ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 [55] 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

sise
31-07-2007, 23:42
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
شرمنده که نمیتونم جواب مناسب به شعراتونو بدم.

magmagf
31-07-2007, 23:48
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت

مناسب بود قشنگ هم بود
این شعری که گذاشتم احتمالا باید تکراری باشه اما دوسش دارم

boy iran
31-07-2007, 23:51
تنها در آينه
يك بار ديگرم
من بودم و خودم . . .
هر بار پرپرم

sise
31-07-2007, 23:55
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه عشق
زينهمه خواهش بيجا و تباه

زیبا بود

mohammad99
01-08-2007, 00:01
خروسه میگفت:
- قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟
هرچی میخوای فوری بگو.
مرغه میگفت:
- حسنی برو تو کوچه.
بازی بکن با جوجه.
غازه میگفت:
- حسنی بیا،
با هم دیگه بریم شنا.

توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود
***

با اجازه

boy iran
01-08-2007, 00:04
دادم رس که تنها داد رسان توئی

حسرت دل خویش باید به تو بگویم داد رسان

mohammad99
01-08-2007, 00:07
الاغ خوب نازنين،
سر در هوا، سم بر زمين،
يالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو،
يک کمي بمن سواري ميدي؟
- نه که نميدم
- چرا نميدي؟ (!)
- واسه اينکه من تميزم.
پيش همه عزيزم.
اما تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

sise
01-08-2007, 00:11
هیچَش به هیچ کس شبیه نیست ...
نه دلتنگیش مثال آدمیزاد می ماند
نه شادیش ...
تنها شریکِ خاطراتِ ماندگارش
دلِ نداشته اییست
که سالهایِ سال
بارِ جسمِ خاکیش را به دوش می کشد ...
هیچَش به هیچ کس شبیه نیست ...
پاییز را از همه فصل ها دوست تر دارد ...
و نگاهش به همه فصلها
پاییزیست ...

به نظر من قشنگترین شعر کودکانه هنوز همینه

magmagf
01-08-2007, 00:11
تو قتلگاه آرزو عاشق كشي زرنگيه
شيطونك مغزاي ما دلداده دو رنگيه
دلخوشي هاي الكي ، وعده هاي دروغكي
عشقاشونم خلاصه شد تو يك نگاه دزدكي
آدمكاي شب زده قلبا رو ويرون مي كنن
دل ستاره ي منو ، از زندگي خون مي كنن

mohammad99
01-08-2007, 00:17
نه فلفلي، نه قلقلي، نه مرغ زرد کاکلي،
هيچکس باهاش رفيق نبود.
تنها روي سه پايه، نشسته بود تو سايه.

sise
01-08-2007, 00:20
هیچَش به هیچ کس شبیه نیست ...
نه ستارگان را ستاره می بیند
نه زمین را زمین ...
کودکانه شاد است
کودکانه ساده ...
هیچَش به هیچ کس شبیه

ادامه بده محمد

mohammad99
01-08-2007, 00:24
هفته اي دوبار ميريم حموم.
اما تو چي؟
قلقلي گفت:
- نگاش کنين.
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

دیگه از حافظ سعدی و ... خسته شدم.میخوام بزنم اون کانال(رپ و هیپ هاپ و متال و ...)

sise
01-08-2007, 00:33
همچو ستاره سوی شیطان کفر
نفط زنانیم و شرار آمدیم

همچو ابابیل سوی پیل گبر
سنگ زنانیم و دمار آمدیم

باز چو بینیم رخ عاشقان
با طبق سیم نثار آمدیم

فروم زده شدی؟!

Asalbanoo
01-08-2007, 00:33
ماه در میاد که چی بشه
می خواد عزیز کی بشه
ماه در میاد چی کار کنه
باز اسمونو تار کنه

mohammad99
01-08-2007, 00:36
هميشه وقتي يکي ازم مي پرسيد چند تا دوسم داري يه عدد بزرگ ميگفتم...

ولي وقتي تو ازم پرسيدي چند تا دوسم داري گفتم : يکي !!!

ميدوني چرا ؟چون قوي ترين و بزرگترين عدديه که ميشناسم ...

دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟

ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ...

پدر يکيه ... تو هم يکي هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ...

پس اينو بدون از الان و تا هميشه : يکي دوست دارم
*-*-*-*-*-*


نظر من درباره الاغ و حسنی و ...

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sise
01-08-2007, 00:37
یک سینه پر از قصه‌ی هجر است ولیکن
از تنگ‌دلی طاقت گفتار ندارم

چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گر به نگهدار ندارم

جانا چودل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو من کار ندارم

سلام مژگان خانوم

Asalbanoo
01-08-2007, 00:38
مثل کسایی می مونم
که از سفر جا می مونن
شعرای نانوشته رو
با ساز رفتن می خونن

منتظرم نباش دیگه
می رم یه جای خیلی دور
از تاریکی خسته شدم
می رم به سرزمین نور
----------
سلام جلال جان و ممد دادا
شب بخیر

mohammad99
01-08-2007, 00:40
رفتي اما قطره قطره پشت پايت ريختم حجم شادي ر اشکستي بي نهايت ريختم

طاقتم پژمرد وقتي خالي از عطرت شدم يک بهار از اطلسي ها را به جايت ريختم

در غروبي تشنه ي باران ديدارت شدم آهي از اعماق قلبم تا خدايت ريختم

گفتم اين ديوار ها را مي شکافي خشت خشت شعري از فنجان احساسم برايت ريختم

کوله بارت چون که بستي مثل دريا در خودم وسعتي از اشک سوزان پشت پايت ريخت
/////////////


راسنی سلام امت

sise
01-08-2007, 00:41
تو هر شب از روزهای سکوت
رو به دیوار به خوابی می روی
تو هر شب از نوارهای خالی که گوش می دهی
باز می گردی
ما همه از یک آواز
کلمات را به دهان و کتابخانه آوردیم
شاید آوازهایمان ، ما را به غربت لهجه ها برده است
ای بغض پرکنده در غربت این همه گلوی تر
ای تو را که نمی دانم
ای مرا که کجایم
شب شما هم

Asalbanoo
01-08-2007, 00:42
مادرم غمگین بود
اشک در خانه ی ما تسکین بود
جغد شومی گویی پشت درسکن شد
عطر یاس و شبو در فضا قایم شد
چه سکوتِ تلخی
چه غروب سرخی
چو نسیمی رفتی
صورتت زیبا بود و دلت نورانی
دست هایت سخت دیده ات عرفانی
غنچه ی سیمایت باز می شد گه گاه سکت و طوفانی کلبه ای تو ساختی بر فراز ایمان

mohammad99
01-08-2007, 00:44
نازنينان را

مه جبينان را خدا

وفا نباشد

اگر چه با اين دل حزين

تو عهدو بستي حبيب من آخ

با رقيب من چرا نشستي

چرا دلم را عزيزمن از کينه خستي

اگر که با اين دل حزين تو عهدو بستي

حبيب من آخ با رقيب من چرا نشستي

چرا دلم را عزيز من از کينه خستي

بيا در بر من وفا يک شب

اي مه شب

تازه کن عهدي

که بر شکستي

Asalbanoo
01-08-2007, 00:50
یه عاشقی همیشه
نَفَس نَفَس دوستت داشت
اما دل سنگ تو
نطفه ی کینه رو کاشت

تو بودی که شکستی
پیکر و قامتش رو
به میل نفس شومت
دور ریختی زحمتش رو

حالا توی جدالش
با غم عشق و باور
جدایی بین ماها
میزنه حرفِ آخر

mohammad99
01-08-2007, 00:53
سر كلاس ادبيات معلم گفت

فعل رفتن رو صرف كن

گفتم : رفتم ...رفتي ...رفت

ساكت مي شوم ، مي خندم ،

ولي خنده ام تلخ مي شود

معلم داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده

و من مي گويم : رفت ...رفت ...رفت

رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست

رفت و شاديم مُرد ...

شور و نشاط رو از دلم برد

رفت ...رفت ...رفت

و من مي خندم و مي گويم :

خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است

كارم از گريه گذشته كه به آن مي خندم
*-*-*-
نظرتون درمورد اواتور امضا چیه؟

Asalbanoo
01-08-2007, 00:56
من و تو عُمریه با پرنده پرواز میکُنیم
من و تو روزمونُ با بوسه آغاز میکُنیم
من و تو دِل به دِل ِغم نمیدیم
توی شب های سیاه ترانه آواز میکُنیم
----------
زمستونی و خاکستریه
دلمه ادم می گیره

sise
01-08-2007, 00:58
ترسم نیست بی تردید از جاده ، از سایه
تاریکِ تاریکم ، من از من می ترسم
من از سایه های شب بی رفیقی
من از نارفیقانه بودن می ترسم ...
محمد مواظب باش!!!

mohammad99
01-08-2007, 00:59
من که تو لاکه خودم بودم
يه عمريه که من مُردم
نمي ديدي مگه هرروز سر خاک خودم بودم

*****

مهم اینه که دختر نداره[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

چرا جلال چی شده؟

sise
01-08-2007, 01:01
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر میشود

تا چه حد این حرف ها را میتوانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود

باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود

اره گفتم مواظب همین باشی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من 3 تا پسر گذاشتم تا جبران بشه!!

Asalbanoo
01-08-2007, 01:02
مرا زیبا پرستی داده عشق و ذات مستی
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم..تا که هردم می رسد عشقش به فریادم
-----------
وا خودت می گی نظر بودین
اگر نظر شخص بخصوصی ار می خواهی خوب اسمشو بگو

mohammad99
01-08-2007, 01:06
- من و داداشم و بابام و عموم،
هفته اي دوبار ميريم حموم.
اما تو چي؟
قلقلي گفت:
- نگاش کنين.
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!
*-*-*-*-*-*
دادا مژگان بیخیال.چرا ناراحت میشی.شوخی کردم دادا

خب تو تو زمستون پرندش رو ببین اون منم

خدایی با این املا همین شد 8000 شدیم دیگه

sise
01-08-2007, 01:06
هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل آنست که اندیشه‌ی باطل دارد

میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجه‌ی قاتل دارد


محمد، از این به بعد سوتی املایی ازت میگیرما!
من رفتم. شب خوش

mohammad99
01-08-2007, 01:24
در واشد و يه جوجه
دويد و اومد تو کوچه.
جيک جيک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پيش حسني:
-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
مياي با من بازي کني؟
مادرش اومد،
- قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
جوجه ي ريزه ميزه
ببين چقدر تميزه؟
اما تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

*-*-*-*

عسل بانو جان ناراحت که نشدی

Asalbanoo
01-08-2007, 01:30
بگو،
بگو که گفتنش خوشرنگ
همانند گل ِنقش بسته بر قالی ست
بُروز عشق سخت است
لیک پایانش به خوشحالی ست

دوستت دارم!


-----------

نه نشدم..
شب بخیر

bakhishman
01-08-2007, 01:50
هر کجا اشک یتیمی رنجور

میچکد برسر مژگان سیاه

هرکجا چشم زنی غمزده با یاد پسر مانده به راه

دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
چه دل است این دل من؟

در مزاری که زنی ناله کند
درعزای پسرش
یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش
جانم آید به خروش
ور ببینم پر خونین کبوترها را
یا یکی بچه ی گنجشک که بشکسته پرش
دل من می شکند

حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر
که به حسرت کند از شیشه ی اشک
به عروسک نگه گاه به گاه
وزدل تنگ کند ناله و آه!

دل من میشکند
چه کنم؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست

magmagf
01-08-2007, 06:11
بگو،
بگو که گفتنش خوشرنگ
همانند گل ِنقش بسته بر قالی ست
بُروز عشق سخت است
لیک پایانش به خوشحالی ست

دوستت دارم!


-----------

نه نشدم..
شب بخیر

مرا به خود عادت مده
مرا به خود عادت مده بانوی من
که پزشک توصیه کرده است
بیش از پنج دقیقه
لبانم را در لبان تو رها نکنم
و بیش از یک دقیقه
در معرض آفتاب سینه ات ننشینم
مبادا که بسوزم

saye
01-08-2007, 06:52
من یک تن از این تند روان دریا هستم
در آرزوی شما شده بیرون
از هوش ربا گروه خوبان پری پیکر
با موی طلایی و به تن های سفید
با چشم درشت و دلبر
...

magmagf
01-08-2007, 07:02
روزی آمده بودی
که من تمام نشانی ها را نوشتم
با خط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
همسایه ها گفتند
دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت
به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است

sise
01-08-2007, 09:21
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابد بر

غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بر بر

تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی

ز زلفت برفتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر

magmagf
01-08-2007, 09:39
روندگان طریقت ره بلا سپردند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز

sise
01-08-2007, 09:56
زورکی نخند عزیزم
می دونم اومدی بازی
نمی خوام این آخرین
بازی زندگیم ببازی
خودت رو راحت کن و
فکر کن که جبران گذشته است
از منم می گذره اما
به دلت چاله نسازی
اومدی بشکنی بشکن
از من ساده چی مونده
قبل تو هر کی بوده
تموم تار پود سوزونده
توام از یکی دیگه
سوختی می خوای تلافی باشی
بیا این تو و دل و
باقی احساسی که مونده

magmagf
01-08-2007, 10:07
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ،‌ربطی به شعرا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ،‌با نشد ، با نداره

sise
01-08-2007, 10:32
هر كه‌ هوايي‌ نپخت‌ يا به‌ فراقي‌ نسوخت‌
آخر عمر از جهان‌ چو برود خام‌ رفت

ما قدم‌ از سر كنيم‌ در طلب‌ دوستان‌
راه‌ به‌ جايي‌ نبرد هر كه‌ به‌ اقدام‌ رفت

همت‌ سعدي‌ به‌ عشق‌ ميل‌ نكردي‌ ولي‌
مي‌ چو فرو شد به‌ كام‌ عقل‌ به‌ ناكام‌ رفت‌

Asalbanoo
01-08-2007, 11:02
تموم شد اب برکه ها گلهل به شکل سخره ها
پرنده ها تو اسمون دونه دونه از هم جدا
حتی همون یه پنجره با صدهزارتا منظره
مثل دلها شکسته شد تو ذهن ما شد خاطره
خونه ما خرابه شد مادربزرگ اواره شد
زمون شادیها گذشت دلها پر از گلایه شد
--------
سلام جلال جان

hamed_shams
01-08-2007, 11:08
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسه ای جانی طبب
می کنند این دلستانان الغیاث

hamidreza_buddy
01-08-2007, 11:11
دلال گُل
سبدش را با خود به باغ برد
و با انبوه ِ عطرهایش
به این خانه و آن خانه می‌رود.

شب، روح پرنده‌گان ِ کهن
به شاخساران خویش بازمی‌گردد.

و در این بیشه‌ی انبوه که سرچشمه‌ی اشک می‌خشکد
به نغمه سرایی درمی‌آید.

در این کتاب از پس جعبه‌آینده‌ی نامریی ِ سال‌ها
گل‌ها
همچون بینی کودکان به چشم می‌آید
پخچ، در پس ِ شیشه‌های مه‌آلود.

دلال گُل در باغ
اشک‌ریزان باز می‌گشاید کتاب ِ گُل‌اش را
و رنگ‌های پریشان
در سبدش رنگ می‌بازد.

لورکا

Asalbanoo
01-08-2007, 11:17
درد وغم یه روز تمومه همه رو خدا می دونه
توی که تنها میمونی زندگی برات حرومه
عشق معنیش غم غصه خوردن یکدم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم

sise
01-08-2007, 11:23
ماه‌ نتابد به‌ روز چيست‌ كه‌ در خانه‌ تافت‌
سرو نرويد به‌ بام‌ كيست‌ كه‌ بر بام‌ رفت

مشعله‌اي‌ بر فروخت‌ پرتو خورشيد عشق‌
خرمن‌ خاصان‌ بسوخت‌ خانه‌گه‌ عام‌ رفت

سلام مژگان خانوم. خوبید ؟

hamed_shams
01-08-2007, 11:24
معاشران! ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید

Asalbanoo
01-08-2007, 11:31
با خودم می گفتم:
می شود پروانه شد، می شود پروانه شد تا پر کشید،
دور تا دور شمع عشق چرخید.
می شودکاشانه ای شد مرغ دل لانه ی خود برگزیند.
می شود چون قطره ای زیبا و نرم بر دل سخت قساوت بس چکید، عاقبت آن را شکافت.
می شود وزن عروضی یا که آهنگ و ردیف شاعری شد؛ تا که گوید یا سراید شعر را بس او لطیف.
می شود پروانه ای شد، می شود...
--------
مرسی جلال جان
به خوبی دوستان

hamed_shams
01-08-2007, 11:39
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات وبنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آید

persian365
01-08-2007, 11:47
دیگه خسته شدم نیاز به سفر دارم
ترمینال ...
آقا یه بلیط می خواستم
واسه کجا ؟
جهنم
شرمنده تمام بلیط ها پیش فروش شده !!!

mohammad99
01-08-2007, 11:50
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سلام

جلالی مبارک.
مژگان ناراحتی که بر طرف شد 100%؟

hamed_shams
01-08-2007, 11:51
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خداکه هرچه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم

Asalbanoo
01-08-2007, 12:04
می روم:
می روم خوب ببینم این سراب دل صحراها که می گویند چیست؟!
می روم باد را، آنگونه که شایسته ی وزیدن است بشناسم،
می روم...، می روم زین حصر دلگیر جهان بیرون بیرون
--------
سلام ممد جان
اره دادا حتما بر طرف شده
می خواهی بریم محضر انگشت بزنم ناراحت نیستم

persian365
01-08-2007, 12:10
.نه من با غم بسازم، غم نه با من
. نه من با او رفیق او هم نه با من
. به بیرون می کشانم پایش از دل
. زند با هر که خواهد دَم نه با من

boy iran
01-08-2007, 12:50
نازم به خاک راه خرابات ، کز درش
هر شب خراب آمده ، آباد رفته ام

آموختم ز شيوه چشم تو عاشقي
شاگردم و به مکتب استاد رفته ام

magmagf
01-08-2007, 13:53
من چو باد میگذرم
تو صبورانه منتظر میمانی
و او
چون دیوانه به راه می افتد...
راه پُر پیچ و خم زندگی آخر
مرا
به کجا خواهد برد؟

sise
01-08-2007, 14:02
در شکرستان جان غرقه شدم ای شکر
زین شکرستان اگر هیچ چشیدی بگو

می‌کشدم می به چپ می‌کشدم دل به راست
رو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگو

می به قدح ریختی فتنه برانگیختی
کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو

ممنون محمد
سلام فرانک خانوم. خوبید؟

magmagf
01-08-2007, 14:29
و از جوانه هاي بهار آور
آموختم كه باز برويم باز
آه اي شما كه خفته ي بيداريد
و در عروق خشك خزاني تان
خوني برهنه جاري ست
فرياد بر ميايد از بند بند جان هراسانتان
تا نقشبند تن را
در هم شكسته ايد

سلام
ممنون شما خوبید؟

boy iran
01-08-2007, 14:51
داد زدم تا صدایم برسد به کوه

کوه نبود همچنان آب شل شد


+++++++++++

sise جان مبارک باشه فعال شدن تو انجمن موسیقی :10::11:

sise
01-08-2007, 14:54
در پياده رو
هر چه چشم كار مي كند
فقط
پا شكار مي كند
چشمهاي دور گرد من ، در اين پياده رو
پا به پاي عابران رهگذر
عبور مي كنند
چند مرد ، آن طرف
كودكي فقير را
از كنار يك مغازه دور مي كنند
در پياده رو هزار ، پا
در هزار كفش
تند و با شتاب مي رسند و مي روند
اين هزار پا،
آن هزار پاي كوچك و قشنگ را به ياد من مي آورند
آن هزار پاي كو چكي كه صبح
از كنار رختخواب من گذشت
همچنان به كفشها نگاه مي كنم
چند جفت كفش كهنه روبه روي من
مكث مي كنند
باز، مي شود صداي من بلند:
"واكس ميزنم"
يك نفر از آن ميان
داد مي زند:
"زود جمع كن برو
اين بساط را از اين پياده رو!"
آي!
اي هزار پاي كوچك و قشنگ!
كاشكي تو لا اقل به پاي خود
كفش داشتي ...

ممنون فرانک خوبم
مرسی دوست عزیز

hamed_shams
01-08-2007, 15:00
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده!حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

boy iran
01-08-2007, 15:24
رهت روشن، ولي چشم تو تاريك
تو در بيراهه، اما راه، نزديك

sise
01-08-2007, 15:27
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

صبا بگو که چه‌ها بر سرم در این غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید

ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید

Asalbanoo
01-08-2007, 16:38
دستخوش صیاد کرکسها ,کبوتر می کشی
با یکی می پروری با دست دیگر می کشی
تکه شمشی بودی اول بار که دیدم تو را
ای تبرزین مسی استاد مسگر می کشی
از کدام ایل و تباری که اینچنین یک مرغ را
با زبان تشنه اما دیده ای تر می کشی
-------------

می دونم این شعر تکراریه
اما اینو گذاشتم که به جلال جان به خاطر کاربر فعال شدن تبریک بگم

sise
01-08-2007, 16:57
یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز

زه شد چو کمان تو پی کشتن مردم
گوزه ز کمان اجل ایام برانداز

بربند به شاهی کمر و طوق غلامی
در گردن صد خسرو زرین کمر انداز

ممنون از مژگان خانوم.
حالا یعنی من صیادم؟!

Asalbanoo
01-08-2007, 17:14
روزی در سراسر نیستی
رسیدم به حد تپش
زان پس، زمین با اشتیاق خوردم بس
من با دو گوش خود، عطر وجود را بو کشیدم؛
دست من حیران ماند.
پای خود را شستم، پایم رفت...
با دو دست خود از ابر سیاه زندگی بالا کشیدم:
ماه را من دیدم
و ستاره هایی را که سال ها آزگار درخشیدن بودند

--------------
از دیده من که خیر...اقایید
اما باید از صاحب امضا بپرسید(توپو انداختم تو زمین اون)

sise
01-08-2007, 17:18
دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک
کاش این را نیز می دانستم ، ای نشناخته منزل
که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه
یا کدام است آن که بیراه ست
ای برایم ، نه برایم ساخته منزل
نیز می دانستم این را ، کاش
که به سوی تو چها می بایدم آورد

حالا بزار بیاد ازش میپرسم!

Asalbanoo
01-08-2007, 17:25
دست های چروکیده ی ابهام، ریشخندی نثار کتمان کرد
اندوه سرد و یخ زده ی یأس، داد جاش را به گرمی امید
اقلیم تنگ و نازک گلبرگ، از هیجان شعله ور بود.

ناگه در این گیر و دار

موجی نا موزون تمامی اوزان را بر هم زد
زیرا
از نظم تفنر داشت از نثر دلی پر خون!
و موج با آهنگ دست به گریبان شد و زور آزمایی کرد
و دست و پنجه نرم نمود...

magmagf
01-08-2007, 17:52
در چشمانم چه تابش ها كهن ريخت
و در رگهايم چه عطش ها كه نشكفت
آمدم تا تو را بويم
و تو زهر دوزخي ات را با نفسم آميختي
به پاس اين همه راهي كه آمدم
غبار نيلي شب ها را هم مي گرفت
و غريو ريگ روانخوبم مي ربود
چه روياها كه پاره نشد
و چه نزديك ها كه دور نرفت
و من بر رشته صدايي ره سپردم
كه پايانش در تو بود

hamed_shams
01-08-2007, 18:04
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
کچلی را بگرفتند فر 6 ماهه زدند

sise
01-08-2007, 20:23
دل ز فریب حسن او بزم فسوس و اندرو
انجمنی به هر طرف آرزوی محال را

وحشی محو مانده را قوت شکر وصل کو
حیرت دیده گو به گو عذر زبان لال را

mohammad99
01-08-2007, 21:44
کره الاغ کدخدا،
يورتمه ميرفت تو کوچه ها:
- الاغه چرا يورتمه ميري؟
- دارم ميرم بار بيارم، ديرم شده، عجله دارم.
- الاغ خوب نازنين،
سر در هوا، سم بر زمين،
يالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو،
يک کمي بمن سواري ميدي؟
- نه که نميدم
- چرا نميدي؟ (!)
- واسه اينکه من تميزم.
پيش همه عزيزم.
اما تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

**/*/*/*/*/*

سلام

مژگان خانوم ناراحت که نیستی 100%100%

boy iran
01-08-2007, 22:06
همه می پرسند:

چیست در زمزمهء مبهم آب ؟

چیست در همهمهء دلکش برگ ؟

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند ،

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوترها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟

چیست در خندهء جام

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به آن می نگری؟!

sise
01-08-2007, 22:08
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند

مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند

خوش برآ با غصه‌ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند

سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند


سلام همه

boy iran
01-08-2007, 22:35
دفتر خاطراتشو
دونه دونه ورق مي زد
انگارکه از گذشته ها
صداهايي يواشکي
توي گوشش شلاق مي زد
کجايي تو؟ کجايي تو؟
مي بينمت که خوابي تو
گرفتاراين آبي تو
خونه تو اينجا ها نيست
برکه جاي ماهي ها نيست

sensil
01-08-2007, 22:35
تو درهء بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی ؟

sise
01-08-2007, 22:47
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

mohammad99
01-08-2007, 22:49
يک نظر بر يــــــــار کردم يار ناليدن گرفت
يک نظر بر ابـــــــر کردم ابر باريدن گرفت
يک نظر بر باد کــــــردم باد رقصيدن گرفت
يک نظر بر کوه کـــــردم کوه لرزيدن گرفت
*-*-*-

بازم بگید ی سخته .همش ی داره!!!

sise
01-08-2007, 23:47
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است

magmagf
01-08-2007, 23:55
تو می روی و آیینه پر می شود از بی کسی
از من سفر می کنی و به مرگ قصه می رسی
ببین که آب می شود قطره به قطره قلب من
مرگ من و قصه ماست فاجعه جدا شدن
گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید
گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید

تبریک به کاربران فعال

mohammad99
01-08-2007, 23:55
در واشد و يه جوجه
دويد و اومد تو کوچه.
جيک جيک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پيش حسني:
-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
مياي با من بازي کني؟
مادرش اومد،
- قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
جوجه ي ريزه ميزه
ببين چقدر تميزه؟
اما تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!
*-*-*
یکی یه ت بده من بیخیال حسنی میشم


چطوری جلالی؟

به به فرانک خانوم مشتاق دیدار

sise
02-08-2007, 00:02
هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست

ممنون و سلام به همکار انجمن فرانک
محمد کجایی ؟

mohammad99
02-08-2007, 00:11
تا اون بالاست رسيده ست اماتنهاست پـايـيـن هـــم كــــه بـيـفـتـه بــــي نـصـيـبـه

لالالالا نــــخواب ايـــــنجا سيـــــاهي پــــــر امـــــــا تـــو تــــنگ قـصـه مـاهـي


اینجا نگاه کن[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
02-08-2007, 00:18
یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره

به لطف شما محمد جان . خوبی ؟
اقا جلال شعر مورد علاقه شماست ها .

papoola
02-08-2007, 00:30
لیک بی غم شو شفیع تو منم
خواجه روحم نه مملوک تنم

mohammad99
02-08-2007, 00:32
لالا نــــــخواب ســـــودي نـــــداره هـــــمون بــــهتر كه بـــــشماري ستـــــــاره

همون بهتر كه چـــــشمات وا بـــــمونه كه مــــــاه غـــــصه ش نشه تنها بيــــــداره

لالالالا نــــــخواب بازم ســـفر رفـــت نمــــــيدونم به كــــارون يا خزر رفـــــــت

فقــــط دردم ايـــــنه مثـــــــل هـــميشه بـــــدون اطــــلاع و بـــــي خـبر رفـــــــت

*-*-*-*-*-*

قربانت.از وقتی سحر خیز شدی.سعات گفت و گوی نداشتیم

sise
02-08-2007, 00:35
تمام طول شب از چشم تو سخن گفتم
ستاره نيز در آن شب غزل سراي تو بود

تو سايه وار گذشتي زچشم عمراني
تمام روز به چشمم «بروبياي » تو بود
اصلا همه شون قشنگن!

Asalbanoo
02-08-2007, 00:40
دیریست که می رویم و نا پیداییم
درمانده که چیست چاره از عشق بگو
تا یاد تو را به لحظه ها نسپارند
هر دم همه جا هماره از عشق بگو
گاهی سخن سکوت را می فهمند
لب دوخته با اشاره از عشق بگو
وقتی ز قصیده ها غزل می سازند
بنشین و به استعاره از عشق بگو
تنهای من ای با من تنها ، تنها
از عشق دوباره از عشق بگو

mohammad99
02-08-2007, 00:40
سفر کردم که از عشقت جدا شم.دلم می خواست دگر عاشق نباشم.
ولی عشقت تو قلبم موند و ای وای دل دیوونمو سوزوند و ای وای.
هنوزم عاشقم دنیای دردم .مثل پروانه ها دورت می گردم....

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه آخه عشق به عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق سفر عاشق ترم کرد

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سلام
مژگان خانوم ناراحت که نیستی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo
02-08-2007, 00:42
راستی سلام به همگی
و شب بخیر

magmagf
02-08-2007, 00:50
سفر کردم که از عشقت جدا شم.دلم می خواست دگر عاشق نباشم.
ولی عشقت تو قلبم موند و ای وای دل دیوونمو سوزوند و ای وای.
هنوزم عاشقم دنیای دردم .مثل پروانه ها دورت می گردم....

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه آخه عشق به عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندن یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق سفر عاشق ترم کرد

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سلام
مژگان خانوم ناراحت که نیستی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دنيا همه هيچ و اهل دنيا همه هيچ
اي هيچ ز بهر هيچ بر هيچ مپيچ

سلام مژگان جونم

mohammad99
02-08-2007, 00:53
از اشعار مملی
***
هیچ حرفه دگری نیست که با تو بزنم

چه بگویم به تو ای رفته ز دست شدم از مستی چشمان تو مست

مرگ بر آن کس که دلش را به دل سنگ تو بست

تو نمیفهمی اندوه مرا

Asalbanoo
02-08-2007, 00:55
ای قلب تو پر شراره از عشق بگو
وی درد تو بی شماره از عشق بگو
امید رهایی ام از این دریا نیست
ای پهنه ی بی کناره از عشق بگو

-
سلام فنانک گلی
و مهرداد جان جلال جان و ممد جان
که این پایین حضور دارند

sise
02-08-2007, 00:59
پروانه دلم هر دَم
به پنجره اتاق, دلتنگی ام می زند بی تاب.
و اتاق
هر دَم
تنگتر
می شود.

با سنگ, دلتنگی در سينه
می نشينم
و پروانه ام را نوازش می دهم ...

سلام مژگان خانوم و همه دیگر دوستان

mohammad99
02-08-2007, 01:00
من تنگ دلم يا که جهان تنگ شده

تيره بصرم يا افقي رنگ شده

گوش من بي حوصله بد مي شنود بد ميشنود

يا ساز طبيعت خشن آهنگ شده


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo
02-08-2007, 01:03
هر چند که تا همیشه ام می خواهید
من خسته ام از بودن تا چند شما
باشید که من سردترین فصل من است
پایان دی و بهمن و اسفند شما
با آنکه نمی گویمتان می دانم
خرسندی من نیست خوش ایند شما
با اینهمه خرسندم اگر بنویسند
تاریخ نویسان خردمند شما
یک بیت ز شعرهای گریانم را
در دفتر خاطرات لبخند شما
--
نه ممد جون دادا
.والا ناراحت نیستن به خدا
تا قبر آ آ آآ

magmagf
02-08-2007, 01:03
اشهد انّ: شهادت می‌دهم که
حیّ علی: بشتاب به سوی
اشهد انّ: عشق تو، کشت مرا کشت مرا
اشهد انّ: روی تو، روی خود خود خدا
اشهد انّ: بوی تو، بوی بهار جان و دل
اشهد انّ: چشم تو، چشمه‌ی خوبی‌و صفا
اشهد انّ: حسن تو، غبطه‌خورد بر آن پری
اشهد انّ: حال تو، مایه‌ی رشک اولیا
اشهد انّ: سینه‌ات‌ صافی ابر پاکدل
اشهد انّ: چهره‌ات، روشنی ستاره‌ها
حیّ علی: جنون جنون! دیده‌ی آغشته به خون
«حیّ علی: بدون چون! نیست در این سرا «چرا
حیّ علی: به سوی آن کو بردت به آسمان
حیّ علی: دوان دوان، همچو خیال بادپا
حیّ علی: شکر شکر، که ریزد از لب سحر
حیّ علی: گهر گهر، که بخشد از لبش به ما
حیّ علی: طرب طرب، که عشق او شود سبب
حیّ علی: طلب طلب، که تا شوی ز خود رها

mohammad99
02-08-2007, 01:06
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

خلاصه از دست ما دلگیر نباش.[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]]

Asalbanoo
02-08-2007, 01:10
بی تو غربت را دل من بیشتر حس می کند
سوختن را شمع روشن بیشتر حس می کند
پشت این دیوار دلتنگی حضور ماه را
چشم خک آلود روزن بیشتر حس می کند
این حقیقت را که ما هم کشته ی چشم تو ایم
اینه گاه شکستن بیشتر حس می کند
----------
خلاصه که نیستم
خوبی خودت؟

mohammad99
02-08-2007, 01:12
در غروبي تشنه ي باران ديدارت شدم آهي از اعماق قلبم تا خدايت ريختم

گفتم اين ديوار ها را مي شکافي خشت خشت شعري از فنجان احساسم برايت ريختم

کوله بارت چون که بستي مثل دريا در خودم وسعتي از اشک سوزان پشت پايت ريخت
/////////////

یه خورده دقت کن متوجه میشی نه!!![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][]

mehrdad21
02-08-2007, 01:12
ای قلب تو پر شراره از عشق بگو
وی درد تو بی شماره از عشق بگو
امید رهایی ام از این دریا نیست
ای پهنه ی بی کناره از عشق بگو

-
سلام فنانک گلی
و مهرداد جان جلال جان و ممد جان
که این پایین حضور دارند

سلام

مژگان جان . ما که بلد نیستیم شعر بنویسیم اینجا . میایم و از مطالب دوستان بهره میبریم

شب خوش:11:

magmagf
02-08-2007, 01:14
در غروبي تشنه ي باران ديدارت شدم آهي از اعماق قلبم تا خدايت ريختم

گفتم اين ديوار ها را مي شکافي خشت خشت شعري از فنجان احساسم برايت ريختم

کوله بارت چون که بستي مثل دريا در خودم وسعتي از اشک سوزان پشت پايت ريخت
/////////////

یه خورده دقت کن متوجه میشی نه!!![ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][]


تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!
ترامن درکجا یابم
ترامن از کجابویم
ترامن درکجابینم
ترامن ازکجاجویم
دل گم کرده خود را
که ویران گشته از دوری
چگونه در توآمیزم
چگونه از توپس گیرم

منم خوبم ممنون

mohammad99
02-08-2007, 01:15
مي خوام برگردم اما مي ترسم مي ترسم بگي حرفي نداري
بگي عشقي نمونده مي ترسم بري تنهام بذاري
هنوز پيش مرگتم من بميرم تا نميري
خوشم با خاطراتم اينو از من نگيري

خیلی بده هیچ وقت داد نکشید[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]د

Asalbanoo
02-08-2007, 01:18
مالک غمهای سلمانم که رنج بوذری را
بازبان سرخ مقدادی برایت می سرایم
از خدا ، از عشق ، از زن همانهایی که روزی
روزگاری یاد مندادی برایت می سرایم
آه می بینی عزیز من که من با دست خالی
زندگی را با چه استادی برایت می سرایم

mohammad99
02-08-2007, 01:20
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
02-08-2007, 01:24
مي خواستم كه از تو بگويم نفس نبود
آتش گرفته بود و̕ مرا ‘ راه پس نبود
بعد از هجوم وحشي آن تند باد زشت
دور و برم جز تلي از خار و خس نبود

mohammad99
02-08-2007, 01:26
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sise
02-08-2007, 01:27
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست

magmagf
02-08-2007, 01:28
ترانه ای زیبا
با نام تو خواهم گفت
شبی سیه تا صبح
در کنج تو خواهم خفت

ترانه ای رنگین
در گوش تو خواهم خواند
تا آخر این دنیا
در پیش تو خواهم ماند

mohammad99
02-08-2007, 01:31
در آن عشق و جنون مفتون تو بودم
اکنون از دل من بشنو تو سرودم
منتظرت بودم منتظرت بودم

منتظرت بودم منتظرت بودم شب انتظار

*-*-*-*-***

البت جلال جون باید و میداد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sise
02-08-2007, 01:37
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست

mohammad99
02-08-2007, 01:39
توي ده شلمرود،
حسني تک و تنها بود.
حسني نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موي بلند، روي سياه،
ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلي، نه قلقلي، نه مرغ زرد کاکلي،
هيچکس باهاش رفيق نبود.
تنها روي سه پايه، نشسته بود تو سايه.

باباش ميگفت:
- حسني مياي بريم حموم؟
- نه نميام، نه نميام
- سرتو ميخواي اصلاح کني؟
- نه نميخوام، نه نميخوام

کره الاغ کدخدا،
يورتمه ميرفت تو کوچه ها:
- الاغه چرا يورتمه ميري؟
- دارم ميرم بار بيارم، ديرم شده، عجله دارم.
- الاغ خوب نازنين،
سر در هوا، سم بر زمين،
يالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو،
يک کمي بمن سواري ميدي؟
- نه که نميدم
- چرا نميدي؟ (!)
- واسه اينکه من تميزم.
پيش همه عزيزم.
اما تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

غازه پريد تو استخر.
- تو اردکي يا غازي؟
- من غاز خوش زبانم.
- مياي بريم به بازي؟
- نه جانم.
- چرا نمياي؟
- واسه اينکه من، صبح تا غروب، ميون آب،
کنار جو، مشغول کار و شستشو.
اما تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

در واشد و يه جوجه
دويد و اومد تو کوچه.
جيک جيک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پيش حسني:
-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
مياي با من بازي کني؟
مادرش اومد،
- قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
جوجه ي ريزه ميزه
ببين چقدر تميزه؟
اما تو چي؟
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسني با چشم گريون،
پاشد و اومد تو ميدون:
- آي فلفلي، آي قلقلي،
مياين با من بازي کنين؟
- نه که نميايم نه که نميايم
- چرا نمياين؟
فلفلي گفت:
- من و داداشم و بابام و عموم،
هفته اي دوبار ميريم حموم.
اما تو چي؟
قلقلي گفت:
- نگاش کنين.
موي بلند، روي سياه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسني دويد پيش باباش:
-حسني مياي بريم حموم؟
- ميام، ميام
- سرتو ميخواي اصلاح کني؟
- ميخوام، ميخوام
- حسني نگو، يه دسته گل
تر و تميز و تپل مپل

الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعي
با فلفلي، با قلقلي، با مرغ زرد کاکلي
حلقه زدن، دور حسني.
الاغه ميگفت:
- کاري اگر نداري، بريم الاغ سواري.

خروسه ميگفت:
- قوقولي قوقو. قوقولي قوقو؟
هرچي ميخواي فوري بگو.
مرغه ميگفت:
- حسني برو تو کوچه.
بازي بکن با جوجه.
غازه ميگفت:
- حسني بيا،
با هم ديگه بريم شنا.

توي ده شلمرود
حسني ديگه تنها نبود.


*-*-*

خب دیگه بی خیال حسنی میشیم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
02-08-2007, 01:40
گر در تابستان چون بید بلرزم
و در روز تولدم نالهء غم سر بدهم
در بهار شقایقم پژمرده شود
و در کودکی موهایم سپید
در تنهایی دنبال یک همدل باشم
و برای زنده ماندن دنبال یک دلیل
از سرابهای عشق سیر باشم
و از خستگی خسته...
وای بر من!

mohammad99
02-08-2007, 01:43
نـوايي نـوايي نـوايي نـوايي
الهـي نمانـد نشان ازجـدايي
به دنبال محمل سبك تر قدم زن
مبـادا غبـاري به محمل نشيند
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاست مشكل نشيند

*-*-*-*
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][]

امضا قشنگه یا عوض کنم؟

magmagf
02-08-2007, 01:44
خبر كوتاه بود
اعدامشان كنيد
خروش دخترك برخاست
لبش لرزيد
دو چشم خسته اش از اشك پر شد
گريه را سر داد
و من با كوششي پر درد اشكم را نهان كردم
چرا اعدامشان كردند ؟
مي پرسد ز من با چشم اشك آلود
عزيزم دخترم
آنجا شگفت انگيز دنيايي ست
دروغ و دشمني فرمانروايي مي كند آنجا
طلا : اين كيمياي خون انسان ها
خدايي مي كند آنجا
شگفت انگيز دنيايي كه همچون قرنهاي دور
هنوز از ننگ آزار سياهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان و حرفهايي پوچ و بيهوده ست
در آنجا رهزني آدمكش خونريزي آزاد است
و دست و پاي آزادي ست در زنجير

اهنگ قشنگیه محمد جان شعرش هم قشنگه البته

mohammad99
02-08-2007, 01:47
روز اول به خودم گفتم ايم(اين هم ) مثل بقي
حالا كم كم مي بينم كار دره بالا مي گيره
چن شبه واز مث چل سال پيش ازاي مرغ دلم
تو زمستون بهنه ي سبزه و صحرا مي گيره
چن شبه واز مي دوزم چشمامه تا صبحه به چخت
يا به يك سمت بيخودي مات ممنه و را مي گيره
تا سحر جل مي زنم خواب به سراغم نمياد
هي دلم مثل بچه بهنه بي جا مي گيره
موگومش هرچي كه مرگت چيه كوفتي! نمگه
عوضش نق مزنه ذكر خدايا مي گيره
پيري و معركه گيري كه مگن كار مويه
دره كم كم اي كتاب صفحه پينجا مي گيره
هر كي عاشق شده پنهون مكنه مثل اويه
كه سوار شتر و پوشتشه دولا مي گيره


****


عکس رو میگم فرانک به نظرت عوض کنم؟

sise
02-08-2007, 01:48
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
یعنی همش قشنگه بجز امضات محمد!!

magmagf
02-08-2007, 01:52
تو غرورت مثل كوه
مهربونيت مثل بارون ، مثل آب
مثل يه جزيره ، دور
مثل يه دريا ، پر از وحشت خواب

هيشكي مثل تو نرفت
هيشكي مال تو نموند
شعرهاي تنهاييمو
هشكي مثل تو نخوند

همه حرفام مال تو
همه شعرهام مال تو
دنياي من شعرمه
همه دنيام مال تو


هر جور دوست داری محمد
مهم نظر خودته

mohammad99
02-08-2007, 01:52
به سوگ من نشسته اي

ولي نمرده ام هنوز

به آن ديار گمشده

تو را نبرده ام هنوز



اگر نبود ترس تو

از اين مسير بي بلد

خرابتم نمي شدم

چه از ازل چه تا ابد



به خواب من نيامدي

که بي اراده بگذري

تو را نميدهم به تو

به هر کجا که ميروي



تو اتفاق ساده اي

براي خود نبوده اي

تو آخرين دل مرا

به دست من ربوده اي



سپرده ام به چشم تو

تمام آنچه ديده ام

هنوز هم نگفته اي

ولي بدان شنيده ام

-

جلال نظرت درباره عکس چیه؟

sise
02-08-2007, 01:56
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

یاد عشقهای دبیرستانی میفتم!
یادش بخیر!!

mohammad99
02-08-2007, 01:59
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تورو ديد
نشو با من غريبه مثل نا مهربونا
بلا گردون چشمات زمين و آسمونا
مي خوام برگردم اما مي ترسم مي ترسم بگي حرفي نداري
بگي عشقي نمونده مي ترسم بري تنهام بذاري

*-*-*-*

باشه عوض میکنم

saye
02-08-2007, 02:00
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان

وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان


دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان
...

mir@
02-08-2007, 02:01
اشهد انّ: شهادت می‌دهم که
حیّ علی: بشتاب به سوی
اشهد انّ: عشق تو، کشت مرا کشت مرا
اشهد انّ: روی تو، روی خود خود خدا
اشهد انّ: بوی تو، بوی بهار جان و دل
اشهد انّ: چشم تو، چشمه‌ی خوبی‌و صفا
اشهد انّ: حسن تو، غبطه‌خورد بر آن پری
اشهد انّ: حال تو، مایه‌ی رشک اولیا
اشهد انّ: سینه‌ات‌ صافی ابر پاکدل
اشهد انّ: چهره‌ات، روشنی ستاره‌ها
حیّ علی: جنون جنون! دیده‌ی آغشته به خون
«حیّ علی: بدون چون! نیست در این سرا «چرا
حیّ علی: به سوی آن کو بردت به آسمان
حیّ علی: دوان دوان، همچو خیال بادپا
حیّ علی: شکر شکر، که ریزد از لب سحر
حیّ علی: گهر گهر، که بخشد از لبش به ما
حیّ علی: طرب طرب، که عشق او شود سبب
حیّ علی: طلب طلب، که تا شوی ز خود رها

اشهد ان: اي صنم (!)، شعر تو را گفته خدا !!
اشهد ان: اين غزل، خيلي خيلي ماهه دادا

سلام بر عاكفان حريم دل :20:

فرانك خانم، شما مي‌دونيد شاعر اين شعر كيه؟ خيلي حال نموديم باهاش. واقعاً جالب‌انگيزناك بيد.

ما برفتيم.
در پناه حق پاينده باشيد :11:

پي‌نوشت:اين پست حاوي مشاعره نيست.

mohammad99
02-08-2007, 02:05
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان

وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان


دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان
...


نازار دلي را كه تو جانش باشي ، معشوقه پيدا و نهانش باشي
زان مي ترسم كه از دل آزردن تو ، دل خون شود و تو در ميانش باشي

داني كه به ديدار تو چونم تشنه ، هر لحظه كه بينمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام ، عالم همه زين سبب به خونم تشنه

sise
02-08-2007, 02:05
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

برا چی؟ بزار باشه محمد

mohammad99
02-08-2007, 02:08
انگار مدتي است که احساس مي‌کنم خاکستري‌تر از دو سه سال گذشته‌اماحساس مي‌کنم که کمي دير است ديگر نمي‌توانمهر وقت خواستم در بيست سالگي متولد شومانگار فرصت براي حادثهاز دست رفته است از ما گذشته است که کاري کنيمکاري که ديگران نتوانند فرصت براي حرف زياد استاما اما اگر گريسته باشي…آه… مردن چقدر حوصله مي‌خواهدبي‌آنکه در سراسر عمرت يک روز، يک نفسبي‌حس مرگ زيسته باشي! انگار اين سال‌ها که مي‌گذردچندان که لازم است ديوانه نيستماحساس مي‌کنم که پس از مرگ عاقبتيک روز ديوانه مي‌شوم!شايد براي حادثه بايدگاهي کمي عجيب‌تر از اين باشمبا اين همه تفاوت احساس مي‌کنم که کمي بي‌تفاوتيبد نيست حس مي‌کنم که انگارنامم کمي کج است و نام خانوادگي‌ام، نيزاز اين هواي سربي خسته استامضاي تازه من ديگرامضاي روزهاي دبستان نيست اي کاشآن نام را دوباره پيدا کنم اي کاش آن کوچه را دوباره ببينم آنجا که ناگهانيک روز نام کوچکم از دستم افتادو لابه‌لاي خاطره‌ها گم شد آنجا کهيک کودک غريبه با چشم‌هاي کودکي من نشسته استاز دور لبخند او چقدر شبيه من است!آه اي شباهت دور! اي چشم‌هاي مغرور!اين روزها که جرأت ديوانگي کم است بگذار باز هم به تو برگردم!بگذار دست کم گاهي تو را به خواب ببينم!بگذار در خيال تو باشم بگذار…بگذريم! اين روزهاخيلي براي گريه دلم تنگ است!

magmagf
02-08-2007, 02:08
اشهد ان: اي صنم (!)، شعر تو را گفته خدا !!
اشهد ان: اين غزل، خيلي خيلي ماهه دادا

سلام بر عاكفان حريم دل :20:

فرانك خانم، شما مي‌دونيد شاعر اين شعر كيه؟ خيلي حال نموديم باهاش. واقعاً جالب‌انگيزناك بيد.

ما برفتيم.
در پناه حق پاينده باشيد :11:

پي‌نوشت:اين پست حاوي مشاعره نيست.

خودم هم شعر رو دوست دارم
ریتمش جالبه
اما نمی دونم از کیه:41:

magmagf
02-08-2007, 02:10
از خانه برون آمد گمشد دل دیوانه
دست که بیفتد او، او را که برد خانه
ترسم که پری رویی او را ببرد سویی
در حلقه گیسویی او را بکشد شانه
چون شایعه می پیچد راز دل من هر جا
تا چشم زنم بر هم دل هست و صد افسانه
صد بار به وی گفتم با دیده نشو همدم
صد چاک گریبان را دید او همه دزدانه

mohammad99
02-08-2007, 02:12
سوختمو سوختم و ساختم
هرچي داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز مي شناختم
آخه عشق يعني شکستن
عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابه
که از سکوت خويش مردن................

sise
02-08-2007, 02:13
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

بیت دوم چقدر قشنگه

saye
02-08-2007, 02:17
گرگ هاري شده ام
هرزه پوي و دله دو
شب درين دشت زمستان زده ي بي همه چيز
مي دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهايم چو دو كانون شرار
صف تاريكي شب را شكند
همه بي رحمي و فرمان فرار
گرگ هاري شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
كرده چون شعله ي چشم تو سياه
تو چه آسوده و بي باك خزامي به برم
آه ، مي ترسم ، آه
آه ، مي ترسم از آن لحظه ي پر لذت و شوق
كه تو خود را نگري
مانده نوميد ز هر گونه دفاع
زير چنگ خشن وحشي و
خونخوار مني
پوپكم ! آهوكم
چه نشستي غافل
كز گزندم نرهي ، گرچه پرستار مني
پس ازين دره ي ژرف
جاي خميازه ي جاويد شده ي غار سياه
پشت آن قله ي پوشيده ز برف
نيست چيزي ، خبري
ور تو را گفتم چيز دگري هست ، نبود
جز فريب دگري
من ازين غفلت
معصوم تو ، اي شعله ي پاك
بيشتر سوزم و دندان به جگر مي فشرم
منشين با من ، با من منشين
تو چه داني كه چه افسونگر و بي پا و سرم ؟
تو چه داني كه پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني ، چه نيازي ، چه غمي ست ؟
يا نگاه تو ، كه پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمي ست
در دم اين نيست ولي
در دم اين است كه من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم
پوپكم ! آهوكم
تا جنون فاصله اي نيست از اينجا كه منم
مگرم سوي تو راهي باشد
چون فروغ نگهت
ورنه ديگر به چه كار آيم من
بي تو ؟ چون مرده ي چشم سيهت
منشين اما با من ، منشين
تكيه بر من مكن ، اي پرده ي طناز حرير
كه شراري شده ام
پوپكم ! آهوكم
گرگ هاري شده ام

...

mohammad99
02-08-2007, 02:19
من که ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسد
نوبت خاموشي من سهل و آسان مي رسد
من که ميدانم مرگ ويرانگرچه بي رحم و شتابان مي رسد
من که میداتم به دنیا اعتباری نیست
بين مرگ وآدمي قول و قراري نيست
پس ....پس...بدرود

sise
02-08-2007, 02:20
شعری ندارم:41:
من رفتم
شب خوش

magmagf
02-08-2007, 02:24
من که ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسد
نوبت خاموشي من سهل و آسان مي رسد
من که ميدانم مرگ ويرانگرچه بي رحم و شتابان مي رسد
من که میداتم به دنیا اعتباری نیست
بين مرگ وآدمي قول و قراري نيست
پس ....پس...بدرود


ديدم كه از جماعت ياران نيمه راه
حتي براي طعنه زدن ‘ هيچ كس نبود
در ‘ باز بود و وسعت پرواز ‘ دل فريب
اما مجال پر زدنم از قفس نبود
سوزانده بود روح مرا ̕هرمي از عطش
از جام چشم هاي تو يك جرعه بس نبود

شب خوش اقا جلال

saye
02-08-2007, 02:28
در نخستین ساعت شب،
این چراغ رفته را خاموش تر کن
من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
راهبردم را به خوبی می شناسم، خوب می دانم
من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند
وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر
دیرگاهی هست می خوانم.
در بطون عالم اعداد بیمر
در دل تاریکی بیمار
چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته
که بزور دستهای ما به گرد ما
می روند این بی زبان دیوارها بالا.
...

mohammad99
02-08-2007, 02:33
از تو بايد مي گذشتم ولي افسوس نتونستم
تو عروسک بودي و من آخر قصه دونستم
تو وجود خالي تو جز دروغ هيچي نديدم
کاش مي شد به اين حقيقت پيش از اينها مي رسيدم
سوختمو سوختم و ساختم
هرچي داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز مي شناختم
آخه عشق يعني شکستن
عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابه
که از سکوت خويش مردن

saye
02-08-2007, 02:38
نه چراغ چشم گرگي پير
نه نفسهاي غريب كارواني خسته و گمراه
مانده دشت بيكران خلوت و خاموش
زير باراني كه ساعتهاست مي بارد
در شب ديوانه ي غمگين
كه چو دشت او هم دل افسرده اي دارد
در شب ديوانه ي غمگين
مانده دشت بيكران در زير باران ، آهن ، ساعتهاست
همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت دلگير
نه صداي پاي اسب رهزني تنها
نه صفير باد ولگردي
نه چراغ چشم گرگي پير
...

mohammad99
02-08-2007, 02:41
همه رفتند کسي دور و برم نيست
چنين بيکس شدن در باورم نيست

نگار من رفتي تو از کنار من
واي از من و اين دل بيقرار من
رحمي کن اي خدا به روزگار من
دل ناگرونم که ز يادت برم
نميره اين غصه ديگه از سرم
يادم بمون اي مهربون
يه وقت نشي نامهربون

همه رفتند کسي با ما نموندش
کسي خط دل ما را نخوندش
همه رفتند ولي اين دل مارا
همون که فکر نميکرديم سوزوندش
همون که فکر نميکرديم نموندش ...
ديدي رفت و دل مارو سوزوندش
....ديدي عشقي نبود در تار و پودش .
.. ديدي گفت عاشقه .عاشق نبودش

saye
02-08-2007, 02:44
شايد اي خستگان وحشت دشت !
شايد اي ماندگان ظلمت شب !

در بهاري كه مي رسد از راه ،
گل خورشيد آرزوهامان ،
سر زد از لاي ابرهاي حسود .

شايد اكنون كبوتران اميد ،
بال در بال آمدند فرود ...

پيش پاي سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود

به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !
...

mohammad99
02-08-2007, 02:46
يه روز ديدم يه بلبلي اومد توباغچه ي خونم
چه چهي زد اومد نشست کنار گلبرگ خونم
تکون تکون ميخوردو بعد رفت و اومد با سوز ودرد
ديدم با گلبرگم ميگفت ميخوام تورو با خوب و بد
ساده و بي ريا بگم ميخوام تورو دوستت دارم
باورنميمني چقدر قدر خدا دوستت دارم
گلبرگ پاک وخوش خيال فکر کرد عوض شده زمون
گذشت وچندروزبعدازاون رفتم بپرسم حالشون
ديدم گلم پجمرده بود بيچاره رنگش رفته بود
زود فهميدم که بلبل آرزوهاشو برده بود
گل رنگ بلبل رو مي ديددروغ و نيرنگش نديد
تاگل قشنگ بوداون نشست ازش که خسته شد پريد

saye
02-08-2007, 02:51
به چشمان پريرويان اين شهر
به صد اميد مي بستم نگاهي
مگر يك تن ازين ناآشنايان
مرا بخشد به شهر عشق راهي
به هر چشمي به اميدي كه اين اوست
نگاه بي قرارم خيره مي ماند
يكي هم زينهمه نازآفرينان
اميدم را به چشمانم نمي خواند
غريبي بودم و گم كرده راهي
مرا با خود به هر سويي كشاندند
شنيدم بارها از رهگذران
كه زير لب مرا ديوانه خواندند
ولي من چشم اميدم نمي خفت
كه مرغي آشيان گم كرده بودم
زهر بام و دري سر مي كشيدم
به هر بوم و بري پر مي گشودم
اميد خسته ام از پاي نشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ديدار و پرهيز
رسيدم عاقبت آنجا كه او بود
دو تنها و دو سرگردان دو بي كس
ز خود بيگانه از هستي رميده
ازين بي درد مردم رو نهفته
شرنگ نا اميدي ها چشيده
دل از بي همزباني ها شكسته
تن از نامهرباني ها فسرده
ز حسرت پاي در دامن كشيده
به خلوت سر به زير بال برده
دو تنها دو سرگردان دو بي كس
به خلوتگاه جان با هم نشستند
زباني بي زباني را گشودند
سكوت جاوداني را شكستند
ميپرسيد اي سبكباران مي پرسيد
كه اين ديوانه از خود بدر كيست
چه گويم از كه گويم با كه گويم
كه اين ديوانه را از خود خبر نيست
به آن لب تشنه مي مانم كه ناگاه
به دريايي درافتد بي كرانه
لبي از قطره آبي تر نكرده
خورد از موج وحشي تازيانه
مي پرسد اي سبكباران مپرسيد
مرا با عشق او تنها گذاريد
غريق لطف آن دريا نگاهم
مرا تنها به اين دريا سپاريد
...

mohammad99
02-08-2007, 02:52
دريغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدايی بر کرام و نشد

هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

saye
02-08-2007, 02:56
در پرده رنگين تزوير
با نغمه نيرنگ تقدير
چون هفته ها و ماه ها و قرن ها پيش
اين آدمك هاي ملول بي گنه را
هر جا به هر سازي كه ميخواهي برقصان
تو مانده اي با اين همه رنگ
من ميروم با آخرين حرف
اي خيمخ شب باز
در غربت غمگين و دردآلود اين خاك
آزاده اي زنداني تست
قرباني قهر خدا نامش محبت
زنجير از پايش جدا كن
او را چو من از دام تزويرت رها كن
همراه اين آزرده درد آشنا كن
...

mohammad99
02-08-2007, 02:57
نمی‌ترسی ز آه آتشينم
تو دانی خرقه پشمينه داری

به فرياد خمار مفلسان رس
خدا را گر می‌دوشينه داری

magmagf
02-08-2007, 03:13
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره

mohammad99
02-08-2007, 03:16
همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
رند را آب عنب ياقوت رمانی بود

گر چه بی‌سامان نمايد کار ما سهلش مبين
کاندر اين کشور گدايی رشک سلطانی بود

magmagf
02-08-2007, 03:18
دل گم کرده خودرا
که ویران گشته از دوری
چگونه درتوآمیزم
چگونه از توپس گیرم
ولی آن دل من کو؟
چرارفت آنهمه شادی
چراغم در تن ماشد
چراهرگونه توهین است
به امثال من وماشد؟

mohammad99
02-08-2007, 03:20
اهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر اش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور برش هاله ای سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول می خورد

هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست

در ختم خویش هم به سر کار خویش بود

بیچاره مادرم!



او مرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت

اقوامش امدند پی سر سلامتی

یک ختم هم گرفته شد پر بدک نبود

بسیار تسلیت که به من عرضه داشتند

لطف شما زیاد

اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:

این حرف ها برای تو مادر نمی شود.





.......

تنها مریض خانه، به امید دیگران

یک روز هم خبر:"که بیا او تمام کرد"

در یاچه هم به حال من از دور می گریست

تنها طواف دور ضریح و یکی نماز

یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید

مادر به خاک رفت





این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور

یک قطره اشک مزد همه ی زجرهای او







اینده بود و قصه ی بی مادری من

نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ

من میدویدم از وسط قبر ها برون

او بود و سر به ناله بر اورده از مغاک

.....





یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان

می امد و به مغز من اهسته می خلید

"تنها شدی پسر"

magmagf
02-08-2007, 03:32
دیوارهای دانشگاه را بلندتر از
دیوارهای زندان ساخته بودند
حق داشتند
نگهبانی از فكرها خیلی دشوارتر
از نگهبانی از جرم است

mohammad99
02-08-2007, 03:36
تويی آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس
ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عيار زر خالص نشناسد چو محک

magmagf
02-08-2007, 03:41
کوچه ای و من دوباره از تو خواهش می کنم
تو می روی و رد پایت را نوازش می کنم
گفتم شبی تکلیف چشمم را مشخص کن و تو
گفتی صبوری کن که دارم آزمایش می کنم

mohammad99
02-08-2007, 03:42
ميگن کلاغ غارغاري تو روچه به باغ درباري دل
سکه نداري دون ميخواي عاشق مهربون ميخواي دل
خوش بوددلم دوستم داري ميگن که توحق نداري
يه دلخوشي داشتم اونم ازم گرفتن اجباري
پيغوم رسيد که اونورا جانيست واسه ي کوچيکترا
آهاي کلاغ ديوونه اينجا جاي بزرگونه
خوش بود دلم يک کسي هست
يه عمر ميشه به پاش نشست
به پاش نشست و مرد براش
غارغاري کرد تو سرسراش
ميگن بايد فرار کنم دلمو آخه چيکار کنم
چه خاکي من بر سر اين تک دل بي قرارکنم هي
پيغوم رسيد که اونورا جانيست واسه ي کوچيکترا
آهاي کلاغ ديوونه اينجا جاي بزرگونه
برو اينورا پيدات نشه کسي عاشق صدات نشه
کورشونبيني هيچکي تا کسي شيفته ي نگات نشه

BKM_MAHDI
02-08-2007, 03:54
هميشه غايب من زخمهارومرحم ميذاره
هميشه غايب منگريه هامو دوست نداره
نكنه يه وقت نياد صداش به دادم نرسه
آينه ها سياه بشه كور بشه چشم ستاره

mohammad99
02-08-2007, 03:57
هركس به تماشايي رفته است به صحرايي ‌

ما را كه تو منظوري خاطر نرود جايي ‌

BKM_MAHDI
02-08-2007, 03:59
يك نفر مياد كه منمنتظر ديدنشم
يك نفر مياد كه من تشنه ي بوييدنشم

mohammad99
02-08-2007, 04:01
من تنگ دلم يا که جهان تنگ شده

تيره بصرم يا افقي رنگ شده

گوش من بي حوصله بد مي شنود بد ميشنود

يا ساز طبيعت خشن آهنگ شده

magmagf
02-08-2007, 09:29
هرچند که بيکام گذشتیم ز هم
چون طعم طرب هنوز در کام منی
آغاز تو بودی ام خوشا آن آغاز
شادا به تو چون غم که سرانجام منی
چون چهره تو هنوز در تاریکی است
ای عشق تو بانوی سیه فام منی

Payan
02-08-2007, 11:44
ياران ره عشق منزل ندارد
كين بحر مواج ساحل ندارد


سلام دوستان خوب هستيد؟
بدون من خوش ميگذره؟
فعلا تا احتمالا هفته بعد

magmagf
02-08-2007, 11:59
در غم فردايم و غافل كه كشت
امشبم انديشه فرداي من

خاكم و دورم ز سر كوي تو
آه كه خاليست ز من جاي من

آن به زيان شهره متاعم كه نيست
هيچ كسي را سر سوداي من

با چو مني دشمني انصاف نيست
دشمن من بس دل تنهاي من

آينه‌ام راز درون مرا
نيك توان ديد ز سيماي من

خار زبون را شرري دوزخ است
كيفرمن بس غم دنياي من

سلام اقا پایان کم پیدا

sensil
02-08-2007, 12:03
نیزار خفته خامش و یك مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تیره آن ضجه می كشد
مهتاب می دود كه ببیند در این میان
مرغك میان پنجه وحشت چه می كشد

magmagf
02-08-2007, 12:07
در عرصه انديشه من با كه توان گفت
سرگشته چه فريادي و خونين چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد كه دانست كه اين مرد چه مردي است

sensil
02-08-2007, 12:30
تو آمدی ز دورها و دورها
زسرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
زعاجها زابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها...

magmagf
02-08-2007, 14:09
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر
تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر
تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای
این بارم از زمین و زمان دورتر ببر

mohammad99
02-08-2007, 19:05
رفتي حالا به کي بگم خيلي دلم تنگه برات؟؟؟؟

مي خوام يه بار ببينمت سر بذارم رو شونه هات

دوست داشتم با گلاي سرخ مي اومدم به ديدنت

نه اينکه با رخت سياه ،چشماي سرخ ببينمت

گل و پرپر مي کنم سر مزارت

تا ابد بارونيه چشماي يارت

رفتي و افسوس و نموند تو در دل خاک

از تو يادگاريه چشماي نمناک

پاييز غريب و بي رحم اون همه برگ مگه کم بود؟؟؟

گل من رو چرا چيدي؟؟؟ گل من دنياي من بود

گلمو ازم گرفتي تک و تنهام زير بارون

حالا که نيستي کنارم مي ذارم سر به بيابون

هنوزم بارون مي باره تو مياي انگار که من

خودتم بهتر مي دوني مثل بارونم مي بارم

پاييز غريب و بي رحم اون همه برگ مگه کم بود؟؟؟

گل من رو چرا چيدي؟؟؟ گل من دنياي من بود

persian365
02-08-2007, 19:51
. در این سکوت سنگین سایه ها
. روحم در کوچکی جسمم گشته اسیر
. این طپش های قلب من
. بسته پایم را در هر مسیر
. من صدای ناله هایم را می شنوم
. که به تکرار وخمو
. ........

sensil
02-08-2007, 19:53
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

mohammad99
02-08-2007, 20:14
بگذار سر به سينه من تا که بشنوي
آهنگ اشتياق دلي دردمند را
شايد که بيش از اين نپسندي به کارعشق
آزار اين رميده سردر کمند را
بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست عشق کدام است غم کجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمريست در هواي تو از آشيان جداست
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرمتر بتاب
دلتنگم آنچنانکه اگر بينمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شايد که جاودانه بماني کنار من
اي نازنين که هيچ وفا نيست با منت

hamid_hitman47
02-08-2007, 21:52
تا حالا هزار دفعه پرسیدم
با کدوم ترانه باز جون میگیره
نبض اون حنجره ي فیروزه
میدونم بدون تو فردای من
رنگ خاکستریه دیروزه...

persian365
02-08-2007, 21:59
.هزار بغض و غزل کنج ياد اين مرد است
. و تيرگی جهان از نژاد اين مرد است
. ميان خاطره ها می کشيد درد عشقی را
. هجوم حادثه ها امتداد اين مرد است

mohammad99
02-08-2007, 22:03
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


سلام

boy iran
02-08-2007, 22:20
دوستي

چهار فصلش همه آراستگي است

من چه ميدانستم

هيبت باد زمستاني هست

من چه ميدانستم

سبزه مي پژمرد از بي آبي

سبزه يخ ميزند از سردي دي

من چه ميدانستم

دل هر كس دل نيست

قلبها ز آهن و سنگ

قلبها بي خبر از عاطفه اند....

sensil
02-08-2007, 22:42
دستهایم را در باغچه میكارم
سبز خواهم شد میدانم میدانم میدانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت...

magmagf
02-08-2007, 23:04
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها
به ميداني كه مي بندد پاي شهسواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اين تركتازيها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها

hamid_hitman47
02-08-2007, 23:44
اما خودت که نیستی ببینی همه اش عذاب
مثل سرابه وقتی میخوام دیگه نیستی
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن..


سلام...

Asalbanoo
02-08-2007, 23:44
دوباره از نیستان شکایت خیز مولانا
نی بشکساه نای سینه پر خون را جدا کردند
پس از شصت و سه سرما استقامت در بهاری تلخ
ز انبوه درختان سرو موزون را جدا کردند
به سبکی تازه گفتم از فراق این کهنه درد اما
ز شعرم بی تو پنداری که مضمون را جدا کردند

-----------
فرانک خانوم بهتری؟


سلام به همگی

magmagf
03-08-2007, 00:04
دوديست رؤياي شما ـ حتي نفس هاي شما
روشن اجاق ما مباد از آتش سيگارتان
ما خود به كار خود رويم همداستان خود شويم
در حلقه ما كار نيست با اندك و بسيارتان
شاخ گل برف آوريد عرض بهاران مىبريد
خون مىخورد دلتنگي‌ام از غنچه منقارتان
ما عاشقيم و درگذر نونو در آييم از سفر
آيينه شرم آوريم در نوبت ديدارتان

سلام به همه

اره عزیزم مرسی خیلی بهتر شدم

Asalbanoo
03-08-2007, 00:07
نگفتیم و گذشت آنقدر تا احساسمان دق کرد
و در ما اشتیاق گفتن از ناگفتنی ها مرد
و شاعر مثل یک تصویر در قاب معما بود
که تنها آمد وتنها تماشا کرد و تنها مرد

magmagf
03-08-2007, 00:45
دستاني سرگردان دكمه هاي پيراهنت بود
مچم را گرفتي
بگذار بدانم روي سينه ات / عكس كدام پري حك شده
ديشب / ستاره ات سوسو نمي زد
مچم را خواباندي
مردي !؟
قلبم را بلند كن
بي حصار خواهم بود

Asalbanoo
03-08-2007, 00:47
در دروازه های شهر ما شد ناگهان بسته
و مردم را ز حیرت بازو از وحشت دهان بسته
کدامین معجزه بیهوده شال حاجت خود را
زمین دلشکسته بر ضریح آسمان بسته
حنایش پیش ما رنگی ندارد مرگ از ما نیست
یقین این افترا زندگی بر ریش مان بسته
نمی خواهد به دنبال امیر قافله باشی
همیشه تا بجنبی بار خود را کاروان بسته
تهمتن هم نمی فهمد که تو فرزند ایرانی
خدا را شکر کن مادر به بازویت نشان بسته

saye
03-08-2007, 01:30
وقتي كه روز آمده ، اما نرفته شب
صياد پير ، گنج كهنسال آزمون
با پشتواره اي و تفنگي و دشنه اي
ناشسته رو ، ز خانه گذارد قدم برون
جنگل هنوز در پشه بند سحرگهان
خوابيده است ، و خفته بسي راز ها در او
اما سحر ستاي و سحرخيز مرغكان
افكنده اند و لوله ز آوزها دراو
تا وحش و طير مردم اين شهر سبزپوش
ديگر ز نوشخواب سحر چشم وا كنند
مانند روزهاي دگر ، شهر خويش را
گرم از نشاط و زندگي و ماجرا كنند

پر جست و خيز و غرش و خميازه گشت باز
هان ، خواب گويي از سر جنگل پريده است
صياد پير ، شانه گرانبار از تفنگ
اينك به آستانه ي جنگل رسيده است
آنجا كه آبشار چو آيينه اي بلند
تصوير ساز روز و شب جنگل است و كوه
كوهي كه سر نهاده به بالين سرد ابر
ابري كه داده پيكره ي كوه را شكوه
صياد :
وه ، دست من فسرد ، چه سرد است دست تو
سرچشمه ات كجاست ، اگر زمهرير نيست ؟
من گرچه پير و پوده و كم طاقتم ، ولي
اين زهر سرد سوز تو را هم نظير نيست
همسايه ي قديمي ام ! اي آبشار سرد
امروز باز شور شكاري ست در سرم
بيمار من به خانه كشد انتظار من
از پا فتاده حامي گرد دلاورم
اكنون شكار من ، كه گورني ست خردسال
در زير چتر ناروني آرميده است
چون شاخكي ز برگ تهي بر سرش به كبر
شاخ جوان او سر و گردن كشيده است
چشم سياه و خوش نگهش ، هوشيار و شاد
تا دوردست خلوت كشيده راه
گاه احتياط را نگرد گرد خويش ، ليك
باز افكند به منظر دلخواه خود نگاه
تا ظهر مي چمد خوش و با همگان خويش
هر جا كه خواست مي چرد و سير مي شود
هنگام ظهر ، تشنه تر از لاشه ي كوير
خوش خوش به سوي دره ي سرازير مي شود
آنجا كه بستر تو ازين تنگناي كوه
گسترده تن گشاده ترك بر زمين سبز
وين اطلس سپيد ، تو را جلوه كرده بيش
بيدار و خواب مخمل پر موج و چين سبز
آ’د شكار من ، جگرش گرم و پر عطش
من در كمين نشسته ، نهان پشت شاخ و برگ
چندان كه آب خورد و سر از جوي برگرفت
در گوش او صفير كشيد پيك من كه : مرگ
آن ديگران گريزان ، لرزان ، دوان چو باد
اما دريغ ! او به زمين خفته مثل خاك
بر دره عميق ، كه پستوي جنگل است
لختي سكوت چيره شود ، سرد و ترسناك
ز آن پس دوباره شور و شر آغاز مي شود
گويي نه بوده گرگ ، نه برده ست ميش را
وين مام سبز موي ، فراموشكار پير
از ياد مي برد غم فرزند خويش را
وقتي كه روز رفته ولي شب نيامده
من ، خسته و خميده و خرد و نفس زنان
با لاشه ي گوزن جوانم ، رسم ز راه
واندازمش به پاي تو ، آلوده همچنان
در مرمر زلال و روان تو ، خرد خرد
از خون و هر پليدي بيرون و اندرون
مي شويمش چنان كه تو ديدي هزار بار
وز دست من چشيدي و شستي هزار خون
خون كبود تيره ، از آن گرگ سالخورد
خون بنفش روشن از آن يوز خردسال
خون سياه ، از آن كر و بيمار گور گر
خون زلال و روشن ، از آن نرم تن غزال
همسايه ي قديمي ام ، اي آبشار سرد
تا باز گردم از سفر امروز سوي تو
خورشيد را بگو به دگر سوي ننگرد
س از بستر و مسير تو ، از پشت و روي تو
شايد كه گرمتر شود اين سرد پيكرت
هان ، آبشار ! من دگر از پا فتاده ام
جنگل در آستانه ي بي مهري خزان
من در كناره دره ي مرگ ايستاده ام
از آخرين شكار من ، اي مخمل سپيد
خرگوش ماده اي كه دلش سفت و زرد بود
يك ماه و نيم مي گذرد ، آوري به ياد؟
آن روز هم براي من آب تو سرد بود
ديگر ندارد رخصت صيد و سفر مرا
فرزند پيل پيكر فحل دلاورم
آن روز وه چه بد شد او هم ز كار ماند
بر گرده اش سوار ، من و صيد لاغرم
مي شست دست و روي در آن آب شير گرم
صياد پير ، غرقه در انديشه هاي خويش
و آب از كنار سبلتش آهسته مي چكيد
بر نيمه پوستينش ، و نيز از خلال ريش
تر كرد گوشها و قفا را ، بسان مسح
با دست چپ ، كه بود ز گيلش نه كم ز چين
و آراسته به زيور انگشتري كليك
از سيم ساده ي حلقه ، ز فيروزه اش نگين
مي شست دست و روي و به رويش هزار در
از باغهاي خاطره و ياد ، باز بود
هماسه ي قديمي او ، آبشار نيز
چون رايتي بلورين در اهتزاز بود

ز آن نرم نرم نم نمگ ابر نيمشب
تر گونه بود جنگل و پر چشمك بلور
وز لذت نوازش زرين آفتاب
سرشار بود و روشن و پشيده از سرور
چون پر شكوه خرمني از شعله هاي سبز
كه ش در كنار گوشه رگي چند زرد بود
در جلوه ي بهاري اين پرده ي بزرگ
گه طرح ساده اي ز خزان چهره مي نمود
در سايه هاي ديگر گم گشته سايه اش
صياد ، غرق خاطره ها ، راه مي سپرد
هر پيچ و تاب كوچه اين شهر آشنا
او را ز روي خاطره اي گرد مي سترد
اين سكنج بود كه يوز از بلند جاي
گردن رفيق رهش حمله برده بود
يرش خطا نكرد و سر يوز را شكافت
اما چه سود ؟ مردك بيچاره مرده بود
اينجا به آن جوانك هيزم شكن رسيد
همراه با سلام جوانك به سوي وي
آن تكه هيزمي كه ز چنگ تبر گريخت
آمد ، كه خون ز فرق فشاند به روي وي
اينجا رسيده بود به آن لكه هاي خون
دنبال اين نشانه رهي در نوشته بود
تا ديده بود ، مانده زمرگي نشان به برف
و آثار چند پا كه از آن دور گشته بود
اينجا مگر نبود كه او در كمين صيد
با احتياط و خم خم مي رفت و مي دويد ؟
اگه در آبكند در افتاد و بانگ برخاست
صيد اين شنيد و گويي مرغي شد و پريد

ظهر است و دره پر نفس گرم آفتاب
مست نشاط و روشن ، شاد و گشاده روي
مانند شاهكوچه ي زيبايي از بهار
در شهري از بهشت ، همه نقش و رنگ و بوي
انبوه رهگذار در اين كوچه ي بزرگ
در جامه هاي سبز خود ، استاده جا به جا
ناقوس عيد گويي اكنون نواخته است
وين خيل رهگذر همه خوابانده گوشها
آبشخور پلنگ و غزال و گوزن و گور
در قعر دره تن يله كرده ست جويبار
بر سبزه هاي ساحلش ، اكنون گوزنها
آسوده اند بي خبر از راز روزگار
سيراب و سير ، بر چمن وحشي لطيف
در خلعت بهشتي زربفت آفتاب
آسوده اند خرم و خوش ، ليك گاهگاه
دست طلب كشاندشان پاي ، سوي آب
آن سوي جويبار ، نهان پشت شاخ و برگ
صياد پير كرده كمين با تفنگ خويش
چشم تفنگ ، قاصد مرگي شتابناك
خوابانده منتظر ، پس پشت درنگ خويش
صياد :
هشتاد سال تجربه ، اين است حاصلش ؟
تركش تهي تفنگ تهي ، مرگ بر تو مرد
هوم گر خدا نكرده خطا كرده يا نجست
اين آخرين فشنگ تو ... ؟
صياد ناله كرد
صياد :
نه دست لرزدم ، نه دل ، آخر دگر چرا
تيرم خطا كند ؟ كه خطا نيست كار تير
تركش تهي ، تفنگ همين تير ، پس كجاست
هشتاد سال تجربه ؟
بشكفت مرد پير
صياد :
هان ! آمد آن حريف كه مي خواستم ، چه خوب
زد شعله برق و شرق ! خروشيد تير و جست
نشنيده و شنيده گوزن اين صدا ، كه تير
از شانه اش فرو شد و در پهلويش نشست
آن ديگران گريزان ، لرزان ، دوان چو باد
در يك شتابناك رهي را گرفته پيش
لختي سكوت همنفس دره گشت و باز
هر غوك و مرغ و زنجره برداشت ساز خويش
و آن صيد تير خورده ي لنگان و خون چكان
گم شد درون پيچ و خم جنگل بزرگ
واندر پيش گرفته پي آن نشان خون
آن پير تير زن ، چو يكي تير خورده گرگ
صياد :
تيرم خطا نكرد ، ولي كارگر نشد
غم نيست هر كجا برود مي رسم به آن
مي گفت و مي دويد به دنبال صيد خويش
صياد پير خسته و خرد و نفس زنان
صياد :
دانم اگر چه آخر خواهد ز پا فتاد
اما كجاست فر جوانيم كو ؟ دريغ
آن نيرويم كجا شد و چالاكيم كه جلد
خود را به يك دو جست رسانم به او ، دريغ
دنبال صيد و بر پي خونهاي تازه اش
مي رفت و مي دويد و دلش سخت مي تپيد
با پشتواره اي و تفنگي و دشنه اي
خود را به جهد اين سو و آن سوي مي كشيد
صياد :
هان ، بد نشد
شكفت به پژمرده خنده اي
لبهاي پير و خون سرور آمدش به رو
پايش ولي گرفت به سنگي و اوفتاد
برچيد خنده را ز لبش سرفه هاي او
صياد :
هان ، بد نشد ، به راه من آمد ، به راه من
اين ره درست مي بردش سوي آبشار
شايد ميان راه بيفتد ز پا ولي
اي كاشكي بيفتد پهلوي آبشار
بار من است اينكه برد او به جاي من
هر چند تيره بخت برد بار خويش را
اي كاش هر چه دير ترك اوفتد ز پا
كآسان كند تلاش من و كار خويش را
بايد سريع تر بدوم
كولبار خويش
افكند و كرد نيز تفنگ تهي رها
صياد :
گو تركشم تهي باش ، اين خنجرم كه هست
ياد از جواني ... آه ... مدد باش ، اي خدا

دشوار و دور و پر خم و چم ، نيمروز راه
طومار واشده در پيش پاي او
طومار كهنه اي كه خط سرخ تازه اي
يك قصه را نگشاته بر جا به جاي او
طومار كهنه اي كه ازين گونه قصه ها
بسيار و بيشمار بر او برنوشته اند
بس صيد زخم خورده و صياد كامگار
يا آن بسان اين كه بر او برگذشتند
بس جان پاي تازه كه او محو كرده است
بي اعتنا و عمد به خاشاك و برگ و خاك
پس عابر خموش كه ديده ست و بي شتاب
بس رهنورد جلد ، شتابان و بيمناك
اينك چه اعتناش بدين پير كوفته ؟
و آن زخم خورده صيد ، گريزان و خون چكان ؟
راه است او ، همين و دگر هيچ راه ، راه
نه سنگدل نه شاد ، نه غمگين نه مهربان

ز آمد شد مداوم وجاويد لحظه ها
تك ، بامداد ظهر شد و ظهر عصر تنگ
خميازه اي كشيد و به پا جست و دم نكاند
بويي شنيده است مگر باز اين پلنگ ؟
آري ، گرسنه است و شنيده ست بوي خون
اين سهمگين زيبا ، اين چابك دلير
كز خويش برتري چو نخواهد ز كبر ديد
بر مي جهد ز قله كه مه را كشد به زير
جنگاوري كه سيلي او افكند به خاك
چون كودكي نحيف ، شتر را به ضربتي
پيل است اگر بجويد جز شير ، هم نبرد
خون است اگر بنوشد جز آب ، شربتي
اينك شنيده بويي و گويي غريزه اش
نقشه ي هجوم او را تنظيم مي كند
با گوش برفراشته ، در آن فضا دمش
بس نقش هولناك كه ترسيم مي كند
اكنون به سوي بوي دوان و جهان ، چنانك
خرگوش بيم خورده گريزد ز پيش گرگ
بگشوده سبز دفتر خود تا حكايتي
با خط سرخ ثبت كند ، جنگل بزرگ

كهسار غرب كنگره ي برج و قصر خون
خورشيد ، سرخ و مشتعل و پر لهيب بود
چيزي نمانده بود ز خورشيد تا به كوه
مغرب در آستان غروبي غريب بود
صياد پير ، خسته تر از خسته ، بي شتاب
و آرام ، مي خزيد و به ره گام مي گذاشت
صيدش فتاده بود دم آبشار و او
چل گام بيش فاصله با آرزو نداشت
هر چند خسته بود ولي شاد نيز بود
اكنون دگر بر آمده بود آرزوي او
اين بود آنچه خواسته بود از خدا ، درست
اين بود آنچه داشت ز جان و دل آرزو
اينك كه روز رفته ، ولي شب نيامده
صيدش فتاده است همان جاي آبشار
يك لحظه ي دگر رسد و پاك شويدش
با دست كار كشته ي خود پاي آبشار

ناگه شنيد غرش رعد ز پشت سر
وانگاه ... ضربتي ... كه به رو خورد بر زمين
زد صيحه اي و خواست بجنبد به خود ولي
ديگر گذشته بود ، نشد فرصت و همين
غرش كنان و كف به لب از خشم و بي امان
زانسان كه سيل مي گسلد سست بند را
اينك پلنگ بر سر او بود و مي دريد
او را ، چنانكه گرگ درد گ گوسپند را

شرم شفق پريد ز رخساره ي سپهر
هولي سياه يافت بر آفاق چيرگي
شب مي خزيد پيش تر و باز پيش تر
جنگل مي آرميد در ابهام و تيرگي
اكنون دگر پلنگ كناري لميده سير
فارغ ، چو مرغ در كنف آشيان خويش
ليسد ، مكرد ، مزد ، نه به چيزيش اعتنا
دندان و كام ، يا لب و دور دهان خويش
خونين و تكه پاره ، چو كفشي و جامه اي
آن سو ترك فتاده بقاياي پيكري
دستي جدا ز ساعد و پايي جدا ز مچ
وانگه به جا نه گردني و سينه و سري
دستي كه از مچ است جدا وو فكنده است
بر شانه ي پلنگ در اثناي جنگ چنگ
نك نيمه بازمانده و باد از كفش برد
آن مشت پشم را كه به چنگ آمدش ز جنگ
و آن زيور كليك وي ، انگشتري كه بود
از سيم ساده ، حلقه ، ز فيروزه اش نگين
فيروزه اش عقيق شده ، سيم زر سرخ
اينت شگفت صنعت اكسير راستين
در لابه لاي حلقه و انگشت كرده گير
زان چنگ پشم تاري و تاراندش نسيم
اين آخرين غنميت هشتاد سال جنگ
اكنون به خويش لرزد و لرزاندش نسيم
زين تنگناي حادثه چل گام دورتر
آن صيد تير خورده به خاك اوفتاده است
پوزي رسانده است به آب و گشاده كام
جان داده است و سر به لب جو نهاده است
مي ريزد آبشار كمي دور ازو ، به سنگ
پاشان و پر پشنگ ، روان پس به پيچ و تاب
بر بشن پوستش ز پشنگي كه آب راست
صد در تازه است درخشنده و خوشاب

جنگل غنوده باز در اعماق ژرف شب
گوشش نمي نيوشد و چشمش نمي پرد
سبز پري به دامن ديو سيا به خواب
خونين فسانه ها را از ياد مي برد
...

Asalbanoo
03-08-2007, 12:26
در خشکسال عاطفه چون رود
دلخسته و نومید خواهم مرد
از ذهن جنگل پک خواهم شد
تنهاتر از یک بید خواهم مرد
بستم مبینید اینچنین - فردا
در اوج می بینید خواهم مرد
در انتظار ارجعی هستم
بی خوف و بی تهدید خواهم مرد
تا بعد مرگم شادمان باشید
یک روز قبل از عید خواهم مرد
دور از تویی که دوستت دارم
در غربت و تبعید خواهم مرد
القصه دور از چشم تو یکشب
آرام چون خورشید خواهم مرد

sise
03-08-2007, 17:46
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

زیرکی را دیدم این احوال بین، خندید و گفت:
صعب روزی, بوالعجب کاری، پریشان عالمی

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

mohammad99
03-08-2007, 20:08
يار من آهنگـــــــر است و دم زخوبان مي زند
دم به دم آتـــــــــش به جان مستمندان مي زند
طاقت هجران نــــــــدارد قلب پاکش نازک است
گه به آب و گه به آتــــش گه به سندان مي زند

*-*-*-*

سلام بر پری رویان و مه جبینان!!!

Payan
03-08-2007, 20:47
در دل شب ديده ي بيدار من
گويد آن ياري كه دل را
آرزو...بود
آرزو...بود

سلام عزيزان

mohammad99
03-08-2007, 20:56
دعاي صبح و آه شب کليد گنج مقصود است
بدين راه و روش مي‌رو که با دلدار پيوندي

الا اي يوسف مصري که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندي


پایان الان زیر دمای چند درجه ای؟

Payan
03-08-2007, 21:01
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نميكند
به كوچه سار شب كسي در سحر نمي زند

دماي هوا اينجا خوبه!!! آخه زير كولرم اما بيرون گرمه
حالا اين سوالا چيه مي پرسي؟:18: مگه چي شده؟:46:

mohammad99
03-08-2007, 21:08
در اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي

به شعر حافظ شيراز مي‌رقصند و مي‌نازند
سيه چشمان کشميري و ترکان سمرقندي


هیچی.محض اطلاعات عمومی بود!!

saye
03-08-2007, 21:28
سلامی دوباره
............

ياران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد
كه گفتي
ديگر، زمين، هميشه، شبي بي ستاره ماند.

آنگاه، من، كه بودم
جغد سكوت لانه
تاريك درد خويش،
چنگ زهم گسيخته زه را
يك سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم ميان كوچه مردم
اين بانگ بالبم شررافشان:
(( - آهاي !
از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد!
خون را به سنگفرش ببينيد! ...
اين خون صبحگاه است گوئي به سنگفرش
كاينگونه مي تپد
دل خورشيد
در قطره هاي آن ...))

بادي شتابناك گذر كرد
بر خفتگان خاك،
افكند آشيانه متروك زاغ را
از شاخه برهنه انجير پير باغ ...
(( - خورشيد زنده است !
در اين شب سيا [كه سياهي روسيا
تا قندرون كينه بخايد
از پاي تا به سر همه جانش شده دهن،
آهنگ پر
صلابت تپش قلب خورشيد را
من
روشن تر،
پر خشم تر،
پر ضربه تر شنيده ام از پيش...
از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد!
از پشت شيشه ها
به خيابان نظر كنيد !
از پشت شيشه ها به خيابان
نظر كنيد ! ... ))
از پشت شيشه ها ...

نو برگ هاي
خورشيد
بر پيچك كنار در باغ كهنه رست .
فانوس هاي شوخ ستاره
آويخت بر رواق گذرگاه آفتاب ...
***
من بازگشتم از راه،
جانم همه اميد
قلبم همه تپش .
چنگ ز هم گسيخته زه را
ره بستم
پاي دريچه،
بنشستم
و زنغمه ئي
كه خوانده اي پر شور
جام لبان سرد
شهيدان كوچه را
با نوشخند فتح
شكستم :
(( - آهاي !
اين خون صبحگاه است گوئي به سنگفرش
كاينگونه مي تپد دل خورشيد
در قطره هاي آن ...
از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد
خون را به سنگفرش ببينيد !
خون را به سنگفرش
بينيد !
خون را
به سنگفرش ...))
...

mohammad99
03-08-2007, 21:34
شكست عهد مودت نگار دلبندم ‌

بريد مهر و وفا يار سست‌پيوندم ‌



تطاولي كه تو كردي به دوستي با من ‌
من آن به دشمن خونخوار خويش نپسندم ‌
*/*/*/*/*
السلام علیکما

saye
03-08-2007, 21:51
من به ظلمت گردن نمي نهم
همه جهان را در پيراهن كوچك
روشنت خلاصه كرده ام و ديگر
به جانب آنان باز نمي گردم
...

sise
03-08-2007, 22:04
مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری
به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم

فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی
دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم
رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده
چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

saye
03-08-2007, 22:33
چراغي به دستم، چراغي در
برابرم:
من به جنگ سياهي مي روم.
گهواره هاي خستگي
از كشاكش رفت و آمدها
باز ايستاده اند،
و خورشيدي از اعماق
كهكشان هاي خاكستر
شده را
روشن مي كند.
***
فريادهاي عاصي آذرخش -
هنگامي كه تگرگ
در بطن بي قرار ابر
نطفه مي بندد.
و درد خاموش وار تاك -
هنگامي كه غوره خرد
در انتهاي شاخسار طولاني پيچ پيچ جوانه مي زند.
فرياد من همه گريز از درد بود
چرا كه من، در وحشت انگيز ترين شبها،
آفتاب را به دعائي
نوميدوار طلب مي كرده ام.
***
تو از خورشيد ها آمده اي، از سپيده دم ها آمده اي
تو از آينه ها و ابريشم ها آمده اي.
***
در خلئي كه نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائي نوميدوار طلب كرده بودم.
جرياني جدي
در فاصله دو مرگ
در تهي ميان دو
تنهائي -
[ نگاه و اعتماد تو، بدينگونه است!]
***
شادي تو بي رحم است و بزرگوار،
نفست در دست هاي خالي من ترانه و سبزي است
من برمي خيزم!
چراغي در دست
چراغي در دلم.
زنگار روحم را صيقل مي زنم
آينه ئي برابر آينه ات مي گذارم
تا از تو
ابديتي بسازم.
...

sise
03-08-2007, 22:40
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز

مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز

ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز

بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز

اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر این دل سرگشته خراب انداز

به نیم شب اگرت آفتاب می‌باید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز

مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز

ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز

saye
03-08-2007, 22:51
ز چشمت اگر چه که دورم هنوز
پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
ااگر غصه بارید از ماه و سال
به یاد گرشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا
دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ی دردهایم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نبود
گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام
پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی
من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست
در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه ی پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز
...

TEC
03-08-2007, 23:24
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کانکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد

mohammad99
04-08-2007, 00:39
دلت اي سنگدل بر ما نسوجه عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را در آذر چوب تر تنها نسوجه


سلام

magmagf
04-08-2007, 02:17
پيرزني سپيد موي و چروکيده صورت
با دستاني لرزان و نحيف
اما با سرعت و دقت زياد
چنان مي بافد کلاف زندگي را
که کسي جز او نمي تواند ..
گاهي مي شکافد
و زماني سريعتر مي بافد
هر کسي رنگي دارد
من چه رنگي ام ؟!
اين کلاف بايد مادرم باشد و آن يکي پدرم ! اين حتماً برادرم است ‍
و اينها دوستانم هستند
پس ... کجاست ؟!
نيست ! نيست ! حتماً آن را شکافته است !!
آري ، آن قسمت از کلاف زندگي ام را که تو در آن نقش داشته اي شکافته است
صورتي ، آبي ، قرمز ، سفيد ، زرد ، مشکي ، نارنجي ، بنفش و ... همه رنگها را دارم
...
پيرزن ،، مرا طولاني مباف ..
يا زودتر تمامش کن ..
يا بشکاف تمامش را ..

mohammad99
04-08-2007, 02:19
اي جان جان جان جان ما نامديم از بهر نان برجه گدارويي مکن در بزم سلطان ساقيا
اول بگير آن جام مه بر کفه آن پير نه چون مست گردد پير ده رو سوي مستان ساقيا

سلام

محمد میتغییرد:21:

magmagf
04-08-2007, 03:13
امشب از يادت دو چشم من تر است
چشم من بر هم نيايد تا سحر
با منی هر لحظه از روز و شبم
ای تو رويای همه شب تا سحر

mohammad99
04-08-2007, 03:23
* * *
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شويد گرد
بلبل به زبان پهلوي با گل زرد فرياد همی کند که می بايد خورد

magmagf
04-08-2007, 03:25
در ميان بهانه هاي ساده تو سقوط کردم
و پيش از آنکه زير پايم را خالي کند
من از مرگ تهي شده بودم.
خوب يادت هست بجاي من اعتراف کردي
و آخرين حرف پيش از سقوط در چاه بهانه هاي کودکانه را
تو گفتي:
دست هاي آلوده ات فردا خشک خواهند شد
آن را از روي طناب جمع مي کنم .
جمع کردي
و جاي دستهايم در زندگيت خالي شد.
عادت کرده بودي به آنها‌؛
و من بيزار از آنکه روزي ترا با دستهايم بدين جا بياورم.

mohammad99
04-08-2007, 03:30
من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقيا آن جام جان افزاي را برريز بر جان ساقيا
بر دست من نه جام جان اي دستگير عاشقان دور از لب بيگانگان پيش آر پنهان ساقيا
ناني بده نان خواره را آن طامع بيچاره را آن عاشق نانباره را کنجي بخسبان ساقيا
*-*-**

اواتور رو دقت داری.در راستای ترویج حجاب هستا11

magmagf
04-08-2007, 03:34
از من و نيلي نگاه من مانده تنها كبوتري زخمي
مي‌نويسد تمامي خود را بر ورقهاي دفتري زخمي
بر ضريح زمان زنگاري مي‌نويسم كه باز خوانندش
عشق يعني كبوتري بي‌پر، مرد يعني دلاوري زخمي

به سلامتی اقا محمد

mohammad99
04-08-2007, 03:40
يه روز ديدم يه بلبلي اومد توباغچه ي خونم
چه چهي زد اومد نشست کنار گلبرگ خونم
...
گل رنگ بلبل رو مي ديددروغ و نيرنگش نديد
تاگل قشنگ بوداون نشست ازش که خسته شد پريد

***
سلام

نظرت درباره این تنوع ها چیه

magmagf
04-08-2007, 06:54
باز اومد ابر سياه
خون شد اين دل ما
بچه هاي خوب ده
چوبارو بيرون بيارين زخونه
دلارو يکي کنين باز دوباره
اوناروبه هم ديگه سوار کنين
اگه ديدين قدتون نميرسه
قلاب بگيرين بالا برين
تا اومد فوت بکنه
شمارو جدا کنه
تا اومد سيل بياره شمارو درو کنه
دستارو يکي کنين
چوبارو هوا کنين
اين ور و اون ور ببرين
همه با هم
از ته دل داد بزنيد
از صداي اون نترسيد خاليه
صداشو خفه کنيد
تو چشاش نگاه کنين

به نظرم تنوع تو زندگی لازمه

sise
04-08-2007, 10:15
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش

ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم می‌زنم جوش

چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش

اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش

دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش

دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش

Asalbanoo
04-08-2007, 11:19
سبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویروونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو

---------------

جلال جان کاربر فعال شدی سایه ات سنگین شده

ممد دادا می بینم جنس لطیف می ذاری تو اوتار

sise
04-08-2007, 11:33
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

اختیار دارید مژگان خانوم. زیر پاتونو یه نیگاه کنید ما رو میبینین

Asalbanoo
04-08-2007, 12:07
تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما
ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من من دیگری همانند شما
----------
خواهش می کنم جلال جان..سلام راستی

شوخی کردم

sise
04-08-2007, 12:51
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود


سلام. خوبید؟

magmagf
04-08-2007, 12:56
دورانِ گرم اژدها بودن گذشت و باز
فردا که موسی بازگردد چوب خواهم بود

یا مُرده‌ای جاندار چندی عمر خواهم کرد
یا زنده امّا سال‌ها مصلوب خواهم بود

هرچند آرامم ولی یک صبح مردابی
من باز هم فوّارۀ آشوب خواهم بود

Asalbanoo
04-08-2007, 13:31
درخت هایی که بی اعتنا
به این همه آدم
کنار خیابان لخت می شوند
دوش آب سرد می گیرند
و با گیس های شانه نکرده
خواب های شلوغ می بینند
--------
مرسی به خوبی دوستان
فرانک تنهایی خوش می گذره

Yazz
04-08-2007, 13:50
خواب شلوغ چيه بگو آسايش
نكنه صبح مي‌خواي بري آزمايش

آخه دختر بگير راحت بخواب
بدون قرص آروم شو بعدش بخواب

آخه عسل اي زيبا بانو
خيلي راحت مي‌شه آدمو خوابوند

فقط كافيه كليد مغز رو off كني
بعدش خودتو رو تختت سوار كني

اينه رمزه واسه استراحت ما
منه بدبخت كه كار دارم شبها

magmagf
04-08-2007, 13:52
درخت هایی که بی اعتنا
به این همه آدم
کنار خیابان لخت می شوند
دوش آب سرد می گیرند
و با گیس های شانه نکرده
خواب های شلوغ می بینند
--------
مرسی به خوبی دوستان
فرانک تنهایی خوش می گذره

در من غريبه ايست که ديوار مي کشد
بر هر چه هست پرده ي انكار مي کشد
چون هُرم گُر گرفته ي خورشيد در کوير
هر لحظه تيغ بر تنم انگار مي کشد
مي آيد و ...کنار دلم پرسه مي زند
خطّي شبيه دايره اين بار مي کشد
پس كوچه هاي خاطره را دور مي زند
نقشي ز گريه بر در و ديوار مي کشد
مي خوانَدم دوباره به مهتابي غزل
تا دور دست وادي پندار مي کشد

سلام
می گذره هی:46:

sise
04-08-2007, 14:11
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث

در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلستانان الغیاث

خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث

همچو حافظ روز و شب بی
خویشتن گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



"ث" را غنیمت دانید

Yazz
04-08-2007, 14:32
ثمرة عمرم، يكمي رپ بوده
شايد خوشت نياد، بگي اينا خز بوده

بابا من تو مشاعره با رپ مي‌گم
شايد بخواي منم برات شعر بگم

در دير مغان آمد يارم قدحي در دست
اما چه كنم هرچي كه بگم اون رفته از دست

آره منم شعر فارسي رو از بهر دارم
اما اگه بخواي مي‌تونم همشو از حافظ بگم

ببين اما رپ ايروني داره تازه جون مي‌گيره
اگه فكر قديميه، شعر سنتيه، دله مي‌گيره

فقط بگين، كه نبايد رپ بگيم
اونوقت ياز بيخيال مي‌شه، شما بگين

اگه جواب داري بيا با «و» بگو
منم شعر مي‌گم، پس تو هم جواب بگو

Asalbanoo
04-08-2007, 15:20
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث

دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث

در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلستانان الغیاث

خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث

همچو حافظ روز و شب بی
خویشتن گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث



"ث" را غنیمت دانید


تو اون کوه بلندی که سرتا پا غروره
کشیده سر به خورشید
غریب و بی عبوره

تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام
تو می دونی چی می گم..تو گوش می دی به حرفام

sise
04-08-2007, 18:25
دوستت که می دارم

مرگ هم زیبا می شود

چندان که می توانم

بر سینه ی برهنه ات

سر بگذارم و بمیرم

در قفس را بگشایم

پرنده پر ساید به بال روشن باد

و من در آغوشت به خواب روم ...

magmagf
04-08-2007, 18:41
مرا ديوانه ميخواهي ز خود بيگانه ميخواهي
مرا دلباخته چون مجنون زمن افسانه ميخواهي

شدم بيگانه با هستي زخود بي خودتر از مستي
نگاهم كن نگاهم كن شدم هر آنچه مي خواستي

بكش دل را شهامت كن مرا از غصه راحت كن
شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن

بكن حرف مرا باور نيابي از من عاشقتر
نمي ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم ديگر

mohammad99
04-08-2007, 18:48
رندي ديدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين
نه حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين اندر دو جهان کرا بود زهره اين

سلام

magmagf
04-08-2007, 19:00
نمی گویم
حالا چرا
بهارهای باقی را
به دیدارم بیا
تا بباری
چون ابر
بر ریشه ی انتظار من
تا برویم
چون گیاه
در جنگل نگاه تو

سلام
خوبی محمد جان؟

Yazz
04-08-2007, 19:01
نهال گلشن دل نخل نو رسيدة اوست
بهار عالم جانم خط نو دميدة اوست

زچشم او به نگه كردني گرفتارم
كه از نهفته نگه‌هاي برگزيدة اوست

زشيوه‌هاي خدا آفرين او پيداست
هزار شيوة نيكو كه آفريدة اوست

sise
04-08-2007, 19:02
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

saye
04-08-2007, 19:04
سلام
........
ما نوشتيم و گريستيم
ما خنده كنان به رقص بر خاستيم
ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...
كسي را پرواي ما نبود.
در دور دست مردي را به دار آويختند :
كسي به تماشا
سر برنداشت
ما نشستيم و گريستيم
ما با فريادي
از قالب خود بر آمديم
...

Yazz
04-08-2007, 19:05
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد مي‌دارد که بربنديد محمل‌ها

به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گوي
که سالک بي‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

sise
04-08-2007, 19:08
از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!
فقط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم ...

mohammad99
04-08-2007, 19:11
مو آن محنت کش حسرت نصيبم که در هر ملک و هر شهري غريبم
نه بو روزي که آيي بر سر من بويني مرده از هجرحبيبم

***
قربانتان
(فرانک خانم اقر بخیر
جلالی دومیش چیه دیگه؟


محمد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Yazz
04-08-2007, 19:12
مزار دلي را که تو جانش باشي
معشوقه‌ي پيدا و نهانش باشي

زان مي‌ترسم که از دلازاري تو
دل خون شود و تو در ميانش باشي

جان چيست غم و درد و بلا را هدفي
دل چيست درون سينه سوزي و تفي

mohammad99
04-08-2007, 19:17
يک چند بکودکي باستاد شديم يک چند به استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد از خاک در آمديم و بر باد شديم

دوستان الان نت شلوغه من برم شب بیام

فعلا[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo
04-08-2007, 19:19
من سواد خواندن و نوشتن ندارم
و خواندن تو چقدر دشوار است
بسان کتیبه های هخامنشی
که از بس
میخ حروفشان شده ام
تنبلی چشم گرفته ام و
سرزمین "آریایی" را "ریایی" می بینم
با این همه
معنای عشق اسطوره ای را خوب میدانم
و تهمینه و رودابه ی شاهنامه را هم
اندکی میشناسم
-
ممد دادا نگفتی
جنس لطیف چیه تو اواتارتو

Yazz
04-08-2007, 19:25
واي بر صحرائيان کز شهر بيرون ميرود
بي‌ترحم صيد بندي ناپشيمان قاتلي

سيل اشگ من گر افتد از پي اين کاروان
ز افت طوفان خطر گاهي شود هر منزلي

از بني‌آدم نديدم محتشم مانند تو
وصل را نامستعدي انس را ناقابلي

sise
04-08-2007, 19:37
من سواد خواندن و نوشتن ندارم
و خواندن تو چقدر دشوار است
بسان کتیبه های هخامنشی
که از بس
میخ حروفشان شده ام
تنبلی چشم گرفته ام و
سرزمین "آریایی" را "ریایی" می بینم
با این همه
معنای عشق اسطوره ای را خوب میدانم
و تهمینه و رودابه ی شاهنامه را هم
اندکی میشناسم
-



مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم

نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم

چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم

چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم

فکر کنم آواتار محمد یکی از آثار استاد فرشچیان باشه

mohammad99
04-08-2007, 19:38
ياران موافق همه از دست شدند در پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب در مجلس عمر دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند
*-*-*-*

مژگان جون

مهم اینکه جنس لطیفش محجبس

در راستای اهداف ترویج حجابه!!!

Yazz
04-08-2007, 19:44
دوستان دختر رز توبه ز مستوري کرد
شد سوي محتسب و کار به دستوري کرد

آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنيد
تا نگويند حريفان که چرا دوري کرد

مژدگاني بده اي دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره مخموري کرد

Asalbanoo
04-08-2007, 19:45
دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب مدام نوش و غم دل ببر زیاد
-----

سلام جلال جان و ممد جان
باشه قبول...

sise
04-08-2007, 19:48
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

سلام مژگان خانوم

Yazz
04-08-2007, 19:50
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست

که شنيدي که در اين بزم دمي خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافي زد
پيش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

boy iran
04-08-2007, 20:28
تو را من دوست ميدارم و تو انگار ميداني
نگاه عاشق من را هميشه خوب ميخواني

Yazz
04-08-2007, 20:42
يارب به حق شاه حسين آن شه قتيل
کور است جبرئيل امين زار بر مزار

کاين شور بخش مجلس عاشور را به حشر
ساز از شفاعت نبي و آل کامکار

وز ما به روح او برسان آن قدر درود
کز وي رسانده اي به شهيدان نامدار

sise
04-08-2007, 21:10
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

Asalbanoo
04-08-2007, 21:17
نگفتیم و گذشت آنقدر تا احساسمان دق کرد
و در ما اشتیاق گفتن از ناگفتنی ها مرد
و شاعر مثل یک تصویر در قاب معما بود
که تنها آمد وتنها تماشا کرد و تنها مرد
----------

سلام
جلال جان شما تصنیف
شب به گلستان داریوش رفیعی را دوست دارید؟

sise
04-08-2007, 21:23
من زندگی را دوست دارم ،
ولی از زندگی دوباره می ترسم ...
دين را دوست دارم ،
ولی از کشيشها می ترسم ...
قانون را دوست دارم ،
ولی از پاسبانها می ترسم...
عشق را دوست دارم ،
ولی از زنها می ترسم...
کودکان را دوست دارم،
ولی از آيئنه می ترسم ...
سلام را دوست دارم،
ولی از زبانم می ترسم ...
من می ترسم ،
پس هستم ...!
اينچنين ميگذرد روز و روزگار من ...
من روز را دوست دارم ،
ولی از روزگار می ترسم ...!!!

سلام:
گفتید داریوش رفیعی و دلم گرفت!
آره خیلی قشنگه. زهره هم قشنگه

Asalbanoo
04-08-2007, 21:25
میان بسترم یک جفت پوتین زنانه بود
شبیه آخرین کفشی که در سنگر در می آوردم
هزاران مرد را در پیش چشمم اخته می کردند
زدم خود را ب خواب و حرصشان بدتر در آوردم
طنین آتش آتش ناگهان خواب مرا آشفت
به سختی خویش را زان وضع شرم آور در آوردم
زدم بر آب و آتش تا مگر کاری کنم اما
نه خشک از آتش آوردم برون نه تر در آوردم
میان بیت های سوخته گردیدم و تنها
پلک هشت را از زیر خکستر در آوردم
نشست پشت ر بی سوخته در انتظار آب
دو چشم خویش را از کاسه پشت در در آوردم
مرور خاطرات دور خود را کردم و دیدم
که هر چه خیر دارم از طریق شر درآوردم
نوشتم ی اولی الابصار و سمت واژه های بردم
دو دستی را که از دست دل و دلبر درآوردم
گرفتم مشتی از آن واژه های خیس و پاشیدم
به روی دفتر و یک سینه شعر تر در آوردم
ملایک ایه تطهیر خواندند و من خود را
فرو کردم به اعطینام و از کوثر درآوردم
سپیده سر زد و بانگ مؤذن هوشیارم کرد
گشودم چشم و گویی در حقیقت پر در آوردم
-----------
اخی ببخشید دلتون گرفت

می گم
عشق را دوست دارم ،
ولی از زنها می ترسم

خودتون که اینجوری فکر نمی کنید؟

sise
04-08-2007, 21:32
دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن

زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن

هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن

نه اتفاقا به یاد دوران خاصی افتادم.
شعر از حسین پناهی هست.
ظاهرا منظورش هر گونه تعریف نادرست از عشق بوده.
من؟ کمی چرا:31:

Asalbanoo
04-08-2007, 21:37
صلاح ملک خود را خسروان دانند فرهادا
مشو دلگیر اگر شیرین نمی خواهند کامت را
سپید ایین من خوش باش این خورشیدهای پیر
نیارند آب گردانند برف پشت بامت را
تو را هر کس ننوشد از شراب شعر محروم است
حلالم کن که واجب کرده ام بر خود حرامت را
------------
امیدوارم هرچه سریعتر بیاد سراغتون تا ترستون بریزه

sise
04-08-2007, 21:40
اگر دل ميبری جانا ، روا باشد که دل داری
ميان دلبران الحق ، به دل بردن سزاواری

دلا ديشب چه ميکردی ، تو در کوی حبيب من
الهی خون شوی ای دل ، تو هم گشتی رقيب من ...

ممنون از لطفتون.
شما چی؟ نمیترسید که؟

Asalbanoo
04-08-2007, 21:42
نهالتازه و سرو کهن را تاب طوفان نیست
نمی گویم ببر اما ملایم کن کلامت را
نمی خواهند نه ... بنویس می خواهند و نتوانند
و مجبورند بگذارند بی پاسخ سلامت را
-----------
نه اصلا...به نظرم واقعا دلپذیره
مثل شناور بودن روی امواج اب.توی یک شب مهتابی ..زیر اسمون پر ستاره است

sise
04-08-2007, 21:49
افسوس که بر باد شد و رفت
افسوس که با نگاهی بر باد رفت
افسوس که با کلامی رشته رویا ها پاره شد
افسوس که دست ستمگر باد ریشه هایم را از خاک بر آورد
افسوس که جور زمانه گرد بر چهره ام نگاشت
افسوس ...

چه زیبا و رویایی.
اما بعضی ها تلخ آفریده میشن.

Payan
04-08-2007, 21:51
سر سعدي بخواهد رفتن از دست
همان بهتر كه در پاي تو باشد

سلام دوستان حال شما؟

sise
04-08-2007, 21:55
دروود بر باد
دروود بر ابر
دروود بر بلندای جفا ی روزگار
دروود بر امید

من باد را رام خواهم کرد
ابر را در گریه خود غرق خواهم نمود
زندگی را فارغ از هر بندگی خواهم نمود

من بلندی را پست خواهم کرد
من سیاهی را روشن خوام کرد

عشق را زنده خواهم کرد ... عشق را زنده خواهم کرد ...

به به پایان خان.
کجایید شما؟