PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 [14] 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

mirmohammadi
29-08-2006, 14:46
راه دشمن همه نشناخته ايم.
تيشه بر راه خود انداخته ايم.

lovergod14amorousand
29-08-2006, 14:54
مارا بخیر شما را به سلامت×××دوستی شد ضرر به ما و امانت...

mirmohammadi
29-08-2006, 15:08
توده ي برف از هم شكافيد
قله ي كوه شد يكسر ابلق.
مرد چوپان درآمد ز دخمه
خنده زد شادمان و موفق

lovergod14amorousand
29-08-2006, 17:08
يك عمر حاصلم گنه بود و بس×××اي خدايم نگهي كن كه كنم بس...

amir 110
29-08-2006, 17:48
سرشاری
از ترانه ی دیدار
خیابان کوچک است
دنیا کوچک است
دلتنگی ات
بزرگ تر از همشهریانست
می دانم.
توقّف کن
چراغ سرِ چهارراه
قرمز است ...

lovergod14amorousand
29-08-2006, 18:04
تاريخ ساز است قلب من اگر عاشق شود×××اين دل تمنايي به جز عاشق شدن ندارد...تاريخي پر از عشق خدا...

amir 110
29-08-2006, 18:40
دانمه مورام بزه سگه سرم نی وان بینه
هچینی سنگان سر تی چاقو ساباَ دینمه

برگردان به فارسي :

او می گوید میدانم چاقوی زنگاربسته ات سرِ سگ را هم نخواهد بُرید
تنها سائیدنش را روی سنگها می بینم

lovergod14amorousand
29-08-2006, 18:52
هم راز غمم عاشق يار×××خدايا نظر كن به حال اين يار...

Bedahe
29-08-2006, 20:31
روحش را داد به باد
جانش اینجا بیجان
ز چه رو اکنون رفت
جان بی جان را نیز
کاش با خود میبرد !

lovergod14amorousand
29-08-2006, 20:37
داده به ما هوش و ذكاوت همي×××حال ببين ما به خود دل چها كرده ايم...

k@vir
29-08-2006, 20:42
ما را تو ای بی وفا دوست
ما را تو ای نازنین یار
دیگر فراموش کردی و رفتی
ناگه چراغ دلم را در سینه خاموش کردی...

lovergod14amorousand
29-08-2006, 20:45
يه يا ابوالفضل دلامون برده×××خدا ماهارو به تو سپرده...

omidshsh
29-08-2006, 21:16
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم 1 كوچه ايم

Bedahe
29-08-2006, 21:33
میزند تنگ دلم ، تک تک نجوایم را
با صدای طرب و ناز و شکایت در خویش

soleares
29-08-2006, 23:18
شكسته دل آمد بر خواجه باز
عيان كرده اشكش بديباچه راز

Bedahe
30-08-2006, 01:03
زیور روی دلبرم دیروز
خطی و خمی و کمانی جان سوز
حسرت که از آن روز تا امروز
زیور که دگر نیستش اما
من آنیم که دیروز بودم ، امروز !

andyan
30-08-2006, 03:42
زندگي شايد
يک خيابان درازست که هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد
زندگي شايد
ريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد طفليست که از مدرسه بر مي گردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد ، در فاصله ي رخوتناک دو
همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
که کلاه از سر بر ميدارد
و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد " صبح بخير "

Bedahe
30-08-2006, 04:42
روح پاک کودکی معصوم شاید نیز . . .
زندگی جریان گل سرخ در وجود سهراب
زندگی مهربانی نامادری مهربان است
که در آغوش میگیرد کودکی پدر فردا را .

andyan
30-08-2006, 05:03
آن کلاغي که پريد
از فراز سر ما
و فرو رفت در انديشه ي آشفته ي ابري ولگرد
و صدايش همچون نيزه ي کوتاهي . پهناي افق را پيمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

Bedahe
30-08-2006, 05:23
راه آن شهر از سویی دگر است اما
آن کلاغ خوش یمن
مخبر ناز نگاه است هنوز
که در این بیراهی
خبر خویش به منزل برساند .

andyan
30-08-2006, 05:27
در کوچه باد مي آيد
کلاغهاي منفرد انزوا
در باغهاي پير کسالت ميچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقيري دارد .

Bedahe
30-08-2006, 06:07
دخترک در کوچه ی تنهایی ، تنها
داد میزد
و صدایش تا دور دورترها رسید
اما دریغ
از صدای غریبی
آشنایی
تنهایی
بیکسی حتی ! !
که به دادش برسد .

saye
30-08-2006, 08:46
در دست من فریاد کن
از غمم در هر کجا بیداد کن
ای قلم ای شاهد این آه من
بشکن آخر از غم جانکاه من

lovergod14amorousand
30-08-2006, 09:01
نون و نمك خورديم نمكدونو شكستيم...بي حور عشق سرور همه كاسه كوزه رو شكستيم...
اومد دوستان ميبينم كه فعال شديد...راستي سامان جان ما هم شما رو دوست داريم خيلي زياد...يادت باش كه بهترين دوست كسي هستش كه عيبهاتو به خودت بگه...

saye
30-08-2006, 09:20
مرا ، آتش صدا كن تا بسوزانم سراپايت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هايت
مرا اندوه بشناس و كمك كن تا بياميزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زيبايت
مرا روي بدان و ياري ام كن تا در آويزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ريزم به دريايت
كمك كن يك شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
كنار سايه ي قنديل ها در غار رؤيايت
خيالي ، وعده اي ،‌وهمي ، اميدي ،‌مژده اي ،‌يادي
به هر نامه كه خوش داري تو ،‌ بارم ده به دنيايت
اگر بايد زني همچون زنان قصه ها باشي
نه عذرا را دوستت دارم نه شيرين و نه ليلايت
كه من با پاكبازي هاي ويس و شور رودابه
خوشت مي دارم و ديوانگي هاي زليخايت
اگر در من هنوز آلايشي از مار مي بيني
كمك كن تا از اين پيروزتر باشم در اغوايت
كمك كن مثل ابليسي كه آتشوار مي تازد
شبيخون آورم يك روز يا يك شب به پروايت
كمك كن تا به دستي سيب و دستي خوشه ي گندم
رسيدن را و چيدن را بياموزم به حوايت
مرا آن نيمه ي ديگر بدان آن روح سرگردان
كه كامل مي شود با نيمه ي خود ، روح تنهايت

...

lovergod14amorousand
30-08-2006, 09:37
تمنا ميكنم اي حق مرا همراه خود بر×××كه گر حقي به گردن دارمت بگذارم از بر...

saye
30-08-2006, 10:02
ســـــالها رفت و هنـــــوز
يك نفــــر نيست بپرســــد از من
كه تو از پنجره ي عشــق چه ها مي خواهي؟؟
صبح تا نيمه ي شـــــب منتظري!!!
همه جــــــا مي نگري....
گاه با مـــــاه سخن مي گويي!!!
گــــاه از رهگذران...
خبر گمشـــــده اي مي جويي!!
راستي گمشـــده ات كيست؟؟؟كجاست؟؟
صدفي در دريـــــاست؟؟؟
نوري از روزنه ي فــــرداهاست؟؟؟!!
يا خدائيســـــت كه از روز ازل پنهانست!!؟؟
بار ها آمــــد و رفت...
بارهــا انســــان شد....
و بشـــــر هيچ ندانست كه بود...!!
خود او هم به يقين آگــــه نيست...
چون نمي داند كيســـــت...
چون ندانســـــت كجاست...!!
چون ندارد خبر از خود كه خداســـــت....!!!

lovergod14amorousand
30-08-2006, 10:05
تب كرده از اين عشق دلم×××آتش بگرفته حرم يار كجاست؟...

saye
30-08-2006, 10:18
قسم به هر آن چه به باور توست
من هنوز شب پره ی کوچک سوسوی چشم هایت هستم.
من هنوز در به در دیدنت به خواب ....
تو هنوز گاه گاهی نوازشت لا به لای موهایم
جا می ماند.
گوش ات با من است؟
مگر نه آنکه دست من بی قرارترین راز بود در دست تو؟
تو گمانم نرمی رویای پرنده را ندیده ، رفتی...
تو گمانم نمی دانستی
پس از تو شاعر می شوم ،
کولی کوچک هزار ترانه ی تکراری
گوشت با من است؟
من تو را با خودم کوچه به کوچه مثل نفس کشیده ام تا امروز.
...

lovergod14amorousand
30-08-2006, 10:25
زمزم من آب نيست اما مزه دارد×××عشق حق در سينه باشد مزه دارد...

saye
30-08-2006, 10:29
در انتظار چشم خسته، چشم بسته
مردي كه در بهت اقاقي ها شكسته
انگار كن در ناپديدي تو پيدا
يك دل كه در حجم نشاني ها نشسته
يك كاروان سيب است نه گندم نه انگور
كه قيمت لب هاي سرخت را شكسته
چشم و لب و انگور و سيب و يك دو رويا
در انتظار دست مرد پينه بسته
حالا دوباره غم براي كشوري كه
در عمق چشمت امپراتورش شكسته

lovergod14amorousand
30-08-2006, 10:44
هر زمان عشق بود كليد راه حل×××مارا بس بود عشق تا ابد...

Bedahe
30-08-2006, 11:16
دیر گاهی است که دگر باد صبا گوشش بدهکارم نیست
یا اگر هست دگر جامه ی تکرارم نیست
حذر از سخنت نیست در طاقت من
لیکن امروز یاد تو را نیز دگر کارم نیست !

lovergod14amorousand
30-08-2006, 11:18
ترسم كه به كعبه نرسي اعرابي×××كين ره كه تو ميروي به تركستان است...

Bedahe
30-08-2006, 11:25
تارک باز ره است که به تو مینماید
آخر راهی که در آنی به کدامین سوی است ! !

lovergod14amorousand
30-08-2006, 11:27
تو آن پريزاني كه دلخواه مني×××ز ديده پنهاني مگر آه مني...

Bedahe
30-08-2006, 11:30
یا همانم که تو میخواهی
یا زمانش نیست بر تو بنمایم
هستی مستانه ی خویش !

lovergod14amorousand
30-08-2006, 11:32
شب و باران و نماز است هماواز قنوت×××باقی مثنوی ام را بسرایم به سکوت...

Bedahe
30-08-2006, 11:35
تنور این معرکه جان است
آتش بزن
ثمرش نیز همان نان است
آتش بزن ! !

lovergod14amorousand
30-08-2006, 11:36
نمونده تو خیمه ما یه آبی×××که اصغرم چشیده باشی آیی...

Bedahe
30-08-2006, 11:39
یاد آن روز مرا و تو را
آنقدر بس که دگر ناله ی شبگیر
همه دم تا به دم صبح روایت دارد .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 11:42
اي آدم خاكي دم ازين عشق مزن×××تو كه با عشق سراغي نداري دم نزن...

Bedahe
30-08-2006, 11:47
نومید مشو زان نوحه ی نومید کننده
آن ساحره ی بد یمن بد افروز
تا هر چه تواند ره جان را نگشاید .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 11:49
دعوي خدايي كند انسان خاكي×××چه انساني كه بايد شدش از آب وخاكي...

Bedahe
30-08-2006, 11:54
یادمان باشد اگر آدم نبود
مرشد ما تا ابد در پرده ابهام میماند .
زان که ابلیس ، آن پیر بزرگ
تا همانجا که تو هم در آن نادانی
رهرو تک تک راه آن عالم بود .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 11:56
كه چه كج فهميم ما انسان كيست غير ازين است كه او ناداني است...

Bedahe
30-08-2006, 12:02
تا چه باشد علم !
محک خویش بگو
که همان گونه سخن راندند تا امروز
که تو را و مرا
و هر انکس که ساده ، ساده
پی نادانی آدم باشد
به همان ره برسد
که خودش میخواهد

lovergod14amorousand
30-08-2006, 12:12
ندانستن بنده حق از آن جهت ميباشد×××كه خود تمام علم عالم باشد...

Bedahe
30-08-2006, 12:14
دایره ی سخن من با تو
همچو این هستی ، گردان است
تو پی آویزه ی خود
من پی تو میگردم ! !

lovergod14amorousand
30-08-2006, 12:16
مگر كه شود اسان خود شناس×××كه رود راهي كه شود خدا شناس...

Bedahe
30-08-2006, 12:19
سایه ی حرف تو را بر تک تک اشیائ دیدم
لیکن آنگونه که خود میگویی
ساکن راه سعادت هستی
گو چرا ، پس که چرا
تا امروز
هدف خویش به مقصد نرساندی ؟ !؟

lovergod14amorousand
30-08-2006, 12:21
هدفم اين بوده كه به فنا في الله رسم كه خدايم ببينم در همه وجود خود...كه خدايم به دلم شاهد ناظر هست و خود ميداند كه بايد چه كند...

Bedahe
30-08-2006, 12:25
دانش ما هم اکنون به فنا فی الله آمد
لیکن نه از آن راه که تو پیمودی !
ما ز راه خطر و داد و فغان
ما ز راه سخن و علم و توان
و ز راه آخر
که همان علم خداست
به همان جا رفتیم . !

lovergod14amorousand
30-08-2006, 12:31
علم خدا علم لدني باشد كه بدان راهي نيست تو خودت پنداري كه آگاه هستي ....

Bedahe
30-08-2006, 12:39
یک نظر با من باش !
که همان علم لدن
که سخنش را راندی
همه از کسب سوال انگیز
یکنفر آدم بود ، که کنون
سخنش را به زبان من و تو
این چنین آسان است !

soleares
30-08-2006, 12:48
تو گر خشم بر وي نگيري رواست
كه خود خوي بد دشمن در قفاست

Bedahe
30-08-2006, 12:50
تا به امروز سخن کوتاه کردیم اما
آن نبودش ثمرم
آنگونه که او میخواست .

soleares
30-08-2006, 15:07
ترا ناديدن ما غم نباشد

كه در خيلت به از ما كم نباشد

من از دست در عالم نهم رو

وليكن چون تو در عالم نباشد

Bedahe
30-08-2006, 15:14
دود شد
همه ی آن غمها
دود شد !
نگرانم انگار
نگران دل خود
ناگزیر از غم فرداها
که به چه سان میآید
سرنوشت تا خورده ی من !

soleares
30-08-2006, 15:17
نه بر باد رفتي سحر گاه و شما؟

سرير سليمان عليه السلام

mirmohammadi
30-08-2006, 15:25
مي زند بر آن سايه,
از ملال يك پائيز,
از غروب يك لبخند.
انتظار يك مادر,
افتخار يك مصلوب,
اعتماد يك سوگند.

soleares
30-08-2006, 15:29
دل اندر صمد بايد ايدوست بست

كه عاجزترند از صنم هر كه هست

Bedahe
30-08-2006, 15:39
تا زمانی که خدا اجلم را بدهد
به خدا ، زان که خدا
از پی خلقت من
پی چه میگشته !
شاکی ی رسوایم .

soleares
30-08-2006, 15:43
متشكرم از همه دوستان ...

--
مرو اي دوست مرو اي دوست بنشين با من و دل
كه منم زنده به بوي تو به گل روي تو ...

Bedahe
30-08-2006, 15:46
وامانده در قفس
جامانده در دلم
انکار روی تو
اجبار خوی تو
حسرت ، هوس چه بود
آمد سراغ ما ؟ !

soleares
30-08-2006, 15:51
اگر صالح آنجا بديوار باغ

برآيد بگفتش بدرم دماغ

Bedahe
30-08-2006, 16:58
غیبت بهانه ایست
از سوی یار ما
ما را محک زدش
سرو جوان ما !

soleares
30-08-2006, 17:18
من با پست دادن توي اين تاپيك مشكل دارم يعني برام سخته !

ولي به هر حال ...

///

اگر تيغ دوزرانش انداختست

نه شمشير دوران هنوز آختست ؟

lovergod14amorousand
30-08-2006, 18:11
تو همچو تقديري گريزم ز تو نيست×××روم به هر سويي سر راه مني...


سلام سامان جان چطوري مومن خدا...ما هم دوستت داريم...

soleares
30-08-2006, 18:41
تشكر عزيز همه همديگرو توي پي سي ورد دوست دارن.

...

يكي قطره باران ز ابري چكيد

خجل شد چو پهناي دريا بديد

كه جايي كه درياست من كيستم ؟

گر او هست حقا كه من نيستم

چو خود را در چشم حقارت بديد

صدف در كنارش ب جان پروريد
...

و ادامه دارد ..

lovergod14amorousand
30-08-2006, 18:49
دستم جدا شد در ره آن سرور و دوست×××در اين جهان تا آن جهان همه مديون اوست...

soleares
30-08-2006, 19:14
تو كز محنت ديگران بي غمي

نشايد كه نامت نهند آدمي !

Bedahe
30-08-2006, 19:18
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

lovergod14amorousand
30-08-2006, 19:18
يه عنايتي كه خراب دلم×××بديمو نذار به حساي دلم...

Bedahe
30-08-2006, 19:21
ما همه در راه گذر از جان ماندیم
اینچنین خار ، خموش و بی امان ماندیم
کو مرادی که بگیرد نظرش
به نگاهی ، به آهی ، نظری .

soleares
30-08-2006, 19:21
من در اين آبادي
پي چيزي مي گشتم
پي خوابي شايد پي نوري ريگي لبخندي .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 19:25
جواب جفت دوستان...يك داد را بر سر دل زنم كه شود عاشق×××نه اينكه بهانه گير شود و طعنه زند به شقايق...

Bedahe
30-08-2006, 19:29
قانون پنجره باز بودن است
جریان دادن و با هوا ساز بودن است
قانون شب تاریک بودن است
پنهان نمودن و آرام کردن و همراز بودن است .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 19:31
همراز بودن با خدا يعني حرف نگفته در گلو دانستنست اي خدا كيستي كه بشر هيچ طور نشناسد...

Bedahe
30-08-2006, 19:34
همراز بودن با خدا يعني حرف نگفته در گلو دانستنست اي خدا كيستي كه بشر هيچ طور نشناسد...
"ت" بیا دوست من .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 19:37
ترسم كه شوم مرده ز جهلت خود كه اگر چنين شود بدبختم...

soleares
30-08-2006, 19:39
من آن كس نيم كز غرور حشم
ز بيچارگان روي در هم كشم ..

Bedahe
30-08-2006, 19:41
میزند هی پر نجوای سکوت
میکند ناز ندای مبهوت
میزند جام می و باده ی ناب
یار سر مست و منم خمار سکوت .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 19:45
جواب جفت دوستان...مرا همراز كردن با خدت...اشتباهي نيست اي هم نفس...
تا كي به خود بگويم تو عاشق يا عاشق كن يا عدم شو...

Bedahe
30-08-2006, 19:52
وای بر آن آدمی
که آدمی را داد از دست
وای بر شاعری
کو شاعری را داد از دست .

lovergod14amorousand
30-08-2006, 19:54
ترنم باران را احساس ميكنم اگر عاشق باشم...

soleares
30-08-2006, 19:55
مگر بويي از عشق مستت كند
طلبكار عهد الستت كند ..

lovergod14amorousand
30-08-2006, 20:01
دمق را ندارم روحم گير×××از اين مردم شكم سير...

soleares
30-08-2006, 20:06
ره نيكمردان آزاده گير

چو استاده اي دست افتاده گير ..

lovergod14amorousand
30-08-2006, 20:08
ره آدمي گير كه عاشق بود×××همه حال در عشق حق جاري بود...

Behroooz
30-08-2006, 20:11
در جوانی مستی در پیری سستی
پس کی خدا پرستی ؟

lovergod14amorousand
30-08-2006, 20:13
يه گوش بريده نداره نشون×××كه بابا رو پيدا كند دردشون...

Behroooz
30-08-2006, 20:19
نكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و ان والا

قدم زين هر دو بيرون نه . نه اينجا باش و نه انجا

soleares
30-08-2006, 20:22
اگر دعوتم رد كني ور قبول
من و دست و دامان آل رسول...

lovergod14amorousand
30-08-2006, 20:28
آخراين دل به قربان تو خواهد شد اي دوست×××من كجا عشقت كجا قربان شدن بهره تو كجا...
لازم بود كه قرباني عشقت بشوم...يا كه مانم به نظر عاشق عشقت بشوم...

soleares
30-08-2006, 20:31
اينحا رو ول كن فعلا بيا توي صندلي داغ ...

lovergod14amorousand
30-08-2006, 20:35
اي كه دم از عشق خدايت ميزني...فكر كن كه خدايت تورا ميخواهد...

Asalbanoo
30-08-2006, 22:11
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ گانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت

andyan
31-08-2006, 03:46
تمام لحظه هاي سعادت ميدانستند
که دستهاي تو ويران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ي ساعت
گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت

lovergod14amorousand
31-08-2006, 06:10
تا رازي دارم با خدا مهربانم يا الله عاشقم بر شما كن نظارم...

andyan
31-08-2006, 06:33
من
پري کوچک غمگيني را
ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مينوازد آرام ، آرام
پري کوچک غمگيني
که شب از يک بوسه ميميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد

lovergod14amorousand
31-08-2006, 06:39
دست را ميبرم تا آسمان تا كند نظر بر من چون كاسبان اين عاشقيست كه بنده كاسب باشد...

andyan
31-08-2006, 06:53
در ظهرهاي گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه ميخوانديم
ما با زبان ساده ي گلهاي قاصد آشنا بوديم
ما قلبهامان را به باغ مهرباني هاي معصومانه
ميبرديم

lovergod14amorousand
31-08-2006, 14:20
مست از باده عشقت شده ام...به خودت سوگند مدهوش عشقت شده ام...

soleares
31-08-2006, 14:59
مگر پيش دشمن بگويند و دوست


كه اين كشته ي دست و شمشير اوست

lovergod14amorousand
31-08-2006, 15:01
تازه جوان مادر من ميكشدم قدم خمت×××تا به ابد گريه كنم بر تو بر عمر كمت...

soleares
31-08-2006, 15:38
دوست عزيزمون به دليل نقض مكرر قوانين براي هميشه اخراج شد !

----

تكبر مكن بر ره راستي

كه دستت گرفتند و بر خاستي ...

حزب الله
31-08-2006, 15:59
يك آينه از قلبم ازين درد شكست
آري به خدا منتقمي مي آيد

Asalbanoo
31-08-2006, 20:01
يكي تيغ داند زدن رو ز كار
يكي را قلم زن كند روزگار

lovergod14paramoursand
31-08-2006, 23:54
رحمان و رحيمي به خودت سوگند خدايي...

magmagf
01-09-2006, 00:02
رفتن تو خواب همه پر
زير لبا زمزمه ، پر
وارد جايي كه بشي
شلوغي پر ، همهمه پر
جز تو تموم دنيا پر
هر كسي غير زيبا پر

lovergod14paramoursand
01-09-2006, 00:14
رهبر اين دلم باشد عشق حق عالم كه شود هر كه ببيند عشقش...

soleares
01-09-2006, 00:21
روا دارد از دوست بيگانگي

كه دشمن گزيند بهمخانگي

Asalbanoo
01-09-2006, 00:26
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را

magmagf
01-09-2006, 00:31
اگر چه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي
ازين دست غبار آلود كوچيدست
وطرف دامن از اين خاك دامنگير برچيدست
هنوز از خويش پرسم گاه
اه
چه مي ديده است ان غمناك روي جاده نمناك ؟

Asalbanoo
01-09-2006, 00:34
كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد كه باز بينيم ديدار آشنا را

magmagf
01-09-2006, 00:37
امروز بي بهار سر سبز چشم تو
مرغان خسته بال نگاهم
از آشيانه پر نكشيدند
و قوچ هاي وحشي دستانم
در مرتع نچريدند
امروز
با ياد مهرباني دست تو خواستم
با گربه خيال تو بازي كنم
چنگال زد به گونه ام از خشم
و چابك
از دستم لغزيد
رفت

Asalbanoo
01-09-2006, 00:56
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه كند راي صوابت

soleares
01-09-2006, 01:06
دوستان ببخشيدا ولي من فكر مي كنم مشاعره چير زياد جالبي نيست چون بعضي از شعر ها هيچ وقت به زبان آورده نميشن !

...

تواضع كن ايدوست با خصم تند

كه نرمي كند تيغ برنده كند ..

Asalbanoo
01-09-2006, 01:10
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندر ان ايينه صد گونه تماشا مي كرد.

soleares
01-09-2006, 01:59
asalbanoo شما بايد كاربر فعال مشاعره بشي ها !

...

در آب كه پيدا نگردد كنار

غرور شناور نيايد بكار

magmagf
01-09-2006, 02:20
راستي كن كه راستان رستند
در جهان راستان قوي دستند

soleares
01-09-2006, 02:53
دوش مرغي به صبح مي ناليد

...

لطف كنيد بقيشم بگيد يادم رفته متشكرم ..

magmagf
01-09-2006, 03:08
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

soleares
01-09-2006, 03:18
مگ مگ جون متشكر از تكميل شعر ..

...

شنيدم كه نامش خدا دوست بود

ملك سيرتي آدمي پوست بود ...

magmagf
01-09-2006, 03:30
در شگفت از اين غبار بي سوار
خشمگين ما ناشريفان مانده ايم
ابها از اسيا افتاد ليك
باز ما با موج و طوفان مانده ايم

soleares
01-09-2006, 03:37
مها زورمندي مكن با كهان

كه بر يك نمط مي نماند جهان !


======

تابه حال همچين شعري شنيده بودي ؟

andyan
01-09-2006, 07:06
نه اي دل تو كمي از باغباني###########نه مهر تو كم است از گل‌ستاني

Asalbanoo
01-09-2006, 10:04
يا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
كز تير آه گوشه نشينان حذر نكرد

saye
01-09-2006, 11:52
ديری است که درسایه سنگی ديوارصبوری ميکنم
ومعنای يافتن رادرطعم ازدست دادن ميچشم...
وداعی درميان نيست...
که تازه آغازسلام است...

4MaRyAm
01-09-2006, 11:54
در بهار زندگي احساس پيري مي كنم
با همه دلدادگي حسه اسيري مي كنم

saye
01-09-2006, 12:17
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد، یارب بلا بگردان
مه جلو می نماید بر سبز خنگ گردون
تا او به سر در آید، بر رخش پا بگردان
...

Asalbanoo
01-09-2006, 14:48
نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوستر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را

space
01-09-2006, 15:06
اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم كه اين چون است و آن چون

Asalbanoo
01-09-2006, 15:31
ندانم از جه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را

magmagf
01-09-2006, 15:33
آن يار كز او خانه ي ما جاي پري بود

سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود

دل گفت فروكش كنم اين شهر به بويش

بيچاره ندانست كه يارش سفري بود

Asalbanoo
01-09-2006, 15:41
در مذهب ما باده حلال است وليكن
بي روي تو اي سرو گل اندام حرام است

soleares
01-09-2006, 20:13
تو در پنجه شير مرد اوژني

چه سودت كند پنجه ي آهني ؟

magmagf
01-09-2006, 21:57
يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته
تو مي گفتي كه گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آخ آدماي روزگار
چي مي مونه از شماها يادگار

soleares
01-09-2006, 22:03
روا دارد از دوست بیگانگی

که دشمن گزیند به همخانگی !

magmagf
02-09-2006, 01:15
يكي از بزرگان اهل تميز
حكايت كند ز ابن عبدالعزيز

ozgor
02-09-2006, 01:31
ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی ××× بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را

saye
02-09-2006, 01:31
کاش می دانستم



اثر پای مسافر به کجا



روی شنهای حیات محو خواهد گردید



و تماشای مرا چشمانی وقف حیرت می شد



و من از آینه روشن او



نقش حیرت را باز هم می دیدم



کوله بارم بر پشت سنگلاخم در پیش



و عصا دست مرا می طلبد



راه ناهموار است و حرامی در راه



گوهری دارم و دزدان حریص



چشم در راه به هم بستن چشمان منند



من دو چشمم بیدار



زندگی شیرین است



تلخی روز به دستان شب است



من عطش می بینم



آب را می بویم



می فریبند مرا



آب و سراب



نقش هستی و عدم می سازند



آب یک واژه تنهایی نیست



آب یک عاطفه یک احساس است



آب در عمق طراوت جاریست



چاهها باید کند



نقبها باید زد



از درون راه به پایاب جهان باید برد



مهر را با عطش آموخته باید گرداند



نقش حسرت را از سینه برون باید راند



می روم بی کینه



دل من پاک تر از آینه است



نقش هر بد هم خوب



همگی تابش نور خورشید



همه جا سایه آن سرو بلند



من نشستم در راه



چشم من مات به پایان مسیر



راه بی پایان است



و دلم در حسرت



کاش می دانستم



اثر پای مسافر به کجا



روی شنهای حیات



محو خواهد گردید.

magmagf
02-09-2006, 01:41
ديگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب دو رو خسته شدم
نمي خواي بموني توي اين خونه
چشم تو دنبال چشماي اونه
همه ي حرفاي تو يك بهونه ست
اون جهنمي كه مي گن اين خونه ست

ozgor
02-09-2006, 01:43
تمام کارهای ما نمیبودند بیهوده اگر در کار می‌بستیم روزی کاردانی را

saye
02-09-2006, 01:49
از من مگريز اي كه به دنبال تو هستم

با من منشين گر خلل حال تو هستم

بر زن تو در اين خانه تفعل كه چه گويد

بنگر كه دراين باب چه در فال تو هستم.

soleares
02-09-2006, 01:58
سايه جان ميبينم كه اومدي !
چه عجب ...

--------

مده بوسه بر دست من دوستوار
برو دوست داران من دوست دار ..

magmagf
02-09-2006, 02:09
راستش ازم چيزي نموند ، به جز همين جسم ظريف
خوب مي دوني چي مي كشه غريب تو خونه ي حريف

soleares
02-09-2006, 02:52
با ف سخته و كم پيش مياد !

-----

فرو كوفت پيري پسر را بچوب

بگفت اي پدر بيگناهم مكوب

توان بر تو از جور مردم گريست

ولي چون تو جورم كني چاره چيست ؟

بداور خروش اي خداوند هوش

نه از دست داور برآور خروش .

magmagf
02-09-2006, 06:33
شما با مشاعره مخالف بودي مي گفتي همه شعرا توش خونده نمي شه
ـــــــــــــــــــــــــ ــــ
شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد
يكي از ما كه زنجيرش كمكي سنگين تر از ما بود
لعنت كرد گوشش را ونالان گفت " بايد ر فت "
و ما با خستگي گفتيم " لعنت بيش بادا
گوشمان را چشممان را نيز بايد رفت "
و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ انجا بود

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 10:28
دست در آب چشمه جوشان دلم خواهم كرد×××كه دست را بشويم از اين همه گنه...
دوستان بنده برگشتم البته هنوز مديرن جواب رو ندادند انشا الله كه با حضور بنده موافقت كنند...بنده قول ميدم كه فقط طبق قانون كار كنم...

saye
02-09-2006, 11:27
سايه جان ميبينم كه اومدي !
چه عجب ...
سلام
ممنون که به یادمن بودید
..............

کاش پر می زد پرستوی بهار



تا خبر آرد مرا از لاله زار





لاله زار پر هیا هوی قدیم



کوچه های پر تکاپوی قدیم





کوچه هایی ساده بی رنگ و ریا



خانه هایی پر زآداب صفا





خاک در دستان ما پر مایه بود



پنجه در گیسوی ما چون شانه بود





نان گندم بود و آب از چشم عشق



رنگهارا بود تاب از چشم عشق





این همه دلمردگی ها هم نبود



صحبت از مردانگی ها کم نبود





این همه مشق تقلب هم نبود



سور در بر پایی ماتم نبود





قلبمان را هم صفا پر کرده بود



چشممان را هم صفا پر کرده بود





صحبت از نان من و تو حرف مفت



از رفاقت بود هرکس هرچه گفت





هر که نان می داد دور اندیش بود



فکر روز دیگرش در پیش بود





گل به پای سبزه سر بر خاک سود



یاد پاکی ها دلم از کف ربود





من کنون در حسرت دیرینه ام



پر شد از گرد و غبار آیینه ام





کاش بارانی ببارد پاک پاک



تا بشوید زآینه نیرنگ خاک





کاش فردا از بهاران پرشود



ازفروغ مهر یاران پر شود





کاش عیسی زنده گرداند دلم



کاش می دیدم از اول منزلم





می توانستم دل افشانم به پاش



کاش اما کاش کاش

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 11:31
شايد اين دل امشب بزند تقديري×××تا شود مخلص دل و تيري...

Behroooz
02-09-2006, 11:34
يكي را بگفتم ز صاحبدلان
كه دندان پيشين ندارد فلان
برامد ز سوداي من سرخروي
كزين جنس بيهوده ديگر مگوي

تو در ان همان عيب ديدي كه هست
ز چندان هنر چشم عقلت ببست

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 11:37
تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم×××روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم...

saye
02-09-2006, 11:44
صدا ز کالبد تن به در کشید مرا



صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا





صدا شد اسب ستم روح من دوان زپی اش



به خاک بست به کوه و کمر کشید مرا





بگو که بود که نقاشی مرا می کرد



که با دو دیده ی همواره تر کشید مرا





چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من



غریب و کج قلق و در به در کشید مرا





دو نیمه کرد مرا پس تو را کشید از من



پس از کنارتو این سوی تر کشید مرا





میان ما دری از مرگ کرد نقاشی



به میخ کوفته در پشت در کشید مرا





خوشش نیامد این نقش را به هم زد و بعد



دگر کشید تورا دگر کشید مرا





من وتو را دو پرنده کشید در دو قفس



خوشش نیامد بی بال و پر کشید مرا





خوشش نیامد تصویر را به هم زد و بعد



پدر کشید تو را و پسر کشید مرا





رها شدیم تو ماهی شدی و من مگسی



نظاره ی تو به خون جگر کشید مرا





خوشش نیامد و این بار از تو دشتی ساخت



به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا





خوشش نیامد خط خط , خط زد این ها را



یک استکان چای ز خیر و ز شر کشید مرا





تو را شکر کرد و در ذره های من حل کرد



سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا

Behroooz
02-09-2006, 11:47
اگر در سراي سعادت كس است
ز گفتار سعديش حرفي بس است

saye
02-09-2006, 11:50
من از صدای تو بيزارم
من از سکوت پر هياهو بيزارم
من از اين مهمان خانه به ظاهر زندگی بيزارم
از خودم می پرسم
چرا شعر بی واژه؟
چرا حرف بی صداست؟
چرا درد پر گريه ؟
چرا مرگ شکل ماست؟
شبی که گور کنی در ذهن من قبر می کند
من در آن لحظه سيمای نعشه ای می بينم
که فريادش در حجم گورش خاموش می شود

که ناله اش را فقط خاک درونش حبس می کند
خاک نفس های زنده بگورش را می شمرد
و در هوای تنها مرده زنده اش سرمست باردارمی شود !
خاک می شنود هر شب که :
من اگر زنده بگورم
شکل يک مرده تو گورم
من اگر جنس يک نعشه
مثل يک باد گور به گورم
من اگر عين سکوتم
من اگر ذهنی خاموشم
تومنو به دردها بسپار
که من يک زنده بگورم !
ای خاک مرا بارور مکن
ای خاک مرا رسواتر مکن
من از اين مسافر خانه های زندگی بيزارم
من از هر طلوع بيزارم
من از آغوش زنان روسپی بيزارم
ای خاک !
مرا گرمتر مکن
که من امشب از هر نفس کشيدن بيزارم !
از هر زنده شدن
ازهر درد سپردن
از تکرار واژه ها بيزارم !
ای خالق مصيبت من
اي خالق خاك من
آيا دردی داری که بشنوی صدای مرا ؟
آيا تو می خوانی شعرهای سياه مرا ؟
تو از من چه می دانی
لحظه ای طعم مرا چشيده ای که دردم را بدانی ؟
ای جسم مرده کجايی
که فرياد های پر تنفر مرا در نگاهت حفظ کنی !
ای جسم مرده کجايی
که لحظه ای مرا آرام تر کنی .
من با تو آخرين خط را می خوانم :
صدايم را بگير
نفسهايم را بگير
صدايم را بگير
نفسهايم را بگير!

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 11:51
ربنا گويان بگويم عشق من×××تا بسوزم در درون عشق من...

saye
02-09-2006, 11:53
مجسمه دروغين
در تجمع مردگان
مردان ديروز که شاهدان نافرجامی بوده اند
و حسرت را در تمام عمر چنگ زده اند
زندگی را مجسمه دروغين ناميده
که وعده هايش با محالات ورق خورده
مجسمه ای از عشق و نيستی
که دروغي و تباهی نماد چهره اوست.
مرزهای فريب ...
اين مرزها هستند که فاصله ای را تعيين می کنند
فاصله ها هستند که لحظه ها را تضمين می کنند
لحظه ها هستند که پوچی را تصوير می کنند
شب و روزها را
از لای زخم های تنهايی
مجسمه می ساختيم
تا ترس را مهمان ذهنمان نکنيم
روزها و شب ها را
تشنه می کرديم
تا در لذت ها باقی بمانيم
فانوس های وسوسه را روشن می کرديم
تا در بن بست شهوت به بيراهه نرويم
نمی دانستيم
که بن بست بن بست است !
بيراهه ندارد.
حفره های خالی قلبمان را که جستجو می کرديم
افسانه های دروغين از درونش جاری می شدند
تقدس همين اسطوره ها بود
که ديروزيان دروغين تر می شدند!
شب و روزها را
که شستشو می داديم
چرک قلب بود که می باريد از جامه
زخم عشق بود که می شوييد تن ها را
غريبی و اندوه بود که می روييد در لحظه .
مردمان فرداها
مجسمه های دروغين
تا انتهای فرداها در راهند
از هراس چهره های ما بترسيد
از سوزش فرداها
از مجسمه خدايان بترسيد !

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 11:58
داروي عشق خدت خودت باشي×××عاشق ميكنم كه دارو تو باشي...

saye
02-09-2006, 12:08
ردپايي از اميد نمي يابم
نمي يابم
حال و روز ما روزمرگيست
روزهاي پر از زجر
پر از غم
حنجره فرياد نمي زند
حنجره با واژه اميد بيگانه است
دوستي از دور مي گفت :
براي شكستن حصار روزمرگي عاشق شو !
برايش از نصرت خواندم :
(قرار داد كثيفي ست عشق
آري ... عشق
چگونه باورمان شد كه عشق درمان است . )
دوست جوابي نداد و خاموش شد .
يادها مي روند...
خاطره ها پاك مي شوند ...
من فراموش مي شوم...
در زير سا يه هاي سرد چركين آدمكان له مي شوم .
ردپايي از آرزو نمي يابم
نمي يابم
آرزو در من مرده است
در شبي كه پر بود از كابوس
كابوس تلخ زندگي كردن
كابوس سخت نفس كشيدن
نگاهم بر آرزو خاموش شد .
زندگي در مقابل مرگ
مرگ در مقابل زندگي
اين دو جمله سالهاست كه در مغزم ويراژ ميرود
در ميان كابوس هاي تلخ نفس كشيدن
زمزمه شباهنگام من
مرگ بود ...
من خسته مي شوم هر ساعت ا ز زندگي
تشنه مي شوم هر دقيقه به مرگ .

soleares
02-09-2006, 14:08
گر از جاه دولت بيفتد ائيم

دگر باره نادر شود مستقيم ...


(( فرانك خانم من گفتم همه شعر ها خونده نميشه و راست هم گفتم !))

Asalbanoo
02-09-2006, 15:32
من همان به كه ازو نيك نگه دارم دل
كه بد و نيك نديدست و ندارد نگهش

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 15:56
شبي با ياد تو عشق شدم×××حال ديگر نخواهم كه ضد آن شوم...

magmagf
02-09-2006, 21:28
ما را گلي از روي تو چيدن نگذارند
چيدن چه خيال است كه ديدن نگذارند
گفتم شنود وعده ديدار تو گوشم
آن نيز شنيدم كه شنيدن نگذارند

soleares
02-09-2006, 21:47
دلي خويش و بيگانه خرسند كرد

نه همچون پدر سيم وزر بند كرد ...

magmagf
02-09-2006, 21:53
در شگفت از اين غبار بي سوار
خشمگين ما ناشريفان مانده ايم
ابها از اسيا افتاد ليك
باز ما با موج و طوفان مانده ايم

soleares
02-09-2006, 22:02
مي مكم پستان شب را

وز پي رنگي به افسون تن نيالوده

چشم پر خاكسترش را با نگاه خويش مي كاوم

Asalbanoo
02-09-2006, 22:23
مرا به دور لب دوست هست پيماني
كه بر زبان نبرم جز حديث پيمانه

magmagf
02-09-2006, 22:26
هر چند مثل آينه هر لحظه فاش تو
هشدار مي دهد به خزانم بهار تو
اما در اين زمانه عسرت مس مرا
ترسم كه اشتباه بسنجد عيار تو

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 22:28
واي ازين عشق تو كرده مرا ديوونه×××اي خدا من كجا و عشق ياد تو...

Asalbanoo
02-09-2006, 22:28
وجه خدا اگر شود منظر نظر
زين پس شكي نماند كه صاحب نظر شوي

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 22:29
يا حسين غريب مادر×××تويي ارباب دل من...يك گوشه چشم تو بسه واسه حل مشكل من...

Asalbanoo
02-09-2006, 22:34
نيكنامي خواهي ايدل با بدان صحبت مدار
خود پسندي جان من برهان ناداني بود

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 22:40
دستم نميرسد كه كنم كاري كه دلم شود عاشقي وتا جان دارد آندهد بر معشوقي خدايا توفيق ده شوم انساني تا...

Asalbanoo
02-09-2006, 22:44
فكر كنم آخرش "ا" بود
از من جدا مشو كه توام نور ديده
آرام جان و مونس قلب رميده

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 22:47
هنر آنست كه شوي عاشق او×××دل دهي نزد دلش تا به صبو...

soleares
02-09-2006, 22:47
هر چه بهم تر تنها تر

از ستيغ جدا شديم :

من به خاك آمدم و بنده شدم

تو بالا رفتي و خدا شدي.

lovergod14innocentsand
02-09-2006, 22:50
ياس باز هم ارغواني شد تا لاله زنده بماند اي لاله تو نيز راه ياس ادامه دادي ميدانم...

soleares
02-09-2006, 23:23
مي خروشد دريا



خيچكس نيست به ساحل پيدا !



لكه اي نيست به دريا تاريك



كه شود قايق



اگر آيد نزديك !

Monica
03-09-2006, 00:35
کاش اینقدر ستودنت برایم آسان نبود
که در کرامت دستانت غریب بمانم
حالا هم برای تو نمیگویم برای باران و ابر و سخاوتی که هر شب برایم میفرستی
گریه میکنم
چه خوب بود
که در ریاضت زمین و افتادن یک برگ
زندگی ام برای تو خلاصه میشد و تو برای ان یک لحظه مینگریستی

TrueMAN
03-09-2006, 00:44
یکی سوال میکند به خاطر چه زنده ای
و من برای زندگی تو(!!!) را بهانه میکنم !?

magmagf
03-09-2006, 00:47
من پشت كوه قاف وصال تو مانده ام
از هر چه كوه،دره،فراز و نشيب تر
صبرم به سر رسيد،خدايا عنايتي ‍
نازل نما ايه اي«امن يجيب تر«
اين تازه ابتداي خرابي است بعد ازين
در من وقوع زلزله هايي مهيب تر

Monica
03-09-2006, 01:04
روی به هر که کرده ام

نيزه به سينه ام نشاند . . .

حرف به هر که گفته ام

هزار بر سرش گذاشت

لال شدم ولی دريغ

سکوت حاصلی نداشت . . .

TrueMAN
03-09-2006, 01:05
تمام است ماجراي من و او
ميخواستمش ولي نميخواست مرا !!(؟)

saye
03-09-2006, 01:07
کوچه بر بود از عطر بهار
گرد شبنم در هوا جوشیده بود
خا ک مست تشنه در پایان خواب
جامی از باران شب نوشیده بود


بر لعاب برگها خورشید صبح
چون طلای گرم سوزان می چکید
از تن گلها ،لبان آفتاب
خال باران های شب را می مکید

او چو بادی مست از بوی بهار
در میان سبزه ها خوابیده بود
نور خورشید از شکاف بلکها
در بلور چشم او تابیده بود

قطره های خنده ی شیرین او
می چکید از آن دو چشم نیمخواب
چون شرابی تند در رگهای من
جوش می زد خون گرم آفتاب




او زشوق بوسه ام دیوانه بود
من زداغ بوسه اش می سوختم
مخمل سبز چمن را چنگ چنگ
میدریدم یا بهم می دوختم

می گزیدم با دو دندان گونه اش
گونه هش طعمی گس نمناک داشت
چون تمشک نیمرس لبهای او
مزه ی خورشید وبوی خاک داشت

باد نرمی چون بر مرغان صبح
دست می سایید بر اندام او
سینه اش چون اب ها بر موج بود
مستی از کف برده بود آرام او

سر فرو بردم به جام سینه اش
یک نفس بوییدمش ،نوشیدمش
سایه ی خود را بر او انداختم
از نگاه آسمان بوشیدمش

Monica
03-09-2006, 01:12
شور ربايش نيست
عطر آشنايی است
درخشش ميوه! درخشانِ تر
وسوسه چيدن در فراموشی دستم پوسيد
دورترين آب ريزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترين سنگ، سايه اش را به پايم ريخت
و من شاخه نزديک!

magmagf
03-09-2006, 01:36
كاش يه كم... منو نگا كن ، تو وفا سرت مي شد ؟
شمع و پروانه و فانوس و خدا سرت مي شه ؟
من خودم يه وقتا ديدم نگران من مي شي
ترس وكهكشان و گيتار و دعا سرت مي شه ؟
ببينم قايم نكن خيلي چيزا سرت مي شه
بدي و زشتي قلب آدما سرت مي شه
واسه ي همينه كه خوب داري بازي مي كني
كه همين حرفايي كه زدم كجا سرت مي شه
تو تمام دردامو سرت مي شه ، سرت مي شه
نه كه حالا ، از اون اول هميشه سرت مي شه
مي دوني عاشقتم ، دلت برام شور مي زنه
ولي بيشتر از مي خوامش ، نمي شه سرت ميشه
من مي رم ، حرفاي من يه روزي باورت مي شه

Monica
03-09-2006, 01:44
هيشكي از تاريكي چشات نترسيد

هيشكي مرگ عشقو تو دلت نفهميد

وقتي كه خدا رو گم كردي تو شعرات

هيشـكي عـلت دروغاتو نپـرسيد

magmagf
03-09-2006, 01:53
ديروز از پي ِ گناهي سنگين، گذشته را مرور كردم!
از پي ِ تقلبي بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
بايد مي فهميدم چرا مجازاتم كرده اي!
شايد قتل ِ مورچه هايي كه در خيابان
به كف ِ كفش ِ من مي چسبيدند،
اين تبعيد ناتمام را معنا كند!
ا شيشه اي كه با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگي شكست!

Monica
03-09-2006, 01:57
توی آســــــــــمون قـــــلبم يه ستاره تک و تنهاست

تو ديار عـــــــاشقونه يه نـــــــگاهی رنگ شبهاست

magmagf
03-09-2006, 02:16
تا بر گذشته مي نگرم عشق خويش را
چون افتاب گمشده مي اورم به ياد
مي نالم از دلي كه به خون غرقه گشته است
اين شعر غير رنجش يارم به من چه داد
اين درد را چگونه توانم نهان كنم
آندم كه قلبم از تو به سختي رميده است
اين شعرها كه روح تو را رنج داده است
فريادهاي يك دل محنت كشيده است

saye
03-09-2006, 02:46
تا دستها کمر نکنی در میان دوست
بوسی به کام ندهی بر دهان دوست
بر ملجرای خسرو و شیرین قلم کشید
شوری که در میان من است و میان دوست
...

magmagf
03-09-2006, 03:01
تابستان آبي و گرم بود


در هلند، کنار ساحل، روي سنگ ها


لذت مي برديم از تنهايي، از تن هاي خوشبخت، از هم


از اين که روزها شيرين بود، شب ها زيبا بود و صبح


پر شوق و پر اميد بوديم چون کودک، صفا ميکرديم از صفاي هم


از سيب، از پرتغال، از باغ هاي انگور، از کوچه هايي که بوي علف مي داد


از تابستان۲۰۰۳، از تن هاي هم ـ

k@vir
03-09-2006, 03:29
ما
چون دیدار مرغان دریایی
و
امواج
به هم نزدیک می شویم

sia_torkeh
03-09-2006, 03:33
شعر زيباي " روي جاده نمناك " سروده شادروان مهدي اخوان ثالث .
شاعر اين شعر را به مناسبت خودكشي صادق هدايت بزرگترين نويسنده معاصر ايران سروده بود .
براي اطلاعات دوستان عزيز بايد عرض كنم كه در شومينه اتاق صادق هدايت يك جلد كتاب دست نويس سوخته پيدا كرده بودند به نام جاده نمناك كه متاسفانه فقط جلد كتاب كه كمي ضخيم تر بوده سالم مانده بود . صادق هدايت در آخرين نامه خود به مجتبي مينوي از نوشتن آخرين كتاب خود خبر داده بود اما به دليلي نا معلوم كتاب را قبل از خودكشي سوزانده بود .



اگرچه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي
ازين دشت غبار آلود كوچيده ست
و طرف دامن از اين خاك دامنگير برچيده ست
هنوز از خويش پرسم گاه
آه
چه مي ديده ست آن غمناك روي جاده ي نمناك ؟
زني گم كرده بويي آشنا و آزار دلخواهي ؟
سگي ناگاه ديگر بار
وزيده بر تنش گمگشته عهدي مهربان با او
چنانچون پاره يا پيرار ؟
سيه روزي خزيده در حصاري سرخ ؟
اسيري از عبث بيزار و سير از عمر
به تلخي باخته دار و ندار زندگي را در قناري سرخ ؟
و شايد هم درختي ريخته هر روز همچون سايه در زيرش
هزاران قطره خون بر خاك روي جاده ي نمناك ؟
چه نجوا داشته با خويش ؟
پ يامي ديگر از تاريكخون دلمرده ي سوداده كافكا ؟
همه خشم و همه نفرين ، همه درد و همه دشنام ؟
درود ديگري بر هوش جاويد قرون و حيرت عصباني اعصار
ابر رند همه آفاق ، مست راستين خيام ؟
تقوي ديگري بر عهد و هنجار عرب ، يا باز
تفي ديگر به ريش عرش و بر آين اين ايام ؟
چه نقشي مي زده ست آن خوب
به مهر و مردمي يا خشم يا نفرت ؟
به شوق و شور يا حسرت ؟
دگر بر خاك يا افلاك روي جاده ي نمناك ؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پيش آيينه
مگر ، آن نازنين عياروش لوطي ؟
شكايت مي كند ز آن عشق نافرجام ديرينه
وز او پنهان به خاطر مي سپارد گفته اش طوطي ؟
كدامين شهسوار باستان مي تاخته چالاك
فكنده صيد بر فتراك روي جاده ي نمناك ؟
هزاران سايه جنبد باغ را ، چون باد برخيزد
گهي چونان گهي چونين
كه مي داند چه مي ديده ست آن غمگين ؟
دگر ديريست كز اين منزل ناپاك كوچيده ست
و طرف دامن از اين خاك برچيده ست
ولي من نيك مي دانم
چو نقش روز روشن بر جبين غيب مي خوانم
كه او هر نقش مي بسته ست ،‌ يا هر جلوه مي ديده ست
نمي ديده ست چون خود پاك روي جاده ي نمناك

sia_torkeh
03-09-2006, 03:36
وقتي كه من بچه بودم از اسماعيل خويي

وقتي كه من بچه بودم
پرواز يك بادبادك
مي بردت از بام هاي سحر خيزي ي پلك
تا
نارنجزاران خورشيد
آه
آن فاصله هاي كوتاه
وقتي كه من بچه بودم
خوبي زني بود
كه بوي سيگار ميداد
و اشكهاي درشتش
از پشت آن عينك ذره بيني
با صوت قرآن مي آميخت
وقتي كه من بچه بودم
آب و زمين و هوا بيشتر بود
و جيرجيرك
شبها
در متن موسيقي ماه و خاموشي ژرف
آواز مي خواند
وقتي كه من بچه بودم
لذت خطي بود
از سنگ
تا زوزه آن سگ پير رنجور
آه
آن دستهاي ستمكار مظلوم
وقتي كه من بچه بودم
مي شد ببيني
آن قمري ناتوان را
كه بالش
زين سوي قيچي
با باد مي رفت
مي شد
آري
مي شد ببيني
و با غروري به بيرحمي بي ريايي
تنها بخندي
وقتي كه من بچه بودم
در هر هزاران و يك شب
يك قصه بس بود
تا خواب و بيداري خوابناكت
سرشار باشد
وقتي كه من بچه بودم
زور خدا بيشتر بود
وقتي كه من بچه بودم
بر پنجره هاي لبخند
اهلي ترين سارهاي سرور آشيان داشتند
آه
آن روزها گربه هاي تفكر
چندين فراوان نبودند
وقتي كه من بچه بودم
مردم نبودند
وقتي كه من بچه بودم
غم بود
اما
كم بود

k@vir
03-09-2006, 03:46
آقای sia_torkeh باید با حرف آخر از کلمه ی آخر شعر قبلی شعرتونو ادامه بدید !مرسی

در هم دویده سایه روشن
لغزان میان خرمن دود
شبتاب می فروزد در آذر سپید
هم پای رقص نازک نی زار
مرداب می گشاید چشم تر سپید

andyan
03-09-2006, 04:08
دس ميکشيدن به تن همديگه و حالي به حالي ميشدن
انگار که از فکراي بد
هي پر و خالي ميشدن

lovergod14innocentsand
03-09-2006, 07:12
نشان دادم به معشوقم چيزي كه خود ميدانست و آن عشق بود كه خود منبع انست...

Monica
03-09-2006, 10:01
تن من زخمي تكرارِ گذشته

تو نگام قصه بيرنگ نفسهات

توي ذهن اين ترانه ها اسيري

بي دليل به سمت روياهات نميري

mirmohammadi
03-09-2006, 12:01
يافته حج و كرده عمره تمام
بازگشته به سوي خانه سليم
من شدم ساعتي به استقبال
پاي در كردم برون ز حد گليم

Marichka
03-09-2006, 12:22
ميان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمين تا آسمان است

Asalbanoo
03-09-2006, 12:31
تسبح و خرقه لذت مستي نبخشدت
همت در ابن عما طلب از مي فروش كن

Marichka
03-09-2006, 12:47
نور مهتاب فروغ رخ محبوب من است
امشب اي يار دلم تنگ تو و هرم تن است

اشك بر پهنه ي صورت آه از قعر وجود
آتش جان و دل سوخته تنها سخن است

Behroooz
03-09-2006, 18:45
تونا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

Monica
03-09-2006, 20:48
بهروز خان شعرت اساسی تکراری بود [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در اين زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست

Asalbanoo
03-09-2006, 22:01
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است

Monica
03-09-2006, 22:03
تار و پود دل من نقش و نگار رخ توست
ای به ديوار دلم از همه منقوش ترين!
هيچ کس مثل تو ای اختر تابنده نشد
با هلال مه نو دست در آغوش ترين

Asalbanoo
03-09-2006, 22:08
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود

Monica
03-09-2006, 22:10
دل من چـــه بی قراره تــــــوی ايــــــن دور و زمونه

آخـــه تصنيف غــــــم انگيز شده ســــــاز عاشقونه

Asalbanoo
03-09-2006, 22:14
هر كه آمد به جهان نقش خرابي دارد
در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست

saye
03-09-2006, 22:16
اى‌ خوش‌ از وارستگى‌ مسکن‌ بويران‌ داشتن --- ‌ خفتن‌ اندر خاک‌ و سر بر اوج‌ کيوان‌ داشتن‌
تخت‌ شاهى‌ ساختن‌ بر تيره‌ خاک‌ زندگى --- در گدائى‌ همت‌ والاى‌ سلطان‌ داشتن‌
روح‌ را پرواز دادن‌ در فضاى‌ معرفت --- ‌نفس‌ بدآموز را محکوم‌ زندان‌ داشتن‌
چشم‌ دل‌ را باز کردن‌ ديدن‌ اندر کائنات --- ‌‌بر موءثر از اثر صد گونه‌ برهان‌ داشتن‌
عشق‌ ورزيدن‌ ، ولى‌ با دلربائى‌ ناشناس ---‌‌ سر عشقش‌ را درون‌ سينه‌ پنهان‌ داشتن‌
شمع‌ آسا سوختن‌ ، افروختن‌ در بزم‌ دوست ---‌‌ سوز دل‌ بر سر ، بشکل‌ تاج‌ سوزان‌ داشتن‌

Monica
03-09-2006, 22:18
نه،نمی شه تو نباشی من می خـوام عاشق بمونم

پشت پرچين نـــــــــگاهت مث يه خـــــــــيال نمونم

Asalbanoo
03-09-2006, 22:19
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد

sia_torkeh
03-09-2006, 22:30
بد نيست اگر کمي به هم فکر کنيم
در بحبوحه خنده به غم فکر کنيم
بد نيست اگرخانه ما سيماني است
به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنيم
هر وقت زيادمان دلي ميشکند
بد نيست که يک لحظه به کم فکر کنيم
من عاشق و تو هر که در اين عصر غريب
بد نيست اگر کمي به هم فکر کنيم

آهنگشم اینجا گوش بدین [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo
03-09-2006, 22:32
من اين مرقع ديرينه بهر آن دارم
كه زير خرقه كشم مي كسي گمان نبرد

sia_torkeh
03-09-2006, 22:33
اين هم يكي از شاهكارهاي استاد شهريار :


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجويند کران ، تا به کران
مي روم تا که به صاحب نظري باز رسم
محرم ما نبود ديده کوته نظران
دل چون آيينه اهل صفا مي شکنند
که ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران
دل من دار که در زلف شکن درشکنت
يادگاريست ز سر حلقه شوريده سران
...شهريارا غم آوارگي و دربدري
شورها در دلم انگيخته چون نو سفران

sia_torkeh
03-09-2006, 22:35
اين هم بهترين شعر زنده ياد حميد مصدق :


درشبان غم تنهايی خويش
عـابد چشم سخنگوی تو ام
من در اين تاريکی
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوی تو ام
گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بی پايان
جنگل عطرآلود
شکن گيسوی تو
موج دريای خيال
کاش با زورق انديشه شبی
از شط گيسوی مواج تو ، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر ميکردم
کاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر ميکردم
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را يکسر
ابر خاکستری بی باران دلگير است
و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس
سخت دلگيرتر است
وای باران ! باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
ميپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران، باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رويای فراموشی هاست
خواب را دريابم
که درآن دولت خاموشی هاست
با تو در خواب ، مرا
لذت ناب هماغوشی هاست
از گريبان تو صبح صادق
ميگشايد پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل ياسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه ، از آن پاکتری
تو بهاری؟
نه ، بهاران از توست
از تو ميگيرد وام
هربهار اين همه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه کنان ميکاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و در اين راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به شب جشن عروسی عروسکهای
کودک خواهر خويش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نيست ز دارایي داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نيست عبوس
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تو اند
رفته ای اينک و هر سبزه و دشت
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت ميميرد
رفته ای اينک، اما آيا
باز برميگردی
چه تمنای محال
خنده ام ميگيرد
آرزو ميکردم
دشت سرشار ز سرسبزی روياها را
من گمان ميکردم
دوستی همچون فصلی سرسبز
چار فصلش همه آراستگی ست
من چه ميدانستم
هيبت باد زمستانی هست
من چه ميدانستم
سبزه ميپژمرد از بی آبی
سبزه يخ ميزند از سردی دی
من چه ميدانستم
دل هرکس دل نيست
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
و چه روياهايي
که تبه گشت و گذشت
و چه پيوند صميميت ها
که به آسانی يک رشته گسست
چه اميدي، چه اميد؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گرديد
دل من ميسوزد
که قناری ها را پر بستند
که پر پاک پرستوها را بشکستند
و کبوترها را
آه کبوترها را...
و چه اميد عظيمی به عبث انجاميد
من در آيينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه، ميبينم، ميبينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختی
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هيچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هيچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چيز
تو چه کم داری؟
هيچ
گاه می انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس ميگويد؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی ميشنوی ، روی تو را
کاشکی ميديدم
شانه بالا زدنت را بی قيد
و تکان دادن دستت که_ مهم نيست زياد_
و تکان دادن سر را که عجب ، عاقبت مرد ، افسوس!
کاشکی ميديدم
من به خود ميگويم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
من به هنگام شکوفايی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا ميزنم، آی
باز کن پنجره را
پنجره را ميبندی
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها
با تو اکنون چه فراموشی هاست
چه کسی ميخواهد
من و تو ما نشويم
من اگر ما نشوم خويشتنم
تو اگر ما نشوی خويشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنيم
از کجا که من و تو
مشت رسوايان را وا نکنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزی
همه برميخيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه کسی برخيزد؟
چه کسی با دشمن بستيزد؟
چه کسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور؟
و جدايی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی
يا غرق غرور؟
من چه ميگويم آه
با تو اکنون چه فراموشی ها
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر بر خيزم
تو اگر برخيزی
همه برمی خيزند

Asalbanoo
03-09-2006, 22:37
دلم اميد فراوان به وصل روي تو داشت
ولي اجل به ره عمر رهزن املست

Monica
03-09-2006, 22:41
تن خورشيد تپيده ست به خوناب شفق
ياد می آيدم از خون سياووش ترين...
---------------------
ببخشیدا اینجا فقط مشاعره می کنن تاپیکه ادبیات که نیست [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

saye
03-09-2006, 22:44
دوستان لطفا خارج از موضوع مشاعره شعری ننویسید
......

بوي باران بوي سبزه بوي خاك
شاخه هاي شسته باران خورده پاك
آسمان ابي و ابر سپيد
برگهاي سبز بيد
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهاي شاد
خلوت گرم كبوترهاي مست ....
نرم نرمك مي رسد اينك بهار . خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچههاي نيمه باز
خوش به حال دختر ميخك كه ميخندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
خوش به حال آفتاب
اي دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمي پوشي به كام
باده رنگين نمي بيني به جام
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن ميكه مي بايد تهي است
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار
گر نكوبي شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش مي شود هفتاد رنگ

magmagf
03-09-2006, 22:50
گفتي بايد بنويسم كه شب قصه قشنگه
رو سر ثانيه هامون يه حرير رنگ به رنگه
گفتي بايد بنويسم جاده ي ترانه بازه
شب رو سياه قصه از ستاره بي نيازه

Monica
03-09-2006, 22:51
هر شب هر نيمه شب
من منتظرم
تا کسی مرا صدا بزند
کسی مرا صدا نمی زند
اما من منتظرم
صدايم کن
بگذار مثل کودکی شاد
شتابان به سوی تو بدوم
مثل دختر بچه ای خندان
با دامنی پر چین
روی ديواری کوتاه
راه روم

magmagf
03-09-2006, 23:26
مي خواستم كودكان ستاره زبان مرا بفهمند!
مي خواستم كه هيچ ابهامي،
در گزارش گريه هاي نباشد!
مي خواستم از اهالي شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشينان قبيله قطب،
همصحبت ِ سادگي ام باشند!
احساس مي كنم،
تمام سادگان ِ اين سياره همسايه منند!

Monica
03-09-2006, 23:34
ديده ام خيره به ره ماند نداد
نامه اي تا دل من شاد كند
خود ندانم چه خطايي كردم ؟
كه ز من رشته الفت بگسست

magmagf
04-09-2006, 00:32
تكرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بي مرزي ِ اين همه انتظار با من ماند!
بي تو،
من ماندم و الهه ي شعري كه مي گويند
شعر تمام شعران را انشاء مي كند!
هر شب مي آيد
چشمان ِ منتظرم را خيس ِ گريه مي كند
و مي رود!

Monica
04-09-2006, 00:36
دست مرا بگير و كوچه هاي محبت را بگرد
يادم بده كه چگونه بخوانم تا
عشق در تمامي دلها معنا شود
يادم بده كه چگونه نگاهت كنم كه طري بالايت در گرد باد عشق نلرزد

magmagf
04-09-2006, 00:40
دوست دارم به جاي سمفوني بتهون،
صداي ويولن نواز ِ كور خيابان ولي عصر را بشنوم!
دلم مي خواست كه حافظ
- اين همراه هميشه حافظه ام!-
يكبار به سمت ِ سواحل سادگي مي آمد!
مي خواستم كتابت او را
به زبان زلال نوزادان بي زنگار ببينم!
مي خواستم ببينم آن ساده دل،
با واژه هاي كوچه نشين چه مي كند!
هي! آرزوي محال!
آرزوي محال...

Monica
04-09-2006, 00:58
لبخند سرودن گاه به گاه فراموشی
دلتنگی اشکار , حسرت های پنهان
و هزاران پرده دری های بیو اسطه از طعنه های هر کس و هر ذهن بیپنجره
این همه اتفاق
این همه روز
ای همه ساعت
که حتی یک ثانیه از حرکت باز نمیماند برای چیست؟
من از اتفاق های همینطوری میترسم
قلب که بارها شکست و تپیدنش هنوز اتفاقی است
سنگ چین های ته مانده و خسته از پاهای من
و هر چه از نفیر برگ میگذرد و سلامی به درخت نمیکند

magmagf
04-09-2006, 01:15
دعا كنم كه همه عمر تو به سامان باد
به گوش كس نرسد ناله از دل شادت
گزافه گوي نيم عيش خوش به كامت باد
براي من شب كام است صبح ميلادت

sia_torkeh
04-09-2006, 02:03
يكي از شاهكارهاي آقاي محمود مشرف تهراني ( م.آزاد )
قابل توجه دوستان عزيز
اين شعر را هنرمند بزرگ ايران آقاي بيژن بيژني در آلبوم كوچه خود به زيبايي تمام اجرا نموده اند . دوستاني كه قصد شنيدن داشته باشند ميتوانند اين نوار را هم تهيه كنند .


گل من ، پرنده اي باش و به باغ باد بگذر.
مه من ، شكوفه اي باش و به دشت آب بنشين.
گل باغ آشنايي ، گل من ، كجا شكفتي
كه نه سرو مي شناسد
نه چمن سراغ دارد؟
نه كبوتري كه پيغام تو آورد به بامي
نه به دست مست بادي خط آبي پيامي.
نه بنفشه يي،
نه جويي
نه نسيم گفت و گويي
نه كبوتران پيغام
نه باغ هاي روشن!
گل من ، ميان گلهاي كدام دشت خفتي؟
به كدام راه خواندي
به كدام راه رفتي؟
گل من
تو راز ما را به كدام ديو گفتي؟
كه بريده ريشه مهر، شكسته شيشه ي دل.
منم اين گياه تنها
به گلي اميد بسته.
همه شاخه ها شكسته.
به اميدها نشستيم و به يادها شكفتيم.
در آن سياه منزل،
به هزار وعده مانديم
به يك فريب خفتيم...


شعر زيباي " سلام " سروده شاعر معاصر آقاي سيد علي صالحي . از كتاب نامه ها
اين شعر زيبا را آقاي خسرو شكيبايي در كاستي به همين نام فوق العاده اجرا نموده اند .

سلام ، حال همه ما خوب است ،
ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور ،
كه مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند .
با اين همه عمري اگر باقي بود ، طوري از كنار زندگي مي گذرم
كه نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد نه اين دل ناماندگار بي درمان !
تا يادم نرفته است بنويسم ، حوالي خوابهاي ما سال پرباراني بود .
مي دانم هميشه حياط آنجا پر از هواي تازه بازنيامدن است
اما تو لااقل ، حتي هر وهله ، گاهي ، هر از گاهي
ببين انعكاس تبسم رويا ، شبيه شمايل شقايق نيست !
راستي خبرت بدهم ؛ خواب ديده ام خانه اي خريده ام
بي پرده ، بي پنجره ، بي در ، بي ديوار . . . هي بخند !
بي پرده بگويمت ، فردا را به فال نيك خواهم گرفت
دارد همين لحضه يك فوج كبوتر سپيد ، از فراز كوچه ما مي گذرد
باد بوي نامه هاي كسان من مي دهد
يادت مي آيد رفته بودي خبر از آرامش آسمان بياوري ! ؟
نه ري را جان !
نامه ام بايد كوتاه باشد ، ساده باشد ، بي حرفي از ابهام و آينه ،
از نو برايت مي نويسم
حال همه ما خوب است
امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــكـــن ! ! !

sia_torkeh
04-09-2006, 02:04
چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم
بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج
بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم
ما را غم خزان و نشاط بهار نيست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم
گر دست ما ز دامن مقصد كوته است
از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم
تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را
ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم
يكدم ز موج حادثه ايمن نبوده ايم
چون ساحليم و بر لب دريا نشسته ايم
از عمر جز ملال نديدم و همچنان
چشم اميد بسته به فردا نشسته ايم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نيم مرده چه زيبا نشسته ايم
اي گل بر اين نواي غم انگيز ما ببخش
كز عالمي بريده و تنها نشسته ايم
تا همچو ماهتاب بيايي به بام قصر
مانند سايه در دل شب ها نشسته ايم
تا با هزار ناز كني يك نظر به ما
ما يكدل و هزار تمنا نشسته ايم
چون مرغ پر شكسته فريدون به كنج غم
سر زير پر كشيده و شكيبا نشسته ايم

k@vir
04-09-2006, 03:17
من پس از رفتن تو لب شط
بانگ پاهای تند عطش را
می شنیدم.
بال حاضر جواب تو
از سوال فضا پیش می افتد
آدمی زاد طومار طولانی انتظار است
ای پرنده ولی تو
خال یک نقطه در صفحه ی ارتجال حیاتی.

FX64 Dual Core
04-09-2006, 04:35
با سلام

یک فروغ بیکران
که میخواهد شبتاب دیگری باشد
در مزرعه نگاه های منقطع.

آرامش محض
و بوسه های ما،
ذرات پرطنین پژواک
که در دوردستها مرتعش میشوند.

و تنها قلب گرم تو
دیگر هیچ

k@vir
04-09-2006, 05:09
چشمهای تو
مثل سیب های سرخ صاف و ساده اند
از نگاه تو نسیم زندگی می وزد
ولی دلم
مثل برگ سبزی از بهار یادگار
روی شاخه ی نهال مانده در کویر انتظار
بی وزیدن نسیم
زندگی بر او حرام می شود
با وجود غصه ها و دردها
آنچه گفته ام و شنیده ای
با رسیدنت تمام می شود

FX64 Dual Core
04-09-2006, 06:21
با سلام

تقدیم به عزیزترین عزیزم :wub:


دوســــــــت دارم قدر خدا

قد تموم گریه هام

قد سبد سبد بهار

قد گل ســـــرخ انار

دوست دارم قد تموم آسمون

با هر چی توش بوده هست

با من تنها همزبون

بازم بگم چقدر تو رو دوست دارم

قد تموم زندگیم ....... قد روزای عاشقیم

قد توم لحظه ها ......دقیقه ها ثانیه ها

دوست دارم هر چی بگم بازم کمه

هر چی رو که اسم ببرم یه قطره از یه عالمه

نمی دونم چطور بگم دوست دارم

شاید برای خودمم این قصه هم، مبهمه .........

k@vir
04-09-2006, 06:23
هميشه دلم مي خواس
بهم بگي دوسم داري
وقتيكه پيش مني
سر روي شونم بزاري
هميشه دلم مي خواس
كه بي قرار من باشي
اََََگرم زمستونم
تنها بهار من باشي
هميشه دلم مي خواس
ناز نگامو بكشي
روي بوم آرزوت
عكس چشامو بكشي
هميشه دلم مي خواس
غرق محبتم كني
از عذاب بي كسي
منو راحتم كني
هميشه دلم مي خواس
اسم منو صدا كني
هر كسي غير منو
به عشق من رها كني
هميشه دلم مي خواس
با هم ديگه بريم سفردورشيم از اين آدما
نمون از ما يه اثر
هميشه دلم مي خواس
تو روياهات جا بگيرم
يه جوري نیگام كني
كه از نگاهت بميرم
هميشه دلم مي خواس
واسم ستاره بچيني
وقتي كه تنها شدم
تنهائيهامو ببيني
هميشه دلم مي خواس
دست توي دستام بزاري
واسه يكبارم شده
هم پاي چشمام بباري
هميشه دلم مي خواس
برات عزيزترين باشم
ميون اين همه غم
پناه آخرين باشم
امّا تو نيستي و دل
بد جوري غرق خواستنه
مي دونم نيستي و باز
دوباره وقت باختنه...

FX64 Dual Core
04-09-2006, 06:38
با سلام


همه می پرسند:

چیست در زمزمه مبهم آب؟ ..... چیست در همهمه دلکش برگ؟

چیست در بازی این ابر سپید ؟ ..... روی این آبی آرام بلند؟

که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال؟

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟

چیست در کوشش بی حاصل موج؟ ..... چیست در خنده جام؟

که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن مینگری...؟

نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ ،نه به این خلوت خاموش کبوتر ها

من به این جمله نمی اندیشم

من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در دامن کوه صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ طراوت را در گونه گل همه را می شنوم میبینم

مـــــــــــــــــن بــــــــــــــــــــــه ایــــــــــــــــن جـــــــــملـــــــه نمـــــــــی اندیــــــــــشــم...؟!

به تو می اندیشم ..... ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت.....همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تــــــــــــــــو بــــــــــــــــــــدان ایـــــــن را تنـــــها تــــــــــو بــــــــــــــدان......؟!

تو بیا تو بمان با من تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو بجای همه گلها تو بخند

اینک این که من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر تو ببند تو بخواه پاسخ چلچله ها را تو بگوی

قصه ابر هوا را تو بخوان تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش...............

k@vir
04-09-2006, 06:42
شبی در پریشانی جاده
در زخم مهتاب
دز آن جا که حرفی
کلامی
گلوی مرا چنگ می زد
برای تو شعری سرودم
به رنگ ستاره
به رنگ غزل
چه دیدیم از این عطش های جان سوز
از آن روز
تو رفتی
دلت مثل لبخند گل بیکران بود
مثل آسمان بود
همه حسرت یک نگاه تو در سینه دارند
تو شاید همانی که من....

FX64 Dual Core
04-09-2006, 07:04
با سلام


نفس برآمد و کام از تو بر نمی​آید *** فغان که بخت من از خواب در نمی​آید

صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش *** که آب زندگیم در نظر نمی​آید

قد بلند تو را تا به بر نمی​گیرم مگر *** درخت کام و مرادم به بر نمی​آید

به روی دلارای یار ما ور نی *** به هیچ وجه دگر کار بر نمی​آید

مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید *** وز آن غریب بلاکش خبر نمی​آید

ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا *** ولی چه سود یکی کارگر نمی​آید

بسم حکایت دل هست با نسیم سحر *** ولی به بخت من امشب سحر نمی​آید

در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز *** بلای زلف سیاهت به سر نمی​آید

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس *** کنون ز حلقه زلفت به در نمی​آید

k@vir
04-09-2006, 07:09
...دلم واست شور مي زنه اين دل و بي خبر نذار
تو رو خدا با خوبيات رو هيچ دلي اثر نذار
فكر نكني از راه دور دارم سفارش ميكنم
به جون تو فقط دارم يه قدري خواهش ميكنم....

bb
04-09-2006, 07:19
می لعل مذابست و صراحي کان است
جسم است پياله و شرابش جان است
آن جام بلورين که ز می خندان است
اشکي است که خون دل درو پنهان است

FX64 Dual Core
04-09-2006, 07:28
با سلام

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم ** هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم ** فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم

به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل ** چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش ** فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند ** بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم

سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی ** چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم

الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه ** که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم

خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه ** که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم

چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله ** نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم

به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن ** چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم

حضرت حافظ

bb
04-09-2006, 07:39
می در کف و گل در بر و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است

kalatee
04-09-2006, 07:57
اوني كه يك عمر دنبالش بودم و هستم و هنوز پيداش نكردم تا تموم خوبيهاي دنيا را بهش بدم .

Monica
04-09-2006, 10:17
kalateeاین شعره دوسته عزیز؟

می در کف و گل در بر و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
تابلوي روي ديوار

نشاني از فصلي سرد

و برفي سنگين

درآسماني آبي

وطلوعي

به پردازش باراني از پژواك نور

كه مي ربايد از راه رسيده كودكي پاك

براي ديدن قناري

در انبوه سرماي سپيد

و من تنها

صداي رقصيدن رنگها را

در بوم

به روياي غرورانگيز خود

شماره مي كردم

45125
04-09-2006, 11:45
مست را ميشناسم آري آنست كه براي خدايش كم نذارد هرچند خدا بي نياز است...

Monica
04-09-2006, 11:48
تيشه فرهاد منم ريشه بر باد منم
ناله و فرياد منم هر نفسي ز بوي تو
شمع منم اشکفشان غنچه منم جامه دران
هر طر في پايکشان چرخ زنم به سوي تو