مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
دیو را به نان میشود به کار گرفت
مشکل آدم است که کارگر نمیشود .
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم کش و ديده گريان بروم
مرید آنم که در یک نظر
عالمی را عالمی دیگر کند
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي
منم، من، ميهمان هر شبت، لوليوش مغموم
منم، من، سنگ تيپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در، بگشاي، دلتنگم
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است
تنها در آينه
يك بار ديگرم
من بودم و خودم . . .
هر بار پرپرم .
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه ميگويي كه بيگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فريبت ميدهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا! گوش سرما برده است، اين يادگار سيلي سرد زمستان است
توتیای سعادت به جز نام دوست نیست
گرت هست ، هزار بار باید گریست .
تير عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون میچکيد
چون تكراري بود عوضش كردم :blush: :blush: :blush:
توقعي از تو ندارم!
اگر دوست نداري،
در همان دامنه دور ِ دريا بمان!
هر جور تو راحتي! بي بي باران!
همين سوسوي تو
از آنسوي پرده دوري،
براي روشن كردن ِ اتاق تنهائيم كافي ست!
تلخي سرد كدورت در تو
پاي پوينده ي راهم بسته
ابر خاكستري بي باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
واي ، باران
باران ،
شيشه ي پنجره را باران شست
از دل من اما
چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران
باران ،
نیست در عالم به سکوت خورشید
همه را بذل کنی و ساکت باشی ! !
يک چند به کودکي به استاد شديم
يک چند به استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
از خاک در آمديم و بر باد شديم
مجروح حادثه ی هجر در این دیار کیست
مائیم و نوای دردآورمان
نامداران همه در خاک رفیقند
نومید مشو سالک دیوانه چه خواهی ؟ !
نسيم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همين جاست ، همين جاست ، همه خانه بگرديد
اينم براي اينكه دوستمون شعرش عوض كرد
يكي لذت مستي ست ، نهان زير لب كيست ؟
ازين دست بدان دست چو پيمانه بگرديد
داستان من و این همه ناهشیاری
سینه باد تواند ببرد
اشتباهات همه روزه ی من
خرمن خاک ، که شاید ببرد.
در كوچه هاي حادثه تنها شدن بس است
ديگر براي عاطفه هم طاقتي نماند
رفتي و آن قناري زيبا و مهربان
يك نغمه هم براي دل عاشقان نخواند
دیروز با نگاه درخواست داده بود
امروز به آهستگی ، آری جواب داد
در سياهي دست هاي من
مي شكفت از حس دستانش
شكل سرگرداني من بود
بوي غم مي داد چشمانش
ريشه هامان در سياهي ها
قلب هامان ميوه هاي نور
يكدگر را سير مي كرديم
به بهار باغ هاي دور
راهمان ناگاه گم شد در هوای آفتابی
مقصدش را پیر پیمود تو هنوز در خوابی
amir 110
24-07-2006, 07:40
ياد ايام شكوه و فخر و عصمت را
مي سرايد شاد
قصه ي غمگين غربت را
هان ، كجاست
پايتخت اين كج آيين قرن ديوانه ؟
هرگز دگر حبابي از اين امواج
شب هاي پرستاره رويارنگ
بر ماسه ها سرد نبيند من
چون جان تو را به سينه فشارم تنگ
amir 110
24-07-2006, 07:47
گويي از شاهي ست بيگانه
يا ز ميري دودمانش منقرض گشته
گاهگه بيدار مي خواهيم شد زين خواب جادويي
همچو خواب همگنان غاز
زندگي هنگامه فريادهاست
سرگذشت درگذشت يادهاست
amir 110
24-07-2006, 07:52
تو پنداري نمي خواهد ببيند روي ما را نيز كورا دوست مي داريم
نگفتي كيست ، باري سرگذشتش چيست
تو دورنگي ! هم زميني ‚ هم يه رنگ آسموني
هشتمين رنگ قشنگ جاده رنگين كموني
من رو بي صدا مي خواستي ‚ اما من از تو مي خوندم
پشت پا زدي به حسم ‚ تابيفتم ‚ اما موندم
amir 110
24-07-2006, 08:01
من خودم ديدم ستاره نور نداره بي فروغه
تو اصن دوسم نداشتي هر چي كه گفتي دروغه
همگان دانند تاب هجر چيست
ز چه رو ميپرسي آن چه نيك ميداني !
يا رب اي نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از كوي وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد افت فلك دور باد از جان و تنش
شمايل نگاه تو به من نگاه ميكند
تو هم به رسم هر بار ، نهيب خويش ميزني !
amir 110
24-07-2006, 13:40
ياد تو ياد تو روزهاي رفته
اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است
شيشه ي عمر من افسون اين يه اسمه
زندگيم بسته ي جادوي اين طلسمه
دنياي من طلسمه يك اسمه يك اسمه
های و هوی ما تعبیر شد به داد
منظور این نبود ، شد خاطرم ز یاد
navid_mansour
24-07-2006, 16:49
دوست دارم مثله لحظه دیدن و اشاره......دوستت دارم مثله خواستن بوسه ی دوباره
هامون شد بهار ما در ناخوش خاطره ها
هیهات خاطره کی میرود ز یاد
دست هر كودك ده ساله شهر شاخه معرفتي است
مردم شهر به يك چينه چنان مي نگرند
كه به يك شعله به يك خواب لطيف
خاك موسيقي احساس تو را مي شنود
و صداي پر مرغان اساطير مي آيد در باد
در خانقاه ، حضور حضرت اجل نشسته بود
ديروز آمده و امروز رفتني است
تو گير و دار طاقچه پر
جز تو تموم دنيا پر
هر كسي غير زيبا پر
دختراي ديوونه پر
لاله و ياس و پونه پر
هر كسي كه عاشقته
تو كوچه و تو خونه پر
جز تو تموم دنيا پر
روزهاي سخت بيماري.
از فراز بام هاشان، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتح شان بر لب
برمن آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب.
باده ی ساز را امان ماندن ندهید
این چند روز زندگی آرام میروند .
دل من اينه اي بود که به دستت دادم
هر چه بود خوب يا بد زشت يا زيبا
در گذرگاه عمر نشانت دادم
ولي افسوس که نميدانستم
سنگ را با دل اينه مدارايي نيست...
تنهایی ی سکوت همواره بوده است
تنها گر شدی همسان آن شوی
یکی ذره
ناگاه
درآرامش تپه جنبید .
گیاهی به دیدارابری درآن دوردستان کشید آه آیا ؟
ویا پشه ای درهوای سحربال و پرزد ؟
ویا ، راستی را نسیمی
- اگرچند
ملایمترازواپسین دم زدن های آن تیهوی مست
که پرواز تیری سحر خیزبرخاکش افکند –
وزیدن گرفت ازکرانه ی سحرگاه آیا ؟
گرفتم گیاهی کشیدآه ...
باری ،
یکی ذره جنبید .
نگه کرد .
و درگستره ی رام و آرام آن دورها نورها دید .
- (( چه صبحی !
( به خود گفت )
یکی نیک بنگردراینان :
سپیدارهای بلندبلورین نورند این نازنینان ،
چنین رسته صف صف درآرام خاور .
کدامین خداراست آن طرفه باغ معلق
درآن سوی آن ابرهای شناور ؟ ... ))
نسیمی به ره بود ،
آری ،
نسیمی به ره بود .
دل ذره پر می شداز شوق پرواز .
به خودگفت :
- ((چه ت اینجای دربند می دارد ، ای من !
پری گیروبالی برافشان ،
ببین تاکجامی توانی پریدن ... ))
نسیمی به ره بود .
وبربال او ذره پرواز می کرد .
و از شوق دیدار
سراپانگه بود.
و می دید و می خواست بسیار بیند .
و گستاخ می شد .
به خود گفت :
- (( وگر پرده وارافق راه دیداربندد ،
- چو تیغ آختی ازنگاه مصمم –
برآنم که ش آسان توانی دریدن . ))
نسیم وزان گردبادی دمان گشت .
ولی ذره سرمست ،
به یک جست
بالاشدازنردبان گردباددمان را .
ودرچرخش خویش بربام آن برج دوارپنداشت
که درگردش آورده است آسمان را .
و زیر و زبر کرد
زمین و زمان را .
برآن شد که تامرزخاوربپرد ،
و تیغ آزد و پرده وار افق رابدرد .
ولی ، هم درآن لحظه ، گفتی نگاه گیاهی
در آن ابر راهی اثرکرد...
دمی دیگر ، ازاوج افلاک ،
یکی قطره ،
دریایی افتان،
زلال و گران چون حقیقت ،
به سر ذره را کوفت برخاک .
و بسیار و یک قطره باهم فروریخت ،
و بسیار و یک ذره با آب و ذرات دیگر درآمیخت .
گیاهان آن دره دورازخواب دوشین پریدند ،
ئ سیلاب را ازهمان دوردیدند ،
و ازشوق بی تاب گشتند ،
و سیلاب آمد ،
و سیراب گشتند .
و سیلاب بگذشت ...
و درگود تاریکی از حافظه ی دره دور
رسوبی زلوش و لجن ماند .
و ذره در اعماق لوش و لجن ته نشین بود
و باد از دگرسوی می راند .
...
دامون رو به خورشید فریاد میزند
جانم به زور بردند ، ای یار مرا مددی
navid_mansour
24-07-2006, 23:41
یه روز میام به جستجو........فقط به خاطر تو....عشقو میزارم پیش روت....فقط به خاطر تو
و حدس می زنم شبی مرا جواب می کنی
و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی...... :sad:
وای بر ما که یکدم آرام نبودیم
هر بار دلیلی از برای دلخوری بود .
در دل من چيزي است مثل يك بيشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها اوايي است كه مرا مي خواند
دانی که چرا کنج دلم جا داری؟
خوشگلی با نمکی دو چشم گیرا داری
بین همگان گشتم و عاشق نشدم
تو چه بودی که تو را دیدم و دیوانه شدم :biggrin:
دیشب به خواب دیدم یک سایه را به پرواز
صبحم نسیم میگفت آن روز آخرت بود ! !
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
در واهمه از عشق وفادار بمانید
زیرا که بجز درد دگر هیچ ندارد !
ديدي خواستن ميون من و تو رو ابري كنن ؟
تو نگفتي بهشون : بريد ،چه حرفا ، نمي شه !؟
مگه از من چي شنيدي كه يهو دلت شكست
دل عاشق بيشتر از يك دفه رسوا نمي شه
چه شبايي كه نشستم تا سحر به اين اميد
كه به هر كسي به جز من بگي نه ، يا نمي شه
هستی زندگی ام به چه کار آید؟
یا به چه دردم خورد؟
روزها طی شد از تنهایی شب ها
همه در تاریکی و غربت و غم بود و خیال
تو گذشتی و شب و روز گذشت
آن زمان ها به امیدی که تو
بر خواهی گشت
پای هر پنجره مات!
می نشستم به تماشا تنها
گاه بر پرده ی ابر
گاه بر پرده ی ماه
دورتادورترین جا ها می رفت نگاه
باز می گشتم تنها
چشم ها دوخته ام بر درو دیوار هنوز
شوق دیدار توام باز هنوز
از همین شاخه ی لرزان حیات پر کان سوی تو می آیم باز
دوستت دارم بسیار هنوز!
FX64 Dual Core
25-07-2006, 01:41
با سلام
زهر است عطای خلق
هر چند دوا باشد
حاجت ز که می خواهی؟
جایی که خدا باشد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شدو جان نیز هم
هزیان میگفت
تکرار تکرارها !
من ، اون ، رفت و . . .
در آخرین نفس .!!
ما را به رنج چه ، دیگر مهم نیست
توبه نموده ایم از هر چه کار خیر ! !
اصلاحیه ! ! !
FX64 Dual Core
25-07-2006, 02:00
با سلام
مرا عهدیست با جانان *** که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را ******* چو جان خویشتن دارم
من برای با تو بودن لحظه ها رو می شمارم
هستیم یه قلبه پاکه که برات هدیه می یارم
واسه من فرقی نداره که چقدر حوصله دارم
هر جای دنیا که باشی واسه تو پر در می یارم
FX64 Dual Core
25-07-2006, 02:11
با سلام
من بي قرار و تشنه پروازم
تا خود كجا رسم به هم آوازم
فریدون مشیری ( بگو مرغ آفتاب کجاست )
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
FX64 Dual Core
25-07-2006, 02:22
با سلام
در بهاري كه ميرسد از راه
گل خورشيد آرزوهامان
سر زد از لاي ابرهاي حسود
شايد اكنون كبوتران اميد
بال در بال آمدند فرود
پيش پاي سحر بيفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو به گل به سبزه درود
فریدون مشیری ( سرود گل )
دل و دینم دلو دینم ببردست
برو دوشش برو دوشش برو دش
FX64 Dual Core
25-07-2006, 02:29
با سلام مجدد
همواره تويي
شب ها كه سكوت است و سكوت است و سياهي
آواي تو مي خواندم از لابتناهي
آواي تو مي آردم از شوق به پرواز
شب ها كه سكوت است و سكوت است و سياهي
امواج نواي تو به من مي رسد از دور
دريايي و من تشنه مهر تو چو ماهي
وين شعله كه با هر نفسم مي جهد از جان
خوش مي دهد از گرمي اين شوق گواهي
ديدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهي
اي عشق تو را دارم و داراي جهانم
همواره تويي هرچه تو گويي و تو خواهي
فریدون مشیری
شش ماه پیش ، با ناز و یک اشاره
ارزان فروختم باز ، چشم دل بیچاره
شش ماه پیش ، با ناز و یک اشاره
ارزان فروختم باز ، چشم دل بیچاره
جناب آقای خادمزاده اصلا رعایت نمی کنیدهااااااااااااا
باید با آخرین حرف شغر قبلی شروع کنین نه هر چی که به ذهنتون رسیبد که :biggrin:
یک روز میدویدم در کوچه باغ دردم
ناگاه نگاه کردم ، با خود چه ها که کردم !
تصحیح
جناب آقای خادمزاده اصلا رعایت نمی کنیدهااااااااااااا
باید با آخرین حرف شغر قبلی شروع کنین نه هر چی که به ذهنتون رسیبد که :biggrin:
شرمنده !
:blush:
من تمامم همه شوق و تمامم همه راز
که به یک ناله شکست پی یک راه دراز
ز چه رو ترسیدی ؟
اینجا خانه ی ماست
دخترک گفت ز هیچ !
چونکه او خوب میدانست
اعتراض پدر از بی خبری است .
MamaliXP
25-07-2006, 04:15
تو در جان مني من غم ندارم
تو ايمان مني من كم ندارم
اگر درمان تويي دردم فزون باد
اگر عشقي تو سهم من جنون باد
دس من نبود نه از تو
بلكه از خودم گذشتم
با يه خورجين پر غربت
پي سرپناه مي گشتم
همه چيم ولي تو بودي
جنگلم كوهم و دشتم
عشقتو خواستم بذارم
لاي خاطرات دفتر
اما ياد تو نمي گذاشت
ميومد دوباره از سر
توي يك غروب جمعه
اصل مطلبو نوشتم
پي هيچ كس نمي گردم
چون تويي اول و آخر
حالا كه رفتم و گشتم
مي بينم تكي تو دنيا
نمي شه تو رو عوض كرد
حتي با شباي رؤيا
amir 110
25-07-2006, 10:28
اين همه شهر عاشقونه هق هق گريه شبونه
اين همه قصه از يك اسمه اسمي كه مثل يك طلسمه
soleares
25-07-2006, 10:57
جناب خادمزاده من نمي دونستم كسي منتظر من هم مي مونه متشكرم عزيز .
هر قدم پيش رود پاي افق
چشم او بيند دريايي آب
اندكي راه چو مي پيمايد
مي كند فكر كه مي بيند خواب .
با نقطه شعر بنويسيد !
soleares
25-07-2006, 10:58
در ضمن بايد يه نكته رو ذكر كنم دوستان تو رو خدا زياد ننويسيد لطفا حداقل 2 و حداكثر 5 بيت ;) بنويسيد .
amir 110
25-07-2006, 11:00
بي تابي ام ، غمگينش کرده بود
تخته پاره هايم را به دريا ريخت
تا
آرامش خانگي ام را
شستشو داده باشد
از آن پس
در هيچ بندر گاهي لنگر نينداختم
بي عشق
soleares
25-07-2006, 11:07
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
بقیشو یادم نبید
دوستان با د بگید .
amir 110
25-07-2006, 11:14
برگرد,
با تنهائي ات
كجا مي گريزي؟
_برگرد.
گيسوانت را
دربادهايم
رها كن
در من فرشتگاني ست
با چشماني ابريشمين
پروانه هايم را ,كودكي باش
با خال هاي سرخي
بر سيب
برگرد با تنهايي ات
كجا مي گريزي؟
_برگرد!
من آبادي توام...
..................................................
ببخشيد با "ب" شروع كردم آخه به نظرم شعر همون جا خاتمه پيدا مي كرد
در ضمن از اينگه بازم شعرم طولاني شد ببخشيد دوست دارم شعر شيون رو تا اونجايي كه حافظه ام ياري مي كنه به قلم بيارم
soleares
25-07-2006, 11:17
من مسلمانم قبله ام يك گل سرخ
جا نمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه جريان دارد طيف ...
ف بده
amir 110
25-07-2006, 11:34
فكر بلبل همه آن است که گل شد يارش
گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
soleares
25-07-2006, 11:42
شهر من کاشان نیست شهد من گمشده است
من با تاب من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
amir 110
25-07-2006, 11:57
من دراين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
soleares
25-07-2006, 12:11
مي روم با موج حاموشي كجا ؟
ريشه ام از هوشياري خورده آب :
من كجا خاك فراموشي كجا
الف بده [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir 110
25-07-2006, 12:17
آسمان هجرت خواهد كرد
بايد امشب بروم
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
soleares
25-07-2006, 12:22
من اين قسمت از شعري رو كه نوشتي خيلي دوست دارم /
مادرم بي خبر از خواب پريد خواهرم زيبا شد
پدرم وقتي مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم دل خوش سيري چند؟
دادار جهان خلق مرا کرد چه سود
هر دم ز دم پیش آلوده ترم کرد !
دیر گاهی است در این تاریکی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
amir 110
25-07-2006, 13:44
تا بدين منزل پا نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان
ليك بر اين سوختن دل بسته ام
soleares
25-07-2006, 14:07
من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
و صداي ظلمت را وقتي از برگي مي ريزد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و صداي سرفه روشني از پشت درخت [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ت بده [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تاريكي پروازي
روياي بي آغازي
بي موجي
بي رنگي
درياي هم آهنگي
یادگار جوانی را به خاطره آویزان
و تمام هر آنچه بود فراموش میکنم
تنها تو اگر برگردی !
يادته عكست و دادي بذارم تو قاب قلبم
بعد از اون روز ديگه هرگز به كسي نگا نكردم
تو از اون روزي كه رفتي نه تو رفتي كه ببيني
تا قيامت هم تو رو من از خودم جدا نكردم
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ
كاشك اقاي خادم زاده يك كم بيشتر از شعر را مي نوشتيد تا ادم مي ياد بخونه تموم مي شه
amir 110
25-07-2006, 19:08
مي دونم دوسم نداري حتي قد يه قناري
اما عاشقم هنوزم بودن اشتباه نكردم
ما جايي قرار نذاشتيم جز تو كوچه هاي رويا
اين دفعه تو اومدي من به قرار وفا نكردم
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يكدم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم ميشكند
نگران با من استاده سحر
صبح ميخواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم بجان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا ! به برم مي شكند
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار بهم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در ، مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
راز آن حلقه چنین است عزیز :
دو نفر لایق و بایسته ی هم
دو نفر صادق و شایسته ی هم
به سرور و هزاران امید
راز یک راز به هم افشاندند
*مگر آن راز چه بود ؟
راز اين حلقه زر ! !
راز آن حلقه چنین بود عزیز
راز این حلقه به اطمینان است
راز این حلقه مصفای دو مهر ، تامین دو عهد !
و بدین روی بدست ایشان است .
amir 110
26-07-2006, 07:17
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
soleares
26-07-2006, 07:22
تو را ناديدن ما غم نباشد
كه در خيلت به از ماه كم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روي
وليكن چون تو در عالم نباشد !
سعدي
د بده.
amir 110
26-07-2006, 07:55
در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست
تنها آرزوي ساده ام اين بود،
كه در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
كه هر از گاهي كنار برگهاي كتابم بنشيني
و بعد از قرائت بارانها،
زير لب بگويي:
«-يادت بخير! نگهبان گريان خاطره هاي خاموش!»
همين جمله،
براي بند زدن شيشه شكسته اين دل بي درمان،
كافي بود!
هنوز هم جاي قدمهاي تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
تنها آرزوي ساده ام اين بود،
كه در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!
كه هر از گاهي كنار برگهاي كتابم بنشيني
و بعد از قرائت بارانها،
زير لب بگويي:
«-يادت بخير! نگهبان گريان خاطره هاي خاموش!»
همين جمله،
براي بند زدن شيشه شكسته اين دل بي درمان،
كافي بود!
هنوز هم جاي قدمهاي تو،
بر چشم تمام ترانه هاست!
____________________________
آقاي خادم زاده متاسفانه راز اصلي حلقه يك چيز ديگه بود
اما شعر شما هم خيلي قشنگ بود
حالا ما شما درست يا خانم فروغ نمي دونم :ohno:
توان نان خورد اگر دندان نباشد ××× مصیبت آن بُـوَد که نان نباشد
amir 110
26-07-2006, 13:12
دخترك گفت : دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
سالها رفت و شبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقهء زر
ديد در نقش فروزندهء او
روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته ، هدر
زن پريشان شد و ناليد كه واي
واي، اين حلقه كه در چهرهء او
باز هم تابش و رخشندگي است
حلقهء بردگي و بندگي است
.................................................. ..........
اميدوارم اين شعر كسي رو ناراحت نكرده باشه
اين فقط نظره فروغه
وهمون چيزي كه فرانك خانم مي خواستن درباره حلقه به اون برسن
من تظري ندارم (سكوت) [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تابان روی تو مرا ، غرق جنون میکند
صبر و قرار مرا ، افسون میکند
برگرد ، دگر تاب ندارد دل من
هر لحظه ، عشق تو را افزون میکند .
mirmohammadi
26-07-2006, 15:57
دائم چو دل زمانه مي سوخت
چشم از سر كين به آن نشان دوخت
آن تير كه داشت پس رها كرد.
درمانده ، حزین و تنها ماند
عروسکی که بزک کرده بود آنجا ماند !
آنجا ، همانجا ، همانجا ، امروز
آن جغد سپید بود ، تنها ماند .
درمانده ، حزین و تنها ماند
عروسکی که بزک کرده بود آنجا ماند !
آنجا ، همانجا ، همانجا ، امروز
آن جغد که سپید بود ، تنها ماند .
دلم رمیده شد و غافلم من درویش ××× که آن شکاری سر گشته را چه آمد پیش
چو بیـد بر سر ایمان خویش میلرزم ××× که دل بدست کمان ابروئیست کافر کیش
دلم رمیده شد و غافلم من درویش ××× که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم ××× که دل بدست کمان ابروئیست کافر کیش
شب پرستاره ي چشمي در اسمان خاطره ام طلوع كرده است
دور شو افتاب تاريك روز !
ديگر نمي خوام تو را ببينم
ديگر نمي خواهم هيچ كس را بشناسم
ميان همه اين انسان ها كه دوست داشته ام
ميان همه آن خدايان كه تحقير كرده ام
كدام يك ايا از من انتقام باز مي ستاند؟
و اين اسب سياه وحشي كه در افق طوفاني چشم تو
چنگ مي نوازد با من چه مي خواهد بگويد؟
شعله ، بر قامت طناز ، آتش نزند
زان که آدم نظر اول ، که عالم را دید در روز الست !
اختیار عمل خویش نداشت
مجری ی آن خبط ، خدا بود !
در لوای سخن دوست هزاران پیچ است
آن به ظن سالک است که چه میپندارد !
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ××× وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دور از خاطره بود
دور از یادمان
تنهایی ی سکوت
که چقدر تنهاست
همدم همواره ی ما !
اسماني مي كشم و افتابي در ان
تا اسمانم تنها نباشد
زميني مي كشم و انساني در ان
تا زمينم تنها نباشد
گل هاي افتابگردانم كه مي روند بخشكند
گريه ها مي كنم
حالا دريايي دارم و ماهي در ان
اسمانم كاغذيست
زمينم كاغذيست
انسانم كاغذيست
گريه هايم اما
حقيقت دارد...
....
soleares
26-07-2006, 22:06
در نسيم لغزشي رفتم به راه
راه نقش پاي من از ياد برد
سر گذشت من به لبها ره يافت
ريگ باد آورده را برد ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
soleares
26-07-2006, 22:08
دوستان شرم انده ريگ باد آورده را باد برد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دشمنتون سرمنده ولی فکر کنم اگه همون پستتونو ویرایش میکردین بهتر بود !
.......
دلم پاییزی وچشمم بهاری است
به نای روزگارم آه جاری است
من از رنگ طلوع شهر خواندم
دوباره جمعه چشم انتظاری است
...
soleares
26-07-2006, 22:24
سايه جان خيلي ممنونم كه اشتباهم را بهم تذكر دادي متاسفانه خواستم ولي هر چي منتظر شدم صفحه جديد نيومد مجبور شدم اين كارو انجام بدم.
---------------------------------------------------
تا بخواهي خورشيد تا بخواهي پيوند تا بخواهي تكثير ! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من به سيبي خوشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر شب كه مي ايد
درد ها و غمهايم را به ماه مي گويم
و هر روز
از افتاب مي خواهم مراقب تو باشد
تا مبادا در سايه هاي غم
اسير شوي..
........
soleares
26-07-2006, 22:39
يكي پرسيد اگه آخرش نشه حتي اين خيال زشتو نمي خوام [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من تورو مي خوام تورو مي خوام اونا رو نمي خوام ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------------------------------------------------------
سايه جان كتكمون نزني با اين ترانه لوسمون [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
كاري به مشاعره ندارم . من شعر خودم رو مينويسم . اما روش فكر كنيد .
با مشت بسته پاي نهادي به اين جهان يعني به غير حرص و قضب نيست خاليم
با مشت باز هم روي آخر به زير خاك يعني ببين كه ميروم و دست خاليم
سايه جان كتكمون نزني با اين ترانه لوسمون
اینم واسه خودش یه شعریه !!!
كاري به مشاعره ندارم . من شعر خودم رو مينويسم . اما روش فكر كنيد .
زیبا بود
مرسی ...
يكي پرسيد اگه آخرش نشه حتي اين خيال زشتو نمي خوام
من تورو مي خوام تورو مي خوام اونا رو نمي خوام ...
مي توان در كوچه هاي زندگي
پاسخ لبخند را با ياس داد
مي توان جاي غروب عشق را
به طوع ساده احساس داد
مي توان در خلوت شبهاي راز
فكر رسم آبي پرواز بود
مي توان با حرفي از جنس بلور
شوق را به هر دلي دعوت نمود
مي توان در آرزوي كودكي
با حضور يك عروسك سهم داشت
مي توان گاهي به رسم ياد بود
در دلي يك شاخه نيلوفر گذاشت
مي توان از شهر شب بو ها گذشت
عابر پس كوچه هاي نور بود
مي توان همسايه مهتاب شد
فكر زخم غنچه اي رنجور بود
مي توان با لطف دست پنجره
مهربان گنجشكها را دانه داد
مي توان وقتي خزان از ره رسيد
يك كبوتر را به كنجي لانه داد
مي توان در قلب هاي بي فروغ
لحظه اي برقي زد و خورشيد شد
مي توان در غربت داغ كوير
آن ابري كه مي باريد شد
...
soleares
27-07-2006, 00:31
در دره آفتاب سر بر گرفته ای: کنار بالش تو بید سایه فکن از پا در آمده است .
دوری تو از آن سوی شقایق دوری در خیرگی بوته ها کو سایه ی لبخندی که گذر کند ؟...
------------------------------
سایه جون می تونی با علامت سوالم شروع کنی ؟
؟ دلي كنار پنجره نشسته زار مي زند
و خواب ديده ام شبي مرا كنار مي زند
غروب ها كه مي شود خيال چشمهاي تو
تو را دوباره در دل شكسته جار مي زند
يكي نگاه مي كند يكي گناه مي كند
يكي سكوت مي كند يكي هوار مي زند
و عشق درد مشترك ميان ماست با همه
كسي كه شعر گفته يا كسي كه تار مي زند
درست مثل بازي گذشته هاي شاعري
كه جاي سنگ و گل به دوستش انار مي زند
خدا كند به وعده اش وفا كند كه گفته بود
شبي مرا به جرم عشق خويش دار مي زند
.........
soleares
27-07-2006, 00:47
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو كل مي خوابوني ها [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------------------------------------------------------------
در چرا گاه نصيحت گاوي ديدم سير
شاعري ديدم هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آسمان روشن شد
ظرفها را بردم
و به ترتيب الفبا
به دم بارش رگبار شلنگ دادم و برگشتم
آسمان آبي بود
از الك دان هوا نور گرم و شفاف
به زمين مي باريد
دلم از تيرگي پرده ي آويخته سنگين شده بود
كندمش
در كف حوض
به هماغوشي آب
دادمش در يك آن
آسمان قرمز بود
بوي نان مي آمد
دور چرخيدم دور
صف طولاني را
دل زنبيلم پر شد از نان
آسمان دودي بود
بازگشتم
و به ترتيب الفبا
مردي شعري مي خواند
زندگاني چه هوس بازي شيريني بود
ظرف ها را شستم
همچنان او مي خواند
زندگاني چه هوس
حكم از خانه ي شب بود كه صادر مي شد
آسمان قرمز شد
روشن شد
بوي نان آمد باز
زير دين ناز چشمات عمريه دارم مي سوزم
تا كه خاكستر نشه دل دينمو ادا نكردم
اومدن واسه نصيحت به بهانه ي يه صحبت
عمرشون كلي تلف شد چون تو رو رها نكردم
راه آسمون كه بسته س گرچه قلبامون شكسته س
تا بحال انقد خدا رو اينجوري صدا نكردم
soleares
27-07-2006, 01:04
زنبوري پر زد
در پهنه ي ...
وهم . اين سو آن سو جوياي گلي.
جوياي گلي آري بي ساقه در پهنه ي خواب نوشابه ي آن .
----------------------------------
من كه خوابم گرفت جواب شعر بعديت رو صبح ميدم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در بطن بازار
ديوار مي سازند
ديوارهاي سخت
ديوار سيماني
و مي كشند آن را
بالاي بالا
و روي آن تا هر كجاي آسمان شد
سر نيزه مي كارند
برنده و تيز
ديوار مي سازند
ديوار بي منفذ
يك بند يك بند
ديوارها چيزي نمي بينند
نه نك زدن هاي ظريف جفت قمري را
بر گردن جفت
نه پشت هم پيوستن امواج را در آب
نه شب نه آفتاب
ديوارها چيزي نمي بينند
ديوارها باهم
ديوارها بي هم
ديوارها سرگشته و گيج
تا خانه مي روند
از خانه مي آيند
ديوارها در شهر مي گردند
و زخم ضربه هاي تصادم را
با خويش مي برند
از رويه تا عمق
بر پيكر آن ها
جريان شاخه هاي ترك پيش مي خزد تا واقعه
ريزش
ريزش
در بطن بازار
راه ما اینست :
تکرار امید ها
از برای خواستن !
تکرار راهها
از برای امید
وتکرار سکون
برای مرگ .
گوش كنيد اي شمايان كه در منظرنشسته ايد
به تماشاي قرباني بيگانه اي كه منم
با شما مرا هرگز پيوندي نبوده است
تو خود نیکتر میدانی آنچه را تو سزاست
پس هی زنجره مزن کو آنچه مراست .
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند ادمي
amir 110
27-07-2006, 07:21
يكي را دادهاي صد ناز و نعمت
يكي را نان جو آغشته در خون
soleares
27-07-2006, 08:52
نه گردنكشان را بگيرد به فور نه عذر آوران را براند بجور
وگر خشم گيرد زكردار زشت چو باز آمدي ماجرا در نوشت
اگر با پدر جنگ جويد كسي پدر بيگمان خشم گيرد بسي.. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir 110
27-07-2006, 09:09
يكنفرشان دست را در رقص وحشت مي كند از تن جدا آنجا
يك نفر سر
يك نفر پا
واي
خواب دهشت زا
هر كسي دست آوريده هاي خون آلوده خود را كند ازپيكر
مي نهد بر خاك
باشد از اين هديه ها كم كم
پر شود ويرانه ماتم
قدر برآرد كوه يكتايي كه سر مي سود بر افلاك
مردم بي چهره پا كوبان و وحشتناك مي رقصند
پيش مي آيند با آهنگ طبل قلبشان بي باك مي رقصند
من به خود در خواب مي تابم
منهراسان چشم مي بيندم درون خواب مي خوابم
باز مي بينم
يك به يك از طاق ضربي كاشي گلدار مي ريزد
باد
در مسيرش عطر نيلي فام شب از قله هاي شعر مي رويد
عاشقان خفته را انگشت سرد صبحدم بر شيشه مي كوبد
soleares
27-07-2006, 09:18
دهد نطفه را صورتي چون پري
كه كردست بر آب صورتگري
نهد نعل وپيروزه در صلب سنگ
گل و لعل در شاخ پيرزوه رنگ(گل لعل در شاخ پيروزه رنگ)
ز ابر افكند قطره اي سوي يم
ز صلب افتد نطفه اي در شكم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
amir 110
27-07-2006, 09:24
می بینی
به قدر یک دریچه
زنده ای
به اندازه ی یک بوسه
هنوزا
در آشپزخانه
توت فرنگی
مربّا می کنی
ای عشق
soleares
27-07-2006, 09:33
قبا گر حريرست و گر پرنيان
بناچار حشوش بود در ميان
تو گر پرنياني نيابي مجوش
كرم كار فرما و حشوش بپوش
amir 110
27-07-2006, 09:59
شبي اينجا درون يك شب سوزان
زمين لرزيده كه بشكسته ساييده
دهان بگشوده و يك چشمه زاييده
برش بگرفته يك لب يك لب جوشان
لبي كز بيخ
افكنده تناور ريشه دشمن
لبي آشتفشان جاويد رويين تن
لب تاريخ
لبي گور پليدي ها ي اهريمن
لبي چون كهكشان مشعل كش شب ها
لبي سردار فاتح در بر لب ها
لبي چون گل گل آهن
خداي قهرماني ها بر اين لب خورده بس سوگند
تن عريان شده اين جا ستايشگر
اگر چه چشمه زاينده اي باشد كه ديگر نيست نوش آور
ولي در عمق جانش حك شده خورشيد يك لبخند
soleares
27-07-2006, 11:57
در اوراق سعدي چنين پند نيست
كه چون پاي ديوار كندي مايست
تو رو بايد تو تمام كتابا ، نه كمته
حرف تو خلاصه نيس ، پس توي انشا نمي شه
چشاتو نمي شه گفت چه رنگيه بس كه گلي
هيچ چشي ، چش نزنم ، انقد زيبا نمي شه
راستي تو منو يادت رفته ،آره ؟
من همونم كه بدون تو شباش به غير يلدا نمي شه
amir 110
27-07-2006, 12:52
هي مي گم كاشكه يه روز معجزه شه با همديگه
دو سه ساعتي بريم كنار دريا ، نمي شه
آسمون دلش گرفته ، مث اخماي تو يه
يه گره افتاده رو پيشونيشو ، وا نميشه
نامتم با هام لجه ، مي خوام بذارمش كنار
انقدر بد باهام ، هر چي كنم تا نمي شه
هـر دم از عمر میرود نفسی ××× چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی ××× مـگر ایـن چنـــد روزه دریــابی
shvalaie
27-07-2006, 13:05
ياس بوي مهرباني ميدهد
عطر دوران جواني ميدهد
ياسها يادآوران خانه اند
ياسها پيغمبران خانه اند
amir 110
27-07-2006, 13:08
در شبان ما كه شد خورشيد؟ ياس
بر لبان ما كه مي خنديد؟ ياس
ياس يك شب را گل ايوان ماست
ياس تنها يك سحر مهمان ماست
هميشه آب نطلبيده مراد نيست
شايد بهانه اي باشد تا قربانيت كنند
soleares
27-07-2006, 16:48
يكي را حكايت كند از ملوك
كه بيماري رشته كردش چو دوك
چنانش در انداخت ضعف جسد
كه مي برد بر زير دستانش حسد
كه شاه ارچه بر عرصه نام آورست
چو ضعف آمد از بيدقي كمتراست..
amir 110
27-07-2006, 18:50
تو بدری و خورشيد تو را بنده شدهست
تا بنده تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشيد منير و ماه تابنده شدهست
تو رو بايد تو تمام كتابا ، نه كمته
حرف تو خلاصه نيس ، پس توي انشا نمي شه
چشاتو نمي شه گفت چه رنگيه بس كه گلي
هيچ چشي ، چش نزنم ، انقد زيبا نمي شه
راستي تو منو يادت رفته ،آره ؟
من همونم كه بدون تو شباش به غير يلدا نمي شه
هــــــــــــنوز دیده به ابـــــــــــــر کرامتت دارد
دلم ، که تشنه تر از شوره زار دلتـنـگی اسـت
چقدر میشود آیا به انتظـــــــــــــــــــــ ار نشست
بیا که بی تو دلم داغدار دلتـنـــــــــــــگی اسـت
تو رو اونجا ، منو اينجا
ساكن بيروني كردن
حالا كه رفتم و گشتم
مي بينم تكي تو دنيا
نمي شه تو رو عوض كرد
حتي با شباي رؤيا
soleares
29-07-2006, 07:11
اگر صالح آنجا بديوار باغ
برآيد بگفتش بدرم دماغ
چو مرد اين سخن گفت شنيد
دگر بودن آنجا مصاح نديد...
دلربايی همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
soleares
29-07-2006, 13:39
شنيدم كه مردي غم خانه خورد
كه زنبور بر سقف كرد
زنش گفت از اينان چه خواهي مكن
كه مسكين پريشان شوند از وطن...
نمي داني مرور ديدادهاي پشتِ سر چه كيفي دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهاي هر دم ِ رؤيا...
هميشه قدمهاي تو را
تا حوالي همان شمشادهاي سبز ِ سر ِ كوچه مي شمردم،
بعد بر مي گشتم
و به ياد ترانه ي تازه اين مي افتادم!
حالا، بعضي از آن ترانه ها،
ديگر همسن و سال ِ سفر كردن ِ تواند!
مي بيني؟ عزيز!
برگِ تانخورده ِ آن چركنويس قديمي,
دوباره از شكستن ِ شيشه ي پر اشك ِ بغش ِ من تر شد!
مي بيني!
یادته گفتی و گفتم ، که چه تنگه قفسامون
توی این تنگی وحشت، چه می گیره نفسامون
تو می خواستی که رها شی، من می خواستم که رها شم
تو می خواستی که فنا شی ، من می خواستم که نباشم
چه غریبونه نگاهت ، درو دیوا رو نگا کرد
انگار از توآسمونا، یه کسی تو رو صدا کرد
تونگاه تو رضا یت ، با غروری عاشقونه
شوق پرواز توی چشمات ، پنداری میری به خونه
گفتی آروم زیر گوشم ، زندگی یه حرف پوچه
چرا موندن و پوسیدن؟ آخرش رفتن و کوچه
حرف هر دومون یکی بود ، تو چه زیبا پرکشیدی
قفسو ساده شکستی ، چتر گل به سر کشیدی
حالا حتی آسمونام ، وسعتش به زیر پاته
می دونستی پر کشیدن ، بهترین راه نجاته
قدرتت به قدر دنیا ، قلب تومثل یه دریا
این حقارت واسه من بس ، که تو اونجا و من اینجا
من تو مرداب زمینم ، تو به معبودت رسیده
من توی بهت عمیقم ، توبه مقصودت رسیده
میدونی که تا ابد هم یادت از دلم نمیره
تو عقاب پرغرور و دل پرنده ای اسیره
اگه زندونم نباشه ، من توی دنیا اسیرم
تو می دونستی پر کشیدی ، من می پوسم و می میرم
ما بدهكاريم
به كسانيكه صميمانه ز ما پرسيدند :
" معذرت مي خواهم چندم مرداد است؟"
و نگفتيم چون كه
مرداد گور عشق گل خونرگ دل ما بوده است .
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ
خيلي اين شعرا دوست دارم
mirmohammadi
30-07-2006, 10:37
تا بردم گاهگاه وسوسه با خويش
كاي دله دل! چشم از اين گناه فرو پوش,
ياد گناهان دلپذير گذشته
بانگ بر آرد كه: آي, شيطان! خاموش.
شهاب شب زده اي در مدار تاريكي
هجوم از چپ و از راست دام در هر راه
عبوروحشت ماهي در آبهاي سياه
بگو به دوست اگر حال ما بپرسد دوست
نمي كشند كسي را نمي زنند به دار
دگر به جوخه آتش نمي دهند طعام
mirmohammadi
30-07-2006, 10:56
مي رسد نغمه اي از دور بگوشم, اي خواب
مكن, اين نغمه جادو را خاموش مكن:
«زلف, چون دوش, رها تا بسر دوش مكن
اي مه امروز پريشانترم از دوش مكن»
نامت شبيه قاره اي گمشده
من هم براي زندگيم قاره اي كشف كرده ام
بي مرز و بي حصار ، اما نه مستقل
شبه جزيره اي
كه با سراب زمان بندي شد
اليانا
mirmohammadi
30-07-2006, 12:18
آرامشي خوش بود, چون آرامش صلح
آن خلوت شيرين و اندك ماجرا را
روشنگران آسمان بودند, ليكن
بيش از حريفان زهره مي پائيد ما را
وز شوق چشمك ميزد و رويش به ما بود
Behroooz
30-07-2006, 18:34
در اين درگه كه گه گه كه كه و كه كه شود
مشو غره به امروزت كه از فردا نه اي اگه
همگي تشنه و از آب نباشد خبري
در اين حال...
خرقه پوشان ريا را بنگر
كه نقاب سادگي پوشيدند!!!
صبر كرديم و صدا در قفس انداخته ايم
اي خدا
واي كه آنان آبرومان به چه رو نوشيدند؟
M E H D I
30-07-2006, 20:49
داني كه به ديدار تو چونم تشنه؟
هر لحظه كه بينمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام
عالم همه زين سبب به خونم تشنه
هرچند كه در كوي تو مسكين و فقيريم
رخشنده و بخشنده چو خورشيد منيريم
خاريم و طربناك تر از باد بهاريم
خاكيم و دلاويزتر از بوي عبيريم
از ساغر خونين شفق، باده ننوشيم
وزسفره رنگين فلك، لقمه نگيريم
من از آن ابتداي آشنايي
شدم جادوي موج چشم هايت
تو رفتي و گذشتي مثل باران
و من دستي تكان دادم برايت
تــــا مـــرد سخن نگفته باشــــد ××× عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست ××× شایـد که پلنگ خفته باشد
ديگه گذشته از جنون ، رد شدم از ديوونگي
يقين دارم كه جام بايد توي بيابونا باشه
پشت در قلب شما ، نشستم و در مي زنم
خدا كنه واسه من ، ديوونه اونجا جا باشه
به چشماي درياييتون ، يه كم دقيق نگا كنيد
شايد يه ماهي اونجاها تو عالم شنا باشه
نگاتون آخر منو كشت به هر كي كه ديديد بگيد
بذاريد اسمم لااقل جز ديوونه ها باشه
همنفس ، همنفس ، مشو نزديك
خنجرم ،آبداده از زهرم
اندكي دورتر !كه سر تا پا
كينه ام ، خشم سركشم ، قهرم
لب منه بر لبم !كه همچون مار
نيش در كام خود نهان دارم
گره بغض و كينه يي خاموش
پشت اين خنده در دهان دارم
سينه بر سينه ام منه !كه در آن
آتشي هست زير خاكستر
ترسم آتش به جانت اندازم
سوزمت پاي تا به سر يكسر
مهرباني اميد داري و ، من
سرد و بي رحم همچو شمشيرم
مار زخمين به ضربت سنگم
ببر خونين ز ناوك تيرم
يادها دارم از گذشته ي خويش
يادهايي كه قلب سرد مرا
كرده ويرانه يي ز كينه و خشم
كه نهان كرده داغ و در مرا
ياد دارم ز راه و رسم كهن
كه دو ناساز ابه هم پيوست
من شدم يادگار اين پيوند
ليك چون رشته سست بود ، گسست
خيرگي هاي مادر و پدرم
آن دو را فتنه در سرا افكند
كودكي بودم و مرا ناچار
گاه از اين ،گاه از آن ، جدا افكند
كينه ها خفته گونه گونه بسي
در دل رنجديده ي سردم
گاه از بهر نامرادي ي خويش
گه پي دوستان همدردم
كودكي هر چه بود زود گذشت
ديده ام باز شد به محنت خلق
دست شستم ز خويش و خاطر من
شد نهانخانه ي محبت خلق
ديدم آن رنج ها كه ملت من
مي كشد روز و شب ز دشمن خويش
ديدم آن نخوت و غرور عجيب
كه نيارد فرود ، گردن خويش
ديدم آن قهرمان كه چندين بار
زير بار شكنجه رفت از هوش
ليك آرام و شادمان ، جان داد
مهر نگشوده از لب خاموش
ديدم آن چهره ي مصمم سخت
از پس ميله هاي سرد و سياه
آه از آن آخرين ز لبخند
واي از آن واپسين ز ديده نگاه
دديم آن دوستان كه جان دادند
زير زنجير ، با هزار اميد
ديدم آن دشمنان كه رقصيدند
در عزاي دلاوران شهيد
همنفس ، همنفس ،مشو نزديك
خنجرم ، آبداده زهرم
اندكي دورتر !كه سر تا پا
كينه ام ،خشم سركشم ، قهرم
خنجرم ، خنجرم كه تيزي خويش
بر دل خصم خيره بنشانم
آتشم ، آتشم كه آخر كار
خرمن جور را بسوزانم
...
موي شبرنگ قديمم امروز
موي همرنگ پر قوي منست
پسرم آگه باش
هركسي فصل زمستان و بهاري دارد
آدمي زاده به هر دوره شكاري دارد
G A B R I E L
01-08-2006, 01:20
در این دنیا که حتی ابر
نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
amir 110
01-08-2006, 09:51
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سيه باد و خان و مان فراق
رفيق خيل خياليم و همنشين شکيب
قرين آتش هجران و هم قران فراق
قسام بهشت و دوزخ ، آن عقده گشای ××× مـــا را نــــگــذارد کـــه درآیــــیــم ز پـــای
تــــا کی بــــود این گرگ نمایی بنـــمای ××× سر پنجه ی دشمن افکن ای شیر خدای
amir 110
01-08-2006, 12:21
يکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
يکی چو ساقی مستان به کف گرفته اياغ
غنچه گو تنگ دل از كار فروبسته مباش
كز دم صبح مدد يابي و انفاس نسيم
amir 110
01-08-2006, 12:49
مگرش خدمت ديرين من از ياد برفت
اي نسيم سحري ياد دهش عهد قديم
مرا عهدیست بـــا جانان که تا جان در بدن دارم ××× هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت و خاطر از آن شمع چـو گل جویم ××× فروق چشم و نـور دل از آن ماه خُتن دارم
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود انچه مي پنداشتيم
تا درخت دوستي كي بر دهد
حاليل رفتيم و تخمي كاشتيم
گفت و گو ايين درويشي نبود
ورنه با تو ماجراها داشتيم
amir 110
01-08-2006, 13:16
ما بيغمان مست دل از دست داده ايم
همراز عشق و همنفس جام باده ايم
برما بسی گمان ملامت کشيده اند
تا کار خود زابروی جــانان گشاده ايم
مکن کـــاری که بر پــا سنگت آیو ××× جهان بــا ایــن فراخی تنگت آیو
چـو فردا نامه خوانان نامه خوانند ××× تو را از نامـه خواندن شرمت آیو
و تو بي انكه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا تا كي براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
mirmohammadi
01-08-2006, 13:58
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است ببر
amir 110
01-08-2006, 14:10
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
همه گفتند : مبارك باشد
دخترك گفت : دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
سالها رفت و شبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده او
روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته هدر
زن پريشان شد و ناليد كه واي
واي اين حلقه كه در چهره او
باز هم تابش و رخشندگي است
حلقه بردگي و بندگي است
ْْْْْْْْْْْْْْ...................... ....................
شعرت تكراري بود البته شعر من هم ابيات آخرش تكراريه (سخت نگيريد)
mirmohammadi
01-08-2006, 14:48
تا ديد ديد هر چه غم آلوده و عبوس
جغدي نشسته بر زبر بام و در فسوس
lovergod14innocentand
01-08-2006, 15:20
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم×××روزی سراغ وقت من آیی که نیستم...غیر از خداوند عزو وجل نشناخت کس مرا...ای آدمیان به خدا قسم خداشناس شوید...این چند صباح عمر که میگذرد چو ابر در راه او(الله)چو ابر رهسپار شوید...خدای این بنده حقیر عاشقتم...
mirmohammadi
01-08-2006, 15:29
مونس اين زن هست آه او،
دخمه ي تنگي ست خوابگاه او.
در حقيقت ليك چار ديواري.
محبسي تيره بهر بد كاري،
ريخته از هم چون تن كهسار
پيكر ديوار
---------------------------
شعر من با س تموم شد شما چرا با ت شروع كردي؟!
lovergod14innocentand
01-08-2006, 16:09
اززبان آقا امام زمان(عج)...راز پنهان میکنم دشمن نداند....عاشق فاطمه(س) بودن کار مانست...چونکه آن دل این بداند قبر وی کو...باز هم دشمن کند بر کوی او رو...
mirmohammadi
01-08-2006, 16:31
وآمد اسير محرم اين عرصه ي نبرد
آن بارور درخت بهنگام چاره كرد
همچون يكان يكان همكارها بكار.
------------------
دوست عزيز چرا دو تا پست؟
lovergod14innocentand
01-08-2006, 16:39
رازدار عشقمو حال دگر دارم ولي...با خدايم هم دغل بازي همي...((الهي العفو))
یکدم زگرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را
...
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت ××× وز بــستر عافیــت برون خواهم خفت
بـــاور نکنی خیــــال خـــود را بــفرست ××× تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت
تکراری بود
............
تا کي مي توانم تو را بسرايم؟
تا وقتي که آخرين ستاره را بشمارم؟
يا وقتي همه ي درختان به پرواز در آيند؟
تا کي مي توانم تو را دوست داشته باشم؟
تا وقتي که بهشت ادامه دارد؟
يا وقتي همه ي کبوترها به هواي تو بال مي زنند؟
تا کي مي توانم در آغوش مهربان تو بگريم؟
تا وقتي که نهالي ترد و شکننده ام؟
يا وقتي سنگين ترين برفها روي سرم نشسته است؟
........
lovergod14innocentand
01-08-2006, 22:23
تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم×××روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم.لطفا كم نياريد اينا همش سروده خودمه نه اينكه تو ديوان شعرا كش برم(جهت اطلاع)...
مرا دردي است اندر دل كه درمانش نمي دانم
جوابي هم نمي آيد ز هر در هر كه را خوانم
...
من به دریا رفتم
خاک ساحل ها را بو کردم
سینه ام پر ز غبار آه است
چشم پر سو کردم
من به اندازه ی اشک خندیدم
قدر سر دفتر هر موجودی نالیدم
من به وزن ملکوت آبی را حس کردم
وز شدت خاموشی ریگی که ز خورشید بیابان داغ است،
به شگفت آمدم و صبر و ادراک شکیبایی را حس کردم
وز خمودی، سادگی بگذشتم.
ته حرفم این است:
من به اندازه ی زیبایی قرمز مستم!
ولی از محنت مرغان هوا غمگینم
دل من غم زده و رنجور است
تو که نوشُم نـئی نيشُم چرائی؟
تو که يارم نـئی پيشُم چرائی؟
تو که مرهم نـئی زخم دلم را
نمک پاشِ دلِ ريشُم چرائی؟
....
يه عصر پاييز بذاريد سر بذارم رو شونتون
بذايد اين ديوونتون مثل پرنده ها باشه
ديگه گذشته از جنون ، رد شدم از ديوونگي
يقين دارم كه جام بايد توي بيابونا باشه
هواي ديده طوفاني، دلم درياي محنتها
گهي مي بارد اين ابر و گهي مي غرد اين دريا
...
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
amir 110
02-08-2006, 07:39
اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي كند
در شگفتم من - در شگفتم من
نمي پاشد ز هم دنيا چرا؟
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا؟
lovergod14innocentand
02-08-2006, 07:41
آن كه خود را آخر خط مي نمود×××بي وجود انتهايي مي نمود×××حال باد از خودش حيران شود×××چونكه اول وآخر يكيست...
amir 110
02-08-2006, 07:51
تو را خبر ز دل بي قرار بايد و نيست
غم تو هست ولي غمگسار بايد و نيست
اسير گريه ي بي اختيار خويشتنم
فغان كه در كف من اختيار بايد و نيست
lovergod14innocentand
02-08-2006, 08:07
تير عشقت گرچه بر دلها نشست×××ليك اين دل ناتوان از گفتنست...
amir 110
02-08-2006, 08:30
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داری [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
lovergod14innocentand
02-08-2006, 08:36
ياد باد آن روزگاران ياد باد×××روز وصل دوستداران ياد باد...بيا ببينيم كي كم مي آره دادا...
amir 110
02-08-2006, 08:43
دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پيوسته چون ابروی فرخ
lovergod14innocentand
02-08-2006, 08:50
خرم آن دل كه شود يار رفيق×××هر چه دارد بدهد در طلب عشق رفيق...با حالي آق امير 110
amir 110
02-08-2006, 08:54
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نيست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
........................
شرمندم نكن
lovergod14innocentand
02-08-2006, 08:58
نه حال كردم اينو بگير...عزم خودجزم كردم كه شوم عاشق او×××هر چه را دارم كنم قربان او...برو حال كن مشتي
amir 110
02-08-2006, 09:06
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حيات ای جان اين دم است تا دانی
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
دل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
lovergod14innocentand
02-08-2006, 09:11
يارا به من تشنه عشقت نظري×××تا كه اين دل نشود غمگيني
amir 110
02-08-2006, 09:11
يكي آن شب كه با گوهر فشاني
ربايد مهر از گنجي كه داني
دگر روزي كه گنجور هوس كيش
به خاك اندر نهد گنجينه خويش
lovergod14innocentand
02-08-2006, 09:23
شيرني عشق تو باشد اندرونم×××هر آيينه از روي تو عاشق بمونم...اگه تسليم شدي بگو
amir 110
02-08-2006, 09:29
مرا چون قطره دریا در دلستی
به دریا نسبت دل باطلستی
ترا ساحل اگر کام نهنگ است
مرا کام نهنگان ساحلستی
lovergod14innocentand
02-08-2006, 09:36
شعرهاتو با معنی می نویسی.پس داشته باش اینو...یاس گرچه آخر احساس بود×××حس او پشت در خانه شکست...لعن الله العدو آل الله...
amir 110
02-08-2006, 09:47
تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود
mirmohammadi
02-08-2006, 10:29
در كنار جوي, با روئي درخشان ايستاد
وز نگاهي روح تاريك مرا تابنده كرد
سجده بردم قامتش را, ليك قلبم مي تپيد
ديدمش كاهسته بر محجوبي من خنده كرد
amir 110
02-08-2006, 10:47
دهانت را می بويند
مباداكه گفته باشي دوســتت مي دارم
دلــت را مي بويند
مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي ســـت ، نازنين
و عشــق را
كنار تيرك راهبند
تازيانه مي زنند
.................................................. ....
خيلي زيباست مگه نه؟
mirmohammadi
02-08-2006, 10:52
در هواي گرفته پائيز
وقت بدرود شب, طلوع سحر
پيله اش را شكافت پروانه
آمد از دخمه سياه بدر
-------------------------
زيباست ولي تكراري
بي خيال
amir 110
02-08-2006, 11:12
رهگذر بر دهان برج نشست
گفت : وه ، اين چه برج تاريكي ست
در پس پرده هاي نه تويش
آن نگاه شراره بار از كيست ؟
mirmohammadi
02-08-2006, 11:24
تو خنده زن چو كبك, گريزنده چون غزال,
من در پيت چو در پي آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگيرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد, آري چنين خوش ست
amir 110
02-08-2006, 11:45
تو پنداري نمي خواهد ببيند روي ما را نيز كورا دوست مي داريم
نگفتي كيست ، باري سرگذشتش چيست
mirmohammadi
02-08-2006, 11:53
توأم باين سرود پر ابهام مذهبي
در آسمان تيره نعيب غراب ها
گفتي ز بس خروش كه مي آمدم بگوش
«غلتان شدند از بر البرز آب ها»
از چرخ به هر گونه همی دار امید ××× وز گــردش روزگـــار میــلــرز چــو بیـد
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود ××× پس موی سیاه من چرا گشت سفید
mirmohammadi
02-08-2006, 14:19
ديدم آن مرغك چو منقار كبود از هم گشود
مي ستايد عشق محجوب من و حسن ترا!
amir 110
02-08-2006, 19:58
امشب دلي كشيدم
شبيه نيمه سيبي
كه به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند
FX64 Dual Core
03-08-2006, 03:49
با سلام
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد
روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج
مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد،
مي كشد ديوانه واري
در چنين هنگامه
روي گام هاي كند و سنگينش
پيكري افسرده را خاموش.
احمد شاملو (مرغ باران)
شب سیاهی کرد و بیماری گرفت
دیده را طغیان بیداری گرفت
دیده از دیدن نمی ماند دریغ
دیده پوشیدن نمی داند دریغ
رفت ودر من مرگزاری کهنه یافت
هستیم را انتظاری کهنه یافت
....
تــــــازه بــهــارا ورقـت زرد شــــد ××× دیگ منه کـاتش ما سرد شد
پیش کسی رو که بدهکار توست ××× ناز بر آن کن که خریدار توست
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تو بدری و خورشید تو را بنده شدست ××× تا بنده ی تو شدست تابنده شدست
زان روی کـــه از شعـاع نـــور رخ تــــو ××× خورشید منیــر و ماه تـابنده شدست
تو نبودی به سوگت نشستم
ای که تنها تو را می پرستم
ای که با یک نگاه صمیمی
ناگهان کار دادی به دستم
کوچ تو بازگشتی ندارد
آه بی خود به پایت نشستم
می خواستم تا عاشقانه با تو باشم
مانند دریا بی کرانه با تو باشم
با تو هم آوا باشم و با تو بخوانم
در کوچه های پر ترانه با تو باشم
می خواستم بودای تنهائی تو گردم
در خلوتی نیلوفرانه با تو باشم
تنهایی خود را به چشمان تو دادم
تا وقت رویایی شبانه با تو باشم
می خواستم تا با تو باشم با تو اما
نگذاشت دست این زمانه با تو باشم
...
من به دنبال سحري سرگردان مي گردم
تو سخن مي گويي من نمي شنوم
تو سكوت مي كني من فرياد مي زنم
با مني با خود نيستم
و بي تو خود را درنمي يابم
ديگر هيچ چيز نمي خواهد نمي تواند تسكينم دهد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم ××× نقشی بـه یــاد خط تــو بـر آب می زدم
ابـــروی یــار در نظر و خرقـــه سوخته ××× جامی به یاد گوشه ی محراب می زدم
lovergod14amorousand
04-08-2006, 10:34
مارا به خدا صبر درين حالت نيست ×××كه به دور از مه روي يار باشيم...
ماهی که نظیرخود ندارد به جمال ××× چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سیـنه دلش ز نـازکی بتوان دید ××× مــــانـنـده ی سنــگ خــاره در آب زلال
lovergod14amorousand
04-08-2006, 10:46
لعنت به دلي كه ضد عشق است×××عشق را تفسير به جز الله نيست...
تو را با من است ای فلان آشتی ××× به جنگم چرا گردن افراشتی؟
lovergod14amorousand
04-08-2006, 12:34
یاد باد آن روزگاران یاد باد×××روز وصل دوستداران یاد باد
دانم ز چه مقلوبـم ، یا رب نظری کن هان ××× این بنده ی مسکین را عقلی ده و دل بستان
lovergod14amorousand
04-08-2006, 12:45
نی شده اسباب دست عاشقان×××عشق آهنگ نی در عارفان
نی قصه ی آن شمع چو گل بتوان گفت ××× نـی حال دل سوختـه دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آنست که نیست ××× یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
lovergod14amorousand
04-08-2006, 12:51
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم×××روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
مشو غره بر حسن گفتار خویش ××× بــه تـحسین نــادان و پنـدار خویش
lovergod14amorousand
04-08-2006, 13:12
شدم رهسپار ره عاشقی×××تا برارم به جان هر چه را عاشقی
یکی کرده بی آبرویی بسی ××× چه غم دارد از آبروی کسی
بسا نام نیکوی پنجاه سال ××× که یک نام زشتش کند پایمال
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.