مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
دل نبریدیم اگر دل شکست
در نشکستیم اگر در ببست
باور تقدیر به سر داشتیم
از پی برداشت نمی کاشتیم
من فكر مي كنم
سبز و ستاره
در فهم هر باران ساده نيست
در فهم هر آسمان صاف علاقه هم نيست
مثل كوچه هايي كه هميشه كوچك مي مانند
مثل شكارچي دريا
كه شبي در ساحل نشسته بود
و آبي هذيان مي گفت
مثل يخچال كه هميشه
بوي گل يخ مي دهد
باورت مي كنم
آيينه از سرم گذشته است
گمان مي كني بيهوده
اين همه كلمه به هم مي بافم ؟
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را
تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
در پس روزهاي ابري ، نهفته اي
و من بي قرار بارِشَم
اي ابرها در امتداد انتظارم با يكدگر بر خورد كنيد
تو در پشت برهنگي اندام بيد نشسته اي
و من بي تاب تنپوشي از سبزينه ها هستم
اي بيدها ، عرياني تان را با شكوفه هاي استقامت من بپوشانيد
تو دركنار كودكي غنچه آرميده اي
و من كهولت شاخه ها بسر مي برم
اي لحظه هاي ناب ، غنچه هاي گمگشته را
در شاخسار خميده ام پيدا كنيد ...
Doyenfery
23-05-2007, 01:33
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
[فروغ فرخزاد]
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من من وضو با تپش پنجره ها میگیرم
Doyenfery
23-05-2007, 01:37
دست هایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد , میدانم , میدانم , میدانم
و پرستو در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت
اینو گذاشتم که جور بشه
تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است
مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است
با هرچی میخواین شروع کنید
تنهايي عظيم نشسته برابرم
اينك
اي جهان حرف مي زني
يا همين آفتاب خسته ي شهرم
اجاق ترا
گرم مي كند
و با هر اشاره دستت
دريا ميان رگم خواب مي رود
اي مخملي كه سرو
گلبوته هاي حرف ترا سبز مي كند
Doyenfery
23-05-2007, 02:01
دیدی دلا یار نیومد
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
و آن صبح زرنگار نیامد
دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود
ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود
دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا
گلهای بود ولی قدرت تقریر نبود
عشق میگفتم و میسوختم از آتش عشق
که در این مسالهام فرصت تفسیر نبود
Doyenfery
23-05-2007, 02:17
دریغ آن گرانمایه سرو جوان
که ناگه فروریخت چون ارغوان
چه پر خون نوشتن این سرگذشت
دلی کو کزین غصه پر خون نگشت
خردمند دیرینه خوش می گریست :
اگر مرگ داد است , بیداد چیست ؟
تنها من وهمتاي هندي ام
شايد
در امتداد کوه به کوه هائي که
شانه هايمان
بحران عراق را به مذاکره نشسته اند
-به هم ميرسيم-
لب مرز هائي که
باز نميشوند
اوارا هاي لبم را لب بدهند
همتا ي هندي ام
دمپائي به پا کرده
همپاي من
هي ميدود
ميدود
که کودکان بادکنک شده را
در امتداد مرزهاي تنم جاي دهد
من نميپذيرم
Doyenfery
23-05-2007, 02:28
می گفت گرفته حلقه در بر *** که اینک منم چو حلقه بر در
گویند از عشق کن جدایی *** این نیست طریق آشنایی
از عشق به غایتی رسانم *** کاو باشد گرچه من نباشم
(امیدوارم درست باشه)
من و بنفشه در این فصل سرد هم دردیم
که عمر کوته او هم در انتظار گذشت...
به نظر که درسته اما منم کامل یادم نیست
Doyenfery
23-05-2007, 02:41
تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کآتش از آب می کند پیغام !
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع بر گرفتیم از کام
[احمد شاملو]
محکوم به چیستم که این گونه رهایم می کنی ؟
مگر نه این که با قلبی پر از ایمان خواستی که باشی و یا شاید...
کاش می فهمیدی که عشق بازیچه نیست و دوست داشتن یک حس نه یک اتفاق
افسوس که عشق تو مقدس نبود.بوسه هایت بی هوس نبود
بی من باش!ندیدن چاره ی درد عادت است.
من دیگه برم بخوابم
مرسی فرهاد جان که بودی
خیلی خوب بود
Doyenfery
23-05-2007, 02:55
دریا , نشسته سرد
یک شاخه,
در سیاهی جنگل,
به سوی نور
فریاد می کشد
خواهش می کنم
شب خوش
درختی که پیوسته بارش خوری.........تحمل کن آنگه که خارش خوری
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست-----------جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تمام شب ستاره های آسمان
بر سرم شهاب می شوند!
بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!
به سر براهی ِ سایه های همسایه!
به کوچ ِ کبوتر،
به فشفشه های خاموش،
به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...
هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!
فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!
کسی صدای پروانه ها را نمی شنود،
وقتی با سوزن ِ ته گرد
به صلیبشان می کشند!
کسی گریه درخت را
به وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!
Mostafa_Amol
23-05-2007, 10:05
در کار گه کوزه گری رفتم دوش ...... دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتن ...... کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
شبي امد ؛
وليكن دير وقت امد
نه فانوسي ؛
نه مهتابي
هوا بس تيره بود
و دامن درياچه پر توفان
سوار قايقي گشتيم
و بر خيزابها رفتيم
تا ديري
یا رب سببی ساز که یارم به سلام
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
Mostafa_Amol
23-05-2007, 10:19
تا توانی دلی بدست آور ...... دل شکستن هنر نمی باشد
در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش
دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!"
اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان
بگريست هاي هاي!
Mostafa_Amol
23-05-2007, 12:06
یادمان باشد از امروز خطایی نکینم..........گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند .......... طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
hamid_hitman47
23-05-2007, 13:26
مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی
مثل یه قطره بارون اومدی و سیل شدی
مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره
حتی ستاره برق نگاهتو نداره...
هر سرو که در چمن درآید
در خدمت قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرق خون باد
"حافظ"
persian365
23-05-2007, 14:17
. دیگر حوصله نیست ، از تو دلگیرم
. از دلهره و تردید شایدم عاشقی سیرم
. .
. تمام کوچه ها پر از هجوم شایعه
. عجب شایعه ای ... من بی تو می میرم
می سوزم از اشتیــاقت در آتشم از فراغـت
کانـون من سینــه مــــن سودای من آذر من
اول دلـــم را صفـــا داد آیینه ام را جـلا داد
آخر به باد فنا دادعشق تو خاکستر من
صفای اصفهانی
نگاه خسته ما را نمي بيني
شتاب ثانيه ها را نمي بيني
اميد و آرزوهاي ز هم بگسسته فرداي دنيا را نمي بيني
من از بيگانگي هاي عجيب وپوچ اين ملت
ندارم انتظاري از اين ماتم كه همچون من تو هم
غربت نشيني زبانم را نمي فهمي
چنان بيگانه اي حتي
كه نامم را نمي داني
soleares
23-05-2007, 17:03
یکی بازی بر آوردی که رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر دانم
به یک غمزه جگر خستی پس آتش اندرو بستی
بخواهی پخت می بینم بخواهی خورد می دانم
...
مرسي داداش سامان بازگشت بخير!!
soleares
23-05-2007, 17:23
رختها را می کشاند جان مستان سوی تو
می چشان و می کشان خوش می کشانی شاد باش
متشکرم عزیز ولی من فقط اومدم یه سری بزنم ببنیم چه خبره بعد از چند ماه ! شاید یه روزی دوباره فعالیتم رو مثل قبلا زیاد کنم ولی فعلا نه متاسفانه !
می خوام دانشگاه شریف قبول بشم ! خدا کنه
کامپیوترم رو روشن کردم باتری خالی نکنه وگرنه ما که سطح سوادمون پایین تر از این انجمن و دوستانه
متشکرم که به فکر ما هم بودی ..
شبیخون خورده را میمانم و میدانم این را هم
که میگیرد زمن جادوی تو چون عقل دین را هم
تو خواهی آمد و خواهی گرفت از من به آسانی
دلم را گر حصار خود کنم دیوار چین را هم
ببین کی اینجاست
سلام سامان
خوبی؟
متشکرم عزیز ولی من فقط اومدم یه سری بزنم ببنیم چه خبره بعد از چند ماه ! شاید یه روزی دوباره فعالیتم رو مثل قبلا زیاد کنم ولی فعلا نه متاسفانه !
می خوام دانشگاه شریف قبول بشم ! خدا کنه
کامپیوترم رو روشن کردم باتری خالی نکنه وگرنه ما که سطح سوادمون پایین تر از این انجمن و دوستانه
متشکرم که به فکر ما هم بودی ..
شكسته نفسي نفرما!! نه سامان جان تو از بهترين هاي انجمن بودي و هستي!!
carnation
23-05-2007, 17:58
مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگی سیبی است . گاز زد باید با پوست
Mostafa_Amol
23-05-2007, 19:19
تو کز محنت دیگران بی غمی ....نشاید که نامت نهند آدمی
hamid_hitman47
23-05-2007, 19:48
با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود
چون کرم شبان تابان میتابی و میتابم
بر هر که نظر کردم گریان و پریشان بود
چون ابر سبک باران میباری و میبارم...
carnation
23-05-2007, 20:01
من حاصل عمر خود ندارم جز غم...................... در عشق رنیک و بد ندارم جز غم
یک همدم دمساز ندارم نفسی ..................... یک مونس هم نفس ندارم جز غم
محکوم به چیستم که این گونه رهایم می کنی ؟
مگر نه این که با قلبی پر از ایمان خواستی که باشی و یا شاید...
کاش می فهمیدی که عشق بازیچه نیست و دوست داشتن یک حس نه یک اتفاق
افسوس که عشق تو مقدس نبود.بوسه هایت بی هوس نبود
بی من باش!ندیدن چاره ی درد عادت است.
mohammad99
23-05-2007, 22:59
تـو بيـا اي يـار ديـريــن
بـه برم چون جان شيرين
مده چـون زلفت بـر بـادم
بـه هواي تو چون فرهادم
Mostafa_Amol
23-05-2007, 23:00
تگرگی نیست ! مرگی نیست!
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد سحر گه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
حریفا ! رو چراغ باده را افروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
.....
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رخم اگر نکند مدعی خدا بکند
بسوخت حافظ و بویی بزلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
mohammad99
23-05-2007, 23:43
تگرگی نیست ! مرگی نیست!
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد سحر گه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
حریفا ! رو چراغ باده را افروز شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
.....
دمت گرم
مارو بردی تو زمستان ترک 7 زمستان
خیلی حال کردم:11: :40:
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رخم اگر نکند مدعی خدا بکند
بسوخت حافظ و بویی بزلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
سلام داداشی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود
"بردی مرا به خاک سپردی و امدی؟"
می خوا ستم به خنده در ایم به اشتباه
اما خیال بود
سلام محمد جان. شبت بخیر. به خاطر علاقه ات به استاد شعر "دو چشم میگون" میذارم که از آلبوم جدیدشه.
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هوشیاران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران
الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتار
گر آن عیار شهر اشوب روزی حال من پرسد
بگو خوابش نمی گیرد به شب از دست عیاران
نگاه کردم و دانستم!
دانستم که جهان،
کوچکتر از کره در س جغرافی دبستان است!
دانستم که کلید ِ تمام قفلهای ناگشوده ی دنیا،
همه این سالها در جیب من بود و بی خبر بودم!
دانستم که می شود با یک چوب کبریت،
خورشید ِ عظیمی را در آسمان روشن کرد!
mohammad99
23-05-2007, 23:57
De mi corazon
Me gusta tocar guitarra
Me gusta cantar el sol
Mariachi me acompana
Quando canto my cancion
Me gustan tomar mis copas
Aguardiente es lo mejor
Tanbien la tequilla blanca
Con su sal le da sabor
دیگه از کلمه استاد خسته شدم!!!!!
سلام magmagf
من جواب کی را بدم؟
نگاه کردم و دانستم!
دانستم که جهان،
کوچکتر از کره در س جغرافی دبستان است!
دانستم که کلید ِ تمام قفلهای ناگشوده ی دنیا،
همه این سالها در جیب من بود و بی خبر بودم!
دانستم که می شود با یک چوب کبریت،
خورشید ِ عظیمی را در آسمان روشن کرد!
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهی هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی
از غم تو غنیم وز همه عالم درویش
نیست چون من به جهان از غم درویش غنی
مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بیخویشتنی
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی
این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود میشکنی
گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی
يا همين بغلا ـ مي خواهي بروي پايين چندپاييِ اين مردم و سلاخي که ببيني ،
سر چاقويش را بيخ .... تا.... بيخ پيدا کني /
حتماً شايد تويي و شايد اصلاً تويي هم نباشي ....
تنها همين که زير ماهي را کم کرده ام که خودت هم نفهمي / تا با خيال راحت
از صداي ـ بم ـ ت تا ته استخوانهايت بلرزي و حتي بزني زيرش /
حتماً ديروز داشتي گريه مي کردي به خاطر بچه هايش !؟
و صدايي که .... چقدر دوستم داري !
ـ کي ... من ؟
وا سلام اقا محمد و سیسه عزیز
شب خوش
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
در حلقه لنگانی میباید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه
ممنون.پست محمد یهو انگلیسی شد. درست میگم یا PC من مشکل داره؟
mohammad99
24-05-2007, 00:24
ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم
در ميان لاله و گل ، آشياني داشتم
گرد آن شمع طرب مي سوختم پروانه وار
پاي آن سرو روان ، اشک رواني داشتم
آتشم برجان ولي از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ، ترجماني داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاک بوس در گهي
چون غبار از شکر ، سر بر آستا ني داشتم
در خزان با سرو و نسرينم ، بهاري تازه بود
در زمين با ماه و پروين ، آسماني دا شتم
درد بي عشقي زجانم برده طاقت، ورنه من
داشتم آرام ، تا آرام جا ني دا شتم
بلبل طبعم « رهي» باشد زتنهايي خموش
نغمه ها بودي مرا ، تا همزباني داشت
ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم
در ميان لاله و گل ، آشياني داشتم
گرد آن شمع طرب مي سوختم پروانه وار
پاي آن سرو روان ، اشک رواني داشتم
آتشم برجان ولي از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ، ترجماني داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاک بوس در گهي
چون غبار از شکر ، سر بر آستا ني داشتم
در خزان با سرو و نسرينم ، بهاري تازه بود
در زمين با ماه و پروين ، آسماني دا شتم
درد بي عشقي زجانم برده طاقت، ورنه من
داشتم آرام ، تا آرام جا ني دا شتم
بلبل طبعم « رهي» باشد زتنهايي خموش
نغمه ها بودي مرا ، تا همزباني داشت
تو آنچه در خواب بینند
پوشیده در پرده های خیال آفرینند
تو آنچه در قصرها خوانند
تو آنچه بی اختیارند پیشش
خواهند و نامش ندانند –
امشب دلم آرزوی تو دارد .
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
درون خلوت ما غیر در نمیگنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست
به لاله زار و گلستان نمیرود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست
ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست
و گر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم!
حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را
تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست،
این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان!
بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند!
بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم!
بگذار جز تو کسی شاعرم نداند!
دلم می خواست تا من هستم و او هست می ماندیم
به جرمی که نکردم می شوم محروم و طرد اما
برای بود نش باید که طاس زوج می افتاد
به صفحه می نشیند بخت من طاسی که فرد اما
همین اندازه می خواهم که هرجاهست خوش باشد
به پایان می رسد این نو غزل با اسم درد اما
اشک رازيست
لبخند رازيست
عشق رازي ست
اشک آن شب لبخند عشقام بود.
قصه نيستم که بگويی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی...
من درد مشترکام
مرا فرياد کن.
نگارا، بیتو برگ جان که دارد؟
دل شاد و لب خندان که دارد؟
به امید وصالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران که دارد؟
غم ار ندهد جگر بر خوان وصلت
دل درویش را مهمان که دارد؟
نیاید جز خیالت در دل من
بجز یوسف سر زندان که دارد؟
مرا با تو خوش آید خلد، ورنه
غم حور و سر رضوان که دارد؟
همه کس می کند دعوی عشقت
ولی با درد بی درمان که دارد ؟
غمت هر لحظه جانی خواهد از من
چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟
مرا گویند: فردا روز وصل است
وگر طاقت هجران که دارد؟
نشان عشق میجویی، عراقی
ببین تا چشم خون افشان که دارد؟
hamid_hitman47
24-05-2007, 01:57
دلمو از مال دنیا
به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم
به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد
همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم
ولی از تو نبریدم
هرجا بودم با تو بودم
هرجا رفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن تو رویا
همه جا به تو رسیدم...
مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بیخویشتنی
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی
این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود میشکنی
گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی
يكي بود يكي نبود، اوني كه بود تو بودي و اوني كه نبود من بودم !
يكي داشت و يكي نداشت، اوني كه داشت تو بودي و اوني كه تو رو نداشت من بودم!
يكي خواست و يكي نخواست، اوني كه خواست تو بودي اوني كه بي تو بودن رو نخواست من بودم!
يكي آورد و يكي نياورد، اوني كه آورد تو بودي اوني كه جز تو به هيچ كس ايمان نياورد من بودم !
روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فرياد شوق بر سر هر كوي و بام خاست
پرسيد زان ميانه يكي كودكي يتيم
كاين تابناك چيست كه بر تاج پادشاست
آن يك جواب داد چه دانيم ما كه چيست
پيداست آنقدر كه متاعي گرانبهاست
تنت زورمند است و لشکر گران.............ولیکن در اقلیم دشمن مران
که وی بر حصاری گریزد بلند..............رسد کشوری بیگنه را گزند
___________________
شرمنده. اشتباهی با دال نوشته بودم تصحیحش کردم. ولی کلا سی ثانیه هم طول نکشید. چقدر دست بنقدی!
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
سلام
اخه همین امروز داشتم شعر رو می خوندم به یاد اون دوران دم دستم بود
مکافات موذی بمالش مکن.............که بیخش بر آورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست..............که از فربهی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید.............نه چون گوسفندان مردم درید
در شيلي ديگر دير است!
فرهنگ ِ ردّ وُ پي ي خط ِ آهن ! ؛
فرشتگان اند كه كه به شيپورها ـ غرقه ي غروب ـ
ديگر دير است را ميان ِ
تونلي كبود
مي نوازند .
تكه زمين ميان ِ دو تخاصم
كه اخر ، كار ِ خودش را كرد.
من برم بخوابم دیگه
شبتون خوش
دعا کن بشب چون گدایان بسوز.............اگر می کنی پادشاهی بروز
کمر بسته گردنکشان بر درت..............تو بر آستان عبادت سرت
زهی بندگان را خداوندگار.............خداوند را بنده حق گزار
_____________________
شب شما هم خوش
Doyenfery
24-05-2007, 07:07
روزی که جان فدا کنمت باورت شود *** دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین بار که اینبار افتاد
چقدر مشاعره كن جديد داريم!!
دستان مرد لطیف و استوار بودند:
سوار بر اسبي جوان...
و با اشاره اي آرام
اسب را كه مي لرزيد، به ايستادن واداشت.
اما هنگامي كه مي خواست
جام سبك را از دست زن بگيرد،
براي هر دو بسيار سنگین شده بود:
هر دو مي لرزيدند،
به شدت
آن گونه که هيچ يك نمي توانست دست ديگري را بگيرد.
و سرانجام شراب تيره بر زمين جاري شد.
Doyenfery
24-05-2007, 13:58
در آفتاب , گرمی ِ شادی دهنده بود
بر آب و خاک باد ِ بهشتی وزنده بود
در باغ بود کاجی پر سال و سهگین
دستی به یادگاری صد سال پیش از این
بر آن درخت , نام ِ دو دلداده کنده بود
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر زکویت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی شمارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه عودم روز وشب
بعد از تو من ماندم و خلوتي بيرنگ
و تصوير جسدي عمود و عبوس در اينه
و چند نخ سيگار كه دراز به دراز افتادند تا در غربت دستان لرزانم شريك شوند
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
يه سوال واقعا شما همه ي اين شعر هاي كه مي گيد حفظ هستيد؟
امضا چجوره؟
hamid_hitman47
24-05-2007, 19:09
تو هموني كه توي موج بلا
واسه تو دستامو قايق مي كنم
اگه موجا تو رو از من بگيرن
قطره قطره آب مي شم دق مي كنم
واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره
هر شبي با صنمي دمسازند
هر دمي دل به كسي مي بازند
كام خود از گل و مي مي گيرند
نه به ناكامي تو مي ميرند
گردش چرخ كسي راست به كام
كه ندانست حلالي ز حرام
Doyenfery
24-05-2007, 20:10
معرفت نیست , درین معرفت آموختگان
ای خوشا دولت ِ دیدار ِ دل افروختگان
دلم از صحبت ِ ای چرب زبانان بگرفت
بعد ازین , دست من و دامن ِ لب درختگان
عاقبت , سر ِ بازار ِ فریبم بفروخت
نا جوانمردی ِ این عاقبت اندوختگان
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همین جا ایستاده ام!
Mostafa_Amol
24-05-2007, 21:11
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دلتنگ يار و ديار
و خانه ام
كه ديگر خانه ام نيست .
با همان واژه گاني آن را مي خوانم
كه كودكان مي خوانند.
تصنيفي كه نيمي از آن فهميده مي شود.
براي كودكان آن را مي خوانم كه برا ي كودكانشان بخوانند.
كوكاني كه در اين خانه كه خانه اي نيست
رشد مي كنند .از اين سينه
خاطره مي گيرند.
و سئوالات بيشمار.
رندان تشنه لب را ابی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند ازاین ولایت
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روانبخش
ای درج محبت بهمان مهر و نشان باش
mohammad99
24-05-2007, 23:17
تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم
از که مي نالي و فرياد چرا مي داري
***
اینم برا دلم میگم
بيداد
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست
خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلي از كان محبت برنيامد سالهاست
تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاك مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهر ياران را چه شد
صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند
كس به ميدان درنمي آيد سواران را چه شد
زهره سازي خوش نمي سازد مگر عودش بسوخت
كس ندارد ذوق مستي مي گساران را چه شد
حافظ اسرار الهي كس نمي داند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد
تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم
از که مي نالي و فرياد چرا مي داري
***
اینم برا دلم میگم
بيداد
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست
خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلي از كان محبت برنيامد سالهاست
تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاك مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهر ياران را چه شد
صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند
كس به ميدان درنمي آيد سواران را چه شد
زهره سازي خوش نمي سازد مگر عودش بسوخت
كس ندارد ذوق مستي مي گساران را چه شد
حافظ اسرار الهي كس نمي داند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد
به احترام دلت با "د" شروع میکنم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه
چیه آقا محمد؟ گشتیم نبود نگرد نیست.
mohammad99
24-05-2007, 23:48
هر صبح در آيينه ي جادويي خورشيد
چون مينگرم او همه من من همه اويم
موافقم
من با سمند سرکش جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام.
mohammad99
25-05-2007, 00:18
من با سمند بابام تا ته بیکران دره چالوس رفته ام!!!
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
شد حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز
ولیک درخور امکان و اقتدار منست
ایول سمند بابا
تو كه هستي كه وجودم را در پي
خود مي كشاني اما رخ نمي نمائي؟
چگونه تو را سرايم؟
براي گمگشته ترين واژه ام
چگونه تو را سرايم
وقتي تمام سروده هاي جهان بي آنكه
حتي خود بدانند يا بخواهند در وصف زيبائي تواند
سلام منم اومدم
دل بردی از من به یغماای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سرمن
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شداز بار غم پیکر من
بــار غــم عشــق او را گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشـیدن این پیکر لاغر مــن
می سوزم از اشتیــاقت در آتشم از فراغـت
کانـون من سینــه مــــن سودای من آذر من
اول دلـــم را صفـــا داد آیینه ام را جـلا داد
آخر به باد فنا دادعشق تو خاکستر من
سلام. خوش امدید
arsenal19
25-05-2007, 00:34
رفتم براي گريه رفتم براي فرياد
مرهم مراد من بود کعبه تو رو به من داد
سلام
نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش
قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش
گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش
مرسی ممنون
خوب هستید؟
شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت
برای بنده خود لطفها گفت
چه گویم من مکافات تو ای جان
که نیکی تو را جانا خدا گفت
ولیکن جان این کمتر دعاگو
همه شب روی ماهت را دعا گفت
ممنون.
رفتم براي گريه رفتم براي فرياد
مرهم مراد من بود کعبه تو رو به من داد
سلام arsenal19 خوش آمدید. شما باید شعرتان را با آخرین حرف شعر قبلی شروع کنید.
منتظریم
تو گفتي كتفهايش را
به صد ها كتف ديگر ريسماني بسته نامرئي
و مي بردندشان به جاي نامعلومي از دنيا
من او را ديدم آري
تو گفتي وحشتي داشت
از آن حرفي كه مي بايست گويد
به قفل سهمگين پيغامي از آن سوي كوهستان
نگه دگر به سوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ زان میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
برو... برو ...به سویه او، مرا چه غم
تو آفتابی... او زمین.... من آسمان
براو به تاب زان که من نشسته ام
به ناز روی شانه ی ستارگان
بر او بتاب زآنکه گریه می کند
در این میانه قلب من به حال او
کمال عشق باشد این گذشت ها
دل تو مال من ، تن تو مال او
و در تق تق رايانه ها
حروف رنگ و رو رفته ي سلام
روي متن ها رژه مي روند
" : به گزارش چشم هات/ دو رشته موي گره كرده / يكريز كرده اند روي گونه هات / سينه هات مجمع الجزاير پروانه هاي پيله تركانده / و سربازان آريايي اين صبح زمستاني/ سرنيزه هاشان بوي شهوت سنگ شده مي دهد/"
تايپ كن دخترك لاغر
حرف ها را كنار هم بچسبان
ندانم این دل صدپاره را چه چاره کنم
خدا نکرده اگر تیر او خطا بکند
به یاد زلف و بناگوش او دلم تا چند
شب دراز بنالد، سحر دعا بکند
فروغی از پی آن نازنین غزال برو
که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند
دوست دارم عشقم بمیرد
در گورستان باران بگیرد
و در کوچه هایی که گام برمی دارم، ا
ببارد، ا
همان عشق گریانی که گمان می کرد مرا دوست دارد
در پياده رو
هر چه چشم كار مي كند
فقط
پا شكار مي كند
چشمهاي دور گرد من ، در اين پياده رو
پا به پاي عابران رهگذر
عبور مي كنند
چند مرد ، آن طرف
كودكي فقير را
از كنار يك مغازه دور مي كنند
در پياده رو هزار ، پا
در هزار كفش
تند و با شتاب مي رسند و مي روند
اين هزار پا،
آن هزار پاي كوچك و قشنگ را به ياد من مي آورند
آن هزار پاي كو چكي كه صبح
از كنار رختخواب من گذشت
همچنان به كفشها نگاه مي كنم
چند جفت كفش كهنه روبه روي من
مكث مي كنند
باز، مي شود صداي من بلند:
"واكس ميزنم"
يك نفر از آن ميان
داد مي زند:
"زود جمع كن برو
اين بساط را از اين پياده رو!"
آي!
اي هزار پاي كوچك و قشنگ!
كاشكي تو لا اقل به پاي خود
كفش داشتي ...
يک به يک ميآمدند و با ادب لمس ميکردند و ميرفتند عقب
لمس ميکردند مردان و زنان هر کسي چيزي گمان ميبرد از آن
اين يکي استادکار ذوالفنون گفت چيزي نيست اين غير از ستون
آن يکي مرد سياسي با دو دست لمس کرد و گفت حتما قدرت است
کودکي هم روي آن دستي کشيد گفت اسنک بود با طعم شويد!
کهنه رندي هم رسيد و دست زد گفت ايران هزار و چارصد
عاشقي هم گفت اين دعوا خطاست بي خيال بشکه معشوقم کجاست
عاقلي هم ميگذشت از آن کنار گفت مارک و ليره و پوند و دلار
رسم دورنگي آيين مانيست
يكرنگ باشد روز و شب من
گفتم رهي را كامشب چه خواهي ؟
گفت آنچه خواهد نوشين لب من
نمي فهمم کجاي قطره هاي بي کسي زيباست؟؟؟؟
نمي فهمم, چرا مردم نمي فهمند
که ان كس که زير ضربه شلاق باران سخت مي لرزد
کجاي ذلتش زيباست؟
:41:
تو را به جانِ مستان مده شرابم امشب
که یاد چشم مستش کند خرابم امشب
همین دو جرعه می زد به جان زارم آتش
مده ، کز آتش غم کنی کبابم امشب
امید دیدنت را بتا دگر ندارم
بیا به خوابم امشب ، بیا به خوابم امشب
با دلی پر از شوق پریدن
مانده ام پشت درهای بسته
این منم قایقی مانده در راه
قایقی در تلاطم شکسته
می یاد به خوابتون امشب
هيچگاه ويترينی نداشتهام٬
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم.
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم.
از اين روست که تمام خيابانهای شهر٬
عشق مرا میشناسند
تو را در ميان کوچهها فرياد کردم.
دستمال کثيفم به کنج خاطرهها خزيده٬
و چرخ دستیام٬
- با نقشهايی از گل بابونه -
تمام زندگيم بود
تو را برای کودکان بیکس فرياد کردم.
روزهای جمعه به جای يکشنبهها٬
و شبها به سمت بالای شهر
شب و روز در تلاش بودم٬
تا انگار عشقِ دربندمان را رها سازم.
افسوس ... دو مامور ضبط کردند بساطم را
با آخرين قسط چرخ دستی٬ تو هم رفتی ...
...
حال٬ در قامت يک ديوانه دوستت میدارم
و تمام ديوانههای شهر
عشق مرا میشناسند ...
اینو به "مولوی" بگین نه من!
دل بر امید مرگ چه می بندم
دیگر مرا ز مرگ ، جدایی نیست
مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است
این زندگی که می گذرد آرام
این شام ها که می کشدم تا صبح
وین بام ها که می کشدم تا شام
مولوی که اگه دیدنی بوده تا حالا دیده :46:
مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب
ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی
چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب
چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن
چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب
به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی
نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب
چو شدم وصال روزی، به توقعم چه سوزی؟
چه شود که بر فروزی دل سوکوارم امشب؟
من زیاد خواب نمیبینم.
بلوغ آبی اندیشه بودی
به نازک طبعی یک ریشه بودی
نمی داند کسی در هیئت سنگ
خیال نازک یک شیشه بودی
چه قدر همه شعراتون شب داره پس
گفتم لابد خیلی خواب های خوب می بینید با این همه علاقه
یه دوره ایی از زندگی
خاطرم نیست
کودکی بود !
نوجوانی بود !
کارم شده بود راه رفتن
و آرزو آفریدن ...
آروزهای رنگی
آرزوهای بلند
آرزوهای کوتاه
آرزوهای دو نفره ...
آرزو ... آرزو ... آرزو ...
وقتی تا این وقت شب بیداریم دیگه فرصت خواب دیدن هست؟
واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکو میگیرم بالا
و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
و اینقدر میخونم
تا این گلوی وا مونده وا بمونه....
تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو بارون رو طاقش
عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته
اره گمونم دیگه وقت خوابه کم کم
هشیار کسی باشد کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت صد شور برانگیزد.
تازه کم کم؟ بذار اذونو بگن بعدا!
در سراي ما زمزمه اي ، در كوچه ما آوازي نيست.
شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.
پرده ما ، در وحشت نوسان خشكيده است.
اينجا، اي همه لب ها ! لبخندي ابهام جهان را پهنا مي دهد.
پرتو فانوس ما ، در نيمه راه ، ميان ما و شب هستي مرده است.
ستون هاي مهتابي ما را ، پيچك انديشه فرو بلعيده است.
اينجا نقش گليمي ، و آنجا نرده اي ، ما را از آستانه ما بدر برده است.
من امشب مثلا تصمیم داشتم زود بخوابم
واقعا تا اذان بیدار می مونید؟
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود ، دیوانه دل ، دیوانه سر ، دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
فکر کردین خیلی به اذان مونده؟ فکر میکنم اینجا گفته باشن
من رفتم بخوابم. سحربخیر
نه امید به چیزی خاص، که تنها امیدوارند.
آنها آگاهند که که هر آنچه باشد نخواهندش یافت.
عشق درنگی جاودانه است،
همواره گام پسین است، گامی دیگر، دیگر.
عاشفان سیری ناپذیرند،
کسانی که نیکبختانه هماره تنهایند
خوب بخوابید
دو همجنس دیرینه را همقلم.........نباید فرستاد یکجا بهم
چه دانی که همدست گردند و یار.........یکی دزد باشد یکی پرده دار
چو دزدان زهم باک دارند و بیم..........رود در میان کاروانی سلیم
Doyenfery
25-05-2007, 08:20
من چو پیغامی ببال مرغک پیامبر بسته ,
در نجیب ِ پر شکوه ِ آسمان پرواز می کردم .
تکیه کرده بر ستبر ِ صخره ساحل ,
با بلورین دشت ِ صیقل خورده آرام ,
راز می کردم
من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
دل بسی افسانهی وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازین افسانه خوش
گر تو ای دل عاشقی پروانهوار
از سر جان درگذر مردانه خوش
javadshahvand
25-05-2007, 11:09
من آن ناخوانده آوازم...
صداي زخمي سازم...
به دنبال صدايم باش ...
براي تو اگر رازم...
من آواز بيابانم ...
صداي بغض بارانم ...
بريده از نيستانم ...
غمي دارم که مي خوانم ...
صداي بغض بارانم ....
مرا بشنو که مي بارم بمن از من شکايت کن ...
مرا از من حکايت کن ...
از اين درياي دل تنگي ...
به يک جرعه قناعت کن
hamid_hitman47
25-05-2007, 11:18
نگاهي مي كني، ما رو
مگه عاشق نديدي، تو
يا شايد ديدي و
رسواترين عاشق نديدي، تو
.....
وین عشوهنگر که چشم او داد
دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش
در دام سر دو زلفش آویخت
Doyenfery
25-05-2007, 11:28
شادی تو بی رحم است و بزرگوار
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من بر می خیزم !
چراغی در دست , چراغی در دلم .
زنگار روحم را صیقل می زنم .
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم .
شادی تو بی رحم است و بزرگوار
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من بر می خیزم !
چراغی در دست , چراغی در دلم .
زنگار روحم را صیقل می زنم .
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم .
من راهي را با نان و شراب محروميت ها
رفته ام
و اشتراك در شكست ها
اما ، هرگز
احساس نمي كنم كه به پايان رسيده ام
با اينكه گويا ، به مقصد رسيده ام
Mostafa_Amol
25-05-2007, 11:31
تن آدمی شریف است که به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست که نشان آدمیت
چرا هر کس هر چیز دوست داره می گه ؟!!!!!!!!!!!!!!!!
hamid_hitman47
25-05-2007, 14:36
تن آدمی شریف است که به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست که نشان آدمیت
آره..خیلی بی نظم شده.....من با این میگم...
تو مثل شهر کوچيک من
هنوز برام خاطره سازي
هنوزم قبله معصوم نمازی...
تو مثل ياد بازي من
تو کوچه هاي پير و خاکي
هنوزم براي من عزيز و پاکي....
Doyenfery
25-05-2007, 14:41
من راهي را با نان و شراب محروميت ها
رفته ام
و اشتراك در شكست ها
اما ، هرگز
احساس نمي كنم كه به پايان رسيده ام
با اينكه گويا ، به مقصد رسيده ام
مستیم, مستیم,مستیم
مستیم و دانیم هستیم
ای همچون من بر زمین اوفتاده,
بر خیز , شب دیر گاهست, برخیز.
دیگر نه دست و نه دیوار,
دیگر نه دیوار نه دوست ,
دیگر نه پای نه رفتار ;
روز هيچ از روز پيدا ني
وشب از شب نگسلد گويي
آه.... گويا باز هم بايد
هفتهاي را رفته
پندارم
Mostafa_Amol
25-05-2007, 19:03
چرا هر کس هر چیز دوست داره می گه ؟!!!!!!!!!!!!!!!!
دوستان من قصد بی نظمی نداشتم و شما هم زو قضاوت نکنید
من تا بنویسم کس دیگه ای جواب داد و (فکر کنم همه بدونن که وقتی داخل یک تایپیک هستی تا refresh نکنیم که معلوم نمی شه شعر جدید آمد یا نه)
در هر صورت شرمنده:11:
Doyenfery
25-05-2007, 19:35
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست :
یکدست بی صداست
من , دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
[نیما یوشیج]
Mostafa_Amol
25-05-2007, 19:55
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آینه سنگ نیست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
تنديس ها همان فرشتگان اند
كه از لاي ساعتها بيرون مي پرند
و مي رقصند
معركه اي است آن بالا
ـ كه مي گويد
همپاي مژه گاني رو به بالا
پلك ات را بگيران !
Behroooz
25-05-2007, 20:35
نزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی درافتی به پایش چو مور
Mostafa_Amol
25-05-2007, 20:59
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
تسلیم و وانهاده ی یکایک لحظه ها،
گریانند، چرا که عشق را توان اندوختنشان نیست.
عاشقان دل نگران عشقند،
عاشقان در امروز زندگی می کنند،
این بهترین کاری است که می توانند
و همه ی آن چیزی است که می دانند.
دل کوچولو
به که باید دل بست ؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت همه از کینه پر است.
هیچ کس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم الوده ی عمر
قدمی راه محبت پوید.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی گلی می شکفد
خنده ای شیطانی است.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیله ای پنهانی است
خنده ها می شکفد بر لبها.
تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان می نگرند
لیک دستی نبرد از پی درمان کسی
دست گرمی که فشارد دستی
در همه ی شهر مجوی
گل اگر در دل باغ بر تو لبخند زند
بنگرش .لیک مجوی
لب گرمی که ز عشق ننشیند
در همه ی عمر مخواه
سخنی کز سر راز زده بر جانت چنگ
به لبت نیز مگوی
درد اگر سینه شکافد نفسی بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگوی
استخوان تو اگر اب کند اتش غم
اب شو اه مگوی
شاخه ی عشق شکست
اهوی مهر گریخت
تار پیوند گسست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست ؟
تا آخر عمر در دلم خواهی ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهی ماند
ای پاکترين زلال جوشان دلم
ای آينه در مقابلم خواهی ماند
وای ببین کی اینجاست ونوس گلم
درون فروماندگان شاد کن..........ز روز فروماندگی یاد کن
نبخشود بر حال پروانه شمع.........نگه کن که چون سوخت در بین جمع
گرفتم ز تو ناتوانتر بسیست..........توانتر از تو هم آخر کسیست
تو بودي آسمان با ستاره هايش
تو بودي درختي با پرنده هايش
رفتي آسمان آبي خانمان پر زد
رفتي پروانه هاي گلهايمان پر زد
لحظه لحظه ديدم گلها پر پر شدن
خاطرات را ديدم كه پر پر شدن
باور نكردم تو بي وفاي روزگارن باشي
باور نكردم تو لعنتي تنها روزگاران باشي
به خاطر مي سپارم سيباهي سكوت
كفن سپيدت با آرامش سكوت
hamid_hitman47
26-05-2007, 08:31
تنهایی تمومه وجودمه
منو تنها بزارین
این تمومه بود و نبودمه
منو تنها بزارین
دارم مثل یه قصه میشم
غمگینترینه قصه هاست...
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت برند آدمی
hamid_hitman47
26-05-2007, 11:49
يه روز عاشق نوري، يه روزي سوت و کوري
يه روز مثل حبابي، يه روز سنگ صبوري
پر از شک و هراسي، هميشه بي حواسي
پر از حرفي و خاموش يه قصه و فراموش
پر از راز نگفته، يه کوله بار بر دوش...
شمع را كه به خورشيد هديه ميدهي
از سر انگشتان سوخته ات
مي فهمد
چند شب يلدا را
با كبريت هاي نمور و يكي سنگ چخماق
سر كرده اي!
hamid_hitman47
26-05-2007, 12:49
یه دشت سر سبز یه رود پر آب
یه سد محکم داشتیم تو سیلاب
ما از خوشی ها دلامون آزرد
سد رو شکستیم دنیا رو آب برد ..
درياي خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير
مي رفت باز در دل دريا به جستجو
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود
يك مشت آرزو...!
hamid_hitman47
26-05-2007, 12:57
وفا نکردی و کردم...جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم...بریدی و نبریدم...
محض خاطر آن همه دیروز
نرو
کمی تحمل کن
ببین قطره های باران
وقتی که از هم جدا میشوند
چه زود میمیرند
این آسمان خجالت نمیکشد
با این همه سن و سال
تا دلش میگیرد
مثل بچه ها مینشیند و های های گریه می کند.
hamid_hitman47
26-05-2007, 13:07
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خزان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید,متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم...
من ، تنها ، راهي را مي روم
كه جرئت از دست رفته اي است
در برابر سؤالات بي شمار ؛
چيزهائي كه مرا به حفره ي درون مي كشاندم ؛ به خانه ام
جائي كه گوشت تنم جويده مي آيد.
ماهي ها آتشين مزاج؛ و پرچ پيچ هاي زنگ زده. آه…
وا ت ي كا ن
hamid_hitman47
26-05-2007, 13:17
نميشه باورم تويي
نه اينكه چشماي تو نيست
تو طاقتت نبود منو
ببيني با چشماي خيس
ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا
حلقهی بیرون این دنیای باطل کن مرا
وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است
پای خواب آلودهی دامان منزل کن مرا
hamid_hitman47
26-05-2007, 13:24
آسموني تو ميدوني
اين بارونه
يا پاييزه
اما نه بارونه
نه پاييزه..
همنشین با عکس ماه و همسخن با زوزه باد و کنار حوض بی ماهی و نزدیک درخت
پیر فرسوده به یاد یادگاری کز نگارم مانده می گریم
به یاد یادگاری کز رخ بی عیب و نقصش،نقش بستم بر بلندای سفید کاغذ دل
به یاد یادگاری کز صدای دلربایش گوش را گردیده منزل
باز می گریم
Doyenfery
26-05-2007, 14:28
منت می پویم از پای اوفتاده
منت می پایم اندر جام باده
تو بر خیز
تو بگریز
برقص آشفته بر سیم ربابم
شدی چون مست و بیتاب
چو گلهایی که می لغزند بر آب
پریشان شو بر امواج شرابم
من را تو به راه عشق خواندی ممنون
از بابت عشق دل ستاندی ممنون
حتی به رقيب اگر مرا بفروشی
با من دوسه روز از اينکه ماندی ممنون
Doyenfery
26-05-2007, 17:55
نابرده رنج گنج میسر نمیشود *** مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
دشنه اي نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمي پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ي انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد مي شوم خوب اگر اينست من بد مي شوم
بس کن اي دل نابساماني بس است کافرم! ديگر مسلماني بس است
در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ي مردم شدم
بعد ازاين بابي کسي خو مي کنم هر چه در دل داشتم رو مي کنم
نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
hamid_hitman47
26-05-2007, 18:16
توی تنگنای نفسهام
زخم دردی ریشه داره
كه تو هق هق غریبی
منو راهت نمیزاره...
Mostafa_Amol
26-05-2007, 20:09
هوا بس ناجوان مردانه سرد است....آی....
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
ياري است مرا وراي پرده
حسن رخ او سزاي پرده
اين پرده مرا از او جدا كرد
اين است خود اقتضاي پرده
javadshahvand
26-05-2007, 20:37
رو تن زخمی جاده
کی غم رفتنو کاشته
کی تو غربت خیابون
قاب خورشید و شکسته
کی تو شهر عشق و رؤیا
شعر نفرین و نوشته
کی برای من تنها
کوه غم رو جا گذاشته
کی تو اوج قصه ها
من و بی صدا گذاشت
تو کوچ پرنده ها
کی تو خوابم پا گذاشت
برای قلبای خسته
بگین آسمون بباره
زیر پای پاک بارون
یه کسی گلی بکاره
تن زخمی زیر بارون
دیگه مرهمی نداره
میشه تن پوش خیابون
چون دیگه جایی نداره
جاده خالی حالا
من و رو تنش میکاره
رو تن زخمی جاده
کی دیگه پاشو میذاره
Doyenfery
26-05-2007, 22:30
همیشه میون قاب خالی درهای بسته
طرح اندام قشنگت پاکو رویایی نشسته ..
Mostafa_Amol
26-05-2007, 22:59
هر کس بد ما به خلق گوید ما دیده به بد نمی خراشیم
ما نیکی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم
Doyenfery
26-05-2007, 23:10
مردی کهن ; با سایه ای دیرین , دلی دیرین
نومیدواری دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایه دیوار غم , مرده است
تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
ما را که درد عشق و بلای خمار هست
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
سلام . شب بخیر
در بازار بورس قلب تو
چند سهم باید خرید
تا ضربان به ظاهر منظمش
حتی ذره ای از سرمایه عشقم نسبت به تو را به باد فنا ندهد
سلام
شب به خیر
در آسمان ستاره از شرم بيكسي
خود را به دار گردن مهتاب ميكشيد
ياد وصال باطل از شهرگ خيال
با سوزن فراق من زرداب ميكشيد
رستم كه كشت خون خود تا زندگي كند
بار نگاه حيرت سهراب ميكشيد
من گريه ميسرودم و شب خنده ميدرود
من آه ميكشيدم و شب خواب ميكشيد
دندان کینه جوی خدایانست
چشمان وحشیانه ی اخترها
خندد چو دست مرگ فروپیچد
طومار عمر بهمن و آذرها
از ما که گذشت ، مست ، چشمان تو بود
عاشق کش و غم پرست ، چشمان تو بود
دستی که شراب داد ما را عمری
حاشا که نبود دست ، چشمان تو بود ...
دو صد دانه در این محفل سخن گفت
سخن نازکتر از برگ سمن گفت
ولی با من بگو ان دیده ور کیست
که خاری دید و احوال چمن گفت
توانگرا دل درویش خود بدست اور
که مخزن زرو گنج و هنر نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
ديوانه دل يار که ياد دگری کرد
از چاله بيامد به چاهش نظری کرد
گفتند که زود آی دلبر نگران است
آمد بر ما ليک ولی رو دگری کرد
دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من
:31: :31: :31: :31: :31: :13: :5:
امضا تو عوض کن تقلب کردم:5:
نگین سبز بر انگشت شاخه ها ندمید
صفای باغ چه شد سبزه ی جوانه کجاست؟
چراغ پنجره خاموش شهر غرق سکوت
خروش صبحدم و نغمه ی شبانه کجاست ؟
نمیچکد ز لب نغمه خوان نوای غزل
سرود عشق چه شد لذت ترانه کجاست ؟
خدای را چه شد آن وجد و حال شعرآموز؟
خروش اهل ادب بزم شاعرانه کجاست ؟
تو رفتی شاخه عشقم شكسته
به چشمم شبنم حسرت نشسته
نگاهی هم نكردی وقت رفتن
نگاهی كه سراسر اشگ بسته
این نشون می ده که خیلی زرنگی و دقیقی و از این حرفا
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همی میدهدت پند ولی
وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
چرا میم اقا جلال؟
در خز این درد و دوا چه بگشایند
که غیر بی جگر آنجا دوا قبول کند
بلا و عافیت آیند اگر به معرض عرض
حریف عشق بلاشک بلا قبول کند
مکن قبول ز کس دعوی محبت پاک
که درد را بگذارد دوا قبول کند
اگر قبول کند مرد هر کجا دردیست
کسی که درد ندارد کجا قبول کند
راست گفتیا! نمیدونم چه شد یهو!!
در چشم تو التماس را میبینم
گلهای سپید یاس را میبینم
پژواک صدای عشق در چشم تو بود
من چهره انعکاس را میبینم
من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به يکدگر نرسيدن بود
اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به کام من
فريبکار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
***
چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پريدن بود
درخت زقوم ار بجان پروری...........مپندار هرگز کز او بر خوری
رطب ناورد چوب خرزهره بار..........چو تخم افکنی بر همان چشم دار
____________________________
می بینم که بروبچ خیلی پیگیرند
روزگار تنگی و بیکاریم ؟
دیده ام آن طفل کارآموز را
با رخ در کودکی پژمرده اش
گاه ، همچون اخگری سوزان شود
چهر از استاد سیلی خورده ا ش
اشک ریزد اشک دردی جانگداز
زان دو چشم چون دو الماس سیاه
بیم عمری زندگی با درد و رنج
اخ اینو کی خونده بود یادم نمی یاد
جوان اگرچه قوی یال و پیلتن باشد...............بوقت جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
نبرد پیش مصاف آزموده معلومست..............چنانکه مساله شرع پیش دانشمند
___________________
والله نمی دانم
در لحظه هايم سايه اي مي افتد و ناگاه
سر مي كشد صد خاطره بر گاه گاه من
هر شب، شب يلداست در تقويم آه من
تنگ است دل بي تو هميشه خوب ماه من
منم نشنیدم
نه هر آدمیزاده از دد بهست...........که دد زآدمیزاده بد بهست
بهست از دد انسان صاحب خرد..........نه انسان که در مردم افتد چو دد
چو انسان نداند بجز خورد و خواب..........کدامش فضیلت بود بر دواب
به دریایی در اوفتادم که پایانش نمیبینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
میان دو بدخواه کوتاه دست..............نه فرزانگی باشد ایمن نشست
که گر هر دو با هم سگالند راز.............شود دست کوتاه ایشان دراز
یکی را بنیرنگ مشغول دار..............دگر را برآور ز هستی دمار
رواق منزل چشم من آشیانه تست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه تست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه تست
شب بخیر
تبه گردد آن مملکت عنقریب...........کزو آزرده خاطر آید غریب
غریب آشنا باش و سیاح دوست..........که سیاح جلاب نامی نکوست
نکو دار ضیف و مسافر عزیز..........وز آسیبشان بر حذر باش نیز
ز بیگانه پرهیز کردن نکوست...........که دشمن تواند بود رزی دوست
____________________
شب شما هم بخیر. [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][1].gif
تو را من دوست ميدارم و تو انگار ميداني
نگاه عاشق من را هميشه خوب ميخواني
يكي برد و يكي باخت، اوني كه برد تو بودي اوني كه دل به تو باخت من بودم!
يكي گفت و يكي نگفت، اوني كه گفت تو بودي اوني كه " دوست دارم " رو به هيچ كس جز تو نگفت من بودم
يكي ماند و يكي نماند، اوني كه ماند تو بودي اوني كه بدون تو نماند من بودم!!!!!
hamid_hitman47
27-05-2007, 10:30
مياي از دورترين نقطه ي ايمان من
اونجا كه لحظه هام پر شدن از ياسمن
مياي از سكوت شهر پر از ستاره
ميكشي دستامو روي موهات دوباره
ميبري با خودت تا اوج بي نهايت
اونجايي كه تو چشمات موج ميزنه نجابت...
تو را که دیده زخواب خمار باز نباشد
حکایت من شب تا سحر نخفته چه دانی؟
یا در دشت'' كاوله قهراج''
همچون خوشهی جوی برویم
یا در گرماگرم رقص جوانان
خزیده بین تجمعی از مردم
بگیرم دست دختری رقصان
روز بخیر !
دختران سدهی اینده
روز بخیر !
نوجوانان سدهی اتی!
Doyenfery
27-05-2007, 14:39
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آنخلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
مجسمه ها نصب گشته اند
بلند شو پدر جان ! بلند شو جانم!
برخيز و اينقدر شكسپير نخوان !
كه جعبه ي تصوير ،
هيچ هاملتي را نمايش نمي دهد.
و قدمهاي هيچ خوابگردي نمي لرزد
زير ِ رگان من = كه شهر بزرگ ونوس است .
Doyenfery
27-05-2007, 15:10
تمام روز تمام روز
رها شده , رها شده, چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتیم
به سوی ژرف ترین غارهای دریایی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
در محفل دوستان به جز یاد تو نیست
آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار
آن کیست که با این همه فرهاد تو نیست
Doyenfery
27-05-2007, 15:27
تا در آستانه آیینه چنان در خویشتن نظر کنیم
که به وحشت
از بلند فریاد وار گدایی
به اعماق مغاک
نظر بر دوزی
یاد داری که وقت زادن تو
همه خندان بودند و تو گریان
انچنان زی که بعد رفتن تو
همه گریان شوند و تو خندان
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شعر از حافظ ها!!
هیچ کسی نمی تونه انقد دوست داشته باشه
عشق من یه عشق آسمونی و الهیه
من نباشم ولی نه ، باید خودت بگی بیا
تو باید فرقی بذاری میون عاشقیا
دیگه ما تو عصرمون لیلی و مجنون نداریم
قلبامون سنگی شدن ، رنگ دلامونم سیا
Mostafa_Amol
27-05-2007, 19:42
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت ، روی خاک خالی کرد و رفت
تو تواناییِ من
و تو رخشنده ترین ستاره ی آسمان منی
تویی مانند ستون فقراتم به بدن
بی تو در عرصهء این زند گی، با رنج و محن
با تو هر وقت و زمان، بی غم و بی درد و زغن
کی توانم که کنم بی تو تحمل به حیات
ای تویی آب حیاتم به حیات و به ممات
باعث این همه توفیق و سرافرازی من
تو نُمایندهء راه حسنات و برکات
Behroooz
27-05-2007, 20:36
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی ...
آمدم !
آمدم به يک جهان نو
با زبان نو
با مردم نو دوست شدم.
آمدم!
که غمهای مردم قديم ام را
فراموش کنم،
کم کم زبانم فراموش کرد
اما
قلبم نه
هر جا رفتم
خود را تبديل کرده نتوانستم
هان!
زبانم را عوض کردم
اما قلب و خونم را نتوانستم
ای قطار
راهت را بگیر و برو
نه کوه فرصت ریزش دارد
نه ریزعلی پیراهن اضافی !
-----------------
هر کسی
یا شب می میرد
یا روز
من شبانه روز ! :sad:
وحيد کيانی
Doyenfery
27-05-2007, 21:36
من چو پیغامی ببال مرغک پیامبر بسته ,
در نجیب پر شکوه آسمان پرواز می کردم
تکیه داده بر ستبر صخره ساحل,
با بلورین دشت صیقل خورده آرام ,
راز می کردم
خودت جواب خودتو می دی امین جان :happy:
Asalbanoo
27-05-2007, 21:39
من عزیزم راه دور دل من سنگ صبوره
روزگار اینجوری خواسته سرنوشتها جور واجوره
درخت
جشنی ست
که زمین و آسمان
برپا داشته اند
(بیژن جلالی)
خودت جواب خودتو می دی امین جان
آره Doyenfrery جان........... واسه دل خودم بود................:sad:
پست هفتمم هست تو این تاپیک.......... چیزی نمیدونستم......... شرمنده..............
موفق باشید :)
Asalbanoo
27-05-2007, 21:48
دادا اخرین حرف شعر من "ه" بود یا می تونه "ر" باشه...
ممنون از توجهت
---
البته الان دیدم فرهاد جان هم گفته بودن
ببخشید
Mostafa_Amol
27-05-2007, 21:49
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع ...... شب نشین کوی سربازان و رندانم چون شمع
دادا اخرین حرف شعر من "ه" بود یا می تونه "ر" باشه...
ممنون از توجهت
---
البته الان دیدم فرهاد جان هم گفته بودن
ببخشید
تا ریپلای کردم شما جواب دادین ;)
پس باید با حرف آخر شروع کنم :)......... ممنونم..........
Asalbanoo
27-05-2007, 21:53
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع ...... شب نشین کوی سربازان و رندانم چون شمع
علی ای همای رحمت تو چه ایتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند-------آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند؟
Asalbanoo
27-05-2007, 21:59
دلم می خواد که روزی صد هزار بار.. بهت بگم دوست دارم عزیزم
دلم می خواد که عمر و زندگیمو... به پای عشق خوب تو بریزم
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم وشاد كنيد!!!
Asalbanoo
27-05-2007, 22:10
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه توی تو
Doyenfery
27-05-2007, 22:14
و ز چشم من دور می کرد و می خورد
مانند زنجیره کاروانهای کشتی
کاندر شفق ها , قلق ها
در آب های جنوبی
ببین کی اینجاس !! رسیدن بخیر :20:
واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
Asalbanoo
27-05-2007, 22:20
دور بودم زتو و حسرت دیدار به دل
تو نبودی و شدم نزد دل خویش خجل
-----------
سلام فرهاد جان شب بخیر خوبی؟
Doyenfery
27-05-2007, 22:30
لالای نجوا وار فواره ئی خرد
که بر وقفه خواب آلوده اطلسی ها می گذشت
تا سال ها بعد
آبی را مفهومی ناگاه
از وطن دهد
سلام از ماست ممنون نبودت کاملا حس میشد تو قسمت زبان ;)
امید وارم خوب باشی
در خلوت روشن با تو گريستهام
برای خاطر زندهگان،
و در گورستان تاريک با تو خواندهام
زيباترين سرودها را
زيرا که مردهگان اين سال
عاشقترين زندهگان بودهاند.
Asalbanoo
27-05-2007, 23:12
در امتداد نگاه تو اسمان جاریست
زلال خاطره در چشم جویبارانی
ز جای پای تو نور و شکوفه می روید
مگر الهه ناز شکوفه زارانی
----------
شرمنده دیروز و امروز و فردا
یه عالمه متن باس تحیول می دادم، دادم و بدم
یارب کمال عافیتت بر دوام باد
اقبال و دولت و شرفت مستدام باد
سال و مهت مبارک و روز و شبت بخیر
بختت بلند و گردش گیتی به کام باد
دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من
نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
Asalbanoo
27-05-2007, 23:46
یادم باشد کسی به فکر کفترهایم نیست
سلام دوباره کوچه واب می خواهد
پاسخ آن یک لبخند است
پس می خندم
مخواه از رخ ماهت نگاه بردارم
مخواه چشم بپوشم ، مخواه بردارم
اگر به یـُمن ِ قدمهای مهربانت نیست
بگو که سجده از این قبله گاه بردارم
منشین با بدان که صحبت بد
گر چه پاکی تو را پلید کند
افتابی بدین بزرگی را
پاره ای ابر ناپدید کند
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
ولي دردا!!!
چه تقديري من او را باز هم نشناختم ؛
زيرا كه شب تاريك بود
و موج نيرومند از ان سو قصه تلخي است؛
اي افسوس او را موجها بردند...
واينك هر سحر در قلب من نيلوفري مي رويد.....
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود
در میان خاطرات من
کلبه ای هست
تازه از عطر باران
و برق شبنم
در سرزمین مه آلود
در عمق جاده های دور دست
پشت کوهها
و جنگل ها
و دریاها
پشت غم
پشت نیستی
پشت هر آنچه رویش
ذره ای سایه هست
توي آسموني که کرکسا پرواز ميکنن
ديگه هيچ شاپرکي ، حس ِ پريدن نداره
دستاي نجيب ِ باغچه ، خيلي وقته خاليه
از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره
بذا باد بياد ، تموم ِ دنيا زير و رو بشه
قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره
همه ي اين ها در سکوت
دیبا س.
زمين تاب نمي آورد مرا
غرب برهنه ام مي کند روي تمام ِ تابلوهاي شهر
کر مي کند گوش ِ هر عابر را
هوار ِ بي امانِ زيبايي ام
مکن بد که بد بینی از یار نیک..............نروید ز تخم بدی بار نیک
چو با دوست دشوار گیری و تنگ............نخواهد که بیند ترا نقش و رنگ
و گر خواجه با دشمنان نیکخوست............بسی بر نیاید که گردند دوست
Asalbanoo
28-05-2007, 04:16
تو که رفتی وفا نکردی
نگهی سوی ما نکردی
به یاری شکستگان چرا نیایی
چه بی وفا چه بیوفا چه بی وفاییی
یکی را که سعی قدم پیشتر.........بدرگاه حق منزلت بیشتر
یکی باز پس خائن و شرمسار........بترسد همی مرد ناکرده کار
بهل تا بدندان گرد پشت دست.........تنوری چنین گرم و نانی نبست
بدانی گه غله برداشتن...........که سستی بود تخم ناکاشتن
نگاهت مىكند آتش فشانى
مرا سوى هلاكت مىكشانى.
ولى پروانه كى از شعلهى شمع
شكايت كرده با آتشنشانى؟
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
و
چشمهای دخترش تا سحر
امتداد میيابند
لالالالايی
لالالالايی
مادر من لالايی میخواند
و
من
هنوز
بيدارم
Asalbanoo
28-05-2007, 07:37
ما میرم شیراز شیراز اصفهون
می خرم گوشواره قیمتش گرون
تا تن نکنی و راه نروی و قر نریزی و من نبینم و حض نکنم و ناز بندری
وای چه قشنگه اینجا.. شهر فرنگ اینجا
---
شرمنده می دونم اخر رو حوضیه
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.