مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
دوري مرا اسير شب انجماد كرد
بايد كه التماس به آن شعله زاد كرد
سلام همه خوبيد؟.......
گشتمت نبودي پس كچايي تو پسر؟
mohammad99
24-09-2007, 20:49
يک جرعه می کهن ز ملکي نو به وز هرچه نه می طريق بيرون شو به در دست به از تخت فريدون صد بار خشت سر خم ز ملک کيخسرو به زیر پات رو نگاه کنی.مارو میبینی رفیق!!!
ARYAN-44
24-09-2007, 20:54
واکنون کم شد ناله چو دردم بفزود
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی
دمی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
ARYAN-44
24-09-2007, 20:59
یک ذره زحد خویش بیرون نشود
خودبینان را معرفت افزون نشود
آن فقر که مصطفی بر آن فخر آورد
آنجا نرسی تا جگرت خون نشود
boy iran
24-09-2007, 21:41
در اینجا کس نمی فهمد زبانِ صحبتِ مارا
مگر آیینه دریابد حدیثِ حیرتِ مارا
سزد گر اشکِ لرزان و نگاهِ آرزو گویند
به جانان با زبانِ بی زبانی حالت مارا
نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود
به هم زد دودِ آهِ دل صفای خلوتِ مارا
بهاران خود نمی آید به سوی ما مگر روزی
خزان گلچین کند این باغ های حسرتِ مارا
نمی سازند با این تنگنای عالمِ هستی
بلند است آشیان مرغانِ اوجِ همتِ مارا
سری بر زانوی غم داشتم در کنجِ تنهایی
کمینگاهِ جنون کردی مقامی عزلتِ مارا
از اشتياق من به تو يك ذره كم نشد
چشمت اگرچه ظلم به حقم زياد كرد
سلام..........
آه اي بلور ظرافت در دست بي مهر تهديد
در سنگسار پذيرش آيينه ترد ترديد
در پيچه جبر هر چند گيسويت آرام خفتست
فردا رها مي شود باز در بازي باد با بيد
بر سينه بي قرارت تاب دو نارنج نارس
پيراهنت ابر آذر پوشانده سيماي خورشيد
boy iran
25-09-2007, 11:28
در غرب، خورشيد زمينى هنوز پرتوافكن است
و زير اشعهاش بامهاى شهر مىدرخشند
اينجا زنى سفيدپوش بر درها صليب مىكشد
و آهسته كلاغها را صدا مىكند
ghazal_ak
25-09-2007, 11:49
دیگه بارون نمی باره
دیگه آسمون تو شب هام
یه ستاره هم نداره
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل امد که حالم را گرفت
"ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه می پنداشتیم "
مي دونم يه شب مي آي خاکو چراغون مي کني
شيشه ي عمر شبو مي شکني داغون مي کني
شنيدم وقتي بياي از آسمون گل مي ريزه
کوچه باغا رو پر از بيداي مجنون مي کني
شنيدم وقتي بياي غصه هامون تموم مي شه
قحطي گريه مي آد ، خنده رو ارزون مي کني
آسمون به احترامت پا مي شه به اون نشون
که تو سفره ي زمين خورشيدو مهمون مي کني
دلامون خيلي گرفته س ، شبامون خيلي سياس
مي دونم يه شب مي آي خاکو چراغون مي کني
ghazal_ak
25-09-2007, 12:19
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر ز آنکه چو گردی ز میان برخیزم
معلم گفت
بنویس پاییز
زیباترین
فصل هاست
و ما نوشتیم
بهار بهار بهار
پدر ، این
توصیه ی تو
بود
===
پدربزرگ
پيپي بر لب داشت و
دريايي در دل
او دريايي بود
كه پيپ ميكشيد
دستی دراز شد که نه این دست عشق نیست
دست شکسته ای که به دستم نمیرسد
عشق آسمان تیره و گرداب سنگهاست
تنها ستاره ای که نبود و نشد رصد
عیسی زبان بریده و دوزخ فذاهم است
بایدقبول کرد که مریم گناه ...
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
Mahdi_Shadi
25-09-2007, 16:12
اگر سروي به بالاي تو باشد
نه چون بشن دل آراي تو باشد
وگر خورشيد در مجلس نشيند
نپندارم كه همتاي تو باشد
امشب ، همه اشکم ، همه رشکم ، همه دردم
کو بوسه ی گرمی ، که بجوید دل ِ سردم ؟
رسوا کنمت ، ورنه ز بیتابی ِ دیدار
شب تا به سحر ، با دل ِ رسوا به نبردم
دوری ز من ای گلبن سیراب و ، دل از دور
گلبوسه فشاند به سراپای ِ تو هر دَم
مهتاب تنت ، از دل ِ این بستر ِ خاموش
کی بردمد ، ای جفت ِ سبکسایه که فردم
خاری شد و در جان ِ پشیمان ِ من آویخت
آن شِکوه که پیش ِ تو تنک حوصله کردم
صد چامه فروباردم از طبع زر اندود
گویی به خزان ِ غمت ، آن شاخه ی زردم
خواهم ، که تو را گیرم و شادان بگریزم
آنگونه ، که هرگز نرسد باد به گردم
باغ گنهی ، تو رخ ِ شیرین ِ مرادی
آغوش ِ تو جوید ، دل ِ اندیشه نوردم
ای " وسوسه " ، گر با تو زنم بر سر ِ دلخواه
آتش ِ فِکند ، مهره ی مهر ِ تو به نردم
الهامگر ِ طبع ِ فریدونی و وقت است
کز ناز ِ دگر ، تازه کنی جوشش ِ دردم
ARYAN-44
25-09-2007, 18:40
مرا با روشنائی نیست کاری
که ماندم در سیاهی روزگاری:41:
Mahdi_Shadi
25-09-2007, 19:52
يار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
يار تويي غار تويي خواجه نگه دار مرا
mohammad99
25-09-2007, 20:05
از لعل تو گر يابم انگشتري زنهار
صد ملک سليمانم در زير نگين باشد
غمناک نبايد بود از طعن حسود اي دل
شايد که چو وابيني خير تو در اين باشد
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
mohammad99
25-09-2007, 22:52
تا که باشد وضع ايران اين چنين
کي ببوسم تربت ايران زمين؟
روز خوش را چشم ايراني نديد
بلکه روزي رستمي آيد پديد
***
سلام.خیلی وقت سعادت مشاعره نداشتیم
دیگر زمان زمانه مجنون نیست
فرهاد
در بیستون مراد نمی جوید
زیرا بر آستانه خسرو
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است
سلام
خوب باز مهر شده و سر همه شلوغه
mohammad99
25-09-2007, 23:01
تو کافر دل نمي بندي نقاب زلف و مي ترسم
که محرابم بگرداند غم آن دلستان ابرو
اگرچه مرغ زيرک بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش کرد چشم آن کمان ابرو
اره.جلال هم رفت!!!(پیروز میگفت دیگه خیلی خیلی کم میام)
وقت آرامش نمیدانند در باطن چه بود
چون نهان سازم بدل فریاد پنهانم چو موج
روحم از فهمیدن و غم لحضه ای آرام نیست
روز و شب از گرد باد عشق لرزانم چو موج
mohammad99
25-09-2007, 23:31
جرعه می کهن ز ملکي نو به وز هرچه نه می طريق بيرون شو به
در دست به از تخت فريدون صد بار خشت سر خم ز ملک کيخسرو به
هوای تازه، بارش باران، لحظه های پاک، محیطی به غایت زنده و پویا،
مهربانی خاک، جلوه رنگ و ...
هرآنچه از زیبایی تصور نمایی...
اینها بدون حضورت همچون اجزای یک تابلوی نقاشی است
که من بیرون از صحنه به تماشای آن نشسته ام.
من ناظری بیش نیستم؛
چرا که ...
جای تو خالیست.
من تنها بار دو جفت چشم منتظر را بر دوش می کشم.
من تماشاچی بیش نیستم...
خسته و تا ابد چشم به راه...
mohammad99
25-09-2007, 23:57
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود برسر آتش ميسرم که نجوشم
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمايل تو بديدم نه صبر ماند ونه هوشم
من با شما که تازه به دوران رسیده اید
از درد، از غم کهنم حرف می زنم
از داغها که روی دل من گذاشتید
با دکمه های پیرهنم حرف می زنم
... یادم نبود پیرهنی نیست در تنم
من مرده ام و با کفنم حرف می زنم
mohammad99
26-09-2007, 00:00
من می نه ز بهر تنگدستي نخورم يا از غم رسوايي و مستي نخورم
من می ز براي خوشدلي میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستي نخورم
من و این بغض صدا و کمی شور نگاه پشت یک فریادیم
که تو امروز از آن میگذری
خسته ام بس که شنفتم چه بی آوازم
و چرا مسکوتم
و چرا هیچ ندارم حرفی...
وه چه بی فریادم اه چه بی آوازم
mehraria
26-09-2007, 06:50
من كيم؟ در گوشه اي تنهاترين
عاشقم در عاشقي , رسواترين
يك نگاهت قصه ها گويد, كه هست
ناز چشمت در سخن , گوياترين
نوشتم این چنین نامه به الله
فرستادم دو قبضه سوی درگاه
به نام تو که رحمان و رحیمی
خدای قادر و رب کریمی
منم فرزند آدم، پور حوا
سلامت می کنم من از همين جا
همان آدم که او را آفریدی
ولی از خلقتش خیری ندیدی
از اوّل او به راهی بس خطا رفت
به سوی کشتن و جرم و جفا رفت
ز تو بخشش از او عصیان گري بود
ز تو نرمش از او ويرانگری بود
خدایا از خودم شرمنده هستم
از اینکه ظاهراً من بنده هستم
mehraria
26-09-2007, 06:56
مرا ديدار خوبت آرزو بود
دلم با ياد تو در گفتگو بود
نه پنهاني ز من ,هر جا كه بودم ,
نگاه مهربانت روبرو بود
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید...
mehraria
26-09-2007, 07:09
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه ميخنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله اي بي پناه مي خنديد
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمـه نـای عـراقی هیـچ است
هر چند در احــوال جــهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
boy iran
26-09-2007, 13:18
تو قصه مهاجرت غم ز شهر عشق
تو ماندنی ترین گل خوشبوی میخکی
تنها تو بال عاطفه را ناز ی کنی
تو مهربان ترین گل زیبای پیچکی
تب می کند بدون تو احساس پک عشق
جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند
جز تو چه کس نگاه مرا ناز میکند
Braveheart
26-09-2007, 16:51
دلا شب ها نمينالي به زاري
سر راحت به بالين ميگذاري
تو صاحب درد بودي ناله سر کن
خبر از درد بي دردي نداري
------------
به به ميبينم واقعا جمع عارف مسکلا به آدم روحيه ميده ... بوي ايران يو اشتباهي اينجا نيمدي :دی
يكروز بلند آفتابي
در آبي بيكران دريا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم كه ترا در آب ديدم
در غربت آن جهان بي شكل
گويي كه ترا بخواب ديدم
mohammad99
26-09-2007, 17:41
مه مي پرسند :
چيست در زمزمه ي مبهم اب ؟
چيست در همهمه ي دلکش برگ ؟
چيست در بازي ان ابر سپيد ،
روي اين ابي ارام بلند
که تو را مي برد اينگونه به اعماق خيال ؟
چيست در خلوت خاموش کبوترها ؟
چيست در کوشش بي حاصل موج ؟
چيست در خنده ي جام ؟
که تو چندين ساعت ،
مات و مبهوت به ان مي نگري !؟
- نه به ابر،
نه به اب ،
نه به برگ ،
نه به اين ابي ارام بلند ،
نه به اين خلوت خاموش کبوترها ،
نه به اين اتش سوزنده که لغزيده به جام ،
من به اين جمله نمي انديشم .
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر،
رقص عطر گل يخ را با باد ،
نفس پاک شقايق را در سينه ي کوه ،
صحبت چلچله هل را با صبح ،
نبض پاينده ي هستي را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل ،
همه را مي شنوم ، مي بينم ،
من به اين جمله نمي انديشم !
به تو مي انديشم ،
اي سراپا همه خوبي ،
تک و تنها به تو مي انديشم .
همه وقت ، همه جا
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم .
تو بدان اين را ، تنها تو بدان !
تو بيا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جاي مهتاب به تاريکي شب ها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند .
اينک اين من که به پاي تو درافتادم باز
ريسماني کن از ان موي دراز،
تو بگير، تو ببند !
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو !
قصه ي ابر هوا را تو، تو بخوان !
تو بمان با من تنها تو بمان .
در دل ساغر هستي تو بجوش ،
من همين يک نفس ازجرعه ي جانم باقي ست ،
اخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش !
سلام
Mahdi_Shadi
26-09-2007, 19:49
شم ثلاثه طلبيدم ز ثلاثين لايش
با پدر وجه بگفتا كه ميسّر نشود
(بعيده كسي معني اينو بدونه!!!شعر منسوب به حافظه كه معنيشم خيلي با حاله!!)
دعا کن تا زشب ماهی بر اید
به پیش پای ما راهی بر اید
دل کس را مسوزان بر حذر باش
مبادا از دلی اهی بر اید
دلم
مرد میخواهد
نابینا
خط بریل بداند
فصل به فصل
تنم را بخواند
بازیهای ادبیام را کشف کند
دستش را بگیرم
بازو به بازو
دنیا را برایش تعریف کنم
چشمش شوم
عصایش
و تمام زشتیهای جهان را
برای او
از قلم بیاندازم
میروم اما نمیپرسم ز خویش
ره کجا منزل کجا مقصود چیست؟
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست؟
کسی تو را می خواند که نه رویی برایش مانده که بگوید و نه می تواند بگوید ،
تنها سکوتی را که برایش مانده تقدیم تو می کند و می گوید :
بیا که با شمارش ثانیه ها به انتظارت نشسته ام ...
واژه ها را کنار هم خواهم گذاشت و حرفها را ، تا کلمه ای سازند ،
و کلمه ها را ،
که شاید جمله شود
و شاید معنی شود ...
سلام
کم پیدا شدین!!!!
دیدم که بال گرم نفسهایت
ساییده شد به گردن سرد من
گویی نسیم گمشده ای پیچید
در بوته های وحشی درد من
سلام:
من الان آخر دنیا هستم! کمی برم جلوتر میافتم پایین!
در واقع باید ناپیدا باشم!
Masoud King
26-09-2007, 21:01
اگه میشه یکی شعر پریا از احمد شاملو رو بزاره.
ممنون!!!!!!!!!!!!!!!
هیچَش به هیچ کس شبیه نیست ...
پاییز را از همه فصل ها دوست تر دارد ...
و نگاهش به همه فصلها پاییزیست ...
نه ستارگان را ستاره می بیند
نه زمین را زمین ...
کودکانه شاد است
کودکانه ساده ...
هیچَش به هیچ کس شبیه ...
سلام دوستان
خوبيد همه؟
هنوز پشت همين شيشه ها و لولوها!
هنوز ورد و دعا و كتاب جادوها!
هنوز قصه همان ماجراي تكراري است:
دماغ ها و دهنها و چشم و ابروها
شراب را بده و بي خيال عالم باش
به هيچ جا نرسيدند اين هياهوها
سلام
ممنون شما خوبید؟
یعنی کجا اقا جلال؟
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را زبر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی در یاب
به امیدی که در این ره به خدا میداری
سلام پایان
کجا؟ نمیدونم!!
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز
در سایه کوه باید از دشت گذشت
mohammad99
26-09-2007, 22:21
تمام طول شب از چشم تو سخن گفتم
ستاره نيز در آن شب غزل سراي تو بود
تو سايه وار گذشتي زچشم عمراني
تمام روز به چشمم «بروبياي » تو بود
سلام علیکم
Doyenfery
26-09-2007, 22:24
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز
در سایه کوه باید از دشت گذشت
ترکید تندر , ترق
بین جنوب و شرق
زد آذرخشی برق
اکنون دگر باران جَر جَر بود.
هرچیز و هرجا خیس
هرکس گریزان سوی سقفی , گیرم ازنا کس
یا سوی چتری , گیرم از ابلیس
سرباز جهادم من و از جبهه احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگزار که در مرگ هم افسانه بمیرم
mohammad99
26-09-2007, 23:55
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه ام انديشه فرداست
وجودم از تمناي تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خيالم چون كبوترهاي وحشي مي كند پرواز
رود آنجا كه مي يافتند كولي هاي جادو گيسوش شب را
همان جا ها كه شب ها در رواق كهكشان ها خود مي سوزند
همان جاها كه اختر ها به بام قصر ها مشعل مي افروزند
همان جاها كه رهبانان معبدهاي ظلمت نيل مي سايند
همان جا ها كه پشت پرده شب دختر خورشيد فردا را مي آرايند
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا كه راه خواب من بسته است
همين فردا كه روي پرده پندار من پيداست
همين فردا كه ما را روز ديدار است
همين فردا كه ما را روز آغوش و نوازش هاست
همين فردا همين فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بيدار است
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
دل بي تاب و بي آرام من از شوق لبريز است
به هر سو چشم من رو ميكند فرداست
سحر از ماوراي ظلمت شب مي زند لبخند
قناري ها سرود صبح مي خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور مي بينم كه مي آيي
ترا از دور مي بينم كه ميخندي
ترااز دورمي بينم كه مي خندي و مي آيي
نگاهم باز حيران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خويش خواهم ديد
سرشك اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند
برايم شعر خواهي خواند
تبسم هاي شيرين ترا با بوسه خواهم چيد
وگر بختم كند ياري
در آغوش تو
اي افسوس
سياهي تار مي بندد
چراغ ماه لرزان از نسيم سرد پاييز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بيدار است
راستش این شعر رو تا حالا زیاد گزاشته بودم.ولی هیچ وقت کامل کامل نبود
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود
گذاشته بودم نه گزاشته بودم محمدجان
mohammad99
27-09-2007, 00:07
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضاي خانه كوچه راه
در هوا زمين درخت سبزه آب
در خطوط درهم كتاب
در ديار نيلگون خواب
اي جدايي تو بهترين بهانه گريستن
بي تو من به اوج حسرتي نگفتني رسيده ام
اي نوازش تو بهترين اميد زيستن
در كنار تو
من ز اوج لذتي نگفتني گذشته ام
در بنفشه زار چشم تو
برگهاي زرد و نيلي و بنفش
عطرهاي سبز و آبي و كبود
نغمه هاي ناشنيده ساز مي كنند
بهتر از تمام نغمه ها و سازها
روي مخمل لطيف گونه هات
غنچه هاي رنگ رنگ ناز
برگهاي تازه تازه باز مي كنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها
خوب خوب نازنين من
نام تو مرا هميشه مست مي كند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهاي ناب
نام تو اگر چه بهترين سرود زندگي است
من ترا به خلوت خدايي خيال خود
بهترين بهترين من خطاب ميكنم
بهترين بهترين من
چراغي در افق
خیلی ممنون قظل خانوم که بحم یادعاور شدید!!!من از دران ابطداعی مشکل دیکطه داشته ام.:21:
مانده بر ساحل
قايقي ريخته شب بر سر او،
پيكرش را ز رهي ناروشن
برده در تلخي ادراك فرو.
هيچكس نيست كه آيد از راه
و به آب افكندش.
باريكلا پسر خوب
از فردا روزي چند بار الفبا رو بنويس تا ديكتت خوب شه
mohammad99
27-09-2007, 00:17
شب تلخي به جانم آتش افروخت
دلم در سينه طبل مرگ مي كوفت
تنم از سوز تب چون كوره مي سوخت
ملال از چهره مهتاب مي ريخت
شرنگ از جام مان لبريز ميشد
به زير بال شبكوران شبگرد
سكوت شب خيال انگيز مي شد
چه ره گم كرده اي در ظلمت شب
كه زار و خسته واماند ز رفتار
ز پا افتاده بودم تشنه بي حال
به جنگ اين تب وحشي گرفتار
تبي آنگونه هستي سوز و جانكاه
كه مغز استخوان را آب مي كرد
صداي دختر نازك خيالم
دل تنگ مرا بي تاب مي كرد
بابا لالا نكن فرياد ميزد
نمي دانست بابا نيمه جان است
بهار كوچكم باور نمي كرد
كه سر تا پاي من آتش فشان است
مرا مي خواست تا او را به بازي
چو شب هاي دگر بر دوش گيرم
برايش قصه شيرين بخوانم
به پيش چشم شهلايش بميرم
بابا لالا نكن مي كرد زاري
بسختي بسترم را چنگ مي زد
ز هر فرياد خود صد تازيانه
بر اين بيمار جان آهنگ مي زد
به آغوشم دويد از گريه بي تاب
تن گرمم شراري در تنش ريخت
دلش از رنج جانكاهم خبر يافت
لبش لرزيد و حيران در منآويخت
مرا با دست هاي كوچك خويش
نوازش كرد و گريان عذر ها گفت
به آرامي چو شب از نيمه بگذشت
كنار بستر سوزان من خفت
شبي بر من گذشت آن شب كه تا صبح
تن تبدار من يكدم نياسود
از آن با دخترم بازي نكردم
كه مرگ سخت جان همبازيم بود
بهترين بهترين من
خانوم معلم .بدون سر مشق بلد نیستم.
اجازه ما از دبیرستان رفتیم مدرسه!!!
ARYAN-44
27-09-2007, 00:18
نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ
نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن
مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم
ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن
هزار مسله در دفتر حقیقت بود
ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن
نه پر مرغي هواي صاف را مي سود
نه صداي پاي من همچون دگر شب ها
ضربه اي بر ضربه مي افزود.
تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
فعلا وقت ندارم
ميگم يكي از شاگردام باهات كار كن بلكه يه فرجي بشه
یادی از من کن و فرخنده وجودی را ساز
که ز دوری تو عمری نگرانست بیا
دیگر این گردش روز و شب و طی گشتن عمر
بی تو سنگین شده چون بار گرانست بیا
mohammad99
27-09-2007, 00:38
يا، شب برفي،
پيش آتش ها نشستن،
دل به روياهاي دامن گير و گرم شعله بستن...
آري، آري، زندگي زيباست.
زندگي آتشگهي ديرينه پا برجاست.
گر بيفروزيش، رقصه ي شعله اش در هر کران پيداست.
ور نه خاموش است و خاموشي گناه ماست
خدا خیرت بده.ایشالله وزیر اموزش پرورش شی
راستی قضیه این سه تا پسته چیه؟
تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش
بي صدا از پا درآمد پيكر ديوار:
حسرتي با حيرتي آميخت.
اين سه تا پستم دادم دلت نشكنه
شكوندن دل بچه شگون نداره
mohammad99
27-09-2007, 00:51
تو که تازه رسيدي از گرد راه،
تو که تازه به دل ما رسيدي،
تو چه جوري ما رو ديوونه ديدي؟
تو چه جور نقشه برامون کشيدي؟
عمريه که عاشق خدائيه اين دل ما،
اخر خط و باز فدائيه اين دل ما،
تو يکي بيا و از پشت ديگه خنجرش نزن،
ذوالفقار عشقتو تو يکي بر سرش نزن،
دل ما رو تو ديگه در به در اين در و اون درش نکن،
گل ما رو به خزوونه ،
تو با عشقت ديگه پرپرش نکن،
بيچاره خوش باور و ساده و پاکه دل ما،
واسه يه ذره وفا عمري هلاکه دل ما،
بيا با ما تو يکي از ته دل يار بشو،
راستس راستي بيا با ما عمري گرفتار بشو،
نکنه هوس گري بوم دلت رو بگيره؟
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دا بميره؟
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت گوچ و نداريم!
سر به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار،
يه باري از دوشم بگير،مشکل رو مشکلم نذار!
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت کوچ و نداريم!
***
اجازه خانم معلم میگفتن پشت سر مسافر گریه شگون نداره.دل ما که شکسته خداییه بابا(یالان دنیا)
مادر همیشه میگوید
هنگام تولد
روی پیشانیی من نوشته بود :
با احتیاط !
شکستنیست
mohammad99
27-09-2007, 01:11
تا فضل و مقامات و کرامات تو دیدم
بیزارم از این فضل و مقامات حریری
بیگاه شد این عمر ولیکن چو تو هستی
در نور خدایی چه به گاهی و چه دیری
اندازه معشوق بود عزت عاشق
ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری
زیبایی پروانه به اندازه شمع است
آخر نه که پروانه این شمع منیری
شمس الحق تبریز از آنت نتوان دید
که اصل بصر باشی یا عین بصیری
***
سلام بر همه(فرانک خانم شکستنی :21:d: و غزل خانوم)
یک نفر نیست به این مرد بگوید نامرد
که حیایی کند از حنجره پا بردارد
کسی ازبین شما داغ برادر دیدست؟
یا کسی با غم من داغ برابر دارد؟
آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند
خیمه زد روی پدر...خیمه..که تا...بردارد
من نرسیده که به "ی" رسیدم
mohammad99
27-09-2007, 01:19
در گشودندم.
مهرباني ها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعله ي آتش،
غصه مي گويد براي بچه هاي خود عمو نوروز،
«... گفته بودم زندگي زيباست.
گفته و ناگفته اي بس نکته ها کاينجاست.
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ هاي گل؛
دشت ها ي بي در و پيکر,
سربرون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب؛
بوي عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ي مهتاب؛
آمدن، رفتن، دويدن؛
عشق ورزيدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پاي شادي هاي مردم پاي کوبيدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرميدن،
چشم انداز بيابان هاي خشک و تشنه را ديدن،
جرعه هايي از سبوي تازه آب پاک نوشيدن،
***
جمله سنگینی بود!!!کاملا ادبی!!
پا پيچ خورد و کنده ي زانو خميده شد
بعد از يکي دو ثانيه «آخي» شنيده شد
بر سطح صاف کاشي مرمر، چه دردناک
يک آه غير منتظره آفريده شد
کاشي سفيد ماند ولي شد لگن کبود
رنگ از وجود قالي صورت پريده شد
نفرين به سنگ ريخت که اي سخت لعنتي
دردم گرفت... ـ جمله بريده بريده شد ـ
سر ـ بعد ـ سهم سينه ي ديوار... پيرزن
لب در ميان حجم دهانش جويده شد
محکم به گوشت هاي چروکش فشار داد
القصه اينکه خوشه ي اشکش چکيده شد
mohammad99
27-09-2007, 01:31
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، اي جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
زان شبي که وعده کردي روز وصل
زان شبي که وعده کردي روز وصل
روز و شب را مي شمارم روز وشب
اي مهار عاشقان در دست تو
اي مهار عاشقان در دست تو
در ميان اين قطارم روز شب
در ميان اين قطارم ، اين قطارم روز و شب
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، اي جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
**********
مي زني تو ، مي زني تو ،
زخمه ها ، بر مي رود ، بر مي رود
زخمه ها ، بر مي رود ، بر مي رود
تا به گردون زير و زارم
زيرو زارم روز وشب
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، اي جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
**********
روز و شب را همچو خود ، مجنون کنم ، مجنون کنم
روز و شب را کي گذارم ، روز و شب ، روز و شب
مي زني تو ، مي زني تو ،
زخمه ها ، بر مي رود ، بر مي رود
زخمه ها ، بر مي رود ، بر مي رود
تا به گردون زير و زارم
زيرو زارم روز وشب
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز وشب
در هوايت بي قرارم ، بي قرارم روز و شب
سر زکويت برندارم ، برندارم روز و شب
جان روز و ، جان شب ، اي جان تو
انتظارم ، انتظارم روز و شب
]چه اشعار گشنگی
بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم.
بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند.
آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد.
شب خوش
mohammad99
27-09-2007, 01:51
اميدم را نگير از من خدايا خدايا
دل تنگ مرا مشکن خدايا خدايا
من دور از آشيانم سربه آسمانم
بي نصيب و خسته ماندم
جدا از ياران ،از بلاي طوفان بال من شکسته
از حريم دلم رفته رنگ هوس
درد خود را به که گويم در درون قفس
بس که دست قضا بسته بال مرا
روز شب زگلويم ناله خيزو بس
آه ناله خيز و بس
مي رنم فرياد و هرچه بادا باد
واي ازين طوفان واي ازين بي داد واي بيداد
***
شب خوش
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
انگار هستم هنوز!!!!
mohammad99
27-09-2007, 01:57
تا ننگرم تبسم خورشيد و ماه را
اي سرنوشت از تو كجا مي توان گريخت
من راه آشيان خود از ياد برده ام
يك دم مرا به گوشه راحت رها مكن
با من تلاش كن كه بدانم نمرده ام
اي سرنوشت مرد نبردت منم بيا
زخمي دگر بزن كه نيفتاده ام هنوز
شادم از اين شكنجه خدا را مكن دريغ
روح مرا در آتش بيداد خود بسوز
اي سرنوشت هستي من در نبرد تست
بر من ببخش زندگي جاودانه را
منشين كه دست مرگ ز بندم رها كند
محكم بزن به شانه من تازيانه را
بابا لالا نكن
***
خوشحال میشویم
چو پاييز مي ريزم از خويشتن
که سر سبز بر خيزم از خويشتن
به شوق شکوفا شدن وا شدن
بهاري بر انگيزم از خويشتن
نداده است بر من دل خسته ام
مجالي که بگريزم از خويشتن
مرا شوق آبي شدن مي برد
به دريا ، که لبريزم از خويشتن
من آن موج در خويش غلتيده ام
که روزي بپا خيزم از خويشتن
mohammad99
27-09-2007, 02:05
نميدانم
اين "عشق من" است که تاريخ انقضا دارد
يا"لياقت تو"
در هر صورت
ديگر دوستت ندارم.
***
نمیدونم شعر بود یا نه؟!؟
من خدایم را پشت دیوارهای بلند حاشا
با یک ضربه داس
کشتم!
دستم را مفشار
دست های من آلوده ست
به نفس های عمیق هوسم
و به خدایی که همین جا کشتم
من تو را نیز یک روز
در شک
خواهم کشت
و برایت
گریه ها خواهم کرد
قشنگ بود
این شعر را هم که نوشتم خیلی دوست دارم
mohammad99
27-09-2007, 02:13
دل پاکي فدا شد فداي حرف مردم
وگوش ما پر است از صداي حرف مردم
تمام هستي من،دلي بي ادعا بود
که آن هم نيست شد از جفاي حرف مردم
چه ساده چشم بستيم بر روي آرزوها
وکشتيم عشق خود را به جاي حرف مردم
و ما محکوم هستيم،بدون هيچ جرمي
که تا آخر بسوزيم به پاي حرف مردم
خدايا شاهدي تو،که عشق ما زلال است
چرا بايد بپوسد،براي حرف مردم
***
اره قشنگ بود
اینم من خیلی دوست دارم
من خود ز خود می پرسم که چرا مسکوتم!!
منی که غرق شده در حرفم ... چرا بی حرفم؟؟
من و این بغض صدا خسته از این همه آه
قصد شب داریم و بس
قصد رقصیدن در جشن خدا
قصد ماه افشانی
قصد شب پیمایی...
mohammad99
27-09-2007, 02:23
يا رب اين آينه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثير نبود
سر ز حسرت به در ميکدهها برگردم
چون شناسای تو در صومعه يک پير نبود
در نگاه چه كسي چهره ي خود را نگريم
دلبران ماهوشان آينه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاري نيست
گلعذاران رفتند
همه خويشان همه خوبان همه ياران رفتند
زندگاني يادست
ياد خويشان صميم
ياد خوبان نديم
ياد ياران قديم
زندگاني يادست
دلم از ياد كسان هر شبه در فريادست
mohammad99
27-09-2007, 02:32
تو بيا
تو بمان با من تنها تو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گلها تو بخند
اينك اين من كه به پاي تو درافتاده ام باز
ريسماني كن از آن موي دراز
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستي تو بجوش
من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش(ایشالله استخون شه)
=-=-=-=-=-=-=-=-
شب بخیر.
شوم مستعفی از شغلی كه دادي
و نام آدمی بر آن نهادی
اگر باشد جواب نامه مثبت
و استعفا قبول افتد زسويت
خدايي را در حق ّاين خطا كار
در حق بندۀ مستعفی زار
به جا آور ز روی لطف و ياری
كه باشد از صفات ذات باری
به جای دستمزد این همه سال
که بودم بنده ات باری به هر حال
عطا كن خانه ای در كنج جنّت
برای دورۀ خوب فراغت
تا چند دم از گل زنی ای باد بهاران
گل را چه محل پیش رخ لاله عذاران
هر یار که دور از رخ یاران بدهد جان
از دل نرود تا ابدش حسرت یاران
منعم مکن از صحبت احباب که بلبل
تا جان بودش باز نیاید ز بهاران
گر صید بتان شد دل من عیب مگیرید
آهو چه کند در نظر شیر شکاران
در بحر غم از سیل سرشکم نبود غم
کانرا که بود خرقه چه اندیشه ز باران
نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبينم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ايمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد شد
BKM_MAHDI
27-09-2007, 11:23
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند
: دي
----------------------
سلام بر رفقاي مشاعره:11:
در کهکشان یادت هی می خورم به بن بست
پایان ندارد این شب، با من چه می کنی؟ مرد!
من با تو زنده هستم، من با تو خو گرفتم
رفتی تو از کنارم، اما دوباره برگرد
سلام
BKM_MAHDI
27-09-2007, 11:34
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
---------------
چرا اينقدر خلوته اينجا ؟
آن من ديوانه عاصي
در درونم هايهو مي كرد
مشت بر ديوارها ميكوفت
روزني را جستجو مي كرد
در درونم راه ميپيمود
همچو روحي در شبستاني
بر درونم سايه مي افكند
همچو ابري بر بياباني
mohammad99
27-09-2007, 11:37
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامناندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=.
سلام ملت
عمري است كه در اين تاپيك ميبينم افرادي را
چرا نميدهند پست و مزين نميكنند اينجا را
( عمري = همين الان و افراد = M a r i o, blackfox, magmagf, mohammad99 )
سلام بر همگي . خوب هستيد ؟ اشكالي كه نداشت، چون از خودم شعر دروكردم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...
از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم
همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام
سلام
از این طرفها؟
عیب که نداشت خیلی هم خوب بود ولی با اخر شعر قبلی شروع نشده بود :دی
BKM_MAHDI
27-09-2007, 11:49
ما مادرم نام مرگ تو كرد
زمانه مرا پتك ترگ تو كرد
---------------
ماريو گاوهاي آواتارت كو ؟
دست هایش کودک افسونگر ویرانی اند
دختر خامی که خوابت را پریشان کرده است
خود پریشان هراس آسمان چشم توست
تا سر انجامی که خوابت را پریشان کرده است
BKM_MAHDI
27-09-2007, 11:53
توانا بود هركه دانا بود
زدانش دل پير برنا بود : دي
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
------------
سلام بر فرانك خانم
اي يه سركي ميكشيم اينجا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرانك خانم تقصير محمد بود. به ويرايشش نگاه كن. شعرش رو عوض كرد. قبلي با ع تموم ميشد.
اي محمد بد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-----
من چقدر عقب موندم.
گاوها رو حامد و بي بي و سينا خوردن. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
27-09-2007, 11:54
تنها ماندم ، تنها رفتی
چو ن بوی گل به كجا رفتی؟
به كجائی غمگسار من
فغان زار من بشنو بازآ
از صبا حكايتی ز روزگار من بشنو
بازآ بازآ سوی رهی
چون روشنی از ديده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
BKM_MAHDI
27-09-2007, 11:54
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
------------
سلام بر فرانك خانم
اي يه سركي ميكشيم اينجا [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرانك خانم تقصير محمد بود. به ويرايشش نگاه كن. شعرش رو عوض كرد. قبلي با ع تموم ميشد.
اي محمد بد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بازم كه با حرف آخر شروع نكردي : دي
BKM_MAHDI
27-09-2007, 11:55
تنها ماندم ، تنها رفتی
چو ن بوی گل به كجا رفتی؟
به كجائی غمگسار من
فغان زار من بشنو بازآ
از صبا حكايتی ز روزگار من بشنو
بازآ بازآ سوی رهی
چون روشنی از ديده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
يادم آيد روز شيرين
گردش يك روز ديرين
شاد و خرم
تو جنگل هاي گيلان
كودكي 20 ساله بودم
مست و چابك
با دوپاي كودكانه
ميدويدم همچو آهو
از لب جو
دور ميگشتم ز خانه
--------
بابا حاجي بيا بريم ، اينجا بايد شعر درست و جسابي گفت.
پ.ن. در مصرع اول بنا بر ضرورت چ به م تبديل شد[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هنوز آن غول زیبا در مهتابی خاموش خود میگرید
آنسوترك زنی تنها در غربت آینه
و اینسو شاعری از اهالی آفتاب
دیگر به كجای ابرها برمیخورد
كه من هم بیامان برای تو ببارم
BKM_MAHDI
27-09-2007, 12:03
من نچنانم كه تويي
تو نچناني كه منم
من نه برآنم كه تويي
تو نه برآني كه منم
----------------
باش ماريو اينجا بچه هاي با عشقي داره
مادر بزرگ دست مرا میزند گره
با دستهای سبز و بزرگ خدای سبز
تکثیر می شوند و به پایان نمی رسند
در چشمهای آینه ها رد پای سبز
بله تشریف داشته باشید
BKM_MAHDI
27-09-2007, 12:07
زير اين بيرق پاره
پاي لوح شكسته
بين اين خسته هنوز دل به تو بسته
براي عبور نخ از سر سوزن
براي گم شدن تكمه ي پيرهن
---------------------
ماهم تشريف داشته باشيم ؟ : دي
زدي ضربتي ضربتي نوش كن
مزن ضربتي ضربتي نوش نكن
------------
چشــــــــــــــم
باز عقب افتادم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
27-09-2007, 12:08
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا ?
وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار ?
اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ?
***
از بودن شما خیلی خجسته ایم!!!
BKM_MAHDI
27-09-2007, 12:13
اي كه آتيش ميزني بر قلب خسته
بيا زن مو بشو با چشم بسته
----------------
من هم از حضور در اين محفل خشنودم
اي كه آتيش ميزني بر قلب خسته
بيا زن مو بشو با چشم بسته
----------------
من هم از حضور در اين محفل خشنودم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
از دست تو حاجي .
----------
من هم همچنين
-------
ميان آب ركن آباد و گلگشت مصلا را
مصرع اول يادم نيومد
mohammad99
27-09-2007, 12:16
ايران اي خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پيكرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم
مهرت ار برون رود چه مي شود دلم
مهر تو چون شد پيشه ام
دور از تو نيست انديشه ام
در راه تو كي ارزشي دارد اين جان ما
پاينده باد خاك ايران ما
BKM_MAHDI
27-09-2007, 12:23
در اين دار فنا خستگي ما
چيزي نبود جز غم دلبستگي ما
ما جمله اسيران من و م اهي خويشيم
اينجاست همان علت صد دستگي ما
------------------------
ماريو جان مصرع اولش يادت رفت يا دومش ؟
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو
mohammad99
27-09-2007, 14:24
منتظر موندم به راهت تا هميشه
چشم براهت مونده بودم پشت شيشه
انتظارت تلخه مثل مردن دل
مثل عشقي خواب و باطل
واي اگه فردا بياد و باز تو نيايي
واي ميخوام داد بزنم از اين جدايي
واي ديگه مردم چقدر تو بي وفايي
مگه من با تو بد کردم خدايي.
هر چي ميخواي بگي بگو اما نگو دوستت ندارم.
هر کار ميخواي بکن ولي بگو نميري از کنارم
تو رو خدا مثل غريبه ها دلم رو هي نرنجون
تو رو خدا.............
به خدا من ميميرم از اين جدايي
بخدا من ميميرم اگه نيايي
اگه فردابياد و بازتو نيايي
یکی روبهی بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
(روزی بود یا یکی؟)
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کاردان بود از گدایی عار داشت
همون درسته
تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
(ممنون)
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
من نمی خوام تو رویام سوار ابرا بشم
تو آرزوی کالم باز با تو تنها بشم
مرو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که علی خود همه شب زند در خانه ی گدا را
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
...
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري
چون شب پيوندمان
يا ،از ياد خواهي برد
اولين روز ديدارمان را
در تابستان
هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند
و پرندگان مي خواندند
آيا باز هم نواي خوش خنده هايمان
گوشت را مي نوازد
آيا هنوز هم به ياد داري
همه سالهاي شادي را كه در كنار هم سپري كرديم
...
قلبت را تا هميشه
برايم روشن بدار ...
روزها همه شب و همه جا همه فكرم اين است
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
در اين دار فنا خستگي ما
چيزي نبود جز غم دلبستگي ما
ما جمله اسيران من و م اهي خويشيم
اينجاست همان علت صد دستگي ما
------------------------
ماريو جان مصرع اولش يادت رفت يا دومش ؟
حاجي باور كن مصراع اول رو فراموش كردم. حالا درسته بعد از مصراع دوم نوشتم ولي مصراع اول بود كه فراموش كردم. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
راستي چند بار اون پستت رو ويرايش كردي و به من فحش دادي ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Braveheart
27-09-2007, 17:01
روزها همه شب و همه جا همه فكرم اين است
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
ميروم زديده ها نهان شوم
ميروم که گريه در نهان کنم
يا مرا جدايي تو ميکشد
يا ترا دوباره مهربان کنم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
----------------
ماريو يو اينجا هم دست از اسپم بر نميداري ، اينجا محيط عارفانه اش بر من هم اثر کرد يو ديگه کي بيدي :دی
آواتارت جديدت هم جلفه :دی ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ميروم زديده ها نهان شوم
ميروم که گريه در نهان کنم
يا مرا جدايي تو ميکشد
يا ترا دوباره مهربان کنم ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
----------------
ماريو يو اينجا هم دست از اسپم بر نميداري ، اينجا محيط عارفانه اش بر من هم اثر کرد يو ديگه کي بيدي :دی
آواتارت جديدت هم جلفه :دی ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
... ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بينه دل كنه ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
( شعر اگر چه معروف و همه بلدند ولي زيباست)
-----------
من هم همين رو ميگم. اون هم آخه مصرع اولش يادم نميومد. همش قاطي پاطي ميومد تو ذهنم.
اين آواتار و امضا هم بزودي برميگرده به همون قبلي. دي...... بهمن اسفند
BKM_MAHDI
27-09-2007, 17:21
دنيا ديگه مثل تو نداره
نداره نه ميتونه بياره
بگو بگو كدوم خيابونه
كه منو به تو ميتونه برسونه ؟
------------------
سلام بر جمع عرفا
boy iran
27-09-2007, 17:55
؟
هنگ كردم.
من و تو هنگ می کنیم
تا چه باشد هنگیدن :31:
روزها همه شب و همه جا همه فكرم اين است
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
نمیدونم شوخی کردی یا جدی نوشتی اما درستش اینه:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
دنيا ديگه مثل تو نداره
نداره نه ميتونه بياره
بگو بگو كدوم خيابونه
كه منو به تو ميتونه برسونه ؟
هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود
با یزیدی و جنیدش بیاید تجرید
ترک و تجرید مشایخ به تو معلم نشود؟
آنچه در سر ضمایر بودش شیخ کبیر
هر کسی در سر اسرار مفهم نشود
تا ز دنیا نکند ترک سلاطین جهان
سالک راه و گزین همه عالم نشود
ترک دنیا نکنی نعمت عقبی طلبی؟
این دو عالم به تو یکجای مسلم نشود
mohammad99
28-09-2007, 00:00
دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعله ي آتش،
غصه مي گويد براي بچه هاي خود عمو نوروز،
«... گفته بودم زندگي زيباست.
گفته و ناگفته اي بس نکته ها کاينجاست.
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ هاي گل؛
دشت ها ي بي در و پيکر,
سربرون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب؛
بوي عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ي مهتاب؛
آمدن، رفتن، دويدن؛
عشق ورزيدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پاي شادي هاي مردم پاي کوبيدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرميدن،
چشم انداز بيابان هاي خشک و تشنه را ديدن،
جرعه هايي از سبوي تازه آب پاک نوشيدن،
گوسفندان را سحرگاهان به سوي کوه راندن،
هم نفس با بلبلان کوهي آوازه خواندن،
در تله افتاده آهو بچگان را شير دادن و رهانيدن،
نيم روز خستگي را در پناه دره ماندن؛
***
سلام
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست!
سلام
تو بلند آوازه بودی، ای روان
با تن دون یار گشتی دون شدی
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتی کافزون شدی
بسکه دیگرگونه گشت آئین تن
دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی
جای افسون کردن مار هوی
زین فسونسازی تو خود افسون شدی
اندرون دل چو روشن شد ز تو
شمع خود بگرفتی و بیرون شدی
با همه کار آگهی و زیر کی
اندرین سوداگری مغبون شدی
درس آز آموختی و ره زدی
وام تن پذرفتی و مدیون شدی
نور نور بودی، نار پندارت بکشت
در تن ویرانه زان مدفون شدی
ملک آزادی چه نقصانت رساند
کامدی در حصن تن مسجون شدی
هر چه بود آئینه روی تو بود
نقش خود را دیدی و مفتون شدی
زورقی بودی بدریای وجود
که ز طوفان قضا وارون شدی
ای دل خرد، از درشتیهای دهر
بسکه خون خوردی، در آخر خون شدی
زندگی خواب و خیالی بیش نیست
بی سبب از اندهش محزون شدی
کنده شد بنیادها ز امواج تو
جویباری بودی و جیحون شدی
بی خریدار است اشک، ای کان چشم
خیره زین گوهر چرا مشحون شدی
باختی!
یاد تو خورم به ساتکینی
جایی که شراب ناب بینم
امشب چه بود که حاضر آیی
تا من به شب آفتاب بینم
تا کی ز غم فراق رویت
جان و دل خود کباب بینم
سلام.
شباهنگام لب درياچه ميرفتم
و ميگفتم به خود
او يك شب آنجا ديده خواهد شد .
من اورا پيش از آن هرگز نديده
نام او را نشنيده
ولي انگار با هم روزگاري آشنا بوديم .
نميدانم كجا بوديم كه من در نيلي چشمان او
او در كبود شعر من
زمانها در شنا بوديم
شبي آمد ، وليكن ديروقت آمد .
سلام
حال شما ؟
علیکم سلام
ممنون
دو صد راه هوس را چاه کردی
هزاران آرزو را آه کردی
ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست
ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست
امتحان بود:41:
تنهاست گردباد بیابان
تنهاست
و آهوان دشت
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون
آن دلشکسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمی گیرند
زیرا که خاک خیمه ابن سلام را
خادم ترین و عبدترین خادم
مجنون دلشکسته محزون است
تا هست نشانی از نشانم
خاک قدم سبوکشانم
تا ساغر من پر از شراب است
از شر زمانه در امانم
تا در کفم آستین ساقیست
فرش است فلک بر آستانم
در مرهم زخم خود چه کوشم
کاین تیر گذشت از استخوانم
ما را فکند حادثهای، ورنه هیچگاه
گوهر چو سنگریزه نیفتد به برزنی
تا خیمهی وجود من افراشت بخت گفت
کاز بهر واژگون شدنش برفراختم
دیگر ز نرد هستیم امید برد نیست
کاز طاق و جفت، آنچه مرا بود باختم
منظور و مقصدی نشناسد بجز جفا
من با یکی نظاره، جهان را شناختم
دست من و ضریح تو و یک شفای سبز
انگار باز می وزد اینجا صدای سبز
من پا به پای کودکیم باز آمدم
دست مرا رها مکن ای دستهای سبز
بوی گلاب می وزد اینجا گلاب و اشک
بوی گلاب و نقل و حنا و دعای سبز
خوبی اقا جلال؟
زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت
بر بوی باد زلف تو شب روز میکنم
دردا! کز اشتیاق تو عمرم به باد رفت
روزی اگر ز زلف تو بندی گشودهام
بر من مگیر، کان به طریق گشاد رفت
گفتی که: بامداد مراد تو میدهم
زان روز میشمارم و صد بامداد رفت
خوبم ممنون. شما چطورید؟
تو پنداري كه بد گو رفت وجان برد
حسابش با كرام الكاتبين است
ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت
در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی
هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت
آه از جگر صورت دیوار برآمد
چون عکس رخ خویش به کاشانه برانداخت
شوق لب چون جام عقیقش ز لطافت
خون از دهن ساغر و پیمانه برانداخت
تو كه تو درس عاشقي خداي عشق پاكمي
تو كه فقط با يك نگاه قلبم و از جا مي كني
مدّ چشمت بی شتابم می کند
موج این دریا حبابم می کند
جذبه ی چشمان مخمور شما
حالتی دارد که آبم می کند
باز لبخند تو می گوید بیا
باز می آیم، جوابم می کند
قحط بارانم، کویری تشنه ام
این عطش روزی سرابم می کند
آی آدم! من که آهن نیستم
نی مزن، نایت کبابم می کند
مرسی منم خوبم
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
بيتو گر دمي زنم، هر دمي هزار غم
روي شانهي دلم، هر غمي هزاربار
هر چه شعر گل كنم، گوشهي جمال تو!
هر چه نثر بشكفم، پيش پاي تو نثار!
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
از سياهي چرا حذر كردن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب به جاي مي ماند
عطر سكر آور گل ياس است
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد
من بندهی آن خواجه که با مژدهی عفوش
هر بنده که بر خواست به فکر گنه افتاد
گردید امید دلم از ذوق فراموش
هرگه که مرا دیده به امیدگه افتاد
صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان
یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد
در اين بينفس ناله آسماني ...
ز روز تولد همه هر چه ديدم
همه هر كه ديدم تبه بود و جاني
طفوليتم بر جواني چه بودي
كه تا بر كهولت چه باشد جواني !
یک نفر نیست که مردی کند و برخیزد
حجم این داغ بزرگ از سر ما بردارد
یک نفر نیست از این قوم قدم بگذارد
و بیاید سر بابای مرا بردارد
دو صد بار ميكشتم اين زندگي را
اگر ميرسيدي به زور تو ، زورم !
كما اينكه اين زور را داشتم من
ولي تف بر اين قلب صاف و صبورم !
ماه در پشت ابر پنهان است
نور مهتاب اسير زندان است
ابرها دست، دست هم دادند
حاصلش قطرههاي باران است
آه يک عدد رعد و برق وحشتناک
چشمهاي ستاره گريان است
آسمان! اندکي ترحّم کن
اين ترک خورده ها بيابان است
خشم خود را بهروي دريا ريز
نفس اين کوير، سوزان است
خاکها را جدا مکن ازهم
سيل، اينجا کمي گرانجان است
آه اي آسمان من، آرام
من نگاهم کمي پريشان است
شعر جالبی بود
تا اختیار کردم سر منزل رضا را
مملوک خویش دیدم فرماندهی قضا را
تا ترک جان نگفتم آسودهدل نخفتم
تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را
چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن
چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را
دردا که کشت ما را شیرین لبی که میگفت
من دادهام به عیسی انفاس جانفزا را
این ویرایش کردن رمق ادمو میگیره
از آن دم كه شد آشنا با وجودم
سرشكي نهان در نگاه سرورم
چو روزم ، تبه كن تو ، روز « حقيقت »
كه پامال شد زير پايش غرورم
مثل شبنم رو پر گل من رو با خودت نگه دار
سینت رو گهواره ای کن، برای این تن تبدار
زیر سرو عاشقیمون، عطر موهات رو رها کن
یاس عاشقیت رو بگشا، من رو از خودم جدا کن
نه بالي كه پر گيرم آيم به سويت
نه بهر پذيرايي ات آشياني!
چه بهتر كه محروم سازم تو را من
ز ديدار خويش و از اين ميهماني
mohammad99
28-09-2007, 02:04
يا رب از ابر هدايت برسان بارانی
پيشتر زان که چو گردی ز ميان برخيزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشين
تا به بويت ز لحد رقص کنان برخيزم
=-=-=-=-=-=-=
hi
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم
سلام
mohammad99
28-09-2007, 02:11
مرگ پدر داغم کرد دوري او چه بي تابم کرد
پدر رفت و وجود نازنينش رخت بربست
امان از اين جدائي که قلبم سخت بشکست
پدرم تاج سرم بود که رفت
با رفتن او بود که وجودم هم برفت
پدرم نور ديده ي من بود پدرم
امان از دست اجل که ربودي پدرم
پدرم دختر تو منتظره
اي کاش دوباره مي ديدمت ،چشمام منتظره
پدرم از غم مرگ تو من داغ شدم
استخونم به حقيقت سوخت و بي تاب شدم
پدرم وقتي چشمهاي تو رو بوسيدم
اون نگاه نگرانت رو ديدم
غم عالم گرفت گرفت قلبم رو
آتيش زد همه وجودم رو
همه چيز خاک شد و خاکستر
آرزوهاي منم بر باد شد و گشتم از همه عالم تنهاتر
اين تو بودي که به شوق ديدنت برگشتم
اين تو بودي که براي دست بوسيدنت برگشتم
پدرم از غم مرگ تو طاقتم طاق شده
شب و روزم همه تار و قلبم بي تاب شده
پدر کجا رفتي و تنهام گذاشتي ؟
تو مگه اين دختر غمگينت و دوست نداشتي ؟
وقتي دستهاي مهربونتو تو دستام مي گرفتم
از شوق با تو بودن و حمايتت من پر مي گرفتم
پدر يادت براي من هميشه زنده ست
گرچه قلبم حالا شکسته ي شکسته ست
هر شب و روز با تو تو آسمونها حرف مي زنم
پي تو مي گردم از درد ضجه مي زنم
پدر قلبي دارم که پر از خونه
عجب دلي دارم فقط خدا مي دونه
قصه غصه هاي منو نشنيدي
اما همه سرگذشتمو از اشکام فهميدي
پدرم حالا ديگه بدون تو کجا برم
با کي بايد حرف بزنم ؟من که ديگه تو رو ندارم
پدرم تاج سرم
سايه ت کم شد از سرم
چه کنم ؟چه کار کنم ؟از خودم هم بي خبرم
پدرم واي پدرم
***
ان شالله خدا تمام دردا رو علاج کنه
من آن مرغ ابر آشيانم كه روزي
ببال شرف در هوا مي پريدم !
حيات دو صد مرغ بي بال وپر را
برغم هوس – از هوي مي خريدم
mohammad99
28-09-2007, 02:18
مرا مي خواست تا او را به بازي
چو شب هاي دگر بر دوش گيرم
برايش قصه شيرين بخوانم
به پيش چشم شهلايش بميرم
بابا لالا نكن مي كرد زاري
بسختي بسترم را چنگ مي زد
ز هر فرياد خود صد تازيانه
بر اين بيمار جان آهنگ مي زد
به آغوشم دويد از گريه بي تاب
تن گرمم شراري در تنش ريخت
دلش از رنج جانكاهم خبر يافت
لبش لرزيد و حيران در منآويخت
مرا با دست هاي كوچك خويش
نوازش كرد و گريان عذر ها گفت
به آرامي چو شب از نيمه بگذشت
كنار بستر سوزان من خفت
شبي بر من گذشت آن شب كه تا صبح
تن تبدار من يكدم نياسود
از آن با دخترم بازي نكردم
كه مرگ سخت جان همبازيم بود
بهترين بهترين من
نابود کنید . یأس را در دل خویش
کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز اید پیش
mohammad99
28-09-2007, 02:30
شب !اری امشب
.. باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند
چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست ...
سهراب سپهری
-*-*-*-*-*
خدا خیرت بده دیگه از ی م ن
خسته شده بودم
من و تو هنگ می کنیم
تا چه باشد هنگیدن :31:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمیدونم شوخی کردی یا جدی نوشتی اما درستش اینه:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ممنون. شوخي نبود.
---------------
ترسم در اين دلهاي شب از سينه آهي سرزند
برقي ز دل بيرون جهـــــــــد آتش بجايي در زند
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جام هلالی مستم
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم
مستانه بود طعم نگاهت ، هنوز هم
گاهي اگر بهانه ي بادام ميگرفت
سلام همه
خوبيد؟
با خیالت میخوابیدم
با خیالت بیدار میشدم
سینما میرفتیم
سفر میرفتیم
آبتنی میکردیم
بستنی میخوردیم
تمام این روزها و شبها
اعتراف میکنم
من به تو خیانت میکردم
تمام این سالها که رفتی
حتی به تو میخندیدم
با خیالت
خوش بودم
زندگی میکردم
سلام
مي خواهم با بوي تنت
بهار را
من ، رج به رج
نفس بکشم
و آنگاه
براي بودنت ، ستاره نذر کنم
هر شب ، يکي
تا به تعظيم ات آورم !
با هر بار گفتنت که:
دوســـــــــــتـت دارم
بناي عقل را در هم خواهم کوفت !
من آسمان را به اشکِ شوق خواهم کشيد
تا کوير را با خنده پر کنم !
و ساقه هاي گندم را با زمزمه هاي باد، سرمست !
سلام:
آدینه به خیر
mohammad99
28-09-2007, 11:59
تا چند حديث پنج و چار اي ساقي مشکل چه يکي چه صد هزار اي ساقي
خاکيم همه چنگ بساز اي ساقي باديم همه باده بيار اي ساقي
یارب که داد آینه آن بت پرست را
کو دید حسن خویش و زما برد دست را
دیوانهی بتان کند رو به کعبه زانک
تعظیم کعبه کفر بود بت پرست را
چندین چه غمزه میزنی از بهر کشتنم
صید توزنده نیست مکن رنجه شست را
mohammad99
28-09-2007, 12:51
امروز امير در ميخانه تويي تو
فريادرس ناله مستانه تويي تو
مرغ دل مارا که به کس رام نگردد
آرام تويي دام تويي دانه تويي تو
وای بر من که روز شب شدهام
دایما همنشین و همدم قرض
مدتی گرد هرکسی گشتم
بو که آرم به دست مرهم قرض
آخرالامر هیچکس نگشاد
پای جانم ز بند محکم قرض
mohammad99
28-09-2007, 13:04
ضا رمزی زچشمان خمارش
قدر سری ز زلف مشگبارش
مه و مهر آیتی ز آنروی زیبا
نکویان جهان آئینه دارش
شرمگين مي خواندمش بر خويش
از چه رو بيهوده گرياني
در ميان گريه مي ناليد
دوستش دارم نمي داني
بانگ او آن بانگ لرزان بود
كز جهاني دور بر ميخاست
ليك درمن تا كه مي پيچيد
مرده اي از گور بر مي خاست
"ضا رمزی" یعنی چی ؟
تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است ...
"قضا" بوده احتمالا. سایه خانم کجایید؟:دی
mohammad99
28-09-2007, 15:16
تا به خورشيد فقط ذکر سحر بايد کرد
به وصال دل از اين راه خبر بايد داد
و جهان را هم از هين راز خبر بايد کرد
تيغه ي درد اگر از رگ و جان داشت گذر
عاقبت از لبه ي تيغ گذر بايد کرد
عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
موج در موج اگر شاهد دريا با شي
قطره قطره به دل دوست اثر بايد کرد
از سفر جز هنر عشق نبايد اموخت
از دل خود به دل دوست سفر بايد کرد
عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
يار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخيد
تا بداني به چه تدبير هنر بايد کرد
فتح اين قله ي ازاد به اساني نيست
عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
****
تو رو خدا نگاه همکار نمیدونه ضا یعنی چی؟!!این یه اصطلاح شعری هست به معنی قضا.این رو من تو یه مجلس خودم از محضر استاد کسب فیض کردم!!!d:
راستی اخر قراقیولونها اق قویونوها رو شکست دادن یا بالعکس؟
morteza6406
28-09-2007, 17:11
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند به پيمانه زدند
چه مبارك سحري بود چه فرخنده شبي
اين شب قدر كه اين تازه براتم دادند
دوباره شروع از گفتن است ، نا تمام گفتن
که توشاید تمامش کنی.....
دوباره هق هق است و هزاران آه و نشنفتن های تو
من و کاغذ و قلم دربدر وادی حرف
که تو شاید گذری از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی ...بشنوی این فریادم
من آن تک برگ زرد شاخه بيدم
شدم بازيچه دستان بازيگوش باد و مرگ
هر آن بر خاک خواهم شد
به زیر پای هر عابر
غرورم خرد خواهد شد
نمی خواهم بدینسان مرگ را هرگز
نمی خواهم که با خاکی یکی گردم که روزی زیر پایم بود
که روزی من به او خندیدم از پستیش
ولی غافل از اینکه او همیشه هست و خواهد بود
ومن فانی ترین موجود این خاکم
جدا گشتن ز دنیا از برایم سخت آسان است
ولی مردن بدینسان را نمی خواهم
...
مانده است یادگار از آن روز ها هنوز
در شعر هام دست تو و واژه های سبز
بگذار باز هم بوزد عطر چشمهات
در واژه ای ساده ی بی ادعای سبز
دست مرا رها مکن ای خوب تا ابد
بگذار مستجاب شود این دعای سبز
ز بس که سینه ما سوخت در وفا جستن
ز شرم ما عرق از صورت وفا بگشاد
ادیم روی سهیلیم هر کجا بنمود
غلام چشمه عشقیم هر کجا بگشاد
پس دریچه دل صد در نهانی بود
که بسته بود خدا بنده خدا بگشاد
دیشب دوباره در من حسی عجیب گل کرد
رفتی تو از کنارم، اما چقدر دل سرد
باران گرفت و در مه من ماندم و خیالت
دیگر نمانده از تو جز رد پایی از درد
افتاده ام به پایت تا در شبم بمانی
رفتی خبر نداری تاریک ماندم و سرد
کوچیده ام به یادت در کوچه کوچه ی شهر
هر شب شبیه کولی، تنها وخسته، شبگرد
فالی زدم به نامت، نیت فقط تو بودی
حافظ ! بگو بمانم این بار زوج یا فرد
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
mohammad99
28-09-2007, 19:32
اي الهه ناز
با دل من بســـاز
كين غم جانگداز
برود ز برم
گـردل من نياسود
از گناه تو بود
بيا تا ز سر
گنهت گذرم
بــــاز ميكنم دست ياري بسويت دراز
بيا تا غم خود را با راز و نياز
ز خاطر ببرم
گــــر نكند تيرخشمت دلم را هدف
بخدا همچو مرغ پرشور و شعف
بسويت بپرم
آنكه او به غمت دل بندد چون من كيست
ناز تو بيش از اين بهر چيست
تو الهه نازي
در بزمم بنشين
من تورا وفادارم
بيا كه جز اين
نباشد هنرم
اين همه بي وفايي ندارد ثمر
بخدا اگر از من نگيري خبر
نيابي اثرم
*-*-*-
این mafmaf فامیلتونه؟
منعم مکن از صحبت احباب که بلبل
تا جان بودش باز نیاید ز بهاران
گر صید بتان شد دل من عیب مگیرید
آهو چه کند در نظر شیر شکاران
در بحر غم از سیل سرشکم نبود غم
کانرا که بود خرقه چه اندیشه ز باران
تا تاج سر از نعل سم رخش تو سازیم
یک راه عنان رنجه کن ای شاه سواران
گر نقش نگارین تو بینند ز حیرت
از دست بیفتد قلم نقش نگاران
از لعل تو دل بر نکنم زانکه بمستی
جز باده نباشد طلب باده گساران
خواجو چکنی ناله که پیش گل صد برگ
باشد بسحر باد هوا بانگ هزاران
mohammad99
28-09-2007, 19:42
نامد گه آن آخر
کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی
در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت
ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند،
جان نعرهزنان تا کی
بشکن به سر زلفت
این بند گران از دل
بر پای دل مسکین
این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان
از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی
زین دلشدگان تا کی
ای پیر مناجاتی
در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را
این سود و زیان تا کی
اندر حرم معنی
از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه
زین مدعیان تا کی
گر طالب دلداری
از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر
از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری
ور سوختهی یاری
بی نام و نشان میرو
زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید
تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی
این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند
کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد
عمر گذران تا کی
یار دگر داری اگر بیخبر وای من
تا به لبت بوسه زند بعد ازین جای من ...
چشم و دلم منتظره
آه من بی اثره
دو تا چشمام به دره
که تو پیدا بشی
دل میگه باز گریه کنم
ز غمت شکوه کنم
که تو رسوا بشی ...
من که در این شهر غریب عاشقی بی کَسَم
دونه خون اشک روون شد خدا مونسم
mohammad99
28-09-2007, 19:48
من نه چنانم که تويي تو نه چناني که منم
من نه برانم که تويي تو نه براني که منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
همچونسيم پا بپا تا گذرم زهر کجا
انقدر اهسته روم تا تو بداني که منم
چون شنوي بوي مرا از گلو باغو روشني
همچونسيم تن خود جايي کشاني که منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
مستيو من مست زتو سهوو خطا جست زتو
اون تن الوده به مي جايي رسانيکه منم
اون همه درد بيکسي عاشقيو بولهوسي
دم نزنم دم نزنم بسته زبانيکه منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
با خودت همدست شوي
باده خوري مست شوي
غافل از اين اسکلتو روحو روانيکه منم
وقت اذان چو ميرسد بوي تو و صدايتو
ميشکند ميشکند تابو توانيکه منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
boy iran
28-09-2007, 20:42
نگاه مي كنم
نمي بينم
چشم مرا هواي تو پر كرده
گوش مي كنم
نمي شنوم
گوش مرا صداي تو پر كرده
...غافل از اين اسکلتو روحو روانيکه منم
وقت اذان چو ميرسد بوي تو و صدايتو
ميشکند ميشکند تابو توانيکه منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
دل برد و جمال کرد پنهان
فریاد که ظلم آشکارست
گر جان منست ازو به جانم
من هیچ ندانم این چکارست
ناید بر من خیال او هیچ
وین هم ز خلاف روزگارست
کارم چو نگار نیست با او
زان بر رخ من ز خون نگارست
boy iran
28-09-2007, 22:38
تا گلو برده فرو
روزگارم زير و رو.
پاتق فرياد بود
شام سرد آبرو
وه که به یک بار پراکنده شد
آن چه به عمری بشد اندوخته
غم به تولای تو بخریدهام
جان به تمنای تو بفروخته
در دل سعدیست چراغ غمت
مشعلهای تا ابد افروخته
mohammad99
28-09-2007, 22:49
هين کژ و راست ميروي باز چه خورده اي ؟بگو
مست و خراب مي روي خانه به خانه کو به کو
با که حريف بوده اي ؟ بوسه ز که ربوده اي؟
زلف که را گشوده اي؟ حلقه به حلقه مو به مو
هين کژ و راست ميروي باز چه خورده اي ؟بگو
مست و خراب مي روي خانه به خانه کو به کو
وز روي تپه،
ناگاه، چون بجاي پر و بال مي زند
بانگي برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنيش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنج هاي درونيش مست،
خود را به روي هيبت آتش مي افکند
mohammad99
28-09-2007, 22:54
دلم بيچاره داده تکيه بر ديوار، مي لرزد
چراغ خانه ها خاموش گشته مردمانش خواب مي بينند
يکي از وعده ي شامش يکي مهتاب مي بيند
يکي مادر بزرگش را پر از گرما
يکي معشوق خود در گرمي آغوش مي بيند
ولي يک مرد در يک خانه ي تاريک
نمي داند چرا هر شب به خوابش ترس مي آيد
ز سرما و ز تاريکي
ز رنج فقر و بيماري
توانش رفته از کف، فصل سرما را نمي تابد
نگاه کودکانش را دگر پاسخ نمي گويد
که اين سرما تبر بر ريشه اش خواهد زند از دم
مگر کاري کند فردا
که شايد نان و آبي آورد بهر يتيمانش
مگر شادي فشاند بر دل اين خردسالانش
بهر قيمت که باشد تن دهد بر درد و رنج و غم!
که درد از بهر خود بهتر که بهر کودکان باشد
همين افکار مي چرخد
و او تا صبح مي لرزد
نگاه از کودکانش بر نمي گيرد
هوا سرد است، دستم گاه مي لرزد
دلم بيچاره داده تکيه بر ديوار، مي لرزد
دیگر مگو که راه به بیراهه برده ایم
رفتن هماره قسمت آنها که می شود
ما را دلی ست می تپد از شوق دیدنت
ما را دلی ست مست تماشا که می شود!
حالا خوشا به حال کسی که در این سکوت
با واژه های باکره تنها که می شود...!
mohammad99
28-09-2007, 22:58
در مني و اين همه ز من جدا
با مني و ديده ات به سوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوي غير
غرق غم دلم به سينه مي تپد
با تو بي قرار و با تو بي قرار
واي از ان دمي که بي خبر ز من
برکشي تو رخت خويش از اين ديار
سايه ي توام به هر کجا روي
سر نهاده ام به زير پاي تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزينمش به جاي تو
شادي و غم مني به حيرتم
خواهم از تو....در تو اورم پناه
موج وحشي ام که بي خبر ز خويش
گشته ام اسير جذبه هاي ماه
گفتي از تو بگسلم....دريغ و درد
رشته ي وفا مگر گسستني است ؟
بگسلم ز خويش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستني است ؟
ديدمت شبي به خواب و سرخوشم
وه....مگر به خوابها ببينمت
غنچه نيستي که مست اشتياق
خيزم و ز شاخه ها بچينمت
شعله مي کشد به ظلمت شبم
اتش کبود ديدگان تو
ره مبند....بلکه ره برم به شوق
در سراچه ي غم نهان تو
*
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام
نیم جانی هست و میآید نیاز ازمن هنوز
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
mohammad99
28-09-2007, 23:05
فعلا[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو خون به کاسهی من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
چه دیدهای و درین چیست مصلحت که نگاهت
تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد
در شهر ما که هیچ پرستوی عاشقی...
با این همه شکارچی...اما چه می شود
قدری زبان دراز تر از شعر های پیش
قدری نهنگ باش به دریا که می شود
بی مهر مادرانه ی گندم چه می کنیم؟!
دستان سالخورده ی بابا که می شود
نان می خوریم نان! که از «آتش» هنوز گرم
ما را دلی ست همسفر ما که می شود
دستم رو ميندازم دور گردنش
صندلي که بارها اشکهام بر رويش چکه کرده
به ديوار سلام مي کنم
و گاه که بي هوا بهش مي خورم
ازش دلجويي مي کنم
- ببخشيد آقاي ديوار ...
و باز صندلي را با خودم مي چرخانم و مي رقصانم
چپ ... راست ...
چپ ... راست ...
يادمه رقص بلد نبودم !
اما غم مرا هم به رقص وا داشته !
اشک هايم را مي خورم
و باز با صندلي مي رقصم ...
بلند بلند آواز سر مي دهم
من خوشبختم
چون غم دارم ...
صندلي رو به دور خودش و خودم مي رقصانم
فرياد مي کنم ...
من با غم هايم خوشبختم
با غم هايم مي رقصم ...
می شود حکم قصاصش را شبی صادر کنی
مثل هنگامی که خوابت را پریشان کرده است
بعد ها با خویش خواهی گفت یاد او بخیر
یاد ایامی که خوابم را پریشان کرده است
ان شا ا.... تو خوشهایتان و با خوشحالیهایتان برقصین!
تو که مرا به پرده ها کشیده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من
گذشتم از تن تو زآنکه در جهان
تنی نبود مقصد نیاز من
اگر به سویت اینچنین دویده ام
به عشق عاشق م نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق ، خوش تر از خیال تو
چی بگم؟ ممنون.
صدای خدا می اید
از خیلی دورها
و من می لرزم
تمام تنم می لرزد
گوشهایم را با دست می پوشانم
دندان هایم را به هم می فشارم
در اتاق را محکم می بندم ...
می روم زیر پتو
باز هم می لرزم
عشق مرز بين ماده و آگاهي است
مرز بين لاهوت و ناسوت.
عشق ريشه در زمين دارد،
از اين رو با درد و رنج همراه است.
و وجد و سرور ميآفريند
چون شاخسار در آسمان دارد.
شب روی طاقچه، زنی ، چتری خرید تا....
یک قاب عکس سرد ومردی رسید تا.....
دستی کشید روی خودش خط مایلی
این اشتباه بود؟ وآهی کشید تا........
شب پلک زد پنجره هی بازو بسته شد
گفتی چکار کرد؟ دو چشمش ندید تا....
آدم فرشته روح که خیلی عزیز بود
وقتی که آفرید به جسمش دمید تا.....
Asalbanoo
29-09-2007, 00:11
آن چنانش به شوق بوییدم
که به بوی خوشش ز دست شدم
دوش تا وقت ِبامداد مرا
گل ِتو در کنار ِبالین بود
در بر ِمن بخفت و عطر افشاند
بسترم تا به صبح مشکین بود
به شگفت آمدم که این همه بوی
ز گلی این چنین عجب باشد
حیرتم زد که راز ِاین گل چیست
که چنینم از آن طرب باشد
آه ، دانستم ای شکوفه ی ناز !
راز ِاین بوی مستی آمیزت
کاندر آن رشته بود پیچیده
تاری از گیسوی دلاویزت
--------------
هلو اوری بادی
گوود نایت
تو مپندار که من شعر به خود میگویم
تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم
شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی
والله این قالب مردار، به هم در شکنم
علیکم السلام
کیف حالک ؟
مي آيي به اولين سطر ترانه سفر كنيم؟
به هيُ خنده هاي همان شهريور ِ دور!
به آسمان ِ پرستاره ي تابستان و تشنگي!
به بلوغ بادبادك و بي تابي تكرارّ
به پنجشنبه هاي پاك ِ كوچه گردي...
كوچه نشين و كتاب ساز!
هميشه مرا به اين نام مي خواندي!
مي گفتي شبيه پروانه اي هستم،
كه پيله ي پاره ي كودكي ِ خود را رها نمي كند!
آنروزها، آسمان ِبوسه آبي بود!
آب هم در كاسه ’ سفال صداقتمان،
طعم ديگري داشت!
تو غزلهاي قديمي مرا بيشتر مي پسنديدي!
رديف ِ تمام غزلها،
نام كوچك ِ دختري از تبار گلها بود!
تو بانوي تمام غزلها بودي
و من تنها شاعر ِ شادِ اين حوالي ِ اندوه!
هميشه مي گفتم،
كسي كه براي اولين بار گفت:
«سنگ مُفت و گنجشك مفت»
حتماَ جيك جيك ِ هيچ گنجشكِ كوچكي را نشنيده بود!
حالا،
سنگ ِ تمام ترانه هاي من مُفت و
گنجشك ِ شاد و شكار ناشدني ِ چشمهاي تو,
آنسوي هزار فاصله سنگ انداز و دست و قلم ...
کسی "هلو" میخواد؟!
من بودم و ماه
در شبی مهتابی
خیرهء ماه شدم و میخندم
ماه نیز بر رخ من می خندد
من پر از فریادم
من پر از آوازم.......
مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد
شب خرابم كرد اما چشمهاي روشنت
بارديگر هم به داد ظلمتآبادم رسيد
سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم
هيچ كس داد من از فرياد جانفرسا نداد
عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد
mohammad99
29-09-2007, 00:27
---------------
دلی دیرم چو مرغ پا شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
تو گویی طاهرا چون تار بنواز
صدا چون میدهد تار گسسته
---------------
هم تو پذیری که زباغ توایم
قمری طوق و سگ داغ توایم
بیطمعیم از همه سازندهای
جز تو نداریم نوازندهای
از پی تست اینهمه امید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم
چاره ما ساز که بی داوریم
گر تو برانی به که روی آوریم
mohammad99
29-09-2007, 00:35
مطربان رفتند و صوفي در سماع عشق را آغاز هست انجام نيست
سلام.دوستان گل.
جلالی چرا جواب نیدی
Asalbanoo
29-09-2007, 00:36
تو از کودوم قصه ای
که خواستن عادته
نبودنت فاجعه
بودنت امنیت
بازهم فصل خزان مي آيد
راه پر خاطرهء مدرسه ام ، تو را به يادم آورد
ايستگاه پر از عابرها
تاريکي زودرس پنجره ها
لرزش و سوز و سرما
درگيري چشم تورا به يادم آورد
توقف ثانيه ها
سقوط برگ برگ زندگي ام
لبريز شدن از رنگ ها
وقت رسيدن تورابه يادم آورد
بعد از آن فرعي ها
بيد مجنون شده و زردوبلند
کوچه بر جا مانده با خاطره ها
آدرس قديمي تورا به يادم آورد
نيمکت پر از خط خطي عاطفه ها
هجم به يک باره واژه
لرزش حنجره ها
حرف هاي صميمي تو را به يادم آورد
تر شدن و نم نم ها
جفت شدن زير يه چتر
محو شدن توي تماس دستها
گرمي عشق تو را به يادم آورد
وحشت از فرداها
دست خالي
زيادي فاصله ها
هنگامه پر زدن تو را به يادم آورد ...
سلام
دادم نیستی
mohammad99
29-09-2007, 00:42
دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگير
سبو وضو گرفته با شراب سرخ چشم تو
وضو گرفته با گلاب ناب سرخ چشم تو
بيا و سرمه اي به سايه هاي پلک شب بکش
و سرخي انار را به لب بزن به لب بکش
شراب مي دهند هان دو دست را سبو بگير
دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگير
عبير و عود و مشک را سپند دانه دانه کن
چراغ داغ باغ را تجلي جوانه کن
طلوع دف شمس را به صبح من غزل بگو
دو بيت ازشکر بخوان سه مصرع از عسل بگو
شراب مي دهند هان دو دست را سبو بگير
دو دست را بلند کن بلند شو وضو بگير
به احترام نور او قيام کن قيام کن
در آسمان ترين زمين، ستاره زد سلام کن
*-*-*
امشب چه بزمی است!!
, Asalbanoo, gazall, magmagf,sise
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم....
بی تو،اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
مي رود ز يك سو،دلبر از سويي ديگر
جان ز تن برون گشت ،دلبرما ،دلبر كويي ديگر
درد از پس درد آيد فرود ،غم از پي غم
اشك من روان و جويي از پي جويي ديگر
بهاران خزان و آفتاب تموز گرديده خاموش
صبر مي خواهد اين دل و از پس آن حلاجي ديگر
روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و تست
گرچه در خلوت راز دل ما كس نرسيد
همه جا زمزمهي عشق نهان من و تست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه
اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و تست
...
mohammad99
29-09-2007, 00:49
تو دیوونه رفتی یه شب بی نشونه
تو خاستی که قلبم پریشون بمونه
واست گریه من دیگه بی امونه
دل از درد عشقت یه دریای خونه
می خوام با تو باشم
می خوام با توباشم هنوز عاشقونه
ولی نازنینم چگونه چگونه
می خواستم بگم من که عاشقترینم
تو فرصت ندادی تو فرصت ندادی
حقیقت چه تلخه چه تلخه شکستن
حقیقت همینه که رفتی تو بی من
می خوام با تو باشم
می خوام با تو باشم هنوز عاشقئنه
ولی نازنینم چگونه چگونه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] love you[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر دم نهنگي روبرو،
هر لحظه در چاهي فرو،
تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،
در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،
همچو خامشان بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
یه نیم ساعت دیگه باشین سحری را بخوریم !
اشکی از شاخه فروریخت
مرغ شب،ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
ديروز بود يا فردا ؟
شعري كه مي نوشتم يا مي خواستم بنويسم
ديروز بود يا فردا
درحنجره هنوز
نبض آن بغضي وانشده مانده
در حنجره هنوز
پژواك اعتراف ناشده
گلي ميان حنجره مانده است
گلي بي تاريخ بي مخاطب مثل غروب گريه ي من ...
Asalbanoo
29-09-2007, 01:02
نای امید باز نوای هوس نواخت
باز بز برای بوسه دل خواهشم تپید
می خواهمت شنفتم و دنبال این سرود
رفتم به آسمان فروزنده خیال
-----------------------
من با سحری موافقم
به شرطی که مهونه جلال جان باشیم
mohammad99
29-09-2007, 01:05
لالا نكن فرياد ميزد
نمي دانست بابا نيمه جان است
بهار كوچكم باور نمي كرد
كه سر تا پاي من آتش فشان است
مرا مي خواست تا او را به بازي
چو شب هاي دگر بر دوش گيرم
برايش قصه شيرين بخوانم
به پيش چشم شهلايش بميرم
بابا لالا نكن مي كرد زاري
بسختي بسترم را چنگ مي زد
ز هر فرياد خود صد تازيانه
بر اين بيمار جان آهنگ مي زد
به آغوشم دويد از گريه بي تاب
تن گرمم شراري در تنش ريخت
دلش از رنج جانكاهم خبر يافت
لبش لرزيد و حيران در منآويخت
مرا با دست هاي كوچك خويش
نوازش كرد و گريان عذر ها گفت
به آرامي چو شب از نيمه بگذشت
كنار بستر سوزان من خفت
شبي بر من گذشت آن شب كه تا صبح
تن تبدار من يكدم نياسود
از آن با دخترم بازي نكردم
كه مرگ سخت جان همبازيم بود
بهترين بهترين من
***
منم هستم.سلام مژگان خانوم
به من قول مساعد داد که با من دوست می ماند
نمود آخر چنان چون دشمنان با من نبرد اما
جوانی را به پایش ریختم بی حرف و بی منت
ترحم عاقبت با ما و من حتی نکرد اما
صدای خنده هایش بویی از تسلیم با خود داشت
رها از من شد و من هم اسیر آه و درد اما
"ل" میده مهمون هم میخواد بشه:دی
آب آیینه ی عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن
mohammad99
29-09-2007, 01:12
نکنه هوس گري بوم دلت رو بگيره؟
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دا بميره؟
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
ما ديگه حوصله حرفاي پوچ و نداريم!
ما ديگه خسته شديم،طاقت گوچ و نداريم!
سر به سرم بذار ولي سر به سر دلم نذار،
يه باري از دوشم بگير،مشکل رو مشکلم نذار!
رفت از بر من گرچه رَهش با مژه رفتم
ره رفتن او بنگر وره رُفتن ما را
آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است
رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است
وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
جستن وصلت مرا مایهی نادانی است
قشنگ بود محمد
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
mohammad99
29-09-2007, 01:21
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
همچونسيم پا بپا تا گذرم زهر کجا
انقدر اهسته روم تا تو بداني که منم
چون شنوي بوي مرا از گلو باغو روشني
همچونسيم تن خود جايي کشاني که منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
مستيو من مست زتو سهوو خطا جست زتو
اون تن الوده به مي جايي رسانيکه منم
اون همه درد بيکسي عاشقيو بولهوسي
دم نزنم دم نزنم بسته زبانيکه منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
گر بشوم ماهو زمين بيشتر از اني که منم
با خودت همدست شوي
باده خوري مست شوي
غافل از اين اسکلتو روحو روانيکه منم
وقت اذان چو ميرسد بوي تو و صدايتو
ميشکند ميشکند تابو توانيکه منم
تو همه در خون مني
قبله گردون مني
***
مخلصیم اقا جلال
گويا همين ديروز بود
كه باقاصدك همسايه
به ديدن نيلوفررفتيم
گوياهمين ديروز بودكه
صداي لاي لاي هزاران هزاربلبل سرمست را
ازگوشه وكنارباغ مي شنيديم
راستي
حال و هواي دهمان چطور است ؟
ايا هنوز هم خروس همسايه صبها مي خواند؟
...
در زندگی ازبسكه گرانجانی ما ديد
حاضر نبود مرگ پذيرفتن ما را
اين شعرها را چون آينه دان !
آخر ، داني كه آينه را
صورتي نيست ، در خود.
اما هركه نگه كند،
صورت خود تواند ديدن
همچنين مي دان كه شعر را ،
در خود ،
هيچ معنايي نيست !
اما هر كسي، از او،
آن تواند ديدن كه نقد روزگار و
كمال كار اوست
و اگر گويي‚
”شعر را معني آن است كه قائلش خواست
و ديگران معني ديگر
وضع مي كنند از خود “
اين همچنان است كه كسي گويد :
”صورت آينه ،
صورت روي صيقلي يي است كه اول آن صورت نموده “
و اين معني را تحقيق و غموضي هست كه اگر در شرح آن
آويزم ، از مقصودم بازمانم
...
می کنم چون درون سینه نگاه
آه از این بخت بد، چه بینم، آه... :
گل غم مست جلوه ی خویش است
هر نفس تازه رو تر از پیش است!
تا به ديروز، تو بودی پری و من پر ِ تو:
حاليا قصّه ی ما قصّه ی ديو است و پری.
تو شدی باد و گذشتی به سبکْ ساری و من
لاله ام، داغ به دل، مانده به خونين جگری.
بر زبان جانِ مرا نيست به جز نامت و تو
گوش ِ دل داری ازسنگ گران تر به کری
در نگنجد به صفت ذات که مانندش نيست
کِلکِ من نيست به وصفت خجل از بی هنری.
..
پست شماره #16486 باید ویرایش میشدا
mohammad99
29-09-2007, 01:41
ياد از خاطر فراموشم
روز چون گل ميشكوفد بر فراز كوه
عصر پرپر مي شود اين نوشكفته در سكوت دشت
روزها اين گونه پر پر گشت
چون پرستوهاي بي آرام در پرواز
رهروان را چشم حسرت باز
اينك اينجا شعر و ساز و باده آماده است
من كه جام هستيم از اشك لبريز است ميپرستم
در پناه باده بايد رنج دوران را ز خاطر بر د
با فريب شعر بايد زندگي را رنگ ديگر داد
در نواي ساز بايد ناله هاي روح را گم كرد
ناله من ميترواد از در و ديوار
آسمان اما سراپايش گوش و خاموش است
همزباني نيست تا گويم بزاري اي دريغ
ديگرم مستي نمي بخشد شراب
جام من خالي شدست از شعر ناب
ساز من فرياد هاي بي جواب
نرم نرم از راه دور
روز چون گل ميشكوفد بر فراز كوه
روشنايي مي رود در آمان بالا
ساغر ذرات هستي از شراب نور سرشار است اما من
همچنان در ظلمت شبهاي بي مهتاب
همچنان پژمرده در پهناي اين مرداب
همچنان لبريز ز اندوه مي پرسم
جام اگر بشكست
ساز اگر بگسست
شعر اگر ديگر به دل ننشست
سایه خانوم چون یه پست میدن میرن.نمیتونن ویرایش کنن
شرمنده .
وقتی متوجه شدم که بعد من پست داده بودن !
گفتم ویرایش کنم بیشتر به هم میریزه
بازم شرمنده .
............
تویک خیال دور بیش نیستی و دست من به دامنت نمی رسد
تو غافلی و من تمام می شوم
و دیدگان پر ز راز من
هزار بار گفته با دلم
که من سراب دیده ام
...
mohammad99
29-09-2007, 01:57
مي بمن شادي ميده لذت ازادي ميده
مي بمن شادي ميده لذت ازادي ميده
ادمي با مي زدن غمهاشو از ياد ميبره
پشت کوه غصه رو لبتر کنه باد ميبره
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
توبه کردم
توبه کردم
که دگر مي نخورم در همه عمر
بجز از امشبو فرداشبو شبهاي دگر
*-*-
شما چرا شرمنده.صاحاب تاپیکی بابا.ما هم مهمون!!
تاپیک مطعلق به تک تک شماست نه من !
.........
روزگاریست که سودای بتان دین منست
غم این کار نشاط دل غمگین من است
...
mohammad99
29-09-2007, 02:07
ميدانم ، مي داني که غير از تو پناهم نيست
بجز در آستان مهربانت آشيانم نيست
تو مي بيني اسيرم در تن بي جان مسمومم
تو مي داني که جز صحن سرايت آسمانم نيست
الهي! گرچه مي دانم جوابم را نخواهي داد
دو دستم را بدامان تو ميگيرم هرچه بادا باد!!
*-*-
شما لطف دارید
جدی گفتم
....
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بر بندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزنند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند میرانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با آن درد اگر در بند درمانند درمانند
...
mohammad99
29-09-2007, 02:27
دلا خوبان دل خونین پسندند / دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست / گروهی آن گروهی این پسندند
*-*-*
من هم جدی جواب دادم!!
دوباره شروع از گفتن است ، نا تمام گفتن
که تو شاید تمامش کنی.....
دوباره هق هق است و هزاران آه و نشنفتن های تو
من و کاغذ و قلم دربدر وادی حرف
که تو شاید گذری از لب این وادی کنی
و تو شاید کمی گوش کنی ...بشنوی این فریادم
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامهی درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیهدل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیدههای عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را
میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
" قسمتی از دزد و قاضی "
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.