مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
مثل من فلک زده مثل من غریب
در جای جای هفته اسیرند لحظه ها
انگار در نگاه تو تکثیر می شوند
انگار بر تو بخش پذیرند لحظه ها
حالا منم و گریه بر این درد مشترک
از زندگی بدون تو سیرند لحظه ها
•*´• pegah •´*•
17-07-2007, 23:06
آهسته دل سپردم
آهسته بي تو مٌردم
تو رو از ياد نبردم
به من نگو
براي ما
فراموشي حلاجه
بذار بگم
كه عشق تو
واسم يه اعتياده
Blue Ray
17-07-2007, 23:06
همزمان فرستادیم ..........
اگر آن ترک شــیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ
اگر درد من به درمان رسد چه میشه
شب هجر اگر به پایان رسد چه میشه
اگر بار من به منزل رسد چه گردد
سر من اگر به سامان رسد چه میشه
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط
اسیر سختترین زخمهای جانکاهم
شعر بالایی را که شجریان خونده را خیلی دوست دارم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد جان شیرین خوش است
تو دركنار كودكي غنچه آرميده اي
و من كهولت شاخه ها بسر مي برم
اي لحظه هاي ناب ، غنچه هاي گمگشته را
در شاخسار خميده ام پيدا كنيد ...
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شيوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
mohammad99
17-07-2007, 23:20
در مذهب طريقت خامی نشان کفر است
آری طريق دولت چالاکی است و چستی
تا فضل و عقل بينی بیمعرفت نشينی
يک نکتهات بگويم خود را مبين که رستی
سلام
یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم
به امید کرمت روی به راه آوردیم
بر سر نفس بدآموز که شیطان رهست
از ندامت حشر از تو به سپاه آوردیم
باز هم علیک
مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
مولانا
سلام شبتون بخير
سلام محمد
•*´• pegah •´*•
17-07-2007, 23:23
می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
مه بر زمین نرفت و پری پرده بر نداشت
تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری
تو خود فرشته ای نه ازین گفل سرشته ای
گر خل از آب و خاک، تو از مفشک و عنبری
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری
یار ما بی رحم یاری بوده است
عشق او با صعب کاری بوده است
لطف او نسبت به من این یک دو سال
گر شماری یک دوباری بوده است
وحشی بافقی
mohammad99
17-07-2007, 23:35
تو به تقصير خود افتادی از اين در محروم
از که مینالی و فرياد چرا میداری
حافظ از پادشهان پايه به خدمت طلبند
سعی نابرده چه اميد عطا میداری
يك دم از خيال من
نمي روي اي غزال من
دگر چه پرسي ز حال من
تا هستم من اسير كوي توام
به آرزوي توام
من همان عاشق ديرينم
و عصر هاي ديدار همانگونه دلپذير و خاكسترين
اگر هواي دوباره آمدنت هست
دامن بلند بپوش و سندل به پاي كن
كه در گذرگه متروك
تمشك هاي وحشي گسترانيده اند ...
از بانگ سگ ها آشفته مشو
ديريست كه بوي تو را مي جويند
اين وفاداران
حضور دوست را بر من مژده مي دهند ...
mohammad99
17-07-2007, 23:46
در آن چمن که بتان دست عاشقان گيرند
گرت ز دست برآيد نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آيی
دمی انيس دل سوکوار من باشی
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نميكند
به كوچه سار شب كسي در سحر نميزند
ه.ا.سايه
دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم
دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود
رسم این میباشد ای دیر آشنای زود سر
آنهمه لاف وفا آخر همین مقدار بود
وحشی
mohammad99
17-07-2007, 23:58
دل ببردی و بحل کردمت ای جان ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حريفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنيم ار تو روا میداری
یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او
هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود
بر نیاوردن مروت بود خود انصاف بود آرزوی
خاطری گردور یک دم دار بود
کرد وحشی شکوهی بی التفاتی برطرف
درد سر میشد و گرنه درد دل بسیار بود
محمد اینقد "ی" نده
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 00:04
دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلبه منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دست بری
کاری ازم بر نمیاد
mohammad99
18-07-2007, 00:04
دوش در خيل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بيچاره تو باری چه کسی
با دل خون شده چون نافه خوشش بايد بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکين نفسی
خودش ی میاد
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 00:06
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
شعر بالایی خیلی قشگه
mohammad99
18-07-2007, 00:11
ی هاتون رو ذخیره کنید.با هم ندید!!! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عيبش
خدايا هيچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد يار شيرينت کنون تنها نشين ای شمع
که حکم آسمان اين است اگر سازی و گر سوزی
یار ساقی شد و سد توبه به یک حیله شکست
حیله انگیزی آن عهد شکن بسیار است
وحشی از من مطلب صبر بسی در غم دوست
اندکی گر بودم صبر ز من بسیار است
مرغابی را از آب میترسونی محمد؟
mohammad99
18-07-2007, 00:25
تو مثل يه موج ساحل , من تو رو دريا مي ديدم
تو يه كلبه ي محقر , من تو رو خدا مي ديدم
سروری جلال جون
ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
زهریست این که اندک و بسیار میکشد
عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد
ای بابا. منتظر "ی" بودم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mohammad99
18-07-2007, 00:33
دعاگوی غريبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالی
به هر منزل که رو آرد خدا را
نگه دارش به لطف لايزالی
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نكني ناشادم
حافظ
یار در قصرچنان مایحهای ذیل جهان
ماکجاییم و تماشاگه دیدار کجا
یاد آن یار سفرکرده محمل تابوت
کانچنان راند که نشنید کسش بانگ درا
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 00:38
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
mohammad99
18-07-2007, 00:42
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
یار اگر هست به هر جا که روی گلزار است
گل گلزار که بی یار بود مسمار است
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 00:46
تو يا من،
آدميئي
انساني
هر که خواهد گو باش
تنها
آگاه از دستکار عظيم نگاه خويش
تا جهان
از اين دست
بيرنگ و غمانگيز نماند
تا جهان
از اين دست
پلشت و نفرتخيز نماند.
Marichka
18-07-2007, 00:48
دل گفت فروكش كنم اين شهر به بويش
بيچاره ندانست كه يارش سفري بود
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلك شيوه ي او پرده دري بود
================
سلام
دوستان مصرع اول اين بيت رو كسي يادش مياد لطفا اينجا قرار بده؟
..............................
قضاي روزگار است اين و ديگرگون نخواهد شد
تشكر و موفق باشيد
ديگر هيچ فرقي نمي كند
آسمان قد پياله باشد يا دريا
حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم
نمي پرسم دستان چه كسي برايت
ياس و انار و كبوتر آورده بود
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
چقدر مرحوم بسطامی شعر بالایی از حافظ را قشنگ میخونه.
یهو یادش افتادم. خدا رحمتش کند.
mohammad99
18-07-2007, 00:51
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو ميتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
Marichka
18-07-2007, 00:51
دلم رميده ي لولي وشيست شور انگيز
دروغوعده و قتالوضع و رنگ آميز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد
هزار جامه ي تقوي و خرقه ي پرهيز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
و شجريان شعر محمد رو آقا جلال
Marichka
18-07-2007, 00:56
در خرقه چو آتش زدي اين عارف سالك
جهدي كن و سر حلقه ي رندان جهان باش
دلدار كه گفتا به تو ام دل نگرانست
گو مي رسم اينك به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
حافظ كه هوس مي كندش جام جهان بين
گو در نظر آصف جمشيد مكان باش
شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
اگر چه مرغ زيرك بود حافظ در هواداري
به تير غمزه صيدش كرد چشم آن كمان ابرو
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
شب خوش
mohammad99
18-07-2007, 01:05
از غم عشق تو اي صنم روز و شب ناله ها مي کنم من
وز قد و قامتت هرزمان صد قيامت به پا مي کنم من
دست بر زلف تو مي زنم روز خود را سيه مي کنم من
شب بر همگی خوش
دعا فراموش نشه
Marichka
18-07-2007, 01:12
نرگس كرشمه مي برد از حد برون خرام
اي من فداي شيوه ي چشم سياه تو
خونم بخور كه هيچ ملك با چنان جمال
از دل نيايدش كه نويسد گناه تو
آرام و خواب خلق جهان را سبب تويي
زان شد كناره ديده و دل تكيه گاه تو
با هر ستاره اي سر و كارست هر شبم
از حسرت فروغ رخ همچو ماه تو
ياران همنشين همه از هم جدا شدند
ماييم و آستانه ي دولت پناه تو
حافظ طمع مبر ز عنايت كه عاقبت
آتش زند به خرمن من دود آه تو
=======================
شب خوش و موفق باشيد
وقت گذشته را نتواني خريد باز
مفروش خيره كاين گهر پاك بي بهاست
پروين اعتصامي
شب همگي خوش
محمد توهم برو بخواب
تو آن همای بخت منی کز ديار دور
پرپر زنان به کلبه ی من پر کشيده يی
بر بامم ای پرنده ی عرشی خوش آمدی
در کلبه ام بمان
ای آنکه همچو من
يک آشيان گرم محبت نديده ای
با من بمان که من
يک عمر بی اميد
همراه هر نسيم٬ به گلزار عشق ها
در جستجوی يک گل خوشبو شتافتم
ميخواستم گلی که دهد بوی آرزو
اما نيافتم
ما عاشقان مستيم، سر را ز پا ندانيم
اين نكتهها بگيريد، بر مردمان هشيار
در راه عشق اگر سر، بر جاي پا نهاديم
بر ما مگير نكته، ما را ز دست مگرار
در فال ما نيايد جز عاشقي و مستي
در كار ما بهائي كرد استخاره صد بار
روز وداع ياران ما را امان ندادند
دردا كه تا بگريم چون ابر در بهاران
چقدر سراج اين بيت رو قشنگ ميخونه:8:
سلام دوستان
خصوصا آقا جلال عزيز حال شما؟
نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق
در خلوت هوالحق بزم ابد نهاده
ای بس دغل فروشان در بزم باده نوشان
هش دار تا نیفتی ای مرد نرم و ساده
در حلقه قلاشی زنهار تا نباشی
چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده
سلام اقا پایان. تشکر
aftabkhanom
18-07-2007, 14:21
هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد داند كه سخت باشد قطع اميدواران
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سلام آفتاب خانوم. خوبید؟
hamid_hitman47
18-07-2007, 15:01
ساحل
جاودانه تر دریا
صدای تیر از جا می جنباندمان
در دوردست بسیار تیر شلیک می شود..
aftabkhanom
18-07-2007, 15:29
در غم ما روزها بيگاه شد ---- روزها با سوزها همراه شد
hamid_hitman47
18-07-2007, 15:35
دلم نوشت امون بده
اگر چه زشت امون بده
گناه نمیشه مهلتی به من بدی
بزرگوار
امون بده...
aftabkhanom
18-07-2007, 15:37
هرآن دل را كه سوزي نيست دل نيست ------ دل افسرده غير از آب و گل نيست ------ آقا جلال درست نشد
تو معذور داری به انعام خویش
اگر زلتی آمد از کرد من
تو دردی نداری که دردت مباد
از آن رحمتت نیست بر درد من
mohammad99
18-07-2007, 20:37
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز
... تو فقط خنده ما را ديدي
...گر که چون ما پي نابودي خود مي گردي
...گر پي سوختني
...عاشق چشم به در دوختني
...با ما بمان...با ما بسوز...
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز...
بشنو از ما اين نصيحت...
شعر رفتن ساز کن...
تا پر و بالت نسوخته شاپرک پرواز کن...پرواز کن
سلام
نه عجب اگر به عالم اثري نماند از ما
كه بر آسمان نبيني اثر از شهاب ماند
رهي معيري
سلام دوستان
سلام محمد چطوري
mohammad99
18-07-2007, 21:10
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي
جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود مي دانست
وآتش چهره بدين كار برافروخته بود
گرچه مي گفت كه زارت بكشم مي ديدم
كه نهانش نظري با من دلسوخته بود
كفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل
در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
قربانت
سلام افتاب خانوم
aftabkhanom
18-07-2007, 21:11
درد خود بر رنج من افزون مساز
کاین دل رنجیده ، تنها خسته به
سلام پایان خوبی؟
سلام محمد باهم پست دادیم ولی خراب نشد
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست
سلام .
مشکل حل شد؟
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 22:32
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو؟
بالاخره یکی اومد
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 22:38
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بر آن عارضه شمعی نبود پروازم
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
چون نی آخر به لبانت نفسی بنوازم
ما در خلوت به روی خلق ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
هر چه نه پیوند یار بود بریدیم
وان چه نه پیمان دوست بود شکستیم
مردم هشیار از این معامله دورند
شاید اگر عیب ما کنند که مستیم
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 23:00
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 23:06
مردي نمي خواند غزل در كوچه هاي شهر ما
اي دريغا
دل ها همه در حسرت آسودگي
خورشيد از اين سرگشتگي گشته بي تاب
بيگانه شد چشم زمین با رنگ مهتاب
دريا خموش شد گشته شد همرنگ مرداب
بهار زندگاني طي شد و کرد آفت ايام
به من کاري که با سرو و سمن باد خزاني کرد
قضاي آسماني بود مشتاقي و مهجوري
چه تدبيري توانم با قضاي آسماني کرد
شراب ارغواني چارهي رخسار زردم نيست
بنازم سيلي گردون که چهرم ارغواني کرد
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 23:10
در چنين حال و هوا
دل شده عاشق چرا
مهربانا اين چه رازیست
آسمان گر شود دوباره آبي
هر قطره باران شود شراب نابي
چه مي شود اي خداي مستان
كه اين نمي بود فقط سرابي
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ کوه طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
aftabkhanom
18-07-2007, 23:17
ای خوش آن روز که با یار سر و کارم بود
بی سخن با نگهش فرصت گفتارم بود
آن که من بسته ی زنجیری ی ِمویش بودم
وه، چه خوش بود! که او نیز گرفتارم بود
ب ب ب ب ب ب بخشید
نه آقا جلال درست نشده
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 23:18
خوشا کاروانی که شب را طی کرد
دم صبح اول به منزل نشیند
نوایی نوایی نوایی نوایی آی نوایی نوایی
همه باوفایند تو گل بی وفایی
مرسی از تذکرت آفتاب خانم
aftabkhanom
18-07-2007, 23:26
ی ندارم :41:
من ادامه میدم:
خوشا کاروانی که شب را طی کرد
دم صبح اول به منزل نشیند
نوایی نوایی نوایی نوایی آی نوایی نوایی
همه باوفایند تو گل بی وفایی
یک نظر بر جمال طلعت دوست
گر به جان میدهند تا بخریم
گر تو گویی خلاف عقلست این
عاقلان دیگرند و ما دگریم
mehrdad21
18-07-2007, 23:43
مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
aftabkhanom
18-07-2007, 23:43
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس خنده زد گویم صفا داشت ؟
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس یار شد گویم وفا داشت ؟
مرا آن سادگی ها ، چون ز کف رفت ؟
کجا شد آن دل خوش باور من ؟
چه شد آن اشک ها کز جور یاران
فرو می ریخت ، از چشم تر من ؟
چه شد آن دل تپیدن های بیگاه
ز شوق خنده یی ، حرفی ، نگاهی ... ؟
چرا دیگر مرا آشفتگی نیست
ز تاب گردش چشم سیاهی ؟
خداوندا شبی همراز من گفت
که : نیک و بد در این دنیا قیاسی ست
دلم خون شد ز بی دردی خدایا
چو می نالم ، مگو از ناسپاسی ست
اگر دردی در این دنیا نباشد
کسی را لذت شادی عیان نیست
چه حاصل دارم از این زندگانی
که گر غم نیست شادی هم در آن نیست
مرسی آقا جلال
تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس
نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم
ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی
گر دوستان داری بسی ما نیز هم بد نیستیم
خواهش میشه
مي رسد روزي كه شرط عاشقي دلدادگي است
آن زمان هر دل فقط يك بار عشق مي شود
خليل ذكاوت
سلام و درود
•*´• pegah •´*•
18-07-2007, 23:50
در اين دنيا تك و تنها شدم من
گياهي در دل صحرا شدم من
چو مجنوني كه از مردم گريزد
شتابان در پي ليلا شدم من
aftabkhanom
19-07-2007, 00:01
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
سلام پایان خوبی؟
hamid_hitman47
19-07-2007, 00:05
اگه باشی با نگاهت میشه از حادثه رد شد
میشه تو آتیشه عشقت گر گرفتنو بلد شد...
سلام بچه ها...من امشب میخوام زود برم...شب خوش
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن؟
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
حافظ
ممنون شما خوبي؟
شب خوش حميد آقا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ کوه طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا
aftabkhanom
19-07-2007, 00:11
اما ببین زمین من اینجا هنوز هم
در پیچ حل مسئله سیب مانده است
نسبیت ات چه بود ؟
فراموش کرده ام
انگار
در هر کجای کاغذ کاهی ذهن من
تنها همین عبارت مشکوک بر جای مانده است
آن ها که رفته اند
تقسیم کرده اند
اینک زمان
زمانه ی دیگر
در پیش روی ماست
ببخشید دیر ویرایش کردم - حواسم نبود
تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
عیب کنندم که چند در پی خوبان روی
چون نرود بنده وار هر که برندش اسیر
روزي اگر غمي رسدت تنگدل مباش
رو شكر كن مبادا كه از بد بدتر شود
حافظ
آقا جلال سلام مخصوص
حال شما؟
aftabkhanom
19-07-2007, 00:28
در جاده پیچک ها
چشمم به گلی افتاد
احساس شکفتن را
از غنچه گل چیدم
وای ببخشید دوباره
من رفتم
شب بخیر
تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
تا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمیر
گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم
لابه بر گردون رسانم چون جهودان در فطیر
ممنون پایان.خوبم
شب خوش آفتاب خانوم
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 00:45
روزگاری شد و کس، مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسيد
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
تو را هرآینه باید به شهر دیگر رفت
که دل نماند در این شهر تا ربایی باز
عوام خلق ملامت کنند صوفی را
کز این هوا و طبیعت چرا نیایی باز
زاهد خام كه انكار مي و جام كند
پخته گردد چو نظر بر مي خام اندازد
حافظ
شب :40: همگي:40: خوش
mohammad99
19-07-2007, 01:28
دجله به دجله يم به يم
چشمه به چشمه جو به جو
از پي ديدن رخت
همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در
كوچه به كوچه كوبه كو
سلام بر همگی
وقتی شب ، شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقت هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده ی شبو دریدی
mohammad99
19-07-2007, 02:44
يه مرغ نازي داشتم،*** خوب نگهش نداشتم،
شغال اومد و بردش،***رو پا نشست و خوردش
شغال باغ بالا، پات بشکنه ايشالّا***بگيد ايشالّا، - (( ايشالّا ))
مرغ منو گرفتي،***اي کاش يه روزي به چنگم
بيفتي بگيد ايشالّا*** - (( ايشالّا ))
نه بوم نه در نه ايوون ***نه لانه و شبستون،
نه آتيش نه خاکستر***اگه گفتين چي چي پر؟
(( کلاغ پر ))*** (( آفرين ))
گنجشک پر، کلاغ پر***شغال پير باغ پر،
کبوتر دلم پر***گلدون پرگلم پر،
چراغ ايوونم پر***مرغ شبستونم پر،
يه مرغ نازي داشتم،***خوب نگهش نداشتم،
شغال اومد و بردش،*** رو پا نشست و خوردش
شغال باغ بالا، پات بشکنه ايشالّا***بگيد ايشالّا، - (( ايشالّا ))
مرغ منو گرفتي،***اي کاش يه روزي به چنگم
بيفتي بگيد ايشالّا *** - (( ايشالّا )).....
نه بوم نه در نه ايوون*** نه لانه و شبستون،
نه آتيش نه خاکستر***اگه گفتين چي چي پر؟ -
(( کلاغ پر ))
***
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آنجا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را بفریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد
mohammad99
19-07-2007, 02:54
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نميبينم
دلي بيغم كجا جويم كه در عالم نميبينم
دمي با همدمي خرّم ز جانم بر نميآيد
دمم با جان برآيد چون كه يك همدم نميبينم
من بر آنم که در این دریا
خوب بودن - به خدا - سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان ،
تا این حد ،
با خوبی
بیگانه است .
و همین درد مرا سخت می آزارد !
mohammad99
19-07-2007, 03:17
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
گاهی خيال می کنم از من بريده ای.
بهتر ز من برای دلت برگذيده ای.
از خود سوال می کنم آيا چه کرده ام؟
در فکر می روم که تو از من چه ديده ای؟
از من عبور می کنی و دم بر نمی زنی.
تنها خوش است دلم. که شايد نديده ای.
يک روز می رسد که در آغوش گيرمت.
هر گز بعيد نيست خدا را چه ديده ای؟
mohammad99
19-07-2007, 03:30
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
حاليا خانه برانداز دل و دين من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کيست
تمام نیمکت های شهر دونفره اند!
من که یک نفر بیشتر نیستم
چرا به من نیمکت تعارف می کنی آقا؟
یک صندلی می خواهم، لطفن!
mohammad99
19-07-2007, 03:36
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز
... تو فقط خنده ما را ديدي
...گر که چون ما پي نابودي خود مي گردي
...گر پي سوختني
...عاشق چشم به در دوختني
...با ما بمان...با ما بسوز...
تازه از راه رسيدي...
ناشناسي تو هنوز...
بشنو از ما اين نصيحت...
شعر رفتن ساز کن...
تا پر و بالت نسوخته شاپرک پرواز کن...پرواز کن
نیمی از شب می گذشت و خواب را
ره نمی افتاد در چشم ترم
جانم از دردی شررزا می گداخت
خار و سوزن بود گفتی بسترم
بر سرشکم درد و غم می بست راه
می شکست اندر گلو فریاد من
بی خبر از رنج مادر ، خفته بود
در کنارم کودک نوزاد من
فروغ
mohammad99
19-07-2007, 03:44
نه در مسجد گذارندم که رند است نه در ميخانه کين خمار خام است
ميان مسجد و ميخانه راهي است بجوئيد اي عزيزان کين کدام است
به ميخانه امامي مست خفته است نميدانم که آن بت را چه نام است
مرا کعبه خرابات است امروز حريفم قاضي و ساقي امام است
برو عطار کو خود ميشناسد که سرور کيست سرگردان کدام است
تو ای خاتون خواب من - من تن خسته را درياب
مرا همخانه کن تا صبح - نوازش کن مرا تا خواب
هميشه خواب تو ديدن دليل بودن من بود
چراغ راه بيداری اگر بود از تو روشن بود
mohammad99
19-07-2007, 03:53
در نيل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
ان قد ندمت و ما ينفع الندم
ساقی چو يار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شيخ و فقيه هم
« چرا از مرگ مي ترسيد »؟
شما كه در پي آرامش امروز و فرداييد
چرا اين گونه مي لرزيد؟
شما كه غرقه در اوهام وروياييد
مگر اين مرگ وحشتناك
يك خوابيدن آرام و بي فردا نمي باشد؟
مگر اين خواب خوش
يك خواب پر رويا نمي باشد؟
ويا اينكه مگر از زندگي كردن چه مي خواهيد؟
بجز آهنگ تكراري؟
ويا سعي و تلاش بي ثمر
در خواب و درخوردن ؟
mohammad99
19-07-2007, 04:16
نه طريق دوستان است و نه شرط مهرباني
که به دوستان يکدل سر دست برفشاني
یادش افتاد که یه روز یه باغبون دوبوته داشت
یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت
با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن
قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن
شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود
عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود
روزای غنچگیشون چه قدر قشنگ و خوش گذشت
حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت
mohammad99
19-07-2007, 04:41
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو ميتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
هنوز حرف هایت
پرده های دلم را می نوازد
و صدایت در کلاس خیالت می پیچد :
((آن مرد با اسب آمد
آن مرد در باران آمد))
هنوز چشم انتظار آن روزم که آن مرد با اسب بیاید
و در باران اشک هایم
تن بشوید
و راه چون تو شدن را
به من بگوید
ای معلم خوبی ها...
mohammad99
19-07-2007, 04:55
از غم عشق تو اي صنم روز و شب ناله ها مي کنم من
وز قد و قامتت هرزمان صد قيامت به پا مي کنم من
دست بر زلف تو مي زنم روز خود را سيه مي کنم من
چه صدف ها که به دریای وجود
سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم نکرده از این بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
فعلا خداحافظ
mohammad99
19-07-2007, 05:10
زر فشانند و ما سر افشانيم
مر خداوند عقل و دانش را
عيب ما گو مکن که نادانيم
هر گلي نو که در جهان آيد
ما به عشقش هزاردستانيم
تنگ چشمان نظر به ميوه کنند
ما تماشاکنان بستانيم
تو به سيماي شخص مينگري
ما در آثار صنع حيرانيم
هر چه گفتيم جز حکايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
سعديا بي وجود صحبت يار
همه عالم به هيچ نستانيم
فعلا
Asalbanoo
19-07-2007, 08:07
نه خالي روي گونه داري
نه باراني بلند مي پوشي
فقط
ميان حياط قدم که مي زني
کبوتر ها به جاي پشت بام
روي شير آب مي نشينند
و چشم مي دوزند به ساق پاهايت
ومن تازه مي فهمم
که چرا ديگر
هيچ کبوتري روي مناره ها نمي نشيند__________________
دوست دارم بروم ، سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید !
چشمی آبی تر از آیینه گرفتارم کرد
بس کنید ، این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من این است زمینی نشوید
فقط ... از حال زمین بی خبرم نگذارید
تمام نیمکت های شهر دونفره اند!
من که یک نفر بیشتر نیستم
چرا به من نیمکت تعارف می کنی آقا؟
یک صندلی می خواهم، لطفن!
قشنگ بود
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم ...
Doyenfery
19-07-2007, 13:27
مرد را بینم که پای پر پری * در دست
با صفیر آشنای سوت ,
سوی بام خویش خواند تا نشاندشان.
بالهاشان نیز سرخ است ,
آه , شاید اتفاق شومی افتاده ست .
[مهدی اخوان ثالث]
سلام به همه
تا غبار سر كويت نشوم ننشينم
وگرم خود همه بر باد هوا بايد رفت
سلمان ساوجي
سلام:20:
تا ما گدای آن رخ و درویش آن دریم
ننشست خسروی، که ز سلطان او شدیم
گفتم: ز درد عشق تو شد اوحدی هلاک
گفتا: چه غم ز درد؟ که درمان او شدیم
سلام دوستان
mohammad99
19-07-2007, 13:57
من چه کسم من چه کسم که بس وسوسه بندم که هر سو کشندم
من چه کسم من چه کسم که از اين سو کشندم
نفسي آتش سوزان نفسي سيل گريزان
زچه هستم ز چه بستم ز چه بازار خرندم
نفسي هم ره ماهم نفسي نسل الا هم نفسي يوسف چاهم نفسي جمله زندم نفسي رهزن و حورم نفسي گنگ ملولم نفسي دين و غرورم که برآن بار بلندم
سلام
ما را غرض از دیدن خوبان صفت تست
گر بهر تجلی بود، ار طور پرستیم
روشن به چراغی شده هر خانه که بینی
ما نور تو بینیم و همان نور پرستیم
چطوری محمد؟
aftabkhanom
19-07-2007, 14:27
من از جور یاران بس آزرده بودم
تو درب محبّت برویم گشودی
چنان برگ زردی به رؤیای شبنم
به خواب عمیقی فرو رفته بودم
تو با چشمه ی عشق از ره رسیدی
مرا تا به دریای هستی کشیدی
قسم خورده بودم دگر دل نبازم
به تنهایی خود بسوزم،بسازم
سلام بر همگی
ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم
پوشیده رخ آن بت طناز بدیدیم
هم صورت او از همه نقشی بشنیدیم
هم لهجهی او در همه آواز بدیدیم
آن قامت و بالا، که بجز ناز ندانست
بیعشوه خرامان شد و بیناز بدیدیم
سلام. چه خوش شانسی شما!
مشکل حل شد؟
aftabkhanom
19-07-2007, 14:44
من که بهت گفته بودم عاشقی یه کوله باره
گفتی نه
دل عاشق همیشه تو حصاره
گفتی نه
توی دشت عاشقی همش کویره عزیزم
به خدا هر چی بری دریا نداره
گفتی نه
اگه یه وقت گذرت افتاد به گلخونه ی عشق
می بینی که غنچه هاش هم پُر خاره
من که مشکلم حل نشده - فکر کنم ویندوزم بهم ریخته باید عوض شه
الان با کامپیوتر برادرم کانکتم
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته
هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته
خورشید حمل رویت دریای عسل خویت
هر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشته
این دل ز هوای تو دل را به هوا داده
وین جان ز لقای تو برج حملی گشته
aftabkhanom
19-07-2007, 15:04
هر کسی کوله ی باری بر دوش
چشم ها خسته ز خواب
نه سؤالی نه جواب
در پس پنجره ی کوچک من
خفته شهری خاموش
شراب ارغواني چارهي رخسار زردم نيست
بنازم سيلي گردون که چهرم ارغواني کرد
هنوز از آبشار ديده دامان رشک دريا بود
که ما را سينهي آتشفشان آتشفشاني کرد
aftabkhanom
19-07-2007, 15:11
در پس پنجره ها
شاید این پنجره را باید بست
رفت و در گوشه ی عزلت بنشست
نه! در پس پنجره دنیای من است
کی توان از همه دنیا بگسست
باید این پنجره ها را بگشود
باید این گرد غم از سینه زدود
جاده
در انبوه مردمان
همیشه تنهاست
زیرا که دوستش نمی دارند
aftabkhanom
19-07-2007, 15:19
در پس پنجره ی کوچک من
خفته شهری خاموش
در ودیوار مزّین شده با رنگ سراب
و زمین تشنه ی یک قطره ی آب
در پس پنجره من می بینم
لاله ی سرخ فراموش شده در ته باغ
کس نگیرد ز گل یاس سراغ
رفته از یاد همه خاظره ها
اکنون که مرغ پردهی نوروز میزند
ای ماه پرده ساز خروش رباب کو
دردیکشان کوی خرابات عشق را
بیرون ز گوشهی جگر آخر کباب کو
گفتم چو بخت خویش مگر بینمت بخواب
لیکن ز چشم مست تو پروای خواب کو
عصر خوش
وقت آن آمد كه دستي برزنم
چند خواهم بود آخر پايبست
پرده پندار مي بايد دريد
توبه تزوير مي بايد شكست
چقدر من اين ابيات رو دوست دارم:8: :20:
خصوصا با آواز زيباي عليرضا افتخاري (محمد:46: )
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
سلام پایان:
ولی من ترجیح میدم که با صدای شجریان در آلبوم"جان جان" اینو گوش کنم.
البته افتخاری هم زیبا خونده
doyenboof
19-07-2007, 17:07
تمام شب آنجا
میان سینه ی من
کسی زنو میدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی ترا می خواست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
doyenboof
19-07-2007, 17:13
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم وسنگین جاب مژگان را
ای مرقع پوش در خمار شو
با مغان مردانه اندر کار شو
چند ازین ناموس و تزویر و نفاق
توبه کن زین هر سه و دین دار شو
mohammad99
19-07-2007, 17:28
پرنده
وقتي به وطن رسيد
ديگر پرنده اي نديد
هواي وطن را
غرق غربت ديد
صداي آوازي بر خواست
آواز هزار نبود
هزاره خسته بود
هزاره تنها بود
زاغ،
حكمفرما بود
جغد
وزير و بالا دست
*********************
چلچله
مست مست
مي گفت:
اميدي هست
*********************
پرنده
آشنا نبود
با برف و بوران و دود
بهار بود و درختان
همه برف اندود
*********************
پرنده
نمي دانست
كه پرنده زنداني
راز ترانه را
از ياد خواهد برد
و ترانه مرگش را
باد خواهد برد
پرنده خواهد مرد
*********************
پشت ميله قفس
عشق بي معناست
پرنده بي فرداست
ستاره بي نور است
پرنده چون كور است
*********************
پرنده
دلش مي گيرد
بي عشق
وطن مي ميرد.
کوچیک اقا جلال هم هستیم
پایان به زودی البوم رپ افتخاری با فلاکت میاد بیرون!!!
دریا که تو را به خویشتن خواند
نعرهزن و جان فشان فرو شو
چون نیست بجز فرو شدن روی
صد سال به یک زمان فرو شو
چون جمله فرو شدند اینجا
تو نیز درین میان فرو شو
چطوری پسر؟
mohammad99
19-07-2007, 17:58
وانگه شراب عشق را
پيمانه شو پيمانه شو
هم خويش را بيگانه كن
هم خانه را ويرانه كن
الحمد االه.میزگرونیم!!
شما چطوری؟
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند
ممنون عزیز
mohammad99
19-07-2007, 19:12
ديگه نيستي اوني كه واسش مي مردم يه روزي
پشيمونم كه چرا دل به تو دادم يه روزي
تو مثل يه موج ساحل , من تو رو دريا مي ديدم
تو يه كلبه ي محقر , من تو رو خدا مي ديدم
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
mohammad99
19-07-2007, 19:40
دردي است غير مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کاين درد را دوا کن
در خواب دوش پيري در کوي عشق ديدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوي ما کن
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 19:44
نام تو شد روشنی ذکر خموشان
هلهله و هروله کوزه به دوشان
این همه تصویر تویی در شب روشن
تا که ببینم تو را آینه پوشان
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
این شعرو خیلی دوست دارم
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 19:55
دریچه ای شعله ور گشودی به عشق و آتش جگر گشودی
ز بستر سینه پر گشودی به زیر دندان رسیدی آخر
mohammad99
19-07-2007, 19:57
دلبر عزيز ، شوخه و تميز ، برخيزو بريز
زان مي كه جوان سازد ، عشقم به تو پردازد
تو اگر عشوه بر خسرو پرويز كني
همچو فرهاد روم از عقب كوه كني
جلال با کی بوده [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 19:59
يادم آمد
شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
يادم آمد
آن همه صفای دل که بود
خفته در کنار کودکی
رنگ گل جمال ديگر در چمن داشت
آسمان جلال ديگر پيش من داشت
شور و حال کودکی برنگردد دريغا
قيل و قال کودکی برنگردد دريغا
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل میبرد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:03
دلم تنگه منو ببر
منو ببربه اونجا که
واسه صبح دل انگیزش شب از عشق لبریزش
تابستون تب آلودش پاییز غم انگیزش
دلم تنگه دلم تنگه
همیشه نگاهت را دوست دارم
فرارهای کودکانه اش را
آن گاه که باران را
میزبانی می کند ...
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:06
دزديده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:10
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:14
درويش را نباشد برگ سرای سلطان
ماييم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:17
دهانت را ميبويند
مبادا که گفته باشی دوستت ميدارم
دلت را ميبويند
روزگار غريبيست نازنين
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گران جانی بود
aftabkhanom
19-07-2007, 20:21
دو چشمم خیره بر یک تقطه از دیوار
نگاهم مات و بی روح است
و دل سرشار اندوه است
سلام پگاه جون
سلام آقا جلال sise یعنی چی؟؟؟
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:23
سلام آفتاب خانم
تو یعنی نم نم بارون
رو تن قشنگ بیشه
اون طلسم عاشقونه
که می مونه تا همیشه
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود
سلام آفتاب خانوم
سیسه کلمه لری هست به معنی "زالزالک"!!
(البته من لر نیستم)
aftabkhanom
19-07-2007, 20:34
دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ی دردهایم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نبود
اوووکی
چرا زالزالک
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:35
دل به دریا زده با دامن طوفان چه کند
تو بمان ای گل من که گلشن جان منی
من اگر گل نفسم تو عطر گلدان منی
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
نمیدونم. من فقط از کلمه اش خوشم اومد
•*´• pegah •´*•
19-07-2007, 20:49
دلم امشو به تنهایی خود خو کرده،
ای جونم وای دلبر
یاد چشمون سیاهش منو جادو کرده،
آی جونم وای دلبر
دلم پیش پر میزنه، به هر دری در میزنه
به هرخونه سرمیزنه ،دلم دلم دلم
خدا مهربونه، یار عاشقونه،
دل مو جوونه ،خدا خدا خدا
خودش خوب میدونه، که بر جون عاشق،
جدایی گرونه، خدا خدا خدا
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
زان روی که حیرانم من خانه نمیدانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشانم ده من خانه نمیدانم
مي رسد روزي كه فرياد وفا را سر كني
مي رسد روزي كه احساس مرا باور كني
مي رسد روزي كه نادم باشي از رفتار خود
خاطرات رفته ام را مو به مو از بر كني
مي رسد روزي كه تنها ماند از من يادگار
نامه هايي را كه با درياي اشكت تر مي كني
مي رسد روزي كه تنها در مسير بي كسي
بوته هاي وحشي گل را ز غم پر پر كني
مي رسد روزي كه صبرت سر شود در پاي من
آن زمان احساس امروز مرا باور كني
aftabkhanom
19-07-2007, 21:08
من ی ندارم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
من ز اسرار دل خویش ندارم خبری
کو کسی کز دل من بر منم آرد خبری!
...مي رسد روزي كه صبرت سر شود در پاي من
آن زمان احساس امروز مرا باور كني
من ادامه میدم:
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
Shazde Koochooloo
19-07-2007, 22:04
يا رب چه غمزه کرد صراحي که خون خم
با نعرههاي قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در هاي و هو ببست
Shazde Koochooloo
19-07-2007, 22:09
ترسم اين قوم که بر دردکشان ميخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را
سلام دوست عزیز و خوش آمدید.
شما باید شعر خودتونو با آخرین حرف شعر قبلی آغاز کنید. منتظر ویرایش شما هستیم.
mohammad99
19-07-2007, 22:46
نوعی
شقايق پُر کرده است!
دوستمون رفت من ت میدم
تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو ميتابه
چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه
تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله
مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله
aftabkhanom
19-07-2007, 23:00
هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلبها و قلبها و قلبها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
یوسفا در چاه شاهی تو ولیک
بی لوایی بیلوایی بیلوا
Shazde Koochooloo
19-07-2007, 23:50
این روز تنهایی
مال من است
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
این روز تنهایی
باید از بین برود
من نمیتوانم در این روز ایستادگی کنم
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
این روز تنهایی
مال من است
نمیبایستی وجود داشته باشد
من این روز را هیچوقت فراموش نمی کنم
این روز تنهایی
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
و اگر تو راهی شوی،من هم با تو خواهم آمد
و اگر تو بمیری،من هم با تو خواهم مرد
دستهایت را خواهم گرفت و با تو خواهم آمد
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
این روز تنهایی
مال من است
خوشحالم که در این روز زنده ماندم
مرغ دل از آشیانی دیگر است
عقل و جان را سوی او آهنگ نیست
ساقیا خون جگر در جام ریز
تا شود پر خون دلی کز سنگ نیست
آتش عشق و محبت برفروز
تا بسوزد هر که او یک رنگ نیس
سعدي به روزگاران مهري نشسته بر دل
بيرون نمي توان كرد الا به روزگاران
سلام ياران شب زنده دار
Shazde Koochooloo
19-07-2007, 23:58
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
هر که ديد آن سرو سيم اندام را
صبر کن حافظ به سختي روز و شب
عاقبت روزي بيابي کام را
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم
سعدی
mohammad99
20-07-2007, 00:44
عاقبت روزي بيابي کام را
با اجازه جلال خان
آيين وفا و مهرباني درشهر شما مگر نباشد
سر کوي تو تا چند آيم و شم
زوصلت بي نوا چند آيم و شم
سر کويت براي ديدن تو
نترسي از خدا چند آيم شم
Doyenfery
20-07-2007, 00:46
این روز تنهایی
مال من است
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
این روز تنهایی
باید از بین برود
من نمیتوانم در این روز ایستادگی کنم
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
این روز تنهایی
مال من است
نمیبایستی وجود داشته باشد
من این روز را هیچوقت فراموش نمی کنم
این روز تنهایی
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
و اگر تو راهی شوی،من هم با تو خواهم آمد
و اگر تو بمیری،من هم با تو خواهم مرد
دستهایت را خواهم گرفت و با تو خواهم آمد
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
بزرگترین روزبی کسی در زندگی من
این روز تنهایی
مال من است
خوشحالم که در این روز زنده ماندم
ایول شازده کوچولو
ترجمه ترانه lonely day بود از System of a dawn [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و اون زیری هم که Turn the page متالیکاست.
__________________
می لرزم آن دم که به درون می برمش
بگذار نمایش آغاز شود !
چشمانم را می گشایم تنها برای دوباره بستنشان
در راهم , ولی در راهم به سوی جایی که بوده ام
[جیمز هتفیلد]
م
اجازه دادیم!
مرد را دردی اگر باشد خوشست
درد بی دردی علاجش آتشست
چون که گفتی من نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
Doyenfery
20-07-2007, 01:02
در چمن تو می پرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
mohammad99
20-07-2007, 01:35
نه دست صبر که در آستين عقل برم
نه پاي عقل که در دامن قرار کشم
نه قوتي که توانم کناره جستن از او
نه قدرتي که به شوخيش در کنار کشم
چو مي توان به صبوري کشيد جور عدو
چرا صبور نباشم که جور يار کشم؟!
شراب خورده ي ساقي ز جام صافي وصل
ضرورت است که دردسر خمار کشد
گلي چو روي تو گر در کمند بدست آيد
کمين ديده ي سعديش پيش خار کشد
در عالم تن چه ميكني هستي
چون مرجع تو به عالم جان است
انوري
شب خوش
mohammad99
20-07-2007, 01:48
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجي به قدر کوچ کنونم کشيد و رفت
ديگر اسير آن من بيگانه نيستم
از خود چه عاشقانه برونم کشيد و رفت.
زندگی را عاشقانه با تو معنی میکنم
اما به من بگو که عشق چیست
عشق را با تو معنی کردم
تا اینک با تو باشم
ارادت آقا محمد
mohammad99
20-07-2007, 02:00
مطربان رفتند و صوفي در سمــــــــاع عشق را آغاز هست، انجام نيست
کام هر جويندهاي را آخـــــــــري است عارفـــان را منتهـــــــاي کـام نيست
سروری
تو که جان می دهی بر دانه در خاک
غبار از چهر گل ها می کنی پاک
غم دل های ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن
سلام
mohammad99
20-07-2007, 02:05
نه دست صبر که در آستين عقل برم
نه پاي عقل که در دامن قرار کشم
علیک سلام
راست می گویی دیووانه از من بهتر است
دیوانه را چو سنگ زنی می رود و می خندد
من نیز چنین
اما دیوانه دل ندارد و من دارم
رحمی نمی کنی؟
سلام فرانک خانوم شب بخیر
محمد جاوید
20-07-2007, 02:18
مــســتــيــم زبــــاده و خـــرابــيـم زمي/ آگاه نـــــه ايــــــم زآمـــد و رفــتـــن دي
چـــون كــبــك بـه زير برف خفتيم مُدام/ تــاچشــم بــه هم زنيم ،اين ره شده طي
mohammad99
20-07-2007, 02:33
يا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پايان نيست
هر چه آغاز ندارد نپذيرد انجام
سلام اقا جاوید.مثل اینکه شما هم تو کار ی هستیا!
من نمی دانم
- و همین درد مرا سخت می آزارد -
که چرا انسان ، این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش :
- چیزی از معجزه آن سو تر -
ره نبرده ست به اعجاز محبت ،
چه دلیلی دارد ؟
شب به خیر پاکر جان
چه شب سردیست امشب
دست ها در سکوت می لرزد
چشمهایم هنوز می بیند اما تاریکی را
چه شد رنگها را کشتند
ضربان قلبم به شماره می افتد و ناگهان...
نور را می بینی؟
mohammad99
20-07-2007, 02:59
يه دل دارم کارش شکستن شده
کاره ديگش تنها نشستن شده
يه دل دارم کارش شکستن شده
کاره ديگش تنها نشستن شده
دلم ميخواد زار بزنم
سرمو به ديوار بزنم
زمين و زمونو بدوزم
گُر بگيرم تا بسوزم
شب بخیر
مستان به خواب ناز رفته اند و من
بيدارم از شراره ي ميناي آرزو
شبها به ياد روي تو صد بوسه مي زنم
بر روي ماهتاب شب آراي آرزو
شب خوش
آن هنگام که معشوق می رود و می مانم
ندایی نیست که تن بی جام را زنده کند
به امید فردا نشسته ام
این رو (شعر) خوب اومدین فرانک خانوم
hamid_hitman47
20-07-2007, 04:24
محكوم اشك به جرم بي گناهي
دلم گرفت تو جاده هاي تبعيد
تشنه سايه ،توي قلب خورشيد...
در كوي نيكنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
حافظ
Doyenfery
20-07-2007, 13:36
اگر نه درخم چوگان او رود سر من ******************** ز سر چه گویم و سر خود چه کار باز آید
در غمش هر شب به گردون پیک آهم میرسد
صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم میرسد
شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟
کز پس آن نوبت روز سیاهم میرسد
صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب
کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم میرسد
گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست
روزی آخر مژدهی عفو گناهم میرسد
بهار
hamid_hitman47
20-07-2007, 16:16
دل افسرده من
پشت پا خورده من
شب بي مهتابم
روز بي آفتابم
اي در بسته شده
از همه خسته شده...
هشیار کسی باشد گز عشق بپرهیزد
این طبع که من دارم با عقل نیامیزد
hishki69
20-07-2007, 17:50
دور است سر آب ازین بادیه ای دل
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تقصير من نبود
که با اين همه ...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست
از خوبي تو بود
که من
بد شدم!
mohammad99
20-07-2007, 21:53
ميگن دنياست حيرونه
ميگم نه دل پريشونه
وقتي که پشتت خاليه
يا تکيه گات پوشاليه
حتمي زمينت ميزنن
اميدتم خياليه
وقتي که پشتت خاليه
يا تکيه گات پوشاليه
حتمي زمينت ميزنن
اميدتم خياليه
سلام
هيچ صيقل نكو نداند كرد
آهني را كه بد گهر باشد
سعدي
سلام دوستان
Marichka
20-07-2007, 22:45
دلبرم شاهد و طفلست و به بازي روزي
بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش
...
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
خدای را به میام شست و شوی خرقه کنید
که من نمیشنوم بوی خیر از این اوضاع
عاشق شو ارنه روزي كار جهان سرايد
ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي
حافظ
سلام آقا جلال حال شما؟
اين "ع" خيلي فاز داد
ممنون
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
Marichka
20-07-2007, 23:08
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين
اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
حديث آرزومندي كه در اين نامه ثبت افتاد
همانا بي غلط باشد كه حافظ داد تلقينم
boy iran
20-07-2007, 23:10
ما همه از آن هستیم
آن هست که ما را ستود
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
Shazde Koochooloo
20-07-2007, 23:38
در انزوای فریاد سکوت روحم، گذشته را به خاطر آوردم
اگر امشب نیز بگذرد فردایی خواهد رسیدُ فردا چه خواهد شد؟
گناهی کودکانه در چشمانم شعله میکشد و نیش خند میزند
دست تمنایم در تنهایی شب آتش گرفت و سوخت
صدایم محو شد و چشمانم تاریک
پشت در زندان ذهنم منتظر نگهبانی
تا در را بگشاید
در بسته بود، آخرین در بازمانده
همه به کام سیاهی خواهند رفت
دوباره و دوباره
نت هایی ناگفته در گوش و ذهنم آواز میخوانند
بدون فرصتی دوباره برای نواختن
وقت رفتن است، آه که این دل مجال پر کشیدن نمیدهد
در بند زنجیر احساسم گیر کرده ام
دور و ناشناخته
جوابی نیافتم
نه در نوشته پیشینیان، نه در پاسخ های ذهنی متفکر
بهشت دور، بهشت نزدیک
همچنان بر زانو میگریم
دستم را بگیر و من را ببر
بند این نکبت را از من جدا کن
به سکوتی ژرف نیاز دارم
در آن سوی ظلمت و تاریکی و سکوت
باشد تا فریاد سکوتم را روح های درمانده ای به گوش بسپارند.
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
شب آرام و بي صدا در تشويش كوچه ها سرگردانم
با روياي پنجره با يك سينه خاطره بي سامانم
نامت را تمام شب همراه ستاره ها نجوا كردم
تا در ازدحام شب نقش روشن تو را پيدا كردم
.
.
.
خيلي اين آهنگ رو دوست دارم
شب همگي خوش
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
شب خوش
Marichka
21-07-2007, 00:23
فلك چو ديد سرم را اسير چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ريسمان فراق
بپاي شوق گر اين ره به سر شدي حافظ
به دست هجر ندادي كسي عنان فراق
aftabkhanom
21-07-2007, 00:35
قسم به مردن روح جوانه ها برگرد
تو در حکایت احساس روح پیوندی
تو ایتی ز گل مهر یاس لبخندی
تو ماجرای رسیدن به قلب الوندی
تو را قسم به تکاپوی قله ها برگرد
Marichka
21-07-2007, 01:32
دلبرا بنده نوازيت كه آموخت بگو
كه من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
...
سلام
...
محتاج جنگ نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آنِ تُست،به یغما چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدای
آخر دمی بپرس که مارا چه حاجت است
...
Marichka
21-07-2007, 01:44
...
تا دامن كفن نكشم زير پاي خاك
باور مكن كه دست ز دامن بدارمت
گر بايدم شدن سوي هاروت بابلي
صد گونه جادويي بكنم تا بيارمت
محراب ابرويت بنما تا سحرگهي
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
خواهم كه پيش ميرمت اي بي وقا طبيب
بيمار باز پرس كه در انتظارمت
...
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي
جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود مي دانست
وآتش چهره بدين كار برافروخته بود
گرچه مي گفت كه زارت بكشم مي ديدم
كه نهانش نظري با من دلسوخته بود
كفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل
در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
...
Marichka
21-07-2007, 01:51
...
دو چشم شوخ تو بر هم زده ختا و حبش
بچين زلف تو ماچين و هند داده خراج
بياض روي تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سياه تو هست ظلمت واج
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
از اين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت
كه از تو درد دل اي جان نمي رسد به علاج
...
جون من خیلی کمه اما فدات گرچه آدم
جونش و برای هر کسی فدا نمی کنه
غنچه ی آرزوهام می شکفه با خنده ی تو
حتی خوشبختی من اخمات رو وا نمی کنه
همه شب بر ماه وپروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
چه بگویم ؟ چه بگویم ؟
به که گویم این راز ؟
غمم این بس که مرا کس نبود دمساز
...
Marichka
21-07-2007, 02:12
...
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب
اين چنين با همه در ساخته اي يعني چه؟
شاه خوباني و منظور گدايان شده اي
قدر اين مرتبه نشناخته اي يعني چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادي
بازم از پاي در انداخته اي يعني چه؟
...
خوشم ميايد خانم ها حتي در نصف شب هم مشاعره كردن را بيخيال نميشوند!!!
هي بايد ضجه بزني برويد كنار
من چه كار كنم ؟
ادامه ي زندگيم از دست خدا افتاد
و هزار تكه شد
مثل ليوانهاي نشكن فرانسوي .....
بهار تمام شد
در امتداد یک خط مورب سفید
می خور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد به جان پاک من و تو
در سبزه نشین و می روشن میخور
کاین سبزه بسی دمد به خاک من و تو
...
ولی
شما کنار بوته های زرد ذرت باشید
آب را در کوزه بریزید
کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
بگذارید
ما
شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم
مي رفتم در كوچه باغ بزرگ طبيعت
با كوله باري سنگين
ميرفتم
با يادها, يادگارها
با مرگ صد بهار و هزاران پاييز
مي رفتم تا دفن كنم
با اشكي بدرود بگويم همه را
آنگاه آسوده زندگي آغاز كنم
در عمق جنگل گوري كندم
در ديارگاه
آنجا كه ميعاد عاشقانه كوه و درياست
گور مي كندم اما
انگار
مژه ام مي كاويد كه چنين سخت مهيا مي شد
و شايد هنوز مي ترسيدم
دفن يادگارها هرگز سهل نيست
سرانجام دفن كردم همه را
حالا ديگر در كوچه باغ بزرگ طبيعت
من بودم و نقاش ازلي
كه به شادي از رهاييم
شكوهي ميداد آسمان را با ابر
حتي خورشيد را گردانيد تا حرم آنرا از من دور كند
به خيال آرامم كرد
آنگاه آهسته در گوشم گفت:
بي نيازي؟
خوشبخت؟
گفتم :نه
عشق مي خواهم
نا اميد بيرونم كرد از بهشت!
تصويرها در آينهها نعره ميكشند:
ـ ما را زچارچوب طلايي رها كنيد
ما در جهان خويشتن آزاد بودهايم
ديوارهاي كوركهن ناله ميكنند:
ـ ما را چرا به خاك اسارت نشاندهايد؟
ما خشتها به خامي خود شاد بودهايم.
تكتك ستارگان، همه با چشمهاي تر،
دامان باد را به تضرع گرفتهاند:
كاي باد! ما ز روز ازل اين نبودهايم،
ما اشكهايي از پي فرياد بودهايم!
غافل كه باد نيز عنان شكيب خويش،
ديريست كز نهيب غم از دست داده است
گويد كه ما به گوش جهان، باد بودهايم
من باد نيستم، اما هميشه تشنه فرياد بودهام
موج محبت ، مرا
بی دریغ تا بی کرانه های امید سوق میدهد
هر گز به مرگ نمی اندیشم
وقتی که مکتوب نگاهت را مرور میکنم
ذهنم در هوای خنک اندک نسیمی پیچ میخورد
وقتی در کوچه تنهایی باران عشق می بارد
در سکوت نمناک در مدت زمانی کمتر از
پژمردن یک شاخه گل می توانم حتی ،محبتها را بشمارم
وقتی خورشید فروزان پشت ابرها بغض می کند.
تمام سنگینی آسمان را بر دلم حس می کنم..
...
ما متولد شده ایم
برای یگانه بودن
دنیا را سرشار از خوبی ها می بینیم
وهیچ گاه اسیر روزمرگی نخواهیم شد
چون در نگاه ما:
خورشید از غروب طلوع میکند
دستم به آرزوى محالت نمى رسد،
پاى حقيقتى به خيالت نمى رسد
غير خودت چه تحفه رهاوردت آورم؟
تقديمف جمله اى به جمالت نمى رسد
حوّا شدم، چو سيب تعارف نمودييم
غافل از اينكه شوقف وبالت نمى رسد
دوشيزه اى به راهف تو گسترده دامنش
شد پير زال و گَردف وصالت نمى رسد
اى پلّه پلّه داده مرا ارتفاعف عشق،
جايى رسيده ام كه مجالت نمى رسد
چون حفرمتف حريمف توام ناشكسته بفه،
شهناز را مخواه، حلالت نمى رسد!
...
ديوار نيستم، اما اسير پنجه بيداد بودهام
نقشي درون اينه سرد نيستم،
اما هر آنچه هستم، بيدرد نيستم:
اينان به ناله، آتش درد نهفته را
خاموش ميكنند و فراموش ميكنند
اما من
آن ستاره دورم كه آبها
خونابههاي چشم مرا نوش ميكنند
دورشدم
دور شدي
هرچه بودي
ياد شدي
ورنه بتي
عين مني
دوست منم
دوست تويي
مشعل دست داده تويي
گرچه نيي
من تو شوم
تو من شوي
من نه منم
نه من منم
نه ساحرم
نه ساحريم
عاشق گم گشته منم
من نه بتم
نه او بتي
نه ما بتيم
ما همگي مي شكنيم
بت شكنيم
بت شده اي
بت شده ام !
بت شده ايد ؟
مي شكنيم
ما همگي
بت شكنيم
...
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.