ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 [18] 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

Mehrshad-msv
20-09-2006, 22:45
تو میروی و رفتت در خاطرم هست
تنهایی ام نه گفتنت در خاطرم هست
باران چشمانت همیشه سهم من بود
با دیگران خندیدنت در خاطرم هست
چیدم گلی از عاطفه گفتی که گل بهر تماشاست
از باغ من گل چیدنت در خاطرم هست
من تا سحر گفتم تمام درد خود را
نشنیدی و نشنیدنت در خاطرم هست

mohammad99
20-09-2006, 22:54
تا به کی باید رفت
از دياری به دياری ديگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و ياری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
آه، اکنون ديریست
که فرو ریخته در من، گوئی،
تيره آواری از ابر گران
چو می آميزم، با بوسهء تو
روی لبهایم، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران

Mehrshad-msv
20-09-2006, 23:04
نیامدم که بخواهم کنار من باشی

میان این همه بیگانه یار من باشی

دلم گرفته تر از بغض مهربان شماست

مباد آنکه شما غمگسار من باشی

تو ای ستاره وحشی که کهکشان زادی

مخواه روی زمین بر مدار من باشی

من از اهالی عشقم نه از حوالی جبر

خطاست اینکه تو در اختیار من باشی

ولی نه! من که در اینجا دچار پائیزم

چگونه از تو نخواهم بهار من باشی

تو می توانی از آن چشم های خورشیدی

دریچه ای به شب سرد و تار من باشی

همیشه کوه بمان تا همیشه نام تو را

صدا کنم که مگر اعتبار من باشی

mohammad99
20-09-2006, 23:16
ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهی تشنه و ديوانه عشق

کوثر
20-09-2006, 23:24
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد سعادت آن برد که از تن ها بپرهیزد

Mehrshad-msv
20-09-2006, 23:56
كوثر خانم به پي سي ورلدخوش اومديد ....
------------------------------------------------------
دلم تنها و بی کس چون قناری ست
چو گل در خاک گلدانی غریبه
درون پوسیده و ظاهر بهاریست
شکستم سوختم طاقت سر امد
نگو با من دوایت بردباری است
که را گویم در این غربت خدایا
مرا در سینه زخمی سخت کاری ست
درون قاب کوچک زده ماندن
نشان از لحظه های بیقراریست
نمی دانم چرا غم اشنایم
همیشه شادی از قلبم فراریست

Marichka
21-09-2006, 02:57
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
چنين كه در دل من داغ زلف سركش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم

Mehrshad-msv
21-09-2006, 03:20
من از این جمع دلگیرم ، تو در آن جمع تنهایی
چه دنیایی برایم ساختی... آری... چه دنیایی!

چه رنجی می کشم تا صبح وقتی چشم می بندم
چه رنجی می کشی وقتی که بر شب چشم بگشایی

مرا با آبروداری چه کار؟ ای اشک! راحت باش
که صدها ماجرا دارند با هم عشق و رسوایی

نپرس از من چرا آیینه ها را از تو می پوشم؟!
...حسادت می کنند آیینه ها وقتی تو می آیی

نمی آیی از آن یکشنبه ی دلگیر امٌا باز
صدایت می زند هر هفته ناقوس کلیسایی

magmagf
21-09-2006, 05:57
يك سير پنير به كلاغ خانه ي مادربزرگ
و يك اسكناس ِ سبز به گداي در به در ِ خيابان دادم!
پس تو را به جان ِ جريمه ي اين همه ترانه،
ديگر نگو بر نمي گردي

Mehrshad-msv
21-09-2006, 07:16
يك فروغ، يك سحر، يك غروب
آه من، ناله ها
شور تو، باله ها
رقص و مرگ يك هوار:
هاي و هاي
هاي و هاي
مرده ها، روزه ها، يك اتم، يك فضا
سايه ها، سايه ها
پس ز پيش، پيش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسير، تو رها
واژه ها بي صفا
واژه ها بي دوا
دل غريب
دل نحيف
نبض ها بي صدا
قلب ها بي صدا
زندگي بي صدا...

Marichka
21-09-2006, 10:20
آسمون بغضشو خالي مي كنه
آدمو حالي به حالي مي كنه
كوچه ها رنگ زمستون مي گيرن
شيشه ها بخار و بارون مي گيرن...

saye
21-09-2006, 15:55
نكته اي دلكش بگويم خال ان مهرو ببين
عقل جان را بسته زنجير ان گيسو ببين
...

mohammad99
21-09-2006, 16:00
نيست اميد صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم

saye
21-09-2006, 16:07
من جاودانیم،که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود!
اما، چه میکنی
دل را،که در بهشت خدا هم غریبه بود...؟

mohammad99
21-09-2006, 18:40
دختران سر می كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار

saye
21-09-2006, 19:31
راست گفتي عشق خوبان آتش است
سخت مي سوزاند اما دلكش است
...

کوثر
21-09-2006, 22:57
تو شمع انجمني يكزبان و يك دل شو
خيال و كوشش پروانه بين و خندان باش

محمد جاوید
22-09-2006, 00:28
شب زفاف كم از صبح پادشاهي نيست// به شرط آنكه پسر را پدر كند داماد

Alireza.M67
22-09-2006, 00:31
در دايره ي قسمت حكم ازلي اين بود
كين شاهد بازاري آن پرده نشين باشد

FX64 Dual Core
22-09-2006, 00:33
با سلام

**دلــم انگـــاری گرفـتـــه

******قـد بـغض یــا کـریــــمـــــا

********عــصــر جمـعــه ، تـوی ایــــوون

***********می شــینـم مــثل قـدیـــــمــــا
:sad: :sad: :sad: :sad: :sad: :sad: :sad:

saye
22-09-2006, 00:46
سلام
....
امشب هوس کردم برايت چيز بنويسم
با سينه‌ای از خون دل لب‌ريز بنويسم

شايد تو از من انتظاری سبزتر داری
امّا فقط خوش دارم از پاييز بنويسم

می‌خواهم از بی‌مصرفی، تکرار، خودرويی
از بوته‌های هرزه‌ی جاليز بنويسم

تا خون قلبت را کفف دستم بياشامم
اصرار دارم با بيانی تيز بنويسم

تاريک گفتن پيش‌ازاين‌ها مستحبّی بود
اين‌بار واجب شد که يأس‌انگيز بنويسم

شايد بدانی لحظه‌های سرخ يعنی چه؟
تصميم دارم از شقايق نيز بنويسم

بايد فقط محض رضای خاطر فرهاد
از يک عدد شيرين بی‌پرويز بنويسم

فردا چه خواهم کرد؟ باور کن نمی‌دانم
امشب که می‌خواهم برايت چيز بنويسم

FX64 Dual Core
22-09-2006, 00:57
با سلام

***من به اندازه ی وسعم

**********طعم عشقت و چشیدم

saye
22-09-2006, 01:40
آنكه رخسار تو را اين همه زيبا مي كرد
كاش فكر دل سودا زده ما مي كرد
من اگر عمر ابد خواهم از آنست كه خواهم
آنقدر نميرم كه به جاي تو بميرم

A_M_IT2005
22-09-2006, 01:47
سلام
---------------------
می گوش گران کرده به کرنای اجل ، خیز
بار و بنه بربند که یاران همه رفتند

magmagf
22-09-2006, 02:06
دختري نيلوفرين شبرنگ مهتابي
مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش
پاي تا سر يك هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهش بارمي جويد
چون مه پيچان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روي گندم زار
تا بنوشد در نوازشهاي گرم دستهاي من
شبنم يك عشق وحشي را
اي كدامين شب
بك نفس بگشاي سياهت را

A_M_IT2005
22-09-2006, 02:27
از میان رفت فیل فیل سوار
گنج و دیهیم و تخت و ایوانا
هست این قصه عجیب وغریب
یادگار عبید زاکانا

Mehrshad-msv
22-09-2006, 03:04
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه آسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم،
گویا زلزله آمد،
گویا خانه فروریخت سر من،

بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بودونبودی
توهمه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم.
گر بمیرم ز غم دل،
بی تو هرگز نستیزم.
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم.

magmagf
22-09-2006, 09:51
مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم

saye
22-09-2006, 16:00
من اينجا خرد و خونين و خرابم كاش بودي
چنان ماهي كه دور از تنگ ام كاش بودي
...

مومن خدا
22-09-2006, 16:20
يه حسي داره دل من×××عاشق بر بوي پيرهن...يوسف گمگشته مي آيد...

saye
22-09-2006, 16:23
شعر بهر که بگويم که ندارم دل خوش
دل چو بر هرکه؛ که بستم او ندارد دل خوش
دل بود پر زغم ورنج از اين دور وزمان
نه ازاين دور و زمان بلکه از اين جا ومکان
...

مومن خدا
22-09-2006, 16:38
نميدونم چرا دل آروم نگرفت×××وقتي كه ذكر تو گفتم بد گرفت...
حالا من اينو ميدونم كه چي شد×××عاشق و ديوونه ذكر تو شد...

saye
22-09-2006, 16:53
چي مي شه مي نويسم آدما رو دوس ندارم
خودمو ، اونا رو ، حتي شما رو دوس ندارم
ديگه از دلم گذشته عاشق كسي بشم
اون دوست دارماي بي هوارو دوس ندارم
يادمه يه وقت جونم سر عاشقي مي رفت
ديگه حتي فكر اون لحظه ها رو دوس ندارم
سر نوشت و سفر و خيانت و پشيموني
حق دارم بگم كه هيچكدوما رو دوس ندارم
نه غريبه لطفي كرد ،‌ نه آشنا خيري رسوند
هيچ كدوم ، غريبه و آشنا رو دوس ندارم

مومن خدا
22-09-2006, 16:56
مهربونم دلا مارو خودت بخر×××ديگه امروز منو از خودت نرون...

mohammad99
22-09-2006, 18:22
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک ديده مدادی طلبيم

مومن خدا
22-09-2006, 18:57
میدونم که اخرش به رسوایی کار میکشه×××دلمو گیسوی دلبر بالای دار میکشه...

Mehrshad-msv
22-09-2006, 19:57
هيشكي از تاريكي چشات نترسيد

هيشكي مرگ عشقو تو دلت نفهميد

وقتي كه خدا رو گم كردي تو شعرات

هيشـكي عـلت دروغاتو نپـرسيد

magmagf
22-09-2006, 21:38
دو چشم خسته ام را خواب مي گيرد
من اما ديگر از هر خواب بيزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادي
حرامم باد آسايش
من امشب باز بيدارم
ميان خواب و بيداري
سمند خاطراتم پاي مي كوبد
به سوي روزگاركودكي
دوران شور و شادمانيها
خوشا آن روزگار كامرانيها

saye
22-09-2006, 22:05
اي انتظار خسته گل هاي رازقي
تو يادگار ميخك و ياس و شقايق ي
تو بردي از ميان سكوتم دل مرا
تو معني سرودن پاك حقايقي
تو جاده رسيدن قلبي به آسمان
من بي تو ذره ذره بدان آب مي شوم

magmagf
22-09-2006, 23:48
من هر چه را سپيده در آسمان مانده است
خواهم گذاشت بر كبود ‌آسمان تو
چرا كه وقت گريه نيست
چرا كه از پس هرقطره اين روح ابريت
ماران كه زهرشان
از چشمه چشمان صاف تو بس خوشگوارتر است
گفتار كبك رنگ
كز رقص غصه ات بر دامن بهار خوش نقش تر نشست
و چشمان گرگ ها
كز هر كرانه ات بربره هاي كوچك خفته به سينه ات
اين را بدان
من هر چه را نفس ، من هر چه را كه نبض
من هر كه را كه شور ،‌ من هر چه را كه نور
بر نبض كند تو
در زشتي زمان
بر ياس قلب تو
در شور مغز مرگ
بر تاري دلت
در نور اهرمن
خواهم برفراشت
و خواهم برفراشت

A_M_IT2005
23-09-2006, 08:38
تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
-------------------------------------
بابا طاهر

مومن خدا
23-09-2006, 09:22
ترو هر كس كه ميخواي منو ببر به كربلا×××تا بشم ديونه حسين بي سر و خدا....

کوثر
23-09-2006, 11:16
اگر دل بسته اي بر عشق جانان جاي خالي كن
كه اين ميخانه هرگز نيست جز ماواي بي دل ها

مومن خدا
23-09-2006, 11:19
آرزوم اینه که من هم بشم عاشق خدا جون×××فدای خلقت و هستی که همه هستش از ایشون...

torgheh
23-09-2006, 13:24
خودم پاکش کردم
چون اشتباها مشاعره نکردم فقط یه شعر نوشتم از خودم

torgheh
23-09-2006, 13:25
خودم حذفش کردم به پست قبلی مراجعه کنین
شرمنده دوستان شدم
می خواستم منم یه کاری کرده باشم
ولی خب اشتباه شد

مومن خدا
23-09-2006, 13:26
آبروم رفته به بادآخه من ديوونتم×××اگه من عاشقتم تو بگو معشوقتم...

Marichka
23-09-2006, 14:10
مقام امن و مي بيغش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق

جهان و كار جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق

magmagf
23-09-2006, 20:38
قيچي ! من رو قيچي نكن ! بذار كه سنگ رو ببرم
من پرم از ترانه ها كاغذ جنس پيرهنم
قيچي! من رو قيچي نكن ! برگ برنده با منه
من اگه بازي نكنم ، سنگه صدات رو مي شكنه
سنگ سياه ! نعره نزن ! تو گوش من رجز نخون
تا ته شب منتظره شروع نوبتت بمون !
حرف حساب تو چيه ؟ آسمونت چه رنگيه ؟
خونه ي سنگي دلت ، يه خونه ي كلنگيه !

mohammad99
23-09-2006, 21:23
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

magmagf
23-09-2006, 21:36
آسمان تافته در بركه و زين تابش گرم
آتش انگيخته در سينه افسرده آب
آفتاب از پس البرز نهفته ست و ازو
آتشين نيزه برآورده سر از سينه كوه
صبح مي آيد ازين آتش جوشنده به تاب
باغ مي گيرد ازين شعله گل گونه شكوه
آه ديري ست كه من مانده ام از خواب به دور
مانده در بستر و دل بسته به انديشه خويش
مانده در بسترم و هر نفس از تيشه فكر
مي زنم بر سر خود تا بكنم ريشه خويش

مومن خدا
23-09-2006, 21:53
شايد امروز بيايد شايد×××آخر اين دل خواهد مرد...

magmagf
23-09-2006, 21:54
در كوچه باغ روحت خزيده ام
كوير بيدار است
در بيشه ي سبز خزان تپيده ام
حافظه در خاك است
در همكلاسي شب و مهتاب چكيده ام
ماه در قفس است
در انس لطيف خرد و مستي جا مي دويده ام
شراب در بند است

مومن خدا
23-09-2006, 22:08
تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم×××روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم...

mehdidj
23-09-2006, 22:10
در كوچه باغ روحت خزيده ام
كوير بيدار است
در بيشه ي سبز خزان تپيده ام
حافظه در خاك است
در همكلاسي شب و مهتاب چكيده ام
ماه در قفس است
در انس لطيف خرد و مستي جا مي دويده ام
شراب در بند است


توتم ولی به سایه گل آرمیده ام مرگم ولی به پای عزیزان چکیده ام

magmagf
23-09-2006, 22:14
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا اسمان است

mohammad99
23-09-2006, 22:18
تا راه قلندري نپويي نشود رخساره بخون دل نشويي نشود
سودا چه پزي تا که چو دلسوختگان آزاد به ترک خود نگويي نشود

magmagf
23-09-2006, 22:27
- در امتداد غروب چشمهايم طلوعي دوباره باش
در بستر شكسته ي بازوانم پروازي باش
بر اصوات مرده ي لبانم قناري ها و جيرجيرك ها را و سهره ها را رها كن
با گامهايت بر سنگفرش سينه ام رقصي پر شكوه را آغاز كن
و مرداب دلتنگي ام را پر كن از شكوفه ها ييكه ميوه خواهند داد

Mehrshad-msv
24-09-2006, 03:43
درون اين حفره ي مخوف گلي دارم ، بديده حال مرا به روي اشعارم

اگرچه فاصله ي بين مان سيمانيست ،كم ازوصل نخواهم و مشتاق ديدارم

روايت مرا باد به گل ها گفت ، تمام باغ به شيون امد زصبردلدارم

مرا نبين چنين فسرده ورنجور ، دوباره سبز خواهم شد به بوي بهارم

magmagf
24-09-2006, 04:28
من با آسماني سرشار از ستارگان رهياب
انديشه ام را بر ضريح امامزادگان آسماني اجداد ملولم بستم
من درختم غنچه هاي باغبانان همسالم
براي دشت هاي لخت گذشته ها سينه زدم
من درياي بيكراني از حرف هاي ناگفته
خود را به سقاخانه ي متوليان فصول كتابي سرد سپردم
اكنون در بامداد وجدان زميني ام
دلتنگي هاي پدرانم را از آيات فرداي پسرانم خواهد زدود

Mehrshad-msv
24-09-2006, 04:56
دو دست سرد او را ، دو باره پس میزد
تمام شب آ نجا ، ز شاخه های سیاه
غمی فرو می ریخت
کسی تو را می خواند
هوا چو آ واری به روی او می ریخت
درخت کوچک من به باد عاشق بود
به باد بی سامان
کجاست خانه ی باد؟
کجاست خانه ی باد؟

mehdidj
24-09-2006, 05:02
دوش...
وقت سحر از قصه نجاتم دادند... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
24-09-2006, 05:09
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود

ـــــــــــــــــــــــــ ـــ
چه شعر قشنگي

مومن خدا
24-09-2006, 08:00
دوباره تو اين دلم غصه دارم×××بيا ببين بي تو هيچكسي ندارم...يا الله.

کوثر
24-09-2006, 10:36
مهتاب رو به ساحل مغرب نهاده بود
در خلوت اتاق به جز من كسي نبود

مومن خدا
24-09-2006, 10:42
دلم را دهم بهر تو پاي جان×××خدا تمام وجود بهر جان...

Bedahe
24-09-2006, 14:12
نازک اندام سیه چرده ی آرام و خموش
روزی تک تک اعضایش را میجست
پی تک دامنه ی آکاهی ی خویش !

مومن خدا
24-09-2006, 14:16
شرمم عرق شده بر پیشانیم ریخت...زیرا که ناتوانم به رسیدن خواهش دل خویش...

magmagf
24-09-2006, 17:45
شهر من آن سوتر از پروانه هاست
در حريم آبي افسانه هاست
شهر من بوي تغزل مي دهد
هر که مي آيد به او گل مي دهد
دشت هاي سبز و وسعتهاي ناب
نسترن، نرگس، شقايق ، آفتاب

masoud-lat
24-09-2006, 22:28
دنيا مثل يه حوض نقاشيه
مثل يه ---- ي لاشيه نميخوام برم برات حاشيه
ولي اوني كه توبازيش ناشيه
بغيه سانسور شده

saye
24-09-2006, 22:54
هی!
گوش کنید الفبای آغاز را
و به خاطر بسپارید
هجای لبخند را.
اینجا نسیان بر افکار بوسه زده است...
آه،
هجرت لحظه ها چگونه ما را به ما برد
و بر ما نشاند ما را
و مکافات خود بودن را از داری آویخت
که گره گره اش را خود از گیسوان یار بافتیم.

کمکم کن تا به آغاز برسم
در پناه نگاهت.

کمکم کن تا فراموش کنم:
صدای کلاغ هایی را که در رویای مسکوتم خواندند
و بانگ خروس بی محلی که رویایم را برید.

و بگسستند ریسمان بی نهایت سخن را...
هی!
گوش کنید مرثیه زیستن را
و بخاطر بسپارید
سیل اشک ها را که بر ریشه ی هستی خشکید؛

اینجا نسیان بر افکار تیغ می زند...
آه،
خرامیدن زمان چگونه ما را پوساند از ما
و از ما ستاند ما را،

و کلام مبهوت ما را بر گوش ها نجوا کرد
و از خاطره ی فریاد های منزوی محو ساخت.
هی!
بخاطر بسپارید ما را از ما
همانطور که آمدیم
و خواهیم رفت:

از میلاد به سحر گاهان برای بانگ فوت سر دادن
از افق به ظلمت ، برای افق تاریک شدن
از صبح به شب،برای صبح شدن
و از من به تو،برای ما شدن... .
...

magmagf
24-09-2006, 22:56
نه به خاطر افتاب نه به خاطر حماسه
نه به خاطر سايه بام كوچكش
به خاطر ترانه اي
كوچك تر از دست هاي تو
نه به خاطر جنگل ها نه به خاطر دريا
به خاطر يك برگ
به خاطر يك قطره
روشن تر از چشم هاي تو

mohammad99
24-09-2006, 23:36
وقت سحر است خيز اي طرفه پسر پر باده لعل کن بلورين ساغر

magmagf
25-09-2006, 04:44
راستي يادمون باشه
اگه رويا نباشه
خوابمون شبيه بيداري ميشه
نمي خوام بگم كه بيداري بده
خوبه خيلي خوبه
اما شب و روز
خيلي تكراري مي شه

کوثر
25-09-2006, 11:01
هزار شكر كه ديدم بكام خويشت باز
ز روي صدق و صفا گشته با دلم دمساز

مومن خدا
25-09-2006, 11:07
هزار شكر كه ديدم بكام خويشت باز
ز روي صدق و صفا گشته با دلم دمساز
زاير كوي خدا گشته ام و عاشق دوست×××منتظر بهر حضورت به قنوت...

Behroooz
25-09-2006, 11:38
تا تواني دلي به دست اور

دل شكستن هنر نمي باشد .

مومن خدا
25-09-2006, 13:38
تا تواني دلي به دست اور

دل شكستن هنر نمي باشد .

داستان رفتنم شد بي سرانجام...چونكه عاشق ناي رفتن را ندارد...

sali
25-09-2006, 17:37
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست ,گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که درین بزم دمی خوش بنشست ,که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

مومن خدا
25-09-2006, 17:43
تا ميرم از هوش عزيزم تويي تو عشق و اميرم×××ميبيني كه دست من هم شده هم رنگ قرينم...

mohammad99
25-09-2006, 18:58
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد می‌دارد که بربنديد محمل‌ها

k@vir
25-09-2006, 19:58
اگر دورم ز ديدارت دليل بي وفايي نيست.....
وفا آنست كه نامت را همي شه روي لب دارم...

مومن خدا
25-09-2006, 20:40
میدونم که آخرش به رسوایی کار میکشه×××دل من رو گیسوی یار بالای دار میشه...
اگه مردم دلمو شکستن عیبی نداره×××ناز دیوونه ها رو خود خدا جون میکشه...

mohammad99
25-09-2006, 21:22
هر کاسه می که بر کف مخموري است از عارض مستي و لب مستوري است

magmagf
25-09-2006, 21:23
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد اي اميد !
كاشكي اسكندري پيدا شود .

مومن خدا
25-09-2006, 21:27
خب من جواب كدومتون رو بدم...1-تا روزي كه ميخوام برات بميرم×××آبرومو نبر نذار نميرم...
2-دل و دينو عقل و هوشم همه را به باد دادي×××تو كدام باده سازي به من خراب دادي...

magmagf
25-09-2006, 21:31
ياس بوي مهرباني مي دهد
عطر دوران جواني مي دهد

مومن خدا
25-09-2006, 21:39
ياس بوي مهرباني مي دهد
عطر دوران جواني مي دهد
دستم اگر رسد به آسمان×××گويم كه منم ديوانه ي خلان...

magmagf
25-09-2006, 22:10
نازنينان نازنين من كجاست
دلستان و دلنشين من كجاست؟

مومن خدا
25-09-2006, 22:25
نازنينان نازنين من كجاست
دلستان و دلنشين من كجاست؟
تبسمي بكرد وماه مجلس شد×××منو عاشقي را صرف او شد...

magmagf
25-09-2006, 22:47
دل تو قبله ي اين دل
تن تو ارزوني خاك
تن تو ارزوني خاك
بوي موهات زير بارون
بوي گندم زار نمناك
بوي شوره زار خيس
بوي خيس تن خاك
ياد بارون و تن تو
ياد بارون و تن خاك
بوي گل تو شوره زار
بوي خيس تن خاك

k@vir
25-09-2006, 23:57
كاش از نگاه سبزت
چون اشك مي چكيدم
و شانه هاي مژگانت را شستشو مي دادم
تا غبار سواران غم
بر آن ننشيند

magmagf
26-09-2006, 06:39
دلت مي خواد اگه يك روز بدون من رفتي يك جا
دنبال مهربونيات آواره شم تو كوچه ها ؟
اگه بري يه وقت مي ياي مي بيني مريم نداري
اون وقت بايد دسته گلا رو خاك مريم بذاري

مومن خدا
26-09-2006, 08:01
یا خدا عشق همیشه تویی ارباب دل من×××یه گوشه چشم تو ارباب تموم هست دل من...

Mehrshad-msv
26-09-2006, 16:13
نشم عاشق بميرم بي توهرگز!
غروب بي كسي هامونسم شو
ببين بي توچه پيرم بي توهرگز!
نياي روزي كه رولب باشه آهي
نه عشق ياشه نه ازمن نگاهي
نياي روزي ببيني ازغم تو
نمونده برسرم موسياهي
مي دونم كه توعاشق پرستي
به روي من چرادرهاروبستي؟
نمي گيري سراغي ازدل من
چراكوه اميدم روشكستي؟!
نه يك لبخندنه حرف تازه دارم
تورفتي جزخودت چيزي ندارم

magmagf
26-09-2006, 17:24
من سكوت كردم!
گفتي : هيچ ستاره اي،
دستاويز ِ تو در اين سقوط ِ بي سرانجامم
نخواهد شد!
من سكوت كردم!
گفتي: دوري ِ دستها و همكناري ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سكوت كردم!
گفتي : قول مي دهم هر از گاهي،
چراغ ِ ياد ِ تو را در كوچه ي بي چنار و چلچله
روشن كنم!
من سكوت كردم!
سكوت كردم ، اما
ديگر نگو كه هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوي صراحت ِ سيم و ستاره نشنيدي

مومن خدا
26-09-2006, 18:28
يه روزي مياد آقا جون كه من مست تو باشم×××سرمو موقع مرگم روي پات گذاشته باشم....

mohammad99
26-09-2006, 21:48
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

مومن خدا
26-09-2006, 21:53
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
دواي دردم به خداي تويي تو×××عاشق يارم كه بازم تويي تو...

mohammad99
26-09-2006, 21:56
و آن گل بزبان حال با او می‌گفت من همچو تو بوده‌ام مرا نيکودار

مومن خدا
26-09-2006, 22:06
و آن گل بزبان حال با او می‌گفت من همچو تو بوده‌ام مرا نيکودار
رستم ازین آب و زمین که برهم ز جاه×××تا شوم عاشق و دهم جان بهر وفا...

mohammad99
26-09-2006, 22:38
دارنده چو ترکيب طبايع آراست از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست

مومن خدا
26-09-2006, 22:39
دارنده چو ترکيب طبايع آراست از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
تار شده چشم من از دست اين دلم×××ديگر نميبيند رخي جز رخ يار دلم...

sali
26-09-2006, 23:26
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق ,چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

mohammad99
26-09-2006, 23:28
ترسم اين قوم که بر دردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را

k@vir
27-09-2006, 00:05
اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
و اگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر ره گذار تو جا می گرفتم
اگر ماه بودی- به صد ناز- شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
و گر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا می شکستی مرا می شکستی!

FX64 Dual Core
27-09-2006, 02:36
با سلام


یا رب سببی ساز که یارم به سلامت *** بازآید و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید *** تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند *** آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دست توام مرحمتی کن *** فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق *** ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت

درویش مکن ناله ز شمشیر احبا *** کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی *** بر می​شکند گوشه محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم *** بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ *** پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

magmagf
27-09-2006, 06:17
تولد یلدا
آخرین دختر پاییز رنگین
یک شبه قدی کشید تا فلک
که همه مبهوتند...إ
گیسوانش پر نگین
به بلندای تنش
مِشکین ِ مِشکین
ولی افسوس که باید برود
همرهِ مادر خویش
با کوله باری سنگین
تو که امشب دوری از من
ای همیشه در یاد من
از سرخی ِ انار، قلب یلدا
فرا گیر عشق را
و بیاموز به من
تپشش
شاید که قلب مرده ام زنده کند
آذرش
شاید به فانوس شبم شعله زند
گرمی اش
سرمای جانم ببرد
بی دریغ مِهرش
از ناز فروش ِ دل من
ناز بخرد...

Master
27-09-2006, 07:13
...در دياري كه در آن نيست كسي يار كسي
كاش يارب كه نيفتد به كسي كار كسي...

Master
27-09-2006, 07:14
...ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده*ي ما شاد نكرد

آن جوان بخت كه مي*زد رقم خير قبول
بنده*ي پير ندانم ز چه آزاد نكرد...

مومن خدا
27-09-2006, 09:00
داغ دل من كرده همه عالم سوز×××عاشق نشدي بيني كه چه گويد روز...

S A M
27-09-2006, 10:55
يا علي از نام تو گويا شدم يا علي از عين تو بينا شدم
يا علي از لام تو من لا شدم يا علي از ياي تو احيا شدم
يا علي از نور تو فاني شدم يا علي از عشق تو باقي شدم
يا علي تنها شدمعاشق شدم يا علي از غير تو ياغي شدم
يا علي ميلاد تو دلشاد شدم يا علي همچو سرو سوسن شمشاد شدم
يا علي در كوه و در صحرا شدم يا علي در يم درياي تو جويا شدم
يا علي از قلب خود اگاه شدم يا علي از نور تو برنا شدم
يا علي گاه در خم گاه در دريا شدم يا علي در ميان خلق من تنها شدم
يا علي گاه اندر كعبه در مسجد شدم يا علي گاه در ميخانه من هوشيار شدم
يا علي گاه شاهد از همه جويا شدم يا علي گاه ناظر گاه من قافل شدم
يا علي گاه منور گاه من مظهر شدم يا علي گاه مجنون گاه من شيدا شدم
يا علي گاه ژوليده گهي والا شدم يا علي چون فقيرم فارغ از دنيا شدم
يا علي از جام كوثر شارژ شدم بابازاده با نياز جام مي سرشار شدم

S A M
27-09-2006, 10:57
گویند بهلی فلفل و عود یکیست ××× ایین خلیل فسق نمرود یکیست

در غیب امام عصر در دور زمان ××× تبلیغ دروغ سلوک داوود یکیست

ایات الهی ز قران مجید است ××× اواز ابلیس معجزه عیسی یکیست

کورند و تبهکار کرند خلق جهانی ××× موسی ید بیضا ز فرعون نیاسود یکیست

یاقوت طلا زر ناب به معیار ××× مقیاس به خر مهره مس اهن یکیست

ایین محمد همه انوار الهیست ××× یزید معاویه سجاد به کردار یکسیت

تفسیر به رایند قضات به دوران ××× عدل شریح قسط خدای یکیست

مومن ذلیل گشته عارف فقیرند ××× طرار لئین مجری ایین یکیست

تزویر ریا مکر دغل حیله بسیار ××× راستی صفا به دل زنگار یکیست

راز ازل سر ابد را تو ندانی ××× انگونه که هستی انگونه نمایی یکیست

نفسی را مریدی خدا را نشناسی ××× خلقی را فریبی خوی دادار یکیست

از جام می عشق خدایا نشنیدی ××× الوده و دورویی خوی مولا یکیست

همراه به نفسی گویی که مرادم ××× در ظلمت ذاتی نور باده یکیست

گویند که مهدی بود پیر امامم ××× در غیب شهود لب دریا یکیست

نیستی بابازاده ورد مولایم علی ××× وعده کذب دروغ جلوه دریا یکیست

S A M
27-09-2006, 10:58
ز روز سوم شعبان ز مادرم زهرا ××× تولد حسین علی را کنم انشا

نبی قدم زنان در رواق بیت علی ××× در انتظار تولد نور چشم ولی

قدم در عرصه گیتی نهاد پور علی ××× مطهر است بدون غسل حسین علی

جهان خلقت هستی به شش روز پدید ××× حسین شش ماه است ای جهانیان پدید

فرشتگان به پیشگاه نبی برای عرض ادب ××× سرود نغمه شادی جبریل به بانگ طرب

گرفته بود در عاقوش نبی حسین علی ××× تبسمی بنموده حسین بر جمال نبی

نمود غرق بوسه نبی بر گلوی حسین ××× توجه نبی به شاه رگ حلق گلویه حسین

درخت دین ابیاری به روز عاشورا ××× که هفتاد دو مجذوب روان به کوی منا

خدا از خلیل نمود قوچ قبول ××× قتیل به سیف غسیل بدم حسین رسول

بیاوردند پطروس به نزد رسول ××× بمال به گهواره حسین شفا وصول

شفا گرفته پطروس ز نور دیده زهرا ××× ز معجزه حسین علی سید دوسرا

چو کوردل ندارد قبول کند انکار ××× پلید الوده دامن کند گنه بسیار

قلم زدم به فرمان مادرم به نام حسین ××× نثار نقل و نبات عطر و گلاب به مام حسین

کند قبول مادر حسین این اشعار ××× کمین غلام بابازاده دهم شعار

S A M
27-09-2006, 11:00
در غيب امام عصر در دور زمان ××× تبليغ دروغ سلوك داود يكيست

كورند و تبهكار كرند خلق جهاني ××× موسي يد بيضا ز فرعون نياسود يكيست

ياقوت و طلا و زر ناب به معيار ××× مقياس به خر مهره مس اهن يكيست

ايين محمد همه انوار الهي است ××× يزيد معاويه سجاد به كردار يكيست

نيستي بابازاده ورد مو لايم علي ××× وعده كذب دروغ جلوه دريا يكيست

مومن خدا
27-09-2006, 12:33
محمد جان شعرات عاليه يعني از عالي هم عالي تر اماداداش من اينجا مشاعره هستش...

saye
27-09-2006, 19:52
سلام
...

داغ دل من كرده همه عالم سوز×××عاشق نشدي بيني كه چه گويد روز...

زندگي چيست کز او مي ناليم
زندگي
داستان مرديست
که به نان انديشيد
صبح تا شام دويد
و به نانش نرسيد
...

Monica
27-09-2006, 19:54
سلام [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
داني كه چنگ و عود چه تقرير مي‏كنند

پنهان خوريد باده كه تعزير مي‏كنند

saye
27-09-2006, 20:00
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
...

Monica
27-09-2006, 20:12
تا دل هرزه‏گرد من رفت به چين زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمي‏كند

saye
27-09-2006, 20:35
ديگر از رنگ جهان بيزارم



ديگر از با تو نماندن، با تو از عشق نگفتن



بي تو خفتن ، از هزاران ره بي تو



چه هراسان هستم



تو فقط جلوه ي نوري



تو برايم مثل فانوس، سبويي
...

S A M
27-09-2006, 22:15
نوشته شده توسط مومن خدا
محمد جان شعرات عاليه يعني از عالي هم عالي تر اماداداش من اينجا مشاعره هستش...
خوب خرت كردم
ببخشيد
البته اين شعر ها از من نيست بلكه از يك بزرگوار است به نام درويش حاج سيد رضا بابازاده
وبلاگش در زير نوشته شده است:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بهترين شعر ها از اين بزرگوار است

S A M
27-09-2006, 22:16
هركسي خواست ميتونه بره به اين وبلاگ و اشعار زيباي اين بزرگوار را نگاه كند

S A M
27-09-2006, 22:19
درضمن اگر هم عكس اين بزرگوار را خواستيد در وبلاگش است
اين اقا با من يك نسبتي دارد فاميل است حالا يه نظر سنجي
به نظر شما اين اقا چيه من ميشود؟

Marichka
28-09-2006, 01:26
ديگر از رنگ جهان بيزارم



ديگر از با تو نماندن، با تو از عشق نگفتن



بي تو خفتن ، از هزاران ره بي تو



چه هراسان هستم



تو فقط جلوه ي نوري



تو برايم مثل فانوس، سبويي
...

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

magmagf
28-09-2006, 06:05
سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم
راز و نازي به نگاهم بخشد
بايد اين شوق كه دردل دارم
جلوه بر چشم سياهم بخشد

مومن خدا
28-09-2006, 10:04
دانی که چه شد معشوق برفت×××عاشق به وعده خود نه گفت رفت...

mska
28-09-2006, 10:23
بيت معروف ( صدها فرشته بوسه بر آن دست مي زنند كز كار خلق يك گره بسته واكند ) از كيست؟
سعدي 1
عماد خراساني 2
رياضي يزدي 3
وحشي بافقي 4
============
جواب کدومه؟

مومن خدا
28-09-2006, 10:34
ام اس کا جان اینجا مشاعره هستش دوست عزیز...

mska
28-09-2006, 10:48
ام اس کا جان اینجا مشاعره هستش دوست عزیز...
براي اين سوال
جاي بهتر از اينجا پيدا نكردم ;)

مومن خدا
28-09-2006, 10:49
خب یه تایپک بزن به این اسم مسابقه حدس شعرا حتما میگیره.. :)

Monica
28-09-2006, 14:19
دانی که چه شد معشوق برفت×××عاشق به وعده خود نه گفت رفت...
تا بگويم كه ديوانه بودم
مي تواني به من رحمت آري
دامنم شمع را سرنگون كرد
چشم ها در سياهي فرو رفت
ناله كردم مرو ‚ صبر كن ‚ صبر
ليكن او رفت بي گفتگو رفت
واي برمن كه ديوانه بودم
من به خاك سياهش نشاندم
واي بر من كه من كشتم او را
من به آغوش گورش كشاندم

Quick
28-09-2006, 14:22
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است

mohammad99
28-09-2006, 14:25
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظريف آوايم
لذتی ناشناس و رؤيا رنگ
می دود همچو خون به رگ هايم

Monica
28-09-2006, 14:29
مي روم ميروم به جايي دور
بوته گر گرفته خورشيد
سر راهم نشسته در تب نور
من ز شرم شكوفه لبريزم
يار من كيست اي بهار سپيد ؟
گر نبوسد در اين بهار مرا
يار من نيست اي بهار سپيد
دشت بي تاب شبنم آلوده
چه كسي را به خويش مي خواند ؟
سبزه ها لحظه اي خموش خموش
آنكه يار منست مي داند

مومن خدا
28-09-2006, 18:25
دلیلم نیاورد معشوق عشق×××که چونم که مرا کرد این دم رها...

Quick
28-09-2006, 18:27
آب شد برف زرد کوه سفید
تکه یخ ها به گریه افتادند

Monica
28-09-2006, 18:29
در دلم از نگاهش هراسي
خنده اي بر لبانش گذر كرد
كاي هوسران مرا ميشناسي
قلبم از فرط اندوه لرزيد
واي بر من كه ديوانه بودم
واي بر من كه من كشتم او را
وه كه با او چه بيگانه بودم

مومن خدا
28-09-2006, 18:56
من مانده ام تنهای تنها....من مانده ام تنها میان سیل غم ها...

Quick
28-09-2006, 18:58
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی
کوشش نمی کنی پری نمی زنی

مومن خدا
28-09-2006, 19:01
یک عمر دنبل چه میگشتم ...در کوچه های بی سرانجامی...

Monica
28-09-2006, 20:20
باز من ماندم و خلوتي سرد
خاطراتي ز بگذشته اي دور
ياد عشقي كه با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روي ويرانه هاي اميدم
دست افسونگري شمعي افروخت
مرده يي چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله كردم كه اي واي اين اوست

مومن خدا
28-09-2006, 20:40
تا به كي آوارگي در ره روم×××تا به كي ديوانگي در دل شوم...

Monica
28-09-2006, 21:13
مي خزم همچو مار تبداري
بر علفهاي خيس تازه سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟

مومن خدا
28-09-2006, 21:16
مي خزم همچو مار تبداري
بر علفهاي خيس تازه سرد
آه با اين خروش و اين طغيان
دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
زيبا بود
درد و دل با كه گويم كه هيچ در ميخانه نيست×××هر كه هستش عاقل بيگانه نيست...

Monica
28-09-2006, 21:40
من آن سکوتم که در جواب معمای نگاه سبز تو
عشق را...
نه!
شهوت را...
نه!
جذابیت را
حجا میکند
و تو
سبزینهء رنگین کمان را به من
معرفی میکنی

تفاوت همان است
که فرهنگمان میخواند
و من بی رنگم
که هیچ را میبسوم، مستانه!
و تو
...
و تو
...
و تو
آن نا آشنای همه رنگی
که نمی شناسم!

همیشه غریبه بمان
تا در رویای کنجکاویم
مرا به سرزمین تسکین برسانی

آشنایان مرا زجر میدهند.

saye
28-09-2006, 22:54
سلام
........

دوست دارم من آسمانها را
زانكه خشمش به خشم تو ماند
اين كبود ستمگر چه زيباست
رنگ و كارش به چشم تو ماند
...

Monica
28-09-2006, 23:02
در اين پياله ندانم چه ريختي پيداست
كه خودش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روي من اي آفتاب صبح بهار
مرا به جامي از اين آب آتشين درياب
به جام هستي ما اي شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما اي چراغ ماه بتاب

magmagf
28-09-2006, 23:35
به قعر شب سفري مي كنيم در تابوت
هوا بد است
تنفس شديد
جنبش كم
و بوي سوختگي بوي آتشي خاموش
و شيهه هاي سمندي كه دور ميگردد
ميان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
نشسته شهر زبان بسته باز در تب سرد
و راه بسته نمايد ز رخنه تابوت
به قعر شب سفري مي كنيم با كندي
چه مي كنيم ؟
كجاييم ؟
شهر مامن كو ؟

saye
29-09-2006, 02:00
در عطش شعله شدن سوختم و دم نزدم
دودم و خاكستريم شعله بر عالم نزدم
هر چه نوشتم به ورق مرثيه هاي خاك بود
سوي زمين و آسمان زمزمه هاي پاك بود
راه سياه خانه را هيچ ستاره اي نيست
بغض ترانه هاي من كهنه شد اما نشكست
واژه به واژه خط به خط از شب و اشك گفته ام
شب به ستاره ها رسيد در دل اشك خفته ام

magmagf
29-09-2006, 02:04
مي خواهم خودم برايت بنويسم!
مي بيني؟ بي بي ِ دريا!
ديگر كارم به جوانب ِ جنون رسيده است!
مي ترسم وقتي كه - گوش ِ شيطان كر! -
از اين هجرت ِ بي حدود برگردي،
ديگر نه شعري مانده باشد،
نه شاعري!
كم كم ياد گرفته ام به جاي تو فكر كنم،
به جاي تو دلواپس شوم،
حتا به جاي تو بترسم!
چون هميشه كنار ِ مني!
كنارمي، اما...
صد داد از اين «اما

Mehrshad-msv
29-09-2006, 03:42
مي خواهم خودم برايت بنويسم!
مي بيني؟ بي بي ِ دريا!
ديگر كارم به جوانب ِ جنون رسيده است!
مي ترسم وقتي كه - گوش ِ شيطان كر! -
از اين هجرت ِ بي حدود برگردي،
ديگر نه شعري مانده باشد،
نه شاعري!
كم كم ياد گرفته ام به جاي تو فكر كنم،
به جاي تو دلواپس شوم،
حتا به جاي تو بترسم!
چون هميشه كنار ِ مني!
كنارمي، اما...
صد داد از اين «اما

از قواعد معمول
شب
سکوت و تردید , باران در حال ریزش بر روی خیابان های بیعابر
تردد اشیائ متحرک بی روح
لبخند سرودن گاه به گاه فراموشی
دلتنگی اشکار , حسرت های پنهان
و هزاران پرده دری های بیو اسطه از طعنه های هر کس و هر ذهن بیپنجره
این همه اتفاق
این همه روز
ای همه ساعت
که حتی یک ثانیه از حرکت باز نمیماند برای چیست؟
من از اتفاق های همینطوری میترسم
قلب که بارها شکست و تپیدنش هنوز اتفاقی است
سنگ چین های ته مانده و خسته از پاهای من
و هر چه از نفیر برگ میگذرد و سلامی به درخت نمیکند
صورتک های عجیب و غریب یک مشت سوال بی جواب
و مردمی که با دست پس میزنند و درد پایشان هنوز روی قلب خسته ی من است
و مردمی که به جای درخت , برج میبینند و به جای یک فضای بی الایش و مسرور خواستن
چارچوبی از قواعد معمول مثل خوره به جانشان افتاده است
من از شتاب
من از اضطراب این آدمهای ناشناس
به تنگ آمده ام

magmagf
29-09-2006, 09:10
مردي با كوله باري از نفرت وُ رسالتٍ سنگينِ پدر
هفت و نيم هر شب
مغبون و دل شكسته
به خلوتِ خانه بر مي گردد
با بغلي از خزه هاي خيس
و سراسر شب را بر سينه مي نشاند
با باريكه‌ي نوري در دل :
شايد فردا آسمان نيلي باشد.

Monica
29-09-2006, 09:21
به یاد گذشته
آن رخ شاداب و زیبا یادم آید
آن همه ناز و تمنا، یادم آید
گونه ات چون برگ گل بود و دلم را
برده بود آسان به یغما، یادم آید
با غرور و ناز، هر جا می گذشتی
می شدم محو تماشا، یادم آید
دل چنان در دام زلفت بود حیران
مثل صیدی مانده تنها، یادم آید
قصه ی زیبائیت ورد زبانها
بود، در اینجا و آنجا، یادم آید
حالیا بنشسته بر سر برف پیری
باز هم آن عشق و رؤیا یادم آید
حیف، گم شد دیگر آن شور و جوانی
زان گذشته، داستان ها یادم آید

magmagf
29-09-2006, 09:38
دل سير از سياحت كشتارگاه عشق
مشتاق دشت بي حصار آزادي
همواره
در معبر قرق
قلب نجيب خود را آماج مي كنند
غم مي كشد دلم
غم مي برد دلم
بر چشم هاي من
غم مي كند زمين و زمان تيزه و تباه
آيا دوباره دستي
از برترين بلندي جنگل
از دره هاي تنگ
صندوقخانه هاي پنهان اين بهار
از سينه هاي سوخته صخره هاي سنگ
گل خارهاي خونين خواهد چيد ؟

Monica
29-09-2006, 09:46
ديگه قلبت نگرون نيست واسه مردن قناري
ديگه اشكاي قشنگت ، نميشه رو گونه جاري
ديگه اون نگاه سردت ، نمي گه ازم جدا شو
يا كه خنده هاي گرمت ، نمي گه رنگ خدا شو

magmagf
29-09-2006, 09:50
وقتي قراري ما بين ِ نگاه ِ من
و بي اعتنايي نگاه ِ تو نيست،
ساعت به چه كار ِ من مي آيد؟
مي خواهم به سرعت ِ پروانه ها پير شوم!
مثل ِ همين گل ِ سرخ ِ ليوان نشين،
كه پيش از پريروز شدن ِ امروز
مي پژمرد!

Quick
29-09-2006, 09:53
در راه عشق وسوسه ي اهريمني بسي ست
پيش آي و گوش دل به پيام سروش كن

magmagf
29-09-2006, 09:53
نمي دانم چرا همه مي خواهند،
طناب ِ اميدم را
از بام آمدنت ببرند!
مي گويند،
بايد تو مي رفتي تا من شاعر شوم!
عقوبتِ تكلم اين هشمه ترانه را،
تقدير مي نامند!
حالا مدتي ست كه مي دانم،
اكثر اين چله نشين ها چزند مي گويند!
آخر از كجاي كجاوه ي كج كوك جهان كم مي آيد،
اگر تو از راه دور ِ دريا برگردي؟
آنوقت ديگر شاعر بودنم چه اهميتي دارد؟
همين نگاه نمناك
همين قلب ِ بي قرار
جاي هزار غزل عاشقانه را مي گيرد !

مومن خدا
29-09-2006, 09:58
در این غوغای بی آبی که خشکیده همه لبها...به پیش من بیا تو ای هم جانها...

Quick
29-09-2006, 09:59
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي بهم سازيم و بنيادش بر اندازيم

مومن خدا
29-09-2006, 09:59
من یک عالمه حرف×××دیدن روی تو برف...

magmagf
29-09-2006, 10:00
فریدون فرخ فرشته نبود
زمشک ز عنبر سرشته نبود

Quick
29-09-2006, 10:00
نوبتي كنيم

مومن خدا
29-09-2006, 10:01
لازمه حرف شما عشق بود×××من به خودت قسم عاشقم...

magmagf
29-09-2006, 10:02
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گيس
هر جاي حادثه باشي پا به پاتم چل گيس
منو تو دلت صدا كن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم نبض صداتم چل گيس

Quick
29-09-2006, 10:02
سايه افكند حاليا شب هجر
تا چه زايد ز شب روان خيال

مومن خدا
29-09-2006, 10:04
لبیک گویان در رهت عاشق شدم×××عاشقانه من تورا فایق شدم...

Quick
29-09-2006, 10:05
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
كه گاه گاه بر او دست اهرمين باشد

magmagf
29-09-2006, 10:06
دوس ندارم با تو همنفس بشم
دوس دارم تو رو تو رويا ببينم
مثل نيلوفر آبي رو تن راكد مرداب
قصه ي من و تو اينه يكي بيدار ويكي خواب
يكي مون قافيه سازه يكي مون قافيه بازه
يكي زخم زمهرير ‚ يكي گهواره ي آفتاب

مومن خدا
29-09-2006, 10:07
دردم دوتاشد تا بدیدم رخ ماهت×××عاشقی یکی دیوانگی دومی ساحت...

Quick
29-09-2006, 10:08
ترك گدايي مكن كه گنج يابي
از نظر رهروي كه درگذر آيد

مومن خدا
29-09-2006, 10:08
دردانه ام ای هستی ام×××بی تو ندارم مستی ام...

Quick
29-09-2006, 10:10
مگر نسيم تنت صبح در چمن بگذشت
كه گل به بوي تو در تن چو صبح جامه دريد

مومن خدا
29-09-2006, 10:10
دارد به سحر دعا اثرها×××دست منو دامان سحرها...

magmagf
29-09-2006, 10:20
از كي بپرسم اسم او قاتل سرسپرده رو
وقتي نشسته رو به روم اين شب تير كمون به دست
اما تو زنده يي عزيز !‌ تو هر صدا تو هر نفس
تو دل هر كبوتري ‚ وقت شكستن قفس
پنجره هاي بسته مون وا ميشه با ترانه ها
براي بيداري ما يه شعر كوتاه تو بس

Monica
29-09-2006, 10:21
ستان خفته ست و با دستان فرو پوشانده چشمان را ،
تو پنداري نمي خواهد ببيند روي ما رانيز کو را دوست
مي داريم ،
نگفتي کيست ، باري سرگذ شتش چيست ؟ »
- « پريشاني غريب و خسته ، ره گم کرده را ماند .
شباني گله اش را گرگها خورده .
و گرنه تاجري کالاش رادريا فرو برده .
و شايد عاشقي سرگشته کوه و بيابانها .
سپرده با خيالي دل ،
نه ش از آسودگي آرامشي حاصل ،
نه ش از پيمودن دريا و کوه و دشت ودامانها .
اگر گم کرده راهي بي سرانجام ست ،
مرا به ش پند و پيغام است .

magmagf
29-09-2006, 10:24
تا تلالو ستاره ‚ تا نبرد نابرابر
تا شنيدن يه آواز‚‌ تا سكوت يه غزلساز
تا سقوط از لب پرواز ‚‌ پشت سايه هاي بي سر
دخترك ! تو اين سكوت بي حصار ‚ به ترانه هاي من عادت كن
وقتي قسمت نميشن علاقه ها ‚ تو نگاهت رو با من قسمت كن

Monica
29-09-2006, 10:54
نمی دانم پس از مرگم چه خوا هد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش

که یکریز و پی درپی د م گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را بیدار تر سازد

بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را.

magmagf
29-09-2006, 12:22
اب زلال و برگ گل بر اب
ماند به مه در بركه مهتاب
وين هر 2 چون لبخند او در خواب

Monica
29-09-2006, 12:52
سلام مي كنم به باد،
به بادبادك و بوسه،
به سكوت و سوال
و به گلداني،
كه خواب ِ گل ِ هميشه بهار مي بيند!
سلام مي كنم به چراغ،
به «چرا» هاي كودكي،
به چالهاي مهربان ِ گونه ي تو!
سلام مي كنم به پائيز ِ پسين ِ پروانه،
به مسير ِ مدرسه،
به بالش ِ نمناك،
به نامه هاي نرسيده!
سلام مي كنم به تصوير ِ زني نِي زن،
به نِي زني تنها،
به آفتاب و آرزوي آمدنت!
سلام مي كنم به كوچه، به كلمه،
به چلچله هاي بي چهچه،
به همين سر به هوايي ِ ساده!
سلام مي كنم به بي صبري،
به بغض، به باران،
به بيم ِ باز نيامدن ِ نگاه ِ تو...

magmagf
29-09-2006, 12:58
وز درخت پر شكوفه سپهر
مي پرد كبوتر شهاب ها
سرنوشت من جدا ز من برد
ره ز كهكشان به كهكشان دور
از ستاره تا ستاره اي دگر
پر زند ميان باغ هاي نور

Monica
29-09-2006, 13:00
دیریست که احساس من آن قاصدک هر جاییست
پی یک اسم دوان است به هر آبادی
شاید آن اسم شب خاطره ای گمنام است
گم شده در اثرگردش تنهایی ذهن
فاصله بسیار است

قاصدک در پی گمگشته ی خویش
کو به کو میگردد
مگرش باز بجوید ،
من را
فاصله بسیار است

قاصدک را تو بگو که نگردد پی من
رفته ام از اینجا
رفته ام تا شاید ، برسم نزد خودم
و شگفتا که من و حس من و خاطره ام ، پی هم میگردیم
فاصله بسیار است

پیر من گفت بگرد ، رفته آنکس که رسید
باز هم میگردم ، یک نشانی دارم ، پی خود میگردم
لحظه ها در گذرند ، قاصدک همره باد
و من اینجا تنها
فاصله بسیار است
رفته آنکس که رسید
واقعا نازه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
29-09-2006, 13:04
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود

Monica
29-09-2006, 13:27
بگوييد كه بر گورم بنويسند
زندگي را دوست داشت
ولي آن را نشناخت
مهربان بود ولي مهر نورزيد
طبيعت را دوست داشت
ولي از آن لذت نبرد
در آبگير قلبش جنب و جوش بود
ولي كسي بدان راه نيافت
در زندگي احساس تنهايي مي نمود
ولي هرگز دل به كسي نداد
و خلاصه بنويسيد
زنده بودن را براي زندگي دوست داشت
نه زندگي را براي زنده بودن

Wisdom
29-09-2006, 13:45
نيکی و بدی که در نهاد بشر است / شادی و غمی که در قضا و قدر است

Wisdom
29-09-2006, 13:47
نيکی و بدی که در نهاد بشر است / شادی و غمی که در قضا و قدر است

Monica
29-09-2006, 13:49
تو در ان سوی مرمر های احساس ومن درجستوجوی یک بهانه
که شاید روزی از فصل شکفتن به توگویم کلامی عاشقانه

Wisdom
29-09-2006, 16:39
هنگام سپيده‌دم خروس سحری / دانی که چرا همی‌کند نوحه‌گری

magmagf
29-09-2006, 19:41
يك روز دست رنج مرا پرداخت
يك روز دست رنج
در كارگاه آرزوي خويشتن مرا
بر شعله ها نهاد و تنم آبديده كرد
با چكشم بكوفت
به سندانم آزمود
پولاد را به گونه ديگر پديده كرد

Marichka
29-09-2006, 22:43
درويش مكن ناله ز شمشير احبا
كين طايفه از كشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش كه خم ابروي ساقي
بر مي شكند گوشه ي محراب امامت

حاشا كه من از جور و جفاي تو بنالم
بيداد لطيفان همه لطفست و كرامت

كوته نكند بحث سر زلف تو حافظ
پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت

Wisdom
30-09-2006, 01:22
تا کی غم آن خورم که دارم يا نه / وين عمر به خوشدلی گذارم يا نه

FX64 Dual Core
30-09-2006, 03:19
با سلام



هـواخــواه توام جـــانـا و می​دانـم که می​دانــــی ****** که هم نـادیـده می​بـیـنی و هم نـنوشـته می​خـوانی

ملامـتگــو چه دریابد میان عـاشـق و مـعـشـــوق ****** نبیــنـد چـشـــم نابینـــا خصــوص اســـرار پـنهــــانی

بیفشـان زلــف و صـوفی را به پابـازی و رقــص آور ****** کــه از هــر رقـعـه دلقــش هــزاران بت بـیـفـشـــانی

گـشـاد کار مشــتـاقان در آن ابـروی دلــبـند است ****** خدا را یـک نـفـس بنشـــیـن گره بــگشـا ز پـیشــانی

مـلــک در سـجـده آدم زمـیــن بوس تو نـیـت کــرد ****** که در حـســن تو لـطفــی دیــد بـیش از حد انســانی

چراغ افروز چشــم ما نســیم زلف جـــانـان است ****** مـبـاد ایـن جـمــع را یــا رب غـــــم از بـاد پـریـشـــانی

دریغـا عیش شـبگیری که در خواب سحر بگذشت ****** ندانــی قـدر وقــت ای دل مــگـر وقـتی که درمــــانی

ملـول از هـمرهـان بودن طریق کــاردانـی نیســت ****** بـکـــش دشـــواری مــنـزل بـه یـــاد عـــهـد آســـانی

خـیــــال چنـبر زلـفـش فریبــت می​دهــد حـــافـظ ****** نــگــــر تـا حـلـقــه اقــــبـال نـامــمـکـــن نجـنـبــــانی

magmagf
30-09-2006, 04:30
ياد دارم ز راه و رسم كهن
كه دو ناساز ابه هم پيوست
من شدم يادگار اين پيوند
ليك چون رشته سست بود ، گسست
خيرگي هاي مادر و پدرم
آن دو را فتنه در سرا افكند
كودكي بودم و مرا ناچار
گاه از اين ،‌گاه از آن ، جدا افكند

مومن خدا
30-09-2006, 11:47
دل را چه کنم که روز نیست به عشقت نتپد و در شورو هیاهو نباشد...

Wisdom
30-09-2006, 15:09
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

Marichka
30-09-2006, 15:33
در مصطبه ي عشق تنعم نتوان كرد
چون بالش زر نيست بسازيم به خشتي

مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
يك شيشه مي و نوش لبي و لب كشتي

magmagf
30-09-2006, 18:08
يادم نرفته است!
گفتي : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاكاب نكن!
گفتي : پيش از غروب ِ بادبادكها برخواهم گشت!
گفتي: طلسم ِ تنهاي ِ تو را،
با وِردي از اُراد ِ آسمان خواهم شكست!
ولي باز نگشتي
و ابر ِ بي باران اين بغضهاي پياپي با من ماند!

Monica
30-09-2006, 18:54
آن رخ شاداب و زیبا یادم آید
آن همه ناز و تمنا، یادم آید
گونه ات چون برگ گل بود و دلم را
برده بود آسان به یغما، یادم آید
با غرور و ناز، هر جا می گذشتی
می شدم محو تماشا، یادم آید
دل چنان در دام زلفت بود حیران
مثل صیدی مانده تنها، یادم آید
قصه ی زیبائیت ورد زبانها
بود، در اینجا و آنجا، یادم آید
حالیا بنشسته بر سر برف پیری
باز هم آن عشق و رؤیا یادم آید
حیف، گم شد دیگر آن شور و جوانی
زان گذشته، داستان ها یادم آید

magmagf
30-09-2006, 19:08
در اشتباهي نازنين تو فكر كردي اينچنين
من دارم از چشمان زيبايت شكايت مي كنم
نه مهربان من بدان بي لطف چشم عاشقت
هرجاي دنيا كه روم احساس غربت مي كنم

Monica
30-09-2006, 19:46
وا هواي بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشيم و جرعه جرعه شراب
در اين پياله ندانم چه ريختي پيداست
كه خودش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روي من اي آفتاب صبح بهار
مرا به جامي از اين آب آتشين درياب
به جام هستي ما اي شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما اي چراغ ماه بتاب
گل اميد من امشب شكفته در بر من
بيا و يك نفس اي چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاك ره اين خرابه بايد شد
بيا كه كام بگيريم از اين جهان خراب

magmagf
30-09-2006, 19:49
بر بستر سالي كه گرم است از سوختن عاطفه ها
با كودكي ام همخوابه شدم
و بارور شدم از افسانه ي باورها
اي قابله ي اميد از رحم يأس
افسانه ي باورم را از رحم خارها متولد كن

Monica
30-09-2006, 19:53
نمیدانم چرا فکر میکنی پرنده ها هنوز هم سیب می خورند
آنهم در روزگاری که همه گوشتخوار شده اند.
من که امروز هر چه سیب سرخ به دلم تعارف کردم
بالا آورد
گرچه،
قبل از آن زمان که سیبهای سرخ
در هورمُن دروغ پرورش داده شوند تا فریباتر جلوه کنند،
دل ما هم اهل سیب و شعر و شراب بود
اما روزگار عوض شد

حالا دل ما صبحها
جگر کباب شده اش را روی ذغالهای "ساخت دوستان" باد میزند
و شبها آه تاسف دود می کند
که ای کاش هنوز آن درخت سیب باغچهء سهراب بود
تا ما هم به جای بامجان سوخته که شکلش را عوض کرده اند
قدری سیب بخوریم

magmagf
30-09-2006, 19:54
من در اين تاريكي
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
گيسوان تو پريشانتر از انديشه ي من
گيسوان تو شب بي پايان
جنگل عطرآلود
شكن گيسوي تو
موج درياي خيال
كاش با زورق انديشه شبي
از شط گيسوي مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم
كاش بر اين شط مواج سياه
همه ي عمر سفر مي كردم

Monica
30-09-2006, 19:59
اين مثنوي حديث پريشاني من است بشنو كه سوگنامه ويراني من است
گفتي غزل بگو غزلم شور و حال مرد بعد از تو حس شعر فنا شد و خيال مرد
گفتم مرو كه تيره شود زندگاني ام با رفتنت به خاك سيه مي نشانيم
گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد بر چشم باد فرصت ديدن نمي دهد
وقتي نقاب محور يكرنگ بودن است معيار مهرورزيمان سنگ بودن است
ديگر چه جاي دلخوشي و عشق بازي است اصلا كدام احمق از اين عشق راضي است
اين عشق نيست فاجعه قرن آهن است من بودني كه عاقبتش نيست بودن است
حالا به حرفهاي غريبت رسيده ام فهميد ه ام كه خوب تو را بد شنيده ام
حق با تو بود از غم غربت شكسته ام بگذار صادقانه بگويم كه خسته ام
بيزارم از تمام رفيقان نارفيق اينها چقدر فاصله دارند تا رفيق
من را به ابتذال نبودن كشانده اند روح مرا به مسند پوچي كشانده اند
تا اين برادران رياكار زنده اند اين گرگ سيرتان جفاكار زنده اند
يعقوب درد ميكشد و كور مي شود يوسف هميشه وصله ناجور مي شود
اينجا نقاب گرگ به كفتار مي زنند منصور را هر آينه بر دار ميزنند
اينجا كسي براي كسي كس نمي شود حتي عقاب در خور كركس نمي شود
جايي كه سهم مرد به جز تازيانه نيست حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نيست
ما مي رويم گرچه دلمان جاي ديگر است ما ميرويم هر كه بماند مخير است
ما ميرويم گرچه ز الطاف دستان بر جاي جاي پيكرمان زخم خنجر است

magmagf
30-09-2006, 20:02
تا سر كوه ستاره واسه ديدنت دويدم
صد دفه زانو شكستم ‚‌ اما پا پس نكشيدم
گفتي گوش به زنگ مي موني ‚ تا بازم برات بخونم
اما رفتي و نموندي ‚ تا تك وتنها بمونم

Monica
30-09-2006, 20:05
منم شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدنبه پیر میکده گفتم چیست راه نجات
بخواست جام می وگفت رازپوشیدن

magmagf
30-09-2006, 20:09
نه می خوردو نه می خوابید
نه می پیچید ، نه می تابید
نگاهش خسته بود اما...
به جایی دور می تازید
ومن حالا
به پشت پنجره ، تنها
برایش اشک می ریزم
و دستم را
برایش می برم بالا
و می خوانم دعا
اما !!

Monica
30-09-2006, 20:12
اگر مردی می شناسی
که بیش از من تو را دوست می دارد
او را به من نشان بده
تا به او تبریک بگویم.
و پس از آن ، او را بکشم
------
چه خشن [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
30-09-2006, 20:16
چه شعر قشنگي خوشم اومد
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ
من مي گم به روزا شك كن
تو مي گي بهم كمك كن
من مي گم خدانگهدار
تو مي گي تا چي بخواد يار
من مي گم كه تا قيامت
برو زيبا به سلامت
پشت پات آب نمي ريزم
كه نروننت عزيزم

Monica
30-09-2006, 20:18
ما اسير غم و اصلا غم ما نيست تورا
با اسير غم خود رحم چرا نيست تورا
جان من جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است
برسر راه تو چون خاک فتادن غلط است
روی پرگرد به راه تو نهادن غلط است
چشم اميد بروی تو گشادن غلط است

magmagf
30-09-2006, 20:19
تو دورنگي! تو دورنگي اما من با تو يه رنگم
تو يه خواب ناتمومي ‚ من پر از خواب قشنگم
شب تاريك چشات
يك ستاره هم نداره
پيش زيبايي تو
ترانه هم كم مياره

Monica
30-09-2006, 20:24
هر کجا که میروم یاد و خاطره اش آزارم میدهد عذاب می کشم
هزاران بار خواسته ام اورا در
گورستان ابدی دفن کنم اما...
ولی هر بار که نگاهم به او می افتد ناقوس دلم برمی آورد که
دست نگه دار...
عقلم به من راه سلامت را می نمایاند اما دلم از روی آتش می گذرد و مرا می سوزاند
همیشه اوست که در من حرف آخر را می زند
و من
به حکم او در اتش جهنم عشق
خاکستر می شوم....

magmagf
30-09-2006, 20:28
مدت عمرم چند باري بلبل را ديده ام
عروسك مومي در كاسه ي عيد يا شنيده ام
كودكان نواخته اند و درختان بخشيدند
چند بار با نواي او از خواب در آمد كودك
شمد را رنگ بلبل پنداشت
بلبلي در كودك بود يا كودكي در درخت
لانه اي كنار نهر دهكده اي
سبدي همرنگ كاه ، شاهكار بافنده اي خوش آواز

Monica
30-09-2006, 20:44
دلم رمیده شد و غافل من درویش
که ان شکار سرگشته را چه امد پیش
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمال ابروئست کافر کش
خیال حوصله بحر می پزدم هیهات
چهاست در سر این قطره محال اندیش
بنازم ان مژه شوخ عافیت کش را
که موج میزندش اب نوش بر سر نیش
ز استین طبیبان خون بچکد
گرم به تجربه دستی نهد بر دل ریش
به کوی میکده گریان و سر فکنده روم
چرا که شرم همی ایدم ز حاصل خویش

Wisdom
30-09-2006, 20:53
شيخی به زنی فاحشه گفتا: مستی / هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا ؛ شيخا، هر آنچه گويی هستم / آيا تو چنان که می‌نمايی هستی

Monica
30-09-2006, 20:55
فکر کنم قبلنا یه دفعه این شعرو همین دو تا بیتشو گفته بودی :دی
يه نفر بازمن كنار پنجره س
يه نفر عجيب دلش شور مي زنه
يكي ام با تيراي داغ نگاه
دو تا چشم رو داره از دور مي زنه
يه نفر داغ دلش تازه شده
دلخوشيش يه عكس يادگاريه
يكي با غم مي نويسه رو دلش
اي خدا عجب چه روزگاريه

Wisdom
30-09-2006, 21:01
اول اون رو توي ياهو مسنجر برات سند كرده بودم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوم اينكه اين شعر رو خيلي دوست دارم (‌ معنا دار هستش )
و اينكه حواسم هستش ، تكراري نبيد ؛ اگر هم بيد كه بيد !!! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند / در دامن گل باد صبا چنگ زند
هشيار کسی بود که، با سيم‌بری / می نوشد و جام باده برسنگ زند

Monica
30-09-2006, 21:07
شوخی شوخی با منم شوخی آیا؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه شب زيبايي
همه در جوش و خروش
همه در وسوسه ي سردي عشق
چه دم زيبايي
خاك بي مهر بتان
در نظر سبز بهار.

دل من مي ميرد
پشت اين پنجره ها
قلب من مي پوسد
از غم مردم ما

Wisdom
30-09-2006, 21:09
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمدوازشاخم چید

Monica
30-09-2006, 21:14
می نویسم از شقایق
چون شده عاشق به قایق
می نویسم از کبوتر
چون شده از دیده اش تر
می نویسم از کسی که
هستیم را دست برده
دل به یغمایش ببرده
عاقبت عقلم رو برده

Wisdom
30-09-2006, 21:16
هر ذره که بر روی زمينی بوده است / خورشيد رخی ، زهره جبينی بوده است

Monica
30-09-2006, 21:19
تو یه لحظه مثل من تنها نبودی
پرسه گرد مست کوچه ها نبودی
یه دفعه ام نشد که گوش بدی به حرفام
واسه درد دل من دوا نبودی

Wisdom
30-09-2006, 21:22
يک چند به کودکی به استاد شديم / يک چند ز استادی خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد / چون آب برآمديم و چون باد شديم

Monica
30-09-2006, 21:26
مرا نشناختی امید جانم؟ /درست است نازنینم من همانم
که در اعماق قلبت خانه دارم/ویادر دیدگان تو نهانم
زحالم گربپرسی خوب دانم/که شورورغبتی در خود ندارم
اگرگویم ملالم دوریت نیست/دروغ است وبدان کارم صبوریست

Wisdom
30-09-2006, 22:28
مرا نشناختی امید جانم؟ /درست است نازنینم من همانم
که در اعماق قلبت خانه دارم/ویادر دیدگان تو نهانم
زحالم گربپرسی خوب دانم/که شورورغبتی در خود ندارم
اگرگویم ملالم دوریت نیست/دروغ است وبدان کارم صبوریست



اميد ديگه كيه ؟؟؟
ها ها ها ها ها ها ؟؟؟؟؟؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



توانا بود هر كه دانا بود / ز دانش دل پير برنا بود ( ‌شرمنده اگه تكراري بيد ،‌ يك دفعه هوس كردم اين بيت رو بگم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )

Monica
30-09-2006, 22:36
فکر کنم باید از این به بعد حرکت گذاری کنم شعرارو تا اشتباه نخونیدش. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] نگفتم امشب حال و حوصله ندارم با من شوخی نکن بچه جان؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بلد نبوده دلم تا که عاشقت باشم

کنار پنجره تنها شقایقت باشم

همیشه خواسته اما دلم ندانسته

چگونه دخترک سبز قایقت باشم

و رودخانه اشک تو را که می دیدم

نشد غریق نجات دقایقت باشم

بدان! برای همیشه، نه، من نمی خواهم

دلیل غم زده تلخ هق هقت باشم

تمام حرف تو این است تازگی، دل من

بلد نبوده که جزو علایقت باشم

و بیت آخر این شعر هم رسید و نشد

همان عروسک گلچین سابقت باشم

magmagf
01-10-2006, 00:03
من هم به آن چه لطف كني شاكرم
اينك نسيم از بن زلف تو مي وزد
از عطر شيشه مخمور
و چشم هاي تو
همرنگ زهر ، زيبا ، با حسن نيمرنگ
در بوسه هاي تو مزه ي اخلاص

Asalbanoo
01-10-2006, 00:09
صبح جمعه با صدای زنگ از جا خاستم// گرچه در آن روز قصد استراحت داشتم

magmagf
01-10-2006, 00:15
مردي
به لبخند خود
صبح را فتح مي كرد
و شحنه ي پير با تازيانه
مي راند خيل تماشاگران را
شعري كه آهسته از گوشه ي راه
لبخند مي زد به رويت
اما تو آن لحظه ها را
به خميازه خويشتن مي سپردي
وان خشم و فرياد
گردابي از عقده ها در گلويت
آن لحظه ي نغز كز ساحلش دور گشتي
آن لحظه يك لحظه ي آشنا بود
آه بيگانگي با خود است اين
يا
بيگانگي با خدا بود ؟

Marichka
01-10-2006, 00:27
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دائما يكسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نوميد چون واقف نئي از سر غيب
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور

magmagf
01-10-2006, 00:37
رو به روي آينه مي ايستم!
مي گويم: زنبور ِ گزنده ي اين همه انتظار،
كلاغ ِ سق سياه اين همه غصه!
و كسي در جواب ِ گفته هاي من «پر!» نمي گويد!
تكرار ِ آن بازي،
بدون ِ دست و صداي تو ممكن نيست!
پس به پيوست تمام ِ ترانه هاي قديمي،
باز هم مي نويسم:
برگرد!?

saye
01-10-2006, 01:03
درته كاسه ي ِ خشكيده ي ِ خويش .
من به زانو در مي آيم
و سرافكنده به زاري مي گويم :
“ پدران ، اي پدران !
نگراني تان از چيست ؟ما خطاهامان را معترف ايم .
به مكافات خطاهاست كه اكنون اين سان سرگردانيم
...

Marichka
01-10-2006, 01:12
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد شما نياز كنيد

Monica
01-10-2006, 14:19
از در درآ درآ كه دلم بي قرار توست
گلزار من شكفته ي ابر بهار توست
اي روشنايي سحر اي لطف صبحدم
بيدار چشم شب همه در انتظار توست
پنهان نمي شوي كه تويي نور آفتاب
در پرده اي و ماه همان پرده دار توست
در پرده تيغ آتش خورشيد كي ش؟
در اين كبود سرد شكاف از شرار توست
اجر شكيب دشت بر ايام سرد دي
گل خند و خنده هاي بلند هزار توست
اي گوهري دل كه تويي هان نگاه كن
اين آبدار لعل دل من نثار توست
----------------
خانومه دیانلا مدیریتتون رو تبریک می گم موفق باشی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

saye
01-10-2006, 18:04
مناجات

اي خدا طالب كلام توأم
تشنه‏ام تشنه سلام توأم
تو همه حاجت و جواب مني
بر طرف ساز هر حجاب مني
تو سزاوار سجده عشقي
تو حواله كننده رزقي
چاره ساز قلوب پُر آهي
راه ساز هر آنچه گمراهي
تو كرامت كننده فضلي
در فضيلت دو دست پر بذلي
تو كريمي تو ناصري تو حليم
تو حكيمي تو قادري تو عليم
تو عزيزي تو مؤمني تو مجيد
تو ودودي تو مبدعي تو معيد
تو حبيبي تو خالقي تو مجيب
تو حسيبي تو رازقي تو رقيب
تو جليلي تو بارئي تو جميل
تو وكيلي تو صاحبي تو كفيل
تو مفتح تو مقتدر تو كبير
تو مفرّج تو منتقم تو مجير
تو گشاينده گره‏هايي
تو زداينده غم مايي
تو به ما لطف هل اتي كردي
ختم پيغمبران عطا كردي
پدري داده‏اي چنان مولا
مادري داده‏اي چنان زهرا
تويي آن منعم و تويي ذوالمن
تو به ما داده‏اي حسين و حسن
تو به ما داده‏اي همه حاجات
بانويي همچو عمّه سادات
اي تو داده به شيعه شيون و شين
كاشف الكرب داده‏اي به حسين
دل ما را تو كرده‏اي عاشق
آفريدي تو شيعه صادق
تو دل نرم داده‏اي به رضا
خواهري شبه زينب كبري
تو به ما داده‏اي ولايت را
نعمت پاك مرجعيت را
شكر هر نعمتي تو را بايد
پس چرا مهدي‏ات نمي‏آيد
قدرت شكر كوه نعمت نيست
علت طول عصر غيبت چيست؟
گر گناهان ماست سدّ ظهور
ظلمت ما ببر به آيه نور
...

Monica
01-10-2006, 18:29
رهايي را اگر راهي ست ،
جز از راهي که رويد زان گلي ، خاري ، گياهي ، نيست ..... »
- « نه ، خواهر جان ! چه جاي شوخي و شنگي ست ؟
غريبي ، بي نصيبي ، مانده در راهي ،
پناه آورده سوي سايه سدري ،
ببينش ، پاي تا سر درد و دلتنگي ست .
نشانيها که دراو ... »
- « نشانيها که مي بينيم دراو بهرام را ماند ،
همان بهرام ورجاوند
که پيش از روز رستاخيز خواهد خاست ،
هزاران کار خواهد کرد نام آور
هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه .
پس از او گيو بن گودرز ،
و با وي توس بن نوذر ،
و گرشاسب دلير، آن شير گند آور ،
و آن ديگر
و آن ديگر .
انيران رافرو کوبند ، وين اهريمني رايات را بر خاک اندازند.
بسوزند آنچه ناپاکي ست ، ناخوبي ست ،
پريشان شهر ويران را دگر سازند .
درفش کاويان را فره درسايه ش ،
غبار ساليان از چهره بزدايند ،
بر افرازند ... »
----------------
سایه یه قشنگم شعرت واقعا زیبا بود خانومی:اسمایله اشکه شوق:

Wisdom
01-10-2006, 18:35
آن قصر که بر چرخ همی‌ زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
ديديم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی گفت که: کوکو، کوک و؟

magmagf
01-10-2006, 18:40
وقتي رفتم ، نه كه بارون نگرفت
هوا صاف و خيليم آفتابي بود
اگه شب مي رفتم و خورشيد نبود
آسمون خوب مي دونم ، مهتابي بود
چشمي با رفتن من خيره نموند
به در و به آسمونو پنجره
مي دونم ، خيليا گفتن چيزي نيس
ماتم نداره ، بذار بره

Wisdom
01-10-2006, 18:41
هر ذره که بر روی زمينی بوده است
خورشيدرخی، زهره‌جبينی بوده است
گرد از رخ آستين به آزرم فشان
کان‌هم رخ خوب نازنينی بوده است

magmagf
01-10-2006, 18:45
ترانه را در سكوتم بشنو
نور را در سياهي ام ببين
فانوس را در سرماي حضورم لمس كن
رود را بر خشكي كوير تجسم كن
آغاز را در ختم روانم جستجو كن
و رويا را در بيداري ام بيفشان

Monica
01-10-2006, 18:46
تپش ها خاكستر شده اند.
آبي پوشان نمي رقصند.
فانوس آهسته بالا و پايين مي رود.
هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريد
چشمانش خوابي را گم كرده بود.
جاده نفس نفس مي زد.
صخره ها چه هوسناكش بوييدند!
فانوس پر شتاب !
تا كي مي لغزي
در پست و بلند جاده كف بر لب پر آهنگ؟
زمزمه هاي شب پژمرد.
رقص پريان پايان يافت.
كاش اينجا نچكيده بودم!

magmagf
01-10-2006, 18:49
من با تو روي عشق گرو بستم
آن حقه را كه نام و نشان تو داشت
گرچه به خاطرت نيست ، نشكستم
ميراث من همين هاست
آيا به چشم كس برسد ؟ شك دارم

Monica
01-10-2006, 18:58
گفتم ای بی باوری ای درد فريادت کنم

در کجای اين سکوت سرد فريادت کنم

نی مگر شا می ميان کوچه های بی چراغ
مثل يک ديوانه يک ولگرد فريادت کنم

تا کدامين موسم ای باغ غريب انتظار

از گلوی برگ های زرد فريادت کنم

زير ديوار بلند يادها ای بی کسی

آسمانت تا تحمل کرد ! فريادت کنم

تا وزد نور رهايی تا رسد پيک نجات

باز ای روز و شب نا مرد! فريادت کنم

magmagf
01-10-2006, 19:04
من ندانم با كه گويم شرح درد
قصه ي رنگ پريده ، خون سرد ؟
هر كه با من همره و پيمانه شد
عاقبت شيدا دل و ديوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون كند
عاقبت ، خواننده را مجنون كند

Monica
01-10-2006, 19:15
دست نازش برسرم هردم کشد از روی ناز

بوسه بر پیشانی ام بی حد زند وقت نیاز

من شراب هم با خدا نوشیده ام!

در سحر از جام او٬ من جرعه ها دزدیده ام

او خودش داند که من دیوانه ام در وصل او

از همین مستم کند تا من رسم در اصل او

او خودش رسوای عشقست خوب داند درد فراق

نیم نگاهی هم کنیم او دل دهد با اشتیاق

بعد ازین آیید رویم عشقبازی با خدا

بوسه بر ذاتش زنیم بر او شویم ما مبتلا

magmagf
01-10-2006, 19:16
اولين ديدار ما بود آن و شايد آخرين ديدار
ما در آن غربت به هم نزديكتر ياران
ياد عطراگين آن افسانه گون لحظه
نورباران باد و گلباران

Monica
01-10-2006, 19:35
نمی دانم چه می خواهم بگویم

زبانم در دهانم، باز، بسته ست

در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم، شکسته ست

نمی دانم چه می خواهم بگویم...

غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم، گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ

ز مغزم می تراود گیج و گمراه

چو روح خواب گردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردیست خونبار

که همچون گریه می گیرد گلویم

غمی آشفته، دردی گریه آلود

magmagf
01-10-2006, 19:39
در بوسه هاي تو مزه ي اخلاص
از مايه ي خلاص شدن
انگشت ها
انگشت هاي گرم پرستاري
كه از سر ترحم
بيمار را خلاص كند
و پيكرت
تنگ بلور در شب گندم گون
شايد به اشتباه به من زهر مي دهي
شايد جز اين دواي كهن
چيزي به خاطرت نيست

Monica
01-10-2006, 19:44
تو دست معجزه بنگر در آستين كليم
كه فتنه بر سر فرعون از عصا نرود
اگر ز خرمن همسايه شعله برخيزد
گمان مدار كه دودش به چشم ما نرود
طبيب اگر كه زبان را به مهر بگشايد
ز كوي او تن رنجور بي شفا نرود
به يك نگاه چنان در دلم نشست آن ماه
كه ياد او ز سر من به سالها نرود
به شام تيره ي خود يك ستاره دارم و بس
چه روشنم گر از اين آسمان سها نرود