مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
راستی یه ساله تو خونه زخم زبون زیاد شده
اسمتو دیگه نمی گم واژه ی اون زیاد شده
همش می گن اون که می گفت دیوونته ، عاشقته
بمیری ام سراغتو نمی گیره بگه چته
هر دم از درد به نالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
باز گویم نه در این واقعه حافظه تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
Behroooz
12-05-2007, 18:43
روز و شب فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا فارق از احوال دل خویشتنم
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم
مي مخور با همه كس تا نخورم خون جگر
سر مكش تا نكشد سر به فلك فريادم
زلف را حلقه مكن تا نكني در بندم
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نكني ناشادم
رخ برافروز كه فارغ كني از برگ گلم
قد برافراز كه از سرو كني آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي مارا
ياد هر قوم مكن تا نروي از يادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در كوه
شور شيرين منما تا نكني فرهادم
رحم كن بر من مسكين و به فريادم رس
تا به خاك در آصف نرسد فريادم
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي
من از آن روز كه در بند توام آزادم
hamidreza_buddy
12-05-2007, 22:10
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانۀ مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار
شاعر: نیما یوشیج
رستني ها كم نيست
من و تو كم بوديم
خشك و پژمرده و تا روي زمين خم بوديم
گفتني ها كم نيست
من و تو كم گفتيم
مثل هذيان دم مرگ از آغاز چنين درهم و بر هم گفتيم
ديدني ها كم نيست
من و تو كم ديديم
بي سبب از پائيز جاي ميلاد اقاقي ها را پرسيديم
من که می دانستم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانستم که تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم وشتابان می رسد
پس چرا عاشق نباشم
من نه خوش بینم نه بد بینم
من همان شد و هست و شود بینم
عشق را عاشق شناسد زندگی را من
من که عمری دیده ام پایین و بالایش
تف بر صورتش لعنت به معنایش
شكل ديوار ، سنگين و خاموش
درهم فتاد دندانه ي كوه
سيل برداشت ناگاه فرياد
فاخته كرد گم آشيانه
ماند توكا به ويرانه آباد
رفت از يادش انديشه ي جفت
كه تواند مرا دوست دارد
وندر آن بهره ي خود نجويد ؟
persian365
13-05-2007, 09:18
دروغ نمی گم بهتون ولا شدم عاشقتون
شاه پری . شعر و جنون !قدر من تو خوب بدون
عاشق شدی و خبر نداری
دیگه تو بی قراری ! آروم قرار نداری
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
دمي با غم به سر بردن جهان يك سر نمي ارزد
بمي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي ارزد
بكوي مي فروشانش بجامي برنميگيرند
زهي سجاده تقوي كه يك ساغر نمي ارزد
رقيبم سرزنشها كرد كزاين باب رخ برتاب
چه افتاد اين سرمارا كه خاك در نمي ارزد
شكوه تاج سلطاني كه بيم جان درو درجست
كلاهي دلكش است اما بترك سر نمي ارزد
چه آسان مينمود اول غم دريا به بوي سود
غلط كردم كه اين طوفان به صد گوهر نمي ارزد
ترا آن به كه روي خود زمشتاقان بپوشاني
كه شادي جهانگيري غم لشكر نمي ارزد
چو حافظ در قناعت كوش وز ديني و دون بگذر
كه يك جو منت دونان دوصدمن زر نمي ارزد
---------------------------------------------
persian365
13-05-2007, 21:21
دریغا ...عشق بی محتوا شده است
مثل مترسکی که ادم نما شده است
گر از اين منزل ويران بسوي خانه روم
دگر آنجا كه روم عاقل و فرزانه روم
زين سفر گر به سلامت بوطن باز رِسم
نذر كردم كه همْ از راه به ميخانه روم
تا بگويم كه چه كشفم شد از اين سير و سلوك
بدر صومعه با بربط و پيمانه روم
آشنايان ره عشق گَرم خون بخورند
ناكَسم گر به شكايت سوي بيگانه روم
بعد از اين دست من و زلف چو زنجير نگار
چند و چند از پي كام دل ديوانه روم
گر ببينم خم ابروي چو محرابش باز
سجده شكر كنم وز پي شكرانه روم
خرم آن دم كه چو حافظ بتولاّي وزير
سرخوش از ميكده با دوست بكاشانه روم
موسيقي چشم تو گوياتر است
از لب پر ناله و آواز من
وه كه تو هم گر بتواني شنيد
زين نگه نغمه سرا راز من
نمي دهند اجازت مرا به سير و سفر
نسيم باد مصلا و آب ركن آباد
قدح مگير چو حافظ مگر به ناله چنگ
كه بسته اند بر ابريشم طرب دل شاد
دست بی منت بکش بر بال تنهایی من
می تپد قلبش ولی زخمی و بی جان نازنین
گرچه در فکرت اسیرم ، عاشقانه می رهم
خود شکستی بر دل من قفل زندان نازنین
کاش با نور تو مهتابی ترین مستی من
آسمان تیرگی می شد درخشان نازنین
کاش می گفتی کنون با من که هستم پیش تو
ختم می کردی تو این شعر پریشان نازنین
نام من رفته است روزي بر لب جانان بسهو
اهل دل را بوي جان مي آيد از نامم هنوز
زیبا و مه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
می ریخت هنوز سایه های باران
یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را
با پنجه ای از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...
Hectorist
14-05-2007, 13:20
اینجا فقط شما دو تا اکتیوین ؟؟؟
هر شعری بنوسیم اشکالی نداره ؟؟؟
-------------------------------------------
انـدیـشـیـدن
در سـکـوت .
آن که مـی انـدیـشـد
بـه نـاچـار دَم فـرو مـی بـنـدد
امٌـا آن گـاه کـه زمـانـه
زخـم خـورده و مـعـصـوم
بـه شـهـادت اش
بـه هـزار زبـان سـخـن خـواهـد گـفـت .
«احمد شاملو »
persian365
14-05-2007, 13:40
تا تو رفتی از برم دل غم گرفت
گوشه از هجر تو ماتم گرفت
ای گلم رفتم به دنبالت به باغ
هر گلی دیدیم گرفتم من سراغ
hamid_hitman47
14-05-2007, 13:41
غريبه اي اما دلم
براي تو پر ميزنه
براي پيدا كردنت
به هر شبي سر ميزنه
اي غريبه خوش اومدي
به جشن ساده ي تنم
بيا كه من به گريه هام
يه رنگ تازه ميزنم...
می ترسم از صدا که صدا عاشقت بشود
این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود
گفتم به باد بگویم تو را ...نه...ترسیدم
این گردباد سر به هوا عاشقت بشود
پوشیده ای سفید،کجا سبز من؟ نکند
نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود
بگذار دل به دل غنچه ها ولی نگذار
پروانه های خانه ما عاشقت بشود
حالا تو گوش کن به غمم شهربانو تا
در قصه هام شاه و گدا عاشقت بشود
بالا نگاه نکن آفتاب لایق نیست
می ترسم آن بلند بلا عاشقت بشود
hamid_hitman47
14-05-2007, 19:02
دشت , سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه,
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست....
تا بگويم كه چه كشفم شد از اين سير و سلوك
بدر صومعه با بربط و پيمانه روم
آشنايان ره عشق گَرم خون بخورند
ناكَسم گر به شكايت سوي بيگانه روم
hamid_hitman47
14-05-2007, 19:23
من نمیدانم
که چرا می گویند
اسب حیوان نجیبی است,
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟...
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دودست دعا نگه دارد
چو گفتمش كه دلم را نگه دار چه گفت
ز دست بنده چه خيزد خدا نگه دارد
در رخ مه يافته دل خواه را
سر داده نغمه ي اي ماه را
زهره بدان نغمه شده پاي كوب
آمده در رقص دل سنگ و چوب
باد پريشان دل و سودا زده
چنگ در آن زلف دل آرا زده
بويي دزديده از آن گيسوان
تا بر گل ها ببرد ارمغان
نمي خوريد زماني غم وفاداران
زبي وفائي دور زمانه ياد آريد
بوجه مرحمت اي ساكنان صدر جلال
ز روي حافظ و اين آستانه ياد آري
------------------------
هنوز گير داداي به ن كه!!!ن هم داره تموم ميشه!!
یقین مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد
کزین پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند شیران به زور
زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی رساند زغیب
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چوچنگش رگ و استخوان ماند و پوست
گفتم الانه که دیگه شاکی بشی ها
ترك ما سوي كس نمي نگرد
آه از اين كبريا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابري تا چند
ناله عاشقان خوشست بنال
آخه تو يهمو گير به يه چيزي!!!(مخصوص دال)
لجبازي ديرينه ايست
هيچکس حاضر نيست
کنار بکشد
عوض بشود
نه من !
نه دنيا!
از روباه و انجير خرابش که بگذريم
بر شاخه شيرين تري
نداشته باشمت بهتر!
رقص بلد نيستم
نه با ني مولوي
نه با مي خيام
در اين چهار گوش بي گوش
ساز هم ساز خودم!
اینم تنوع:46:
ميل رفتن مكن اي دوست دمي با ما باش
بر لب جوي طرب جوي و به كف ساغر گير
رفته گير از برم و زاتش و آب دل و چشم
گونه ام زرد و لبم خشك و كنارم تر گير
بابا متنوع
روز به سر رسیده و شب بر سر دست آمده
اما امشب نه هر شب است
امشب شب يلداست
امشب بايد هر چه از
روشنی و سرخی سراغ داریم برداریم
در کنار هم بچینیم و بگذاریم که
دوستی ها سدی باشند در برابر تاريکی
بنشینیم و شاد باشیم بگوییم و بخندیم
و بگذاریم هر چه تاریکی است ، هر چه سرما و خستگی هست
تا سحر از وحودمان رخت بر بندد.
تا صیح شب یلدا بیداری را پاس داریم
و سرخی انار را اسلحه ای سازیم در نبرد با ظلمت و تاریکی.
شب یلدا فرخنده باد.
اما تو جدی متنوع بودی هر چی می گفتی امشب از نوع کمیابش بود ر ل .....
hamid_hitman47
15-05-2007, 00:28
دلم می خواد مثل غریبه، یه گوشه دنجی بشینم، با خودم تنهای تنها و بی کس
دلم می خواد مثل پرستو، کوچه های غم و ببینم، که دیگه، می خوام کوچ کنم بمیرم...
مي از جام مودت نوش و در كار محبت كوش
به مستي ، بي خمارست اين مي نوشين اگر نوشي
سخن ها داشتم دور از فريب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودي مجال حرف در گوشي
نمي سنجد و مي رنجند ازين زيبا سخن سايه
بيا تا گم كنم خود را به خلوت هاي خاموشي
hamid_hitman47
15-05-2007, 00:55
یه میز بی صندلی
یه دفتر فراموش
حیاط سرد پاییز
بایک درخت تنها
یه حوض و چند تا ماهی
خسته سوز و سرما....
از کرانه های غربی دامنت
تا زیتونزار های اورشلیم
کلمه - سنگ
از جغرافیای گوشه ی لبهات
دوستت دارم
پرت می کند
طول وعرض مقدس دستهات
سبزی باغهای حیفاست
زنانگیت
عریان ترین معجزه رسالتی است که بر دستهام نهادی
ای نان و ای شراب لبهات سهم من
نرود مرغ سوی دانه فراز...........چون دگر مرغ بیند اندر بند
پند گیر از مصائب دگران...........تا نگیرند دیگران بتو پند
دگران از مي غفلت مست اند
فارغ از هر چه بلند و پست اند
مي ز هر جام كه شد مي نوشند
با بد و نيك جهان مي جوشند
نه به مانند تو نازك بين اند
هر كجا هست گلي مي چينند
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت...........یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت.............اخر به کمال ذره ای راه نیافت
توی قلبم اسمتو نوشتم
تا بگم تو نازنينی
برای اين دل تنها
تو هنوز عزيزترينی
اگه حتی يه ستاره
نباشه تو شب تارم
تو شهاب آسمونی
تو هميشه بهترينی
اگه صد تا قاصدک
بنويسن از تو بد
اينو فرياد می زنم
که تو مهربونترينی
هر چی آواز توی دنيا
همهء ترانه های روی لبها
می شنوم ولی می دونم
که تو دلنشين ترينی
اگه حتی همه دنيا
برسن به داد من
برای قلب شکسته
تو پناه آخرينی
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند..............که ای روشن گوهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی..............چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان است.............دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم...............گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی..............سر دست از دو عالم برفشاندی
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
یاسها یادآور پروانه اند
یاسها پیغمبران خانه اند
persian365
15-05-2007, 09:31
. در کوچه هايی که بی تو بودند
. پرسه می زد دلم
. نه بوی عطر ياسی
. نه انگوری به تاکی
. برگ بود و برگ
. که بر خاک می نشست
. بر خاک می نشست
م.جعفري(م.رهايي)
تا نیمه شد عیان و در آن دخمه ایستاد
پیراهنش سپید چو مهتاب نیمه شب
در تیرگی به موج زدن در مسیر باد
در نور ماه ، سایه ی او ، پیش پای او
طرح ز هم گسیخته ای بر زمین نهاد
در استخوان دست چپش ، دسته ی تبر
در استخوان دست دگر ، از نی اش مداد
گفتی سرود مرگ در آن نی گرفته جای
يارم چو قدح به دست گيرد
بازار بتان شكست گيرد
هر كس كه بديد چشم او گفت
كو محتسبي كه مست گيرد
در بحر فتاده ام چو ماهي
تا يار مرا بشست گيرد
اما تو جدی متنوع بودی هر چی می گفتی امشب از نوع کمیابش بود ر ل .....
چه كنيم!!خدا پدرحافظ رو بيامرزه!!
hamid_hitman47
15-05-2007, 12:53
دلم گرفت از اين همه سياهي
محكوم اشك به جرم بي گناهي
دلم گرفت تو جاده هاي تبعيد
تشنه سايه ،توي قلب خورشيد ...
دلي كه با سر زلفين او قراري دارد
گمان مبر كه بدان دل قرار بازآيد
چه جورها كشيدند بلبلان از دی
ببوي آنكه دگر نوبهار باز آي
در محفل خود راه مده٬همچو منی را
افسرده دل ،افسرده کند انجمنی را
اي معبرمژده فرماكه دوشم آفتاب
درشكرخواب صبوحي هم وثاق افتاده بود
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
چه عجب دال نگفتي!!!
در آينه برف میبارد
سفيد میکند
هرچه پرکلاغیست
و بوی نارنجی تو
راز خواهد ماند.
فقط به خاطر تو !
دوشم نويد داد عنايت كه حافظا
بازآكه من بعفو گناهت ضمان شدم
!!!!!!!!
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
یک عالمه گشتم تا برات دال پیدا کردم
در ازل دادست مارا ساقي لعل لبت
جرعه جامي كه من مدهوش آن جامم هنوز
اي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام دل
جان به غمهايش سپردم نيست آرامم هنوز
هنوز پا بر جام!!!
hamid_hitman47
15-05-2007, 15:32
زيرِ كوه،بارِ غصّه هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد كه نحيفم و پياده
تورو فرياد زدم و باز خون شدم تو رگِ جاده
نيزه نمبادِ شرجي وسط دشت تابستون
تازيانه هاي رگبار توي چلّه زمستون
نتونستن،نتونستن جلوي منو بگيرن
از منِ خستة خسته شوق رفتنو بگيرن
نام من رفته است روزي بر لب جانان بسهو
اهل دل را بوي جان مي آيد از نامم هنوز
پرتوي روي تو تا در خلوتم ديد آفتاب
مي دود چون سايه هر دم بر دروبامم هنوز
زلف مشكينشان برافشانده
گرد بر چهرههاي گلناري
سر و برشان ز گردش ايام
از حلي عاطل از حلل عاري
همه خندان به طنز گفتندم
خوي شرم از جبينشان جاري
hamidreza_buddy
15-05-2007, 21:56
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ بالبم شررافشان:
(( - آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...))
شاملو
نه تك درختي مي توانم بود
در خشكي كوير
و نه
پرنده ي تنهايي
در تنگي قفسي
و نه ترانه ي كوچكي
در خالي فضايي .
من درختي هستم
كه به عشق جنگلي روييده ام
پرنده اي هستم
كه به شوق پرواز آمده ام
hamidreza_buddy
15-05-2007, 22:42
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
از شاملو
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
مگر كه لاله بدانست بي وفائي دهر
كه تا بزاد و بشد جام مي زكف ننهاد
بيا بيا كه زماني از مي خراب شويم
مگر رسيم به گنجي درين خراب آباد
در آسمون دل من پرنده پر نمیزنه
به کلبه ی غم زده ام محبت سر نمیزنه
هر چی غمه ماله من
بدتر ز غم حاله منه
هر جا میرم این غصه ها چون سایه دنباله منه
هيج مي بيني؟
کودکان خانه همسايه ديگر همه غمگين و محزونند
چهره ها زرد است و پژمرده
چشمها بي حالت و مرده
کورسويي از اميد و زندگاني نيست
ردپايي از صفا و مهرباني نيست
اسکلتها بيرق فقرند
گوشتي بر استخواني نيست
از فرا دستان خود بگذر
بر فرو دستان و بر بيچارگان بنگر
جز صداي شوم جغد نکبت و ادبار
جز خرابي و تل آوار
زآنطرف آيا نصيبي هست؟
hamid_hitman47
17-05-2007, 00:46
تورو با خودم غريبه از خودم جدا مي بينم
خودمو پر از ترانه تورو بيصدا مي بينم
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما تو رو عاشق ميدونستم
اون هميشه با محبت براي من ديگه نيستي
نگو صادقي به عشقت آخه چشمات ميگه نيستي
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما و رو عاشق ميدونستم...
مست نیاز من شدی ، پرده ی ناز پس زدی
از دل خود بر آمدی ، آمدن تو شد جهان
آه که می زند برون ، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم ؟
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو ، جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان
khorshid khanoom
17-05-2007, 07:24
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر سحر نزديك است
هر دم اين بانگ بر ارم از دل
واي اين شب چقدر تاريك است...
تو از خورشيدها آمدهاي از سپيدهدمها آمدهاي
تو از آينهها و ابريشمها آمدهاي.
در خلئي که نه خدا بود و نه آتش، نگاه و اعتماد ِ تو را به دعائي
نوميدوار طلب کرده بودم.
جرياني جدي
در فاصلهي ِ دو مرگ
در تهيي ِ ميان ِ دو تنهائي
نگاه و اعتماد ِ تو بدينگونه است!
ترا آن به كه روي خود زمشتاقان بپوشاني
كه شادي جهانگيري غم لشكر نمي ارزد
چو حافظ در قناعت كوش وز ديني و دون بگذر
كه يك جو منت دونان دوصدمن زر نمي ارزد
دل زخمي دل تنها و تکيده
دل گريون من و هي دل گريون
متاسفم برات
کوله بار آرزوهات رو کي دزديد
دل ديوونه به گريه هات کي خنديد
عاشق و خسته و غمگين و پريشون
دل بي کس دلک بي سر و سامان
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
گرنكردي نصرت دين شاه يحيي از كرم
كار ملك و دين زنظم و اتساق افتاده بود
آوتار عوض ميكنيم!!!!
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
گرنكردي نصرت دين شاه يحيي از كرم
كار ملك و دين زنظم و اتساق افتاده بود
آوتار عوض ميكنيم!!!!
در سبقت عقربه ها از هم
و در ميعاد احساساتم
به وعده ای دروغ باورت کردم
و در انجماد باورم
به هزاران خيال سرگردان سلام کردم
سلامي با وعده و فريب
سلامي به رنگ ریاء
پس تو را
و يادت را
و احساست را
براي با تو بودن
و براي دل خويش
و همه نايافته ها ترک کردم
و در سرانجامي نامعلوم غرق شدم
مبارک باشد اقا یزدان
من پير سال و ماه نيم يار بيوفاست
بر من چو عمر ميگذرد پير از آن شدم
دوشم نويد داد عنايت كه حافظا
بازآكه من بعفو گناهت ضمان شدم
خواهش دارم!!!
من نشانی از تو ندارم٬
اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
در عصرهای انتظار٬ به حوالی بی کسی ام قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن.
و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبهء غریبی ام را پیدا کن٬
کنار بید مجنون خزان زده
و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام!
مقيم بر سر راهش نشسته ام چو گرد
بدان هوس كه بدين رهگذار بازآيد
دلي كه با سر زلفين او قراري دارد
گمان مبر كه بدان دل قرار بازآيد
باز گير داد به ميم!!
در اين نقطه از شهر
گويي تمام سال برف مي بارد
در اين نقطه از شهر که تو
شبي
تمام هستي ات را به فراموشي سپردي
خدا هم نمي داند چقدر
برف لاي مژه هايت را دوست داشتم
چقدر
صورت مهتابي ات را
چقدر موهاي پيچ در پيچت را
اینم الف
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر كجاكرديم سير
عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود
در ركاب تو كه مي رفتي
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني
سوي اقصامرزهاي دور
تو قصيل اسب بي آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق ، زمردين زنجير زهر مهربان من
پا به پاي تو
تا تجرد تا رها رفتم
hamid_hitman47
17-05-2007, 14:40
میشه بیهوده نپوسید
میشه خورشید شد و تابید
میشه آسمونو بوسید...
دیگه مزاحم نمی شم تو کاری با من نداری ؟
تکیه کلام خودته ، این جمله های معمولی
فقط یه چیزی دوس دارم به یه سوال جواب بدی
غیر از تموم پرسشا و ، سوالای معمولی
پشت چراغ چشم تو گل بفروشم تو می خری ؟
بهم نگاه کن به چش یه جور گدای معمولی
يا بريد الحمي حماك الله
مرحبا مرحبا تعال تعال
عرصه بزمگاه خالي ماند
از حريفان و جام مالامال
لبان عشق را نوشیده بودی
حریر عاطفه پوشیده بودی
کویر از من پریشانی نمی ساخت
اگر چون چشمه ای جوشیده بودی
mohammad99
17-05-2007, 20:51
يا کحل ثوابت را در چشم ملائک کش
يا برق گناهت را بر خرمن آدم زن
يك دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
وزلب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
محمد جون نيستي!!!
amir_pashe
17-05-2007, 21:51
دیدم و ان چشم دل سیه که توداری
جانب هیچ اشنا نگه ندارد
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر كشته خيش آي و زخاكش برگير
ترك درويش مگير ار نبود سيم و زرش
در غمت سيم شمار اشك و رخش را زر گير
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
بهر طلب طعمه پرو بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
کامروز همه ملک جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
بینم سر مویی هم اگر در ته دریاست
hamid_hitman47
18-05-2007, 02:17
تو که توی همیشگی نیستی
دیگه عاشق زندگی نیستی
تو که میدونی
تنها میمونی...
یکی را حکایت کنند از ملوک..............که بیماری رشته کردش چو دوک
چنانش درانداخت ضعف جسد..............که میبرد بر زیردستان حسد
که شاه ارچه بر عرصه نام آور است............چو ضعف آمد از بیدقی کمتر است
تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
"آی تو تو که فريب من و چشمان منی
تو که گندم تو که حوا تو که شيطان منی
تو که ويران من بی خبر از خود شده ای
تو که ديوانه ی ديوانه تر از خود شده ای"
در نگاه تو که پيوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
الا تا بغفلت نخفتی که نوم..............حرامست بر چشم سالار قوم
غم زیر دستان بخور زینهار...............بترس از زبر دستی روزگار
نصیحت که خالی بود از غرض.............چو داروی تلخ است دفع مرض
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کین باقی عمر را بها پیدا نیست
تو دشمن تری کآوری بر دهان..............که دشمن چنین گفت اندر نهان
سخن چین کند تازه جنگ قدیم..............بخشم آورد نیکمرد سلیم
مي آيي
با خواهش اين و آن
در پوشش آرزوهاي گران
مي روي
با هزار آرزوي گران
براي خود
نه براي ديگران
نترسد آنکه بر افتادگان ببخشاید..............که گر ز پای درآید کسش نگیرد دست
هر آنکه تخم بدی کاشت و چشم نیکی داشت..................دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده...............و گر تو می ندهی داد، روز دادی هست
تو اومدی دلم رو از راهی که داشت به در کنی
بعدش بذاری بری و بدون اون سفر کنی
من دیوونه رو بگو ، منتظر توأم هنوز
حقمه که بهم بگن بازم بشین بازم بسوز
شب به خیر یا نمی دونم صبح به خیر
در هر حال فعلا :46:
زن بد در سرای مرد نکو...........هم در این عالمست دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار.............و قنا ربنا عذاب النار
_______________
مال شما هم بخیر. اگرچه الان دیگه باید خواب باشی :19:
راى پير تو به من بخت جوان مى بخشد
آنچه دل مى طلبد لطف تو آن مى بخشد
اى مهين مادرم اى خاك رهت افسر من
سايه لطف تو كوتاه مباد از سر من
آنچه دارم همه از دولت پاينده تست
ديده ام نورور از چهره تابنده تست
من آخر نفهميدم تو اصلا مي خوابي؟
تاب بنفشه ميدهيد طره مشك ساي تو
پرده ي غنچه مي دريد خنده ي دل گشاي تو
و آن كه بيناست درو از پي امن
راه در بسته چو جرر اصمست
از عم و خال شرف مر همه را
پشت دل بر شبه نقش غمست
خودمم نفهمیدم
باور کن
تو كافر دل نمي بندي نقاب زلف و مي ترسم
كه محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
گرچه مرغ زيرك بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش كرد چشم آن كمان ابرو
و شما را به خدایتان سوگند دین را بدون عقل خویشتن نپذیرید!!
سخنم را زود رد نکنید! کمی تامل کنید!
دین ما را به هدف خواهد رساند
ولی با پرسشی تمام پوسته ی دین خراب خواهد شد!
ديدي دلا كه آخر پيري و زهد وعلم
با من چه كرد ديده معشوقه باز من
مي ترسم از خرابي ايمان كه ميبريد
محراب ابروي تو حضور نماز من
و شما را به خدایتان سوگند دین را بدون عقل خویشتن نپذیرید!!
سخنم را زود رد نکنید! کمی تامل کنید!
دین ما را به هدف خواهد رساند
ولی با پرسشی تمام پوسته ی دین خراب خواهد شد!
خيلي جالب!!!!!!!
دلي كنار پنجره نشسته زار مي زند
و خواب ديده ام شبي مرا كنار مي زند
غروب ها كه مي شود خيال چشمهاي تو
تو را دوباره در دل شكسته جار مي زند
يكي نگاه مي كند يكي گناه مي كند
يكي سكوت مي كند يكي هوار مي زند
و عشق درد مشترك ميان ماست با همه
كسي كه شعر گفته يا كسي كه تار مي زند
داداش شما مشاعره مي دوني چيه؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif
BKM_MAHDI
18-05-2007, 14:04
در اين دار فنا خستگي ما چيزي نبود جز غم دلبستگي ما
ما جمله اسيران منو مايي خويشيم اينجاس همان علت صددستگيه ما
در اين دار فنا خستگي ما چيزي نبود جز غم دلبستگي ما
ما جمله اسيران منو مايي خويشيم اينجاس همان علت صددستگيه ما
داداش تو چرا حوسات پرت ميشه!!
بايد نون بگي!!
BKM_MAHDI
18-05-2007, 14:13
اذيت ميكني ها شوشتر د داده
اينم نون
نِي من منم ني تو تويي ني تو مني
هم من منم هم توتويي هم تو مني
با تو اين چنينم اي نگار ختني
كندر غلطم كه من توام يا تو مني
hamid_hitman47
18-05-2007, 15:13
يه عمري بد آوردي و از چشم دنيا ديدي
هر چي بدي كشيدي
تقصير اين دل تو و تقصير سادگيته
اما اين شب تار عاقبتش سفيده
هر چه ناپیدا ، در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
و پنجشنبه نزدیک من است
جهان را همین جا نگهدار
من پیاده می شوم
من از بازوي خود دارم بسي شكر
كه زور مردم آزاري ندارم!!
می نویسم می نویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست با تو از اوج غزل خواهم گفت
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت تست
بهیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
در سبقت عقربه ها از هم
و در ميعاد احساساتم
به وعده ای دروغ باورت کردم
و در انجماد باورم
به هزاران خيال سرگردان سلام کردم
سلامي با وعده و فريب
سلامي به رنگ ریاء
پس تو را
و يادت را
و احساست را
براي با تو بودن
و براي دل خويش
و همه نايافته ها ترک کردم
و در سرانجامي نامعلوم غرق شدم
سلام
کم پیدا هستین
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پريشانش
مي بندم اين دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادي رسوايي
تا قلب خامشم نكشد فرياد
رو مي كنم به خلوت و تنهاي
اي رهروان خسته چه مي جوييد
در اين غروب سرد ز احوالش
او شعله رميده خورشيد است
بيهوده مي دويد به دنبالش
سلام شب (!)بخیر
یک ماهی نبودم و حالا هستم!
شاديي ِ تو بيرحم است و بزرگوار
نفسات در دستهاي ِ خاليي ِ من ترانه و سبزيست
من برميخيزم!
چراغي در دست، چراغي در دلام.
زنگار ِ روحام را صيقل ميزنم.
آينهئي برابر ِ آينهات ميگذارم
تا با تو
ابديتي بسازم
خوش اومدی:46:
منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی
چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟
اگر تو آن من باشی، ازین و آن نیندیشم
ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟
ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم
بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی
فلک پیشم زمین بوسد، چو من خاک درت بوسم
ملک پیشم کمر بندد، چو تو سلطان من باشی
عراقی، بس عجب نبود که اندر من بود حیران
چو خود را بنگری در من، تو هم حیران من باشی
ممنون.
یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما که شد خورشید ؟ یاس
بر لبان ما که می خندید ؟ یاس
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان مخمورم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواست که هر کجاست با اویم
من به جنگ ِ سياهي مي روم.
گهوارههاي ِ خستهگي
از کشاکش ِ رفتوآمدها
بازايستادهاند،
و خورشيدي از اعماق
کهکشانهاي ِ خاکسترشده را روشن ميکند.
فريادهاي ِ عاصيي ِ آذرخش
هنگامي که تگرگ
در بطن ِ بيقرار ِ ابر
نطفه ميبندد.
و درد ِ خاموشوار ِ تاک
هنگامي که غورهي ِ خُرد
در انتهاي ِ شاخسار ِ طولانيي ِ پيچ پيچ جوانه ميزند.
فرياد ِ من همه گريز ِ از درد بود
چرا که من در وحشتانگيزترين ِ شبها آفتاب را به دعائي
نوميدوار
طلب ميکردهام
مهر روي تو جلوه كرد و دميد
در شب تيره روشنايي ها
گفته بودم كه دل به كس ندهم
تو ربودي به دلربايي ها
چون در آيينه روي خود نگري
مي شوي گرم خودستايي ها
شور عشقت شراب شيرين بود
اي خوشا شور آشنايي ها
شب بخیر - بای
ابر اگر آب زندگی بارد...........هرگز از شاخ بید برنخوری
با فرومایه روزگار مبر............کز نی بوریا شکر نخوری
يك بوسه يك نگاه از آن چشم و آن دهان
اينك شراب ناب تو و شعر ناب تو
گر بين ديگران و تو پيش آيدم قياس
درياي ديگري نه و آري سراب تو
جز عشق نيست خواندم و ديدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر كتاب تو
اينجاست منزلم كه بسي جستم و نبود
آبادي اي از آنسوي چشم خراب تو
khorshid khanoom
19-05-2007, 09:04
وصل خورشيد به شب پره ي اعمي نرسد
:ه در آن آينه صاحب نظران حيرانند
لاف عشق و گله از يار؟ زهي لاف دروغ
عشق بازان چنين مستحق هجرانند...
در کلبه را باز کن.
و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری٬
که غرق عصارهء انتظار
پشت دیوار دردهایم نشسته ام....
مشت میکوبم بر در
پنجه میسایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذار هواری بزنم
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی، سر کوهی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
من هوارم را سر خواهم داد
از شما خفته چند؛
چه کسی میآید با من فریاد کند
در تکلم رنگ
متکلم پريده رنگ!
بر تو آرامش لانه ها
سنگ مي کند
گنجشک زهر را
با خوابي به ساعت زرين
که نشسته بر شب
از فراخي بال هاي شفاف
برمي گرداند کلاهش را
عقل صبح عاقبت خروس را مي خواند
چون قفس ها که مي خزند
به سلامت آتش
و زندگي که خويش را
به نيش نور
مي زند رگي سياه
از پلک ها
جز لکه ها
لته اي نمي ماند
Asalbanoo
19-05-2007, 19:23
دوشینه بادهای تر از سوی بوستان
بر روی ما زدند سحرگه گلاب
وقت سحر ز بانگ نوازدنده بلبلان
بر هر کرانه ساخته بینی ربابها
اي گل زيبا، بهاي هستي من بود
گر گل خشكيده اي ز كوي تو بردم
گوشه ي تنها، چه اشك ها كه فشاندم
وان گل خشكيده را به سينه فشردم
آن گل خشكيده، شرح حال دلم بود
از دل پر درد خويش با تو چه گويم؟
جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم
جز ز تو، درمان درد، از كه بجويم؟
mohammad99
19-05-2007, 19:56
سلام
باز از ما جلو زد!!!!!!!1
مگر تو روي بپوشي و فتنه بازنشاني
که من قرار ندارم که ديده از تو بپوشم
من چه ميگويم ، آه ..
با تو اكنون چه فراموشيها ،
با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست
تو مپندار
كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برميخيزند...
سلام اقا محمد گل
mohammad99
19-05-2007, 20:37
دلم رميده شد و غافلم من درويش
كه آن شكاري سرگشته را چه آمد پيش
چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم
كه دل به دست كمان ابرويست كافر كيش
سلام ابجی خانومی
دیر اومدم شرمنده-داشتم موزه لوور رو تکمیل میکردم!!1
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت: اي عاشق بيچاره فراموش شوي!
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت:
طولي نكشد تو نيز خاموش شوي
خواهش می کنم
دستت درد نکنه
mohammad99
19-05-2007, 20:51
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمايل تو بديدم نه صبر ماند و نه هوشم
خیلی شعرش قشنگه.نه؟؟؟؟؟
باید با "ی" می دادی اقا محمد شعرتون اشتباست
mohammad99
19-05-2007, 22:09
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت: اي عاشق بيچاره فراموش شوي!
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت:
طولي نكشد تو نيز خاموش شوي
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
البته شعری که آقا محمد از سعدی گفتند هم بسیار قشنگه.
mohammad99
19-05-2007, 22:21
بهبه جلال جون برگشتی
دلمون برات تنگ شده بودا!!!!
سيمرغ طلايي پر و بالي است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
بکام عمزدگان غمگسار باز آید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
تشکر دوست عزیز.
"دستانم را کاشتم "
ده ها بار
نرویدند
باور کنید، باور کنید
من اهل اینجا نیستم.
ببخشید دیر اومدم
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که ابروی شریعت بدین روش نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
تاپیک خودتونه، هر وقت دوست داشتین بیاین!
دل به هر کي دادي از سادگي دادي
زندگيت رو پاي دلداگي دادي
هر جا که ديدي چراغي پر فروغه
تا بهش رسيدي ديدي دروغه
عاشق و خسته و غمگين و پريشون
دل بي کس دلک بي سر و سامون
:31: مرسی
نیم نانی گر خورد مرد خدا...........بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه............همچنان در بند اقلیمی دگر
Arashdata
20-05-2007, 01:27
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست
تو هرگز رسیدی به فریاد کس................که می خواهی امروز فریادرس
همه تخم نامردمی کاشتی.............ببین لاجرم بر که برداشتی
که بر جان ریشت نهد مرهمی..............که دلها ز ریشت بنالد همی
تو ما را همی چاه کندی براه..............بسر لاجرم درفتادی بچاه
هر کس به طريقی دل من می شکند
بيگانه جدا ، دوست جدا می شکند
بيگانه اگر می شکند گله ای نيست
از دوست بپرس که چرا می شکند ؟
اواتار جدید مبارک
Behroooz
20-05-2007, 10:57
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت ان کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
peyman_nn
20-05-2007, 13:01
آخرین روز وداع گریه کردم بی صدا
حیفم اومد که تو رو بسپرم دست خدا
اگه با رفتن تو عشق ما تموم میشه
تو نباشی میدونم عمر من حروم میشه
برو با ستاره ها روشنی چراغ توست
دیگه تاریکی شب نمیاد سراغ تو
برو فکر من نباش راه من راهی جداست
کاشکی می شد بدونم خونه ی عشق کجاست
peyman_nn
20-05-2007, 13:02
نگو یه روز میری و پیشم نمیای دیگه
اگه اگه مث قدیما منو نخوای دیگه
اما باز به یاد تو گریونه دلم دیگه
دیگه بعد تو عاشق نمیشم
اااااااااااااا
دوست خوبم شعر شما باید با اخرین حرف شعر قبلی شروع بشه
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی.................که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک................زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ
اواتار جدید مبارک
خیلی ممنون
گر گرفته تن من
باد موهای مرا تاب نداد
و صدایی که رسید
رادیو روشن شد
پلک هایم متورم شده بود
بوی انجیر و هوا
بوی انگور و درخت
بوی باران که مرا می بوسید
دوست دارم گرد باشم تا ز دامان تو خیزم
طوف کوی تو نمایم، مقدمت گردد مکینم
دوست دارم خاک باشم تا نهی پا بر سر من
یا به اشک دیدگانت نیمه شب سازی عجینم
دوست دارم آه باشم تا برآیم از نهادت
رخنه در افلاک بنماید شرار آتشینم
دوست دارم ژاله باشم تا ببارم ز ابر مویت
با سرانگشت محبت خود بگیری از جبینم
دوست دارم اشک باشم، دور چشمان تو گردم
بر رخ ماهت بریزم، روی دامانت نشینم
دوست دارم نقطه باشم، مردم چشم تو گردم
یا به بالای لبت در گوشه ای عزلت گزینم
دوست دارم خال باشم جا گزینم بر عذارت
همچو زنگی بچه از گلزار رویت گل بچینم
دوست دارم آینه باشم فتد عکس تو در من
تا تو خود در من ببینی، من رخ ماه تو بینم
من تصور می کنم
عطر تو پیچیده است
دستهای سبز تو
میوه ها را چیده است...
در حیاط خانه ام
یاد تو گل می کند!
پس خدای مهربان
عشق را پل می کند...
چه شعر قشنگی . کامله ؟
دل دوستان جمع بهتر که گنج.............خزینه تهی به که مردم به رنج
مینداز در پای کار کسی...............که افتد که در پایش افتی بسی
___________________
شعر قشنگیه. خواننده خوبی هم داره.
این شعر در مدح حضرت علی (ع) سروده شده و ادامه داره.
یک سینه پر از قصهی هجر است ولیکن
از تنگدلی طاقت گفتار ندارم
چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گر به نگهدار ندارم
جانا چودل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو من کار ندارم
خونریز شگرفست لبت سهل نگیرم
مهمان عزیز است غمت خوار ندارم
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست
اندیشهی این جان گرفتار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
می شینم و با رؤیاهام یه وقتا خلوت می کنم
دلم گرفت به عروسک ، گاهی محبت می کنم
اون حرفامو گوش می کنه تو هر زمون و فرصتی
بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ خیانتی
خب دیگه حرفی ندارم هیچی به جز خداحافظی
اونم بذار پای یه جور ، رسم قدیم کاغذی
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
دهان به خنده ي شيرين اگر كه بگشايي
به جان مردم غمگين سرور مي بارد
كجاست ديده ي موسي كه بنگرد شب ها
هنوز شعشعه از كوه طور مي بارد
به لطف طبع تو نازم كه با عنايت دوست
ز واژه ي شعرت شعور مي بارد
ظهور شعر تو بر ذهن نازك انديشان
هزارها سخن نو ظهور مي بارد
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
به غم زان شاد میگردم که تو غم خوار من گردی
از آن با درد میسازم که تو درمان من باشی
بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم
به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی
یکی را که معزول کردی ز جاه...................چو چندی برآید ببخشش گناه
برآوردن کام امیدوار.....................به از قید بندی شکستن هزار
رغبتی شیرین و طاقت سوز و تند
در دل آشفته اش بیدار شد
گرمی خون ، گونه اش را رنگ زد
روشنی ها پیش چشمش تار شد
آرزویی ، همچو نقشی نیمه رنگ
سر کشید و جان گرفت و زنده شد
شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس
چهره اش در تیرگی تابنده شد
khorshid khanoom
21-05-2007, 07:50
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد
زانكه آنجا جمله اعضا چشم بايد و گوش
شبان گاهان لب درياچه مي رفتم
و مي گفتم به خود او يك شب آنجا ديده خواهد شد
من او را پيش از اين هرگز نديده
و نام او را نيز نشنيده
ولي انگار با هم روزگاري اشنا بوديم
Arashdata
21-05-2007, 13:07
من از روئیدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشستن ها
ای که مهجوری عشاق روا میداری
بندگان را زبر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که دراین ره به خدا میداری
hamid_hitman47
21-05-2007, 15:16
يا ما مجنونيمو، خونه خرابي عالمي داره
يا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمي داره
خداييش فرقي هم انگار نداره
يا اگه داره دل رسواي ما بند كرده و بازم گرفتاره
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند.
hamid_hitman47
21-05-2007, 15:37
دلم شده دیوونه
خدا خودش میدونه
کوچه دلش میگیره
سکوتشو میشکونه
پنجره ها با فریاد
میگن کی باز میخونه...
هاي و هاي
هاي و هاي
مرده ها، روزه ها، يك اتم، يك فضا
سايه ها، سايه ها
پس ز پيش، پيش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسير، تو رها
واژه ها بي صفا
واژه ها بي دوا
دل غريب
دل نحيف
نبض ها بي صدا
قلب ها بي صدا
زندگي بي صدا...
احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید
ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید
دارم به ابتدای خودم می رسم - به عشق -
راه مرا از این همه آتش جدا کنید
حالا که خویش را به تماشا نشسته ام
با آخرین غریبه مرا آشنا کنید
چه پخش و پلا پست میدیم!
دل از خيال تو روشن شود به ظلمت شب
چو نور ماه كه از راه دور ميبارد
لبت ز تابش دندان ستاره بارانست
ز خنده هاي تو باران نور مي بارد
چه دلنواز نگاهي كه وقت ديدن تو
ز چشم آينه شرم حضور مي بارد
اره جداً
mohammad99
21-05-2007, 23:12
سلام دوستان گل
در پيش بيدردان چرا فرياد بي حاصل كنم
گرشكوه اي دارم زدل با يار صاحبدل كنم
سلام محمد اقای گل
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
من ترک عشق و شاهد وساغر میکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم.
سلام محمد جان. کجایی؟ تو تالار موسیقی هم که نیستی.
mohammad99
21-05-2007, 23:39
سلام
مگه نمیبینی تو امضام نوشتم خدافظ:27: :46: :31:
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
شد حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
اینم از همزمانی مشاعره ای!
سلام خوبید؟
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
شد حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش امد و هنگام درو
چی شد یهو؟
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
سلام
خوبی شما ؟
مهم نیست ادامه می دهیم
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
عمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفا
بس غریبی بس غریبی بس غریب
از کجایی از کجایی از کجا
با که میباشی و همراز تو کیست
با خدایی با خدایی با خدا
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
جزو جزو تو فکنده در فلک
ربنا و ربنا و ربنا
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلبها و قلبها و قلبها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
ای چشم ز گريه سرخ، خواب از تو گريخت
ای جان به لب آمده، تاب از تو گريخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشين که آفتاب از تو گريخت
تازگی ها
نقش دختری
در خوابهایم تکرار می شود ...
خوابهای بی حوصله
خوابهای دلشوره و اضطراب
خوابهای فرار ...
دختری که عجیب شکل توست
با همان چشمان وسوسه انگیز و صمیمی ...
و باز وسوسه ام می کند
وسوسه غرق شدن ...
***
دنیا را چه دیدی
شاید اگر این بار در خوابم آید
باز با همین چشمان مغرور
غرق چشمان صمیمیش شدم
شاید در وسوسه هایش غرق شدم ...
شاید ... دیگر بیدار نشدم !
دنیا را چه دیدی !؟ ...
یار با ما بی وفایی میکند
بی گناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
می کند با خویش خود بیگا نگی
با غریبان آشنایی می کند
دلم به نيم نگاهي خوش است، اما تو
به اين ملامت سنگين، نگاه مي گويي؟
هنوز حوصلهء عشق در رگم جاري است
نمرده ام كه غمت را به چاه مي گويي
یجورایی خلوت شده اینجا؟
يک خرس قهوه اي مخملي خريدم براي دختري که ندارم....
و يک عينک براي پدر که چشمهايش ديگر نمي بيند....
و حالا ميروم براي او که نيست گل نسرين بچينم....
شاد يا غمگين زندگي ...
زندگي است.....
و اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم تعجب نکنيد
اره بچه هایی که می یومدن نیستن دیگه
هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک.
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد ...
زخم خوردن
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد ...
هر از چند گاهی مثل روح سرگردان یکهو ظاهر میشن و دوباره میرن!
Arashdata
22-05-2007, 01:05
دانی که چرا پرده اسرار با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
يا گم مي شوم لا به لاي سياهي
يا زير ِ آفتاب
روزي هزار بار
رنگ از رويِ «زن» بودن ام
مي پرد
اره امیدوارم دوباره فعال تر بشه تاپیک
دل ضعيفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بيماری صبا ببرد
طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
مگر نسيم پيامی خدای را ببرد
داره میشه
غنچه از خواب پريد
و گلي تازه به دنيا آمد
خار خنديد و به گل گفت سلام
و جوابي نشنيد
خار رنجيد ولي هيچ نگفت
ساعتي چند گذشت
گل چه زيبا شده بود
دست بي رحمي آمد نزديك
گل سراسيمه ز وحشت افسرد
ليك آن خار در آن دست خليد
و گل از مرگ رهيد
صبح فردا كه رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت :سلام
فعلا شب بخیر
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان
از طرف من هم شب بخیر
(چرا با "غ" شروع کردید؟)
نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
نه منظورم قسمت پررنگ بود فقط که با دال شروع می شه
گفتم فقط اولشم بذارم چون قشنگ بود به نظرم
نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد
آها فهمیدم. روش جالبیه.
دريغا
هنگامی که قطره بارانی قاصدک را سرنگون کرد
کسی قطره اشک دخترک را که بر روی گلبرگ ارکيده افتاد نديد
و من
مبهوت ندای آشنائی که گفت:
غريبه
برای ديدن زيبائی باران چشمهايت را ببند
و برای ديدن رنگين کمان
زير باران برو.
اعتراف می کنم که برای اوج گرفتن قاصدک زخمی دعا کردم
مگو آن که گر برملا اوفتد..............وجودی از آن در بلا اوفتد
بدهقان نادان چه خوش گفت زن................بدانش سخن گوی یا دم مزن
مگوی آنچه طاقت نداری شنود...............که جو کشته گندم نخواهی درود
چه نیکو زدست این مثل برهمن..............بود حرمت هرکس از خویشتن
نگاهم میل طغیان دارد امشب
گلویم بغض باران دارد امشب
برای خلوت خود همزبانی
دل من چشم گریان دارد امشب
Doyenfery
22-05-2007, 16:46
بر قلب تیرگیها
پیوسته ره نوردد
هر کس که زنگ می زندش
یا بر جراحت تن
نمک خنده پاشدش
از زیر بار درد
بنمایدش با عطوفت, لبخندی
[منو چهر شیبانی]
یأس را در ریه هایم نفس کشیده ام
و تاریکی سایه بر من افکند
آنگاه که آرزوهایم به من خندیدند
کُنج تنهایی را خزیده ام
و کوروار، چنگ به همه چیز زده ام
زندگی
عشق
مبارزه
وا سلام بچه های جدید بهمون اضافه شدن :31:
Behroooz
22-05-2007, 17:58
نشنو از نی نی نوای نینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد خانه دلبر شود
این شعر منسوب به امام خمینی است .
Doyenfery
22-05-2007, 19:10
دل آرزوی تو , و آنگاه
این بستر تهمت آغشته چشم در راه
بوی تو , بوی تو ,بوی تو دارد
بوی تو در لحظه های نه پروا , نه آزرمی از هیچ .
دل زنده , تن شعله شوق ,
هولی نه , شرمی نه از هیچ .
بوی گلاویزی و بی قراری
و لذت کام و شب زنده داری
[ مهدی اخوان ثالث]
یادت بماند:از مردم این زمانه یاری مطلب.
از نخل برهنه سایه مطلب.
عزت به قناعت است و خواری به طمع.
با عزت خویش بساز.خواری مطلب
carnation
22-05-2007, 20:28
باز امدم از چشمه ی خواب . کوزه ی تر در دستم .
مرغانی می خواندند . نیلوفر وا می شد . کوزه ی تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم
( سهراب)
من اینو اقرار می کنم تا خواستی آزارم دادی
اما اینم بهت می گم از چشای من افتادی
دیگه اگه خورجین تو پر از گل و نامه باشه
اگه تو فکرت واسه بعد ، هزارتا برنامه باشه
اگه مث اون اولا خوب بشی و با حوصله
نمی شنوی که من دیگه به پرسشت بگم بله
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی ----------- که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن ابدالعزیز
carnation
22-05-2007, 22:06
زندگی جذبه ی دتی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد دزخت است به چشم حشره
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که در خواب پی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هوا پیماست
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی مجذور ایینه است
Mostafa_Amol
22-05-2007, 22:24
با اجازه سلام
تا ببازار جهان سودا گریم
گاه سود و گه زیان می آوریم
«پروین اعتصامی»
carnation
22-05-2007, 22:31
من به سیبی خوشنودم
و به بوئیدن یک بوته ی بابونه
من به یک ایینه و یک ستگی پاک قناعت دارم
Mostafa_Amol
22-05-2007, 22:38
من به مردن راضی و پیشم نمی آید اجل
بخت بد بین از اجل هم ناز می باید کشید
carnation
22-05-2007, 22:53
در پس درهای شیشه ای رویاها.
در مرداب بی ته ایینه ها.
هر جا که من گوشهای از خودم را مرده بودم
یک نیلوف روییده بود
گویی او لحظه لحظه در تهی من میریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم
(سهراب)
Doyenfery
22-05-2007, 23:00
در این کوچه هایی که تاریک هستن
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهر هایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است .
__________________________________________________ __
ویرایش شد...
__________________________________________________ _
مثل بال حشره وزن سحر را می دانم
مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه , تب تند رسیدن دارم .
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم .
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی
Mostafa_Amol
22-05-2007, 23:01
من از روییدن خار سر دیوار دانستم ....... که نا کس ، کس نمی گردد از این بالا نشینی ها
mohammad99
22-05-2007, 23:02
اي مردمان بگوييد آرام جان من كو
راحت فزاي هرکس؛ محنت رسان من كو
نامش همي نيارم بردن به پيش هركس
گه گه به نازگويم سرو روان من كو
سلام
من امده ام
Mostafa_Amol
22-05-2007, 23:03
تو نیکی می کن و در دجله انداز .... که ایزد در بیابانت دهد باز
Mostafa_Amol
22-05-2007, 23:04
من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من ؛من بسازه
carnation
22-05-2007, 23:23
هر کجا هستم باشم
اسمان مال من است
پنجره. فکر. هوا. عشق . زمین مال من است
جه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند
قارچ های غربت؟
(سهراب)
Mostafa_Amol
22-05-2007, 23:31
تا کنی محکم حصار جسم ، فرسوده است جان.....تا بتابانی نخ برای پود،پوسیده است تار
Doyenfery
22-05-2007, 23:41
رفت در ظلمت آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق دل آزرده خبر هم
نکنی از آن کوچه گذر هم
carnation
22-05-2007, 23:45
من ندیدم دو صنوبر با هم دشمن
من ندیدم بیدی. سایه اش را بفروشد به رمین
رایگان می بخشد . نارون شاخهی خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست . شوق من میشکفد
(سهراب)
Mostafa_Amol
22-05-2007, 23:52
درياي بيكران باشي ياگودال كوچك آب
فرقي نميكند زلال كه باشي آسمان در توست
Doyenfery
22-05-2007, 23:53
#8500
درخت مدرسه پر بار و برگ کودک شد
درخت کوچه __ که ناگاه برگ و باد آشفت ___
پلنگ خوفی در کوچه ها رها گردید
گل سیاه بزرگی در آفتاب شکفت .
___________________________
8501#
تا عرش رفته بودم
ماندم جدا همیشه من ازکاروان پول
باری براهها
آنها که کوله ای ز طلا بار داشتن
پا را بر روی شانه من می گذاشتند.
و من
در آن زمان براه
بودم خری که بار طلاهای دیگران
بر دوش می کشد .
سلام به همگی:
دارم سخنی با تو گفتن نتوانم
وین درد نهانسوز نهفتن نتوانم
من او را پيش از اين هرگز نديده
و نام او را نيز نشنيده
ولي انگار با هم روزگاري اشنا بوديم
نمي دانم كجا بوديم كه من در نيلي چشمان او
او در كبود رود شعر من زمانها در شنا بوديم
سلام
mohammad99
23-05-2007, 00:11
مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبري نيست که نيست
سلام و شب بخیر
carnation
23-05-2007, 00:12
من نمیدانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
در این کشاکش توفانیِ بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را شب ! ای شب من ؟
که در مُحاق تو دیری است تا که ماه من است
خوبید همگی؟ محمد، فرانک و ...
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه......
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
شب خوش اقا محمد
میبرد عشق از زمین بر آسمان ارواح را
زین دلیل آسمانی هر که غافل ماند، ماند
تشنهی آغوش دریا را تنآسانی بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماند، ماند
نیست ممکن، نقش پا را از زمین برخاستن
هر گرانجانی که در دنبال محمل ماند، ماند
سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام
یک قدم هر کس که از همراهی دل ماند، ماند
برنمیگردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماند، ماند
carnation
23-05-2007, 00:28
درها باز. چشم تماشا باز . چشم تماشا تر . و خدا در
هر .... ایا بود؟
خورشیدی در هر مشت : بام نگه بالا بود
دوباره كوه نگاهي به عرش خواهد كرد
دوباره سايه هم آغوش نور خواهد شد
و زمين، تشنه گاه معني عشق
و درختان، حضور وحدت سبز
دوباره چلچله از فصل عشق خواهد گفت
دوباره واژه غزلخوان بوسه خواهد بود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد
در خاطرات تيره و تاريك خود دويد
سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود
يك تار مو سپيد!
دل ضعيفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بيماری صبا ببرد
طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
مگر نسيم پيامی خدای را ببرد
چقدر دوباره "د" زیاد شد [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دايره دواري که نامش را گذاشته اند زندگي .
آکنده از نقطه هاي بسياري که من هستم و تو هستي و همه هستيم .
ميچرخيم و ميچرخيم
شايد به اين اميد که باشد روزنه ايي تا از آن به بيرون بنگريم
و حتي گذري داشته باشيم بدانچه که هست و نامش را گذاشته اند سرنوشت و روزگار ...
ميچرخم و ميچرخم ,
شايد بيابم آن روزنه را تا بتاباند نوري که جذب کند پروانه ايي را ...
اینم تنوع
اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
نور نشكفته چرا پژمردي
شاد ناگشته ز غم افسردي
شد خزان تازه بهار تو چرا
زود آمد شب تار تو چرا
عشق ناباخته بد نام شدي
دل نپرداخته ناكام شدي
كس نديديم به ناكامي تو
عاشقي نيست به بدنامي تو
... سلام اي شب معصوم
سلام اي شبي كه چشمهاي گرگ هاي بيابان را
به حفره هاي استخواني ايمان و اعتماد بدل مي كني
و در كنار جويبارهاي تو ارواح بيد ها
ارواح مهربان تبرها را مي بويند
من از جهان بي تفاوتي فكرها و حرفها و صدا ها مي آيم
و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
و اين جهان پر از صداي حركت پاهاي مردميست
كه همچنان كه ترا مي بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا مي بافند
سلام اي شب معصوم
ميان پنجره و ديدن
هميشه فاصله ايست ...
خودت رسم گذاشتی!
Doyenfery
23-05-2007, 01:04
و غیرت مردی و شرم زنانه
گفت کوهای شبانه را
به نجواهای آرام بدل می کرد
و پرندگان شب به انعکاس چهچهه خویش جواب می گفتند.
دریغا مهتاب و دریغا مه
که در چشم انداز ما
کوهسار جنگل پوش سر بلند را
در پرده شکی
میان بود و نبود نهان می کرد
رسم که خوبه خیلی خاصیت داره اما من جواب کدوم را بدم حالا ایا؟
Doyenfery
23-05-2007, 01:12
رسم که خوبه خیلی خاصیت داره اما من جواب کدوم را بدم حالا ایا؟
والا من که گیج شدم
اگه مشاعره ست که باید رو حرف آخر باشه !!!
اگه من اشتباه می کنم ببخشید .. تازه واردم ;)
و غیرت مردی و شرم زنانه
گفت کوهای شبانه را
به نجواهای آرام بدل می کرد
و پرندگان شب به انعکاس چهچهه خویش جواب می گفتند.
دریغا مهتاب و دریغا مه
که در چشم انداز ما
کوهسار جنگل پوش سر بلند را
در پرده شکی
میان بود و نبود نهان می کرد
دود مي خيزد ز خلوتگاه من.
كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن.
كي به پايان مي رسد افسانه ام؟
اقا فرهاد انو واسه این گفتم که پست شما 2 نفر هم زمان شده بود و هر دو واو جواب داده بودید
ادامه می دیم
بیخیال
من بودم و چرخ دوش گریان
او را و مرا یکیست مذهب
از گریه آسمان چه روید
گلها و بنفشه مرطب
وز گریه عاشقان چه روید
صد مهر درون آن شکرلب
آن چشم به گریه میفشارد
تا بفشارد نگار غبغب
این گریه ابر و خنده خاک
از بهر من و تو شد مرکب
وین گریه ما و خنده ما
از بهر نتیجه شد مرتب
خاموش کن و نظاره میکن
اندر طلب جهان و مطلب
Doyenfery
23-05-2007, 01:25
با همین دیدگان اشک آلود ,
از همین روزن گشوده بدرود ,
به پرستو به گل , به سبزه درود !
به شکوفه , به صبح دم , به نسیم ,
به بهاری که می رسد از راه
چند روز دیگر به ساز و سرود .
[فریدون مشیری]
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.