مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
venus1247
09-05-2008, 13:03
در بهار او ز ياد خواهد برد
سردي و ظلمت زمستان را
مينهد روي گيسوانم باز
تاج گلپونه هاي سوزان را
آهويی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوريش برام مشکله کاشکی اونو می بستم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
وای چکنم وای چکنم کجا اونو پيدا کنم
کاشکی اونو می بستم
کاشکی اونو می بستم
آهويی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوريش برام مشکله کاشکی اونو می بستم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
وای چکنم وای چکنم کجا اونو پيدا کنم
کاشکی اونو می بستم
کاشکی اونو می بستم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آهنگ ساز : علی راستگفتار
تنظیم : علی راستگفتار
خواننده : چرا
آلبوم : گلهای رنگین کمان
آهنگ : آهویی دارم
"م" لطفا
:27:
venus1247
09-05-2008, 21:07
من با لبان سرد نسيم صبح
سر ميكنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم
هر شب در آسمان سراي تو
جهاز ِ شترها شکوفه باشد اگر شد می خواهم تمام ِ تا شيراز
کودک ها بيايند با کتاب و کبريت و کلی کبوتر
پخش ِ دامنت کند کارون
کاشکی بارون بگيرد هوات.
و شش نفر ايستاده سال ِ هفت ِ کبيسه با نيم ْ تاج ِ جمجمه بر تارک :
از نواده ی آدم بود...
و يادم نمی آيد آدم بود اين ديوانه که دائم ؛
ناخُن می جويد و جنازه جار می زد هِی مثل ِ مادرْ مرده ها و
مُدام از جيران می گفت
[ راوی ]
روايت ِ مان می گفت
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد
venus1247
10-05-2008, 10:08
در اين صبح اهورايي
سپهر ژرف روشن، خاطري آسوده را ماند.
و شهر خيس خواب آلود،
خميده زير آوار گناهان، چنبري فرسوده را ماند.
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهیچو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
دور از تو شکیب چند باشد؟
ممکن نشود بر آتش آرام
در دام غمت چو مرغ وحشی
میپیچم و سخت میشود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمیدهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهیچو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
گو تن از عاج کن و پیرهن از مروارید
نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن
گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی
هم به مردی که گناه است دلی آزردن
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوهی تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن
بار ما شیشهی تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن
ای خوشا توبه و آویختن از خوبیها
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن
نه خوارترم ز خاک بگذار
تا در قدم عزیزش افتم
زانگه که برفتی از کنارم
صبر از دل ریش گفت رفتم
میرفت و به کبر و ناز میگفت
بیما چه کنی؟ به لابه گفتم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم
venus1247
10-05-2008, 11:18
ميرسد نغمه يي از دور به گوشم،اي خواب
مكن،اين نغمه ي جادو را خاموش مكن:
( زلف، چون دوش، رها تا به سر دوش مكن
اي مه، امروز پريشان ترم از دوش مكن )ِ
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجاز میشمارد
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد
خاری چه بود به پای مشتاق؟
تیغیش بران که سر نخارد
حاجت به در کسیست ما را
کاو حاجت کس نمیگزارد
گویند برو ز پیش جورش
من میروم او نمیگذارد
من خود نه به اختیار خویشم
گر دست ز دامنم بدارد
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
Mahdi Hero
10-05-2008, 16:24
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
venus1247
10-05-2008, 17:24
تشنه ام امشب ، اگر باز خيال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد.
كاش از عمر شبي تا به سحر ، چون مهتاب،
شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد.
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
ياد شكيب سوز تو در زخم خيزِ راه!
تنها اميد بودن و اوج غرور ها
تا باز ايستيم مجالي نمانده است
بى حاصل است بى تو حضور و عبور ها
شمعيم پاك سوخته و در چاله هاى حزن
چون دلوهاى تشنه به دهليز شورها
گفتي صداست،همهمه،فرياد...نه فقط
تنها صداي هلهله ي مرده شور ها
venus1247
10-05-2008, 18:14
آيينه ي خورشيد از آن اوج بلند
راست بر سنگ غروب آمد و آهسته شكست.
شب رسيد از راه و آن آينه ي خرد شده
شد پراكنده و در دامن افلاك نشست.
Mahdi Hero
10-05-2008, 19:19
تا به گيسوي تو دست ناسزايان كم رسد
هر دلي از حلقه اي در ذكر يارب يارب است
vahid_vaezinia
10-05-2008, 19:28
تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق
چون لشکر فرعون در آبش کشتم
venus1247
10-05-2008, 21:34
من به بوي تو رفته از دنيا
بي خبر از فريب فرداها
روي مژگان نازكم مي ريخت
چشمهاي تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهاي تو داغ
گيسو يم در تنفس تو رها
مي شكفتم ز عشق و ميگفتم
(هر كه دلداده شد به دلدارش
ننشيند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش)
شامها فكر فراقت بودم
ليك حتي يك بار
نشد اين رفتن تو باور من
كوچه ي خاطره ها
صبح آن روز شد از رفتن تو غرق سكوت
كفتران دانه نخوردند آن روز
بوته ي ياس شد از رفتن تو پژمرده
كفتران دست تو را مي خواهند كه بپاشي دانه
همه كس باز تو را مي خوانند
كوچه بي تو تنهاست
خانه بي تو خاليست
لحظه ي رفتن تو
لحظه ي تنهاييست……
Mahdi Hero
11-05-2008, 00:20
تا تواني دلي به دست آور كه دل شكستن هنر نمي باشد
در آن شب های توفانی که عالم زیر و رو می شد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
بر آری ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی
که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم
می خواهند بربایند همه احساسم را
پرده هایم، رنگ هایم را
ودر آن اندیشه
تا ربایند عمق نگاهم را
چه عبث فکر پلیدی...
من جا گذاشتم
روزی در چشمانت
نگاهم را
واز آن پس دیدم
اشکهایت در گریزند همه وقت
تقسيم كردن دل تنگي هايم با تو،
چه زيبا خواهد بود
اگر تو را هم دل تنگي هايي باشد از نوع من
دلم مي خواهد احساسم،
مهر سكوت لبانم را
همان قدر احساس كني
كه گويي احساس توست
دردِ ريشه دوانده در وجود توست
مُهر خورده شده بر لبان توست
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی متعشقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تقدم
خوبیت مسلمست و ما را
صبر از تو نمیشود مسلم
تو عهد وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند
دور از تو به انتظار مرهم
بیما تو به سر بری همه عمر
من بیتو گمان مبر که یکدم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
Mahdi Hero
11-05-2008, 12:02
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
venus1247
11-05-2008, 14:44
تو خوش ترين خنده ي سرنوشتي.
تو باور وعده هاي خداوند.
زيباترين گوشه هاي بهشتي.
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
Mahdi Hero
11-05-2008, 17:15
دلربايي همه آن نيست كه عاشق بكشد
خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش
اي كه از كوچه معشوقع ما ميگذري
بر حذر باش كه سر مي شكند ديوارش
شب است و چهره میهن سیاه است
نشستن در سیاهی ها گناه است
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت؟
ما اخترت صبابتی ولکن
عینی نظرت و ما اطاقت
بس دیده که شد در انتظارت
دریا و نمیرسد به ساقت
تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت
نه قدرت با تو بودنم هست
نه طاقت آنکه در فراقت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
Mahdi Hero
11-05-2008, 20:47
مرا يك دم دل از خوبان جدا نيست
ولي صد حيف در خوبان وفا نيست
به خوبان دل سپردن كار سهل است
زخوبان دل بريدن كار ما نيست
تشنه ی نغمه های اوست جهان
بلبل ما اگر چه در قفسی ست
سایه بس کن که دردمند و نژند
چون تو در بند روزگار بسی ست
Mahdi Hero
11-05-2008, 23:05
تو از پیش من ساده نباید بروی
دردمندی به تو دل داده نباید بروی
شعر و شاعر شده اند عاشق زیبایی تو
اتفاقی است که افتاده نباید بروی
زندگی راه درازی است پر از وسوسه ها
بی من از وحشت این جاده نباید بروی
زخمی ام خسته ام آشفته و بی سامانم
نیستم جان تو آماده نباید بروی
از شب بی تپش پنجره ام ای مهتاب
ای گل روشن شب زاده نباید بروی
venus1247
11-05-2008, 23:44
يا رب بوقت گل گنه بنده عفو كن
وين ماجرا به سر ولب جويبار بخش
شرار انگیز و توفانی، هوایی در من افتاده ست
که همچونحلقه ی آتش درین گرداب می گردم
به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوست
چه توفان می کند این موج خون در جان پر دردم
Mahdi Hero
12-05-2008, 00:42
مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟
کسی که روی تو بیند به از خزینهی دارا
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
Mahdi Hero
12-05-2008, 01:49
سفر به درون آرزوها
با صدای یک تار
تنها، بی هیچکس، بی هیچ غش
نیش خندی
لغزش شورآبی روی لبهایم
کودکی بی گناه من
جوانی سیاه من
مردانگی رنجور و مأیوس من...
همیشه در حال مردن،زنده بودن
به یاد بوی سوختن برگهای نیمه خشک افتاده ام
به یاد سهراب کشته
هرم نسفت نغمه جان بخش من است
کنج قفست سهم جهان بخش من است
دلخانه تو آینه می ماند و بس
دیوار و درو کنج و عیان نقش من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
تمام عمر رفته ام شبیه چوب خط شده
کنار قاب پنجره صدای من فقط شده :
“ آهای آسمان من ! چقدر مانده تا سحر ؟
بگو که می روم از این خرابه ی بدون در
به سمت انتهای شب ، رهاتر و پرنده تر
دلم صعود می کند ، از این سقوط مستمر
رواست گر بگشاید هزار چشمه ی اشک
چنین که داس تو بر شاخه های این تاک است
ز دوست آن چه کشیدم سزای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بی باک است
تمنا بخش هر سركش هواييست
جرس جنبان هر دلكش نواييست
چراغ افروز ناز جان گدازان
نيازآموز طور عشق بازان
.....................وحشي بافقي
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر ِ بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
يا رب اي بزم باد فرخنده
شمع دولت در او فروزنده
اندرو تا ابد به وفق مراد
باني اين بنا به دولت باد ..............وحشي بافقي
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد بازسپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ی ضمیر من جز تونمی دهد نشان
نرگس خمار او ای که خدا یار او
دوش ز گلزار او هر چه بچیدی بگو
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که مینگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغست
نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی معنبرست در جیب
یا بوی دهان عنبرین بوست
در حلقهی صولجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
میسوزد و همچنان هوادار
میمیرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهی بلاجوست
من بندهی لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سخت دلان سست پیمان
این شرط وفا بود که بیدوست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
ghazal_ak
12-05-2008, 10:58
من رند و عاشق آن گاه توبه _____ استغفرالله استغفرالله
ما شیخ و واعظ كمتر شناسیم _____ یا جام باده یا قصه كوتاه
آیین تقوی ما نیز دانیم _____ لیكن چه چاره با بخت گمراه
مهرتو عكسی بر ما نیفكند _____ آیینه رویا آه از دلت آه
الصبر مر و العمر فان _____ یا لیت شعری حتام القاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی _____ خون بایدت خورد در گاه و بی گاه
Doyenfery
12-05-2008, 11:33
سلام
همه هست آرزویم که ببینم ازتو روئی *** چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
Mahdi Hero
12-05-2008, 12:11
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله ذرهد قدر یک ساعته عمری درد دادکند
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست
Mahdi Hero
12-05-2008, 14:34
تو رفته اي بي من تنها سفر كني
من مانده ام بي تو شبها سحر كنم
تو رفته اي عشق من از سر بدر كني
من مانده ام عشق تو را تاج سر كنم
روزي كه پيك مرگ مرا مي بردبه گور
من شب چراغ عشق تو را نيز مي برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست
خورشيد جاوداني دنياي ديگرم
ميوه چون پخته گشت و آتشگون
مي زند شهد پختگي بيرون
سيب و به نيست ميوه ي اين دار
ميوه اش آتش است آخر كار
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
افسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسی
بی پا چو من پوید کسی مستان سلامت میکنند
bidastar
12-05-2008, 19:53
دستي كه در فراق تو ميكوفتم به سر
باور نداشتم كه به گردن درآرمت
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
bidastar
12-05-2008, 19:58
بسیار شعر بلیغی ست
=====
مرجان لب لعل تو مَر جانِ مرا قوت
ياقوت نهم نام لب لعل تو يا قوت ؟
قـربـان وفـــاتم به وفاتم گـذري كـن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه ي تابوت
ترسم اينـــه كه رو تنت جـاي نگـاهم بمــــونه
يا روي شیشه ي چشـات غبــــار آهــم بمــونه
تو پاك و ساده مثل خواب حتي با بوسه مي شكني
شكل همه آرزو هام تجسم خواب مني
حتي با اينكه هيچ كس مثل من عاشق تو نيست
پيش تو آينه ي چشام حقيره لايق تو نيست
هر گز نخواستم كه به داشتن تو عادت بكنم
بگم فقط مال مني به تو جسارت بكنم
مرده بودم من و این خاطرهی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسونکار بجز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود
bidastar
12-05-2008, 20:07
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستي
یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی
چندمین هزار امید بنی آدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامه ی صد ماتم است این
bidastar
12-05-2008, 20:13
نكته اي گويمت اي دوست ،بينديش دمي
دشمن ما هوس گاه به گاه من وتست
تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی
bidastar
12-05-2008, 20:20
يار من باش كه زيب فلك و زينت دهر
از مه روي تو و اشك چو پروين من است
تیشهی کوهکن افسانهی شیرین می خواند
هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود
عشق در آینهی چشم و دلم چون خورشید
میدرخشید بدان مژده که یار آمده بود
bidastar
12-05-2008, 20:24
دل مظلوم را ايمن كن از ترس
دل او را تو لرزيدن مياموز
تو ظالم را مده رخصت به تاويل
ستيزا را ستيزيدن مياموز
ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم
چه سالها که خزیدم به کنج تنهایی
که گنج باشم و بینام و بینشان مانم
bidastar
12-05-2008, 20:33
ما اگر مكتوب ننويسيم عيب ما مكن
در ميان جمع مشتاقان قلم نامحرم است
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بیپا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند نالهی عاشق اثر اینجاست
bidastar
12-05-2008, 20:46
تا سلسله ايوان بگسست مداين را
در سلسله شد دجله ، چون سلسله شد پيچان
Mahdi Hero
12-05-2008, 20:59
نه خدا توانمش حواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
ای وای بر آن گوش که بس نغمه ی این نای
بشنید و نشد آگه از اندیشه ی نایی
افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع
در اینه ات دید و ندانست کجایی
Mahdi Hero
12-05-2008, 21:07
ياد باد آن كو به قصد خون ما
زلف را بشكست پيمان نيز هم
اعتماد نيست بركارجهان
بلكه بر گردون گردان نيز هم
چون سرآمد دولت شبهاي وصل
بگذرد ايام هجران نيز هم
منم و شمع دل سوخته، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
Mahdi Hero
12-05-2008, 21:18
توانا بود هركه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
در حسرت تو میرم و دانم تو بیوفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از روزگار من
Mahdi Hero
12-05-2008, 21:33
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز اغوش دريا برامد
شبي هم در اغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي اغوش وا كن
كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد
در گوشهی غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشکاست جویبار من و نالهی سهتار
شب تا سحر ترانهی این جویبار من
نيستي که با دو دستت وا کني دريچه ها را
تا دوباره با صدايت تازه تر کني هوا را
نيستي و مي نويسم دفتر بهانه را از
ابتدا به اتنها را انتها به ابتدا را
باز ساده مي نويسم از تو جاده مي نويسم
چند نقطه مي گذارم بي تو جاي رد پا را
bidastar
12-05-2008, 23:17
آخ که چه آسونه برات گذشتن از هر چی که بود
آدما یادشون می ره عشق قدیمی خیلی زود
یک آرزو تو قلبمه می خوام که اینو بدونی
مثل دل عاشقه من قلب کسی رو نشکونی
وقتی نمونده برا ما حتی برا خداحافظی
برو منو تنها بذار با این گلای کاغذی
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر تو راست
شور گریه ی شبانه با من است
Mahdi Hero
13-05-2008, 00:33
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو من اشارت هاي ابرو
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
Mahdi Hero
13-05-2008, 01:23
يار دريا دل من مي دانست
آب درياي دگر شيرين است
vahid_vaezinia
13-05-2008, 01:29
تا لعل تو دلفروز خواهد بودن
کارم همه آه و سوز خواهد بودن
گفتی که بخانهی تو آیم روزی
آن روز کدام روز خواهد بودن
نمی رود ز سرم این خیال خون آلود
که داس حادثه در قصد ارغوان من است
بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا
فروغ روی تو آرایش روان من است
Mahdi Hero
13-05-2008, 01:54
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی
دین دیار ندانم که رسم چیست شما را
از بزم سیه دستان هرگز قدحی مستان
زهر است اگر آبی در کام چکانندت
در گردنت از هر سو پیچیده غمی گیسو
تا در شب سرگردان هر سو بکشانندت
تا لب بر لب من می لغزد
می كشم آه كه كاش اين او بود
كاش اين لب كه مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می كشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود
شعله ور در نفس خاموشش
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی
آمد ز برف مانده بر طره شانهی عاج
ماه است و هرگزش نیست پروای بیکلاهی
Mahdi Hero
13-05-2008, 10:20
یک رنگی و بوی تازه از عشق بگیر
پر سوز ترین گدازه از عشق بگیر
در هر نفسی که می تپی ای دل من
یادت نرود اجازه از عشق بگیر.
روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانهی سر گردانند
خود بده درس محبت که ادیبان خرد
همه در مکتب توحید تو شاگردانند
behnaz.s
13-05-2008, 10:36
دل عالمي بسوزي چو عذار بر فروزي
تو از اين چه سود داري كه نمي كني مدارا
اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی دردانند
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا
مرو ای مرد که این طایفه نامردانند
bidastar
13-05-2008, 10:47
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی !
behnaz.s
13-05-2008, 10:50
يكي روبهي ديد بي دست و پا
فرو ماند در لطف و صنع خدا:31:
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
behnaz.s
13-05-2008, 10:56
الا یا ایها الـساقی ادر کاسا و ناولـها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بـه بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگـشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افـتاد در دلها
ای پری چهره که آهنگ کلیسا داری
سینهی مریم و سیمای مسیحا داری
گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف
چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری
Mahdi Hero
13-05-2008, 12:30
يادم آمد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
اندكي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه ي عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
قطار مي رود
تو مي روي
تمام ايستگاه مي رود ...
و من چقدر ساده ام
که سالهاي سال
در انتظار تو
کنار اين قطارِ رفته ايستاده ام
و همچنان
به نرده هاي ايستگاهِ رفته
تکيه داده ام ! ...
Mahdi Hero
13-05-2008, 12:42
میان هزاران گل رازقی
درخت نماز
دعا می کند خاک بی اب را
دعا می کند چشمه خواب را
دعا می کند روز تاریک را
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
Mahdi Hero
13-05-2008, 12:48
آن كس كه نداند و بداند كه نداند
لنگان خرك خويش به مقصد برساند
آنكس كه بداند و بداند كه بداند
اسب شرف از منزل دوران بجهاند
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بی دلان تا عشق می ورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم
گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق
گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم
Mahdi Hero
13-05-2008, 12:56
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم
مرده بودم من و این خاطرهی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسونکار بجز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود
دیگر ساعتی بر دست های من نخواهی دید!
مِن بعد، عبور ِ ریز ِ عقربه ها را مرور نخواهم کرد!
وقتی قراری ما بین ِ نگاهِ من
و بی اعتنایی ِ نگاهِ تو نیست،
ساعت به چه کار ِ من می آید؟
می خواهم به سرعتِ پروانه ها پیر شوم!
Mahdi Hero
13-05-2008, 13:07
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم يادآوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم
تو را من چشم در راهم
ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز
سر سپاریم به مرغ حق و هوئی بزنیم
خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دریوزه شبی پرسه به کوئی بزنیم
mohammad99
13-05-2008, 14:59
من من من محاله از تو سیر بشم :27:
کی میتونه جای تو رو تو قلب من بگیره:46:
-*-*
سلام سلام صدای ما رو از فیروزگوه می شنوید دلم تنگ شده بود گفتم یه سر بزنم:40:
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند نالهی عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
____________________
علیک سلام...
اگرچه صداتون کمی نویز داشت..ولی گیرنده های این جا قوی ست
تا اين برادران رياكار زنده اند
اين گرگ سيرتان جفاكار زنده اند
يعقوب درد مي كشد و كور مي شود
يوسف هميشه وصله ناجور مي شود
اينجا نقاب شير به كفتار مي زنند
منصور را هر آينه بر دار مي زنند
اينجا كسي براي كسي، كس نمي شود
حتي عقاب در خور كركس نمي شود
جايي كه سهمِ مرگ به جز تازيانه نيست
حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نيست
تکثیر می شوند و به پایان نمی رسند
در چشم های آینه ها رد پای سبز
مانده است یادگار از آن روز ها هنوز
در شعر هام دست تو و واژه های سبز
زنگ خوش صدای تفریح
واسمون زنگ خطر شد
همه ی چوبهای جنگل
دسته ی تیغ تبر شد
---------------------
فاصله یه حرف سادس
بین دیدن و ندیدن
بگو صرفه با کدومه ؟!!
شنیدن یا نشنیدن
نقطه سر خط
دست نشانده ام روي گونه هات
دستي كه سينه به سينه گشت تا
مانده ام روي دستي كه رو شده اي
زيرورو شده اي
مرا دستگيره اي كه تويي باز كرد
ديوانه شدم كه از خودم پرتم كني بيرون
كار سختي نبود نيست مثل نقطه
جا به جا حال اين شعر را بگير
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
آری آری نوجوانی میتوان از سرگرفتن
گر توان با نوجوانان ریخت، طرح زندگانی
يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بيرون،
میبره اونجا
که شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار میکشن
تو خيابونا
سر ميدونا:
عمو يادگار!
مرد کينهدار!
مستی يا هشيار
خوابی يا بيدار؟
رام دیوانه شدن آمده در شان پری
تو به جز رم نشناسی ز پریشانی ها
شهریارا به درش خاکنشین افلاکند
وین کواکب همه داغند به پیشانی ها
آورد به اضطرابم اول بوجود
جز حيرتم از حيات چيزي نفزود
رفتيم به اكراه و ندانيم چه بود
زين آمدن و بودن و رفتن مقصود
سلام سلام صدای ما رو از فیروزگوه می شنوید دلم تنگ شده بود گفتم یه سر بزنم:40:
سلام محمد. من صداتو کامل شنیدم. حیف که دیر رسید.
دل تو امروزیه گل های کاغذی میخواد
دل من قدیمیه این گل ها رو میده به باد
تو منو دست فراموشی سپردی میدونم
دیگه حتا روزی اسم من به یادت نمیاد
دلامون سیاه شدن برای هم تنگ نمیشن
مثل آسمون دیگه زلال و یک رنگ نمیشن
اونکه گفت مهربونی تا دنیا دنیاس میمونه
راست میگفت گمون می کرد دلامون از سنگ نمیشن
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در برارمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت
ترا می خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگيرم
توئی آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس، مرغی اسيرم
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز
از روي حقيقتي نه از روي مجاز
بازيچه همي كنيم بر نطع وجود
افتيم به صندوق عدم يك يك باز
ز آه همدمان باری کدورت ها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمهی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
یک شاخه ی خشک ، زار و غمناک ، شکست
آهسته فروفتاد و بر خاک نشست
آن شاخه ی خشک ، عشق من بود که مرد
وان خاک ، دلم ... که طرفی از عشق نیست
جز مسخره نیست ، عشق تا بوده و هست
با مسخرگی ، جهانی انداخته دست
ایکاش که در دل طبیعت می مرد
این طفل حرامزاده ، از روز الست
صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
تابوت خودم به گور بردم صد بار
من غره از اینکه صد نفر گول زدم
دل غافل از آنکه ،گول خوردم صد بار
روح من نیز به دنبال تو گیرد پرواز
دگر از صحبت این دلشده سیر آمده است
سر برآور ز دل خاک و ببین نسل جوان
که مریدانه به پابوسی پیر آمده است
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردیمن از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
من دراین خلوت دلگیر
جان می سپارم امشب
تقسیم می کنم سکوت را
با سکوت...
وتو درآنسوی این شب
با غم ها بیگانه
می گریزی از یاد من
شاید اما در خیالت
یاد من می شکفد
من ولی در این خیالم
که در چشمهای خسته ات
امروز شادی کجا بود...؟
دوش غوغایِ دلِ سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از نالهیِ مرغ سحری
باش تا هاله صفت، دور ِ تو گَردم ای ماه
که من ایمن نیَم از فتنهی دور ِ قمری
یک حادثه با من باش زیبای اساطیری
تو زنده به اعجازی بی معجزه می میری
تا عطر تنت باقيست من معجزه می مانم،
بعد از تو چه خواهد کرد تقدير نمی دانم
آغوش تو تکراريست، تکرار خيال من،
تنديس غرورت را در بستر من بشکن
seied-taher
14-05-2008, 08:39
یک حادثه با من باش زیبای اساطیری
تو زنده به اعجازی بی معجزه می میری
تا عطر تنت باقيست من معجزه می مانم،
بعد از تو چه خواهد کرد تقدير نمی دانم
آغوش تو تکراريست، تکرار خيال من،
تنديس غرورت را در بستر من بشکن
بهار
بچهها بهار
گلها وا شدند،
برفها پا شدند،
از رو سبزهها
از رو کوهسار
بچهها بهار!
داره رو درخت
میخونه بهگوش:
«پوستین را بکن
قبا را بپوش.»
بیدار شو بیدار
بچهها بهار!
دارند میروند
دارند میپرند
زنبور از لونه
بابا از خونه
همه پیِ کار
بچهها بهار!
رنگ پيراهن است سرخ و سپيد
جان نور برهنه نتوان ديد
بر درختي نشسته ساري چند
چند سار است بر درخت بلند؟
Mahdi Hero
15-05-2008, 00:48
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه!
هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکي براي ما نريخت
هر که با ما بود از ما مي گريخت
Mahdi Hero
15-05-2008, 00:55
تو كه ترجمان صبحي ز ترنم ترانه
لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن
نفسم گرفت از اين شب در اين حصار بشكن
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
Mahdi Hero
15-05-2008, 10:58
يادم آمد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
اندكي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه ي عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کین دم که فرو برم، برآرم یا نه
پرینترم دیوانه شده
هر چه پرینت میفرستم
تنها شعر پرینت میکند
فرمان شعر را
هزار بار پاک کردهام
کنسل کردهام
ولی
باز
شعر پرینت میکند
بیچاره پرینتر
سیمش را میکشم از برق
میزنم به شانهاش
کمی بخواب
من هم جای تو بودم
میمردم و
اخبار روز را
پرینت نمیگرفتم
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
تاب و توانی نیست!
باور کن
ثانیه ثانه های با تو بودن
تمام فضای خاطرات مرا رنگ زده
بی تو رنگی نیست
آه ...
این چه زجری است!
نبودن به ز بودن
من از پایان ناخوش شاهنامه می ترسم
سیاوش بودن را می پرستم
و
لیلی کش بودن را پروا می دارم
diana_1989
15-05-2008, 23:24
من به تو جز علم نگویم سخن
علم چون آید به تو گوید چه کن
نظامی
نمايشي ساده،
از كودكيهاي مجنون ـ
و آنقدر دوست دارم
نقش ابليس را
ادامه بدهم
كه ميرسم به اهواز آتش و دود
و داستان كودكي
كه دنبال جفتي چشم
توي عكسهاي كتابهاش
گم شد!
دلم می خواست بند از پای جانم باز می کردند
که من تا روی بام ابرها پرواز می کردم
از آنجا با کمند کهکشان تا آستان عرش می رفتم
در آن درگاه درد خویش را فریاد می کردم
diana_1989
15-05-2008, 23:29
مست بگذشت و نظر بر من مسکین انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده ی من شو و بر خور ز همه سیم تنان
نزن تن را که زن
ازهجوم نگاه ات تا فاصله دستها
چوب می خورد
واژه ها پرتاب سنگ است ومی خورد به تنش
تنی که فرسوده تر از قبل
بهانه را جای خوبی نگذاشته
خجالت می کشد ازخدا
و خدا خدا می کند
نيفتد نگاهش به حسی ناتمام
با سيب های نچيده ای که رانده شده
به انتهای انتحار خودش
نزن
که
زن ...
نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست
ای برازنده به بالای تو بزم آرائی
شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد
یاد پروانه پر سوخته بی پروائی
یک ساعت تمام ، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم
فریاد کشید : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمی زنی ؟
گفتم : نشنیدی ؟ .... برو
وگر دل را به خدای رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم
به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
Mahdi Hero
16-05-2008, 01:25
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به ذكاتم دادند
............................................
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
جان ز لبت چو میکشد خیره و لب گزان بود
تن برود به پیش دل که این همه را چه می کنی
گوید دل که از مهی که از نظرت نهان بود
جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن
زآنک به نور دل همه شعله آن جهان بود
شیخ شیوخ عالم است آنکه توراست نو مرید
آنکه گرفت دست تو خاصبک زمان بود
Mahdi Hero
16-05-2008, 12:57
در سلسله ی عشق تو مغموم و صبورم
نازم بکش ای دوست که مظلوم و صبورم
رندان همگی فرصت دیدار تو دارند
غیر از من دل ساده که محروم و صبورم
...
bidastar
16-05-2008, 15:18
ما جامه نمازی به سر خم کردیم
وز خاک خرابات تیمم کردیم
شاید که در این میکده ها دریابیم
آن یار که در صومعه ها گم کردیم
ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست
راحت و کجا خاطر نا آرمیده ای
بیچاره ای که چاره طلب می کند ز خلق
دارد امید میوه ز شاخ بریده ای
Mahdi Hero
16-05-2008, 15:25
یکی درد و یکی درمون پسندد
یکی وصل و یکی هجرون پسندد
مو از درمون و درد و وصل هجرون
پسندم آن چه را جانان پسندد
درچشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیال تو
در کار خود زمانه ز ما ناتوان تر است
با ناتوان تر از تو چه باشد جدال تو؟
Mahdi Hero
16-05-2008, 15:35
و در اعماق خاطر ياد آور آن شميم روح افزا را
ز "من" بگذر و بر طاق جهان بنگار شور واژه ي "ما" را
استاد عشقم بنشین و برخوان
درس محبت در مکتب من
رسم دورنگی ایین ما نیست
یکرنگ باشد روز و شب من
Mahdi Hero
16-05-2008, 18:46
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز اغوش دريا برامد
شبي هم در اغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي اغوش وا كن
كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد
bidastar
16-05-2008, 18:51
دور باید شد، دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آیینه تالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
تا با غم عشق تو مرا كار افتاد
بيچاره دلم در غم بسيار افتاد.
بسيار فتاده بود هم در غم عشق
اما نه چنين زار كه اينبار افتاد.
دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند
عشق روز افزون من از بی وفایی های اوست
می گریزم گر به من روزی وفاداری کند
vahid_vaezinia
16-05-2008, 20:46
دیریست که تیر فقر را آماجم
بر طارم افلاک فلاکت تاجم
یک شمه ز مفلسی خود برگویم
چندانکه خدا غنیست من محتاجم
Mahdi Hero
16-05-2008, 21:07
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو و پیشتر ز ما مست شدند
دیوانه رویت منم
چه خواهی دگرازمن
سر گشته کویت منم
نداری خبر از من
هر شب که مه بر آسمان گردد عیان دامن کشان
گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی
به جانم جفا کردی
هم جان وهم جانانه ای اما
در دلبری افسانه ای اما
اما زمن بیگانه ای اما
افسرده ترم از نفس باد خزانی
کآن تو گل خندان نفسی هم نفسم نیست
صبا ز پیش اید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
Mahdi Hero
17-05-2008, 00:10
تا آمدم كه با تو خدا حافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شكست
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست
آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند
ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
ghazal_ak
17-05-2008, 09:51
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ، ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
ره میندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغ زبون دام انسم
هرچند که میکشی پرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست
گویند بکوش تا بیابی
میکوشم و بخت یاورم نیست
قسمی که مرا نیافریدند
گر جهد کنم میسرم نیست
ای کاش مرا نظر نبودی
چون حظ نظر برابرم نیست
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهی صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمیتوان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
من بي مي ناب زيستن نتوانم
بي باده کشيد بار تن نتوانم
من بنده ي آن دمم که ساقي گويد
يک جام دگر بگير و من نتوانم
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
Mahdi Hero
17-05-2008, 13:53
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
بر پیش نهاده کله کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرس ها و کجا ناله کوس
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
دریاب که هفته دگر خاک شدهست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
من کلا از این آقا مهدی خوشم میاد. اگه گفت چرا؟
Mahdi Hero
17-05-2008, 14:57
سلام عزيز
چرا؟:دی
تا چند زنم به روی درياها خشت
بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
ترانه پشت نگاهت، غزلسرای لبم شد
و سرمه ریزی چشم تو آفتاب شبم شد
مرا به عشوه بخوان و بکش مرا به کرشمه
به عکس سیب صدایم در آب قرمز چشمه
هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می پنداری
یک شعر از نگاه تو را
باید فانوس راه خویش نگه دارم
وقتی که جاده مبهم و تاریک ست،
وقتی هوای حادثه طوفانی ست
با مردمانِ فاصله خو کردم
باید که بار سفر را بست،
هم صحبتی برای من اینجا نیست
تو می خوای تنهام بزاری تو غرورم پا بزاری
ولی من دستتو خوندم می دونم دوستم نداری
درد وغم یه روز تمومه همه رو خدا می دونه
توی که تنها میمونی زندگی برات حرومه
هر شب فزاید تاب و تب من
وای از شب من، وای از شب من
یا من رسانم لب بر لب او
یا او رساند جان بر لب من
Mahdi Hero
18-05-2008, 00:05
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غيب چه داند که چه خواهد بودن
می بايد و معشوق و به کام آسودن
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می خواهی ؟ ترا خواهم ترا خواهم
نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
Mahdi Hero
18-05-2008, 02:26
مرا در جرگه ي خوبان عالم با تو راهي نيست
بگو تا چند آيم عاشق و بيمار برگردم
من از آن کِشَم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی، که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم، ولی از لبِ خموشم
نه حکایتی شنیدی، نه شکایتی شنودی
سایه گمگشته ای در یک کویرم کیستم
پرسشی بی پاسخم در جستجوی کیستم
یک قدم تا انتهای دردهایم مانده است
منتظر تا اینکه باز آیی ، بگویی کیستم
روی دوش خسته ام آواری از دلواپسی ست
از کدامین سمت می آیی ، بگو می ایستم
روبروی آینه تصویر خود گم کرده ام
عمری اما در کجای آینه می زیستم
بی تو حتی در نگاه لحظه ها هم نیستم
A_M_IT2005
18-05-2008, 06:30
مگذار که یاد ما را
طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود
هر آنکه از دیده رود
در کار ِ خود، زمانه ز ما ناتوان تر است
با ناتوان تر از تو، چه باشد جدالِ تو؟
خار ِ زبان دراز به گل طعنه می زند
در چشم ِ سفله، عیبِ تو باشد کمالِ تو
Mahdi Hero
18-05-2008, 13:02
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق روی زردی؟
یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصهی عشق درنوردی
ای سیم تن سیاه گیسو
کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه، سپید کردست
دوران سپهر لاجوردی
صلحست میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم
اقرار به بندگی و خردی
با درد توام خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحملست و تسلیم
ورنه به کدام جهد و مردی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
میفریبم مست خود را او تبسم میکند
کاین سلیم القلب را بین کز کجا مست آمدست
آن کسی را میفریبی کز کمینه حرف او
آب و آتش بیخود و خاک و هوا مست آمدست
گفتمش گر من بمیرم تو رسی بر گور من
برجهم از گور خود کان خوش لقا مست آمدست
گفت آن کاین دم پذیرد کی بمیرد جان او
با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست
عشق بیچون بین که جان را چون قدح پر میکن
روی ساقی بین که خندان از بقا مست آمدست
د یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید
کز الست این عشق بیما و شما مست آمدست
Mahdi Hero
18-05-2008, 19:06
تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت
تا کی ز زيان دوزخ و سود بهشت ؟
تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد و تیره
نگاه حسرتم حیران برویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر بسویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم مرد زندان بان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
مکن یار، مکن یار، مرو ای مهِ اغیار
رخ ِ فرخ ِ خود را مپوشان تو دگر بار
تو دریایِ الهی، همه خلق چو ماهی
چو خُشک آوری ای دوست، بمیرند به یک بار
چو ابر تو ببارید، بروید سمن از سنگ
چو خورشید تو در تافت، برقصد در و دیوار
چو در دست تو باشیم، ندانیم سر از پا
چو در بزم تو باشیم، بیفتد سر و دستار
رونق عهد جواني شد كنون، پـيرم دلا
شور و شوق زندگاني در جوان ست اي دريغ
لقم لقمه غيرت گلويم را فشرد اي واي مــن
حاليا سوز دلـي در ايـن ميان ست اي دريغ
دوستي در عشق باشد پايدار اي نازنين
غير ايــن باشد دل و جان در فغان ست اي دريغ
چون نگارم فتنه انگيز نداند عاقبت
بلبلي در عشق گل ، سوي چمان ست اي دريغ
غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد
بسوزد خانه را ناخوانده مهمانی که من دارم
به تَرکِ جانِ مسکین از غم ِ دل راضیم امّا
به لب از ناتوانی کِی رَسد جانی که من دارم؟
Mahdi Hero
19-05-2008, 01:40
مــســتــيــم زبــــاده و خـــرابــيـم زمي
آگاه نـــــه ايــــــم زآمـــد و رفــتـــن دي
چـــون كــبــك بـه زير برف خفتيم مُدام
تــاچشــم بــه هم زنيم ،اين ره شده طي
يوسف شد و از مصر فرستاد قميصي روشنگر عالم
از ديده يعقوب چو انوار برآمد، تا ديده عيان شد
حقا كه هم او بود كه اندر يد بيضا مي كرد شباني
در چوب شد و بر صفت نار برآمد، زان فخر بيان شد
دارم ز تو نامهربان شوقی به دل شوری به جان
می سوزم از سوز نهان ز جانم چه می خواهی
نگاهی به من گاهی
یا رب برس امشب به فریادم
بستان از آن نامهربان دادم
بیداداو بر کنده بنیادم
گو ماه من از آسمان دمی چهره بنماید
تا شاهد امید من به او پرده بگشاید
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
با دست نصیحت رفیقان
و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بیبند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
ghazal_ak
19-05-2008, 12:57
در چنین قرنی بلاخیز
در شب تاریک تردید
یک نفر با قلب من گفت
مردی می آید ز خورشید
مردی می آید ستم سوز
در نگاهش موج دریا
شیرمرد بیشه عشق
مرد مردستان طاها
Mahdi Hero
19-05-2008, 13:52
الا اي طوطي گوياي اسرار
مبادا خاليت شكر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
كه خوش نقشي نمودي از خط يار
رفيقان قدر يكديگر بدانيد
چو معلوم است شرح از برمخوانيد
مقالات نصيحت گوي همين است
كه سنگ انداز هجران در كمين است
Mahdi Hero
19-05-2008, 20:35
تن زن چو به زير فلک بی باکی
می نوش چو در جهان آفت ناکي
bidastar
19-05-2008, 20:50
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پر پر شدنش سوز. و نوایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق
جز برای دل. محبوب دعایی نکنیم
من شناسم آهِ آتشناک را
بانگ مستانِ گریبان چاک را
چیستم من؟ آتشی افروخته
لاله ای داغ از حسرتِ سوخته
bidastar
19-05-2008, 21:57
هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند؟
در جوش و در خروش از آنند روز و شب
که از تنگناي پرده پندار مي روند
از زيــر پرده فارغ و آزاد مي شوند
گر چــه به پرده باز گرفتار مي روند
دل عارفان ربودند و قــــــــــرار پارســـــــــايان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معاني
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم میروید
آسمان، باد، کبوتر، باران
قصهاش را به زمین میگوید
amirpesar
19-05-2008, 23:12
دیشب مثل هر شب جزیره اومد به خوابم
دیشب مثل هر شب خواب دیدم که روی آبم
Mahdi Hero
20-05-2008, 00:01
ميتونم تو لحظههاي بيكسيت، واسه تو مرحم تنهايي باشم
ميتونم با يه بغل ياس سفيد، تو شبات عطر ترانه بپاشم
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیدار
همه شیشه شکستیم همه پای بخَستیم
حریفا همه مستیم مزن جز ره هموار
روزگار بی رحم
تیغ تیزی در دست
جنس تیغش همه از عشق و جنون
نقش یک قلب بزرگ خونین
را تراشید بر این پیکر ویرانۀ من
و ازآن پس می سوخت
این تن منتظر و چشم به راه
در غم این دل دیوانۀ دیوانۀ من
ومن ِ خسته تن از حادثه ها
متنفر زهمه وسوسه ها
سایه بر پیکره ی رهگذران افکندم
بهر آسودن آنها ز غم تنهایی
بی هراس از خطر رسوایی
بهرشان جان کندم
مسافر بود و طرح آخرين ديدار در چشمش
و سدّ بغض می شد كم كمك آوار در چشمش
كنار شاخه هاى خشك نرگس روبرويم بود
بدينسان لحظه لحظه مىشدم تكرار در چشمش
زمستان در زمستان ، برف پشت برف جان مىكند
و فصل ديگرى پيدا نبود انگار در چشمش
صدايم كرد ، بارانى ترين غم در نگاهش بود
و تيرى منجمد چون مرگ ! ، تا سوفار در چشمش
و كمكم چشمهايش فرصت پرواز پيدا كرد
و درهم ريخت » بودن « مثل يك ديوار درچشمش
چنان بر آسمان زل زد كه حس كردم نگاهش هم
چو گنجشكى غريبه مىكشد آزار در چشمش
پريد و رفت و آنسوى افق گم شد ، ولى باقيست
شب و تصوير تار آخرين ديدار در چشمش
شب ز آه آتشین یکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشم فرومانده است در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
Mahdi Hero
20-05-2008, 20:03
تنهايي درخت را
پرنده هايي كه رفته اند
پر نمي كند
كسي از راه مي رسد
با دست هايي زرد
تا شايد آرامشي را به درخت هديه كند
اما درخت دورتر از هميشه مي ماند
و برگهايش را گريه مي كند
دل خود سپردم به دیوانه یی
که در لفظ او نور معنا نبود
همی گفت فردا براید به کام
ز مکرش مرا صبح فردا نبود
ندانستم آن دیوخوی پلید
به عهدی که می بست پایا نبود
بسی گفته بودند کو بی وفاست
مرا این گفته بر من گوارا نبود
دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد
عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد
خاموش پر از نعره ی مستانه ی من! کو
از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد؟
Mahdi Hero
21-05-2008, 00:17
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
در شبانِ خسته ی دلگير ِ تنهايي فقط
گريه بامن يار شد از دستِ من ساغر گرفت
داشتم در غربتِ تاريکِ خود يخ مي زدم
نيمه شب يک شعله آتش داد خاکستر گرفت
Mahdi Hero
21-05-2008, 00:35
ترسم کز اين چمن نبری آستين گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
در آستين جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره ياری نمیکنی
یك نفر هیچ نبود آمد و لنگر انداخت
دل من رود نبود آمد و با دریا ساخت
یك نفر مختصر و ساده كه انگار است
هیبت هیچ هزار این یك تك را نشكست
تو مث دریا بزرگی ولی من یه رود خشکم
تو رو با شرح و تماشا ، منو مختصر کشیده!
این پرنده غریبی که پی چشات میگرده
واسه اینکه با تو باشه خیلی دردسر کشیده!
اگه تو یه صخره باشی من بینوا نسیمم
تو رو سر بلند و مغرور ، منو دربهدر کشیده!
...
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!
...
سخت است اینکه دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفته ام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
diana_1989
21-05-2008, 13:35
هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام
جز با تو این چنین
با قلب خویش هم ، صادق نبوده ام
من مثل یک درخت
گل پوش می شوم
در بطن هر بهار
تا یک درخت سبز
از تو به یادگار
باشد در این دیار
مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد
دي پي تجربه از كوي تو بيرون رفتم
به گماني كه مرا از تو شكيبايي هست
جان شيرين ز غم عشق به تلخي دادم
به اميدي كه ترا لعل شكرخائي هست
Mahdi Hero
21-05-2008, 17:57
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
bidastar
21-05-2008, 21:58
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
به مژگان سیاه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
مرا بی آن که خود خواهم
اسیر زندگی کردی
خداوندا تومسئولی
خداوندا تو می دانی
که انسان بودن و ماندن
دراین دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد
آنکس که انسان است
و از احساس سرشار است
bidastar
22-05-2008, 00:02
تو پرده پيش كشيدي و ز اشتياق جمالت
ز پرده ها بدر افتاد رازهاي نهاني
یکی آن شب که با گوهر فشانی
رباید مهر از گنجی که دانی
دگر روزی که گنجور هوس کیش
به خاک اندر نهد گنجینه خویش
شاید مهر غم بر لبانم پایدار ماند
و چنگال تیز زمان با بیرحمی
برای همیشه گلویم را بفشارد
و سینه ام مرا از درون زخم زند
اما می مانم و برای ماندن
با این تقدیر شوم خواهم جنگید...
دل زود باورم را به کرشمه ای رُبودی
چو نیاز ما فُزون شد، تو به ناز خود فُزودی
به هم اُلفتی گرفتیم، ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
یکچند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.