PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 [37] 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

sise
02-06-2007, 23:17
گمونم درستش هست :
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود

آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

آره همین درسته. آخه خیلی وقت پیش آوازشو از بنان گوش کرده بودم.



وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن

mohammad99
02-06-2007, 23:22
سلام


نامش همي نيارم بردن به پيش هركس

گه گه به نازگويم سرو روان من كو

sise
02-06-2007, 23:26
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمی‌دانم

من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی‌دانم

ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمی‌دانم

شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمی‌دانم

سلام محمد. شبت بخیر

Mostafa_Amol
02-06-2007, 23:38
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت ....... شد گردن بدخواه سلاسل

mohammad99
02-06-2007, 23:38
ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا خواهي برو جفا کن

sise
02-06-2007, 23:43
نه دل مفتون دلبندی ،نه جان مدهوش دلخواهی
نه برمژگان من اشکی،نه برلبهای من آهی

نه جان بی نصیبم را،پیامی ازدلارامی
نه شام بی فروغم را،نشانی ازسحرگاهی

نیابدمحفلم گرمی ،نه ازشمعی نه ازجمعی
نداردخاطرم الفت ،نه بامهری نه باماهی

به دیداراجل باشد،اگرشادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد،اگرخندان شوم گاهی

کی ام من؟آرزوگم کرده ای تنهاوسرگردان
نه آرامی،نه امیدی ،نه همدردی ،نه همراهی

گهی افتان وخیزان،چون غباری دربیابانی
گهی خاموش وحیران ،چون نگاهی به نظرگاهی

mohammad99
02-06-2007, 23:48
يا بخت من طريق مروت فروگراشت
يا او به شاهراه طريقت گرر نكرد

sise
02-06-2007, 23:58
درخرابات مغان نورخدامی بینم
این عجب بین که چه نوری زکجامی بینم

جلوه برمن مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی ومن خانه خدامی بینم

magmagf
03-06-2007, 00:02
من می دونم نمی دونید چقدر شما رو دوس دارم
کم کمش فکر می کنم قد ستاره ها باشه
من شنیدم می خواین از عشقتون دس بکشم
واسه یه عاشق می تونه این بدترین بلا باشه
من می دونم اونکه می خواین باید چیا داشته باشه
چشاش باید سبز و موهاش رنگ خود طلا باشه
اما می خوام واسه یه بار جای شما نظر بدم
کاش به جای اینا یه کم عاشق و مبتلا باشه

sise
03-06-2007, 00:08
هرچندکه ازآینه بی رنگ تراست
ازخاطرغنچه هادلم تنگ تراست

بشکن دل بی نوای ماراای عشق
این ساز،شکسته اش خوش آهنگ تراست

magmagf
03-06-2007, 00:16
تب می کنم در آسمان شعر
آه ! این حرارت دست و پا گیر است
پرواز می خواهد دلم اما ....
اینجا فقط دیوار و زنجیر است

مادر برایم نذر خواهد کرد
فردا که می اید به دیدارم
او خوب می داند چه می خواهم
با آرزوهایی که من دارم....

sise
03-06-2007, 00:19
مثل من فلک زده مثل من غریب
در جای جای هفته اسیرند لحظه ها

انگار در نگاه تو تکثیر می شوند
انگار بر تو بخش پذیرند لحظه ها

حالا منم و گریه بر این درد مشترک
از زندگی بدون تو سیرند لحظه ها

«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»
پیش از دمی که بی تو بمیرند لحظه ها

magmagf
03-06-2007, 00:22
او عشق من است
مي تواند در يك دم هر چهار فصل باشد.
چه مي دانم؟
چه بگويم؟
كه او امروز از كدام دنده بلند شده است
ممكن است مهربان باشد
ممكن است سنگدل باشد
مرا واداشته است كه بنشينم و چون بازي احمقانه اي حدس بزنم
به همان راحتي لباس عوض كردن تصميمش را عوض مي كند

sise
03-06-2007, 00:31
دوستت که می دارم
مرگ هم زیبا می شود
چندان که می توانم
بر سینه ی برهنه ات
سر بگذارم و بمیرم
در قفس را بگشایم
پرنده پر ساید به بال روشن باد
و من در آغوشت به خواب روم ...

hamid_hitman47
03-06-2007, 00:35
مگه میشه ماهی ها رو بگیریم از آب چشمه
یا گلای باغ عشقو بزاریم یه عمری تشنه...

magmagf
03-06-2007, 00:37
همه زندگی ام
در دو واژه خلاصه می شود
« عشق و نفرت »
می دانی
تمام زندگی ام را تو برايم معنا کردی!؟

sise
03-06-2007, 00:49
یاچهره بپوش یابسوزان
برروی چوآتشت سپندی

دیوانه عشقت ای پری روی
عاقل نشودبه هیچ پندی

تلخ است دهان عیش ازصبر
ای تنگ شکر ،بیارقندی ...

بنشینم وصبرپیش گیرم
دنباله ی کارخویش گیرم

magmagf
03-06-2007, 00:52
ماه تابيد
صداي تيشه ي فرهاد آمد
گفت شيرين
كنار لاله ها با لاله ي لال
صداي ناله آمد
لاله ناليد
صدا از تيشه ي فرهاد افتاد
صداي گريه ي شيرين
ميان باغ تنهايي هزاران لاله از باران فرو مي ريخت

sise
03-06-2007, 00:59
تورا من چشم در راهم . شباهنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه هارنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تورا من چشم در راهم شباهنگام
درآن دم که برجادّه ها چون مرده ماران ،خفتگانند؛
درآن نوبت که بندددست نیلوفربرپای سروکوهی دام ؛
گرم یادآوری یانه
من ازیادت نمی کاهم ،
تورامن چشم درراهم .

magmagf
03-06-2007, 01:01
من نگفتم به ذوالكتاف سلام
شانه ات بوسيدم
تا تو از اين همه ناهمواري
به ديار پاكي راه بري
كه در آن يكساني پيروزست
من شكستم در خود
من نشستم در خويش

sise
03-06-2007, 01:10
شبی یاددارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه باشمع گفت

که من عاشقم گربسوزم رواست
تراگریه وسوزباری چراست

بگفت ای هوادارمسکین من
برفت انگبین یارشیرین من

چوشیرینی ازمن به درمی رود
چو فرهادم آتش به سرمی رود

که ای مدّعی عشق کارتونیست
که نه صبرداری نه یارای ایست ...

magmagf
03-06-2007, 01:12
تو می تابی به دست من
چو خورشیدی که زرین است
دلت دشتی پر از گندم
نگاهت رنگ پرچین است

و من چون لاله ی سرخی
به نورت عشق می ورزم
و در اوج حرارت ها ...
به خود آهسته می لرزم

hamid_hitman47
03-06-2007, 01:15
ميگن که وقتی يار مياد

پشت سرش بهار مياد

بهارو با خودت بيار

خانم بهار،خانم بهار

magmagf
03-06-2007, 01:20
روزگارم بر خلاف ارزوهايم گذشت
بي تو با خاطره هايت چه کنم.
در بهار جواني فرياد از بي کسي
خاطرت جمع که در خواب پريشان مني

sise
03-06-2007, 01:20
یکروز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

magmagf
03-06-2007, 01:27
من امشب آمدم تا در گه تو
که از نزدیک دردم را بگویم
برای این همه تنهایی خویش
دوباره چاره ای شاید بجویم

sise
03-06-2007, 01:31
می توان گفت یا نه نمی دانم.

دلم که می خواهد اما نمی شود.

می ترسم گفتنش هم به نزدیک شدنش بیافزاید.

دعای دور؛ خاموش؛ تنها پناه من!

پس به کجا روم تا این هیاهوی شوم را نبینم.

تا نشنوم این غریب شیون ها را

که نمی دانم برای چیست.

خدایا بر من سخت مگیر!

نگو که تمامی اینها واقعیت است...

magmagf
03-06-2007, 01:35
تو با گیسوی شبرنگم
میان باد می رقصی
و از این عاشقی هرگز
نمی ترسی ، نمی ترسی !

sise
03-06-2007, 01:50
یارمرا،غارمرا،عشق جگرخوارمرا
یارتویی ،غارتویی ،خواجه !نگه دارمرا

نوح تویی روح تویی فاتح مفتوح تویی
سینه ی مشروح تویی بردراسرارمرا

نورتویی سورتویی دولت منصورتویی
مرغ که طورتویی ،خسته به منقارمرا

قطره تویی ،بحرتویی ،لطف تویی،قدرتویی
قندتویی ،زهرتویی،بیش میازارمرا

magmagf
03-06-2007, 01:51
ای آرزوی آرزو ، ای پرده را بردار از او
من کس نمی دانم جز او ، مستان سلامت ميکنند
ای ابر خوش باران بيا ، ای مستی ياران بيا
ای شاه تنهايان بيا ، مستان سلامت ميکنند
مستان سلامت ميکنند جان را غلامت ميکنند
مستی ز جامت ميکنند ، مستان سلامت ميکنند

sise
03-06-2007, 01:53
در هیاهوی این قفس
جایی میان برزخ تردید من،
در جای جای این سکوت،
که مرزهای تبیین من از هم گم می شوند،
آیا کسی هست که مرا پیدا کند؟!

magmagf
03-06-2007, 02:01
در این درگه ، میان باد و باران
افق هایی که می روید ستاره
خدایا درد من را می شناسی؟
دلم لبریز ابری پاره پاره

خدایا در میان مردمانت
هزاران قلب سنگی دیده ام من
برای شاپرک های طلایی
فقس های قشنگی دیده ام من!

حسادت قلب هارا تیره کرده
دلم امشب هوای گریه ها کرد
خدایا آن کسی که بی وفا بود
مرا با کوهی از غمها رها کرد

خدایا آمدم تا راز خود را
به گوش خالق خود باز گویم
کمی آهسته و غمگین و آرام
ولی با نغمه و آواز گویم

sise
03-06-2007, 02:05
مشنوای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یاشب و روز به جز فکر توام کاری هست

به کمند سرزلفت نه من افتادم وبس
که به هرحلقه موئیت گرفتاری هست

گربگویم که مراباتوسروکاری نیست
درودیوارگواهی بدهدکاری هست

هرکه عیبم کندازعشق وملامت گوید
تاندیدست ترا،برمنش انکاری هست

صبربر جوررقیبت چه کنم گرنکنم
همه دانندکه درصحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تومی ورزم وبس
که چون من سوخته درخیل توبسیاری هست

من چه درپای توریزم که پسند تو بود
جان وسررانتوان گفت که مقداری هست

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی ست که برهرسربازاری هست

Doyenfery
03-06-2007, 02:07
تا نارنجزارن خورشید
آه,
آن فاصله های کوتاه!
وقتی که من بچه بودم
خوبی زنی بود
که بوی سیگار می داد
و اشک های درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت


سلام
اوه چه سرعتی !!
من برم کنار پس

sise
03-06-2007, 02:13
نه دوست عزیز این چه حرفیه. حالا که اینجور شد تا شما ننویسی من هم نمینویسم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لطفا با "ت" شروع کنید.

hamid_hitman47
03-06-2007, 02:14
من میگم حالا بسوزم ...یا که با غصه بسوزم
تو می گی فرقی نداره...من که چیزی نمی بازم

magmagf
03-06-2007, 02:14
من از این مردمانت خسته گشتم
و گریه که هنوز با من عجین است
خدایا مرگ من کی می رسد ؟ آه!
کجا دست اجل بر من کمین است؟

hamid_hitman47
03-06-2007, 02:19
تو گوشم می پیچه درد یک صدا
دیگه تقدیر نوشته واسه ما
مثل همیشه مثل هر روز خدا
من و تو باید بمونیم باز جدا...

Doyenfery
03-06-2007, 02:19
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد

sise
03-06-2007, 02:20
در ادامه ی هم

به دنبال چه می گردیم ؟

وقتی

در التهاب مشکوک باد

پاییز دست هایمان را

نمی فهمیم

ما که آسان تر از درخت

همه چیزمان را از دست می دهیم

و همیشه فکر می کنیم

قرار آسان خوشبختی را

بر مداری اتفاقی گذاشته اند

Doyenfery
03-06-2007, 02:24
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر بارن باید جست

(من می رم دوباره میام .. فعلا :) (

sise
03-06-2007, 02:32
تونیک وبدخودهم ازخودبپرس
چرابایدت دیگری محتسب

Doyenfery
03-06-2007, 02:38
بهار موسم گل نیست
بهار فصل جدائی و بارش خون است
بهار بود که رویید لاله از دل سنگ

sise
03-06-2007, 02:44
گر زکوی او خبر داری بگو
گر نشانی مختصر دانی بگو

مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیکتر داری بگو

شب خوش

hamid_hitman47
03-06-2007, 02:45
واسه غریبیم همه بهونه های تو من می دونم

با همه اینا عاشقونه برات باز می خونننممممم...

magmagf
03-06-2007, 06:12
من!
به غنای نسج
تاريخ می انديشم

به کار ور نج!
به نسل های بينها يت
که در رحم تاريخ
خفته اند!

و به دستانمان
که آه!
چه تهـی است!

Mostafa_Amol
03-06-2007, 10:41
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید ........ تبارک الله از این ره که نیست پایانش

magmagf
03-06-2007, 11:40
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی
کشتن شمع و برون بردنش از خانه چه حاصل
نور رخسار تو گوید که تودر خانه ی مایی

soleares
03-06-2007, 11:45
یا ها ها ها ها هی جااااان ...

ای یار گرم دار دلارام گرم دار

پیش آبدست خویش سربندگان بخار


(مگ مگ تا دیدم اومدی اومدم )

hamid_hitman47
03-06-2007, 12:01
راهیم راهی جایی که پر از زمزمه باشه
اونجا خوشبختی یه دنیا قدر سهمه همه باشه...

magmagf
03-06-2007, 12:19
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد

soleares
03-06-2007, 12:25
در آیینه نظر کن و در چشم نگر

صد جان گره گره شد از وی به ساحری

در هر گره نگه کن وضع خدای بین

در هم ببسته موسی و فرعون و سامری ...

Doyenfery
03-06-2007, 12:38
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابر بهاری گریه می کردن پریا.

hamid_hitman47
03-06-2007, 12:52
اما اگه خودت می خواستی باز می شد این قفل
کاش می شد فاصله کم بود
کاش می شد قفل دل تو غرور کم بود
می رسه روز جدایی می دونم
آخه همیشه بی وفایی...

magmagf
03-06-2007, 14:24
یک سال و دو روز است که خوبم بی تو

یک سال و دو روز است که کارم این است

کارم شده تلقین که:نباشی،بهتر

من چاره بیچارگیم تلقین است ...

Doyenfery
03-06-2007, 14:59
تا کی به تمنای وصال تو نشینم


یه ساعت بود رفرش نکرده بودم :31:

hamid_hitman47
03-06-2007, 18:13
ما خون جگر خورديم و سوختيم و ساختيم
به جرم زنده بودن همه هستي رو باختيم
آخه از تو چه پنهون دلم دست خودم نيست
ديگه اين چشا اون چشمي كه عاشقش شدم نيست...

mahboob toraby
03-06-2007, 19:33
تک از باد صبا پیشی گرفته به جنبش با فلک خویشی گرفته

magmagf
03-06-2007, 22:24
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا راجز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد

Mostafa_Amol
03-06-2007, 22:27
هر روز دلم به زیر باری دگر است ........ در دیده من زهجر خاری دگر است
من جهد همی کنم قضا می گوید ........ بیرون ز کفایت تو کاری دگر است

Mostafa_Amol
03-06-2007, 22:31
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا راجز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد

در باغ چو شد باد صبا دایه گل ........بر بست مشاطه وار پیرایه گل
از سایه به خورشید اگر ت هست امان ..... خورشید رخی طلب کن و سایه گل

magmagf
03-06-2007, 22:39
لجبازي ديرينه ايست

هيچکس حاضر نيست

کنار بکشد

عوض بشود

نه من !

نه دنيا!

از روباه و انجير خرابش که بگذريم

بر شاخه شيرين تري

نداشته باشمت بهتر!

رقص بلد نيستم

نه با ني مولوي

نه با مي خيام

در اين چهار گوش بي گوش

ساز هم ساز خودم!

Mostafa_Amol
03-06-2007, 22:44
مگر وقت وفا پروردن آمد ........ که فالم لا تذرنی فردا آمد

magmagf
03-06-2007, 22:47
دل من برگ گل است
همه ی چلچله ها می دانند
سوسن و میخک و یاس
باز آواز مرا می خوانند

تکیه گاه دل من نسترن است
با تو ام ای همه آزاد و رها
دست های دل من منتظرند
که بیاویزند بر شاخه ی سرسبز دعا

Mostafa_Amol
03-06-2007, 23:03
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد ..... دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

Iron
04-06-2007, 02:48
دل زنده هرگز نگردد هلاک.................تن زنده دل گر بمیرد چه باک
__________________________
امشب اینجا چرا اینقدر سوت و کوره؟

Doyenfery
04-06-2007, 03:32
کعبه ام بر لب آب ,
کعبه ام زیر اقاقی هاست .
کعبه ام مثل نسییم , می رود باغ به باغ , می رود شهر به شهر

(اومدم )

Iron
04-06-2007, 03:36
رطب نآورد چوب خرزهره بار...........چو تخم افکنی بر همان چشم دار

_________________
خوش اومدی

Doyenfery
04-06-2007, 06:34
راه گشایان بذرهای نهانی
گر شده از رزیر سنگ ره بگشایند .
نازک جانان ِ سبز پوش ِ بهاری
رقصان رقصان زخاک و خاره بر آیند .

[از ساعت 3.5 تا الان یادم نبود که دوباره بیام اینجا ] :31:

magmagf
04-06-2007, 08:43
دلت می لرزد از نامهربانی؟
صدایت هق هق تلخ جداییست؟
چو می خندی به روی ماه تابان
غمت اندازه ی بی همزبانیست؟

بهارت رنگ پاییز و سکوت است؟
نگاهت رفته تا آفاق فردا؟
چو از ره می رسی تا منزل خویش
نمی گویی به خود : پس کو فریبا؟!

صدای مرغ حق را می شناسی؟
شب و دریا و طوفان در دلت نیست؟
چو در بستر به سوی خواب ایی
هوای بوسه ی من در سرت نیست؟

Iron
04-06-2007, 08:58
توانگر ترشروی باری چراست................مگر می نترسد ز تلخی خواست
________________________


[از ساعت 3.5 تا الان یادم نبود که دوباره بیام اینجا ]
خدا بداد اونایی برسه که کارشون لنگ شماست :31:

magmagf
04-06-2007, 09:54
توپ بازی های ما
ظهر تا تنگ غروب
خاطرات کودکی
روزهای شاد و خوب...

من به باران عاشقم
روز من بارانی است
آرزوهایی عجیب
در دلم زندانی است

hamid_hitman47
04-06-2007, 11:23
تو که نوی همیشگی نیستی...دیگه عاشق زندگی نیستی

sise
04-06-2007, 11:33
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد

هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد

در پاش فتاده ام به زاری
آیا بود آنکه دست گیرد

magmagf
04-06-2007, 11:38
در چارچوب عصر یکشنبه
آواز سرداده پرستویی
بر سایه سار یک درخت پیر
تنها نشسته یاس خوشبویی

من در اتاق نیمه تاریکم
دور از نگاه هرزه ی هر کس
نقشی به رویاهای خود دادم
تصویر آزادی از این محبس !

sise
04-06-2007, 11:45
سرسبزترین بهارتقدیم توباد
آوای خوش هزارتقدیم توباد

گفتندکه لحظه ای است روییدن عشق
آن لحظه هزاربارتقدیم توباد

hamid_hitman47
04-06-2007, 11:53
داد می زنم دوباره فریاد می زنم
دوست دارم دوست دارم
عاشق ترین زمینم

sise
04-06-2007, 13:42
ماچون دودریچه روبه روی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آینه ی بهشت ،امّا آه
بیش ازشب و روز تیر و دی کوتاه

نه مهرفسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفرکه هرچه کرد او کرد

magmagf
04-06-2007, 14:09
در جستجوی عشق بودم
در روزهای خسته از غم
در هر نگاهی راز دیدم
اما همه مغشوش و مبهم

گویی در این ایام مغموم
مردم همه سر خورده بودند
در تاریکی های شبانگاه
گویی درختان مرده بودند

sise
04-06-2007, 14:12
دور،آن جاکه شب فسونگرومست
خفته بردشت های سردوکبود

دور ،آن جاکه یاس های سپید
شاخه گسترده برترانه ی رود


دور،آن جاکه می دمدمهتاب
زردوغمگین زقلّه ی پربرف

دور،آن جاکه بوی سوسن ها
رفته تادرّه های خامش وژرف

magmagf
04-06-2007, 14:35
فصل توت فرنگي به شتاب گذشت
تاک‌ها به آرامي از سنگيني ِ خوشه هاي انگور شانه تکاندند
و پرتقال‌ها به سرماي شوخ چشم چشمک‌ زدند...
ناله زنجيرم در گلوي خيزرانهاي مرداب ِ سرزمينت مُرد
کِي رهايم مي‌کني پس؟

hamid_hitman47
04-06-2007, 18:38
سفر نکن
این دلشکسته از یاد رفته رو
دیوونه تر نکن
دیوونه تر نکن...

Doyenfery
04-06-2007, 20:55
نه مهر فسون , نه ماه جادو کرد,
نفرین به سفر , که هرچه کرد او کرد

hamid_hitman47
04-06-2007, 20:56
دوباره خزون اومد نم نم بارون میزنه تو صورتم
بوی خاکو نم کوچه میگه هنوز دیوونتم
رعدو برق فهمیده انگار زندگیم شده غم انگیز
دستای کی رو گرفتی زیر بارونای پاییز...

Doyenfery
04-06-2007, 21:41
زاغ گفت ار تو درین تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه کاین زشماست.

mohammad99
04-06-2007, 23:19
تراشيدند مو رو قليون بسازند دلبر
كه آتيش بر سرم باشه هميشه دلبر

Doyenfery
04-06-2007, 23:47
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طاوت را فریاد زدند
کوچه یکباره آواز شده است

N.P.L
05-06-2007, 00:22
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندی بر آن پايان و دانستم
پای تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ

magmagf
05-06-2007, 00:32
چند اين شب و خاموشي ؟ وقت است كه برخيزم
وين آتش خندان را با صبح برانگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق يزن در من كز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به كجا آخر با خاك در آميزم

Iron
05-06-2007, 00:45
میفراز گردن بدستار و ریش.............که دستار پنبست و سبلت حشیش
بصورت کسانی که مردم وشند.............چو صورت همان به که دم درکشند

magmagf
05-06-2007, 00:51
در میان شعر هایم می روم
رو به پایانی که آغاز من است
بچه هایم نیستند دور و برم
مرگ شیرین تر ز آواز من است

Iron
05-06-2007, 00:58
تفاوت کند هرگز آب زلال................گرش کوزه زرین بود یا سفال؟
خرد باید اندر سر مرد و مغز...............نباید مرا چون تو دستار نغز
کس از سر بزرگی نباشد بچیز................کدو سر بزرگست و بی مغز نیز

Doyenfery
05-06-2007, 01:00
ز دست دیده و دل هر دو فریاد---- هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

hamid_hitman47
05-06-2007, 01:04
درد دیدن و نگفتن
بی سرانجام توی فکر آسمونه
که بباره
بلکه تو قطره ی بارون
بتونه اشک خدا رو هم ببینه
نمی دونه حتی اشک هم
دیگه فایده ای نداره...

Iron
05-06-2007, 01:15
هر آنکوقلم را نورزید و تیغ.............بر او گر بمیرد مگو ای دریغ
قلمزن نکو دار و شمشیر زن.............نه مطرب که مردی نیاید ز زن

Doyenfery
05-06-2007, 01:20
نغمه پرداز ِ حریم ِ خلوات پندار
جاودان پوسیده از اسرار
چه حکایت ها که دارد روز و شب با خویش !

hamid_hitman47
05-06-2007, 01:22
شب
شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
من
چشامو به ابرا میدم
آسمون بارون میباره...

Iron
05-06-2007, 01:30
هر که بیهوده گردن افرازد............خویشتن را بگردن اندازد

hamid_hitman47
05-06-2007, 01:39
دستامو نگه دار... روحمو نیازار... وقتی می یام به سوی تو
ندیدی نگامو... نشنیدی دوست دارم هامو...

Doyenfery
05-06-2007, 02:42
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است.

Doyenfery
05-06-2007, 03:20
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
تو ی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد ؟
هیچ یادت است؟
______________
کسی نبود خودم به خودم جواب دادم :31:

magmagf
05-06-2007, 07:43
تو می تابی به دست من
چو خورشیدی که زرین است
دلت دشتی پر از گندم
نگاهت رنگ پرچین است

و من چون لاله ی سرخی
به نورت عشق می ورزم
و در اوج حرارت ها ...
به خود آهسته می لرزم

sooshiyanet
05-06-2007, 08:56
اول‌: سلام فرانك جان

==

موي گره خورده تو

تاب ز جان ربوده است

لحظه به لحظه فكر من

روي تو را ستوده است

==

يا :

مرا كشتي ز بي خوابي فرانك

كمي رحم و مروت كن به اين بد بخت طفلك

كمي خواب و كمي آسايشم چيز بدي نيست

اگر طبع خوشت رخصت دهد خفتن بدك نيست

===

فرانك جان خيلي وقته نيومدم ، شايد متوجه نشده باشي

امروز كه اومدم يه پست واسه رضا (( ديوونه جون )) دادم و يه پست واسه تو چون قرار بود يه مشاعره با هم بزنيم

اگه كار و بار اجازه بده ، دوست دارم اعتياد P30World رو از سر بگيرم و از جمله تاپيك مشاعره

magmagf
05-06-2007, 09:07
سلام صالح جان
اتفاقا تا دیدم توی صندلی داغ پست دادی گفتم ااااااااا پس چرا نیومد مشاعره
خوبی که ؟ خوش می گذره؟

تو بارانی که شب هنگام
به باغ سینه ام تطهیر می بخشی
و یا بر دست و پای غم
قل و زنجیر می بخشی

و من چون کودکی خندان
به باران بوسه می بخشم
و رنگ سرخی از گل ها
به روی گونه می بخشم

sooshiyanet
05-06-2007, 09:39
عليكم السلام (( جاي ووكمن خالي با اسمايل بن لادن ))

ما معرفت داريم آغا جان ، اين چه حرفيه

===

مرغكان بر شاخه ميخوانند باز

آسمان آبي تر از ديروز است

دست در دست خدايم امروز

من در اوجم امروز ، من خدايم امروز

==

فرانك جان واسه امروز من بسه (( به قول معروف :‌ Ovedoser ميكنم ))‌

magmagf
05-06-2007, 09:43
ز هر خندِ هر يك از اين برگها
خاطرم آزارَد و دارَد پريش!
لاجرم برهم درم تا ننگرم‏
آنچه مى‏سازد دلم را ريش ريش!

sooshiyanet
05-06-2007, 10:29
شيفته و شيدا شد آن روزي كه ديد

شمع را در پشت شيشه شعله ور

شادمان دورش بگشت و نيست شد

آتش عشقش بسوخت و ياد شد

===

حالا اگه گذاشت

Farshadd
05-06-2007, 11:52
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی

hamid_hitman47
05-06-2007, 12:13
یه دل دارم وفا داره
یه طاقی از طلا داره
تو بهترین جاش یه دونه
قصر و یه پادشاه داره...

Farshadd
05-06-2007, 12:25
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام اشنایی بنوازد اشنا را

magmagf
05-06-2007, 12:43
ای آرزوی آرزو ، ای پرده را بردار از او
من کس نمی دانم جز او ، مستان سلامت ميکنند
ای ابر خوش باران بيا ، ای مستی ياران بيا
ای شاه تنهايان بيا ، مستان سلامت ميکنند
مستان سلامت ميکنند جان را غلامت ميکنند
مستی ز جامت ميکنند ، مستان سلامت ميکنند

Farshadd
05-06-2007, 13:33
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد ،گرچه او بالاتر است

sise
05-06-2007, 14:27
تا تو با منی زمانه با منست
بخت و کام جاودانه با منست

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با منست

Doyenfery
05-06-2007, 14:33
تو که گفتی دلت تنها ترینه *** دلت تنها ترین قلب زمینه

sise
05-06-2007, 14:44
...
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگیها کرده پاک

ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
...

Doyenfery
05-06-2007, 15:33
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی ِ سیاه ِ دیدگان ِ من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
---------------------
روز خوش

magmagf
05-06-2007, 17:36
دانه دارم
توی شیارهای خواهش دستانم
و تو می ترسی
و کاش می دانستم
عشق من کپک زده است
یا من فاسدترین عاشق
دنیا هستم

Doyenfery
05-06-2007, 17:48
من , با سمند سر کش و جادوئی شراب ,
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا ,
تا شهر یاد ها ...
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد !

magmagf
05-06-2007, 18:04
در زیر بار اشک های مرده ی خویش
در شیشه ی در ، نقش خود را می شناسم
پیری که باری می کشد بر گرده ی خویش
در زیر این بار
دیگر نه آن هستم که بودم
خالی است از آن آتش دیرین ، وجودم
پیچیده در چشم فضا ، دود کبودم
افسوس ، افسوس
دیگر نه آن هستم که بودم

Doyenfery
05-06-2007, 18:24
من در انتظار یک اشاره ام !
حرف های خویش را
از تمام مردم جهان نهفته ام
با درخت و چاه وچشمه هم نگفته ام
مثل قصه شنیده ,آه!
نشنود کسی دوباره ام !

magmagf
05-06-2007, 18:27
من خیلی وقت‌ها خوش‌وقتم
غلت می‌خورم روی قالی
از اینکه می‌بینم درقِبال شما مشغولم، ریسه می‌روم
می‌خواهم همۀ خوابِ مرا نوشابه کف کند
از گوشم بــِسُرَد
آن‌قدر سرم را بچسباند به بالش که بیدار نشوم

Doyenfery
05-06-2007, 18:33
من از فرو رفتن تن زدم
صدائی بودم من
__شکلی میان اشکال__,
و معنایی یافتم .
من بودم
و شدم,
نه زان گونه که غنچه ئی
گلی
یا ریشه ئی
که جوانه ئی

magmagf
05-06-2007, 18:36
ياد آن ايام، كز خوش باورى‏
هر چه مى‏ديدم به چشمم خوب بود!
مى‏فشارندم چو مى‏بينم كنون
خوش گمانى‏ها سزايش چوب بود!

Doyenfery
05-06-2007, 18:42
دریغ شیر آهنکوه مرد !
که تو بودی
وکوهوار
پیش از آنکه به خاکی افتی
نستوه و استوار
مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان__
سرنوشت تو را بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند.
بتی که دیگرانش می پرستیدند.

Farshadd
05-06-2007, 18:52
دستهایم می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
که به در کس آید در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم میشکند

Doyenfery
05-06-2007, 19:14
در آستانه دریا و علف
به جستجوی تو
در مغبر باد ها می گریم,
در چار راه فصول,
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد

magmagf
05-06-2007, 19:55
در سنگ شکاف های تنهایی
در غبار آلوده ترین باران در حسرت دیدار ماه در غروب پاییز
آرزوهای بر باد
دلخوشی های ماندگار در دشت سکون تنهایی
یاد اوردنده ی غروب اشک ماه در رنگین کمان تک رنگ
به دیدار ستاره ی خود به زمین می اندیشد

Mostafa_Amol
05-06-2007, 19:58
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است........صد گنج شایگان که ببخشی رایگان

Doyenfery
05-06-2007, 20:18
نامدگان و رفتگان , از دو کرانه زمان
سوی تو می دوند , هان ای تو همیشه درمیان

magmagf
05-06-2007, 21:47
نمی خوام از آسمون چیزی برات بیارم
عکستو رو قله ی هیمالیا بذارم
نمی خوام از پشت ابر ماهو واست بچینم
فقط تو خواب و رؤیا تو باشی در کنارم
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی

sise
05-06-2007, 22:53
یعقوب وار وا اسفا همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
...

Mostafa_Amol
05-06-2007, 23:05
ترک ما سوی کس نمی نگرد......آه از این کبریا و جاه و جلال

sise
05-06-2007, 23:10
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟

Farshadd
05-06-2007, 23:14
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد

Mostafa_Amol
05-06-2007, 23:17
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن ........کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

Iron
06-06-2007, 02:45
کوس رحلت بکوفت دست عجل..............ای دو چشم وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو...............همه تودیع یکدگر بکنید
بر من اوفتاده دشمن کام...............آخر ایدوستان گذر بکنید
روزگارم بشد بنادانی..............من نکردم شما حذر بکنید

magmagf
06-06-2007, 07:15
دیگر چه فرقی می‌کند
وقتی ملکوتی‌ها هم
که دست‌هاشان بوی قرآن می‌دهد
و صبح‌ها نانمان را می‌دزدند
و شب‌ها خوابمان را
راستش را نمی‌گویند.

Doyenfery
06-06-2007, 07:49
در هوای پاک و روشن نوید
خو گرفته با غبار راه
دیده سپیده
سینه سیاه
هر دریچه ای که باز می شود
از شکاف آن
دست استغاثه ای دراز میشود
هر ترانه ای که ساز میشود
ناله نیاز می شود
با خمیر لحظه های بی درنگمان
مایه گلایه ایست
آفتاب و ماه
آفریدگار سایه ایست.

hamid_hitman47
06-06-2007, 07:54
تو برو پیشم نمون
حتی اسممو نیار
اگه یک شبه دیگه زیر بارونا قدم زدی بدون
که تموم فکر من پیش تو بود
مثل تو تو زندگیم هیشکی نبود...

Doyenfery
06-06-2007, 08:00
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده , سقف آسمان کوتاه ,
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است !!!!

hamid_hitman47
06-06-2007, 08:03
تشنه سايه ،توي قلب خورشيد
جاده پر از تگرگ و خيس بارون
ميزنه شب به لختي خيابون
پرسه باد تو كوچه هاي پاييز
كوچه ي بارون زده غم انگيز...

magmagf
06-06-2007, 08:14
زمين تاب نمي آورد مرا
غرب برهنه ام مي کند روي تمام ِ‌ تابلوهاي شهر
کر مي کند گوش ِ‌ هر عابر را
هوار ِ بي امانِ زيبايي ام
شرق مي پوشانَد ام
در انکار
در سکوتي سيلي خورده...

Doyenfery
06-06-2007, 08:16
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی **** چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

hamid_hitman47
06-06-2007, 08:48
یه روز تلافی می کنم همه دروغای تو رو
اون روز نمی گم که بمون اون روز فقط می گم برو...

Doyenfery
06-06-2007, 08:52
و اینگونه میشود که نور گرما بخش در انتهای دالان زندگی ات *** تنها قطاریست باری که به سویت میآید , تنها قطاری باری

hamid_hitman47
06-06-2007, 08:59
یادته گفتی چقدر قشنگه آسمون...چقدر دوست داره خدای مهربون...

Doyenfery
06-06-2007, 09:42
نه سایه دارم نه بر , بیفکندم و سزاست *** اگر نه , بر درخت ِ تر کسی تبر نمی زند

sooshiyanet
06-06-2007, 10:17
داستان تو آنزمان پايان خواهد يافت

كه گامهايت از رفتن بماند

از پا منشين

آينده را لمس خواهي كرد

Mostafa_Amol
06-06-2007, 10:18
دل می رود ز دستم صاحب دلا خدا را .......دردا که راز پنهان خواهد شود آشکارا

Farshadd
06-06-2007, 11:09
در غم ما روزها بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد

sise
06-06-2007, 12:19
در دل ِ مه
لنگان
زارعی شکسته می گذرد
پا در پای سگی
گامی گاه در پس او
گاه گامی در پیش.
وضوح و مه
در مرز ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکه قانع آفتاب امــّا
مرا
پروای زمان نیست.

magmagf
06-06-2007, 12:19
تو ای باران شبهای بهاری
دریچه را به رویم می گشایی؟
و از آغوش باز این دریچه
سلامم را به گل ها می رسانی؟

sise
06-06-2007, 12:23
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است

هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است

magmagf
06-06-2007, 12:25
تو خوب می شناسی ام
بسان کبوتر که پرواز را
و چه زود گم کردی
گنبدهای غمگین دلم را
و پر کشیدی
تا گول بام دروغین
همسایه را خوردی
برگرد،

sise
06-06-2007, 12:27
دو شبح در ظلمات
تا مرزهای خستگی رقصیده اند .

- ما رقصیده ایم .
ما تا مرزهای خستگی رقصیده ایم .

- دو شبح در ظلمات
در رقصی جادوئی، خستگی ها را باز نموده اند .

- ما رقصیده ایم
ما خستگی ها را باز نموده ایم .
***
شب از ارواح سکوت سرشار است
ریشه از فریاد
و
رقص ها از خستگی .

Farshadd
06-06-2007, 12:29
یکی بی زیان مردی آهنگرم
زشاه ،آتش آید همی بر سرم

magmagf
06-06-2007, 12:31
میان بندگانت هر چه دیدم
هوس ها جانشین عاشقی بود
به دستان دروغین محبت
گلی دیدم شبیه رازقی بود!

خدایا پس محبت هم فریب است !
دروغی در نهاد عاشقی هست!
نوشتم شعر خود را تا بدانی
که بیزارم ز هر چه رازقی هست!

sise
06-06-2007, 12:38
تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید
باد می گردد...

آواتور نو مبارک

magmagf
06-06-2007, 12:46
دستان قاچ‌خوردۀ خود را نشان بده
من را ببوس مثل همان بار آخرم
حالا اتاق خالی و این روزهای تلخ
کیفی کنار عکس قشنگت برابرم
کیفی که باز می‌شود و باد می‌برد
پروانه‌ای که خشک شده لای دفترم

مرسی خیلی ممنون

Farshadd
06-06-2007, 13:00
من از روییدن خار بر سر دیوار دانستم
که ناکس کس نگردد بدین بالا نشینی ها

hamid_hitman47
06-06-2007, 13:18
آخه دل من دل ساده من
تا كي ميخواي خيره بموني به عكس روي ديوار...

hadious
06-06-2007, 13:28
یک قطره چشیدم زمینای محبت

گشتیمفنا در دل دریای محبت

magmagf
06-06-2007, 13:33
تو با گیسوی شبرنگم
میان باد می رقصی
و از این عاشقی هرگز
نمی ترسی ، نمی ترسی !

Farshadd
06-06-2007, 13:36
یا باغبون شو و گلا رو----باز نشون بده بهارو -------از خیال سرد من برو

magmagf
06-06-2007, 13:39
ولی نه!رازقی معصوم و پاک است
هر آنچه هست از انسان خاکیست
نهادم سر به روی شانه ی ابر
به دستم رازقی ها یادگاریست!

sise
06-06-2007, 13:59
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام...

magmagf
06-06-2007, 14:02
مدتهاست
که تو پشت پا زده ای
به ساعت های پیاده رویمان
به هم آغوشی شبهایی
که تداعی می کند یلدا را،
مزه پرتغال را
و نیز
دو جام را

Farshadd
06-06-2007, 14:04
اره--- اره---- دوست داره----- هر روز---- هر شب--- فکر یاره

sise
06-06-2007, 14:05
ارابه هائی از آن سوی جهان آمده اند
بی غوغای آهن ها
که گوش های زمان ما را انباشته است .

ارابه هائی از آن سوی زمان آمده اند .
***
گرسنگان از جای بر نخواستند
چرا که از بار ارابه ها عطر نان گرم بر نمی خاست

برهنگان از جای بر نخاستند
چرا که از بار ارابه ها خش خش جامه هائی برنمی خاست

زندانیان از جای برنخاستند
چرا که محموله ارابه ها نه دار بود نه آزادی

مردگان از جای برنخاستند
چرا که امید نمی رفت تا فرشتگانی رانندگان ارابه ها باشند .

Farshadd
06-06-2007, 14:12
دوباره دل هوای با تو بودن کرده
نگو این دل دوری عشقتو باور کرده

magmagf
06-06-2007, 14:14
هر خرابه خود قصريست يادگار صدخاقان
چون مدائنش بشو خطبه‌هاي خاقاني
عقده سرشك اي گل بازكن چو بارانم
چند گو بگيرد دل در هواي باراني

Farshadd
06-06-2007, 14:22
یا خدا --شعر با یه چقدر سخته---بیفته با هر کسی اون بدبخته

sise
06-06-2007, 14:24
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

شعر قشنگی بود فرشاد جان واقعا درکت میکنم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Farshadd
06-06-2007, 14:29
درون دلت شهر بندست راز
نگر تا نبیند در شهر باز

magmagf
06-06-2007, 14:29
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

hamid_hitman47
06-06-2007, 14:29
تو هم شدي مثل همه
از تنه گرم عاشقت
كي ساخته يك مجسمه...


وای چقدر سریع این تاپیک رفرش میشه ..مجبور شدم پستمو 3 دفعه ویرایش کنم...

sise
06-06-2007, 14:36
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.

ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون

ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست

magmagf
06-06-2007, 14:43
تو خوب می شناسی ام
بسان کبوتر که پرواز را
و چه زود گم کردی
گنبدهای غمگین دلم را
و پر کشیدی
تا گول بام دروغین
همسایه را خوردی
برگرد،

hadious
06-06-2007, 14:47
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد

حیف باشد که تو باشی و مرا غم عالم ببرد

Mostafa_Amol
06-06-2007, 16:51
دل صنوبریم همچو بید لرزان است ...... ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست

Doyenfery
06-06-2007, 17:11
تابوت کودکی , بسر آشیب زندگی
درهم شکست و هر هوس مرده جان گرفت

آه از چراغ دل , که دمادم براه عمر
خاموش گشت و روشنی از دیگران گرفت

[فریدون توللی]

magmagf
06-06-2007, 17:37
تانکر تانکر مُرده می‌بریم آن‌طرف آب
این‌طرف خشکی
هر دو طرفِ شما که خیلی آقایی
این مُرده سه دلار قیمتشه
جیبش پُر از گوش‌ماهیه
شاعره
هرجاشو که چاه بزنی
نفت می‌آد بیرون

Hazy
06-06-2007, 17:46
چه اوتار جديدت خوشگله [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Doyenfery
06-06-2007, 19:11
نامدگان و رفتگان از دو کراانه زمان
سوی تو می دوند, هان ای تو همیشه در میان

sise
06-06-2007, 19:14
نه در رفتن حرکت بود
نه درماندن سکونی.

شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین
با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید.

دوشیزه عشق من
مادری بیگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهی مایوس
بر مداری جاودانه می گردد.

magmagf
06-06-2007, 19:23
در زیر این بار

اندام خون آلود خود را می شناسم

اندام من ، اندام شمعی واژگون است

کز جنگ با شب ، پای تا سر غرق خون است

هر چند نور صبح را می بیند از دور

هر چند می داند که این نور

از مرگ با او دورتر نیست

اما درین غم نیز می سوزد که افسوس

زان آتش دیرین که در او شعله می زد

دیگر خبر نیست

دیگر اثر نیست

Doyenfery
06-06-2007, 20:09
تو و مردار , تو و عمر دراز
من نیم درخور این مهمانی
گند و مردار ترا ارزانی
گر بر اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد .

magmagf
06-06-2007, 21:45
در باغ جان نهال خیال تو کاشتم
کنون به شکل اشک ثمر می دهد به من

گفتی دعا کنم به تو در حال جذبه ها
این حال را دعای سحر می دهد به من

با یک نظر ز لطف خدا شعر من شکفت
وین مژده بین که اهل نظر می دهد به من

mohammad99
06-06-2007, 22:45
سلام
ما نیستیم خوش میگزره

نه صبوري در دل مارا نـه پيـامي از تـو يـارا
شده دل پابست مويت نرود به رهي جز كويت
چه شود از روي ياري ز دل تنگـم يـاد آري
درشب هجران ماهِ مني ليـليِ مجنون خواهِ مني
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
شد حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم

Doyenfery
06-06-2007, 23:00
مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
به سردی خشن سنگ , خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر
زادگاه من کوه است.

magmagf
07-06-2007, 01:40
تو هم ای دوست ! درین فاصله ، حیران بودی
قلمت را هوس بال زدن می جنباند
تو ، توانایی پرواز در اندیشه ی انسان بودی
تو ، نسب از دو پدر می بردی
در زمین ،‌ از سهراب
در زمان ،‌ از سیمرغ

Doyenfery
07-06-2007, 01:49
غمین و خونینم
اگرچه می دانم;
که نیست تجربه هرگز تمامت معیار.
به من نگاه مکن
ز لاشه ام بگذر
چهار تاول چرکین,
چهار جیب بزرگ
بدوز بر کفن ات
سکوت کن بگذر.

magmagf
07-06-2007, 01:54
رخنه اي نيست دراين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاري است دراين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است

Doyenfery
07-06-2007, 02:28
تا باروری را دستمایه ئی کند ;
که شهیدان و عاصیان یارانند
که بار آوری را
بارانند
بار آورانند.

magmagf
07-06-2007, 07:49
دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رود
سنگین و پر سکوت
با نغمه های غریبانه باز خواندمت
اما دگر چه سود ؟
کز این حدیث هزارباره جان بی نفس
رنجور و خسته ام

sise
07-06-2007, 09:32
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.

Mostafa_Amol
07-06-2007, 11:24
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی ......... به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او

magmagf
07-06-2007, 12:31
و گمشده ام را مي بينم كه در غرفه ي نامحرمان

به تماشاي رود وقت مي گذراند

انگار موقع دعاي سفر شد

راهم را بگشا

ديني اگر دارم بستان

اگر مي مانم نه براي توست

اگر مي خوانم نه به درگاه تو

به خدايي است كه هرگز تو را نيافريد

killeres
07-06-2007, 12:43
لحظه لحظه خوابم و بیدارم
نیست دیگر امید دیدارم
هر که گذر کرد ز سر دفتر عمرم
بداند عشق خاموش کرد آمالم

Doyenfery
07-06-2007, 13:50
مگر خورشید و گل را کس چه گفتست؟
که این لب بسته و آن رخ نهفتست!

hamid_hitman47
07-06-2007, 13:54
توي خرمنه سكوتم شعله هاي آتيشه
درد اين فاصله ها منو به فرياد ميكشه...

Doyenfery
07-06-2007, 14:15
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است

مبین کاین شاخه بشکسته , خشک است ;
چون فردا بنگری پر بیدمشک است

hamid_hitman47
07-06-2007, 14:19
تو كتاباي قصه كسي كه ما نميشه
آخ كه ديگه دل من از تو جدا نميشه...

Doyenfery
07-06-2007, 14:34
هشدار ای سایه ره تیره تر شد .
دیگر نه دوست نه دیوار,
دیگر نه نه دیوار و نه دوست ;
دیگر به من تکیه کن , ای من , ای دوست , اما
هشدار کاینسو کمینگاه وحشت
و آنسو هیولای هول است

hamid_hitman47
07-06-2007, 14:46
تو بهترین جاش یه دونه
قصر و یه پادشاه داره
یه دل دارم نگین داره
هوا داره زمین داره

Doyenfery توجه داشتی که شما هر چی میگی آخرش ت ...منم از ه...

sise
07-06-2007, 14:49
هنگامی که غوره خرد
در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی
نومیدوار طلب می کرده ام.

hamid_hitman47
07-06-2007, 14:54
می نویسم نامش اول و از قفا
می نگارم نامه ی عشق و وفا...

sise
07-06-2007, 14:58
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

hamid_hitman47
07-06-2007, 15:10
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو , او اشارت های ابرو...

sise
07-06-2007, 15:15
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن؛
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریائی دیگر!
خوشا پر کشیدن خوشا رهائی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی!
آه ، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند

Doyenfery
07-06-2007, 16:15
دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد .
وز معبر قوافل ایام رهگذر
با میوه همیشگی اش , سبزی ِ مدام
ناژوی ِ سالخورده فروهشته بال و پر



Doyenfery توجه داشتی که شما هر چی میگی آخرش ت ...منم از ه...
آره :5:

boy iran
07-06-2007, 17:36
رسم دورنگي آيين مانيست
يكرنگ باشد روز و شب من

گفتم رهي را كامشب چه خواهي ؟
گفت آنچه خواهد نوشين لب من

magmagf
07-06-2007, 19:50
نهادم سر به روی شانه ی ابر
شبی در آسمانی بی ستاره
به تنهایی خود معتادم ،اما
صدایم کن ،صدایم کن دوباره

شب اردیبهشت و بوی باران
خدایا دست هایم سرد و خالیست
هزاران کوچه باغ عشق اینجاست
دلم اهل همین دور و حوالیست

sooshiyanet
07-06-2007, 20:13
تير نگاهت چو برخواست دلم گسست

هزار پاره شد دل و هوش از سرم برفت

Mahdi Hero
07-06-2007, 20:13
تو بيايی که من از لعل لبت خون به بر آرم

به بر آرم تن از اين خاک غمين چون تو بيايی

تو بيايی که من از بطن زمين باز به در آيم

به درآيم من از اين جان و جهان چون تو بيايی

magmagf
07-06-2007, 20:16
يك بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب كند اين دل يخ بسته‏ى ما را

من سردم و سر دم، تو شرر باش و بسوزان‏
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را

جان را كه مه آلود و زمستانى و قطبى‏ست‏
با گرم‏ترين پرتو خورشيد بيارا

از ديده برآنم همه را جز تو برانم‏
پاكيزه كنم پيش رُخت آينه‏ها را

Mahdi Hero
07-06-2007, 20:20
اگر پوسيده گردد استخوانم
نگردد مهرش از جانم فراموش

magmagf
07-06-2007, 20:22
شدم بازیچه دست زمانه
غم پنهانی ام کس ندانه
نظر انداز برنگ زرد من تو
بریزم اشک چشمم دانه دانه

Mahdi Hero
07-06-2007, 20:28
هنگام مي و فصل گل گشته
جانم گشت خدا گشت و چمن شد
دربار بهاري تهي از زاغ و جانم زاغ و خدا زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطه ري رشک ختن شد
دل تنگ و چون من مرغ قفس بهر وطن شد

Farshadd
07-06-2007, 22:06
دارم از تو غمی ای دل
مکن زین شعر مرا خجل

mohammad99
07-06-2007, 22:06
لب خود بر لب من مي‌نهادي

حيات تازه در من مي‌دميدي

خوشا آن دم كه با من شاد و خرم

ميان انجمن خوش مي‌چميدي

ز بيم دشمنان با من نهاني

لب زيرين به دندان مي‌گزيدي

چو عنقا، تا به چنگ آري مرا باز

وراي هر دو عالم مي‌پريدي

مرا چون صيد خود كردي، به آخر

شدي با آشيان و آرميدي

تو با من آن زمان پيوستي، اي جان

كه بر قدم لباس خود بريدي

از آن دم بازگشتي عاشق من

كه در من روي خوب خود بديدي

من ار چه از تو مي‌آيم پديدار

تو نيز اندر جهان از من پديدي

مراد تو منم، آري، وليكن

چو وابيني تو خود خود را مريدي

گزيدي هر كسي را بهر كاري

عراقي را براي خود گزيدي

magmagf
07-06-2007, 22:37
یک پل از رنگین کمان
بین تو تا دست من
رنگ آبی می شود
کوچه ی بن بست من...
روی پل آواز تو
یک کبوتر می شود
نامه ای بر پای او...
چشم من تر می شود!

mohammad99
07-06-2007, 23:11
سلام ابجي
چطوری
اواتور جدید مبارك


دگر نصيحت مردم حکايتست به گوشم
مگر تو روي بپوشي و فتنه بازنشاني
که من قرار ندارم که ديده از تو بپوشم
من رميده دل آن به که در سماع نيايم

sise
07-06-2007, 23:27
مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم

magmagf
07-06-2007, 23:59
من شدم شعر، تو شدی کلمه، شدی“عشق“ عاشقانه ام کردی
من به عشق تو چشم وا کردم تو سر از چشم من درآوردی

تو شدی اشک، من نریختمت و شدم یک زمین حاصلخیز
من زمینم تو آب، اقیانوس-نصف سیاره را تو پر کردی

بعد، من سبز سبز سبز شدم ناگهان قطره قطره خشکت زد
من شدم برگ تا خزان نشوی- باز به ساقه هام برگردی

من شدم سینه زمین ، تشنه! تو شدی قلب آب آوردی
زندگی تا همیشه جاری شد و تو یک عمر زندگی کردی

سلام محمد جان
خوبی؟ چه خبر از درسا؟
ممنون

sise
08-06-2007, 00:04
یک بال فریاد و یک بال آتش
مرغی از این گونه
سر تا سر شب
بر گرد آن شهر پرواز می کرد
گفتند
این مرغ جادوست
ابلیس مرغ را بال و پرواز داده ست
گفتند و آنگاه خفتند
وان مرغ سرتاسر شب
یک بال فریاد و یک بال آتش
از غارت خیل تاتارشان برحذر داشت
فردا که آن شهر خاموش
در حلقه ی شهر بندان دشمن
از خواب دوشنبه برخاست
دیدند
زان مرغ فریاد و آتش
خاکستری سرد برجاست

magmagf
08-06-2007, 00:05
تو ، ‌سپیدار کهنسالی را
به سر انگشت نشان دادی و خندان گفتی
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که ازخواب خدا سبزتر است
و در آن ، عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ
سر به در می آرد
در صمیمیت سیال فضا
خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه ی نور
و ازو می پرسی
راستی ، خانه ی سهراب کجاست ؟

sise
08-06-2007, 00:07
تمام روز ‚ تمام روز
رها شده ‚ رها شده چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمنک ترین صخره پیش می رفتم
به سوی ژرف ترین غارهای دریایی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمی توانستم ‚ دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود
و آن بهار و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت با دلم می گفت
نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی

magmagf
08-06-2007, 00:10
يک هيچ ِادکلن زده با موي فرفري
شايد وکيل پايه يک دادگستري

دارد دفاع مي کند از دختري که نيست
اسمش «پري» ... نه! از همه جنبه ها پري!!

از يک نگاه ساده و معصوم مثل گرگ
يک مشت موي سرزده از زير روسري

از دختري که گفته به اين هيچ! عاشقست
از دختري که رفته ، با مرد ديگري

sise
08-06-2007, 00:15
يه چيزي دستم بود كجا از دستم رفت ؟
من مي خواهم برگردم به كودكي
قول مي دهم كه از خونه پامو بيرون نذارم
سايه مو دنبال نكنم
تلخ تلخم
مثل يك خارك سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به كودكي

magmagf
08-06-2007, 00:16
یا مُرده‌ای جاندار چندی عمر خواهم کرد
یا زنده امّا سال‌ها مصلوب خواهم بود
هرچند آرامم ولی یک صبح مردابی
من باز هم فوّارۀ آشوب خواهم بود

چه قدر "ی" زیاد شد امشب که !!!!!!!!!!!!!!

sise
08-06-2007, 00:22
در اینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز

چقدر هم بد شعره این "ی"

magmagf
08-06-2007, 00:25
زمين تاب نمي آورد مرا
غرب برهنه ام مي کند روي تمام ِ‌ تابلوهاي شهر
کر مي کند گوش ِ‌ هر عابر را
هوار ِ بي امانِ زيبايي ام
شرق مي پوشانَد ام
در انکار
در سکوتي سيلي خورده...

واقعا که چه قدر بد دیگه گمونم کم کم داره همه شعرهای شروع شوند با "ی" ته می کشه

sise
08-06-2007, 00:31
هزار پرسش بی پاسخ از شما دارم
گروه مژده رسانان این مسیح جدید
شفا دهنده ی بیمارهای مصنوعی
میان خیمه ی نور دروغ زندانی
و هفت کشور
از معجزات او لبریز
کسی نگفت و نپرسید
از شما
یک بار
میان این همه کور و کویر و تشنه وخشک
کجاست شرم و شرف ؟
تا مسیح تان بیند
و لکه های بهارش را
ازین کویر
ازین ناگزیر
بزداید
و مثل قطره ی زردی ز ابر جادوییش
به خاک راه چکد

magmagf
08-06-2007, 00:36
در پيش چشم دنيا
دوران عمر ما
يك قطره دربرابر اقيانوس
در چشمهاي آنهمه خورشيد كهكشان
عمر جهانيان
كم سوتراز حقارت يك فانوس
افسوس !

sise
08-06-2007, 00:47
سپیده دمان را دیدم که بر گرده اسبی سرکش، بر دروازه افق به انتظار
ایستاده بود
و آنگاه، سپیده دمان را دیدم که، نالان و نفس گرفته، از مردمی که
دیگر هوای سخن گفتن به سر نداشتند،
دیاری نا آشنا را راه می پرسید.
و در آن هنگام، با خشمی پر خروش به جانب شهر آشنا نگریست
و سرزمین آنان را، به پستی و تاریکی جاودانه دشنام گفت.

پدران از گورستان باز گشتند
و زنان، گرسنه بر بوریاها خفته بودند.
کبوتری از برج کهنه به آسمان ناپیدا پر کشید
و مردی، جنازه کودکی مرده زاد را بر درگاه تاریک نهاد.

ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم
و من، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم.

magmagf
08-06-2007, 00:53
می توانم که بعد از این هر صبح فقط عکس تو را نگاه کنم
و بگویم سه بار پی در پی جمله ” دوستم نداری“ را

بعد کم کم امیدوار شوم به خودم و به مرگ .... عالی نیست؟!
دارم انگار یاد می گیرم راههای امیدواری را

بعد دیگر قرار نیست که تو بروی مثل مَرد کار کنی
لای پرونده گم کنی من را و بمانی اضافه کاری را

و بمانی و جستجو بکنی و مرا باز زیر و رو بکنی
من که پیدا نمی شوم هرگز و تو را نامه اداری را....

بعد دیگر قرار نیست که من مادر بچه بدی بشوم
و بپرسند دائماً از من که چرا طرز بچه داری را ...

بعد دیگر قرار نیست که ما زیر یک سقف زندگی بکنیم
که نه با دل، نه عشق گرم شود و اگر شعله بخاری را ...

sise
08-06-2007, 01:03
امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر ... ای الهه خون آشام
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی

شرمنده که دوباره "ی" شد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Mahdi Hero
08-06-2007, 01:08
يا رب اين گل كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش

magmagf
08-06-2007, 01:08
شب سوز پاييز،سرمای آذر
ولم کرده ای زير باران بميرم
تووقتی نباشی چه بهتر که يکروز
بيفتم کنار خيابان بمیرم


اینم معجزات الهی

Mahdi Hero
08-06-2007, 01:15
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقتگل دیوانه باشم گر کنم

sise
08-06-2007, 01:16
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی که در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی که می نشست؛

با پرنده ها و
با هر پرنده که در برف
در جست و جوی
چینه ئی بود.

با کاریز
و با ماهیان خاموشی.
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
که صدای مرا
به جانب من
باز پس نمی فرستاد.
چرا که می بایست
تا مرگ خویشتن را
من
نیز
از خود نهان کنم

با تشکر از این واسطه الهی

magmagf
08-06-2007, 01:17
من به نفس چاق کردن
حق می دهم
تا با تمام آسمانها کنار بیاید
تا با نفس تنگی دستانم
تنفست را تنگ تر کنم
و هی دور بزنم
دور رنگهایت

خوبی اقا مهدی؟
ساکتی چرا

sise
08-06-2007, 01:21
تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود اید :
سرودی که تداوم را می تپد

در نگاهت همه مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها :
فریادی که بودن را تجربه می کند

Mahdi Hero
08-06-2007, 01:22
سلام فرانک جان خيلی خيلی خيلی خستم از اين روزگاره خيلی

تا بدين منزل نهادم پاي را

از در اي كاروان بگسسته ام.

گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،

ليك بر اين سوختن دل بسته ام.

magmagf
08-06-2007, 01:27
مدت‌ها برای نقش‌های قالی نشسته‌بودم
چای و نعلبکی می‌خوردم
قندهایی که پهلوی من قلیان می‌کشیدند
فوت می‌کردند
حباب می‌ساختند
من داخل حباب‌ها دخیل می‌بستم

چه قدر همه خستن
نمی دونم شاید فردا بهتر باشه
راستی اقا مهدی باید با "د" شروع می کردید
اما من چون می خواستم شب به خیر بگم به همگی دیگه اومدم جواب دادم صبر نکردم ویرایش بشه
شب خوش

sise
08-06-2007, 01:29
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگير نوشت
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هايند

سلام دوست عزیز:
به جمع خستگان خوش آمدی.اگه میخوای عاقبت کارتو بدونی به امضای من مراجعه کن!

Mahdi Hero
08-06-2007, 01:33
دلش گرفت ...و جام شراب را برداشت
و مست شد ، عاشق شد ، طناب را برداشت؟
و قرص ماه تو و قرصهاي زردي كه ...
فقط گريست ... و ليوان آب را برداشت
همينكه خواست كه شك بين ِ... خواست شك بين ِ...
خدا همان لحظه ، انتخاب را برداشت

ممنون از شما دوستانه گلم
اينم آخرين جوابه من باسه امشب که از امضا دوسته عزيزم فرانک جان برداشتم

sise
08-06-2007, 01:39
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد

شب شما هم خوش

raheman
08-06-2007, 02:19
سلامی دوباره.
این چند روز که من نبودم ببین چی شده!!!!

در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطشبو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را