ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 [65] 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110

sise
20-09-2007, 23:30
يادته اون عشق رسوا يادته
اون همه ديوونگي ها يادته

تو مي گفتي كه گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آخ آدماي روزگار
چي مي مونه از شماها يادگار

magmagf
20-09-2007, 23:31
رعایت های منطق را کنار عشق بنشانم
زیادی های دل را زیر خط جبر بفروشم
مرا با یک مساوی بایکت مغلوب می خواهی
جناب عقل! من با این تساوی ها نمی جوشم

یک مقادیری البته تکراری بودها

sise
20-09-2007, 23:39
ماه به آهنگر خانه می‌آید
با پاچین ِ سنبل‌الطیب‌اش.
بچه در او خیره مانده
نگاهش می‌کند، نگاهش می‌کند.
در نسیمی که می‌وزد
ماه دست‌هایش را حرکت می‌دهد
و پستان‌های سفید ِ سفت ِ فلزیش را
هوس انگیز و پاک، عریان می‌کند.

ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
کولی‌ها اگر سر رسند
از دل‌ات
انگشتر و سینه‌ریز می‌سازند.
ــ بچه، بگذار برقصم.
تا سوارها بیایند
تو بر سندان خفته‌ای
چشم‌های کوچکت را بسته‌ای.

ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
صدای پای اسب می‌آید.

ــ راحتم بگذار.
سفیدی ِ آهاری‌ام را مچاله می‌کنی.

مطمئنی جای دیگه نخوندیش؟

magmagf
20-09-2007, 23:41
يك شب نگاه خسته مردي بروي من
لغزيد و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم كه بگسلم اين رشته نگاه
قلبم تپيد و باز مرا سوي او كشاند

اگه دوست داشته باشین می تونم شماره پستش را پیدا کنم ها

sise
20-09-2007, 23:44
دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

ــ تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟

ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.

ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
چی داری؟

ــ آب دریاها را
دارم، آقا.
ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟

ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.

ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟

ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.

دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

حالا میخواین کاراگاه بازی درآرید؟:دی

magmagf
20-09-2007, 23:50
نياوردم به جا من بندگي را
وبالم كرده ام شرمندگي را
ندادم گوش برفرمانت ای دوست
ومي دانم كه می گويي چه پُررّوست
زبس از آدميّت گشته ام دور
نكردم اعتنا بر لوح و منشور
لذا با عرض پوزش من از امروز
و با شرمندگي و از سر سوز
شوم مستعفی از شغلی كه دادي
و نام آدمی بر آن نهادی
اگر باشد جواب نامه مثبت
و استعفا قبول افتد ز سويت
خدايي را در حق ّاين خطا كار
در حق بندۀ مستعفی زار
به جا آور ز روی لطف و ياری
كه باشد از صفات ذات باری

کارآگاه بازی چیه بابا من چون خودم شعر را گذاشته بودم قبلا یادم بود همین جوری گفتم
شما مدرک خواستید مستر جلال

sise
20-09-2007, 23:59
یک بار
با ساکی از لباس
وسط خیابان ولی‌عصر آن جا رسیدی
ماشین‌ها بوق می‌زدند

بار بعد
فرصت کمتر بود
با کیف‌دستی‌ات،
یک دفتر شعر
در یک تلفن همگانی به آخر خط رسیدی
شماره‌ای در ذهنت نبود

در باجه را بستی
برای گوش کر بوق‌ها
برای اعداد
از صفر تا نه
بفهمند یا نه
شعر خواندی

خیال کردی
با کسی که باید حرف زدی
شق و رق آمدی بیرون
دوزاری‌ات را دادی
به زن متعجبی که به شیشه می‌زد

و رفتی

میدونم بابا. هم شما گذاشتی یه بار. من هم یه بار دیگه گذاشتم و الان هم بار سوم.
یه بار دیگه هم سارا خانوم نقل قول میکنن که این چه وضعشه میشه 4 بار!

magmagf
21-09-2007, 00:01
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران

خود دجله چنان گرید صد دجله‌ی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان

بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان

بر دجله‌گری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان

گر دجله درآموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتش‌دان

چه "ی" بارانی شده امشب!!!!

sise
21-09-2007, 00:08
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Bedroom at Arles,Vincent Van Gogh, 1888




نمی‌توانم تکان بخورم
باید روی این تخت خوابم برده‌باشد
صبح زیر اتاق را امضا کرد و
رفت مزرعه‌ی آفتاب‌گردان

پنجره باز نمی‌شود

خیلی تنها هستم
سلام
سلام
توریست‌های موزه‌ی لوور

magmagf
21-09-2007, 00:11
روزي كه با تبربه سراغ تو آمدم
رنگ از رخ تمام خدايان پريده بود

پاي ستاره لنگ خداخسته ماه گيج
خورشيد در مقابل من قدكشيده بود

ديگر چه جاي شعر و شكايت كه باغبان
اين سيب را براي من از شاخه چيده بود

من هاج و واج وخيره به تكراريك گناه
انگار هرچه بود به پايان رسيده بود

sise
21-09-2007, 00:14
در انار ِ عطرآگین
آسمانی متبلور هست.
هر دانه
ستاره‌یی است
هر پرده
غروبی.
آسمانی خشک و
گرفتار در چنگ سالیان.
انار پستانی را ماند
که زمانش پوستواری کرده است
تا نوکش به ستاره‌یی مبدل شود
که باغستان‌ها را
روشنی بخشد.
کندویی‌ست خُرد
که شان‌اش از ارغوان است:
مگسان عسل آن را
از دهان زنان پرداخته‌اند.
چون بترکد خنده‌ی هزاران لب را
رها خواهد کرد!

فکر کنم تکرای بود:دی

magmagf
21-09-2007, 00:15
در حضورش ماه را بي‌چشم گريان راه نيست
قصّه‌اي تلخ است باري چشم گريان مرا
آشنايي نيست چشمان مرا جز اشك تلخ
بشنويد اين داستان حال گردان مرا

من یادم نیست

sise
21-09-2007, 00:19
آموزگار:
کدام دختر است
که به باد شو می‌کند؟

کودک:
دختر همه‌ی هوس‌ها.

آموزگار:
باد، به‌اش
چشم روشنی چه می‌دهد؟

کودک:
دسته‌ی ورق‌های بازی
و گردبادهای طلایی را.

آموزگار:
دختر در عوض
به او چه می‌دهد؟

کودک:
دلک ِ بی‌شیله پیله‌اش را.

آموزگار:
دخترک
اسمش چیست؟

کودک:
اسمش دیگر از اسرار است!

magmagf
21-09-2007, 00:20
تو هم اگر مثل او یاد روزهای تلخ رفته قلبت را
تا كرده بود شاید ....
شاید همین گونه می خواندی كه او می خواند
او كه خاكستر خاطره ها را بر هم می زند
او كه از قشنگترین ،‌بهترین لحظه های رفته
صد سینه سخن دارد
او كه خوانده و می خواند

آشنا بود امروز تو ادبیات نذاشتینش؟

sise
21-09-2007, 00:27
دزد این گوشواره‌ها خواب رفته

به صداها این گوش‌ها دیگر
دل نمی‌دهند

سکوت رفته‌اند
به صدای خواب‌های دزدشان

آره. از لورکا هست.

mohammad99
21-09-2007, 00:55
بزن آن پرده ، اگر چند تو را سیم
از این ساز گسسته
بزن این زخمه ، اگر چند در این کاسه ی تنبور
نمانده‌ست صدایی ...
بزن این زخمه
بر آن سنگ
بر آن چوب
بر آن عشق
که شاید
بردم راه به جایی ...
نغمه سر کن که جهان
تشنه ی آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد
که خاموش
درین ساز تو بینم ...
نغمه ی توست ، بزن
آنچه که ما زنده بدانیم
اگر این پرده برافتد
من و تو نیز نمانیم .
اگر چند بمانیم و
بگوییم همانیم . . .


***
زنده باد استاد

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sise
21-09-2007, 01:01
می‌گوید دوستم دارد
مثل تو

می‌گوید زیباترین زن جهانم
درست مثل تو

دوستش دارم
مثل تو

و فکر می‌کنم
آیا روزی با لبه‌ی کلاهش بازی خواهد کرد؟

mohammad99
21-09-2007, 01:04
دل ارمهرت نورزه بر چه ارزه ....... گل است آندل که مهر تو نورزه
گریبانی که از عشقت شود چاک ...... بیک عالم گریبان وابیرزه

چط.ری جلالی

ARYAN-44
21-09-2007, 01:59
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ دل

کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را

گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی

جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را

mohammad99
21-09-2007, 02:07
---------------
امان از اختر شوریده‌ی مو .... فغان از بخت برگردیده‌ی مو
فلک از کینه ورزی کی گذاره .... رود خون از دل غمدیده‌ی مو

Braveheart
21-09-2007, 03:02
اون روزا که تنها بودي
گمشده دريا بودي
قايقتو شکسته بود
تنت نحيفو خسته بود
فانوس درياييت شدم
عشق اهورياييت شدم
گذشتم از هر چي حوس ...

----------------------
جلال کم کم داستان هم در مشاعره ميگذارد :دی ،‌ جاي حاج مهدي خاليه ...

secend life
21-09-2007, 03:17
دوسته عزیز هوس رو اینجوری مینویسن نه اون جوری اول یه حالی به الفبا بده بعد شعر بازی کن . خوب دوستان اینم یه پیام بازرگانی واسه اشعاره نابتون به کارتون ادامه بدین Good Luck Man

Braveheart
21-09-2007, 03:28
دوسته عزیز هوس رو اینجوری مینویسن نه اون جوری اول یه حالی به الفبا بده بعد شعر بازی کن . خوب دوستان اینم یه پیام بازرگانی واسه اشعاره نابتون به کارتون ادامه بدین Good Luck Man
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

sise
21-09-2007, 09:14
اون روزا که تنها بودي
گمشده دريا بودي
قايقتو شکسته بود
تنت نحيفو خسته بود
فانوس درياييت شدم
عشق اهورياييت شدم
گذشتم از هر چي حوس ...



سودی همگی سودی بر جمله برافزودی
تا بود چنین بودی تا روز مشین از پا

صد شهر خبر رفته کای مردم آشفته
بیدار شد آن خفته تا روز مشین از پا

بیدار شد آن فتنه کو چون بزند طعنه
در کوه کند رخنه تا روز مشین از پا

در خانه چنین جمعی در جمع چنین شمعی
دارم ز تو من طمعی تا روز مشین از پا

magmagf
21-09-2007, 10:27
آنکس که رخش بیند
پاداش نخواهد هیچ
بی او به بهشت اندر
یک لحظه بپاید بیش

این عشق الهی است
حق لایتناهیست
این عشق الهی است
این شور خداییست

sise
21-09-2007, 10:48
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز

تو کل را جمع این اجزا مپندار
تو گل را لطف و خندیدن میاموز

تو بگشا چشم تا مهتاب بینی
تو مه را نور بخشیدن میاموز

تو عقل خویش را از می نگهدار
تو می را عقل دزدیدن میاموز

farhad200
21-09-2007, 11:09
ز دست دیده و دل هر دو فریاد

هر انچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

sise
21-09-2007, 11:20
دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده‌ی تو را
وز مژه آب داده‌ام باغ نچیده‌ی تو را

قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیده‌ی تو را

با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نموده‌ام باز رمیده‌ی تو را

من که به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیده‌ی تو را

Braveheart
21-09-2007, 11:51
آنکه چشمان تو را اينهمه زيبا ميکرد
کاش از روز ازل فکر دل ما ميکرد
يا نمي داد به تو اين همه زيبايي را
يا مرا در غم عشق تو شکيبا ميکرد
درميان اين همه گل گشتمو عاشق نشدم
تو چه بودي که تو را ديدم و ديوانه شدم ...

---------------------
به به ميبينم که جلال از داستان نوشتن دست برداشت :دی

mohammad99
21-09-2007, 12:04
می خوردن و شاد بودن آيين منست فارغ بودن ز کفر و دين دين منست
گفتم به عروس دهر کابين تو چيست گفتا دل خرم تو کابين منست

***

سلام امت

magmagf
21-09-2007, 12:51
تو ترکشش نمونده ، پتش ريخته روی آب ـ
حالا بريز در دهنم بشکه بشکه قير
آتش جهنمانه گوارا تر است کاش
چرخ لوکوموتيو مرا می گرفت زير
سيگار تير خدمتتان هست ؟ می کشيد ؟
آن شب بله تمام تنم می کشيد تير
آن شب که دست های تو را باد می وزيد
با بوق بوق هلهله ، پيراهنی حرير

Mahdi_Shadi
21-09-2007, 14:18
روز هجران و شب فرغت يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد

sise
21-09-2007, 16:35
درا تا سیل بنشانم ز دیده
گهر در پایت افشانم ز دیده

بیا از گرد ره در دیده بنشین
که گرد راه بنشانم ز دیده

مگر دان سر ز من تا خون چشمم
سوی دل باز گردانم ز دیده

چنان بر دیده بندم نقش رویت
که نقش خلد برخوانم ز دیده

diana_1989
21-09-2007, 17:56
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما !

ARYAN-44
21-09-2007, 18:11
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهلست
که با شکردهنان خوش بود سال و جواب

sise
21-09-2007, 18:12
یا تا دست ازین عالم بداریم
بیا تا پای دل از گل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم
بیا تا تخم نیکوئی بکاریم

magmagf
21-09-2007, 18:13
معلم پای تخته داد می‌زد.
صورتش از خشم گلگون بود.
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود.
ولی آخرکلاسی‌ها لواشک بین خود تقسم می‌کردند.
وان یکی در گوشه‌ای دیگر جوانان را ورق می‌زد
برای آنکه که بی‌خود های و هو می‌کرد و با آن شور بی‌پایان
تساوی‌های جبری را نشان می‌داد.
با خطی خوانا به روی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت:
« یک با یک برابر است »

ARYAN-44
21-09-2007, 18:17
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب

sise
21-09-2007, 18:44
بیته یارب به بستان گل مرویاد
وگر روید کسش هرگز مبویاد

بیته هر گل به خنده لب گشاید
رخش از خون دل هرگز مشویاد

diana_1989
21-09-2007, 18:59
دوباره پلک دلم میزند نشانه ی چست ؟
شنیده ام که میاید کسی به مهمانی

sise
21-09-2007, 19:05
یکی برزیگرک نالان درین دشت
بخون دیدگان آلاله می‌کشت

همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت

ARYAN-44
21-09-2007, 19:38
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را

sise
21-09-2007, 19:59
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لب گور

دلا رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهند خوان و کنند سور

ARYAN-44
21-09-2007, 20:06
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما

diana_1989
21-09-2007, 20:10
ای سرو ناز حسن که خوش می روی با ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز

sise
21-09-2007, 20:12
ز کشت خاطرم جز غم نروید
ز باغم جز گل ماتم نروید

ز صحرای دل بیحاصل مو
گیاه ناامیدی هم نروید

ARYAN-44
21-09-2007, 20:13
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

diana_1989
21-09-2007, 20:16
تو ای عشق و تمام وجودم
تو بودو نبودم
فدای رخ تو همه عالم !

sise
21-09-2007, 20:20
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است

بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان- جهنم ما را- ، که غرق بیزاری است

diana_1989
21-09-2007, 20:24
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است

ARYAN-44
21-09-2007, 20:26
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاس

sise
21-09-2007, 20:33
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است

تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است

رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است

diana_1989
21-09-2007, 20:33
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار

ARYAN-44
21-09-2007, 20:45
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیدست
از دست کمان مهره ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیدست

diana_1989
21-09-2007, 20:49
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند

sise
21-09-2007, 20:49
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام
حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم

diana_1989
21-09-2007, 20:51
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باقی و دلم شاد کنید

sise
21-09-2007, 20:51
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من

به اختیار نمی‌باختم به خالش دل
که برده بود حریف اول اختیار از من

گذشت کار من و یار، شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند شاهکار از من

ARYAN-44
21-09-2007, 20:57
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست

sise
21-09-2007, 20:58
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نیست

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست

به لاله‌های چمن چشم بسته می‌گذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست

ARYAN-44
21-09-2007, 21:00
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست
عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درم نه پوست

sise
21-09-2007, 21:27
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

ARYAN-44
21-09-2007, 21:56
مور بدو گفت بدینسان جواب
غافلی، ای عاشق بیصبر و تاب
نغمه‌ی مرغ سحری هفته‌ایست
قهقه‌ی کبک دری هفته‌ایست

sise
21-09-2007, 22:02
تسلیم با قضا و قدر باش شهریار
وز غم جزع مکن که جزا می‌دهد به دل

ARYAN-44
21-09-2007, 22:16
لعل از جان بشسته دست به خون
شده مبهوت جزع خون‌خوارت
نرگس تر که ساقی چمن است
حلقه در گوش چشم مکارت
هرکه را از هزار گونه جفا
دل ببردی به‌جان گرفتارت

sise
21-09-2007, 22:18
ته که نوشم نه‌ای نیشم چرایی
ته که یارم نه‌ای پیشم چرایی

ته که مرهم نه‌ای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی

این همه "ت" از کجا میاری شما؟

ARYAN-44
21-09-2007, 22:24
یارب از تاب زلف هندوی او
چه قیامت ز هندوان برخاست
مشک از چین زلف می‌افشاند
آه از ناف آهوان برخاست
چشم جادوش آتشی در زد
دود از مغز جادوان برخاست
برای شما که بد نشده فقط دنبال (ت)بگرد

sise
21-09-2007, 22:29
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا

زشوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا

اومدیم و "ت" تموم کردیم!

ARYAN-44
21-09-2007, 22:35
این چه سوداست کز تو در سر ماست
وین چه غوغاست کز تو در بر ماست
از تو در ما فتاده شور و شری
این همه شور و شر نه در خور ماست
میخوام ببازی :8::27:

sise
21-09-2007, 22:50
تو در سرزمین افق ناپدیدی
تو بر زخم آلاله دل شفایی
ترا در این دل غزل هم نددیم
بگو در کدامین دل و در کجایی

ARYAN-44
21-09-2007, 22:57
یک ذره‌گی فرید اینجا
بالای هزار خلد و حور است

mohammad99
21-09-2007, 23:00
تکيه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی


سلام

ARYAN-44
21-09-2007, 23:09
علیکم سلام
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست

mohammad99
21-09-2007, 23:11
تو می‌بايد که باشی ور نه سهل است
زيان مايه جاهی و مالی
بر آن نقاش قدرت آفرين باد
که گرد مه کشد خط هلالی

ARYAN-44
21-09-2007, 23:13
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است

mohammad99
21-09-2007, 23:18
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی

mohammad99
21-09-2007, 23:19
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی

ARYAN-44
21-09-2007, 23:23
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

mohammad99
21-09-2007, 23:34
تو که کيميافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداريم و فکنده‌ايم دامی
عجب از وفای جانان که عنايتی نفرمود
نه به نامه پيامی نه به خامه سلامی

sise
21-09-2007, 23:35
یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم
حتی تجلی الصبح لی فی‌الساترین المعلم

جام صبوحی ده قوی چون صبح بنمود از نوی
بوئی چو باد عیسوی رنگ چو اشک مریمی

هات من الدن دما فاشرب هنیا فی‌الملا
فالنفس من قبل الصبی ربت جنانا بالدم

خون خورده‌ای نه مه پسر خون رزان می خور دگر
کاین آدمی را آبخور خون است مسکین آدمی

ARYAN-44
21-09-2007, 23:36
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است



ی بده من اصلا کم نمیارم بچرخ تا بچرخیم

mohammad99
21-09-2007, 23:42
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو
تا پيش بخت بازروم تهنيت کنان
کو مژده‌ای ز مقدم عيد وصال تو
َ

تو طلب کن هر چی بخوای میدم!!فکر کنم با و بیشتر حال کنی

ARYAN-44
21-09-2007, 23:48
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت

ههههههههههههههههههههه ترسیدم:31::21::27:

magmagf
21-09-2007, 23:48
تبريک عرض می کنم اين گل برای توست
يونان خواب های شواليه ای فقير
دست مرا بگير شب ماه در گلو
گلدان گيج يخ زده ! انجير کن نمير
مفعول و فا ـ ا لات و عرق خور بلا به دور
يک وقت شر به پا نکند ـ بی خيال ، تير

ARYAN-44
21-09-2007, 23:51
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

magmagf
21-09-2007, 23:52
طرحي كه شعربي خبر از من كشيده بود
تشريح بي بديل خطوط خميده بود
تا شاعرانه تر به خودم خيره تر شوم
در من هزار چشم نهان آفريده بود
پلكي به سمت آينه رفتم دلش گرفت
او نيز با تمام شما هم عقيده بود

sise
21-09-2007, 23:55
دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان
شاه بین با ترجمان آمیخته

اندرآمیزید زیرا بهر ماست
این زمین با آسمان آمیخته

آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته

گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد
از نهیب قهرمان آمیخته

آن چنان شاهی نگر کز لطف او
خار و گل در گلستان آمیخته

ARYAN-44
21-09-2007, 23:55
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست

mohammad99
21-09-2007, 23:57
صدای چاوشان مردن آیو ........ بگوش آوازه‌ی جان کندن آیو
رفیقان میروند نوبت به نوبت....... وای آن ساعت که نوبت وامن آیو



قبلی که غزل 77 بود!!!غیر حافظ چی بلدی!!!فقط همینه!نه:27:

ARYAN-44
22-09-2007, 00:02
جر زدی
قانون مشاعره رو زیر پا گذاشتی دقت کنی زرنگ قبلی ها از حافظ نبوده
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت

mohammad99
22-09-2007, 00:05
* * *
ترکيب پياله‌اي که درهم پيوست بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست از مهر که پيوست و به کين که شکست
***

از این که برا مشاعره قانون گزاشتی خوشحالیم!!!تا صبح هم مشاعره کنی من هستم!!!

ARYAN-44
22-09-2007, 00:10
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت

mohammad99
22-09-2007, 00:18
* * *
تا چند حديث پنج و چار اي ساقي مشکل چه يکي چه صد هزار اي ساقي
خاکيم همه چنگ بساز اي ساقي باديم همه باده بيار اي ساقي
***

غزل 81.خوبه.بازم حافظ!!!فقط تو پست16088 به جای ح از ه استفاده کردی.عزیزم اینا باهم فرق دارن.جون تازه کاری ندید میگریم

ARYAN-44
22-09-2007, 00:30
منظورت چیه یعنی تقلب کردم؟
شما فقط حافظ رو شناختی راست میگی چند صفحه قبل تر از کیه؟#16061
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

mohammad99
22-09-2007, 00:33
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه

***

غرل 78.خب داری بازم حافظ میدی.تقصیر من چیه؟!؟نه اشتباه کردی.ح جیمی را باید با همون ح جواب بده نه یا ه.

سعدی بگم.بیخیال میشی!!!این دیوان و کتابا کهنه شده.فدات شم!!

ARYAN-44
22-09-2007, 00:42
دلم سوخت دیگه ت نمیدم تا نگی تقلب کردم
وگر نه هنوز ت دارم باور کن الکی نمیگم
هین بیا کز آرزوی روی تو
بر سر آتش بماندم ساقیا
بر گیاه نفس بند آب حیات
چند دارم نفس را همچون گیا
بگو از کیه؟

sise
22-09-2007, 00:46
آن چنان ابری نگر کز فیض او
آب چندین ناودان آمیخته

اتحاد اندر اثر بین و بدان
نوبهار و مهرگان آمیخته

گر چه کژبازند و ضدانند لیک
همچو تیرند و کمان آمیخته

mohammad99
22-09-2007, 00:48
امروز خندان آمدي مفتاح زندان آمدي","بر مستمندان آمدي چون بخشش و فضل خدا



شما هر چی دوست داری بده!!!به نظر عطار میاد.

ARYAN-44
22-09-2007, 03:03
قرار بود تا صبح باشی؟!!!!!!!!:27::whistle::9:
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا

magmagf
22-09-2007, 06:19
اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر
بار دگر به كنج قفس رو نموده ام
بگشاي در كه در همه دوران عمر خويش
جز پشت ميله هاي قفس خوش نبوده ام

پاي مرا دوباره به زنجيرها ببند
تا فتنه و فريب ز جايم نيفكند
تا دست آهنين هوسهاي رنگ رنگ
بندي دگر دوباره بپايم نيفكند

فروغ فرخزاد

sise
22-09-2007, 08:35
در كوچه باغ شهر تو من برگ پاييزم
با هر نسيم بر سر راه تو ميريزم

تو در گريز از من و من ناگزير از تو
شايد تو ناگزيري و من از تو بگريزم

در بزم عاشقان شدم ساز و تو دمسازم
يك شب مرا شكستي و حالا غم انگيزم

امروز پشت در نشستم دست در حلقه
يك روز دست آرم و بر گردن آويزم

من سايه توام مگر از سايه بگريزي
از من نخواه كز تو و عشقت بپرهيزم

نقاش نيستم ولي بر لوح قلب خويش
بي رنگ رنگ هاي عالم را مي آميزم

من كوه محكمم اگر تو سنگدل هستي
من شيشه نيستم كه با سنگي فرو ريزم

تا هست عشق تو مرا غم نيست اي بيتاب
اي غم بيا كه من بر آنم با تو بستيزم

gazall
22-09-2007, 13:24
مي كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت،
غمي افزود مرا بر غم ها.

ARYAN-44
22-09-2007, 13:26
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم
همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست

gazall
22-09-2007, 13:44
تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا برجاي،
با خود آوردم ز راهي دور
سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.
ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند
از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست
و ببندد راه را بر حملة غولان
كه خيالم رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست.

magmagf
22-09-2007, 17:16
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است

چون قید و ریشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفریده است

می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود جگر آفریده است

غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه ی هر آفریده است

sise
22-09-2007, 19:54
تازه شد آوازه‌ی خوبی ، گلستان ترا
نعمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا

خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن
نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا

مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی
فرصتش بادا که گیرد سخت دامان ترا

باد، پیمان تو با اغیار یارب استوار
گرچه امکان درستی نیست پیمان ترا

mohammad99
22-09-2007, 20:48
از خون جوانان وطن لاله جانم لاله خدا لاله دميده
از ماتم سرو قدشان سروا جانم سروا خدا سروا خميده
در سايه گل بلبل از اين غصه خزيده
گل نيز و چون من در غمشان جامه دريده


از اشک همه روي زمين زير و زبر کن
مشتي گرت از خاک وطن هست بسر کن
غيرت کن و انديشه ايام بدتر کن
اندر جلو سينه عدو سينه سپر کن

ARYAN-44
22-09-2007, 21:23
نه تو را بگفتم ای دل که سر وفا ندارد
به طمع ز دست رفتی و به پای درفکندت
تو نه مرد عشق بودی خود از این حساب سعدی
که نه قوت گریزست و نه طاقت گزندت

magmagf
22-09-2007, 21:28
قبول؛
تو خدا باش و من ... .
فقط ، يادت باشد
سكانس سيب را
از اين تراژدي حذف كني!
شعرت را
رُك وُ پوستـ...
نه ،پوستش را نكَن !
خاصيتِ سيبِ سرخ ، توي پوستِ آن است.
با اولين قطار بايد برگردم .

ARYAN-44
22-09-2007, 21:48
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده‌اند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده‌اند

AaVaA
22-09-2007, 21:50
منو در گیر خودت کن تا جهانم زیر و رو شه

تا سکوت هر شب من با هجومت روبرو شه

بی هوا بدون مقصد سمت طوفان تو میرم

منو در گیر خودت کن تا که آرامش بگیرم

mohammad99
22-09-2007, 21:52
مائيم و می و مطرب و اين کنج خراب جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بيم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

sise
22-09-2007, 22:03
بال‌هایم را بدهید
می‌خواهم بروم ساحل
با خیس مو‌هایم بر سنگی
تا ته شب منتظرش باشم

بال‌هایم را بدهید
دیسکویِ دریا قرار دارم
نمی‌رقصد با هیچ کس او
صبورِ یک پری دریایی است

بال‌هایم را بدهید
بال‌هایم را بدهید
می‌خواهم اسیر رویاهای کسی شوم
وقتِ وقت است

ARYAN-44
22-09-2007, 22:06
تو چه میدانی چه پیش آرد قضا
من هدف بودم قضا را سالها
ناله تو از نخ و ابریشم است
من خبردارم که هستی یکدم است

mohammad99
22-09-2007, 22:06
تو ای نایاب ای ناب.
مرا دریاب دریاب
منم بی نام بی بام
مرا دریاب تا خواب

مرا دریاب مستانه
مرا دریاب تا خانه
مراقب باش تا بوسه
مرا دریاب بر شانه
مرا دریاب من خوبم
هنوزم آب میکوبم
هنوزم شعر می ریسم
هنوزم باد می روبم



مرا دریاب در سرما
مرا دریاب تا فردا
مرا دریاب تا رفتن
مرا دریاب تا اینجا

مرا دریاب تا باور
مرا دریاب تا آخر
مرا دریاب تا پارو
مرا دریاب تا بندر
تو ای نایاب ای ناب
مرا دریاب دریاب
منم بی نام . بی بام
مرا دریاب تا خواب
مرا دریاب من خوبم
هنوزم آب میکوبم
هنوزم شعر می ریسم
هنوزم باد می روبم

مرا دریاب در سرما
مرا دریاب تا فردا
مرا دریاب تا رفتن
مرا دریاب تا اینجا

مرا دریاب تا باور
مرا دریاب تا آخر
مرا دریاب تا پارو
مرا دریاب تا بندر

تو ای نایاب ای ناب
مرا دریاب دریاب
منم بی نام . بی بام
مرا دریاب تا خواب
مرا دریاب تا خانه
مرا دریاب مستانه
مراقب باش تا بوسه
مرا دریاب بر شانه

تو ای نایاب ای ناب
مرا دریاب دریاب
منم بی نام . بی بام
مرا دریاب تا خواب
تو ای نایاب ای ناب
مرا دریاب دریاب

ARYAN-44
22-09-2007, 22:19
تکراری شد ببخشید

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

ARYAN-44
22-09-2007, 22:19
بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

mohammad99
22-09-2007, 22:32
تو گویی طاهرا چون تار بنواز
صدا چون میدهد تار گسسته

gazall
22-09-2007, 22:46
هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت
از خدا باد آفرین بر روزگارت خیر باد
گر دهد عمرم امان رویت ببینم عاقبت
ور بمیرم در غریبی ز انتظارت خیر باد

ARYAN-44
22-09-2007, 22:51
دیر آمدی‌ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم بازننشست

sise
22-09-2007, 23:22
تلخ تلخ تلخم
بی شکر
بی شیر

فنجانی لب پر
بر میز کافه ای که

در تقویم تو
نشانی اش
بس که بلند می گرید
تمام روز ها را گذاشته روی سرش

Braveheart
22-09-2007, 23:22
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود

-------------
به به باز ميبينم که عارف مسکلا جمعن و ... کلا فضاهاي معنوي رو دوست دارم :دی‌

homa m
22-09-2007, 23:35
دیگر از گفتن اسرار چه پروا باشد وقتی آن راز نهان ورد سخنها باشد

TEC
22-09-2007, 23:42
دورها آوائیست که مرا میخواند..
آری
آری
تا شقایق هست
زندگی باید کرد.

sise
22-09-2007, 23:43
داد مي زد
فکر کنم گلويش پاره شده بود

اگر می شناختی اش
منفجر می شدی از خنده

يک دانشجوی نمونه
بايد بی طرف باشد
به سياست و...
ارزش ها و...
....

داد مي زد
فکر کنم گلويش پاره شده بود

magmagf
22-09-2007, 23:44
خمار از جرعه هاي درد كردم باور خود را
اگر ميخانه ام مي خواست ، مي بردم سر خود را
دل آهنگ پريدن داشت با ياران ، نمي دانم
قفس بگرفت ، يا من باختم بال و پر خود را

ARYAN-44
22-09-2007, 23:45
آن چنان سخت نیاید سر من گر برود
نازنینا که پریشانی مویی ز سرت

magmagf
22-09-2007, 23:54
تنها بركه‌اي كه در آن برهنه مي‌شوم
تنهايي است
آن جا تن مي‌شويم
آوازهايي مي‌خوانم كه واژه‌هاشان را نمي‌دانم

ARYAN-44
23-09-2007, 00:00
مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن
که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست
اگر عداوت و جنگست در میان عرب
میان لیلی و مجنون محبتست و صفاست

homa m
23-09-2007, 00:03
تا سراپای وجودی به کمندیست اسیر
چه توانیست که آزاد رود جای دگر

sise
23-09-2007, 00:12
نتوانستم سر انجام
تو را تمام ببخشم
و ناگهان آشکار نکنم
که هرگز مرا دوست نداشته ای

چه بی رحمانه
صغرا ، کبرا ها
پشت هم ردیف شدند
و دستانت باز شد

باورش مرا هم شکست
که این همه نمی دانستم
تنها بوده ام هزار سال

زنگ زده بودم
تنها حالت را بپرسم
چرا به سادگی
همه چیز را فهمیدم
آنچه این سال ها
گفته بودم نمی دانم

چه امضای قشنگی دارین!!

ARYAN-44
23-09-2007, 00:15
من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گلست
باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان
ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست

magmagf
23-09-2007, 00:16
تمامي ِ تقويم، ديشب
به پرتگاه آخرين ورق، لغزيد و فصل
به گودي ِ يک برگ.
ديشب
شب، به دره ي ماه لغزيد
مردي به پرتگاه زيباي زني
و سال
به پرتگاه ِ آخر ِ تقويم.



ببخشید ها می شه بپرسم با کی بودید اقا جلال ؟!!!!!!!!

sise
23-09-2007, 00:27
مژده را می شناسی؟
مژده سبزه است
با چشم های میشی

نه تو مژده را نمی شناسی!
گرچه او هزار تا دوست دارد
با نمک است و
تند تند حرف می زند

نه
اگر هم ببینیش
حتما نمی شناسی اش
دستش را می برد زیر پلکش گاهی
و تری آن را سریع پاک می کند
هر هفته به تمام دوستا نش زنگ می زند مژده

زیر مقنعه
موهای مشکی اش
اعصابش را خراب می کند
مژده را نمی شناسی تو

بچه های زلزله بم
او را خاله مژده صدا می زنند

شبها منتظر زنگ تلفن او می شوند
و می دانند هر جای دنیا باشد
آخر هفته یک دفعه می پرد وسط چادر
با یک عالم هدیه
و اسم کوچک هیچ کس یادش نمی رود.

با homa m . چطور مگه؟

ARYAN-44
23-09-2007, 00:28
درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست
به لاله زار و گلستان نمی‌رود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست

magmagf
23-09-2007, 00:29
تو خوب می‌دانی
من می‌توانستم
من هرگز کم نمی‌آوردم
شاید سرانجام
من
این بچه‌های بی پدر
سرِشب
آرام خوابمان می‌برد
حتی تو
آن دورها
بی هیچ فکر و غلت زدن بیهوده

اخه دیدم نفر قبلی انگار امضا نداره هر چی گشتم متوجه نشدم کی را می گید

ARYAN-44
23-09-2007, 00:42
هر آن چه بر سر آزادگان رود زیباست
علی الخصوص که از دست یار زیبا خوست
دلم ز دست به دربرد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست

sise
23-09-2007, 00:43
ترا دادست دست شوق بر باد
مرا کندست سیل اشک، بنیاد

ترا گردید جای آتش، مرا آب
تو زاسایش بری گشتی، من از خواب

ز بس کاندیشه‌های خام کردی
مرا و خویش را بدنام کردی

از آنروزی که گردیدی تو مفتون
مرا آرامگه شد چشمه‌ی خون

چرا امضا داره. ندیدین؟

Asalbanoo
23-09-2007, 00:48
نگاه می کنم
نمی بینم چشم مرا هوای تو پر کرده

گوش می کنم نمی شنوم گوش مرا صدای تو پر کرده
----------

سلام العیکم every body
فرانک خانوم گل دسته
یه شعر درباره اوتارها بذار

ARYAN-44
23-09-2007, 00:49
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید بجز حکایت دوست
به آب دیده خونین نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست

Asalbanoo
23-09-2007, 00:57
تنها با گلها،گویم غمها را
چه کسی داند،ز غم هستی چه به دل دارم

sise
23-09-2007, 01:01
مرا کار تو کرد آلوده دامن
تو اول دیدی، آنگه خواستم من

بدست جور کندی پایه‌ای را
در آتش سوختی همسایه‌ای را

سلام مژگان خانوم. خوبید؟

Asalbanoo
23-09-2007, 01:03
آه ای خدا کمک کن
من بی صدانمونم
تاریخ عشقمون را
با عاشقها بخونم
------------

شوما که بهتری جلال جان

sise
23-09-2007, 01:32
مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث بی خبر بود

نه میخوردم غم ننگی و نامی
نه بودم بسته‌ی بندی و دامی

نه میپرسیدم از هجر و وصالی
نه آگه بودم از نقص و کمالی

ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد
مرا مفتون و مست و بی خبر کرد

بهتر؟ زیر صفحه سمت راست نوشته 1 مهر 1386. میخوای خوب باشم؟

TEC
23-09-2007, 02:12
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند

ARYAN-44
23-09-2007, 02:19
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

sise
23-09-2007, 02:28
اجدادت
بیش از همه چیز
همه وقت
بودند، بودنی
با تجاربی حتی کمتر

و تو
هرگز نبوده ای
حتی لحظه ای، اندکی
با تجاربی فراتر حتی

فقط لینکی
به نمی دانم کجا !

diana_1989
23-09-2007, 05:32
امید خسته ام از پای ننشست

نگاه تشنه ام در جستجو بود

در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز

رسیدم عاقبت آن جا که او بود

magmagf
23-09-2007, 06:54
داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!
ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!

ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!
نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!

اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!

Asalbanoo
23-09-2007, 09:16
دل گوچولو،دل دیوننه
دیگه نرو از خونه
پشیمون می شی،پریشون می شی
نمی دونی دیوونه

sise
23-09-2007, 09:16
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست

گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست

چه تشبه جالبی

BKM_MAHDI
23-09-2007, 09:19
تنها ترين من تنها نذار منو
تنها سفرنكن سفر نكن
اين دل شكسته ي
از ياد رفته رو ديوونه تر نكن


----------------

سلام جلال خوبي؟؟؟ امروزميپرم

sise
23-09-2007, 09:26
نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ایمان ندارم

به امید خیالت می‌دهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم

مرا گفتی که: فردا روز وصل است
امید زیستن چندان ندارم

دلم دربند زلف توست، ورنه
سر سودای بی‌پایان ندارم

سلام حاج مهدی. بد نیستیم!
خب به سلامتی.

BKM_MAHDI
23-09-2007, 09:46
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا

----------------

sise
23-09-2007, 09:58
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم

چو گفتی ننگ می داری ز عشقم
غم عشق تو را پنهان ندارم

تو می گفتی مکن در من نگاهی
که من خون‌ها کنم تاوان ندارم

من سرگشته چون فرمان نبردم
از آن بر نیک و بد فرمان ندارم

چو هر کس لطف می یابند از تو
من بیچاره آخر جان ندارم

Scientist
23-09-2007, 10:06
ميزنم هر نفس از دست فراغت فرياد

آه اگر ناله زارم نرســــــــــاند به تو باد

--------------
سلام

sise
23-09-2007, 10:19
دل رفت وز جان خبر ندارم
این بود سخن دگر ندارم

گرچه شده‌ام چو موی بی او
یک موی ازو خبر ندارم

همچون گویم که در ره او
دارم سر او و سر ندارم

هم بی خبرم ز کار هر دم
هم یک دم کارگر ندارم

سلام دانشمند

M.B.M
23-09-2007, 11:14
مهربان خویشتن گفتم تو را *** کینه‌ی آن هر زمان چندی کشی
همچو خاکم بر زمین افتاده خوار ***سر ز من بر آسمان چندی کشی

ARYAN-44
23-09-2007, 13:37
یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان
بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آن جا مکان توست

Mahdi_Shadi
23-09-2007, 15:54
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان
بگشود نافه‌اي و در آرزو ببست

cityslicker
23-09-2007, 15:55
توانا بود هر که دانا بود

ز دانش دل پیر برنا بود

ARYAN-44
23-09-2007, 16:01
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن
که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت

Mahdi_Shadi
23-09-2007, 16:32
تير عاشق كش ندانم بر دل حافظ كه زد
اين‌قدر دانم كه از شعر ترش خون مي‌چكيد

cityslicker
23-09-2007, 16:35
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

ARYAN-44
23-09-2007, 16:37
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست

ghazal_ak
23-09-2007, 16:41
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل

Mahdi_Shadi
23-09-2007, 16:44
لعل سيراب به خون تشنه لب يار منست
وز پي ديدن او دادن جان كار منست

ARYAN-44
23-09-2007, 16:50
تا گل روی تو در باغ لطافت بشکفت
پرده صبر من از دامن گل چاکترست
پای بر دیده سعدی نه اگر بخرامی
که به صد منزلت از خاک درت خاکترست

magmagf
23-09-2007, 16:55
تنها بودم
او هم تنها مانده بود
هر دو خسته بودیم
من از زمین
او از آسمان
قرارمان نیمه شب بود
پشت پنجره آمد
باورت نمی‌شود
به من لبخند زد
خیلی زیبا
فوق العاده زیبا بود
یادم آمد
شب چهاردهم بود
و
او
کامل ِ کامل

ARYAN-44
23-09-2007, 17:01
لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید
دیوار پی‌گسسته پناه کسی مباد
در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم
بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد

ghazal_ak
23-09-2007, 17:05
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

ARYAN-44
23-09-2007, 17:12
در شیشه‌ی گردون نیست، کیفیت چشم او
این ساغر مردافکن، مینای دگر دارد
شوخی که دلم خون کرد، از وعده خلافیها
فردای قیامت هم، فردای دگر دارد

ghazal_ak
23-09-2007, 17:24
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

ARYAN-44
23-09-2007, 17:32
دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین
ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را

diana_1989
23-09-2007, 18:34
آهی كشيد غم زده پيری سيپد موی ،
افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه
در لا به لای موی چو كافور خويش ديد :
يك تار مو سياه ؛

sise
23-09-2007, 18:37
همه‌ی ما زخم‌هایی داریم
روی بازو یا ساق پا
زخم‌هایی قدیمی
که داستان دارند
که می‌شود
با آن‌ها
ما را شناسایی کرد
زخم‌هایی بر پیشانی
یا
بر قلب‌هایمان

diana_1989
23-09-2007, 18:50
نو بهار است ، گل به بار است
اشک چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است ... !

sise
23-09-2007, 18:53
تشت را به سمت من می کشد
سابه ها روی ديوار حمام
رقصی موهوم بر معبدی کهن را
ميان دود های مقدس
آغاز می کنند

آهو به دام افتاده
بازوهايم را محکم گرفته اند
ميله را فرو می کند
بغض زنانگی ام می شکند
خون از ديوارهای تشت بالا می آيد

diana_1989
23-09-2007, 19:08
داغ دستان مرا باور کن
که براي تو چنين مي سوزد
روح لغزنده شبهاي مرا باور کن
که به ياد تو چنين مي شورد
طپش قلب مرا باور کن
که به نام تو چنين مي کوبد

ARYAN-44
23-09-2007, 19:17
درد دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست
آن که من در قلم قدرت او حیرانم
هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست

Sharim
23-09-2007, 19:46
تو مست از بوی آن سیبی
که نارسیده بود
و چون رسید
قبل از چیدن تو پوسید
و از خاطره سرخش خاک سوخت .

sise
23-09-2007, 20:03
تنت گاهی کبود
گاهی سرخ
تنت رنگین کمان است مادر

صد تومانی های ما
بوی عطر های مردانه می دهد
نانوا با ما مهربان نيست مادر

بزرگ می شوم
برايت شربت سينه می خرم
برای خواهرم مداد رنگی هزار رنگه می خرم

رنگين کمان به آسمان بر می گردد
و شبها کنارت خواهيم خوابيد

diana_1989
23-09-2007, 20:20
دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان چرا ؛ فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

mohammad99
23-09-2007, 20:26
مو از قالوا بلی تشویش دیرم ...... گنه از برگ و باران بیش دیرم
اگر لاتقنطوا دستم نگیرد .......... مو از یاویلنا اندیش دیرم
***
سلام

sise
23-09-2007, 20:34
عشق من به تو
مانند رود كوهستاني است
پيوسته و پايدار
عشق من به تو
شبيه تابش ابدي خورشيد است
يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد
امواج قوي و نجيبش
كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد
عشق من به تو
مانند درختي است
كه در قلب ريشه كرده است
عشقي بي قيد و شرط
حقيقي و ابدي
و خاموش نشدني ...
سلام
آواتار نو مبارک

ARYAN-44
23-09-2007, 21:07
یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست
دل برد و جمال کرد پنهان
فریاد که ظلم آشکارست

sise
23-09-2007, 21:14
تیر غمزه‌ت را بگو آهسته‌تر
گرنه اندر روی کافر می‌زند

تو نشسته فارغ اندر گوشه‌ای
وین دعاگو حلقه بر در می‌زند

عاشقی هرگز مباد اندر جهان
عاشقی با کافری بر می‌زن

homa m
23-09-2007, 21:24
نفسی سرد براورد بخار الود
باد غرید که باز این دم عنقا امد
نگهی کرد به افاق بسی پر شوکت
دید ابر گردی از ره بالا امد

ARYAN-44
23-09-2007, 21:39
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

mohammad99
23-09-2007, 21:52
آخرش دل را به دريا مي زنم
زندگي را رنگ رويا مي زنم
هرچه باداباد،هر جا مي رسم
دم ز عشقت بي مهابا مي زنم
گر مرا از خود براني عاقبت
مثل مجنون سر به صحرا مي زنم
من از اين ساحل نشيني خسته ام
با غمت دل را به دريا مي زنم

Braveheart
23-09-2007, 22:09
ميازار موري که دانه کش است
(اين آقا جلال ما هفت تير کش است :دی )
که جان دارد جان خوش بس است

-----------------
حرف اينجا چرا رفت اونجا :دی

ARYAN-44
23-09-2007, 22:40
تسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص رهنمون نیست

mohammad99
23-09-2007, 22:43
تو محکم کردي از جادوي چشمت
ميان سينهء من پايهء عشق
بمان تا بودنت رونق ببخشد
به بزم گرم و بي پيرايهء عشق
تو پاکي بي ريايي مثل دريا
اهورا گونه اي همپايهء عشق
وساحل وارث عشق است پس تو
بمان اي آخرين سرمايهء عشق

***

حافظا!!

ARYAN-44
23-09-2007, 22:51
سخت نبود:27:

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

mohammad99
23-09-2007, 23:00
اي زاده هفت پشت اصالت،در مکتب عشاق اگر اين بود جوابت،

لعنت به تو ذات خرابت!

اي شناگر قابل تو اب نميبيني،بازيچه شب گردان،مهتاب نميبيني،

اي زاده هفت پشت اصالت، تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،

لعنت به تو ذات خرابت!

اينک تو اين مرداب،

اينک تو اين مهتاب،

بيداري اگر اين است، رفتيم دگر در خواب!

اي کرم بدن شب تاب،

به به چه قشنگي تو در اين نقش بر آبت،

لعنت به تو ذات خرابت!

رفتيم و از اين رفتن،

بسيار تو را بخشيد،

آزادي و قلب تو بر رفتن ما خنديد،

آن تازه رس نوبر، گر حال مرا پرسيد،

گو شکرخدا گفتم وراضي ز ثوابت،

لعنت به تو ذات خرابت!

بر اصل و نصب بالي؟

اي اصل نصب عالي!

اي کاش نبيني تو آن روز که پا مالي،

اي عاشق پوشالي،

اينک تو و جولانگه مستان شرابت،

لعنت به تو ذات خرابت!

اي عاشق پوشالي،

گفتم که گلي، افسوس،پا تا به سرت خاره،

اي بي خبر و مدهوش،

اين مستي پيروزي، جند است و نه بسياره

سقاي هزار تشنه آواره،

سيراب شدن جملگي از آب سرابت،

لعنت به تو ذات خرابت!

در اينه ات بنگر،

حيوان صفتي بيني!

حاشا مکن اين باور

اين دست تو نيست، ايني!

اين است ترازوي عدالت،

تو،پادشه مکر و رذالت،

ارزاني آن تازه رس خوش قد وفامت،

تو پيش کش و قصه ما هم به سلامت.

اي زاده هفت پشت اصالت،

تفسير تو اين بود اگر از اصل نجابت،

لعنت به تو و ذات خرابت!

ايان سخن بشنو:

اين قائله شد از نو!

در مکتب عشاق اگر اين بود همه صبر و قرارم،

گر حوصله اين بود و چنين پا به فرارم،

اين گونه اگر گربه صفت بودم و حاضر به جوابم،

لعنت به من وعشق وبر اين ذات خرابم!
***

sise
23-09-2007, 23:11
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
فردا می بینیمش
نه ...
آره ، آره فردا می بینیمش ...
خداحافظ ...
خداحافظ ...
چند قدم جلوتر ...
سیگار ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...

gazall
23-09-2007, 23:54
تو زمن دل بگسستي
به رقيبم پيوستي
به كنارش بنشستي دور از من

magmagf
24-09-2007, 00:02
نه اميدي كه بر آن خوش كنم دل
نه پيغامي نه پيك آشنايي
نه در چشمي نگاه فتنه سازي
نه آهنگ پر از موج صدايي

ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهي زني دامن كشان رفت
پريشان مرغ ره گم كرده اي بود
كه زار و خسته سوي آشيان رفت

كجا كس در قفايش اشك غم ريخت
كجا كس با زبانش آشنا بود
ندانستند اين بيگانه مردم
كه بانگ او طنين ناله ها بود

به چشمي خيره شد شايد بيابد
نهانگاه اميد و آرزو را
دريغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افكند او را

gazall
24-09-2007, 00:05
پست بعد
جواب

gazall
24-09-2007, 00:06
ای صبا آرام جانی چون رسی آنجا که دانی
هم بکن گر میتوانی یک مهم ما کفایت
آن بت چین و خطا را آن نگار بیوفا را
گو بکن باری خدا را جانب یاری رعایت

سلام فرانك

sise
24-09-2007, 00:07
تا نبینم روی چون گلزار آن صد نوبهار
همچو لاله من سیه دل صدزبان چون سوسنم

شاه شمس الدین تبریزی منت عاشق بسم
روز بزمت همچو مومم روز رزمت آهنم

gazall
24-09-2007, 00:12
میروم با درد و حسرت از دیارت خیر باد
می گذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد
سر ز پیشت برنمی آرم ز دستور طلب
شرم میدارم ز روی گلعذارت خیر باد

sise
24-09-2007, 00:15
در گذر آمد خیالش گفت جان این است او
پادشاه شهرهای لامکان این است او

صد هزار انگشت‌ها اندر اشارت دیده شد
سوی او از نور جان‌ها کای فلان این است او

چون زمین سرسبز گشت از عکس آن گلزار او
نعره‌ها آمد به گوشم ز آسمان این است او

gazall
24-09-2007, 00:18
وعده های خوشم همی داد گویی آن وعده ها سرابی بود
روزگار وصال چون بگذشت گویی آن روزگار خوابی بود

sise
24-09-2007, 00:25
دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال
برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال

ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور
چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال

اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد
ولی ز تاب شعاعش شوند نور خصال

هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو
گشاد از نظرش صد هزار چشم کمال

کی میخواد "ل" بده؟!

Asalbanoo
24-09-2007, 00:26
من که نمی خوام:دی

Asalbanoo
24-09-2007, 00:32
لبانت به ظرافت شعر....

شهوانی ترین بوسه ها را

به شرمی چنان مبدل میسازد

که انسان غار نشین از آن سود میجوید



احمد شاملو
-نظرم عوض شد

gazall
24-09-2007, 00:34
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است

اينم ي آقا جلال

Asalbanoo
24-09-2007, 00:36
ببخشید یه پست خیلی بی ربط

جلال خان
ببین تاپیکو ریختی به هم:دی

gazall
24-09-2007, 00:37
لبانت به ظرافت شعر....

شهوانی ترین بوسه ها را

به شرمی چنان مبدل میسازد

که انسان غار نشین از آن سود میجوید



احمد شاملو
-نظرم عوض شد

در ترازوي چو من ديوانه اي سنجيده اند
عاقل اند آري، چو من ديوانه كمتر ديده اند
گر بد است، ايشان بدين نامم چرا ناميده اند
خويشتن در هر مكان و هر گذر رقصيده اند

sise
24-09-2007, 00:37
در آتش کی رسد شمع فسرده
اگر شب تا سحر سوزنده نبود

فلک هرگز نگردد محرم عشق
اگر سر تا قدم گردنده نبود

هر آن کبکی که قوت باز گردد
ورای او کسی پرنده نبود

چه می‌گویی تو ای عطار آخر
به عالم در چو تو گوینده نبود

مژگان بیا میخوام "ل" بدم

gazall
24-09-2007, 00:41
دهر بي باك و چرخ، بي پرواست
دام، مانند گلشني زيباست

Asalbanoo
24-09-2007, 00:42
تو را ربود و به آتش کشید در باران



شبی که بعد تو مهتاب و ماه کم دارد



دوباره هیئت چشمم به رنگ دریا شد



و هفت رنگ نگاهت سیاه کم دارد
----------
نه بابا نده
نمی دونم دیگه چه کلمه ای را سرچ کنم

sise
24-09-2007, 00:44
درین دریا چو شبنم پاک گم شو
که هر کو گم نشد داننده نبود

اگر در خود بمانی ناشده گم
تو را جاوید کس جوینده نبود

تو می‌ترسی که در دنیا مدامت
بسازی از بقا افکنده نبود

وجود جاودان خواهی، ندانی
که گل چون گل بسی پاینده نبود

وجود گل به بالای گل آمد
که سلطانی مقام بنده نبود

اگر در کلمه برای سرچ موندی بیا بهت بگم.

mohammad99
24-09-2007, 00:57
دلا از دست تنهايي به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شوان تار از درد جدايي
كره فرياد مغز استخونم

منم بازی

sise
24-09-2007, 00:59
مدارک مهم نیست
به من اعتماد کن
من قاچاقچی‌ی معتبری هستم
برایت یک کارت شناسایی‌ی جدید گرفته‌ام
اسم قبلی‌ات تقلبی بود
فراموشش کن
من با تمام مرزها رابطه دارم
همه‌ی پروازها با من هماهنگند
حواست
تنها به چشم‌های من باشد
در یک چشم به هم زدن
ردت می‌کنم

قبوله!

mohammad99
24-09-2007, 01:01
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم

sise
24-09-2007, 01:06
من از زندگی چه می خواهم
چند کاست موسيقی و واکمنی درپيت
يک مداد
کاغذ يا گوشه سپيد روزنامه ای
فنجانی شير
لحظه ها، ثانيه ها، ساعت ها

من از زندگی چه می خواهم
جين با تی شرتی آبی
کمی آبنبات با طعم نعناع
سوت زدن بر جدول خيابان ها
عصرها، جمعه ها، شب ها

من از زندگی چه می خواهم
گپ زدن با دزدان، قاتلان، روسپيان
کافه رفتن با قديسان، پيامبران، ساحران
تقسيم حق و خنده و چای

نوشتن شعری بر در توالت جهان
که چون سنگی در کفش ها بماند

روزها، سالها، قرن ها...

Payan
24-09-2007, 01:10
اي كوله بار غربت يك عمر بر دوشت
سهم يتيمان امشب شد آيا فراموشت؟

سلام همه
خوبيد؟
شب خوش

sise
24-09-2007, 01:17
تا دل ز کمال تو نشان یافت
جان عشق تو در میان جان یافت

پروانه‌ی شمع عشق شد جان
چون سوخته شد ز تو نشان یافت

جان بود نگین عشق و مهرت
چون نقش نگین در آن میان یافت

جان بارگه تورا طلب کرد
در مغز جهان لامکان یاف

سلام پایان. خودت چطوری؟

mohammad99
24-09-2007, 01:26
فريبت مي‌دهد، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست.
حريفا! گوش سرما برده است اين، يادگار سيلي سرد زمستان است.
و قنديل سپهر تنگ ميدان، مرده يا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود پنهانست.
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است.
سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان.
نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلتهاي بلور آجين،
زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه،
غبار آلود مهر و ماه،
زمستان است.

sise
24-09-2007, 01:31
تورا در نو شدن جامه که آرد
اگر بر قد تو زیبنده نبود

چه می‌گویم چو تو هستی نداری
تورا جز نیستی یابنده نبود

اگر خواهی که دایم هست گردی
که در هستی تورا ماننده نبود

فرو شو در ره معشوق جاوید
که هرگز رفته‌ای آینده نبو

mohammad99
24-09-2007, 01:42
و گر دست محبت سوي كس يازي،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون،
كه سرما سخت سوزان است.
نفس كز گرمگاه سينه مي‌آيد برون، ابري شود تاريك.
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.
نفس كاين است، پس ديگر چه داري چشم،
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟
مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چركين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آي …

sise
24-09-2007, 01:48
یکی ز بند سر زلف او اسیر کمند
یکی ز کنج زنخدان او فتاده به چاه

یکی خراب لب لعل او نخورده شراب
یکی قتیل دم تیغ او نکرده گناه

یکی ز غمزه‌ی خونخواره‌اش تپیده به خون
یکی ز حسرت نظاره‌اش نشسته به راه

یکی ز جنبش مژگان او به چنگ اجل
یکی ز گردش چشمان او به حال تباه

یکی به خاک در او فشانده گوهر اشک
یکی به رهگذر او کشیده لشکر آه

هوای مغبچگان آن چنان خرابم کرد
که در سرای مغانم نمی‌دهند پناه

ARYAN-44
24-09-2007, 01:50
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا

mohammad99
24-09-2007, 01:52
هر کو نکند فهمي زين کلک خيال انگيز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد

جام مي و خون دل هر يک به کسي دادند
در دايره قسمت اوضاع چنين باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود
کاين شاهد بازاري وان پرده نشين باشد

magmagf
24-09-2007, 06:34
داماد ادکلن زده ، نه ! گرگ گل به دست
چوپان شعر های مرا برد سردسير

اين جا نشسته ام ، ننشسته ، رسوب ، گچ
چشم انتظار چرخش تقدير نا گزير

شايد دوباره آمدی اين بار جای گل
کالسکه ای به دست ولی دير دير دير ...

سلام

(غزل جون ببخشید من رفته بودم که جواب سلامت را بدهم شرمنده)

ghazal_ak
24-09-2007, 09:02
رسیدن چه نزدیک می نمود
و حال من در میانه راه به
پایان رسیده ام

Asalbanoo
24-09-2007, 09:38
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو

ghazal_ak
24-09-2007, 11:17
واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

wordist
24-09-2007, 11:21
یکی ز بند سر زلف او اسیر کمند
یکی ز کنج زنخدان او فتاده به چاه

یکی خراب لب لعل او نخورده شراب
یکی قتیل دم تیغ او نکرده گناه

یکی ز غمزه‌ی خونخواره‌اش تپیده به خون
یکی ز حسرت نظاره‌اش نشسته به راه

یکی ز جنبش مژگان او به چنگ اجل
یکی ز گردش چشمان او به حال تباه

یکی به خاک در او فشانده گوهر اشک
یکی به رهگذر او کشیده لشکر آه

هوای مغبچگان آن چنان خرابم کرد
که در سرای مغانم نمی‌دهند پناه
سلام sise جان
شعر زيبايي بود
شاعرش رو هم معرفي ميكردي


تويي ان گوهر پاكيزه كه در عالم قدس
ذكر خير تو بود حاصل تسبيح ملك

ghazal_ak
24-09-2007, 12:28
کرا گویم که این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد

cityslicker
24-09-2007, 12:37
دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائي



حريفان مي‌کنيد امروز يا فردا تماشائي

ghazal_ak
24-09-2007, 12:45
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

cityslicker
24-09-2007, 12:54
شده خلقت چو گريبان کش دلهاي همه


چون روان بر سر کويت نبود پاي همه

ghazal_ak
24-09-2007, 13:00
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما

Asalbanoo
24-09-2007, 13:16
اون که امروز آشنامه ،اوج عشقش تو صدامه
می ره فردا بی بهونه،درد عشقو کی می دونه
درد عشقو کی می دونه ،وای
یه کاری کن خدایا من از این عشق جدا شم
نفرین به هرچی عشقه،می خوام عاشق نباشم

ghazal_ak
24-09-2007, 14:05
میان هستن و نیستن
فاصله ایست
که تنها حضور تو آن را
پر خواهد کرد

ARYAN-44
24-09-2007, 15:25
داد آگهیست چنانکه دانی
از زحمت حبس و فتنه‌ی دام
آموخت همی که تا توانی
بیگاه مپر ببرزن و بام
هنگام بهار زندگانی
سرمست براغ و باغ مخرام

kerolaine
24-09-2007, 15:29
مرآت ذوالجلال علی کز ره یقین
ایینه ای چواو به بر ذوالجلال نیست

ARYAN-44
24-09-2007, 15:44
ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

ghazal_ak
24-09-2007, 16:31
از نامه ی سیاه نترسم که روز حشر
با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم

magmagf
24-09-2007, 16:45
بزن باران! که آتش شعله دارد توی آغوشم
همین امشب که دارم درد ها را می فراموشم
مدار زندگی بر خط استدلال می چرخد
ندارد دل به منطق ربطی و بیهوده می کوشم

mohammad99
24-09-2007, 16:55
مو كه افسرده حالم چون ننالم ؟
شكسته پر و بالم چون ننالم ؟
همه گويند فلاني ناله كم كن
ته آيي در خيالم چون ننالم ؟

magmagf
24-09-2007, 16:59
طرح های قشقایی با من بیگانه نیست
رفتن در دامنی با آن همه چین به من
نمی آید
من فقط دست هایی دارم که می توانم
بر دارم برای تو ببافم
سرخ ها را از رگ و سفید ها را از موهایم
رج می زنم
برایت
فرشی از گل سرخ پوشیدم
نخ نما در پاگرد پله ها
خار ناخن هایم را روی ساقه های گم
تیز نگه داشته ام
برای وقتی که کسی به قصد آزار تو
بر من راه می رود

mohammad99
24-09-2007, 17:05
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزنd


سلام

ARYAN-44
24-09-2007, 17:29
علیکم سلام

دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
ذروه‌ی کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع
راهروان وهم را راه هزار ساله باد

mohammad99
24-09-2007, 17:33
دکتر گفت:"گول" خونت زياد شده



زياد "گول" ميخوري؟



گفتم "نه"



گفت يه نسخه مينويسم:



امپول بي وفايي ،صبح ،ظهر، شب.



شربت بي معرفتي



قرص زير زباني دروغ



بعد گفت: در ضمن



شنيدن هر گونه حرف عاشقانه قدغن



چون حاوي ميزان زيادي "گول" است

ARYAN-44
24-09-2007, 17:45
ترسا گر آن دو زلف چو زنار بنگرد
در حال همچو عود بسوزد صلیب را


جناب دکتر ماه رمضونه یه وقت چیزی نخوری!:27:

mohammad99
24-09-2007, 20:15
اي اهورايي زبان را بسته اي

از چه با اهريمنان بنشسته اي

سنت و فرهنگ نابودي گزيد

با به لعنت کردن شمر و يزيد


الان میشه؟