مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
Asalbanoo
04-08-2007, 21:59
دین و دل از من تو کافر می بری ؟
شعرای داده صفای باطنم
آبرویم را به ظاهر می بری ؟
ای خدای حال پنهانی من
یک دمم از حال حاضر می بری ؟
راه را تنها تو رهبانی و بس
هم توام آخر به آخر می بری ؟
آخر این مجنون مادرزاد را
شاعر آوردی و شاعر می بری ؟
--------
موافقم برخی خیلی تلخ و سفتن
اما سلاح عشق برنده تر از هرچیزی هست
---
پایان جان چیطوری دادا
کوجا بودی نبودی؟
boy iran
04-08-2007, 22:02
یاده گریه ابرا دلم رو به گریه انداخت...از بس که گناه کردم دل به آتیش انداخت...
تو آن سخاوت سبزي كه انتظارت را
هميشه پنجره در پنجره پريشانم
به چشم مؤمن مردم گناه من اين است
كه با تمام وجودم تو را مسلمانم
چگونه بي تو دل من نجات خواهد يافت؟
مني كه بينفس تو غريق طوفانم
Asalbanoo
04-08-2007, 22:08
من نجیب آبادیم ای دل مرا
کی از این شهر مقصر می بری ؟
ای فقیه شهر شاعر می خری ؟ دفترم را پیش ناشر میبری ؟
من غریب این خیابانم مرا
آن طرف از خط عابر می بری ؟
نان الهکم تکاثر می خوری
نام زرتم المقابر می بری ؟
من برای خاطر تو گم شدم
تو مرا راحت ز خاطر میبری ؟
--------
چقدر قشنگ این شعر که گذاشتی جلال جان
يك عمر گشتم از پي آن عمر جاودان
گشت زمانه عمر مرا دم به دم گرفت
نازم بدان نگاه كه او با اشاره اي
نام مرا ز دفتر هستي قلم گرفت
من با كه گويم اين غم بسيار كو مرا
در خيل كشتگان رخش دست كم گرفت
برگرد اي اميد ز كف رفته تا به كي
هر شب فغان كنم كه خدايا دلم گرفت
خوشحالم که خوشتون اومد.
Asalbanoo
04-08-2007, 22:15
دیگه این پنجره ها همیشه بسته می مونن
تا یه روزی که خدا خودش بذاره بشکنیم
بیا ای غریبه ی همیشه آشنای من
بغض این سکوت سرد و با اشاره بشکنیم
مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد
شب خرابم كرد اما چشمهاي روشنت
بارديگر هم به داد ظلمتآبادم رسيد
سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيد
هيچ كس داد من از فرياد جانفرسا نداد
عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد
boy iran
04-08-2007, 22:23
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
شايد امروز نيز روز مبادا باشد
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما چونان که بايدند
نه بايدها
هر روز بي تو روز مبادا است
آيينه ها در چشم ما چه جاذبه اي دارند
آيينه ها که دعوت ديدارند
ديدارهاي کوتاه
از پشت هفت ديوار
ديوارهاي صاف
ديوارهاي شيشه اي شفاف
ديوارهاي تو
ديوارهاي من
ديوارهاي فاصله بسيارند
آه ! ديوارهاي تو همه آيينه اند
آيينه هاي من همه ديوارند ...
ديوار وسقف خانه كه پر ميشود ز تو
چيزي شبيه زلزله انگار ميكشد
آري! خراب ميشوي و … سهم مرد تو :
دردي كه زير اين همه آوار ميكشد
من ميشناسم اين غم بانوي قصّه است
كز شانههاي خسته ی او كار ميكشد
? …
بانو! بدان كه آخر اين قصّه با من است
روزي تو را، طناب تو بر دار ميكشد
در آن دقايق پر اضطراب پر تشويش
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
سلام فرانک. خوبی؟
آفتاب همه جا رو روشن و داغ کرده است
ما هر دو به موج ها خیره شده ایم
موج ها یکی یکی می آیند
خود را به ساحل می کوبند و برمی گردند
من به موج ها خیره شده ام اما آنها را نمی بینم
وقتی با تو هستم هیچ چیز را نمی بینم
تنها یک نفر را می بینم و آن ...
سلام
ممنون
شما خوبی ؟
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمیبرد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشمانتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
خوبم. ممنون
Asalbanoo
05-08-2007, 00:11
توی این شهر ِسیاه ِصبح به ظاهر ...... دلا از تنهایی مُردن ای مسافر
دلت و به جاده بسپار
دستت و به دست یک شعر
فانوسک به دست بگیر و
تو بشو خورشید ِپر مهر
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
نمی لرزد آب از رفتن خسته است تو نیستی نوسان نیست
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست و دره ها ناخواناست
می ایی : شب از چهره ها بر می خیزد راز از هستی می پرد
میروی : چمن تاریک می شود جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد و آب بیدار می شود
می گذری و ایینه نفس می کشد
جاده تخی است تو بار نخوای گشت و چششم به راه تو نیست
پگاه دروگران از جاده روبرو سر می رسند رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند
...
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدایا با که این بازی توان کرد
شب تنهائیم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد.
ديدم آن چشم درخشان را ولی در اين صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پيدا نبود
بر لب الوان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگری هم بود اما ای دريغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
Asalbanoo
05-08-2007, 00:27
نبار
دیگر نبار
اما هنوز هر بار نگاهم به سقف می افتد
هربار آدمک ِخاموش تو را می بینم
می بارم
سخت می بارم
...
من تمنا كردم
كه تو با من باشي
تو به من گفتي
هرگز هرگز
پاسخي سخت و درشت
و مراغصه اين هرگز كشت
پستهای قبلی با هم شد اما بخیر گذشت!
hamid_hitman47
05-08-2007, 00:31
تو بیا که توی دنیا قحطی مهر وعاطفه ست
واسه عاشقای دنیا عاشقی یه خاطره ست
عاشقی یه خاطره ست...
تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره كرديم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب كرده خط كشيد
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
مي شود با يك گليم كهنه هم روز را شب كرد وشب را روز كرد
ميشود صدبار هم مهرباني را خدا را عشق را
با لبي خندانتر از يك شاخه گل تفسير كرد
در آن دقايق پر اضطراب پر تشويش
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
shahi-007
05-08-2007, 00:41
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر قیمتی در لفظ دری را(نمی دونم کاملا درست نوشتم یا نه)
آمدي جانم بقربانت ولي حالا چرا
بيوفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
آن روز با تو بودم
امروز بي توام
آن روز كه با تو بودم
بي تو بودم
امروز كه بي توام با توام
شب خوش
من نگويم كه مرا از قفس آزادكنيد
قفسم برده به باغي ودلم شاد كنيد
دو تکه رخت ریخته بر صندلی
یادآور برهنگی توست
سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار اینده
راه عروج ماست
تا نیلگونه ها
گر قصه ی قدیمی یادت باشد
این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
فصلی مقدر است زمستان برای عشق
چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است
ای طوقه های بازیچه
ای اسب های چوبی
ای یشه های گمشده ی عطر
آن جا که ژاله یاد گل سرخ را
بیدار می کند
جای سؤال نیست
وقتی که هر مراسم تدفین
تکثیر خستگی است
ما معنی زمانه ی بی عشق را
همراه عاشقان که گذشتند
با پرسشی جدید
تغییر می دهیم
مثل ظهور دخترک چارقد گلی
با روح ژاله وارش
با کفش های چرخدارش
آن سوی شاهراه
بستر همان و بوسه همان است
با چند تکه ی رخت ریخته بر صندلی
دو جام نیمه پر
ته شمع نیمه جان
رؤیای بامداد زمستان
بیداری لطیف
آن سوی جاودانگی نیز
یک روز هست
یک روز شاد و کوتاه
...
mohammad99
05-08-2007, 01:34
هان کوزهگرا بپاي اگر هشياري*** تا چند کني بر گل مردم خواري
انگشت فريدون و کف کيخسرو *** بر چرخ نهاده اي چه میپنداري
چرا من وقتی میام هیشکی نیست[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]]
یک لحظه شامگاه به زیبایی تو بود
جذاب بود و آرام
آرام می گذشت
مدهوش عطرهای نهانش
زیبایی برهنه ی شب رازپوش بود
حتی به ما نگفت که آزادی
ترجیح بر اسارت دارد
یا خیر
شب سرگذشت ما را
از پیش چشم می گذرانید
ما نیز می گذشتیم
زنجیرهای ثانیه بر خواب های ما
و قیچی طلایی
در خاوران مهیا می شد
صبحی که می رسید به تنهایی تو بود
...
mohammad99
05-08-2007, 01:55
دل من سخت شکست
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاري بود
دل من سخت شکست
و چه زشت ...به من و سادگيم
خنديدي
برو تا راحت تر... تکه هاي دل خود را سر هم بند زنيم
***
ee
راستی یادم نبود سایه خانوم هم شب زنده داره
خسته نباشی[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرسی
شما هم خسته نباشید
.............
ماه روي خويش را در آب مي بيند
شهر در خواب است
گويي خواب مي بيند
رود
اما هيچ تابش نيست
رود همچون شهر خفته قصد خوابش نيست
رود پيچان است
رود مي پيچد بروي بستري از ريگ
شهر بي جان است
سايه اي لرزان
مست آن جامي كه نوشيده است
ياد آن لبها كه در روياي مستي بخش بوسيده است
در كنار رود
مي سپارد گام
مي رود آرام
...
mohammad99
05-08-2007, 02:08
مو آن محنت کش حسرت نصيبم که در هر ملک و هر شهري غريبم
نه بو روزي که آيي بر سر من بويني مرده از هجرحبيبم
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گلست و باده یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
...
mohammad99
05-08-2007, 02:19
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه [/b]وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست[b] کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
من به اندازۀ یک ابر دلم می گیرد.
وقتی از پنجره می بینم حوری
_ دختر بالغ همسایه_
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می خواند.
چیزهایی هم هست. لحظه هایی پر اوج
(مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش آسمان تخم گذاشت.
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟)
باید امشب بروم،
باید امشب چمدانی را
که به اندازۀ پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفش هایم کو؟
...
mohammad99
05-08-2007, 02:41
وقت سحر است خيز اي طرفه پسر پر باده لعل کن بلورين ساغر
کاين يکدم عاريت در اين گنج فنا بسيار بجوئي و نيابي ديگر
*-*-*-*-*-**
من اخرشم حرف دل سهراب رو نفهمیدم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رفتن و بيهوده خود را كاستن
سرنهادن بر سيه دل سينه ها
سينه آلودن به چرك كينه ها
در نوازش ‚ نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در كف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها
آه اي با جان من آميخته
اي مرا از گور من انگيخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاييم خاموشي گرفت
پيكرم بوي همآغوشي
گرفت
...
mohammad99
05-08-2007, 03:25
توي ده شلمرود،
حسني تک و تنها بود.
حسني نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موي بلند، روي سياه،
ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلي، نه قلقلي، نه مرغ زرد کاکلي،
هيچکس باهاش رفيق نبود.
تنها روي سه پايه، نشسته بود تو سايه.
hamed_shams
05-08-2007, 03:43
همچو صبحم یک نفس باقی است با دیدار تو
چهره دلبرا!تا جان بر افشانم چو شمع
همه شب با دلم كسي مي گفت
سخت آشفته اي ز ديدارش
صبحدم با ستارگان سپيد
مي رود مي رود نگهدارش
من به بوي تو رفته از دنيا
بي خبر از فريب فردا ها
روي
مژگان نازكم مي ريخت
چشمهاي تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهاي تو داغ
گيسويم در تنفس تورها
مي شكفتم ز عشق و مي گفتم
هر كه دلداده شد به دلدارش
ننشيند به قصد آزارش
برود چشم من به دنبالش
برود عشق من نگهدارش
آه اكنون تو رفته اي و غروب
سايه ميگسترد
به سينه راه
نرم نرمك خداي تيره ي غم
مي نهد پا به معبد نگهم
مي نويسد به روي هر ديوار
آيه هايي همه سياه سياه
...
hamed_shams
05-08-2007, 03:48
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ایم
mohammad99
05-08-2007, 03:59
من از جان بنده سلطان اويسم
اگر چه يادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرايش که خورشيد
چنين زيبنده افسر نباشد
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندر این کار دل خویش بدریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
...
hamed_shams
05-08-2007, 04:03
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تاملک سلیمان بروم
mohammad99
05-08-2007, 04:03
ما هرچه را که باید
از دست داده باشیم ، از دست داده ایم
ما بی چراغ به راه افتادیم
و ماه ، ماه ، ماده ی مهربان ، همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد زیبا آمد
...
hamed_shams
05-08-2007, 04:07
در گوشه امید چون نظارگان ماه
چشم امل بر آن خم ابرو نهاده ایم
من در این کلبه خوشم
تو در ان اوج که هستی خوش باش
من به عشق تو خوشم
تو به عشق هر کی هستی خوش باش
...
hamed_shams
05-08-2007, 04:11
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهی سنگ خاره در آب زلال
...
hamed_shams
05-08-2007, 04:14
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر جور غم عشق تو دادی طلبیم
مي توان در قاب خالي مانده يك روز
نقش يك محكوم يا مغلوب يا مصلوب را آويخت
مي توان با صورتك ها رخنه ديوار را پوشاند
مي توان با نقشهايي پوچ تر آميخت
...
hamed_shams
05-08-2007, 04:19
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
mohammad99
05-08-2007, 04:45
مو آن رندم که نامم بيقلندر نه خان ديرم نه مان ديرم نه لنگر
چو روج آيو بگردم گرد گيتي چو شو آيو به خشتي وانهم سر
راه همان سوختن است
راه همان رنج من است
راه همان بار غم ظلم تو اندوختن است
تا به کی با همه از راه بگویی
ظرافت در چیست؟
ساربان ره بی مقصد تو آخر کیست؟
به فراق تو از این راه غم آلود بروم
تا بجویی و دگر بار نیابی اثرم
mohammad99
05-08-2007, 06:07
میخور که فلک بهر هلاک من و تو قصدي دارد بجان پاک من و تو
در سبزه نشين و می روشن میخور کاين سبزه بسي دمد ز خاک من و تو
*-*-*
سلام صبح بخیر
همه از دیشب تا حالا م دادن
وقتي فايده اي نداره . غصه خوردن واسه چي
واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی
نميخوام چوب حراجي رو به قلبم بزنم
نميخوام گناه بي عشقي بيفته گردنم
سلام
تقدیره دیگه محمد این میم هم جواب بده دیگه میم نمی دم
mohammad99
05-08-2007, 06:33
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد و انديشه هفتاد و دو ملت ببرد
پرهيز مکن ز کيمیايي که از او يک جرعه خوری هزار علت ببرد
***
اینم برا شما
mohammad99
05-08-2007, 07:34
دانم اكنون از آن خانه دور
شادی زندگی پرگرفته
دانم اكنون كه طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
هر زمان می دود در خيالم
نقشی از بستری خالی و سرد
نقش دستی كه كاويده نوميد
پيكری را در آن با غم و درد
بينم آنجا كنار بخاری
سايه قامتی سست و لرزان
سايه بازوانی كه گوئی
زندگی را رها كرده آسان
دورتر كودكی خفته غمگين
در بر دايه خسته و پير
بر سر نقش گل های قالی
سرنگون گشته فنجانی از شير
پنجره باز و در سايه آن
رنگ گل ها به زردی كشيده
پرده افتاده بر شانه در
آب گلدان به آخر رسيده
گربه با ديده ای سرد و بی نور
نرم و سنگين قدم می گذارد
شمع در آخرين شعله خويش
ره بسوی عدم می سپارد
دانم اكنون كز آن خانه دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اكنون كه طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
ليك من خسته جان و پريشان
می سپارم ره آرزو را
يار من شعر و دلدار من شعر
می روم تا بدست آرم او را
*-*-*-*
فرانک خانومی با اجازت.من برم لا لا .نظر رو درباره اون مینیاتورها فراموش نشه[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][]
شب خوش[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]]
از این خلسه ناگوار
تا تو
بی واژه
بی اشک
بی لبخند
در حیرتی شیرین
چقدر فاصله است
boy iran
05-08-2007, 09:28
تاعاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
اين صبح، اين نسيم، اين سفرهي مُهيا شدهي سبز، اين من و اين تو، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يکي شدند و يگانه.
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد، آمدي و آمديم.
اول فقط يک دلْدل بود. يک هواي نشستن و گفتن.
يک بوي دلتنگ و سرشار از خواستن. يک هنوز باهمِ ساده.
رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يکصدا شديم. همآواز و همبُغض و همگريه، همنَفس براي باز تا هميشه با هم بودن.
براي يک قدمزدن رفيقانه، براي يک سلام نگفته، براي يک خلوتِ دلْخاص، براي يک دلِ سير گريه کردن ...
براي همسفر هميشهي عشق ... باران!
باري اي عشق، اکنون و اينجا، هواي هميشهات را نميخواهم
... نشاني خانهات کجاست؟!
تو می دانی که واژه ها هرگز دردی از من دوا نمی کنند
و می دانی که اگر ستاره هایت را از من دریغ کنی
چگونه پنجره هایم در شب فرو می ریزند
و من از صدای قدمهای عابران غریب
در کوچه های مه گیر بی چراغ
سنگین می شوم
چونان سکوت تلخناک شاعره ای نومید
که دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
و می دانی در انتظار شبی که در آستانه باران و نسیم
مرا زمزمه کنی
بر من چه می گذرد
تنها تو می دانی...
در من لحظه ای شیرین جریان دارد
به گوارایی اندوهی که اندوهگسار آن تویی
بگذار
تنها
دستهای تو را بهانه کنم...
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
دلي شكسته وچنگي گسسته گيسويم
ولي به نغمه غيبي هنوزمي مويم
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
شاها به خاك پاي تو گلها شكفته اند
ماهم يكي شكسته ومسكين گياه تو
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم
ماييم ودلي پر خون از جور پري روئي
ديوانه زنجيريم آشفته گيسوئي
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
سلام:
تک بیتیهای زیبایی میگین
مي رسد روزي كه بي من روزها را سر كني
ميرسد روزي كه مرگ عشق را باور كني
ميرسد روزي كه تنها در كنار عكس من
شعرهاي گفته ام را موبمو از بر كني
سلام:
مرسي
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
من ندانستم از اول كه تو بي مهرو وفائي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپائي
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم
مرا مي بيني وهردم زيادت مي كني دردم
تورا مي بينم ودردم زيادت مي شود هر دم
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
مي توان با يك گليم كهنه هم روز را شب كرد وشب را روز كرد
مي توان با هيچ ساخت
.......
مي توان اين جمله را در دفتر فردا نوشت
خوبي از هر چيز ديگر بهتر است
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد
در كوي عشق خسته دلي مي خرند وبس
بازار خود فروشي از آن سوي ديگر است
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان
چو مستم کردهای مستور منشین
چو نوشم دادهای زهرم منوشان
نشود فاش كسي آنچه ميان من وتوست
تا اشارات نظر نامه رسان من وتوست
تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
سيسه يعني سرعت عمل، ايول ايول
mohammad99
05-08-2007, 15:28
لعل در آبگينه ساده بيار و آن محرم و مونس هر آزاده بيار
چون میداني که مدت عالم خاک باد است که زود بگذرد باده بيار
/****
سلام صبح بخیر[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رهي زن که صوفي به حالت رود
به مستي وصلش حوالت رود
مغني دف و چنگ را ساز ده
به آيين خوش نغمه آواز ده
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد
هر چند بیش کشت به ناز و کرشمهام
رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
باز آمدی و شعلهی شوقم به جان زدی
کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد
در اين خونفشان عرصة رستخيز
تو خون صراحي و ساغر بري
به مستان نويد سرودي فرست
به ياران رفته درودي فرست
ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم
هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد
دود از جان من سوخته خرمن برخاست
تمناي وصالم نيست عشق من بگير از من
به دردت خو گرفتم نيستم در بند درمانت
اميد خستهام تا چند گيرد با اجل کشتي
بميرم يا بمانم پادشاها چيست فرمانت
تا نماند هیچ ذره بی نصیب
دادهای هر ذره را یاری دگر
لاجرم دادی تو یک یک ذره را
در درون پرده بازاری دگر
چون یک است اصل این عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاری دگر
hishki69
05-08-2007, 16:37
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم رازست
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه درازست
hamid_hitman47
05-08-2007, 16:51
تو كه رفتي بعد تو همه چي رنگشو باخته...
تو كه رفتي دل من تابوت مرگشو ساخته/...
هيچگاه ويترينی نداشتهام٬
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم.
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم.
از اين روست که تمام خيابانهای شهر٬
عشق مرا میشناسند
خواهر! کجاست شانۀ دندانشکستهات؟
صبح آمدهست، شانه بکش باز بر سرم
دستان قاچخوردۀ خود را نشان بده
من را ببوس مثل همان بار آخرم
حالا اتاق خالی و این روزهای تلخ
کیفی کنار عکس قشنگت برابرم
کیفی که باز میشود و باد میبرد
پروانهای که خشک شده لای دفترم
مرا با تو خوش آید خلد، ورنه
غم حور و سر رضوان که دارد؟
همه کس می کند دعوی عشقت
ولی با درد بی درمان که دارد ؟
غمت هر لحظه جانی خواهد از من
چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟
ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم
با من چه کرد ديده معشوقه باز من
ميترسم از خرابي ايمان که ميبرد
محراب ابروي تو حضور نماز من
nkhdiscovery
05-08-2007, 17:13
ندارم دستت از دامن مگر در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
مرا گویند: فردا روز وصل است
وگر طاقت هجران که دارد؟
نشان عشق میجویی، عراقی
ببین تا چشم خون افشان که دارد؟
در اين تعليم شد عمر و هنوز ابجد همي خوانم
ندانم کي رقوم آموز خواهم شد به ديوانش
هنوزم عقل چون طفلان سر بازيچه ميدارد
که اين نارنج گون حقه به بازي کرد حيرانش
شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن
من با صبوری بر جگر دندان فشردم
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید می گرفتم
بر من نگیری من به راه مهر رفتم
در چشم من شمشیر در مشت
یعنی کسی را می توان کشت
تو همچون کرم قزمستي و خفته و آنکش آزردي
چو کرمي کن به شب تابد ببين بيدار و سوزانش
سگي کردي کنون العفو ميگو گر پشيماني
که سگ هم عفو ميگويد مگر دل شد پشيمانش
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته می گریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تارو پود رویاها بیاویزم
...
مرا همت چو خورشيد است شاهنشاه زند آسا
که چرخش زير ران است و سر عيساست بر رانش
بلي خود همت درويش چون خورشيد ميباي
که سامانش همه شاهي و او فارغ ز سامانش
شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »
...
mohammad99
05-08-2007, 18:34
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقت بخیر
!شعرتون تکراری بود
...........
نه مرا پاي گريز
نه مرا تاب نگاه
شرمگين مي شوم از وحشت بيهوده خويش
سرو نازي است كه شاداب تر از صبح بهار
قد برافراشته از سينه دشت
سر خوش از باده تنهايي خويش
شايد اين شاهد غمگين غروب
چشم در راه من است
شايد اين بندي صحراي عدم
با منش سخن است
من در اين انديشه كه اين سرو بلند
وينهمه تازگي و شادابي
در بياباني دور
كه نرويد جز خار
كه نتوفد جز باد
كه نخيزد جز مرگ
كه نجنبد نفسي از نفسي
غرق در ظلمت اين راز شگفتم ناگاه
خنده اي مي رسد از سنگ به گوش
سايه اي مي شود از سرو جدا
در گذرگاه غروب
در غم آويز افق
لحظه اي چند بهم مي نگريم
سايه مي خندد و مي بينم واي
مادرم مي خندد
مادر اي مادر خوب
اين چه روحي است عظيم
وين چه عشقي است بزرگ
كه پس از مرگ نگيري آرام
تن بيجان تو در سينه خاك
به نهالي كه در اين غمكده تنها ماندست
باز جان مي بخشد
قطره خوني كه به جا مانده در آن پيكر سرد
سرو را تاب و توان مي بخشد
شب هم آغوش سكوت
مي رسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
باز رو كرده به اين شهر پر از جوش و خروش
مي روم خوش به سبكبالي باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فرياد
...
mohammad99
05-08-2007, 18:47
دهقان قضا بسي چو ما کشت و درود غم خوردن بيهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود تا باز خورم که بودنيها همه بود
***
این یکی رو دیگه جدا شرمنده [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ایشالله عکسای بعدی جبران میکنم
دو خازن فکر و الهامش دو حارس شرع و توفيقش
دو ذمي نفس و آمالش دو رسمي چرخ و کيهانش
نه چون چيپال هند از جور تختي کرده طاغوتش
نه چون خاقان چين از ظلم تاجي داده طقيانش
حالا زیاد جدی نگیرین
ببینیم و تعریف کنیم !
................
شب تا سحر من بودم و لالاي باران
اما نمي دانم چرا خوابم نمي برد
غوغاي پندار نمي بردم
غوغاي پندارم نمي مرد
غمگين و دلسرد
روحم همه رنج
جان همه درد
آهنگ باران ديو اندوه مرا بيدار مي كرد
چشمان تبدارم نمي خفت
افسانه گوي ناودان باد شبگرد
از بوي ميخك هاي باران خورده سرمست
سر مي كشيد از بام و از در
گاهي صداي بوسه اش مي آمد از باغ
گاهي شراب خنده اش در كوچه مي ريخت
گه پاي مي كوبيد روي دامن كوه
گه دست مي افشاند روي سينه دشت
آسوده مي رقصيد و مي خنديد و ميگشت
شب تا سحر من بودم و لالاي باران
افسانه گوي ناودان افسانه مي گفت
پا روي دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر
سي سال از عمرت گذشته است
زنگار غم بر رخسارت نشسته است
خار ندامت در دل تنگت شكسته است
خود را چنين آسان چرا كردي فراموش
تنهاي تنها
خاموش خاموش
ديگر نمي نالي بدان شيرين زباني
ديگر نمي گويي حديث مهرباني
ديگر نمي خواني سرودي جاوداني
دست زمان ناي تو بسته است
روح تو خسته است
تارت گسسته است
اين دل كه مي لرزد ميان سينه تو
اين دل كه درياي وفا و مهرباني است
اين دل كه جز با مهرباني آشنا نيست
اين دل دل تو دشمن تست
زهرش شراب جام رگهاي تن تست
اين مهرباني ها هلاكت ميكند از دل حذر كن
از دل حذر كن
از اين محبت هاي بي حاصل حذر كن
مهر زن و فرزند را از دل بدر كن
يا دركنار زندگي ترك هنر كن
يا با هنر از زندگي صرف نظر كن
شب تا سحر من بودم و لالاي باران
افسانه گوي ناودان افسانه ميگفت
پا روي دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر
يك شب اگر دستت در آغوش كتاب است
زن را سخن از نان و آب است
طفل تو بر دوش تو خواب است
اين زندگي رنج و عذاب است
جان تو افسرد
جسم تو فرسود
روح تو پژمرد
آخر پرو بالي بزن بشكن قفس را
آزاد باش اين يك نفس را
از اين ملال آباد جانفرسا سفر كن
پرواز كن
پرواز كن
از تنگناي اين تباهي ها گذر كن
از چار ديوار ملال خود بپرهيز
آفاق را آغوش بر روي تو باز است
دستي برافشان
شوري برانگيز
در دامن آزادي و شادي بياويز
از اين نسيم نيمه شب درسي بياموز
وز طبع خود هر لحظه خورشيدي برافروز
اندوه بر اندوه افزودن روا نيست
دنيا همين يك ذره جا نيست
سر زير بال خود مبر بگذار و بگذر
پا روي دل بگذار و بگذر
شب تا سحر من بودم و لالاي باران
چشمان تبدار نمي خفت
او همچنان افسانه مي گفت
آزاد و وحشي باد شبگرد
از بوي ميخك هاي باران خورده سرمست
گاهي صداي بوسه اش مي آمد از باغ
گاهي شراب خنده اش در كوچه مي ريخت
آسوده مي خنديد و مي رقصيد و مي گشت
...
تاوان بده ز لعل که گوهر شکستهاي
خاقانيا نشيمن شروان نه جاي توست
بر پر سوي عراق نه شهپر شکستهاي
رو کز کمان گروهة خاطر به مهرهاي
mohammad99
05-08-2007, 19:13
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این خوبه؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با اجازتون ما بریم شب بیایم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تاوان بده ز لعل که گوهر شکستهاي
خاقانيا نشيمن شروان نه جاي توست
بر پر سوي عراق نه شهپر شکستهاي
رو کز کمان گروهة خاطر به مهرهاي
یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود
مردم از ذوق چودی تیغ کشیدی بر من
کامشب از درد درین کوی به فریاد که بود
دور از بزم تو ماندم که ز میشستم دست
ورنه آن کس که مرا توبه ز می داد که بود
mohammad99
05-08-2007, 19:30
دهقان قضا بسي چو ما کشت و درود غم خوردن بيهوده نمیدارد سود
پر کن قدح می به کفم درنه زود تا باز خورم که بودنيها همه بود
***
[سلام جلالی چرا ما رو جواب ندادی؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در کفه فرهاد تیغه من نهادم من
من بریدم بیستون را میشناسیدم؟
مسخ کرده چهره ام را گر چه در این ایام
با همین دیدار حتی میشناسیدم
من همانم آشنای سالهای دور
رفته ام از یادتان یا میشناسیدم؟
سلام محمد
آخه من عکسی ندیدم. بجاش یه ضربدر بود!! (احتمالا ف ی ل ت ر ه )
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این خوبه؟[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با اجازتون ما بریم شب بیایم[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بازم تکراری!!!
در کفه فرهاد تیغه من نهادم من
من بریدم بیستون را میشناسیدم؟
مسخ کرده چهره ام را گر چه در این ایام
با همین دیدار حتی میشناسیدم
من همانم آشنای سالهای دور
رفته ام از یادتان یا میشناسیدم؟
من به تن دردم نیست
یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
که فرود آمده سوزان
دم به دم در تن من.
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
که در این معرکه انداخته اند.
...
mohammad99
05-08-2007, 19:47
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سايه گل نشين که بسيار اين گل در خاک فرو ريزد و ما خاک شده
***
سایه خانوم کم کم دارم احساس پوچی میکنما [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هنوز با منی آن لحظه ای که می گفتی :
" تو بسته ی من و ، ما هر دو بسته ی تقدیر "
کدام آینه جز دیدگان عاشق من
تو را چنان که تویی ، می نماید ، ای تصویر !
دلی نه جزء دل من لایق محبت توست
ستاره ی تو کجا ، وان کرانه های حقیر ؟
همین نه دیر رسیدم به تو که صدها بار
ز ره رسیده ام اما همیشه با تاخیر
پس از تو شاعر تو ، دیگر آن توانش نیست
که باز با غم عشقی دگر شود درگیر
روي رنگين را به هر كس مي نمايد همچو گل
ور بگويم باز پوشان باز پوشاند زمن
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
که هفت سال شکسته ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و - آه! - دم نزدی
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از دست حسود چمنش
شبی که بر دلم آن ماه پاره میگذرد
مرا شرارهی آه از ستاره میگذرد
خراش دل ز سبک دستی کرشمهی او
به نیم چشم زدن از شماره میگذرد
دلم بر آتش غیرت کباب میگردد
چو تیرش از جگرپاره پاره میگذرد
Asalbanoo
05-08-2007, 21:29
برمی خیزم
دیوانه وار
صورتم را به پنجره می سپارم
دانه های برف را با چشمان ِپر از حسرتم تا کف حیاط بدرقه می کنم
شب ِآسمان وقتی برف می اید روشن است
درست مثل دلِ من
باید رها شوم
مدام با خودم می گویم
باید رها شوم
لعنتی
لعنتی .
پس کلید کو ؟
باید فکر کنم
باید بیاد بیاورم
آخرین باری که رها شدم کی بود؟
کشوی میز
یادم می اید
زیر مجله هاست
کلید را برمی دارم
به خودم در سیاهی پنجره چشمک می زنم
کلید را در قفل می چرخانم
چشم بسته ..نفس حبس در سینه
باز می شود
می پرم بیرون
بی هیچ حجابی
دستهایم را باز می کنم
برف
برف
برف
--------------
سلام العلیکم
خدایی من نباشم یکی سراغمو نمی گیرهها
نظرتون قهر کنم نیام دیگه؟
فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد
مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش
دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش
وحشی رمیدهایست که رامش کسی نساخت
آهوی دشت را نتوان ساخت رام خویش
سلام بر مژگان خانوم.
شما کم محلی میکنید آخه
Asalbanoo
05-08-2007, 22:14
شب ِآسمان وقتی برف می اید روشن است
درست مثل دلِ من
باید رها شوم
مدام با خودم می گویم
باید رها شوم
لعنتی
لعنتی .
پس کلید کو ؟
---------
نه کم محلی نبود..می خواستم ببینم کسی نبود من بهش نمود می کنه که انگار نکرد
تصمصم دارم خودمو حلق اویز کنم
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمیخواهم
برای آمدنت گرچه راه کوتاه است
هنوز هم که هنوز است چشم در راهم
سلام... روز قشنگی است... دوستت دارم ...
چقدر عاشق این جملههای کوتاهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
Asalbanoo
05-08-2007, 22:19
حالا چرا با "ت" شروع کردین؟
این اولین علامت مخالفتتونه نه؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نخیر اولین نشانه های تصمیم برای حلق اویزی بود:31:
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمیخواهم
برای آمدنت گرچه راه کوتاه است
هنوز هم که هنوز است چشم در راهم
سلام... روز قشنگی است... دوستت دارم ...
چقدر عاشق این جملههای کوتاهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
می خواهم بگذرم،
!از تو
از عشق ویران کنندهء تو
از منی که با تو به وجود میامد
و چه غریب بود
قلب این پرنده امروز از پیش تو پرواز خواهد کرد
مژگان خودتو نکش :31:
Asalbanoo
05-08-2007, 22:40
در دنیا بی قفس که مانده در این زندان جز نفس چه مانده
درد روزگار کرده ما را اسیر قلب روزگار کرده ما را اسیر
روز سیه در شب مهتابی نمایان شد گاری زمستان در بهاران نمایان شد
ابر ها خاموشند از درد تو آسمان خاموش است از بغض تو
آوایی به جز آوای غربت نگاههایت نیست ناله ای به جز ناله ی سکوت نگاههایت نیست
-------
نه فرانک راه نداره
هیچ کس هیچیش نیست من که نیستم
بایستی برم
تو را مانند گل گفتم ز داغ شرم مي سوزم
ز چشم آينه ديم كه تو بر خويش مانندي
تو را با اشك پروردم چه باكم گر نميداني
نداند تلخي رنج پدر را هيچ فرزندي
باشه پس حلال کن ما رو
یا نه صبر کن با هم بریم
Asalbanoo
05-08-2007, 22:52
یادم دادی در خیالم سیاهی را پک کنم
یادم دادی در آسمانم ابرها را پک کنم
زیبایی زندگی را در چشمانت آموختم
حرفهایت را در سکوت لبانت آموختم
دستانت را پر مهر کردی تا فراموش نشوی
قلبت را به یاران سپید دادی تا فراموش نشوی
قضاوت سرنوشت را عدالت کردی
آخرین بار مرگ را زندگی کردی
هدایت را پناه بی پناهان کردی
عشق را راز نیت هر خانه کردی
چه درسها بر من آموختی هست در خاطرم
برای آخرین بار نفس می ماند در خاطرم
------------
فامیل جونم حالا میخواهیم دوتایی بریم دلیل نمی شه
ی
بدی که
می نويسد
او که قلم در دستانش
جای آشنای هميشگی را دارد
واژه ها را با موسيقی افکارش می رقصاند
آرام و آهسته
گاهی تند تند
...
می کِشم سر انگشتانِ خود را
به دور ميز
چشمانم را می بندم
و حس ميکنم
آنچه را که هميشه ساده از آن ميگذريم
این ميز است
گوشه ها و کناره های ميز
مرز بين هوا و جسم
پرتگاه سقوط
...يا لبهء نجات از مرگ
!مرگ
چه واژهء سياهی
...
کِی واژه ها را رنگ کرديم؟
آه... رنگها را نيز رنگ کرديم
میم دوست داری مرحومه عزیز ؟
مردن و آغاز شدن
به هم آوايي قلب دو پرنده
به سبکبالي اوج
دل سپردن
به شب هم نفسي
راغب پرواز شدن
آري
عشق را
بايد ابراز نمود
عشق را
بايد گفت
من دارم با دو تا روح مشاعره میکنم؟!
Asalbanoo
05-08-2007, 23:06
تو سفر کردی به سلامت
تو منو کشتی ز خجالت
دیگه حرف اشتی نباشه
دیگه قهرم تا به قیامت
-----------
موچکرم
حمد سوره یادت نره..خدایی گلاب نریزی حالم بد می شه
اره جلال جان
اگه ناراحتی قلبی دای(خدای نکرده و دور از جون) وارد نشو
تو با اغيار پيش چشم من مي در سبو كردي
من از بيم شماتت گريه پنهان در گلو كردم
ازين پس شهريارا ما و از مردم رميدنها
كه من پيوند خاطر با غزالي مشك مو كردم
این اشعاری که می ذاری خبر از یک روحیه شاد می ده که
مثل من فلک زده مثل من غریب
در جای جای هفته اسیرند لحظه ها
انگار در نگاه تو تکثیر می شوند
انگار بر تو بخش پذیرند لحظه ها
حالا منم و گریه بر این درد مشترک
از زندگی بدون تو سیرند لحظه ها
«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»
پیش از دمی که بی تو بمیرند لحظه ها
...
خب مژگان خانوم. شما دیگه چرا" تلخ "میگید؟
فرانک خانوم. سلام. خوبید؟
Asalbanoo
05-08-2007, 23:14
دلها با اوست هر چند او تنهاست ناله ها با اوست هرچند او فریادیست
شعله ای از آتش بر جان سیاه بازان زخمی ز غمق وجود بر لبان سیاه بازان
استوار و محکم می ایستد در نگاهشان طلسم شب را میشکند در نگاهشان
چنین شد در میان ما مبارز پرید چنین شد سیاهی به سپیدی پرید
------------------
به خاطر نبودن دلیل رفتن زیر اسمون پر ستاره و مهتابی روی موج دریاست
دست بلند و محتشم انسان
يك روز
خواهد رسيد
تا كهكشان دور
تا عمق كائنات
تا انفجار نور
دست بلند و محتشم انسان
اما
كوتاه مي شود
هنگام دستگيري دست برادري !
دلیل رفته به این زودی؟
Asalbanoo
05-08-2007, 23:21
شاید اما در خیالت
یاد من می شکفد
من ولی در این خیالم
که در چشمهای خسته ات
امروز شادی کجا بود...؟
------------
به قول زنده یاد فروغی
مورد منکراتی
دلتنگم ،
با تمامي غرورم در مسلخ خود به زانو در آمده ام ،
باد غربت به روي پاي بست ويران دلم مي وزد ،
و طره هاي مويم در سيلان حضور باد سرگرم پايكوبي اند .
ضربآهنگ ناهماهنگ قلبم خسته از اين تلاش بيهوده خواستار سكونند ،
و من ، زير آوار سهمگين نگاهت تجسم عيني گل قاصدكم در آغوش باد !
سلام ممنون
شما خوبی اقا جلال ؟چه خبرا
در پس روزهاي ابري ، نهفته اي
و من بي قرار بارِشَم
اي ابرها در امتداد انتظارم با يكدگر بر خورد كنيد
تو در پشت برهنگي اندام بيد نشسته اي
و من بي تاب تنپوشي از سبزينه ها هستم
اي بيدها ، عرياني تان را با شكوفه هاي استقامت من بپوشانيد
تو دركنار كودكي غنچه آرميده اي
و من كهولت شاخه ها بسر مي برم
اي لحظه هاي ناب ، غنچه هاي گمگشته را
در شاخسار خميده ام پيدا كنيد ...
ممنون فرانک.
خبر اینکه مژگان خانم فریاد رس میخواد
دوستی از رو زمین پاک شده
عشقها و مردونگی خاک شده
هر کی فکر خودش توی قفس
حتی اگه شد بی هم نفس
دیگه بسه دیگه بسه انتظار
ابر رحمت به سر منم ببار
خوب به فریادش می رسم الان
Asalbanoo
05-08-2007, 23:33
روزی در چشمانت
نگاهم را
واز آن پس دیدم
اشکهایت در گریزند همه وقت
نکند اشک
آب کند
بشوید
ببرد
نگاهم را
آه که این بیهوده است
------------
ای بابا
با اجازتون اون قلی را ویرایش می کنم
غریبه رفت و امد می کنه اینجا
تصورهای باطل ، نقش زد آینده ی ما را
به تصویری مجازی ، خط کشید آیینه ی ما را
Asalbanoo
05-08-2007, 23:37
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...
ترا من در کجا یابم
ترا من از کجا بویم
ترا من در کجا بینم
ترا من از کجا جویم
دل گم کرده خود را
که ویران گشته از دوری
چگونه در تو آمیزم
چگونه از تو پس گیرم
اقا جلال چی شد ؟ کجا رفت ؟
مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش
بی گنه میکشتیم ، اکنون گنهکارم بکش
تیغ بیرحمی بکش اول زبانم را ببر
پس بیازار و پس از حرمان بسیارم بکش
جرم میآید زمن تا عفو میآید ز تو
رحم را حدیست ، از حد رفت ، این بارم بکش
وحشیم من کشتن من اینکه رویت بنگرم
روی خود بنما و از شادی دیدارم بکش
ایناهاش
Asalbanoo
05-08-2007, 23:45
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان شاید بگویی:
-آیا که از این می تواند بیشتر سوخت؟
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...
Asalbanoo
05-08-2007, 23:56
باد
دیوانه ترشده امشب
می وزد وحشیانه
لابه لای پیردرختان خشک
می دزدد از هر شاخه ای
برگ خشکیده ای
می گوید به آن تو بازیچه ای
بازیچه ای...
می کشدش به زنجیر و
می برد به آسمان
هوهو می خندد و
نظاره می کند
جان داد نش را
وبه سوگش می نشیند شب
دلش را اندوهی می فشارد
آهسته می گو ید
مرگ فرشته ای بود
که تو را با خود برد -----
جلال جان سکوت اختیار کردید؟
در کوچه با هواي تو سيگار ميکشيد
مردي که پا به پاي تو سيگار ميکشيد
مردي که دستهاي تو بر شانهاش نبود
در سوگ دستهاي تو سيگار ميکشيد
تقدير، آن شبي که تورا در بغل گرفت
ديوانهوار پاي تو سيگار ميکشيد
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
سکوت؟
تازه من پر حرفم!
Asalbanoo
06-08-2007, 00:02
می خواهم از تو
بی بهانه
گذر کنم
پیله ات
از دیوارهای آهنی
سخت تراست
دیگر سرانگشتان نحیفم را
یارای ریسیدن
ابریشم های آهنی نیست
از کاویدن وجودت
برای ذره ای محبت خسته ام
دراین معدن غرور
ذره محبتی نیست
نگاهت عشق را ِز یادم می برد
آه که در چشمانت
کمی مهربانی نیست
--------------
نه این چند دقیقه یهو ساکت شدی
شاید داشتی چیزی می خوردی:دی
تا به ديروز، تو بودی پری و من پر ِ تو:
حاليا قصّه ی ما قصّه ی ديو است و پری.
تو شدی باد و گذشتی به سبکْ ساری و من
لاله ام، داغ به دل، مانده به خونين جگری.
بر زبان جانِ مرا نيست به جز نامت و تو
گوش ِ دل داری ازسنگ گران تر به کری
سکوتم از رضا نیست!!
خب. حالا شما بگین کجا غیب شدین؟!!
mohammad99
06-08-2007, 00:14
برخيز و بيا بتا براي دل ما حل کن به جمال خويشتن مشکل ما
يک کوزه شراب تا بهم نوش کنيم زان پيش که کوزهها کنند از گل ما
سلام دوستان
مژگان جون وایسا با هم بریم.
---- سفری سخت در راه هست(دوباره ولی ایندفعه سخت تره)
احتمالا 3 شنبه میریم تا ...
اين همه شور كه در ذهن غزل هاي من است
بوي ياسي ست كه از هرم تنش مي آيد
غزلم نذر نگاهت مددي كن؛ چنديست
"مرگ دارد تن خود را به تنم مي سايد"
سلام محمد. چطوری؟ کجا با این عجله!
Asalbanoo
06-08-2007, 00:19
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِدیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی ( ناشناختنی )
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد...
-
سلام ممد جان خوبی؟
من می خوام به خونه خدا برم....تو کوجای می خواهی بیایی؟
جلال جان من اینجایم
mohammad99
06-08-2007, 00:21
دارنده چو ترکيب طبايع آراست از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نيک آمد شکستن از بهر چه بود ورنيک نيامد اين صور عيب کراست
***
قربانت جلال جون و ابجی مژگان
امروز و فردا که تا صبح هستیم
سه شنبه میرم
مژگان سلام منو بهش برسون بگو با ممد بد تا کردی!!!
Asalbanoo
06-08-2007, 00:23
تولد یلدا
آخرین دختر پاییز رنگین
یک شبه قدی کشید تا فلک
که همه مبهوتند...إ
گیسوانش پر نگین
به بلندای تنش
مِشکین ِمِشکین
ولی افسوس که باید برود
همرهِ مادر خویش
با کوله باری سنگین
تو که امشب دوری از من
ای همیشه در یاد من
از سرخی ِانار، قلب یلدا
فرا گیر عشق را
و بیاموز به من
تپشش
شاید که قلب مرده ام زنده کند
آذرش
-----------
ممد دادا اینجوری حرف نزن دلم می گیره..
اااااااااااااا
هرجا می خواهی بری و هرکاری می خواهی بکنی دلتو به خدا...
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند ...
mohammad99
06-08-2007, 00:26
دامن کشان همیشد در شرب زرکشيده
صد ماه رو ز رشکش جيب قصب دريده
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطرههای شبنم بر برگ گل چکيده****
فعلا مثل اینکه افتادیم تو سایه خدا هم مارو نمیبینه
قدر زندگی رو بدونید.شما ها دیگه بیخودی حرف رفتن نزندی؟میگن مرغ امین همیشه تو راهه.دیگه بعدا سخت میشه جبران
Asalbanoo
06-08-2007, 00:27
و بدانجا که رسید
همه چیز رسوا شد...
قالبی ازهزار رنگ پاییز
قالبی پُر ز تهی
سرد و بسته
چون پیله های سخت
و چه تلخ بود
که درآن سکوت سنگین
گُل رویاهایش
درعطش عشق
در غم ِمرگِ پاکی و صداقت
پرپر شد...
--------
جلال جان واقعا قشنگ بود این چندخط
بسیار قشنگ و لطیف
دوست داشم
ماییم که لطف و حضورشو نمی بینم..ممد دلتو بده به خدا
mohammad99
06-08-2007, 00:34
دلا راهت پر از خار و خسک بي گذرگاه تو بر اوج فلک بي
شب تار و بيابان دور منزل خوشا آنکس که بارش کمترک بي
***
مژگان نظرم داره بر میگرده.هیچ توقع اینجاهش رو نداشتم؟
من به گريه التماس میکنم
يا گريه به من؟
و تو انگار کن از آغاز بودهای
مثل خدا
و مرا آفريدهای
مثل نگاهت
يا خندههات ...
خوشحالم که خوشتون اومد
محمد کجا میخوای بری؟
mohammad99
06-08-2007, 00:41
توقف کنم،چرا؟
پرنده ها به ستوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی میچرخند
زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگ های حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلول های فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذره های زمان خواهد شد .
چرا توقف کنم؟
----
جلال جون همین بغلا زیاد دور نیست
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
ای موسی جان شبان شدهای
بر طور برو ترک گله کن
خوبه. تماستو با من قطع نکن!
mohammad99
06-08-2007, 00:47
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم
کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد
ساخت
ولي بسيار مشتاقم
که از خاک گلويم سوتکي سازد
گلويم سوتکي باشد
بر دست کودکي گستاخ و بازيگوش
و او
يکريز و پي در پي
دم گرم خودش را در گلويم سخت
بفشارد
بدين سان بشکند
دائم سکوت مرگ بارم را
//*/
اون بستگی به شرایط داره.یا مثل یچه ادم برمیگردیم دوبراه هی پست میدیدم هی ادیت میکنیم یا...
آنجا که حسن دست به تیغ کرشمه برد
اول جفا کشان وفادار میکشد
وحشی چنین کشنده بلایی که هجر اوست
ما را هزار بار نه یک بار میکشد
خب مثل اینکه اوضات بحرانیه!
انشا الله حل میشه و همیشه ادیت میکنی!
شب همه خوش
mohammad99
06-08-2007, 00:54
دلا امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارم
حكايتهاي پر شرر دارم....چه بزمي با تو تا سحر دارم
***
شب بخیر جلالی راستی نگفای این دومیش برا چیه ها؟
بچه ها یه گالری درست کردم از مینیاتور های استاد فرشچیان.تو پی سی بدون تگ url نمیشه گزاشت:13:
این لینکش(این یک تبلیغ بود:21:)
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
hamed_shams
06-08-2007, 02:12
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
در شعر من چون آرزوی مرگ بیند
در دل نخواهد گفت : آمین ؟
ایا نگاه من تواند خواست از او
حرمت نهان موی برفین پدر را ؟
ایا نگاهش را تواند داد پاسخ
چشمی که نتوانست دیدن دورتر را ؟
با من چهخواهد گفت آن روز؟
چندان به چشمم خیره خواهد شد که تا شرم
با پنجه های گریه بفشارد گلویم
بر گونه ام ، اشک روان خواهد شد آنگاه
از تابش خورشید رویش ، برف مویم
او ، گرچه در ایینه ی پیشانی من
نقشی تواند دید از بیزاری خویش
من ، بی خجالت گریه خواهم کرد آن روز ؟
گرییدنی مستانه در هوشیاری خویش
...
mohammad99
06-08-2007, 04:04
شاعر دنيا من اگه بودم
آغاز شعرم با کلام پدرم بود
عشق تو صحرا من اگه بودم
آب حياتم توي دست پدرم بود
واي اگه گندم پوست تنم بود
اون که با دستاش من مي کاشت پدرم بود
ريشه رو تو خاک اگه مي ذاشت پدرم بود
***
جون ممد نگو این دیگه تکراریه؟
mohammad99
06-08-2007, 05:31
دل من سخت شکست
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاري بود
دل من سخت شکست
و چه زشت ...به من و سادگيم
خنديدي
برو تا راحت تر... تکه هاي دل خود را سر هم بند زنيم
***
ما رفتیم بخوابیم
صبح بخیر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من از خشم تو پژمردم بهارم كن به لبخندي
چه باشد گر برآري آرزوي آرزومندي
ز گيسويت پريشانم قسم بر نوش لبهايت
تو خود داني كه شيرين تر از اينم نيست سوگندي
یکی ز بند سر زلف او اسیر کمند
یکی ز کنج زنخدان او فتاده به چاه
یکی خراب لب لعل او نخورده شراب
یکی قتیل دم تیغ او نکرده گناه
یکی ز غمزهی خونخوارهاش تپیده به خون
یکی ز حسرت نظارهاش نشسته به راه
یکی ز جنبش مژگان او به چنگ اجل
یکی ز گردش چشمان او به حال تباه
یکی به خاک در او فشانده گوهر اشک
یکی به رهگذر او کشیده لشکر اه
هزار دل به ارادت ترا همي جويد
تو سنگدل به لطافت دلي نمي جويي
یکی را به بر ارغوانی سلب
یکی را به تن خسروانی ردا
ز اصحاب بستان که یکسر بدند
برهنه تن و مفلس و بینوا
nkhdiscovery
06-08-2007, 10:19
هنوزم ، چشم دل ، دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز از تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
در این بی آرزویی آرزوهاست
اي كه گفتي هيچ مشكل چون فراق يار نيست
گر اميد وصل باشد همچنان دشوار نيست
جواب siseجان
تويي تنها منم تنها
نكن امروز را فردا ، بيا با ما ، بيا تا ما
امروز كه محتاج توام جاي تو خالي ست
فردا كه ميايي به سراغم نفسي نيست
در اين دنياي ناهموار
كه مي بارد به سر آوار
به حال خود مرا مگذار
رهايم كن از اين تكرار
سر آن كهنه درختم كه تنم غرقه ي برف است
حيثيت اين باغ منم
خار و خسي نيست
تمام خاك را گشتم به دنبال صداي تو
ببين باقيست روي لحظه هايم جاي پاي تو
بي شكوه و غريب و رهگذرند
يادهاي دگر ، چو برق و چو باد
ياد تو پرشكوه و جاويد است
و آشناي قديم دل ، اما
اي دريغ ! اي دريغ ! اي فرياد
با دل من چه مي تواند كرد
يادت ؟ اي باد من ز دل برده
من گرفتم لطيف ، چون شبنم
هم درخشان و پاك ، چون باران
چه كنند اين دو ، اي بهشت جوان
با يكي برگ پير و پژمرده ؟
هرگز دل من زعلم محروم نشد کم ماند زاسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
دیروز وسط میدان تازه
یک نفر را دار زدند
و ستارهها هم
هیچ کار نتوانستند بکنند
حتّی مردم
که من نمیدانم چرا
از تاریکی شب خسته نمیشوند
و از نور میترسند
هم
و امروز در خیابان دوم
میدان اوّل
روی دهانهای باز کارگران بیکار
بورژوا دهان پرولتاریا
را مالید.
در حلقه لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه
Asalbanoo
06-08-2007, 13:19
همه دیدند با حضورت
خورشید
قطره قطره آب شد
که توخود، خورشیدی
و چه حزن انگیز که خورشید
روی دستان خاک پرپر شد
دریغا، دریغا
در پایان جستجو
عطشناک تریم
-----------
جلال جان اون پستت توی تاپیک تولد bkm خیلی با حال بود
ده دقیقه ای می خندیدم
nkhdiscovery
06-08-2007, 13:38
مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟
مگر افیون افسون کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
------------------------------
عسل بانو این آقا جلال کیه بگو ما هم بشناسیم؟
mohammad99
06-08-2007, 13:44
خواستم براي هميشه
در کنارت بمانم نخواستي
خواستم مونس و
يارت باشم نخواستي
خواستم پذيراي نگاه
نچندان مهربانت
باشم نخواستي
خواستم قلبم را به يادگار
تقديمت کنم نخواستي
خودت نخواستي
***سلام
اران همه مشتاقند در آرزوی یک دم
می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید
جامی که تهی گردد از خون دلم پر کن
وانگه می صافی را با درد میامیزید
چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر
این نفس بهیمی را از دار در آویزید
خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را
آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید
یاران قدیم ما در موسم گل رفتند
خون جگر خود را از دیده فرو ریزید
عطار گریزان است از صحبت نا اهلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید
جلال جان اون پستت توی تاپیک تولد bkm خیلی با حال بود
ده دقیقه ای می خندیدم
آخه این bkm یه تحفه ایه که نگو
عسل بانو این آقا جلال کیه بگو ما هم بشناسیم؟
در خدمتیم!!
محمد چطوره؟
mohammad99
06-08-2007, 14:15
در کارگه کوزهگري رفتم دوش ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
ناگاه يکي کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
زیر سایه شما میگزرونیم
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
چه رنگارنگ نوشتی محمد
mohammad99
06-08-2007, 14:23
مائيم و می و مطرب و اين کنج خراب جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بيم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
همیژوری
Asalbanoo
06-08-2007, 14:24
می خواهم از تو
بی بهانه
گذر کنم
پیله ات
از دیوارهای آهنی
سخت تراست
دیگر سرانگشتان نحیفم را
یارای ریسیدن
ابریشم های آهنی نیست
از کاویدن وجودت
برای ذره ای محبت خسته ام
---------------------
می توان تا قله های اوج رفت
می شود پرنده بود
از درٌه های غم گذشت
زندگی دیگر چیست؟
زندگی راز شکیبایی توست
وقت آزادی پروانه ی عشق
که تو از عمق وجود
در پیله ی دل پروردی
از برای آزادی اش
مهرش از دل افکندی
از عشق خود دل کندی
وباز زندگی
رودی خروشان
می رود از کنار تو
پا در این رود گذاری
تا همیشه در جریانی
ور نه از دور ببینی
از قافله جا می مانی...
سلام بر شما دو عزیز
ممد اینو بخون حتما
Asalbanoo
06-08-2007, 14:27
نفر بعدی باید زحمت "م" بکشه
mohammad99
06-08-2007, 14:28
مهتاب بنور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از اين نتوان يافت
خوش باش و مینديش که مهتاب بسي اندر سر خاک يک بيک خواهد تافت
***
سلام
قشنگ بود.جوابش:
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانیم از این زندگانیم
دارم به دل صحبت هواي ياران خفته را
ياري كن اي عجل كه به ياران رسانيم....
تو هر دم در خروش آیی که احسنت
زهی یار و زهی کار و زهی بار
چو در وادی عشقت راه دادند
در آن وادی به سر میرو قلموار
زمانی نعرهزن از وصل جانان
زمانی رقص کن از فهم اسرار
اگر تو راه جویی نیک بندیش
که راه عشق ظاهر کرد عطار
سلام به همه
nkhdiscovery
06-08-2007, 14:39
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر بر انگیزد
بر آستانه ی تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
ببخشید من همیشه پست هام دیر وزود میشه نظم انجمن رو خراب کردم!
mohammad99
06-08-2007, 15:07
تو هر دم در خروش آیی که احسنت
زهی یار و زهی کار و زهی بار
چو در وادی عشقت راه دادند
در آن وادی به سر میرو قلموار
زمانی نعرهزن از وصل جانان
زمانی رقص کن از فهم اسرار
اگر تو راه جویی نیک بندیش
که راه عشق ظاهر کرد عطار
سلام به همه
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شويد گرد
بلبل به زبان پهلوي با گل زرد
فرياد همی کند که می بايد خورد
درد مي بارد چون لب تر مي کنم
طالعم شوم است باور مي کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوش باورم گولم مزن
mohammad99
06-08-2007, 16:43
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم
کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد
ساخت
ولي بسيار مشتاقم
که از خاک گلويم سوتکي سازد
گلويم سوتکي باشد
بر دست کودکي گستاخ و بازيگوش
و او
يکريز و پي در پي
دم گرم خودش را در گلويم سخت
بفشارد
بدين سان بشکند
دائم سکوت مرگ بارم را
آب مي خواهم سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي آفتاب؟
خنجري بر قلب بيمارم زدند
بيگناهي بودم و دارم زدند
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شب داد آمد و بيداد شد
اواتار جدید مبارک محمد
mohammad99
06-08-2007, 16:47
ديروز شيطان را ديدم.
در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛
فريب ميفروخت.
مردم دورش جمع شده بودند،
هياهو ميكردند و هول ميزدند و بيشتر ميخواستند.
توي بساطش همه چيز بود
غرور، حرص،دروغ و خيانت، جاهطلبي و ..
هر كس چيزي ميخريد . و در ازايش چيزي ميداد.
بعضيها تكهاي از قلبشان را ميدادند .
و بعضي پارهاي از روحشان را.
بعضيها ايمانشان را ميدادند
و بعضي آزادگيشان را.
شيطان ميخنديد....!!!
-----
قربانت
اون زیاد به دلم نچسبیده بود
درد من بر من از طبیب منست
از که جویم دوا و درمانش
آن که سر در کمند وی دارد
نتوان رفت جز به فرمانش
چه کند بنده حقیر فقیر
که نباشد به امر سلطانش
ناگزیرست یار عاشق را
که ملامت کنند یارانش
وان که در بحر قلزمست غریق
چه تفاوت کند ز بارانش
آثار فرشچیان همه قشنگند.
mohammad99
06-08-2007, 16:59
دلا راهت پر از خار و خسک بي گذرگاه تو بر اوج فلک بي
شب تار و بيابان دور منزل خوشا آنکس که بارش کمترک بي
همه اسباب عیشم آماده
یارب آن خود چه روزگاری بود
گر جهان موجها زدی ز اغیار
سعدیش بس گزیده یاری بود
hamid_hitman47
06-08-2007, 18:32
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید
متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم....
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنه لله که چو ما بیدل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
می هراسم از سوال و می گریزم از نگاه
با لب خموش ، می رسم به انتهای راه
آری ای پرندگان سالیان دور
ای ستارگان آسمان صبحگاه
بنگرید این منم
بر ضمیر لوحه ای سفید
نقش نقطه ای سیاه
...
هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي كشيدم
شبيه نيمه سيبي
كه به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند
Asalbanoo
06-08-2007, 21:41
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِدیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی ( ناشناختنی )
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد...
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمین
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به جز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده اي مرا ؟
سلام. رفتم کلی داد بزنم که کجایید دیدم یهو اومدین
Asalbanoo
06-08-2007, 21:46
امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلتنگی های کهنه و تازه
یکی از سال های ویران، سخنی می گوید
دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
غرق شد...
---
سلام
شب بخیر خوبی؟
boy iran
06-08-2007, 21:48
ابري نيست.
بادي نيست.
مينشينم لب حوض:
گردش ماهيها، روشني، من، گل ، آب.
پاكي خوشه زيست.
مادرم ريحان ميچيند.
نان و ريحان و پنير، آسماني بي ابر، اطلسيهايي تـَر.
رستگاري نزديك: لاي گلهاي حياط.
نور در كاسه ي مس، چه نوازشها ميريزد!...
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
ممنون . امشب شعرات تلخه!
Asalbanoo
06-08-2007, 21:53
میگن اونکه یه روزی می خواد بیاد، جنسش ازآبی آسموناس
تک سوار جاده های بارونه،هدیه اش یک سبد از ستاره هاس
عطر شکوفه های سیب با نفسش جاری می شه
همه حرفای قشنگ از رو لباش پر می کشه
میاد اون روزی که دنیا خالی از عشق وصفا شه
واسه همدردی با ما حتی گریه بی وفا شه
میاد وقتی که پرنده، تو قفس تنها بمیره
ماهی تو ساحلُ موجی تو دستاش نگیره
----------
سلام مرسی که توجه می کنی
اره..امشب خیلی حال و هوای گریه هست
هيجاني ست بشر
در تلاش روشن باله ماهي با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پيچش نور در آتش
آدمي صندلي سالن مرگ خودشه
چشمهاشو مي بخشه تا بفهمه كه دريا آبي است
دلشو مي بخشه تا نگاه ساده آهو را درك بكنه
پس از مهتاب و جریان سیال اب امشب خبری نیست.
Asalbanoo
06-08-2007, 22:02
همه دیدند با حضورت
خورشید
قطره قطره آب شد
که توخود، خورشیدی
و چه حزن انگیز که خورشید
روی دستان خاک پرپر شد
دریغا، دریغا
در پایان جستجو
عطشناک تریم
---------------
داغ دل چیزی نیست که با مهتابی و دریا و اسمون درست بشه
من آن شب ، تازه از دیدار خود باز می گشتم
چو قاب کهنه ای بودم ز عکس خویشتن خالی
صدایی از پی ام برخاست در خاموشی جنگل
چو برگشتم ، خودم را در قفای خویشتن دیدم
نگین مردمک بیرون پرید از حلقه ی چشمم
ز نابینایی اندوهگین خویش ترسیدم
سرم مانند مرغی پر کشید از شاخه ی گردن
رگ خشکی پس از پرواز او ، بر جای او رویید
تنم چون استخوان مردگان از گوشت خالی شد
نسیم آن استخوان را ، چون سگی بی اشتها ، بویید
کنار جاده ی جنگل که همچون چجوی ، جاری بود
درختی گشتم و یکباره از رفتن فروماندم
درختان در پی ام ، چون رهروان خسته ، صف بستند
سپس در من سر به سوی آن صف انبوه گرداندم
خودم رادر ستون نازکی از روشنی دیدم
که از من دور شد ، در بیشه ی تاریک پنهان شد
به دل گفتم که او را با دویدن ها به چنگ آرم
ولی ایا درختی می تواند باز انسان شد ؟
نگاهم رفت و ، نومید از میان برگ ها برگشت
از آن پس بارور شد شاخه های انتظار من
از آن پس همجنان در انتظار خویشتن ماندم
که شاید بگذرد یکبار دیگر از کنار من
هم کنون شامگاهانست و رنگ آسمان ، خونین
افق از لابلای برگ ها ، چون نقشه ی قالی
من اینجا در میان بیشه ی انبوه ، تنهایم
چو قاب کهنه ای هستم ز عکس خویشتن خالی
به روی شاخساران ، میوه ی گنجشک ها رسته
زمین با آب باران شسته خون روشنایی را
من کنون گوش بر نجوای باد رهگذر دارم
که شاید بشنوم از او ، پیام آشنایی را
...
خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مانيم كه يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
"داغ دل"؟ زمان میبره تا خوب...نه تا بهتر بشه
Asalbanoo
06-08-2007, 22:12
نه... چشم بندم
تا انتهای زندگی را بدوم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
---------
داغ دل مثل نقص عضوه
فکر می کنی بهش خو کردی ..اما وقتی دیگران بدون نقص را می بینی..تا بن جگر می سوزی
در دو ظاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام
با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان
كاش تنها نبودم
فكر مي كني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟
كاش تنها نبودي
آن وقت كه مي تواستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند
بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند
دیگران هم نقض عضوهایی دارند که ار تو پنهانند
Asalbanoo
06-08-2007, 22:19
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
------------
اره درسته..اما این حرف واسه هرچی می تونه درست در بیاد الا داغ عزیز...
مي داني ؟
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگير نوشت
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
امانتهایی هستند. یکی زودتر و یکی دیرتر
مرغی هنوز در قفس صبح می پرد
مرغ ستاره ای
شب در درون پوسته اش می خزد چو مار
من چون مسافری که فرومانده در غبار
نور سپیده در قدح سبز آسمان
شیر بریده ایست پر از لخته های خون
مرغی ز لای پنجره ی خوابگاه من
سر می کند برون
مار سیاه ، پوسته اش را دریده است
مرغ سپید ، از قفس خود پریده است
در من غبار حادثه ای موج می زند
مرغی نشسته غمگین ، در موج این غبار
ماری خزیده سنگین ، در راه انتظار
...
يادم مي آيد
روزگاري ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم
من از تو پیرترم ، ای شب
من از تو کورترم ، ای ماه
چرا چراغ نمی گیرید
مرا به پیچ و خم این راه ؟
...
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
دركنار مرگ اين تنها پرستاري كه دارم
مانده ام بيدار ونقش مرگ خود رامي نگارم
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
mohammad99
07-08-2007, 00:23
تا چند اسير عقل هر روزه شويم در دهر چه صد ساله چه يکروزه شويم
در ده تو بکاسه می از آن پيش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شويم +
سلام
مژگان هم پیاله ما باش درست میشه.ما که زدیم زیر همه چی
تشنه خون زمين است فلك وين مه نو
كهنه داسي است كه بس كشته درود اي ساقي
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي
چه خيالها گذر كرد وگذر نكرد خوابي
mohammad99
07-08-2007, 00:30
يک روز ز بند عالم آزاد نيم يک دمزدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار کردم بسيار در کار جهان هنوز استاد نيم
***
باز پست ما رو تو شماعره حذف کردید!!!13990
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
سلام محمد.
ببخش دوستمونو. جدیده!
mohammad99
07-08-2007, 00:39
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
***
خدا ببخشه ما کسی نیستیم.امروز دوشنبه بود؟
هر چه گفتيم جز حكايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
mohammad99
07-08-2007, 00:46
من چه نقشی دارم اینجا
نقشه هست نقاش کو
صد هزار مجنون میان پرده اند
صد هزار مجنون یکی لیلاش کو
واه چه این تصویرها سردرگم اند
چاکران بی شمار و نوکران بی حساب آقاش کو
بچه ها و مدرسه عاقبت شاگرد بازیگوش
از کلاس درس بیرون می شود
در حیاط مدرسه در تکاپویی برای بازگشت
شاکی از آموزگار نا امید از روزگار
ای شما ای والدین بی خیال ناظم و فراش کو
در ته کوچه ای در میان جوی آب
عابری غرق بی خون زخم تیغی بر کمر
ناله ای سر می دهد ، با شمام ای پاسبان نیمه مست
پس کجاست آن چاقو کش اوباش گو
یک قدم آن دورتر آفتابی بی داغ تر پر نورتر
مردمانی مهربان مردمانی که پر از عشق است در لبخندشون در جانشون
مردمانی که شکوهی جاودان دارند در ایمانشان
دستهاشان را برای دوستی آورده اند
من چه نقشی دارم اینجا نقشه هست نقاش کو
-****
جدا من چه نقشی دارم اینجا؟>؟؟؟!
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
نقش مهمی داری عزیز:
شب خوش
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
نقش مهمی داری عزیز:
شب خوش
سلام
درسته که این مشاعره ما با مشاعره های دیگه فرق میکنه
ولی به نظر شما بهتر نیست حد اقل حالت کلی مشاعره حفذ بشه !؟
تا جایی که یادم میاد مشاعره رو از مصرع دوم شروع نمیکنن !
ممنون میشم دوستان رعایت کنن
موفق باشید
............
یک رودخانه تحرک
یک بامداد جوانی
یک آفتاب درخشش
یک ماه نقره فشانی
دل : با هزار کبوتر
در جنبش و تپش و شور
تن : با هزار تمنا
در التهاب نهانی
یک اتفاق : که هرگز از خاطرم نگریزد
یک اعتماد : وزان پس
آنی که افتد و دانی
لب : با هزار شراره
شب : با هزار ستاره
بر گیسوان من و شب
از بوسه مانده نشانی
عریان دو روح که بودیم
در هم تنیده دو اندام
چو نان دو لپه ی بادام
تفسیر این دو همانی
ای ذهن خسته ، مدد کن
گویی به عالم خوابم
از روی اینه برگیر
گردی ، اگر بتوانی
امشب کجای جهانم ؟
نی بر زمین و نه بر ابر
ای عشق گمشده ی من
امشب کجای جهانی ؟
ای چتر پیچک پر گل
با عطر زرد و سپیدت
کو راه چاره که ما را
در سایه ات بنشانی؟
مطرب ! به سیم جنونت
آهنگ جامه دران کن
کامشب ز حسرت عشقی
ماییم و جامه درانی
...
یاران ره عشق منزل ندارد
وین بحر مواج ساحل ندارد
باری که ناید حملش ز گردون
جز ما ضعیفان حامل ندارد
گر ما نباشیم مجنون که لیلی
غیر از دل ما محمل ندارد
در دلم سور از شما شور از شما
چشم بد دور از شما، دور از شما
...
اگر از این دیوارهای آهنین
فقط یک روزنه دیده میشد
به اندازهء نوری کوچک
اگر میدانستم که حتی یک نفر
در این لحظه به فکر من است
و اگر میدانست چه میکشم
بی درنگ به سویم میشتافت
اگر فقط یک گوش بود که حرفهایم را می شنفت
یک عقل بود که مرا می فهمید
یک قلب بود که دردم را حس میکرد
اگر شعرهایم را
شاعری بلند میخواند و لذت میبرد
رهگذری می شنفت و به اوج آرامش می رسید
فیلسوفی نگاه می کرد و به فکر فرو میرفت
عاشقی به معشوقش میداد
و هر دو از عشق لبریز میشدند
شاید در این ظلمتِ شب
که دل تنگتر از کوچه های غربت است
تنها نبودم
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.