مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
تو در ظلامی
آنچنان ظالم
واژه ها را از پلیدی های تکرار تهی
با نور می شستی
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
صاحب خبران دارم آنجا کــه تـــــو هستی
یک ستاره غروب کرد
یک ستاره طلوع کرد.
در کجای این کهکشان, بی انتها
می رود ستارهء ما
در سرگشتگی سودایی خود؟
در خیــال مــن نیـامــد در یقینـم هــــم نبــود
بـــی نشانــی کـه صواب آید ازو دادن نشــان
چند گاهــی عاشقــــی برزیدم و پنداشتـــم
خویشتن شهره بکرده کـــو چنین و من چنـان
در حقیقت چـون بدیدم زو خیالتــی هــم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
Mahdi_Shadi
06-11-2007, 12:21
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز كرد
ناله كن بلبل كه گلبانگ دلافكاران خوش است
تــو چنانی که تــرا بخت چنانست و چنان
من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین
Mahdi Hero
06-11-2007, 12:27
نماز بي ولاي او عبادتي ست بي وضو
به منكر علي بگو نماز خود قضا كند
دریغم آید خواندن گــزاف وار دو نـام
بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عــام
یکی که خوبان را یکسره نکـو خوانند
دگر که عاشق گویند عاشقان را نام
دریغم آیـد چون مر تـــــرا نکو خوانند
دریغم آید چون بـر رهیت عاشق نام
Mahdi Hero
06-11-2007, 13:23
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاسته مشكل نشيند
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مــــــــــــــرد نـابینـا ببیند بـازیـابـــد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تــــا بینم تــــــرا
دلبـــرا شاهــــا ازیــــن پنجه بیفگـن آه را
Mahdi Hero
06-11-2007, 14:37
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هـزار سجده برم خاک آن زمین تــــــرا
diana_1989
06-11-2007, 16:23
اگه پایانی نباشه واسه بغض خستگی هام
چه جوری برگردم از این جاده های بی سرانجام
تو خدای عاشقایی به تو مدیونم همیشه
وقتی اسمتو میاره لحظه لحظه تازه میشه
Mahdi Hero
06-11-2007, 16:25
هجوم غربت شب بود و خون گرم شفق
هنوز مي جوشيد
هنوز پيكر گلگون آفتاب شهيد
بر آن كرانه دشت كبود مي جنبيد
diana_1989
06-11-2007, 16:43
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسه ای جانی طبب
می کنند این دلستانان الغیاث
Mahdi_Shadi
06-11-2007, 16:47
ثلاثين و ثلاثين و ثلاثين
به حق سورهي طه و ياسين
نظری فگن به حالم کــــــه ز دست رفت کارم
بــه کسم مکن حواله که بجز تــــو کس ندارم
تـــو چــو صاحب عطایی طلب منست از تـــو
چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم
كاش مي شد ولي گريزي نيست بايد از اين صبورتر باشم
ناگزيرم كه در تب تقدير از خودم از تو دورتر باشم
گفتنش ساده است اما نه! بر نمي آيم از پسش ديگر
آه...از من نخواه خوب من! كه از اين هم جسورتر باشم
مادرم هي نصيحتم مي كرد بروم طور ديگري باشم
گفت بايد كمي عوض بشوم يا كمي پر غرورتر باشم
من ولي فكر ديگري دارم ديگر از اين حساب ها سيرم
به كسي چه؟ دلم نمي خواهد دختري با شعورتر باشم!
خسته ام خسته...شعر هم كافي است دست بردار از سرم تا من
بروم گم شوم براي خودم بروم از تو دورتر باشم
كاش اما به ياد من باشي روزهايي كه سرد و باراني است
ياد اين دخترك كه هي مي گفت دوست دارم خود خودم باشم!
mohammad99
06-11-2007, 17:33
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار، اين قفس را
برشکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاک توده را
پر شرر کن، پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صياد
آشيانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
بيشتر کن، بيشتر کن، بيشتر کن
مرغ بی دل ، شرح هجران
مختصر کن مختصر کن مختصر کن!
نشانی ز بلقیس، اگر کردهای
چو مرغ سلیمان گذر بر سبــا
نسیمــی بــیــاور ز پیراهنش
که شد پیرهن بر وجودم قبــا
ای خدا نیاز چشمام میدونی كه از هوس نیست
میدونی كه حتی بی اون توی سینههام نفس نیست
ای خدا چطور نفهمید كه چقدر دلتنگ و تنهام
اونی كه اسم قشنگش عمری مونده روی لبهام
آرزوم بود كه بذاره دست پاكش و تو دستام
حالا دور از اون میگیره قلب من مثل نفسهام:41:
مستیم و مستی ما از جام عشق باشد
وین نام اگر بر آریم، از نام عشق باشد
خوابی دگر ببینیم هر شب هلاک خود را
وین شیوه دلنوازی پیغام عشق باشد
بیدرد عشق منشین، کندر چنین بیابان
آن کس رود به منزل کش کام عشق باشد
درمان دل نخواهم، تا درد مهر هستم
صبح خرد نجویم، تا شام عشق باشد
نشکفت اگر ز عشقش لاغر شویم و خسته
کین شیوه لاغریها در یام عشق باشد
بیش از اجل نبیند روی خلاص و رستن
در گردنی، که بندی از دام عشق باشد
روزی که کشته گردم بر آستانهی او
تاریخ بهترینم ایام عشق باشد
مشنو که: باز داند سر نیازمندان
الا کسی که پایش در دام عشق باشد
از چشم اوحدی من خفتن طمع ندارم
تا پاسبان زاری بر بام عشق باشد
mohammad99
06-11-2007, 17:49
دل جای تو شد وگرنه پرخون کنمش
در دیـده تویـی وگرنه جیحـون کنمش
امیــد وصــال تـوسـت جــان را ور نـه
از تــن به هــزار حیـلــه بیرون کنمش
*-*
همکار اافسرده نمیبنمتا؟!؟
Mahdi Hero
06-11-2007, 18:00
شعله آن شمع که افروخته بودم ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غــم نیست و گـــــر هست نصیب دل اعداست
mohammad99
06-11-2007, 18:08
تو آسمون بی ستاره
حتی نیست یه تک ستاره
حتی رفته از تو شبهام
همون تنها ستاره
شب ها تاریکه و سرده
آسمون دلش گرفته
نمیتونه که بشینه
توی تاریکی خونه
مثل قبل مثل گذشته
میشینم تنهای تنها
میشینم کنار دیوار
صورتم به آسمونها
خیره میشم به ماه تنها
به همون همیشه بی کس
به همون که از تو شبهام
خاطراتم و رقم زد
آسمون تاریک و تنها
تو دلش غم یه دنیا
میدونم تنها میمونه
تا ابد تا ته دنیا
میشینم هر شب و هر شب
با یه آسمون تمنا
میشینم کنار اون ماه
تا نباشه دیگه تنها
ای دریغا جان قدسی کــز همه پوشیده است
بس که دیدست روی او یا نام او بشنیدهاست
Mahdi Hero
06-11-2007, 18:40
تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
diana_1989
06-11-2007, 20:51
نفس های پژمرده ام در باد حسرت رها خواهد شد
و بدینسان است که چراغ های شوق
در روح خسته ی من پدیدار میشود
و برای من جز چند صفحه ی کاغذ باقی نمیماند
من ویران میشوم همچون بنای قدیمی
و بهانه های کوچک خوشبختی را در میان ارواح قسمت میکنم
و من سکوت میکنم
زیرا که مرده ام و گویی هرگز نبوده ام
خزان آرزوها را گریسته ام
و برای کوچه بی رحمانه ی محبت از چشمان روشن تو
ترانه ی سوگواری سر داده ام
من مرده ام و گویی هرگز نبوده ام
سلام دوستان ادیب من
Mahdi Hero
06-11-2007, 20:58
مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
سلام دوسته عزيزه من
قدرت خود بین که این قدرت ازوست
قدرت تو نعمت او دان که هوست
در یکی گفته کزین دو بر گذر
بت بود هر چه بگنجد در نظر
در یکی گفته مکش این شمع را
کین نظر چون شمع آمد جمع را
از نظر چون بگذری و از خیال
کشته باشی نیم شب شمع وصال
نه افسرده که نه یک مقادیری کم حوصله می باشم محمد جان
Mahdi Hero
06-11-2007, 21:30
دل گرمي و دم سردي ما بود كه گاهي مرداد مه و گاه دي اش نام نهادند
diana_1989
06-11-2007, 22:03
در امتداد جنونم بیا و رو در رو
به خندههای عجیبم بخند حرفی نیست
از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند
به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند
تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
خوبین ؟ چرا سوت و کوره ؟؟؟
تا نظر سوی دو چشم تست یاران ترا
کـی بود بیکاری آن مردم شکاران تـرا
mohammad99
06-11-2007, 22:16
آسمون با من و تو قهر دیگه
هر كدوم از ما تو یك شهر دیگه
تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی بجز غم داره اون دل كه اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
*-*
ایشالله زودتر مثل همیشه شی فرانک خانوم
خب ما اومدیم
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد درد مرا درمان کجا؟
گویند ترک غم بگو تدبیر سامانی بجو
درمانده را تدبیر کو دیوانه را سامان کجا؟
از بخت روزی باطرب خضر آب خورد و شست لب
جویان سکندر در طلب تا چشمهی حیوان کجا؟
Mahdi Hero
06-11-2007, 22:46
الهی باشی و بسیار باشی بشرط آنکه با ما یار باشی
یک مـه کـامل بکشیدم عنــان
راه چنین بودو کشش آن چنان
نگاه از لاله های درخشان برمگیر
نگاه از کوچه های منتظر
و خیابان های هراسان برمگیر
تو می توانی زیباترین پرنده باشی
در بکرترین افق
ممنون محمد جان
Mahdi Hero
06-11-2007, 23:14
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
نگاه از لاله های درخشان برمگیر
نگاه از کوچه های منتظر
و خیابان های هراسان برمگیر
تو می توانی زیباترین پرنده باشی
در بکرترین افق
قطرهی او چشمهی والا شده
چشمه چه گویند که دریا شده
نیم شب آن پیک الهـــی ز دور
آمــــــد وآود براقـــی ز نــــــور
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
تخت پدر کـز پـــی پای من ست
هر همه دانند که جای من ست
حاصــل ازیــن حادثه کامـد پـــدر
شاه جهان یافت پیاپـــی خبـــــر
راه دور است و پراز خار ، بيا برگرديم
سايه مان مانده به ديوار ، بيا برگرديم
هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی
گريه ام را تو به ياد آر ، بيا برگرديم
اين کبوتر که تو اينسان پر و بالش بستی
دل من بود وفادار ، بيا برگرديم
من آن مسکین تذروبـــی پرستـم
من آن سوزنده شمع بیسرستم
نــــه کــار آخـرت کردم نـــــه دنیـا
یکـــی خشکیده نخــل بیبرستم
من «ونسان ونگوگ» نیستم
اما دلم به حال آن ستاره ی زردی که می خواهد
خودش را از بالای برج«میلاد»پرت کند روی تخته ی رنگم می سوزد
و می دانم
چیزی از آسمان کم نمی شود
اگر بگویم آبی سهم من است
و بنفش سهم کسی که پرت می شود
من« ونسان » و انسان
هر روز شاهد سقوط ستاره های زردیم
و بنفش گریه اش می گیرد
اگر این حرف ها را بشنود
mohammad99
07-11-2007, 00:01
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای برمن و دل امید وار من
از جور روزگار بگریم که در فراق
هم روز من سیه شد هم روزگار من
زین پیش صبر بود دلم را قرار نیز
آیا کجا شد آنهمه صبر وقرار من
نزدیک شد که خانه عمرم شود خراب
رحمی بکن وگرنه خراب است کار من
ای سیل اشک خاک وجودم بآب ده
تا بر دل کسی نشیند غبار من
گفتی برو هلالی و صبر اختیار کن
وه چون کنم که نیست بدست اختیار من
*-*
دوستان شب خوش
نمیدانـــم دلم دیوانهی کیست
کجـــا آواره و در خانهی کیست
نمیدونم دل سر گشتهی مــو
اسیر نرگس مستانهی کیست
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
منم برم بخوابم... اگه ادامه بدم میترسم فردا سر کلاس با استادم مشاعره کنم!!!
شب خوبی داشته باشید[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Mahdi Hero
07-11-2007, 01:13
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
diana_1989
07-11-2007, 09:24
وليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست.
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست.
در اين ميدان،
بر اين پيكان هستي سوز سامان ساز،
پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز.»
پس آن گه سر به سوي آسمان بركرد،
به آهنگي دگر گفتار ديگر كرد:
« درود، اي واپسين صبح، اي سحر بدرود!
كه با آرش تو را اين آخرين ديدار خواهد بود.
به صبح راستين سوگند!
به پنهان آفتاب مهربار پاك بين سوگند!
كه آرش جان خود در تير خواهد كرد،
پس آنگه بي درنگي خواهدش افكند.
زمين مي داند اين را، آسمان ها نيز،
كه تن بي عيب و جان پاك است.
نه نيرنگي به كار من، نه افسوني؛
نه ترسي در سرم، نه در دلم باك است.»
درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش.
نفس در سينه ها بي تاب مي زد جوش.
شب شده چشمم تو را دائم تمنا مي کند
دل اسير درد تنهاييست حاشا مي کند
نازنين ،آرام جان ! اين غصه ها از بهر چيست ؟
يا زبهر چيست دل امروز و فردا مي کند
پشت پلکت مينشينم پلک بر هم ميزني
عاقبت عشق است ما را زود رسوا مي کند
اين غم دوريت جا نم را به لب آورده است
دل اسير درد تنهاييست حاشا ميکند
diana_1989
07-11-2007, 10:19
در تلاش شب كه ابر تيره مي بارد
روي درياي هراس انگيز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران مي كشد فرياد خشم آميز
و سرود سرد و پر توفان درياي حماسه خوان گرفته اوج
مي زند بالاي هر بام و سرائي موج
و عبوس ظلمت خيس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سكوت بندر خاموش مي ريزد، -
مي كشد ديوانه واري
در چنين هنگامه
روي گام هاي كند و سنگينش
پيكري افسرده را خاموش.
مرغ باران مي كشد فرياد دائم:
- عابر! اي عابر!
جامه ات خيس آمد از باران.
نيستت آهنگ خفتن
يا نشستن در بر ياران؟ ...
ابر مي گريد
باد مي گردد
و به زير لب چنين مي گويد عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بيگانه خو بامن...
من به هذيان تب رؤياي خود دارم
گفت و گو با يار ديگر سان
كاين عطش جز با تلاش بوسه خونين او درمان نمي گيرد.
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
diana_1989
07-11-2007, 11:02
تیره بخت ما چون روي بد خواهان ما تيره.
دشمنان برجان ما چيره.
شهرِ سيلي خورده هذيان داشت؛
بر زبان بس داستان هاي پريشان داشت.
زندگي سرد و سيه چون سنگ؛
روزِ بدنامي،
روزگار ننگ.
غيرت اندر بندهاي بندگي پيچان؛
عشق در بيماري دل مردگي بي جان
Mahdi Hero
07-11-2007, 11:08
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
diana_1989
07-11-2007, 11:17
تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم!
حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را
تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست،
این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان!
بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند!
بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم!
بگذار جز تو کسی شاعرم نداند!
Mahdi Hero
07-11-2007, 11:20
در جان عاشق من ميل جدا شدن نيست
خو كرده قفس را ميل رها شدن نيست
تو برمی خیزی
تا چشم, اتاق پای می کشی
و تا دورها می نگری،
آنگاه یک ثانیه می شوی.
در هوای دوگانگی
تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم
در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم
مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم
در ایوان آن روزگاران
نوشابه جادو سرکشیم
شب بوی ترانه ببوئیم
چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
چهره خود گم کمیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشائیم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم
نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم
نه به روی روشن نزدیک نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم
پس به چشمه رویم
دم صبح
دشمن را بشناسیم
و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ
خم شدیم در برابر هیچ
پس نماز مادر را نشکیم
برخیزیم
و دعا کنیم:
لب ما شیار عطر خاموشی باد!
و نلرزیم
پا در لجن نهیم
مرداب را به تپش درآریم
آتش بشویم
نیزار همهمه را خاکستر کنیم
و این نسیم
بوزیم و جانانه بوزیم
و این خزنده
خم شویم و بینا خم شویم
و این گودال
فرود آییم و بی پروا فرود آیییم
بر خود خیمه زنیم
سایبان آرامش ما , ماییم
ما وزش صخره ایم
ما صخره و زنده ایم
ما شب گامیم
ما گام شبانه ایم
پروازیم
وچشم به راه پرنده ایم
تراوش آبیم
و در انتظار سبوییم
در میوه چینی بی گاه
رویا را نارس چیدند
و تردید از رسیدگی پوسید
بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
چون جویبار
آیینه روان باشیم
به درخت
درخت را پاسخ دهیم
و دو کران خود را
هر لحظه بیافرینیم
هر لحظه رها سازیم
برویم
برویم
و بیکرانی را زمزمه کنیم
در هوای دوگانگی
تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه - روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم
در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم
مسافر کهن را از پی برویم
برگردیم و نهراسیم
در ایوان آن روزگاران
نوشابه جادو سرکشیم
شب بوی ترانه ببوئیم
چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
چهره خود گم کمیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشائیم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم
نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم
نه به روی روشن نزدیک نه به سمت مبهم دور
عطش را بنشانیم
پس به چشمه رویم
دم صبح
دشمن را بشناسیم
و به خورشید اشاره کنیم
ماندیم در برابر هیچ
خم شدیم در برابر هیچ
پس نماز مادر را نشکیم
برخیزیم
و دعا کنیم:
لب ما شیار عطر خاموشی باد!
و نلرزیم
پا در لجن نهیم
مرداب را به تپش درآریم
آتش بشویم
نیزار همهمه را خاکستر کنیم
و این نسیم
بوزیم و جانانه بوزیم
و این خزنده
خم شویم و بینا خم شویم
و این گودال
فرود آییم و بی پروا فرود آیییم
بر خود خیمه زنیم
سایبان آرامش ما , ماییم
ما وزش صخره ایم
ما صخره و زنده ایم
ما شب گامیم
ما گام شبانه ایم
پروازیم
وچشم به راه پرنده ایم
تراوش آبیم
و در انتظار سبوییم
در میوه چینی بی گاه
رویا را نارس چیدند
و تردید از رسیدگی پوسید
بیایید از شوره زار خوب و بد برویم
چون جویبار
آیینه روان باشیم
به درخت
درخت را پاسخ دهیم
و دو کران خود را
هر لحظه بیافرینیم
هر لحظه رها سازیم
برویم
برویم
و بیکرانی را زمزمه کنیم
باید با "ی" شروع می کردی دوست عزیز :20:
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید با "ی" شروع می کردی دوست عزیز :20:
دوست عزیز پاسخ من به کس دیگه ای بود
تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم!
حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را
تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست،
این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان!
بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند!
بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم!
بگذار جز تو کسی شاعرم نداند!
از او جایی که این تاپیک خیلی شلوغه این مشکلات پیش میاد
جواب من هم به این شعر بود
ی >>>>>
یا ز لبت کنم طلب خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
cityslicker
07-11-2007, 12:14
آرامترين خواب جهان خواهد بود
آنكه نور از سر انگشت زمان برچيند
مي گشايد گره پنجره ها را با آه
زير بيدي بوديم
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم
ما فقیران که در روز در تعبیم
پادشاهان ملک نیمه شبیم
تاجداران شامل البرکات
شهریاران کامل النسبیم
cityslicker
07-11-2007, 12:27
مراقبن حتي يه ذره از خاك
نيفته دست دشمناي ناپاك
اين سرزمين هميشه پاك و زندس
تو بازياي دنيامون ، برندس
الهي كه تا زنده ايم و آباد
زنده بمونه سرزمین فرهاد
در خیابان باغ فصل بهار
میچمید آن گراز پست شعار
بلبی چنداز قفای گراز
بر سر شاخ گل مدیح طراز
cityslicker
07-11-2007, 14:37
زمان پر پر مي شد
از باغ ديرين عطري به چشم تو مي نشست
كنار مكان بوديم شبنم سپيده همي باريد
كاسه فضا شكست در سايه
باران گريستم و از چشمه غمبر آمدم
Mahdi Hero
07-11-2007, 15:37
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
cityslicker
07-11-2007, 15:47
میرفتم و او را در قفايم ميگذاشتم
گرماي وجودش ، خنده جان بخشش …
همه در پس بيوفائي و نامرادي رنگ باخت
باران و اشكهايم ، هر دو جاري بر وجودم
eMerald1
07-11-2007, 17:48
من از صدا ها گذشتم
روشني را رها كردم
روياي كليد از دستم افتاد
كنار راه زمان دراز كشيدم
ستاره ها
در سردي رگ هايم لرزيدند
خاك تپيد
در گذرگاهی چنين باريک
در شبی اين گونه دل افسرده و تاريک
کز هزاران غنچه لب بسته اميد
جز گل يخ ، هيچ گل در برف و در سرما نمی رويد
من چه گويم تا پذيرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
Mahdi Hero
07-11-2007, 18:07
دل گرمي و دم سردي ما بود كه گاهي مرداد مه و گاه دي اش نام نهادند
cityslicker
07-11-2007, 18:21
دلامون چرا اسيره
باز كه چشماتو نبستي ببينم باز كه نشستي
مي دونم يه جوري هستي كه دلت از همه سيره
اما بهتره بدوني طبق اصل مهربوني
دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزیره
پشت هر چهره شهري است
كوچه هايش پر رمز پر راز
آسمانش چشم
گاه باران گاه آبي
و زماني پر پرواز كبوترها
باغ اين شهر پر از قاصدك است
همه اينجا منتظرند
چشم به راه
خاك اين شهر پراز خاطره سبز مسافرهاست
نقدي بايد زد
قصه بكر شنيدن دارد
پشت هر چهره شهري است
پرشمع
پر نذر
آرزوها بادبادكهايي رقصان
در هوا سرگردان
فرصتي بايد براي دل بستن
ديدن....
پشت هر چهره شهري است
دروازه لبخند كجاست؟؟؟؟؟
تـن محنت کشی دیرم خدایـا
دل با غـم خوشی دیرم خدایا
زشوق مسکن و داد غریبــی
بــه سینه آتشی دیرم خدایـا
آتشي در سينه دارم جاوداني
عمر من مرگي است نامش زندگاني
رحمتي كن كز غمت جان مي سپارم
بيش از اين من طاقت هجران ندارم
كي نهي بر سرم پاي اي پري از وفاداري
شد تمام اشك من بس در غمت كرده ام زاري
نو گلي زيبا بود حسن و جواني
عطر آن گل رحمت است و مهرباني
ناپسنديده بود دل شكستن،رشته الفت و ياري گسستن
كي كني اي پري ، ترك ستمگري ، مي فكني نظري آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
اي تو گر ترحمي نمي كني بر حال زارم
جز دمي كه بگذرد كه بگذرد از چاره كارم
دانمت كه بر سرم گذر كني به رحمت اما
آن زمان كه بر كشد گياه غم سر از مزارم ...
boy iran
07-11-2007, 21:44
مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بیخویشتنی
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی
این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود میشکنی
گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی
يک جمع نکوشيده رسيدند به مقصد
يک قوم دويدند و به مقصد نرسيدند
فرياد که در رهگذر آدم خاکي
بس دانه فشاندند و بسي دام تنيدند
همت طلب از باطن پيران سحرخيز
زيرا که يکي را ز دو عالم طلبيدند
Mahdi Hero
07-11-2007, 22:21
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو كه دستم بو ز دست او گرفت
Mahdi Hero
07-11-2007, 22:24
تار و پود هستي را سوختيم و خرسنديم
رند عاقبت سوزي همچو ما كجا بيني
cityslicker
07-11-2007, 22:26
يادمن باشد تنها هستم
ماه بالاي سر تنهايي است
تو که گفته ای تامل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظرب بیازمایی
cityslicker
07-11-2007, 22:29
ياسمن ها را به بوي عشق بوييده
بالهاي خسته اش را در تلاشي گرم
هر نسيم رهگذر با مهر بوسيده
باز كن در ... اوست
باز كن در ... اوست
اشك حسرت مي نشيند
salma_ar
07-11-2007, 22:32
دلم آسودگی خواهد ازین افسانه دنیا
مرا مقصد چو نزدیکست رها کن دلبرشیدا
که دلتنگم ازین دنیا حلالم کن مرا جانا
امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد
گلها چون میان بندد بر جمله جهان خندد
ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد
خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده
دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد
بی گفت زبان تو بیحرف و بیان تو
از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد
Mahdi Hero
07-11-2007, 22:45
دلبرا بنده نوازيت كه آموخت بگو
كه من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
boy iran
07-11-2007, 22:48
من تنگ دلم يا که جهان تنگ شده
تيره بصرم يا افقي رنگ شده
گوش من بي حوصله بد مي شنود بد ميشنود
يا ساز طبيعت خشن آهنگ شده
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
salma_ar
07-11-2007, 22:57
دیر رسیدیم
مثل همیشه
خوشبختی تمام شده بود
و سهم ما را
به دیگران دادند
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
من از دیار عروسک ها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میزهای مدرسه ی مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف "سنگ" را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
Mahdi Hero
08-11-2007, 01:11
ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد ننوشت سلامي و كلامي نفرستاد
در پرده صد هزار سیـه کاریست
ایــن تند سیــــر گنبد خضــرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است
نـوشیــروان و هــرمــز و دارا را
امانتی که به نه چرخ در نمیگنجد
به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا
خراب و مست شوم در کمال بیخویشی
نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا
به گفت هیچ نیایم چو پر بود دهنم
سر حدیث نخارم چه خوش بود به خدا
Asalbanoo
08-11-2007, 09:39
از برای شام تارم شبچراغی خواستم
برق مهرش پرتو افکن شد سها را آفرید
نازنینان بی وفایی را ز خویش آموختند
ور نه گرداننده ی دل ها وفا را آفرید
نقش شعر خویش را که در چشم مردم دیده ام
شکر آن ایزد که این اینه ها را آفرید
ای سیه چشمان نهال عمرتان سر سبز باد
نازم آن صورتگری کز گل شما را آفرید
در کنار تو آنشب مملو از سخن بودم
فکر میکنم گاهی: آنکه بود، من بودم؟
آنکه شعرها میخواند، آنکه التماست کرد:
میروی برو ... اما، زودتر کمی برگرد
بیجواب گم میشد سايهات ميان شب
تا سپيده باريديم: من و آسمان شب ...
Asalbanoo
08-11-2007, 09:47
بی تو خاموش کوچه ی مهتابی ما
کس نداند خبری از شب بی خوابی ما
سقفی از دود سیه بر سر ما خیمه زدست
آسمانا چه شد آن منظره آبی ما
گرد ما کهنه حصاری ز جگن های غم است
کو نسیمی که وزد بر دل مردابی ما
چه توان کرد که از ابر سیه پیدا نیست
روز خورشیدی ما و شب مهتابی ما
Mahdi Hero
08-11-2007, 10:12
از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرك القيامه
diana_1989
08-11-2007, 14:25
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشار اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
سوخت اوراق دل از اخگــــــر پنـداری چنـد
مـــانـد خـاکستـری از دفتــر و طوماری چند
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست
کــــه نکردیم حساب کــــم و بسیاری چنـد
زاغـکـی شامـگهـی دعـوی طاوسـی کـرد
صبحـدم فـاش شـد ایــن راز ز رفتـاری چند
خفتگـان بـا تـو نگـوینـد کـــــه دزد تو که بود
بـایـد ایـــن مسلــه پرسید ز بـیـداری چنـد
Mahdi Hero
08-11-2007, 15:04
دوش از بی مهری آن ماه سیما سوختم
با کمال تشنه کامی پیش دریا سوختم
مینا فروش چرخ ز مینا هر آنچه ساخت
سوگند یاد کرد کــــه یاقوت احمر است
از سنگ اهــرمن نتوان داشت ایمنــی
تا بــــر درخت بارور زندگـی بـــــر است
Mahdi Hero
08-11-2007, 15:49
تاب زلفی بده امشب که سراپا مستم
از در عشق در آ چشم به راهت هستم
morrigan_neit
08-11-2007, 16:39
من ان گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی ابی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم
مفرســای بــا تـــیــرهرائـی درون را
مـیـالـای بـا ژاژخائـــــی دهـــانــــرا
ز خوان جهان هــــر کـــه را یک نواله
بدادند و آنگــــــــه ربودند خوانــــــرا
به بستان جان تا گلی هست، پروین
تــو خود باغبانی کـــن این بوستانرا
Mahdi Hero
08-11-2007, 17:08
از تن چو برفت جان پاك من و تو
خشتي دو نهند بر مغاك من و تو
وانگاه براي خشت گور دگران
در كالبي كشند خاك من و تو
cityslicker
08-11-2007, 17:29
ومیگویم دوستت دارم!
وتو به احترام هدايا لبخند کمرنگي ميزني و
من از شوق همان نيم لبخند
ديوانه وار ميگويم دوستت دارم"
diana_1989
08-11-2007, 17:39
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاسته مشكل نشيند
cityslicker
08-11-2007, 17:42
درد
را با لذت آميزد
در تپش هايت فرو ريزد
نقش هاي رفته را باز آورد با خود غبار آلود
مرده لب بر بسته بود
diana_1989
08-11-2007, 19:55
دلي ديرم كه بهبودش نمي بو
نصيحت مي كرم سودش نمي بو
به بادش مي نهم نش مي بره باد
بر آتش مي نهم دودش نمي بو
hamid_hitman47
08-11-2007, 20:19
واسه اين هميشه تنها
قصه ي بود و نبودت
ميشه راهي واسه فردا
بي تو يه سايه فقط ميمونه
سايه ي مردي كه خوش خياله
تو نا رفيقو رفيق ميدونه...
mohammad99
08-11-2007, 21:20
هر کس به طریقی دل ما میشکند
بی گانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
من در عجبم دوست چرا میشکند؟
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
از غصـه مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
سـوگنــد بر چشمـت که از تـو تــا دم مــرگ
دل بــر نمـیگیـــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
mohammad99
08-11-2007, 21:46
رشته چر مباف
فرود آمد.
و ريسمان ِ بي انتهاي ِ سرخ
در طول ِ خويش
از گروهي بزرگ.
بر گذشت.
((- شتاب كن ناصري، شتاب كن!))
ترسم نیست بی تردید از جاده ، از سایه
تاریکِ تاریکم ، من از من می ترسم
من از سایه های شب بی رفیقی
من از نارفیقانه بودن می ترسم ...
mohammad99
08-11-2007, 22:59
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
Mahdi Hero
08-11-2007, 23:22
من از روييدن خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نمي گردد بدين بالانشيني ها
mohammad99
08-11-2007, 23:23
اول آشناییمون حرفا چه شاعرانه بود
نگاه تو، تو چشم من چه پاک و صادقانه بود
اول آشناییمون عزیز و دردونه بودم
به چشم مست وعاشقت گوهر یکدونه بود
حالا کی هستم واسه تو حالا کی هستم واسه تو
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب
با کوچه آواز رفتن نیست
فانوس رفاقت روشن نیست
نترس از هجوم حضورم
چیزی جزء تنهایی با من نیست ...
تـــو بـیـخــود و ایــــام در تکاپو اسـت
تـــو خـفتـه و ره پــــر ز پیچ و تابست
آبــــــی بــکـــش از چــاه زندگانــــی
همواره نــــه ایــــن دلـــو را طنابست
بگذشت مه و سال وین عجب نیست
ایـــن قافلــه عمریست در شتابست
Mahdi Hero
09-11-2007, 01:07
تو وچشمی که ز دل ها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
mohammad99
09-11-2007, 01:58
در به رویم بسته ام از این و از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
در بهار زندگی احساس پیری می کنم
با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
*-*
سلام
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
نيست يکدم شکند خواب به چشم کس وليک
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
mohammad99
09-11-2007, 02:13
در گاهت سجده گاه من بگذر از گناه من
من خلقم تو خالقي سر تا پا شوق گفتنم
در حال شكوفتنم من از راه توبا مقي
تو اولين وآخرين
براي من كه عاشقم
عزيز ترين هم
سفري در همه دقايقم
-*-
ساعت 2:13 دقیقه صدای من را ازطهرون قدیم میشنوید
ميداني چگونه دوستت دارم؟؟؟
مثل احساس بعد از دعا.......
مي گويي مثل نفس کشيدن برايت تکراري است
وقتي مخاطبت قرار مي دهند که:
«دوستت دارم»
حالا براي اينکه حساب مرا از ديگران جدا کني
يک نفس عميق بکش.
...
mohammad99
09-11-2007, 02:36
*-*
شبی از شدت درد و غم یار دل آزاری
نشستم در خرابات و زدم بر طبل بی عاری
صفای عالم مستی غمم را برده از یادم
صفایی را که من هرگز نمی دیدم به هوشیاری
یارا به برم گیر در آن لحظهء مردن
بگذار در آغوش تو مستانه بمیرم
ای دهر وصالش ندهی لیک تو بگذار
در نزد همین دلبر جانانه بمیرم
عمری چو بدل حسرت وصل است و وصالش
بگذار که حسرت دل و ویرانه بمیرم
...
mohammad99
09-11-2007, 02:47
من ظلمت تو روشني
من راهي تو موند ني
من تنها تو همد مي
تو اولين وآخرين
براي من كه عاشقم
عزيز ترين هم
سفري در همه دقايقم
*-*
خدا نکنه سایه خانوم
خدا نکنه نداره دیگه !
سلام
..................
مگذار که فرزانهء فرزانه بمیرم
بگذار که دیوانهء دیوانه بمیرم
میخانه اگر جای منه بی سروپا نیست
بگذار که پشت در میخانه بمیرم
محروم چو از آن لب شیرین چو قندم
بگذار که لب بر لب پیمانه بمیرم
از عشق پر آشوب تو چون خانه خرابم
بگذار که آواره و بی خانه بمیرم
ویران چو از آن دیده ء ویرانگر مستم
بگذار که عاشق دل و ویرانه بمیرم
با عشق تو چون عهد نمودم به اراده
بگذار که با عهد تو مردانه بمیرم
چون جز تو مرا یاری و دلدار دگر نیست
بگذار که من از همه بیگانه بمیرم
از عشق تو چون رانده شدم از همه مردم
بگذار که تنها و غریبانه بمیرم
این قصهء ما کام ندید از سر تقدیر
بگذار به ناکامی افسانه بمیرم
یارا به برم گیر در آن لحظهء مردن
بگذار در آغوش تو مستانه بمیرم
ای دهر وصالش ندهی لیک تو بگذار
در نزد همین دلبر جانانه بمیرم
عمری چو بدل حسرت وصل است و وصالش
بگذار که حسرت دل و ویرانه بمیرم
...
mohammad99
09-11-2007, 03:26
میگن دنیاست حیرونه
میگم نه دل پریشونه
وقتی که پشتت خالیه
یا تکیه گات پوشالیه
حتمی زمینت میزنن
امیدتم خیالیه
با این چیزائی که دیدم
ترسم گرفته ترسیدم
دلم میخواد زار بزنم
سرمو به دیوار بزنم
-*
*
سایه خانوم امشب چرا به عزرائیل گیر دادی؟!؟نصف شبی ادم میترسه
شاید اونه که گیر داده !
..........
من به قفس تن مي دهم
اي فانوس بهاري
من به نگاه خسته ام
وعدهء همدم مي دهم
اي سارقان احساس
من به قفس تن مي دهم
من به دل شکسته ام
اميد ماتم مي دهم
اي آبي هاي دريا
من به سکوت جان مي دهم
با کوله بار بسته ام
به ماهيهاي در سفر
شوق رسيدن مي دهم
اي خالق فاصله ها
سر به تو ارزان مي دهم
با نفس اهسته ام
در انزواي بي کسي
به اين دل تب کرده ام
فرصت مردن مي دهم
...
mohammad99
09-11-2007, 04:20
ما اگر چون شبنم از پاكان
يا اگر چون ليسكان ناپاك
گر نگين تاج خورشيديم
ورنگون ژرفناي خاك
هرچه اين ، آلوده ايم ، آلوده ايم ، اي مرد
آه ، مي فهمي چه مي گويم ؟
ما به هست آلوده ايم ، آري
*-*
حالا چرا این اشعار رعب انگیز حمش به م ختم میشه!!!
Mahdi Hero
09-11-2007, 09:56
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاد اسیران قفس
ساعتی بگذشت و خود را یافتم
در گذرگاهش و در پشت دری
شسته روی چون گل فرزند را
با سرشک گرم چشمان تری
از صدای پای سنگینی فتاد
لرزه بر اندام من ، سیماب وار
طفل را افکندم و بگریختم
دل پر از غم ، شانه ها خالی ز بار
روز دیگر کودکی بازش خبر
می کشید از عمق جان فریاد را
داد می زد : ای ! فوق العاده ای
خوردن سگ ، کودک نوزاد را
Mahdi Hero
09-11-2007, 10:37
از تن چو برفت جان پاك من و تو
خشتي دو نهند بر مغاك من و تو
وانگاه براي خشت گور دگران
در كالبي كشند خاك من و تو
وفا داری و حق گوءیی نه کار هر کسی باشد
غلام آصف ثانی جلال الحق والدینم
Mahdi Hero
09-11-2007, 15:27
من طاقت هجران تو مهپاره ندارم
جز اینکه بمیرم به برت چاره ندارم
diana_1989
09-11-2007, 16:07
من که ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسد
نوبت خاموشي من سهل و آسان مي رسد
من که ميدانم مرگ ويرانگرچه بي رحم و شتابان مي رسد
من که میداتم به دنیا اعتباری نیست
بين مرگ وآدمي قول و قراري نيست
پس ....پس...بدرود
Mahdi Hero
09-11-2007, 16:55
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
mohammad99
09-11-2007, 16:57
در گاهت سجده گاه من بگذر از گناه من
من خلقم تو خالقي سر تا پا شوق گفتنم
در حال شكوفتنم من از راه توبا مقي
تو اولين وآخرين
براي من كه عاشقم
عزيز ترين هم
سفري در همه دقايقم
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
من که ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسد
نوبت خاموشي من سهل و آسان مي رسد
من که ميدانم مرگ ويرانگرچه بي رحم و شتابان مي رسد
من که میداتم به دنیا اعتباری نیست
بين مرگ وآدمي قول و قراري نيست
پس ....پس...بدرود
دوستان این شعر به این ترتیب دست کاری من بود:31:اون پس بدرودش رو برا امضام گزاشته بودم این دوبیت اخرش اینجوریه(ااینو گفتم شاعرش پس فردا نفرینمون نکنه):31:
مــن كه ميدانم شبي عمرم به پايان مي رسد
نوبت خامو شي مـن سهل و آســـان مي رسد
من كه ميدانم كه تـا سر گرم بزم و مستي ام
مرگ ويرانگر چه بي رحم و شتابان مي رسد
من كه ميدانم به دنيا اعتباري نيست نيست
بين مرگ و آدمي قول و قراري نيست نيست
من كه ميدانم اجل نا خوانده و بيداد گر
سر زده مي آيد و راه فراري نيست نيست
پس چرا عاشق نباشم
من در هیبت, ساده اطلسی ها
راز, پُرمایهء هستی می خوانم
و زبان, شیرین شان می دانم.
سلام دوستان
Mahdi Hero
09-11-2007, 17:10
مكن كاري كه بر پا سنگت آيو
جهان با اين فراخي تنگت آيو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند
تو رت از نامه خواندن ننگت آيو
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها...
هر روز بي تو
روز مبادا است !
mohammad99
09-11-2007, 17:34
توی ده شلمرود،
حسنی تک و تنها بود.
حسنی نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه،
ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.
باباش میگفت:
- حسنی میای بریم حموم؟
- نه نمیام، نه نمیام
- سرتو میخوای اصلاح کنی؟
- نه نمیخوام، نه نمیخوام
*-*
سلام علیکما
Mahdi Hero
09-11-2007, 17:38
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
عليکم سلاممممممم
تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟
نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟
که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!
و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!
mohammad99
09-11-2007, 17:48
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟
ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟
نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟
خدایا هر کس به خانمانی دارد مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟
در بوستان شادی هر کس گلی بچیند
آن گل نشکنندش در بوستان من کو؟
سرو روان من کو؟
خدایا جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدم از ایشان پیداست آنِ من کو؟
نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟
ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟
در بوستان شادی هر کس گلی بچیند
آن گل که نشکنندش در بوستان من کو؟
سرو روان من کو؟
جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدم از اینشان پیداست آنِ من کو؟
سرو روان من کو؟
ترس
تاسف
تنهایی...
تصور عشق و نفرت
مخلوط رنگها در پشت چشمانم
تنها صدای خنده مرگ آور باقی مانده
مانند انعکاس گریه بیصدا
Mahdi Hero
09-11-2007, 18:56
از تن چو برفت جان پاك من و تو
خشتي دو نهند بر مغاك من و تو
وانگاه براي خشت گور دگران
در كالبي كشند خاك من و تو
mohammad99
09-11-2007, 19:07
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟
ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟
نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟
خدایا هر کس به خانمانی دارد مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟
در بوستان شادی هر کس گلی بچیند
آن گل نشکنندش در بوستان من کو؟
سرو روان من کو؟
خدایا جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدم از ایشان پیداست آنِ من کو؟
نامش همی نیارد بردن به پیش هر کس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟
ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت فضای هر کس محنت رسان من کو؟
در بوستان شادی هر کس گلی بچیند
آن گل که نشکنندش در بوستان من کو؟
سرو روان من کو؟
جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدم از اینشان پیداست آنِ من کو؟
سرو روان من کو؟
وای نگو نگو دِلا قدرتو می دونه
پیر اگه بشی دیگه با تو نمی مونه
باز ملامتش نکن چشمای گریونم
اون که از نگاه تو چیزی نمی خونه چیزی نمی خونه
حیف حیف که عمرم بپای تو هدر شد
حیف از جوونیم که با تو بی ثمر شد
*-*
مشاعره فراموش نشه:31::11:
دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهایی ات را
هر جای این دنیا که باشی من با توام تنهای تنها
من با توام هرجا که هستی حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روزباهم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاییت را.....
Mahdi Hero
09-11-2007, 19:45
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
:di
ني لبك آخر كجا افغان كني
يا كدامين خانه را ويران كني
بي حريف افتاده ام در گوشه اي
ني لبك كي ياد مشتاقان كني
ني لبك دردي به دل دارم بيا
سينه اي از غم كسل دارم بيا
آتش ار خواهي به جانم بر زني
هيمه هايي مشتعل دارم بیا
mohammad99
09-11-2007, 20:59
اگه گذارت این طرفها افتاد
گذرت به کلبه ما افتاد
باز منو صدا بکن
یه سری به ما بزن
نگو از تب و تاب افتاده قلبش
میون عاشقا نیست دیگه حرفش
نگو طاقت آهو بی دوومه
نفسش بریده و کارش تمومه
هنوز این خسته از خود . رو پاهاشه
هنوز مهمون نوازیش سر جاشه
هنوز درد یه عاشق تو صداشه
هنوز برق محبت تو چشاشه . تو نگاشه
همه حرفام همه شعرام پر شده از تکرار
چه کسی میماند
روی من هست سیاه ، چون شبی تاریک و تار
کس نباشد عاشق روی سیاه
کس نماند در شبی تاریک و تار
هر که هست چون تک سواری است ..روزی برود
عاشق بوی بهاری است...روزی برود
عیب از آنان نیست........عیب از آن من است
آب كم جو تشنگي آور بدست
تا بجوشد ابت از بالا و پست
تا "سقاهم ربهم" آيد خطاب
تشنه باش "الله اعلم بالصواب"
مولانا
سلام دوستان همگي خوبيد؟
محمد جان چطوري خوبي؟
فرانك خانوم شما چطوري؟
خيلي خوشحالم كه مهدي عزيز از فعالان انجمن فيلم رو اينجا ميبينم خيلي مخلصيم آقا مهدي
mohammad99
09-11-2007, 21:42
در به رویم بسته ام از این و از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
در بهار زندگی احساس پیری می کنم
با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
بس که بد دیدم ز یاران به ظاهرخوب خود
بعد از این بر کودک دل سخت گیری می کنم
*-*
سلام.شما بهتری
من شبدر چهارپری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه رويیده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی
من بود؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام
بگویم؟
سلام پایان جان
ممنون شما خوبی ؟
بله ما هم از ورود اقا مهدی بسیار خشنود هستیم
mohammad99
09-11-2007, 21:57
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
*-*
منم همرو دوست دارم
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !
من هم متعلق به همه هستم:دی
Asalbanoo
09-11-2007, 22:31
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد
-------------------
خيلي خوشحالم كه مهدي عزيز از فعالان انجمن فيلم رو اينجا ميبينم خيلي مخلصيم آقا مهدي
پایان جان
همکار فیلم که می اومد این همه تحویلش نیم گرفتی چرا:دی..:دی
ضمن اینکه مهدی عزیز هم خیلی خوش امده کارش خیلی درسته...
به به
مستر جلال هم که هستند...
حال شوما دادا؟
mohammad99
09-11-2007, 22:34
دلا از دست تنهايي به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شوان تار از درد جدايي
كره فرياد مغز استخونم
'
*-*
مژگان ویدئو رو گزاشتم
معني قرآن ز قرآن پرس و بس
وز كسي كاتش زده اندر هوس
مولانا
بابا من كه به همه عرض ادب كردم.......
خوبي آقا جلال چاكريم
مژگان خانوم خوبي؟ ارادتمند
آدمو پشيمون ميكنيدا..........:دي
... سلام اي شب معصوم
سلام اي شبي كه چشمهاي گرگ هاي بيابان را
به حفره هاي استخواني ايمان و اعتماد بدل مي كني
و در كنار جويبارهاي تو ارواح بيد ها
ارواح مهربان تبرها را مي بويند
من از جهان بي تفاوتي فكرها و حرفها و صدا ها مي آيم
و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
و اين جهان پر از صداي حركت پاهاي مردميست
كه همچنان كه ترا مي بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا مي بافند
سلام اي شب معصوم
ميان پنجره و ديدن
هميشه فاصله ايست ...
سلام مژگان خانوم. خوبید؟
پایان خان هم خوش امدن. کم پیدا؟
Asalbanoo
09-11-2007, 22:40
تشت بزرگ آسمان از لاجورد صبحدم لبریز
اینجا و آنجا ابر چون کف های لغزنده
رها بر آب
آویخته بر شاخه های سرو
پیراهم مهتاب
---------------
سلام
ممد جان دادا کوجا گذشاتی
می جورم نمی بینمش
پایان جان شوخی کمی جدی بو.د دادا
به دل نگیری
.......
خوبی جلال جان
چه عجب....کوجایی داا
چرا نیستی
برنمیگردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماند، ماند
محمد زده تو کار ویدئو. نگیرنت محمد:دی
ما هم همین دورو ورا.
mohammad99
09-11-2007, 22:53
دو دشمن در كمين ماست ، دايم
دو دشمن مي دهد ما را شكنجه
برون : سرما درون : اين آتش جوع
كه بر اركان ما افكنده پنجه
دو ... اينك ... سومين دشمن ... كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله ور گشت
سلاح آتشين ... بي رحم ... بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت
بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز
كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگي را
نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد
*-*
تو دانلود کلیپ و شو ایرانی
نترس جلال با کلانتری محل رفیق شدیم!!
در این کشاکش توفانیِ بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را شب ! ای شب من ؟
که در مُحاق تو دیری است تا که ماه من است
خوبه. فکر کنم بشناسمش:دی
Asalbanoo
09-11-2007, 23:06
تک خشک تشنه بودم سر نهاده روی خک
جان گرفتم زیر باران نوازش های او
خوشه های بوسه اش در من شکفت
شاخه گستردم آفاق را
هر رگ من سیم سازی شد
با طنین خوشترین آوازها
از شراب عطر شیرین تنش
نبض من میگفت با من رازها
ذره ذره هستی من چون عبار
در زلال آسمان میگشت مست
سر خویش از بالاترین پروازها
معبد متروک جانم را
بار دیگر شبچراغ دیدگانی روشنایی داد
دست پر مهری در آنجا شمع روشن کرد
نوری از روزن فرو تابید
بوی عود آرزویی شکفته در فضا پیچید
ارغنون تمنا را نوا برخاست
معبد متروک جانم را شکوه کبریایی داد
این به محراب نیاز افتاده را از نو خدایی داد
از لب دیوار سبز کاج ها
آفتاب زرد بالاتر نشست
بوته سرخ غروب
بر کبودی های صحرا در نشست
بوسه گرمش به هنگام وداع
تیر شد در قلب من تا پر نشست
در هوای سبزه زار بوی اوست
برگ برگ این چمن جادوی اوست
---------------
مممممممددددددددددددددددد
نمی جو.رمش داد
خواهشا تو پی ام بهم بده
جلال جان
بهم اثر کرد
منم هی ت می دم
تا دیر گیر بیاد
تو را به جانِ مستان مده شرابم امشب
که یاد چشم مستش کند خرابم امشب
همین دو جرعه می زد به جان زارم آتش
مده ، کز آتش غم کنی کبابم امشب
امید دیدنت را بتا دگر ندارم
بیا به خوابم امشب ، بیا به خوابم امشب
شود که همچو زلفت رسم به روی ماهت
که همچو سنبل تو به پیچ و تابم امشب
هر حرفی دوس داری بده.
باغبان خسته چون هنگام حاصل شد غنود
میوهها بردند دزدان زین درخت میوهدار
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
Asalbanoo
09-11-2007, 23:18
رقص او چون رقص گرم مارها بر شانه ضحک
سر بر آر از کوه با آن گاوپیکر گرز
ای نسیم دره البرز
----------
اینم ز .....
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
این هم "ن"
نيست عزراييل رادست و رهي بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و شودا مي كشد
مولانا
شب همگي خوش
Asalbanoo
09-11-2007, 23:28
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضای خانه کوچه راه
در هوا زمین درخت سبزه آب
در خطوط درهم کتاب
در دیار نیلگون خواب
ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
ای نوازش تو بهترین امید زیستن
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام
---
اینم م.....دی:
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
روی بنمای، تا نظاره کنم
کارزوی من از جهان این است
دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بیتو غمگین است
بیرخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است
گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است
شبت خوش پایان جان
تو برمی خیزی
تا چشم, اتاق پای می کشی
و تا دورها می نگری،
آنگاه یک ثانیه می شوی.
یافتیم ار یک گهر، همسنگ شد با صد خزف
داشتیم ار یک هنر، بودش قرین هفتاد عار
گاه سلخ و غره بشمردیم و گاهی روز و شب
کاش میکردیم عمر رفته را روزی شمار
Asalbanoo
09-11-2007, 23:38
روی مخمل لطیف گونه هات
غنچه های رنگ رنگ ناز
برگهای تازه تازه باز می کنند
بهتر از تمام رنگ ها و رازها
خوب خوب نازنین من
نام تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب
بهتر از تمام شعرهای ناب
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من
نه بیم سنگ فنایش به دل ، نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آن چه مانده ز خاکسترم ، گواه من است
mohammad99
09-11-2007, 23:42
تندخويی ، جنگ خواهی!
پخش فقر و بی نوايی !
لودگی ، مردم فريبی ، بی خيالی!
هسته ای اين طبل خالی!
یکی از همین روز ها روی شب پا می زارم
روی قاب غصه ها عکس فردا می ذارم
میروی مست ز بیغوله و میید
با تو این دزد فریبندهی غارتگر
سبک آنمرغ که ننشست بدین پستی
خنک آن دیده که نغنود درین بستر
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهی خویش در این کشتی بی لنگر
پای غفلت چه نهی بر دم این کژدم
دست شفقت چه کشی بر سر این اژدر
رنگ سال گذشته را دارد ، همه ی لحظه های امسالم
سيصد و شصت و پنج حسرت را ، همچنان می کِشَم به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گُنجم
ديده ام در جهان نما چشمی ، که به تکرار می کشد فالم :
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم
موجها کرده مکان در لب این دریا
شعلهها گشته نهان در دل این مجمر
تو ندانم به چه امید نهادستی
کالهی خویش در این کشتی بی لنگر
رهایم کن مرا دردم بسوزاند
زهایم کن مرا غربت بمیراند
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
روز باران است و ما جو می کنیم
بر امید وصل دستی می زنیم
ابرها آبستن از دریای عشق
ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن
تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم
روشن است آن خانه گویی آن کیست
ما غلام خانههای روشنیم ...
معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست
پیرم اما بگذارید که جاری باشم
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که اين شعله بيدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گريزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پيوسته نفس در نفسم بود
سلام به همه
خوبی اقا جلال ؟
کم پیدایی
دامن روح ز کردار بد آلودی
جامه را گاه زدی مشک و گهی عنبر
اندر آندل که خدا حاکم و سلطان شد
دیگر آندل نشود جای کس دیگر
روزی این حنجره آوازی داشت
به افق پنجره بازی داشت
قفس سینه اگر می شد باز
مرغ این پنجره پروازی داشت
شب همه شب به نوا سر می کرد
روز با زمزمه آغازی داشت
نغمه در نغمه غزل می پرداخت
پرده در پرده دل سازی داشت
سلام فرانک خانم.
ممنون. خوبم. شما کم پیدا تر ی ها:دی
( كشتي هاي بادباني را خط زدند
باد مي آيد همين را بگويد )
تقدير من روي عرشه اين بود با باد كشتي بگيرم
وقتي كه باد مي آيد همين را بگويد
:دی
تویه انگیزه نابی واسه یه ترانه ساز
مثل اوهام و سوالی گاهی وقتها مثل راز
دوباره مينگرم نقش خويش را بر آب
چنان غريبه كه باور نمى كنم كه منم
ببين چه بر سرم آورده عشق و با اينحال
نمى توانم از اين ناگــزير دل بكنم
چنان زلال تورا تشنهام در اين دوزخ
كه از لهيب عطش گر گرفته پيرهنم
دل بیهوده من این همه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند
mohammad99
10-11-2007, 00:54
در من زنداني ستمگري بود
كه به آواز زنجيرش خو نمي كرد -
من با نخستين نگاه تو آغاز شدم
من که هر انچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !
دست من و آغوش تو، هيهات، که يک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله، که به جز ياد تو، گر هيچ کسم هست
حاشا، که به عشق تو، گر هيچ کسم بود
سيمای مسيحائی اندوه تو، ای عشق
در غربت اين مهلکه فرياد رسم بود
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
ASALASTER
10-11-2007, 01:24
دل را به رنج هجر سپردم ولی چه سود
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود
چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست
این خانه را تمامی پی روی آب بود
پایم خلیده خار بیابان
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه
لیکن کسی زراه مددکاری
دستم اگر گرفت فریب سراب بود
mohammad99
10-11-2007, 02:35
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمی گم سئوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارم
می چرخم و می چرخونم سیّارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
"راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
این دل پر خون ولش !
دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
تماشای پرنده ها بالای " کارون" ولش؟
خیابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش
شبهای مهگرفتهی دمکرده،
ارواح ِ دورماندهی مغروقین
با جثهی ِ کبود ِ ورمکرده
بر سطح ِ موجدار ِ تو میرقصند...
با نالههای مرغ ِ حزین ِ شب
این رقص ِ مرگ، وحشی و جانفرساست
از لرزههای خستهی این ارواح
عصیان و سرکشی و غضب پیداست
...
« ـ تاج خاري بر سرش بگذاريد!»
و آواز دراز دنباله دار
در هذيان دردش
يكدست
رشته اي آتشين
مي رشت.
تو نيستي كه ببيني
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است
چگونه عكس تو در برق شيشه ها پيداست
چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندي ايوان به باغ مي نگري
درخت ها و چمن ها و شمعداني ها
به آن ترنم شيرين به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مي نگرند
تمام گنجشكان
كه درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا مي كنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد كاج
كنار باغچه
زير درخت ها لب حوض
درون آينه پاك آب مي نگرند
diana_1989
10-11-2007, 08:46
درخت
جشنی ست
که زمین و آسمان
برپا داشته اند
(بیژن جلالی)
ASALASTER
10-11-2007, 10:12
دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست
در دل مردم عالم به خدا
نور خواهدپاشید
روح خواهد بخشید
تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار وبه ده بار که صد بار بگو
دوستت دارم را از من بسیار بپرس
دوستم داری را با من بسیار بگو
Mahdi Hero
10-11-2007, 12:31
وصالم هست، اما زهره بوس و کناری نیست
گلم در خوابگاه و خار در پیراهن است امشب
cityslicker
10-11-2007, 12:38
بین این دو تا دریچه یه پل از ترانه هاس
جاده ی روشن بیداری عاشقانه هاس
بین آواز من و دل تو فاصه نیست
تپش ترانه ها رها از این بهانه هاس
این دو تا ستاره سرچشمه ی آواز منن
مث دونه های الماس توی شب برق می زنن
چلچراغ عشق ما هیچ شبی خاموش نمی شه
حتی ما اگه نباشیم این چراغا روشنن
نکنه پنجره ت رو یکی ببنده ! نازنین!
نکنه چشمکت رو بدزدن از شب زمین !
بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون !
بی تو من سایه ی یک ستاره ام ! فقط همین
eMerald1
10-11-2007, 13:44
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
اینک اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
Mahdi Hero
10-11-2007, 15:01
از خم ابروي تو ام هيچ گشايشي نشد
وه كه در اين خيال كج عمر عزيز شد تلف
cityslicker
10-11-2007, 15:40
فکر مي كردم
در حضور شمعداني ها شقاوت آب خواهد شد
در گشودم قسمتي از آسمان افتاد در ليوان آب من
آب را با آسمان خوردم
diana_1989
10-11-2007, 15:44
مرا ديوانه ميخواهي ز خود بيگانه ميخواهي
مرا دلباخته چون مجنون زمن افسانه ميخواهي
شدم بيگانه با هستي زخود بي خودتر از مستي
نگاهم كن نگاهم كن شدم هر آنچه مي خواستي
بكش دل را شهامت كن مرا از غصه راحت كن
شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن
بكن حرف مرا باور نيابي از من عاشقتر
نمي ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم ديگر
Mahdi Hero
10-11-2007, 17:38
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز
mohammad99
10-11-2007, 17:41
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت
زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت...
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم،
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت...
روز ميلاد : همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ي ميلاد برابر شد و رفت...
او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد
عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت...
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد.
اسير غريبي که اين دنيا چونان قفسي آزارش مي داد و عاقبت يک روز کبوتر شد و رفت
cityslicker
10-11-2007, 17:44
به محمد عزیز :40:
یه سلام
حیف که دارم میرم:41:
تمام راه به يك چيزفکر مي كردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره هاي عجيبي
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز می شود به سوی و سعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
mohammad99
10-11-2007, 19:43
گفتم: این روزها دل خیلی بهانه تورا میگیرد
هوای دیدن تورا دارد
گفت: می دانم همه چیز بهانه ایست برای
شانه به شانه
درحال هوای با هم بودن
رفتن و نشستن و گریستن
گفتم: چرا گریه ... رفتن و نشستن درست
اماگریستن را نمیخواهم ... نه
گفت: برای حرمت نگاه ناگهان تو
برای یک دل دریاحرف نگفته
گفتم: برای هرآنچه که گفتمو گفتمو نشنیدی
گفت: برای آنچه خواستمو بودی
خواستی و نبودم
وبرای هرآنچه که نمیدانم
گفتم: درتمام این همه سال که همه ازیادش برده بودند
تو تنها کسی هستی که هستی
گفت: دراین دل دل دلواپسی وقتی توهستی
انگار همه نیستند
شب از آن شبها که در عمرت کم دیدهای
*-*
سلام دوستان
کوجا رفیق؟!؟!
يک غزل نذر نمودم که برايت گويم
گفتم آنرا شب ديدار ، بيا برگرديم
باز گفتی که برايم غزل از عشق بگو
يک غزل ميخرم اينبار ، بيا برگرديم
من که عشقم به دو چشم تو دخيلی بسته است
عشق من را مکن انکار ، بيا برگرديم...
سلام
خوبی ؟
mohammad99
10-11-2007, 19:49
من جسمم تو روح من من كشتي تو نوح من
من زخمم تو مرحمي
من ظلمت تو روشني
من راهي تو موند ني
من تنها تو همد مي
تو اولين وآخرين
براي من كه عاشقم
عزيز ترين هم
سفري در همه دقايقم
*-*
قربونت.شما خوبی؟
خوش میگظره
سلامتی
مثل يک بغض که نارس باشد
آسمان ابري و بي باران است
آه اگر وا نشود.
ممنون بد نیست
در خاك بيلقان برسيدم به زاهدي
گفتم مرا به تربيت از جهل پاك كن
گفتا برو چو خاك تحمل كن اي فقيه
يا هرچه خواندهايي همه در زير خاك كن
مولانا
سلام دوستان
باغ ما تاریک است با درختانی بلند و سیاه !
که از شاخه های درختان حلقه های پلاسیده طناب آویزانند !
نهال های کوچک اجازه قد کشیدن ندارند !
باد برگ های سبز و جوان را به پای درختان سیاه و پیر می اندازد،
تا از خون سبز آنها رگ های سیاه شان پاک شود،
باغ ما ورودی خورشید ندارد !
باغ ما تمام باغبان هایش را کشته !
diana_1989
10-11-2007, 20:22
نقش مستوری و مستی نه بدست من و توست
آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبری است که در کلبه اخران کردم
باغ ما تاریک است با درختانی بلند و سیاه !
که از شاخه های درختان حلقه های پلاسیده طناب آویزانند !
نهال های کوچک اجازه قد کشیدن ندارند !
باد برگ های سبز و جوان را به پای درختان سیاه و پیر می اندازد،
تا از خون سبز آنها رگ های سیاه شان پاک شود،
باغ ما ورودی خورشید ندارد !
باغ ما تمام باغبان هایش را کشته !
همه ی آینه ها بی رنگند
تو اگر یک رنگی ،
دل به آرامش ِ یک آینه بسپار و
برو
diana_1989
10-11-2007, 21:11
ولي دردا!!!
چه تقديري من او را باز هم نشناختم ؛
زيرا كه شب تاريك بود
و موج نيرومند از ان سو قصه تلخي است؛
اي افسوس او را موجها بردند...
واينك هر سحر در قلب من نيلوفري مي رويد.....
در کلبهء دل،
سکوت دلنشین آزادی
در قصر بندگی،
ضرب و کوب رقصها همچون پُتک
کف دستی خاک،
امّا بارور
فرسخ ها کویر،
لیک تنها خار و مار
لحظه ای رؤیا در روح و ضمیر،
همچون بهشت
سالها روح و دلالت،
همچو دود اَندَر هوا
مُشتی آب از چشمه خوردن،
بَه زلال
تشنه لب،
دریا به دریا،
بی جواب
سلام به دوستان مخصوصاً فرانک عزیز و دوست داشتنی
mohammad99
10-11-2007, 21:28
بيا با ما تو يکي از ته دل يار بشو،
راستس راستي بيا با ما عمري گرفتار بشو،
نکنه هوس گري بوم دلت رو بگيره؟
نکنه تا جون گرفت دوباره اين دا بميره؟
نکنه اشک ما رو تو هم بخواي در بياري؟
نکنه حوصله مونو تو بخواي سر بياري؟
===
salam
diana_1989
10-11-2007, 21:29
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
سلام محمد جون ! خوبین شما ؟
من
پری کوچک غمگینی را می شناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را
در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام ...
Asalbanoo
10-11-2007, 21:37
موقع بزن و بگوبه
موقع بزنم به چوبه
دیگه صبح بی فروغه
آخه عاشق شده و دل
داد می زنه
دوباره عشق
Mahdi Hero
10-11-2007, 21:38
من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد
دل تنگم غريب اين در و دشت
نمي داند كجا سر مي گذارد
diana_1989
10-11-2007, 21:42
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
دیر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی
mohammad99
10-11-2007, 21:44
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
سلام محمد جون ! خوبین شما ؟
تو لحظه های بی کسیم
قشنگی قسمت ماست
که ما به هم نمی رسیم.......
من میرم ولی باز ،تو بدون همیشه
یاد تو از خاطر من، فراموش نمیشه
گل من خوب می دونی،
بی تو تک و تنهام عزیزم
اگه تو نباشی می میرم....
همیشه زنده می مونه با یاد تو ترانه هام
منو ببخش اگه بازم ، اشکام چکید رو نامه هام
دیگه تموم شد فرصت ، خاطره هام پیشت باشه
تموم خاطرات خوش ، خدانگهدارت باشه........
دوستان مشاعره فراموش نشه:31::11:
قربونت دیان جون.شما چطوری:11:
سلام امیر جان و مژگان خانوم و نامدگان و نارفتگان!!
Asalbanoo
10-11-2007, 21:57
همه خکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز
من آن دیوانه آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم
خوشم با این چنین دیوانگی ها
که می خندم به آن فرزانگی
به غیر از مردن و از یاد رفتن
غباری گشتن و بر باد رفتن
در این عالم سرانجامی نداریم
چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آه تیره روزان
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا آتش بزن خکسترم کن
مسم در بوته هستیی زرم کن
-
ممد جون داد سلام
بقیه دوستان عزی زهم سلام
خوب هستید همگی؟
نمی دونم یهو چی شد!
از منو جادّه ترسیدی
هر چی بهت گفتم بیا
نیومدی ، نفهمیدی!
افسوس از اون روزهای خوب
که بودی عشق و یار من
چشم حسودها کور نشد
نموندی در کنار من
مرسی شما خوبی خانم؟
سلام به دوستان مخصوصاً فرانک عزیز و دوست داشتنی
سلام سارا جان
خوبی عزیزم؟
mohammad99
10-11-2007, 22:09
نه باورم نمی شه که می گن منو دوسم نداره
قول می دم وقتی که نیستی عکستو بغل نگیرم
قول می دم روزی هزار بار واسه ی اشکات نمیرم
قول می دم وقتی که نیستی پای عشق تو نسوزم
قول می دم در انتظارت چشمامو به در ندوزم
,واقعا همین رفاقتاس که ارزش داره
Asalbanoo
10-11-2007, 22:10
موج اقیانوس جوشان فضا است
باز من گفتم که : بالاتر کجاست
گفت : بالاتر جهانی دیگر است
عالمی کز عالم خکی جداست
پهن دشت آسمان بی انتهاست
باز من گفتم که بالاتر کجاست
گفت : بالاتر از آنجا راه نیست
زانکه آنجا بارگاه کبریاست
آخرین معراج ما عرش خداست
بازمن گفتم که : بالاتر کجاست
لحظه ای در دیگانم خیره شد
گفت : این اندیشه ها بس نارساست
گفتمش : از چشم شاعر کن نگاه
تا نپنداری که گفتاری خطاست
دورتر از چشمه خورشید ها
برتر از این عالم بی انتها
باز هم بالاتر از عرش خدا
عرصه پرواز مرغ فکر ماست
-
ممد جان دادا
نجستم اخر اون ویدئو را ها
هرچی تاپیک درباره دانلود کلیپ و اینا بود گشتم
اما نیافتم
تنها ميان جاده نمناك مي روم
مثل شبي دراز
مثل شبي كه گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوي ميش ها
تا سنگلاخ مشرق بي باك مي روم
Asalbanoo
10-11-2007, 22:17
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می شکد از بام و در
شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
-----------
فرانک جونی خوبی؟
diana_1989
10-11-2007, 22:20
با زبان نو
با مردم نو دوست شدم.
آمدم!
که غمهای مردم قديم ام را
فراموش کنم،
کم کم زبانم فراموش کرد
اما
قلبم نه
هر جا رفتم
خود را تبديل کرده نتوانستم
هان!
زبانم را عوض کردم
اما قلب و خونم را نتوانستم
ممد جان به لطف شما خوبیم !
خویبن مژگان خانوم ! افتخار آشنایی نداشتم تا به حال ! [/b]
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر
بد نیستم
تو چطوری خانم خانما:40:
سلام
.............
راستش را بخواهی هم تو را هم
چشمهای فریبایت را کم آورده ام.
نازنینم چشمهایم بارانی است
در فراغ چشمان دریایی ات
چون قطره ای هستم سر گردان
در جستجوی چشمانت
می خواهم در آن زیبا چشمانت فرو روم
و غرق شوم... برای همیشه
امشب در کنار آبی دریا
در فراغ آن دیدگان سحر آمیزت
یک دنیا نیاز بودم و تمنا
دیشب ٬ چشمانت التماس نگاهم راندیدند.
دلم چقدر دلت را کم دارد
...
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.