مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
salma_ar
31-10-2007, 12:11
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
جه چیزی پلک تورا می فشرد
چه وزن گرم دل انگیزی
Doyenfery
31-10-2007, 15:16
یادم آرد روز باران :
گردش یک روزز دیرین ;
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان :
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم تو درمن
از من به من نزدیک ترتو
ازتو به تو نزدیک تر من
باور نکن تنهایی را تا یک دل و یک عهد داریم
تا درعبورازکوچه ی عشق بردوش هم سرمیگذاریم
میدونم درد کشیدی و هیچکسی کبریت نخرید
بمیرم ای شکسته دل هیشکی به دادت نرسید
اما من اومدم تموم کبریتاتو بخرم
میخوام تورو ای نازنین از قصه بیرون ببرم
کجای قصه ای که پیدا کنمت به من بگو
از آخر قصه نگو ای دختر بی آرزو
بیا تن سردتو از پیراهن تنم بپوش
کبریتاتو من میخرم آی دختر کبریت فروش
شاید بودن هم نبودنی است که نیست و نیست و شاید هم هیچ چیز نیست جز او
به کدامین کس پناه برم ،اگرم براند
به چه کسی بگویم ،اگرم نشنود
واگر
واگر
شاید باز سکوت بهترین گزینه باشد و چه انتخاب زیبایی
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
hellgirl
31-10-2007, 18:25
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود ليك به خون جگر شود.....
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی ، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
دریافتم که پنجه آن ماه رنجه است
وز سنگریزه ای بت من در شکنجه است
من خم شدم به چاره گری در برابر خویش
و آن مه نهاد بر کف من پای نرم خویش
شستم به اشک پای وی و چاره ساختم
آن داغ رابه بوسه لبهای گرم خویش
وین گوهری که در نظر سنگ ساده است
برپای آن پری چو رهی بوسه داده است
تو آن نوري که با موسي هميگفت
خدايم من خدايم من خدايم
بگفتم شمس تبريزي کيي گفت
شمايم من شمايم من شمايم
من از نگاه جهانگير تو چه مي فهمم
خدا گذاشت تو در فهم ديگران باشي
چقدر بند زمينم چقدر بال و پري
خدا گذاشت من اين باشم و تو آن باشي
يك ؛ دو ؛ سه ؛ چهار؛ پنج ؛ شش ؛ هفت...................................
باور کنید شعره!
hellgirl
31-10-2007, 19:41
يك ؛ دو ؛ سه ؛ چهار؛ پنج ؛ شش ؛ هفت...................................
باور کنید شعره!
خب پس sise جان مي شه بگي اين شعر با چه حرفي تموم مي شه كه ما مشاعره رو ادامه بديم؟
mohammad99
31-10-2007, 20:34
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دل خونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
Doyenfery
31-10-2007, 21:38
شایسته آفرینه ئی
که نواله ناگزیر را
گردن
کج نمی کند
و خدائی دیگر گونه آفریدم .
salma_ar
31-10-2007, 21:43
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آشنا کرد
ghazal_ak
31-10-2007, 21:52
در پای اجل چو من سرافکنده شوم
وز بیخ امید عمر بـرکنده شوم
زینهار گلم بجز صراحی نـکنید
باشد که ز بوی می دمی زنده شوم
salma_ar
31-10-2007, 21:58
منم که خوب می فهمت
غصه ام می گیره از غمت
منم که خنده رو لبام می شینه تا می بینمت
تو حسرت ِ نگاتن ، پنجره ها ي دلتنگ
همنفس ي صداتن ، قنارياي خوشرنگ
خورشيد ماه مهري ، نارنجي و طلايي
زردي عطر ليمو ، تلخي آشنايي
چشماي جاده گريون ، صورت کوچه خيسه
ستاره تا ستاره ، شب از تو مي نويسه
چه شعر با مزه ای :دی
بقیه اش را هم می نوشتی اقا جلال
mohammad99
31-10-2007, 22:20
همه شب نالم چون ني
که غمي دارم ، که غمي دارم ...
دل و جان بردي امّا
نشدي يارم ، يارم
با ما بودي ، بي ما رفتي ...
چون بوي گل به کجا رفتي
تنها ماندم ، تنها رفتي ...
چو کاروان رود ، فغانم از زمين ، بر آسمان رود
دور از يارم ، خون مي بارم ...
فتادم از پا به ناتواني ، اسير عشقم ، چنان که داني
رهايي از غم نمي توانم ، تو چاره اي کن ، که مي تواني ...
گر ز دل بر آرم آهي
آتش از دلم خيزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشين ريزد ...
چو کاروان رود ، فغانم از زمين ، بر آسمان رود
دور از يارم ، خون مي بارم ...
نه حريفي تا با او غم دل گويم
نه اميدي در خاطر که تو را جويم
اي شادي جان ، سرو روان ، کز بر ما رفتي
از محفل ما ، چون دل ما ، سوي کجا رفتي ...
تنها ماندم، تنها رفتي ...
به کجايي غمگسار من ، فغان زار من بشنو باز آ ، باز آ
از صبا حکايتي ز روزگار من بشنو باز آ
باز آ سوي رهي
چون روشني از ديده ما رفتي
با قافله باد صبا رفتي
تنها ماندم ...
تنها رفتی ...
Doyenfery
31-10-2007, 22:24
تو حسرت ِ نگاتن ، پنجره ها ي دلتنگ
همنفس ي صداتن ، قنارياي خوشرنگ
خورشيد ماه مهري ، نارنجي و طلايي
زردي عطر ليمو ، تلخي آشنايي
چشماي جاده گريون ، صورت کوچه خيسه
ستاره تا ستاره ، شب از تو مي نويسه
چه شعر با مزه ای :دی
بقیه اش را هم می نوشتی اقا جلال
هی ریختم خورد
هی ریختم خورد
خود را به آن لحظه عالی خوب خالی سپردم .
با هم شنیدیم و دیدیم
میخواره ها و سیه مستها را
و جام هایی که می خورد بر هم
و شیشه هایی که که پر بود و می ماند خالی
و چشم ها را و حیرانی دست ها را
از اینجا به بعد
دنیا زیر قدم هایم تمام می شود
و تو از دو چشم باز
که رو به آخر دنیامی خوابد
رو به چترهای رفته
تمام خوابهایم را خواهی دید
mohammad99
31-10-2007, 22:37
دوستان رنگی ندارد زندگی
هرنفس بیهوده تر می سازدم
میرسد امشب به پایان قصه ام
من ز عمق تیرگی ها آمدم
سلام
salma_ar
31-10-2007, 22:46
می بینی
می بینی به چه روزی افتاده ام!
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما به سگ ها سوگند
که خواب کلک شیاطین است
تا از شصت سال عمر
سی سالش را به نفع مرگ ذخیره کند
دیگران دل بسته جان و سرند
مردم عاشق گروهی دیگرند
شرح این معنی ز من باید شنید
راز عشق از کوهکن باید شنید
حال بلبل از دل پروانه پرس
قصه دیوانه از دیوانه پرس
سلام
salma_ar
31-10-2007, 22:52
سال سرگشته گی است این
که به خود در پیچی ابروار
بغری بی آنکه بباری
سال سرگشته گی است این
که بخواهی اش
بی انکه بیفشاری اش
نهایت عاشقی است این ؟
آن وعده دیدار در فراسوی پیکرها
mohammad99
31-10-2007, 22:52
آن جوان بخت که میزد رقم خير و قبول
بنده پير ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذين جامه به خوناب بشويم که فلک
رهنمونيم به پای علم داد نکرد
دل به اميد صدايی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد
*-*
جدا نمیدونم چرا ش دادم.شرمنده
salma_ar
31-10-2007, 22:54
در معبر من
دیگر هیچ چیز ماوا نمی کند
نه نسیم
نه درخت
و نه آبی در گذر
salma_ar
31-10-2007, 22:55
ببخشید شما ش از کجا آوردید ؟:18:
رخنه اي نيست در اين تاريكي :
در و ديوار بهم پيوسته .
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
salma_ar
31-10-2007, 23:10
هنگامه آنست که
با ریشخندی به جهان
از مه آرامش بگریزم
من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
فروغ فرخزاد
salma_ar
31-10-2007, 23:16
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاهسواران
پیکی نداونید و سلامی نفرستاد
در سينهها برخاسته انديشه را آراسته
هم خويش حاجت خواسته هم خويشتن کرده روا
اي روح بخش بيبدل وي لذت علم و عمل
باقي بهانهست و دغل کاين علت آمد وان دوا
mohammad99
31-10-2007, 23:21
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
نیمه شب در دل دهلیز خموش
ضربه پائی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جا و در آئینه گیج
برخورد افکندم با شوق نگاه
آه، لرزید لبانم از عشق
...
mohammad99
31-10-2007, 23:54
قلب خسته تو گوید حدیث بسیار
صبحت به خیر عزیزم
با انکه در نگاهت حرفی برای من نیست
با انکه لحظه لحظه می خوانم از دو چشمت هر خستگی ز تکرار
در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست
خو کرده قفسها میل رها شدن نیست
من با تمام جانم پر بسته و اسیرم
باید که با تو باشم در پای تو بمیرم
صبحت به خیر عزیزم
با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگه دار
با انکه دست سردت از قلب خسته تو گوید حدیث بسیار
صبحت به خیر عزیزم
با انکه در نگاهت حرفی برای من نیست
با انکه لحظه لحظه می خوانم از دو چشمت هر خستگی ز تکرار
این بار غصه ها رو از دوش خسته بردار
من کوه استوارم به من بگو نگه دار
عهدی که با تو بستم
هرگز شکستنی نیست
این رشته تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست
صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگه دار...
بارون می باره ، بارون می باره
روی برگ درختا هم بارون می باره
توی دل منم بارون می باره
توی دل من آروم می باره ، آروم می باره
توی دل من پنجره یی نیست که ببینه بارون می باره
توی دل من اصلا کسی نیست که ببینه بارون می باره ... بارون می باره
دل من مثل کویر ...
کسی چمی دونه توی کویرم بارون می باره ... بارون می باره ...
mohammad99
01-11-2007, 00:11
همه برگ وبهار
در سر انگشتان تست
هواي گسترده
در نقره انگشتانت مي سوزد
و زلالي چشمه ساران
از باران وخورشيد سير آ ب مي شود
***
زيبا ترين حرفت را بگو
شكنجه پنهان سكوتت را آشكار كن
و هراس مدار از آن كه بگويند
ترانه بيهودگي نيست
چرا كه عشق
حرفي بيهوده نيست
*-*
عزیز شب بخیر
soleares
01-11-2007, 07:09
ترا سودای آبادی مبادا هیچگه «گلشن»
که دادی قدر از گنج صفا ویرانه ی مارا
Doyenfery
01-11-2007, 07:13
تنها ایستاده ام , احساساتم دور من می گردند
جاذبه ای کشنده مرا سخت نگه داشته است
چگونه می توانم از این چنگ غیرقابل مقاومت فرار کنم ؟
نمی توانم چشمانم را از آسمانی که دور سرم می چرخد بر دارم
زبانم بسته و بیچاره شده ام , من /ادمی وا بسته به این زمین و نا بجام.
[david gilmour,learning to fly]
صبح همه بخیر [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
soleares
01-11-2007, 07:16
هنوز خوابی که شما !
می رسد هردم به من از چرخ ، ازادی جدا
میلخد در دیده ی من هر سر خاری جدا
Doyenfery
01-11-2007, 07:18
ترا سودای آبادی مبادا هیچگه «گلشن»
که دادی قدر از گنج صفا ویرانه ی مارا
اسب سفید وحشی
من چگونه عزمی پرخاشگر شوم
من با کدام مرد در آیم میان گرد
من بر کدام تتیغ سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم تو را
Doyenfery
01-11-2007, 07:24
نه دیگه بیدار شدم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با الف شروع کن ....
امشب که حضور یار جان افروزست
بختم به خلاف دشمنان پیروزست
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روزست
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
مرا اینگونه گر خواهی
دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم
بیا و امتحانم کن
ندونستي كه بعد از تو
چراغ خونه خاموشه
گلاي خونه پژمرده
همه حرفا فراموشه
اميد با تو بودن هم
درون سينه ام مرده
تو رو داشتم تو اين دنيا
چه ساده پيشم افسرده
هنوز عطر نفس هاتو
فضاي خونه پر كرده
دل عاشق من اينجا
بدون تو پر از درده
بيا بر گرد
دلم تنگه
گلهاي خونه بي رنگه
چه سخته منتظر موندن
دلم بد جوري دل تنگه
هر چند که رنگ و بوی زیباست ----مرا چون لاله رخ و چوسرو بالاست مرا
معلوم نشد مکه در طربخانه خاک----- نقاش ازل بهر چه آراست مرا
خیام
همیشه سبز میخشکد
همیشه ساده میبازد
همیشه لشکر اندوه
به قلب ساده میتازد
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
diana_1989
01-11-2007, 11:35
دیده ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفا دار چه کرد
دلي دارم كه نذر آسمانها كرده ام آنرا
خيال اوج دارد روز وشب اين مرغ زنداني
برايت سفره اي از گريه ها گسترده ام مولا
به اميدي كه ميگويند مي آيي به مهماني
hellgirl
01-11-2007, 14:34
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند / كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
در دیداری غمناک،
من مرگ را به دست
سوده ام.
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
...
hellgirl
01-11-2007, 15:04
هر كه شد محرم دل در حرم يار بماندوانكه اين كار ندانست در انكار بماند
دریغا باران
که به شیطنت گویی دره را
ریز و تند
در نظر گاه ما
هاشور میزد
...
(چطوری خانومی؟)
ghazal_ak
01-11-2007, 15:44
در هجوم لحظه هاي بي کسي
درد بي کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود
لحظه پايانيم را حس نکرد
NOOSHIN_29
01-11-2007, 16:04
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد روی تو بر اب می زدم
ghazal_ak
01-11-2007, 16:23
می ترسم... از روزی که دستهای تو هم سرد شوند
می ترسم... از روزی که به صدایت نیاندیشم
می ترسم... از روزی که در ذهنم نگاهت را نبینم
می ترسم... از روزی که تا ابد تو را نبینم
می ترسم... از روزی که بعد از آن تا بی نهایت تو را نشنوم
می ترسم... از نگاه تو... دستان تو... صدای تو
می ترسم... از روزی که فقط به من نمی اندیشی
می ترسم... از نفس های تو،آن لحظه که با نبضم هماهنگ نزند[
می ترسم
مرا میبينی و هر دم زيادت میکنی دردم
تو را میبينم و ميلم زيادت میشود هر دم
مردان خدا پرده ي پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا يار نديدند
هر دست که دادند همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند
يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند
جمعي به در پير خرابات خرابند
قومي به بر شيخ مناجات مريدند
يک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
يک زمره به حسرت سر انگشت گزيدند
يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد
يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
Asalbanoo
01-11-2007, 19:19
دیوانه ی عشقم من و مجنون نگاهی
با گنج هنر فارغم از مالی و جاهی
گلشن دلم از منظره ی روی سپیدی
روشن شبم از شعشعه ی چشم سیاهی
با بال سخن شب همه شب ابر نوردم
گویی که نسیمی بردم چون پر کاهی
--------------
مقادیر نامتنابهی شرمنده ام که اخرش ی منفور شد
یک نفر نیست که غم های مرا بشناسد
دل عاشق دل تنهای مرا بشناسد
حجم خاکستری غربت تنهایی من
یک نفر نیست که دنیای مرابشناسد
Asalbanoo
01-11-2007, 19:38
در وصل چنان مست حبیبم گه و بیگاه
کز یاد برم رنج فراق پسرم را
از اشک صفاییست دلم را که ندانی
شب نیست که دریا نکنم چشم ترم را
شرمنده ی مردم شو از موج عنایت
هر جا به وطن می نگرم دور و برم
از جور رقیبان چه خروشم که حبیبان
گیرند در آغوش محبت اثرم را
از آن باده ندانم چون فنايم
از آن بيجا نميدانم کجايم
زماني قعر دريايي درافتم
دمي ديگر چو خورشيدي برآيم
Asalbanoo
01-11-2007, 19:44
من و تو می دانیم
چه غمی در دل ماست
گل من گریه مکن
اشک تو صاعقه است
تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه مکن
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
من چو مرغ قفسم
تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی
گل ن گریه مکن
که در ایینه ی اشک تو غم من پیداست
فطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
دل به امید ببند
نا امیدی کفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگریز
در دندان تو در غنچه ی لب زیباست
گل من گریه مکن
نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش
قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش
گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش
شعر من، با تو پر از شادي و شيرينكاميست
باز، حتا، اگر از سوگ و عزا بنويسم
با تو از حركت دستم بركت ميبارد
فرق هم نيست؛ چه نفرين چه دعا بفرستم!
Asalbanoo
01-11-2007, 19:55
مجو به میکده ها مستی خمار شکن
میی که روح دهد در شرابخانه ی ماست
اگر به در گه حق دست التجا ببریم
سر هزار شهنشه بر آستانه ی ماست
به هر قفس که پری را شکسته می بینی
نظاره کن که نشانی ز آشیانه ی ماست
باورکن اي ستارهي من رفتنت مرا
در کوچههاي خاطره شبگرد ميکند
تنها نه تيشه با سر فرهاد آشناست
من هم سرم براي خطر درد ميکند
سلام همه
دو دلم: اول خط نام خدا بنويسم
يا كه رندي كنم و اسم تو را بنويسم!
همه "يك" گفتم و دينم همه "يكتايي" بود
با كدامين قلم امروز دو تا بنويسم؟
اي كه با حرف تو هر مسالهاي حل شدنيست
به خدا خود تو بگو، نام كه را بنويسم؟
سلام
شب به خیر
زانو زده ام و دستانت را نگاه می کنم
می خواهم بگيرمشان
نمی توانم.
پشت شيشه ها هستی ...
گل من، من تماشاچی گنگ درامی هستم
که در سايهِ روشن خود بازی می کنم ...
شب شما هم.
خوبید؟
NOOSHIN_29
01-11-2007, 21:46
من پری کوچک غمگینی را می شناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد ارام ارام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن؟
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
سلام دوستان
mohammad99
01-11-2007, 22:57
نه ذوق نغمه، نه آزادی فغان دارم
چه سود از آنکه به شاخ گل آشیان دارم
نه زیب محفل انسم، نه زینت جمعم
من آن گلم که نه گلچین، نه باغبان دارم
زماجرای دل آتشین خود چون شمع
بسی حکالیت ناگفته بر زبان دارم
مهرباني تو اخم است و خوشرويي قهر
دادهاي گل به من اما همه پرپر دادي
باغ خورشيد شدي منظرة زيبايي است
قسمت چشم تماشاي مرا تر دادي
مردهام در لحظاتي كه هوادار توأند
خير باشد كه سرانجام مرا تر دادي
ســـــــــــــــلام بر دوستان سوته دل
.........
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از جنس صنوبر بدهيد
يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بي در و پيكر بدهيد
آتش از سينهء آن سرو جوان برداريد
شعله اش را به درختان تناور بدهيد
تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد
عشق اگر خواست ، نصيحت به شما گوش كنيد
تن برازندهء او نيست به او سر بدهيد
دفتر شعر جنون بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانهء ديگر بدهيد.
...
soleares
02-11-2007, 06:57
در اشتیاق بوسه ات ای مهر دلفروز
بگداخت در حریم چمن جان ژاله ها
ما تشنه کام و چشمه ی نوش تو عشوه ساز
کو عمر تا که نقد کنیم این حواله ها
در حلقه ی غم تو خوشم زانکه ماه را
همراز اهل دل کند طوق هاله ها
...
ای همیشگی ترین ، آه ای دورترین
سوختن کار من است ، نگرانم منشین
راست می گفتی تو ، دیگر اکنون دیر است
دوستی و دوری ، آخرین تقدیر است
راست می گفتی تو ، باید از عشق برید
از چنین پایانی به سر آغاز رسید
NOOSHIN_29
02-11-2007, 12:14
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم
soleares
02-11-2007, 12:30
مپرس از من حکایت ها و بگذر زین شکایت ها
گره زین کار بگشا دلبرا با کاردانی ها
اگر بزم وفا خواهی زخورشید صفا روشن
سبک بر خیز و آتش زن بجان سر گرانی ها ..
آرزویی است مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و اشک و فغان خواهد
به خدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه آزارش
شب است و یاد تو مرا پر از بهانه میکند
فضای سرد خانه را پر از ترانه میکند
سحر سد و نیامدی کلافه ام ز دوریت
ولی دو چشم خیس من به ره نشانه میکند
به سر رسید شعر و شب ولی هنوز مانده ام
چه کرده ای که دل تو را چنین بهانه میکند............
داشتم می گفتم ... خواب دیده ام
به تاریخ هشتم باران در فصل مستان
بانوی خانه ات می شوم
می بینی چه قدر عاشقم
حالا هی رؤیاهایم را کفن کن
هی زخم به واژه های بکرم بزن
هی دروغ بگو
هی دیگران ناخوانا را چشم بدوز
خواناترین کاغذی که می توانی تا همیشه سیاهش کنی منم
به نظرم خیلی قشنگه
Braveheart
02-11-2007, 16:30
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکي هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
.
یاد دارم در پس یک راه غریب
در دل غمزده ی تنهایی
که به جز من آواره در آن جای نداشت
خوابگردی بودم...
به دنبال امیدی ، اثری ، شاید هم کسی می گشتم
هیچ نمی دانم که چرا!!!
من خسته از این راه دراز
پی آسایش از این چرخ بلند
همچنان به تکاپو شدم...
دست تقدیر زمان یارم بود
در کنار گلکی
که پناه دل پر درد من است
جایم داد
...
mohammad99
02-11-2007, 17:41
ديدی............................عشقی
نبود در تار و پودش ديدی گفت عاشقه عاشق نبودش
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونه
فقط خوابه ، تو كه رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو ديوارش غم
عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون كه فكر نمي كردی نمونده پيشت، ديدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جای كفتر و گنجشك كلاغای
سياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توی دنيای خاموشی ، ديگه ساعت رو
طاقچه شده كارش فراموشی ، شده كارش فراموشی ، ديگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستی توی اين خونه ، ديگه آشفته
بازاريست ، تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه از
رنگ و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت
گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم كه تو می دونی،سرخاك
تو می ميرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گيرم
دل از
تو
و فاصله تجربه ئی بی هوده است.
بوی پیراهن ات
این جا
و اکنون._
کوه ها در فاصله سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید،
و به را اندیشیدن
یاس را رج می زند.
بی نجوای انگشتانت
فقط._
و جهان از هر سلامی خالی است.
محمد99 چقدر قشنگ جلوه بهش دادی.
mohammad99
02-11-2007, 18:24
تو شيطاني وشعر شر خواستي
خريداري و چشم تر خواستي
مرا از پريدن پراندي و بعد
براي خودت بال و پر خواستي
به هر در زدم تا بماني ولي
مرا بيشتر در به در خواستي
كنار درختان تو هرزه ام
كه چوب تنم را تبر خواستي
نه می خواستي با تو باشم نه هيچ
برايم بليط سفر خواستي
تو حوا كه نه، سيب نه، گندمی !
من آدم شدم ، خوب ، اگر خواستي
شبي كه سه تار و لب و خنده بود
تو من را فقط رهگذر خواستي
تمام غزل از تو بود و چه سود
تو شيطاني و شعر شر خواستي
-**-
مرسی عاطفه خانم
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه آسمان نميدهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد ، زمان نميدهد
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نميدهد
هيچكس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نميدهد
mohammad99
02-11-2007, 18:36
دو شبح
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
***
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهاي خستگي رقصيده اند .
- ما رقصيده ايم .
ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند .
- ما رقصيده ايم
ما خستگي ها را باز نموده ايم .
***
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
يک زن
آغوش مي کشد
درخت را.
يک زن
مويه مي کند
خون را.
mohammad99
02-11-2007, 19:59
اندرون مملکت آنچه نمايان
سايه شوم فساد و نکبت و فقر و فغانِ بينوايان
با دو پای کودکانه می دويدم همچو آهو
گه به اين سو گه به آن سو
دور می گشتم زخانه
در ميان مدح و روضه
اندرون بحث و شورا و کلاس و مدرسه واندر رسانه
می شنيدم دم به دم
از هر فکور و صاحب انديشه و جزئی اراده
داستانهای مخوفی بهر اين ملک فِتاده
Doyenfery
02-11-2007, 21:15
هیچشان جادوئی اختر ,
هیچشان افسون شهر نقره مهتاب نفریبد
بر بکشتی های خشم بادبان از خون ,
ما , برای فتح سوی پایتخت قرن می آییم .
mohammad99
02-11-2007, 21:18
من که با تو معنی عشقو شناختم رفتــی و با این دل دیوونه ساختــــم
من گذشتم از تو اما این سزای من نبود
این سزای عشق پاک و بی ریای من نبـــود
رفتم و هرگز نگفتی او چه شد آیا کجا رفت
از دلت پرسیدی آیا من چه کردم او چرا رفت
تا نیازارم دلت را ناله را در سینه کشتم
لحظه ای با خود نگفتی پس چه شد او بی صدا رفت
تا به عشاق بياموزي سير ِ غم ِ عشق
من ِ تبعيدي را آيه ي قرآنم کن
ساعت ِ مرگم ، از آن منکر هر ثانيه ام
قدر تنهايي انکار مسلمانم کن
گر چه پايينم در چشمم بالا بنشين
تا به جادويي هم کيش پلنگانم کن
mohammad99
02-11-2007, 22:54
نامه هايی کودکانه ، سر گشاده ، احمقانه
مملو از پند و عتاب و ادّعا ، پر از کنايه
می نويسد او برای حاکمان اين زمانه !
آخر ای مجنون سر مست
هيچ آيا تا کنون امّا
مروری کرده ای بر وضع و حال اين کرانه ؟
هيچ انديشيده ای آيا
که از روی محبت
گر يکی از آن اجانب
نامه ای بهرِ تو و اين دولتِ جل الخلايق
در بيان درد و رنج و حال و روزِ مردمِ بس مفلسِ اين سرزمينِ پر بلا و مشکلِ خاور ميانه
با همان سبک و سياقِ هاديانه
پر غرور و پر اِفاده ، پر زِ ايراد و کنايه
انشا کند ، پخشش کند
در خيلِ انبوه رسانه ، ماهواره ، روزنامه
پاسخی داری برايش ؟
آسمان امروز ديگر نيست نيلی
يادم آمد از فلسطين
از بلندی های جولان
از دلار و پول نفت و نقشِ ايران
اندرون جيب و در کاشانة آن جيره خواران
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکام و نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
تا همه بغض های عالم سر عاشقی نباره
mohammad99
02-11-2007, 22:57
هیچ کس دست مرا وا کرد ، نه !
فکر دست تنگ ما را کرد ، نه !
هیچ کس از حال ما پرسید ، نه !
هیچ کس اندوه ما را دید ، نه !
هیچ کس چشمی برایم تر نکرد
هیچ کس یک روز با ما سر نکرد
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
تو در یاد من حتی اگر از دیده پنهانی
چنان خورشید ابرآلود پنهانم نمی مانی
تو را دارم به رویایم تو را خوانم به دنیایم
خیالم با خیالت عالمی دارد نمی دانی
mohammad99
02-11-2007, 23:13
یه روزی یه روزگاری ، حرف بین ما نگاه بود
عشق و نقاشی می کردیم ، نقش ما خورشید و ماه بود
بعد از اون واژه نوشتیم ، جمله مون ستاره چین بود
مثل دریا آبی بودیم ، معنی زندگی این بود
سوختم و سوختم و ساختم ، هرچی داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق؛ یعنی شکستن ، عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابی ، در سکوت خویش مردن
*-*
سلام رییس بزرگ
NOOSHIN_29
02-11-2007, 23:30
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
سلام مجنون
mohammad99
02-11-2007, 23:33
من كه بي تو سوختم
من كه با تو ساختم
در غماري باختم
من تو را نشناختم
من كه با تو معني عشق و شناختم
رفتي با اين دل ديونه ساختم
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق پاك و بي رياي من نبود
رفتم هرگز نگفتي
او چه شد آيا كجا رفت
از دلت پرسيدي آيا
من چه كردم او چرا رفت
تا نيازارم دلت را
ناله ها در سينه كشتم
لحظه اي با خود نگفتي
پس چه شد او بي صدا رفت
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق و پاك و بي رياي من نبود
*-*
نوشین این شایعه ها رو اون امیر ساخته.قصد تخریب اذهان عمومی داشته.شما باور نکیند
ghazal_ak
02-11-2007, 23:54
در دل و جان خانه كردي عاقبت
هر دو را ديوانه كردي عاقبت
آمدي كاتش بر اين عالم زني
وانگشتي تا نكردي عاقبت
mohammad99
03-11-2007, 00:10
مرو ای دوست مرو ای دوست مرو از دست من ای یار *** که منم زنده به بوی تو به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل *** بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من *** توکه خاموشی بی تو به شام و سحر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من تو و ویرانی ، خاموشی ، کوهم اگر ، چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با دل تنها چه کنم با این غم دل من ای دل من
*-*
غزل خانوم تبریک
Doyenfery
03-11-2007, 00:37
نا توانم که بسرایم ;
شرم دارم زان که نسرودم .
به که من در جنگل سر سبز چشمان تو گم باشم
تا نیابد کس نشان آن مرغ جادو را که من بودم
mohammad99
03-11-2007, 00:48
من : همه چي از ياد آدم مي ره
مگه يادش كه هميشه يادشه
يادمه قبل از سوال
كبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرك با گلوي من مي خوند
شاپرك با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا مي كرد
سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تكاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز
سايه بودم در شب
بيكرانه است دريا
كوچيكه قايق من
هاي ... آهاي
تو كجايي نازي
عشق بي عاشق من
سردمه
مثل يك قايق يخ كرده روي درياچه يخ ‚ يخ كردم
عين آغاز زمين
نازي : زمين ؟
يك كسي اسممو گفت
تو منو صدا كردي يا جيرجيرك آواز مي خوند
من : جيرجيرك آواز مي خوند
نازي : تشنته ؟ آب مي خواي ؟
من : كاشكي تشنه م بود
نازي : گشنته ؟ نون مي خواي ؟
من : كاشكي گشنه م بود
نازي : په چته دندونت درد مي كنه ؟
من : سردمه
من : مي دوني چيه نازي ؟
تو سينه م قلبم داره يخ مي زنه
اون وقتش توي سرم
كوره روشن كردند
سردمه
مثل آغاز حيات گل يخ
خدايا عاشقان را با غم عشق آشنا كن
ز غمهاي دگر غير از غم عشقت رها كن
تو خود گفتي كه در قلب شكسته خانه داري
شكسته قلب من جانا به عهد خود وفا كن
شب همگي خوش
mohammad99
03-11-2007, 01:15
نجوا كنان به زمزمه سرگرم
مردي ست با سرودي غمناك
خسته دلي ، شكسته دلي ، بيزار
از سر فكنده تاج عرب بر خاك
اين شرزه شير بيشه ي دين ، آيت خدا
بي هيچ باك و بيم و ادا
سوي عجم كشيده دلش ، از عرب جدا
امشب به جاي تاج عرب شوق كوچ به سر دارد
آهسته مي سرايد و با خويش
امشب سرود و سر دگر دارد
نجوا كنان به زمزمه ، نالان و بي قرار
با درد و سوز گريد و گويد
امشب چو شب به نيمه رسد خيزم
وز اين سياه زاويه بگريزم
پنهان رهي شناسم و با شوق مي روم
ور بايدم دويدن ، با شوق مي دوم
گر بسته بود در ؟
به خدا داد مي زنم
سر مي نهم به درگه و فرياد مي كنم
خسته دل شكسته دل غمناك
افكنده تيره تاج عرب از سر
فرياد مي كند
هيهاي ! هاي ! هاي
اي ساقيان سخوش ميخانه ي الست
راهم دهيد آي ! پناهم دهيد آي
اينجا
درمانده اي ز قافله ي بيدل شماست
آواره اي، گريخته اي ، مانده بي پناه
شب خوش
جناب آقای سیب زمینی ، مشکوکن به داشت رگ !!!
هرچی همه می گن بابا سیب زمینی که رگ نداره ،
اما قاضی پاشو تو یه کفش کرده که شک کردن مستحبه !
حالا پرونده رو تشکیل می دیم اگر رگی پیدا نشد ، ایشون آزادن ،
البته با صلاحدید سر آشپز !
جراید : خوردن سیب زمینی ممنوع شد ! اعم از سرخ شده یا آب پز !
زنهار مزن دست به دامان گروهي
کز حق ببريدند و به باطل گرويدند
چون خلق در آيند به بازار حقيقت
ترسم نفروشند متاعي که خريدند
مرغان نظرباز سبک سير «فروغي»
از دامگه خاک بر افلاک پريدند
Asalbanoo
03-11-2007, 12:25
دارم غمی پنهان گداز و مردم چشمم گواه است
در برق این اینه ی روشن صفای گریه دارم
من بی بهرم قاصد پاییز طوفانزای تلخم
من ابر باران خیز غمگینم هوای گریه دارم
با یاد گلهایی که از این باغ طوفان دیده رفتند
چون جویبار فصل پاییزی نوای گریه دارم
دارم لبی نا آشنا با خنده های شادمانی
کا نگاهی دردمند و آشنای گریه دارم
---------------
جلال جان
اواتارت قشنگه...
منم آن رند مست سخت شيدا
ميان جمله رندانهاي هايم
مرا گويي چرا با خود نيايي
تو بنما خود که تا با خود بيايم
مرا سايه هما چندان نوازد
که گويي سايه او شد من همايم
ممنون مژگان خانم
Asalbanoo
03-11-2007, 12:50
می گفت دختری که منم مرغ بی نوا
وز بخت بد به کنج قفس پر نداشتم
تنها و نا مراد نشستم به گوشهای
در عمر خویش همدم و یاور نداشتم
یک لحظه آب خوش به گلویم فرو نرفت
یکدم به کام دل قدمی بر نداشتم
غیر از دل غریب مرا محرمی نبود
جز اشک چشم گو هر دیگر نداشتم
بخت سیاه روز مرا همچو شام کرد
یک عمر رنج بردم و باور ناشتم
گفتم چه بود مایه ی این روزگار تلخ
گفتا به حال گریه که مادر نداشتم
مي بندمت به بند گران غم
تا سوي او دگر نكني پرواز
اي مرغ دل كه خسته و بي تابي
دمساز باش با غم او ‚ دمساز ...
Asalbanoo
03-11-2007, 13:09
میان ما و فرزندان حصاریست
حصاری از زمان ها وز مکانها
حصاری از دو نسل نا هماهنگ
حصاری از زمین تا آسمانها
پدر در جذبه ی افکار خویشست
پسر مستی که هوشیاری نداند
زمان در دستشان چون ریسمانست
یکی این سو یکی آن سو کشاند
پدر با خشم می غرد به فرزند
که من پرورده ی دنیای خویشم
پسر چین بر جبین آرد که ای مرد
برو من در پی فردای خویشم
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
Asalbanoo
03-11-2007, 13:19
آبی ابی مهتابی
ابی تر از هر آبی
از چشم های تو می گم
این آیه های آبی
دریاهای مهتابی
يک طايفه را بهر مکافات سرشتند
يک سلسله را بهر ملاقات گزيدند
جمعي به در پير خرابات خرابند
قومي به بر شيخ مناجات مريدند
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این قاصدک را لرزاندی
جمع کن رشته ایمان دلم پاره شده است
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟
cityslicker
03-11-2007, 14:59
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا قدری رگرتاب بیار
آسمان بای برت بیر شود بعد برو
تو اگر گوچ کنی بغضی گلو میشکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
Braveheart
03-11-2007, 15:33
در اين گذرگاه
بگذار خود را گم كنم در عشق
بگذار از ره بگذرم با دوست، با دوست
ای همه مردم، در اين جهان به چه كاريد؟
عمر گرانمايه را چگونه گذرانيد؟
هر چه به عالم بود اگر به كف آريد
هيچ نداريد اگر كه عشق نداريد ...
.
cityslicker
03-11-2007, 15:34
دلا داری سر بارندگی را
هوای می خوش بخشندگی را
دلها خود را بدریا می سپاری
عجب جدی گرفتی زندگی را
NOOSHIN_29
03-11-2007, 15:41
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چین است و ان چون؟
cityslicker
03-11-2007, 15:45
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه او راد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه کبریاست
دلبردلدار رفت، جان بر جانانه شد
حافظ خلوت نشین دوش بمیخانه شد
ازسر پیمان گذشت، برسر پیمانه شد
mohammad99
03-11-2007, 17:21
دیروز با تو بودم
دیروز ناگهان رفت
در یک کلام کوتاه
قیصر الشعرا به آسمان رفت
این باران گام های ما را می جوید اما بی چتر...
cityslicker
03-11-2007, 17:31
ای شیطون بلا:46:
جمله ی آخر که :
این باران... از خودمه دنباله ی شعر نیست:31:
تنها در بي چراغي شبها مي رفتم
دستهايم از ياد مشعل ها تهي شده بود
همه ستاره هايم به تاريكي رفته بود
مشت من ساقه خشك تپش ها را مي فشرد
mohammad99
03-11-2007, 18:56
در قفايش
خطّي سنگين و مرتعش
بر خاك مي كشيد.
((-تاج خاري برسرش بگذاريد!))
و آواز ِ دراز ِ دنباله بار
در هذيان ِ دردش
يكدست
رشته ئي آتشين
مي رشت.
((- شتاب كن ناصري، شتاب كن!))
از رحمتي كه در جان خويش يافت
سبك شد
و چونان قوئي مغرور
در زلالي خويشتن نگريست
((- تازيانه اش بزنيد!))
رشته چر مباف
فرود آمد.
و ريسمان ِ بي انتهاي ِ سرخ
در طول ِ خويش
از گروهي بزرگ.
بر گذشت.
((- شتاب كن ناصري، شتاب كن!))
قربونت رفیق
salma_ar
03-11-2007, 22:40
نمی دانم چرا....!!!
من آسمان می خواهم...
ولی زمین می خواندم ...!!!
cityslicker
03-11-2007, 23:45
من که تو لاک خودم بودم
یه عمریه که من مُردم
نمی دیدی مگه هرروز
سر خاک خودم بودم...
قربون دل مهربون محمد عزیز
کارم رو راحت کردی داداشی:دی
مي خواستمت از جان و دل اما نمي داني
اي ماه سيماي من اي خورشيد پيشاني
اي چشمهايت آفتاب صبح فروردين
اي دستهايت رحمت ابر زمستاني
اي شانه هايت تکيه گاه گريه هاي من
در روزهاي ابري و شبهاي باراني
گيسو پريشان کن پريشانتر که مي خواهم
تا زنده ام خوش بگزرانم در پريشاني
cityslicker
03-11-2007, 23:51
یارب ؟
درانجايي كه آن ققنوس آتش مي زند خود را
پس از آنجا
كجا ققنوس بال افشان كند
در آتشي ديگر ؟
خوشا مرگي ديگر
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست
cityslicker
03-11-2007, 23:58
تو را مي خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگيرم
تويي آن آسمالن صاف و روشن
من اين كنج قفس مرغي اسيرم
ز پشت ميله هاي سرد تيره
يا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش
يا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
mohammad99
04-11-2007, 00:01
نمیدانم که در قید چه هستی
طرفدار خدا یا بت پرستی
نمیدانم در این دنیای مهشر
به چه عشقی چونین ساکت نشستی
گفت
طرفدار خدای عشقم ای یار
از این عاشق کشی ها دست بردار
که کار بت پرست بی وفایی
نه من که غصمه درد جدایی
درد جدایی
گفتم
خدارا با تو هرگز نیست کاری
که تو خود ناخدای روزگاری
به روی زورقی درهم شکسته
مثل ماهی که رو ابرا نشسته
گفت
اگر من ناخدایم با خدایم
نه کن تو از خدای خود جدای
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
گفتم
خدای عشق تو داره خدایی
که تو دینش گناه بی وفایی
بگو رندا نمیگویی صد افسوس
تو نور ماهی و من نور فانوس
تو هشیارانه گفتی یا ز مستی
نفهمیدم که در قید چه هستی
گفت
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
*-*
سلام دوستان
قربونت رفیق
cityslicker
04-11-2007, 00:05
قاف حرف آخر عشق
آنجا که نام کوچک من آغاز می شود
روحش شاد
دیده ام آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
mohammad99
04-11-2007, 00:08
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
در آستين جان تو صد نافه ي مدر جست
وان را فداي طره ي ياري نمي كني
ساغر لطيف و دلكش مي افكني بر خاك
و انديشه از بلاي خمار نمي كني
شب خوش
بای
mohammad99
04-11-2007, 00:16
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی گم سئوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارم
می چرخم و می چرخونم سیّارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
"راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
شب خوش عزیز
salma_ar
04-11-2007, 11:14
دیگر گریه هم از حوالی ما عبور نمی کند
و بغض خوابیده ، سنگین
و شوق ترکش
دیگر عطشی است در بیادماندنی ترین تشنگی
ghazal_ak
04-11-2007, 13:45
یادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم
وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست
گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم
يادمان باشد سر سجاده عشق
جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
salma_ar
04-11-2007, 14:05
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم ، سلام کنم
لبخند تو را در باران می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
mohammad99
04-11-2007, 14:07
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟
ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟
نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟
خدایا هر کس به خانمانی دارد مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟
در بوستان شادی هر کس گلی بچیند
آن گل نشکنندش در بوستان من کو؟
سرو روان من کو؟
خدایا جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدم از ایشان پیداست آنِ من کو؟
نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟
ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟
در بوستان شادی هر کس گلی بچیند
آن گل که نشکنندش در بوستان من کو؟
سرو روان من کو؟
جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدم از اینشان پیداست آنِ من کو؟
سرو روان من کو؟
\=\=\=\=
sghm
Mahdi Hero
04-11-2007, 15:07
وفا مجوي ز كس ور سخن نمي شنوي
بهرزه طالب سيمرغ و كيميا مي باش
مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ
ولي معاشر رندان پارسا مي باش
mohammad99
04-11-2007, 15:36
شبها همش به میخونه میرم من
سراغ می و پیمونه میرم من
تو این میخونه ها خسته دردم
به دنبال دل خودم میگردم
دلم گم شده پیداش میکنم من
اگه عاشقته وای به حالش
رسواش می کنم من
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یه روز خیمه زدی تو سرنوشتم
گمون کردی هنوز پر شر وشورم
هنوز عاشقم و خیلی صبورم
--*-*-
داش مهدی دانشگاه چطوره
Mahdi Hero
04-11-2007, 15:39
داش محمد دانشگاه که به خاطره اينکه معافيت پزشکيم آماده نشد نتونستم برم الانم
سره کارم:دی
من که تو لاک خودم بودم
یه عمریه که من مُردم
نمی دیدی مگه هرروز
سر خاک خودم بودم
mohammad99
04-11-2007, 15:48
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ ،نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
*-*
حیف شد جایه با صفاییه!!دی:
شور عشق تازه ای دارد مگر دل ؟ کاین چنین
خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است
خسروان حسن را پاس فقیران نیست نیست
گر به تلخی جان دهد فرهاد شیرین فارغ است
هر نفس در باغ طبعم لاله ای روید رهی
نغمه سنجان را دل از گلهای رنگین فارغ است
Mahdi Hero
04-11-2007, 16:48
تو را می خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این كنج قفس مرغی اسیرم
من که تسبیح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی میگشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود ، خدا میداند
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی
mohammad99
04-11-2007, 16:57
يك شاخه
در سياهي جنگل
به سوي نور
فرياد مي كشد.
بر سنگفرش
ياران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد
كه گفتي
ديگر، زمين، هميشه، شبي بي ستاره ماند.
سلام
Mahdi Hero
04-11-2007, 17:00
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت ان کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
mohammad99
04-11-2007, 17:22
دردادگاه عشق
قسمم قلبم بود
وكيلم دلم بود
و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان
قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام كرد
پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ
كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم
و من گفتم به تو بگويند
دوست دارم
Mahdi Hero
04-11-2007, 17:32
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که ابروی شریعت بدین روش نرود
Braveheart
04-11-2007, 18:56
در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟...
به به ميبينم ، مهدي هرو عزيز هم به جمع عارف مسلکان وارد شد ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] (البته من عارف نبيدم ها :دی ، بقيه دوستان رو ميگم ...)
Mahdi Hero
04-11-2007, 19:16
مخلصه امير حسين جانم هستيم ما
يكي را بگفتم ز صاحبدلان
كه دندان پيشين ندارد فلان
برامد ز سوداي من سرخروي
كزين جنس بيهوده ديگر مگوي
یا رب ز کـــــــرم دری برویم بگشــــا
راهــــــی که درو نجـات باشــد بنمـا
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم
جز یاد تو هــر چه هست بر از دل ما
Mahdi Hero
04-11-2007, 19:45
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چین است و ان چون؟
boy iran
04-11-2007, 19:46
نامی نداشتم – لقبی که بخوانی ام...
نام مرا غزل – لقب ام شعروند کرد
نزدیک صبح بود و...دنیا ادامه داشت
خود را صدا زدم-و خدا سر بلند کرد
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است.
بانگي از دور مرا مي خواند ،
ليك پاهايم در قير شب است
تا درد رسید چشم خونخوار ترا
خواهم که کشد جان من آزار ترا
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز
دردی نرسد نرگس بیمار ترا
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را
diana_1989
04-11-2007, 20:05
از اینجا به بعد
دنیا زیر قدم هایم تمام می شود
و تو از دو چشم باز
که رو به آخر دنیامی خوابد
رو به چترهای رفته
تمام خوابهایم را خواهی دید
Braveheart
04-11-2007, 20:48
دريای خاطرات زمان گذشته بود ،
هر قطره ای كه بر رخ آيينه می چكيد
در كام موج ، ناله جانسوز خويش را
از دور مي شنيد .
طوفان فرونشست ... ولي ديدگان پير ،
می رفت باز در دل دريا به جست و جو...
در آب های تيره اعماق ، خفته بود :
يك مشت آرزو ! ...
.
Mahdi Hero
04-11-2007, 21:01
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
mohammad99
04-11-2007, 21:11
توفان ها
در رقص عظيم تو
به شكوهمندي
ني لبكي مي نوازند،
و ترانه رگ هايت
آفتاب هميشه را طالع مي كند
بگذار چنان از خواب بر آيم
كه كوچه هاي شهر
حضور مرا دريابند
دستانت آشتي است
ودوستاني كه ياري مي دهند
تا دشمني
از ياد برده شود
پيشانيت آيينه اي بلند است
تابناك و بلند،
كه خواهران هفتگانه در آن مي نگرند
تا به زيبايي خويش دست يابند
salma_ar
04-11-2007, 21:41
دوست داري ؟
دوست داري ، مثل بچه ها برايت
تيله هاي شرابي جمع كنم
دوست داري برايت بميرم
تا يك جمجمه ي ترسناك براي قشنگي خانه ات باشم
دوست داري ?
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
salma_ar
04-11-2007, 22:43
از تموم دنیا و دار و ندارش
شونه هاتو کم دارم برای بارش
زخمی خنجر زهر آگین یارم
تو که تازه اومدی تنها نذارم !
Mahdi Hero
04-11-2007, 22:47
اگر آنکه می رفت خاطره اش را می برد
فرهاد سنگ نمی سفت
مجنون آشفته نمی خفت
حافظ شعری نمی گفت
تا شقایق هست زندگی باید کرد... تازندگی هست محبت باید کرد ...تا محبت هست زندگی زیبا ست :دی
ghazal_ak
04-11-2007, 23:40
تنت به ناز طبيبان نياز مند مباد
وجود نازكت آزرده گزند مباد
mohammad99
04-11-2007, 23:54
دوش کز من گشت خالی جای من .... آمد آن یکتا بت رعنای من
شد ز بعد لای من ..الاّی من .... گفت: کئی.. در عاشقی رسوای من
خواهم از هستی سبکبارت کنم
گر تو خواهی کز طریقت دم زنی ..... ؟ پای باید بر سرعالم زنی
نی که عالم از طمع بر هم زنی ..... چون دم از آمال دنیا کم زنی
مورد الطاف بسیارت کنم
یار دبستانیه من
با منو همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض منو آه منی
هک شده اسم منو تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیدادو ستم
مونده هنوز رو تن ما
...
mohammad99
05-11-2007, 01:33
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
*-*
سلام
سلام
..........
نغمه ی من........
همچو اوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی.
پشت سر:
اشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم..............کاش چون پاییز بودم
...
mohammad99
05-11-2007, 02:37
مي خوام با تو حرف بزنم ... گوش کن :::
... پاسي از هم آغوشي شب و ستاره
... و همسفري منو انتظار و هراس
... اين يگانه همسفرانم ... در راه بودن با تو سپري شده است...
... و دلم سرشار از شوق پرواز است
... ايکاش مي توانستم براي ديدارت
... ابر هاي تيره را ... ابر هاي سپيد را ... هر چه هست را
... به کناري بزنم
... من از همه آنها بيزارم
... هر چند که تو از پس همه آنها برايم قابل لمس هستي ...
... با اينهمه همچنان منتظرت هستم
... انتظار ديدارت که به درازا مي کشد
... وجودم هنگامه تشويش مي شود
... و هراس هرگز نديدنت
... همچون بختکي کريه به روانم سنگيني مي کند
... تنها بهانه تحمل اين انتظار و هراس کشنده
... حلاوت ديدار است
... کاش اين اسطوره زخمهاي کشنده را درماني بود
... مي خواهم انديشه ام را به پرواز در آورم
... واژه ها را تکه تکه کنم
... عاشقانه هايم را بنويسم
... و آنها را رها کنم
... هم مگر اندکي ... فقط اندکي
... ميل پر گشودن به سوي ترا تسکين دهم
... هم مگر حضورت را بيشتر و بهتر احساس کنم
... هم مگر مهرباني را بيشتر و بهتر پاس بدارم
... هم مگر شادي را ستايش کنم
... مي توانم آيا ؟
... و حاشا و مباد که
... بي حضور تو
... بي رنگ و بوي تو
... واژه اي در دفتر شعرم نقش بندد ..
*-*
دوباره سلام:31:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
در من شکسته پای هزاران رنج
در من گریخته رمه تردید
اشکم نشسته سرد به خاکستر
خاکسترم گرفته غمی جاوید
دستم که مست ساغر نفرین بود
پاشید دور بر سر دورانها
با عشق ها قرابه کش نیرنگ
با دردهاش بر سر پیمانها
چشمم که کرده رنجش چین اندوز
در هر شیار بست هزار افسوس
بنوشت تا به نام نیاز و ناز
با هر نگاه نامه صد ناموس
قندیل شعر هایم خاموش گشت
تا بر دمیدمش دم بیزاری
خورشید سوخت در رگ من تاریک
پایان گرفت قصه بیداری
رفت از سرم زلال سپید حرف
بر جا چو ریگ مانده ام آب اندیش
بگریخت آسمانم و من تنها
جنبیده ام به زمزمه ای در خویش
مرد من از فریب عبث ها مرد
ز آنرو گرفت راه دیار درد
و این افسانه ها را هم
بیهودگیش گسترد
نفرین گرفت بود و نبود من
تا ابر هم به گورم خشم آرد
و باد گر شبی ز رهم اید
خک مرا عزیز ندارد
اینک کهکور مانده گزیر من
در من شکفته حیرت بازا باز
در من گریخته رمه تردید
در من هزار عاطفه در پرواز
...
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گراییدن به هر سوی
ز اواج خروشان تندخویی
ز روز و شب دورنگی ودورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از نی
amirdaly
05-11-2007, 07:58
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که بتیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند
حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست
زين ميان گر بتوان به که کناري گيرند
در دیـده بجـای خـواب آبست مـــرا
زیـــرا کـــه بدیدنت شتابست مــرا
گـویند بخـواب تـا بـه خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خوابست مرا
اگر تو سرو خرامان ز پاي ننشيني
چه فتنهها که بخيزد ميان اهل نشست
برادران و بزرگان نصيحتم مکنيد
که اختيار من از دست رفت و تير از شست
حذر کنيد ز باران ديده سعدي
که قطره سيل شود چون به يک دگر پيوست
خوشست نام تو بردن ولي دريغ بود
در اين سخن که بخواهند برد دست به دست
Doyenfery
05-11-2007, 11:26
تا ابد به دنیای گذشته زنجیر شده
این کافی نیست ,این کافی نیست
خونش یخ زده و از ترس لخته شده بود
زانوانش لرزیده و شب از پا در آمده بود
در لحظه حقیقت دستانش سست شده بود
گام هایش متزلزل شده بود...
[pink floyd-sorrow]
دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
از غصه ميميرم مرا مگذار و مگذر
با پاي از ره مانده در اين دشت تبدار
اي واي ميميرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نميگيرم مرا مگذار و مگذر
diana_1989
05-11-2007, 14:06
رونق عهد شبابست دگر بستان را
می رسد مژده ی گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
diana_1989
05-11-2007, 14:07
ویرایش شد ....
ghazal_ak
05-11-2007, 14:18
اي قلب تو پر شراره از عشق بگو
وي درد تو بي شماره از عشق بگو
اميد رهايي ام از اين دريا نيست
اي پهنه ي بي كناره از عشق بگو
تاشب پره ها باز ملامت نكنند
با اين شب بي ستاره از عشق بگو
وا فـریادا ز عشـق وا فـریــــــــادا
کـارم بیـکی طرفه نگار افتـــــــادا
گــــــر داد مـن شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
ghazal_ak
05-11-2007, 15:50
آه بگذار گم شوم درتو کس نیابد زمن نشانه من
روح سوزان آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه من
دانی از زندگی چه میخواهم منت تو باشم,پای تاسرتو
زندگی گرهزاره باره بود بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریاییست کی توان نهفتنم باشد
تا تو زین سهمگین طوفانی کاش یارای گفتنم باشد
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
mohammad99
05-11-2007, 16:44
دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید !
چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید ، این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من این است زمینی نشوید
فقط ... از حال زمین بی خبرم نگذارید
*-*
سلام
دستها می سايم
تا دری بگشايم
بر عبث می پايم
که به در کس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم می شکند
سلام
Mahdi Hero
05-11-2007, 17:19
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت ------------ با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
سلام
diana_1989
05-11-2007, 17:39
دیده ام آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
سلام اهل بیت ( ایهام داشتااااااااااااا )
Mahdi Hero
05-11-2007, 17:42
دوباره دلم پر میزند، نشانه چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
ghazal_ak
05-11-2007, 17:46
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ي ما شاد نكرد
ن جوانمرد كه ميزد رقم خير و قبول
بنده ي پير ندانم ز چه آزاد نكرد
mohammad99
05-11-2007, 17:47
ديده بانان را بگو تا خواب نفريبد
بر چكاد پاسگاه خويش ،دل بيدار و سر هشيار
هيچشان جادويي اختر
هيچشان افسون شهر نقره ي مهتاب نفريبد
بر به كشنيهاي خشم بادبان از خون
ماه ، براي فتح سوي پايتخت قرن مي آييم
تا كه هيچستان نه توي فراخ اين غبار آلود بي غم را
با چكاچاك مهيب تيغهامان ، تيز
غرش زهره دران كوسهامان ، سهم
پرش خارا شكاف تيرهامان ،تند
نيك بگشاييم
شيشه هاي عمر ديوان را
ز طلسم قلعه ي پنهان ، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
خلد برباييم
بر زمين كوبيم
ور زمين گهواره ي فرسوده ي آفاق
دست نرم سبزه هايش را به پيش آرد
تا كه سنگ از ما نهان دارد
چهره اش را ژرف بخشاييم
ما
فاتحان قلعه هاي فخ تاريخيم
شاهدان شهرهاي شوكت هر قرن
ما
يادگار عصمت غمگين اعصاريم
ما
راويان صه هاي شاد و شيرينيم
قصه هاي آسمان پاك
نور جاري ، آب
سرد تاري ،خاك
قصه هاي خوشترين پيغام
از زلال جويبار روشن ايام
قصه هاي بيشه ي انبوه ، پشتش كوه ، پايش نهر
قصه هاي دست گرم دوست در شبهاي سرد شهر
ما
كاروان ساغر و چنگيم
لوليان چنگمان افسانه گوي زندگيمان ، زندگيمان شعر و افسانه
ساقيان مست مستانه
هان ، كجاست
پايتخت قرن ؟
ما براي فتح مي آييم
تا كه هيچستانش بگشاييم
اين شكسته چنگ دلتنگ محال انديش
نغمه پرداز حريم خلوت پندار
جاودان پوشيده از اسرار
چه حكايتها كه دارد روز و شب با خويش
اي پريشانگوي مسكين ! پرده ديگر كن
پوردستان جان ز چاه نابرادر نخواهد برد
مرد ، مرد ، او مرد
داستان پور فرخزاد را سر كن
آن كه گويي ناله اش از قعر چاهي ژرف مي آيد
نالد و مويد
مويد و گويد
آه
Mahdi Hero
05-11-2007, 17:52
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد!
ghazal_ak
05-11-2007, 18:00
در پای اجل چو من سرافکنده شوم
وز بیخ امید عمر بـرکنده شوم
زینهار گلم بجز صراحی نـکنید
باشد که ز بوی می دمی زنده شوم
Mahdi Hero
05-11-2007, 18:05
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است
cityslicker
05-11-2007, 18:38
ترا من زهر شيرين خواهم اي عشق
كه نامي خوشتر از اينت ندانم
وگر هر لحظه رنگي تازه گيري
به غير از زهر شيرينت نخوانم...
Mahdi Hero
05-11-2007, 18:39
مزن بر سر ناتوان دست زور
ترا من زهر شيرين خواهم اي عشق
كه نامي خوشتر از اينت ندانم
وگر هر لحظه رنگي تازه گيري
به غير از زهر شيرينت نخوانم...
من در زیر کهکشان غمگین و اشک باران باز هم
با لـــبان خـــنـــدان و دســتـان باز
در کنار تو استاده ام
من در سفر دور و در هجرت دراز باز هم
با تکیه بر سایه ات و نگاه بر چشمانت
در کنار تو استاده ام
سوگند
برآن نگاه گرم اول و قلب پراحسـاس پاک
و بر آن روح شــــاد و بـیــنــظـیــر
درکنار تو استاده ام
سوگند
بر آن لبان لطیف و چشمان پر نور
و بر آن قامت بلند وعنبر تن خوشبویت
در کنار تو استاده ام
سوگند
بر دیوانگی و ســنـــــگســـاری مجـنون
و بر عهـد و پیمان لـیـلیی با وفا
در کنار تو استاده ام
سوگند
برتیشه ای فرهاد و اشک های سـرد شرین
و بر حسن یوسف و بی درمانی زلیخا
در کنار تو استاده ام
ترا قسم
بر آن آشنایی یکباره و شناسایی همیشگی ما
بیا بیبین
هنوز هم خاک بر سر و بی سر پا در کنارتو استاده ام
ترا قسم
بر آن دوســـــتی دیـریـــنـــه و بـی مــدهـی ما
بیا بیبین
هنوز هم تک و تنها و رنجور در کنار تو استاده ام
...
cityslicker
05-11-2007, 19:17
مزن بر سر ناتوان دست زور
راه پنهاني ميخانه نداند همه کس
جز من و شاهد و شيخ و دو سه رسواي دگر
من در زیر کهکشان غمگین و اشک باران باز هم
با لـــبان خـــنـــدان و دســتـان باز
در کنار تو استاده ام
من در سفر دور و در هجرت دراز باز هم
با تکیه بر سایه ات و نگاه بر چشمانت
در کنار تو استاده ام
سوگند
برآن نگاه گرم اول و قلب پراحسـاس پاک
و بر آن روح شــــاد و بـیــنــظـیــر
درکنار تو استاده ام
سوگند
بر آن لبان لطیف و چشمان پر نور
و بر آن قامت بلند وعنبر تن خوشبویت
در کنار تو استاده ام
سوگند
بر دیوانگی و ســنـــــگســـاری مجـنون
و بر عهـد و پیمان لـیـلیی با وفا
در کنار تو استاده ام
سوگند
برتیشه ای فرهاد و اشک های سـرد شرین
و بر حسن یوسف و بی درمانی زلیخا
در کنار تو استاده ام
ترا قسم
بر آن آشنایی یکباره و شناسایی همیشگی ما
بیا بیبین
هنوز هم خاک بر سر و بی سر پا در کنارتو استاده ام
ترا قسم
بر آن دوســـــتی دیـریـــنـــه و بـی مــدهـی ما
بیا بیبین
هنوز هم تک و تنها و رنجور در کنار تو استاده ام
...
من اما ديگر از هر خواب بيزام
حرامم باد خواب و راحت و شادي
حرامم باد اسايش
من امشب باز بيدارم
ميان خواب و بيداري
سمند خاطراتم پاي مي كوبد
به سوي روزگار كودكي
دوران شور و شادمانيها
خوشا ان روزگار كامرانيها
به چشمم نقش مي بندد
زماني دور همچون هاله ابهام ناپيدا
در ان رويا
به چشم خويش ديدم كودكي اسوده در بستر
منم ان كودك ارام
تهي دل از غم ايام
زمهر افكنده سايه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر كين
نه من غمگين ،
نه شهر اين گونه دشمنكام
دريغ از كودكي
ـــ ان دوره ارمش و شادي
دريغ از روزگار خوب ازادي
سر امد روز گار كودكي
ـــ اينك در اين دوران
در اين وادي
نه ديگر مام
نه شهر ارام
دگر هر اشنا بيگانه شد با اشناي خويش
و من بي مام تنها مانده در دشواري ايام
تو اما مادر من مادر ناكام
دلت خرم
ــــ روانت شاد
كه من دست نيازي سوي كس
هر گز نخواهم برد
و جز روح تو
اين روح ز بند ازاد
مرا ديگر پناهي نيست
ديگر تكيه گاهي نيست
نبودم اين چنين تنها
و مادر در دل شبها
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب الود در پيكار
نگه بيدار و گوش جان بر ان گفتار
در ان شب مادر من داستان كاوه را مي گفت
در ان شب داستان كاوه، ان اهنگر ازاده را مي گفت
ghazal_ak
05-11-2007, 19:24
تو كز سراي طبيعت نمي روي بيرون
كجا بكوي طريقت گذر تواني كرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي
غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد
cityslicker
05-11-2007, 19:25
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند
تا ابد سر نکشد وز سر پيمان رود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکين من است
برود از دل من وز دل و جان من نرود
هرکه خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبا ندهد وز پي ايشان نرود
دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
اشکم همه در دیدهی گریان میسوخت
میسوختم آنچنانکه غیـر از دل تــــــــو
بر من دل کافـــر و مسلمان میسوخت
Mahdi Hero
05-11-2007, 19:38
تو را می خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این كنج قفس مرغی اسیرم
مجنون تــو کـــوه را ز صحــرا نشناخت
دیوانـهی عشق تــو سر از پا نشناخت
هـــر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
Mahdi Hero
05-11-2007, 20:31
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
تمام فاجعه از چشم می رود
و چشم
میان نام تو
تالار برگ
فضای فاجعه است
فضا فضا هایش را بارید
و برگ ها که فضا ها را تقسیم می کردند
سقوط کردند
و در تمام طول عصب هایم
فقط صدای گنگی از آن برگ باستانی
پیچید
میان نام تو بوی گیاهی صدف تو
به آبیاری ککتوس
حساس شد
و پوستم
سریع شد
و پوستم
از آب های شکسته سریع شد
در ارتباط های میان توان و تن
پرنده ای مترکم می شد
در ارتباط بلند خطاب های دو تن از میان پستی روح
پرنده ای که با من می رفت
تمام فریادش در چشمش بود
و چشم ، آه
تمام فاجعه از چشم می رود
ای ناتمام
وقتی برای بافتن وقت نیست
وقتی برای دانستن خوردن
وقتی برای خوردن دانستن
...
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
تـا زلف تـو شاه گشت و رخسار تـو تخـت
افکـند دلـــــــم بـرابـر تخت تـــــــو رخـت
روزی بینی مـــــــرا شده کشتهی بخـت
حلقم شده در حلقهی سیمین تو سخت
Mahdi Hero
05-11-2007, 22:23
تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
زیـن واقعـه هیـچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
mohammad99
05-11-2007, 22:42
تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است ...
قيصر امين پور
*-*
sلام
Mahdi Hero
05-11-2007, 22:44
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
mohammad99
05-11-2007, 23:02
تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی بجز غم داره اون دل كه اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهر دیگه
هر كدوم از ما تو یك شهر دیگه
هـر چند بطاعت تــو عصیان و خطاست
زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست
گـــــــــر خستهای از کثرت طغیان گناه
مندیش کــــه ناخدای این بحر خداست
mohammad99
05-11-2007, 23:39
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من *** توکه خاموشی بی تو به شام و سحر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من تو و ویرانی ، خاموشی ، کوهم اگر ، چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل چه کنم با این غم دل من ای دل من
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست
وین سوختگیهای من از خامی تست
مگذار کــه در عشق تـو رسوا گــردم
رسوایـــی مــن باعث بدنامـی تست
mohammad99
06-11-2007, 00:56
تو بارها و بارها
با زندگيت
شرمساري
از مردگان كشيده اي.
اين را،من
همچون تبي
ـ درست
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام.)
Mahdi Hero
06-11-2007, 02:03
مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است .
جنبشي نيست در اين خاموشي :
دست ها ، پاها در قير شب است
تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت
مسکین دل رنجور مــن از درد گداخت
گـــــــویا کـــه ز روزگــــــار دردی دارد
این درد که در پای تـــو خود را انداخت
Mahdi Hero
06-11-2007, 10:40
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شب آمـد و باز رفتـم انـدر غـــــم دوست
هم بر سر گریهای که چشمم را خوست
از خــون دلــم هــــــــــــر مژهای پنـداری
سیخیست کـه پارهی جگر بـر سر اوست
تنهایی بگو چگونه اسمت را بنویسم؟ وقتی اشک نمی گذارد
اسمت را به همراه ستاره می نویسم چون مرا به یاد شبهای تار عشق می اندازد
بگو چگونه درک کنم لحظات عاشقی را؟
بگو چگونه بعد از این تحمل کنم لحظات تنهایی را؟
با نوشتن تنهایی گریه ام می گیرد چه برسد به اینکه تنهایم بگذاری
بگو چگونه احساسم را بنویسم که دیگر دلم از تنهایی و بدون تو بودن خسته شده....؟؟؟
Mahdi Hero
06-11-2007, 10:53
هجوم غربت شب بود و خون گرم شفق
هنوز مي جوشيد
هنوز پيكر گلگون آفتاب شهيد
بر آن كرانه دشت كبود مي جنبيد
دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست
هر لحظه هزار مغز سرگشتهی اوست
میدان که خدای دشمنش میدارد
گر دشمن حق نهای چرا داری دوست
Mahdi Hero
06-11-2007, 10:55
ترسم كه صرفه اي نبرد روز باز خواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
ایزد که جهان به قبضهی قدرت اوست
دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست
هم سیرت آنکه دوست داری کس را
هم صورت آنکه کس ترا دارد دوست
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
Mahdi Hero
06-11-2007, 11:01
تيشه فرهاد منم ريشه بر باد منم
ناله و فرياد منم هر نفسي ز بوي تو
و آنشب که ترا با من مسکین جنگست
شب کور و خروس گنک و پروین لنگست
Mahdi Hero
06-11-2007, 11:08
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
ما را بجز این جهان جهانی دگرست
جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست
قلاشی و عاشقیش سرمایهی ماست
قوالی و زاهدی از آنی دگرست
تمام روز را در آیینه گریه می کردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده بود
Mahdi Hero
06-11-2007, 11:15
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بخود از شعشعه ي پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست
جان میطلبد نمیدهم روزی چند
در جان سخنی نیست، تقاضاش خوشست
Mahdi Hero
06-11-2007, 11:22
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
Mahdi Hero
06-11-2007, 11:24
دوباره دلم پر میزند، نشانه چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستاران را چه شد
در کار کس ار قرار میباید هست
وین یار که در کنار میباید هست
هجریکه بهیچ کار میناید نیست
وصلی که چو جان بکار میباید هست
Mahdi Hero
06-11-2007, 11:33
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.