PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 [79] 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

Mahdi Hero
28-11-2007, 18:18
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر

سلام به همگی

hiworld
28-11-2007, 18:46
ره دل زد زمانه این دزدی
همچو دزدیدن ثیاب نبود

sise
28-11-2007, 19:26
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصلهء دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن ، محال نیست
بیدار راستین شده خواب فسانه ها
مرغ سعادتی که در افسانه می پرید
هر سو زند صلا
کای هر کئی ! بیا
زنبیل خویش پر کن ، از آنچت آرزوست
و همچنین شنیده ام آنجا

magmagf
28-11-2007, 19:28
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمانها با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی

sise
28-11-2007, 19:30
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل می‌شد و دل با خبر از تیر نبود

نازم آن شست کمان‌کش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشته‌ی نخجیر نبود

با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود

Mahdi Hero
28-11-2007, 21:19
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش

magmagf
28-11-2007, 21:38
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل می‌شد و دل با خبر از تیر نبود

نازم آن شست کمان‌کش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشته‌ی نخجیر نبود

با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود

در آغاز کلمه بود و کل زنان رها در زن
در تکانه های صدا
در بلرزان سينه ها
در تناناناتنم
در تنم
در تن
در زن
در بزن
در بزن بگو اهل اهوازی
بگو طعم باروت تو صدات پيچيده
بگو دلهره داری
بگو چشمات ترسيدن
بگو دختره سرماشه

mohammad99
28-11-2007, 21:51
همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بد تر نشه رسوایی ما
که تنها تر نشه تنهایی ما

که کاره ما گذشته از شکایت
هنوز هم بایبندیم در رفاقت
میریزه تو خودش دل غصه هاشو
آخه هیچ کس نمیخواد قصه ها شو



سلام

Asalbanoo
28-11-2007, 22:25
ولی یادم نخواهد رفت که یاد تو هنوز اینجاست ......میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست

Mahdi Hero
28-11-2007, 22:53
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي

magmagf
29-11-2007, 00:17
يا مريم مقدس! از اين تهمت بزرگ
امشب به چشم مشرقي‌ات مي‌برم پناه
اين بار نيم شب به سراغ دلم بيا
پنهان ز چشم‌هاي خطابين سر به راه!

Torment
29-11-2007, 03:03
هر کسی هم نفسم شد
دست آخر قفسم شد
اون که عاشقانه خندید
خنده های من و دزدید
پشت پلک مهربونی
خواب یک توطئه می دید

Oh Yea

طاقت من طاقت دل
طاقت سنگ است
دل ترانه تنگ است
Oh
غزل پریده رنگ است

Asalbanoo
29-11-2007, 06:18
رفتی و بغض کرد بدون تو شهر چشم
بی تو غروب می کند از دیده ام بهار
تا آن زمان که بگذری از کوچه دلم
ما غرق حسرتیم و هیاهو و انتظار

magmagf
29-11-2007, 08:39
روبرويم،
کف دستي است بي خط.
اين جاده ها که جمع مي شوند در يک گره
گره اي در خود.

negar20
29-11-2007, 11:03
دستانت در دست من بود اما
دلت در جايي ديگر
نگاهت مهربان اما سرد
آخرين لبخندت چيزي به من گفت
گفت كه ديگر جايي ندارم در قلبت

Asalbanoo
29-11-2007, 11:28
شنیدم که چون قـوی زیبا بمیرد


فریبنده زاد و فـریبا بـمیرد

شب مرگ ، تنها ، نشیند به موجی

رود گـوشه ای دور و تـنها بـمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی برآنند کاین مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد

شب مرگ ، از بیم ، آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قوئی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی ! آغوش واکن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد.

s_a_m4000
29-11-2007, 11:43
دیر وقتیست که من دست به دامان خدایم***** شاید که شود جان به فدای تو نمایم

بــیـمــار شــدم مـــن ز فــــراق رخ مــاهـت***** من منتظرم تــا کـه دهی یار شفایم

هـر جــا قـدمی رنـجه کنـی پـای نـهی تــو ***** پیشانی خود بــر کف پای تـو بسایم

هــر گــه قـدمی کــج بـه مسیـری بنهــادم ***** همواره تو بودی کـه شدی راهنمایم

ای بس ز تـو نیکی و ز مـن یک سر نـاساز ***** اینقدر عنایت بـه خدا نیست سزایم

یـک بــوسه مــرا بـس ز لبــان شکــریــنـت ***** بـا بوسه شیرین تو من بـال گشایم

بـــا سوختــنـــم در ره تـــو داد کــشــیــدم ***** شایدبرسد برهمه کس سوزصدایم

Asalbanoo
29-11-2007, 11:49
می روی اما دلم در موی تو جا مانده است



می روی لیلا ، ببـین مجنون چه تنها مانده است



می روی انگار از اول دِلت با ما نبود



می روی یک ثانیه گویی ز دنیا مانده است

sise
29-11-2007, 12:57
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟

رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو

Asalbanoo
29-11-2007, 13:04
با تو شب ارغوانی می گذرد

و مـاه

در عـسل

بـاران در چـشم های تـو است

و سبـزه

در بـاران

سبـز تـر است

می آیی

و در بـرابـر تـو

سرو

کـوتاه می آیـد.

sise
29-11-2007, 13:19
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم

تا نه هر بی‌خبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم

گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم

گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم

Asalbanoo
29-11-2007, 13:20
من دوست دارم از تو بگویم را

ای جلوه ای از به آرامی

من دوست دارم از تو شنیدن را

تو لذت نادر شنیدن باش.

تو از به شباهت ٬ از به زیبایی

بر دیده تشنه ام تو دیدن باش

leira
29-11-2007, 13:31
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش

sise
29-11-2007, 13:31
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

سایه ! مکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرف

Asalbanoo
29-11-2007, 13:34
تو توانایی بخشش داری





دستهای تو توانایی آن را دارد ،





- که مرا





زندگانی بخشد





چشم های تو به من می بخشد





شورِ عشق و مستی





و تو چون مصرعِ شعری زیبا ،





سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی .

sise
29-11-2007, 13:37
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیمست که لبیک زنان اندازم

Asalbanoo
29-11-2007, 13:40
من در این تاریکی ٬





من در این تیره شب جانفرسا ٬





زائر ظلمت گیسوی توام





گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من ٬





گیسوان تو شب بی پایان





جنگل عطر آلود





شکن ِ گیسوی تو ٬





موج دریای خیال





کاش با زورق اندیشه شبی ٬





از شط گیسوی مواج تو ٬ من





بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.





کاش بر این شطِ مواج سیاه ٬





همه عمر سفر می کردم ....

magmagf
29-11-2007, 13:41
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز آکنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود

دوستت دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من

Asalbanoo
29-11-2007, 13:42
ای نگاهت خنده مهتاب ها



بر پرند ِ رنگ رنگ ِ خواب ها



ای صفای جاودان ِهرچه هست:



باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها



ای نگاهت جاودان افروخته



شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها



ای طلوع بی زوال آرزو



در صفای روشنی محراب ها



ناز نوشینی تو و دیدار توست



خنده مهتاب در مرداب ها



در خرام نازنینت جلوه کرد



رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها.

magmagf
29-11-2007, 13:45
اصلاً این فیلم را به عقب برگردان
آنقدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود
که می دود در دشت های دور
آنقدر که عصا ها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان دوباره بر زمین...
زمین...
نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دست هایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید...
تصمیم دیگری گرفت

خیلی شعر قشنگیه به نظر من

Asalbanoo
29-11-2007, 13:55
تو ظـریفی





مثـل گلدوزی یک دختر عاشق





- که دل انگـیزترین گلها را





روی روبالشیِ عـاشق خود می دوزد .





با تو بودن خـوبست





تو چـراغی ، من شب





که به نور تو کتابِ دلِ تو





و کتابِ دلِ خود را که خطوط تن تست





خوش خوشک می خوانم





تو درختی ، من آب





من کنار تو آواز بهاران را ، می خندم و می خوانم



می گریم و می خوانم .





با تو بودن خـوبست





تو قـشنگی





مثل تو ، مثل خـودت





مثل وقتی که سخـن می گوئی





مثل هر وقت که برمی گردی از کوچـه به خـانه





مثل تصویر درخـتی در آب





روی کاشانه ، در چشمان منتظـرم می روئی .

Mahdi Hero
29-11-2007, 15:02
ياري به من بده كه در او بينم
يك گوشه از صفاي سرشت تو
يك شب ز لوح خاطر من بزداي
تصوير عشق و نقش فريبش را

magmagf
29-11-2007, 18:07
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهایی ات را
من با توام منزل به منزل

SHOREH
29-11-2007, 19:28
شبست وشاهد بيداريم شمع
گواه ازغمت بيماريم شمع
به آب ديده سوز دل نشانم
اگرامشب نمايدياريم شمع

boy iran
29-11-2007, 20:41
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهایی ات را
من با توام منزل به منزل

لب مرگ و بي تو بوسيدم ،‌ بيا

ديگه من از غصه پوسيدم ، بيا

morrigan_neit
29-11-2007, 20:50
آن كس كه بداند و بداند كه بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند.
آن كس كه بداند و نداند كه بداند لنگان خرك خويش به منزل برساند.
آن كس كه نداند و بداند كه نداند بيدارش كنيد كه در خواب نماند.
آن كس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركب ابد دهر بماند

Mahdi Hero
29-11-2007, 22:26
درشتی کند با غریبان کسی
که نابوده باشد به غربت بسی

ashna86
29-11-2007, 22:52
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت

mohammad99
29-11-2007, 23:15
تا چون غبار کوي او ~ در کوي جان منزل کنم
واي، ز دردي که درمان ندارد ~ فتادم به راهي که پايان ندارم

Marichka
29-11-2007, 23:29
...

محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس

من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گو شمالی دیدم از هجران که اینم پند بس

عشرت شبگیر کن می نوش که اندر راه عشق
شبروان را آشناییهاست با میر عسس

عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زآنکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس

دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس

طوطیان در شکرستان کامرانی می کنند
وز تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس

نام حافظ گر براید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بسست این ملتمس

mohammad99
30-11-2007, 00:42
ستاره های سربی فانوسکهای خاموش

من و هجوم گریه از یاد تو فراموش

تو بال و پر گرفتی به چیدن ستاره

دادی من و خاک این غربت دوباره

دقیه های بی تو پرنده های خستن

آیینه های خالی دروازه های بستم

اگه نرفته بودی جاده پر از ترانه

کوچه پر از غزل بود به سوی تو روانه

اگه نرفته بودی گریه من رو نمی برد

پرنده پر نمی سوخت آینه چین نمی خورد

اگه نرفته بودی و اگه نرفته بودی


***

Mahdi Hero
30-11-2007, 01:55
يارب اين غم كه نهادي به دلم سوزان است
طاقت من نه به اين حد زغم هجران است
همه شب تا به سحر مويه و زاري كردم
همه وقت و همه جا چشم و دلم گريان است

diana_1989
30-11-2007, 02:03
تو چرا پنجره را بستي ؟
تو چرا آينه را
دام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهادي
تو چرا ساقه آبي را
كه فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستي
تو چرا ساقه رازي را
از گلدان پنجره همسايه
از ابديت شايد
كه به سوي تو فرود آمد بشكستي

RohAm Ram2
30-11-2007, 02:17
یادم رفت سلامتان کنم
نخواستم ملامتتان کنم

آمدم سر دهم بانگ جدایی
غمی نیست اگر فراموشتان کنم

diana_1989
30-11-2007, 02:27
من نگویم که به درد دل من گوش کنید

بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

عاشقان را بگذارید بنالند همه

مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید

RohAm Ram2
30-11-2007, 02:35
درد دل مرا همی بس است
که عشق به نزدم خس است

فراموش باید کرد تمامی درد ها را
معشوقه برایم همی مگس است

Mahdi Hero
30-11-2007, 03:22
تا شب نوروز
خرمي در خانه ي ما پا گذارد
زندگي بركت پذيرد با شگون خويش
بشكفد در ما و سرسبزي برآرد

sise
30-11-2007, 10:04
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

Asalbanoo
30-11-2007, 10:30
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست





آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست





در من طلوع آبی آن چشم روشن





یاد آور صبح خیال انـگیز دریاست





گل کرده باغی از ستاره در نـگاهت





آنک چراغانی که در چشم تو برپاست





بیهوده می کوشی که راز عاشقی را





از من بپـوشانی که در چشم تو پیداست





ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما





چشمان ما را در خـموشی گفت و گوهاست .

sise
30-11-2007, 10:46
تاری از طلای مویت را
در دست من بگذار
می خواهم وقتی به انتهای آسمان رفتم
آن را به موهای بلندِ خورشید گره بزنم
تا هر کس خورشید را نگاه کند
خطوط پاک چهره ی تو را ببیند
آن وقت همه خواهند دانست
بانوی بهاری من که بوده است
همین را می خواهم و
دیگر هیچ ...

mohammad99
30-11-2007, 11:45
چه بگویم به تو ای رفته ز دست ،

شدم از مستی چشمان تو مست ،

شده ام سنگ پرست ! شده ام هـــرزه پرست !

تو ندانی اندوه مرا !!!
مرگ بر ان که دلش را به دل سنگ تو بست

diana_1989
30-11-2007, 12:05
تا که بودیم نبود کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که اقبال شکست

mohammad99
30-11-2007, 12:15
تو را از دور می بینم که می آیی

ترا از دور می بینم که می خندی

ترا از دور می بینم که می خندی و می آیی

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

برایت شعر خواهم خواند

برایم شعر خواهی خواند

سرشک اشتیاقم، شبنم رخسار تو خواهد شد

تبسم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید

وگر بختم کند یاری، در آغوش تو...

...ای افسوس!!!

sise
30-11-2007, 12:25
سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن

مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن

ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن

ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن

mohammad99
30-11-2007, 12:30
نه خدايا، من چه مي گويم ؟
به اندازه ي كس گندم
مرد و مركب ناگهان در ژرفناي دره غلتيدند
و آن كس گندم فرو بلعيدشان يك جاي ، سر تا سم
پيشتر ز آندم كه صبح راستين از خواب برخيزد
ماه و اختر نيزشان ديدند
بامدادان نازينين خاوري چون چهره مي آراست
روشن آرايان شيرينكار ، پنهاني
گفت راوي : بر دروغ راويان بسيار خنديدند

sise
30-11-2007, 12:41
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

mohammad99
30-11-2007, 12:47
درد و نفرین بر سفر،این گناه از دست او بود.

ای شکسته خاطر من، روزگارت شادمان باد.

ای درخت پر گل من، نو بهارت ارغوان باد.

ای دلت خورشید خندان

سینه تاریک من، سنگ قبر آرزو بود.

sise
30-11-2007, 12:56
دزدیده دل ز حسنت از عشق جامه واری
تا شحنه فراقت دستان دل بریده

از بس شکر که جانم از مصر عشق خورده
نی را ز ناله من در جان شکر دمیده

در سایه‌های عشقت ای خوش همای عرشی
هر لحظه باز جان‌ها تا عرش برپریده

Asalbanoo
30-11-2007, 13:44
هرچه بیشتر می گریزم

به تو نزدیکتر می شوم

هر چه رو برمی گردانم

تو را بیشتر می بینم

جزیره ای هستم

در آب های شیدایی

از همه سو

به تو محدودم.

هزار و یک آینه

تصویرت را می چرخانند

از تو آغاز می شوم

در تو پایان می گیرم

magmagf
30-11-2007, 14:29
من فرجام را در هیچ کتابی نخواندم
و هیچ جادویی را
والاتر از دوست داشتن نیافتم
اما هیچ عشقی را عشق ندیدم؛

RohAm Ram2
30-11-2007, 14:32
مرا چو مرغ پر بسته نبین
چرا که نیگردم دل غمین

از اینکه نکردندم اعتنا
مرغ دلم نگردد بند زمین

hiworld
30-11-2007, 14:33
نخندید زان گریه ی زار زار
نیاویخت از گوش آن گوشوار

RohAm Ram2
30-11-2007, 14:35
کرد مرا از روزگارم سیر
تنهایی ام مرا کرد پیر

تنهایی را نخواهم دگر
که کردست مرا خون جگر

magmagf
30-11-2007, 15:04
نخندید زان گریه ی زار زار
نیاویخت از گوش آن گوشوار

رفتم ز پي ات درهمه دنيا تو نبودي
از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودي
دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را
گل بود ولي در بر گل ها تو نبودي

Mahdi Hero
30-11-2007, 15:21
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟

mohammad99
30-11-2007, 15:34
دلي دارم شكسته
به دست غم نشسته
كسي دستم نمي گيرد
منم تنهاي خسته
كسي دستم نمي گيرد
منم تنهاي خسته
گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا

ghazal_ak
30-11-2007, 15:49
آن داغ ننگ خورده که میخندید
بر طعنه های بیهده،من بودم
گفتم: که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که "زن" بودم

چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شگفته در دل هر آواز
...

RohAm Ram2
30-11-2007, 15:55
زبان بند آمده است زین بی کسی ها
مرا یاری نما تا از خودم بی خود شوم

زمان عمر من رو به پایان اسـت اکـنون
مرا با یک غزل رها کن از دلواپسی ها

ghazal_ak
30-11-2007, 16:03
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گزیزانم
که خیال تو خوشتر از خواب است
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگ هایم

RohAm Ram2
30-11-2007, 16:07
من غزل خوان تو شدم
حال بی خود از خودم

کاش عاشقت میبودم
تا حال خوشت میگشتم

Mahdi Hero
30-11-2007, 16:32
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند

homa m
30-11-2007, 16:34
دل چون حباب بود و تو آن رود پر خروش گر كه شكستيش ز دل آزاري تو بود

RohAm Ram2
30-11-2007, 16:42
دل گر کباب شد ز دوری تو بود
شکستن عشق من از کوری تو بود

: دی

Mahdi Hero
30-11-2007, 17:00
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد

ghazal_ak
30-11-2007, 17:14
دردهای من جامه نیستند تا ز تن درآورم
«چامه و چكامه» نیستند تا به «رشته سخن» درآورم
نعره نیستند تا ز«نای جان» برآورم
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی كه چین پوستشان
مردمی كه رنگ روی آستینشان
مردمی كه نام هایشان
جلد كهنه شناسنامه هایشان درد می كند
من ولی تمام استخوان بودنم درد می كند
انحنای روح من
شانه های خستة غرور من
تكیه گاه بی پناهی دلم شكسته است
كتف گریه های بی بهانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی كجا؟
درد دوستی كجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای كهنه لجوج
اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها كنم؟
درد رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو به توی آن جداكنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگرمن است
من چگونه خویش را صدا كنم


دکتر قیصر امین پور

Mahdi Hero
30-11-2007, 17:21
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

magmagf
30-11-2007, 21:36
معنی عشق و هوس عوض شده
جای پرواز و قفس عوض شده
گرگای گرسنه جای آدمان
معنی مرگ و نفس عوض شده
آینه ی زندگی بی هویته
این دروغه که خود حقیقته
هیچ کسی اهل خودش نیست و خدا
این نقابیه که روی صورته

diana_1989
30-11-2007, 21:40
همصدا بسرائيد:
« ما سروهاي سبز جوانيم
در چار فصل سال
سرسبز و سرفراز مي مانيم»
چشم اميد ما به شما مانده ست

Mahdi Hero
30-11-2007, 21:51
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام

diana_1989
30-11-2007, 21:54
ما جدا افتاده ايم و ستاره همدردی از شب هستي سر مي زند
ما مي رويم و آيا در پي ما يادي از درها خواهد گذشت؟

Mahdi Hero
30-11-2007, 22:15
تا گرفتم خلوتي تاريك روشن تر شدم
قطره اي بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هيچ گل چون من در اين گلزار بيطاقت نبود
خواب ديدم چون نسيم صبح را، پرپر شدم
خشكسالي ديده اي در اين چمن چون من نبود
ابر را ديدم چون در آهنگ باران، تر شدم

magmagf
30-11-2007, 22:25
مرا اینگونه باور کن...

کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟!

نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟

که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟

مرا اینگونه باور کن

sise
30-11-2007, 22:33
نگه دگر به سوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای

به چشم خویش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ زان میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی

Mahdi Hero
30-11-2007, 22:36
من اگر نظر حرام است، بسی گناه دارم
چه کنم؟ نمی توانم که نطر نگاه دارم

Asalbanoo
30-11-2007, 22:38
مگر چه قدر سر در گریبانت نهاده بودم

که پیچک ها آمدند و

نیلوفر بافتند بر تن هایمان

پروانه ها که ژاله پیاله ام را نوشیدند

عسل

خانه بوسه ها شد.

sise
30-11-2007, 22:54
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید

پس از تحمل سختی امید وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید

ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید

چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید

بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید

anish
30-11-2007, 22:55
ان كه عاشق تر از تو به توست اگر به دنبال اوي خود مي داني كيست
هر چه داري و خواهي داشت از اوست ان چه مي خواهي كليدش نزد اوست

Asalbanoo
30-11-2007, 22:59
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید

پس از تحمل سختی امید وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید

ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید

چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید

بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید

درخـشش تو مثـل آبشاری





از بلندی های محال می ریزد





در تخـیل پنجره ای است





که هفـت آسمان در او جمع می شود





من به مدد مهربانی تو





و آفـرینه های این تخیل مفهوم





در باغهای ناممکنی آواز می خوانم





برای سنگهای پـرنده

sise
30-11-2007, 23:39
هميشه مي گفتم،
كسي كه براي اولين بار گفت:
«سنگ مُفت و گنجشك مفت»
حتماَ جيك جيك ِ هيچ گنجشكِ كوچكي را نشنيده بود!
حالا،
سنگ ِ تمام ترانه هاي من مُفت و
گنجشك ِ شاد و شكار ناشدني ِ چشمهاي تو,
آنسوي هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم ...

Mahdi Hero
01-12-2007, 00:32
مكن كاري كه بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو رت از نامه خواندن ننگت آيو

diana_1989
01-12-2007, 00:59
وصله چندي ست پرده ي خانه ش
حافظ لانه ش.
مونس اين زن هست آه او،
دخمه ي تنگي ست خوابگاه او.
در حقيقت ليك چار ديواري.
محبسي تيره بهر بد كاري،

Mahdi Hero
01-12-2007, 01:05
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت

mohammad99
01-12-2007, 01:11
من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم
تنهاو غمگین رفته ام
دل از همه گسسته ام
تنهای تنها،غمگین و رسوا
تنها و بی فردا منم
من مرد تنهای شبم
مهر خموشی بر لبم

diana_1989
01-12-2007, 01:35
سوخت اوراق دل از اخگــــــر پنـداری چنـد
مـــانـد خـاکستـری از دفتــر و طوماری چند
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست
کــــه نکردیم حساب کــــم و بسیاری چنـد
زاغـکـی شامـگهـی دعـوی طاوسـی کـرد
صبحـدم فـاش شـد ایــن راز ز رفتـاری چند
خفتگـان بـا تـو نگـوینـد کـــــه دزد تو که بود
بـایـد ایـــن مسلــه پرسید ز بـیـداری چنـد

mohammad99
01-12-2007, 01:41
دور گردون گر دوروزی بر مراد مانرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

Asalbanoo
01-12-2007, 01:42
روزی که تو را دیدم
همه ی نقشه هایم را
همه پیش گویی هایم را
پاره کردم.
چون اسبی عربی
باران تو را بو کشیدم
پیش از آن که خیس شوم.
تپش صدایت را شنیدم
پیش از آنکه سخنی بگویی.
بافه ی گیسویت را با انگشتانم باز کردم
پیش از آنکه ببافی اش.

mohammad99
01-12-2007, 01:50
شبا که ما میخوابیم اقا پلیسه بیداره

ما خواب خوش میبینم اون دنباله شکاره


اقا پلیسه زرنگه با دزدا خوب میجنگه

diana_1989
01-12-2007, 01:54
هنگام طلوع سکوت
درست هنگامی که
بغض هایمان آغوش می خواستند
شاعر زجر بکش،
دفترت را ببند
اینجا زباله دانی است
تا لاشه های کینه ات را
بدبوتر سازی
تا یاد بگیری تب نکنی
برای رفتن توله سگی دوست داشتنی
خام نشوی با لیسیدنی
که موج می زند
هاری
در تنفس لبهایش

Asalbanoo
01-12-2007, 01:55
ولگرد
كه ترك مي كند از ترس جاي پاي خودش را
با جاي پاي ديگرش هوس ترس مي كند
و گام جاي ترس مي گذارد هر بار
هر بار مي رود
و جاي ترس ترك مي شود
و شكل پا علامتي از مرگ
جايي براي ترك ترس
و ميل خاك
---------
محمد یاد بچگی هات افتادی؟

mohammad99
01-12-2007, 01:58
مهربانم گوش کن گویی هیچ کس یاد پرستوها نمی افتد

کوچ ما نه دیگر با فصل است فصل هم دیگر به باغ ما نمی افتد

ای پرستوهای خسته سرزمین پاکی ام کو

این خیابانها غریبند کوچه های خاکی ام کو

ای صبا گر سوی ایرانم گذشتی خاک آنرا غرق بوی نسترن کن

هر کجا فریاد فرهادی شنیدی یاد شیرین دل تنهای من کن
]

-*-*-*-*-

نصف شب ش از کجا بیارم اخه :31:

diana_1989
01-12-2007, 02:08
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ کوه طور تویی خسته به منقار مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

mohammad99
01-12-2007, 02:11
از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم


شب خوش

Mahdi Hero
01-12-2007, 02:15
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند

diana_1989
01-12-2007, 09:59
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی

mohammad99
01-12-2007, 10:55
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم

پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم

يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم

يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم

sise
01-12-2007, 11:29
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم

گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم

من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم

در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام
حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم

شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم

بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم

Asalbanoo
01-12-2007, 12:29
مثـل گلدوزی یک دختر عاشق





- که دل انگـیزترین گلها را





روی روبالشیِ عـاشق خود می دوزد .





با تو بودن خـوبست





تو چـراغی ، من شب





که به نور تو کتابِ دلِ تو





و کتابِ دلِ خود را که خطوط تن تست





خوش خوشک می خوانم





تو درختی ، من آب





من کنار تو آواز بهاران را ، می خندم و می خوانم



می گریم و می خوانم .





با تو بودن خـوبست





تو قـشنگی





مثل تو ، مثل خـودت





مثل وقتی که سخـن می گوئی





مثل هر وقت که برمی گردی از کوچـه به خـانه





مثل تصویر درخـتی در آب





روی کاشانه ، در چشمان منتظـرم می روئی .

sise
01-12-2007, 12:46
آن خطاط سه گونه خط نوشتی:
يکي او خـــوانـــــدی لاغـــيــــر
يکي را هم او خواندي هم غير
يکي نه او خوانــدي نه غـــيـــر او

آن خط سوم منم

Asalbanoo
01-12-2007, 12:48
من اما
برای تو
کلمه کم می‌آورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشم‌هام می‌گویم
------
امضا در امضا:دی

sise
01-12-2007, 12:54
من اما
برای تو
کلمه کم می‌آورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشم‌هام می‌گویم

امضا در امضا در امضا:دی

Asalbanoo
01-12-2007, 12:57
من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را

یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست.

sise
01-12-2007, 13:01
تو از غروب كبودينه باز مي گشتي
غمي غريب در اعماق چشم هاي تو بود

به گوش من همه شب در فضاي خلوت باغ
صداي گرم و دل انگيز و جان فزاي تو بود

شبي كه خواب تو را ديدم و نيا سودم
شب تغزل چشمان دلرباي تو بود

تمام طول شب از چشم تو سخن گفتم
ستاره نيز در آن شب غزل سراي تو بود

تو سايه وار گذشتي زچشم عمراني
تمام روز به چشمم «بروبياي » تو بود

Asalbanoo
01-12-2007, 13:03
ای سراپایت سبز

دستهایت را چون خاطره ای سوزان

در دستهای عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش های لبهای عاشق من بسپار

باد ما را با خود خواهد برد.

sise
01-12-2007, 13:09
آخرش دل را به دریا می زنم
زندگی را رنگ رویا می زنم
هرچه باداباد،هر جا می رسم
دم ز عشقت بی مهابا می زنم
گر مرا از خود برانی عاقبت
مثل مجنون سر به صحرا می زنم
من از این ساحل نشینی خسته ام
با غمت دل را به دریا می زن

Asalbanoo
01-12-2007, 13:12
نام ات را به من بگو

دست ات را به من بده

حرف ات را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تورا دریافته ام

با لبان ات برای همه لب ها سخن گفته ام

و دست هایت با دستان من آشناست.
---------------
اینو خیلی دوست داشتم

NOOSHIN_29
01-12-2007, 13:13
در این جا چار زندان است
به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر...
در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارند
در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد
من اما، در زنان چیزی نمیابم- گر ان همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش-
من اما، در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکای سرد اهنگ صبور این علف های بیابانی که می رویند و می پوسند و می خشکند و میریزند، با چیزی ندارم گوش
مرا گر خود نبود این بند، شاید بامدادی، همچو یادی دور و لغزان، می گذشتم از تراز خاک سرد پست...
جرم این است!
جرم این است!


شاملو

ببخشید من در جواب دو پست بالاتر گفتم:دی

Mahdi Hero
01-12-2007, 13:37
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش

mohammad99
01-12-2007, 15:26
شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
من چشمام رو به ابرا میدم
اسمون بارون میباره

NOOSHIN_29
01-12-2007, 15:37
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی!

hiworld
01-12-2007, 16:19
یکرنگ چه در زیان چه در سود
هم رنجبر و هم آرزومند

magmagf
01-12-2007, 16:27
در انتظار لبخندت ...
چشمان خيس و مضطربم
تكيه بر تخته سنگي
آنقدر تماشايت كردم تا به خواب رفتي
و او،
لبخندي بر لبانش
تكيه بر نسيم ...
و در آنجا،
ستاره اي چشمك زنان
ستاره اي كه قلبش را بخشيده است.

Mahdi Hero
01-12-2007, 16:47
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو

ghazal_ak
01-12-2007, 18:28
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند.
وقتی که چشم های کودکانه ی عشق مرا
با دستمال تیره ی قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود ، هیچ چپیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم ، باید، باید ، باید.
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت...

Mahdi Hero
01-12-2007, 18:46
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت

khore mobile
01-12-2007, 20:09
دوستان بسیار بسیار زیبا و لطیف مینویسید.

بسیار بسیار سپاس .

:40:

mohammad99
01-12-2007, 20:15
تو دیوونه رفتی یه شب بی نشونه

تو خواستی که قلبم پریشون بمونه

واست گریه ی من

دیگه بی امونه

دل از درده عشقت یه دریای خونه

magmagf
01-12-2007, 21:14
چه روزهای زلالی بود!

همیشه یکی از ما چشم می گذاشت،

تا بی نهایت ِ بوسه می شمرد

و دیگری

در حول و حوش ِ شهامت ِ سایه ها پنهان می شد!

ساده ساده پیدایم می کردی! پونه پنهان نشین من!

پس چرا در سکوت این مغازه پیدایم نمی کنی؟

بیا و سرزده برگرد!

بگو: «-سک سک! مسافر ساده سرودنها!»

sise
01-12-2007, 21:44
اگر دلت بخواهد
با هر ترانه به گریه ات می اندازم
تو شمعدانی های لیوانت را سیراب کن
اما من دلم برای کاکتوس های خودم می سوزد

mohammad99
01-12-2007, 21:52
اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان،

دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ،مستانه می کردم



عجب صبری خدا دارد!

Mahdi Hero
01-12-2007, 22:59
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد

magmagf
01-12-2007, 23:26
در سکانس آخر اين ماجرا
پاهايم از فلسفه وا می ماند
او می رود
و زمستان کمی تند تر می بارد روی سرم
روی تنم
روی تنانانای تنم
روی گيسوان پريشان زنم که سه شب تبدار هذيان های من بوده است

Asalbanoo
01-12-2007, 23:37
تنها نه من از عشق رخت شهره شهرم

صاحب نظری نیست که افسانه نکردی



نازم سرت ای شمع که شهری زدی آتش

و اندیشه ز دود دل پروانه نکردی



با چشم تو محرم نشدم تا به نگاهی

بیگانه ام از محرم و بیگانه نکردی.

ghazal_ak
01-12-2007, 23:38
تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بى هوا خاموش
پس چگونه بى امان روشن نگه دارم
سال ها این پاره آتش را
در كف دستم؟
تا بدانم همچنان هستم.

sise
01-12-2007, 23:38
مرد دیگری نشسته
پشت این نقاب خنده
با نگاه غوطه­ور میان اشک
با دل فشرده در میان مشت
خنجری نشسته در میان سینه
خنجری نشسته در میان پشت

کاش می­شد این نگاه غوطه­ور میان اشک را
بر جهان دیگری نثار کرد

کاش می­شد این دل فشرده بی­بهاتر از تمام سکه­های قلب را
زیر آسمان دیگری قمار کرد

Asalbanoo
01-12-2007, 23:40
در هر غروب

در امتداد شب

من هستم و تـمامت تنهایی.

با خویشتن نشستن.

در خویشتن شکستن.

این راز سر به مهر ٬

تا کی درون سینه نـهفتن ٬

گـفتن.

یـاری کن ٬

مرا به گفتن این راز ٬ باز یاری کن.

ای روی تو به تـیره شبان آفـتاب روز

می خـواهـمت هـنوز.

ghazal_ak
01-12-2007, 23:46
زندگي...! زندگي يک آرزوي دور نيست؛
زندگي يک جست و جوي کور نيست
زيستن در پيله پروانه چيست؟زندگي کن ؛ زندگي افسانه نيست
گوش کن !
دريا صدايت ميزند؛
هرچه ناپيداست صدايت ميزند
جنگل خاموش ميداند تو را
با صدايي سبز ميخواند تو را
زير باران آتشي در جان توست؛
قمري تنها پي دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛
زندگي يک مقصد بي انتهاست
هيچ جايي انتهاي راه نيست؛
اين تمامش ماجراي زندگيست....

magmagf
01-12-2007, 23:48
تمام غصه هایم مثل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفتی

sise
02-12-2007, 00:04
يا ز ره بي وفا بيا ، يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام

این "ی" های فرانک مثل سرعت گیر میمونه: دی

mohammad99
02-12-2007, 00:07
من اما
برای تو
کلمه کم می‌آورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشم‌هام می‌گویم


رفیقمی!!!

magmagf
02-12-2007, 00:12
يا ز ره بي وفا بيا ، يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام

این "ی" های فرانک مثل سرعت گیر میمونه: دی

مي توان با يک گليم کهنه هم
روز را شب کرد و شب را روز
مي توان صدبار هم ,مهرباني را,خدارا , عشق را
با دلي خندان تر از يک شاخه گل تفسير کرد
مي توان بي رنگ بود
همچو آب چشمه اي پاک وزلال!
مي توان درفکر باغ عاشق بود
مي توان اين جمله را دردفتر فردا نوشت
خوبي از هر چيز ديگر بهتر است.......

ببین چه حرف اسونی دادم
به من می گن حرف گوش کن ها:31:

diana_1989
02-12-2007, 00:21
سایه سیاه تو اینسان
پیوسته در کنار تو باشد
هرگز گمان نبر که در آنجا
چشمی به انتظار تو باشد
بنشسته خانه تو چو گوری
در ابری از غبار درختان
تاجی بسر نهاده چو دیروز
از تارهای نقره باران
از گوشه های سکت و تاریک
چون در گشوده گشت به رویت
صدها سلام خامش و مرموز
پر میکشند خسته به سویت
گویی که میتپد دل ظلمت
در آن اتاق کوچک غمگین

mohammad99
02-12-2007, 00:23
دلي خندان تر از يک شاخه گل تفسير کرد
مي توان بي رنگ بود
همچو آب چشمه اي پاک وزلال!
مي توان درفکر باغ عاشق بود
مي توان اين جمله را دردفتر فردا نوشت
خوبي از هر چيز ديگر بهتر است.......

تا نزول سپيده دمان را
بر بستر دره به تماشا بنشينيم،
ومخمل شاليزار
چون خاطره ئي فراموش
كه اندك اندك فرياد آند
رنگ هايش را به قهر و به آشتي
از شب بي حوصله
بازستاند.-

magmagf
02-12-2007, 00:48
در برگ‌ريز درد لگدکوب مي‌شوي
سروي ولي تکيده‌تر از چوب مي‌شوي

با گيسوان سربي و آن چهره صبور
داري شبيه حضرت ايوب مي‌شوي

قانون عشق، سوختن است و به قدر درد
محبوب آستانه محبوب مي‌شوي

diana_1989
02-12-2007, 00:53
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

mohammad99
02-12-2007, 00:55
من بدستان پر از تاول
اين طرف را مي کنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخيزد ، بگردش دود
تا سحرگاهان که ميداند
که بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا : « مشت خاکستر »
واي آيا هيچ سر بر مي کنند از خواب
مهربان همسايگانم ازپي امداد
سوزدم اين آتش بيداد گر بنياد
مي کنم فرياد ، اي فريــــــــــــــاد ، فريــــــــــــــــــــاد



*-*

شب خوش

magmagf
02-12-2007, 00:57
درد‌هاي من
جامه نيستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نيستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان برآورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است

شب خوش

Mahdi Hero
02-12-2007, 01:07
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش

RohAm Ram2
02-12-2007, 01:34
شنیدم از زبانت که از عشق شنیدی
من نیز به تو از عشق گفتم کن نشنیدی

من محرم راز عشق گشتم ول افسوس
من را ندیدی و به عشق محرم نشمردی

Mahdi Hero
02-12-2007, 02:01
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم

RohAm Ram2
02-12-2007, 02:13
مستحق ناسزای ناسزاگویان نبود
این همه زخم زبانم را بهـر چـه بـود

چشم هایـم از ریزش اشـکهایم کبـود
عشق پاک و بی ریای مرا دزدی ربود

diana_1989
02-12-2007, 02:30
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

shaghayegh_fv
02-12-2007, 02:50
اشكم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

RohAm Ram2
02-12-2007, 02:51
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟



این چشمان خیس مرا که میبینی
از برای عشق تو خون چکانند

کاش کور میگشتم و هرگز
دیدگانم سرازیر نمیکرد اشکان تو را

RohAm Ram2
02-12-2007, 02:54
اشكم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه



هر گل پژمرده به عشق بیاویختم
کاش کمی قدر شقایق ها را میدانستم

گر به عمرم گلی چون تو را میداشتم
اشک دیدگان به پایش جویبار میریختم

magmagf
02-12-2007, 06:21
من آن اسير دلبر کمند موي قصه ام
که در سپهر خواب من نشانه گشته ماه من
به اين سخن شدي مرا تو آشناي زندگي
فقط تو عابري در اين مسير کوره راه من

RohAm Ram2
02-12-2007, 08:53
ندارم تو چشام اشک حتی یه قطره
نمونده طاقتی از بهر جدایی حتی یه ذره

Mahdi Hero
02-12-2007, 10:43
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميكني
به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام

khore mobile
02-12-2007, 12:53
مرا گویند بیدردان که دستی زن به دامانش
اگر میداشتم دستی گریبان پاره میکردم

Mahdi Hero
02-12-2007, 13:12
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت

magmagf
02-12-2007, 17:59
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندیدی و رفتی

diana_1989
02-12-2007, 18:07
يا بده جامي و از ساغر بنوشانم دمي
يا فدايم كن به چشمت تا دم صبح ازل

sise
02-12-2007, 18:46
لنگ لنگان قدمی بر میداشت
هر قدم دانه شکری میکاشت

diana_1989
02-12-2007, 18:51
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش

magmagf
02-12-2007, 20:23
شراب نوش كن و جام زر به حافظ ده
كه پادشه به كرم جرم صوفيان بخشيد

Mahdi Hero
02-12-2007, 20:27
دلا ديدي كه خورشيد ازشب سرد
چو آتش سر ز خاكستر بر آورد

magmagf
02-12-2007, 20:49
دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم

کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم

فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم

Mahdi Hero
02-12-2007, 21:35
منم اون همسايه ديوار به ديوار
منم اون مرغك عشقت روي ديوار

mohammad99
02-12-2007, 21:42
*رفتم
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو يک شب به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا که تو از نظرم نروي چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآيد چه شود؟ شب فراق ما سر آيد چه شود ؟
به خدا کس ز حال من خبر نشد که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يک نفس ز پيش چشم من که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم رفتم

mohammad99
02-12-2007, 21:46
پیام بازرگانی


این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست من خانه بدوشم

این خاک فریباست ولی خاک وطن نیست من با که بجوشم

همسایه زبان من سرگشته نداند من با که بگویم

هر در که زنم تا لب خود باز گشایم گویند که تو اهل کجائی

ghazal_ak
02-12-2007, 22:03
*رفتم
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو يک شب به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا که تو از نظرم نروي چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآيد چه شود؟ شب فراق ما سر آيد چه شود ؟
به خدا کس ز حال من خبر نشد که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يک نفس ز پيش چشم من که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم رفتم


مرگ پايان كبوتر نيست
مرگ وارونه ي يك زنجره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .
مرگ با خوشه ي انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره ي سرخ ـ گلو مي خواند
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .
مرگ گاهي ريحان مي چيند
مرگ گاهي ودكا مي نوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پراكسيژن مرگ است

magmagf
02-12-2007, 22:03
*رفتم
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو يک شب به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا که تو از نظرم نروي چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآيد چه شود؟ شب فراق ما سر آيد چه شود ؟
به خدا کس ز حال من خبر نشد که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يک نفس ز پيش چشم من که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم رفتم

من و تو با ددان در جنگ بوديم
از اين زندان تن، دلتنگ بوديم
دلم هم‌رنگ زخم سينه‌ات شد
که ما در دوستي يکرنگ بوديم

mohammad99
02-12-2007, 22:06
من مرد تنهای شبم
صد قصه مانده بر لبم
از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم

Mahdi Hero
02-12-2007, 22:07
من از خار سر ديوار فهميدم كه ناكس كس نمي گردد بدين بالا نشستن ها
من از افتادن سوسن به روي خاك دانستم كه كس نا كس نمي گردد از اين افتان و خيزها

mohammad99
02-12-2007, 22:54
ای از عشق پاک من همیشه مست فارغ از این دل که پای تو نشست
سنگ بودی کیمایت شد دلم از تو باری شد به روی مشکلم
ای از عشق پاک من همیشه مست من تو را آ سان نیاوردم به دست
بار ها این کودک احساس من زیر با ران های اشک من نشست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
ای از عشق پاک من همیشه مست فارغ از این دل که پای تو نشست
بارها این دل به جرم عاشقی زیر سنگینی بار غم شکست
*-*

magmagf
02-12-2007, 23:28
تا همیشه دوست دارمت...
و این حس تند عاشقانه ی من است
این نیاز فطری پرستش است ،
میل تا همیشه با تو بودن است .

mohammad99
02-12-2007, 23:42
تو در من شعله میگیری، من آتش میشوم در تو

تویی کو تا سرا پا گر بگیراند من ما را

نسیم آشنایی دارد از صد باغ گل خوش تر

سر سنگی که می گیرد به حسرت دامن ما را

بدنبال "رهی" می گردی از خاموش سنگی که

به آتش می کشد دنباله های شیون ما را

من و تو سنگساران کدامین جرم معصومیم

که دنیا بر نمی تابد کبوتر بودن ما را؟

گره از روسری واکن بخندان باغ را بر من

که می خندد زمین شوق زسر وا کردن ما را

چراغانی بیار ای ازدحام کوچه خوشبخت

هوای بی فروغ خانه ی بی روزن ما را

magmagf
02-12-2007, 23:45
اگر در این زمان دنیا غم انگیز است
اگر گلزار عشق و مهر هم در خواب پاییز است
به جان من آرزو دارم
که فردا در دل پاک و پر از مهرت
نسیمی خوش،معطر از بهار آید
دوباره لاله ی عشقی به بار آید
خداحافظ تو را زین پس درون سینه می جویم
بخوان این آخرین شعری که با یاد تو می گویم

mohammad99
02-12-2007, 23:53
می پرسم از اندوه نایابی که او را برد

از هاله ی نه توی مهتابی که او را برد

این بیت ، بند دوم یک آه-سایشگاه

او مثل ماهی های تنگابی که او را برد

می پرسمش از دور، ازدیروز، از دریا

از موج خیز سرد سیلابی که او را برد

اول نگاهم می کند-گفتم، روانی نیست

می گوید از شبهای شادابی که او را برد:

من را ...سوار یک سمند بی پلاک آمد



*-

سلام

magmagf
02-12-2007, 23:55
در آغاز هيچ نبود
کلمه بود و آن کلمه "خدا " بود.
خداوند کلمات را آفريد
7 کلمه مقدس
تا پايه دنيا را بر آنها استوار سازد...
خداوند کلاغ را از همه بيشتر دوست ميداشت
پس کلاغ را فرا خواند و براي اولين بار کلمات خود را در گوش وي زمزمه کرد:
درد
تنهايي
سکوت
غربت
جدايي
دروغ
مرگ
و کلاغ خنديد و گفت :
قار قار
پرگشود و رفت و براي هميشه تنها ماند...

سلام مهندس خوبی ؟

می گم واسه سلام یک کم دیره ها نه

mohammad99
03-12-2007, 00:00
دست ديگر را بسان نامه اي
گويدم بنويس و راحت شو به رمز
تو عجب ديوانه و خودكامه اي
مكن سري بالا زنم ، چون ماكيان
ازپس نوشيدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هر چه از آن گويد ، اين بيند جواب
گويد آخر ... پيرهاتان نيز ... هم
گويمش اما جوانان مانده اند


*-*

قربونت رییس

میخوای سلامم رو پس میگرم :31:

magmagf
03-12-2007, 00:05
دلم گرفته آسمون
نمي تونم گريه كنم
شكنجه مي شم از خودم
نمي تونم شكوه كنم
انگاري كوه غصه ها
رو سينه من اومده
آخ داره باورم مي شه
خنده به ما نيومده

نه سلام سلامتی می یاره
اما فعلا بای بای

mohammad99
03-12-2007, 00:15
همه تشنه لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگر سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگر میکده امروز شده خونه ی تزویر
تو محراب دل ما تویی تو مرشد وپیر
همه به جرم مستی خریدا ملامت
میمره و میخونیم سر ساقی سلامت



بای بای

Mahdi Hero
03-12-2007, 01:35
تو هم در آینه حیران حسن خویشی
زمانه ایست که هر کس بخود گرفتار است

diana_1989
03-12-2007, 01:55
تندخويی ، جنگ خواهی!

پخش فقر و بی نوايی !

لودگی ، مردم فريبی ، بی خيالی!

هسته ای اين طبل خالی!

mohammad99
03-12-2007, 01:55
تا که آن طایر قدسی پرو بالی دارد

کار آن ترک کماندار کمین خواهد بود

جان به جانان ده واز مرگ میند یش [حسین]

خود تورا عاقبت کار همین خواهد بود

mehrdad21
03-12-2007, 02:01
سلام محمد جان

دریغ از
سالهایی که بی تو گذشت
یاغی شده بودم و
اسب سیاه کوه ها
دزد شده بودم و
موج تمام دریاها
و به همه چیز شلیک می کردم
تا بلکه فراموشت کنم
......
کاش
گلوله ای به سوی سرنوشت
شلیک کرده بودم.

diana_1989
03-12-2007, 02:02
میروی مست ز بیغوله و میید
با تو این دزد فریبنده‌ی غارتگر
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر

آقا ممد خوبی ؟شبت قشنگ !

mohammad99
03-12-2007, 02:12
رفت و گذشت، بی نگاهی که بوی مهربانی دهد
غافل از این که همین نزدیکی ها از آب آبی تر است دلی که میمیرد برای لحن کودکان یار
لحنی شبیه مریمی های پر پر

امشبم مثل همیشه ست
آره... .. .
باز هم سر میزند تنهایی
آره... .. .
از دوباره می آید دلتنگی
آره... .. .
با ندیدنش چه می کنی؟
هراسی ندارم
باهاش رفیقم این روزا

*-*


سلام رییسمون اقا مهرداد.رییس کم پیدایی یا کم سعادتی ماست؟
***

سلام دیانا خانوم گل شبت مهتابی عزیز

diana_1989
03-12-2007, 02:31
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن

کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن



----

قربانت ، شب خوش

mohammad99
03-12-2007, 02:40
نه اشكي تا بريزم
نه پايي تا گريزم
نه اشكي تا بريزم
نه پايي تا گريزم
نه يك دست نوازش گر
نه پايي تا گريزم
نه يك دست نوازش گر
نه پايي تا گريزم
گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا


=-=

شب شما هم خوش

Actros
03-12-2007, 02:45
این قافله عمر عجب میگذرد........... دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری........... پیش آر پیاله را که شب میگذرد

diana_1989
03-12-2007, 02:48
ویرایش ...

mohammad99
03-12-2007, 02:48
ديدي که رسوا شد دلم ~ غرق تمنّا شد دلم
ديدي که من با اين دل ~ بي آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی ~ بر زلف او عاشق شدم
اي واي اگر صياد من ~ غافل شود از ياد من ~ قدرم نداند
فرياد اگر از کوي خود ~ وز رشته گيسوي خود ~ بازم رهاند


شب خوش

diana_1989
03-12-2007, 02:49
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلب‌ها و قلب‌ها و قلب‌ها

آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها

یوسفا در چاه شاهی تو ولیک
بی لوایی بی‌لوایی بی‌لوا

چاه را چون قصر قیصر کرده‌ای
کیمیایی کیمیایی کیمیا

magmagf
03-12-2007, 06:17
اشکم از دیده ی نمناک برآید بیرون
بی تو این خون شده دل، پاک بر آید بیرون
کشته ی تیغ غمت را چو بخوانی، تا حشر
ناله اش از دل صد چاک برآید بیرون

SR72
03-12-2007, 08:30
نام حافظ رقم نیک پذیرفت
پیش

SR72
03-12-2007, 08:30
نام حافظ رقم نیک پذیرفت
پیش رندان

SR72
03-12-2007, 08:33
نام حافظ رقم نیک پذیرفت
پیش رندان سود و زیان این همه نیست
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست

sise
03-12-2007, 11:01
تو هستي من شدي، ‌از آني همه من
من نيست شدم در تو، از آنم همه تو

Asalbanoo
03-12-2007, 11:30
آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛

مگر از شوق زياد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛

وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي

عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .

و به لبخند تو از خويش رها مي گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛

كه دلت مي خواهد

sise
03-12-2007, 11:33
دیوانگی زین بیشتری ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

Asalbanoo
03-12-2007, 11:36
او بیامد مرغ دل را از قفس آزاد کرد

او بشد لیلا و ما مجنون روی ماه او

قلب ویران مرا آباد کرد

نام شیرینش تمام تلخی عمرم زدود

قبل از او

قبل از او دنیا برایم اینچنین زیبا نبود

بعد از او هم زندگی هست

بعد از او هم زندگی هست ولیکن تلخ تلخ

بعد از او این زندگی دیگر چه سود؟؟؟؟؟

-----------------
سلام
شعر بالایی خیلی قشنگ بود

sise
03-12-2007, 11:40
دلم تا شد مقیم طاق ابروت
چو شمعی پیش محرابیست روشن

کجا از ورطه‌ی عشقت برم جان
چو می‌دانم که غرقابیست روشن

سلام:
ممنون. خوشحالم که خوشتان اومد.

Asalbanoo
03-12-2007, 11:42
نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق

عجب رسواگر و رسوايي اي عشق

اگر چنگ تو با جاني ستيزد

چنان افتد كه هرگز بر نخيزد

تو ليلي را ز خوبي طاق كردي

گل گلخانه افاق كردي
----------
جلال جان تو را خدا
ن
نده..سخته جستنش
(الان ی می ده :دی)

mohammad99
03-12-2007, 12:35
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم

پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم

يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم

يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
*-*

SR72
03-12-2007, 12:36
یارب سببی ساز که یارم به سلامت *********************باز آید و برهاندم از بند ملامت
امروز که در دست تو ام مرحمتی کن ***************** فردا که شدم خاک چه سود ندامت

Mahdi Hero
03-12-2007, 12:57
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
من در عجبم ز مي فروشان كايشان
به زانكه فروشند چه خواهند خريد

SR72
03-12-2007, 13:11
در خرابات مغان نور خدا میبینم
ای عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم

Mahdi Hero
03-12-2007, 13:58
مدتي شد كز حديث اهل دل گوشم تهي است
چون صدف زين گوهر شهوار آغوشم تهي است

magmagf
03-12-2007, 19:31
عاشقان دیوانگانی سرگردان را ماننده اند،
از آن رو که تنهایند، تنها،
تسلیم و وانهاده ی یکایک لحظه ها،
گریانند، چرا که عشق را توان اندوختنشان نیست.
عاشقان دل نگران عشقند،
عاشقان در امروز زندگی می کنند،
این بهترین کاری است که می توانند
و همه ی آن چیزی است که می دانند

mohammad99
03-12-2007, 20:31
دل جای تو شد وگرنه پرخون کنمش
در دیـده تویـی وگرنه جیحـون کنمش
امیــد وصــال تـوسـت جــان را ور نـه
از تــن به هــزار حیـلــه بیرون کنمش

magmagf
03-12-2007, 20:33
شما هم برويد توي روزنامه جار بزنيد:
مردي خودش را كشت
كش دادن ماجرا
اجاره ي خانه ايست كه به جايش لوازمم را ضبط كرده اند
شما هم دنبال وصيت نامه ام
هي... ناز صاحب خانه را مي كشيد

mohammad99
03-12-2007, 20:37
در شولاي مه پنهان، به خانه مي رسم گل كو نمي داند مرا ناگاه
در درگاه مي بيند به چشمش قطره
اشكي بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بيابان را سراسر مه گرفته است... با خود فكر مي كردم كه مه، گر
همچنان تا صبح مي پائيد مردان جسور از
خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز مي گشتند

Mahdi Hero
03-12-2007, 20:49
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح

magmagf
03-12-2007, 21:00
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش
ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

Mahdi Hero
03-12-2007, 21:58
از اوج قله هاي مه آلود دوردست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد

mohammad99
03-12-2007, 22:11
حيدربابا ، سنون گؤيلون شاد اولسون
دونيا وارکن ، آغزون دولى داد اولسون
سنن گئچن تانيش اولسون ، ياد اولسون
دينه منيم شاعر اوغلوم شهريار
بير عمر دور غم اوستونه غم قالار

magmagf
03-12-2007, 22:39
روز اول پيش خود گفتم: ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز مي گفتم ليك با اندوه و ترديد
روز سوم هم گذشت اما بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا مي كُشت ، باز زندانبان خود بودم

mohammad99
04-12-2007, 00:15
مهی که مزد وفای مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست
روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان
چرا که آن گل خندان چنین روا دانست
صفای خاطر ایینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار
که خاک راه تو را عین توتیا دانست

Torment
04-12-2007, 01:23
تمام خوب ها رفتند و
خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت
بهارم رقت عشقم مرد
یارم رفت
:40:

mohammad99
04-12-2007, 01:34
توي اين تنگ غروب
نمي گين برف مياد؟
نمي گين بارون مياد
نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟
نمي ترسين پريا؟
نمياين به شهر ما؟

Mahdi Hero
04-12-2007, 02:06
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟

mohammad99
04-12-2007, 02:15
دل نهم ز بی شکیبی

با فسون خود فریبی

چه فسون نا فرجامی

به امید بی انجامی

وای از این افسون سازی خدایا!



چطوری رییس

RohAm Ram2
04-12-2007, 02:35
از اشک من خون میبارد
غم بر دلم خنجر میکارد

صدای ریزش براده می آید
سوهان غم فولاد قلبم میساید

mohammad99
04-12-2007, 02:45
دلم را لرزاندی و رفتی


چو مرغ شب خواندی و رفتی


تو اشک سرد زمستان را


چو باران افشاندی و رفتی

RohAm Ram2
04-12-2007, 02:48
یخ زده دستان بی رمق
سرخ گشته چشمان شفق

شمعدانی لب حوض هر شب
شعر سرما دارد بر لب

mohammad99
04-12-2007, 02:54
بردی از یادم . دادی بر بادم . با یادت شادم
دل به تو دادم . در دام افتادم . از غم آزادم
دل به تو دادم . فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم نخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز

RohAm Ram2
04-12-2007, 03:00
ز کردگار دارم طلب عفو و بخشش
که لحظاتم بیهوده گردند ریزش

کاش دگر نمانم لحظه ای برین جهان
تا گناهانم با جسمم شود نهان

mohammad99
04-12-2007, 03:02
***
نون و پنیروفندق رخت عزا تو صندق

نون بیات وحلوا سوخته حریر دریا

نون و پنیر و گردو قصه شهرجادو

نون و پنیروبادوم یه قصه نا تموم

نون وپنیروسبزی تو بیش از این می ارزی

پای همه گل دسته ها دوباره اعدام صدا

RohAm Ram2
04-12-2007, 03:06
اشکم مرا ریختند نامردمان
به دارم بیاویختند نامردمان

ارزشم را به ارزانی فروختند نامردمان
شمعم را خاموش کردند به چه گمان ؟

mohammad99
04-12-2007, 03:10
نظرگاه گر روم با تو نگارا

بگیرم دامن شیر خدا را

بگیرم تاخدا رحمش بیاید

نهم برچشم خود قلفهای طلا را

بیا که بریم به مزار ملا محمد جان

سیر گل لاله زار ملا محمد جان

RohAm Ram2
04-12-2007, 03:19
نای نامانده بر پاهایی که خسته است
به دستان نیز نتوانم که بسته است

قلم خود خواهد نویسد و خود برقصد
بنویس بر کاغذ دل که از نامش چه مست است

mohammad99
04-12-2007, 03:36
تو بال و پر گرفتی
به چیدن ستاره
دادی منو به خاک
این غربت دوباره



شب بخیر

RohAm Ram2
04-12-2007, 03:40
همه عمرم گدشت بدون خال لبت
ندیدم یک روز سیاهی موی شبت

کاش بال و پری داشتم برای پروازت
چشمم نمیدید پرواز بدون بال و پرت




شب بخیر !

magmagf
04-12-2007, 06:19
پرنده ، هم قفس ، همخونهء من
زمستون رفت و شد فصل پریدن

همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی

تو را در حنجره یک دشت آواز
تو را در سر هوای خوب پرواز

من اینجا خسته و غمگین و تنهام
نمیدونم كه می مونم تا فردا

چی میشد اون هوای برفی و سرد
تو رو راهی به این خونه نمیكرد

بهار كاغذین خونهء من
تو رو راضی نكرد آخر به موندن

Mahdi Hero
04-12-2007, 09:24
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي

RohAm Ram2
04-12-2007, 14:02
یکه در باران ایستادم به نظاره
بر عبورش از جاده نیست چاره

بر نمیگردد تا نیم نگاهی حتی
ندارد طاقت دیدن قلب پاره پاره

sise
04-12-2007, 16:37
هر چه از دنیا و عقبی راحت و آسایشست
گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده‌ایم

برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار
ور گل افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم

باغبان را گو اگر در گلستان آلاله‌ایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسوده‌ایم

گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند
ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم

Asalbanoo
04-12-2007, 16:46
می گفتم این عجیب است

ایـنـقدر ناگـهانی دل بـستن

از من که بی تـعارف دیـری ست

زیـن خـیل ورشکـسته کـسی را

در خـورد دل نـهادن

پیدا نـکرده ام...

sise
04-12-2007, 17:07
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مُهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

Asalbanoo
04-12-2007, 17:17
من در آئينه رخ خود ديدم



و به تو حق دادم



آه مي بينم ، مي بينم



تو به اندازه تنهايي من خوشبختي



من به اندازه زيبايي تو غمگينم
--------
سلام
ایول جلال جان
شهرام ناظری
به به

حیرانی هم بذاری خوبه...

RohAm Ram2
04-12-2007, 17:27
مشو غمگین از زیبایی ریزش اشک من
شادی کن در فراق درک عشقم

که ریزش اشکم نمیرسد به گرد زیبایی چشمت
همین کافی است از تو و بر من است رحمت

sise
04-12-2007, 17:28
من به گريه التماس می‌‌کنم
يا گريه به من؟

و تو انگار کن از آغاز بوده‌ای
مثل خدا
و مرا آفريده‌ای
مثل نگاهت
يا خنده‌هات ...

سلام مژگان خانوم.
چشم اگه پیدا شد حتما

hiworld
04-12-2007, 17:41
تا توانی دلی بدست آور
که دل شکستن هنر نمی باشد

sise
04-12-2007, 17:44
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دار

RohAm Ram2
04-12-2007, 17:44
دل ندارم من تا دست کس دهم
فردی قبل تو آمد و آنرا را ربود

حال ندانم دگر با که هم نفس شوم
کاش آن دل هم بر وجود من نبود

NOOSHIN_29
04-12-2007, 17:47
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

magmagf
04-12-2007, 18:00
ستاره ها لحظه ها رو با تنهايي رنگ مي زنن
به بخت هر ستاره اي ، آدمكا چنگ مي زنن
عمري به عشق پر زدن قفس رو آسون مي كنن
پشت سكوت پنجره چه بغضي بارون مي كنن !

Asalbanoo
04-12-2007, 18:02
نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق

عجب رسواگر و رسوايي اي عشق

اگر چنگ تو با جاني ستيزد

چنان افتد كه هرگز بر نخيزد

Mahdi Hero
04-12-2007, 18:30
دوش بيماري چشم تو ببرد از دستم
ليكن از لطف بست صورت جان مي بستم