مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
Mahdi Hero
30-09-2008, 13:09
یکی بر تربتی فریاد می کرد
که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تخته ای بر کَن ز گوری
ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکَندن چه حاجت
که می دانم که مشتی استخوانند
دلمو شکوندی برو حالشو ببر با من نموندی برو حالشوببر
Mahdi Hero
01-10-2008, 03:12
تو مرا در بی کسی همدم شدی
در شب تنهاييم محرم شدی
از تو روياهای من معنا گرفت
در کنارت قلب من آرام گرفت
از نگاه عاشقت زيبا شدم
سنگ بودم از تو من ديبا شدم
قامتم در هم شکست از بار غم
با تو پيوستم دگر باره به هم
با تو گشتم هفت شهر عشق را
يافتم من در تو بحر عشق را
Mahdi Hero
01-10-2008, 03:13
آن صداها کجا رفت ،
صداهای بلند ،
گریه ها ، قهقه ها ،
ان امانت ها را ،
اسمان آیا پس خواهد داد؟
پس چرا حافظ گفت :
" آسمان بارِ امانت نتوانست کشید".
نعره های حلاج ،
بر سرِ چوبۀ دار ،
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه !
چهچهِ گنجشک بر ساقۀ باد ،
آسمان آیا ،
این امانت ها را ،
باز پس خواهد داد ؟
Mahdi Hero
01-10-2008, 03:13
در غرب، خورشيد زمينى هنوز پرتوافكن است
و زير اشعهاش بامهاى شهر مىدرخشند
اينجا زنى سفيدپوش بر درها صليب مىكشد
و آهسته كلاغها را صدا مىكند
Mahdi Hero
01-10-2008, 03:14
درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو ، نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد!
Mahdi Hero
01-10-2008, 03:15
ديريست دلها و روانها
از پرتو خورشيد دانش دور ماندهست
وان ديده در هر زبان بيدار، انگار
دور از جهان روشنايي، كور ماندهست
زنجير صد بندت بر اندام است هرچند
هرچند ميسايد تو را زنجير صد بند
هرچند دشمن
مانند بيژن در بن چاهت نشاندهست
بيرون شدن زين هفتخوان را چاره ماندهست
Mahdi Hero
01-10-2008, 03:16
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که از باذی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیارزی
Mahdi Hero
01-10-2008, 03:17
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سرو سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم،سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
عقل و دل باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسلهء سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بسیار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
دلبری بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی رعنائی او
داد رسوائی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سرو سامان دارد
در دست باد يك چمدان شعر و دلخوشي
از سمت تو قشنك ترين خنده ي جهان
بعد از چقدر فاصله مثل گذشته ها
حالا رسيده است به هم باز دستمان
_______________________________
.:: عید سعید فطر مبارک ::.
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
Mahdi Hero
01-10-2008, 13:15
مانع هر گونه تد بیرش شود
رو نهد هر سو عنانگیرش شود
تلخ سازد آ ب شیرینش به کام
گام نگذارد که بردارد ز گام
مثل خواب نازک گنجشک ها ویران شدم
خواب می دیدم که در باران پرستیدم ترا
باد چرخی زد، اتاقم پرت شد باران گرفت
چشم من روشن! ترادیدم ترا دیدم، تو را
Eshghe_door
01-10-2008, 16:42
اگر خواهی بدانی نام من چیست؟
پدر در گوش خوانده شهریارم
من خواب ديده ام... كسي از راه مي رسد
تعبير كن خيـال مرا با دو چشـم كـال
شايد... نگاه سبـز تو بـارانـي ام كـند
حالا كه باد مي وزد از جانب شمـال
Eshghe_door
01-10-2008, 17:37
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
من انم نریزم ز پای خوکان
مران لفظ در دری را
Mahdi Hero
01-10-2008, 18:04
آخر ای دوست ، نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید ؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید.
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید.
آن همه عهد فراموشت شد ؟
چشم من روشن ، روی تو سپید.
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید ؟
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید.
دل پر درد " فریدون " مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
Mahdi Hero
01-10-2008, 18:05
دل می کشیدی روی شیشه
دل می کشیدم روی دیوار
تو منتظر از پشت شیشه
من منتظر از پشت دیوار
وقتی که باران محو می کرد
شعر مرا از روی دیوار
یک بوسه از تو روی شیشه
یک بوسه از من روی دیوار
ای دل چه کنم که کس ندارم
عاشق شدمو یاری ندارم
مرا ماردم نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
دلخسته ام از این تفکر های بی درد
ای زخم خوب خانگی برگرد برگرد!
یادش به خیر آن روزهای دل تپیدن
وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد
Mahdi Hero
01-10-2008, 18:51
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کزین جهان به جهان دگر شدم
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله ، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان سحر خیز می آید در باد
دید کزان دل آغوشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش
وای پای پسرم خورد به سنگ
گره را ز راز جهان باز کن
که آسوده کند باده دشوارها
امروز عاشقانه سلامت کنند مرد!
ان روز بین که زهر به کامت کنند مرد!
دیباچه را به نام تو آغاز کرده اند
تا در شروع متن تمامت کنند مرد!
Eshghe_door
01-10-2008, 20:40
دریغا روز من شد چون شب تار
گلستان گلم شد پر خس و خار
دلم گردیده مالا مال اندوه
زنیرنگ و فریب یار مکار
روزي هزار شيوه بر انگشت مي زند
اما به سرنوشت سليمان شبيه نيست
گرگي كنار خانه ام آغوش كرده است
اما ديار من كه به كنعان شبيه نيست
Eshghe_door
01-10-2008, 21:18
تن من جمله پس دل رود و دل پس تو
تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند
راز دار من تویی همواره یار من تویی
غمگسار من تویی من آن تو، تو آن من
Mahdi Hero
01-10-2008, 21:44
نه این سکوت را کسی نمی شکند
هیچ کس مرا صدا نمی زند
ای همه آدم هایی که
گوش هایتان را گرفته اید
چشمانتان را بسته اید
و ای همه آنهایی که
از سرمای زمستان
به خانه های تان
پناه برده اید
هنوز آغاز شب است
هنوز ماه نتابیده
هنوز ستاره نخندیده
هـــمه شبـــهای جــدائی
با ستــــاره ها نشستـــم
شـــب بارون مــثه قـــطره
روی دریــا می شـکستم!
امشـــب اما این جـــدایی
واســه قــلب مــن زیـاده
از خـــدا هــم گلــه دارم
که تــو رو بــمن نـــداده!!!
Mahdi Hero
01-10-2008, 21:56
همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم
تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است
ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است
بر آن سريم كزين قصه دست برداريم
مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است
Mahdi Hero
02-10-2008, 00:51
تو از عدل علی گویی ولی با حال نمرودی
یزیدی ؟! یا حسینی تو ؟! نمی دانم ! نمی دانم !
چرا باید یزیدی بود و از شور حسینی گفت ؟!
منافق پیشه را آخر درون شعله بنشانم
تو خود از زشتی می گفتی و هر روز و شب مستی !
دگر از من چرا خواهی که از او رو بگردانم؟
بساط ظلم را برکن ، ستم با مردمان کم کن
که خواهد آمد آن روزی که داد ظلم بستانم
Mahdi Hero
02-10-2008, 00:51
می شناسمت
چشم های تو
میزبانِ افتابِ صبح سبز باغ هاست.
می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.
می شناسمت
آفریدگار و یارِ روشنی
دست های تو
پلی به رویتِ خداست.
Mahdi Hero
02-10-2008, 00:52
یکی بر تربتی فریاد می کرد
که اینان پادشاهان جهانند
بگفتم تخته ای بر کَن ز گوری
ببین تا پادشه یا پاسبانند
بگفتا تخته برکَندن چه حاجت
که می دانم که مشتی استخوانند
دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ريشان
شب قدر است، لبخندي بزن، مولاي درويشان!
اگر همسو نميگردند با فريادهاي تو
نميگريند دل ريشان، نميچرخند درويشان
Mahdi Hero
02-10-2008, 07:52
نتوان دل شاد را بخ غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ مخت سودن
كس غيب چه داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و به كام آسودن
Eshghe_door
02-10-2008, 08:27
نقد ها را بود ایا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
bidastar
02-10-2008, 09:53
دلا تا کی دراین زندان حدیث این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
Eshghe_door
02-10-2008, 12:02
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند بخون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
Mahdi Hero
02-10-2008, 12:30
هرکه را بیماری چشم تو در بستر فکند
هر پرستاری که آمد بر سرش، بیمار شد
Mahdi Hero
02-10-2008, 12:31
دوست , من دست تو را مي جويم
و تو را مي خوانم
هق هق ٍقلب من از دوري نيست
درد من , از دل ٍبي هق هق ٍتوست...
Mahdi Hero
02-10-2008, 12:32
تو مثله درياي آبي که هميشه پر زماهي
تو مثله جنگله سروي که هميشه استواري
تو مثله کوههاي دنيا که بزرگ و پر غروري
تو مثله شب پر ستاره تو مثله روز پر زنوري
Mahdi Hero
02-10-2008, 12:32
يك روز ز بند عالم آزاد نيم
يك دم زدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار كردم بسيار
در كار جهان هنوز استاد نيم
Mahdi Hero
02-10-2008, 12:33
مردم دانا اندوه نخورند بهر دوكار
آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا
ای همدمیم،سنی قانه غرق ایلر
گئل ترپتمه یارالانمیش کؤنلومو
آیری دوشموش وطنیندن،ائلیندن
همدردیندن آرالانمیش کؤنلومو
خسته ویدادی(xəstə Vidadi
Eshghe_door
02-10-2008, 13:26
وقتی قراری ما بین ِ نگاه ِ من
و بی اعتنایی نگاه ِ تو نیست،[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ساعت به چه کار ِ من می اید؟
می خواهم به سرعت ِ پروانه ها پیر شوم!
من گؤرموشم بو غربتین دادینی(چشیده ام طعم غربت را)
یانیب- یانیب چوخ چئکمیشم اودونی(سوخته ام در آتشش بارها)
غملنیرسن هر گؤرنده شادینی(غمگین خواهی شد وقتی که خاطره ی شادش در ذهنت مجسم می شود)
بیر گون اولور وطن دئییب آغلارسان(روزی خواهد شد که وطن خواهی گفت و گریه خواهی کرد)
ن
خسته ویدادی
ghazal_ak
02-10-2008, 14:31
نگین خام عشق است گوهر دل و نیست
به غیر حرف وفا نقش آن نگین ما را
بلاگزینی ما اختیاری ما نیست
خدا نداده دل عافیت گزین ما را
ای همدمیم گئل کی گئدر جان دورماز( همدمم بیا که جان منتظر نخواهد ماند)
سنسیز توتماز سؤیله مه یه دیللر هی(بی تو زبانم قدرت حرف زدن ندارد)
کسیلیبدیر،یوخدور صبرو قراریم(رشته ی صبرم بریده شده)
بیر ساعتیم اولوب أوزون ایللر هی(یک ساعتم شد سالهای طولانی)
خسته ویدادی
bidastar
02-10-2008, 15:29
یه روز یه باغبونی
یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچۀ مهربونی
می گفت سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوتۀ یاس من
می مونه یادگاری
یاخشی گونده یارو یولداش چوخ اولور
یامان گونده هئچ بولنمز،یوخ اولور
یاد ائللرین طعنی سؤزو اوخ اولور
بیر گون اولور وطن دئیب آغلار سان
(روزهای خوشم همه دوستند/روزهای بد دوستان کجا می روند!/طعنه ی بیگانگان همچون تیری است/روزی وطن خواهی گفت و گریه خواهی کرد)
ن
خسته ویدادی
Mahdi Hero
02-10-2008, 23:13
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب، محرم و حرمان نصیب من باشد
Mahdi Hero
02-10-2008, 23:14
واعظ شهر که از طول قیامت می گفت
غافل از قامت آن سرو سهی بالا بود
Mahdi Hero
02-10-2008, 23:15
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي
يك ربع ديگر، پشت پرچين، لحظه ي ديدار
كفش سفيد راحتي، پيراهن گلدار
شايد بيايد از همين ور، باهمان لبخند
شايد كه من دستي بلرزانم بر اين گيتار
روز و شب را همچو خو مجنون كنم
روز و شب را كي گذارم روز و شب؟
جان و دل از عاشقان ميخواستند
جان و دل را ميسپارم روز و شب
تا نيابم آن چه در مغز منست
يك زماني سر نخارم روز و شب
bidastar
03-10-2008, 12:23
بيا اي دل كمي وارونه گرديم
براي هم بيا ديوونه گرديم
شب يلدا شده نزديك اي دوست
براي هم بيا هندونه گرديم
(پوزش بابت بی مناسبتی این شعر)
من از حقارت دشمن به درد آمده ام
درین قبیله ی وحشی،
پلنگ محتشم من
به روی روبهکان،هیچ پنچه نگشوده است
تو كه نازنده بالا دلربايي
تو كه بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو كه مشكين دو گيسو در قفايي
به مو گويي كه سرگردون چرايي
یاد ما کردن چه سود اکنون که آن کنج دهن
از غبار خطّمشگین گوشه ی نسیان شده است
صائب
ترا ناديدن ما غم نباشد
. كه در خيلت به از ما كم نباشد.
من از دست تو در عالم نهم روي.
وليكن چون تو در عالم نباشد
در موسم خزان چه ثمر حسن خلق را؟
ایام گل ملایمت از باغبان خوش است
صائب
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو؟
bidastar
03-10-2008, 22:59
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
مشکلي دارم زدانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر مي کنند
دنيا به روي سينه ی من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
مادر دوسيب چيد به من داد و گفت: عشق!
اين را به پاي هر كه فرا مي رسد گذاشت
bidastar
04-10-2008, 00:18
تو از دشت وفا یاد مرا گیر
سراغ داغ فریاد مرا گیر
قدم نه در کویر دیدگانم
ازین نامردمان داد مرا گیر
روز آزادی دل رسیده و
می خواد قفس رو بشکنه
سینه رو پاره کنه
مثل لک لک سفید
بره اون دورای دور
شاخه های خشک باد شکسته رو
پشت بوم خونه ای
یا روی دودکش قدیم
یه جای نا آشنا
بذاره
لونه کنه
بگه
اینجا وطنه
دل دیگه دوست نداره
توی قفس خون بخوره
دل دیگه دوست نداره
با تن رنجور خودش خون بخوره
داره خود رو می زنه
به آب وآتیش
که، بیرون از این قفس
بگیره یه هم نفس
خونه جدیده شو
رو پشت بومی
یا رو دودکش قدیم
یه جایی که، آشنایه
...
هر روز بايد بشنوي از جمع اين دلمردگان
يا عاشقي کم مي شود، يا همنشيني سوخته
من کودکي هايم شبي آتش گرفت از دفترم
تصميم کبري گُم شد و سارا و سيني سوخته
اي مادر افسانه اي سيمرغ يادي کن مرا
زاييده مام ميهنم امشب جنيني سوخته
هر کجا وحشت فزون،آرم ما افزونتر است
گوشه ی چشم غزالان خلوت مجنون ماست
صائب
تو از نگاهِ عاطفه هزار بار برتری
ميانِ سبزه هايِ تر تو چون شکوفه ها سري
برادرم به من بگو که از ستاره هاي صبح
هميشه بي صداتري هميشه آشناتري
یاد آن زمان به خیر
یاد آن گذشته ها
یاد آن زمان که : عشق
انتهای غربت یکی از این
کوچه های تنگ شاعرانه خانه داشت
ن بود و قلم
ویسطرون
و شاعری که لهجه شریف و مردمی و عامیانه داشت
لهجه ی هزار و یکشبی
شاهنامه ای
دمنه ای
کلیله ای
ن بود و قلم
و آدمیو خک
آدمیت و خدا
ن بود و نان برای آدمی
و ماسعی
ن بود و نان
و سفره ای به قد کهکشان
به وسعت تمام آسمان
سفره ای کهبا غریب و آشنا میانه داشت
سفره ی هزار و یک قبیله ای
اینک
آه آه آه
برگ های خاطرات شاعرانه ی مرا
دسته های موریانه می جوند
چشمها دوباره شاهد حضور مرگ می شوند
آفتاب رفته است
عشق کوچه را به شاعران زندگی سپرده است
مرده است
ن و قلم شد از صحیفه پک
و آدمی رسید از خدا به خک
ن نان
نان نون
قلم درخت شد
لهجه شریف شاعران زبان پایتخت شد
شعر عامیان تر
زبان
زبون شد
...
در کوفه ی سکوت، خدایا ستاره ای!
گُم کرده ام نشانی ِ شب های چاه را
دیدم شبی برابر ِ چشمانِ ماتِ خود
شیطان شکست پنجره ی رو به ماه را
sepideh khanom
04-10-2008, 11:29
این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم بگو
آیینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود؟ ای تو حقایقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنهی ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو
جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو مولفقم بگو
پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده ام بخوان گور علایقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره های عقل را با من سابقم بگو
من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
یا به زوال می روم یا به کمال می رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو
و من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ و ریا
و همان لحظه که بی تاب شوم
او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد
ولی برد ز یاد
...
sepideh khanom
04-10-2008, 15:02
درد منم ، كاش دوايم شوي
ناله منم ، كاش صدايم شوي
عمق دلم ،كاش شود منزلت
بنده منم ، كاش خدايم شوي
چشم ترم، باز هوايت نمود
گريه منم ، كاش هوايم شوي
چنگ زدي، باز به دل با نگاه
چنگ منم ، كاش نوايم شوي
حسرت دل ، داد شنيدن ز تو
مرده منم ، كاش ندايم شوي
دست دلم ، راه به بالا نديد
ماه دلم ، كاش دعايم شوي
برگ دلم ،زود بميرد ز غم
زرد منم ، كاش صفايم شوي
از احمد حسینی
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
بهجت تبریزی
sepideh khanom
04-10-2008, 16:35
تو را من چشم در راهم
شباهنگام، كه می گیرند در شاخ تلاجن، سايه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم
شباهنگام، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پای سرو كوهی دام
گرم یاد آوری یا نه! من از یادت نمی كاهم؛
تو را من چشم در راهم
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
بهجت تبریزی
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
تنها و سرگردان رها در باد می رفتم
معصوم و کودک وار در ساز می رقصم
سازی که نغمه اش زوزه سگ هار
ترانه اش ناله گربه ماده همسایه
خواننده اش زنده بگوری در خاک !
سازو ترانه کوک نیستند
دلیل را بایست از گربه نر پرسید
هیچ میدانی چرا ؟
در شبی که سازش کو ک نیست
رقص می کردم با سایه ای افتاده برروی دیوار
سایه ای که از من نیست و هیچ نمی دانم که کیست !
او مرا می بلعید ...
او مرا می نوشید ....
روح مرا می مکید ...
من در کنارش معصومانه ایستاده بودم
شکل اولین روزی که با تو بودم
مثل اولین شبی که هنوز جنینی بودم
سایه نغمه سر داد :
ای مرد ! چقدر بی احساس !
در جوابش گفتم : احساس می خواهی چه کار ؟
گفت : برای عشق بازی با یار !
در تفکرم جاری شد این چیست که امشب مرا بر هم زده است
این فرشته از کجاست ؟
به آهستگی زدم بر سیگار
و از حلقه های دود سیگار طرح سایه بر هوا نقاشی شد
احساسم بر هم ریخت
چهره ام آشفته تر شد !
ناله گربه ماده همسایه تند تر شد !
مرا یاد شبی انداخت که کودک متولد شد !
سایه مرا می رقصاند
او به من می فهماند که نباشم مثل آوار
او به من می فهماند که باشم مثل گل آفتابگردان
من به او گفتم : از گل بیزارم
از بوی خوش گل تعفن دارم
من به او گفتم : من با یاس دلبندم
تو به شهوت پابندی
من به درد پیوندم
تو به عشق می گندی !
من گستاخ تر از همیشه فریاد می زدم
سایه هر جایی تو مرا می فهمی ؟
من به درد می گندم
تو مرا می فهمی ؟
سایه نگاهش بر لبانم دوخته شد
گیج و گم و گبهوت
تنش را از تنم پس می زد
او مرا چک می زد !
یاد اولین تنبیه خشک استاد ادبیات افتادم
به جرم آنکه گفتم از سهراب بیزارم
او مرا چوب می زد !
صدای ناله گربه ماده قطع شده
انگار گربه نرهم ارضا شده
ضربه های سیلی سایه هم قطع شده
شب من رام تر شده
می دانی ! آب دهانم خشک شده
می بینی ! جوهر خودکارم تمام شده
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
...
bidastar
04-10-2008, 21:16
میان سنگر دل موج خون بین
نمایی از تصاویر جنون بین
بیا یک لحظه دندان بر جگرنه
درفش انجمن را واژگون بین
نامه ام را پاره کردی جان من لطفی نداشت
خیرخواهت بوده ام، گویی که نه، گوشم مکن
مثل روح سبز شالیزارها خواهم شکفت
با کسی جز خود - نمی خواهم- هم آغوشم مکن
خفته اعجاز بهاران در طنین بوسه ها
مثل برگ کاغذی خط خورده مغشوشم مکن
sepideh khanom
05-10-2008, 08:46
نیـــم نـانـی گـر خــورد مــرد خــــدا
بـــذل درویشـــان کند نیمـــی دگــر
ملـــک اقلیمی بگیـــرد پـــادشــــاه
همچنـــان در بنـــد اقلیمـــی دگـــر
رفيق راهي و از نيمه راه مي گويي
وداع با من بي تكيه گاه مي گويي
ميان اين همه آدم، ميان اين همه اسم
هميشه نام مرا اشتباه مي گويي
sepideh khanom
05-10-2008, 09:18
يادم آيد كه به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
شاعر : فريدون مشيري
bidastar
05-10-2008, 12:16
مرجان لب لعل تو مَر جانِ مرا قوت(ghoot)
ياقوت نهم نام لب لعل تو يا قوت ؟
قـربـان وفـــاتم به وفاتم گـذري كـن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه ي تابوت
ghazal_ak
05-10-2008, 14:32
تا آبی عشق پر گشودن زیباست
هر لحظه تو را سرودن زیباست
منظور از این كرانه میدانی چیست
یعنی كه همیشه با تو بودن زیباست
من اولین بار هست که میام اینجا
اینا شعرای خودتون هست ؟
می توان با یک گلیم کهنه هم
روز را شب کرد و روز را هم
می توان با هم دودستی
با وجود تنگدستی
عیش و مستی
از میان اتش عشق دگر
از شب گذشت
می توان با این زمینیهای پست
پستی از بعد مکانی خوب بود
می توان دل را فراموشی سپرد
عشق را
مردانگی از چوب بود
sepideh khanom
05-10-2008, 14:50
تاب بنفـشـه ميدهد طره مشـک ساي تو
.
.
.
sepideh khanom
05-10-2008, 15:03
در هر دشتي که لالهزاري بودهست
از سرخي خون شهرياري بودهسـت
هر شاخ بنفـشـه کز زمين ميرويد
خالي است که بر رخ نگاري بودهست
چون به دریا نگرم هیچ نمایان باشد
یار من رفته جوان ، پیر خرامان باشد
یاورم با تو بمانم ، به هر جا بروی
لیک خواهد که هر انجا بیابان باشد
دوستان نگفتید .
همه ی این اشعار رو خودتون میگید ؟
MaaRyaaMi
05-10-2008, 19:43
دوستان نگفتید .
همه ی این اشعار رو خودتون میگید ؟
نه دوست من...
دیوار
این دیوار لعنتی
سهمِ آسمانم را تنگ کرده
من ازین «هیچ آبادِ» همیشه
تنها آسمانش را دوست میدارم
با پروانههایش
که مادرانه گردِ رؤیاهای زرد و نارنجی گاه گاهِ من
گریههای بیهنگام مرا
گواهی میدهند ...
شاعر بگو شب را چگونه صبح کردی ؟
ایا دوباره تا سحر بیدار بودی ؟
در انتظار روشنایی های مبهم
ایینه دار سایه ی دیوار بودی ؟
شاعر کدامین حسرت در گور خفته
از دیدگانت خواب راحت را ربوده ؟
ایا دوباره دستهای غیرت شعر
دروازه های ناگهانی را گشوده ؟
هر شامگاهان تا سحر هر صبح تا شب
شاعر چرا شب زنده دار و بی قراری ؟
ایا تو با این تیره گردیها چو خورشید
رنج سیاهی را به خاطر می سپاری ؟
شاعر قناعت کن مکن تنهایی ات را
باحسرت یک آه بی افسوس سودا !
شاعر مکن سرمایه ی یم عمر دل را
با درد مصنوعی ونامحسوس سودا
بر هم مزن آرامش دنیای خود را
بگذار و بگذر سخت ، آسان ، خوب یا بد
خورشید را فردا دوباره می توان دید
بگذار شب آرام در بستر بخوابند
چشم انتظار کیستی در سایه شب
در جستجوی چیستی مهتاب در دست ؟
از دیو و دد آزرده دنبال که هستی
ای شیخ اینجا غیر تو آدم مگر هست ؟
...
eshghe eskate
05-10-2008, 22:11
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
مردم بپذیرید سلام غزلم را
نشنیده مگیرید پیام غزلم را
من شاعری از بین شمایم که نهادم
با اینه در اینه نام غزلم ر
عمری همه از لطف شما گفتم و هستم
مدیون شما نیز دوام غزلم را
تا حسرت یک زمزمه تا حرمت یک راز
خود یاد شما برد مقام غزلم را
ذوق من و شوق دل و اخلاق شما کرد
شیرین در این فاصله کام غزلم را
منحافظیم همچو شما کیست نداند
در محفل ما نام امام غزلم را
از لاله ی خونین دل این باغ بپرسید
پایندگی دولت جام غزلم را
گفتم همه ام را به شما لیک نگفتم
مردم به خدا باز تمام غزلم را
...
رنگ می لغزد بر رنگ.
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
گریه نمیکنیم
:13:این جا پر است از اشکهای معلق
رازهای فرسوده
و صداهای شکسته
:42::37:
هر کحا می نگری
خرده های شیشه عمر بشر می بینی
عصر حاضر
عصر اوج ابلهی است
نسلی ویرانگر به دنیا آمده
راه گم کرده
هراسان غمزده منگ مدهوش
باغ ویران می کند
سنگ می افرازد
از فراز سنگ ها
شیشه عمر خودش
بر زمین می کوبد
شهرشان بی جان
جانشان بیمار
در افق های دور
ناکجاآباد
پیدا نیست
...
تا مي دويدم تو به دنبال من اما من
گم مي شدم در كوچه هاي چشم هاي تو
مُردن چه فرقي مي كند با بي تو سر كردن
اين را نمي داند خداي من، خداي تو؟
مي آيم اما چادرت در باد مي رقصد
مانده است بر سطح خيابان ردِّ پاي تو
و به دنبال آسمانی آبی تر
مردمانی مهربانتر
عاشقان پاکباخته
میگشتیم
ولی افسوس
که آسمان همه جا تیره تر است
دلها سنگی
همه با هم قهرند
دوستان، همه با فاصله اند
همه حدی دارند
همه مرزی دارند
عشق بی همتا را
دگر نمی ستایند
"پشتِ دیوارهای "حافظِ دل
همه پنهان شده اند
همه به هم بدبین
اعتماد دیگر نیست
سخن شیرین یار هم کلکیست
همه از نگاه هم بیزارند
هیچکس بهتر نیست
هیچکس فرق ندارد
دگر حتی
من و تو هم شده ایم
!مثلِ همه
...
همين که شکل گذشته نشسته ای خوب است
ببين سکوت خودت را شکسته ای خوب است
شروع قصه اول تصادفی ساده
همان قضيه ساده تو خسته ای خوب است
تا سه طلوع دیگر همگی مهما ن پاییز واقعی خواهیم بود
پنجره ی دل را می گشایم
باد خنك پاییزی می وزد
پرده را به رقص وا می دارد
بلند می شوم وخود را در چهارچوب پنجره قاب می گیرم
علفهای هرز در باد می رقصند
اثری از دوستم دریا نیست
تنها كوه است و دشت لم یزرع وساختمانها
از خط آسمان هواپیمائی عبور می كند
در اتاق آ ینه ای نیست
تا چهره ی صبح را در آن بنگرم
از خیابان كوتاه- دلم عبور می كند
چون پنجره ای كه در سكوت به بیرون نگاه می كند
و حتی به چیزی هم فكر نمی كند
راستی اینهمه سال از عمر قلبم می گذرد؟
و هنوز می تواند اندوه بیشتری را در خود جای دهد
ایا در این چهار دیواری پاییز
دلخوشی دیگری غیراز نگاه پاییزی به علفهای هرز آنطرف نگاه هست؟
من دلم را برای آسمان گشوده ام
ا ز درون همین پنجره ای كه زندان نگاه من است
...
Dark Shine
06-10-2008, 08:47
تو با رویش ز حسن ای گل!مزن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف
:40:
sepideh khanom
06-10-2008, 08:53
فارس و عراق گرفتی به شعرِ خوش , حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
Dark Shine
06-10-2008, 09:57
تو بنمای راه عراقم به رود
که بنمایم از دیده من زنده رود:31:
Mahdi Hero
06-10-2008, 10:46
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظر بازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچد
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
باز ای که باز آید عمر شدۀ حافظ
هرچند که ناید باز تیری که بشد از دست
sepideh khanom
06-10-2008, 11:40
تو شمع انجمني ، يك زبان و يك دل شو ----------- خيال و كوشش پروانه بين و خندان باش
كمال دلبري و حسن ، در نظر بازي است ----------- به شيوه نظر از نادران دوران باش
شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم
حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست
دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان
امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست
Mahdi Hero
06-10-2008, 15:38
تو شکر لب که با خسرو بسی شیرین سخن داری
کـجا آگـاهی از شـوریده حال کـوهــکن داری؟
مرا از انجــمن در گوشــه ای خلـــوت نشانــــــیدی
و خود با مدعی خوش خلوتی در انجمن داری
يك كوچه غيرت اي قلندر تا علي مانده است
شمشير بردارد هر آنكس با علي مانده است
ديشــــب تمام كوچه هاي كوفه را گشتم
تنها علي ، تنها علي، تنها علي مانده است
رسيد باد صبا غنچه در هواداري
ز خود برون شد و بر خود دريد پيراهن
hamid2006gh
07-10-2008, 07:40
با سلام خدمت دوستان ببخشيد وسط مشاعره ميام
ولي يه مشكلي كه برام پيش اومده اينه كه الان اين تاپيك 2640 صفحه داره ولي من از صفحه 2637 به بعد رو نميتونم وارد بشم لطفا بگيد مشكل چيه ؟
با تشكر
باز هم عذر خواهم كه وسط مشاعره ميام
رسيد باد صبا غنچه در هواداري
ز خود برون شد و بر خود دريد پيراهن
دوست گرامی مشاعره را با "ت" باید شروع کنید
موفق باشید
با سلام خدمت دوستان ببخشيد وسط مشاعره ميام
ولي يه مشكلي كه برام پيش اومده اينه كه الان اين تاپيك 2640 صفحه داره ولي من از صفحه 2637 به بعد رو نميتونم وارد بشم لطفا بگيد مشكل چيه ؟
با تشكر
باز هم عذر خواهم كه وسط مشاعره ميام
به اولین پست خوانده نشده بروید و صفحه IE را refresh کنید
شماره پست ها با احتساب پست شما و من می شود 26394 که به علت مقدار بالای آن پست ها ی اولیه قابل دسترسی نیستند
با "ت" می توانید شروع کنید
sepideh khanom
07-10-2008, 08:33
تبم , ترسم كه پيراهن بسوزد
ز سوز آه من , آهن بسوزد
مرا فردوس مي بايد كه ترسم
دل دوزخ بحال من بسوزد !؟
Dark Shine
07-10-2008, 09:25
در غربت اگر کسی بماند ماهی گر کوه بود از او نماند کاهی
بیچاره غریب اگر چه ساکن باشد چون یاد وطن کند برآرد آهی
:10:
يا آنکه اتفاق مي افتد شبيه عشق
يک اتفاق شکل تبسم رها شده
آقا چه خوب در کلماتم وزيده اي
مثل نسيم بر تن گندم رها شده
Mahdi Hero
07-10-2008, 12:58
هرکه را بیماری چشم تو در بستر فکند
هر پرستاری که آمد بر سرش، بیمار شد
Mahdi Hero
07-10-2008, 12:59
دوست , من دست تو را مي جويم
و تو را مي خوانم
هق هق ٍقلب من از دوري نيست
درد من , از دل ٍبي هق هق ٍتوست...
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:00
تو مثله درياي آبي که هميشه پر زماهي
تو مثله جنگله سروي که هميشه استواري
تو مثله کوههاي دنيا که بزرگ و پر غروري
تو مثله شب پر ستاره تو مثله روز پر زنوري
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:00
يكشب چو نام من به زبان آري
مي خوانمت به عالم رويايي
بر موجهاي ياد تو مي رقصم
چون دختران وحشي دريايي..
يكشب لبان تشنه من باشوق
در آتش لبان تو مي سوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو مي دوزد ...
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:02
يك روز ز بند عالم آزاد نيم
يك دم زدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار كردم بسيار
در كار جهان هنوز استاد نيم
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:02
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند...
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:03
دوش با دل سخن عشق تو جان بود
كار دل و ديده همگي رو به زيان بود
عاشق كشي دوست همه شهره ي آفاق
دلدادگي من همه جا روي زبان بود
از عشق سخن رفت در اين وادي بي مهر
مهرم به تو ليكن به خدا از دل و جان بود
باري تو نديدي كه ز عشقش چه كشيدم
دل در تب و او بي غم و ديده نگران بود
حال دل خود با تو نگويم كه نداني
بسيار اسير گره ي آن دو كمان بود
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:04
دل نيست کبوتر که چو برخواست نشيند
از گوشه بامي که پريديم پريديم
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:04
مردم دانا اندوه نخورند بهر دوكار
آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:05
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست ...
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:05
تو مرا در دل دار...
تو مرا دوست , مرا دوست , مرا دوست بدار
طلب اين دل بيمار و فقير
ز تو اي دوست , همين است , مرا دوست بدار
هر چه با خود سخن پند , وليكن هيهات
دل من خيره سر و مست , مرا دوست بدار
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:06
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب، محرم و حرمان نصیب من باشد
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:07
تا چند اسير عقل هر روزه شويم
در دهر چه صد روزه چه صد ساله شويم
درده تو به كاسه مي از آن پيش كه ما
در كارگه كوزه گران كوزه شويم
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:08
واعظ شهر که از طول قیامت می گفت
غافل از قامت آن سرو سهی بالا بود
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:09
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:10
ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف ره و بتخانه یک طرف
ایمان و کفر زلف و رخش دل چو دید گفت
زد کعبه یک طرف ره و بتخانه یک طرف
در حیرتم که دل ز چه روی برند و دین
جانان ز یک طرف دل دیوانه یک طرف
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:10
فكرت هر دم دل ما مي شكند
دل ما مي شكند , فكر تو اما نرود
نكنم جز طلب وصل تو من كار دگر
فكر وصل تو محال است كه از سر برود
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:11
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
Mahdi Hero
07-10-2008, 13:12
دل با رخ دلبری صفائی دارد
گوهر نفسی میل بجائی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما
چون زلف بتان دراز نائی دارد
sepideh khanom
07-10-2008, 13:31
دي پير ميفروش كه ذكرش بخير باد ------------- گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
گفتم به باد ميدهد هم باده ، نام و ننگ --------- گفتا قبول كن سخن و هر چه باد باد
ghazal_ak
07-10-2008, 13:33
دی یکی گفت، که از عشق خبرها دارد،
سر خود گیر که این کار خطرها دارد
دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن
اندرین بحر که این بحر گهرها دارد
malakeyetanhaye
07-10-2008, 14:27
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن..........شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
ghazal_ak
07-10-2008, 14:45
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه ی می مملکت چین ارزد
جز باده ی لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
Mahdi Hero
07-10-2008, 15:02
درويش مکن ناله ز شمشير احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
sepideh khanom
07-10-2008, 15:16
يارب چنان كن كه پريشان نشوم
محتاج به بيگانه و خويشان نشوم
Borhan72
07-10-2008, 15:34
مشكوكم مشكوكم به تو...
نميتونم بمونم با تو...
:)
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
دوباره معجزه کن تا جهان به پا خیزد
زمین به سجده رود آسمان به پا خیزد
پس از گذشتن یک قرن غیر ممکن نیست
که در مقابل آرش کمان به پا خیزد
کمی مقابله کن با پدیده ها نگذار
که موج با کمک ماهیان به پا خیزد
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
ghazal_ak
07-10-2008, 18:01
وقتی كه خاموش است مهتاب شبانه
زیباترین احساس ناب شاعرانه
همچون زمان رویش اندیشه ای نو
در لحظه های من بماند یادگاری
یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب
Mahdi Hero
07-10-2008, 19:11
با مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پرید
بادی وزیذ و زوزه کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
hamid2006gh
07-10-2008, 21:30
دوست گرامی مشاعره را با "ت" باید شروع کنید
موفق باشید
به اولین پست خوانده نشده بروید و صفحه IE را refresh کنید
شماره پست ها با احتساب پست شما و من می شود 26394 که به علت مقدار بالای آن پست ها ی اولیه قابل دسترسی نیستند
با "ت" می توانید شروع کنید
دوست عزيز مشكل حل نشد
مشكل با رفرش و از اين حرفا حل نميشه نميدونم مشكل از كجاست فقط با همين تاپيك مشكل دارم
هميشه 4 صفحه مونده به آخر رو ميتونم باز كنم و رو صفحات بعدي كه ميرم بازم همين صفحه بازميشه
مثلا الان اون بالا من تاصفحه 2644 ميبينم ولي آخرين صفحه اي كه ميتونم باز كنم 2641 هست
وهمچنين آخرين پستي كه ميتونم ببينم پست دوستمون CG art پست شماره26406 هست با اين متن:
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
لطفا راهنمايي كنيد . باز هم عذرخواهم كه وسط مشاعره ميام ولي چون پست جالبي هست ميخوام استفاده كنم
با تشكر و عذرخواهي از همه دوستان
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
تو از من قول گرفتی
.كه روز مرگت گلدان ها را آب بدهم
:بخنده گفتم
مگر چقدر مانده به مرگ اولین شب بو!؟
خندیدی
و باز تن لخت دیوار نگاه ترا ربود
همیشه در متن تشویش ثانیه بودی
همیشه امتداد نگاهت تقاطع ابر و اشك بود
.و من همیشه مبتلای تو
دوست عزيز مشكل حل نشد
مشكل با رفرش و از اين حرفا حل نميشه نميدونم مشكل از كجاست فقط با همين تاپيك مشكل دارم
هميشه 4 صفحه مونده به آخر رو ميتونم باز كنم و رو صفحات بعدي كه ميرم بازم همين صفحه بازميشه
مثلا الان اون بالا من تاصفحه 2644 ميبينم ولي آخرين صفحه اي كه ميتونم باز كنم 2641 هست
وهمچنين آخرين پستي كه ميتونم ببينم پست دوستمون CG art پست شماره26406 هست با اين متن:
دیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
لطفا راهنمايي كنيد . باز هم عذرخواهم كه وسط مشاعره ميام ولي چون پست جالبي هست ميخوام استفاده كنم
با تشكر و عذرخواهي از همه دوستان
سلام
این مشکل خیلی وقته ایجاد شده و شما هم زیاد جدی نگیرید. همون صفحه ای که بعنوان آخرین صفحه میاد آخرینه.
یعنی 3 تا صفحه بعدی عملا وجود ندارن. گاهی 3 تاست و گاهی 4 تا و گاهی دو تا!
تو از من قول گرفتی
.كه روز مرگت گلدان ها را آب بدهم
:بخنده گفتم
مگر چقدر مانده به مرگ اولین شب بو!؟
خندیدی
و باز تن لخت دیوار نگاه ترا ربود
همیشه در متن تشویش ثانیه بودی
همیشه امتداد نگاهت تقاطع ابر و اشك بود
.و من همیشه مبتلای تو
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود
تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
Mahdi Hero
07-10-2008, 22:20
در کنج غم نصیب من از عشق روی او
جز درد و رنح و گریۀ بی اختیار نیست
دردا که باخبر ز دل بیقرار من
آن مایۀ قرار دل بیقرار نیست
تو باید بدانی
عشق
شکسته ی نستعلیق ست
ویک غزل
خوابش پریدو بعد خودش را که بند کرد
پیش خودش صدای تورا هی بلند کرد
کم کم نشست توی رلی باب میل تو
خودرا که گریه بود بگو و بخند کرد
خودرا گذاشت جای تو هی غصه می خورد
دل را میان تلخی روح تو قند کرد
در چشمهای فلسفی و گیج نیچه ایت
ابرو کمان کشید ه وگیسو کمند کرد
اینها فقط خیال خوشی بودو می گذشت
یک عمر باتوو دل خود چون وچند کرد
این چون وچندها که حسابی بزرگتر...
خودراگرفته ازتو پراز قیدوبند کرد
وقتی تمام استرس عشق را مکید
حالش به هم ...به هم...به همه چیز گندزد
دوستان خوبم درسته چند صفحه زیاد نشون میده
ولی تو همون موقعی که میخواید پستتون رو ارسال کنید مطلبتون رو کپی کنید و
روی اخرین شماره ( اخرین صفحه کلیک کنید
هر صفحه ای که اومد همون صفحه اخره
چون امکار داره اگه رفرش کنید صفحه جلوتر رفته باشه و مشخص نشه
موفق باشید
..................
خواب مانده بودم
آفتاب دم صبح را زیارت نکردم
تا غروب خواب دیدم
آفتاب دم ظهر را تماشا نکرده بودم
و در غروب نگاه کردم به خداحافظی آفتاب
و دلم گرفت
من از شب می ترسیدم
شب هجوم خیال های نزدیک بود
و من همیشه در دورها بودم
در دوردست خودم
و در دور دست جهان
در دورها صدایی بود که من را دعوت می کرد به سفر
به شوق
به وصل
به سکوت
به تماشا
هرچه دورتر بهتر
روز آغاز خیال های دور بود
ساعت را کوک کرده بودم که صبح با صدای زنگش از خواب بیدار شوم
اما ساعت خوابیده بود
نباید اعتماد می کردم به ساعت
حیف
...
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
تو را در خوابی دیده بودم
هر چند یادم نمی آید کدام خواب بود
امّا یادم است که رنگ آن خواب آبی بود،
بر خلاف بیشتر خواب هایم که سیاه و سفید است
و من آن قدر محو رنگ آن خواب شده بودم از نگاه به خودت غافل ماندم
و همین شد حسرت برزگ خواب هایم تا به امروز.
...
زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من
باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم
آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
Mahdi Hero
07-10-2008, 23:06
نفسِ ستاره ها را.
دلم اشیانِ دریا شد و نغنۀ صبوحم
گل و نکهتی ستاره
همه لحظه هام محرابی نیایشِ محبت،
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند!
دیگر نیازی نیست بر بانگ خروس صبح
زیرا خروسی نیز در زیر چپن داری
لعل بدخشان پیش تو بی رنگ گردیده
شاید به انگشتت عقیقی از یمن داری
وقتی صداهای مزاحم می وزد سویت
باید شود خاموش در دستت رسن داری
یه مدته ندیدمت، دلم برات پَر میزنه
به جون تو بین دلا به هر دری در میزنه
چند روزی چیزی نمیگم، تا ببینم عزیز من
تا کی میخوای بگی که اون دلت به ما سر نزنه
اصلا میخوای بهت بگم چقدر دلم تنگه برات؟
وقتی که نیستی میدونی! به سیم آخر میزنه
بسّه دیگه، چقدر سکوت؟ داری باهام لج میکنی
سکوت تو رو این دلم، بدجوری لنگر میزنه
منم دیگه بسّه برام، هرچی نخواستم بدونم
که اون دلت مال منه، یا واسه ی کسای دیگر میزنه
این نامَرََم میزارمش، لای همون دفتر پیر
تا نبینم چطور دلش، واسه جواب پَر میزنه
...
هم باده با تو بودن و هر شب بگو بخند
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
چشم حسود کور! بریزید هی سپند
*
در کوچه باغهای خیالم قدم زدم
این کوچه باغها به نشابور می رسند.
Mahdi Hero
07-10-2008, 23:27
در همه عالم وفاداري كجاست
غم به خروارست غمخواري كجاست
تا چشم در سراچه ی خود چرخ می زند
از شاخه های سر به فلک، تا به ريشه سبز
ابر ِ سحر به قامت تو بوسه می زند
بر پيکرت نشيند اگر زخم ِ تيشه؛ سبز
من سبز می شوم به هوای ِ تو ؛ با غزل
من؛ سبز تا هميشه وُ تو؛ تا هميشه سبز
زمستاني ام بي تو، خورشيد من: تو
نگاهي به من گرم و گيرا بينداز
بسوزانم اي از همه شعله ور تر
و خاكسترم را به دريا بينداز
عجب رسم خوبي است عاشق كشي هم!
به هر قيمت اين رسم را جا بينداز
زمين ناز خورشيد را مي كشيد
مبادا كه پژمرده باشد غروب!
Mahdi Hero
08-10-2008, 00:47
به دشت پر ملال من پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچسار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
در فکر يک سفر به ديار توام ولی
انديشه ها که بال به عاشق نمی دهد
اين روزها خساست اين شهر غربتی
يک پلک هم خيال به عاشق نمی دهد
دارم شروع تازه تری از تو می شوم
می سوزم از تمامی شمع تولدم
مثل بهانه ای که به دستم نمی دهی
گاهی که هی بهم بخورد حالم از خودم
من قول داده ام غزلم را نياورم
تا حرف روی حرف شماها نياورم
يعنی که زير خم شدن شانه های باغ
بنشينم و به روی خود امّا نياورم
می بافم از تو باز خیالی سه در چهار
وقتی به حال خوب غزل می شوم دچار
در لحظه های زایش دردی که در من است
آشوب چشمهای تو آبستن بهارآشوب
چشمهای تو درمن اشارتی است
«یا رب زچشم زخم زمانش نگاه دار»
روزی که چرخ از گل گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن
نه از مهر و نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم
Mahdi Hero
08-10-2008, 09:49
عمر رو به پايان است
در اين بيهوده گفتن ها د راين بيهوده پيمودن
دراين شهر پر از نفرين پر از ظلمت
كه بر پير و جوان ندارد رحم
جاي جاي روح و جان زخم است
زخمي كه جز عدالت ندارد چاره و مرهم
مي دانم
عمر رو به پايان است
ندارم ذره اي اميد به فردايي كه تكرار است
در اينجا خورشيد ديگر نمي تابد
گويي او نيز از اين تكرارها خسته ست
ghazal_ak
08-10-2008, 11:43
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
Mahdi Hero
08-10-2008, 15:19
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
من راز فصل ها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک
خاک پذیرنده
اشارتی ست به آرامش
Mahdi Hero
08-10-2008, 17:53
شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
ما مرا به عمق درونم کشید و رفت
تا باور کنم
مسافر کوچک
کهکشان های دوری
و آمده ای اهلیم کنی
دوست داری ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم
تا تو
هی مرا در آغوش بگیری
و من
تو را ...
حالا چه فرق می کند
خوشبخت باشی یا نباشی
دنیا روزی تمام می شود
Mahdi Hero
08-10-2008, 19:20
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو
واژگون شد ياس ، بغض تلخ گلدان ها شکست
شعله ور شد خنده ، بوي تند خاکستر رسيد
تا چه شب هايي به بارانهاي بي حاصل گذشت
تا چه آسيبي به وجدان هاي نام آور رسيد
باز هم از قاب ، از ديوار هاي روبرو
Mahdi Hero
08-10-2008, 21:28
واسه هر کسی تو دنیا ، عاشقی یه رنگی داره
اما هر رنگی که باشه ، جنسش از جنس بهاره
عشق تو تنپوش یه ماهی ، رنگ پولک طلایی
واسه خواب یه پرستو ، قرمز و زرد و حنایی
يك عمر - بلانسبتتان - خر بوديم
پيوسته نشسته چشم بر در بوديم
او رفت و به ما محل سگ هم نگذاشت
انگار كه ما برگ چغندر بوديم
Mahdi Hero
08-10-2008, 23:56
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟
من و آوای گرمت را شُنودن
بدین آوا غم دل را زُدودن
از اوّل کار ِ من دلدادگی بود
ولیکن، شیوه ی تو، دل رُبودن
گرفت از من مجال ِ دیده بستن
همه شب بر خیالت در گُشودن
قرار ِ عمر ِ من بر کاستن بود
تو را بر لطف و زیبایی فُزودن
غم ِ شیرین دوری بر من آموخت
سخن گفتن، غزل خواندن، سُرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه
چو شمعی گریه کردن، نا غُنودن
چه خوش باشد غم ِ دل با تو گفتن
وَز آن خوش تر، امیدِ با تو بودن
surena_iran2564
09-10-2008, 08:57
ناز برده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
دست و پا گم كرده اي ديدم دلم آمد به ياد
سر به هم آورده ديدم برگهاي غنچه را
اجتماع دوستان يكدلم آمد به ياد
Mahdi Hero
09-10-2008, 11:58
در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
در قدمهات بال و پر میزد، حال یـــک صبح خــــوب بارانی
دوست با خلق و خوی آدمها، یار و غمخوار ساکنان بودی
پلهها را دوتا یــکی باهم، در نبردی شــلوغ مـیرفتی
تو جلو میزدی همیشه و با، منِ بازنده مـهربان بودی
Mahdi Hero
09-10-2008, 14:30
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
تمام دلخوشی ام توی زندگی بودی
امید واهی فردای من ، خداحافظ
چه آرزوی محالی شدی برای دلم
دلیل آن همه امضای من ، خداحافظ
چقدر خالی ام از حس و حال خوشبختی
سرابِ آدمِ حوای من ، خداحافظ
من از تو چیز زیادی نخواستم ، اما...
MaaRyaaMi
09-10-2008, 19:13
افتاده ام به پهنه ی دریای بیکران
دل را به سوی ساحل چشمان خود بخوان
ای آنکه هر نگاه تو اعجاز رنگهاست
بی تو گرفت باغ دلم زردی خزان
MOHAMMAD2010
09-10-2008, 20:12
نگو که اون حرفای خوب
تمومشون یه قصه بود
طفلی دل ساده ی من
به پای کی نشسته بود
Mahdi Hero
10-10-2008, 00:08
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت انکسی دارد که از تن ها بپرهیزد
دو بار زاده می شویم : یکبار در سطور ِشناسنامه
یکبار ، بر بال ِ پرنده ی سپید ِ عشق .
اکنون ، نمی دانم ؛
دلخوش ِ یادواره ی تولد ِ نخستین باشم
یا سوکوار ِ احتضار ِ تولد دوم ؟ ...
آنگاه که تــــــو نباشی ؛
سالگـشـت ِ تولـــد ِ اول
سوکواره ای بیش نیست .
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:37
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:38
دلم کسی رو نمیخواد فقط به خاطر تو
.غرور من رفته به باد فقط به خاطر تو
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:38
تا اخر دنیا میرم به دیدن خدا میرم
میرم به جنگ سر نوشت برات میسازم یه بهشت
غریب و بی نشون میشم هرچی بخوای همون میشم
میام و پیدات میکنم یه عمر تماشات میکنم
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:39
منم اون همسايه ديوار به ديوار
منم اون مرغك عشقت روي ديوار
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:40
رفتی و نوشتی که از دوری من ملالی نیست
رفتی با یکی دیگه دوست شدی هیچ خیالی نیست
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:40
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:41
شبي از شبها تو مرا گفتي
شب باش
من كه شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود
شبي شب گشتم
به اميدي كه تو فانوس شب من باشي
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:41
یادت می آد بهت گفتم اگه مرهمم نمیشی
تورو خدا زخمم نشو که بدنم تیکه پاره است
تو عین ناباوری ها تو هم شدی یه زخم نو
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:42
واشده گل صبا
از نسيم تا دريا
ميخوام بگم اي خدا
مرحم عشقي بردار و بيا پارسا رادمنش
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:43
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:45
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دلم
بی ارزو عاشق شدم
با ان همه ازادگی
بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:45
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:46
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:46
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:48
در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
بایار صاحب دل کنم
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:48
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:49
از دل برود ....
هر آنکه از دیده رود !
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:49
ديگه من از غصه پوسيدم ، بيا
لب مرگ و بي تو بوسيدم ، بيا
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:50
ای حریر بی تحمل
ای شکستنی تر از گل
ای خود قصه رفتن...
چی میشه بسازی با من....
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:51
نمیدونست چیزی از عشق
تیکه ابر عشق ندیده
به کسی که عاشقش کرد
مخمل دستاشو میده
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:52
هی بازیگر گریه نکن...
ما هممون مث همیم
صبحا که از خواب پا میشیم ...
نقاب به صورت میزنیم
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:53
وای از این شیدا دل من
مست و بی پروا دل من
سرمایه ی سودا دل من
رسوا دل من ، شیدا دل من
ناله تنها دل من
شام بی فردا دل من
مجنون هر سحرا دل من
رسوا دل من ، شیدا دل من
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:54
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:55
اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر
كان چهره مشعشع تابانم آرزوست
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:56
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:57
اي چرخ فلك هر آنچه كردي كردي
محتاج مكن مرا به هر نامردي
موي سيه ام سفيد كردن هيچ است
روي سيه ام سفيد كردي مردي
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:58
يك نفر مياد كه من منتظر ديدنشم ...
يك نفر مياد كه من تشنه بوئيدنشم ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتاب ها اومده ...
تن اون شعرهاي عاشقانه گفتن بلده ...
خالي سفرمونو پر از شقايق ميكنه ...
واسه موج هاي سياه دست ها رو قايق ميكنه ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتابها اومده ...
تن اون شعرهاي عاشقانه گفتن بلده ...
هميشه غائب من زخمامو مرحم ميزاره ...
هميشه غائب من گريه هامو دوست نداره ...
نكنه يه وقت نياد صداش به دادم نرسه ...
آينه ها سياه بشه كور بشه چشم ستاره ...
مثل يك معجزه اسمش تو كتاب ها اومده ...
تن اون شعر هاي عاشقانه گفتن بلده ...
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:58
هزارن بار منعش کردم از عشق ..
مگر برگشت از راه خطا دل
Mahdi Hero
10-10-2008, 14:59
لبانش چون شكر لبخند او قند
شود جانم فداي يك شكر خند
بهاي خنده ات چون جان ما شد
بهاي بوسه ات جانا بگو چند؟
دستان من پر از حس خنده هات
لبریز از رهایی و سر ریز اشتیاق
لختی بخند
هم نفس لحظه های سرد
گیسو گشا
دخترک عشق های بعد!
گیسو گشا
برقص
دست ِ دست باد .
پر میشوم
پر احساس بودنت
وقتی که باد نام تو را جار میزند
سر ریز میشود
کلماتم به روی من
دستم برای نوشتن تو
پشت واژه هاست !
Mahdi Hero
11-10-2008, 00:31
تسکیمپن ندهد شاهد وساقی دلِ مارا
مشکل که قدح چاره کند مشکل مارا
آمد در امتداد افق، در مسیر باد
زل زد به چشم های من پیر کوهکن
شاعر سرود لحظه ی پایان قصه را
تنگ غروب، پنجره، آغاز پر زدن
ناله کم کن، ناله کم کن، ای غریب
حالِ محزونِ تو خوابم می کند
سختِ سختم، کوهِ فولادم اگر
آتش ِ عشقت مذابم می کند
دل ز هم صحبتيام دلگير است
عيش بيزلف تو در زنجير است
آن چنان منتظرم در ره شوق
كه اگر زود بيايي دير است
ghazal_ak
11-10-2008, 11:57
تو را اول قدم در وادی عشق
به زارش کشتن است آنگاه دار است
وزان پس سوختن تا هم بوینی
که نور عاشقان در مغز نار است
چو خاکستر شوی و ذره گردی
به رقص آیی که خورشید آشکار است
Mahdi Hero
11-10-2008, 13:27
تو بدون هرکی نفس شد، یه روزی نفس رو دزدید
زیر پاش شکست و له کرد،اونی که تو سینه لرزید
نفرت ادما ازهم این روزا خیلی زیاده
دل من جاده رو طی کرد با همین پای پیاده
اخر عاشقیامون همیشه پاییزو درده
یه عبور، یه خط کمرنگ، یادگاری روی سنگه
MaaRyaaMi
11-10-2008, 18:37
هر رو تلنگرم بزن حرفی نیست
با پاره ی آجرم بزن حرفی نیست
ای عشق کنایه-طعنه-هر چند که من
از دست تو دلخورم بزن حرفی نیست
تو زنده گی! بکن وسط مرده شورها
با بی ارادگی به خودم فکر می کنم
دارم فرار می کنم از دست گورها
لعنت به من اگر ته این خط رسیده ام
نقطه. شروع تازه ی یک راه ِ خوب نیست؟!
سرمای بی دلیل تو دارد تن مرا...
در نقشه های زندگی من ، جنوب نیست!
تا بشنوم مگر تپش ِ بیشه های دور
جولانِ آهِ دم به دمم دشتِ سینه خَست
شب های کور در کفن ِ کهنه ی ملال
ماندم کنار ِ بستر ِ دل، دست روی دست
تا خرده،خرده سنگ تو بردستهای باد-
می رفت،کوچه مست تو بی پشت بام شد
هی پابکوب و مست برقصان دوباره دست
کآواز وحشيانه ی مستان...
تمام شد
يک جفت خاطرات خدا روی گونه هات
تا...
((بی خبر ز لذت شرب مدام شد))
diana_1989
12-10-2008, 21:34
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند
ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
دل محزون نیهان آغلار،شبی هیجراندا یار ایستر/ یانار شوق اودلا پروانه، یانار، آغوشی نار ایستر
درختی دل کی قان ایچدی،آچار مین غونچه غم آندان/بو بیجا اینتیظارین وار،خزاندا غونچه بار ایستر
(گریه ی دل محزون در نهان است،در شب هجران در انتظار یار است،آری این چنین است که پروانه با آتش شوق به آغئش آتش می رود.این درخت دلم که با خون آبیاری میشود از آن هزار غنچه ی غم بر می آید،وای به روزی که خزان شود زیرا در آن روز شکوفه های غم سر باز می کند)
صاحبی تبریزی(پکر)
راستي وقتي پلنگ سايه ساز
پنجه زد در آسمان آبي ام
تيره شد پيشاني ماه بلند
در نگاه بركه ي مهتابي ام؟!
منم از نور نگاهـت
دل به عاشقی سپـردم
گرچه اين بازی عشقو
تو نگاه تو نبردم
من که تو شـطرنج عشقت
گاهی ؛ماتم؛ گاهی٫"کيـشم"!!
از تو و بازی عشقـت
به خدا خسته نميشم
surena_iran2564
13-10-2008, 09:24
من از کجا پند از کجا,باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را بر ریز بر جان ساقیا
امشب به هيچ وجه دلم وا نميشود
گويا كه خاطر كسي از من گرفته است
ghazal_ak
13-10-2008, 18:13
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
تو كه نباشي زندگي پوچ است ! پوچ است !
و تا هميشه داغدارم ، داغدارم !
تو كه نباشي مثل برگي مرده در خويش
خود را به دست باد و باران مي سپارم
موتی حالیندا منه باخدی پدر
بو دل ویرانیمی یاخدی پدر
زیر خاکه سو کیمی آخدی پدر
الفراق آه الفراق،آه الفراق
(در حال مرگ به من نگاهی کرد پدر/این دل ویرانم را سوزاند پدر/زیر خاک همچون آب روان شد پدر/ الفراق آه الفراق آه الفراق)
لیلی خانم(قرن7 قمری)
قسم به دوزخ قسم به چنگيز
قسم به حال و هواي پاييز
قسم به تهمت قسم به مريم
قسم به گندم گناه آدم
نه باغ ليمو نه باغ سيبي
نه دلربا و نه دلفريبي
نه مثل شعري که ناگهان است
نه مثل گريه که بي امان است
نه مثل شاهان هميشه مستي
نه چون خدايان هميشه هستي
تمام سعي ات شکست من بود
اگر چه مهرم وراي تن بود
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.