مشاهده نسخه کامل
: مشاعره
مرو راهی که با ریگی بلغزی
مشو بیدی که از باذی بلرزی
تو را قدر و تو را قیمت گران است
مکن کاری که یک ارزن نیارزی
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز ----- یا آتش عشق برکن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی بهم ناید راست ----- گر پرده نخواهی که در دیده بدوز
هاااااااا اییییی که گفتی ینی چه؟
زدودیده خون فشانم زغمت شب جدایی ................ چه کنم که هست اینها گل با غ آشنایی
در گلستان دو چشمم زچه رو همیشه باز است ......... به امید آنکه شاید تو به چشم من درایی
به کدام ملت است این به کدام مذهب است این ........که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به قمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم ............ ...........چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر می زدم من که ندا زدر درآمد............. .......... که درآ بیا عراقی که تو هم از آن مایی
من از حفط نوشتم اگه جاییش غلط غولط بود می بخشین ......
زاهدا من که خراباتی و مستم بتوچه؟
ساغر باده بود بر سر دستم به توچه؟
تو که محراب نشستی احدی گفت چرا؟؟
منکه در گوشه میخانه نشستم بتوچه؟
اتش دورخ اگر روی مرا می سوزد
تو که خشکی چه به من ؟ من که تر هستم به تو چه؟
بعدی با ه شروع کنه ....
یک پرنده این سو
یک پرنده آن سو
قلب پنجره
در سکوت نابهنگام ثانیه ها
جان گرفت
پرنده ی ساعت مرده بود
من
تنها وارث نگاههای یخزده بودم
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سرو سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم،سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
عقل و دل باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسلهء سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بسیار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
دلبری بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس گرفتار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی رعنائی او
داد رسوائی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سرو سامان دارد
------------------------
شرمنده طولانی شد.
lahij_web
20-11-2005, 13:10
دي كوزه گري بديدم اندر بازار
بر پاره گلي لگد همي زد بسيار
وآن گل به زبان حال با او ميگفت
من همچو تو بوده ام مرا نيكو دار
:)
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم-----------------------حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز (وحشی بافقی)
به نام خداي من
...
زندگی صحنه ی زیبای نظر کرده ی ماست
زندگی عاقبت عمر سفر کرده ی ماست.....
زندگی گاه خوشی ،گاه فراز است ونشیب
زندگی لحظه ی تنها شدن ومردن ماست
عاقبت راه درازی ست میان تو وعشق
این چنین نیست که هر عشق درون دل ماست
ادعای غم دوری ز تجلی خالیست.........
در میان شب غربت ،دل ما رهبر ماست
من به تو خوی گرفتم وندانستم عشق......
بازی لعب وهوس در دل بی پیکر ماست
غمگساری تو با رفتن تو پایان یافت......
رسم نامردی وبی معرفتی مظهر ماست
هیچ دانی تو دلی را که حراجش کردی؟!
با چه اهی زتو زین عشق ومحبت می خواست؟
...
تا شمع تو افرخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
به نام خداي من
...
مي شد از بودن تو تا لبي ترانه ساخت
كهنه ها رو تازه كرد از تو يك بهانه ساخت
با تو مي شد كه صدام همه جا رو پر كنه
تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر كنه
اما خيلي دير دونستم تو فقط عروسكي
كور و كر بازيچه ي باد مثل يك بادبادكي
دل سپردن به عروسك من و گم كرد تو خودم
تو رو خيلي دير شناختم وقتي كه تموم شدم
اگه دست رفيق دستام نه شريك غم بودي
واسه حس كردن دردام خيلي خيلي كم بودي
توي شهر بي كسي هام تو رو از دور ميديدم
تا رسيدن به تو افسوس به تباهي رسيدم
شهر بي عابر و خالي شهر تنهايي من بود
لحظه ي شناختن تو لحظه ي تموم شدن بود
مگه ميشه از عروسك شعر عاشقونه ساخت
عاشق چيزي كه نيست شد روي دريا خونه ساخت
...
تنگ شد از غم دل جای به من---------------------یکدل و اینهمه غم؟ وای به من (فروغی بسطامی)
نه سرو سامان توان گفت نه خورشید نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هر کس بر هن میرود اندر طلبت
گر ره بتو بودی نبدی اینهمه راه
هواي گريه دارم
تو اين شب بي پناه
دنبال تو ميگردم
دنبال يه تكيه گاه
دنبال اون دلي كه
تنهايي رو ميشناسه
دستاي عاشق من
لبريز التماسه
هزار و يك شب من
پر از صداي تو بود
گريه هر شب من
فقط براي تو بود
سكوت شيشه ايمو
صداي تو ميشكنه
تو اسمون عشقم
شعر تو پر ميزنه
با تو دل سياهم
به رنگ آسمونه
تو بغض من ميشكنن
شعراي عاشقونه
هزار و يك شب من
پر از صداي تو بود
گريه هر شب من
فقط براي تو بود
...
در یک غروب سرد
بیرنگ و پر ز درد
در یک غروبی که سیمای زندگی
تب دار و خسته بود
من آمدم به سوی تو
اما دریغ و درد
آنجا میان در
طفلی نشسته بود
با چشمهای تو!
وقتی ديدم تو چشمات يه دنيا غم نشسته
بغض سياه حسرت راه گلو تو بسته
برای آخرين بار دست منو گرفتی
وقتی که گفتی نرو
گريه امونم نداد
وقتی می خواستم بگم
می خوام بمونم باهات........................
...
تاکی بتمنای وصال تو یگانه
اشکم بود از هر مژده چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گر ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
arezoo007
21-11-2005, 11:40
همه شب تا سحر مي دوختم با تارهاي نرم ابريشم
هزاران نقش رويايي بر آنها در خيال خويش
و چون خاموش مي افتاد بر هم پلكهاي داغ و سنگينم
گياهي سبز ميروييد در مرداب روياهاي شيرينم
ز دشت آسمان گويي غبار نور بر مي خاست
گل خورشيد مي آويخت بر گيسوي مشكينم
نسيم گرم دستي حلقه اي را نرم مي لغزاند
در انگشت سيمينم ...
به نام خداي من
...
می خواهم برای آرزوها خانه ای از جنس شبنم و خواهش بسازم .
می خواهم پیله ی آرزو را از ابریشم روح ابدیت ببافم تا حقیقت یابد.
می خواهم فریاد بزنم , شعر بخوانم و لحظه لحظه ی حضور را آرزو کنم.
می خواهم زیر باران برای خوش خبری قاصدک دعا کنم.
می خواهم بمانم تا بدانم که در سراب محبت احساس گل سرخ یعنی چه؟
می خواهم بمانم تا بدانم که در جمعیت گلزار امید شقایق یعنی چه؟
می مانم تا بدانم و همچنان تشنه آبی صمیمیتم.
دورها آوایی ست که مرا می خواند باید رفت تا در زمزمه ی الهه ی آبها محو شد و آنوقت بودن را فهمید .
...
در سر من چيزي نيست به جز چرخش ذرات غليظ سرخ
و نگاهم
مسل يک حرف دروغ
شرمگين است و فرو افتاده
ـ من به يک ماه مي انديشم
ـ من به حرفي در شعر
من به يک چشمه مي انديشم
ـ من به وهمي در خاک
ـ من به بوي غني گندمزار
ـمن به افسانه نان
ـمن به معصوميت بازيها
و به آن کوچه باريک دراز
که پر از عطر درختان اقاقي بود
..
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت----------------سببی ساز خدایا که پشیمان نشود (حافظ شیرازی)
lahij_web
21-11-2005, 15:06
در هر دشتي كه لاله زاري بوده ست
از سرخي خون شهرياري بوده ست
هر شاخ بنفشه كز زمين ميرويد
خالي ست كه بر رخ نگاري بوده ست .
تو هم در آینه حیران حسن خویشی----------زمانه ایست که هر کس بخود گرفتار است
به نام خدای من
...
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
عشق من ، عشق من
عشق من ، عشق من
بگو از پاکی چشمت منو لبریزخواستن کن
بادستات حلقه ای از گل بسازو گردن من کن
اگه از مرگ باورها از ادمها دلم سرده
نوازش کن دو دستامو که خیلی وقته یخ کرده
که خیلی وقته یخ کرده
عشق من ، عشق من
عشق من ، عشق من
دیگه دل واپس بودن واسم بسه
دیگه بیهوده پیمودن واسم بسه
زیادیم کرده پژمردن
زیادیم کرده غم خوردن
توی بیداد تنهایی
در هین زندگی، مردن
عشق من ، عشق من
...
mahboob toraby
21-11-2005, 17:52
نواي عاشقان شوري عجب گيرد ز دل
تا نبيد ناكسان گيرم در آن اينك ز گل
لب تو قیمت یک بوسه را دوصد جان گفت--------------اگر به دیده انصاف بینی ارزان گفت
Marichka
22-11-2005, 00:53
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
همچون هلال بهر تو آغوش ما تهی است-------------- ای کوکب امید! در آغوش کیستی؟! (رهی معیری)
یاد تو
ای بهترین ستاره
در تاریکترین شب
هر چونان شهابی
از خاطرم می گذری
و ناگهان ذهنم را روشن می کند
وقتی تو آمدی
شب شکست
و تکه های سیاه آن
در رود نور ته نشین شد
در جاده فراموشی
کنار بوته گل سرخ
در انتظار آمدن توام
تو که تمام کودکی هایم
با تو سپری شد
می ترسم
ترسی فراتر از همه ی ترسها
می ترسم که ابرهائی بین ما
دیوار غروب را بنشاند
lahij_web
22-11-2005, 08:18
از تن چو برفت جان پاك من و تو
خشتي دو نهند بر مغاك من و تو
وانگاه براي خشت گور دگران
در كالبي كشند خاك من و تو
arezoo007
22-11-2005, 08:23
آمدم تا بتو آويزم
ليك ديدم كه تو آن شاخه بي برگي
ليك ديدم كه تو بر چهره اميدم
خنده مرگي
وه چه شيرينست
بر سر گور تو اي عشق نياز آلود
پاي كوبيدن !
وه چه شيرينست
از تو اي بوسه سوزنده مرگ آور
چشم پوشيدن !
وه چه شيرينست
از تو بگسستن و با غير تو پيوستن... !
از كوي تو بي ناله و فرياد گذشتم
چون قافله عمر نواي جرسم نيست
افسرده ترم از نفس باد خزاني
كآن تو گل خندان نفسي هم نفسم نيست (رهی معیری)
arezoo007
22-11-2005, 09:47
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
ميكشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
آه ... هرگز گمان مبر كه دلم
با زبانم رفيق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ
كي ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برايم ترانه ميخواني
سخنت جذبه اي نهان دارد
گويْيا خوابم و ترانه تو
از جهاني دگر نشان دارد
شايد اين را شنيده اي كه زنان
در دل ”آري و نه“ به لب دارند
ضعف خود را عيان نميسازند
راز دار و خموش و مكارند
آه من هم زنم ‚ زني كه دلش
در هواي تو ميزند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف
دوستت دارم اي اميد محال ...
arezoo007
22-11-2005, 11:13
ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
نيست ياري كه مرا ياد كند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد
نامه اي تا دل من شاد كند
تا لبي بر لب من مي لغزد
مي كشم آه كه كاش اين او بود
كاش اين لب كه مرا مي بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
مي كشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم كه ز دل بر دارم
بار سنگين غم عشقش را
شعر خود جلوه اي از رويش شد
با كه گويم ستم عشقش را
مادر اين شانه ز مويم بردار
سرمه را پاك كن از چشمانم
بكن اين پيرهنم را از تن
زندگي نيست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حيران نيست
به چكار آيدم اين زيبايي
بشكن اين آينه را اي مادر
حاصلم چيست ز خودآرايي ؟
در ببنديد و بگوييد كه من
جز از او از همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا ؟ باكم نيست
فاش گوييد كه عاشق هستم
قاصدي آمد اگر از ره دور
زود پرسيد كه پيغام از كيست
گر از او نيست بگوييد آن زن
دير گاهيست در اين منزل نيست
lahij_web
22-11-2005, 12:41
تا چند اسير رنگ و بو خواهي شد ؟
چند از پي هر زشت و نكو خواهي شد ؟
گر چشمه ي زمزمي و گر آب حيات
آخر به دل خاك فرو خواهي شد ...
--- د بده بياد ... ---
تلاش بوسه نداریم چون هوسناکان------------------نگاه ما به نگاهی ز دور خرسندست (صائب)
lahij_web
22-11-2005, 13:01
تلاش بوسه نداریم چون هوسناکان------------------نگاه ما به نگاهی ز دور خرسندست (صائب)
قرار بود با ( د ) شروع شه !
حالا خيالي نيس ...
تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه ؟
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پر كن قدح باده كه معلومم نيست
كين دم كه فرو برم ... بر آرم يا نه ؟
قرار بود با ( د ) شروع شه !
حالا خيالي نيس ...
بخشین دوست عزیز، مشکل از اتصال من به اینترنته که اینروزا اصلا تعریفی نداره.
هرکه را بیماری چشم تو در بستر فکند--------------هر پرستاری که آمد بر سرش، بیمار شد (صائب)
دوست , من دست تو را مي جويم
و تو را مي خوانم
هق هق ٍ قلب من از دوري نيست
درد من , از دل ٍ بي هق هق ٍ توست... (خودم)
تو مثله درياي آبي که هميشه پر زماهي
تو مثله جنگله سروي که هميشه استواري
تو مثله کوههاي دنيا که بزرگ و پر غروري
تو مثله شب پر ستاره تو مثله روز پر زنوري
...
arezoo007
22-11-2005, 21:13
يكشب چو نام من به زبان آري
مي خوانمت به عالم رويايي
بر موجهاي ياد تو مي رقصم
چون دختران وحشي دريايي..
يكشب لبان تشنه من باشوق
در آتش لبان تو مي سوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو مي دوزد ...
lahij_web
22-11-2005, 21:17
يك روز ز بند عالم آزاد نيم
يك دم زدن از وجود خود شاد نيم
شاگردي روزگار كردم بسيار
در كار جهان هنوز استاد نيم
arezoo007
22-11-2005, 21:33
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند...
دوش با دل سخن عشق تو جان بود
كار دل و ديده همگي رو به زيان بود
عاشق كشي دوست همه شهره ي آفاق
دلدادگي من همه جا روي زبان بود
از عشق سخن رفت در اين وادي بي مهر
مهرم به تو ليكن به خدا از دل و جان بود
باري تو نديدي كه ز عشقش چه كشيدم
دل در تب و او بي غم و ديده نگران بود
حال دل خود با تو نگويم كه نداني
بسيار اسير گره ي آن دو كمان بود
بيچاره دلم چون به تو افتاد نيازش
از دوري تو مرد , بهايش چه گران بود.... (خودم :cool: )
دل نيست کبوتر که چو برخواست نشيند
از گوشه بامي که پريديم پريديم
...
مردم دانا اندوه نخورند بهر دوكار-------------------- آنچه خواهد شدنا و آنچه نخواهد شدنا (رهی معیری)
arezoo007
23-11-2005, 12:19
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست ...
تو مرا در دل دار...
تو مرا دوست , مرا دوست , مرا دوست بدار
طلب اين دل بيمار و فقير
ز تو اي دوست , همين است , مرا دوست بدار
هر چه با خود سخن پند , وليكن هيهات
دل من خيره سر و مست , مرا دوست بدار (از خودم)
جالب بود. نمی دونستم شعرام از این طرفی میان. دست شما درد نکنه helia خانم(آقا)
روا مدار خدایا که در حریم وصال---------------رقیب، محرم و حرمان نصیب من باشد (حافظ شیرازی)
mahboob toraby
23-11-2005, 14:56
دلم به عشق یارم گرفته حال و هوایی ----- نوشته روی قلبم به خط کرب وبلایی
همه هستیم حسینه - می و مستی ام حسینه
همه لحظههای من از تو تهی مانده
اما همه وجودم لبریز از توست
تو دیگر تکهای از من شدهای، سایهای خوش بر دل من
گوشه گوشه این دل خراب، سرشار از عطر نگاه توست، عزیز دل ...
bithiah
جالب بود. نمی دونستم شعرام از این طرفی میان. دست شما درد نکنه helia خانم
خواهش مي كنم . ولي پرانتز رو حذف مي كنم :tongue:
هنوزم من تو را در دل
هنوزم من تو را در ياد
هنوزم در پي افسون گرمي بخش چشمانت
هنوزم دست گرمت را تمناگر
هنوزم در دلم يادت
چه بيهوده ز تو بگريختم , بي شك
هنوزم ياد دستانت
هنوزم رنگ چشمانت (از خودم :blush: )
lahij_web
23-11-2005, 15:33
تا چند اسير عقل هر روزه شويم
در دهر چه صد روزه چه صد ساله شويم
درده تو به كاسه مي از آن پيش كه ما
در كارگه كوزه گران كوزه شويم
====================
كاش منم ميتونستم جلو اشعاري كه مينويسم يه پرانتز باز كنم و بنويسم خودم ! :sad: شعر گفتن خيلي قشنگه .
كاش ...
خوشحالم كه يه شاعر تو جمعمون داريم
تبريك ميگم helia خانوم اميدوارم كه هميشه موفق باشيد
...................
من اينجا ایستاده ام در کنـــار ِ يک بيد ِ مجنون٫ که با موهايش صورت ِ زمين را٫ بوســـه می زند ...
من اينجا ایستاده ام به انتــــظار ِ ديدار ِ تــــو٫ در آغوش ِ يک نسيم که می دهد ياد و بوی تــــو را زير ِ لای شب...
من اينجا ایستاده ام مَست در خيال بوســه هايت در قوص يک هوس که نالهای عاشقانه تـــــو را زير ِ رگبار ِ بوسه هايم به صدا در آورم ...
من اينجا ایستاده ام زير ِ ناف ِ عشـــق و زير ِ اسرار ِ دل به اين آرزو که چشم ِ تـــــو نقش ِ مـــرا به خود پيوند زند ...
« مـــــــن اينجا ایستاده ام٫ در انتظــــــار ِ تــــــــو »
...
واعظ شهر که از طول قیامت می گفت----------------غافل از قامت آن سرو سهی بالا بود
lahij_web
23-11-2005, 15:56
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي .
arezoo007
23-11-2005, 17:22
يك پنجره براي ديدن
يك پنجره براي شنيدن
يك پنجره كه مثل حلقه ي چاهي
در انتهاي خود به قلب زمين ميرسد
و باز ميشود به سوي وسعت اين مهرباني مكرر آبي رنگ
يك پنجره كه دست هاي كوچك تنهايي را
از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي كريم
سرشار ميكند
و ميشود از آنجا
خورشيد را به غربت گلهاي شمعداني مهمان كرد
يك پنجره براي من كافيست
وقتي كه اعتماد من از ريسمان سست عدالت آويزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ هاي مرا تكه تكه مي كردند
وقتي كه چشم هاي كودكانه عشق مرا
با دستمال تيره قانون مي بستند
و از شقيقه هاي مضطرب آرزوي من
فواره هاي خون به بيرون مي پاشيد
وقتي كه زندگي من ديگر
چيزي نبود هيچ چيز بجز تيك تاك ساعت ديواري
دريافتم بايد بايد بايد
ديوانه وار دوست بدارم
يك پنجره براي من كافيست..
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف ره و بتخانه یک طرف
ایمان و کفر زلف و رخش دل چو دید گفت
زد کعبه یک طرف ره و بتخانه یک طرف
در حیرتم که دل ز چه روی برند و دین
جانان ز یک طرف دل دیوانه یک طرف
lahij_web
كاش منم ميتونستم جلو اشعاري كه مينويسم يه پرانتز باز كنم و بنويسم خودم ! شعر گفتن خيلي قشنگه .
آخي....
همه مي تونن شعر بگن . فقط بايد شرايطش پيش بياد
ايشالا بتوني اون شرايط رو حس كني :)
فكرت هر دم دل ما مي شكند
دل ما مي شكند , فكر تو اما نرود
نكنم جز طلب وصل تو من كار دگر
فكر وصل تو محال است كه از سر برود
(ديدم شعري كه با "ف" شروع بشه ندارم , همين الان نوشتم :blush: )
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ..
کچلی را بگرفتندو سرش را فر شش ماهه زدند ..
.......
سلام دوستان مارو هم تحویل بگیرید
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد............گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
به نام خدای من
...
سلام وخوش اومدی دوست عزیز
.........................
در روزهاي كودكي ام باران مي بارد
روي شيشه هاي امروز
لكه هايي تازه مي بينم
كه مثل خيال شب هاي رو به ستاره هي بزرگ مي شوند
به راه هاي نيست مي روند
به دنيا خيره مي شوند
و مرا خيال مي كنند
خيال مي كنند
من از دريا مي آيم
كه لب هايم هميشه مي خندند
من از برف مي آيم كه هميشه چتري با خودم
خيال مي كنند او
من آن مسافري كه از راه مي رسم
از بزرگ شدن دنيا
حرفهاي كسي نگفته مي دانم
و مرگ برايم تعريف شده است
و مي دانم كه ماه
چند بار دنيا را به ياد آورده است
ولي او
آن مسافر
پي اولين خواب
به راه دنيا مي افتد
شبي به شيه هاي فردا نگاه مي كند
و باران در روزهاي كودكي را خيال مي كند
خيال مي كند او
آن مسافري كه از راه مي رسم
پي خيال هاي رو به ستاره و
لكه هاي تازه هي بزرگ مي شوم
ولي او
آن مسافر
شبي كنار رؤياي جاده مي ميرد
و من با مرگ بيدار مي شوم
تمام زندگي ، خوابي ، خيالي بود
...
دل با رخ دلبری صفائی دارد
گوهر نفسی میل بجائی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما
چون زلف بتان دراز نائی دارد
lahij_web
23-11-2005, 19:37
دشمن به غلط گفت كه من فلسفيم
ايزد داند كه آنچه او گفت نيم
ليكن چو در اين غم آشيان آمده ام
آخر كم از انكه من بدانم كه كيم
===========
هليا جان ... حسش هميشه و هر لحظه همراهمه . اصلا من زندگيم خودش مثل شعره ! ولي خب . برا من پيش نيومده كه بتونم اوني كه تو دلم ميگذره رو با قلم روي سطح سپيد روونش كنم .
saye جان ممنون
میخوانم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت........زیر لب اهسته می گویم خدایا بی اثر باشد
حسش مهمه
مهم نيست كه بشه اون رو روي كاغذ اورد :)
من بيشتر شعرايي كه نوشتم با "و" شروع مي شه
شعراتونو به "و" ختم كنيد :tongue:
lahij_web
23-11-2005, 19:52
دقيقا . و اين حس هميشه با منه . البته اين حس هميشه يه حس اندوه و حزن عجيبيه كه عاشقشم .
بگذريم .......................... :blush:
( د ) مال پست قبل از هليا خانم :
هر صبح كه روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش مي آيد
كو دامن خويشتن فراهم گيرد
من شاعر طوفانها
شعرم همه طوفاني
قلبم همه خون گشته
زين محنت و ويراني
حق مرده چنين ناحق
در ظلمت ناداني
انديشه اي آزادم
پا بسته و زنداني
...
ياد رخ تو در من
عطر نفست جاري
ياد رخ تو در دل
دستان توام در دست
شعرم همه بي رنگ است
بي ياد رخت در ياد
بي رنگ توام در خون
بي ياد رخت در خواب... ( از خودم 9/8/80 )
باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهایی من جا دارد
بردارم
و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست
...
arezoo007
23-11-2005, 23:18
"دوستان اگه شعرهاي خوديم قبوله
پس ما هم بريم تو خط خودي
البته اگه اسمشو بشه شعر گذاشت :wac:
ضمن اينكه با شعراي هليا جان اصلا قابل مقايسه نيست"
تو اي دوســــــــــــــــــــت
تو اي يــــار
تو اي روياي بيدار
تو اي سرتاسر من، هستي من
تو اي آغاگر من ،مستي من
كجاست آن شور و حالت گريه هايت
كجاست آغوش گرمت ،شانه هايت ...؟
آرزو جان اختيار داري :blush:
اگه اشكال نداره با "واو" بگم :tongue:
اينو خيلي دوست دارم
و چه تلخ است وقتي كه مي گويي
از تو هيچ نمي بايد داشت
و چه تلخ تر بود كه من را بي كس
با تلاشي كه تو خود مي داني,
كه چه بس بيهوده ست,
به فراموشي قلبم خواندي
تو چه مي دانستي , كه چه مي خواهم من؟
كه دگر هيچ نمي دانم من
دل ويرانه ي خود را به چه نيرنگ و فريب
پي ياري ديگر...
من دگر هيچ تو را دوست نمي خواهم داشت
دل من ياد سكوت قلمت را حتي
به كناري برده ست
من دگر هيچ نمي خواهم خواست
دل من عشوه گري را ديريست
برده ديگر از ياد (10/12/83 از خودم)
تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد-------------هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد (صائب)
arezoo007
24-11-2005, 01:20
"اين هم يك شعر از شعرهاي من "
ديشب كبوتر غم
توي دلم ميناليد
شايد براي گلها
ٍآواي غم ميخوانيد
ديگر پرنده عشق
بال و پرش شكسته
مثل صداي بارون
درمانده و نشسته
از بوي ياسمنها
ديگر چرا خبر نيست
براي بوته غم
درمان و مرهمي نيست
امشب دوباره بارون
نجواي ديگري خواند
شايد دوباره از آه
سوداي ديگري خواند
نميدانم چرا غم
كنج قلبم نشسته
براي غارت دل
تير و كمان را بسته
اميد سالهاست از دل
كول و بارش را بسته
شايد دوباره امشب
قلب من هم شكسته ..
همراه من مباش، که حسرت برند خلق-------------در دست مفلسی چو بینند گوهری (سعدی)
یادم امد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
اب ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
..........
lahij_web
24-11-2005, 12:37
نتوان دل شاد را بخ غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ مخت سودن
كس غيب چه داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و به كام آسودن
================
كم كم اينجا داره تبديل به انجمن شاعران جوان ميشه ! من بايد برم پي كارم مثل اينكه !! :biggrin:
ابيات همتونو چندين بار ميخونم . مخصوصا دوبيتي ها واقعا فوق العاده بوده تا حالا . ممنون.
در ادامه شعر زیبای کوچه، اثر بیادماندنی زنده یاد فریدون مشیری که دوست خوبمون ali1365 زحمتش رو کشیده بودند:
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم------------نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
با عرض معذرت. این پست اشتباها تکرار شده بود.
وقتي تو آمدي پاييز دلم بهار شد، كوير دلم گلستان شد.
وقتي تو آمدي قلب شكسته ام پر از عشق شد، زندگي ام پر از طراوت و تازگي شد
تو مانند باراني بر روي من باريدي و تن خسته و غم زده مرا پر از طراوت عشق كردي
تو مانند گلي در باغچه قلبم روييدي و قلب سوخته مرا تبديل به گلستان عاشقي كردي
تو مانند مهتابي بر آسمان دلم تابيدي و دل تاريك مرا پر از نور عشق خودت كردي
تو با گرماي وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم كردي
وقتي تو آمدي احساس ميكردم دنيا مال من است چون تو دنياي مني
وقتي تو آمدي خوشبختي را با تمام وجود حس ميكردم چون تو همان اميد زندگي مني
تو كه آمدي مرغ عشقي كه در باغ دلم نشسته بود آواز عاشقانه اش را شروع به خواندن كرد …
تو كه آمدي گذشته هاي تلخم را همه از صحنه دلم سوزاندم و همه را از ياد بردم.
تو كه آمدي تمام خاطرات گذشته را در دفتر دلم سوزاندم، و همه را از صندقچه قلبم بيرون ريختم و از يادم بردم!
تو كه آمدي عاشقي برايم پر معنا تر از گذشته شد، كلام دوست داشتن مقدس تر از هميشه شد، و داستان ليلي و مجنون برايم واقعي تر از قبل شد!
تو كه آمدي تنهايي به عزا نشست، غم سفر كرد و قلبم به استقبال عشق رفت
وقتي تو آمدي ساحل درياي دلم پر از مرواريد و صدف شد، و ديگر در كنار ساحل تنها نبودم تو نيز در کنار من بودي...!
تو كه آمدي شبهاي شهر ستاره باران شد، دروازه شهر گلباران شد !
تو مانند يك نواي عاشقانه در قلبم نشستي و قلب مرا با آن نواي آرامت پر از محبت كردي
تو مانند پرنده اي در دلم نشستي و با پروازت در آسمان دلم، به من غرور پرواز به دشت عشق بخشيدي
تو مانند يك خاطره شيرين در دفتر عشقم مي ماني و خواهي ماند !
دفتر عشق را همراه با كلام مقدس تو و با تمام خاطرات شيريني كه با هم داشتيم در صندقچه قلبم ميگذارم و كليدش را به دست حق ميسپارم !
نواي بي صداي عشق را از دور گاهي مي نوازي تو
ولي از رنگ مي ترسم
و رنگ شهر خوبي هاي ديرين را به كام تيرگي هاي كنوني مي كشي اكنون
ولي از جنگ مي ترسم
و باز از جنگ سهراب و دل شيرين و راز كوه مي گويي تو و
از مرگ مي ترسم
و من هم باز مي ترسم... (از خودم 22 بهمن 79)
سلام راستش نمی دونم تو پستهای قبلی اینو کسی گفته یا نه اگه تکراری بود ببخشید........
محبت گر شود پیدا به هر قیمت خریداریم...........به یک ارزان محبت می فروشیم زندگانی را
سلام
لطفا تا جایی که امکان داره پست های قبلی رو مطلالعه کنید
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ
اگر روزي رسد دستم به دامانت
کنم جان را به قربانت
ولي بي لطف و احسانت چگونه
شوم ناخوانده مهمانت چگونه
تو معبود مني بگذار تا منزل بگيرم
رهايم ده که بر سقف حرم منزل بگيرم
تو دريايي و من تنها غريبه مانده در باران
تو فانوس رهم شو تا ره ساحل بگيرم
.....
sayeخانوم من همه ی پستهای قبلی رو save کردم اما هنوز وقت نکردم همشو بخونم
محض احتیاط معذرت خواهی کردم.........
میتونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا........اما بیدارم و بی تو مثل تو تنهای تنها
اميدوارم كه ناراحت نشده باشيد منظوري نداشتم
منم براي محض احتياط گفتم ...
ــــــــــــــــــــــ
افاق را گرديده ام
مهر بتان ورز يده ام
بسيار خوبان ديده ام
اما تو چيز ديگري...
...
مهم نیست...........
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش........میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش........میتوان یک شبه پی برد به دلدادگیش
شادی و شور و صفا تقديم تو بلبل و برگ و غنا تقديم تو
غربت آئينه ها در دست من هر چه دارد آن جلا تقديم تو
محنت و غم سهم عاشق، سهم من سهم معشوق رضا ، تقديم تو
تو سفرها می روی بی من، عزيز هر چه می گويم دعا تقديم تو
نقد جان را صادقانه می دهم گر که دارد آن بها ، تقديم تو
باز می گويی وفاداری کنم هر چه دارم بی وفا تقديم تو
..................
به نام خداي من
....
وارث پنجره کوچکی ام
رو به غروب
وارث پنجره کوچکی ام
به کهنسالی تقدیر ،
به تنهایی من
وارث پنجره کوچکی ام
که نیاز من تنها ،
به صمیمیت و مهر است
به دستی که غبار
از تنش پاک کند
شب سیاه است
این روزنه و شبها ، شبها
پیکر بیکس وتنهایی من
در خود داشت ، ....
من پر از وسوسه ترد رهایی از خویش
سخت فریاد زدم ،
کو کجایی ای دوست ؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ای سپیده ، ای روز
تو کجایی ای دوست
تو نمی دانستی که چگونه حتی
به خیال واهی
که حضور تو ، در آن ماوا داشت
دل به دشت امید
بذر باور می کاشت
تو نخواهی دانست
که طلوع خروشید ،
در دل ظلمت شب ،
چه عزیز است چه رنگی دارد ،
تو نخواهی دانست
پیکری شب زده لبریز نیاز
با شوق عینی ،
چشم به راه سحر می دوزد
من پر از وسوسه ترد رهایی از خویش
چه شب و شب هایی ، ....
سخت فریاد زدم
تو کجایی ای دوست
و از آن پنجره رو به غروب
خیره بر راه تو ماندم ، ماندم
من به امید تو ماندم ، اما
به امیدی مسموم ،
تو رسیدی و ندیدی هرگز
برق چشمان پر از شوقم را
نشنیدی افسوس
آن همه قصه انباشته ام
نشنیدی و ندیدی و گذشتی و رسید
باز تاریکی و ظلمت ولی ،
من و این میراث ، این پنجره رو به غروب
باز هم خیره به آن می نگرم
باز هم سخت در این قاب سیاه
می کنم از عمق جانم فریاد
تو کجایی ای دوست ؟
ای سپیده ، ای روز
ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت..........مرا به بیخودی اوازه در جهان انداخت
ز شرح زلف تو مویی هنوز ناگفته...........دلم هزار گره در زبان انداخت
دهان تو صفتی از ضعیفیم می گفت........مر از هستی خود نیک در گمان انداخت
کمان ابرو پیوسته می کشی تا گوش......بدان امید که صیدی کجا توان انداخت
ز دلفریبی مویت سخن دراز کشید..........لب تو نکته ی باریک در میان انداخت
عجب مدار که در دور روی و ابرویت.........سپر فکند مه از عجز تا کمان انداخت
تو سراپا بی خیالی،
من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی،
زانوی خستمو تا کرد
...
Marichka
25-11-2005, 00:13
داني كه را سزد صفت پاكي
آن كه او وجود پاك نيالايد
john_mcdollar
25-11-2005, 00:19
دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،
پايان شام شكوه ام
صبح عتاب بود.
چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:
اين خانه را تمامي پي روي آب بود.
پايم خليده خار بيابان.
جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه.
ليكن كسي، ز راه مددكاري،
دستم اگر گرفت، فريب سراب بود.
دل گفت: كه آرزوي دلدار خوش است
لب گفت:سخن هميشه با يار خوش است
چون ديده به ديده گفت:ديدار خوش است
لبخند زنا ن به هر سه ا فسو نگر
عشق گفتا: به كمند من گرفتار خوش است
...
lahij_web
25-11-2005, 09:33
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز مي ناب كسي هيچ نديد
من در عجبم ز مي فروشان كايشان
به زانكه فروشند چه خواهند خريد
دلم پر زشاديست
پر ز اواز
به کجا داد زنم
اي خدا
تو را سپاس
...
به نام خداي من
...
سلام؛سلامی به سلامتی گاو چون نگفت من گفت ما.
سلامی به سلامتی کرم؛نه به خاطر کرم بودنش بلکه به خاطر خاکی بودنش.
سلامی به سلامتی دیوار؛که هر مرد و نامردی بهش تکیه می کنه .
سلامی به سلامتی مورچه ؛که تا حالا هیچکس اشکش رو ندیده .
سلامی به سلامتی خیار؛نه به خاطر(خ)اش بلکه به خاطر یارش .
سلامی به سلامتی شلغم؛نه به خاطر(شل)اش بلکه به خاطر غمش.
سلامی به سلامتی هر چی نامرده؛که اگه نامرد نباشه مردها شناخته نمیشن.
سلامی به سلامتی کلاغ؛نه به خاطر سیاهیش بلکه به خاطر یه رنگیش
...
سلام دوستان
شبهی چند شبی است افت جانم شده است.........اول اسم کسی ورد زبانم شده است
تمام عمر بکوشم اگر شتابان,من...........نمی رسم به تو هرگز از این خیابان,من
نیازارم ز خود هرگز دلی را.........که می ترسم در ان جای تو باشد
دوستی یعنی صداقت داشتن.......خستگی از دوش هم برداشتن
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را--------------می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
Marichka
26-11-2005, 00:51
الا اي پير فرزانه مكن منعم ز ميخانه
كه من در ترك پيمانه دلي پيمان شكن دارم
الا اي پير فرزانه مكن منعم ز ميخانه
كه من در ترك پيمانه دلي پيمان شكن دارم
فکر می کنم این شعر هست الا ای پیر فرزانه ، مکن عیبم ز پیمانه.............
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم--------------------اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي (رهی معیری)
يک لحظه فرصت ده
تا بگويم از تو
يک عمر رفاقتها
يک عمر صداقتها
...
اين كوزه چو من عاشق زاري بودست ..... در بند سر زلف نگاري بوده ست
اين دسته كه بر گردن او مي بيني ........ دستي ست كه بر گردن ياري بوده ست
(خيام)
تا به کی باید رفت..از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم,نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما ان دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهاری دیگر
lahij_web
26-11-2005, 16:03
رفتم كه در اين منزل بيداد بدن
در دست نخواهد بجز از باد بدن
آنرا بايد به مرگ من شاد بدن
كز دست اجل تواند آزاد بدن
نیاز عاشقان معشوق را بر ناز می دارد-----------------تو سر تا پا وفا بودی، تو را من بی وفا کردم!
خیلی جالبه این شعر، مگه نه؟
مگه نه؟
---------------
من درد تو را ز دست اسان ندهم
که ان درد به صد هزار درمان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
که ان درد به هزاران درمان ندهم............
من کجا هجر کجا ای فلک بی انصاف؟----------------به همین داغ بسوزی، که مرا سوخته ای (صائب)
lahij_web
26-11-2005, 19:38
يك قطره آب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندر اين عالم چيست ؟
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد
دیگر نه شمع می خواهم، نه گل می خواهم، نه پروانه
دیگر نمانده هوسی، نه جوانی ، نه آن دل شیدای دیوانه
دیگر از مهرو محبت، دیده نمی شود هیچ نشانه و اثری در من
کو امید آبادی، کو شور عشقِ دوباره در این دلِ ویرانه
چه عبس بند میزنی، به صبوی شکستۀ این دل مهجوورم
دریغ و صد افسوس، سالیان سال است که از تو من دورم
چه می کشی دست نوازش به خرمن عشق سوختۀ دیرینم
دیگر چه زمزمه می کنی از شرار عشق، از خاطرات شیرینم
یک عمر هر چه کرده ام به حُرمت اسم عشق، حلالت باد
بگذراز من، هیچ مگو که از صبوی عشق، چه کس شرابت داد
اینک صبو شکسته و ریخته بر زمین آن شراب سُکر آور
غبار شد هر چه ریخت برزمین ، هر چند خون دل به پایت داد
اکنون که مصلوب به صلیب عشق می روم به سوی زوال
ای حواری همیشه غایب، برو دیگر مبنددل بر این امید محال
من نیز مانند چشمۀ روان هرگز به سرچشمه باز نخواهم گشت
باز نخواهم گشت به سوی عشق تو، به سوی هزار نقشِ خیال
Marichka
27-11-2005, 01:34
فکر می کنم این شعر هست الا ای پیر فرزانه ، مکن عیبم ز پیمانه.............
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم--------------------اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي (رهی معیری)
نه دوست عزيز من اين شعر رو به همين صورت در چند نسخه ديده ام
سلام
می خواستم از وسط این شعر بگم که اولش ل باشه ولی حیفم اومد..........ببخشید
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی وقته رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از ان که با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر میشود
ای(ay)
ای(ey) دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر میشود
...................
در ميخانه ببستند خدايا مپسند ...... كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
(حافظ)
درضميرت اگر اين گل ندميده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحراي نهادت نوزيده ست هنوز
دانه ها را بايد از نو کاشت
اب و نسيمش را از مايه ي جان
خرج مي بايد کرد.............
در من انگار کسی در پی انکار من است.......یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
Marichka
28-11-2005, 23:55
تهران شب از تو دور است تهران هميشه نور است
تهران و كوچه هايش ياد آور غرور است!!!!!!!!!!!!
(معاصر بيده!!!!!!!!!!!!!!)
Marichka
28-11-2005, 23:58
من از اين بيت خيلي خوشم مياد با اين كه اولش "ت" نيست مي نويسم (ببخشيد خلاصه)
مرا مي بيني و هر دم زيادت مي كني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
اين هم يه شعر كه اولش "ت" باشه:
تا مرا عشق تو تعليم سخن كرد
خلق را در زبان مدح تو تحسين نبود
من اخر شعر اولت رو حساب مي كنم:
من آن نيم كه حلال و حرام نشناسم ......... شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام
....
Alipacino
29-11-2005, 06:52
من امشب تا سحر بيدار خواهم ماند// وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم كرد
به او گويم برو امشب نمي خوابم// وچشمان را به بیداری خود دمساز خواهم کرد
از محمد جاوید عزیز
دست طمع چو پيش كسي ميكني دراز
پل بسته اي كه بگذري از ابروي خويش
...
شنیدم گشته ای دیروز بیمار
تنت از درد گردیدست تبدار
عیادت امدم با دسته ی گل
که دردت را به جان باشم خریدار
lahij_web
29-11-2005, 21:04
رندي ديدم نشسته بر خنگ زمين
نه كفر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين
نه حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين
اندر دو جهان كه را بود زهره اين
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در ان جای تو باشد...........
Marichka
30-11-2005, 01:05
دلبرا بنده نوازيت كه آموخت بگو
كه من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
(اگه تكراري بود ببخشيد)
lahij_web
30-11-2005, 07:08
مرغي ديدم نشسته بر باره طوس
در پيش نهاده كله ي كيكاووس
با كله همي گفت كه افسوس افسوس
كو بانگ جرسها و كجا ناله ي كوس ؟
سلام بر تو که بی دستهای سرسبزت
نیاز باغچه ها بی جواب می ماند.......
lahij_web
30-11-2005, 12:18
اينو وقتي بچه مدرسه اي بودم از سرايدار پير مدرسه ( همون باباي مدرسه سابق ! ) شنيدم ... باور كنين هنوزم تو ذهنم صداش مونده !
( از همون بچگي گير ميدادم به آدم هاي سن و سال دار و با تجربه كه شعرهاي نقض و ضرب المثلي بگن بهم ! منم يادداشت ميكردم ... همشونو دارم ... با همون خط زمان بچگي ... خوشحالم كه نوشتهاتونو هم ميتونم به يادداشت هام اضافه كنم ... )
=====
دوستي با هر كه كردم خصم مادرزاد شد
اشيان هر جا نهادم لانه صياد شد
آن عزيزي را كه با خون جگر پروردمش
وقت مردن بر سر دار آمد و جلاد شد
=====
بيچاره ! :sad:
دل خون شد از امید و نشد یار، یار من--------------------ای وای بر من و دل امیدوار من
lahij_web
30-11-2005, 16:15
نيكي و بدي كه در نهاد بشر است
شادي و غمي كه در قضا و قدر است
با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است
lahij_web
30-11-2005, 16:36
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ مخت سودن
كس غيب چو داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و بكام آسودن
به نام خداي من
....
نه از خاكم ،نه از بادم
نه در بندم، نه آزادم
نه آن ليلاترين مجنون
نه شيرينم، نه فرهادم
نه از آتش، نه از سنگم
نه از رومم ،نه از زنگم
فقط مثل تو غمگينم
فقط مثل تو دلتنگم
چه غمگينم، چه تنهايم
نه پنهانم، نه پيدايم
نه آرامي به شب دارم
نه اميدي به فردايم
چه اميدي،چه فردايي
چه پنهاني ،چه پيدايي
اگر خوشحال ،اگر غمگين
چه فرقي داره تنهايي
تونيستي قصة دردم
سياهم، ساكتم،سردم
اسير خاكم وخسته
اگر سبزم، اگر زردم
اگر آبي تر از آبم
اگر همزاد مهتابم
بدون توچه بي رنگم
بدون تو چه بي تابم
بيا از «من» جدايم كن
صدايم كن ،صدايم كن
دلم از دست «من» خونه
بيا از «من» رهايم كن
...
Marichka
01-12-2005, 12:42
نرفتي از برم جانا ولي بردي قرار من
ز تو افسون رويايم ز تو باغ بهار من
نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم
یکی میگفت خواب دیده که اون گفته عاشقش میشم
اما نشد ، اما نشد قسمت ما یه لحظه ی روشن و خوش
پیغام واسش فرستادم بیا بازم منو بکش
...
lahij_web
01-12-2005, 22:25
شب به گلستان تنها ... منتظرت بودم .
باده ي ناكامي در هجر تو پيمودم ... منتظرت بودم .
آن شب جانفرسا من بي تو نياسودم ...
به كه شدم پير از غم آن شب و فرسودم ...
منتظرت بودم ... منتظرت بودم ...
می کشد غیرت مرا غیری اگر آهی کشد----------------زآانکه می ترسم که از عشق تو باشد آه او (شیخ بهایی)
وفای شمع را نازم که بعد از مرگ پروانه........به هر خاکستری در ماتم پروانه میسوزد
دلی دارم که از تنگی در اوج غم نمیگنجد.........غمی دارم که در عالم نمیگنجد
Alipacino
02-12-2005, 06:48
دوباره مرد کسی را که زنده کرد عیسی______________زمانه زنده عشق تو را فنا نکند
lahij_web
02-12-2005, 09:22
در دهر هر آنكه نيم ناني دارد
از بهر نشست آشياني دارد
نه خادم كس بود نه مخدوم كسي
گوشاد بزي كه خوش جهاني دارد
دل ز مردم بردن و خود را بخواب انداختن-----------------شیوه مژگان عیار و شعار چشم تست (صائب)
عشق، تصميم قشنگي ست، بيا عاشق شو
نه اگر قلب تو سنگي ست، بيا عاشق شو
آسمان زير پروبال نگاهت آبي ست
شوق پرواز تو رنگي ست، بيا عاشق شو
ناگهان حادثه ي عشق، خطر كن، بشتاب
خوب من، اين چه درنگي ست، بيا عاشق شو
با دل موش، محال است كه عاشق گردي
عشق، تصميم پلنگي ست، بيا عاشق شو
تيز هوشان جهان، برسر كار عشقند
عشق، رندي است، زرنگي ست،بيا عاشق شو
كاش در محضر دل بودي و ميديدي تو
بر سر عشق، چه جنگي ست! بيا عاشق شو
« مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز»
صورت آينه زنگي ست، بيا عاشق شو
كاشكي چشم تو وا مي شد و مي فهميدي
دل بي عشق، چه ننگي ست، بيا عاشق شو
دل بي عشق، دل بوالهوس شيطان است
و سزاوار هر انگي ست،بيا عاشق شو
مي رسي با قدم عشق به منزل، آري...
عشق، رهوار خدنگي ست، بيا عاشق شو
باز گفتي تو كه فردا!!! به خدا فردا نيست
زندگي، فرصت تنگي ست، بيا عاشق شو
كار خير است، تأمل به خدا جايز نيست!
lahij_web
02-12-2005, 14:55
تن تو ... نازك و نرمه مثل برگ ...
تن من ... جون ميده پر پر بزنه مثل تگرگ ...
دست باد ... پر ميده برگ و تو هوا
اما من ... موندنيم تا برسه دست هاي مرگ .
STAYWITHME
02-12-2005, 15:46
گفتند خلایق ه تویی یوسف ثانی
چون نیک بدبدم به حقایق به از آنی
شیرن تر از آنی به شکر خنده که گوییم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
گفتی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند
بیمار که دیده ست بدین سخت کمانی
چون اشک بیندازی اش از دیده ی مردم
آن را که دمی از نظر خویش برانی
در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پا
چون نامه چرا یکدمش از لطف نخوانی
شعر از حافظ
یارم گذشت بی غم و بی یاورم گذاشت---------------ای غم تو یار باش اگر یاورم گذشت!(ابتهاج-سایه)
STAYWITHME
02-12-2005, 17:36
تولد تولد تولدت مبارک
بیا شمع ها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی
( این به مناسنت تولد یکی از اقوام نزدیک بده)
يـک بــوســه بـراي قلبم يـک بـوســه بـراي تـو
يک گلبرگ با عطر شعرم هـمـراه نامه هاي تـو
گر چه از تو ،یه جوابم ،نگـرفتـم این همـه سـال
می نویسم ،یا نوشتم ،هر چه بود حال واحـوال
نـامـه بر باد ،نـامـه بر آب ،نـامـه های بـی جواب
به نشون واسم اون که اومد ورفت مثه یه خواب
يـک بــوســه بـراي قلبم يـک بـوســه بـراي تـو
يک گلبرگ با عطر شعرم هـمـراه نامه هاي تـو
چه غریبه این دل من ،عشقتو از دست نمی ده
بـا تـو گـرمـه ،خوشـه بـا تـو ،یـه چـراغ نور امیده
من هنـوزم ، مـی نویـسم ،نامه بـر بـاد و بـر آب
نـفـس مـن ، بسـته با این ، نامه های بی جواب
يـک بــوســه بـراي قلبم يـک بـوســه بـراي تـو
يک گلبرگ با عطر شعرم هـمـراه نامه هاي تـو
...
STAYWITHME
02-12-2005, 18:12
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دی گر می کنند
.....................
( یه بیت از حافظ شعر معروف به کار دیگر )
دل من بازم گرفته
ابری اما نمیباره
توی غربت خونه کرده
آسمون بی ستاره
خسته از پاییز سردم
خسته ازسکوت خونه
با من بی کس و تنها
گل من نامهربونه
...
Alipacino
03-12-2005, 05:38
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
بر ساز ترانه ای و پیش آور می
کافکند به خاک صد هزاران جم و کی
این آمدن تیر _ مه و رفتن دی
lahij_web
03-12-2005, 14:54
يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از كوزه شكسته اي دمي آبي شرد
مامور كم از خودي چرا بايد بود ؟
يا خدمت چون خودي چرا بايد كرد ؟
M E H D I
04-12-2005, 00:28
سلام
چند روز نيومدم پر شده تاپيك
×××××××××××××××××××××××××
دل من نه مرد آن است كه با غمش برآيد
مگسي كجا تواند كه بر افكند عقابي
یارب آیا تا کدامین لحظه باید سوخت--------------تا به کی چون شمع لرزان شعله ها افروخت
این پل بشکسته کی آخر می ریزد----------------در دل بی باورم باور می ریزد (تکه ای از یکی از آوازهای مهستی)
دل شود از صحبت دیروز تنگ
به که از امروز و فردا دم زنیم :)
بیت نخست این است:
لذت اندر چیزهای تازه است
به که رسم کهنه را بر هم زنیم :)
به نام خداي من
...
میفشان جعد عنبر فام را ...... ببین دلهای بی آرام خود را
سپردم جان و بوسیدم دهانت ...... به هیچ آخر گرفتم کام خود ار
به دشنامی توان آلوده کردن ...... لب شیرین درد آشام خود را
دلم در عهد آن زلف و بناگوش ...... مبارک دید صبح و شام خود را
در آغاز محبت کشته گشتم ...... بنازم بخت نیک انجام خود را
زبان از پند من ای خواجه بر بند ...... که بستم گوش استفهام خود را
ز سودای سر زلف رسایش ...... بدل کردم به کفر اسلام خود را
من آن روزی که دل بستم به زلفش ...... پریشان خواستم ایام خود را
به عشق از من مجو نام و نشانی ...... که گم کردم نشان و نام خود را
فروغی سوختم اما نکردم ...... ز سر بیرون خیال خام خود را
...
Alipacino
04-12-2005, 06:02
اجاره کرده ای ای غم مگر کاشانه ما را____که از شادی کنی پنهان کلید خانه ما را
الهی جغد گردد همدمت تا رستخیز ای غم___که بی مقدار پنداری دل دیوانه ما را
بهشت از کف بهشت آدم همی از روی دانایی___که صد کوثر نیابد ارزش پیمانه ما را
کند گم نام یوسف را زلیخا تا صف محشر___اگر اندر نظر آرد رخ جانانه ما را
دو چشم نیمه مستش را بخواب ار بنگرد زاهد___بجای کعبه بگزیند بجان بتخانه ما را
قلم فرسود در دست و "بشیری" کس نمیداند___چه تعبیری و تفسیری بود افسانه ما را
lahij_web
04-12-2005, 13:18
اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
وين يك دم عمر را غنيمت شمريم
فردا كه از اين دير فنا در گذريم
با هفت هزار سالگان سر به سريم
من به پشت سر نگاه نمي كنم .
پشت سر ديروز است .
پشت سر خستگي امروز است .
من هنوز كالم.
مي روم تا برسم.
مي روم تا دوباره پيدا شوم.
Alipacino
04-12-2005, 15:57
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست____تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
(از امضای خودم)
زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست
همزباني نيست تا برگويمش
راز اين اندوه وحشتبار خويش
بيگمان هرگز كسي چون من نكرد
خويشتن را مايه آزار خويش
از منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست
پاي در زنجير مي نالم كه هيچ
الفتم با حلقه زنجير نيست
آه اينست آنچه مي جستي به شوق
راز من راز ني ديوانه خو
راز موجودي كه در فكرش نبود
ذره اي سوداي نام و آبرو
راز موجودي كه ديگر هيچ نيست
جز وجودي نفرت آور بهر تو
آه نيست آنچه رنجم ميدهد
ورنه كي ترسم ز خشم و قهر تو
...
وقت ظلمت شبونه حرفای عاشقونه
وقت سکوت دلگیر شور و شوق کودکانه
وقتی دل عاشق من سراغ از تو می گیره
آخه اون از غم دوری ، از غم بی هم زبونی
چه می دونه ، چه می دونه بی تو تنهام
بی تو ندارم یاری
می گم به خدای مهربون اون که آفریده هممون
اون که آفریده یار من نیاز عاشقی من
آره با توام ای عشق آسمونی
ای تمام مهربونی
وقتی شعرامو تو بخونی حرفامو تو بدونی
آره تو با من باشی غصه نداره یاری
اون نداره با من کاری
ای تمام باور من ای شکوه آسمونی
تو همون پناهی واسه بی پناهی دل من
اگه دلخسته بودم و تنها غصه تمام دنیا
اشکامو ریخت هر شب اما من گذشتم از غم
تا که با تو باشم تا که با تو بخندم
تا تو زندگیم باشی
ای همه هم نفس من ای بهانه بودن من
بمون با من ، بمون با من
آخه من بی تو ندارم هیچ خیالی
...
اشکي در گذرگاه تاريخ
از همان روزي كه دست حضرت «قابيل»
گشت آلوده به خون حضرت «هابيل»
از همان روزي كه فرزندان «آدم»
- صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي -
زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مُرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزي كه «يوسف» را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ، آدميت بر نگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينهي دنيا ز خوبيها تهي است
صحبت از آزادگي، پاكي، مروت ابلهي است
صحبت از موسا و عيسا و محمد نابجاست
قرن موسي چمبهها است
من كه از پژمردن يك شاخه گل
از نگاه ساكت يك كودك بيمار
از فغان يك قناري در قفس
از غم يك مرد، در زنجير
حتي قاتلي بر دار!
اشك در چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام، زهرم در پياله زهر مارم در سبوست ...!
مرگ او را از كجا باور كنم؟
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
واي! جنگل را بيابان مي كنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي كنند
هيچ حيواني به حيواني نميدارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي كنند
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويري سوت و كور
در ميان مردمي با اين مصيبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است
Alipacino
05-12-2005, 06:21
ترسم مرا رسوا کند راز مرا افشا کند___خوارم در این دنیا کند با ما جفا ورزیدنت
ای دلبر دیر آشنا ترسم نگردی یار ما___عمرم شود آخر فنا در وعده های دیدنت
lahij_web
05-12-2005, 07:07
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نميباشد :)
در همه عالم وفاداري كجاست
غم به خروارست غمخواري كجاست
lahij_web
05-12-2005, 14:09
تيتر همه دروس ما يك جمله است
در عشق , فقط نگاه مهدي ( عج ) درس است ...
=======
پيكسي جان خوش اومدي ... :)
تلخ از تو شيرين ميشود، كفر از تو چون دين ميشود
خار از تو نسرين ميشود، چيزي بده درويش را
مولانا
-----------
تشكر لاهيج عزيز .. :wub:
ای عشق خوارتر کن از اینم بکوی او-------------------تا هر که بیندم نکند آرزوی او!
Marichka
06-12-2005, 02:30
و آمد در كنار من ببرد از كف قرار من
لبالب گشت و جاري شد سرشك انتظار من
تا نفس باقيست, اينجا انتظارت مي كشم
در زمتستان,حسرت باغ و بهارت مي كشم
ناز چندين ساله,از چشم خمارت مي كشم
منت عشق,از نگاه پر شرارت مي كشم
گر نيايي
تا قيامت
انتظارت مي كشم
Marichka
06-12-2005, 02:44
جينگولي جان چرا با "ن" نگفتي؟!
نكردم من در اين دنيا گناهي
فقط كردم به چشمانت نگاهي
گناه من اگر باشد نگاهي
مجازاتم بكن هر طور كه خواهي
تو در چشم مني هر جا كه هستم
تو را هر جا كه هستي مي پرستم
Alipacino
06-12-2005, 06:18
مرده بدم زنده شدم ,گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که تو مست نه ای, رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
lahij_web
06-12-2005, 08:24
مهتاب به نور دامن شب بشكافت
مي نوش ... دمي بهتر از اين نتوان يافت
خوش باش و بينديش كه مهتاب بسي
اندر سر خاك يك به يك خواهد تافت .
====
واقعا چقدر قشنگ گفته ... دست حكيم عمر خيام درد نكنه ....
مولانا رو هم عشقه /. تكن به مولا ... :)
تنها تفاوت ما
همين بيقراري به هر كس مگوي ماست
ورنه چرا پروانه كه رفت
تنها بنفشه ماند و
همان پنج گلبرگ بيتكانش در باد؟؟
علي صالحي
دل که میگفتم مرحمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده
هفت شب و هفت روز تمام باران آمد
بعد هم پروانهها آمدند
به جاي رفتن به جانب نور
كلمات مرا چيدند بردند براي ماه
ماه ديگر دختر نبود !!!
علي صالحي
در اين طلوع بي حيا زوال سايه را ببين
اين چه شريك سفره اي كه نان نداده دست تو
براي كوچ آخرت اسب تو را نكرده زين
همسفر تازه تو هرزه كوچه هاي شب
منتظر خسته تو بي خبر خانه نشين
اي تو تمام من من با تو خودي تر از توام
بي تو درخت بي زمين حلقه لخت بي نگين
...
lahij_web
06-12-2005, 20:55
مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
در سبزه نشين و مي روشن ميخور
كاين سبزه بسي وندر خاك من و تو
========
پيكسي جون اين علي صالحي خود نازنينتي ديگه ؟ اره ؟
وقت است كه بنشيني و گيسو بگشايي
تا با تو بگويم غم شب هاي جدايي
...
Alipacino
08-12-2005, 06:33
یکچند ز کودکی به استاد شدیم
یکچند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیدم و بر خاک شدیم
lahij_web
08-12-2005, 06:50
یکچند ز کودکی به استاد شدیم
یکچند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیدم و بر خاک شدیم
اين مال من بود ! قبول نيست آقا ! :happy: ( شوخي كردم ... عيبي نداره ) .
===========
ممي لعل ندابست و صراحي كان است
جسم است پياله و پرابش جان است
آن جام بلورين كه ز مي خندان است
اشكي ست كه خون دل در آن پنهان است
به نام خداي من
...
تو اگر خدايحقيتو بيا و داورمكُن
شكنم، سرابخوابت، محكِ سيمو زرمكُن
نشويخدايرحمت، تو اگر خدايتاري
كهبهعقلِ كسنگنجد، رهجهلكمترممن
تو اگر حياتبودي، رهعمر، بهر ما بس
تو گرهشديبهخاكم، تو برو رها پرمكن
نهغمِ بهشتداريمنهبدلوصال حوري
تو مرا بحالخود نه، بهرهائيبهترمكن
تو برو بكار خود رس، نهبكار اينجماعت
سر ما گلينخواهد، نهچو خار بر سرمكن
گليدر خزانغربت، تو اگر دميبكاري
ز سرابوقتچيدنبستانو پرپرمكن
سر منببار گاهت، ز هراس، خمنگردد
تو قَدَر شديگمانم، بهيقين، تو باورمكن
...
Alipacino
09-12-2005, 07:45
شرمنده lahij-web جان
من از وسط های کار اومدم شعرهای قبلی رو نخونده بودم. ببخشید
___________________
نمیدونم دلم دیوونه کیست
کجا میگردد و در خونه کیست
نمیدونم دل بشکسته مو(من)
اسیر نرگس مستونه کیست
باباطاهر
تو چه داري ؟
همه چيز
تو چه كم داري ؟ هيچ
بي تو در مي ابم
چون چناران كهن
از درون تلخي واريزم را
كاهش جان من اين شعر من است
آرزو مي كردم
كه تو خواننده ي شعرم باشي
راستي شعر مرا مي خواني ؟
نه ، دريغا ، هرگز
باورنم نيست كه خواننده ي شعرم باشي
كاشكي شعر مرا مي خواندي
بي تو من چيستم ؟ ابر اندوه
بي تو سرگردانتر ، از پژواكم
در كوه
گرد بادم در دشت
برگ پاييزم ، در پنجه ي باد
بي تو سرگردانتر
از نسيم سحرم
از نسيم سحر سرگردان
بي سرو سامان
بي تو - اشكم
دردم
آهم
آشيان برده ز ياد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بي تو خاكستر سردم ، خاموش
نتپد ديگر در سينه ي من ، دل با شوق
...
Alipacino
10-12-2005, 06:38
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد___یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
_____________________________
شعر کامل:
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر___زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد___یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دل خویشم جنگ است___زابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم___ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان___وگر ایشن نستانند روانی به من آر
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن___ یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
دلم از دست بشد دوش چو حافظ می گفت___کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
lahij_web
10-12-2005, 21:26
آنچه من ميبينم . ماندن درياست ...
رستن و از نو رستن باغ است ...
كشتن شب به سوي روز است ...
گذرا بودن موج و گل و شبنم نيست ...
گرچه ما ميگذريم ...
راه ميماند ...
غم نيست ...
تا شود روشن به مردم آنکه نور دیده ای------------------جان من امشب لباس سرمه ای پوشیده ای!
يه كم عادل باش و گلدونو بهم برگردون
دلمو بردي كجا راس بگو من چش مي ذارم
برو خونه ، برو بيرونو بهم برگردون
حرف و قولات چي مي شه ؟ يعني فراموشش كنم ؟
پس تو هم قولاي پنهونو بهم برگردون
دل من واسه خودش دار و درخت و گلي داشت
تو سوزونديش ، دل ويرونو بهم برگردون
من مي خوام برم به يه جزيره ، به يه جاي دور
اجازم دست تو ا ... اونو بهم برگردون
...
Alipacino
11-12-2005, 06:02
ناگهی بهلول را خشکی بخاست___رفت پیش شاه از وی دنبه خواست
آزمایش کرد آن شاهش مگر___تا شناسد هیچ باز از یکدگر؟
گفت: شلغم پاره باید کرد خرد___پاره کرد آن خادمش در پیش برد
اندکی چون نان و آن شلغم بخورد___بر زمین افکند و لختی غم بخورد
شاه را گفتا که: تا گشتی تو شاه___چربی از دنبه برفت این جایگاه
بی حلاوت شد طعام از قهر تو___میبباید شد برون از شهر تو
عطار نیشابوری
Babak_King
11-12-2005, 08:12
وهم
جهان، آلودة خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روي هر تپش، هر بانگ
چنان كه من به روي خويش
در اين خلوت كه نقش دلپذيرش نيست
و ديوارش فرو مي خواندم در گوش:
ميان اين همه انگار
چه پنهان رنگ ها دارد فريب زيست!
شب از وحشت گرانبار است.
جهان آلودة خواب است و من در وهم خود بيدار:
چه ديگر طرح مي ريزد فريب زيست
در اين خلوت كه حيرت نقش ديوار است؟
تا مگر سنگين دلت را رحمت آيد بر دلم
سنگ را رحمت نباشد اين حديثي بيهدست
سنايي
lahij_web
11-12-2005, 20:39
توي هركوچه وبرزن
نكن گريه به حال من
اگرچه يكه وتنهام
توي زندوني ازشيشه
رفيقم باهمه غم هام
هواازتونفس ازمن
بهارازتوسبدازمن
يه لقمه نون عشق ازتو
تپيدن هاي دل از من
( يه شاعر گمنام )
Babak_King
11-12-2005, 23:11
نه عقابم نه كبوتر اما
چون به جان آيم در غربت خاك
بال جادويي شعر
بال رويايي عشق
مي رسانند به افلاك مرا
اوج مي گيريم اوج
ميشوم دور از اين مرحله دور
ميروم سوي جهاني كه در آن
همه موسيقي جان است و گل افشاني نور
همه گلبانگ سرور
تا كجاها برد آن موج طربناك مرا
نرده بال و پري بر لب آن بم بلند
ياد مرغان گرفتار قفس
مي كشد باز سوي خاك مرا
فريدون مشيري
ويرايش توسط خودم ببخشيد حالا يه خورده اشتباه نوشتيم شما نبايد به رو خودتون بيارين
Marichka
11-12-2005, 23:53
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه ي چشمي به ما كنند
نه عقابم نه كبوتر اما
چون به جان آيم در غربت خاك
بال جادويي شعر
بال رويايي عشق
مي رسانند به افلاك مرا
اوج مي گيريم اوج
ميشوم دور از اين مرحله دور
ميروم سوي جهاني كه در آن
همه موسيقي جان است و گل افشاني نور
همه گلبانگ سرور
تا كجاها برد آن موج طربناك مرا
نرده بال و پري بر لب آن بم بلند
ياد مرغان گرفتار قفس
مي كشد باز سوي خاك مرا
فريدون فروغي
دوست عزیز با تشکر از اشعار زیبایی که لطف می کنین و اینجا می گذارین، این شعر از شاعر گرانقدر شادروان فریدون مشیری است و تا جایی که من اطلاع دارم، فریدون فروغی شاعر نبوده و آواز می خونده.
__________________________________________________ ________
دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس--------------صبح ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس (کلیم کاشانی)
سمند خستهپاي خاطراتم باز مي گرديد
مي ديدم در آن رويا و بيداري
هنوز آرام
كنار بستر من مام
مگر چشم خرد بگشايد و چشم سرم بندد
برايم داستان مي گفت
...
lahij_web
12-12-2005, 06:47
دوست عزیز با تشکر از اشعار زیبایی که لطف می کنین و اینجا می گذارین، این شعر از شاعر گرانقدر شادروان فریدون مشیری است و تا جایی که من اطلاع دارم، فریدون فروغی شاعر نبوده و آواز می خونده.
دوست عزيز ... فريدون فروغي در عين حال كه صداي جاوداني هم داشته ... اشعار زيبايي رو هم ميسروده .
و شاعر هم بودن .
در ضمن اين هم مال فريدون مشيري هست گمونم . اشتباه تايپي بوده . شما حالا گير نده .
=========
ت ؟! بيام ديگه ؟ :
تو به من خنديدي و نميدانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه ... سيب را دزديده ام .
....
Alipacino
12-12-2005, 07:20
تا توانی درون کس مخراش
کاندرین راه خارها باشد
کار درویش مستمند برآر
که ترا نیز کارها باشد
lahij_web
12-12-2005, 07:23
تا توانی درون کس مخراش
کاندرین راه خارها باشد
کار درویش مستمند برآر
که ترا نیز کارها باشد
قرار بود با م بگي .
=====
دوست آن است كه عيب را ... مثل ايينه رو به رو گويد
نه كه چون شانه پشت سر رفته ... در هزار جاي مو به مو گويد
Babak_King
12-12-2005, 08:14
مرگ رنگ
رنگي كنار شب
بي حرف مرده است.
مرغي سياه آمده از راه هاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست.
سر مست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست.
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشتة هر آهنگ.
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك.
مرغ سياه آمده از راه هاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ، بي تكان.
لغزانده چشم را
بر شكل هاي درهم پندارش.
خوابي شگفت مي دهد آزارش:
گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب.
در جاده هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار.
هر دم پي فريبي، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار.
بندي گسسته است.
خوابي شكسته است.
رؤياي سرزمين
افسانة شكفتن گل هاي رنگ را
از ياد برده است.
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد:
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است.
سهراب سپهري
من موندم آخه مگه اسم شعري ميتونه جزو مشاعره محسوب بشه !!! دوست عزيز شما تو شعر وهم هم اين اشتباه رو تكرار كرده بودين! :blink:
من شعرمو با م كه حرف آخر شعر درست قبلي بوده شروع ميكنم ....
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
مدتي شد كز حديث اهل دل گوشم تهي است
چون صدف زين گوهر شهوار آغوشم تهي است
صائب تبريزي
lahij_web
12-12-2005, 13:11
تو پنداري كه افتاده به عقل من خلل هي هي
تو پنداري كه ميترسم ز دزدان دغل هي هي
من اين تصوير دنيا را بگيرم در بغل هي هي
نه از عكس و نه از صورت نه از تصوير مي ترسم
نه از كشتن نه از بستن نه از زنجير ميترسم
اگر از مسلكم خواهي غلام شاه مردانم
اگر از مشربم پرسي مطيع شرع و قرآنم
اگر از دين من جويي مسلمانم مسلمانم
نه از واعظ نه از مفتي نه از تقرير ميترسم
نه از كشتن نه از بستن نه از زنجير ميترسم
خدايا مالك الملكا تو در هر عالمي شاهي
ترا دارم چه غم دارم ز حال من تو آگاهي
به من هنگام تنهايي در اين غربت تو همراهي
نه از ذلت نه از عزت نه از شبگير ميترسم
نه از كشتن نه از بستن نه از زنجير ميترسم
============================
پيكسي جون شما خودتو ناراحت نكن ! ( يه تاپيك ديگه مشاعره بود كه درش تخته شد و بازارش كساد ! بزار اين يكي حال بده همچنان ... )
Babak_King
12-12-2005, 13:32
ببخشيد حواسم نبود شرمنده
اينم از م
مي خروشد دريا.
هيچكس نيست به ساحل پيدا.
لكه اي نيست به دريا تاريك
كه شود قايق
اگر آيد نزديك.
مانده بر ساحل
قايقي ريخته شب بر سر او،
پيكرش را ز رهي ناروشن
برده در تلخي ادراك فرو.
هيچكس نيست كه آيد از راه
و به آب افكندش.
و در اين وقت كه هر كوهة آب
حرف با گوش نهان مي زندش،
موجي آشفته فرا مي رسد از راه كه گويد با ما
قصة يك شب طوفاني را.
رفته بود آن شب ماهي گير
تا بگيرد از آب
آنچه پيوندي داشت.
با خيالي در خواب.
صبح آن شب، كه به دريا موجي
تن نمي كوفت به موجي ديگر،
چشم ماهي گيران ديد
قايقي را به ره آب كه داشت
بر لب از حادثة تلخ شب پيش خبر.
پس كشاندند سوي ساحل خواب آلودش
به همان جاي كه هست
در همين لحظة غمناك بجا
و به نزديكي او
مي خروشد دريا
وز ره دور فرا مي رسد آن موج كه مي گويد باز
از شبي طوفاني
داستاني نه دراز.
سهراب
لاهيج جان به هر حال بايد اين اشتباه رفع ميشد ...
بابك عزيز از توجه شما هم تشكر ..
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ز عكس رخ آن يار در اين گلشن و گلزار
به هر سو مه و خورشيد و ثرياست خدايا
چو سيليم و چو جوييم همه سوي تو پوييم
كه منزلگه هر سيل به درياست خدايا
مولانا
آنکه نمی گوید قیامت برنمی خیزد کجاست؟---------------تا در آن مژگان تماشای صف محشر کند؟(صائب)
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم بگدائی برکرام و نشد
دانی که چیست حاصل ایام عاشقی؟------------معشوقه را ببینی و جان را فدا کنی (فروغی بسطامی)
Alipacino
13-12-2005, 06:18
شعر به زبان(یا لهجه) همدانی:
یی روزی رد میشدم اسر مرر دوگوله
پام آمد توکه سرم رفت میان چاله چوله
گرماگرمی ندانستم که پوتم تمیده بود
تا بدم کبری باجی بندازه چند وار قوزوله
شو که رفتم بکپم- دشمناتم نوینه
ا زور درد شدم تا دم صبح کرچ و کوله
هی هوار کردم و هیچ کی به سراغم نیامد
تا شدم جور کلاف گوشه سیزان موچوله
صب که شد بچا بازم صف کشیدن مث دیوار
کوتا کوتا دو سه تا جن توله عین مازوله
وقتی گفتم په ننه تون به تونیتان شی شده
یکیشان گفت یقین رفته سر چشمه غوله
او یکی گفت دادا جان صپ زودی رفته بازار
تا برای آش ناهارت بخره تره توله
گفدم او گیس بریده پول ا کجا اوده بودش
یقین ا همساده ها کرده بازم قرض و قوله
دم دمای ظهری آخر پیدا شدش وا لب در
وا یه جارو و یه زنبیل دسش وا بسوله
وقتی گفدم تا حالا رفته بودی شی بخری
بی بفا گفت برای ناهار ظهرت تاتوله
تا که راحت بشیمان ا تو مفرتی تا دیه
هی نگن بیوه بمانه زن دا میتی غوله
گفدم او که هی میگفدی ماخامت په ای بودش
گفت ا ای حرفا نزن خاشدن دنیا به پوله
"ترکمان" آرزوم اینه که خداوند بزرگ
هر چی زن که بی بفا هش بکنه چفت و چوله
امیدوارم خوشتون بیاد :) و بتونین بخونینش :biggrin:
هردم از آيينه ميپرسم ملول
چيستم ديگر به چشمت چيستم
ليك در آيينه ميبينم كه واي
سايهاي هم زانچه بودم نيستم
فروغ
lahij_web
13-12-2005, 12:45
معني دل را بفهم و ترك دينداري مكن
مي بخور منبر بسوزان مردم آزاري مكن
من دل تاريك را چون مهر رخشان ميكنم
قطره خون را چو خورشيد درخشان ميكنم
دل اگر سنگ است بر لعل درخشان ميكنم
اهل دل شاهدند و من خدمت به ايشان ميكنم
پيش من صحبت ز جنگ و قتل و خونخواري مكن
مي بخور منبر بسوزان مردم ازاري مكن
( نسيم شمال )
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پيچيدهام
شاخ تاكم بگرد خويشتن پيچيدهام
گرچه خاموشم ولي آهم به گردون ميرود
دود شمع كشتهام در انجمن پيچيدهام
رهي معيري
مهتاب که از رنگ تنت مایه گرفته است----------------این سینه و بازوی ندارد که تو داری(رهی معیری)
lahij_web
13-12-2005, 21:50
يكي شد صاحب اسب دليجان
يكي شد حجت الاسلام زنجان
يكي شب ميخورد مرغ و فسنجان
يكي از بهر ناني مي دهد جان
همه اينها علامات ظهور است ... همه اينها علامات ظهور است
تارهای سر زلف تو چو پیوست بهم------------------------داد اسباب پریشانی ما دست بهم
Alipacino
14-12-2005, 06:25
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پيكار
نگه بيدار و گوش جان بر آن گفتار
...
john_mcdollar
14-12-2005, 21:33
روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت.
روزي كه كمترين سرود، بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل
افسانه ايست
و قلب
براي زندگي بس است...
و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي
كه ديگر نباشم.
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم *** طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
بولای تو که گر بنده خویشم بدانی *** از سر بندگی کون و مکان خیزم
john_mcdollar
14-12-2005, 23:29
مردي چنگ در آسمان افكند
هنگامي كه خونش فرياد و
دهانش بسته بود.
خنجي خونين
بر چهره ي ياباور آبي!
عاشقان چنين اند.
كنار شب
خيمه برافراز،
اما چون ماه برآمد
شمشير از نيام برآر
و در كنارت
بگذار.
رنج را گفتم که صبرش اندک است ****** اشک را گفتم مکاهش کودک ست
گرگ را گفتم تن خردش مدر ********* دزد را گفتم گلوبندش مبر
بخت را گفتم جهانداریش ده ********* هوش را گفتم که هشیاریش ده
(پروین اعتصامی)
john_mcdollar
15-12-2005, 00:35
هر جا گل هاي نشايش رست، من چيدم. دسته گلي دارم،
محراب تو دور از دست: او بالا من در پست...
"سهراب سپهري"
تو پنداری نمیخواهد ببیند روی ما را نیز کو را دوست میداریم
نگفتی کیست باری سرگذشتش چیست؟
پریشانی غریب و خسته ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
وگرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته کوه و بیابانها
...
(( مهدی اخوان ثالث))
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد ..... در دام مانده صيد و صياد رفته باشد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ----------------------- گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت ---------------------- با من راه نشین باده مستانه زدند
(( حافظ ))
دلام گرفته است
دلام گرفته است
به ايوان میروم و انگشتانام را
بر پوست کشيدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاريک اند
چراغهای رابطه تاريک اند
کسی مرا به آفتاب
معرفي نخواهدکرد
کسی مرا به ميهماني گنجشگها نخواهدبرد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است...........
فروغ
Alipacino
15-12-2005, 06:28
تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.
john_mcdollar
15-12-2005, 10:27
مي رفتيم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سياه!
راهي بود از ما تا گل هيچ.
مرگي در دامنه ها، ابري سر كوه، مرغان لب زيست.
مي خوانديم: "بي تو دري بودم به برون، و نگاهي به كران، و صدايي به كوير."
مي رفتيم، خاك از ما مي ترسيد، و زمان بر سر ما مي باريد.
خنديديم: ورطه پريد از خواب، و نهان ها آوايي افشاندند.
ما خاموش، و بيابان نگران، و افق يك رشته نگاه.
بنشستيم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهايي، و زمين ها پر خواب.
خوابيديم. مي گويند:دستي در خواب گل مي چيد.
دادار آسمان غیب دان و نگهدار آسمان ----------------- رزاق بنده پرور و خلاق رهنما
((سعدی))
john_mcdollar
15-12-2005, 11:07
از ما که گذشت
باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش، گیاه نمیرد
باید به فقل ها بسپاریم
با بوسه ای گشوده شوند
بی رخصت کلید
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق ______________ هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی _______________ تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
چون کسی ادامه نداد خودم باز میگم
یاد تو روح پرور و وصف تو دلفریب ----------------------------- نام تو غمزدای و کلام تو دلربا
آهسته باز از بغل كوچه ها گذشت
در فكر آش سبزي بيمار خويش بود
او مرده ست و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول مي خورد
هر كنج خانه صحنه اي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر كار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز مي گذشت از پيش پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت و در بازو بسته شد
با پشت خم از بغل كوچه مي رود
چادر نماز فلفلي انداخته به سر
كفش چروكيده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز مي خرد
بيچاره پيرزن همه برف است كوچه ها ........
قسمتي از شعر اي واي مادرم سروده شهريار
Alipacino
16-12-2005, 07:15
ای گل مرنج از من که من میمیرم از رنجیدنت
روزی بپرس احوال من شادم کن از پرسیدنت
هر چند پیر و خسته ام چشم از دو عالم بسته ام
عمر دوباره میدهد ما را دوباره دیدنت
می نویسد اما ....
که مي نويسد ؟!
او که قلم در دستانش
جاي آشناي هميشگي را دارد
واژه ها را با موسيقي افکارش مي رقصاند
آرام و آهسته
گاهي تند تند
...
مي کِشم سر انگشتانِ خود را
به دور ميز
چشمانم را مي بندم
و حس ميکنم
آنچه را که هميشه ساده از آن ميگذريم
اين ميز است
گوشه ها و کناره هاي ميز
مرز بين هوا و جسم
پرتگاه سقوط
يا لبهء نجات از مرگ؟!
!مرگ
چه واژهء سياهي
کِي واژه ها را رنگ کرديم؟
آه... رنگها را نيز رنگ کرديم
سرخ جامگان عاشق سپيد پوش شدند
معني باران عشق را نميدانند
زمزمهء آرش را در کتاب مي ستايند
باران عشق فقط سمبل بود
سمبل از رنگ کردن واژه ها
عطر يک زن
عطر يک مرد
که در هم آميخته شدند
ساده تر از فلسفه بود
سخت تر از فهميدن
مي نويسد اما
هنوز نويسنده نيست
خودت رو رها کن
Free yourself
از یک زندگی آزار دهنده
From a trouble life
برخيز(خودت رو بالا بکش)
Rise yourself
زمان همسو با تو ست
Time is on your side
خودت باش
Be yourself
من معتقدم
I believe
همه ما مسئولیت داريم
that we are responsible
که جهان را بهتر کنیم
To make this world a better place
هر اقدام کوچکی کمک میکنه
Every little action contribute
به رنج جهان
To the pain of the world
یا به صلح بشری
Or peace for humanity
خودت رو رها کن
Free yourself
از یک زندگی آزار دهنده
From a trouble life
برخيز(خودت رو بالا بکش)
Rise yourself
زمان همسو با توست
Time is on your side
آرزوی باطنی در قلبهای
The inner wish in the hearts
هر مرد، زن و کودکی
Of every man, woman, child
ذات فلسفه RYTHM (برخيز برای کمک به بشريت)
RYTHM is the essence
حکايت نماز گزاری است که
Of a prayer
هیچوقت از خواسته اش دست نمیکشد
Never give up hope
چون این یک آرزوی واهی نیست
For this is not Wishful thinking
زندگیت, روياهایت وشبهایت
Your life ,your dreams, your nights
فقط صحنه ای گذراست
Its just a passing scene
قلب تو عشق تو
Your heart, your love
این رویا بدرستی همه چیزه
This dream ,is truly every thing
به ریزش باران گوش کن
Listen to the rain drops
به صدای پرندگان گوش کن
Listen to the birds songs
به ندای قلبت گوش کن ....
Listen to your heart
به زندگی ات نظر بينداز
Look into your life
mska عزیزم این مشاعره هست .. الطفا مانند بقیه پست بفرست تا تاپیک جالبی بود
من از ادامه ی شعر alipacino ادامه میدهم :
تا به دعای او بود همراه من ----------------------- چونکه نومیدم من از دلخواه من
رفت پیش شیخ با چشم پر آب -------------------- اشک میباریبد مانند صحاب
lahij_web
16-12-2005, 10:58
ميبينم كه تو اين مدت كه نبودم خوب صفحات تاپيك پريد بالا !
========
بر شاخ اميد اگر بري يافتمي
هم رشته خويش را سري يافتمي
تا چند ز تنگناي زندان وجود
اي كاش سوي عدم دري يافتمي
اقا لهيج ببخشيد من براي ب زنبيل گذاشته بودم
شايد شعر زير يه كم خنده دار باشه اما اگه تو عمقش بريد........
:wub:
بام تا بام
شام تا شام
بام تا شام
دره به دره .... در به در
خود را به شلوار بلند شب مي مالد
ميو ميو
آه ملوسك تنها
با دستهاي نرمش
با پاهاي مهربانش
با قلب گرمش
همه زمين را ...نوازش كرده
چه خارها
برپايش خليده
چه لگدها برپشتش
چه سنگها بر سرش
ميو ميو گربه خاك بر سر ايراني
ميو ملوسك تنها
گربه ايراني
اينجا چه مي كني؟
كدام آشپرخانه بوي صلح مي دهد؟
كدام بستر
به پاكي شب اول تو را پذيرا خواهد شد؟
كو كو آن كسي كه
غبار خيال را
حاكستر جنگ را از چشمانت بشويد
به زيبايي معنا ببخشد
و تورا به بستر خويش دعوت كند؟
من صلح را سالها و سالها
خانه به خانه گدايي كرده ام
من خود را به پاهاي بي رحم شب ماليده ام
ميو ميو
شعري از محسن جمال
اينم ترجمه به انگليسي
Poetry by Mo Jamal
Lost Persian Cat
From rooftop to rooftop
Morning to morning
Night to night
Valley to valley
Door to door
It rubs itself against the pant-legs of the night
Meow, meow
Oh forlorn kitty
With its soft paws
With its kind legs
With its warm heart
It has caressed the entire earth
What thorns
Have pricked its paws
What kicks on its back
What stones at its head
Meow, meow, wretched Persian cat
Meow, forlorn kitty
Persian cat!
What are you doing here?
What kitchen
Smells of peace?
Which bed
as pure as the first night
Will accept you?
Who? Who?
Who could wash away
The dust of wandering
The dust and the rubble
The ashes of war
From my eyes
Give meaning to beauty
And call me
To her bed
I have begged for peace
Years and years
Door to door
I have rubbed myself against the merciless pant-legs of the night
Meow, meow ... meow
lahij_web
16-12-2005, 21:34
عيب نداره پيشي خانومي . هر چي دوست داري بگو ! اين روزاي آخري ديگه نميخوام كسي ازم ناراحت بشه !
(( و )) بيام ؟
وقت سحر است خيز اي مايه ي ناز
نرمك نرمك باده خور و چنگ نواز
كانها كه بجايند نپايند بسي
وآنها كه شدند كس نمي آيد باز
"ز" ميام
زدست ديده و دل هردو فرياد .... هر آنچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش زپولاد ... زنم در ديده تا دل گردد آزاد
شك كردم نكنه اينو قبلا كسي گذاشته باشه واسه همين يه شعر ديگه هم با "ز" مي گذارم
زاهد ظاهرپرسـت از حال ما آگاه نيسـت
در حـق ما هر چه گويد جاي هيچ اکراه نيسـت
در طريقـت هر چه پيش سالک آيد خير اوسـت
در صراط مستقيم اي دل کسي گـمراه نيسـت
تو در نماز عشق چه خوانده ای ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز میکنید
نام ترا به زمر
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیرلب
تکرا میکند
((شفیعی کدکنی))
بر روي آسمان دلم نوشتم که
عشق رنگي ندارد
تو هم بنويس، اما کمي پر رنگ تر از من..
يک نامه، پر از کنايه
سلام ؛ حال من خوب است
ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور
که مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند ...
با اين همه اگر عمري باقي بود ، طوري از کنار زندگي مي گذرم
که نه دل کسي در سينه بلرزد، و نه اين دل نا ماندگار بي درمانم ...
تا يادم نرفته است بنويسم :
ديشب در حوالي خواب هايم، سال پر باراني بود...
خواب باران و پاييزي نيامده را ديدم
دعا کردم که بيايي، با من کنار پنجره بماني، باران ببارد
اما دريغ که رفتن، راز غريب اين زندگيست
رفتي پيش از آن که باران ببارد ...
مي دانم، دل من هميشه پر از هواي تازه باز نيامدن است!
انگار که تعبير همه رفتن ها، هرگز باز نيامدن است...
بي پرده بگويمت :
چيزي نمانده است، من .... ساله خواهم شد !
گونه هايم از گرمي شراب گر گرفته است،
مي خواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند،
بي قرارم، مي خواهم بروم، مي خواهم بمانم ؟!
هذيان مي گويم ! نمي دانم...
نه عزيزم، نامه ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد، بي کنايه و ابهام
پس از نو مي نويسم :
سلام ! حال من خوب است،
اما تو باور نکن ...
lahij_web
18-12-2005, 21:39
نابرده رنج گنج ميسر نميشود ... مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.