PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 [84] 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

sise
16-01-2008, 16:56
دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافته خود نداری کفن من

امروز همی گویم با محنت بسیار
دردا و دریغا وطن من وطن من

magmagf
16-01-2008, 17:27
نجیب مثل نگاهش بلند مثل تمنا
گلی شکفته و در دل نشسته یکه و تنها

شبیه لحظه ی نابی که در کشاکش طوفان
صدف گهر بنشاند به چشم ساحل دریا

شبیه خلوت یوشی که در غیاب صفورا
به ناگهان بنشاند فسانه در دل نیما

شبیه هرچه بگویم شبیه هرچه بخوانی
شبیه قصه ی مجنون شبیه حرمت لیلا

تمام وجه شباهت درست بود به جز آن
دوباره دیدن رویش همیشه وعده ی فردا

diana_1989
16-01-2008, 18:29
آسمان بار امانت نتوانست کشيد
قرعه کار به نام من ديوانه زدند

magmagf
16-01-2008, 18:33
چقدر چشم به ره بود زنده پا گيرد
دو دست خويش به دستان آشنا گيرد

دوباره در بغلي كودكانه جا گيرد
بسا دلي كه رميده دوباره نا گيرد

ولي فلك ز جفا كرد در حق اش امساك
به خويش آمده گفتم زمان امداد است

چرا كه لاله شكسته است و غنچه ناشاد است
به سوگ غنچه ي گل ها نشسته شمشاد است

saye
16-01-2008, 18:41
تا سرانجام است امید سر آغازم به جای
گر چه هم بیم سرانجام ، از سرآغازم دهند
یک دریچه از نیازی مشترک خواهم گشود
با تو وقتی مشترک دیواری از رازم دهند
در قفس آزاد ،‌زیباتر که در آفاق اسیر
گو در بازم بگیرند و پر بازم دهند
...

diana_1989
16-01-2008, 19:01
در همه جای این زمین هم نفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است از این دیار خسته ام




سلام سایه جونیییییییییییییییییییییی ی

Asalbanoo
16-01-2008, 19:25
سلام
این پست را می دم که به دیانا(زهار عزیز)تولدش را تبریک بگم

تولدت مبارک خانومی
امیدوارم همیشه سبز باشی

saye
16-01-2008, 19:38
سلام خانومی خودم :10:
خوبی عزیزم ؟
من بازم تولدتو تبریک میگممممممممممممممممممم
امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی :40:
......


در همه جای این زمین هم نفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است از این دیار خسته ام

ما می توانستیم زیباتر بمانیم
ما می توانستیم عاشق تر بخوانیم
ما می توانستیم بی شک ... روزی ... اما
امروز هم ایا دوباره می توانیم ؟
ای عشق ! ای رگ کرده ی پستان میش مادر
دور از تو ما ، این برگان بی شبانیم
ما نیمه های ناقص عشقیم و تا هست
از نیمه های خویش دور افتادگانیم
با هفتخوان این تو به تویی نیست ، شاید
ما گمشده در وادی هفتاد خوانیم
چون دشنه ای در سینه ی دشمن بکاریم ؟
مایی که با هر کس به جز خود مهربانیم
سقراط را بگذار و با خود باش . امروز
ما وارثان کاسه های شوکرانیم
یک دست آوازی ندارد نازنینم
ما خامشان این دست های بی دهانیم
افسانه ها ،‌میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بی داستانیم
...

Meisam Khan
16-01-2008, 20:27
ما را رها كنيد از اين رنج بي حساب
با فلب پاره پاره و سينه اي كباب

Mahdi_Shadi
16-01-2008, 20:46
بر اين رواق زبرجد نوشته‌اند به زر
كه جز نكويي اهل كرم نخواهد ماند

saye
16-01-2008, 20:52
در چشم سعدی دفتری از معرفت های خدایی بود
اما چه کس با من تواند گفت
کاین دست بی بازو
دستی که در نور چراغ از گوشه های میز می اید
دستی که با رگ های آماسیده ی بیدار بیمارش
با آن سر انگشتان زرد از دود سیگارش
اوراق تقویم مرا بر می کند ، از کیست
این دست بی بازو که حس رأفتی در پنجه هایش نیست
اوراق تقویم مرا چون کور با انگشت می خواند
آنگاه ،‌ برگ خوانده را چون باد از تقویم می راند
ای دیر یا ای زود
روزی که این سرپنجه ی بیداد
اوراق تقویم مرا پایان تواند داد
ایا کدامین روز خواهد بود ؟
ایا کدامین روز خواهد بود ؟
...

magmagf
17-01-2008, 15:20
دگر مگو كه سهي سرو مانده آزاد است
بيا به ياري سرو اي قوي دل بي باك …
چو طي ارض نمودم به شعر خود با غم
رسيدم از بد ايام لحظه اي در بم
چه شهر؟ شهر خراب نشسته در ماتم
روان ز هر طرفي بود از جهان آدم
و من به فكر خودم ، خاك بر سر من خاك…!

saye
17-01-2008, 20:44
کودک بلند شد
باران ادامه داشت
و شیشه های پنجره را پرده ی بخار
تاریک کرده بود
آب از شکاف سقف
در طشت می چکید
دو قطره پشت هم
بر سطح آب
حباب ساخت
اندازه ی گردو
یک جفت دست کوچک نازک
از روی طاقچه
برداشت سنگ و تیر کمان را
کش را عقب کشید
محکم نشانه رفت
از پشت شیشه های کدر ابر تیره را
...

magmagf
18-01-2008, 00:24
از به تالان رفتگانم
از قبيله هاي نام آشنا
از قبيله هاي من
و تو
نبود نوشته ام اين
وعده ها
عشق ها
انسان
انسان اينسان نبود
انسانيت نبود

saye
18-01-2008, 11:40
در سایه ی امن ِ چار دیوارش
سوراخ ِکلید
ثابیت مانده
به فضای آن سوی ِ در ِ بسته
خیره شده
خیره شده
به
" جهان ِ پراکنده ی بی ربط ِ بیهوده "
...

Meisam Khan
18-01-2008, 13:35
هم اكنون تو را اي نبرد سوار
پياده بياموزمت كارزار

saye
18-01-2008, 14:05
هم اكنون تو را اي نبرد سوار
پياده بياموزمت كارزار
روایتی از کتاب ادبیات بود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
............

راستی همه ی انسان ها فانی هستند ؟
من سبز نخواهم شد در کاکل ِ سبز ِ خیار ؟
و مرا ارابه ی صیفی
در شهر نخواهد گرداند ؟
جیک
جیک
جوجه می کوبد بر دروازه ی خاک
زورقی
رود ِ آرامی را طی خواهد کرد
چیز هایی را تا دهکده ی پایین خواهد آورد :
- کتاب و شمع و آینه و دامن و خرت و پرت -
دختری موهایش را با تور ِ بنفش می آراید
مرد ِ جوانی در نور ِ شمع کتابی را بر می دارد
و به دنبال ِ شعر ِ سوزناکی می گردد
راستی ما شمع نبودیم ؟
یا آینه ؟
یا آن شعر بلند ؟
با همان قایق ِ کوچک ؟
شاپ
شاپ
موج
دروازه ی خاکی را باز خواهد کرد
و همیشه غنیمت های خود را بر خواهد داشت
خواهد برد تا دهکده ها
از کجا می گویند
" همه ی انسان ها فانی هستند "
وقتی که هنوز دست هایت را می جویم
و بدینسان از فناهای خاک بر می خیزم
و سوار ِ یک روروَکِ چوبی
با هیاهو می گردم در قلب ِ شهر
...

mohammad99
18-01-2008, 14:28
راه رابراشک بستن کارآسانی نبود
باغروری هـم قدبـالای بـام آسـمـان
بارهادرخود شکستن کارآسانی نبود
بارها ایـن دل به جرم عــاشــقــی
زیر سـنــگینی بـار غم شـکـســت
من تورا آسان نیاوردم به دست

saye
18-01-2008, 14:37
تندیس ِ طلایی
از فاز ِ محراب
به زمین می لغزد
تکه
تکه
می نشیند در اجزای فضا پیما
این صدای ترانه های دیروزی نیست
و این ها
نگاهی نیستند
که فضا را پر از اشباح ِ ترسناک ِ سرگردان می دیدند
طبل ها و ترومپت ها و نی ها
در هم آمیخته اند
و میان ما وقتی که پشت ِ درخت ِ سیب یکدیگر را می بوسیم
هیچ ابلیسی ، دیگر، نیست
ما
داریم به دنیا می آییم
صوت ها مغشوش اند
اما به گوش ِ من
این
بهترین آوازی ست که دهان ها تا کنون خوانده اند :
آواز ِ فروریختن ِ آسمان ِ اشباح
و احکام
...

eshghe eskate
18-01-2008, 15:25
تندیس ِ طلایی
از فاز ِ محراب
به زمین می لغزد
تکه
تکه
می نشیند در اجزای فضا پیما
این صدای ترانه های دیروزی نیست
و این ها
نگاهی نیستند
که فضا را پر از اشباح ِ ترسناک ِ سرگردان می دیدند
طبل ها و ترومپت ها و نی ها
در هم آمیخته اند
و میان ما وقتی که پشت ِ درخت ِ سیب یکدیگر را می بوسیم
هیچ ابلیسی ، دیگر، نیست
ما
داریم به دنیا می آییم
صوت ها مغشوش اند
اما به گوش ِ من
این
بهترین آوازی ست که دهان ها تا کنون خوانده اند :
آواز ِ فروریختن ِ آسمان ِ اشباح
و احکام
...
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و....:33:(بقیه شو حفظ نیستم)

magmagf
18-01-2008, 18:15
تندیس ِ طلایی
از فاز ِ محراب
به زمین می لغزد
تکه
تکه
می نشیند در اجزای فضا پیما
این صدای ترانه های دیروزی نیست
و این ها
نگاهی نیستند
که فضا را پر از اشباح ِ ترسناک ِ سرگردان می دیدند
طبل ها و ترومپت ها و نی ها
در هم آمیخته اند
و میان ما وقتی که پشت ِ درخت ِ سیب یکدیگر را می بوسیم
هیچ ابلیسی ، دیگر، نیست
ما
داریم به دنیا می آییم
صوت ها مغشوش اند
اما به گوش ِ من
این
بهترین آوازی ست که دهان ها تا کنون خوانده اند :
آواز ِ فروریختن ِ آسمان ِ اشباح
و احکام
...


مسلمانان ... مسلمانان ... مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من ... مسلمان وار می آید

nightmarish
18-01-2008, 18:21
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمیباشد

saye
18-01-2008, 18:23
دریا ، گرفته همچو منی ، دریا !
دریا ، اسیر خویشتنی ، دریا !
دریا ! سکوت لایق دریا نیست
جز مرگ با سکوت هم اوا نیست
دریا ! چه رودها همه سرگردان
دریا ! چه بادها همه بی سامان
با ضجه های باد چه خواهی کرد
با رودهای یاد چه خواهی کرد
ویرانه نیستی که غریبانه
در انزوای خاک کنی خانه
ماتم گرفته خاک بسر ریزی
با ناله های جغد درآمیزی
دریایی ای شکفته ی بی آرام
دریایی ای تموج بی فرجام
روشن ترین چراغ زمینی تو
با باغ های عشق قرینی تو
دل از سرود دوست گسستن چه ؟
مردابگونه تلخ نشستن چه ؟
پیرانه از چه پشت دوتا کرده
نفرین ندانمت به چه ها کرده
دانی که هر دل به دعا برداشت
نام تو را ستاره ی مهر انگاشت
با من بگوی ، هر چه که خواهی گفت
جان از سکو تمایه ی تو آشفت
شرمت نیاید آنکه به خاموشی
روزت شود شبی به فراموشی
دریا ! گشای پنجره هایت را
از سر مگیر باز عزایت را
هر گوشه از شرارت صیادی
سر برکشیده آتش بیدادی
خون کبوتران جوان رنگین
بر دامنت نشسته ندانی این ؟
هر سوی راندگان ز دریا را
بر باد داده گوهر یکتا را
بینی که لب گشوده ولی خامووش
بینی که مادرند و تهی آغوش
هر عابری گرفته به تیپاشان
بشکسته گنج - خانه ی دلهاشان
دریا ، نگویمت چه کن و چون باش !
توفنده باش و سرخ تر از خون باش
هرگونه باش لیک مباش اینسان
دریا ، نشسته با دل هر انسان
...

nightmarish
18-01-2008, 18:33
نه برو دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی برباییش از من
تا که من در بر او بیدارم
ناگهان خاموشی خانه شکست
دیو شب بانگ برآورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناه است گناه

saye
18-01-2008, 20:55
همیشه چیزی از یاد می رود
وقتی در آسمان غرقی
تا گوهری به چنگ آری
فرش زمین خویش را
زمینه اش آبی ، گلهایش ستارگان
ناچار
از یاد می بری
همیشه چیزی از یاد می رود
وقتی امید چشم تو در راه های دور
پرواز می کند
که آشیانه بگیرد
نزدیک تر درخت را
هرگاه با تو غمخوار
از یاد می بری
همیشه چیزی از یاد می رود
در آن زمان که جنگل خلقی را
با نغمه های باران
پاس و سپاس داری
گلبوته ای که می خشکد
در گوشه و کنار
از یاد می بری
همیشه چیزی از یاد می رود
...

Snow_Girl
18-01-2008, 21:01
daghayeghy to zendegi hast ke delet baraye kassy onghadr tang mishe ke delet mikhad ono az to royat biron bekeshy va toye donyaye vagheie ba tamam vojood baghalesh kony

Snow_Girl
18-01-2008, 21:03
ghabe axeto zadam jaye saatdivary az on be baad to shody tamome lahzeham

saye
18-01-2008, 21:05
خانومی !!!!!!!!!!!
اینجا تاپیک مشاعره بید !
ایا عنوان تاپیک را دیده اید ؟
ایا ؟

eMerald1
18-01-2008, 21:33
همیشه چیزی از یاد می رود
وقتی در آسمان غرقی
تا گوهری به چنگ آری
فرش زمین خویش را
زمینه اش آبی ، گلهایش ستارگان
ناچار
از یاد می بری
همیشه چیزی از یاد می رود
وقتی امید چشم تو در راه های دور
پرواز می کند
که آشیانه بگیرد
نزدیک تر درخت را
هرگاه با تو غمخوار
از یاد می بری
همیشه چیزی از یاد می رود
در آن زمان که جنگل خلقی را
با نغمه های باران
پاس و سپاس داری
گلبوته ای که می خشکد
در گوشه و کنار
از یاد می بری
همیشه چیزی از یاد می رود
...


دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

saye
18-01-2008, 22:00
عشقت نه خشم بود نه زیبایی
عشقت ستاره بود که می تابید
در خواب عاشقان
باری نجیب من
مهر تو گر نبود
سوزنده ی شبم
دیگر چه خلوتی
ستاره ی جانم بود
وقتی که خانه ات
زندان دیگیریست
وقتی سیاهکاران
راه تو را به روشنی جمع بسته اند
تنها تویی
که زنده بودن را
تعبیر می کنی
...

eMerald1
18-01-2008, 22:03
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا

یار تویی غار تویی خواجهنگه دار مرا

saye
18-01-2008, 22:07
ای شاعران
گروه سیه پوشان
آنکس که سالیان
در خیمه های معنی و اشیا
دنبال کورسویی
آشفته بود آمد
ای شاعران
دروغ نویسان
آنکس که می شمرد
از دور
پیمان خوب و بد را
در نبض خط چشمان
آمد
آمد
ای خواجگان نشسته به کرسی
با جام خون من
سر داده خنده های فریبنده
پرواز هر نگاه بلاهت
بر دست و چشمتان
آمد
آمد
آن کس که می جویدید از پاره های جسمش
آن کس که رنج عمرش آب زلالتان بود
ای شاعران که قلب و سر من
در شعرتان درختی و آبی شد
جسم مرا به روی خاک رها کردید
تا ناتوانیم را
دشمن نشان دهد
آمد
آمد
ای خواجگان
با خنجری به دست
تا روبرو نه مثل شما از پشت
از قلبتان بریزد
زهری که سالهاست
مسموم می کند
ای ساحران !
دیگر نمی توانید
قلب صفای مردم
با سکه های قلب
بدل سازید
آمد که پرده ها را
آتش زند به خورشید
آمد که زخمه ها را
سوزد به چنگ ناهی
...

eMerald1
18-01-2008, 22:19
.

يه عمره غم تو دلم نشسته بيرون نميره

.

لباي بي خنده من تو حسرت و غم ميميره

.

رفت و منو تنها گذاشت

.

روزو شبا يه عمره منو به بازي ميگيرن

.

ستاره هاي نقره اي تو دست ابرا اسيرن

.

اي آسمون تو هم ببار شايد يه كم سبك شي

.

نگاه به بغض من نكن نگو به زودي پير ميشي

.

ديگه گذشت از من و دل شكوفه ها منتظرن



دشتاي سبز تو يه عمريه كه باريدن

eshghe eskate
18-01-2008, 22:45
دریا ، گرفته همچو منی ، دریا !
دریا ، اسیر خویشتنی ، دریا !
دریا ! سکوت لایق دریا نیست
جز مرگ با سکوت هم اوا نیست
دریا ! چه رودها همه سرگردان
دریا ! چه بادها همه بی سامان
با ضجه های باد چه خواهی کرد
با رودهای یاد چه خواهی کرد
ویرانه نیستی که غریبانه
در انزوای خاک کنی خانه
ماتم گرفته خاک بسر ریزی
با ناله های جغد درآمیزی
دریایی ای شکفته ی بی آرام
دریایی ای تموج بی فرجام
روشن ترین چراغ زمینی تو
با باغ های عشق قرینی تو
دل از سرود دوست گسستن چه ؟
مردابگونه تلخ نشستن چه ؟
پیرانه از چه پشت دوتا کرده
نفرین ندانمت به چه ها کرده
دانی که هر دل به دعا برداشت
نام تو را ستاره ی مهر انگاشت
با من بگوی ، هر چه که خواهی گفت
جان از سکو تمایه ی تو آشفت
شرمت نیاید آنکه به خاموشی
روزت شود شبی به فراموشی
دریا ! گشای پنجره هایت را
از سر مگیر باز عزایت را
هر گوشه از شرارت صیادی
سر برکشیده آتش بیدادی
خون کبوتران جوان رنگین
بر دامنت نشسته ندانی این ؟
هر سوی راندگان ز دریا را
بر باد داده گوهر یکتا را
بینی که لب گشوده ولی خامووش
بینی که مادرند و تهی آغوش
هر عابری گرفته به تیپاشان
بشکسته گنج - خانه ی دلهاشان
دریا ، نگویمت چه کن و چون باش !
توفنده باش و سرخ تر از خون باش
هرگونه باش لیک مباش اینسان
دریا ، نشسته با دل هر انسان
...
نشنو از نی نی حصیری بی نواس
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک وخاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود

eshghe eskate
18-01-2008, 22:47
.



يه عمره غم تو دلم نشسته بيرون نميره


.


لباي بي خنده من تو حسرت و غم ميميره


.


رفت و منو تنها گذاشت


.


روزو شبا يه عمره منو به بازي ميگيرن


.


ستاره هاي نقره اي تو دست ابرا اسيرن


.


اي آسمون تو هم ببار شايد يه كم سبك شي


.


نگاه به بغض من نكن نگو به زودي پير ميشي


.


ديگه گذشت از من و دل شكوفه ها منتظرن





دشتاي سبز تو يه عمريه كه باريدن


نشنو از نی نی حصیری بی نواس
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک وخاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود:27:

saye
18-01-2008, 22:48
ندای شعله می زنم و باغ ها می افروزم
ولی بگوش بسته ی شب
جز نفیر قاری نیست
چگونه ، با چه سوختنی
خویش را به چشم کشم ؟
که روشنای من
همه از خیمه کور و تاریکند
چگونه خویش بسوزم
که لحظه ای شاید
بگوش شب بنشیند
هر آنچه می باید
امید من بشبان شبان اینجا نیست
امید من به همان گله های اخترهاست
امید من به همان کورسوی فانوسی است
که علظت سیاهی هر خیمه
هیبتش را چشم
ستارگان همه آخر شهاب می گردند
همان ستاره که هم هیزم تری دارد
به شعله ای همه خورشید
رنگ خواهد باخت
دگر نه هر ستاره
شبانمایه خشت خواهد زد
که هر ستاره
به خورشید خانه خواهد ساخت
که کهنه مقبره ی شب
به عشق خواهد سوخت
به انتظار سوختنی تازه
باز می خوانم
به گوش چشم بسته ی شب
شور ناشیانه ی خویش
...

eMerald1
18-01-2008, 23:04
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد

eshghe eskate
18-01-2008, 23:11
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
ساکت وصبوری دل من
مث بوف کوری دل من

eMerald1
18-01-2008, 23:16
نیست کسی اینجا
بیازندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار تقسیم کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیز ها را ببینیم

eshghe eskate
18-01-2008, 23:28
نیست کسی اینجا
بیازندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار تقسیم کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیز ها را ببینیم

می خوام از تو بنویسم قلمم نمی نویسه
کاغذِ نامه دیشب هنوز از اسم تو خیسه
وقتی از تو می نوشتم خونه هامون برکت داشت
ثابته میگن ستاره، با تو انگار حرکت داشت
اسم تو وقتی می اومد دریاها وایساده بودن
کهکشونا واسه تعظیم پیش تو آماده بودن
یکی بود دو تا شدیم و بقیه هنوز نبودن
عمر عاشقی سراومد، چقد آدما حسودن
یه روزی من که نبودم اومدن قلب تو بردن
چشات از بس ساده بودن گول اون حرفا رو خوردن
آخرین باری که دیدم توی چشمات خط خطی بود
جای خال تو شهر گونه ت عکس بی معرفتی بود
با نگات واسم نوشتی دیگه از عشق خبری نیس
قبل اون فهمیده بودم توی چشمات اثری نیس
روز سرمای نگاهت، داغه مثل روز برفی
نه اشاره ای، نه مکثی، نه تبسّمی، نه حرفی
چشم تو نه تنها با من با تموم دنیا بد بود
اون که قلب تو رو دزدید کارشو چه خوب بلد بود
l

ظهورنامی
18-01-2008, 23:48
زیبای زیباست این نام
چون

ظهورنامی
18-01-2008, 23:48
زیبای زیباست این نام
چون بهاران است این نام
چه نرم است این نام
چون گرم

ظهورنامی
18-01-2008, 23:48
زیبای زیباست این نام
چون بهاران است این نام
چه نرم است این نام
چون گرم گرم

ظهورنامی
18-01-2008, 23:49
زیبای زیباست این نام
چون بهاران است این نام
چه نرم است این نام
چون سبز سبز است این بهار

eshghe eskate
18-01-2008, 23:51
زیبای زیباست این نام
چون بهاران است این نام
چه نرم است این نام
چون سبز سبز است این بهار
رفتی و نفهمیدم
مرز دل و چشم تو
از شهر افق پیداست
من سرخی گل ها را
در خنده تو دیدم
در شهر اقاقی ها
تو پک ترین عشقی
من راز شکفتن را
از باغ دلت چیدم
لبخند زدی آرام
بر گونه غمنکم
من با گل لبخندت
بر حادثه خندیدم

magmagf
19-01-2008, 00:26
محرم غمگينم، ‌اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
با شگفتي هاي هستي _ اين كهن بازيچه بيهودگي_ امشب
از تو خوشنودم كه
بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
از تو نيز اي باده خرسندم
سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي
وسپاست مي‌گزارم، اي فراخاي خيال امشب
كاندرين باران بي پايان
همچنان بي انقطاع آيان
با سكوت سرد من دمساز
همعنانم تا ديار ناكجا راندي
ور سيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
در حزين ساز من،
سوي چشم‌انداز روحم، ‌باغ تنهايي
راندي و آنگه مرا خواندي
به تماشاي تماشايي
ور نه امشب،‌ باز هم باران
زندگي را زهر من مي‌كرد
ور نه كس جز بي‌كسي آيا
با سكوت من سخن مي كرد؟

saye
19-01-2008, 00:33
شب نیستم
که خانه ی مرداب است
در من ستاره ها همه فریاد می کشند
اما مسافران
جز ظلمتی پلید نمی بینند
من واحه ام
که گم شده در توفان
هر مانده ای که می رسد از راه
خسته وار
در من غبار بانگ سفرها را
خاموش می تکاند و آنگاه
با خنده ی سراب
سرسبز تر خیال دروغین را
در چشم می کشد
آوارگان که داغ سفرهاتان
سرسبز رویشی است در این پنهان
با من ز گریه زار سخن گویید
در چشم من هزار نهایت را
تا بیکران رفته
بیفروزید
آیا کسی ز همسفرالن ، در من
تا جاودان ترانه نخواهد خواند ؟
در خاک غربتم که شب افروز است
تا سبزه زار مبهم دریایم
با قایقی ز نور نخواهد راند ؟
بیچاره من ! که قافله ها دلتنگ
بر مهره های پشتم
زنجیر می کشند
و ضربه های گام
خاموش
نطفه های صبوری را
پرواز می دهند
من ناشناخته
در خویش مانده ام
حتی
آن همسرود سایه ی دلگیرم
آنگونه که باید
نشناخت
خاموش تر ز خویش نمی خواهم
رویندگی
چه آتش غمسازیست
تردید
پیوسته آنچه می سوزد
خاکستریست
با شب من روشن
آواز لحظه
وای ! چه گویم من
رودیست
با صبوری تن لغزان
بگذار تا رها کنم این جاری
زیرا که باز
تاریک تر ستاره ی در زنجیر
پر می کشد به سویم
تا خویش رادوباره رها سازد
...

eshghe eskate
19-01-2008, 00:34
محرم غمگينم، ‌اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
با شگفتي هاي هستي _ اين كهن بازيچه بيهودگي_ امشب
از تو خوشنودم كه
بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
از تو نيز اي باده خرسندم
سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي
وسپاست مي‌گزارم، اي فراخاي خيال امشب
كاندرين باران بي پايان
همچنان بي انقطاع آيان
با سكوت سرد من دمساز
همعنانم تا ديار ناكجا راندي
ور سيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
در حزين ساز من،
سوي چشم‌انداز روحم، ‌باغ تنهايي
راندي و آنگه مرا خواندي
به تماشاي تماشايي
ور نه امشب،‌ باز هم باران
زندگي را زهر من مي‌كرد
ور نه كس جز بي‌كسي آيا
با سكوت من سخن مي كرد؟
دل من روی زیمنه دل تو تو آسمونه
انقدر دوست دارم من که فقط خدا می دونه
بیا یه عهدی ببندیم ببینیم کدوم یک از ما
تا ته جاده ی دنیا بر سر عهدش می مونه
بعضی قلبا بی ستارن یه ستاره هم ندارن
شایدم ستاره هاشون مث ما تو کهکشونه
برجای غرور بلندن که دارن به ما می خندن
کاش با هم بریم یه جا که بر خلاف شهرمونه
یادمه پرسیدم از تو که می شه با هم بمونیم ؟
گفتی این که دست ما نیست بذارش پای زمونه
چه بباری چه بتابی چه بخندی چه بخوابی

magmagf
19-01-2008, 00:39
يک روسري سپيد بازاري داشت
قلبش دو سه زخم کهنه ی کاري داشت

از تک تک کوچه هاي ده رد مي شد
با پنجره ها قرار اجباري داشت

هر روز به آب چشمه گل مي پاشيد
انگار به آب هم بدهکاري داشت

حتي به نگاه بچه ها مي خنديد
گاهي که خيال مردم آزاري داشت

boy iran
19-01-2008, 00:41
تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايي،
يک دم آرام نگيرم، نفسي دم نزنم
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده، مستانه به هم در شکنم

==========================================

شب بخیر دوستان

magmagf
19-01-2008, 00:44
اصلا چه فرق مي كند آقا كه يك نفر
اين جا ببيندت سر اين آخرين گذر

من روي صندلي خيابان نشسته است
هي فكر مي كند به نگاهي كه خسته است

هي كوچه پيچ مي خورد و پيش مي رود
من روي صندلي ست تكان هم نمي خورد

او با خودش نشسته و هي فكر مي كند
دارم و يا ندارمت اي...فكر مي كند


سلام شب به خیر

eshghe eskate
19-01-2008, 00:58
اصلا چه فرق مي كند آقا كه يك نفر
اين جا ببيندت سر اين آخرين گذر

من روي صندلي خيابان نشسته است
هي فكر مي كند به نگاهي كه خسته است

هي كوچه پيچ مي خورد و پيش مي رود
من روي صندلي ست تكان هم نمي خورد

او با خودش نشسته و هي فكر مي كند
دارم و يا ندارمت اي...فكر مي كند


سلام شب به خیر
دل خسته و طوفانی ست
رفتی و دگر باره
از کوچ تو رنجیدم
در جاده پیچک ها
چشمم به گلی افتاد
احساس شکفتن را
از غنچه گل چیدم
چشمان تو دریایی ست
موجش گل تسکینم
به حرمت چشمانت
شب باز نخوابیدم
تو باز نفهمیدی
از عشق چه می گویم
آرام گذشتی و
من باز نرنجیدم
از شعله عشق من
خورشید هویدا شد
از شوق تمنایت
تا صبح درخشیدم
گم شد گل اشک من
در دشت نگاه تو
آن وقت حضورت را
در خاطره فهمیدم
ای کاش گلی می شد
لبخند پر از مهرت
تا آن گل خوشبو را
از خاطره می چیدم

mohammad99
19-01-2008, 02:21
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیایی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی ٫ تو کجایی که ببینی



شب بی عاطفه برگشت ٫ شب بعد از رفتن تو
شب از نیاز من پر ٫ شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز

saye
19-01-2008, 02:27
لازمست آیا بگویم من ،
روزگاری مرده ای بودم ،
مانده در گهواره ی خورشید ؟
لازمست آیا بگویم من ،
سایه ای در جنگلی لغزید
با نسیمی چهره در هم زد
زنده گشتم ، سایه ام خندید ؟
من دگر چیزی نمی دانم
هستیم را بازخواهم گفت
گر توانم باز آن را دید
...

magmagf
19-01-2008, 11:05
درست اوّل پاييز هفت سالش بود
و روي جعبه ي مشقش نوشت: بابا واکس...

غروب بود، و مرد از خدا نمي فهميد
و مي زد آن پسرک کفش سرد او را واکس

سياه مشقي از اسم خدا، خدا بر کفش
نماز محضي از اعجاز فرچه ها با واکس

shahram02
19-01-2008, 12:30
به نام خداي من
....
دامن مكش بناز كه هجران كشيده ام
نازم بكش كه ناز رقيبان كشيده ام

شايد چو يوسفم بنوازد عزيز مصر
پاداش ذلتي كه بزندان كشيده ام

از سل اشك شوق دو چشمم معاف دار
كز اين دو چشمه آب فروان كشيده ام

جانا سري بدوشم و دستي به دل گذار
آخر غمت بدوش دل و جان كشيده ام

تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام

بس در خيال هديه فرستاده ام بتو
بي خوان و خانه حسرت مهمان كشيده ام


سلام . چه شعر باحالی بود کلی حال کردم

eshghe eskate
19-01-2008, 13:08
درست اوّل پاييز هفت سالش بود
و روي جعبه ي مشقش نوشت: بابا واکس...

غروب بود، و مرد از خدا نمي فهميد
و مي زد آن پسرک کفش سرد او را واکس

سياه مشقي از اسم خدا، خدا بر کفش
نماز محضي از اعجاز فرچه ها با واکس
سر فصل افق ها بود
آن وقت ترا هر صبح
از پنجره می دیدم
وقتی گل آرامش
در باغ دلم رویید
گلبرگ وجودم را
بر عشق تو پیچیدم
خورشید شدی و رفتی
تا اوج شکوفایی
من از عطش عشقت
بر اینه تابیدم
تا می روی از اینجا

دل تنگم
19-01-2008, 13:33
سر فصل افق ها بود
آن وقت ترا هر صبح
از پنجره می دیدم
وقتی گل آرامش
در باغ دلم رویید
گلبرگ وجودم را
بر عشق تو پیچیدم
خورشید شدی و رفتی
تا اوج شکوفایی
من از عطش عشقت
بر اینه تابیدم
تا می روی از اینجا

و سلامی...

آه، آیا می توان آغاز کرد
باز این راهِ به پایان برده را؟
می توان در کوچه ها احساس کرد
باز بوی خاک باران خورده را؟

در پناه حق:11:

eshghe eskate
19-01-2008, 13:40
و سلامی...

آه، آیا می توان آغاز کرد
باز این راهِ به پایان برده را؟
می توان در کوچه ها احساس کرد
باز بوی خاک باران خورده را؟

در پناه حق:11:
از اینه پرسیدم
چشمان نجیبت را
از دور پرستیدم
باران شدم و چون اشک
بر عشق تو باریدم
من شمع وجودم را
به مهر تو بخشیدم
مثل گل نیلوفر

magmagf
19-01-2008, 14:52
روزي که بي حضور تو آغاز مي کنم
در کوچه هاي خاطره پرواز مي کنم
اشکي که از زلا لي عشقم چکيده است
از چشماي پاک تو بهتر نديده است
تقدير من هميشه شکيبايي وفاست
او از ترانه تنهاي ام جداست

sise
19-01-2008, 14:58
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست

سلام:
فکر نکنید شعر امضاتونو برداشتم. این یکی دیگه است. آخه اون 3 تا علامت تعجب (!) را نداره:دی

magmagf
19-01-2008, 15:01
تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است


سلام
حالا چون اواتارتون خوش رنگه این بار را می گذریم :دی

sise
19-01-2008, 15:06
تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمن خونخوار خویش نپسندم

اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم

بیار ساقی سرمست جام باده عشق
بده به رغم مناصح که می‌دهد پندم

من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی‌حساب فرزندم


نه بابا .مال قرضی که قیافه گرفتن نداره:دی

magmagf
19-01-2008, 15:23
ماه اشتباه را به تن آسمان کشيد
بين خودش و دست خدا ريسمان کشيد
وقتي خدا ستاره به شب داد قهر کرد
خود را شکست و دايره ها را کمان کشيد

sise
19-01-2008, 20:00
دوست دارم خموش تو باشم
در غيبتي كه دور مي شنوي
صدايم را
اما به لمس ات در نمي آيم ...

چشمانت در پرواز,
و مهربوسه اي بر لبانت
اشباح از روح مني
درتكاملش صعود مي كني
شكلي ديگر مي گيري
مثل يك پروانه ي رويايي,
يك كلمه سودايي ...

دوست دارم خموش تو باشم
هرچند
سوگواريت, آن دور, به پروانه
ناله ي كبوتري بخشد ...

مرا مي شنوي
صدايم نزديك ات نيست ...

saye
20-01-2008, 00:28
تو گویی حرف ناگفته ای مانده
در گیر و دار بودن و نبودن
تو گویی گل نشکفته ای مانده
در هزاران شب تردید
تا ابد غم من در سینه به تکاپو مانده
...

magmagf
20-01-2008, 00:34
امشب قلم شام غریبان است بنویس
زینب در این وادی پریشان است بنویس

هفتاد و چندین زخم بر دل دارد این زن
کوه است، کوه صبر و ایمان است بنویس

آن سر که کوثر می سراید بر سر نی
یک برگ سبز از کل قرآن است بنویس

گرما نمی سوزد تنش را در بیابان
دیگر خلیلی در گلستان است بنویس

زنگ شتر آهنگ محزون می نوازد
چشمان سرخ ناقه گریان است بنویس

Doyenfery
20-01-2008, 02:55
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه بر گچه
بر آرغوان
ای عشق ،ای عشق
رنگ آشناییت
پیدا نیست

magmagf
20-01-2008, 06:16
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!

ببخشید واسه تکراری بودنش!!!!

Marichka
20-01-2008, 06:24
...

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند روای ثوابت

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت

دور است سر آب ازین بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت

...

eshghe eskate
20-01-2008, 09:57
...

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند روای ثوابت

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت

دور است سر آب ازین بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت

...
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم چه قدر تو ماهی
تو میگی اول راهی
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمیشه
من می گم خیلی غریبم
تو میگی نده فریبم
من میگم خوابت رو دیدم
تو میگی دیگه بریدم
من می گم هدف وصاله
تو ولی میگی محاله

sise
20-01-2008, 10:20
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی


این شعر از کیه؟

eshghe eskate
20-01-2008, 10:38
یادم ارد روز شیرین
گردش یک روز دیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی ده ساله بودم
نرم و نازک چست و جابک

sise
20-01-2008, 11:25
کبکی به هزاری گفت: پیوسته بهاری نیست
این خنده و افغان چیست؟ گل از تو گیاه از من

با خویش در افتادیم، تا ملک زکف دادیم
از جنگ کسان شادیم، داد از تو و آه از من

نه تاج کیانی ماند، نه افسر ساسانی
"افسر" ز چه نالانی، تاج از تو کلاه از من

diana_1989
20-01-2008, 11:32
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ئی
دل بسته بودم ...


...........


جلال جان من اون روز شوخی کردم ، فکر کنم ازم ناراحتی آره ؟

sise
20-01-2008, 13:24
ما بدان قامت و بالا، نگرانیم هنوز
وز غمت خون دل از دیده روانیم هنوز

جز تو یاری نگرفتیم و، نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز

به امید تو شب خویش برآریم به روز
آن جفا دیده که بودیم، همانیم هنوز

ای دریغا! که پس از آن همه جان بازی ها
بر سوی کوی تو، بی نام و نشانیم هنوز

دیگران وادی عشق تو به پایان بردند
ما به یاد تو، دراین دشت دوانیم هنوز

سلام:
ناراحت؟ واسه چی؟

sedeh
20-01-2008, 13:53
------------------------

sedeh
20-01-2008, 13:57
ز من برگشتی ای دلبر دریغا روزگار من
شکستی عهد من یکسر دریغا روزگار من
دلم جفت عنا کردی به هجرم مبتلا کردی
وفا کردم جفا کردی دریغا روزگار من
دلم در عشق تو خون شد خروش من به گردون شد
امید من دگرگون شد دریغا روزگار من
تو با من دل دگر کردی به شهر و ده سفر کردی
شدی بار دگر کردی دریغا روزگار من

انوری

anish
20-01-2008, 14:08
نگاهت سكوت شب شكن
چشمانت رنگين كمان اب شكن
رنگ چشمانت از تخيلم
نگاهت ارامش چشمان خواب شكن
خورشيد به زيباي همچو رويت
قسم ماهت روي خواهم تاب شكن

anish
20-01-2008, 14:13
نگاهت سكوت شب شكن
چشمانت رنگين كمان اب شكن
رنگ چشمانت از تخيلم
نگاهت ارامش چشمان خواب شكن
خورشيد به زيباي همچو رويت
قسم ماهت روي خواهم تاب شكن

magmagf
20-01-2008, 18:01
نگاهت سكوت شب شكن
چشمانت رنگين كمان اب شكن
رنگ چشمانت از تخيلم
نگاهت ارامش چشمان خواب شكن
خورشيد به زيباي همچو رويت
قسم ماهت روي خواهم تاب شكن

نخواستند آه من و تو به هم ….ولي براي چه
براي چه نخواستند ما دو تا.. علامت سئوال

تو رفته اي و…ردپاي تو كه مانده است
به روي صحنه، بعد واژه ی كجا…علامت سئوال

دوباره شاعري كه داخل گيومه بود مي گريست
و بين هق هق شكسته شش هجا علامت سئوال

anish
20-01-2008, 19:36
لحظه به لحظه بدنبالش در گيرم
چشمانم او را مي تابيد تا بر گيرم
هر انچه رفتم بيش تر و عالي تر ديدم
هر چه بالزدم در چنگ چنگال خالي تر ديدم

sedeh
20-01-2008, 19:38
لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا
تا از لب دلدار شود مست و شکرخا
تا از لب تو بوی لب غیر نیاید
تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا
آن لب که بود کون خری بوسه گه او
کی یابد آن لب شکربوس مسیحا

مولانا_دیوان شمس

anish
20-01-2008, 19:48
از شرق طلوع كند فردا خورشيد شايد
نسيم گلي را باراني كند
فردا اسمان سپيدي بپاشد
شايد فردا همه حرف باشد
كلام بيهوده امروز باشد
سخن ديروزي باشد
بسي بي انتهاست اين قدمگاه گريزيست

م.طهماسبي معاصر

diana_1989
20-01-2008, 20:39
تو مي خواستي شب و ازم بگيري
اون قدر حتي ، که جاي من بميري
ولي تو عاقبت بازي رو باختي
واسم از عشق يک ويرونه ساختي
مي خوام امشب بياد تو نباشم
مث بارون عشق بي ادعا شم

soheilsmart
20-01-2008, 20:45
ما بری از پاکی و ناپاکی همه
از گران جانی و چالاکی همه

sise
20-01-2008, 22:10
هنوز یاد تورا، ای چراغ روشن عشق
چون شمع مرده به خلوت سرای جان دارم

نصیب دشمنم از گردش زمانه مباد
غمی که من به دل از جور دوستان دارم

متاع صدق و صفا را، به هیچ نستانند
از آن د کان که به بازار عاشقان دارم

Asalbanoo
20-01-2008, 22:58
من... من دخترک زندانی ِقصرعاجم
که آسمان پشت پنجره ام را
باد برده است...
و هنوز نمی دانم کدام فرشته ء بال شکسته
گیسوی شبم را با گریه بافته است...
من خدای سایه های تکرار کاهی رنگم...
من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
آنجا که نور با زمین هم آغوش می شود...
من صدای شکوفه ام وقتی که می زاید ...
******

sise
20-01-2008, 23:22
دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم

کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم

فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم

مرا به گل چه سر و کار؟ کز توبشکفدم گل
مرا به باده چه حاصل؟ که از نگاه تو مستم

به خود چو خویش بگویم، توئی زخویش مرادم
اگر چه خویش پرستم، ولی ز خویش برستم

Asalbanoo
20-01-2008, 23:26
محتاج باتو بودنم
ای که تو خورشیدی و ماه
بر جسم بی جانم کنون
تنها تویی یک تکیه گاه
چشم تو خورشید پگاه
افسون کنی با هر نگاه
خنجر زنی این خسته را
زخمی کنی دلبسته را
از شوق تو راهی شدم
در آ‌ب چون ماهی شدم

magmagf
20-01-2008, 23:36
من از آسمان سخت نوميدم
اي دوست
نوميد نوميد
ميداني؟
اينجا
نباريده ،‌ديريست ،‌ باران
نتابيده خورشيد
نروييده ديگر نهالي
زمين پوك و خاليست

sise
20-01-2008, 23:42
تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم
یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم

اول شدم آشفته ی زلفش، سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم

آغوش و کنارم همه شد غیرت تاتار
تا، تاری از ان طره ی طرار کشیدم

در تیرگی زلف کشیدم رخش از زمهر
گفتی که مهی را به شب تار کشیدم

Asalbanoo
20-01-2008, 23:43
من خسته ام من خسته ام
با عشق پیمان بسته ام
هفت خان ها دیده ام
من از خطر ها جسته ام
با من تو از دوری مگو
شاید نمی خواهی مرا
در دام تو افتاده ام
از من نمی پرسی چرا
من گویمت من گویمت
گوش کن بهر خدا
آن روز که اندوه زمان
در چهره ی من شد نهان
با گرمی دستان خود
دادی به من تاج شهان
مهر تو در قلبم نشست
اندوه شب ها را شکست
شادی وجودم را گرفت
ساقی به مهمانی نشست
می جامی از عشق تو بود
می عقل و هوشم را ربود
آنگه که گشتم مست تو
ناجی نبود جز دست تو
کنون بیا جامم بده
از آن می نابم بده
من غرق دریای تو ام
یک جرعه معنایم بده

magmagf
20-01-2008, 23:44
هر از گاهی تکرار می شود لحظه ها وثانیه ها
و امروز
دست او مانده لای در حیاط
نه، تکه کاغذی ست
برمی دارمش،
با هزار آرزو که شاید ساده ترین عشق حک
»شده
دوست دارم یا...
می بینم
سیزده هزار و سیصد تومان،
وزارت نیرو،
استان فارس.

sise
20-01-2008, 23:52
سیل سرشک و خون دل، از دل و دیده شد روان
قطره به قطره شط به شط، بحر به بحر جو به جو

مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ، تار به تار پو به پو

داده دهان و چهره و عارض و عنبرین خطت
غنچه به غنچه گل به گل، لاله به لاله بو به بو

از رخ و چشم و زلف و قد، ای مه من فزایدم
مهر به مهر، دل به دل، طبع به طبع، خو به خو

سلام. شعر جالبی بود بالایی

magmagf
20-01-2008, 23:53
وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبرخورده باغ
در فضا می پیچد
ازتو می پرسیدم: ((به کجا باید رفت؟

غمم از وحشت پوسیدن نیست
غم من غربت تنهایی هاست
برگ بیداست که بازمزمه ی جاری باد
تن به وارستن ازورطه ی هستی می داد

یک نفرداد فریادزنان می گوید: " درقفس طوطی مرد و زبان سرخش سر سبزش را بر باد سپرد"

سلام
اره به نظر خودم هم با حاله
رفتین تو کار شعر سنتی :دی

sise
21-01-2008, 00:12
دم فربند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیات است دمی

غم مخور کز نظر همت والای حیکم
گر همه ملک جهان است، نیرزد به غمی

باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی، خواه نباشد حشمی

نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی

خب دیگه. همش خوبه!:دی

magmagf
21-01-2008, 00:15
يک بار با چراغ بيا
چيزي گزيده تر ازخوابم مي يابي:
روياهايم ،
که در پشت پلک هايم به تماشايت به خواب رفته اند

حروف ممنوعه می دید

saye
21-01-2008, 00:41
دستم را دراز می کنم و
تکه ای از ابر بی باران امید را
بزیر می آورم و
در آسمان خیال رها می کنم
تا شاید دوباره بر کویر خشکیده احساس ببارد
و گلهای عشق دوباره شکوفا شوند
هرروز با این رویا دلخوشم اما...!!!
اما می ترسم تند باد سرنوشت
ابرهای رویای مرا با خود ببرد
و کویر احساسم همیشه کویر بماند
...

Doyenfery
21-01-2008, 01:31
در کجا،به دست کیست ؟
بند گاهواره ام

برگهای زرد
برگهای زرد
روی راهی از ازل کشیده تا ابد
مثل چشم های منتظر - نگاه می کنند
در نگاهشان چگونه بنگرم ؟ چگونه ننگرم ؟

دل تنگم
21-01-2008, 04:17
مهی که مزد وفای مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست
روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان
چرا که آن گل خندان چنین روا دانست
صفای خاطر ایینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار
که خاک راه تو را عین توتیا دانست

magmagf
21-01-2008, 06:15
تلفنم را جواب می دهد:
"...خوبم "
ضربه ای محکم برای سمفونی ای بزرگ
می خندد
گیتاریست می پرد روی میز ناهارخوری
غول غم ها دهان باز می کند
ترانه می خواند
"...خوبم سارا "

sedeh
21-01-2008, 09:47
ای امده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی زکجا امده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

**حکیم عمر خیام**

anish
21-01-2008, 09:50
تا كه در دنيا تو را ديدم
دنيا را با تو بي تو ديدم
خار و خاشاك در نگاه چشمانم
رفته از بد سگالي روزگار در نگاهم
خار بود از دست جفاگر زندگاني
خاشاك بود همچو ابري در روزافتابي
چشمانم جز تو گلي نديد
از ان عشق بازي خار گل را نديد

eshghe eskate
21-01-2008, 10:14
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
زندگی رو باختی دل من
دنیا رو شناختی دل من

anish
21-01-2008, 13:33
نگو بار گران بوديم و رفتيم
نگو نا مهربان بوديم و رفتيم
بگو با ديگران بوديم و رفتيم
اقايان و خانمها خداحافظي من را بپذيريد جا را براي جوانان باز مي كنم هر خوبي و بدي از ما ديدين حلالمون كنيد
ما كه رفتيم نگران كون لغ ديگران
buy
تك تك شما را مي بوسم قربان شما شاهين و م. طهماسبي

sise
21-01-2008, 13:35
متاع صدق و صفا را، به هیچ نستانند
از آن د کان که به بازار عاشقان دارم

شکوه صبح سعادت قرین یک نفس است
من این پیام، به دل های کامران دارم

جزآنکه تازه کند درد و داغ دیرین را
دگر چه حاصلی از گردش زمان دارم

خدا بیامرزتتان

Asalbanoo
21-01-2008, 14:04
مهر تو در قلبم نشست
اندوه شب ها را شکست
شادی وجودم را گرفت
ساقی به مهمانی نشست

sedeh
21-01-2008, 15:53
تا کی غم ان خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم بر ارم یا نه

**حکیم عمر خیام**
درود بر بچه های اهلِ دلِ اصفهان

sise
21-01-2008, 15:56
هرکه پیراهن به بد نامی درید، آسوده شد
بر زلیخا طعن ارباب ملامت عار نیست

بر رگ جان ها نپیچد، تا پریشان نیست زلف
نبض دل ها را نگیرد، چشم، تا بیمار نیست

طوطی، از آیینه می گویند، می آید به حرف
چون مرا در پیش رویش زهره ی گفتار نیست؟

پیش ما "صائب" که رطل خسروانی می زنیم
گنج باد آور به غیر از باده ی خمار نیست

sedeh
21-01-2008, 15:56
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که امد ز بهشت

**حکیم عمر خیام**

sise
21-01-2008, 16:00
هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کار من سودا زده دیوانه گری بود

پرواز به مرغان چمن خوش، که در این دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود

گر این همه وارسته و آزاد نبودم
جون سرو، چرا بهره ی من بی ثمری بود

روزی که ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبر ها همه از بی خبری بود

حیف نیست دوستان اهل دل شعر تکراری بزارن؟!

diana_1989
21-01-2008, 16:12
دلم دیوانه شد از درد دوری
ولی دیوانگی را دوست دارد

sise
21-01-2008, 17:55
دروغی نبافتم
دلداری اش ندادم
عاشقانه ترین نوازش های دل و دستم را
به او بخشیدم

در آغوشم
زار می زد
روسپی

محبوبش او را
سرد بوسیده بود

sedeh
21-01-2008, 20:32
در هر دشتی که لاله زاری بودست
از سرخی خون شهریاری بودست

هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بودست

**حکیم عمر خیام**
استاد این اشکال بر من مگیرید ایرادی فنی پیش امد نمود که اصلاح گردید

حدالمقدور نام شاعر عنوان گردد.

eshghe eskate
21-01-2008, 21:08
دل هر چه می کند همه آن برای تو
قلب مرا که برده ای و رفته ام ز دست
قلب تمام عشق پرستان فدای تو

__________________

mohammad99
21-01-2008, 21:53
در هر دشتی که لاله زاری بودست
از سرخی خون شهریاری بودست

هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رخ نگاری بودست

**حکیم عمر خیام**
استاد این اشکال بر من مگیرید ایرادی فنی پیش امد نمود که اصلاح گردید

حدالمقدور نام شاعر عنوان گردد.



تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی


salam

Doyenfery
21-01-2008, 23:27
یه حرف ،
یک پیام
شب های دشت از همه پیوند ها رهاست
شبهای دشت خلوت خاموش بادهاست .

Rezacell
22-01-2008, 00:06
لطفا کلیک کن
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

magmagf
22-01-2008, 06:27
یه حرف ،
یک پیام
شب های دشت از همه پیوند ها رهاست
شبهای دشت خلوت خاموش بادهاست .

بنويس شاعر ، زن و بعدش را قفس بگذار
آنگاه :‌ «مرد و لب » و اسمش را هوس بگذار

تصويري از چشمان يك زن خلق كن اين بار
اما نگاهش را هميشه ملتمس بگذار …

بنويس :‌اسم كوچكش ليلا ولي جاي
اسم شناسنامه اي اش : هيچ كس بگذار

بنويس اصلا مرد ،‌عاشق،بوسه،لب… آنگاه
وقتي گرفتي بوسه ات پاي پس بگذار!

ها !‌زن گناه سرخ هستي بود ،‌پس شاعر
اين “سيب” را همواره دور از دسترس بگذار !

دل تنگم
22-01-2008, 07:47
رخ حسن مجویید که آن آینه بشکست
گل عشق مبویید که آن بوی وفا رفت
نوای نی او بود که صوت غزلم داد
غزل باز مخوانید که نی سوخت، نوا رفت
ازین چشمه منوشید که پر خون جگر گشت
بدین تشنه بگویید که آن آب بقا رفت
سر راه نشستیم و نشستیم و شب افتاد
بپرسید، بپرسید که آن ماه کجا رفت
زهی سایه ی اقبال کزو بر سر ما بود
سر و سایه مخواهید که آن فرّ هما رفت

sedeh
22-01-2008, 12:38
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد

گر چشمه ی زمزمی و گر اب حیات
اخر به دل خاک فرو خواهی شد

**حکیم عمر خیام**

saye
22-01-2008, 12:46
دشنه که پوستین پاره کرد و به رگ رسید
بیدار شد آن خفته در خود اسیر
لین چه بیداریست و از چه روی
بر فریاد خود ای فر رفته در چاه میزنی فریاد..؟
یاران زرد روی سپید پوش دیروز
یا این سیه روی مردمکان دیروز و
سپید پوش امروز.....!
کنون تو بگوی این چه برابریست؟
نیست آیا اشتباهی محض و نا ممکن....؟
سبزم ای دوست این گونه می گفتی...!
..............................
پس دست تو کو ای عدالت گوی دیروز و.....غارتگر امروز

...

magmagf
22-01-2008, 17:20
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست بداری
حتا اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند....
پس
من با همه ی وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد....

گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!

eshghe eskate
22-01-2008, 19:19
من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم چه قدر تو ماهی
تو میگی اول راهی
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمیشه
من می گم خیلی غریبم
تو میگی نده فریبم
من میگم خوابت رو دیدم
تو میگی دیگه بریدم
من می گم هدف وصاله
تو ولی میگی محاله
من میگم یه عمره سوختم
تو میگی قلبم رو دوختم
من میگم چشمات و وا کن
تو میگی من و رها کن
من میگم خیلی دیوونم
تو میگی آره می دونم
من میگم دلم شکسته ست
تو میگی خوب میشه خسته ست
من میگم بشین کنارم
تو میگی دوستت ندارم
من میگم بهم نظر کن
تو ولی میگی سفر کن
من میگم واسم دعا کن
تو میگی نذر رضا کن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم واست می میرم
تو میگی نمی پذیرم
من میگم شدم فراموش؟
تو میگی نه ، رفتم از هوش
من میگم که رفتم از یاد ؟
تو میگی نه مرده فرهاد
من میگم باز شدی حیروون ؟
تو میگی بیچاره مجنون
من میگم ازم بریدی ؟
تو می پرسی نا امیدی ؟
من میگم واسم عزیزی
تو میگی زبون میریزی؟
من میگم تو خیلی نازی
تو میگی غرق نیازی
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
من میگم کردم تعجب
تو میگی دیگه بگو خب

دل تنگم
23-01-2008, 01:28
بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم و ز دام و دانه جستم
کو بال تا که خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم تنها درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت

magmagf
23-01-2008, 06:34
تو را که صورت جسم تو را هيولايی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی

کدام پايه تعظيم نصب شايد کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی

درون خلوت کروبيان عالم قدس
صرير کلک تو باشد سماع روحانی

تو را رسد شکر آويز خواجگی گه جود
که آستين به کريمان عالم افشانی

صواعق سخطت را چگونه شرح دهم
نعوذ بالله از آن فتنه‌های طوفانی

سوابق کرمت را بيان چگونه کنم
تبارک‌الله از آن کارساز ربانی

کنون که شاهد گل را به جلوه‌گاه چمن
به جز نسيم صبا نيست همدم جانی

Iron
23-01-2008, 08:27
ياری اندر کس نمی‌بينيم ياران را چه شد..........دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پی کجاست..........خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی‌گويد که ياری داشت حق دوستی..........حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلی از کان مروت برنيامد سال‌هاست..........تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار..........مهربانی کی سر آمد شهرياران را چه شد
گوی توفيق و کرامت در ميان افکنده‌اند..........کس به ميدان در نمی‌آيد سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست..........عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت..........کس ندارد ذوق مستی ميگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش..........از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

soheilsmart
23-01-2008, 08:45
در دیده ی دیده ،دیده ای می باید
وز خویش طمع بریده ای می باید
تو دیده نداری که ببینی او را
ور نه هم اوست، دیده ای می باید

sonata20
23-01-2008, 10:52
در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری
شاید که دستی سرخ
کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد
در همین نزدیکی
زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام
چنگ در گریبان هم می زنند
دستی سبز از طراوت گونه ها ی فقر
تیله های بلورین دلی شکسته را
سوال می کند!
شاید که این هجوم کهنه می خواهد
از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده
سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد
بر خود می لرزند را
بستاند
شاید که آن پر نور ترین ستاره
و تمامی ستارگان دیگر
که در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زند
توهمات نورانی ای هستند
که در درون با سیاهی آمیخته اند
شاید که اوج لذت این ستاره ها
به تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد
کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردند
کاش قاصدک ها هم می توانستند معجزه کنند
آن وقت شاید آن پرنورترین ستاره
می توانست
عدالت را استنشاق کند
وشاید که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفت
و دیگر ثانیه ها دست در گریبان هم نمی کردند

دل تنگم
23-01-2008, 14:48
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشه ی کنارش نیست
کسی بسان صدف واکند دهان نیاز
که نازنین گوهری چون تو در کنارش نیست
خیال دوست گل افشان اشک من دیده ست
هزار شکر که این دیده شرمسارش نیست
نه من ز حلقه ی دیوانگان عشقم و بس
کدام سلسله دیدی که بی قرارش نیست
سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست
ز تشنه کامی خود، آب می خورد دل من
کویر سوخته جان منت بهارش نیست
عروس طبع من ای سایه هر چه دل ببرد
هنوز دلیری شعر شهریارش نیست

sedeh
23-01-2008, 14:53
ترکیب طبایع چون به کام تو دمی ست
رو شاد بزی گرچه بر تو ستمی ست

با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی
و نسیمی و غباری و دمی ست

**حکیم عمر خیام**

saye
23-01-2008, 14:54
از ناله ی درختان
از وسوسه ی توفان گون باد
و از غشغشه ی مسلسل
جستم نامت را؛

تنها دیوانه ای را یافتم
که دشنه در دل داشت
و دل در دیس،
در باران اشک می خندید
و با آهنگین ترین تجلی سکوت می رقصید،

در حالیکه زیر لب فریاد می زد:

((او تنها به بامداد رسید.))
...

eshghe eskate
23-01-2008, 17:40
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود

diana_1989
23-01-2008, 17:51
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
چو در اینه نگه کردم دیدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
حالیا... این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا که عیا نت سازم
چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز

eshghe eskate
23-01-2008, 17:56
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

magmagf
23-01-2008, 19:30
ای فاصله دو مرز روح و تن
ای لحظه جاودانگی ، اسمت
ای قبله شب نشستگان ، چشمت
شب می شکند
سجاده زلف را چو افشاندی
تردید تعمدیست بر هر پای
من می شکفم چو می وزی بر من
ای فاصله دو مرز روح و تن
جادویی شعر من بمان با من
بنشین به کنارم ار غمی داری
بشکن ، بشکن پیاله را ، باری
.....هنگام گذشته است آه
آری

diana_1989
23-01-2008, 20:08
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم ...

saye
23-01-2008, 21:27
شب، شبی بود غم‌انگیز که آزارم داد
خلوتی بود غم‌آمیز که آزارم داد

کاسه‌ای دست تو و باقی این ظرف تهی
دلم از صبر تو لبریز که آزارم داد

فصلها یک غم مبهم شد ومن؛
خسته از حسرت پاییز که آزارم داد

« آخرین عابر این کوچه منم »
سایه‌ی پشت سرم نیز که آزارم داد

دردهای دلِ تنهای من از شعر بپرس
ـ از غزل حس گلاویز که آزارم داد ـ

ماه هم دید که خاتون غزلهای شبم
نیمه شب بر در دهلیز که آزارم داد

لحظه‌ی شرجی دیدار تو آمیخته بود ؛
با سکوت شب شالیز که آزارم داد

« بعد از آن آه خودت می دانی »
این همه غصه‌ی یکریز که آزارم داد
?
خاطراتم به فراموشی مطلق پیوست
غیر یک حرف و یک چیز که آزارم داد ؛

چایی سرد شده یک غم مبهم و دگر
ـ آه از آن حرف سرِمیز که آزارم داد !

...

zauos
24-01-2008, 00:57
سلام به همگی
خسته نباشین
اجازه هست من هم شعر های خودم و شعرایی که دوست داشتم و جمع کردم رو اینجا بنویسم؟

zauos
24-01-2008, 01:14
در اينجا كويرست وتنهاييم _به همراهت از آنكه مي پاييم
سرابست و لب هايم از تشنگي _نمي خندد از آب رويايي ام
گريزانم از ديو شبهاي خاك _كه قه قه كنان گويد اينجاييم
تو را خواستم تا بميرانيم _ولي هر دم از خاك مي زايي ام
دل از عشق معشوق ماتم گرفت _نميخوابد امشب ز لالايي ام
بيا با خود اين خسته راهم ببر _كه هر جا تو هستي من آنجايي ام

دل تنگم
24-01-2008, 06:57
من نه خود می روم، او مرا می کشد
کاو سرگشته را کهربا می کشد
چون گریبان ز چنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد
دست و پا می زنم می رباید سرم
سر رها می کنم دست و پا می کشد
گفتم این عشق اگر واگذارد مرا
گفت اگر واگذارم وفا می کشد
گفتم این گوش تو خفته زیر زبان
حرف ناگفته را از خفا می کشد
گفت از آن پیش تر این مشام نهان
بوی اندیشه را در هوا می کشد
لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا می کشد
سایه ی او شدم چون گریزم ازو؟
در پی اش می روم تا کجا می کشد

god_girl
24-01-2008, 07:22
در دور دست آمدن روز
شعر بلند و روشن بیداری
تضمینی از ترانه ی شیرین جویبار
ترجیع یک درخت صنوبر
با واژه های سیره و سارش
همواره در ترنم
با صخره های قافیه ای استوار
آفاق می سراید
شعری برای تو
شعری برای من
و یک هجای روشن خونرنگ
گاه گاه
در شعر او
به شادی
تکرار می شود
اینک تمام شعر
در ذهن آب و آبی مشرق
صبح آمده ست و
هستی بیدار می شود

دل تنگم
24-01-2008, 07:38
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است، ازین دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند

saye
24-01-2008, 11:24
دلم درد می‌کند
قدر تمام پنجره ها
و تو
سهم خودت را برداشته ای
آنقدر که سه‌شنبه هم محتاج است ...
هنوز گاوهای آبادی بالا
روزی نُه من شیر می‌دهند
مبادا کودکمان گرسنه بماند !
گریه نکن
دشت سرسبز است و نفت هنوز سیاه
خدا را شکر!
حالا میشود آسوده نیچه را پذیرفت.
سری که درد نمیکند چرا دستمال ببندیم ؟
...
«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده»
دختر شاه پریون کنیز مرد‌م شده
«کی میچینه آلوچه؟»
آلوچه ها چه ترشه !
«برای کی؟»
کارتو بکن! به تو چه ...
...

eshghe eskate
24-01-2008, 14:29
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

Mahdi_Shadi
24-01-2008, 14:43
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست

diana_1989
24-01-2008, 14:55
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم

god_girl
24-01-2008, 15:19
می نویسم.
مشق می نوازم.
سرود می سُرایم.
کلمه می بُرّم
و می دوزم به اصوات
تا پیراهنی شود
بر پیکرِعریانِ تنهاییِ من.
تا مرهمی شود
بر درد ِ بی درمانِ رسواییِ من.
... من؟
... من کیستم؟
هِه !
من همان مجنونم
من همان دیوانه
در به در، درپیِ تو
در پسِ این ویرانه.
... تو؟
... تو کیستی؟
افسوس ...
نمی دانم!
نمی دانم!

دل تنگم
25-01-2008, 00:41
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه است این؟ دل اشارت می کرد
که نه اندازه ی توست این، بگذر، هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است، عجب، یا بشر است؟
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن، نه که این وصف خداست؟
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

magmagf
25-01-2008, 08:21
گل سرخ عزيزم ! مثل تو من نيز مي دانم
كه از باغ نخستين از وطن سخت است دل كندن

ولي كندم دل و چون تو ز مهر خاكش آكندم
چه مهري! ز آسمانش كندن و در خاكش افكندن

دل آكندم ز مهر خاك و افسون هاي رنگينش
فريب شعر و موسيقي و افيون و شراب و زن

magmagf
25-01-2008, 08:24
گل سرخ عزيزم ! مثل تو من نيز مي دانم
كه از باغ نخستين از وطن سخت است دل كندن

ولي كندم دل و چون تو ز مهر خاكش آكندم
چه مهري! ز آسمانش كندن و در خاكش افكندن

دل آكندم ز مهر خاك و افسون هاي رنگينش
فريب شعر و موسيقي و افيون و شراب و زن

diana_1989
25-01-2008, 12:22
نمیدانم که میدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است
چه زجری میکشد آن کس که انسان است
و از احساس سرشار است

saye
25-01-2008, 12:40
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خک سپرد باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
...

diana_1989
25-01-2008, 17:50
من آمدنت را ديدنت را
در شبهای تنهایی خود انتظار کشم
گل عشق را در خود بشکنم...
وتنها
باران اشک چمشان تو ای ساراي مهربونم
آن را به ثمر خواهد رساند
وتنها
قطرهای از چشمان تو
ای يار مهربونم
فاصله ها را از بين خواهد برد

magmagf
25-01-2008, 17:53
دوباره ترانه ، دوباره صدا
باز هم قصه ي شاهزاده و گدا
باز هم جوهر و كاغذ
عبور از حلقه آتش
سرود عشق و آزادي
دوباره قصه ي آرش

zauos
25-01-2008, 21:36
رفتي و دل تا سحر خواهان توست _رفتي و يك آسمان گريان توست
رفتي و يك خاطره مانده هنوز _خاطرم در حسرت ايمان توست
رفتي و آيينه ها يارم شدند _در نگاهت آينه سوزان توست
رفتي و دل چون پرستويي بي نگار _يادگارت نور آن چشمان توست
رفتي و من مرده ام اي نازنين _چشمهايم تا ابد گريان توست

raptor22
25-01-2008, 21:44
تا بوده همين بوده -- در اين عالم تنهايي
بهره تو اي آدم نيست -- هيچگونه اميدي و رهايي


همين الان سرودم.

magmagf
25-01-2008, 22:00
براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ
صداي خنده ي مرد و زني که ها...ها...واکس ـ

چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد
(چه داستان عجيبي) بله، در اين جا واکس ـ

پريد توي خيابان، پسر به دنبالش
صداي شيهه ي ماشين رسيد امّا واکس ـ

يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس

saye
25-01-2008, 22:06
نه سفید نه سیاه
برای چهارفصل است
یک لیوان از باران دارم
ناتمام است
شکسته است
یک جفت جوراب آبی دارم
دریا را دوست دارم
کار نمی کند
سه دقیقه مانده به چهار را
نشان می دهد
اگر اینه را بشکند
اگر گل نیلوفر دهد
اگر میوه دهد
اگر حرمت مادرم را
با چادر سیاه بداند
اگر شمعدانی در اینه
کوچک تر شود
من کوچک می شدم

...

دل تنگم
26-01-2008, 02:58
مرا نديده بگيريد و بگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نااميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من
شما هر آينه، آيينه ايد و من همه آه
عجيب نيست كز اين سان مكدريد از من
نه در تبري من نيز بيم رسوايي است
به لب مباد كه نامي بياوريد از من
اگر فرو بنشيند ز خون من عطشي
چه جاي واهمه تيغ از شما و ريد از من
چه پيك لايق پيغمبري به سوي شماست؟
شما كه قاصد صد شانه بر سريد از من
برايتان چه بگويم زياده بانوي من
شما كه با غم من آشناتريد از من

magmagf
26-01-2008, 06:22
با چه کس خلوت کنم تا گم شود دلتنگی ام
یا قراری گل کند یا گم شود دلتنگی ام

نی به جنگل نی به صحرا، نی به تنهایی نه جمع
نی به خاموشی و غوغا گم شود دلتنگی ام

از خودم سر میکنم؛ چون موج ها در ساحلی
میروم تا پیش دریا گم شود دلتنتگی ام

یار این جا بی وفا پروردگار آن جا که هست
نی ز پایین نی ز بالا گم شود دلتنگی ام

Mahdi_Shadi
26-01-2008, 14:36
من خزيدم در دل بستر
خسته از تشويش و خاموشي
گفتم اي خواب،اي سر انگشتت كليد باغ‌هاي سبز
چشمه‌هايت بركه‌ي تاريك ماهي‌هاي آرامش
كوله بارت را به روي كودك گريان من بگشا
و ببر مرا به سرزمين صورتي رنگ پري‌هاي فراموشي

sonata20
26-01-2008, 14:53
یه نفر خوابش میاد وواسه خواب جانداره
برای فردانداره یه نفر یه لقمه نون
یه نفرمیشینه واسکناساشو می شمره
که تاداره یانداره می خواد امتحان کنه
یه نفرازبس بزرگه خونشون گم میشه توش
اتاقشون واسه همه جانداره اون یکی
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه پولشوامانداره
یکی دفترش پراز نقاشی وخط خطیه
اون یکی مداد برای اب وبابا نداره
یکی ویلای کناردریاشون قصرولی
اون یکی حتی تو فکرش اب دریانداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه گرونه اینجانداره
یه نفرتولدش مهمونیه همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن روروزانداره
یکی هرهفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره میمیره خرج مداوانداره
یکی انشاشو میده توخونه صحیح کنه
یکی ازبرشده دردو دیگه انشانداره
یه نفرامضاش می ارزه به هزارعالمی
یه نفر بعد هزار عمروزحمت هنوزامضانداره
توکلاس صحبت چیزی میشه که همه دارند
یکی می پرسه اخه چرامال مانداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی اونقددیه که میل تماشا نداره
یکی ازواحدای بالای برجشون میگه
یکی اماخونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس انشامیره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تادوروزبه شهرشون بره
یکی طاقت واسه صدور ویزانداره
یکی ازبس شومینه گرمه میفته ازنفس
یکی هم برای گرمی دستاش نانداره
دخترک میگه خداچراما....مامانش میگه
اون خونه لیلا نداره عوضش دخترکم
یه نفرتمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی باروزای مبادا نداره
یکی ازمایش نوشتن واسش امانمی ره
میگه نزدیکای ماازمایشگاه نداره
بچه ای که توچراغ قرمزا میفروشه گل و
شوروشوق ورویانداره مگه درس ومشق و
یه نفرتمام روزاوشباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاداون حقیقت کلاس اول افتادم
داراخیلی چیز اداره ولی سارانداره
راستی اسمو واسه لمس بهتره قصه میگم
ملیکاچه چیزایی داره که رعنانداره
بعضی قلبا واسه خودش دنیایی داره
یه چیزایی داره توش که تو دنیانداره

magmagf
26-01-2008, 15:36
هر كس به طريقي دل ما مي شكند
بيگانه جدا ، دوست جدا مي شكند

sise
26-01-2008, 16:03
دنیا شبیه توست مثل دلبری هات
چیزی شبیه رنگ رنگ روسری هات

مثل شکوه بادبادک بازی باد
وقتی که می رقصاندش بازیگری هات

چیزی شبیه دل به لبخند تو دادن
مثل گل تردید در نا باوری هات

افسوس اما شهر ارزان می فروشد
در پارکهای شوخ، شرم دختری هات

Mahdi_Shadi
26-01-2008, 18:51
تمامي عشقم را در جامي به فراخي زمين
تمامي عشقم را
با خار ها و ستاره‌ها
نثار تو كردم
امّا تو با پاهايي كوچك،پاشنه‌هايي چركين
بر آتش آن گام نهادي
و آن را خاموش كردي

Mostafa_Amol
26-01-2008, 20:14
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد.............به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که می زد رقم خیر و قبول........بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذین جامه به خوناب بشوییم که فلک........رهنمونیم به پای علم داد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد ...........ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
سایه تا باز گرفتی ز چمن مرغ سحر...........آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار...............زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد........هر که اقرار بدین حسن خدا داد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق..............که بدین راه بشد یار و زما یاد نکرد
غزلیات عراقیست سرود حافظ.................که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

حافظ

Asalbanoo
26-01-2008, 20:47
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می​دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

eMerald1
26-01-2008, 20:50
الا یا ایها الساقی
ادر کاسا ونا ولها
که عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها

دل تنگم
27-01-2008, 03:09
از ترس بودم
از شرم بودم
از سايه ي كنار تو بودم
دست من از سكوت پهلوهايت بود
و آن مايع تپنده ي محبوس
از پله هاي مردانه بالا مي رفت
وقتي كه در فضاي عظيم ترس
در لثه ي كبود تو دندان هاي ديوانه ام را
كشف كردم
چون برج كاه سوختم
و لثه ي تو احتضاري حيواني داشت
ماه برهنه حاشيه ي شن گريست
و مايع حيات، مرا برد
از ترس بودم
از شرم بودم
از فرصت تمام شدن
از حيف، از نفس بودم
وقتي كه پر
در ناف نور گذر مي كرد
گفتي تمام منظره هايت را
پرت كن
اما من
باغي در آستان زمستان بودم

magmagf
27-01-2008, 06:30
ماه سپيد
مثل رانهاي سفيد زن گروهبان
ميان پنج بچه اش
در گستره ستار ه ها ايستاده
پاسخي نيست.
سايه هاي پريده رنگ
امتدادشان تا علف هاي يخ زده.

mohammad99
27-01-2008, 12:43
سلام دوستان


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
اجرای ماهور استاد شجریان :x

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

magmagf
27-01-2008, 13:46
مپرس از اتفاق یاُس فرداها
مگو با ما چه خواهد کرد این تقدیر
سلامم را تو پاسخ گوی ای دنیای پکی ها
غبارم من ، تو باران باش
جدایم کن ز این و آن
رها از منت بی مهر خکی ها
سلام من صدای وسعت تنهایی ام
از انتهای غربتم در شب
سلام من همان امید تا صبح است
سلامم را تو پاسخ گوی
گر دست تمنای مرا خواهی که نگذاری
اگر خواهی که ننشینم تک و تنها
در این اندوه و حسرت های تکراری
سلامم را تو پاسخ گوی ...

sise
27-01-2008, 14:07
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قـلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستـاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ر سرنوشت
خطی به روی بخت نــگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایــــــی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه هــای عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنــــم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیــــــگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

magmagf
27-01-2008, 16:21
تنها
نگاهم، که انتظار ورودت را دارد
از جداره های در عبور میکند
برای هم نگاه شدن با تو باید بایستم
روییدن جوانهء حسی
که خورشیدش تو باشی
آسان نیست

saye
27-01-2008, 17:10
از دور حرکت می کنیم
تا به نزدیک تو برسیم
تو اگر مانده باشی
تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگویم
آواز را شنیدم
تمام راه
از تو می خواستم
مرا باور کنی
که ساده هستم
تو رفته بودی
کنون گفتم
که تو هستی
تو اگر نبودی
نمی دانستم
که می توانم
باران را در غیبت تو
دوست بدارم
...

magmagf
27-01-2008, 22:24
مگير چشم عنايت ز حال حافظ باز
وگرنه حال بگويم به آصف ثانی

وزير شاه‌نشان خواجه زمين و زمان
که خرم است بدو حال انسی و جانی

قوام دولت دنيی محمد بن علی
که می‌درخشدش از چهره فر يزدانی

زهی حميده خصالی که گاه فکر صواب
تو را رسد که کنی دعوی جهانبانی

طراز دولت باقی تو را همی‌زيبد
که همتت نبرد نام عالم فانی

AaVaA
27-01-2008, 22:43
یه روز از همین روزا روی شب پا میذارم
توی قاب لحظه ها عکس فردا میذارم

magmagf
28-01-2008, 00:17
مکن که می نخوری بر جمال گل يک ماه
که باز ماه دگر می‌خوری پشيمانی

به شکر تهمت تکفير کز ميان برخاست
بکوش کز گل و مل داد عيش بستانی

جفا نه شيوه دين‌پروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع يزدانی

ببخشید بازم "ی" شد

دل تنگم
28-01-2008, 01:18
یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار
باهمرهان وفا کن و پیمان نگاه دار
در راه عشق گر برود جان ما چه بک
ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید
این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
ای دل اگر چه بی سر و سامان تر از تو نیست
چون سایه سر رها کن و سامان نگاه دار

diana_1989
28-01-2008, 02:20
شيداي زمانم
رسواي جهانم
بي دلبر و بي دل
بي نام و نشانم
دامن مكش از من
بنشين كه نه شايد
آن دل كه سپردم
ديگر بستانم
آه ... آه
افسونگري اي افسانه من
افسانه دل ديوانه من
شوري و نويدي
در تيرگي شبهاي سيه
اي روشني كاشانه من
چون نور اميدي
در تيرگي شبهاي سيه
اي روشني كاشانه من

magmagf
28-01-2008, 06:29
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، به دوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، به سر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟

ghazal_ak
28-01-2008, 15:00
من و تو مسافر شب،رو به سوی شهر خورشید
خسته از این رهسپاری زیر سایه های تردید

zauos
28-01-2008, 15:57
رسم زندگي اين است روزي کسي را دوست داري و روز بعد



تنهايي به همين سادگي او رفته است و همه چيز تمام شده



مثل يک مهماني که به آخر مي رسد و تو به حال خود رها مي



شوي چرا غمگيني ؟ اين رسم زندگيست پس تنها آواز بخوان







اگر شبي فانوس نفسهاي من خاموش شد ، اگر به حجله آشنايي



، برخوردي وعده اي به تو گفتند ، كبوترت در حسرت پركشيدن



پر پر زد ! تو حرفشان راباورنكن ! تمام اين سالها كنارمن



بودي ! كنار دلتنگي دفاترم ! درگلدان چيني







دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست گاه سکوت است و گاه



نگــــــاه ... غـــــريبه ! اين درد مشترک من و توست که



گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکد يگــرنگــــاه کنيم







آنجه را که دوست داري بدست آور وگرنه مجبور ميشوي آنجه



را که دوست نداري تحمل کني . هميشه باور داشته باش که



خدا تو را فراموش نمي کند حتي اگر تو او را فراموش کرده



باشي







): نگاهت را به کسي دوز که قلبش براي تو بتپه چشمانت را



با نگاه کسي اشنا کن که زندگي را درک کرده باشه سرت را



روي شانه هاي کسي بگذار که از صداي تپشهاي قلبت تو را



بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبي پيوند بزن که بي رياترين



باشه لبخندت را نثار کسي کن که دل به زمين نداده باشه



رويايت رو با چهره ي کسي تصوير کن که زيبايي را احساس



کرده باشه چشم به راه کسي باش که تو را انتظار کشيده



باشه اما عاشق کسي باش که تک تک سلولهاي بدنش تقدس عشق



را درک کند







ميشه مثل يه قطره اشك بعضيا رو از چشمت بندازي .... ولي



هيچ وقت نمي توني جلوي اشكي رو بگيري كه با رفتن بازيا



از چشمت جاري ميشه







بعضي ها وقتي كاري داشته باشند دوستت هستند بعضي ها وقتي



گير مي كنند دوستت هستند بعضي ها نيستند و وقتي هم هستند



بهتر است نباشند بعضي ها نيستند و اداي بودن در مي آورند



بعضي ها در عين بودن هرگز نيستند بعضي هاي ديگر هم به



طور كلي هستند ولي آدم نيستند آنهاي ديگري هم كه آدم



هستند نيستند







خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس



كه از سرما لرزيدم... بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي



را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد... خسته شدم



بس كه تنها دويدم... اشك گونه هايم را پاك كن و بر



پيشانيم بوسه بزن... مي خواهم با تو گريه كنم ... خسته



شدم بس كه... تنها گريه كردم... مي خواهم دستهايم را به



گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم...خسته شدم بس كه



تنها ايستادم







عشق با حسرت ديدار تو بودن زيباست







يك نفر ..... يك جايي..... تمام روياهاش لبخند توست و



زماني كه به تو فكر مي‌كنه احساس مي‌كنه كه زندگي واقعا



با ارزشه پس هرگاه احساس تنهايي كردي اين حقيقت رو به



خاطر داشته باش يك نفر ..... يك جايي..... در حال فكر



كردن به توست







خدا به تو دو تا پا داد تا با آنها راه بروي. دو تا دست



داد تا نگه داري. دو گوش براي شنيدن و دو چشم براي ديدن



داد ولي چرا فقط يک قلب به تو داد؟ چون قلب دوم تو رو به



کس ديگري داد تا تو آن را پيدا کني

mohammad99
28-01-2008, 16:10
من و تو مسافر شب،رو به سوی شهر خورشید
خسته از این رهسپاری زیر سایه های تردید


ادمک اخر دنیاست بخند
ادمک مرگ همین جاست بخند

ان خدایی که بزرگش خواند
به خدا مثل تو تنهاست بخند


دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند




برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


دلم برا هموتون تنگ شده:40::40::40::40::40:

diana_1989
28-01-2008, 19:03
درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهر جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خاک سپرد باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم

magmagf
28-01-2008, 19:53
آن شب ستاره جامه ای نیلی به بر داشت
خورشید بر دامان او رنگ قمر داشت

مردی خدایی خسته و سر در گریبان
آن شب خروش خفته اش حرفی دگر داشت

مردی که از نامش فرو می ریخت بت ها
پیچیده در خود سینه ای خونین جگر داشت

diana_1989
28-01-2008, 21:59
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود

تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

جمع کن رشته ایمان دلم پـاره شدست

من که تسبیـح نبودم ، تو چرا چرخاندی؟

eshghe eskate
28-01-2008, 22:20
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را برو از خانه گردون به در و نان مطلب کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

diana_1989
28-01-2008, 22:23
در مرز نگاه من
از هرسو
دیوارها
بلند،
دیوارها
بلند،
چون نومیدی
بلندند.
ایا درون هر دیوار
سعادتی هست
وسعادتمندی
و حسادتی؟-
که چشم اندازها
از این گونه مشبکند
و دیوارها ونگاه
در دور دست های نومیدی
دیدار می کنند،
و آسمان
زندانی است
از بلور؟

eshghe eskate
28-01-2008, 22:27
راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را عنقا شکار کس نشود دام بازچین کان جا همیشه باد به دست است دام را در بزم دور یک دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آدم بهشت روضه دارالسلام را ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به ترحم غلام را حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

magmagf
29-01-2008, 06:16
اي ساقي پيمانه ي معشوق کجائي
بر ناي نماند ه ست ز هجران تو آهي

بنشست به دل ها ز غمت ناوک اندوه
زآن روز که از بزم حريفانه جدائي

با آ ن يد و بيضائي موسي که تو داري
بگشاي رهي بهر غريقان به عصائي

کس در نگشوده ست به دريوزگي من
جز درگه او ره ند هد کس به گدائي

درد غم هجران تو سوزد همه جان ها
جوئيم کجا،از که، علاجي و دوائي

ghazal_ak
29-01-2008, 18:18
یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها

سرشار می کنــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد

یک پنجره برای من کافیــســـت

diana_1989
29-01-2008, 18:48
تو را من چشم در راهم! شباهنگام...
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي,
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم.
تو را من چشم در راهم ...
شباهنگام ، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران, خفتگانند...
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام،
گرم يادآوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم...
تو را من چشم در راهم..

ghazal_ak
29-01-2008, 22:05
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون،نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

diana_1989
29-01-2008, 23:58
در عین مهر ، مظهر پیکاری
شمشیری و نهفته به دیبایی
از خصم کینه توز ، نیندیشی
و ز تیغ سینه سوز ،‌نپروایی

eshghe eskate
30-01-2008, 00:45
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع بر اهل وجد و حال در های و هو ببست حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

mohammad99
30-01-2008, 00:54
تمام عمر ما به همین سادگی گذشت
دیروز های کسی را دوست داشتیم
این روزها دلتنگیم...
این روزها تنهاییم
تنها

*-*

زهرا خانوم از ما اجازه گرفتی عکس بچه من رو پیچوندی :31:

eshghe eskate
30-01-2008, 01:18
تمام عمر ما به همین سادگی گذشت
دیروز های کسی را دوست داشتیم
این روزها دلتنگیم...
این روزها تنهاییم
تنها

*-*

زهرا خانوم از ما اجازه گرفتی عکس بچه من رو پیچوندی :31:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

دل تنگم
30-01-2008, 03:34
از خانه بيرون مي زنم اما كجا امشب
شايد تو مي خواهي مرا در كوچه ها امشب
پشت ستون سايه ها روي درخت شب
مي جويم اما نیستي در هيچ جا امشب
مي دانم اري نيستي، اما نمي دانم
بيهوده مي گردم بدنبالت چرا امشب ؟
هر شب تو را بي جستجو مي يافتم اما
نگذاشت بي خوابي بدست آرم تو را امشب
ها ... سايه اي ديدم شبيهت نيست اما حيف
ايكاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز
حتي ز برگي هم نمي آيد صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
بشكن قرق را ماه من بيرون بيا امشب
گشتم تمام كوچه ها را يك نفس هم نيست
شايد كه بخشيدند دنيا را به ما امشب
طاقت نمي آرم تو كه مي داني از ديشب
بايد چه رنجي برده باشم بي تو تا امشب
اي ماجراي شعر و شب هاي جنون من
آخر چگونه سركنم بي ماجرا امشب

magmagf
30-01-2008, 06:26
بعيد نيست اينجا هم به گويم
بادمجانِ بم باز با باز
و روي خطِ بنا گوش خطاب به خودم بخندم
مي خواهم نگاه كنم به دستهاي خدا
وقتي كه دست برده حركت را با بركت قافيه كند
و رَم كنم از شنيدن خسرواني كه در صلاح خويش مانده اند

diana_1989
30-01-2008, 14:49
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی

بر رهگذرت بسته‌ام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی

magmagf
30-01-2008, 16:37
يكي از بزرگان اهل تميز
حكايت كند ز ابن ابدالعزيز

ghazal_ak
30-01-2008, 16:49
زندگی اما پر از دلمردگی
ترس شیطان و گناه و وسوسه
نق زدن از روزگار پر ملال
لابه لای قفل و زنجیر سکوت
دست و پایی بی هدف در جازدن
حظ نبردن از نگاه یک غروب
...

eshghe eskate
30-01-2008, 17:02
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کس این ساز و این خزینه و این لشکر گران بودی درون گلشن و از پردلان تو در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس از دشت روم رفت به صحرای سیستان تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاد در قصرهای قیصر و در خانه‌های خان آن کیست کاو به ملک کند باتو همسری از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان سال دگر ز قیصرت از روم باج سر وز چینت آورند به درگه خراج جان

Snow_Girl
30-01-2008, 18:46
to ro khoda vaghty miam nago dige dire
nago ke delet jaye dige asire
nago nemishnavy dige zange sedamo
nago nemifahmy dige maneye harfamo

magmagf
31-01-2008, 06:37
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کس این ساز و این خزینه و این لشکر گران بودی درون گلشن و از پردلان تو در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس از دشت روم رفت به صحرای سیستان تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاد در قصرهای قیصر و در خانه‌های خان آن کیست کاو به ملک کند باتو همسری از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان سال دگر ز قیصرت از روم باج سر وز چینت آورند به درگه خراج جان


به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو
سپیده دم آید مگر تو را جویم بگو کجایِِی
نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم
ببین چه بی پروا ره تو می پویم بگو کجایی
کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم
به غیر نامت کی نام دگر ببرم
اگر تورا جویم حدیث دل گویم بگو کجایی
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی
فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی

god_girl
31-01-2008, 07:04
یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره
یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش
اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره
یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه
اون یکی مداد برای آب و بابا نداره
یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی
اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره
یه نفر تولدش مهمونیه ،‌همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره
یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره
یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن
یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره
یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی
یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره
تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن
یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی انقد دیده که میل تماشا نداره
یکی از واحدای بالای برجشون می گه
یکی اما خونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره
یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره
یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه
یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره
یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس
یکی هم برای گرمای دساش ها نداره
دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه
عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره
یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره
یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره
می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره
بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و
مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره
یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم
دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره
راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم
ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟
بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره
یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره
همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما
این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره
خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده
همه چی دست اونه ،‌ربطی به شعرا نداره
آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا
اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره
کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت
با نمی شه ، با نمی خوام ،‌با نشد ، با نداره

magmagf
31-01-2008, 10:56
هي گريه کرد چکه به چکه ستاره شد
سر خورد زير ابر و مرا سايبان کشيد
من آسمان خالي ام بي تو؛ بدون ماه
دستي مرا به سقف سياه جهان کشيد

eshghe eskate
31-01-2008, 14:48
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند

mohammad99
31-01-2008, 18:23
دلا تا کی اسیر یاد یاری؟
زهجر یار تا کی داغ داری؟

بگو تا کی زشوق روی لیلی.
تو مجنون پریشان روزگاری؟

magmagf
31-01-2008, 18:49
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود ؟
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود ؟

mohammad99
31-01-2008, 18:57
دوش از خانه ی خمّار به دوشم بردند

بین چه سان سخت، به یک جرعه، زهوشم بردند

کاش می برد به یک گردش مستانه مرا

چشم مست تو، در آن جای که دوشم بردند

دی پس از توبه، خرابت نشینان خراب

سوی میخانه، به فتوای سروشم بردند

خون خم داد مرا خرمن پندار به باد

تا به میخانه بر باده فروشم بردند

خضر دل شد چو مرا سوی دهان تو دلیل

پای کوبان به سر چشمه ی نوشم بردند

تا شدم سلسله ی زلف ترا بنده ی عشق

بر سر کوی طلب حلقه به دوشم بردند

سال ها راز دل خویش نگفتم به کسی

شکر کامروز بر راز نیوشم بردند

بر دهان، هشت مرا سخت لب لعل تو مُهر

آخر از تخت سوی تخته خموشم بردند

دوش از صومعه اخوان طریقت چو "حکیم"

سوی میخانه به صد جوش و خروشم بردند
*-*

سلام سلام

magmagf
31-01-2008, 23:13
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

mohammad99
01-02-2008, 01:35
دیگه بسه برام عشق
می خوام تنها بمونم
از این پس توی دنیا واسه دلم بخونم
واسه دلم بخونم

magmagf
01-02-2008, 01:41
مسافر ميرفت
و گرمي دستي
در آينه ي رويا ، همراهش بود
و باران سكوت ، بي وقفه ميباريد
بر كوچه ي تنهايي
... چراغ سبز شد !
چمداني طوسي
سيگار برگي كهنه
گذرنامه اي
مدهوش از مهر پاياني بر جلد
و عكسي پاره
دار و ندارِ مسافري بود ، خسته
كه با قدمهايي تكراري
با ذهني به عمق هوس آنيِ بودن
به ميعاد دوباره ميرفت
و ترانه اي به رنگ ماندن
بر لب داشت

mohammad99
01-02-2008, 01:44
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه ، وقتیم نبودم ، مال شما
اگه دوست داری با من ببین
یا بذار باهات ببینم
با من بگو ، یا بذار با تو بگم
سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ..

*-*

سلام سلام

magmagf
01-02-2008, 01:49
وقتي رفتم توي خواب کاشکي تو بودي کنارم
اما تو باز هم نبودي که ببيني زخم قلبم،تو نبودي
تو نبودي سر بزاري روي تابوت بگي از عشق دلامون
که بگي دوباره برگرد،اما اين صدا نيومد،تو نبودي


سلام سلام
خوبی ؟خوبی؟

mohammad99
01-02-2008, 01:52
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قـلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
--*

اگه ساعت 2 نصف شب ی ندی انقدر خوبم :31:

شما خوبی

magmagf
01-02-2008, 01:55
تو از ديده رفتي و ، از دل نرفتي
وفاي تو نارم ، خداوندگارا
چه غم گر غروري پلنگانه داري ؟
سرت از چنين باده خوش باد ، يارا

چو ديدي كه من خانه در ماه دارم
پلنگ غرورت خروشيد در تو
برافراشت قامت كه بر ماه تازد
درافتاد و خشم تو جوشيد در تو

من آن شب چرا دل به شيطان سردم ؟
چرا كار روشن ضميران نكردم ؟
چو ديدم كه بالاتر از خود نخواهي
چرا خانه ي ماه ، ويران نكردم ؟

:دی

mohammad99
01-02-2008, 01:58
منو دیدی روتو بر گردوندی
باز دل عاشقم رو سوزوندی
با چه شوقی اومدم به سوی تو
ولی چشمای منو گریوندی


شبتون خوش

خیلی خیلی خوشحال شدم㋡ ㋡ ㋡

magmagf
01-02-2008, 02:01
يک ريسمان کهنه به دور گلوي عشق
ما را به راه شيري اين کهکشان کشيد

ما را که دور محور خود چرخ مي خوريم
عمري غريب و ساکت و بي همزبان کشيد...

ماه قشنگ من تو چرا گريه مي کني
ما را خدا به آخر اين داستان کشيد


شب خوش

god_girl
01-02-2008, 10:08
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره اممی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر.ازم
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبا بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم

magmagf
01-02-2008, 10:36
ما نمی دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خاک سپرده باشند

باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد

mohammad99
01-02-2008, 14:49
درون کوهسار سینه خود،
هزاران کشته چون فرهاد دارم.

چرا ای نازنینم بی وفایی؟
دمادم با دل من در جفایی.

Snow_Girl
01-02-2008, 16:36
عشق رخ يار بر من زار مگير
صوفي چو تو رسم رهروان ميدا ني
بر خسته دلان رند خمار مگير
بر مردم رند نكته بسيار مگير

magmagf
01-02-2008, 16:53
درون کوهسار سینه خود،
هزاران کشته چون فرهاد دارم.

چرا ای نازنینم بی وفایی؟
دمادم با دل من در جفایی.


يک خانقاه دف به راهت نشانده ام
کجاست آن شب پاییزی
که درختان منصور را
به آمدن حلاج بشارت دهم!
ای ديرودور
ای شاعر!
تمام راه ها به " قونيه" ميرسند
اگر تو از قبيله صحرا نشين تبريزی.
انگشتر فيروزه ام را برايت می فرستم
-که از نسل مناره ها و گنبد کفر است
و
يک حافظ غزل بر آن حک شده
تبرک اهالی " شمشاد " است -
در جيب شولای مثنوی ات
به يادگار بماند.

Mahdi_Shadi
01-02-2008, 18:58
در تو من،افتان و خيزان مي‌روم
مي‌افتم و سر تا پا شعله بر مي‌خيزم
تو حق داري
مرا ناتوان ببيني
.
.
.

magmagf
02-02-2008, 07:49
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد



آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست
خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد



كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد

Mahdi_Shadi
02-02-2008, 18:27
در پشت شيشه‌هاي اتاق تو
آن شب نگاه سرد سياهي داشت
دالان ديدگاه تو در ظلمت
گويي به عمق روح تو راهي داشت

magmagf
02-02-2008, 22:39
چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی ؟
جـنایت از طـــرف مـاسـت یا تو بدخویی ؟

تو از نبات گرو برده ای به شیرینی
به اتفــــاق ولیکن نبات خود رویی

هــزار جان به ارادت تو را همی جویند
تو سنگدل به لطافت دلی نمی جویی

و لیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد
بیا و گـر هـــمه بد کرده ای که نیکویی...

Doyenfery
02-02-2008, 23:58
سلام

یک کارد از ستاره می افتد
اینسوی پنجره
هر 24 ساعت یکبار
یک تازیانه از تقویم بر می خاست

قلب درشت سنگ نمی زد .

magmagf
03-02-2008, 06:16
زمان قرعه ي نو مي زند به نام شما
خوشا كه جهان مي رود به كام شما

درين هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
كه بوي خود دل ماست در مشام شما

تنور سينه ي سوزان ما به ياد آريد
كز آتش دل ما پخته گشت خام شما

فروغ گوهري از گنج خانه ي دل ماست
چراغ صبح كه بر مي دمد ز بام شما

ز صدق آينه كردار صبح خيزان بود
كه نقش طلعت خورشيد يافت شام شما

زمان به دست شما مي دهد زمام مراد
از آن كه هست به دست خرد زمام شما

دل تنگم
03-02-2008, 16:10
از سطح سنگ
تو زمزمه ي باد نهان بودي
تو دانش ‌آفتاب گشت
كز سطح سنگ
ميراث ذره هايت را
با زمزمه ي نهان باد مي بردم
با زمزمه ي نهان باد
من سطح سنگ مي شدم
كه آرزوي شكاف برداشتن
از نيروي پنهاني يك گياه را مي مردم

magmagf
03-02-2008, 18:32
"من اعوذ..." برب نگاهت
من فدای دوچشم سیاهت
من تمام دلم را به پایت
من که مردم عزیزم برایت

Snow_Girl
03-02-2008, 20:47
روي شيشه بخار كرده نوشتم دوست دارم شيشه از شدت دلتنگي به گريه افتاد

xfaild
03-02-2008, 23:06
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو می گیره

دل تنگم
04-02-2008, 00:33
هیچ کس به فکر تنهایی مرداب نبود
و هیچ کس نفهمید پس از کوچ پرندگان،
بر درخت پیر چه گذشت...
هیچ کس از آفتابگردان نپرسید
خورشید در کدام سو می تابد.
و هیچ کس ندانست که غربت به چه رنگ است
و افسوس،
با چه صدایی آه می کشد...
و هیچ کس از تو نپرسید کجا رفتی
و من پس از تو،
شب تا سحر با آسمان چه گفتم...
هیچ کس،
هیچ نفهمید...
و آنکه فهمید،
هیچ نگفت...

eMerald1
04-02-2008, 00:35
تقديم ميكنم سرو جان را ز فرط شوق


گر بشنوم صداي تو يا صاحب الزمان

دل تنگم
04-02-2008, 01:02
نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست

درج عطا شد پدید غره دریارسید
صبح سعادت دمید صبح چه نورخداست

صورت و تصویر کیست این شه و این میر کیست
این خرد پیر کیست این همه روپوش​هاست
چارهروپوش​ها هست چنین جوش​ها
چشمه ایننوش​ها در سر و چشم شماست

در سر خود پیچ لیک هست شما را دوسر
این سر خاک از زمین وان سر پاک از سماست

ای بس سرهای پاک ریخته در پای خاک
تا تو بدانی که سر زان سر دیگر به پاست

آن سر اصلی نهان وانسر فرعی عیان
دانک پس اینجهان عالم بی​منتهاست

مشک ببند ای سقا می​نبرد خنب ما
کوزه ادراک​ها تنگ از این تنگناست


از سوی تبریز تافت شمس حق و گفتمش
نور تو هم متصل با همه و هم جداست

xfaild
04-02-2008, 02:26
ته دوري از برم دل در برم نيست
هواي ديگري اندر سرم نيست
بجان دلبرم کز هردو عالم
تمناي دگر جز دلبرم نيست

magmagf
04-02-2008, 06:30
تو يادت نيست آنجا اولش بود
همان جايي كه با هم دست داديم
همان لحظه سپردم هستيم را
به شهر بي قرار دست هايت

magmagf
04-02-2008, 06:31
تو يادت نيست آنجا اولش بود
همان جايي كه با هم دست داديم
همان لحظه سپردم هستيم را
به شهر بي قرار دست هايت

ali111122223333
04-02-2008, 09:05
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت

هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت

دور است سر آب از اين باديه هش دار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت

تا در ره پيری به چه آيين روی ای دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
يا رب مکناد آفت ايام خرابت

حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

ghazal_ak
04-02-2008, 10:52
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری

magmagf
04-02-2008, 14:59
ياقوت ها را پيچيده با هم
در پوششي نرم پروردگار
سرخ است وز يبا نامش انار است
هم سرخ شيرين هم آبدار است

Asalbanoo
04-02-2008, 15:22
تنها آرزوم همینه تا یادم نرفته راستی
کاش یه روز بهم بگی که من همونم که می خواستی

Payan
04-02-2008, 19:30
ياد دارم کودکی بودم ولی
شور عشقی بود دائم در سرم
تا که آيام محرم می‌رسيد
می‌نمودم رخت ماتم در برم
ياد دارم مانده در گوشم هنوز
گريه‌های بی صدای مادرم
اينچنين مي‌گفت با صد شور و شين
من فدای کام عطشان حسين (ع)

حامد کاظمی

دل تنگم
04-02-2008, 22:51
نيست در شهر نگاري كه دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
كو حريفي كش سرمست كه پيش كرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بي‌خبرت مي‌بينم
آه از آن روز كه بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته‌ست مشو ايمن از او
اگر امروز نبرده‌ست كه فردا ببرد
در خيال اين همه لعبت به هوس مي‌بازم
بو كه صاحب نظري نام تماشا ببرد
علم و فضلي كه به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد
بانگ گاوي چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامري كيست كه دست از يد بيضا ببرد
جام مينايي مي سد ره تنگ دليست
منه از دست كه سيل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه كمينگاه كمانداران است
هر كه دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه يار
خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد