من
این آبهای اهلی وحشت
تا چشم بیند کاروان هول و هذیان ست
این کیست ؟ گرگی محتضر ، زخمیش بر گردن
با زخمه های دم به دم کاه نفسهایش
افسانه های نوبت خود را
در ساز این میرنده تن غمنک می نالد
bidastar
23-06-2008, 00:44
نمی دانی چه شبهایی سحر کردم
بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من
اینجوری قبول نیست
=============
دلا داری سر بارندگی را
هوای می خوش بخشندگی را
دلها خود را بدریا می سپاری
عجب جدی گرفتی زندگی را
دلداده ی من گر که مرا یاد کند
ویرانه ی دل در دلم آباد کند
آن سرو سهی قامت و گلگون رخ و مست
از دیدن خود قلب مرا شاد کند
و
امشب از چشم هايت غزل را مي نويسم چو يک قطره باران
در خيالي که تنها براي عشق ما پيش هم جا ندارد
در نگاه تو بايد فدا شد بايد از دين احمد جدا شد
لحظه ي مرگ من زندگاني است اين نبودن تقلا ندارد
diana_1989
23-06-2008, 00:52
دختري خرد شكايت سر كرد
كه مرا حادثه بي مادر كرد
....
قبلنا كه بود
دلگيري از مرام و مسلماني ام ، اگر
پندارهاي كافري ات را به من بده
يا از دلم به معجزه پيغمبري بساز
يا آن عصاي ساحري ات را به من بده
شما ادامه بده
bidastar
23-06-2008, 00:55
هیشه مانده ام خیره به راهت
شد این دل تشنه ی شط نگاهت
تمام جسم و روح مرد عاشق
فدای چشمهای مثل ماهت
تمام ابروی من فدای ان شبی که تو
پر از نياز ميشوی
مثال کودکی خود،دوباره ناز ميشوی
دو دست من برای تو دوباره باز ميشود
و دل برای بوسه ات پر از نياز ميشود
تمام اروزی من
شبی ز ياد ميرود
همان شبی که تا سحر
تمام ابروی من،به خاطر نياز تو
همه به باد ميرود
diana_1989
23-06-2008, 01:06
در دلم افتاد اتش ساقيا
ساقيا آخر كجايي هين بيا
Mahdi Hero
23-06-2008, 01:12
الا اي طوطي گوياي اسرار
مبادا خاليت شكر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
كه خوش نقشي نمودي از خط يار
bidastar
23-06-2008, 01:15
ر یکم سخته
ولی ممکنه :
ره آورد سفر را میفروشیم
نگاه دربدر را میفروشیم
دوچشم کور تو غرق تماشاست
که ما خون جگر را میفروشیم
diana_1989
23-06-2008, 02:16
مرا از این که میبینی پریشان تر چه می خواهی
از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه می خواهی
من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم
بیا این اوج و این پروازو این باور چه می خواهی
مرا از این که میبینی پریشان تر چه می خواهی
از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه می خواهی
من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم
بیا این اوج و این پروازو این باور چه می خواهی
مرا بیخود به باران می بری با مستیه چشمت
بیا این چشم ها این گونه های تر چه میخواهی
برای ادعای عشق اگر این سینه کافی نیست
بیا این تیغ و این شمشیرو این همسر چه می خواهی
من ان فر هاد مسکینم که کوه بهر تو کندم
بگو شیرین ترین رو یا بگو دیگر چه میخواهی
تمام این غزل با خون رگهایم نثارت باد
بگو دیگر عزیز من بگو دیگر چه میخواهی
Mahdi Hero
23-06-2008, 03:11
یک روز آمدم در کوچه یار
هر دم میامد یکی آن بازار
یک دوست نیامد تا من تنها
بمیرم بی تو در کنار غمها
اي برف
اي سپيد مقدس
من اندُهان ساده ي قلبم را
در دستهاي پاك تو مي مانم
آن را به عمق خاك فرو كن .
نجوا
باران و بامداد
ردپاي برف.
در جستجوي نقش ساده ي زن
تا سوختن خشنود
به سمت نجواي ستارگان و غروب
و توفان شرق و شلاق و اشک
و بعد آرامش اسارت برگها
درحلقه ي توفان
diana_1989
23-06-2008, 11:28
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
بنال بلبل بيدل كه جاي فرياد است
Mahdi Hero
23-06-2008, 12:07
تا خاک مرا به قالب آميختهاند
بس فتنه که از خاک برانگيختهاند
mohammad99
23-06-2008, 13:02
در اوج نیزارهای پشیمانی
قبرهای سیاه و سرگردان
که با من از یک طایفه اند سلام میگویم
تو باور نکن اما من عاشقم
رفتن دلیل نبودن نیست
در غروب اسمان تو شاید
در شب خویشتن چگونه بی تو گم شوم
تو را تا فردا تا سپیده خواهم برد
و با یاد تو و با عشق تو خواهم مرد
تو باور نکن اما من عاشقم
من آمدم به سوی تو سر تا به پا عروس
با تاجی از شکوفه ی بادام های باغ
آمیخت پیکرم
با دانه های خک
آمیخت چشم من
با ذره های ساده ی مهتاب
با ذره های ساده ی آبی
بنفش
سرخ
اما صدا صدای تو گم بود
بادام تلخ شد
آه ای همه بسیط مرکب
پیراهن سپید تنم ... وای
seied-taher
23-06-2008, 14:47
از علاقه مندان به شعر دعوت میکنم که به این تاپیک هم یه سری بزنید ..........
زیباترین شعر در مورد مادر
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
یک اسب یک افق
اتاق خواب قیلوله پنجره ای داشت
هنوز هم دارد
به رغم72/1 و وزن کم
شعر هایتان تکانم نداد
نمی دهد
قافیه نمی گیرم
اما مرگ سهراب ، نوش داروی ما نبود؟
در چشمتان یک مو بسته باشم
نکته ای از این باریکتر!
دست کم زمینه را طوری بچینید
حالا که دستتان به دهانم نمی رسد
تشریفم را ببرم کجا؟ صبر کنید
همه اش فکر می کنم ته این ماهی تابه
seied-taher
23-06-2008, 18:06
همه هست آرزوسم
که ببینم از تو رویی
چه شود تو را که من هم
برسم به آرزویی
cityslicker
23-06-2008, 18:13
يكي پيدا نميشه همدل من شه
توي اين راه مهيب همسفرم شه
ميدونستي باغچه ديگه گل نميداد
حياطشم بي تو صفايي نميداد
بار اولم بودش كه ناله و زاري زدم
به كسي حرفي نگفتم تموم حرفام نگفتهاس
از سكوت كردنش مردم تموم حرفامو خوردم
خيلي سخته كه دست من لمس نكنه دست تو
رو دست و پام سست و فلج شه واسه تو
چون تو نبودي
سایه گمگشته ای در یک کویرم کیستم
پرسشی بی پاسخم در جستجوی کیستم
یک قدم تا انتهای دردهایم مانده است
منتظر تا اینکه باز آیی ، بگویی کیستم
روی دوش خسته ام آواری از دلواپسی ست
از کدامین سمت می آیی ، بگو می ایستم
روبروی آینه تصویر خود گم کرده ام
عمری اما در کجای آینه می زیستم
cityslicker
23-06-2008, 18:35
من از مرگ نمي ترسم
صداي آخرين نفسهاي من به گوش نمي رسد
و هيچ كس نمي شنود
در فضا معلق ميمانم
در آن لحظه بگوبه آن عابر خسته
كه در پايدارترين شادي ها غمي نهفته است
و در پاكترين اعمال ، قطره اي از ناپاكي
hamid_hitman47
23-06-2008, 18:44
یکی هم جنس فرشته , که تنش پناه من بود, لحظه های بودن اون , فرصت گناه من بود, منو دزدید از خود من , منو عاشق خودش کرد, واسه ی عبور از پل , منو قایق خودش کرد...
seied-taher
23-06-2008, 18:45
یک چند در این مدرسه ها گردیدم
از اهل کمال نکته ها پرسیدم
یک مساله ای که بوی عشق آید از آن
در عمر خود از مدرسی نشنیدم
((شیخ بهایی))
cityslicker
23-06-2008, 18:50
من رهگذارِ خستۀ دشت جنونم
من مرغک بشکسته پر در خاک و خونم
افسانه ساز شهر تنهایی منم من
افتاده در گرداب رسوایی منم من
گفتم ولی باور نکردی
گفتم ولی باور نکردی
Mahdi_Shadi
23-06-2008, 19:25
یک بلبل
پشت بیدها
پشت بیشه
هميشه از سر بي خوابي ست
نه براي آرايش شعرم
گاهي كه ناگزيرم
ماه را از پيشاني پنجره
بياويزم و آن قدر بچرخانم
كه از سر گيجه اش
خوابم بگيرد و نفهمم
خورشيد چند شنبه
صبحانه ام را خورده است
Mahdi Hero
23-06-2008, 19:43
تن زن چو به زير فلک بی باکی
می نوش چو در جهان آفت ناکي
چيزي نمانده است به پايان راه ها
كم كم به يك طرف برويد اي نگاه ها
آن سو تر از نگاه شما در ميان باغ
يك سيب كال مانده در اين اشتباه ها
يك صخره هم دريغ كه پيدا نمي شود
اينجا به پشت گرمي اين بي پناه ها
از نیمه های شب می گذرم
و تو را
- در هیکلی مه آلود -
چسبیده بر سینهء دیوار
جا می گذارم.
با ارواح مردگانم وداع می کنم
پیش از آن که
با سیلی تو به یادشان آورم.
پرندگان و مردان دائم الخمر
شب را می شکافند.
بی پا پوش
به خیابان می روم
در گردش شبانهء خرگوشان گم می شوم
- خرگوشان
که در کار تصرف خواب زن همسایه اند
که برای باغچه اش حصار می بافد ـ
درختان و حشرات چسبناک
همه جا را پر کرده اند.
جایی برای تنفس نیست
باز می گردم
و تو را
همچون هوا
می بلعم!
Mahdi Hero
23-06-2008, 23:16
من اينجا چون نگهبانم تو چون گنج
تو را اسودگي بايد مرا رنج
bidastar
23-06-2008, 23:16
من از اين بس به همه عشق جهان مي خندم
به هوسبازي اين بي خبران مي خندم
من از ان روزي كه دلدارم رفت
به غم و شادي اين بي خبران مي خندم
مي خواستم حرف بزنم:
« دلم گرﻓ.........»
بوق اشغال مي زدي!
Mahdi Hero
23-06-2008, 23:27
يكي درد و يكي درمان پسنده
يكي وصل و يكي هجران پسنده
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسنده
bidastar
23-06-2008, 23:28
هوای آشنایی سرد سرد است
رُخ فریاد یاران زرد زرد است
نگاه این طبیبان سیه کار
به بیماران دل تزریق درد است
تمام هستي انسان گروگان چنان آني است
که بهر آزمون ارزش ما
طرفه ميداني ست.
در اين ميدان اگر پيروز گَردي
گويمت گُردي
وگر بشکستي آنجا
زودتر از مرگ خود مردي.
Mahdi Hero
23-06-2008, 23:32
يا بده جامي و از ساغر بنوشانم دمي
يا فدايم كن به چشمت تا دم صبح ازل
لباسي كه از درزهاش باران گرفته بودم
مادر تمام عروسك هايِ اتاق شد
پاييز
اينهمه نريخت
به زنگي فراموش شده خلاصه شود
( تولدت مبارك!)
تنها دو شمع
كه روي سينه هاي تو روشن شد
هيچ كيكي برهنه تر از اين نيست
bidastar
23-06-2008, 23:38
تو استدلال لفظ آبی آب
به سبزه زار چشمت پونه خواب
شب دلتنگی و طولانیت را
بنوشد جرعه جرعه نور مهتاب
Mahdi Hero
23-06-2008, 23:55
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
cityslicker
23-06-2008, 23:58
ميروم تا بدست آورم عشق را كه ندانستم كه عشق نزديك است...
Mahdi Hero
24-06-2008, 00:15
تا زهره و مه در آسمان گشته پديد
بهتر ز می ناب کسی هيچ نديد
bidastar
24-06-2008, 00:18
دگر از خندۀ دلها خبر نیست
لبی از چشمه ای احساس تر نیست
مگر جز کوچۀ بُن بست این شهر
بسوی زندگی راه دگر نیست
Mahdi Hero
24-06-2008, 00:27
تنهايي درخت را
پرنده هايي كه رفته اند
پر نمي كند
كسي از راه مي رسد
با دست هايي زرد
تا شايد آرامشي را به درخت هديه كند
اما درخت دورتر از هميشه مي ماند
و برگهايش را گريه مي كند
دوباره يک نفر از چشم سايه اش افتاد
کسی که آخر اين شعر خسته شد ،جان داد
سکوت چيز بدی نيست . ما فقط بايد
بدون درد بميريم،گنگ وبی فرياد
درخت خانه من قد کشیده
به جز صبر و سکوت از من چه دیده؟
*
نهال گردوی همسایه خم شد
دگر زیبایی این خانه کم شد
*
پریده رنگ از رخسار دیوار
مکان سایه های درهم و تار
*
گل محبوبه شب هم برآشفت
به روی بند رختم زاغکی خفت
*
به دیوار حیاطم پشت نرده
علف ها سر به در آورده هرزه
*
صدای تیک و تاک ساعتم رفت
به دنبالش توان و طاقتم رفت
تو در معادله هاي چهار مجهولي
به ضرب و جمع عدد هاي فرد مشغولي
ببين! دوباره مرا در خودت كم آوردي
كه ضلع گمشده ام توي خواب هذلولي
من آن سه نقطه ي گيجم پس از مربّع ها
كه مي رسد به تو از اين روابط طولي
Mahdi Hero
24-06-2008, 13:45
يا رب آن زاهد خودبين كه به جز عيب نديد
دود آهيش در آيينهي ادراك انداز
زندگي يا مرگ؟
باد پيچيد در ترانه برگ!
برگ لرزيد از بهانه باد!
هر كجا برگ خشك بود، افتاد
باغ ناليد و گفت:
‹باد مباد!›
در شگفتم گناه باد چه بود؟
برگ خشكيده بود،
باد ربود!
باد، هرگز نبود دشمن برگ
مردن برگ دست باد نبود!
زندگي ذره ذره مي كاهد،
خشك و پژمرده مي كند چون برگ،
مرگ ناگاه مي برد چون باد،
زندگي كرده دشمني، يا مرگ؟
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.