مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
sooshiyanet
12-03-2007, 18:55
ترانه نو شد و صبح دگر دميد
ز غنچه اشك شوق شكفتن چكيد
سلام كرد بر درخت و سبزه و بهار
كه سال و ماه نو از ايران زمين دميد
======
سلام فرانك جان
نا خواسته به فكر سلامتي بنده بودي ؛ ;)
Asalbanoo
12-03-2007, 19:16
دانه می جویم ز کام موج ها
مرغ طوفانم نه مرغ خانگی
آبرو را از برای نان مریز
پا منه در دام از بی دانگی
زندگی با آشنایان تلخ بود
کام من شیرین شد از بیگانگی
يادمه...!
اولين روز لبام تر كردي
وقتي ديدي ساده ام
حرفهاي دلم باور كردي
تو .....
دوسم نداشتي از چشمات ميباريد
نميدونم ....
واسه چي شعرام
از بر كردي
آخه ميدوني توي شعرام
هميشه اسم تو
مثل صليب بود
واسه من
حرمت مريم و مسيح بود
واسه من
سلام فرانك جان
نا خواسته به فكر سلامتي بنده بودي ؛
سلام
چه طور ؟ چرا نا خواسته ؟
Asalbanoo
12-03-2007, 19:45
ناله ی جانسو هست خلوت دلخواه نیست
لرزش اشک مرا جای چکیدن کجاست
پیر شدی شوق وصل از دل سکن گریخت
ای دل بی انتظار حال تپیدن کجاست
تو یکی از همین ترانه ها،
دستِ حسنْ کچل به دومَن ِ چلْ گیس می رسه!
تو یکی از همین ترانه ها،
دیوِ جادو دوباره برمی گیرده تو بطری،
اسیرِ یه چوبْ پنبه می شه!
تو یکی از همین ترانه ها،
شعله ها به لباس ِ بلند ِ شب می گیرن ُ
سیاهی رُ خاکستر می کنن!
تو یکی از همین ترانه ها،
دریا از قـُرُق در میادُ
پُـلُم ترین حنجره ها هم صدایی رُ جشن می گیرن!
تو یکی از همین ترانه ها! آره!
تو یکی از همین ترانه ها...
Asalbanoo
13-03-2007, 00:17
از پس عمری شکست ای دوستان
لشکر دشمن شکاری می رسد
صبر کن در انتظار یار باش
یار بعد انتظاری می رسد
دل مگیر از اختیار خویشتن
از پس جبر اختیاری می رسد
----
وا تو که خواب بودی
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
انچه از غم هجران تو بر جان و تن است
تو شدی مال دیگری
چه جور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن
چشا به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه
دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین
از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نذاری
باز من و تنها نذاری
خواب اغبدی که نبود :rolleye:
مرا گوئی که چونی چونم ای دوست
جگر پردرد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر ما روا کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
Asalbanoo
13-03-2007, 00:51
تر دماغ از خشک مغزی بودی و سرمست کام
وین ندانستی که کام خشک و چشم تر کجاست
ای بسا فرعون و قارون آمد و در خک شد
قصر قیصر جام جم کو تخت اسکندر کجاست
هر چراغ ظلم را خشم زمان خاموش کرد
ای حریف تیره دل زین قصه روشن تر کجاست
-
خدا رو شک رکه خواب ابدی نبود
تو که نازنده بالا ،دلربائی
تو که بی سورمه چشمون سورمه سائی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به مو گویی که سرگردون چرایی
Asalbanoo
13-03-2007, 01:35
یه شوخی بود و یه قصه تلخ
وقتی که گفتی تو را نمی خوام
خیال می کردم می خوای بترسم
شاید هنوز هم باور نکردم
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
Asalbanoo
13-03-2007, 01:45
همراه مرغ حق به یادش نغمه خواندم
خود را به دریا ها و صحرا ها کشاندم
بایاد او در هر قدم اشکی فشاندم
در دشت های دور و نا پیدا دویدم
او را ندیدم
با ماه گفتم ماه من کو
رنگش پرید و زیر لب گفت
بر بام و روزن های عالم سر کشیدم
شب تا سحر سر تاسر دنیا دویدم
در لا بلای برگ جنگل ها خزیدم
با جست و جو ها خستگی ها شبروی ها
او را ندیدم
من اگر نيكم اگر بد تو بروخود راباش
هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت
همه كس طالب يارند چه هشيار چه مست
همه خانه عشق است چه مسجد چه كنشت
تو شدی مال دیگری
چه جور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن
چشا به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه
دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین
از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نذاری
باز من و تنها نذاری
يکي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نمي داند
نگاهش مي کنم شايد بخواند در نگاه من
ولي افسوس ... او هرگز نگاهم را نمي خواند
درخت بادام شکوفه داد که ،
خدا سخن می گوید ::
آنکس که مرا جست جو کند ، مرا می یابد
آنکس که مرا یافت ، مرا می شناسد
آن کس که مرا شناخت ، مرا دوست می دارد
آن کس که مرا دوست بدارد ، من او را دوست می دارم
و من هر آنکه دوست بدارم
نزد خود می آورم .. می کشم
ما رو باش سپرديمش دل و چشمامونو به کي
اون که به زندگي ميگه ، نمايش عروسکي
با همه مي بينمت ، با همه کس به جز خودم
تقصير من چيه که عاشق چشم تو شدم
sooshiyanet
13-03-2007, 04:36
ماه شب سرد شد از روي چو خورشيدت
روي خورشيد سرخ شد از گرمي آن چشم سياهت
شب چو ديدت تو را گيسوي در باد
باد را گفت كه بويت برد و عطر وجودت
========
چه طور ؟ چرا نا خواسته ؟
سر شب اومده بودي ؛ كه اونم خدا به ما حسادت كرد و كسي رو به دنبال ما گمارد تا همچنان نفرين شب بيداري را با خفاش سهيم باشيم ;)
تو واسه من ناز می کنی
ناز می کشم باز می کنی ؟
این رسمشه نیلوفرم
من که ازت نمی گذرم
ستارمون یادت می یاد
دلواپسم خیلی زیاد
من همه وقته از عصر به بعد در خدمتتون هستم
جبران می کنم اون روز را هم :cool:
Asalbanoo
13-03-2007, 08:19
دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد
در کویر گذشته های سراب
چهره ام با اشاره شب گیج
روی لب بست خنده های خراب
ایستادم تنم که با من بود
زیر پرهای واژه رویا شد
در رگم آشیانه زد تردید
پرسشی ز آن میانه نجوا شد
شاید این لحظه لحظه آخر ؟
Asalbanoo
13-03-2007, 09:25
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرکشی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
یه ایل از اون آدم بدا هلاک می شن پیش نگاش
خونِ رو پیشونیش می گه یاور تو منم داداش
به صد تا دنیا نمی دم ابروهای کمونشو
رو موهام احساس می کنم دستای مهربونشو
خورشید چشماش روی شب یه خط روشن می کشه
ماه قبیله ست ولی ماه دیوونشه عاشقشه
Asalbanoo
13-03-2007, 13:27
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من
ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی
ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی
ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
شب ، نرمی خیس، اندکی تودار
آخر صفت تو را گرفت
تا مریم معصوم شود،
کیف آور بود، داغ، کم شیرینی
عین مزه داغ ( که در شغل فروشندگی کافه
مهمان ها تخصص تو می دانستند)
عین شب تو، شبی که پیشانیت
همواره خنک بود
و بوسه تو معطر از قهوه
sooshiyanet
13-03-2007, 16:41
هر لحظه ميخوانمت به هزار نجوا
كجايي ؟ در پشت كدام ابر بي شرم پنهان شدي ؟
نور ميخواهم نور ؛ ميفهمي ماه من ؟
=====
من همه وقته از عصر به بعد در خدمتتون هستم
خدمت از ماست ؛ از دوغ ، شير و كره و ديگر لبنيات است كه استخوان را قوام ميبخشد ;)
(( يكي بياد اون Smile " چقدر جلف " رو بزنه ))
جبران می کنم اون روز را هم
يعني اميدي به زندگاني نبندم ؟؟ مهلت ندارم ؟؟
Asalbanoo
13-03-2007, 16:54
نه در خورشید نور زندگانی
نه در مهتاب شور شادمانی
فلق ها خنده بر لب فسرده
سفق ها عقده در هم فشرده
کلاغان می خروشند از سر کاج
که شد گلزار ها تاراج تاراج
درختان در پناه هم خزیده
ز روی بامها گردن کشیده
خورد گل سیلی از باد غضبنک
به هر سیلی گلی افتاده بر خک
کفش های معرفت در پای تو
ای شبیه من، بیا
نیمه شب در خواب من
بی صدای بی صدا
این صدای پای تو
آبشار زندگیست
بر درخت خواب من
نیمه شب ها می دمی
ای مه شب تاب من
يعني اميدي به زندگاني نبندم ؟؟ مهلت ندارم ؟؟
با این دید نگا کنید که چه قدر مشاعره در ساعات اخر شب یا اول صبح با من می تونه بهتر و لذت بخش تر از خواب باشه
هیچ چیز شعر نمی شود برادر:rolleye:
fery joon
13-03-2007, 17:28
نون و پنیر و خربزه .............بزار دنبال اون بزه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این بیت رو از خودم در وکردم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
sooshiyanet
13-03-2007, 18:00
نون و پنیر و خربزه .............بزار دنبال اون بزه
هي شاعري را ريشخند كن
آخر به دست شاعري خواهي مرد
كلام دل را به تمسخر كش
آخر به چند حرفي دلت خواهد مرد :devil:
========
با این دید نگا کنید که چه قدر مشاعره در ساعات اخر شب یا اول صبح با من می تونه بهتر و لذت بخش تر از خواب باشه
شكي نيست ، صد البته
هیچ چیز شعر نمی شود برادر
بله درسته
Asalbanoo
13-03-2007, 21:44
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد
شرنگ افزای رنج زندگانی ست
غم او چون غم من جاودانی ست
sooshiyanet
14-03-2007, 02:39
تبر بر جان من ميتازد انگار
از آن روزي كه آسوده گذشتي
نماندي و نديدي حال زارم
به جز يادت همه احساس تو رفته است انگار
=======
من مثلا الان از ميدان كارزار برگشتم (( شبه 4 شنبه سوري كه براي مقاصد سياسي رفته بودم )) حالا ببين چه طبعم لطيفه
روسری زردت که از کوچه عبور میکند
عاشق می شوم
و تا کفش های رفتنت جفت می شوند
غریب میمانم
و تنها وقتی گریه ای گمان نمی برم در تو
من سبز میمانم
که نیلوفرانه دوستت می دارم
نه مانندهی مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث بردهاند
با طعم غریزه نشخوار می کنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت می دارم
Asalbanoo
14-03-2007, 08:17
من و آغوش باز تنهایی
در اتاقی چراغ می سوزد
ماه مانند دختری عاشق
سر به دامان آسمان دارد
چشم او گرم گوهر افشانی است
در دل شب ستاره می بارد
گوییا درد دوری از خورشید
ماه را نیمه شب می آزارد
آه او هم چون من گرفتار است
آفرید این جهان به خاطر عشق
آنکه ایجاد کرد هستی را
ا مگر آدمی زند برآب
GHALEHNOEY
14-03-2007, 08:38
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
Asalbanoo
14-03-2007, 17:41
عزیز یه دو سه تا خط بیشتر بنویس.. که همهش یه خطه
fery joon
14-03-2007, 17:53
با میم باید بگم :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من نمی خوام بهار شه ،من عاشق پاییزم
پاییز می شه عاشق تر واسه تو اشک بریزم
من نمی خوام عاشقیم مثل بقیه باشه
فقط بگم فدات شم ،فقط بگم عزیزم
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
sooshiyanet
15-03-2007, 03:02
عزیز یه دو سه تا خط بیشتر بنویس.. که همهش یه خطه
تائيد نميشه
---»»» مژگان : (( خوب نشه ))
asalbanoo خوب ذوقش كشيده همون قدر رو بنويسه ، گير ، نده به مردم
=====
ياد آر آن زماني كان لحظه شاد بوديم
خرسند دوستيمان ، بي غم ، آزاد بوديم
حالا ببين چه مانده از لحظه هاي ديرين
يك ياد و يك خاطره از لحظه هاي شيرين
ناتمام است، ناتمام
از تو دري كه به پرواز
از تو گشوده مي شود
ناتمام تر
پروازْ شكلِ مثلهي آزادي است
پروازْ شكلِ مثلهي آزادي است
و من شبيه تو در اين …. شنيده نميشود
Asalbanoo
15-03-2007, 08:21
در کوره راه گمشده سنگلاخ عمر
مردی نفس زنان تن خود میکشد به راه
خورشید و ماه روز و شب از چهره زمان
همچون دو دیده خیره به این مرد بی پناه
ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ
ای بس به سر فتاده در آوش سنگ ها
ازروزگاردلم گرفته
ازاين تكراردلم گرفته
دلم مي خواد گريه كنم
بارون ببار دلم گرفته
دلم مي خواد گريه كنم
گريه كنم گريه كنم
براي گم كردن خويش
رها شدم از كم وبيش
براي درخودگم شدن
جدا از اين مردم شدن
بهانه گريه مي خوام
بهانه فريادزدن
بيا تو باش اي مهربون
بهانه گريه من
mohammad99
15-03-2007, 20:40
نسيم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
به من که سوختم از داغ مهرباني خويش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
زفيض ابر چه حاصل گياه سوخته را؟
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟
این چند وقته مارو ندیدی خوش گزشت!!!
Asalbanoo
15-03-2007, 22:02
دانستم این ناخوانده مرگ است
از سالهای پیش با من آشنا بود
بسیار او را دیده بودم
اما نمی دانم کجا بود
فریاد تلخم در گلو مرد
با خود مرا در کامظلمت ها فرو برد
در دشت ها در کوه ها
در دره های ژرف و خاموش
بر روی دریا های خون در تیرگی ها
در خلوت گردابهای سرد و تاریک
در کام اوهام
در ساحل متروک دریاهای آرام
شبهای جاویدان مرا در بر گرفتند
نمیدونم چرا هوس شعر گفتن به سرم زد
اینم شعر های من
توان بود هرکه دارا بود ز ثروت دل پیر برنا بود
بنی ادم اعضای یگدیگرند که سر یک ریال سر هم میپرند
چه خوش گفت رستم به اسفندیار که من فوتبالیستم برو توپ بیار
دل از ورق اینه اسرار خدا گفت
گنج ازلی خفته ز خاک نفس ما
در گردش این کون و مکان راز بزرگی ست
دریاب ، که بازیچه پرستی قفس ما
ما در ره معشوق سر و جان نشناسیم
این بی سر و پایی همه جا خویش وکس ما
پرواز امیر از پی آهنگ خدا بود
ما مرغ اسیریم و پریدن هوس ما
این چند وقته مارو ندیدی خوش گزشت!!!
اختیار دارید این چه حرفیه
sooshiyanet
16-03-2007, 03:48
از اين زمان و هاي و هوي و شور و شر مظحكش
از اين شعور شستن و به آب جوي ريختنش
از اين فلاكت غريب و غم سراي نا نجيب
وزين همه كلافگي و سر به لاك بردنم
به سان مرغك اسير نرده هاي شوم
خموشم و غمينم و به ياد پر گشودنم
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
sooshiyanet
16-03-2007, 04:30
دل گرفت و باز سخن از كف رفت
چوزخم دل باز شد هوش از سر رفت
هواي دلگير و نجواي دل و دل
شبي گذشت و صبح شد و ديروز هم رفت
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
Asalbanoo
16-03-2007, 08:44
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من
نخستين نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستين سلامی که در جان من شعله افروخت
نخستين کلامی که دلهای ما را
به بوی خوش اشنايی سپرد
و
به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی......پر از نور بودم
همه شوق بودی......همه شور بودم
mohammad99
16-03-2007, 21:15
سلام
من از روز ازل، ديوانه بودم
ديوانه روي تو، سرگشته کوي تو
سرخوش از باده ي، مستانه بودم
در عشق و مستي، افسانه بودم
***
اینم برا دلم گزاشتم::
( دل بـردي از مـن به يغـما)?( اي ترك غارتگر من ) ?
( ديدي چه آوردي اي دوسـت )?(از دسـت دل بر سـر من )?
عشـق تو در دل نـهان شد ، ( دل زار و تن ناتوان شد) ? رفتي چو تير و كمان شد
( از بـارِ غــم پيكر من ) ?
بــارِ غــمِ عشــقِ اورا گردون نيارد تحملّ
بارِ غمِ عشقِ اورا گردون نيارد تحملّ چون مي تواند كشيدن، اين پيكر لاغر من
مي سوزم از اشتياقت،در آتشم از فراقتكانون من سينه من، سوداي من آذر من
اول دلم را صفا داد آيينه اش را جلا داد
(آخر به باد فنا داد)? عشق تو خاكستر من عشــــق تــــو خـــاكســــتر مــــــــــن
» اي كه به پيش قامتت«
اي كه به پيش قامتت، سرو چمن خجل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
سوسن و گل به پيش تو بنده منفعل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
تا به كي از عشقت گدازم، در عشقت سوزم و بسازم ، اي صنم سوزم و بسازم
در عشقت ، سوزم اي، نگارا ، خدا را، تو كم كن ، جفا را
Asalbanoo
16-03-2007, 21:17
مخمل نگاه این بنفشه ها
می برد مرا سبک تر از نسیم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با همان سکوت شرمگین
با همان ترانه ها و عطرها
بهترین هر چه بود و هست
بهترین هر چه هست و بود
در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده ست
---------
آخی دلت پر خونه دادا؟
mohammad99
16-03-2007, 21:24
تمام عمر ما به همين سادگي گذشت
ديروز هاي کسي را دوست داشتيم
اين روزها دلتنگيم...
اين روزها تنهاييم
تنها
***
اخ داده چی بگم برات
فلك كي بشنوه آه و فغونم
به هر گردش زنه آتش به جونم
يك عمري بگذرونم با غم ودرد
به كام دل نگرده آسمونم
نمي دونم دلم ديوونه كيست
اسير نرگس مستونه كيست
نمي دونم دل سرگشته ما
كجا مي گردد و در خونه كيست
Asalbanoo
16-03-2007, 21:26
ما پک زیستیم
ای سرکشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهای خوب
تو آفتاب بودی
بخشنده پک گرم
من مرغ صبح بودم
مست و ترانه گو
اما در آن غروب که از هم جدا شدیم
شب را شناختیم
در جلگه غریب و غمآلود سرنوشت
زیر سم سمند گریزان ماه و سال
چون باد تاختیم
در شعله شفق ها
غمگین گداختیم
mohammad99
16-03-2007, 21:31
مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست
که راحت دل رنجور بي قرار من است
به خواب در نرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببينم که در کنار من است
اگر معاينه بينم که قصد جان دارد
به جان مضايقه با دوستان نه کار منست
حقيقت که در نه در خورد اوست جان عزيز
وليک در خور امکان و اقتدار من است
اگر هزار غم است از جفاي او بر دل
هنوز بنده ي اويم که غمگسار منست
درون خلوت ما غير در نميگنجد
برو که هرکه نه يار منست بار منست
ستمگرا دل سعدي بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکين اميدوار منست
وگر مراد تو اينست بيمراديه من
تفاوتي نکند چون مراد يار منست
باید برم
شبت خش بیه داده جون(زبون ابیونه ای بهت گفتما)
Asalbanoo
16-03-2007, 21:33
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم
اما نه
گاهی که از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم
گاهی که قلبهامان
می کوفت سهمگین
گاهی که سینه هامان
چون کوهره میگداخت
دست تو بود و دست من این دوستان پک
کز شوق سر به دامن هم میگذاشتند
وز این پل بزرگ
پیوند دست ها
دلهای ما به خلوت هم راه داشتند
--------
شب تووم بخیر دادا
دو عاقل را نباشد كين و پيكار-------------نه دانايي ستيزد با سبكبار
-----------------------
من از همتون كوچيك ترم بهم عيدي نمي ديد
روزگاري، شام غمگين خزان
خوش¬تر از صبح بهارم مي¬نمود
اين زمان – حال شما، حال من است
اي همه گل¬هاي از سرما کبود !
mohammad99
17-03-2007, 00:32
سلام
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نكرد
يا بخت من طريق مروت فروگراشت
يا او به شاهراه طريقت گرر نكرد
گفتم مگر به گريه دلش مهربان كنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نكرد
شوخي مكن كه مرغ دل بيقرار من
سوداي دام عاشقي از سر به درنكرد
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من
كاري كه كرد ديده من بي نظر نكرد
من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع
او خود گرر به ما چو نسيم سحر نكرد
دست منه بر دلم از می و ساغر مپرس
حال من اندر نگر از غم دلبر مپرس
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
سعدیا با یار عشـق آسان بود
عشق باز اکنون که یار از دست رفت
Asalbanoo
17-03-2007, 08:15
تن بیجان تو در سینه خک
به نهالی که در این غمکده تنها ماندست
باز جان می بخشد
قطره خونی که به جا مانده در آن پیکر سرد
سرو را تاب و توان می بخشد
شب هم آغوش سکوت
می رسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش
می روم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
همه ذرات وجودم فریاد
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
mohammad99
17-03-2007, 10:03
سلام داده جون
(فکر کنم اولین پستم قبل از 10 شب باشه!!!)
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که ني ني شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان کز همه ديده ها نهان
تا سوي جان و ديدگان مشعله نظر برم
آنکه ز زخم تير او کوه شکاف مي کند
پيش گشاد تي ر او واي اگر سپر برم
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
Bizhan26
17-03-2007, 10:04
تو با اين طبع لطيف اين چه عكسيه كه براي لوگو انتخاب كردي
mohammad99
17-03-2007, 10:09
فکر کنم منظورت اواتور باشه
مرا زین چهره ی خندان مبینید
که دل در سینه ام دریای خون است
به کس این چشم پر نازم نگوید
که حال این دل غمدیده چون است
اگر هر شب میان بزم خوبان
به سان مه میان اخترانم
به گاه جلو و پکوبی و ناز
اگر رشک آفرین دیگرانم
اگر زیبایی و خوشبویی و لطف
چو دست من ، گل مریم ندارد
اگر این ناخن رنگین و زیبا
ز مرجان دلفریبی کم ندارد
اگر این سینه ی مرمرتراشم
به گوهرهای خود قیمت فزوده
اگر این پیکر سیمین پر موج
به روی پرنیان بستر ، غنوده
اگر بالای زیبای بلندم
به بالا پوش خز ، بس دلفریب است
میان سینه ی تنگم ، دلی هست
که از هر گونه شادی بی نصیب است
سلام محمد جان
sahar_sahar
17-03-2007, 13:27
دلا غافل زسبحانی چه حاصل؟
مطیع نفس شیطانیچه حاصل؟
mohammad99
17-03-2007, 23:20
لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من
زلف تو درهم شکست توبه و پيمان من
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی بر کند خلوت نشینی
یارم چوقدح به دست گیرد.....بازار بتان شکست گیرد
در بحر فتاده ام چو ماهی ....تا یار مرا به شصت گیرد
خرم دل آنکه همچو حافظ ....جامی ز می الست گیرد
divoonejoon
18-03-2007, 07:32
دره ای باز با باد
جاده ای تا انتها تاریک
باز قدم بر میدارم
به صدای این سیب خیس خورده زباران
لحظاتی با تو تلخ و شیرین
هر چند
می رسد پاییز در نهایت
می شود تاریک در نهایت
آسمان دیگر نمیگرید اینجا هم باز کویر است
و موج از شن ها جاری است
ای دوست بار دیگر از تو دور
ای دوست بار دیگر با نشیب
ای دوست بار دیگر غمناک
با چهرهای خسته
با شمعی بی جان
مصلوب این باد های سرد بی تو بودن
زرد و شرمگین
باز هم سر بی فرمان
دل بی پایان
نگرانم از باد صبا
این توبه بی پایان
این بشکستن
کی خواهد سرانجام گرفت
با خود میخوانم
ای تنها
موسیقی تنهاییت را به روی نت های کدام دفتر بی نشانی
سازت را برای کدام پرنده کوک میکنی.
شاعر : شب نشین (دیوونه جون)
تقدیم به یکی از دوستان
یک فرشته روی شانه ی چپ
یک فرشته روی شانه ی راست
ما
در پناه ِ فرشته هاییم
دو به دو ، دو بال ِ بزرگ ِ دو فرشته
ما را
- مرا و تو را -
همچون سپر ضد گلوله
از سر تا پا پوشانده اند
فرشته های ما را هیچ چشمی نمی بیند
مردمان ، تنها می بینند که ما
در آتش می افتیم ، اما خندان بیرون می آییم
مردمان ، تنها می بینند که ما
بی آنکه خرد شویم
از زیر ِ چرخ های سهمگین ِ ماشین ها می گذریم
چه شعر قشنگی بود اقا رضا
mohammad99
18-03-2007, 22:46
سلام داده جون
چرا مشاعره داره ار تب و تاب میفته یه کاری باید براش بکنیما
مو احوالم خرابه گر تو جويى
جگر بندم کبابه گر تو جويى
ته که رفتى و يار نو گرفتى
قيامت هم حسابه گر تو جويى
***
اینم واسه دلم:
گلچهره بریز
تو خونه من بلبل نعره زن را
یادته واست نوشتم روی صفحه های رنگی
حیفه که پیشم نمونن چشای به این قشنگی
گفتی تنها راهه پرواز ولی آسمون چه دوره
واسه تو کاری نداره که دسات مثل بلوره
کی میگه سرمای بهمن واسه باریدن برفه
ایراد از عشق من و توست که همش اسیر حرفه
سلام
نمی دونم بچه ها کجا رفتن !!!!!!!!!!!!
mohammad99
19-03-2007, 00:49
هرچه كني بكن ، مكن
ترك من اي نگار من
هرچه بري ، ببر ، مبر
سنگدلي به كار من
هرچه بري ، ببر، مبر
رشته الفت مرا
هرچه كني ، بكن ، مكن
خانه اختيار من
هرچه روي برو ، مرو
راه خلاف دوستي
هرچه زني ، بزن ، مزن
طعنه به روزگار من
***
با اجازت ما هم تا جمعه رفتیم ابیانه
فعلا یا حق
خوشم میاد از Mohammad99 که بیشتر شعرایی را میذاره که استاد شجریان خوندتشون [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نماز شام غریبان چو گریه اغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
mohammad99
19-03-2007, 01:31
قربانت سیس جان:10:
خب تخصصش همینه:31:
اینم ماله سرو چمان اجرای امریکا هست
***
مده اي رفيق! پندم که نظر بر او فکندم
تو ميان ما نداني که چه مي رود نهاني
(
مزن اي عدو! به تيرم که بدين قدر نميرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگاني
اینم از "گوشه رجز" در دستگاه چهارگاه که در نوار آموزشی استاد هست:
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو چشم سیاه
به دنبال چشمش یکی خال بود
که چشم خودش هم بدان خال بود
دیروز عزراییل را دیدم
با همان کیف پستچی مآبش
پر از قبض روح
که به سراغ مشترکین می رفت
مصرف عمر من بالا رفته است
خیلی زود نوبت من می شود
رويا خانوم
19-03-2007, 09:57
دید موری در رهی پیلی سترک
گفت باید بود چون پیلان بزرگ
من چنین خرد و نزارم زانسبب
که نه روز آسایشی دارم، نه شب
بد نيست اگر کمي به هم فکر کنيم
در بحبوحه خنده به غم فکر کنيم
بد نيست اگرخانه ما سيماني است
به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنيم
هر وقت زيادمان دلي ميشکند
بد نيست که يک لحظه به کم فکر کنيم
من عاشق و تو هر که در اين عصر غريب
بد نيست اگر کمي به هم فکر کنيم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
گفتگو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر بدرآورد و بشکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
تا دور چشم مست او جای می از نای سبو خون کرده در پیمانه ها
بشنو ز ساز قصه گو شرح دل من مو به مو در پرده افسانه ها
این منم ، این آخرین تصویر عشق
که چنین گم می شوم در یاد تو
پنجره ها را به رویم باز کن
تا شود مهمان من فریاد تو
این منم ، این از نفس افتاده ای
که گذشتم از تو و از عشق تو
می روم تا سر کنم من بعد ازاین
با غم ویرانگر این هجر تو
و اینک منم زنی تنها در آستانه فصل سرد...
دردهای دلِ تنهای من از شعر بپرس
ـ از غزل حس گلاویز که آزارم داد ـ
ماه هم دید که خاتون غزلهای شبم
نیمه شب بر در دهلیز که آزارم داد
لحظهی شرجی دیدار تو آمیخته بود ؛
با سکوت شب شالیز که آزارم داد
اول پست در تاپيك مشاعره در سال 1386 خورشيدي
درسينه من راز نهان ، نوروز است
اين آن پر از ترانه نوروز است
انگشت بر اين در بنواز آنگه بين
چه معجزهها در پس اين نوروز است
تو باور کن
تا غنچه های گل یاس
نه جای در سبدها
بلکه در تمام دلهای منتظر طلوع
بوی بهشت را زنده کنند
هنوز نقاش نقش تو را
در پهنه گیتی خالی نمی بیند
هنوز گلهای سفید باغ زنده اند
و با خنده های خویش عطر افشان
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با چرا؟
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
شيشه اين ديو در دست من است
همت اما ، وای با اهريمن است
های ای آئينه تصويرم مکن
آنچه می خواهد " من " پيرم مکن
های ای آئينه حاشا کن مرا
گم کن و آزاد پيدا کن مرا
با من دریائی من موج باش
در حضيض من هوای اوج باش
SUBZERO1
22-03-2007, 23:32
شربت قند وگلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار منست:11:
تو دیشب خواب من بودی و مویت شانه میکردم
سحر یک تار گیسویت کنار شانه مییابم
تو را این تازگیها هر شب و هر روز میجویم
تو را از شمع میجویم و با پروانه مییابم
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
افسوس که شد دلبرو در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
تو مگر رسم دگر را قول ندادی که کنی آباد
من همان منتظری بودم
که به امید طلوع واژه ای نو
در ضمیرم عشق نقش زدم
تا کنم واژه تو بنیاد
تو مگر قول ندادی و نگفتی
عاشقی بی تعهد
مثل قایقی بی هدف است
بی تو این ثانیه های نامرد
به چه سرعت از هم سبقت می گیرند
و چرا رنگ موهایم از نفس افتاده
همه گلهای قشنگ دنیا
بهر چه عشقی عطرافشانی خواهند کرد
وقتی که گل عاشق دیگر نیست؟
تو را من چشم در راهم ای بلبل قند ونکی ***** بیا بسازیم خونه ای بنگولکی (این برای اینکه قافیه اش بخوره ..سال جدیدم ما با شعری جدید اومدیم )
آري آري زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر كران پيداست
ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست
****
سلام فرانک ..دعایدیشبم براورده شده ؟ تغییری در خودت نمیبینی ؟ :d
توی ترمينال دست توی دست
شرم توی ترمينال
سرگيجه تو چشماش
تو صداش
و دستم را نگذاشت توی دستهاش
دستش توی دستهام نبود توی ترمينال
وقتی دعای مژگان گرفت دعای تو هم می گیره اخوی
لب بر لب کوزه بردم از غايت آز
تا زو طلبم واسطهی عمر دراز
لب بر لب من نهاد و میگفت به راز
می خور، که بدين جهان نمیآيی باز
زنی با چتر می گذشت
نگاهش کردم
گریه کرده بود
باران می بارید
lahij_web
23-03-2007, 17:05
زنی با چتر می گذشت
نگاهش کردم
گریه کرده بود
باران می بارید
دوستي با هر كه كردم خصم مادرزاد شد !
آشيان هر جا نهادم لانه صياد شد !
ان عزيزي را كه با خون جيگر پروردمش ...
وقت مردن بر سر دار آمد و جلاد شد !
البته اين رو از دهن يه قهوه خونه دار شنيدم ! :5:
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
تنگی می لعل خواهم و ديوانی
سد رمقی بايد و نصف نانی
وانگه من و تو نشسته در ويرانی
خوشتر بود آن ز ملکت سلطانی
یادگاری بنویسیم کاش رو گلبرگای قرمز
بنویسیم که عزیزم هر جا باشم بی تو هرگز
کاش نشه زندگیامون یه روزی اسیر تکرار
و یادت می یاد عزیزم گفتی به امید دیدار ؟
mohammad99
23-03-2007, 22:59
سلام من برگشتم
///
( دل بـردي از مـن به يغـما)?( اي ترك غارتگر من ) ?
( ديدي چه آوردي اي دوسـت )?(از دسـت دل بر سـر من
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی
جهان و هر چه در او هست عاشقند و تو جانی
به پای خویشتن افتند عاشقان به کمندد
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشینٍ او خوشتر
پنداشت اگر شبی به سر مستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
Only 50#3!14
24-03-2007, 02:44
من بنده عاصیــــم رضـائـــی تـــو کجــاست
تاریک دلم نـــــور و صفائـــی تـو کجاسـت
برمن بهشت ار بــطا عـــت بخشــــــــــــی
این مـــزد بود لطف و عطــــای تو کجاسـت
lahij_web
24-03-2007, 06:41
تا كي به تمناي وصال تو يگانه ...
اشكم شود از ديده ام چون سيل روانه
( غلط گفتم نه ؟! ) !
همیشه عکس نازت روبرویم
نگاه تو دلیل جستجویم
چرا باید تمام حرف ها را
بدون تو به تصویرت بگویم
Only 50#3!14
24-03-2007, 11:33
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من به عمق خویش افتادم در آنانی که می مردند.
لحظه هایی ژرف
گاه خویش و گاه انسان شگرف
این پریشان خاطر این پوسیده خاک.
چنگ می انداخت در افکار من
لیک کسی میگفت انگار این سخن،
آه انسان...آه
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسر آنکه نجوشم
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
من كه مي سازم تو هم نابود كن
آخرين راه مرا مسدود كن
من كه دل كندم از اين باغ چه باك
هر چه مي خواهي مرا محدود كن
ريشه هاي ريش ريش عشق را نزد اين پاييز مرگ آلود كن
معبدي در كنج چشمانت بساز
عشق هاي مرده رامعبود كن
نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی بر کند روشن ضمیری
یاسین
یاشین
یا هر چه الفبا کز گونه هات میشود جاری
از تپه ها
از فیلم عکاسی
وآیه ها که شلال موهاتند
سبوح القدوس که دوستت دارم
وسالهاست منتظر ظهورت
توی تاریکخانه ی عکاسی
یاسین
یا...
امده ام تا تو نگاهم كني :11:
عاشق اين لحظه ي طوفاني ام
می سوزم از این دورویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
رو ٬ پیش زنی بٍبَر غرورت را
کاو عشقٍ ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مٍهر بر روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
تو را به گرمیه یک سیب میکند مانوس
و عشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
البته برای درست پیش رفتن مشاعره مجبور شدم از نصفه ی شعر بخونم شعر نو رو از هر جا بخونی درسته
حالا بزارید درست و درمونش کنم خیلی قاطی شترا به گرمیه یک سیب میکند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداری اندوه
صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
ببخشید دیگه از مدت حفظ کردنش خیلی گذشته بود کمی فراموشم شده بود
ولی حالا درست شد
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دامن صبح بگیر
و ز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم می گذرد ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
و به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
mohammad99
25-03-2007, 22:38
در اين سراي بي كسي ، كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان، چراغ برنمي كند
كسي به كوچه سار شب، در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذرگهيست پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر، كسي تبر نمي زند
تبریک به فرانک خانوم برا کاربر فعالی جدیدشون مبارکه فقط یه سوال خودتون پیانو میزنید؟؟
راستی چرا دیگه هیشکی شبا نیست
Mazidi1983
25-03-2007, 22:53
من به خط و خبری از تو قناعت دارم
قاصدک کاش نگويی که خبر يادت نيست...
Mazidi1983
25-03-2007, 23:24
من به خط و خبری از تو قناعت دارم
قاصدک کاش نگويی که خبر يادت نيست...
در اين سراي بي كسي ، كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان، چراغ برنمي كند
كسي به كوچه سار شب، در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
گذرگهيست پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر، كسي تبر نمي زند
تبریک به فرانک خانوم برا کاربر فعالی جدیدشون مبارکه فقط یه سوال خودتون پیانو میزنید؟؟
راستی چرا دیگه هیشکی شبا نیست
در کوچه باد می اید
در کوچه باد می اید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
ــ سلام
ــ سلام
سلام
مرسی اقا محمد
نه من فقط یک ذره گیتار بلدم اما پیانو خیلی دوست دارم :40:
نمی دونم چرا کسی نیست شاید تو عید سرشون شلوغه
میلیون ها بار گفتم توانا بود هر که دانا بود
ده هزار بارگفتم توانا بود هر که دانا بود
[QUOTE=magmagf;956214]
در کوچه باد می اید
در کوچه باد می اید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
ــ سلام
ــ سلام
می توان کاسه ی آ« تار شکست
می توان رشته ی این چنگ گسست
به چکاوک اما نتوان گفت نخوان
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سر و دست برفشانی
یک لحظه برد شوق مرا بر لب کوثر
یک لحظه نشاند به غم از بی پر و بالی
دلواپس محصول دلم ورنه به تاراج
دادم همه دار و ندارم به زوالی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
بودیم به یک شراب در مجلس انس
یک دور ز ما بیشترک مست شدند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر تا چند
از تنم جامه برآر و بنوش
شهد سوزنده لبهایم را
تا یکی در عطشی دردآلود
بسر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده زیاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ‚ ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
behzad1280
26-03-2007, 16:53
شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست
می سوزم و می سازم و فریاد رسی نیست
فریاد رس همچو منی کیست در این شهر
فریاد رسی نیست کسی را که کسی نیست
تنها در میان تن ها چه عاشقانه مانده ام
در بیهودگی انتظار پیوستن به تو
چه بی صبرانه مانده ام.
چه خوانا دوریت را به سر در خانه نوشته اند
و من در نخواندن آن چه پافشارانه مانده ام.
چه بسیار است دورویی ها
فراموش کردن ها
و گسستن ها.
و من در این همهمه
چه صادقانه مانده ام.
hamidreza_buddy
26-03-2007, 21:48
من که در گريزم از من، به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه ی شب به تو هجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالی
من پر از ميل زوالم.... عشق من تو در چه حالی؟
از ایرج جنتی عطایی
یادگاری بنویسیم کاش رو گلبرگای قرمز
بنویسیم که عزیزم هر جا باشم بی تو هرگز
کاش نشه زندگیامون یه روزی اسیر تکرار
و یادت می یاد عزیزم گفتی به امید دیدار ؟
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
Only 50#3!14
27-03-2007, 02:21
داني كه چيست دولت ديداريار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)
نه همصورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)
و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!
دلم می خواست شاعر دیگری باشم!
می خواستم زندگی را زلال بنویسم!
می خواستم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بنویسیم!
شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو،
در تنگنای گریز و گلوله...
می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!
می بر کف من نه که دلم در تابست
وين عمر گريزپای چون سيمابست
درياب که ، آتش جوانی آبست
هش دار ، که بيداری دولت خواب است
=========================
Only 50#3!14
آواتار شما من رو ياد يك دوست قديمي انداخت [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
behzad1280
27-03-2007, 09:40
تتتتتتتتت ... !!!
من از این خندهء معصوم تو ای شعلهء پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم
(اینجوری شد دیگه ، چکار کنم ؟)
می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشی یک شب مهتابی باشه
می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری
می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری
می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم
می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم
می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی
behzad1280
27-03-2007, 10:53
ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود
ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
رويا خانوم
27-03-2007, 12:37
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
یک شیشه می و نوش لبی و لب کشتی
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه ، خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی، پاک سرشتی
از دست چرا هشت ، سر زلف تو حافظ
تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی
hamidreza_buddy
27-03-2007, 14:04
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
ترانه سرا: اردلان سرفراز
خواننده: هایده
behzad1280
27-03-2007, 15:25
تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چين زلف تو ماچين و هند داده خراج
جوجه گفتا که مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست
عجب شعري گفتي فرانك خانوم!!!!!!!
مرسي بابا!!!!من كه كف بر شدم!!!
شاعرش كي هست حالا
-------------------------------
تا ز ميخانه و مي نام نشان خواهد بود--------------سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود
شاعرشا بلد نیستم
قبلا خیلی دور دورا تو کتابهای ادبیات فارسی بود به زمان پدر و مادرامون همینا می دونم
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس مي كرد .
جمله جاري جوي را مي شنيد،
با خود انگار مي گفت :
هيچ حرفي به اين روشني نيست .
من كنار زهاب
فكر مي كردم :
امشب
راه معراج اشيا چه صاف است !
تعریف عشق, مثل نگاه تو مشکل است
شاید که عشق, سیب قشنگ مقابل است
تعریف عشق از لب سرخت شنیدنی است
تعریف عشق از لب سرخ توکامل است
شاید که عشق منطقه ای از جمال توست
شاید که عشق هم به جمال تو مایل است
FX64 Dual Core
27-03-2007, 23:29
با سلام
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست*******دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است*******لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست*******نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
در اسرع وقت ويرايش مي شود.
Only 50#3!14
28-03-2007, 02:52
تازه عاشق شده ام بر دل من رحمي كن
بگذار عشق زمينگير شود بعد برو
تازه از راه رسيدي به سفر فكر نكن
بگذار تا كه دلم از تو كمي سير شود بعد برو
بگذار كودك نوو خاسته ي عاشقي ام
زندگاني كند و پير شود بعد برو
وقتی که
گریه میکنم
تو را در اشکهایم
می بینم
آنوقت
به آرامی اشکهایم را
پاک میکنم
تا کسی تو را نبیند
وقتی که می خوابم
تو را در خواب میبینم
آنوقت
بیشتر می خوابم
تا بیشتر تو را ببینم
بخدا قسم
اگر می دانستم که مردگان خواب دارند
می مردم تا همیشه خواب تو را ببینم.
behzad1280
28-03-2007, 13:15
مهوشی عشوه گری لاله عذاری طناز
دیدمش دوش به بزمی شده با دل دمساز
دیده تا چشم سیاه و قد رعنایش دید
گفت احسنت بر این آیت زیبایی و ناز
hamidreza_buddy
28-03-2007, 14:50
زخم هاي تن مان خون مي بارد
و چنان باري از خفت مان بر دوش است
كه نه اشكي برچشم توانيم آورد از شرم
و نه آهي بر لب از بيم …
نگراني تان از چيست ؟
ما خطاهان را معترف ايم
و به جبران خطاهامان مي كوشيم .”
پدران
اما
در پاسخ
با نگاهي از نفرت
سوي من مي نگرند
از شاملو
behzad1280
28-03-2007, 15:10
در دایره ای کآمدن و رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کیت آمدن از کجا و رفتن به کجاست
تو بگو از چه خبر آوردی؟
قاصدک
این خبر از کیست که می نالی تو
مست در دامن شب ، بی خود و حیرانی تو
قاصدک
فصل اقاقی ها رفت
چند روزی است که چشمم به در و سایه شب خشک شده است
بگشا راز لبت ، دیر شده است
تا دور چشم مست او جای می از نای سبو پر کرده در پیمانه ها
بشنو ز ساز قصه گو شرح دل من مو به مو در پرده افسانه ها
اسمت رو ببخش به لبهام
بی تو خالیه نفسهام
خط بکش رو باور من
زیر سایه بوم دستات
خواب سبز رازقی باش
عاشق همیشگی باش
خسته ام از تلخی شب
تو طلوع زندگی باش
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش
من که شب بودم
و
شب هستم
و
شب خواهم بود
به امیدی که تو فانوس شب من باشی
FX64 Dual Core
29-03-2007, 00:48
با سلام
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود*******رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت*******معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس*******جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
در اسرع وقت ويرايش ميشود.
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
درسته دنیا بی وفاس ، اما بدون خدا داره
کلی مجازات واسه ی آدم بی وفا داره
اگر که راست گفته باشن آدمای دور و برم
دلم می خواد برم یه جا ، لحظه ی مرگو بخرم
شنیدن حرفای دیگه داره دیوونم می کنه
آدم آخه برای کی ؟ انقد دل بسوزونه
علتشو نفهمیدم می خواستی عاشقت بشم
بعدش که مطمئن شدی هرگز دیگه نیای پیشم
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی طریقت بدین قدر نرود
سیاه نامه تر از خود ز کس نمیبینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
دستمون تو دست هم بود، یادته؟
غصه هامون،کم کم بود یادته؟
چشم نازت مال من بود یادته؟
دیدن من قدغن بود یادته؟
روزای بی غم و غصه یادته؟
ببینم، اول قصه یادته؟
هوا خواه تو ام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
يك روز آمدي در كوچههاي دل
آن روز از نگاه تو بر لب رسيد جان
قلبم به دست تو هي ايستاد و زد
دل با خيال تو هر روز زنده بود
اما تو بي خيال
بيهوده پرسه زدي در نهان من
حالا تو رفتهاي و در دل من رد پاي توست
باز است در به روي تو ، برگرد جان من
نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا
اما ...
ای که مهجوری عشاق روا میداری
بندگان را زبر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی در یاب
به امیدی که دراین ره به خدا میداری
یک شب صدا زدند تو را
فوج فرشتهها
ناگاه
یک جفت بال روشن شفاف
بر شانههای محض تو رویید
با ماه
با ستاره
سخن گفتی
خورشید
پیشانی نجیب تو را بوسید
در آن شمايل مطبوع هيچ نتوان گفت---------------جز اين قدر كه رقيبان تند خو داري
ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست
كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست
ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار
خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست
تا کی غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلی گذارم يا نه
پرکن قدح باده، که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
هميشه دلم مي خواس
بهم بگي دوسم داري
وقتيكه پيش مني
سر روي شونم بزاري
هميشه دلم مي خواس
كه بي قرار من باشي
اََََگرم زمستونم
تنها بهار من باشي
هميشه دلم مي خواس
ناز نگامو بكشي
روي بوم آرزوت
عكس چشامو بكشي
هميشه دلم مي خواس
غرق محبتم كني
از عذاب بي كسي
منو راحتم كني
هميشه دلم مي خواس
اسم منو صدا كني
هر كسي غير منو
به عشق من رها كني
هميشه دلم مي خواس
با هم ديگه بريم سفردورشيم از اين آدما
نمون از ما يه اثر
هميشه دلم مي خواس
تو روياهات جا بگيرم
يه جوري نیگام كني
كه از نگاهت بميرم
هميشه دلم مي خواس
واسم ستاره بچيني
وقتي كه تنها شدم
تنهائيهامو ببيني
هميشه دلم مي خواس
دست توي دستام بزاري
واسه يكبارم شده
هم پاي چشمام بباري
هميشه دلم مي خواس
برات عزيزترين باشم
ميون اين همه غم
پناه آخرين باشم
امّا تو نيستي و دل
بد جوري غرق خواستنه
مي دونم نيستي و باز
دوباره وقت باختنه...
همدلی با سایه را
بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست
بیاموز تا نو شوی
از نو بیافرینی
از بند واژه ها به در ایی
و جهانی دگر آفرینی
بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد
بیاموز تغییر را
تحول را
اما از بن و ریشه تغییر ده!
هوشیار کسی باشد کز عشق بپرهیزد
ای طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت صد شور برانگیزد
sooshiyanet
30-03-2007, 04:09
دل در گرو هستي ميگزاريم و ميشويم انسان و حتي نميپرسيم چه شد كه سر از چنين خاك نم ناك بوي كهنگي گرفته در آورديم ، ميان گريه تولد و خنده نوجواني پلك ميزنيم و چون چشم باز ميكنيم ميبينيم مويمان سفيد شد و نشد آنچه كه ميخواستيم ببينيم و حس كنيم و بشنويم و لمس كنيم ، از روي تاسف چشم ميبنديم و ياد از روز هاي خوش گذشته ميكنيم و اينبار روزهاي پيري از راه ميرسد و مرگ نزديك است ، ميخواندمان كه بار ببنديم و آماده رفتن شويم و براي هميشه چشم ببنديم ؛ شايد كه همين چشم بستن ها زندگي باشد !!
===========
دلم گرفته بود همين و دادم با احترام به اعضا --»» : به خودمان مربوط است خوب ؛
اصلا در اين انجمن همين يك پست را داديم براي همين ؛
===========
فرانك جان عيدت مبارك
آواتر عوض كردي ؟؟ شما هم خوشگل تر از آنجلينا جولي پيدا نكردي ؟؟
===========
امضا موقت : حالم خوش نيست كم ميام
دلم کاش با تو رفاقت نمی کرد
به چشمان خوب تو عادت نمی کرد
در این قریه مانند بعضی اهالی
به یک نان خالی قناعت نمی کرد
سلام
عید شما هم مبارک . چه عجب ! کم پیدایید !
این اواتار را یکی از دوستان پی سی بهم داده خودش این عکس را انتخاب کرد داد بهم به نظر منم بد نیومد
و.لی در کل انجلینا به نظرم خوشگل
در مسجد وميخانه خيالت اگر آيد------------محراب و كمانچه زد وابروي توسازي
---------
فرانك جون از شعرهايي قديمي (جوجه و لولو)ديگه نداري؟
یک چند سنگینی خرد کننده آرامش ساحل را در خفقان مرگی بی جوش
بر بی تابی روح آشفته ای که
به دنبال آسایش می گشت
تحمل کرده بودم :
آسایشی که از جوشش مایه می گیرد
و سرانجام در شبی چنان تیره
بسان قایقی که باد دریا ریسمانش را بگسلد
دل به دریای طوفانی زده بودم .
من از بازوي خو دارم بسي شكر----------كه زور مردم آزاري ندارم
من گمان می کنم که این شهر هزاران دالان - این جهنم کده انسانی،
زادگاه غم و نیرنگ و گناست
لانه گاه پوچی،
مرز گاه نفرت،
خفقان نور در تاریکیست
توبه كردم كه نبوسم لب ساقي وكنون---------------ميگزم لب كه چرا گوش به نادان كردم
----------------
به به!!!
فرانك خانوم اس اس يا پيروزي؟
موهای شونه نکرده یادته؟
چشمک از پشت یه پرده یادته؟
عکسمون تو قاب عکسو یادته؟
بله ی بدون مکثو یادته؟
جناحمون مخالف اقا یزدان
قرمزته
sooshiyanet
31-03-2007, 03:20
هاي مكن هوي مكن قافيه و شعر مكن
تن به تن سايه بزن دور شو و روي مكن
سوي حماسه ميروي تاخت سواره ميروي
خم به تن كمان بكش سوي طلايه ميروي
=========
طفلك مولانا :sad:
=========
و.لی در کل انجلینا به نظرم خوشگل
به نظر همه خوشگله دادا
=========
امظا موقت : يه مدت حالم خوش نيست كمتر ميام
يه شبايی باد و بارون ميزنه به برگ و بارم
اون شبا هوای آشتی حتی با خودم ندارم
يه روزای ابر تيره منو ميبره از اينجا
می بره اونوره ديروز گم می شم اون دور دورا
می دونم گاهی بلور قلبتو می شکنه حرفام
صبر تو به سر رسيده از من و سرگشتگی هام
با گذشت به من نگاه کن تو که می بينی چه تنهام
رو نگردون از من ای خوب اگه بدترين دنيام
ماجرايي ذل خون گشته نگويم با كس---------------زانكه جز تيغ غمت نيست كسي دم سازم
-----------------------------------------
چرا هيچ كي منو دوست نموداره [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اصلاٌ تو اين فروم آبي داريم؟!!!
ماه
رنگ تفسير مس بود
مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد .
سرو
شيهه بارز خاك بود .
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سايه مي زد.
كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد .
از زمين هاي تاريك
بوي تشكيل ادراك مي آمد .
ببین چه رنگ خوشگلی داره این قلب :40: یا این گله :11:
:46:
اينقدر ناراحتم كه اصلان شعر تو ذهنم نمياد!!!
ديگري را حديث پيش آرد
كه ندارم هر آنجه او دارد
ور از آن ديگران سؤال كنيد
كاين همه از چه جمع مال كنيد
همه از اين قياس چانه زنند
تير را بر همان نشانه زنند
------------------------------------
حرص منو در مياري!!!
اصلاٌ در و ديوار اين فروم رونيگاه كن چه قشنگه
در گذر گاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشقها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می ماند
قرمزشا ندیدی چه حالی می ده
mohammad99
31-03-2007, 20:52
سلام
دل براتون تنگ شده بود
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نكرد
يا بخت من طريق مروت فروگراشت
يا او به شاهراه طريقت گرر نكرد
گفتم مگر به گريه دلش مهربان كنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نكرد
شوخي مكن كه مرغ دل بيقرار من
سوداي دام عاشقي از سر به درنكرد
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من
كاري كه كرد ديده من بي نظر نكرد
من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع
او خود گرر به ما چو نسيم سحر نكرد
قابل دانلود از این جا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
قاصدک ! هان ، ولی ... آخر .... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام ، آی ! کجا رفتی ؟ آی ...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
به به اقا محمد
سلام
رسیدن به خیر
یارب به خدایی خدایی
وانگه به جمال کبریایی
از عمر من آنچه هست بر جای
بردار و به عمر لیلی افزای
یک به یک..
سر به سر ....
تن به تن............
همه سودای رهائی بود اندیشهء تان!!!
زکه آموخته بودید اما که رهایی چیست؟
توانگرا دل درویش خود بدست آور
که مخزن زر و گنج و هنر نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
در خون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نه بهره شوی از فروتنی
ی...ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز؟
==============
چون من اولین باری است که سر میزنم...
در خون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نه بهره شوی از فروتنی
یاری اندر کس نمیبینی یاران را چه شد
دوستی کی اخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
دشت هايي چه فراخ
كوه هايي چه بلند
در گلستانه چه بوي علفي مي آمد؟
من دراين آبادي پي چيزي مي گشتم
پي خوابي شايد
پي نوري ‚ ريگي ‚ لبخندي
پشت تبريزي ها
غفلت پاكي بود كه صدايم مي زد
پاي ني زاري ماندم باد مي آمد گوش دادم
چه كسي با من حرف مي زد ؟
ی...ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز؟
==============
چون من اولین باری است که سر میزنم...
به شما خوش آمد میگویم
دشت هايي چه فراخ
كوه هايي چه بلند
در گلستانه چه بوي علفي مي آمد؟
من دراين آبادي پي چيزي مي گشتم
پي خوابي شايد
پي نوري ‚ ريگي ‚ لبخندي
پشت تبريزي ها
غفلت پاكي بود كه صدايم مي زد
پاي ني زاري ماندم باد مي آمد گوش دادم
چه كسي با من حرف مي زد ؟
در هوایت بیقرارم روز وشب
بر ندارم سر ز کویت روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
بیش از این نمی توانم
در بیشه های گیسوانت پیشروی کنم
که از سالها پیش
در روزنامه ها اعلاام کرده اند که من مفقودالاثر شده ام
و تا اطلاع ثانوی
همچنان در آن بیشه های شگفت...
من مفقودالاثر هستم
مکن در این چمنم سر زنش به خود رویی
چنان که پرورشم میدهند می رویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواست که هر جا که هست با اویم
منو قایم کن، منو تو چارقد گلدارت بگیر
می ترسم از حضور این آدم بزرگای حقیر
من که به جز تو مادرم هیچ کی رو باور ندارم
با تو دارم از همة خوبیا سر در می یارم
توی ترانه های من همیشه جا پای تواِ
این زمهریر زندگیم گرمِ نفس های تواِ
با تو دارم جون می گیرم، خاتونِ بارونی من!
ناجی نازنینِ این هق هق ِ پنهونی من!
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار دهد رختم از اینجا ببرد
کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام نمنا ببرد
در لب لرزان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ
آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود...
sooshiyanet
01-04-2007, 03:08
باز در اين شام شكسته دل شوم
حجمه سنگين غم است كو مرا ميخواند
اوست همآواز من و سر دلم ميداند
پيش ميكشدم گاه و گهي سخت مرا ميراند
==========
امضا : (( شخصي ))
Azh عزيز ؟؟ اين كشوري كه شما در اون زندگي ميكني اوني نيست كه سرباز زن انگليسي رو كه ميگيرن ؛ سرش چفيه ميكنن ؟؟ :41: يا اوني كه زهرا كاظمي رو ميكشن و خم به ابروي مبارك نميارن ؟؟
اين كشور هموني نيست كه سالي N تومن به فلان گروه تروريست و بهمان ميليون دلار به آدم كشان دسته بندي شده كمك ميكنه و بعد مردمش مجبورن سيب زميني كيلو 700 تومن و گوجه فرنگي كيلو 100 تومن و گوشت كيلو
8000 تومن بخرن ؟؟
فكر كنم شما و اون كشور قشنگت به زودي كلي دست پيدا ميكني كه روزي صد بار از خدا آروزي ........
=========
...دیده ام آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
در دل بيدار خود جز بيم رسوايي نداشت
گر چه روزي همنشين جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ای ول بابا کارت خیلی درسته
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میجویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین...
نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار
مشعل شب هاي رهروان فداكار
شعله بر افروختن به قله كهسار
بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار
خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!
شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!
هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد
هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!
Marichka
01-04-2007, 03:27
در آستين جان تو صد نافه ي مدر جست
وان را فداي طره ي ياري نمي كني
ساغر لطيف و دلكش مي افكني بر خاك
و انديشه از بلاي خمار نمي كني
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسندست
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت که گهواره رویاهایم بود
و لبخند آن زمانی به لبهایم برگشت .
با تنت برای تنم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دستهای تو اطمینان بخش بود
خوب اخر شعر هردوتن "ی " بود :46:
دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
کز بافته خود نداری کفن من
امروز همی گویم با حسرت بسیار
دردا و دریغا وطن من وطن من
نمی دانم
نمی دانم
خدایا من نمی دانم
نمی دانم صدای چیست می آید؟
صدای کیست می آید؟
ولی شاید ز اندوهم صدای مرگ می آید
و شاید با همه دنیا وداع و ترک می باید
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکند
به کوچه سار شب کسی در صلا نمیزند
در آغاز من فقط بره گمشده ای بودم
کز دنده های چپت آفريدی ام بانو
حالا هزاران هزار سال است تا نمی دانم در چشمهای کدام زيبا می خندی
که استخوانم را از تپه های سوخته می کشد( بيرون-خارجی روز)
پایین
پایین
پایین تر
[کلوز آپ از صورت باستان شناس پیر]
((خستمه/ تنم تیر میکشه از بس دنبالت گشتم واستخوون پیدا کردم/ دنبال عکسی که بوی تنت می داد /هرچی گشتم تو تیر مرداد شهری.../شهری سوخته که زیر پاهام له شده))
کات سکانس سه
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو هنوز هستی
...........................................
شب (؟) بخیر
يك روز
ديوانه مي شوم !
شايد براي حادثه بايد
گاهي كمي عجيب تر از اين باشم
با اين همه تفاوت
احساس مي كنم كه كمي بي تفاوتي
بد نيست
حس مي كنم كه انگار
نامم كمي كج است
و نام خانوادگي ام ، نيز
از اين هواي سربي خسته است
شب ( ؟ ) به خیر
sooshiyanet
01-04-2007, 05:23
آسمان آبي شد و قلب خورشيد تپيد
نور آرام در زير پوست شب خزيد
بلبلي خواند و گفت : صبح ديگر دميد
=============
صبح بخير ;)
maryamjan
01-04-2007, 11:39
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
دور تا دور مقابل من
اول از احوال عده اي آشنا پرسيدند
بعد يكيشان كه از نور خالص ماه برهنه بود
به ماه برهنه اشاره كرد
گفت
آمده ايم تا تو را از شهري كه در آن دريا نيست
به سرچشمه هاي بي پايان زن و پروانه و بوي خوش ببريم
آن جا جوباره هاي نور و شبنم و ني زار مثنوي بسيار است
صبح و ستاره و درياهاي بي شمارش بسيار است
عجب مشاعره ای شد
هر کس به راه خود می رود که
فرانك خانوم شما اصلاٌ تو شبانه روز مي خوابي؟
دور تا دور مقابل من
اول از احوال عده اي آشنا پرسيدند
بعد يكيشان كه از نور خالص ماه برهنه بود
به ماه برهنه اشاره كرد
گفت
آمده ايم تا تو را از شهري كه در آن دريا نيست
به سرچشمه هاي بي پايان زن و پروانه و بوي خوش ببريم
آن جا جوباره هاي نور و شبنم و ني زار مثنوي بسيار است
صبح و ستاره و درياهاي بي شمارش بسيار است
عجب مشاعره ای شد
هر کس به راه خود می رود که
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
دومين سه شنبه اسفند
ساعتي بعد از اذان كامل آفتاب
قافله ها از راه بابونه
به بالادست سيبستان رسيده بودند
اما پدر
هنوز همان جا
در سايه سار كهن ترين كنار دامنه
تنها دوردست ناپيداي گريه را مي پاييد
فرانك خانوم شما اصلاٌ تو شبانه روز مي خوابي؟
پیش بیاد اره بدم نمی یاد
mohammad99
01-04-2007, 23:26
سلام
چرا من هر وقت میام هیچکی نیست!!!!!
5-6 بار اخری که سر زدم عین دفعه های قبل بوده-میام جواب فرانک خانوم رو میدم میرم!!!.gif
( دل بـردي از مـن به يغـما)?( اي ترك غارتگر من ) ?
( ديدي چه آوردي اي دوسـت )?(از دسـت دل بر سـر من )?
عشـق تو در دل نـهان شد ، ( دل زار و تن ناتوان شد) ? رفتي چو تير و كمان شد
( از بـارِ غــم پيكر من ) ?
بــارِ غــمِ عشــقِ اورا گردون نيارد تحملّ
بارِ غمِ عشقِ اورا گردون نيارد تحملّ چون مي تواند كشيدن، اين پيكر لاغر من
مي سوزم از اشتياقت،در آتشم از فراقتكانون من سينه من، سوداي من آذر من
اول دلم را صفا داد آيينه اش را جلا داد
(آخر به باد فنا داد)? عشق تو خاكستر من عشــــق تــــو خـــاكســــتر مــــــــــن
» اي كه به پيش قامتت«
اي كه به پيش قامتت، سرو چمن خجل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
سوسن و گل به پيش تو بنده منفعل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
تا به كي از عشقت گدازم، در عشقت سوزم و بسازم ، اي صنم سوزم و بسازم
در عشقت ، سوزم اي، نگارا ، خدا را، تو كم كن ، جفا را
***
اين رمز زخمي مي گويد
من از صراط گذشته ام
گذشته ام
هر چند مستقيم
- چنان كه گفته بودند نبودند
نبود اما
من اكنون در دوزخم
و دست راست تو از آن طرف پل
در دست چپ من قفل است
مي توانم عبورت دهم ,
اما
حس مي كنم كه ز بازوي راستم
- در انتهاي دنده ها
خبر چيني از فردوس
در كار بازي توطئهاي است
تا انقلاب دوزخي ما را
خنثي كند
ميتوانم آري
مي توانستم اگر باران
پيراهني از اكسيژن مي پوشاند
بر تو ...
سلام اقا محمد کلا خلوت شده فقط شانس شما نیست
اکثرا همین طوره
...وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزانست...
یک شب صدا زدند تو را
فوج فرشتهها
ناگاه
یک جفت بال روشن شفاف
بر شانههای محض تو رویید
با ماه
با ستاره
سخن گفتی
خورشید
پیشانی نجیب تو را بوسید
من قبول ندارم اين تكراريه فرانك سوختش
من قبول ندارم اين تكراريه فرانك سوختش
اخه اگه او هم بره که دیگه در این تاپیکو باید تخته کرد. من بجاش بسوزم قبوله؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Marichka
02-04-2007, 03:20
...وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزانست...
تا لشكر غمت نكند ملك دل خراب
جان عزيز خود به نوا مي فرستمت
اي غايب از نظر كه شدي همنشين دل
ميگويمت دعا و ثنا ميفرستمت
در روي خود تفرج صنع خداي كن
كايينه ي خداي نما مي فرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهي دهند
قول و غزل به ساز و نوا مي فرستمت
ساقي بيا كه هاتف غيبم به مژده گفت
با درد صبر كن كه دوا مي فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذكر خير توست
بشتاب هان كه اسب و قبا مي فرستمت
sooshiyanet
02-04-2007, 03:53
تير از نگاهت چو برخاست و بر دل نشست
آهي بر آوردم و دل به هزار تكه شكست
مست و خراباتي شدم و دل به دار كردم
جانم سر راهت به انتظار نشست
تو که بودی مه دلم را
بدست گرفتی آیا
می دانی که دلم دیگر با تو نیست
و یا دلم فقط با تو باز می گردد
من قبول ندارم اين تكراريه فرانك سوختش
من هر چی سرچ کردم جز من کسی این شعر را استفاده نکرده بود
بعد هم کاشک مشاعره می کردی دوست خوبم به . . .
دست من نيست گاهی وقتا روزم آفتابی نميشه
حتی با معجزه ی عشق آسمون آبی نميشه
دست من نيست گاهی وقتا تلخ و بی حوصله می شم
بين ما بين من و تو من خودم فاصله می شم
mohammad99
02-04-2007, 11:50
بازم من خوردم به اخرین پست!!!!
مي اندر مجلس آصف به نوروز جلالي نوش
كه بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزي
بازم من خوردم به اخرین پست!!!!
اصولا همه تو مشاعره به پست اخر می خورن
منظورت اینه به پست من خوردی؟
يك اگر با يك برابر بود
پس كه پشتش زير بار فقر خم ميگشت ؟؟؟
يك اگر با يك برابر بود
پس چه كس آزادگان را در قفس ميكرد ؟؟؟
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه هاي خويش بنويسيد :
يك با يك برابر نيست . . .
mohammad99
02-04-2007, 18:40
صولا همه تو مشاعره به پست اخر می خورنمنظورت اینه به پست من خوردی؟
حالا بی خیال زیاد گیر نده!!!!!
سلام
تمام عمر ما به همين سادگي گذشت
ديروز هاي کسي را دوست داشتيم
اين روزها دلتنگيم...
اين روزها تنهاييم
تنها
اگر درد من به درمان رسد چه میشه
شب هجر اگر به پایان رسد چه میشه
اگر بار من به منزل رسد چه گردد
سر من اگر به سامان رسد چه میشه
هی رفتم و هی آمدم بی کودکیها....ها
افتاده بودم در همان تابی که اورا برد
دختر فراری ها برایش پارک آوردند
لیلا نبود آن بید لرزابی که او را برد
behzad1280
03-04-2007, 07:29
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شيوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
کاو را هزار جلوه ی رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه تنهایی
یاد آشنای تو می جویم
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.